- درسبيستوسوم:آيين زندگى
- درسبيستوچهارم:همنشين شايسته
- درسبيستوپنجم:آفت ارتباطهاى اجتماعى
- درسبيستوششم:اعتصام قلب
- درسبيستوهفتم:آرزوهاى طولانى
- درسبيستوهشتم:دل صاف
- درسبيستونهم:جايگاه تجربه در زندگى انسانى
- درسسيام:فرصتهاى طلايى
- درسسيويكم:ريشه برترىطلبى
- درسسيودوم:خطر و حذر
- درسسيوسوم:روابط اجتماعى
- درسسيوچهارم:آداب رفاقت (1)
- درسسيوپنجم:آداب رفاقت (2)
- درس سيوششم:آداب رفاقت (3)
- درسسيوهفتم:انواع روزى
- درسسيوهشتم:دنياى ايدهآل
- درسسيونهم:درس تاريخ (1)
- درسچهلم:درس تاريخ (2)
- درسچهلويكم:از انسانيّت تا...
- درسچهلودوم:حقشناسى
- درسچهلوسوم:از فضيلت تا رذيلت
درس سى و يكم
ريشه برترىطلبى
اعتدال در ارضاى غرايز
تأثير تربيتى ارضاى غرايز
پيامد افراط در ارضاى غريزه حب ذات
درمان لجاجت
ريشهيابى و پيامد لجاجت
ريشه برترىطلبى
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
وَ إِيّاكَ أَنْ تُطيحَ بِكَ مَطِيَّةُ اللَّجاجِ وَ إِنْ قارَفْتَ سَيّئَةً فَعَجِّلْ مَحْوَها بِالتَّوبَةِ؛
بپرهيز از آن كه مركب ستيزهجويى و لجاجت چون اسب چموش تو را بردارد و به گرداب هلاكت درآورد! و اگر به گناهى آلوده شدى زود آن را با توبه محو كن!
تاكنون چند فراز از وصيت مولا اميرالمؤمنين على(عليه السلام) به فرزندشان امام حسن مجتبى(عليه السلام)را شرح و تفسير نمودهايم. حضرت(عليه السلام) عبارت شريف فوق توجه ما را به خطر لجاجت و نيز به تأخير انداختن توبه معطوف مىدارند؛ خطرى كه به شدت از آن غافل مىباشيم. همه ما لجاجت را در بچهها فراوان مشاهده نمودهايم كه گاهى از همان اوان كودكى بر سر يك موضوع، اصرار فراوان و بيرون از حوصله دارند و به اصطلاح لجبازى مىكنند و وقتى كه به آنها گفته مىشود كارى را انجام بدهيد، مخالفت مىكنند و هر چه اصرار مىشود آنها بدتر و به شكل حادترى رفتار مىنمايند و بر همان كار و رفتارى كه انتخاب كردهاند، اصرار مىورزند. البته اين صفت وقتى در نفس رسوخ پيدا كرد و به صورت ملكه درآمد تنها در كارهاى بچهگانه تأثير نمىگذارد؛ بلكه در تمام مراحل و در سنين جوانى، ميانسالى و حتى پيرى و تا لب گور، زندگى انسان را تحت تأثير قرار مىدهد. چه بسا آدمى به اين صفت پليد مبتلا باشد و خودش هم متوجه نباشد.
اعتدال در ارضاى غرايز
نكتهاى كه اينك بايد بررسى كنيم علتيابى اين حالت و روحيه است كه چرا آدمى به اين
صفت پليد مبتلا مىشود؟ چه رخ مىدهد كه وقتى انسان كار غلطى انجام مىدهد، اصرار دارد آن را ادامه بدهد و دوست ندارد با آن مخالفت كند و يا آن را رها نمايد؟ از چه روى اعتراف به اشتباه براى انسان بسيار سخت مىگردد؟
كسانى كه بچه دارند و يا مقدارى با بچهها معاشرت دارند مىدانند كه براى بچهها خيلى سخت نيست كه عذرخواهى كنند و يا بگويند اشتباه كرديم. به عكس، افراد بزرگسال بيشتر اصرار دارند تا رفتار خودشان را ادامه دهند و كمتر حاضرند اعمال خود را تصحيح نمايند و بگويند: اشتباه كردهايم؛ بلكه با تمام همّت و تلاش مىگويند: همان كارى را كه انجام دادهايم، درست بوده است.
ريشه اين رفتار، غريزه ذاتى و طبيعى حبّ ذات است كه در همه انسانها وجود دارد. اين غريزه مثل ساير غرايز يك حالت افراط، يك حالت تفريط و يك حالت اعتدال دارد. دوست داشتن ذات، فى حد نفسه نه تنها بد نيست، بلكه مطلوب نيز مىباشد. به يقين اگر كسى خود را دوست نداشته باشد، براى تكامل خودش قدمى برنمىدارد و حتى براى حفظ جان خودش هم هيچ تلاشى نمىكند. پس محبت به خود، حبّ ذات و علاقه داشتن به ادامه حيات به خودى خود مطلب بدى نيست؛ بلكه عاملى است كه خداوند سبحان قرار داده است تا هر موجود زندهاى به اين وسيله حيات خودش را تأمين و كمالات وجودى را كسب نمايد. اگر اين عامل نبود، هيچ موجود زندهاى براى تكامل در حيات مادّى و معنوى خويش تلاش نمىكرد.
بعد از ضرورت اصل وجود چنين غريزهاى، آنچه اهميت دارد، ميزان ارضاى آن است كه بايد همانند همه امور غريزى از مرز اعتدال خارج نشود و به افراط و تفريط منحرف نگردد تا بتواند آدمى را به سوى كمال كه مقتضاى چنين غريزهاى است، سوق دهد.
آنچه بعد از ميزان ارضاى اين غريزه اهميت دارد، تشخيص مصداق «كمال» است كه آدمى چه چيز را كمال خود بداند؟ به يقين انسان خودش را دوست دارد و مىخواهد كاملتر شود؛ اين مقدار، هيچ عيب و نقصى ندارد و يك عامل مثبت است؛ اما بايد ديد كه كمال چيست؟ در جايى كه آدمى خودش نمىداند كمال او چيست، بايد عامل معرفتى و شناخت عقلانى نيز ضميمه بشود. به بيان ديگر درست است كه آدمى خود را دوست دارد و كمال خود را مىطلبد،
اما براى تشخيص مصداق كمال خود، نيازمند عامل ديگرى به نام شناخت و معرفت است كه وقتى در كنار غريزه كمالجويى قرار گرفت، سعادت آدمى را رقم مىزند.
يك سلسله گرايشها و تمايلات به طور خود به خود در انسان پيدا مىشود و جهت حركت او را در زندگى تحت تأثير قرار مىدهد؛ مثلا عوامل طبيعى، وراثتى، اجتماعى و محيطى، در اعمال، رفتار و جهتگيرىهاى زندگى انسان مؤثر است. حتى گاهى بدون توجه و بهگونهاى ناخودآگاه و بدون به كارگيرى عقل يا دستور و تعليمى، خود به خود خواستههايى در او پيدا مىشود و مسير حيات او را تغيير مىدهد. از اين روى بايد در كنار عامل غريزى كمالجويى، نيروى شناخت و فكر هم به كمك آيد تا از بين راههاى عديده و رهزنهاى متعدد، راه صواب را كه به كمال حقيقى آدمى ختم مىگردد به او بنماياند.
تأثير تربيتى ارضاى غرايز
نيروى غريزى استقلالطلبى، نيروى ديگرى است كه خداوند متعال به آدمى بخشيده است؛ به عنوان يك نمونه ساده، بچه در سنين كودكى اگر بتواند خودش روى پاى خود بايستد و بدون كمك ديگران راه برود، اجازه نمىدهد كسى دستش را بگيرد. شايد تجربه كرده باشيد كه بچه تا زمانى كه نمىتواند راه برود، حاضر است دستش را در دست پدر، مادر و يا بزرگتر خود بگذارد تا او را راه ببرند؛ اما همين كه توانست خودش راه برود، ديگر دستش را مىكشد و اجازه نمىدهد به او كمك كنند و هر چه سعى و تلاش مىشود تا دستش را بگيرند كه نيفتد و يا به هنگام عبور از خيابان دچار حادثه نشود، به آسانى حاضر نمىشود كه ديگرى دستش را بگيرد و او را در راه رفتن كمك نمايد؛ چراكه مىخواهد به خودش متّكى باشد. اين روحيه، همان حس استقلالطلبى است كه به طور غريزى و خدادادى در وجود انسان به وديعه نهاده شده است. اين نيروى غريزى همانند هر نيروى ديگر مىتواند يك حالت مطلوب و يك حالت نامطلوب داشته باشد. رشد مطلوب آن، اينگونه است كه بچه در زندگى سربار ديگران نباشد و نيازهاى خودش را خود تأمين كند كه اين حالت، اثر بسيار مطلوبى است. اما اگر اين حالت به تفريط منتهى گردد، باعث مىشود كه بچه هميشه سربار ديگران در همه كارها منتظر
كمك پدر، مادر و يا شخص ديگرى باشد. براى چنين شخصى اگر مشكلى پيش بيايد، سعى نمىكند خودش آن مشكل را حل نمايد؛ بلكه دايم چشم به كمك اين و آن دوخته و منتظر يارى ديگران است تا به او كمك كنند. طبعاً چنين كسى در مسايل معنوى هم تلاش زيادى نخواهد كرد؛ چراكه ياد نگرفته است كه خودش تلاش بكند؛ بلكه عادت نموده است كه هميشه در سايه كمك ديگران تلاش كند. واضح است كه اين كار و اين روحيه، روحيه خوبى نيست؛ چون آدمى را موجودى طفيلى بار مىآورد. اما از جانب ديگر، حالت افراط در اين غريزه هم مضرّ است؛ چون باعث مىگردد آدمى در تمام امور، خود را توانمند و قدر قدرت ببيند و خويش را بىنياز از همگان بپندارد و چه بسا تا مرز خدايى و برترى بر تمام خلايق خود را بالا بكشد. البته اين روحيه از جهالت آدمى سرچشمه مىگيرد و چنين شخصى همانند بچهاى است كه در اوايل نمىفهمد كه اگر بخواهد از خيابان عبور كند، خطر تصادف با ماشين او را تهديد مىكند. اين بچه، حاضر نيست دستش را در دست پدر و مادر بگذارد و مىخواهد خودش به تنهايى از خيابان عبور كند؛ چراكه دچار افراط در استقلالطلبى است و نمىفهمد كه در اينجا بايد ديگران به او كمك كنند و بدون كمك ديگران، جانش در خطر است. به هرحال هم افراط و هم تفريط در اين غريزه مضرّ هستند. اتكاى به نفس و استقلال داشتن اگر چه پسنديده است، ولى افراط در آن خطرهاى فراوانى دارد. اگر پدر و مادر بگذارند اين خواست و روحيه به همين صورت در بچه رشد كند، باعث مىشود كه خطرهاى زيادى حيات بچه را تهديد كنند.
يكى از ابعاد غريزه استقلالطلبى اين است كه كه آدمى شخصيت خاصى براى خودش قايل است؛ مثلا وقتى حرفى مىزند درصدد برمىآيد تا آن حرف را به كرسى بنشاند و يا دوست دارد اگر رفتارى انجام مىدهد، اين رفتار از سوى ديگران پذيرفته شود. خواست طبيعى و فطرى انسان آن است كه هم خودش و هم عملكرد و رفتارش، بدون قيد و شرط، مورد پذيرش ديگران واقع شود. اگر بنا باشد حرفى كه مىزند، غلط و اشتباه تلقى گردد و رفتارى كه انجام مىدهد بد و ناشايست شمرده شود و چيزى را كه دوست دارد، نزد همه بىمورد و نابجا تلقى شود، لازمهاش اين است كه در اجتماع پذيرفته نشود و مطرود گردد كه چنين امرى
خلاف خواست طبيعى انسان است. آدمى مىخواهد نزد ديگران محبوب و مطلوب باشد؛ ديگران او را بپذيرند و به او احترام بگذارند. اين خواست و ميل طبيعى بايد در راه تربيت و كمال به كار گرفته شود.
در وهله اول، انسان دوست دارد پدر و مادر و همسالانش او را بپذيرند. در مرحله بعد، دوست دارد جامعه او را پذيرا باشد ولى بعد كم كم مىفهمد آن كسى كه پسند او ارزش دارد و مهم است كه انسان را بپذيرد، اينها نيستند. آن كسى كه بايد آدمى را بپذيرد، خداست و بس.
ميل به محبوب بودن نزد ديگران امر پسنديدهاى است كه از عوامل فطرى براى رشد انسان به شمار مىآيد؛ اما به شرط اين كه عامل دينى و عقلانى به آن ضميمه شود تا زمينه تربيت وى را فراهم آورد. انسان با عنايت به نيروى برخاسته از اين غريزه و جهتدهى عوامل دينى و عقلانى كمكم مىفهمد كه بالاتر و برتر از مطلوب بودن نزد انسانهاى ديگر، مطلوب بودن و محبوب بودن نزد خداوند عالم است و عاقبت تمام تلاش انسان بايد صرف تحصيل مطلوبيت و محبوبيت در نزد خداوند شود كه منتهاى كمال انسانى است. از اين روى پدران، مادران و مربيان بايد سعى كنند به تدريج اين خواست و ميل فطرى را جهت بدهند. اين خواست در دوران بچگى ابتدا اقتضا مىكند هرگونه كه همسالان او مىخواهند، همانگونه باشد و در قدم بعد مىخواهد همرنگ جماعت شود؛ چراكه مىپندارد آنها بهتر هستند و بايد كارى بكند كه مورد پسند بهترها قرار بگيرد. ولى پدر، مادر و مربى بايد كمكم به وى بفهمانند كه همه يك نوع رفتار را نمىپذيرند؛ مثلا بچهها يك چيز را و بزرگترها چيز ديگرى را مىپسندند. بايد به وى بفهمانند كه اگر پيش بزرگترها شخصيت و محبوبيت يابد، برتر و بالاتر از اين است كه پيش بچههاى همسال خودش يا كوچكتر از خودش محبوبيت داشته باشد. وقتى اين درك در او ظهور پيدا كرد كه بايد محاسبه كند كه محبوبيت نزد چه كسى مطلوبتر است، آنگاه سعى مىكند كه محبوب اصلى را پيدا كند و همه را در راه رضاى او فدا نمايد. بنابراين اگر اين ميل فطرى تربيت شود چنين نتيجه ايدهآلى را به بار مىآورد؛ ولى اگر تربيت نشود و در حالت خامى باقى بماند، بيش از يك انسان مقلد و خودكمبين تربيت نمىشود. واضح است كه چنين فردى هميشه به ديگران چشم دوخته تا ببيند ديگران چه كار
مىكنند، او هم همان كار را انجام دهد. چون مىخواهد مورد پذيرش ديگران واقع شود، همانند بچهها آنچه همسالانش دوست مىدارند، او هم همان كار را مىكند تا در نزد همسالان خود و ساير قشرهاى جامعه محبوب باشد. اما اگر همين ميل فطرى درست تربيت شود، آدمى مىفهمد كه بايد محبوب خود را خودش گزينش كند، نه آن كه چيزى را دوست بدارد كه ديگران دوست مىدارند و يا محبوبيت نزد افرادى را بخواهد كه آنها را نمىشناسد. آنگاه اين سؤال برايش مطرح مىشود كه محبوبيت پيش چه كسى از همه مهمتر است؟ از آنجا كه با فكر صحيح و دورانديشى به اين سؤال پاسخ مىدهد، محبوبيت نزد خدا از محبوبيت نزد هر كسى براى او مهمتر، برتر و مطلوبتر است. اين جاست كه اين حالت در وى پيدا مىشود كه هيچ خواستى جز كسب رضاى الهى نداشته باشد. تعبيراتى همچون «ابتغاء وجه ربّه» در آيه وَ مَا لاَِحَد عِندَهُ ومِنْ نِّعْمَة تُجْزى * إِلاّ ابْتِغَآءَ وَجْهِ رَبِّهِ الاَْعْلَى(1) و «وجه الله» در آيه اِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُورا(2) و «مرضات اللّه» در آيه وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ ابْتِغآءَ مَرْضَات اللّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظيِما(3)، و تعبيرات ديگرى از اين قبيل كه در قرآن شريف وارد شده است بر اين اساس كه انسان همين ميل فطرى خود را به شكل صحيح تربيت نمايد، و محبوبيت نزد ديگران را ملاك قرار ندهد و تنها رضايت خداوند محبوبيت نزد او را بطلبد.
چنين وضعيتى در ميل كمالطلبى نيز وجود دارد و بايد اين حس و ميل را نيز تربيت نمود؛ مثلا اين روحيه كه آدمى مىخواهد شخصيت خود را بروز بدهد و اين را براى خودش كمال مىداند، يك ميل فطرى و الهى است. ولى بايد به او راه رسيدن به كمالات و تشخيص آنها را بفهمانيم تا خود تشخيص دهد كه كمال واقعى او چيست؟ بايد بهگونهاى تربيت شود تا بداند هر راهى كه مىرود كمال نيست و باقى ماندن در آن راه و اصرار ورزيدن بر آن نيز درست نمىباشد؛ يعنى بايد بفهمد كه انسان گاهى نيز اشتباه مىكند و كمالش در اين است كه از اشتباهش دست بردارد و از گناهى كه مرتكب شده است، زود توبه كند و اگر نسبت ناروا به كسى داده و يا توهينى نموده است، سريع عذرخواهى كند و اگر كار غلطى از او صادر شده
1. ليل (92)، 20 و 19.
2. انسان (76)، 9.
3. نساء (4)، 114.
است، هر چند به كسى هم ضرر نزده باشد، از آن كار دست بردارد و بر آن اصرار نورزد.
اگر ميل فطرى و خواست درونى خوددوستى با ميل كمالطلبى ضميمه گردد، آنگاه مىتواند جهت صحيح رفتار خود را پيدا كند و از رفتار غلط روى گرداند؛ مثلا از لجبازى به انعطافپذيرى، حقجويى و تسليم بودن در مقابل حق روى آورد. البته اين حالت، آثار زيادى دارد كه پرداختن به آنها از حوصله اين مقال خارج است.
پيامد افراط در ارضاى غريزه حب ذات
با بيان فوق، مشخص مىشود كه چگونه و چرا انگيزه لجبازى براى آدمى پيدا مىشود و به همان راه غلطى كه مشغول است ادامه مىدهد. در واقع منشأ اين روحيه، يك خواست فطرى در انسان است كه مىخواهد به شكلى كمال خود را رقم زند و شخصيت خود را تثبيت نمايد. او گمان مىكند اگر چنين وانمود شود كه مرتكب خطا شده است، شخصيتش لطمه مىخورد؛ از اين روى براى اين كه چنين برداشتى در ذهن ديگران شكل نگيرد، سعى مىكند از رفتار و گفتار خويش تا حد امكان دفاع نمايد. در اين جا لازم است كمى پيامدهاى اين روحيه را بررسى كنيم.
فرض كنيد وقتى كه با دوستان خود گفتوگو كنيد و معناى عباراتى از يك كتاب را توضيح مىدهيد رفيقتان مىگويد نه، اينگونه نيست و معنايش چيز ديگرى است؛ او مىگويد: معناى عبارت همين است كه من گفتم. شما هم مىگوييد: معناى عبارت همان است كه من مىگويم و توضيح مىدهيد كه اينجا را غلط خواندى و معناى اين كلمه را اشتباه بيان كردى و... . به هرحال انسان در مقابل اينگونه حرفها و عكسالعملهاى متقابل كه واقع مىشود ممكن است به اشكال مختلف عكسالعمل نشان دهد. يك شكل واكنش آن است كه آدمى بر سخن خود اصرار ورزد و به گفته خود ادامه بدهد و حرف خود را به كرسى بنشاند؛ يعنى على رغم اين كه مىداند و مىفهمد اشتباه مىكند، اما بر سخن نادرست خود اصرار و پافشارى نمايد. چنين حالتى به نوعى همان لجاجت است. اين حالت از زندگى ما خيلى دور نيست؛ ولى ما به آن توجه نمىكنيم. گاهى تأثير اين روحيه به جايى مىرسد كه آثار بسيار بدى را به دنبال
مىآورد. اگر اين حالت در نفس انسان رسوخ پيدا كند و ملكه وى بشود، مفاسد فراوانى در پى دارد؛ مثلا هر حرفى كه مىزند آن را حرف صحيح تلقى مىكند و حاضر نيست بگويد اشتباه كردم. اين اصرار بىدليل، مفاسد فردى و اجتماعى فراوانى را در پى خواهد داشت. از اين روى اگر چنين شخصى موقعيت اجتماعى مهمى به دست آورد يا به سرپرستى يك مجموعه برسد، باعث گمراهى خود و ديگران و بروز مفاسد اجتماعى غير قابل جبران مىشود. اگر اين ملكه رسوخ پيدا كند، بهگونهاى كه حاضر نشود به اشتباه خود اعتراف نمايد، به يقين باعث مىگردد مردم هم گمراه شوند و به غلط بيفتند و مفاسد اجتماعى فراوانى بروز نمايد. اين روحيه از همان خوى كودكانه لجبازى سرچشمه مىگيرد و در زمان پيرى هم كه مرجع تقليد، مسؤول كشور، اداره و يا سرپرست خانواده است، دست از آن برنمىدارد.
خوب است تا هنوز نوجوان و جوان هستيم و فرصت از كف نرفته و اين خصلت ناپسند، در وجودمان ريشه محكم نكرده است، خود را از اين خطر رها سازيم. اگر اندك گرايشى در وجود شما هست كه مانع مىشود به كار غلط خود اعتراف كنيد و اشتباه خود را قبول و جبران نماييد، بدانيد در راه خطرناكى پيش مىرويد و به جاى بدى منتهى خواهيد شد. بايد بفهميد كه هر چه موقعيت اجتماعى شما بالاتر برود، دامنه تأثير منفى اين خطر بيشتر خواهد شد و مفاسد آن سنگينتر مىگردد. بايد در وجود خودمان كاوش كنيم و ببينيم تا چه اندازهاى اين صفت در ما رسوخ و ثبات يافته است و در كجا ظهور پيدا مىكند و در هر حال هرچه زودتر جلوى آن را بگيريم و آن را علاج كنيم وگرنه نتيجه بسيار خطرناكى را پيش روى داريم.
درمان لجاجت
خوب است در اينجا به ميان درمان و علاج بيمارى لجاجت بپردازيم. براى تصوير درست درمان لجاجت، ابتدا حالت و روحيه يك كودك لجباز را تصور كنيد. در مقام رفتار با وى و مواجهه با او چه مىكنيد؟ اگر او لجبازى كرد چه اقدامى را به كار مىگيريد؟ فرض كنيد بچهاى مريض است و غذايى برايش بد است و با اين حال، اصرار مىكند كه حتماً بايد من اين غذا را بخورم و يا انواع كارهاى بچهگانه ديگر را كه بچهها با اصرار و پافشارى تمام درصدد انجام آن
هستند. اگر در اين موارد با چنين فردى درگير شويد و شما هم لجبازى كنيد، نزاع درمىگيرد و معلوم نيست چه قدر زيان و خسارت وارد مىسازد؛ ولى اگر خواسته باشيد عاقلانه با او برخورد كنيد تا وى را منصرف سازيد، لازم است سعى كنيد چيزى را كه دوست دارد و به آن علاقمند است برايش مهيا نماييد تا توجه او به آن چيزى كه مطلوبتر است معطوف گردد. فرض كنيد به يك اسباب بازى خاص يا رفتن به پارك و جاهايى از اين قبيل علاقه زيادى دارد. در حالتى كه او لجبازى مىكند سعى نماييد او را متوجه آن اسباب بازى خاص كنيد و يا به آن يا جايى كه دوست دارد ببريد تا از اين حالت خود منصرف بشود. اما اگر او بگويد من حتماً بايد اين غذا را بخورم و شما هم در مقابل بگوييد نبايد بخورى، اين برخورد باعث مىگردد تا حالت لجبازى در او راسختر گردد و احياناً ضرر زيادى را هم به دنبال بياورد. اولين ضرر و پيامد اين برخورد كشمكشانه اين است كه كودك را بد تربيت مىكنيد. شما براى منصرفساختن وى از اين روش غلطى كه پيش گرفته است، بايد سعى نماييد چيز ديگرى را كه بيشتر دوست دارد، به او عرضه كنيد. اصولا چيزهايى كه انسان به آنها علاقه پيدا مىكند و دنبال آن مىرود ـ چه خوب و چه بد ـ وقتى با چيز مطلوبترى مواجه مىگردد، از درجه مطلوبيت قبلى آن كاسته مىشود. البته اين قاعده منحصر به لجاجت نيست و در ساير گرايشهاى حيوانى و انسانى نيز وجود دارد. هر يك از غرايز انسان كه طغيان كند ديگر نمىشود جلوى آن را گرفت؛ مگر اين كه چيز مطلوبترى براى وى مطرح شود. شهوت، غضب، خودخواهى و... هريك مركبى هستند كه اگر به چموشى افتادند، ديگر نمىشود به آسانى جلوى آنها را گرفت. در مرتبه اول بايد سعى كرد كه به حالت طغيان تبديل نشوند؛ مثلا در مورد شهوت ابتدا بايد سعى نمود تا شدت و حدّت پيدا نكند و شهوتطلبى ظهور ننمايد والاّ جلوگيرى از آن بسيار سخت است. به گفته بزرگى، سعى كنيد ديگ شهوت به جوش نيايد والاّ به سهولت و آسانى نمىتوانيد آن را از جوش بيندازيد. در مورد غضب هم، به محض اين كه انسان احساس مىكند در حال عصبانى شدن است، بايد سعى كند مقدارى خود را از معركه كنار بكشد و از طغيان آن جلوگيرى نمايد؛ ولى اگر غضب طغيان كرد، ديگر به اين آسانى نمىشود جلوى آن را گرفت. در لجاجت هم وضعيت به همينگونه است. در وهله نخست بايد
سعى كنيم آن را مهار نماييم. اگر مطلب اشتباه را يكبار گفته، بازگشت از آن نسبتاً آسان است؛ اما اگر ده مرتبه حرفى را تكرار كرد و گفت همين طور است كه من مىگويم و جز اين نيست و هرچه ديگران گفتند و مىگويند، همه اشتباه كردهاند، ديگر برگشت از اين روحيه و رها كردن آن بسيار مشكل است. لذا بايد سعى كنيم تا هنوز به حالت طغيان نرسيدهايم، جلوى خودمان را بگيريم و به ويژه در قضاوتها عجله نكنيم.
وقتى انسان حرفى را زد ديگر برگشت از آن سخن، مشكل است؛ پس سعى كنيم حرفهاى خود را با متانت، تدبير و تأنّى بگوييم و در قضاوت و سخن گفتن عجله نكنيم. اين يكى از راههاى ممانعت از پيدايش صفت لجاجت و طغيان اين مركب چموش است اگر چيزى از ما مىپرسند، زود جواب ندهيم و مقدارى تأمل و تحمل كنيم تا كمتر گرفتار اشتباه و خطا شويم؛ چراكه وقتى زود جواب مىدهيم احتمال بروز خطا، زيادتر مىشود و وقتى خطا رخ داد، اقرار به اشتباه بسيار سخت است. اما وقتى تأمل كنيم و با فكر و انديشه جواب دهيم، زمينه لجاجت كمتر مىشود. بايستى در تمام رفتارهاى جوارحى، جوانحى، كلامى و... تأمل نموده، بهترين نوع و شكل آن را انتخاب كنيم. از اين روى وقتى پيشنهاد كارى مىشود، خوب است يك ساعت تأمل و تفكر كنيم و اگر فرصت هست حتى يك روز تأمل كنيم و آن گاه تصميم بگيريم.
ريشهيابى و پيامد لجاجت
لقمان حكيم در يكى از نصايح خود مىفرمايد(1): وقتى با شما مشورت مىكنند، سه روز مهلت بخواهيد و در مواقع نماز، درباره آن فكر كنيد. اگر كسى از شما مشورت خواست بگوييد: سه روز ديگر جواب مىدهم. بعد از اين كه نماز صبح خود را خوانديد، مقدارى درباره اين موضوع فكر كنيد و آن گاه تصميم بگيريد؛ چون نماز براى شما صفا و خلوصى به همراه مىآورد كه بعد از نماز بهتر مىتوانيد فكر كنيد. بنابراين اگر در مسأله مهمى از شما نظر خواستند، زود نظر ندهيد و ابراز عقيده نكنيد. اگر در مواردى فرصت هست تا دو الى سه روز مهلت بخواهيد و متناسب با وقت، صبر و حوصله به خرج دهيد و هرگز در نظردادن و ابراز
1. بحارالانوار، ج 76، ص 271، روايت 28.
عقيده عجله ننماييد كه بعد بازگشت از آن مشكل است. البته اگر بعد از تفكر و تأمل هم اشتباه كرديد، بايد بپذيريد؛ چراكه بازگشت از اشتباه از اصرار كردن بر آن نفع بيشترى دارد و موجب حفظ شخصيت شما مىگردد. وقتى مردم بفهمند كه شما اشتباه كردهايد، اما با وجود داشتن اشتباه خود باز هم آن را ادامه مىدهيد، از شما نفرت پيدا مىكنند. مردم انسان لجباز را دوست ندارند. خود ما هم همينطور هستيم. پس چرا با لجبازى كارى مىكنيم كه موجب نفرت ديگران مىشود!؟ گمان مىبريم كه شخصيت خود را حفظ مىكنيم، در صورتى كه با همين اعمال نكوهيده، شخصيت خود را از بين برده و كوچك مىسازيم. شايد براى مدتى كوتاه بتوانيم كسى را فريب دهيم و بگوييم همين است كه ما مىگوييم، ولى بالأخره بعد از مدتى واقعيت آشكار مىشود و پرده اعتبار ما دريده و لجبازى ما بر ملا مىگردد. اين حالت را همه ما در زندگى روزمره مكرر تجربه كردهايم؛ يا خود سخت به آن مبتلا هستيم و يا گرفتار افراد مبتلاى به اين روحيه مىباشيم. بايد بدانيم كه اگر چه ممكن است يكى، دو بار طرف مقابل متوجه شود و يا قانع بشود و يا فريب بخورد و چيزى نگويد، ولى بالاخره روزى اشتباه، مشخص و واقعيت، معلوم و مشت ما باز خواهد شد. وقتى فهميديم كه حرف غلطى زدهايم و كار اشتباهى از ما سر زده است، بايد زود از اين اشتباه برگرديم. اگر به كسى توهين نموديم، زودعذرخواهى كنيم؛ چون هر چه بيشتر وقت بگذارد كدورت عميقتر و بيشتر رسوخ مىنمايد و علاج آن دشوارتر مىشود. اگر گناهى نموديم زودتر توبه كنيم و اصرار بر گناه را كه خود يك نوع لجبازى است، كنار بگذاريم. لجاجت، انسان را به آنجا مىرساند كه علىرغم اين كه حق را مىفهمد، آن را انكار مىكند و حتى حاضر نيست در ذهن خود آن را قبول كند.
شايد براى برخى مشكل باشد كه بپذيرند انسان با وجود اين كه حقانيت چيزى را مىفهمد و يقين دارد مطلب حقى است با اصرار و پافشارى بگويد حق نيست. تصور اين روحيه مشكل است تا چه رسد به تصديق آن كه بسيار مشكلتر مىباشد؛ لذا مىگويند نمىشود يك چنين روحيهاى در آدمى بروز كند. اما قرآن مىفرمايد: وَ جَحَدُواْ بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ...(1)؛ فرعونيان وقتى آيات الهى را در دست موسى ديدند، يقين كردند كه درست و حقيقت است، اما
1و2. نمل (27)، 14.
آن را انكار كردند، چرا؟ ظُلْماً وَ عُلُوّا(1)؛ برترى طلبى در آنها قوى بود و مىديدند اگر بخواهند حرف موسى(عليه السلام) را قبول كنند و مقدارى انعطاف به طرف حق پيدا كنند، ديگر نمىتوانند بر مردم تسلط كامل داشته باشند.
روحيه برترىطلبى و تسلطجويى بسيار روحيه خطرناكى است. تِلْكَ الدَّارُ الاَْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدوُنَ عُلُوًّا فِى الاَْرْضِ وَ لاَ فَسَادًا ...(2)؛ كسى كه روحيه برترىطلبى در او باشد اهل بهشت نخواهد بود. اين روحيه، رفتارو سرنوشت انسان را رو به ويرانى مىكشاند.
اين برترىطلبى از مراتب پايين شروع مىشود؛ از اين روى براى ريشهكن ساختن اين بيمارى انسان بايد از همان ابتدا حواس خود را جمع كند. امام باقر(عليه السلام) مىفرمايد: نمونهاى از برترىطلبى آن است كه انسان دوست بدارد كه بند لباس او بهتر از بند لباس رفيقش باشد و ديگران به او نگاه كنند(3). اين هم يك نوع علو است كه مىتواند زمينه برترىطلبى مذموم را فراهم سازد. آدمى بايد ببيند مصلحت او چيست و خدا چه مىخواهد و همان را انجام دهد؛ نه آنچه از روى برترىطلبى مىخواهد. اين روحيه كه انسان آدمى دايماً خود را با ديگران مقايسه كند و بخواهد بر ديگران برترى داشته باشد، عاقبت به حسد، ظلم و تضييع حقوق ديگران منتهى مىگردد. و بالاخره نهايت اين راه، به جحود و كفر ختم مىشود. «جحود»، آن نوع كفرى است كه از روى عناد انجام مىپذيرد؛ يعنى على رغم اين كه مىفهمد حق چيست، از روى عمد آن را رد مىكند كه حالت بسيار خطرناكى است و زمينهساز انحرافهاى فراوان بعدى مىگردد. بايد مواظب باشيم كه مبادا فكر برترىطلبى بر ديگران و جلوههاى رفتارى آن، يعنى لجاجت، در ذهن و اعمال ما ريشه پيدا كند، اين روحيه كه چون اين حرف را من گفتم پس حق است و بايد حرف خود را به كرسى بنشانم جز «خود را برتر دانستن» نيست. اگر واقعاً حرف حقى است، چون حق است بايد به آن پاىبند باشيم؛ نه به خاطر آن كه من گفتهام.
البته انعطافپذيرى در همه جا خوب نيست. انسان نبايد در هر موردى انعطاف داشته باشد و گفته هر كسى را تأييد كند و بگويد درست است. روحيه تسامح كه غربىها ترويج مىكنند، درست نيست. انسان بايد حق را بشناسد و نسبت به آن استقامت داشته باشد و در
2. قصص (28)، 83.
3. بحارالانوار، ج 79، ص 312.
مورد حق هيچ انعطافى نشان ندهد و تسامح ننمايد. اما اگر فهميد كه حق نيست و اشتباه كرده است، ديگرنبايد پافشارى و اصرار نمايد. اين روحيه بايد در او باشد كه هر چه را فهميد حق است، به آن عمل كند و صد در صد به آن پاىبند باشد؛ ولى اگر فهميد اشتباه كرده و حق چيز ديگرى است بايد به اشتباهش اعتراف كند و خودپسندى، خودخواهى و خودمحورى را كنار بگذارد؛ چراكه چنين روحياتى مانع مىشود كه انسان رفتار خود را تصحيح كند. انسان بايد تابع حق باشد و لجاجت را كنار بگذارد. لجاجت، مركب چموشى است كه اگر كسى سوار آن شود، به زمين مىخورد و هستى و نيستى خود را از كف مىدهد. نظير مركب شهوت و غضب كه اگر طغيان كنند، تر و خشك را با هم مىسوزانند وليك افسوس، در حالى كه ما از آثار شوم شهوت، غضب و لجاجت آگاهيم باز هم غفلت مىورزيم. لجاجت مركب چموشى است كه عاقبتش جز هلاكت نيست. اميرالمؤمنين(عليه السلام) به امام حسن(عليه السلام)مىفرمايند: اِيّاكَ اَنْ تُطيحَ بِكَ مَطِيَّةُ اللَّجاج(1)؛ مبادا مركب ستيزهجويى و لجاجت همچون اسب چموش تو را بردارد و به هلاكت درافكند. يا طبق برخى نسخهها: اِيّاكَ أَنْ تَجْمَحَ بِكَ مطِيَّةُ اللَّجاج؛ لجاجت مثل مركب چموشى است كه اگر سوار آن بشويد، شما را به زمين مىزند.
در هر دو نقل، حضرت على(عليه السلام) لجاجت را به مركبى چموش تشبيه فرمودهاند كه اگر انسان آن را مهار نكند و افسارش را درست در دست نگيرد، وى را سرنگون مىسازد و به هلاكت مىرساند. از آنجايى كه يكى از موارد فراوان لجبازى كه گناه هم مىباشد، لجاجت در رفتار بين انسانهاست؛ لذا ادامه لجبازى در واقع نوعى اصرار بر گناه محسوب مىگردد. از همين رو حضرت(عليه السلام) بعد از نهى از لجاجت مىفرمايند: وَ اِنْ قارَفْتَ سَيِّئَةً فَعَجِّلْ مَحْوَها بِالتَّوْبَة؛ اگر به گناهى آلوده شدى زود آن را با توبه محو كن! اصرار بر گناه هم نوعى لجبازى است؛ چون همان كار غلطى را كه قبلا انجام داده است، تكرار مىكند.
1. طبق نسخه بحارالانوار.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org