صدا/فیلم | اندازه |
---|---|
جلسه اول | 8.18 مگابایت |
علم ديني(1)1
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين والصلوة والسلام علي سيدالانبياء والمرسلين حبيب اله العالمين ابيالقاسم محمد وعلي آله الطيبين الطاهرين المعصومين. اللهم کن لوليک الحجة بن الحسن صلواتک عليه وعلي آبائه في هذه الساعة وفي کل ساعة ولياً وحافظاً وقائداً وناصراً ودليلاً وعيناً حتي تسکنه ارضک طوعاً وتمتعه فيها طويلاً.
آنچه درباره ارتباط علم با دين مطرح ميشود موضوعات متعددي است که انديشمنداني بصورت شفاهي يا کتبي در اين زمينه بحثهايي کردهاند و احيانا به صورت جزوهها و کتابهايي منتشر شده است. محور و کليدواژه همه اين بحثها دوتاست؛ يکي علم و ديگري دين. مسائل مربوط به اينها، مانند تعارض علم و دين، زبان علم و دين، انتساب علم به دين علم ديني و چيزهايي از اين قبيل همه متوقف بر اين است که اين دو کليد واژه توضيح داده شود. روش و سبک بحث اين است که اگر از اينجا شروع شود، منطقيتر است. پس بايد اول اين دو واژه را درست توضيح بدهيم و بيان کنيم که علم و دين به چه معنا است، بعد اين نکته را بررسي کنيم که چه ارتباطي بين اينها ميتواند وجود داشته باشد و چه نسبتي بين مسائل و کارکردهايش ميتواند وجود داشته باشد.
تعريف علم
اول از کلمه علم شروع ميکنيم. حقيقت اين است که اين واژه از مشترکات لفظي به حساب ميآيد و معاني بسيار گوناگوني دارد که تنها مي توان گفت بين اين معاني مناسبتي وجود دارد، اما نمي توان گفت همهشان مثلا عام و خاصاند؛ مناسبتي که فيالجمله در آنها هست اشتراک آنها در مفهوم آگاهي است و مي توان گفت کاربردهايشان در اين جهت مشترک است والا اختلاف معانياي که در اين واژه لحاظ ميشود آنقدر زياد است که با تکلف هم نمي توان آنها را در يک مفهوم جمع کرد.
معناي روانشناختي
گاهي علم در مقولات روانشناسي مطرح ميشود. البته در اينجا منظور اين نيست که از اين جهت در علم روانشناسي، از علم بحث شده باشد، بلکه مقصود آن است که گاه علم را به عنوان مقولهاي رواني در نظر ميگيرند. واژه علم در اين کاربري به معناي آن است که انسان اعتقادي نسبت به حقيقتي داشته باشد که احتمال خلاف در آن ندهد، در مقابلِ اينکه گاهي انسان فيالجمله احتمال خلافي هم ميدهد ولو احتمال ضعيف و زير پنجاه درصد، و نيز در مقابلِ حالت ديگري که بيش از پنجاه درصد و کمتر از صد در صد احتمال ميدهد. احتمال صد در صد علم است. به احتمال اقوا بيش از پنجاه درصد ظن اطلاق ميشود. حالت تساوي حالت شک است و به احتمال ضعيف، وهم و ريب گفته اند. اين بستگي به حالات خود شخص دارد و ربطي به موضوع يا روش خاصي ندارد. هنگامي که درباره هر موضوعي با هر روشي در قالب يک گزاره خبري، سخني بيان شود و به اصطلاح، موضوع، محمول، و حکمي داشته باشد، انسان نسبت به يک چنين قضيهاي يا صد در صد يقين دارد و هيچ احتمال خلاف نميدهد يا حالت تساوي و پنجاه پنجاه دارد يا يکي را بر ديگري ترجيح ميدهد. آن حالت صد در صدش حالت علم است. طبعا در مقابلش واژه شک، ريب و ظن به کار ميرود. در اين کاربرد، علم يعني چيزي که نه در آن شک وجود دارد و نه ريب يا ظن. چنانکه قرآن ميفرمايد: «وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْم...»2، کساني را که از ظن تبعيت ميکنند، مذمت ميکند: «... وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّون»3، اينها علم ندارند، بلکه از ظنشان تبعيت ميکنند. در اين موارد قرآن کريم در مقابل علم، ظن را به کار ميبرد، و ميگويد شما بايد صددرصد به چيزي اطمينان پيدا کنيد و به ظن اکتفا نکنيد. واژهي علم در اين معنا يک مقوله روانشناختي است.
معناي معرفت شناختي
گاهي علم در مباحث معرفتشناسي مطرح ميشود و نظر به حالت رواني خود شخص ندارد، بلکه يک گزاره با واقعيتي که از آن حکايت ميکند سنجيده مي شود؛ اگر اين گزاره مطابق با واقع باشد، علمي است، اما اگر با واقعيتش مطابقت نداشته باشد به لحاظ معرفتشناختي غيرعلمي است و اعتباري ندارد. وقتي يک گزاره به لحاظ معرفتشناسي ارزشيابي ميشود، گزاره اي علم تلقي مي شود که مطابقتش با واقع احراز شده باشد.
معناي عرفي
علم در محاورات عرفي به مجموعه مسائلي گفته ميشود که محور خاص و مشترکي ميان آنها در نظر گرفته شود. اما در اين اصطلاح، اينکه اين مسائل تا چه اندازه اثبات شده يا حالات رواني دانشمندان و متخصصين آن در چه حدي است يقين دارند، ظن دارند، يا شک مطرح نيست، بلکه به خود آن مسائل علم گفته مي شود و لذا ميگويند کسي عالم به اين علم و ديگري جاهل به اين علم است. پس آن علم چيزي است که ميشود نسبت به آن جهل داشت و علم در اين کاربرد يعني مجموعه اين مسائل. بين اين گزارهها که معمولا به صورت گزارههاي خبري بيان ميشود بايد مناسبتي وجود داشته باشد که اين مجموعه با هم در نظر گرفته شود که غالبا اين مناسبت به واسطه يک موضوع مشترک است. به اين لحاظ، علوم مختلفي مانند نحو، صرف، لغت، تاريخ، جغرافي، زمين شناسي، باستان شناسي، کيهان شناسي و ... وجود دارد، خواه من آگاه باشم يا نباشم، اثبات شده باشد يا اثبات نشده باشد.
معاني ديگر
اصطلاح ديگري که اضيق از اصطلاح پيش گفته است و در درون آن جاي دارد اين است که مجموعه مسائل مزبور از قضاياي کلي تشکيل شده باشند؛ يعني قضيهها سور داشته باشند و اول هر يک از آنها کلمه کل (همه يا هر) وجود داشته باشد. پس در اين اصطلاح، به قضاياي شخصي علم گفته نمي شود و تاريخ، جغرافيا، و مانند آنها از دايره علم خارج ميشوند. زيرا، جغرافيا يعني شناختن سرزمينهاي خاص، کوهها و رودخانههاي مناطق خاص، و مانند آن. در جغرافيا موضوع خاص شخصي را ميخواهند بشناسند و نميشود بگويند همه جا اين طور است. طبق اين اصطلاح، اينها علم نيست، بلکه قضاياي شخصيهاي است که با هم جمع ميشود. طبق اصطلاح قبلي مجموعه اين گونه گزارهها هم که گزارههايي قابل اثبات هستند، علم است، اما طبق اين اصطلاح، تنها در صورتي به مجموعهاي از گزارهها علم گفته ميشود که قضاياي کليه باشند. وقتي مثلا در «برهان شفا» صحبت از علم ميشود يا در علوم مختلف اين واژه به کار مي رود، يا فلاسفه اصطلاحاتي را درباره علم به کار مي برند، شرطش را اين ميدانند که قضاياي کليه را اثبات کنند و لذا شرط ميکنند که برهان براي آن هم بايد کلي و دائمي باشد و ميگويند قضاياي شخصيه که کليت ندارند اصلا قابل برهان نيستند. پس، اين هم يک اصطلاح است که نسبت آن با اصطلاح قبلي عام و خاص است؛ به طوري که اصطلاح قبلي شامل قضاياي شخصي هم ميشد.
همين قضاياي کلي که با برهان يا با قياسهايي داراي شرايط کلي، ضروري، و دائمي اثبات ميشوند به دو دسته تقسيم ميشوند؛ يک دسته قضايايي که موضوعاتشان امور حقيقي خارجي هستند و دسته ديگر قضاياي اعتباري هستند. البته «اعتباري» مشترک لفظي است و چند معنا دارد. منظور از اعتباري در اينجا اعتباري است که فقط با قرارداد اثبات ميشود و پشتوانه حقيقي و عيني ندارد، مثل قوانين حقوقي، آيين دادرسي و کيفري و امور ديگري که در حقوق بحث ميشود، قوانين هر کشور، و مانند اينها. هرچند ممکن است اين قضايا به صورت کلي باشند، مثلا بگويند هر کس مرتکب چنين جنايتي بشود، فلان مجازاتي خواهد داشت، اما محمولي که در آنها بيان ميشود مثل اينکه بايد چنين شود يا حقش اين است مفهومي اعتباري است و اثبات آن را هم به اين معنا که آيا اين حکم براي اين شخص ثابت هست يا نيست بايد کساني قرارداد کنند، حکم صادر کنند، توافق کنند، يا قانونگذار بايد اين ها را وضع کند. از اين جهت ميگوييم اين گونه مفاهيم اعتباري هستند. اينگونه گزاره ها هرچند قضاياي کلي هستند هرچند طبق يک اصطلاح علم ناميده نمي شوند ولي طبق اصطلاح عرفي که در محاورات ما به کار ميرود علم به حساب مي آيد، مانند علم حقوق که عمده مسائلش همينهاست، يا ادبيات، علم صرف، علم نحو. مثلاً، «کل فاعل مرفوع» در ادبيات عرب، قضيهاي کلي است که سور دارد و اگر بدون استثنا در همه موارد هم ثابت باشد، مجموع اين گزارهها را طبق يک اصطلاح علم نميگويند، براي اينکه واقعيت خارجي ندارد؛ بلکه اهل يک زبان توافق کرده اند که اين گونه صحبت کنند. بنابراين، ثبوتش، وضعي و قراردادي است و مابازاي خارجي ندارد. از اين رو، اگر طور ديگري قرار گذاشته بودند، به گونه اي ديگر صحبت مي کردند، کما اينکه اهل يک گويش خاص طور ديگر صحبت ميکنند. الان گويشهاي فارسي خودمان اختلافات زيادي دارد، در يک استان حتي يک جمله خبري را يک طور بيان ميکنند و در استان ديگر طوري ديگر، با اينکه همه زبان فارسي است. حالا چرا اين طور است؟ زيرا اهل اين محل توافق کرده اند اينگونه صحبت کنند. پس واقعيتش همان توافق مردم است و از اين رو، طبق يک اصطلاح که معمولا اهل فلسفه و اهل معقول به کار ميبرند، مجموعه اين گونه قضايا علم ناميده نمي شود، گرچه طبق يک اصطلاح عمومي، علم به حساب مي آيد؛ مانند علم زبانشناسي، علم لغت، و علم ادبيات که شاخههاي مختلفي دارد.
تفاوتهاي اين اصطلاح ها تا آنجا که بيشتر در بحثهاي ما به کار ميرود اين است که ما گاهي نسبت يک قضيه را با حالت شخص خودمان ميسنجيم و ميگوييم علم داريم يا علم نداريم. در اينجا اصلا هيچ کليتي ملحوظ نيست، برهان در آن ملحوظ نيست، از چه راهي اثبات شده باشد در آن لحاظ نشده است، بلکه اين حالت رواني ما است که علم داريم يا علم نداريم. ما طلبهها ميگوييم ممکن است با پريدن کلاغ علم پيدا کرده باشيم، پس به اين لحاظ کار نداريم؛ بلکه به حالت رواني يقين کار داريم. البته «يقين» هم بجز اين معنا که حالتي راواني است، در منطق، اصطلاح ديگري دارد که داراي شرايطي است، مانند آنکه بايد علم به ثبوت محمول براي موضوع و علم به محال بودن سلب اين محمول از اين موضوع وجود داشته باشد.
اصطلاح رايج علم و معناي مورد نظر در اين بحث
علاوه بر اصطلاحاتي که بيان شد، علم در يک اصطلاح، معادل ساينس (science) است. اين اصطلاح چند قرن است که پديد آمده و منشأ آن هم در مغرب زمين بوده و بعدا به زبانهاي ديگر ترجمه شده است. در زبان فارسي معادل علم را براي آن به کار بردهاند. اين اصطلاح بعد از رنسانس مطرح شده و معناي خاصي در مقابل نالج (knowledge) که مطلق معرفتها را شامل ميشود، پيدا کرده است. در اين اصطلاح، با يک ديد خاص، نام يک دسته از قضايا را علم گذاشتهاند و بعد کمکم اين اصطلاح رواج پيدا کرده و اکنون جهاني شده است. علم بر اساس اين اصطلاح، مجموعه قضايايي است که علاوه بر آنکه غالبا جهت مشترکي دارند يعني قضاياي شخصي نيستند و حالت رواني در آنها لحاظ نشده است مهمترين شرطشان اين است که اثبات محمول براي موضوع آنها بايد از راه تجربه حسي بوده و قابل ارائه به ديگران باشد. به مجموعه اي از قضايا که اين شروط را در آن لحاظ ميکنند علم ميگويند. هر قضيهاي را که شما به وسيله تجربه حسي ثابت کنيد و به گونهاي باشد که نتيجه تجربهتان را بتوانيد به ديگران ارائه بدهيد علم ناميده مي شود، اما اگر راهش اين طور نباشد، بلکه از راه ديگري مانند قياسات عقلي، وحي، و يا شهود عرفاني حاصل شده باشد، علم نيست. علم فقط همين است که بايد محمولي براي موضوعي از راه تجربي اثبات شود و قابل ارائه به ديگران و اقناع ديگران باشد. معمولا ساينس که گفته ميشود به همين معناست. اين واژه در کتابهاي ما به علم ترجمه شده است و امروز در ادبيات دانشگاهي وقتي علم گفته ميشود همين معنا اراده ميشود. در مقابل، خيلي از معرفتها هست که معرفت و شناخت است و گاهي انسان به آن يقين صددرصد دارد و يا با برهاني که خيلي مهمتر از تجربه است اثبات ميشود ولي به آن علم نميگويند.
تا جايي که مربوط به اصطلاح است، اشکالي ندارد، چون جعل اصطلاح است و لامُشاحّة فيالاصطلاح. اما مشکل از اينجا پيدا ميشود که ناخودآگاه در آن يک بار ارزشي را اشراب کرده و چنين وانمود ميکنند که تنها چنين قضايايي ارزش شناختشناسي دارد، يعني اگر غير از اين شد، ارزش علمي ندارد و چندان نميشود به آن بهايي داد. آنچه ميشود به آن بها داد قضيهاي است که از راه تجربه ثابت شده باشد و بتوان نتيجه آن را به ديگران ارائه داد. اگر اين گونه نباشد، هرچند صد تا برهان عقلي داشته باشد، صد آيه قرآن موافق آن نازل شده باشد، يا شهود عرفاني بر آن دلالت داشته باشد، علمي نيست. اين يک اصطلاح است که اگر اين بار منفي را نداشته باشد، اشکالي ندارد. زيرا اهل هر فني، اهل هر منطقهاي، اهل هر زباني، يا اهل هر شهري ميتوانند براي خودشان اصطلاحي داشته باشند و از اين جهت، هيچ اشکالي ندارد، ولي اشکال کار از اين جاست که يک چنين چيزي را القا ميکند که غير از اين هرچه باشد بيارزش است. اين مطلب نه تنها لفظش ايهام دارد، بلکه عملا خيلي کساني که علمگرا هستند به آن معتقد و پايبندند و به چيزهاي ديگر بياعتنايي ميکنند و ميگويند علمي نيست. آن ها ميگويند چون علمي نيست، يعني تجربه حسي بر آن دلالت ندارد، ارزشي ندارد. اين بحث ديگري است که بايد در معرفتشناسي بحث شود که آيا واقعا ارزش فقط براي تجربه حسي است يا ما تجاربي غير از تجربه حسي هم داريم که چه بسا ارزش آنها بيش از تجربه حسي باشد و اصلا ما راهي براي شناخت داريم که ارزشش بيش از تجربه حسي است؛ تجربه حسي که همه معرفتشناسان و روانشناسان تصريح دارند که در معرض خطاهاي فراواني است. روانشناسان انواع خطاهايي را که در ادراک حسي واقع شده است بررسي و تبيين و دستهبندي کرده اند. البته ميگويند وقتي تجربه تکرار شود و متعدد و متراکم شود، احتمال ضعفش کاسته ميشود و به يقين ميرسد. اين، مسألهاي قابل بحث است که چه طور ميشود مجموعهاي از ادراکات حسي که هر کدام آنها قابل خطاست، بيخطا شده و ارزش مطلق پيدا کند؟
خود اين در معرفتشناسي بايد بحث بشود. البته ما معتقديم که راه اثبات قضايا منحصر به تجربه حسي نيست. بعضي از قضايا بديهي است و عقل آنها را بدون نياز به تجربه حسي درک ميکند. بعضيها با تجربههاي دروني و مشاهدات روحي درک ميشود و اين مشاهدات ادامه پيدا ميکند تا شامل شهودهاي عرفاني ميشود و از همه اينها بالاتر يک نوع شهودي است که فقط براي پيغمبران حاصل ميشود. آن شهود، کاملترين، عاليترين، و قطعيترين علمي است که براي يک انسان ممکن است. البته همه اينها هنگامي سخن از صحيح و خطا در آنها معنا دارد که علوم حصولي باشند، يعني جايي که ما علمي حاکي از ماوراي خودش داشته باشيم، اما در علوم حضوري علم و معلوم يکي است و اصلا احتمال خطا ندارد و سؤال درباره صحت و خطايش غلط است. علم حضوري يعني يافتن خود واقعيت. از اين رو، اصلا جاي سؤال ندارد که خطاست يا خير. سؤال از اينکه اين ارزش دارد يا ندارد، صحيح است يا خطا در جاهايي است که علم يا اصالتا حصولي باشد، يا سؤال از آن قضيه حصولي باشد که حاکي از شهود و تجربه روحي و رواني است. به هر حال اينها بحثهاي معرفتشناسي است که بايد در جاي خودش بحث شود.
تا اينجا معاني علم را توضيح داديم. معمولا وقتي ميگويند علم با دين چه رابطهاي دارد مقصود از علم همين اصطلاح اخير ـ معادل ساينس است. اين يک کليد واژه بود که بايد توجه داشته باشيم در هر مسألهاي که صحبت از علم يا منسوب به علم – علمي ميکنيم به کدام اصطلاح داريم صحبت ميکنيم. متأسفانه اين اصطلاحات خيلي جاها باهم خلط ميشود و گاهي بار ارزشي هم بر آن حمل ميشود که هيچ پايهاي ندارد، اما چنين وانمود ميشود که اين قضيه، اين علم يا اين سبک و روش اثبات مسائل، خيلي مهمتر است، در صورتي که اينها اصالتي ندارد، ولي به هر حال شايع است و اگر بخواهيم در دام مغالطات نيافتيم، در اول هر بحث بايد بگوييم طبق کدام اصطلاح در اين بحث، گفتوگو ميکنيم، وگرنه، آن قدر اين اصطلاحات در هم تنيده شده و به جاي هم به کار ميرود که گاهي امر بر تيزهوشان و متخصصين هم مشتبه ميشود و اصطلاحي را به جاي اصطلاح ديگر به کار ميبرند، يعني لفظي را با يک اصطلاح، در معنا و اصطلاح ديگري به کار ميبرند.
تعريف دين
معناي عام
دين کلمه اي عربي است و معمولا به آيين و کيش معنا ميشود، اما لغتشناسان و زبانشناسان بايد بررسي کنند که آيا دقيقا معادل آن در فارسي همينهاست يا با هم تفاوتهايي دارند. واژه دين در خود عربي و حتي در خود قرآن کريم هم اطلاقات مختلفي دارد. آنچه در محاورات ما به کار ميرود و آن معنايي که همه ما به طور ارتکازي و بر اثر کثرت استعمال از آن ميفهميم اين است که وقتي درباره کساني ميگوييم دين دارند و اهل ديني هستند، به اين معنا است که عقايدي راجع به هستي، انسان، و مبدأ پيدايش انسان و رفتاري متناسب با اين عقايد دارند. طبق اصطلاحاتي که در قرن اخير کمابيش شايع شده است مي توان مجموعه جهانبيني و ايدئولوژي را دين ناميد؛ يعني يک سلسله اعتقادات و رفتارهاي ناشي از اين اعتقادات يا متناسب با اين اعتقادات. مثلا اعتقاد به اينکه خورشيد يک موجود ذي شعور است و عالم را آفريده و اداره ميکند يا اگر هم عالم را نيافريده، در تدبير عالم مؤثر است و براي اينکه بتوانيم زندگي خوبي داشته باشيم بايد در مقابل خورشيد کرنش کنيم؛ آن طور که ملکه سبا و قومش معتقد بودند و براي حضرت سليمان تعريف کردند، «وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ ...»4 خورشيدپرست بودند. يا مثل بتپرستهايي که در طول تاريخ بودهاند و الان هم در برخي کشورها شيوع دارد. مثلا در هندوستان حتي در پايتخت و شهرهاي سياسيشان هم آثار بتپرستي کاملا روشن است. در خيابانها معبد بتپرستي وجود دارد. در خيابان مثل باجههاي بليطفروشيجايي هم براي پرستش است. کنار خيابان بتهاي کوچکي را نصب کرده اند و در مقابلش تعظيم و کرنش ميکنند. بعضي جاها هم بتهاي بزرگ و چند متري است که از راه دور پيداست. وقتي بخواهند نزديک آن بروند بايد کفششان را در بياورند و با احترام به آنجا نزديک شوند. بتپرستي يک دين است، يعني به ديني اعتقاد دارند که بر اساس آن، چنين موجوداتي در تدبير عالم نقش دارند و آن ها ميتوانند با رفتار خود، خواستههايشان را به وسيله آنها تأمين کنند يا دست کم به عنوان شکرگزاري در مقابل آنها کرنش کنند. اين مفهوم شايعي است که از دين وجود دارد و بر اساس آن، بوديسم، هندوئيسم و انواع بتپرستيها نيز دين تلقي مي شود. البته بوداييها اعتقاد به خداي آفريننده ندارند، ولي بودا را به عنوان شخصيتي ميپرستند که به وسيله او ميتوانند تکامل پيدا کنند و به سعادت و نيروانا برسند. اين را هم طبق اين اصطلاح دين ميگويند. طبعا پيروان هر ديني آن دين را صحيح ميدانند و به دينهاي ديگر چندان بهايي نميدهند يا کساني مثل ما مسلمانها – هستند که فقط يک دين را دين صحيح ميدانند و بقيه را باطل ميدانند. ما ميگوييم: «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلام...»5 يا «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْه...»6. فقط يک دين صحيح وجود دارد و دينهاي ديگر يا همه اش باطل است يا عناصري از عقايد باطل و خرافات در آن وجود دارد. البته اينکه بتپرستي را نيز يک دين تلقي کنيم در اطلاقات قرآني هم به کار رفته است، مانند آيه آخر سوره کافرون «لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ»7، يعني حالا که شما دين من را قبول نميکنيد من تابع شما نميشوم، شما دين خودتان را داشته باشيد و من هم دين خودم را. دين خودشان چه بود؟ بتپرست بودند. پس بتپرستي هم ديني است. اين يکي از اطلاقات دين است.
معناي خاص
دين يک اطلاق خاص دارد که بر اساس آن، منظور از دين، دينهاي آسماني است، يعني دينهاي غير آسماني، جعلي، دروغي، و تقلبي است. اگر مثلا بگويند طلا گرمي چند است يا چند عيار دارد، منظور طلاي واقعي است. کسي نميگويد طلا دو قسم است: يکي طلاي حقيقي و ديگري طلاي تقلبي. برخي، دين را چيزي ميدانند که حقيقي بوده، اعتقادات صحيح داشته باشد و رفتارها و ساير فروعي که بر آن مترتب ميشود واقعيت داشته باشد و باعث کمال انسان باشد. آن دين حقيقي است و غير آن تقلبي است و در واقع، دين نيست، هرچند طبق اصطلاح اول دين ناميده مي شود، زيرا بر اساس آن، هر آييني که کساني به آن معتقد و پايبندند و عمل ميکنند همان دينشان است، منتها دين باطل، دين نادرست و منسوخ، اما طبق اين اصطلاح، دين يعني دين حقي که از طرف خداي متعال تعيين شده، اعتقاداتش مطابق با واقع و تضميني است، و رفتارهايي که تعيين شده است متناسب با آن اعتقادات و در جهت تحقق اهداف و ايدههاي آن دين است.
معناي لغوي
معناي لغوي دين از اين هم خيلي فراتر است. دين در لغت، به معناي پاداش دادن، مجازات کردن، حق کسي را به او رساندن و به معني اطاعت کردن از کسي است، يعني آمري دستور بدهد و بقيه او را فرمانروا بدانند و از او اطاعت کنند. در اصل عربي، دين اين موارد اطلاق ميشود، البته الان اين اطلاق ديگر تقريبا متروک است و هر اطاعتي را حتي در زبان عربي هم دين نميگويند، ولي به جزا، دين گفته مي شود. روز قيامت يومالدين است. يوم الدين يعني چه؟ يعني روز جزا. آنجا دين به معناي جزاست. پس کلمه دين هم اطلاقات متعدد و معاني مختلفي دارد.
معناي مورد نظر در اين بحث
وقتي صحبت از دين کرده و از دين حمايت و طرفداري ميکنيم يا دين را حق و واقعي ميدانيم منظورمان دين اسلام است که طبق آنچه معروف است در سه بخش خلاصه ميشود. بخش اول، بحثهاي اعتقادات و هستيشناسانه است، يعني قضايايي که با «است» بيان ميشود، مانند خدا هست، وجود خدا حق است، پيغمبر واقعيت دارد، از طرف خداست، و ساير قضاياي خبري که اثبات ميشود و اعتقاد به آنها لازم است. به دنبال اينها يک سلسله ارزشها مطرح ميشود که براساس اين اعتقادات بايد به اين ارزشها پايبند بود. عدالت، عفت، امنيت، و امثال اين ارزشها که بر آن عقايد مبتني است و نهايتا براساس اين ارزشها رفتارهايي تعريف ميشود. معمولا به اين سه بخش، عقايد، اخلاق و احکام ميگويند. عقايد از قبيل قضاياي هستيشناسانه است که بايد آنها را درک کرد، به آنها معتقد بود و به آنها ايمان داشت. اخلاق ارزشهايي است که بايد پذيرفت و به آنها پايبند بود و احکام، قضايا و دستورالعمل هايي است که بايد در رفتار مورد توجه قرار گيرد و طبق آن عمل شود. مجموع اينها را دين ميگويند. دين اسلام که ما ميگوييم يک مقوله خاص، تنها از قبيل عقايد يا فقط از قبيل ارزشها يا فقط از قبيل دستورالعمل نيست، بلکه مجموع اينها را دين ميگوييم؛ دين همچون درختي است که از عقايد به منزله ريشه شروع ميشود، ارزشها به منزله تنه و شاخههاي اصلي است و احکام و دستورالعملها به مثابه شاخ و برگهايي است که از آن شاخههاي اصلي و از تنه درخت ميرويد. اصطلاح اصول دين و فروع دين از همين بينش حکايت ميکند. اصول يعني ريشهها. پس دين ريشه هايي دارد. ريشههاي دين همان قضاياي هستيشناسانه است، مانند وجود خدا، وجود پيغمبر، وجود قيامت، و ... اينها ريشه است. از اين ريشه ارزشهايي پيدا ميشود که تنه دين يا شاخههاي اصلي دين را تشکيل ميدهد و به اينها اخلاق اسلامي ميگوييم. به شاخههاي فرعي، فروع دين ميگوييم. مثلا بايد نماز خواند و روزه گرفت. اينها دستورالعملهايي است که بايد در عمل رعايت شود.
به هر حال، بايد توجه داشت واژه دين اطلاقاتي دارد که کمابيش جنبه عام و خاص دارد. غير از آن معناي لغوي دين که به معناي جزا يا اطاعت است، آن معنايي که اکنون در ادبيات دانشگاهي، ادبيات ديني يا ادبيات حوزوي شايع است، همين دين حقي است که ريشه الهي دارد، از طرف خداي متعال نازل شده، پيغمبري آن را رسانده و شامل سه بخش کلي است. دستکم اينها اگر واقعا آن چيزي باشد که خدا فرستاده و ما را به پذيرفتنش موظف کرده، دين حق است؛ اگر نه دين باطل است.
روش تحقيق در دين
با توجه به آنچه گفته شد چه رابطهاي بين اين دو واژه – علم و دين ممکن است وجود داشته باشد؟ آيا بين دين و علم تضادي وجود دارد؟ آيا يکي از اينها ميتواند ابزاري براي ديگري باشد؟ کارکردهاي دين با کارکردهاي علم چه تفاوتي دارد؟ آيا ممکن است علم و دين در عمل تلاقي داشته باشند يا هر کدام قلمرو خاص خودشان را دارند؟ و مسائلي ديگر از اين قبيل تا ميرسد به زبان دين و بحث هاي ديگر که در اينجا مطرح ميشود و کمابيش مورد بحث قرار گرفته است. ولي منطقيتر اين است که ببينيم اين دين را براساس همين تعريفي که خودمان کرديم، تعريفي که فقط بر دين اسلام منطبق است و اين را دين حق ميدانيم چگونه بايد شناخت. سپس ببينيم با علم چه نسبتي دارد. آيا تضاد يا تزاحمي با آن پيدا ميکند يا خير.
روش هاي مشهور تحقيق درعلوم
آيا ممکن است سه بخش دين عقايد، اخلاق و احکام را با يک متد اثبات کرد يا نه؟ بحث از يک يا چند متد، اشاره به روششناسي و سبکشناسي است که در معرفت مطرح است و بر اساس آن بحث مي شود که چند نوع سبک اثبات و کسب شناخت وجود دارد. اقسام مختلفي براي روشهاي کسب شناخت در کتابهاي نوشته شده به زبان هاي مختلف در زمينه متدولوژي ذکر شده است. عمدتا سه متد کلي با تفاوتهاي اساسي بيان و تعريف شده است.
1. روش تعقلي
يک متد، متد تعقلي است، يعني وسيله اثبات يک قضيه فقط به کار گرفتن عقل است. آيا مي توان قضاياي رياضي و مخصوصا رياضيات عالي و مسائلي از قبيل سينوس و کسينوس، تانژانت و کتانژانت، معادلات درجه دو و ... را در آزمايشگاه حل کرد؟ حتي قضاياي ساده رياضي هم اين طوري نيست. حل اين مسائل متد خاصي دارد و همه علماي رياضي در همه عالم آن متد را پذيرفته اند و قبول دارند که قضاياي رياضي بايد با متد خاص خودش اثبات شود و راه ديگري ندارد. گاهي ممکن است در بعضي مسائل، تجربه حسي به کمک بيايد، مثلا براي بهتر فهماندن و آسانتر تعليم دادن، روي تخت سياه، خط، مثلث، مربع، و ... ميکشند يا با متر يا چيزهاي ديگر اندازهگيري ميکنند که البته اينها براي کمک است، وگرنه مسائل رياضي با اين وسيلهها حل نميشود. فرضا اگر کساني در بعضي جاها راه حلهايي هم از راه تجربه نشان داده اند، مواردي استثنايي است که غالبا هم به نتيجه قطعي نرسيده است، مثل مسأله تعيين مقدار عدد پي که از راه رياضي قابل حل عادي نيست، هرچند کساني ادعا کرده اند، ولي معروف آن است که از راههاي تجربي اينها را به دست آورده اند. گفته مي شود عدد 14/3 را که آن را تا چندين رقم اعشار کشف کردهاند، با تجربه به دست آورده اند. اما عمده مسائل رياضي اين گونه نيست و روشي تحليلي مي طلبد، يعني همان روشي که متد تعقلي ناميده ميشود. مباحث منطقي نيز از اين قبيل است. مثلا اينکه بين دو نوع قضيه چه رابطهاي است، يک مسأله حسي و تجربي نيست، بلکه مفاهيم را بايد با هم سنجيد. اينکه شکل اول استدلال قياسي چند شرط دارد، چيزي نيست که با حس، تجربه و آزمايشگاه قابل اثبات باشد. بله، به يک نوع تجربههاي ذهني مي توان تجربه اطلاق کرد، اما آن تجربه حسي که در ساينس از آن استفاده ميشود نيست. پس متدي وجود دارد که در علومي از قبيل منطق، رياضيات، فلسفه الهي و متافيزيک کاربرد دارد و اين متد تعقلي است.
2. روش تجربي
روش ديگر روش تجربي است که در علوم طبيعي کاربرد دارد.
3. روش نقلي يا تاريخي
گزارههاي ديگري نيز هست که روش ديگري دارند. اگر بخواهيد قضاياي تاريخي را اثبات بکنيد، مانند اينکه صد سال پيشتر در ايران چه قضايايي اتفاق افتاده است، آيا هيچ آزمايشگاهي ميتواند اين را براي شما نشان بدهد؟ اسکندر کجا بود؟ از کجا پيدا شد؟ چه قدر عمر کرد؟ کجاها را گرفت و کجاها را نگرفت؟ کدام قضايايي که در تاريخ نقل ميشود درست است و کدام دروغ؟ اين مسائل را نه عقل ميتواند اثبات کند و نه تجربه. تنها راه اثباتش نقل است. بايد ديد چه کساني نقل کرده اند و مورخين چه گفته اند. بايد بررسي شود و شواهد آن قدر زياد شود که انسان را مشْرِف به يقين کرده و يا احيانا در صورت رسيدن به تواتر، ايجاد يقين کند. اين روش ديگري غير از روش تعقلي و روش تجربي است که معمولا در متدولوژي روش تاريخي نام دارد. البته روش هاي ديگري را هم مي توان ذکر کرد.
بررسي کارآمدي روش هاي تحقيق در دين
بعضي از مسائل دين را نه با تجربه مي توان اثبات کرد و نه با تاريخ. اولين مسأله اين است که خدا هست يا نيست. فرعون ميگفت اين قضيه تجربي است و من بايد خدا را ببينم؛ شما که ميگوييد «ربّ السموات والارض» بايد به من نشان بدهيد. من اهل تحقيقم و اگر نشانم بدهيد، قبول ميکنم «وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري فَأَوْقِدْ لي يا هامانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَلْ لي صَرْحاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلى إِلهِ مُوسى...»8 فرعون گفت: منار بلند و ساختمان رفيعي درست کنيد، تا بالاي آن برج بلند بروم و ببينم خدا آنجا در آسمانها هست يا نه. منطق بسياري از بنياسرائيل همين بود: «...فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَة...»9 به همان موسايي که اينها را از چنگ فرعونيان نجات داده بود گفتند: اگر ميخواهي ما قبول کنيم که تو پيغمبر خدايي و دينت و سخنانت درست است بايد خدا را آشکارا به ما نشان بدهي که هيچ شبههاي در آن نباشد. «أرِنا الله جَهرة» يعني راه شناخت منحصر به همين است که ما ببينيم. اگر نبينيم قبول نميکنيم. در حالي که اشتباه کردند. متد اين مسأله حس نيست. اثبات اين قضيه از عهده حس برنميآيد. آن خدايي که با چشم ديده شود خدا نيست، بلکه جسمي است از اجسام. خدا اگر باشد بايد با عقل اثبات شود و راه ديگري ندارد. پس بخشي از دين، مثل اصل مسأله وجود خدا، توحيد و بسياري از مسائل ديگر فقط با روش تعقلي قابل اثبات است و به اصطلاح، متدش تعقلي است. حالا به ساينتيستها بگوييد که اين متد صحيح، يا قضيهاي که از اين راه اثبات ميشود ارزش دارد يا ندارد؟ آنها گفته بودند ارزش براي تجربه حسي است، ولي اين دسته از مسائل، تجربه حسي ندارد و بنابراين، اينها ارزشي ندارد. طبق اعتقاد آنها اگر شما صد تا برهان هم بياوريد ميگويند تا ما بصورت تجربي نبينيم و نتوانيم به ديگران نشان بدهيم علمي نيست. اختلاف ما در اينجا بر سر متد ظاهر ميشود؛ اصلا سنخ مسائلِ بخشي از دين طوري است که قابل تجربه حسي نيست. متد اثباتش متد تعقلي است، نه حسي و تجربي، و نه نقلي. قضيه تاريخي نيست که مورخين بگويند خدا در آن زمان بوده است و براي ما نقل کرده اند که خدا بوده است. اين قضيه تاريخي نيست. نميخواهيم حادثهاي تاريخي را با نقل ديگران اثبات کنيم. اثبات اينکه الان خدا هست يا نه، اين موجود قابل اثبات است يا خير، عالم خود به خود به وجود آمده يا ايجاد کنندهاي دارد، برهان عقلي ميخواهد. اگر عقل اثبات کند ثابت ميشود، وگرنه مشکوک و لاينحل ميماند، نه وجودش اثبات ميشود و نه نفيش. اين مسائل فقط با برهان عقلي و با متد تعقلي قابل اثبات است. بعضيها خيال ميکنند با اموري مانند معجزات پيغمبران ميشود خدا را اثبات کرد. پس تنها راه اثبات بخشي از دين يعني عقايد اوليه، عقل است و با متد تعقلي اثبات ميشود. هيچ راه ديگري ندارد. بله، راهي به نام شهود هست، اما شهود راهي شخصي است و علاوه بر اينکه براي ديگران قابل اثبات نيست، در دسترس همه هم نيست. اگر عارفي خدا را شهود کند به آن اندازهاي که برايش ميسر باشد و به آن معنايي که صحيح باشد براي خودش حجت است و نميتواند به ديگران ارائه بدهد، اما برهان عقلي را ميشود براي ديگران اقامه کرد و ديگران هم با عقلشان مي توانند بفهمند که هست و بايد بپذيرند. پس راه اثباتش عقل است.
بخش ديگري از دين نيز هست که در اثبات آن نه عقل راه دارد و نه حس و تجربه، مانند اينکه نماز صبح دو رکعت است. نه عقل ميتواند بگويد چرا سه رکعت نيست و نه تجربهاي در يک آزمايشگاه ميتواند نشان دهد که نماز صبح دو رکعتي است. نه عقل ما ميفهمد چرا بايد نماز صبح را دو رکعت يا به اين کيفيت بخوانيم و نه در هيچ آزمايشگاهي ميشود آن را اثبات کرد. تنها راهش وحي است، يعني بايد از قول پيغمبر و امام معصوم براي ما نقل شود که خدا به پيغمبرش وحي کرده است که نماز صبح را بايد دو رکعت بخوانيد. راه ديگري ندارد. اين متد هم براي ساينتيستها قابل قبول نيست، زيرا آنها فقط تجربه حسي را قبول دارند، در حالي که اين گونه مسائل قابل تجربه حسي نيست. به اعتقاد آن ها، چنين مسائلي به هيچ وجه علمي نيست. اگر شما بگوييد اين از ضروريات دين است، بالاترين اعتقاد را به آن داريم، منکرش کافر و مرتد است، ميگويد هر چه هست بالاخره علمي نيست. علم آن است که با تجربه اثبات بشود. اما اگر گفتيم علم با سه راه اثبات ميشود، اينها هم علمي است. در بعضي از اقسام علم، مثل رياضيات و مباحث منطقي، لااقل در بسياري از مسائل آنها، اصلا تجربه حسي راه ندارد، بلکه مسائلي انتزاعي هستند که فقط عقل رابطه بين اين مفاهيم را درک ميکند و فقط با فعاليتهاي ذهني قابل اثبات هستند. پس بخشي از دين را بايد با عقل اثبات کرد، بخشي از آن هم براي ما فقط با نقل قابل اثبات است، البته خود پيغمبر با علم حضوري و دريافت وحياني درک ميکند، اما براي ما که پيغمبر نيستيم بايد نقل شود که پيغمبر اين گونه نماز ميخواند و فرمود اين طور نماز بخوانيد، احکام دين اينهاست، و اينگونه بايد عمل کنيم. نه متد تعقلي در آن راه دارد ونه متد تجربي، بلکه آنجا فقط متد نقلي و تاريخي کارآيي دارد.
بخش ديگر دين متدهاي مختلط و متعدد دارد، يعني بعضي از مسائل هست که هم با عقل قابل اثبات است و هم با وحي، مثل قيامت و معاد که هم برهان عقلي دارد و هم نصوص ديني. بعد از اينکه اثبات شد پيغمبر درست است و قرآن از طرف خداست، بايد با قرآن اثبات بکنيم که معاد حق است، «يَسْتَنْبِئُونَكَ أَحَقٌّ هُوَ قُلْ إي وَ رَبِّي إِنَّهُ لَحَق...»10 ميپرسند واقعا قيامت راست است؟ قُلْاي وَرَبِّي بگو به خدا قسم درست است. اين بياني است که از راه وحي اثبات ميشود، ولي صرفنظر از آن، برهان عقلي هم دارد. هم از راه عقل مي توان معاد را اثبات کرد و هم از راه نقل. پس متد مزدوج دارد، دو راه براي اثباتش هست. گاهي ممکن است سه راه هم باشد.
بنابراين، بايد توجه داشته باشيم که روش اثبات دين يک روش نيست. دين بخشهاي مختلفي دارد و هر کدام روش خاصي را ايجاب ميکند؛ بعضي مسائلش فقط با عقل، بعضي مسائلش فقط با نقل، و بعضي مسائلش مشترک است؛ هم با عقل ثابت مي شود، هم با نقل، و احيانا شايد با تجربه هم اثبات بشود. اگر ما اين متد را پذيرفتيم کسي که بخواهد دين اسلام را بپذيرد چارهاي ندارد که بپذيرد راه ديگري براي اثبات وجود ندارد. ارزش هر سه راه در معرفتشناسي اثبات ميشود و در آنجا اثبات ميشود که روش تعقلي از همه روشهاي ديگر معتبرتر است، بلکه اعتبار روشهاي ديگر مرهون روش تعقلي است، يعني در معرفتشناسي اثبات ميشود که اعتبار تجربه هم تا جايي است که پشتوانه برهان عقلي داشته باشد، وگرنه تجربه حسي تا وقتي که صرفا مجموعهاي از ادراکات حسي است، مي تواند خطا باشد و احتمال خطا در همه آنها وجود دارد. تجربه پشتوانه عقلي ميخواهد که آن را به صورتي در بياورد که کليت پيدا کند. اما اينکه آن حد وسط عقلي که به آن ضميمه ميشود چيست بايد در معرفتشناسي بحث شود. به هر حال حتي روش تجربي هم اعتبارش را از روش تعقلي ميگيرد ولي ساينتيستها ميگويند اين حرف ها را نمي فهميم، ما فقط تجربه رامعتبر ميدانيم. اگر صحبت خدا هم هست خدا را به ما نشان دهيد تا ببينيم. أَرِنَا اللّهِ جَهْرَةً. بنياسرائيلي که از چنگال فرعون نجات پيدا کرده بودند به موسي گفتند ما هرگز تو را تصديق نخواهيم کرد تا خدا را آشکارا ببينيم «...لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً ...»11. آن وقت قبول ميکنيم که خدايي هست و تو هم پيغمبر او هستي، وگرنه قبول نميکنيم. اين يک منطق است و منطق ساينتيسم همين است، يعني همه چيز بايد با حس اثبات شود؛ همان حسي که خودش در معرض اشتباهات و خطاهاي فراوان است. ولي ما معتقديم روش تعقلي از همه معتبرتر است و روشهاي حسي و نقلي هم اعتبارشان را از روش تعقلي ميگيرند، يعني مثلا در تواتر، قياس ديگري روي آن ادراکات حسي و خيالي تشکيل ميشود که احتمال خطا در اين همه نقلها محال است و در تجربه بر اساس آنچه معروف است اتفاقي بودن اکثري يا دائمي محال است، پس اين امور حس شده اتفاقي نيست و از اين رو، يک منشأ کلي در همه اينها وجود دارد. به اين صورت تجربه را اثبات ميکنند. حالا اين حرف صحيح است يا خير، قابل مناقشه است و بايد در معرفتشناسي بحث شود. اما به هر حال، اعتبار تجربه مرهون يک برهان عقلي است که اگر نباشد اعتباري ندارد، و تجربه مجموعهاي از ادراکات خطاپذير است و با چيزهايي که خطاپذير است نميتوان واقعيت را اثبات کرد، مگر اينکه پشتوانه برهان عقلي داشته باشد.
علم به اصطلاحي که گفته شد فقط از راه حس و تجربه اثبات ميشود، اما بخش هايي از دين، از راه تعقل، و بخش هايي با نقل اثبات ميشود و اساس هيچ کدام آنها با حس و تجربه نيست. هرچند برخي موضوعاتش حسي و تجربي است، ولي آنچه دين است چه در بخش عقايد، چه در بخش ارزشهاي اخلاقي، و چه در بخش دستورالعملهاي شرعي هيچ کدام از اينها مستند به حس نيست، بلکه اساس آنها از وحي الهي يا برهان عقلي است و اين اصلا با ساينتيسم مناسبت ندارد. پس مسألهاي که بايد به آن توجه داشته باشيم اصل متد تحقيق در دين يا در علم است تا ببينيم اقتضاي اين متدها چيست و کجاها ميتوانند با هم تعارض داشته باشند يا به همديگر کمک کنند، و پس از آن، بحث قلمرو دين و قلمرو علم است.
قلمرو علم و دين
طبق تعريفي که براي علم بيان شد، قلمرو علم همه مسائلي است که قابل تجربه باشد، چون علمي بودن آن در گروي تجربه است. اگر چيزي قابل تجربه نباشد، علم با آن سر و کاري ندارد. بنابراين، مسائل متافيزيکي، مسائل ماورايي، مسائل بعد از مرگ، قيامت، و ...از قلمرو علم خارج است، چون دست تجربه حسي به آن نميرسد، ولي در دين همه اين مسائل وجود دارد؛ خدا، وحي، قيامتي که هنوز واقع نشده و ما هيچ تجربهاي دربارهاش نداريم، احکام شرعي تعبدي، و ... را بايد اثبات کنيم. همه اين مسائل مستقل از حس و تجربه هستند. پس قلمرو دين از يک جهت خيلي وسيعتر از قلمرو علم است.
از نظر ديگر، علم به چيزهايي ميپردازد که دين با آن کاري ندارد. بسياري از مسائل علمي هست که مستقيما با دين سروکاري ندارد. هر کس هر نظري در علم داشته باشد ميتواند دين خودش را داشته باشد. مثل آنکه اتم از چه چيزهايي تشکيل شده است؟ چند جور اتم داريم؟ چند نوع عنصر وجود دارد؟ عناصر شيميايي جدول مندليف و امثال اينها چيزي نيست که با دين سر و کاري داشته باشد. مسلمان ميتواند معتقد باشد، مسيحي ميتواند معتقد باشد، زرتشتي ميتواند معتقد باشد، اگر کسي شکي يا مناقشهاي دارد از هر ديني باشد ميتواند مناقشه کند و ربطي با دين ندارد. پس رابطه بين قلمرو دين و قلمرو علم، «عموم و خصوص مِن وَجه» است، يعني بعضي مسائل هست که هم مربوط به علم است و هم مربوط به دين، بعضي مسائل وجود دارد که فقط مربوط به علم است و مربوط به دين نيست، و بعضي مسائل هم هست که مربوط به دين است ولي مربوط به علم نيست. مسائل و احکام تعبدي به هيچ علمي علم به معناي تجربي ارتباط ندارد.
اگر ما خيلي پافشاري کنيم روي اينکه مسائل علمي آن است که با تجربه حسي ثابت ميشود، کل قلمرو دين خارج از قلمرو علم خواهد بود، براي اينکه در دين هيچ چيز را نميخواهيم با تجربه حسي اثبات کنيم. آنچه اصالتا مربوط به دين است، اعتقادات، اخلاق، و احکام شرعي است که به تجربه حسي کاري ندارد و اثباتشان در گرو تجربههاي حسي نيست، بلکه عمدتا يا بايد با عقل اثبات شوند يا با نقل و وحي. بلي، ممکن است مسامحه کنيم و بعضي از مسائل ديني را هم مسائل تجربي بدانيم، مثل «...وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلا»12 کمفروشي بد است و برايتان ضرر دارد. با ترازوي مستقيم کالا را بسنجيد و کمفروشي نکنيد. اگر اين کار را بکنيد، برايتان بهتر است. اين قابل تجربه است که کمفروشي کردن باعث سلب اطمينان جامعه ميشود، مردم نسبت به يکديگر بدبين ميشوند، زمينههاي اغراء و ضرر زدن به ديگران فراهم ميشود. وقتي مردم به هم اعتماد نداشته باشند زندگي اجتماعي خيلي مشکل ميشود و در همين دنيا ضررهايش آشکار ميشود. اين قابل تجربه است و لذا ميفرمايد «ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً» اين عاقبتش بهتر است که شما با قسطاس مستقيم و با ترازوي راست و صحيح رفتار کنيد و بسنجيد. چيزهايي از اين قبيل را مي توان مسامحتا مسائل ديني تلقي کرد که قابل تجربه حسي است. در اين صورت رابطه علم و دين، عموم و خصوص من وجه ميشود، وگرنه بايد گفت رابطه قلمرو دين با قلمرو علم به آن معنايي که آنها گفتند تباين است؛ قلمرو علم فقط مسائل حسي و تجربي است، در حاليکه دين، اصالتا با حس و تجربه نميخواهد چيزي را اثبات کند. پس با مسامحه مي توان گفت که بعضي مسائل هم در علم ثابت ميشود و هم در دين، هم قلمرو علم شامل آنها ميشود و هم قلمرو دين، و بعضي مسائل اختصاص به دين دارد مثل مسائلي که فقط با وحي اثبات ميشود، بعضي مسائل هم هست که اختصاص به علم دارد، يعني آن دسته از مسائل که فقط با تجربه حسي اثبات ميشود.
و صلّي الله علي محمد و آله الطاهرين
1 . سخنراني حضرت آيتالله مصباح يزدي در جمع اساتيد معارف دانشگاههاي قم در تاريخ 24/01/1391.
2 . اسراء (17)، 36.
3 . جاثيه (45)، 24.
4 . نمل (27)، 24.
5 . آل عمران (3)، 19.
6 . آل عمران (3)، 85.
7 . کافرون (109)، 6.
8 . قصص (28)، 38.
9 . نساء (4)، 153.
10 . يونس (10)، 53.
11 . بقره (2)، 55.
12 . اسراء (17)، 35.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org