- مقدمه
- درس بيست و پنجم:طريق راهيابى به بهشت و جلوههاى حياى الهى
- درس بيست و ششم:نقش دعاى خالص و عمل شايسته
- درس بيست و هفتم:مقام و منزلت بنده خالص در نزد خداوند
- درس بيست و هشتم:عظمت عبادت و بندگى و تأثير تكوينى آن
- درس بيست و نهم:بندگى و عبادت، بزرگترين سرمايه انسان
- درس سىام:مقام ذكر، معاشرت سازنده و معيار گزينش رفيق
- درس سى و يكم:زبان وسيله هدايت و يا گمراهى
- درس سى و دوم:نمودهاى بزرگداشت و اجلال خداوند
- درس سى و سوم:لزوم حفظ زبان و نكوهش آفات آن
- درس سى و چهارم:جلوه عبادت و جايگاه و نقش مساجد در اسلام
- درس سى و پنجم:منزلت و مقام تقوا، زهد و ورع
- درس سى و ششم:بردبارى، مدارا و توكل از ديدگاه پيامبر
- درس سى و هفتم:تدبيرات و تقديرات الهى و نقش اعتقاد و باور راستين
- درس سى و هشتم:شناخت خداوند و نظام حكيمانه او
- درس سى و نهم:ملاك ارزشمندى از نظر خداوند متعال
درس بيست و نهم
بندگى و عبادت، بزرگترين سرمايه انسان
طفيلى بودن جهان براى انسان
شرافت و كرامت انسان كامل
بهشت جايگاه مؤمنان و دوستان اهل بيت
صاحبان بهشت
الف) مقام انبياء و پيامبر معظّم اسلام
ب) مقام صالحان
ج) مقام صدّيقين
مقام عصمت ويژه برگزيدگان خدا
اهميّت صداقت در ايمان و راه دستيابى به آن
بندگى و عبادت، بزرگترين سرمايه انسان
«يا أَباذَرٍّ؛ ما مِنْ شابٍّ يَدَعُ لِلّهِ الدُّنْيا وَلَهْوَها وَأَهْرَمَ شَبَابَهُ فى طاعَةِ اللّهِ إِلاّ أَعْطاهُ اللّهُ أَجْرَ إِثْنَيْنِ وَسَبْعِينَ صِدِّيقاً.»
اى ابو ذر؛ هر جوانى كه براى خداوند دنيا و لهو آن را ترك كند و جوانى خود را در اطاعت خداوند به پيرى رساند، خداوند نيز به او اجر و ثواب هفتاد و دو صدّيق عطا مىكند.
طفيلى بودن جهان براى انسان
در اين بخش از حديث، حضرت پيامبر(صلى الله عليه وآله) مىپردازند به بيان اهميّت كمالجويى انسان و والايى كسى كه راه تكامل را جسته است، چرا كه از برخى آيات و روايات استفاده مىشود كه جهان با همه گستردگى و عظمت براى به كمال رسيدن انسان آفريده شده است و در واقع هدف اصلى از آفرينش اين جهان، انسان است و ساير موجودات طفيلى انسانند. خداوند متعال مىفرمايد:
«وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَواتِ وَالاَْرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّام وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَآءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا»(1)
او كسى است كه آسمانها و زمين را در شش روز (شش دوران) آفريد و عرش (حكومت) او بر آب قرار داشت؛ تا شما را بيازمايد كه كدام يك عملتان بهتر است!
مضمون آيه مباركه اين است كه خداوند متعال آسمانها و زمين و جهان طبيعت را به اين جهت آفريد كه زمينه خلقت انسان فراهم شود و انسان را آفريد تا او را آزمايش كند: مضمون آيه شگفتآور است و درك آن تاثير زيادى در تفكر و رفتار ما دارد. اين واقعيتى
1. هود / 7.
كه خداوند متعال جهان هستى با اين عظمت را براى اين آفريده كه انسان در آن ايجاد شود و با استفاده از امكانات هستى به كمال خويش برسد، حاكى از ميزان ارزش و عمق مسؤوليت انسان است.
ذكر آنچه گذشت از آن جهت ضرورى است كه انسان ارزش وجودى خود را، در بين ساير موجودات هستى، درك كند و بداند كه موجود سادهاى، چون كرم و قورباغه و از اين قبيل نيست؛ بلكه موجودى عظيم و ارزشمند است و براى ايجاد و تسهيل شرايط زندگى او، سرمايهاى به عظمت هستى ايجاد شده است. جهان با اين عظمت آفريده شده تا زمينه خلقت موجودى با شعور و با اراده و انتخابگر ايجاد شود. پس وظيفه انسان، به عنوان موجودى متفكر و عاقل، در مرحله اول درك ارزش وجودى خويش است، اما درك اين نكته با همه اهميت به تنهايى كافى نيست و بلكه بايد عظمت مسؤوليت خويشتن را نيز در جهان آفرينش درك كند و بداند كه عبث، بيهوده، باطل و بى هدف آفريده نشده است.
انسان در بين ساير موجودات عالم، خصوصيتى دارد كه در ديگر موجودات نيست و آن داشتن نعمت عقل است، و معناى برترى و والايى انسان بر ساير موجودات اين است كه بجز عقل در ساير خصوصيات و صفات نيز انسان بر ديگر موجودات برترى دارد و هر كمالى كه در ساير موجودات هست، حد اعلاى آن در انسان وجود دارد. اين معنا در مقايسه انسان با ساير موجودات و نوآورىهايى كه در خوراك، لباس، مسكن و ازدواج خود دارد، كاملا روشن مىشود.
ما مىنگريم كه تحولات و نوآورىهايى كه انسان در نظم و تدبير اجتماع خود به كار مىبرد، در هيچ موجود ديگرى نيست. بعلاوه انسان براى رسيدن به هدفهايش ساير موجودات را استخدام مىكند، ولى ساير حيوانات و نباتات و غير آنها چنين نيستند؛ بلكه آنها داراى آثار و تصرفات ساده، بسيط و مخصوص به خود هستند: از روزى كه خلق شدهاند تاكنون از موضع خود قدمى فراتر ننهادهاند و تحول محسوسى به خود نگرفتهاند. حال آنكه انسان در تمامى ابعاد زندگى خود قدمهاى بزرگى به سوى كمال برداشته است و همچنان بر مىدارد.
خلاصه آنكه بنىآدم از بين ساير موجودات عالم از ويژگى و خصيصهاى برخوردار گرديده است و به جهت همان خصيصه كه عقل است، از ديگر موجودات جهان امتياز يافته است و به وسيله آن، حق را از باطل و خير را از شر و نافع را از مضر باز مىشناسد.
شرافت و كرامت انسان كامل
«وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِيالْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلى كَثِير مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلا»(1)
ما آدمى زادگان را گرامى داشتيم و آنها را در خشكى و دريا (بر مركبهاى راهوار) حمل كرديم و از انواع روزىهاى پاكيزه به آنان روزى داديم و آنها را بر بسيارى از موجوداتى كه خلق كردهايم، برترى بخشيديم.
علامه طباطبايى(رحمه الله) در تفسير اين آيه مىفرمايند:
اين آيه در سياق منّتنهادن است، البته منّتى آميخته با عتاب. گويى خداوند متعال پس از آنكه فراوانى نعمت و تواتر فضل و كرم خود را بر انسان ذكر مىكند و اينكه او را براى به دست آوردن آن نعمتها و رزقها و براى اينكه زندگىاش به خوبى اداره شود، سوار بر مركبهاى بيابانى و دريايى كرد، اين نكته را متذكر مىشود كه انسان پروردگار خويش را فراموش كرده، از وى روى تابيد و از او چيزى نخواست و پساز نجات از دريا باز روش نخست خود را از سرگرفت؛ با اينكه همواره در نعمتهاى او غوطهور بود.
خداوند در اين آيه خلاصهاى از كرامتها و فضل خود را مىشمارد، باشد كه انسان بفهمد پروردگارش به وى عنايت بيشترى دارد و با كمال تأسف، انسان اين عنايت را نيز مانند همه نعمتهاى الهى كفران مىكند.(2)
بنابراين جا دارد كه انسان قد گوهر و صدف وجود خويش را بشناسد و آن را برسر متاع پوچ و بىارزش دنيا نفروشد:
چشم دل باز كن كه جان بينى *** آنچه ناديدنى است آن بينى
گر به اقليم عشق روى آرى *** همه آفاق گلستان بينى
1. اسراء / 70.
2. الميزان (دارالكتب الاسلاميه، چاپ سوم) ج 13، ص 165.
بر همه اهل آن زمين به مراد *** گردش دور آسمان بينى
آنچه بينى دلت همان خواهد *** و آنچه خواهد دلت همان بينى(1)
انسان براى رسيدن به كمالات انسانى نياز به شرايط و تسهيلات خاصى دارد و بايد جهانى، با همه تحولات و تطورات كه در خود نظام شكوهمند عالم طبيعى است، در خدمت او قرارگيرد. ما تا حدودى مىدانيم كه اگر آن تحولات و نظم پيوسته جهان طبيعت نمىبود، يا اصلا زندگى اختيارى انسان تحقق نمىيافت و يا ناقص تحقق مىيافت. به اجمال مىدانيم كه جهان داراى نظامى هماهنگ است و اجزاء و عوامل آن به يكديگر نياز دارند. نمونه آن عوامل، جاذبهاى است كه بين كرات آسمانى وجود دارد، تا آنجا كه اگر آن جاذبه معيّن و دقيق خلل بيند و يكى از كرات از مدار خارج شود، نظم كرات به هم مىخورد و فاجعهاى دور از انتظار رخ مىدهد.
چنانكه اشاره شد، جهان با اين عظمت مقدمه آفرينش انسان و دستيابى او به كمال است و كمالاتى كه انسان بايد بدانها دست يابد، تا به حدى ارزش دارند كه شايسته است جهانى با اين فراخى، گستردگى و عظمت طفيلى آنها قرار گيرد. گرچه از بين همه انسانها، افراد اندكى به آن كمالات نهايى دست مىيابند و ساير انسانها در پرتو وجود آنها به بهرههايى مىرسند و مطلوبيت وجود آنها تابع وجود اخيار و برگزيدگان است. از باب مثال، در معدن عظيمى به مساحت 50 كيلومتر مربع و عمق زياد، براى رسيدن به چند دانه برليان، دست به كندوكاو و اكتشاف مىزنند. پس هدف اصلى رسيدن به چند دانه برليان است؛ گرچه در كنار آن زغال سنگ نيز استخراج مىشود، ولى آن ارزش چندانى ندارد. پس در كنار برليان كه هدف اصلى در استخراج معدن است، مواد ديگرى نيز وجود دارند كه در درجه دوم اهميت قرار دارند و نيز ضايعاتى نيز وجود دارد كه دور ريخته مىشوند.
هدف از آفرينش اين جهان انوار پاكى مىباشند كه برجستهترين و شاخصترين آنها انوار چهارده معصوم، صلوات الله عليهم اجمعين، است و پس از آنها ساير انبياء و كسانى كه بر حسب درجه كمالى كه دارند به آنها ملحق مىشوند. (حدود 124 هزار پيامبر و اولياى خداوند كه برخى از آنها از برخى از انبياء برترند وما از تعداد آنها بى خبريم.)
1. شعر از هاتف اصفهانى.
پس والاترين كمالات انسانى در پيامبر(صلى الله عليه وآله) واهل بيت او جمع شدهاند و پايينترين مراتب آنها در كسانى وجود دارد كه پس از ديگران وارد بهشت مىشوند. بجز اين افراد، ديگران كه دلشان از نور ايمان تهى است، ضايعاتى هستند كه در آتش قهر الهى سوزانده مىشوند.
«وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَيَفْقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لاَ يُبْصِرُونَ بِهَا وَ لَهُمْ اذَانٌ لاَيَسْمَعُونَ بِهَا ...»(1)
به يقين، گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم، آنها دلهايى دارند كه با آن (انديشه نمىكنند و) نمىفهمند و چشمانى كه با آن نمىبينند و گوشهايى كه با آن نمىشنوند.
جهنميان ضايعات اين عالمند و هدف اصلى آفرينش جهان پيامبر، فاطمه زهرا و امامان معصومى هستند كه عالم با همه گستردگى و عظمت، از جهت فضيلت و كمال، قابل مقايسه با وجود هريك از آنها نيست! بلكه يك روز آنها به همه اين جهان مىارزد. صاحبان اصلى اين عالم انسانهايى هستند كه نزد خداوند متعال بار سعادت يافتهاند و منزل گزيدهاند:
«إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّات وَنَهَر. فِي مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِيك مُقْتَدِر»(2)
يقيناً پرهيزگاران در باغها و نهرهاى بهشتى جاى دارند، در جايگاه صدق نزد خداوند مالك مقتدر.
بهشت جايگاه مؤمنان و دوستان اهل بيت
ما اعتقاد داريم كسانى كه با ايمان مىميرند وارد بهشت مىشوند، حتى اگر پايينترين مرتبه ايمان را داشته باشند وآن ايمان، به هنگام مرگ، تبديل به كفر نشود. (آنها پس از عالم برزخ وارد بهشت مىشوند.) شكى نيست كه كمال ايمان در گرو اعتقاد و محبت به اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) حاصل مىشود؛ چنانكه پيامبر فرمود:
«... أَلا وَمَنْ مَاتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد مَاتَ مُؤْمِناً مُسْتَكْمِلَ الاِْيمَانِ، أَلا وَمَنْ مَاتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد بَشَّرَهُ مَلَكُ الْمَوْتِ بِالْجَنَّةِ...»(3)
1. اعراف / 179.
2. قمر / 54 ـ 55.
3. بحار الانوار، ج 23، ص 233.
همانا كسى كه با دوستى آل محمد بميرد، مؤمن و با ايمان كامل مرده است، همانا كسى كه با دوستى آل محمد بميرد، فرشته مرگ او را به بهشت بشارت مىدهد.
از اين جهت شيعهاى كه دوستار اهل بيت است و در برابر فرمان و خواست خداوند و اولياى او خاضع و فرمانبردار است، از مرگ باكى ندارد؛ چراكه مرگ در پيش روى مؤمن پلى است براى رسيدن به رضوان حق تعالى.
امام حسين(عليه السلام) در روز عاشوار خطاب به يارانش مىفرمايد:
اى بزرگزادگان، شكيبا باشيد كه مرگ تنها پلى است كه شما را از سختىها و شدايد به باغهاى پهناور و نعمتهاى هميشگى عبور مىدهد و براستى كدامين شما خوش ندارد كه از زندان به سوى قصر رود.(1)
حضرت على(عليه السلام) درباره شوق متقيان به لقاى حق مىفرمايد:
اگر نبود اجلى كه براى آنها (متقيان) مقدر گرديده از شوق به ثواب و بيم از عقاب لحظهاى جانهايشان در بدنهايشان باقى نمىماند. آفريدگار در جانشان بزرگ است و از اين روى ديگران در چشمشان كوچكند.(2)
شخصى از ابوذر پرسيد: چرا ما از مرگ بىزاريم؟ ابوذر در جواب فرمود:
«لاَِنَّكُمْ عَمَّرْتُمْ الدُّنْيَا وَخَرَّبْتُمْ الآخِرَةَ فَتَكْرَهُونَ أَنْ تَنْتَقِلُوا مِنْ عِمْرَان إِلى خَراب ...»(3)
چون شما دنيايتان را آباد كرديد و آخرتتان را ويران ساختيد. از اين جهت مايل نيستيد از آبادانى به ويرانه منتقل گرديد.
افراد بسته به مراتب ايمان واعمالشان از بهشت بهرهمند مىشوند: عدهاى پس از مرگ وارد بهشت برزخى مىشوند و پس از آن، در قيامت، به بهشت راه مىيابند. اما كسانى كه گناهكار بودهاند، حتى اگر نور ضعيفى از ايمان در وجودشان تابيده باشد، پس از گرفتار شدن به عذاب الهى و چه بسا پس از سالها عذاب و شكنجه و پس از پاكگشتن از گناهان و آلودگىها، وارد بهشت مىشوند. چونان طلايى كه در كوره نهاده مىشود تا آلودگىها و
1. شيخ صدوق، معانى الاخبار، ص 289.
2. نهج البلاغه (ترجمه فيض الاسلام) خ 184، ص 612.
3. فيض كاشانى، محجة البيضاء، ج 8، ص 258.
ناخالصىهايش بر طرف شود و تبديل به طلاى ناب گردد. مسلّماً اين دسته صاحبان بهشت نيستند، بلكه مهمانانى هستند كه با شفاعت صاحبان اصلى بهشت و عنايت و لطف حق تعالى به بهشت راه مىيابند.
صاحبان بهشت
صاحبان اصلى بهشت را خداوند در كتاب خود چنين معرفى مىكند:
«وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً»(1)
و كسى كه خداوند و پيامبر را اطاعت كند (در روز رستاخيز) همنشين كسانى خواهد بود كه خداوند نعمت خود را بر آنان تمام كرده، از پيامبران و صدّيقان و شهدا و صالحان، و آنها رفيقان خوبى هستند.
در اين آيه شريفه چهار دسته به عنوان صاحبان واقعى بهشت معرفى شدهاند كه ديگران با پيروى از آنان و با شفاعتشان وارد بهشت مىشوند و در واقع آنها ميزبان و صاحب خانهاند و ديگران مهمان. صاحبان بهشت، يعنى انبياء، صدّيقان، شهداء و صالحان كسانى هستند كه خداوند نعمتش را بر آنها تمام كرده است و به ما فرمان داده كه هر روز در نمازمان از خداوند بخواهيم كه ما را به راه آنها هدايت كند:
«إِهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ.»
گفتنى است كه مراد از شهدا در آيه فوق، گواهان بر اعمال بندگان در قيامتند كه مقام آنها بسيار والاتر از مقام ساير شهداست؛ چنانكه علامه طباطبائى(رحمه الله) مىفرمايد: منظور از شهادت (در برخى آيات) شهادت بر اعمال مردم است و مراد از آن، تحمل و ديدن حقايق اعمالى است كه مردم در دنيا انجام مىدهند؛ چه آن حقيقت سعادت باشد و چه شقاوت. پس شاهد در قيامت، بر اساس آنچه ديده شهادت مىدهد. روزى كه خداوند از هر چيزى گواهى مىخواهد، حتى از اعضاى بدن انسان شهادت مىگيرد، روزى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مىفرمايد:
1. نساء / 69.
«... يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً»(1)
پروردگارا، قوم من قرآن را رها كردند.
واضح است كه چنين مقام كريمى در شأن همه امّت نيست، چون كرامت خاصى است كه زيبنده اولياى طاهرين خداوند است ... كمترين مقامى كه اين گواهان (شاهدان اعمال) دارند، اين است كه در تحت ولايت خداوند و در سايه نعمت اويند و اصحاب صراط مستقيم مىباشند.(2)
نتيجه گرفتيم كه برترين بندگان خداوند و كسانى كه خداوند نعمتش را در حقشان تمام كرده و آنان را صاحبان بهشت قرار داده، انبياء، صدّيقين، شهدا وصالحانند و ديگر بندگان به پاس پيروى از آنها و وابستگى به آن چهار دسته به بهشت راه مىيابند. البته كسانى كه به پاس ارتباط با بندگان برگزيده خداوند به سعادت و بهشت مىرسند، از حيث مراتب متفاوتند و همه در يك حد نيستند؛ چه آنكه خود آن چهار دسته نيز مراتبشان يكسان نيست و برخى بر برخى ديگر برترى دارند.
الف) مقام انبياء و پيامبر معظّم اسلام
بر اساس فرموده خداوند، پيامبران بر ديگر مردم برترى داده شدهاند:
«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ»(3)
خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را برجهانيان برترى داد.
علاوه بر اين، برخى از پيامبران بر ديگر پيامبران برترى دارند:
«تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْض ...»(4)
برخى از آن رسولان را بر برخى ديگر برترى داديم.
از بين 124 هزار نبى كه خداوند براى هدايت مردم ارسال كرد، تنها 313 نفر داراى مقام رسالت بودند. تازه همه رسولان شريعت نداشتند، بلكه پنج رسول داراى شريعت بودند كه عبارتند از نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) اين انبياء اولوالعزم از ساير
1. فرقان / 30.
2. الميزان (دار الكتاب الاسلاميه، چاپ سوم) ج 1، ص 324 ـ 325.
3. آل عمران / 33.
4. بقره / 253.
رسولان برترند و بر اساس اعتقاد ما، پيامبر خاتم(صلى الله عليه وآله) از همه برتر است؛ چنانكه پيامبر فرمود:
«يا عَلى إِنَّ اللَّهَ تَبارَكَ وَتَعالى فَضَّلَ أَنْبِياءَهُ الْمُرْسَلينَ عَلى مَلائِكَتِهِ الْمُقَرَّبينَ وَفَضَّلَنى عَلى جَميعِ النَّبِييَّنَ وَالْمُرْسَلينَ وَالْفَضْلُ بَعْدى لَكَ يا عَلى وَلِلاَْئِمَّةِ مِنْ بَعْدِكَ وَإِنَّ الْمَلائِكَةَ لَخُدّامُنَا وَخُدّامُ مُحِبّينَا ...»(1)
اى على، خداوند تبارك و تعالى پيامبرانش را بر فرشتگان مقرب خود برترى بخشيد و مرا بر همه انبياء و پيامبران برترى بخشيد و پس از من برترى از آن تو و امامان پس از توست و همانا فرشتگان خدمتگزاران ما و دوستان ما هستند.
ثابت شد كه هدف اصلى از خلقت انسان، برگزيدگان بندگان خداوندند و چنانكه افراد معمولى در دارا بودن مراتب و كمالات انسانى متفاوتند، بين انبياء و صالحان و دوستان خدا نيز از جهت كمالات والاى انسانى تفاوت وجود دارد واختلاف درجات و مراتب آنها براى ما قابل درك نيست و تنها خداوند به آن آگاه است.
انبياى الهى و اولياى خداوند حتى براى يك چشم بر هم زدن نيز به شرك و گناه آلوده نشدند؛ آن هم شرك به معناى واقعى و تعلق خاطر به غير خداوند، چه رسد به شرك بتپرستان. مطلوب و مقصود آنها خداوند بوده است و بجز او مقصود و مطلوب ديگرى نداشتهاند. آنها اگر به غير حق توجه مىيابند، از روى وظيفه و به جهت اطاعت از فرمان خداوند است كه از آنها خواسته است، از ديگر بندگان خداوند غافل نباشند و براى رسيدن به هدف اصلى خود، از وسايط مادى سود جويند و الا هدف آنها تنها خداوند است و بس.
ما از مقام بلند ومراتب والاى انبياء، تنها تصور ضعيفى داريم و نمىتوانيم به ژرفاى آن برسيم و چه بسا اگر بخواهيم در چگونگى مقام آنها بينديشيم عقلمان متحير مىشود. تنها آنها و خدايشان به مقام و منزلتشان آگاهند و ديگران از شناخت مرتبه انسانى آنها و مقام آنها و آنچه بدان رسيدهاند عاجزند:
«فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِىَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُن جَزَاءاً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»(2)
هيچ كس نمىداند چه پاداشهاى مهمّى كه مايه روشنى چشمهاست براى آنها نهفته شده، اين پاداش كارهايى است كه انجام مىدادند.
1. بحار الانوار، ج 18 ،ص 345.
2. سجده / 17.
ب) مقام صالحان
از جمله مراتب والاى انسانى كه بدان اشاره شد، مرتبه صالحان است كه در والايى مرتبه آنها و عظمت منزلت آنها خداوند از قول حضرت موسى(عليه السلام)مىفرمايد:
«رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَأَلحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ»(1)
پروردگارا، به من علم و دانش ببخش و مرا به صالحان ملحق كن.
و در جاى ديگر مىفرمايد:
«وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلاًّ جَعَلْنَا صَالِحِيْنَ»(2)
واسحاق و علاوه بر او يعقوب را به وى (ابراهيم) بخشيديم و همه آنان را مردانى صالح قرار داديم.
ج) مقام صدّيقين
ديگر مرتبه والاى انسانى، مرتبه صدّيقين است. كلمه «صديقين» به طورى كه خود لفظ دلالت دارد، مبالغه در صدق است؛ يعنى كسانى كه بسيار صادقند. چيزى كه هست صدق تنها زبانى نيست: يكى از مصاديق آن سخنانى است كه انسان مىگويد، مصداق ديگرش عمل است كه اگر مطابق با سخن و ادعا بود، صادق است. چون عمل از اعتقاد درونى حكايت دارد و وقتى انسان در اين حكايتش صادق است كه ما فى الضمير را به طور كامل حكايت كند و چيزى از آن باقى نگذارد؛ چنين عملى راست و صادق است. در مقابل اگر ما فى الضمير را حكايت نكند و يا درست و كامل از آن حكايت نكند، عمل غير صادق است.
سخن صدق نيز آن سخنى است كه با واقع و خارج مطابقت داشته باشد و چون گفتن نيز يك فعل است، قهراً كسى كه در فعل خويش صادق است، سخن نخواهد گفت مگر به آنچه راست بودش را مىداند و نيز مىداند كه گفتن آن سخن بجا و به مورد است و گفتنش حق است. بنابراين چنين سخنى، هم گوياى صدق خبر و گفتار است و هم گوياى صداقت گوينده است.
1. شعراء / 83.
2. انبياء / 72.
پس «صدّيق» كسى است كه به هيچ وجه دروغ نمىگويد و كارى كه حق بودن آن را نمىداند، انجام نمىدهد؛ هر چند مطابق با هواى نفس باشد. همچنين سخنى را كه راست بودنش را نمىداند، نمىگويد و كارى كه با عبوديت سازگار نباشد انجام نمىدهند.
على(عليه السلام) در وصف خود مىفرمايد:
«... وَإِنّى لَمِنْ قَوْم لا تَأْخُذُهُمْ فِياللّهِ لَوْمَةُ لائِم، سِيماهُم سِيما الصِّدِّيقينَ وَكَلامُهُمْ كَلامُ الاَْبْرَارِ»(1)
من از مردمى هستم كه در راه خداوند ازسرزنش ملامت كنندگان باز نمىايستند. نشانههاى آنان، نشانههاى رستگاران و سخنشان، گفتار درست كرداران است.
مقام صدّيقين، چنان مقامى است كه وقتى خداوند متعال مىخواهد مقام برخى از پيامبران خود را توصيف كند مىفرمايد:
«وَاذْكُرْ فِيالْكِتَابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً»(2)
در اين كتاب ابراهيم را ياد كن، كه او بسيار راستگو و پيامبر (خداوند) بود.
يا درباره مريم، مادر عيسى، مىفرمايد: «وَأُمُّهُ صِدِّيقَةٌ»(3)
البته ما طمعى نداريم كه به مقامى چون مقام صالحان و صدّيقين برسيم، ولى انسان در هر حال نبايد همتش پايين باشد. بايد در حد استعدادها و توانايىهاى خود تلاش كند و براى رسيدن به مراتب برتر بكوشد. سعى كند به مراحلى كه انسانهاى غير معصوم مىتوانند به آنها برسند دست يابد. بودند در بين علماء بزرگانى كه به مراحل بالاى انسانى رسيدند و ما برخى از آنها را ديديم و شناختيم و چه بسيار بزرگانى كه به سرحد تكامل و رشدى كه در خور انسانهاى متعالى است رسيدند و ما از آنها بىخبريم. مسلماً رسيدن به آن مراحل بالا، باهمّت بلند و تلاش پيگير حاصل مىگردد؛ چنانكه شاعر مىگويد:
همّت بلند دار كه مردان روزگار *** از همّت بلند به جايى رسيدهاند
و ديگرى مىگويد:
1. نهجالبلاغة (ترجمه شهيدى) خ 192، ص 224.
2. مريم / 41.
3. مائدة / 75.
همّت اگر سلسله جنبان شود *** مور تواند كه سليمان شود
مقام عصمت ويژه برگزيدگان خدا
خداوند در راه رشد و تكامل انسان مانعى قرار نداده، اگر انسان همّت بلند داشته باشد مىتواند به مقامهاى والايى چون مقام صالحان برسد؛ گرچه او معصوم نمىگردد: مقام صدّيقين و صالحان فروتر از مقام معصومان است. بنابراين هر انسانى مىتواند به آن مقامها برسد، هر انسانى مىتواند در عمر خود گناه نكند و در واقع كسى كه سعى مىكند به گناه آلوده نگردد و از خواست نفس دورى مىكند و تنها به خواست و رضاى حق تن در مىدهد، در مقام عمل معصوم است؛ گرچه اصطلاح معصوم بر او منطبق نمىگردد. در توضيح اين مطلب بايد گفت:
«عصمت» در لغت، به معناى نگاهداشتن و مانع شدن است و در اصطلاح به ملكهاى نفسانى گويند كه انسان داراى آن را از گناه و يا حتى از خطا و اشتباه باز مىدارد. حال آيا اين ملكه مانع است و از اين جهت به آن ملكه «عصمت» مىگويند، يا اينكه خداوند انسانى را كه داراى اين ملكه است از گناه و خطا و اشتباه باز مىدارد؟ فى الجمله هر دو معنا صحيح است: چه بگوييم شخص معصوم كسى است كه ملكه بازدارنده و عاصمه دارد و آن ملكه او را از خطا و گناه باز مىدارد، يا اينكه بگوييم معصوم كسى است كه خداوند او را از گناه و اشتباه باز مىدارد، به خطا نرفتهايم. زيرا خداهم بوسيله همين ملكه او را حفظ مىكند. پس معصوم كسى است كه مصون از خطا و گناه و يا تنها مصون از گناه است.
اقسام عصمت
- 1. عصمت از گناه: يعنى معصوم كسى است كه با اختيار و قصد گناهى مرتكب نگردد.
- 2. عصمت از خطا و اشتباه: يعنى معصوم كسى است كه علاوه بر ترك گناه، از خطا و اشتباه نيز بركنار باشد.
عصمت نوع اول، عصمت در مقام عمل است، ولى عصمت نوع دوم اعم از عمل و غير
آن است، يعنى شامل مقام ادراك و تشخيص نيز مىشود؛ چون معصوم نوع دوم كسى است كه نه تنها در مقام عمل گناه نمىكند، بلكه در تشخيص نيز دچار خطا نمىشود. يعنى هم درست مىفهمد و درست بيان مىكند و هم درست عمل مىكند.
علامه طباطبايى، رحمة الله عليه، درباره عصمت انبياء و امامان معصوم مىفرمايد: قرآن كريم تصريح دارد كه خداوند ايشان را جهت خود «اجتبا» و انتخاب كرده است و براى حضرت خود خالص گردانيده، چنانكه مىفرمايد:
«وَ مِنْ آبَائِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ إِخْوَانِهِمْ وَ اجْتَبَيْنَاهُمْ وَهَدَيْنَاهُمْ إِلى صِرَاط مُسْتَقِيم»(1)
و از پدران و فرزندان و برادران آنها (افرادى را برترى داديم) و برگزيديم و به راه راست هدايت كرديم.
خداوند به ايشان از علم، آن مرحلهاى را داد كه ملكه «عاصمه» است و ايشان را از ارتكاب گناهان و جرايم باز مىدارد. ديگر با داشتن آن ملكه، صدور گناه (حتى گناه صغير و كوچك) از ايشان محال مىشود. گرچه «عصمت» و ملكه «عدالت» هر دو از صدور و ارتكاب گناه مانع مىشوند، اما فرقشان در اين است كه با ملكه عصمت صدور گناه ممتنع نيز مىشود، ولى صدور آن با ملكه عدالت ممتنع نمىشود.
در ادامه مىفرمايد:
ملكه «عصمت» در عين اينكه از اثرش تخلف ندارد و اثرش قطعى و دائمى است، در عين حال طبيعت انسانى را ـ كه همان مختار بودن در افعال ارادى خويش است ـ تغيير نداده، او را مجبور و مضطرّ به عصمت نمىكند. چگونه مىتواند او را مجبور كند، با اينكه علم خود از مبادى اختيار است و قوى بودن علم باعث قوى شدن اراده مىگردد: مثلا كسى كه طالب سلامتى است، اگر يقين كند كه فلان چيز سمّ كشنده آنى است، هر قدر كه يقينش قوى باشد او را مجبور به اجتناب از سمّ نمىكند؛ بلكه يقين او را وادار مىكند كه با اختيار خود از نوشيدن آن مايع سمّى خوددارى كند.(2)
1. انعام / 87.
2. الميزان (دار الكتب الاسلاميه، چاپ سوم) ج 11، ص 177 ـ 189
بنابر آنچه گفته شد، حتى افرادى چون حضرت ابوالفضل، سلاماللّهعليه، و علىاكبر، سلاماللّهعليه، و بسيارى از امام زادگان داراى نوع دوم عصمت ـ كه اختصاص به برخى از انبياء و امامان معصوم و فاطمه زهرا دارد ـ نيستند، در عين حال در طول زندگىشان مرتكب گناهى نشدند. البته شكى نيست كه مقام آن بزرگواران به مراتب از مقام ديگر مردم بالاتر است و نوعى از مقام عصمت را داشتهاند، چيزى كه هست عصمت تضمين شده را كه به برخى از انبياء وامامان اختصاص دارد ندارند.
نتيجه گرفتيم كه انسان مىتواند عصمت عملى از گناه داشته باشد و عملا دست به گناه نزند و اگر همّت بلند داشته باشد و در پى رياضت نفس و سركوب كردن هواهاى نفسانى برآيد و ارتباطش را با خداوند محكمتر كند، مىتواند به مقام صدّيقين دست يابد. بنابراين بايد در جهت رسيدن به كمالات معنوى حركت كنيم و به خود تلقين كنيم كه مىخواهيم صدّيق و يا صالح شويم. شكى نيست كه اگر انسان تلاش كند و ظرفيتهاى لازم و شايستگىهاى بايسته را كسب كند، خداوند از اعطاى چنين مقامهايى بخل نمىورزد. اصلا خداوند خود انسان را تشويق كرده كه به آن مراتب عالى برسد و اسلام مؤمن را به داشتن همّت بلند فرا خوانده است و خداوند مىخواهد كه مؤمن همّتش را بلند دارد و به كم قانع نشود؛ مقام انبياء را بنگرد و سعى كند به آن تأسّى كند.
اگر ما نمىتوانيم به مقام پيامبران و مقام عصمت آنان دست يابيم، مىتوانيم صدّيق و صالح گرديم؛ چون عصمت ويژه انبياء و امامان معصوم، شرط آن دو مقام نيست.
چنانكه پيشتر نيز گفتيم، «صدّيق» مبالغه در راستى و صدق است؛ يعنى كسى كه دروغ در زندگىاش راه ندارد: نه در گفتارش، نه در كردانش و نه در فكرش كه حتى فكر غلط و انديشه نا صواب نيز ندارد.
اهميت صداقت در ايمان و راه دستيابى به آن
پيامبر(صلى الله عليه وآله) درباره ارزش صدق و راستى مىفرمايد:
«إِنَّ الصِّدْقَ يَهْدِي إِلَى الْبِرِّ وَ الْبِرُّ يَهْدِي إِلَى الْجَنَّةِ وَ إِنَّ الرَّجُلَ لَيَصْدُقُ حَتّى يُكْتَبَ
عِنْدَ اللّهِ صِدِّيقاً»(1)
صدق به نيكويى رهنمون مىشود و نيكويى به بهشت. و مرد راست نمىگويد مگر آنكه در نزد خداوند صدّيق شناخته مىشود.
شايد ما بهدست آوردن صداقت در سخن، انديشه و رفتار را كار مشكلى نبينيم و پيش خود تصور كنيم كه مىتوانيم دروغ نگوييم، فكر ناصواب در ذهن نپرورانيم و رفتار ناشايست نداشته باشيم؛ اما واقعيت اين است كه اين كار خيلى دشوار است: همه ما ادعا مىكنيم كه به خداوند ايمان داريم و دائماً خداوند را حاضر و ناظر مىبينم، اما آيا رفتار و گفتارمان اين ادعا را تأييد مىكند؟
ما گاهى در تنهايى كارهايى را انجام مىدهيم كه اگر كودكى در كنارمان بود شرم مىكرديم و بدان كارها دست نمىزديم، حال چگونه اعتقاد داريم كه خداوند حاضر است و كار زشت انجام مىدهيم! در واقع خداوند را كمتر از يك كودك مىبينيم و در اعتقادمان صادق نيستيم؛ در اعتقادمان شائبه دروغ و كذب وجود دارد. ما اعتقاد داريم كه اگر انسان عمرش را صرف طاعت خداوند كند، در برابر هر لحظه از عمرش خداوند به او پاداشى مىدهد كه بيش از دنيا و آنچه در آن است ارزش دارد؛ اما آيا در اين اعتقاد و باور صادقيم؟ آيا رفتارمان اين اعتقاد را تصديق مىكند؟
اگر كسى يك كيسه كوچك از طلا داشته باشد، آيا بيهوده آن را درچاه مىاندازد؟ آيا هيچ انسان عاقلى چنين مىكند؟ يا اينكه اگر حتى يك سكه طلا داشته باشد، آن را در جاى امن پنهان مىكند كه گم نشود و يا به سرقت نرود؟ پس انسان هيچ گاه ثروت و سرمايه مادى خود را بيهوده از دست نمىدهد، چون اين كار را عاقلانه نمىداند. حال اگر ما بر اين باوريم كه هر لحظه از عمرمان گرانبهاتر از گوهرى چون برليان است، آيا حاضر مىشويم كه آن را مفت از چنگ بدهيم! گيرم كه گناه نكنيم، آيا آن را به بيهودگى و لغو سپرى نمىسازيم؟
اگر ما براستى اعتقاد داريم كه در برابر هر لحظه از عمرمان پاداشى فراتر از دنيا وجود دارد حاضر نمىشويم آن را به رايگان از دست بدهيم؛ چنانكه مال دنيا را به رايگان از
1. فيض كاشانى، محجة البيضاء، ج 8، ص 14.
دست نمىدهيم. اگر صد تومان گم كنيم، نگران گرديده، حواسمان پرت مىشود و حتى در هنگام خواندن نماز به فكر يافتن آن هستيم. (معمولا برخى در نماز در پى يافتن گمشده خود بر مىآيند و آنچه را فراموش كردهاند در نماز به خاطر مىآورند!.)
اگر انسان با تلاش و زحمت فراوان ثروتى اندوخت، حاضر نمىشود به آسانى آن را در اختيار ديگرى قرار دهد وقدر آن را مىداند، چون در تهيه آن زحمت فراوان كشيده است، اما ممكن است بدون احساساندكى زيان، ساعتها عمر خود را در راه باطل صرف كند. به عبارت ديگر، ممكن است انسان در صرف مالش بخيل باشد، اما در صرف عمر خود بخيل نباشد؛ با اينكه ارزش مال با ارزش عمر برابرى نمىكند. پس ما در ادعا و ايمانمان به آخرت و ثوابهاى اخروى كه براى هر لحظه از عمرمان وجود دارد، صادق نيستيم والا اگر ايمان راستين مىداشتيم، عمرمان را به بيهودگى سپرى نمىساختيم، چه رسد كه آن را صرف گناه كنيم! در واقع زندگى ما آميخته با اين ادعاهاى دروغين است. اگر خداى ناكرده، دروغ به رفتار و گفتارمان نيز راه يابد كه به مصيبت بدترى گرفتار شدهايم.
خداوند در قرآن مىفرمايد:
«وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَهُمْ مُشْرِكُونَ»(1)
و بيشتر آنان كه ادعاى ايمان به خداوند را دارند مشركند.
شايد خداوند با اين آيه مىخواهد به ما اين نكته را بفهماند كه بسيارى از مؤمنان ايمانشان آميخته با شرك است و خالص نيست: اگر كسى تنها يك معبود داشته باشد و مشرك نباشد، در درون او جايى براى هوسها، مقامپرستىها و در يك كلام جايى براى محبت دنيا وجود ندارد. وجود اين گرايشها و علاقههاى باطل، نشانگر اين است كه چندين معبود دارد نه يك معبود:
«أَفَرَأَيْتَ مَنْ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْم وَخَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ»(2)
1. يوسف / 106.
2. جاثيه / 23.
(اى رسول ما) مىنگرى آن را كه هواى نفسش راخداى خود قرار داده، خداوند او را دانسته (و پس از اتمام حجت) گمراه ساخته، مهر بر گوش و دل او نهاده است و بر چشم وى پرده ظلمت كشيده، پس بجز خداوند چه كسى او را هدايت خواهد كرد؟ آيا متذكر اين معنا نمىشويد (كه جز راه خدا پرستى راههاى ديگر، گمراهى است.)
بله كسانى كه داراى هواى نفسند، هواى نفس را معبود خود قرار دادهاند و مشركند. در واقع ايمان چون با هواى نفس آلوده است، خالص نيست و به شرك آلوده است. البته ايمانهاى آلوده به شرك همه در يك حد نيستند، گاهى 99% ايمان با 5% شرك آلوده است و گاهى شرك تا به حدى مىرسد كه اصل ايمان به خداوند از بين مىرود.
در اينكه ما به گناه آلوده گشتهايم شكى نيست، اما آيا كسى كه ساليانى از عمرش را صرف گناه و بيهودهكارى كرده، مىتواند تصميم بگيرد كه از گناه دست بكشد و در ايمان و اعتقاد خود صادق گردد و واقعاً صدّيق گردد، يا نه؟ مسلّماً اين امر ممكن است و حتى پس از گذشت شصت سال از عمر، باز انسان مىتواند تصميم بگيرد كه صدّيق شود، به اين شرط كه از گذشته خود توبه كند و تصميم بگيرد كه باقىمانده عمر خويش را صرف طاعت خداوند كند. بهگونهاى رفتار كند كه خداوند مىخواهد: خواب، بيدارى، نشست و برخاست، معاشرت و رفتار داخل خانه و با مردم همه براى خداوند باشد. اين مهمّ ممكن است، اما ظرف مدّت اندكى حاصل نمىگردد و در مدت كوتاهى انسان صدّيق نمىگردد.
«صدق» ملكهاى است كه با تلاش طولانى و مداوم در انسان پديد مىآيد. كسى كه پس از شصت سال گناه تصميم مىگيرد صدّيق شود، بايد آن قدر تلاش كند كه ملكه صدق، به همان معناى دقيقى كه بيان كرديم، در او پديد آيد. حال ممكن است كسى دو سال تمرين و رياضت و مداومت در پيدايش آن ملكه داشته باشد، كه در اين صورت پس از آنكه صدّيق شد، مرتبهاش دو برابر بالاتر از مرتبه كسى است كه براى رسيدن به مقام صدق يك سال تلاش كرده است و اجر و پاداش او نيز مضاعف است. همينطور اگر سالهاى فزونترى براى رسيدن به آن مقام تلاش كند، مرتبه او بالاتر مىرود، چه رسد كه انسان از هنگام بلوغ تصميم بگيرد كه بنده خداوند باشد. براستى جز راه خداوند، راه ديگرى نپيمايد و جز فكر خدايى، فكر ديگرى در مغزش راه ندهد و حتى خيال گناه نيز نكند.
باور اين نكته براى ما دشوار است كه انسان به مقامى برسد كه حتى فكر گناه نيز نكند، ولى در بين علماى ما بودند افرادى كه به اين مقام رسيدند: نقل كردهاند كه مرحوم سيد رضى و سيد مرتضى ،رحمة الله عليهما، مىخواستند نماز جماعت بخوانند. سيد مرتضى ـ كه برادر بزرگتر بود ـ خواست تلويحاً و با اشاره به سيد رضى بفهماند كه شبههاى در عدالت من نيست؛ از اين جهت گفت: هر يك از ما كه تا حال مرتكب گناهى نشده امامت نماز جماعت را به عهده بگيرد. او مىخواست به برادرش بفهماند كه من از هنگام بلوغ تا كنون، مرتكب گناهى نشدهام! سيد رضى در جواب گفت: آن كسى كه خيال گناه نيز نداشته است امامت نماز جماعت را به عهده بگيرد، يعنى من حتى فكر گناه را نيز به ذهنم راه ندادهام!
يكى از بزرگان نقل مىكرد كه حدود شصت سال پيش، مردى از خانواده قاجار كه زمانى نيز سر كنسول ايران در عراق بوده است قد رشيدى داشت و با وقار راه مىرفت، او با اينكه به هنگام راه رفتن با سر افراشته و با وقار راه مىرفت ـ تا آنجا كه برخى خيال مىكردند شخص متكبرى است ـ ولى من احساس مىكردم كه او سر ديگرى نيز دارد كه از روى تواضع به زير افكنده شده است. من او را نمىشناختم، تا اينكه به هنگام مرگ به دنبال دو نفر از مراجع فرستاد، تا آنها را وصىّ خود قرار دهد. در حال سكرات مرگ و احتضار و در حضور آن دو مرجع گفته بود: خداوندا، تو شاهدى كه من از هنگامى كه به تكليف رسيدهام، از روى علم و عمد گناهى مرتكب نشدهام! او در آن حال كه هركس به گناهش اعتراف مىكند، آن هم در حضور دو مرجع مىگويد از هنگام بلوغ تا كنون گناهى نكردهام. آن عالم بزرگ مىگفت: وقتى آن جريان را شنيدم، پىبردم كه چنين سخن و ادعايى از او روا بوده است. شايد آن عالم بزرگ باطن او را مىديده، چرا كه برخى از اولياى خداوند از باطن افراد نيز با خبرند.
چنين شخص كه از اول جوانى خود را به گناه آلوده نكرده است و فقط به خداوند نظر دارد و در صدد انجام وظايف و تكاليف الهى بر مىآيد، مسلّماً از مقام صدّيقين دور نخواهد بود.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org