قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

مسلمانان ظاهرى

اينكه چرا اين گونه شد، بحث مفصلى دارد كه اكنون مجال بسط آن نيست، ولى اشاره مى كنم كه گروهى از آنها مانند آل ابوسفيان اصلا اعتقادى به خدا، اسلام و پيغمبر نداشتند و فقط تظاهر مى كردند. دو كلام از ابوسفيان براى شما نقل كنم تا اين خاندان را بشناسيد و بدانيد كه آنها چه بينشى نسبت به اسلام و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و اهل بيت او(عليهم السلام)داشتند در اوايل بيعت مردم با عثمان خليفه سوم ـ يك روز ابوسفيان كنار قبرستان اُحد آمد و صدا زد: «يا اهل، القبور الذى كنتم تقاتلونا عليه صار بأيدينا و انتم رميم» گفت اى اهل قبور! (نگفت اى شهدا!) آن چيزى كه بخاطر آن با ما مى جنگيديد، امروز در دست ماست و شما زير خاك پوسيديد. يعنى شما فقط بر سر رياست با ما مى جنگيديد و آن رياست به دست ما افتاد و شما زير زمين تبديل به خاك شديد. عقيده وى اين بود كه پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و بنى هاشم بر سر حكومت مى جنگيدند. خدا، وحى و قيامت، مطرح نبود. كلامى صريح تر از اين دارد: در همان روزى كه با عثمان بيعت كرد در خانه عثمان، خطاب به بنى اميه فرياد زد كه: اى فاميل من; اى بنى اميه! به اين خلافت كه امروز به دست ما افتاده محكم بچسبيد. قسم به آن كسى كه ابوسفيان به او قسم مى خورد، نه بهشتى در كار است و نه دوزخى، حكومت تنها چند روز در دست بنى هاشم بود و اكنون به دست ما افتاده است. شنيده ايد كه وقتى سر بريده حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) را جلو تخت يزيد گذاشتند، در حال مستى چه اشعار كفرآلودى را سرود!

اين آل ابوسفيان و بنى اميه ـ كه درباره آنها در زيارت عاشورا مى خوانيد «اللهم العن بنى امية قاطبة» ـ تيره اى بودند كه اعتقادى به خدا و قيامت نداشتند، اظهار اسلام مى كردند تا جانشان سالم بماند و بعد هم بتوانند بر مردم سوار شوند و به نام اسلام بر آنها حكومت كنند. گروهى اين گونه بودند، اما تعدادشان خيلى زياد نبود. گروه ديگرى هم بودند كه اهل بيت(عليهم السلام)را شناخته و ايمان آورده بودند، احكام اسلام را نيز اجرا مى كردند در جنگها و جهادها هم مشاركت داشتند و مالشان را براى اسلام انفاق مى كردند، اما كارشان يك اشكال داشت و آن اشكال اين بود كه ايمان و علاقه مندى آنها به اسلام، شرط داشت. قرآن كريم از اين گروه با اين تعبير ياد فرموده است. «و من الناس من يعبدالله على حرف فإن أصابه خير اطمأنّ به و إن أصابته فتنة انقلب على وجهه خسر الدنيا و الآخرة»1 بعضى از مردم هستند كه شايد تعدادشان هم كم نباشد ـ نه آن زمان تعدادشان كم بود و نه در اين زمان ـ مى فرمايد: اينها خدا را عبادت مى كنند، احياناً نماز مى خوانند و روزه مى گيرند ولى عبادت كردن اينها تنها در يك حالت است كه اگر اين حالت تغيير بكند، ديگر خداپرست نيستند. تنها در صورتى خداپرستى مى كنند و به دين وفادارند كه دين با دنيايشان همسو باشد. اگر ديندارى با دنيادارى همسو باشد، ديندارند، نماز مى خوانند، روزه مى گيرند و به احكام اسلامْ عمل مى كنند. «فإن أصابه خير اطمأن به» اگر اوضاع رو به راه باشد و در سايه ديندارى به نان و نوايى برسند، ديندار خوبى هستند; «و إن اصابته فتنة انقلب على وجهه» اينها مانند كسى هستند كه لب پرتگاهى ايستاده و در حال افتادن است و استقرار ندارد، به طورى كه اگر تكان بخورد، به رو به زمين مى افتد. تا اوضاع آرام است و بادى و طوفانى نيست و اوضاع بر وفق مرادشان است دين دار، مسلمان و انقلابى هستند; اما «إن أصابته فتنة» اگر فتنه اى بيايد، وضع دگرگون شود آسايش و رفاهشان از بين برود، مشكلاتى پيش بيايد و ديگر نتوانند به دلخواه خودشان رفتار كنند، «انقلب على وجهه» به رو به زمين مى افتد، ديگر خداپرست نيستند، و صد و هشتاد درجه منحرف مى شوند. بعد مى فرمايد: اين افراد «خسر الدنيا و الآخرة» اينها هم دنيايشان را از دست مى دهند و هم آخرتشان را; يك جهت اينكه دنيايشان را از دست مى دهند اينست كه مقدارى از وقتشان صرف عبادت خدا و عمل به دستورات دين شده ولى فايده اى نداشته است، و آخرتشان را از دست مى دهند، براى اينكه ايمان واقعى نداشته اند و وقتى فتنه آمد، ديگر خدا را بنده نيستند. «ذلك هو الخسران المبين» كسانى كه با مسلم در كوفه بيعت كردند شوخى نمى كردند. قبل ازآن براى حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) طبق روايت معروف، دوازده هزار نامه نوشتند، واقعاً مى خواستند امام حسين(عليه السلام) در كوفه بيايد و در آنجا مثل زمان اميرالمؤمنين(عليه السلام)، حكومت كند، هر چند خيلى از آنها به حكومت حضرت على(عليه السلام) هم راضى نبودند، ولى وقتى حكومت ايشان را با حكومت معاويه مقايسه كردند و ظلمهاى معاويه را به دوستان حضرت على(عليه السلام)ديدند كه آنها را يكى پس از ديگرى كُشت يا ترور كرد يا با عسل زهرآلود، يا به صورتهاى ديگر; مسموم كرد، به حكومت فرزندان حضرت على(عليه السلام) راضى شدند. با اينكه مردم مدينه، مكه و ساير شهرهاى مهم اسلامى همه با يزيد بيعت كرده بودند، ولى گروهى از مردم كوفه امام حسين(عليه السلام) را دعوت كردند و گفتند ما با يزيد بيعت نمى كنيم، شما بيا تا با شما بيعت كنيم. شوخى هم نمى كردند، واقعاً هم دلشان مى خواست امام حسين(عليه السلام)بيايد و با او بيعت كنند، اما به اين شرط كه امام حسين(عليه السلام) كه مى آيد، ديگر جنگى در كار نباشد، كُشت و كشتارى نشود، نان و آبشان از بين نرود و اگر پست و مقامى دارند از دستشان نگيرد فقط امام حسين(عليه السلام) بيايد آنجا آقا باشد، نماز بخواند و آنها پشت سر او اقتدا بكنند و اگر مى خواهند از او مسئله بپرسند. اما وقتى ديدند عبيدالله بن زياد ياران حضرت سيدالشهدا(عليه السلام)را يكى پس از ديگرى كُشت، مسلم حضرت را با آن وضع فجيع، هانى را به آن صورت و ساير دوستان اميرالمؤمنين(عليه السلام) و علاقمندان به حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) را به چه صورتهاى فجيعى كشت، ديگران را مورد تهديد قرار داد، زندانها را از دوستان حضرت على(عليه السلام) پر كرد، ديدند آن چيزى كه مى خواستند واقع نشد. خود عمر بن سعد به كشتن حضرت سيدالشهدا(عليه السلام)علاقه اى نداشت. وى مدتها در اين فكر بود كه در رى تهران فعلى ـ حكومت كند. در اين زمينه گفتگوهايى شده بود وقتى اين شرايط پيش آمد با او شرط كردند و گفتند: اگر مى خواهى به حكومت رى برسى، بايد بروى و با امام حسين(عليه السلام) بجنگى. پس از آنكه اين شرط را قبول كرد، باز هم مطمئن نبود كه كار به جنگ بكشد. مى گفت ما سى هزار نفر جمعيت داريم البته تعداد سپاه او را تا صد و بيست هزار نفر هم گفته اند وقتى امام حسين(عليه السلام) با صد نفر صد و پنجاه يا دويست نفر بيايد، در مقابل اين لشگر تسليم مى شود، بعد او را مى گيريم و مى بريم نزد يزيد و ديگر به ما مربوط نيست. در دهه اول محرم ملاقاتهايى با حضرت سيدالشهدا(عليه السلام)داشت و سعى مى كرد همين كار را بكند. يك نامه هم براى عبيدالله بن زياد نوشت و گفت الحمدلله كارها دارد به خير مى گذرد، امام حسين(عليه السلام) را به كوفه مى آوريم و دستش را در دست امير مى گذاريم، بسيارى از افرادى هم كه با عمر بن سعد بودند، به همين نيت آمده بودند نه به قصد كشتن حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) مى گفتند: وقتى اين جمعيت بيايد، امام حسين(عليه السلام)با جمعيت محدودش، چاره اى جز تسليم ندارد و او را مجبور به بيعت مى كنيم. ولى وقتى انسان در مسير غلطى افتاد و حاضر شد كه معصيت كند، به راه خلاف برود و با دشمنان خدا بسازد، كم كم به جايى كشيده مى شود كه خودش هم فكر نمى كرد. اول يك قدم برمى دارد و مى گويد اين چيزى نيست، قابل اغماض است، سپس يك قدم ديگر برمى دارد و كم كم زاويه باز شده و به آنجايى مى رسد كه نبايد برسد.


1. حج، 11.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org