صدا/فیلم | اندازه |
---|---|
صوت جلسه | 9.15 مگابایت |
علم ديني (4)1
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين والصلوة والسلام علي سيدالانبياء والمرسلين حبيب اله العالمين ابيالقاسم محمد وعلي آله الطيبين الطاهرين المعصومين. اللهم کن لوليک الحجة بن الحسن صلواتک عليه وعلي آبائه في هذه الساعة وفي کل ساعة ولياً وحافظاً وقائداً وناصراً ودليلاً وعيناً حتي تسکنه ارضک طوعاً وتمتعه فيها طويلاً.
آنچه گذشت
در سه جلسه گذشته تأکيد شد که اگر واژههاي مطرح در بحث علم ديني را درست تعريف و تفسير کنيم و ارتباط آنها را با هم بسنجيم، پاسخ بسياري از سؤالات روشن ميشود. غالب ابهامها در اين بحث، به دليل خلط ميان مفاهيم مختلف واژهها است، مثلا کلمه علم در موردي، به يک معنا به کار ميرود و در مورد ديگر به معناي ديگر، دينيبودن در يکجا به يک معنا تفسير ميشود و در يک جا به معناي ديگر. بنابراين، غالبا بازگشت اين اختلافات به اشتراکات لفظي است. اگر در بهکارگيري اين واژهها دقت شود، معلوم ميشود که در بحث، اختلاف جدي وجود ندارد. البته برخي مسائل نظري باقي ميماند که بايد درباره آنها بحث شود. به همين دليل بود که در جلسات گذشته سعي کرديم معاني مختلف واژه علم در محاورات علمي، فلسفي و آکادميک، و نيز معاني واژه دين، و مهمترين وجوه ممکن اتصاف علم به دينيبودن را بيان کنيم. با دقت و توجه در اين مباحث، پاسخ خيلي از سؤالات به آساني داده ميشود. در اين جلسه با توجه به سؤالات زياد عزيزان، سعي ميکنم از بين سؤالهايي که در اختيار بنده است، به چند سؤال که بيشتر به هم مربوط است - با توجه به همان نکتههايي که قبلا عرض شده بود- پاسخ بدهم.
امکان علم به معناي کشف واقعيت
1.علم به معناي کشف و انطباق با واقع چقدر امکانپذير است؟
از سؤال پيداست که سؤال کننده به معناي خاص علم کاملا توجه دارد؛ ميداند واژه علم چند معنا دارد و از علم به معناي کشف واقعيت سؤال کرده است؛ آيا اصلا کشف واقعيت امکان دارد يا نه؟ همان طور که ميدانيد، اين سؤال، محوريترين مسأله در علم معرفتشناسي است و همه مباحث معرفتشناسي تقريبا حول اين محور دور ميزند. سؤال اصلي در معرفتشناسي اين است که اولا، آيا معرفت حقيقي - يعني کشف واقع علي ما هو عليه- امکان دارد يا نه، و ثانيا، اگر چنين معرفتي امکان دارد از چه راهي امکانپذير است؟ جواب مفصل نيازمند چندين جلسه بحث درباره اصليترين مسائل معرفتشناسي است که در اينجا ميسور نيست، ولي علاقمندان ميتوانند به بحثهاي مشترک معرفتشناسي که با اساتيد بزرگ حوزه و دانشگاه داشتهايم و ضبط شده است مراجعه کنند. جواب اجمالي و مختصر اين است که البته ممکن است ما علم به عنوان کشف واقع داشته باشيم، منتها کشف هم مراتب دارد. اگر علم، اعم از علم حضوري و حصولي باشد، بايد گفت همه مصاديق علم حضوري کاشف از واقع است و خود علم عين واقعيت است. اصلا معنا ندارد که بگوييم علم حضوري داريم، اما مطابق با واقع نيست، زيرا علم حضوري عين واقع است.
بنابراين، اگر علم به معناي کشف و انطباق را اعم از حضوري و حصولي بدانيم، بايد بگوييم آنچه از قبيل علوم حضوري است، همهاش مطابق واقع است و مخالفت با واقع براي آن معنا ندارد، اما آن دسته از علوم حصولي که بيواسطه از علوم حضوري گرفته شدهاند، مانند وجدانيات، و نيز بديهيات اوليه صد در صد مطابق با واقعاند، چون بلاواسطه انعکاسي از همان علوم حضوري هستند، اما مراتب کشف ساير علوم حصولي متفاوت است؛ اين دسته از علوم حصولي هر چه به بديهيات نزديکتر باشند کشفشان کاملتر، و احتمال خطا در آنها کمتر است. اين در حالي است که اگر يک مطلب با چندين واسطه از بديهيات اوليه استنتاج شود، در اين ميان ممکن است خطاهايي رخ دهد. براي تقريب به ذهن ميتوان به قواعد ساده رياضي مانند قواعد جمع و تفريق مثال زد که هر چند قواعدي قطعي و غير قابل انکار هستند، اما خيلي از حسابگران در ضمن حساب کردن اشتباه ميکنند. معناي چنين اشتباهاتي اين نيست که قواعد علم رياضي نقص دارد، بلکه در اين علم، قواعد جمع و تفريق يا ساير مسائل رياضي به طور قطعي بيان شده است و اگر درست اعمال شود نتيجه قطعي دارد، هرچند حسابگر ممکن است علامت يا عددي را اشتباه بگيرد و اين اشتباه در نتيجه تأثير بگذارد. وقتي عمليات رياضي خيلي طولاني شود، احتمال اينکه خطا در آن واقع شده باشد بيشتر است، اما احتمال خطا در يک ضرب و تقسيم يا جمع و تفريق ساده براي کسي که سالها حسابگر است قريب به صفر ميباشد.
چکيده پاسخ
بنابراين، في الجمله ميتوانيم علم به واقع پيدا کنيم. در علوم حضوري اصلا مخالف با واقع معنا ندارد. آن دسته از علوم حصولي که از قبيل بديهيات اوليه هستند و يا وجدانياتي که مستقيما از علوم حضوري گرفته ميشوند هم مطابق واقعند و هيچ شکي در آنها راه ندارد، اما در علوم حصولي که از بديهيات اوليه استنباط ميشوند تدريجا درصدي از احتمال خطا - از جهت احتمال خطاي حسابگر، نه از جهت خطا در قواعد- پيدا ميشود.
وجوه ديني بودن علم کاشف از واقع
2. علم کاشف از واقع در چه صورتي متصف به صفت ديني ميشود؟
همانگونه که ملاحظه ميفرماييد باز هم سؤال کننده به معاني مختلف علم توجه داشته و منظور خود را از واژه علم بصورت دقيق بيان کرده است. چه وقت به علم کاشف از واقع - از هر راهي پيدا شود- علم ديني گفته ميشود؟
در جلسات قبل، معاني مختلف دين و نيز لحاظهاي مختلف ديني بودن يک علم بيان شد. گاهي به يک علم از آن جهت ديني گفته ميشود که اصلا محتواي مسائل آن علم، همان مسائل دين است، مثل علم فقه و علم توحيد. اگر دين يک سلسله عقايد، احکام، و ارزشها بود و همين مسائل در يک علم مطرح شد، آن علم، علمِ ديني ميشود. بنابراين، اگر مسائل آن بخش از علومي که مطابق واقعند همان مسائل دين باشد، آن علم ديني خواهد بود. در اين صورت، علم فقه را نميتوان علم غيرديني دانست، زيرا اصلا خودش متن دين است. علمي که متعلق به احکام باشد، علمي متعلق به دين است و با دين ارتباط مستقيم دارد.
يک وجه ديگر از انتساب به دين اين بود که در راه شناخت دين، از آن علم استفاده شود. همانگونه که بيان شد از آنجا که منابع ديني ما - کتاب و سنت- به زبان عربي است، به جهات متعددي براي استفاده از کتاب و سنت نيازمند علوم مقدماتي، مانند لغت عربي، صرف و نحو، معاني و بيان، و ... هستيم. اين دسته از علوم از آن جهت که در راه شناخت دين به کار ميروند علم ديني ناميده ميشوند. بنابراين، ديني بودن يک علم به اين بستگي دارد که دينيبودن را چگونه معنا کنيم. اگر دينيبودن يک مسأله به معناي عين يا جزيي از دين بودن گرفته شود، در صورتي آن علمِ کاشف از واقع ديني است که مسألهاش - موضوع و محمولش- جزيي از دين باشد. گاه نيز خود مسأله – مانند «کل فاعل مرفوع»- ربطي به دين ندارد، اما اگر بخواهيم فاعل و مفعول را در قرآن و حديث بشناسيم به قواعد نحو احتياج داريم. بنابراين، به چنين علومي از آن جهت که براي استفاده از منابع ديني مورد نياز هستند، علوم ديني گفته ميشود، يعني ابزاري هستند که براي فهم دين به کار ميروند. وجوه ديگري نيز براي ديني بودن يک علم وجود دارد که يک مقداري نسبتشان ضعيفتر است.
چکيده پاسخ
خلاصه آنکه ميتوانيم علم کاشف از واقع داشته باشيم و لااقل به دو اعتبار بگوييم ديني است. البته اعتبار منحصر به اين دوتا نيست، بلکه وجوه ديگري هم هست، اما براي اينکه بتوانم به بعضي سؤالهاي ديگر جواب بدهم به همين اندازه اکتفا ميکنم.
ايمان، شرط فهم و کسب سطوحي از معرفت
3. آيا سطحي از علم و معرفت وجود دارد که نسبتش با همگان از جمله کافر و مسلمان يکسان باشد؟
پيداست که سؤالکننده معتقد است که علم و معرفت سطوح مختلفي دارد و پذيرفته است که بعضي از سطوح آن مخصوص مؤمنين است و کافرين بهرهاي از آن ندارند. سؤال اينجا است که آيا ميتوان سطحي از معرفت ديني داشت که مؤمن و کافر در آن مساوي باشند؟ در اينجا باز توصيه ميکنم به اينکه توجه کنيم کلمه نسبت در عبارت «نسبتش با همگان يکسان باشد» به چه معنا است؟ يعني کافر و مؤمن هر دو بتوانند از آن استفاده کنند؟، بتوانند بياموزند؟، يا ...
البته ايمان و کفر براي فراگيري علوم حصولي که بايد از استاد ياد گرفت، در آزمايشگاه تجربه کرد، يا از اسناد و مدارک به دست آورد، تقريبا دخالتي ندارد و از اين رو، هم مؤمن ميتواند با بکارگيري درست منابع و متدلوژي، از آنها استفاده کند و هم کافر. شرط فهم و کسب معرفت نسبت به بعضي از مسائل ديني اين نيست که حتما مؤمن باشد. بله، يک مرتبه از معرفت هست -همانگونه که از تعبير خود سؤالکننده هم استفاده ميشود- که در واقع بالعرض به معرفت نسبت داده ميشود و مربوط به ايمان است؛ سطحي از يک کيفيت نفساني، يعني ارتباط انسان با يک معلوم، که گاهي در اثر ايمان و کفر تفاوت ميکند. اگر کسي ايمان داشته باشد، به گونهاي ديگر آن را درک ميکند، چون درک و فهم مورد نظر فقط درک حاصل از استدلال نيست، بلکه يک نورانيت قلبي است که خدا آن را به همه نميدهد. إن تَتَّقُواْ اللّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَاناً2 اين يک سطح ديگري از معرفت است، اما در علوم حصولي و تعليم و تعلمهاي متداول - مانند دانشگاه- هيچ فرقي بين مؤمن و کافر وجود ندارد. اين سطح از علم و معرفت براي همه ميسر است. ممکن است در يک کلاس درس ديني، شاگرد و يا حتي استاد کافر باشد يا مؤمن. من مدرسه ميرفتم. آن وقتها که هنوز دوره ابتدايي شش ساله بود، کلاس ششم ابتدايي بودم. درس قرآن داشتيم. ايام امتحان گاهي قرآن را دوره ميکرديم که کلماتش را درست ادا کنيم. هيچ کدام از معلمهاي ما در مدرسه، روخواني قرآن را درست بلد نبودند. يک زرتشتي به نام رستم بود که روخواني قرآن را از مسلمانها بهتر بلد بود و ما وقتي ميخواستيم کلمهاي از قرآن را بپرسيم از آن معلم زرتشتي سؤال ميکرديم. در ياد گرفتن از استاد، ايمان و کفر دخالتي ندارد. شايد صفاي نفس آن زرتشتي از بسياري از مسلمانها بيشتر بود، اما اسلام، درست برايش تبيين نشده بود، والا مسلمان ميشد.
چکيده پاسخ
به هر حال، يک سطحي از معرفت هست که به چيزي بيش از تعليم و تعلم، بيش از تفکر، بيش از بهکارگرفتن ابزارهاي علمي هم نياز دارد و آن در مؤمن پيدا ميشود، نه کافر، ولي در سطوح ديگر معرفت، ايمان و کفر دخالتي ندارد و مؤمن و کافر در به دست آوردن آن يکسان هستند.
معناي حضور دين در همه عرصههاي زندگي
4. اگر دين در تمام عرصههاي زندگي حضور دارد، چرا بعضي از عرصهها بيربط به دين تلقي ميشوند؟
فکر ميکنم در ضمن بحثهاي سابق تا حدي مستقيما توضيح داده شد. اينجا بايد باز روي کلمه «حضور» تکيه شود. حضور در اين عبارت که «دين در همه عرصهها حضور دارد» به چه معنا است؟ همان طور که آقايان مستحضر هستند يکي از بحثهاي جدي که بعد از انقلاب در بين روشنفکران و امثال آنها مطرح شد اين است که آيا محتواي دين حداکثري است يا حداقلي؟ آيا دين به حداکثر مسائل زندگي مردم ميپردازد يا به حداقلي از آنها؟ در اين زمينه خيليها استدلال کردند، مقالات نوشتند، و سخنرانيها کردند. طرفداران بعضي از گرايشها استدلال ميکردند که اگر شما همه نيازهايتان را ميخواهيد با دين برآورده کنيد، پس اصلا دانشگاهها و آزمايشگاهها را تعطيل کنيد و برويد همه چيز را از قرآن بگيريد؛ اگر ميخواهيد هواپيما بسازيد، سراغ دين برويد و از دين بپرسيد هواپيما را چگونه بايد ساخت. اگر ميخواهيد داروي سرطان را کشف کنيد سراغ دين برويد و از دين بپرسيد چگونه بايد سرطان را معالجه کرد. آيا دين بايد بگويد در ساختمانسازي از لحاظ مصالح، کيفيت ساختن، و ... چه فرمولهايي را بايد در نظر بگيريم؟ و از آنجا که دين چنين مسائلي را بيان نکرده است، پس دين حداکثري نيست. حالا که حداکثري نيست، پس حداقلي است. حداقلي يعني چه؟ يعني آن جايي که نه عقل کار ميکند و نه علم و هنر، آنجا براي دين باقي ميماند. نتيجه اين سخن چيست؟ نتيجه آن است که هر جا عقل راه دارد ربطي به دين ندارد، هر جا علم راه دارد ربطي به دين ندارد، و هر جايي که هنر ميخواهد خودنمايي کند ربطي به دين ندارد. فقط برخي مسائل مانند اينکه نماز چه طور بخوانم؟ باقي ميماند. در چنين مسألهاي که نه عقل آدميزاد ميگويد نماز صبح بايد دو رکعت خوانده شود، نه هيچ علم آزمايشگاهي آن را اثبات ميکند، و نه ربطي به هنر دارد جاي دين است؛ از قرآن و حديث بپرسيد که نماز صبح چگونه خوانده ميشود، ميگويند دو رکعت پيش از آفتاب. بله، اين کار دين است، اما هر جا عقل يا علم راه دارد يا در حوزه هنر قرار ميگيرد ربطي به دين ندارد. چرا؟ به اين دليل که دين حداکثري نيست، بلکه حداقلي است. بنابراين، جايي که خود بشر نميتواند، دين دخالت ميکند. برخي چنين بحثي را دهها سال است که در حوزههايي مطرح کرده و روي آن خيلي تأکيد کردند.
در مقابلش هم کساني - از جمله خود گوينده- بارها تأکيد کرده است که دين در تمام عرصههاي زندگي انسان حضور دارد و همانگونه که بيان شد، حضور داشتن به اين معنا است که دين از لحاظ ارزشي – و نه از لحاظ کيفيت وقوع خارجي و کمي و کيفي- مسائل را بررسي ميکند. بنابراين، دين نميگويد آش را چگونه بايد پخت، چه حبوباتي بايد در آش ريخته شود، يا چه قدر روغن و برنج داشته باشد. اين کار دين نيست. دين ميگويد مواد اوليه آشي که ميپزي بايد حلال باشد، مال خودت باشد، دزدي نباشد. بله، دين در آش هم نه براي پختنش، بلکه براي ارزشيابي و تأثيري که در سعادت و شقاوت انسان دارد دخالت ميکند. دين ميگويد اگر آش اين طور درست شود موجب سعادتت ميشود، از مال حرام باشد موجب شقاوتت ميشود. پس، دين اين طور حضور دارد.
حال، اينکه شما ميگوييد دين در همه عرصهها حضور دارد يعني چه حضوري؟ اگر منظورتان اين است که دين، جاي علم، هنر، تکنولوژي و صنعت را ميگيرد، خير. علم بايد کار خودش را انجام دهد، صنعت و هنر هم بايد کار خودشان را بکنند، اما دين در همه اينها ميگويد يک وجه حلال دارد و يک وجه حرام. اگر اين طور انجام بدهيم موجب سعادت ميشود، خدا راضي است، و به نفع مردم است، ولي اگر به گونهاي ديگر انجام دهيد به ضرر تمام ميشود. پس، دين در همه عرصههاي زندگي به اين معنا حضور دارد. آيا لازمهاش اين است که هر علمي ديني باشد؟ علمي که کيفيت آشپزي را ياد ميدهد، مهندسي را ياد ميدهد، و... چه ربطي به دين دارد؟ دين ميگويد ساختمان را طوري بساز که زمينش حلال باشد، وقف نباشد، مال مردم نباشد، مال يتيم نباشد، ساختمانش مشرف به خانه مردم نباشد، موجب اذيت ديگران نشود، خانههاي همسايگان را خراب نکند، جلوي مصالح عمومي را در رفتوآمد نگيرد، و ... دين اينها را ميگويد، اما اينکه ساختمان را بايد چگونه بسازيم، از چه موادي استفاده کنيم، چه اصول هندسي و شکلي را در ساختمانسازي رعايت کنيم، ربطي به دين ندارد. پس دين تا آن جايي در موضوعات علمي دخالت دارد که مسائل ارزشياش را بيان کند، اما اينکه کيفيت اين پديده چگونه تحقق پيدا ميکند ربطي به دين ندارد. موضوعات علمي تا آن جايي که با سعادت و شقاوت انسان ارتباط ندارند، حيثيت ارزشي پيدا نکنند و بايد و نبايد در آنها نباشد، مستقيما ربطي به دين پيدا نميکنند.
بله، گاهي دين تفضلا با بياني ارشادي و هدايتي به برخي مسائل علمي اشاره ميکند، مثلا دين براي اينکه انسان را هدايت کند و به طرف خدا سوق بدهد نمونههايي از نعمتهاي خدا را بيان ميکند تا انسان درباره حکمتهاي خدا بيشتر فکر کند و خدا را بهتر بشناسد، درباره نعمتهاي خدا بيشتر فکر کند تا بهتر انگيزه شکر پيدا کند. مانند وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً3 و دهها آيهاي که راجع به پديدههاي خلقت بحث ميکند. اساسا وظيفه دين نيست که بگويد آسمان چند تاست، زمين چه طور است؛ زمين مرکز عالم است يا يکي از کرات ديگر مرکز منظومه يا مرکز جهان است. اين وظيفه دين نيست. گاهي دين بر اصل آنچه مردم ميدانند از آن جهت تکيه ميکند که مردم توجه کنند که خداوند چقدر به آنها نعمت داده است و چه حکمتهايي را در آفرينش به کار برده است. بله، ممکن است منبع ديني چنين مسائلي را تفضلا بيان کند، اما جزء دين نميشود. اينگونه مباحث، هرچند در قرآن بيان شده و حق هم هست – زيرا هر چه در قرآن بيان شده حق است- اما اصالتا جزء دين نيست، بلکه بالعرض و براي يک هدف ديني مانند ارشاد مردم، توجه دادن به خدا، موعظه، ايجاد انگيزه براي شکر و عبادت خدا، و ... نکتهاي از آن استفاده شده است و ضمنا آن را بيان ميکند، مانند وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ4 دين براي اين نيامده است که ساختمان زنبور عسل و کيفيت زندگياش را بيان کند. اين وظيفه دين نيست، اما وقتي ميخواهد نعمتهاي خدا را بشمارد تفضلا به يک بحث علمي مربوط به زيستشناسي و حيوانشناسي اشاره ميکند و روي همان جهت هدايتش تأکيد ميکند. دين به مسائلي مانند اينکه دقيقا زنبور عسل چگونه و با چه نيروي طبيعي و کدام اندام از اندامهاي بدنش از شهد گلها استفاده ميکند، چه تأثيرات شيميايي در آنها ميگذارد، چه تحولاتي پيدا ميشود تا به صورت عسل درآيد، و ... کاري ندارد. دين ميگويد ببين خدا از اين زنبور هم براي شما چه نعمتهايي آفريده است که بسياري از بيماريهايتان را با آن علاج ميکنيد. دين به آن جهتي که با خدا و خداشناسي و استفاده از نعمتهاي خدا دارد توجه ميدهد. اگر دين گفت زنبور چنين است، حق است، ولي معنايش اين نيست که جزء دين است. اين مسائل تطفلا و تفضلا در منابع ديني ذکر شده است ولي بيان آنها از ارکان دين و از اجزاي اصلي دين نيست.
چکيده پاسخ
خلاصه آنکه، اگر حضور دين در عرصههاي مختلف زندگي براي اين است که جهت ارزشي پديدهها را تأمين کند، لزوما به اين معنا نيست که کيفيت پيدايش آنها را هم بايد بيان کند. کيفيت پيدايش پديدهها مربوط به علم است، اما ارزشيابي و بيان کيفيت استفاده از آنها براي زندگي در جهت سعادت وظيفه دين است. اين، دو حيثيت متفاوت است. کار آشپز غير از کار کسي است که متصدي امور مالي خانه است؛ دومي بايد مواظب باشد جنسي که ميخرد حلال است يا حرام، معاملهاش درست است يا نه، و ...، اما آشپز به اينها کار ندارد. آشپز از موادي که در اختيارش قرار ميگيرد آشي خوشمزه ميپزد و وظيفهاش همين است. اين کار علم است، اما بيان اينکه اين مواد از کجا تهيه شود؛ آيا از خانه همسايه يا از مغازهاي بدزدند، معامله حلال کنند، يا ... کار دين است. معناي حضور دين در آشپزي اين نيست که کيفيت آشپزي را هم بايد ياد دهد. بيان کيفيت آشپزي کار علم است. آن را خدا از راه ديگري به مردم ياد داده است؛ انگيزههايي در وجود انسان قرار داده است که خودشان پيرامون اين مسائل تحقيق کنند و موجب رشد و تکاملشان شود. دين، بيان جهتي را به عهده گرفته که ممکن است انسان به اشتباه بيفتد و غفلت بکند و نقش اساسي در سعادت و شقاوتش داشته باشد. اين را خود دين ميگويد؛ اين بخش از آن حلال است و آن بخش، حرام. پس، ميتوان گفت اين علم از آن جهت که کيفيت آشپزي را بيان ميکند ربطي به دين ندارد، اما آشپزي به اين معنا ربطي به دين دارد که ميگويد از چه موادي، در چه جايي، و به چه کيفيتي استفاده کن که مزاحم مردم نباشد، حرام نباشد، مادهاي در آن به کار نرود که موجب زوال عقل باشد، الکل در آن استفاده نکن، از گوشت خوک استفاده نکن، و.... اينها مربوط به دين است. پس، دو حيثيت جداي از هم است و ربطي به يکديگر ندارند.
5. اگر عقل حجت باطني باشد، فراوردههاي آن و از جمله علم تا چه محدودهاي ديني محسوب ميشوند؟
حجت باطني بودن عقل، تعبير معروفي است که در روايات آمده است و بزرگان هم در کلماتشان به کار ميبرند. در اوائل کتاب اصول کافي - کتاب العقل والجهل- اين روايت نقل شده است که إِنَّ لِلّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ: حُجَّةً ظَاهِرَةً، وَ حُجَّةً بَاطِنَة...5 خدا بر مردم دو نوع حجت دارد؛ يک حجت ظاهري، يعني خارج از وجودشان، و يک حجت باطني، يعني در درون وجودشان. حجت باطني، عقل است، و حجت ظاهري، انبيا هستند. حجت در اين روايت به چه معنا است؟ حجت بودن انبيا چه معنايي دارد؟، يعني چيزي را به بشر ميآموزند که در سعادت و شقاوتش تأثير دارد؛ اگر تخلف کند، مستحق عقوبت ميشود، و اگر موافقت کند مستوجب ثواب و سعادت است. اين، کار انبياست. حجت بودن به اين معنا است که وقتي انبيا بيان ميکنند، ميشود مؤاخذه کرد که چرا آن را مخالفت کردي. حجت داشتن بر اين کار يعني اگر اشتباه هم کردم، معذورم، چون خودتان گفتيد و از آنجا که من نميدانستم پس حق مؤاخذه نداريد. اين معناي حجت است. عقل هم همين طور. البته عقل کاربردهاي مختلفي دارد؛ يکي از آنها عقل عملي است که در محدوده توانايياش، معين ميکند که در رفتارهايمان چه کاري را بايد و چه کاري را نبايد انجام دهيم. هر عقلي ميفهمد که ظلم بد است. هر عقلي ميفهمد که عدالت خوب است. حال که عقل اين را ميفهمد، اگر هيچ آيه و روايتي هم بر آن نداشتيم، خدا بر ما حجت داشت که نبايد ظلم کنيم، زيرا با عقلمان ميفهميم. عقل به اين معنا حجت باطني است. کار عقل فقط اين حجيت نيست، بلکه عقل کاربردهاي ديگري نيز دارد. در علوم هم از عقل استفاده ميشود. بعضي از اين علوم هيچ ربطي به دين ندارند، هرچند عقل در آنجا کارآيي دارد.
اين طور نيست که وقتي ميگوييم عقل حجت خداست، يعني حوزه فعاليت عقل با حوزه فعاليت دين يکي است. عقل به اين معنا حجتي براي شما است که حق و باطل، و خوب و بد را به شما ميشناساند، اما عقل خيلي چيزهاي ديگر را نيز ميفهمد؛ عقل ميفهمد دو دو تا چهار تا ميشود. اين مسأله مستقيما ربطي به دين ندارد. برخي دانشمندان از عقل خودشان براي ضرر زدن به ديگران استفاده ميکنند که البته ربطي به دين ندارد و حجيتي ندارد، زيرا حجت اين است که چيزي را به ما بفهماند که اگر مخالفت کنيم، مؤاخذه ميشويم. آيه شريفه رُسُلاً مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ6 حجت ظاهري را بيان ميکند و ميگويد به اين دليل پيغمبران را فرستاديم که مردم ديگر حجتي بر خدا نداشته باشند. خدا بر آنها حجت دارد، يعني اگر مخالفت کنند خدا ميتواند مؤاخذه کند که من به شما گفتم اين گناه است، چرا اين گناه را کرديد، اما تا وقتي پيغمبران نيامده بودند خدا نميتوانست مردم را مؤاخذه کند که چرا شما اين کار زشت را انجام داديد؟، زيرا آنها ميگويند ما که نميدانستيم اين کار زشت است، يا چرا نماز صبح را پيش از طلوع آفتاب نخوانديد؟، زيرا ميگويند ما نميدانستيم و خيال ميکرديم نماز خواندن پيش از طلوع آفتاب يا بعد از آن فرقي ندارد. بعضي از روشنفکران ميگويند: چه فرقي ميکند، چه پيش از طلوع آفتاب چه بعد از آن، غسل جنابت بکنيد چه با قصد قربت، چه بدون آن، چه فرقي ميکند؟ وقتي پيغمبر آمد و گفت اين کار را بايد به قصد قربت و اطاعت انجام بدهي، آن وقت براي ما حجت ميشود. پيغمبران حجتاند، يعني اگر بعد از آمدن آنها و بيانشان، مخالفت کردي معذور نيستي. عقل هم همين طور است، اما معنياش اين نيست که کار عقل فقط همين است، زيرا عقل خيلي کارهاي ديگر هم دارد؛ در علوم و تکنولوژي کارآييهاي زيادي دارد و ربطي هم به دين ندارد. پس معناي اينکه عقل حجت است اين نيست که در همه چيز دخالت کند. اينکه همه علوم عالَم چون از عقلاند پس ديني هستند، خيلي استدلال ضعيفي است؛ نتيجه اين استدلال با اين مقدمه که عقل حجت باطني است خيلي ضعيف است و مغالطه واضحي است.
ديني بودن علم از جهت کشف از اراده تشريعي الهي
6. اگر اراده خدا اين باشد که انسان از طريق عقل و علم، بخشي از مسائل را تشخيص دهد، چرا اين کشف از اراده الهي، ديني محسوب نميشود؟
چنين سؤالي مبتني بر اين است که ديني بودن يک قضيه وقتي است که کاشف از اراده الهي باشد. اگر خدا اينگونه خواسته است که ما بعضي چيزها را از راه عقل و علم بفهميم چرا آنها ديني نباشند؟ مگر دين همين نيست که بخواهيم اراده خدا را کشف کنيم؟ اينجا هم بايد روي واژهها تکيه کرد. منظورتان از اراده خدا چيست؟ خدا دو اراده دارد: اراده تکويني، و اراده تشريعي. اراده تکويني خدا همان است که در عالم به وسيله اسباب تحقق پيدا ميکند، خواه با اسباب ظاهري عادي يا با اسباب فوق عادي که در اختيار انبيا و ... قرار ميگيرد. خدا اراده تشريعي هم دارد که برحسب آن، احکام شکل ميگيرند. لازمه اراده تکويني الهي اين است که هر چه خدا اراده کند حتما تحقق پيدا ميکند. تخلف مراد از اراده تکويني خدا محال است. همان چيزي که خدا اراده کرده است انجام ميگيرد، اما آيا هر چه خدا اراده فرموده به اين معناست که از ما خواسته است تحقق پيدا کند؟ پس عصيان مال کجاست؟
بنابراين، بين اراده تکويني و تشريعي فرق ميگذاريم. دين کاشف از اراده تشريعي الهي است نه کاشف از هر اراده الهي. ما با دين ميفهميم که خدا از ما خواسته است که چه بکنيم يا نکنيم. اين به رفتار ما مربوط است و اراده تشريعي الهي است. پس ربطي به اراده تکويني الهي ندارد. اينکه خدا خواسته است خورشيد بر زمين بتابد، باران ببارد، يا ... اراده تکويني الهي است و ربطي به دين ندارد. ما در دين دنبال عاملي هستيم که اراده تشريعي الهي را برايمان کشف کند. اين عامل يا قرآن است که خود خدا نازل کرده است، يا کلام پيغمبر و امام است که پشتوانه عصمت دارد، و يا عقل قطعي است که بديهي يا قريب به بديهي باشد و کاشف از اراده تشريعي خدا است. اگر ما هيچ دليلي هم بر حرام بودن ظلم نداشتيم، عقل که ميگفت خدا به ظلم راضي نيست براي ما حجت و کاشف از اراده تشريعي الهي بود. تا اينجا – کشف از اراده تشريعي الهي- از عقل استفاده ميکنيم، اما عقلي که در علم، صنعت، تکنولوژي، و ... به کار ميرود و واقعيات تکويني عالم را کشف ميکند ربطي به دين ندارد. حوزه دين، بايد و نبايدها - ارزشها- بود، اما اينکه چه پديدههايي تحقق پيدا ميکنند و چگونه اتفاق ميافتند ربطي به دين نداشت. عقل هم از آن جهت که از اين پديدهها کشف ميکند ربطي به دين ندارد. حوزه فعاليت عقل هم از حوزه دين جداست. آن جايي از عقل، اراده تشريعي الهي را کشف ميکنيم که درباره ارزشها بحث کند و حکم قطعي وضروري به چيزي داشته باشد. اين جا است که عقل يکي از منابع دين ميشود.
چکيده پاسخ
پس، اگر منظور از کشف اراده در سؤال، کشف اراده تشريعي است، هر جا از احکام عقل، اراده تشريعي الهي کشف شود دين است و آن علم هم علم ديني خواهد بود. به همين دليل در موارد فراوان فقهي، از حکم عقل به همين معنا استفاده ميشود. البته از عقل براي فهم معنا و فهم خطاب هم استفاده ميشود که بر اساس معناي ديگر استفاده از عقل است، ولي به هر حال در راه فهم دين و فهم احکام خداست، اما فهم اينکه فلان پديده چگونه تحقق پيدا ميکند و اين همه مسائلي که در فيزيک، شيمي، زيستشناسي، کيهانشناسي، و ... مطرح است هيچ ربطي به دين ندارد. عقل هم اثبات ميکند، حجت است، و کاشف از اراده خدا هم هست، اما عقل به معناي کاشف از اراده خدا، آن عقل نظري است که به فهم پديدهها و کيفيت تحقق آنها کمک ميکند و هيچ ربطي به دين ندارد. آن عقلي که به رفتار ما نظر دارد و خوب و بدش را تعيين ميکند کاشف از اراده تشريعي الهي است. اين عقل از منابع دين است و لزوما معنايش اين نيست که حکم عقل در هر موردي - هرچند درعلوم مختلف- مربوط به دين باشد.
امکان انجام يک کار با دو انگيزه ديني و غيرديني
7.آيا با انگيزههاي مختلف ديني و غيرديني ميتوان کارعلمي واحدي انجام داد و به نتايج واحدي رسيد؟
شما در امور عادي ملاحظه ميفرماييد که آيا اشخاص مختلف يک کار را ميتوانند با دو انگيزه مختلف انجام بدهند يا نه. يکي شمشير ميسازد براي اينکه سر امام حسين عليه السلام را ببرد، يکي هم شمشير ميسازد براي اينکه با مشرکين و معاندين مبارزه کند. انگيزهها مختلف است، اما آيا شمشير ساختن فرق ميکند؟ کار واحدي است، ابزار و کيفيت انجام کار هم يکي است، اما انگيزهها متفاوت است. چرا ممکن نباشد؟ يک کار ممکن است با انگيزه ديني يا غيرديني، و حتي ضدديني انجام شود. از اين بالاتر آنکه نماز خواندن هم ممکن است با دو انگيزه ديني و شيطاني انجام بگيرد. نمازي که براي ريا خوانده شود، نماز است، مدّ ولاالضاليناش هم خيلي خوب ادا شده است، اما موجب سقوط و جهنم ميشود، چون انگيزهاش شيطاني است، اما اگر همين نماز به خاطر خدا خوانده شود، انگيزهاش الهي و ديني است. پس، ممکن است يک کار با دو انگيزه مختلف انجام بگيرد و تأثيرش در سعادت و شقاوت ما تابع آن انگيزه باشد. اگر به نيت الهي انجام بدهيم ثواب دارد، و اگر به نيت شيطاني انجام بدهيم عقاب دارد.
امکان جوابهاي غيرمتناقض براي يک سؤال
8.آيا هر سؤال واحد جواب واحدي دارد؟
اين مسأله مربوط به علم ديني نيست، بلکه به نوعي مربوط به معرفت شناسي ميشود. در پاسخ اين سؤال، بايد بر واژه جواب - در متن سؤال- تکيه کنيم و ببينيم جواب يعني چه؟ بله، به يک معنا ممکن است سؤال يکي باشد، اما جواب دو تا باشد. مثلا، اگر از شما بپرسند که حاصل جمع چه عددهايي نُه ميشود؟، ميتوانيد بگوييد چهار بعلاوه پنج ميشود نه، و ممکن است بگوييد سه بعلاوه شش ميشود نه. پس چند جواب دارد. در اينجا سؤال يکي است - سؤال اين است که مجموع چه عددهايي اين عدد را تشکيل ميدهند؟- و دو جواب ميتواند داشته باشد، ولي گاهي منظور از دو جواب اين است که دو جواب متناقض داشته باشد؛ جوابهايي که همديگر را طرد کنند؛ يکي اثبات کند، يکي نفي کند. يک مسأله نميتواند دو جواب متنافي داشته باشد، بنابراين، اگر جوابها با هم سازگار باشند، روح هر دوي آنها به يکي برميگردد. روحش يکي است، ولي شکل کار اين است که يکي، سه بعلاوه شش است، و ديگري چهار بعلاوه پنج. بله، اين طور سؤال ميتواند دو جواب داشته باشد، اما نه دو جوابي که با هم تنافي دارند و يکي ديگري را طرد ميکند، يک سؤال است، اما دو جواب متناقض دارد که هر دوي آنها نميتواند صحيح باشد. اگر دو جواب قابل جمع نباشند، نميتوانند پاسخ يک سؤال باشند.
اين بحث در مسأله پلوراليسم با مسائل روز ارتباط پيدا ميکند. پلوراليستها ميگويند مسائل ديني جوابهاي متعدد دارد. در هر ديني ممکن است جوابي به آن داده شود که آن هم درست باشد. مثل عبادت خدا و راه تقرب به خدا - که اصليترين و کليترين مسائل دين است. يک دين براي تقرب به خدا ميگويد برو حجاز و کعبه را طواف کن، يکي هم ميگويد برو در بنارس در معبد فلان بت را طواف بکن. اگر يادتان باشد بعضي از روشنفکرها که خيلي هم نام و نشاني دارند صريحا مطرح کردند که در اينجا هيچ دليلي نداريم براي اينکه اين دين بر آن دين ترجيح دارد؛ هم اين درست است، هم آن. يا درباره اينکه بالاخره ما بايد به يک خدا قائل باشيم يا به سه خدا؟ ميگويند چه فرق ميکند، يک راه اين است که شما به يک خدا قائل بشويد و دين اسلام را بپذيريد، يک راه هم اين است که به سه خدا قائل بشويد و دين مسيحيت را بپذيريد؛ هر دوي آنها راههاي مختلفي هستند که شما را به هدف ميرسانند. گاهي به اين عبارت تمسک ميکنند که الطرق الي الله بعدد انفاس الخلايق يا بعدد نفوس الخلايق.
بعضي از دانشجويان هندوستان در سفري که به آنجا داشتيم گفتند يک شخصيت معروفي اينجا است که از کشورهاي اسلامي هم براي سخنراني از او دعوت ميکنند و توصيههاي روانشناسي دارد که مردم خيلي از آن استفاده ميکنند و خوب است با وي ملاقاتي داشته باشيد. بالاخره قراري گذاشتند و براي ديدن او توافقي کردند. تشکيلات خيلي مفصلي بود؛ باغ خيلي وسيع که شايد صد هکتار بود و ساختماني شبيه ساختمان کنگره آمريکا که قاعده خيلي وسيعي داشت و طبقههايش از پايين به بالا جمعتر ميشد تا آن طبقه بالا که فقط يک اتاق براي خود آن آقا بود. اگر کسي ميخواست او را ملاقات کند ميبايست از چند مرحله بگذرد. بالاخره دوستاني که علاقهمند بودند و ميخواستند گفتوگويي حاصل شود اينها را تنظيم کردند. اول چند نفر با قيافههاي بسيار جالب که واقعا از لحاظ ظاهر چيزي کم نداشتند آمدند. اينها معاونين آن آقا بودند. ما را با احترام به اتاقي بردند و بالاخره اين آقا را به ما معرفي کردند.
در بين راه که ميرفتيم بعضي از ايرانيها را ديدم که اينجا رفت و آمد دارند. به يکي از آنها که به من نزديک شد گفتم شما براي چه اينجا ميآييد؟ گفت حقيقت اين است که مدتها بود ميخواستم بدانم براي حضور قلب در نماز چه کار کنم. آمدم پيش ايشان دستوري گرفتم تا عمل کنم که در نماز حضور قلب داشته باشم! براي سنين مختلف برنامههاي گوناگون داشتند. بالاخره خدمت خود آقا رسيديم. ايشان به استقبال آمدند و حولهاي به ما اهدا کردند. آن را به دوش ما انداختند و خيلي احترام کردند. داخل اتاق مخصوص ايشان رفتيم و نشستيم. خود اين شخص قيافه خيلي جالب و زيبايي داشت. اطراف اين اتاق بتهاي کوچک به شکلهاي مختلف گذاشته شده بود. اين بتها از فرقههاي مختلف بود و کساني که آنجا بودند مليتها و مذاهب مختلف داشتند. بالاخره بعد از تعارفات عادي پرسيدم که دوست دارم خودتان را معرفي کنيد که مثلا ادعاي شما چيست؟ به چه دعوت ميکنيد؟ وي با لبخندي خيلي مليح و با آرامشي خاص گفت: من حرفم اين است که اگر هر کسي به دين خودش خوب عمل کند، به حقيقت خواهد رسيد. من به هيچ کس توصيه نميکنم دست از دينش بردارد، به همه توصيه ميکنم به دين خودتان خوب عمل کنيد و به همين دليل ميبينيد کساني که اينجا ميآيند يهودي، مسيحي، زرتشتي، مسلمان، و ... هستند. من به هيچکدام از طوايف مختلفي که ميآيند نميگويم بياييد هندو و بتپرست بشويد، ميگويم به دين خودتان خوب عمل کنيد که در اين صورت به حقيقت ميرسيد؛ حقيقت يکي است و اين دينها راههاي مختلفي براي رسيدن به آن حقيقت هستند. اين حرفها خيلي جاذبه هم دارد. گفت فردا در ترکيه دعوت دارم که پنجاههزار نفر در جلسه سخنراني من حضور پيدا ميکنند.
پلوراليسم يعني حقيقت واحدي وجود دارد که از راههاي مختلف ميتوان به آن رسيد. به يک معنا يک سؤال است که چند جواب دارد؛ چگونه ميتوان به حقيقت رسيد؟ يک، از راه اسلام، دو، از راه بتپرستي، سه، از راه يهوديت، چهار، از راه مسيحيت، و تا دلتان بخواهد راههاي ديگر را بدون هيچ محدوديتي ميتوان اضافه کرد. پس، يک سؤال ميتواند چند جواب داشته باشد. آنجا گفتم اگر اجازه بدهيد يک سؤال مطرح کنم؛ اگر ما يکي از اين راهها را انتخاب کرديم که جزء محتواي آن راه، نفي راههاي ديگر باشد چه کار بايد بکنيم؟ شما ميگوييد هيچ راهي را نبايد نفي کرد و همه راهها حق است، اگر راهي را از همين راههايي که شما اسم برديد انتخاب کرديم - منظورم اسلام بود- که ميگويد وَلاَ تَقُولُواْ ثَلاَثَةٌ انتَهُواْ خَيْرًا لَّكُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلَـهٌ وَاحِدٌ7، تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنشَقُّ الْأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدًّا أَن دَعَوْا لِلرَّحْمَنِ وَلَدًا8 بايد اين راههاي ديگر را نفي کنيد. چگونه ميشود که هر دو به يک حقيقت برسند؟ اين آقا جواب دادند که حرف من همين است و غير از اين حرفي ندارم. گفتم: آقا من ميخواهم به اين دينم عمل کنم، چه طور عمل کنم؟ دينم ميگويد: بايد با شرک مبارزه کني و آن را نفي کني-لا اله الا الله- ولي آن دين، الهي غير از الله ميگويد که با دين من نميسازد. ديگر جوابي نداشت و گفت بالاخره حرف من همين است که گفتم. امروزه چنين گرايشهايي که در دنيا زياد است، انگيزههاي مختلفي براي ترويجش وجود دارد، و در کشور ما هم کمابيش شاخههايي دارد، ميتواند منشأ اين سؤال باشد که آيا يک سؤال ميتواند چند جواب داشته باشد؟ ميگوييم اگر جوابها با هم تضاد و تناقض نداشته باشند بازگشت آنها به يک جواب است.
يکي از اين نويسندگان معروف نوشته بود که ما هيج ديني را بر دين ديگري نميتوانيم ترجيح بدهيم، در فرقههاي مذهبي هم نه سني را ميتوانيم بر شيعه ترجيح بدهيم و نه شيعه را بر سني، زيرا، همگي صراطهاي مستقيم هستنند. شما با اين تعبيرات آشنا هستيد. اين همان پلوراليسم است، يعني يک سؤال ميتواند چند جواب غيرمتناقض داشته باشد، اما اگر جوابها متناقض باشند چنين چيزي امکان ندارد. فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ9 اگر شما حق را شناختيد، هر چيز ديگر گمراهي است. حق يکي است. چيزي که مضاد با حق است گمراهي است. اگر برگشت چيزي به حق باشد، ماهيتا با حق يکي است و با يکديگر تنافي ندارند، اما اگر دو مطلبي باشند که با هم تضاد دارند و جمعشان غير ممکن است نميتوانيم بگوييم هم اين درست است، هم آن. هيچ عقلي زير بار اين حرف نميرود. آخرش يک تولرانس10 (مدارا) در مقام عمل است، يعني در مقام عمل سختگيري نکنيد، زندگي مسالمتآميز داشته باشيد، دعوا نکنيد، و ... که در همه کشورها به خصوص در کشور هندوستان خيلي شايع است؛ در يک خيابان چند تا معبد وجود دارد؛ بتخانه، مسجد، کليسا، و ... در خيلي از کشورهايي که من رفتهام در يک خيابان چند تا معبد وجود داشته است که هم معبد مسلمانها است، هم معبد مسيحيها، و هم بتپرستها زندگي ميکنند و با هم دعوايي ندارند. مسالمت در مقام عمل مشکلي ايجاد نميکند، اما آيا در خود اعتقاد ميتوانم بگويم اين راهها هيچ فرقي ندارند؟ مگر آنکه کسي عقلش را کنار بگذارد. الآن گرايشي در مغرب زمين پيدا شده است که ميگويند اديان فرقي نميکنند. اتفاقا با يک دانشمند مذهبي مسيحي در همينجا صحبت ميکرديم. او ميگفت: اسلام دين خوبي است، مسيحيت هم دين خوبي است. حتي از شخص پاپ – بلاواسطه- شنيدم که ميگفت: اسلام دين بسيار خوبي است و ما به اسلام احترام ميگذاريم. جوابش اين است که دو تا حرف متضاد را نميتوان جمع کرد، بله، ميشود مسلمان و مسيحي در اهداف مشترکي – مانند مبارزه با بتپرستي و فسادهاي اخلاقي- با هم همکاري کنند، اما آيا در توحيد و تثليث ميتوانند بگويند هر دو درست است؟!
چکيده پاسخ
بنابراين، يک مسأله نميتواند دو جواب متناقض داشته باشد، زيرا لازمهاش آن است که تناقض درست باشد، اما اگر جوابها با هم تنافي نداشته باشند، اگر دقت کنيم، بازگشتشان به يک جواب است و هيچ اشکال ندارد.
حضور دين در تمام عرصههاي زندگي بشر
9. آيا خارج کردن خيلي از معارف و احکام عقلي از دايره دين، تأييد اتهام صرفا اخروي بودن دين نيست؟
اين سؤال به اختلاف نظر ميان صاحبنظران و پيروان اديان و اهل بحث در تعيين قلمروي دين اشاره ميکند؛ دين شامل چه مسائلي ميشود و در چه موضوعاتي اظهارنظر ميکند؟ آنچه امروزه در فرهنگ جهاني معروف است و عمدتا از غرب سرچشمه ميگيرد اين است که محور اصلي دين رابطه انسان با خدا و زندگي آخرت است. آنچه مستقيما در ارتباط انسان با خدا و با آخرت نباشد، ربطي به دين ندارد. اين مسأله شبيه همان بحث دين حداقلي و حداکثري است که ميگويد اگر اکثري نبود حداقلياش همان چيزهايي است که ربطي به فلسفه و علم و هنر ندارد. آنجا جاي دين است. به عبارت ديگر، براي معارف کلي بشر چهار منبع وجود دارد: عقل، تجربه، احساسات و عواطف - که منشأ هنر است ـ و دين. آنها قلمروي معارف بشري را تقسيم کردهاند. پس، جايگاه دين فقط جاهايي است که نه عقل به آن ميرسد، نه علم به آن راه دارد، و نه ربطي به هنر دارد. آنجا فقط جاي دين است. شبيه اين مسأله آن است که کسي بگويد در جايي که مسائلتان با تجربه سر و کار دارد و در آزمايشگاه جواب ميگيرد ربطي به دين ندارد، سياستمداران در مسائل سياست تحقيق ميکنند، بالاخره مصالح و مفاسد کشور را ميسنجند و تدبير ميکنند، پس ربطي به دين ندارد، و ... آنچه مربوط به زندگي جدي بشر است - همين زندگي که با آن سر و کار داريم و آن را جدي ميگيريم- ربطي به دين ندارد. انسان اين احساس باطني را دارد که يک نياز ديگري هم دارد. البته بعضي اين نياز را احساس ميکنند و بعضي هم درست احساس نميکنند. مثل نياز به هنر که همه مردم احساس نياز به آن نميکنند؛ کارگري که صبح تا شب بايد در مزرعه يا کارخانه زحمت بکشد و عرق بريزد، شب خسته غذايي بخورد و براي کار فردا استراحت کند، يادش نيست که نقاشي چند مکتب دارد و کدامش بهتر است يا بدتر، ويا اينکه فلان آواز بهتر است يا فلان آهنگ. او فرصت اين را ندارد که گوش کند و ببيند، خيلي هم انگيزهاي ندارد، اما کساني هستند که مسائل هنري از نان برايشان واجبتر است. طبق اين نظر، در انسان يک گرايشي هست که در بعضيها خيلي ظهور پيدا ميکند؛ و آن اينکه در موقعي که انسان با خطرها و مشکلاتي مواجه ميشود که ديگر اسباب ظاهري نميتوانند به او کمکي بکنند، بهترين چيزي که ميتواند بشر را در اين مواقع کمک کند اعتقاد به يک نيروي مافوق مادي است. اگر انسان به وجود کسي معتقد باشد که بر همه اينها غالب است و آنها را تحت قدرت خودش دارد، خيلي به او کمک ميکند که آرامش پيدا کرده و از افسردگي و اضطراب نجات پيدا کند. جاي دين اينجا و موارد مشابه آن است. عمدتا ديندارها – بخصوص در دنياي مغرب زمين- در چنين مواردي سراغ دين ميآيند. بنده خيلي از مسيحيان را ديدهام و از آنها پرسيدهام که آيا شما هر هفته - دست کم روزهاي يکشنبه - به کليسا ميرويد؟ ميگفتند ما سال به سال هم کليسا نميرويم. گفتم: واقعا معتقديد که خدايي وجود دارد؟ گفتند: نميدانيم. واقعا معتقديد که مسيح پسر خداست؟ خنديدند، ولي مسيحي شناسنامهاي هم هستند. همين مسيحي وقتي گرفتار شود و از همه جا دربماند، ممکن است کليسا برود و دعا بکند. اين يک نياز رواني است که گاهي در انسان پيدا ميشود و به دين احتياج پيدا ميکند، ولي در مسائل زندگي که به دين احتياج نداريم! هنگام مريضي به طبيب مراجعه ميکنيم، اگر کار اداري داشته باشيم، به اداره مربوطه ميرويم، اگر مسائل سياسي است، در انتخابات شرکت ميکنيم و رأي ميدهيم، در مسائل اقتصادي به کارشناس امور اقتصادي مراجعه ميکنيم، کار درستي هم ميکنيم، ولي چه کار به دين داريم؟ حالا ربا حلال است يا حرام به ما چه؟! گاهي ممکن است که يک مريضي راه علاجي نداشته باشد، آن وقت سراغ حضرت عباس ميرويم و به دين احتياج پيدا ميکنيم.
برخي از روي عمد اين تصور از دين را القا ميکنند که دين واقعا با مسائل جدي بشر سروکاري ندارد. اين همان گرايش سکولاريستي است. ريشه تفکر سکولار اين است که اگر عقل در جايي کارآيي دارد، عقل جواب ميدهد، آزمايش علمي و علم جواب ميدهد، چه کار به دين داريم؟ آن جايي که مسائل هنري و سليقهاي است هر مکتبي را بپذيريم به جايي برنميخورد، اين رنگ لباس را انتخاب کند يا رنگ ديگر، اين تابلوي نقاشي را انتخاب کند يا آن را، چه فرقي ميکند؟ دين هم همينطور است؛ مهم نيست که مسيحيت را قبول کند يا اسلام را. امروزه عملا در بسياري از کشورها - به خصوص خود آمريکا- چنين چيزي وجود دارد، کارخانه دينسازي خيلي رواج دارد؛ کساني هستند که خيلي راحت امروز اين دين را دارند و فردا دين ديگري را قبول ميکنند. روز ديگر هم دين جديدي پيدا ميشود، کشيشي پيدا ميشود و ميگويد مذهب جديدي اختراع ميکنم، در تلويزيون مصاحبه ميکند، خبرنگاران دورش جمع ميشوند، احيانا چيزهايي مانند همجنسبازي و سقط جنين را تجويز ميکند که مردم دوست دارند و يک مذهب جديد درست ميشود. اين مذهب طرفداراني پيدا ميکند و خيلي راحت دينشان را عوض ميکنند. خيلي از مسيحيها هستند که به مسلمان شدن يک مسيحي خيلي اهميت نميدهند و ميگويند دوست داشته است. برخورد آنها خيلي مسالمتآميز است. در کشور ما مصاديقي از آنها وجود دارند. اين برخورد، بر آن است که دين را در محدوده خاصي محصور کند که با مسائل جدي زندگي تضادي نداشته باشد. اين گرايش سکولاريستي است. آنها ميکوشند براي اين کار فلسفه درست کنند. يکي از راههايي که براي کمتر کردن اختلافات و تنش بين طرفدارن اديان مختلف پيدا کردند همين بود که بگوييم همه دينها خوب است. چنين تفکري در ايران هم کمابيش سابقه داشته است و لااقل بر اساس بيانات برخي، ميتوان به آنها نوعي پذيرش همه اديان را نسبت داد، ولي امروز اين مسأله خيلي شايع است. به هر حال، بر اين اساس، مسائل زيادي از حوزه دين خارج است؛ همه مسائلي که با عقل، علم، و هنر ارتباط دارند، از دين خارج هستند. فقط مسائلي مانند آخرت ميماند. سؤال اينجا است که شما از يک طرف ميگوييد قلمرو اسلام وسيع است و همه عرصههاي زندگي بشر را دربرميگيرد، و از طرف ديگر ميگوييد دين مخصوص يک حوزهاي است و ما علم غيرديني هم داريم، يعني ربطي به دين ندارد. بنابراين، معلوم ميشود که آن حوزه مربوط به علم است، نه دين، با اين توضيح، آيا شما به اين تفکر سکولاريستي گرايش پيدا نکردهايد؟ روح سؤال اين است که آيا لازمه خارج کردن خيلي از معارف و احکام عقلي – مانند بعضي از احکام عقلي فلسفه، منطق، رياضيات و ...- از دايره دين، اين نيست که دايره دين فقط رابطه با امور اخروي است؟
پاسخ آن است که توهم بيجايي است. ما بارها گفتيم که قلمرو دين همه عرصههاي زندگي را دربرميگيرد، منتها از يک حيثيت؛ از حيثيتي که در سعادت و شقاوت انسان - يا به عبارت ديگر در هدايت انسان - دخالت دارد. همه جا دين هست، اما از حيث هدايت و از اين جهت که بيان کند اين موجب سعادت است يا شقاوت، اما همه جا حضور دارد. کار دين اين نيست که مهندسي، آشپزي، خلباني، کشتيراني، يا ... کند. بعضي از اينها کار عقل است. مباحث کلي متافيزيک ربطي به دين ندارد، هرچند بخشي از مسائل متافيزيک با الهيات و دين ارتباط پيدا ميکند. خيلي روشن است که کار دين در موارد مربوط به علم و تجربه، تبيين پديدههاي طبيعي از راه علل و عوامل طبيعياش نيست. کار دين اين است که بگويد اين پديده چه تأثيري در سعادت يا شقاوت انسان دارد، حلال است يا حرام، بکن يا نکن، اما اينکه چگونه تحقق پيدا ميکند کاري به دين ندارد. آيا اگر اين را بگوييم سکولار ميشويم؟! سکولاريست ميگويد در مورد اقتصاد از دين نظر نگير، اقتصاددانها بايد بيان کنند، در سياست کاري به دين نداشته باش، سياستمداران بايد حل کنند، در فلسفه کاري به دين نداشته باش، فيلسوفان بيان ميکنند، در هنر کاري به دين نداشته باش، هنرمندان تعيين ميکنند،... کجا ميماند؟ فقط اينکه نماز صبح را چگونه بخوان، چه وقت روزه بگير، و... اين مربوط به دين ميشود. اين سکولاريسم است. ما ميگوييم دين همه جا حضور دارد، اما نه به معناي اينکه در همه مسائل علمي و فلسفي دخالت کند و جاي علم يا فلسفه بنشيند، بلکه آن جاهايي که مربوط به عقايد است بايد به نتايج بحثهاي صحيح فلسفي معتقد باشيم؛ فلسفه اثبات ميکند که خدا هست، دين ميگويد پس بايد به وجود خدا معتقد باشي، فلسفهي صحيح اثبات ميکند که خدا يکي است و محال است بيش از يکي باشد، دين هم اين را ميگويد، اما اينکه بگوييم به جاي ابزارهاي فلسفي، علمي، و هنري فقط دين کارآيي دارد، يعني همه دانشگاهها، آزمايشگاهها، و مدارس را تعطيل کنيد و فقط در مدرسه ديني ببينيد قرآن و حديث چه ميگويد، هيچ عاقلي را سراغ ندارم که چنين حرفي زده باشد. بله دين در همه عرصهها از جهت ارزشي آن، در سعادت انسان دخالت دارد.
چکيده پاسخ
پس، اگر ما گفتيم يک سلسله مسائل از حوزه دين خارج است، به اين معنا است که پاسخ علمي و فلسفي دادن به بعضي از سؤالات کار دين نيست. آيا جواب دادن به اين سؤال که در بدن انسان چند عضو وجود دارد کار دين است؟ آيا دين بايد شيوه درمان و معالجه شکمدرد را بيان کند؟ آيا مسائل مربوط به عطاري، بقالي، خلباني، رانندگي، و ... را دين بايد بيان کند؟ بيان اينگونه امور کار دين نيست. بله، آنجايي که با حلال و حرام ارتباط پيدا ميکند و به سعادت و شقاوت مربوط باشد دين بيان ميکند. اگر رانندگي به صورتي باشد که موجب کشتن کسي باشد حرام است. دين اينگونه در رانندگي حضور دارد، نه براي کيفيتش. اينکه راننده بايد سمت چپ خودرو بنشيند يا سمت راست، ربطي به دين ندارد. اينکه خودرو از سمت راست جاده بايد حرکت کند يا از سمت چپ، ربطي به دين ندارد؛ قراردادهايي است که هر کشوري اعتبار ميکند. پس، اگر ما اينگونه امور را خارج از حوزه دين دانستيم به اين معنا نيست که به سکولاريسم گرايش پيدا کردهايم، بلکه برعکس، معتقديم که دين در همه عرصهها حضور دارد، منتها حضورش حضور هدايتگرانه است، نه براي اينکه مسأله طبيعي را حل کند و به مسائل پاسخ علمي بدهد. هرچند اگر دين در مواردي تفضلا جوابي علمي داده است حق است و بايد پذيرفت، اما وظيفه دين نبوده است، بلکه تفضلا جواب داده و به خاطر مناسبتي ذکر کرده است. وظيفه اصلي دين هدايت در همه عرصهها است و هيچ ربطي به سکولاريسم پيدا نميکند.
وصلي الله علي محمد وآله الطاهرين
1 . سخنراني حضرت آيتالله مصباح يزدي در جمع اساتيد مراکز آموزش عالي قم در تاريخ 4/3/1391.
2. انفال (8)، 29.
3 . روم (30)، 21.
4 نحل (16)، 68.
5 . کليني، محمدبنيعقوببن اسحاق، الکافي، قم: دارالحديث، چاپ اول، 1329 ه.ق، ج1، ص35.
6 . نساء (4)، 165.
7 . نساء (4)، 171. نگوييد خدا سهگانه است. باز ايستيد كه براى شما بهتر است.
8 . مريم (19)، 90 و 91. چيزى نمانده است كه آسمانها از اين سخن بشكافند و زمين چاك خورَد و كوهها به شدت فرو ريزند. از اينكه براى خداى رحمان فرزندى قايل شدند.
9 . يونس (10)، 32.
10 . Tolerance
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org