- مقدمه
- شبهاتى پيرامون عاشورا و بزرگداشت آن (1)
- شبهاتى پيرامون عاشورا و بزرگداشت آن(2)
- زمينه هاى قيام عاشورا(1)
- زمينه هاى قيام عاشورا(2)
- زمينه هاى قيام عاشورا(3)
- زمينه هاى قيام عاشورا(4)
- هدف از قيام عاشورا(1)
- هدف از قيام عاشورا(2)
- امر به معروف و نهى از منكر(1)
- امر به معروف و نهى از منكر(2)
- وظايف حكومت و مردم در شرايط حاضر
- امر به معروف و نهى از منكر در قرآن
هدف از قيام عاشورا(2)
ـ امر به معروف و نهى از منكر
اهميت امر به معروف و نهى از منكر
وظيفه مسلمانان در برابر منكرات
عاقبت ترك امر به معروف و نهى از منكر
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين، والصّلوة والسّلام على سيّد الانبياء والمرسلين، أبى القاسم محمّد وعلى آله الطيبين الطاهرين المعصومين. اللّهم كن لوليك الحجة بن الحسن صلواتك عليه وعلى آبائه فى هذه الساعة وفى كل ساعة ولياً وحافظاً وقائداً وناصراً ودليلا وعيناً حتى تسكنه أرضك طوعاً وتمتعه فيهاً طويلا. السلام عليك يا ابا عبد اللّه وعلى الارواح التى حلّت بفنائك.
فرار رسيدن ايام شهادت آقا ابى عبد الله را به پيشگاه مبارك ولى عصر ـ عجل اللّه تعالى فرجه الشريف ـ مقام معظم رهبرى، مراجع بزرگ تقليد و همه شيفتگان مكتب حسينى تسليت مىگويم و از خداى متعال درخواست مىكنم كه در دنيا و آخرت دست ما را از دامن ابى عبد الله كوتاه نفرمايد.
طى جلسات گذشته سعى شد سؤال هايى كه پيرامون مسائل عاشورا و قيام ابى عبد الله مطرح مىشود و به ذهن نوجوان ها و جوانان خطور مىكند و براى آن به دنبال جواب روشنى هستند، مورد بررسى قرار گيرد.
از جمله مسائلى كه ديشب اشاره كردم، اين بود كه همه ما شنيده ايم قيام ابى عبد الله براى احياى اسلام بود. اين يك عنوان كلى است، و درست براى ما روشن نيست كه چگونه حضرت(عليه السلام) براى احياى اسلام قيام كرد؟ و اين قيام چگونه وسيله اى براى احياى اسلام قرار گرفت؟ آيا حضرت(عليه السلام) به هدفى كه براى آن قيام كرده بود رسيد يا نه؟ ديشب قسمتى از وصيت حضرت ابى عبد الله الحسين(عليه السلام) به برادرشان محمد حنفيه را قرائت كردم و با توجه به بيانات اخير مقام معظم رهبرى ادام اللّه ظله العالى بر جمله «اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاح فى أُمَّةِ جَدّى»1 تكيه كردم.
1. بحارالانوار، ج 44، ص 329، باب 37، روايت 2.
امر به معروف و نهى از منكر
حضرت به دنبال جمله مذكور مىفرمايد: «وَ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهى عَنِ الْمُنْكَر»؛ تعبير «امر به معروف و نهى از منكر» و همچنين اين مطلب را كه «قيام عاشورا براى امر به معروف بود»، زياد شنيده ايد. ولى در اين جا اين ابهام و سؤال باقى مىماند، كه چه تفاوتى بين امر به معروفى كه ما شنيده ايم، علما از آن بحث مىكنند، و شرايط خاصى براى آن قائل هستند، با امر به معروفى كه حضرت(عليه السلام) بيان مىكنند و به آن عمل مىكنند، وجود دارد؟ ما چنين امر به معروفى نشنيده بوديم كه انسان براى تحقق آن دست زن و فرزندان خود را بگيرد، در بيابانى بى آب و علف با عده اى كه توجهى به امر به معروف او نكرده اند بجنگد و در آن جا به شهادت برسد. اين چگونه امر به معروفى است؟
از طرف ديگر، ما شنيده ايم كه براى امر به معروف و نهى از منكر شرايطى ذكر مىكنند و مىگويند شرط امر به معروف اين است كه انسان خوف ضرر نداشته باشد. حال آن كه حضرت(عليه السلام) در اين جا با يقين به ضرر اقدام به امر به معروف كردند. چگونه اين عمل حضرت با احكامى كه ما در مورد امر به معروف و نهى از منكر مىشناسيم و با آن ها آشنا هستيم، سازگارى دارد؟ به دنبال اين سؤال برخى مىگويند كه اين نوع امر به معروف حكمى اختصاصى براى سيدالشهداء(عليه السلام) بود كه از آسمان نازل شده بود و فقط در حق ايشان بود. بعضى ها هم اين گونه مىگويند كه براى هر كدام از ائمه اطهار(عليهم السلام)وظيفه اى اختصاصى وجود داشته است كه از جانب خدا براى آنان تعيين و مشخص شده بود، و اين اعمال ملاك عامى نداشته و قابل سرايت به ديگران نيست. آيا اين پاسخ صحيح و قانع كننده اى است؟ آيا اين امر به معروف خاصى بود كه سيدالشهداء(عليه السلام) به اين شكل انجام بدهد، يا نه ممكن است روزگارى بيايد كه لازم باشد افراد ديگرى به همين صورت عمل كنند؟ اين ها سؤال هايى است كه ممكن است مطرح شود و حتى ممكن است ابتدائاً جواب هاى مثبت يا منفى هم به نظر برسد. اما بايد سؤال را مورد توجه قرار داد و جواب روشن كننده اى براى آن ارائه كرد.
قبل از اين كه به توضيح جواب اين سؤال ها بپردازيم، خوب است اشاره اى به اهميت امر به معروف و نهى منكر در قرآن، روايات و كلمات اهل بيت: داشته باشيم.
اهميت امر به معروف و نهى از منكر
در جامعه اسلامى ما، از جمله اولين مسائلى كه در خانواده و مدرسه به كودكان آموزش داده
مىشود اصول و فروع دين است، و در شمار فروع دين فرع هفتم و هشتم را امر به معروف و نهى از منكر ذكر مىكنند. يعنى امر به معروف و نهى از منكر هم مثل نماز و روزه واجب است. بنا بر اين وجوب امر به معروف و نهى از منكر براى همه مردم روشن است، و همه مىدانند كه از ضروريات دين است، و جاى اين شبهه نيست كه كسى بگويد قرائت من در مورد اين دو عنوان اين است كه در اسلام امر به معروف و نهى از منكر واجب نيست. اين دو امر از ضروريات اسلام است، و حتى كسى كه در مكتب درس خوانده مىداند كه در اسلام امر به معروف و نهى از منكر از ضروريات دين است.
آيات فراوان و متنوعى درباره امر به معروف و نهى از منكر وجود دارد كه جاى هيچگونه شبهه و ابهامى باقى نمىگذارد. همچنين روايات هم در اين باره بسيار است. من از بين روايات چند روايت را به عنوان نمونه و براى تبرك و تيمن نقل مىكنم تا ذهن شما با فرهنگى كه در اين مورد بر ذهنيت مسلمان ها و متدينان حاكم بوده است، آشنا شود.
مرحوم شيخ طوسى(قدس سره) در كتاب تهذيب و همچنين مرحوم كلينى در اصول كافى چنين روايت مىكنند كه: «...عن جابر عن ابى جعفر(عليه السلام) قال «يَكُونُ فى آخِرِ الزَّمانِ قَومٌ يُتَّبَعُ فيهِ قَومٌ مُراؤُونَ، يَتَقَرَّؤُونَ وَ يَتَنَسَّكُونَ، حُدَثاءٌ، سُفَهاء، لا يُوجِبُونَ أُمْراً بِمَعْرُوف وَ لا نَهْياً عَنْ مُنْكَر، الاّ اَذا اَمِنُوا الضَّرَرَ، يَطْلُبُونَ لاَِنْفُسِهِمُ الرُّخَصَ وَ الْمَعاذيرَ...»1 حضرت باقر(عليه السلام) به جابر مىفرمايند: در آخر الزمان مردمى خواهند بود كه از گروه خاصى پيروى مىكنند، و در رفتار و گفتارشان به آن گروه خاص اعتماد مىكنند. (آن گروه خاص كه مورد اعتماد مردم قرار مىگيرند، طبعاً از كسانى هستند كه مردم آن ها را عالم و اشخاص موجهى دانسته، و مورد اعتماد مىشمارند و حرف آن ها را گوش مىكنند).
اين اشخاص داراى اين صفات مىباشند: «يَتَقَرَّؤُنَ وَ يَتَنَسَّكُون»؛ يتقرؤن از ماده قرائت است. در صدر اسلام، بالاترين علما كسانى بودند كه قرآن و علوم قرآنى را خوب مىدانستند و به ديگران تعليم مىدادند. به اين افراد مىگفتند: «قُرّاء»؛ مثلاً هنگامى كه مىخواستند براى شهرى، كشورى، يا گروهى كه تازه مسلمان شده بودند مُبلغ بفرستند، يكى از اين قُراء را مىفرستادند و آن ها قرآن را براى مردم مىخواندند، تفسير مىكردند و تعليم مىدادند، و به اين وسيله آنان را هدايت مىكردند. به همين جهت قراء به عنوان علماى برتر در صدر اسلام
1. تهذيب الاصول، ج 6، ص 180، باب 22، روايت 21؛ اصول كافى، ج 5، ص 55، روايت 1.
مشهور بودند. اما افرادى بودند كه خود را به لباس قراء در مىآوردند. يعنى افرادى بودند كه صلاحيت اين كار را نداشتند، اما به اين كار تظاهر مىكردند. عبارت «روحانى نما» در اصطلاحات امروزى معادل مناسبى براى آن است.
امام باقر(عليه السلام) مىفرمايند مردم آخر الزمان از روحانى نمايانى تبعيت مىكنند، كه تظاهر به قارى بودن و عالم بودن مىكنند. همچنين تظاهر به عبادت مىكنند. «يتنسكون»، از ماده نُسك است و ناسك يعنى كسى كه عبادت مىكند. تنسك يعنى تظاهر به عبادت كردن. خيلى اهل عبادت نيستند، ولى در حضور مردم به گونه اى قيافه مىگيرند، كه مردم تصور مىكنند آن ها اهل عبادت هستند.
«حُدَثاءُ سُفَهاء» افرادى كه مردم در آخر الزمان از آن ها پيروى مىكنند، انسان هاى تازه كار و سطحى نگر هستند و عمقى ندارند. «لا يُوجِبُونَ أمْراً بِمَعْرُوف وَ لا نَهْياً عَن مُنْكَر اِلاّ اِذا اَمِنُوا الضَّرَر» اين افراد كه مردم از آن ها تبعيت مىكنند، تكليفى براى امر به معروف و نهى از منكر قائل نيستند، آن ها به مردم مىگويند امر به معروف و نهى از منكر واجب نيست، مگر جايى كه ضررى نداشته باشد، امر به معروف و نهى از منكر جايى واجب است كه گفتن و نگفتن آن براى شما مشكلى ايجاد نكند، و الا اگر امر به معروف و نهى از منكر مشكلى ايجاد كند واجب نيست، و نبايد نسبت به آن اقدام كرد. «يَطْلُبُونَ لاَِنْفُسِهِمُ الرُّخَصَ وَ الْمَعاذير»، اين افراد كه تظاهر به عمل و تقوا مىكنند، به دنبال بهانه اى هستند كه از زير بار تكليف شانه خالى كنند. چون بالاخره امر به معروف و نهى از منكر خواه ناخواه، مشكلات و تبعاتى دارد. افرادى كه مورد نهى از منكر قرار مىگيرند، اين مسأله برايشان ناخوشايند است و ديگر مريد انسان نمىشوند، ممكن است به دنبال اين نهى از منكر مثلاً كمك هاى مادى و احترامى كه براى انسان داشتند ديگر انجام ندهند و از اطراف انسان پراكنده شوند. اگر انسان بگويد چرا اين منكر را انجام مىدهى، يا اين كه فلان معامله ات درست نيست، چرا مراسم ازدواج را اين گونه بر پا كردى، چرا در فلان مجلس مطرب بردى، چرا در آن جا مجلس رقص به راه انداختى، چرا مرتكب گناه شدى، و مواردى از اين قبيل، كسانى نهى شدن از اين منكرات را دوست ندارند، از اطراف انسان پراكنده مىشوند. و برخى افراد نيز براى اين كه موقعيت خود را بين مردم از دست ندهند، سعى مىكنند اين گونه مطالب را مطرح نكنند، و به دنبال بهانه اى مىگردند كه از زير بار تكليف امر به معروف و نهى از منكر شانه خالى كنند، تا بتوانند با مردم بسازند و كنار بيايند.
خوب، اين افراد عالم نما و روحانى نما هستند، در واقع اين ها صلاحيت رهبرى و راهنمايى مردم را ندارند. اين ها عالمان حقيقى را از ميدان بيرون كرده و خود را به جاى آنان جا زده اند. افرادى با اين خصوصيات براى اين كه عالمان حقيقى را از صحنه بيرون كنند، بايد كارى انجام دهند كه آن ها را از چشم مردم بيندازند. لذا سعى مىكنند براى آن عالم حقيقى، برچسب هايى درست كنند، نقطه ضعف هايى پيدا كنند. ساده ترين كارى كه مىتوانند انجام دهند اين است كه اشتباهى در كلام يا رفتار آن عالم حقيقى پيدا كنند و آن را زير ذره بين قرار داده و بزرگ كنند. بالاخره علماى حقيقى هم كه معصوم نيستند، ممكن است گاهى اشتباهى مرتكب شوند، فرض كنيد در بين صد سخنرانى يك جمله را اشتباه بگويند، آمارى را اشتباه نقل كنند، در خواندن آيه اى از قرآن دچار خطا شوند، ديگران كه پاى منبر نشسته اند، وقتى اشتباه او را بفهمند، مىگويند اين آقا اشتباه كرد، بلد نيست قرآن بخواند، يا اين كه در نقل فلان آمار اشتباه كرد. ولى اگر بنا باشد خود اين آقايان ده دقيقه سخنرانى كنند، آن گاه مىفهمند صحبت كردن چه مشكلاتى دارد.
به هر حال، افراد عالم نما به دنبال اين هستند كه نقطه ضعفى از كسى پيدا كنند، و آن را زير ذره بين قرار دهند كه فلان كلمه را اشتباه گفت، فلان مطلب را اشتباه نقل كرد. بالاخره هر عالم با تقوايى ممكن است در موردى نقطه ضعف داشته باشد، و يا حد اقل اشتباه كند. هر چه با تقوا باشد، حتى اگر نزديك به عصمت نيز باشد، ولى معصوم از اشتباه نيست. انسان ممكن است اشتباهاً كار خلافى را انجام دهد، يا حتى ممكن است كارى را براى خود واجب بداند، بعد معلوم شود كه اشتباه كرده است، اين كار واجب نبوده است. پس به هر حال امكان دارد كه از بهترين عالمان، از بهترين شخصيت ها هم نقطه ضعف هايى پيدا شود. اين روحانى نماها، منتظر هستند تا از روحانيون حقيقى نقطه ضعفى پيدا كنند، و آن ها را چند برابر بزرگ كرده، از تار مويى پلاسى ببافند و از پر كاهى كوهى بسازند، و آن عالمان حقيقى را در چشم مردم تضعيف كنند. به زبان امروزى ترور شخصيت كنند، تا مردم از اطراف عالمان واقعى پراكنده شوند، و جذب عالم نماها شوند. اين را من نمىگويم، به حسب اين روايت كه در تهذيب شيخ طوسى(قدس سره) و همچنين اصول كافى نقل شده، امام باقر(عليه السلام) به جابر، يكى از اصحاب سرّشان مىگويد: «يَتْبَعُونَ زَلاّتِ العُلَماء وَ فَسادَ عِلْمِهِم»، اين ها اشتباهات، لغزش ها و مواردى از عمل عالمان حقيقى را كه اشتباه و غلط بوده دنبال مىكنند. «يُقْبِلُونَ عَلَى الصَّلاةِ وَ الصّيامِ وَ ما لا
يَكْلِمُهُم فى نَفْس وَ لا مال»، اين عالم نمايان، در انظار مردم به انجام نماز و روزه و اعمالى كه براى مال و جانشان خطرى ندارد رو مىآورند. «يُقْبِلُون»، يعنى اقبال مىكنند، به نماز و روزه رو مىآورند ، «وَ ما لا يَكْلِمُهُم فى نَفْس وَ لا مال»، يعنى اعمالى را برمىگزينند كه به مال و جانشان آسيبى وارد نمىسازد. و حال آن كه امر به معروف و نهى از منكر به مال و جان انسان آسيب مىرساند، اگر امر به معروف و نهى از منكر صورت بگيرد، حداقل كمك هايى را كه ديگران به انسان مىكردند، قطع مىكنند. پولدارها، سرمايه دارها، زورمداران، و يا كسانى كه قدرتى در اختيار دارند، چون داراى تمكن بيش ترى هستند، امكان ارتكاب گناهان بزرگ را نيز دارند، بنا بر اين وقتى عالم نماها بخواهند امر به معروف و نهى از منكر كنند با اصحاب زور و زر مواجه مىشوند، كه برخورد با آن ها موجب كم شدن منافع مىشود، لذا به دنبال عبادتى مىروند كه هيچ صدمه اى به مال و جانشان نزند «لايكلمهم»، زخمه به مال و جانشان نزند.
«وَلَو أَضَرَّت الصَّلاةُ بِسائِرِ ما يَعْمَلُونَ بِاَمْوالِهِم وِ أَبْدانِهِم لَرَفَضُوها كَما رَفَضُوا أَتَّمَ الْفَرائِض» اگر زمانى شرايطى پيش آيد كه نماز خواندن هم موجب بروز مشكلى براى مال و جانشان شود، نماز را نيز رها مىكنند. چون ملاك ترك امر به معروف و نهى از منكر ضرر بود. اين ها مىترسند به مال و جانشان ضرر برسد، لذا امر به معروف و نهى از منكر را ترك كرده اند. حال اگر نماز هم موجب ضرر به مال و جان باشد، بر اساس همان ملاك آن را ترك مىكنند. «كَما رَفَضُوا أَتّمَّ الْفَرائِضَ وَ أَشْرَفَها»1 آن ها بالاترين، كامل ترين و شريف ترين فريضه ها، يعنى امر به معروف و نهى از منكر را به خاطر ضرر به مال و جان ترك كردند، از ترس اين كه مبادا به منافعشان خسارت وارد آيد. لذا، اگر نماز هم اين ضرر را به آن ها بزند، آن را نيز ترك مىكنند.
حضرت(عليه السلام) مىفرمايند: امر به معروف أتم الفرائض و أشرف الفرائض است، حتى از نماز هم بالاتر است، «اِنَّ الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْىَ عَنِ الْمُنْكَرِ فَريضَةٌ عَظيمَة»، امر به معروف و نهى از منكر مسأله ساده اى نيست، فريضه بسيار بزرگى است كه «بِها تُقامُ الْفَرائِض»، اگر امر به معروف و نهى منكر نباشد، به ساير واجبات هم عمل نمىشود، و ساير واجبات در جامعه زنده نمىماند. حيات و بقاى دين و احكام آن، به امر به معروف و نهى از منكر است. اگر به اين دو واجب عمل نشود، ساير واجبات نيز ترك مىشود. روحانى نماها چنين انسان هايى هستند. «مردمى پيدا مىشوند جو فروش و گندم نما»، در جامعه افرادى هستند كه خود را اهل علم و
1. در كافى «أسمى الفرائض» نقل شده است.
عبادت معرفى مىكنند و بارزترين ويژگى آن ها اين است كه به امر به معروف و نهى از منكر اهميت نمىدهند، مگر در مواردى كه هيچ ضررى براى آن ها نداشته باشد.
حضرت(عليه السلام) فرمودند در آخر الزمان چنين افرادى پيدا مىشوند، بعد نتيجه گيرى مىكنند كه «هُنالِكَ يَتِّمُ غَضَبُ اللّهِ عَلَيْهِم» زمانى كه مردم اين گونه شدند و دنباله رو چنين افرادى گشتند غضب خدا بر اين مردم كامل مىشود: «فَيَعُمُّهُمْ بِعِقابِه»، همه مردم را مورد عقوبت قرار مىدهد «وَ يَهْلِكُ الاَْبْرارُ فى دارِ الْفُجّار» هنگامى كه عقاب عمومى خدا براى همه مردم نازل شده، بد و خوب، و تر و خشك را با هم مىسوزاند، «وَ الصِّغارُ فى دارِ الْكِبار»، حتى اطفال نيز همراه با بزرگترها مشمول عقوبت خواهند شد، آن گاه كه چنين وضعيتى در جامعه به وجود آيد كه امر به معروف و نهى از منكر ترك شود، چنين بلاى همگانى خواهد آمد و كسى از آن استثنا نمىگردد.
باز امام(عليه السلام) مجدداً نسبت به امر به معروف و نهى منكر تذكر مىدهد «اِنَّ الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىَ عَن الْمُنْكَرِ سَبيلُ الاَْنْبياء» امر به معروف و نهى از منكر راه انبيا است، كسانى كه مىخواهند راه انبيا را بروند، بايد اهل امر به معروف و نهى از منكر باشند و اگر اين گونه نباشند راه ديگرى را رفته اند و دنباله رو انبيا نيستند؛ «وَ مِنْهاجُ الصّالِحين»، برنامه افراد صالح و شايسته همين امر به معروف و نهى از منكر است؛ «فَريضَةٌ عَظيمَةٌ بِها تُقامُ الْفَرائِض» مجدداً حضرت تكرار مىفرمايند كه اقامه ساير واجبات نيز در گرو امر به معروف و نهى از منكر است؛ «وَ تَأْمَنُ الْمَذاهِب»، امنيّت راه ها در سايه امر به معروف حاصل مىشود؛ «وَ تَحِلُّ الْمَكاسِب»، حليت كسب ها در سايه امر به معروف است. اگر مردم مىخواهند كسب و تجارت آن ها حلال شود، بايد در اقامه امر به معروف و نهى از منكر سعى داشته باشند. در غير اين صورت كم كم ربا در كسب آن ها سريان يافته و اگر كسى از آن نهى نكند مردم حلال و حرام را درست تشخيص نخواهند داد. زمانى كه چنين شد كسب هاى حلال به حرام مبتلا مىشود. «وَ تُرَدُّ الْمَظالِم»، در سايه امر به معروف و نهى منكر مظلمه ها بر مىگردد. اگر كسى حق ديگرى را ضايع كرده باشد، رواج امر به معروف و نهى از منكر در جامعه باعث مىشود حق به صاحب آن برگردد. «وَ تَعْمُرُ الاَْرْض» آبادانى زمين در سايه امر به معروف و نهى از منكر است. زيرا دايره امر به معروف و نهى از منكر آن قدر وسيع است كه در مقابل سودجويانى كه به خاطر قدرت يا سود بيش تر، محيط زيست را تخريب مىكنند، نيز مىايستد. كارخانه دارانى كه امور بهداشتى را رعايت
نمىكنند، و محيط زيست را آلوده مىكنند، براى چيست؟ آن ها سود بيش تر مىخواهند. با امر به معروف و نهى از منكر جلو اين گونه اعمال نيز گرفته شده، محيط سالم مىشود، و زمين آباد مىگردد. «وَيُنْتَصَفُ مِن الاَْعْداء» زمانى كه امر به معروف و نهى از منكر باشد دشمنان هم منصف مىشوند، يعنى دشمنان هم به رعايت انصاف وادار مىشوند. آن گاه كه صاحبان قدرت اهل امر به معروف و نهى از منكر باشند، ديگر دشمنان جرأت نمىكنند اقدام به ظلم كنند، به اين شرط كه امر به معروف و نهى از منكر در جامعه رواج داشته باشد. تنها اين نيست كه يك نفر در موردى به عنوان كارى فردى و مقدس و به قصد اتمام حجت انجام دهد و به آن اكتفا كند. اگر امر به معروف در جامعه رواج داشته باشد، ديگر دشمنان جرأت پيدا نمىكنند مؤمنان را مورد هجوم خصمانه خود قرار دهند. و نهايتاً حضرت(عليه السلام) مىفرمايند «وَ يَسْتَقيمُ الاَْمْر»، كارها در سايه امر به معروف ونهى از منكر به سامان مىرسد. اين همان اصلاح است. مفاسد برطرف مىشود، و كارها به سامان مىرسد. اين ها نتايج امر به معروف و نهى از منكر است.
امام(عليه السلام) از يك طرف هشدار مىدهند كه در آخر الزمان، امر به معروف و نهى از منكر رنگ مىبازد، گاهى بعضى از مردم عمل مىكنند، اما به شرط اين كه براى آن ها ضررى نداشته باشد؛ ولى عملا امر به معروف و نهى از منكر رواج و رونق خود را از دست مىدهد و در جامعه مطرود و منزوى مىشود. امام(عليه السلام) هشدار مىدهد كه اگر چنين وضعى پيش آمد از عقاب خدا بترسيد. عذابى نازل مىشود كه تر و خشك، و بزرگ و كوچك را با هم مىسوزاند. از طرفى ديگر حضرت(عليه السلام) بعد از هشدار نصيحت مىكنند كه چه بايد كرد كه اين گونه نشود، چنين روزگارى خواهد آمد، شما كه تابع من هستيد، نصيحت هاى مرا ـ يعنى امام باقر(عليه السلام) راـ گوش كنيد. تا به اين بلا مبتلا نشويد.
وظيفه مسلمانان در برابر منكرات
«فَأَنْكِرُوا بِقُلُوبِكُم»، وظيفه اول شما اين است كه اگر كار بدى را در جامعه مىبينيد، در دل احساس نفرت و انزجار كنيد، اشمئزاز پيدا كنيد. اگر مىبينيد كار خلاف و گناهى در جامعه انجام مىگيرد، پيش خود نگوييد كه بله، گناه است، اما گناه بدى هم نيست، درست است كه امروزه فرهنگ سرا درست مىكنند، اما بچه ها سرگرمى پيدا مىكنند! كمى مشغول مىشوند! رقصى فرامىگيرند! آوازى ياد مىگيرند! در اين زمانه نبايد بچه ها خيلى بى هنر باشند! خوب
نيست! و حرف هايى از اين قبيل. اولين قدم در برخورد با گناه اين است كه قلباً از گناه ناراحت باشيد، خشمگين شويد، اگر از ته دل از گناه ناراحت نشديد، اين اولين مرحله نفاق است. يعنى شما به حكم خدا راضى نيستيد، دلتان نمىخواهد احكام خدا درست اجرا شود. ته دل شاد مىشويد.
چرا در كنار مصلاى قم، مركز جهانى اسلام، ام القراى اسلام، شهر خون و قيام، زنى بيايد يك ساعت با حركات به اصطلاح موزون، آن هم در كنار مصلاى قم نمايش بدهد؟ آيا مرد نبود كه نمايش بدهد؟! آيا نمايش بهترى نبود؟ حتماً بايد خانمى بيايد نمايش بدهد، آن هم تماماً با حركات موزون و ريتم دار ـ يعنى رقاصى ـ همان رقاصى ساده، و مؤمنان هم بنشينند تماشا كنند، هيچ كس هم نفس نكشد؟! بعضى ها هم به روى خودشان نياورند و بگويند ما كه تا به حال نديده بوديم، اقلا توفيق جبرى شد. يا بعضى ها جلوى بعضى سينماها صف بكشند، با اين كه مىدانند فيلم هاى مبتذل نمايش داده مىشود، در آن صف ها چهره هايى مشاهده مىشود كه انتظار نمىرود. اولين كار در مقابل انجام گناه اين است كه «أَنْكِرُوا بِقُلُوبِكُم»، در دل از اين اعمال تنفر داشته باشيد، و احساس ناراحتى كنيد، كه چرا اين كارها انجام مىگيرد
در مرحله دوم «وَ الْفِظُوا بِأَلْسِنَتِكُم»، بعد به زبان بياوريد، اعتراض كنيد. ممكن است به زبان آوردن خيلى نرم، ملايم و با مهربانى باشد، در مرحله اول بهتر است كه همين گونه باشد. اما در مرحله بعد «وَ صُكُّوا بِها جِباهَهُم»، وقتى كه با گناهكار رو به رو مىشويد و با حرف نرم نتوانستيد او را هدايت كنيد، و اگر به او گفتيد چرا اين كار زشت را كردى او خجالت نكشيد و حتى رو در روى شما ايستاد و گفت آزادى است! دلم مىخواهد! اين جا ديگر جاى نرمى و ملاطفت نيست، بعد از اين كه با نرمى صحبت و موعظه كرديد، با زبان خوش با او صحبت كرديد ولى اثر نبخشيد، چه بايد كرد؟ «صُكُّوا بِها جِباهَهُم» حضرت(عليه السلام) مىفرمايند با تندى به پيشانى او بزنيد ـالبته نه با دست بلكه با سخنـ يعنى آن چنان رو در رو و با تندى با او برخورد كنيد، مثل كسى كه مىخواهد توى پيشانى طرف مقابل بزند، «صُكُّوا بِها جِباهَهُم»، اگر برخورد نرم اثر نكرد، رو در روى طرف و با تندى با او برخورد كنيد و بگوييد به تو مىگويم، چرا گناه مىكنى؟! البته چنين اقدامى كار هر كس نيست، مخصوصاً كار افرادى كه با فرهنگ تساهل و تسامح آشنا شده اند، نمىباشد. مىترسيم اگر چنين چيزى بگوييم، فوراً ما را متهم كنند به اين كه اين ها خشونت طلب هستند! اين ها دور از تمدن هستند! يا اين كه همانگونه كه
در رشت و خرم آباد و بعضى جاهاى ديگر اتفاق افتاد، بريزند، اذيت كنند، بزنند، ببندند، و يا بكشند، چنان كه كم و بيش هر روز مىبينيم، يا آمر به معروف را مىكشند! يا تهديد مىكنند! يا كتك مىزنند! دست و پايش را مىبندند و او را در جايى دور از انظار رها مىكنند! و يا براى آن ها مزاحمت تلفنى ايجاد مىكنند! خوب، وقتى انسان مىبيند عاقبت كسانى كه مىخواهند امر به معروف و نهى از منكر كنند گرفتارى است، مىترسد امر به معروف و نهى از منكر كند. هنگامى كه با افرادى كه ضابطين امر به معروف و نهى از منكر هستند، و از طرف دستگاه قضايى براى اين كار اجازه دارند، اين گونه رفتار مىشود، تكليف ديگران روشن است.
امام(عليه السلام) مىفرمايند وقتى به اين صورت برخورد كرديد، ممكن است كسانى متعرض شما شوند، و يا شما را ملامت كنند كه چرا پرخاشگرى مىكنيد! چرا با تندى حرف مىزنيد! چرا خشونت طلبى مىكنيد! حتى ممكن است دوستان نيز شما را ملامت كنند، اما «وَلا تَخافُوا فى اللّهِ لَوْمَةَ لائِم» اگر مىخواهيد آن روز نيايد كه بلايى نازل شود، و تر و خشك را با هم بسوزاند، از ملامتِ ملامت كنندگان نترسيد، ولو ملامت گران از نزديك ترين دوستان شما باشند. بسيار خوب، در امر به معروف و نهى از منكر، ما نخست با زبان نرم با افراد صحبت و موعظه مىكنيم، با خواهش و تمنا امر به معروف و نهى از منكر مىكنيم، اما مىبينيم اثرى نكرد، بعد با تندى برخورد كرديم و از كسى هم نترسيديم، خودمان را در معرض همه گونه خطر نيز قرار داديم، لكن باز ديديم اثرى بر جاى نگذاشت، در مقابل چه بايد كرد؟ بله، اگر ابتداى امر باشد، مثل اوايل رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، هنوز مردم طراوت ايمان و شور انقلابى داشتند، اگر از اول جلوى خطر را مىگرفتند، راحت بود. اما ممكن است شرايطى پيش بيايد كه اين گونه نباشد، مقابل انسان مىايستند، فحش مىدهند، كتك مىزنند، تهديد مىكنند، در اين صورت چه بايد كرد؟
به هر حال مسأله از دو صورت خارج نيست، بعد از اين كه شما انجام وظيفه كرديد، عكس العمل افراد خطاكار در مقابل شما يكى از دو حالت است، يا تحت تأثير امر به معروف و نهى از منكر شما واقع مىشوند و دست از كار بد خود بر مىدارند، يا اين كه نه، پر رويى و لجاجت مىكنند، در مقابل شما مىايستند و احياناً كلماتى كه سزاوار خودشان است نثار شما مىكنند، و از اين بالاتر، گاهى به مقدسات دين هم جسارت مىكنند.
بنابراين، در مقابل امر به معروف و نهى از منكر يكى از اين دو حالت پيش خواهد آمد: يا
افراد خلافكار بعد از امر به معروف و نهى از منكر تحت تأثير واقع مىشوند، دست از كار بد خود بر مىدارند و به راه راست باز مىگردند، در اين صورت ديگر شما بر آن ها حجتى نداريد و بايد با آن ها مهربانى كنيد. ايشان مرتكب اشتباهى شده بودند و به واسطه امر به معروف و نهى از منكر از راه خطا به صواب برگشتند، «فَاِنِ اتَّعَظُوا وَ ِالى الْحَقَّ رَجَعُوا فَلا سَبيلَ عَلَيْهِم»، اگر به سوى حق برگشتند و از گناهان خود توبه كرده، دست از كارهاى بد برداشتند، نعم المطلوب. اما اگر اين گونه نشد، «اِنَّما السَّبيلُ عَلى الَّذينَ يَظْلِمونَ النّاسَ وَ يَبْغُونَ فى الاَْرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ، اُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَليم»،1 اگر موعظه شما را نشنيدند و نسبت به جنايت، ظلم و كج روى خود اصرار ورزيدند، شما وظيفه ديگرى خواهيد داشت. بايد در مقابل آن ها به گونه ديگرى رفتار كنيد. ديگر وظيفه شما از حد سخن گفتن و ملامت كردن و حتى تندى كردن هم فراتر مىرود.
امام(عليه السلام) مىفرمايد اگر كار به اين جا رسيد كه على رغم برخورد تند، توجهى به امر به معروف و نهى از منكر نكردند، «هُنالِكَ فَجاهِدُوهُمْ بِأَبْدانِكُم» در اين جا بايد شما در مقام جهاد بر آييد، چنين افرادى دشمن اسلام هستند و بايد با ايشان جنگيد و مبارزه كرد، «فَجاهِدُوهُمْ بِأَبْدانِكُم وَ أَبْغِضُوهُم بِقُلُوبِكُم» اين ها را از ته دل دشمن بداريد. با چنين افرادى كه گستاخ شده و علناً عليه اسلام قيام كرده، احكام اسلام را انكار مىكنند و به مقدسات اسلام اهانت روا مىدارند، بايد مبارزه كرد، و از عمق دل با آن ها دشمنى كرد. نگوييد اسلام دين محبت است! دين رأفت است! اسلام دين دشمنى هم هست. در جاى خود نهايت رأفت و رحمت را دارد و در موقع مقتضى به خشونت و تندى امر مىكند.
«أَبْغِضُوهُمْ بِقُلُوبِكُم»، ولى مواظب باشيد زمانى كه با اين گونه افراد بناى مبارزه را گذاشتيد، نيت خود را بررسى كنيد، اين جا شيطان سراغ انسان مىآيد. شيطان سراغ تارك الصلوة نمىرود تا او را به رياكارى ترغيب و تشويق كند. تارك الصلوة اصلا نماز نمىخواند تا رياكارى كند. اما وقتى كسى در مقام نماز خواندن برآيد، مخصوصاً داخل مسجد و در حضور مردم، آن گاه شيطان او را وسوسه مىكند كه مدّ «وَ لا الضّالّين» را بيش تر بكش تا مردم بگويند عجب قرائت خوبى بود! اگر كسى در مجالس عزادارى شركت نمىكند، و به فرهنگ سرا، سينما و تئاتر مىرود، شيطان با او كارى ندارد. او خود راه باطل و جهنم را پيش گرفته است. اما زمانى كه به مجلس عزادارى آمد، آن گاه شيطان او را وسوسه مىكند و مىگويد بيا تظاهر به
1. شورى، 42.
گريه كن، وانمود كن خيلى دلت سوخته است، تا مردم بگويند عجب انسان با محبتى است! اهل ولايت است! زمانى شيطان سراغ انسان مىآيد كه شخص در راه حق باشد.
تا شما اهل امر به معروف و نهى از منكر نيستيد، شيطان با شما كارى ندارد، زيرا شما با او رفيق و همراه هستيد، شما خود يك شيطانك ديگرى هستيد. اما آن وقت كه خواستيد امر به معروف و نهى از منكر كنيد، ديگر راه شما از شيطان جدا مىشود. شيطان سراغ شخصى مىآيد كه به جبهه مىرود. شيطان چنين افرادى را وسوسه مىكند، مىگويد كارى كنيد كه قدرت را به دست بياوريد، تا فردا به پست و مقامى دست يابيد. چقدر انسان به جبهه برود و بجنگد! زمانى كه برگشت، مىبيند كه بى لياقت ها پست ها را گرفته اند، و دست او از پست و مقام خالى مانده است. خوب، حالا اگر نوبتى هم باشد نوبت ماست. چقدر مردم غافل و جاهل دست به قاچاق زدند! چقدر سوء استفاده كردند! خوب، حالا ما نيز چند صباحى قاچاق فروشى كنيم تا به نان و نوايى برسيم! بنا بر اين هنگامى كه خواستيد مبارزه كنيد، نيت خود را خالص كنيد و به فكر قدرت طلبى نباشيد، به اين فكر نباشيد كه مال و مقامى را از راه مبارزه به دست آوريد، و وجاهتى نزد مردم پيدا كنيد، والا علاوه بر اين كه جان خود را از دست داده ايد، ثوابى هم نبرده ايد، زيرا با انگيزه هاى شيطانى و نفسانى كار كرده ايد، لذا ديگر ثوابى نداريد. عبادت زمانى ارزش دارد كه براى خدا باشد.
«وَ أَبْغِضُوهُم بِقُلُوبِكُمْ غَيْرَ طالِبينَ سُلْطاناً وَ لا باغينَ مالا وَ لا مُريدينَ بِالظُّلْمِ ظَفَراً» نه در صدد كسب قدرت و نه در صدد كسب مال باشيد و نه بخواهيد از روى سركشى و ناحق بر ديگران پيروز شويد. پيروزى مطلوب است، اما پيروزى از راه صحيح و مشروع مطلوب است، نه اين كه از هر راهى پيروزى به دست آمد مطلوب باشد. در بازى هاى سياسى اين حرف ها نيست. هدف وسيله را توجيه مىكند. حزب ما پيروز شود، هر چه مىخواهد بشود. ما در انتخابات برنده شويم، هر چه مىخواهد بشود. اما در اسلام وقتى مىفرمايد امر به معروف و نهى از منكر را حتى تا حد به خطر افتادن جان انجام دهيد، در كنار آن مىگويد مراقب باشيد شيطان شما را وسوسه نكند. مبادا شما را وسوسه كند تا بگوييد ما بايد پيروز شويم؛ حتى اگر از راه نامشروع هم هست، بايد پيروز شويم. بلكه بايد احكام الهى و حدود آن را درست رعايت كنيد، نيت خود را خالص كنيد و براى خدا امر به معروف كنيد.
اكنون به چه منظورى با افرادى كه در مقابل امر به معروف و نهى از منكر مقاومت مىكنند
بايد جنگيد؟ حضرت(عليه السلام) مىفرمايند امر به معروف و نهى از منكر را انجام دهيد و اگر كار به مبارزه و جهاد كشيد با مخالفين بجنگيد. «حَتّى يَفيئُوا اِلى أَمْرِ اللّه» تا دست از مخالفت بردارند و از فرمان خدا پيروى كنند. تا از اطاعت دستورات شيطان بزرگ دست بردارند، و نسبت به آنچه شيطان به آن ها ديكته مىكند، نقشه هايى كه براى آن ها ترسيم مىكند، توجهى نداشته باشند، «حَتّى يَفيئُوا اِلى أَمْرِ اللّه» و از راه باطل بازگشته و سر به فرمان خدا بگذارند. «وَ يَمْضُوا عَلى طاعَتِه» بر اساس طاعت الهى حركت كنند.
عاقبت ترك امر به معروف و نهى از منكر
اين، بيانات امام باقر(عليه السلام) بود. در آخر روايت حضرت(عليه السلام) موعظه ديگرى مىفرمايند، امام(عليه السلام) به خاطر اين كه مجدداً ما مسأله امر به معروف و وجود اين تكليف بزرگ را فراموش نكنيم و براى ما انگيزه ديگرى باشد كه حتماً به اين وظيفه عمل كنيم، داستانى را نقل مىكنند. «قال أَبُوجَعْفَر(عليه السلام) : أَوْحى اللّهُ اِلى شُعَيْب النَّبىّ(عليه السلام) » حضرت باقر(عليه السلام) مىفرمايند خدا به حضرت شعيب(عليه السلام) وحى كرد كه من صد هزار نفر از قوم تو را هلاك خواهم كرد، چهل هزار نفر از آن ها اهل معصيت و گناه و شصت هزار نفر هم از خوبان هستند. حضرت شعيب(عليه السلام) تعجب كرد، و گفت كسانى كه اهل گناه هستند، بسيار خوب، حق آن ها همين است كه عذاب شوند، اما خوبان چرا؟ «أَوْحى اللّهُ اِلى شُعَيْب النَّبىّ(عليه السلام) : إنّى لَمُعْذِّبٌ مِنْ قَوْمِكَ مِئَةَ اَلْف» صد هزار نفر از قوم تو را عذاب خواهم كرد. «اَرْبَعينَ اَلْفاً مِنْ شِرارِهِم» از اين صدهزار نفر، چهل هزار نفر از بدكاران هستند، «وَ سِتّينَ اَلْفاً مِنْ خيارِهِم»، و شصت هزار نفر هم از خوبان هستند. «فَقالَ يا رَبِّ هؤُلاءِ الاَْشْرار فَما بالُ الاَْخْيار» اشرار مستحق عذاب هستند، اما چرا اخيار عذاب مىشوند؟ «فَأَوْحى اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اِلَيْه: اِنَّهُمْ داهَنُوا أَهْلَ الْمَعاصى وَ لَمْ يَغْضِبُوا لِغَضَبى» خوبان را عقاب مىكنم به خاطر اين كه با اهل معصيت مداهنه كردند. مىدانيد مداهنه يعنى چه؟ يعنى ماست مالى كردن، شيره مالى كردن، سازش كردن، شتر ديدى، نديدى! «مداهنه» از ماده «دُهن» و به معنى روغن مالى كردن است. براى اين كه در قسمتى از ماشين كه با قسمت ديگر تماس دارد، اصطكاك ايجاد نشود، آن قسمت را روغن مالى مىكنند. در اين جا هم چون مىخواهند اصطكاك بين افراد به وجود نيايد، با هم گُل بگويند و گُل بشنوند، لذا كارى ندارند كه طرف مقابل اهل چه گناهى است؟ به اين نوع رفتار مداهنه مىگويند.
گناه اين شصت هزار نفر خوبان كه بنا است عذاب شوند اين است كه با اهل معصيت با نرمى و سازش رفتار مىكنند و نسبت به اهل معصيت امر به معروف و نهى از منكر انجام نمىدهند. «وَ لَمْ يَغْضِبُوا لِغَضَبى» در موردى كه من غضب بر مردم داشتم اين ها غضب نكردند. غضب كردن هم واجب است. اگر انسان در بعضى موارد غضب نكند، خدا او را عذاب مىدهد. عجب! اسلام كه تماماً دين محبت و رأفت و رحمت است! پس چرا خداوند مىفرمايد چون شصت هزار نفر از خوبان به خاطر من غضب نكردند، آن ها را هم عذاب خواهم كرد؟ معلوم مىشود كه ما در بعضى از موارد بايد اهل غضب هم باشيم. هميشه با نرمى و لبخند نمىشود زندگى كرد. خدا هم اين گونه از ما نخواسته است. در بعضى موارد خواسته است تندى كنيم، پرخاش كنيم «صُكُّوا بِها جِباهَهُم» يعنى با پرخاش با آن ها حرف بزنيد. بعضى ها از بنده سؤال مىكنند كه «چرا گاهى در منبر يا سخنرانى ها عصبانى مىشويد؟» آيا جواب را گرفتيد؟ من جواب سؤال را نمىدهم؛ امام باقر(عليه السلام) جواب شما را در اين روايت داد.
اجازه دهيد چند حديث ديگر هم بخوانم «عَنْ أَبى عَبْدِ اللّه(عليه السلام) » اين روايت از حضرت صادق(عليه السلام) است «قالَ، قالَ أَميرُالْمُؤْمِنين(عليه السلام) » امام صادق(عليه السلام) از جدش اميرالمؤمنين(عليه السلام) نقل مىكند كه او فرمود: «أَدْنى الاِْنْكارِ أَنْ يُلْقى أَهْلَ الْمَعاصى بِوُجُوه مُكْفَهِرَّة»1 اگر در مقام نهى از منكر هيچ كارى نمىتوانيد انجام دهيد، حداقل در برابر گناهكار اخم كنيد و عبوس شويد. اين تكليف ديگر از هيچ كس برداشته نشده است. مگر اين كه مهربانى تاكتيكى باشد. يعنى با توجه به اين كه مىدانيد كسى اشتباه كرده است، اما چون مىخواهيد او را راهنمايى كنيد، حتى ممكن است او را براى مهمانى به خانه دعوت كرده و با او به مهربانى رفتار كنيد، و حتى به او كمك مالى هم بكنيد. اين برخورد حساب جداگانه اى دارد و تاكتيكى براى هدايت افراد است. پس بايد با آن اهل معاصى كه گستاخانه و با پررويى مىگويند به تو چه! مىگويند آزادى است! مىگويند دلمان مىخواهد! بايد با اين افراد با ترشرويى و پرخاشگرى صحبت كنيم. البته اگر قدرت داشته باشيد. اگر فردا شما را به جرم توهين به شهروندان جلب نكنند!
روايت ديگرى هست كه آن را نيز بخوانم «عَنْ أَبى عَبْدِ اللّه(عليه السلام) اِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بَعَثَ مَلَكَيْنَ اِلى أَهْلِ مَدينَة لِيُقَلِّباها عَلى أَهْلِها فَلَمّا اِنْتَهَيا اِلى الْمَدينَةَ وَجَدا رَجُلا يَدْعُو اللّهَ وَ يَتَضَرَّعُ فَقالَ أَحَدُ الْمَلَكَيْنِ لِصاحِبِهِ أَما تَرى هذا الدّاعىَ؟ فَقالَ قَدْ رَأَيْتُهُ وَ لكِنْ اِمْصُ لما أَمَرَ بِهِ رَبّى فَقالَ
1. تهذيب الاصول، ج 6، ص 176، باب 22، روايت 5.
لا وَ لكِنْ لاأُحَدِّثُ شَيْئاً حَتّى اُراجِعَ رَبّى فَعادَ اِلى اللّهِ تَبارَكَ وَ تَعالى فَقالَ يا رَبِّ اِنّى اِنْتَهَيْتُ اَلى الْمَدينَةَ فَوَجَدْتُ عَبْدَكَ فُلاناً يَدْعُوكَ وَ يَتَضَرَّعُ اِلَيْكَ فَقالَ اِمْضِ بِما أَمَرْتُكَ بِهِ فَاِنَّ ذا رَجُلٌ لَمْ يَتَمَعَّرْ وَجْهُهُ غَيْظاً لى قَطُّ.»1 حضرت(عليه السلام) مىفرمايند خدا دو فرشته را فرستاد تا شهرى را زير و رو كنند. گاهى عذاب هاى خدا اين چنين است. مثل قوم لوط كه فرشتگان به امر خداوند براى عذاب ايشان، شهر را زير و رو كردند. خداوند دو فرشته را براى عذاب مردم اين شهر فرستاد، زيرا افراد ساكن در شهر گروهى گستاخ و متجاهر به فسق بودند، و اين افراد به هيچ وجه توبه نمىكردند و دست از گناهشان برنمىداشتند. خدا دو ملك را فرستاد تا شهر آن ها را زير و رو كنند. اين دو ملك وقتى آمدند، ديدند در ميان مردم، مرد مقدسى است كه خيلى اهل دعا و گريه و مناجات است. يكى از فرشتگان به ديگرى گفت من جرأت ندارم اين آدم اهل عبادت را عذاب كنم و شهر را بر سر او زير و رو كنم. برويم يك بار ديگر از خداوند سؤال كنيم. ملك ديگر گفت وظيفه خود را انجام بده. ملك اول گفت مىترسم فرمان عوض شده باشد، شايد اين طورى به ذهن او آمده بود كه هنگامى كه امر از جانب خداوند صادر شده بود، زمانى بوده كه هنوز اين فرد عابد توبه نكرده بود، در خلالى كه امر به عذاب شهر صادر مىشد، ممكن است اين عابد توبه كرده باشد. شايد تكليف عوض شده باشد. بايد مجدداً سؤال كنم. لذا آن ملك برگشت و از خدا سؤال كرد كه من به آن شهر رفتم تا وظيفه ام را انجام دهم، ولى ديدم فردى مشغول عبادت و تضرع است. آيا بايد به تكليف عمل كنيم يا تكليف عوض شده است؟ خداوند گفت تكليف به حال خود باقى است، برويد و شهر را خراب كنيد. بعد خود خدا علت اين را بيان مىكند كه چرا بايد همين آدمى كه اهل عبادت است، نيز مشمول عذاب شود: «فَاِنَّ ذا رَجلٌ لَمْ يَتَمَعَّرْ وَجْهُهُ غَيْظاً لى قَطُّ». درست است كه اين فرد اهل عبادت و دعا است، اما هيچ وقت رنگ صورتش به خاطر غيظ و غضب براى خدا تغيير نكرده است. يعنى اين فرد با توجه به اين كه گناه اهالى شهر را ديده است، اما رنگ او بخاطر خشم بر گناه عوض نشده است، به خاطر اين كه براى خدا تغيير حال براى او پيدا نشده بود، و خشم و غضب نكرده بود، بايد در كنار افراد ديگر او هم عذاب شود.
1 اصول كافى، ج 5، ص 58، روايت 8.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org