قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

ما در كدام صف هستيم: سپاه حسين(عليه السلام) يا سپاه كوفه؟

سؤالى كه در ابتداى بحث مطرح كردم اين بود كه چرا حادثه كربلا اتفاق افتاد؟ گرچه اين سؤال هر ذهن كنجكاوى را به خود مشغول مى كند، ولى مسأله مهم تر اين است كه ما از خود سؤال كنيم آيا ما از اين كه مانند كوفيان رفتار كنيم، در امان هستيم؟. ما كوفيان را بىوفا مى دانيم و شعار هم مى دهيم كه «ما اهل كوفه نيستيم على تنها بماند» به طور قطع مردم ما چنين اعتقادى دارند و اين شعار را از صميم قلب مى دهند، اما حوادث روزگار پستى و بلندى هايى را مى آفريند كه انسان را دچار تحولات عجيبى مى كند. افراد ديگرى هم قبلا چنين سخنانى را مى گفتند و بعد در نتيجه تحولات روزگار، تغيير نظر دادند. آنچه مهم است و سزاوار است يك انسان هوشيار و آگاه، انسانى كه نخواهد خود را فريب دهد، در باره آن بينديشد، اين است كه اگر من در زمان امام حسين(عليه السلام) بودم، در كدام گروه قرار مى گرفتم؟ آيا واقعاً من جزء آن اقليت هفتاد و دو نفر مى شدم، يا جزء سى هزار يا صد و بيست هزار نفر سپاه شام و كوفه; يا جزء كسانى كه بى طرف بودند. البته ما در زيارت اينگونه مى گوييم: «يا ليتنا كنا معكم و نفوز معكم»، «يا ليتنى كنتُ معكم و فأفوز فوزاً عظيماً»، اى كاش ما هم در كربلا بوديم و با شهداى كربلا شهيد مى شديم; شايد ما اين سخن را از صميم دل مى گوييم و چنين آرزويى داريم، اما آيا مطمئن هستيم كه اگر در آن شرايط قرار گرفته بوديم، تغيير نظر نمى داديم؟ آيا يقين داريم كه حتى اگر بر روى امام حسين(عليه السلام) شمشير نمى كشيديم، بى طرف هم نمى شديم؟ همچنان كه در مرثيه ها شنيده ايد، كسانى بودند كه خود حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) با آنها صحبت كرد و آنها را به همراهى با خود دعوت كرد. بعضى از آنها از ياران اميرالمؤمنين(عليه السلام) بودند. عبيدالله بن حر جعفى نمونه اى از آن افراد است. حضرت نزد او رفت و با او صحبت كرد. امام حسين(عليه السلام)عبيدالله را به جمع سپاه خود دعوت كرد. اما او در جواب به حضرت گفت: من اسب و شمشيرم را در اختيار شما مى گذارم. امام(عليه السلام) نيز به او فرمود: اسب و شمشيرت را بردار و از اين جا برو! اگر در اين سرزمين بمانى و نداى «هل من ناصر» ما را بشنوى و به يارى ما نيايى، در جهنم جاودانه خواهى ماند. از اينجا فرار كن كه صداى مرا نشنوى! آيا اگر ما در آن زمان بوديم، بهتر از عبيد الله بن حر جعفى عمل مى كرديم؟

اگر بخواهيم خود را بيازماييم، بايد ببينيم آيا شرايطى كه در آن زمان بود، آيا مشابه آنها در زمان ما هم وجود دارد يا نه؟ اگر آن شرايط وجود دارد، آيا اين شرايط در ما اثر سويى داشته است يا نه؟ آيا تمايل مردم ما به ارتكاب گناه بيشتر شده است يا كمتر؟ آيا مجالس لهو و لعب طى اين چند سال در قم، عشّ آل محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)، آشيانه اهل بيت(عليهم السلام) بيشتر شده است يا كمتر؟ آيا واقعاً در اين شهر مردم ما روز به روز بيشتر به اسلام رو مى آورند، اعتقادشان راسخ تر مى شود، بيشتر از گناه اجتناب مى كنند، روز به روز ارزشهاى اسلامى بيشتر رواج پيدا مى كند يا عكس آن صادق است؟ من به اين سؤال جوابى نمى دهم. جواب را در خلوت به خودتان بگوييد. اگر رفتار ما بعد از انقلاب سير نزولى پيدا كرده است، اگر بعضى از جبهه رفته ها قاچاق فروش شده اند، اگر در بعضى از خانه هايى كه در ايام عزادارى، مجالس عزاى اهل بيت(عليهم السلام) بر پا مى شد، امروز مجالس ديگرى بر پا مى شود، اگر اينگونه است، ما بايد در وفادارى خود نسبت به حضرت سيدالشهدا(عليه السلام)شك كنيم. بايد در اين كه ما جزء هفتاد و دو نفر ياران حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) مى شديم، شك كنيم. آيا واقعاً ما به گونه اى هستيم كه بتوانيم خود را جزء ياران حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) به حساب آوريم؟ اگر اينگونه نيستيم، چرا؟ به همان دلايلى كه آن روز مردم كوفه از اهل بيت(عليهم السلام) منحرف شدند. اگر اين دلايل در جامعه ما وجود داشته باشد، ما هم بايد بترسيم كه مبادا همان انحرافات در جامعه ما پيش بيايد. ان شاءاللّه كه تا به حال چنين نشده باشد! اما اگر عوامل آن موجود باشد، بايد بترسيم از اين كه روزى چنين انحرافاتى در جامعه ما پيش بيايد.

يكى از آن عواملْ ضعف شناخت بود. اگر اعتقادات ما مبناى منطقى و استدلال عقلى ندارد و سطحى است و گرچه به زبان مى گوييم ما طرفدار ولايت فقيه هستيم، ولى دليل حقانيت سخن خود را ياد نگرفته ايم بايد نگران آينده و عاقبت كارمان باشيم. راستى چرا تحقيق نكرده ايم؟ چون حوصله اين كار را نداشتيم، تنها همين مقدار مى دانيم كه امامى بود، پس از امام(رحمه الله) هم بايد از مقام معظم رهبرى به عنوان جانشين امام، اطاعت كنيم. اما نمى دانيم دليل وجوب اطاعت ولى فقيه چيست. اگر دليل اين مسأله را ندانستيم، با مطرح شدن يك شبهه اعتقاد ما سست مى شود. «اما اولياء الله فضيائهم فيها اليقين»، نجات اولياى خدا در مقابل شبهه به اين دليل است كه از يقين برخوردار هستند و اعتقادات آنها مبتنى بر دليل قطعى است. اگر در زمان ما شبهه ها رايج شد، اگر معلم در كلاس درس، سخن شبهه ناكى مطرح كرد و كسى پاسخ او را نداد، اگر استاد دانشگاه در كلاس، شبهه پراكنى كرد و كسى جواب او را نداد، اگر كسانى گفتند دين افيون حكومت هاست و كسى آنان را ساكت نكرد، بايد بترسيم از اين كه همان بلايى كه مردم كوفه به آن مبتلا شدند، ما هم به آن گرفتار شويم. اگر احكام اسلام زير پا گذاشته شد و مردم سخاوتمندانه! از كنار آن گذشتند و با روحيه تساهل و تسامح(!) خم به ابرو نياوردند، بايد بترسيم كه مجدداً روزى برسد كه مردم با يزيد بيعت كنند.

چه عاملى موجب شد مردم با يزيد بيعت كنند؟ آيا عاملى غير از بى تفاوتى نسبت به مسائل اسلامى موجب اين فاجعه شد؟ آيا چيزى غير از روحيه تساهل و تسامح بود؟ افرادى كه قصد برپا كردن حكومت يزيدى را در اين كشور دارند، تساهل و تسامح را ترويج مى كنند. تساهل و تسامح مقدمه فرهنگ بى دينى است. اگر ما نسبت به احكام دين بى تفاوت شديم و گفتيم نبايد در كار ديگران دخالت كرد، بايد بترسيم از روزى كه آنچه بر سر مردم كوفه آمد، بر سر ما هم بيايد. هرچند، شايد بتوان گفت مردم كوفه در آن زمان بهتر از ديگران بودند. وضعيت مردم مدينه به گونه اى بود كه حضرت ابى عبدالله(عليه السلام) از دست آنها فرار كرد. مردم مدينه از همان ابتدا با يزيد بيعت كردند. در حالى كه كوفيان ابتدا حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) را براى پذيرش خلافت دعوت كردند.

يكى از عواملى كه موجب ايجاد حادثه كربلا شد سست شدن پايه هاى اعتقادى و مبانى فكرى مسلمانان در آن زمان بود. اينك ما بايد از تاريخ عبرت بگيريم. اگر ما شعار حمايت از ولايت فقيه مى دهيم، در صورتى مى توانيم به ولى فقيه وفادار باشيم كه اولا، اعتقاد ما بر اساس دليل منطقى و محكم در ذهن ما رسوخ كند. بايد دلايل وجوب اطاعت از ولى فقيه را به خوبى ياد بگيريم. در غير اين صورت به شبهه مبتلا مى شويم و اگر شبهه آمد، ايمان متزلزل مى شود و شك جاى آن را مى گيرد. با وجود شك نمى توان مردانه قدم در راه گذاشت. اگر يك نوجوان سيزده ساله نارنجك به كمر مى بندد و به زير تانك مى رود، به اين دليل است كه يقين دارد هنگام شهادت سرش در دامان حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) است. اما اگر چنين تفكرى در جامعه ما رواج داده شد كه اين حرفها شعارهاى احساسى است و جنبه تبليغاتى دارد آن همان سخن ابوسفيان است كه گفت «لا جنة و لا نار».

اگر اين شبهه را يك استاد دانشگاه در كلاس دانشكده الهيات مطرح كرد «كه معلوم نيست هر چه خدا بگويد راست باشد و دليل بر راستگويى خدا نداريم.» اگر سخنرانِ موردِ تأييد مقامات مسؤول كشور گفت: «قرآن هم نقد پذير است و تمام آن درست نيست»1 و همه در برابر اين سخن سكوت كردند، آيا در اين صورت ما مطمئن هستيم كه جزء هفتاد و دو نفر ياران سيدالشهدا(عليه السلام) خواهيم شد؟

به عنوان يك پيام از عاشورا و يك درس از تاريخ بكوشيم مبانى فكرى و اعتقادى خود را با تشكيل جلسات مذهبى سالم و آموزنده تقويت كنيم و از طرف ديگر بكوشيم ارزشهاى انقلاب و اسلام را زنده نگه داريم.


1. پيام هاجر، ش 296، 3/9/78.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org