- مقدمه
- طرح يك پرسش
- نگاهى به جامعه و مسلمانان صدر اسلام
- بنى اميه در كمين خلافت
- مسلمانان دنياپرست
- عبرت هاى تاريخ
- مرورى بر مباحث پيشين
- حفظ اسلام، اولويت اول اميرالمؤمنين على(عليه السلام) در همه حال
- خلافت و صلح امام حسن(عليه السلام)
- از صلح حسنى تا قيام حسينى
- نهضت عاشورا، الگوى انقلاب اسلامى ايران
- خطر انحراف در كمين انقلاب
- لزوم همراهى شعور و شعار در مراسم محرّم و عاشورا
- مسلمانان نمازخوان، قاتلان امام حسين(عليه السلام)!
- تقليد ناروا
- دو منشأ فتنه هاى اجتماعى
- مفاهيم متشابه، ترفندى براى فتنه
- مرورى بر مباحث پيشين
- تحميل رأى خود بر قرآن
- شرايط متغير اجتماعى و وظيفه هدايت فكرى جامعه
- تطميع و نفاق، دو عامل مهم در شكل گيرى فاجعه كربلا
- ما در كدام صف هستيم: سپاه حسين(عليه السلام) يا سپاه كوفه؟
- مقدمه
- اوج صعود و سقوط در كربلا
- وراثت و محيط، تنها عوامل صعود و سقوط انسان؟
- بررسى اين نظريه با توجه به آيات قرآن
- ميهمان در مذبح ميزبان!
- ناآگاهى و دنياطلبى، دو عامل مهم انحراف
- ارتباط بين «بايد»ها و «هست»ها
- مرورى بر مطالب جلسه پيشين
- علت تفاوت گروه هاى هم سان از نظر وراثت و محيط
- نقد ديدگاه جامعه شناسان در تحليل حادثه كربلا
- تحليل اين رخداد از منظر معارف اسلامى
- پاسخ سيدالشهدا(عليه السلام) به تحليل جامعه شناسان
- پيام مهم امام حسين(عليه السلام) در شب و روز عاشورا
- مقدمه
- آيا مردم، سيدالشهدا(عليه السلام) را نمى شناختند؟
- مسلمانان ظاهرى
- ياران على(عليه السلام) قاتلان حسين(عليه السلام)!
- مؤمنان واقعى هم جاذبه دارند و هم دافعه
- ضعف معرفت، عاملى مهم در سقوط و انحراف مسلمانان در طول تاريخ
- مرورى بر مباحث پيشين
- تقويت عقايد دينى، پادزهرى براى پيش گيرى از انحراف
- ارزش ها و اعتقادات دينى چگونه كنار زده مى شوند؟
- نفى ارزش ها و اعتقادات دينى به بهانه اختلاف فتوا
- سير تحوّل شبهه ها
- ترفندها و شبهه هايى ديگر براى نفى ارزش ها و عقايد دينى
- آيا فهم دين به علما و مجتهدان اختصاص دارد؟
- پاسخ اين شبهه
- نمونه اى از فهم و تفسير قرآنِ يك غير متخصص
- كافى نبودن قرآن براى فهم همه معارف و احكام اسلام
- روش اجتهادى در كشف احكام اسلام
- شبهه قرائت هاى مختلف
- مرورى بر مطالب جلسه پيشين
- پيشينه شبهه تعدد قرائت ها
- متشابهات قرآن و شبهه تعدد قرائت ها
- شبهه تعدد قرائت ها در اسلام
- پاسخ شبهه تعدد قرائت ها
- اختلاف در احكام دين، نه در مبانى و اصول
- چكيده بحث
- شبهه «برحق بودن همه اديان»
- تمسك به آيه 62 بقره و 17 حج براى اثبات پلوراليزم دينى
- نقد استدلال مذكور
- اشكالى ديگر بر استدلال مذكور
- استدلالى ديگر براى اثبات پلوراليزم
- پاسخ اين استدلال
- رفع يك استبعاد
- خلاصه بحث
- بيان شبهه تأويل در دين
- پاسخ شبهه
- بحث «زبان دين»
- مشكل امام زمان(عليه السلام) با اهل تأويل
- شيطانى ترين شبهه: قرائت هاى مختلف
- شبهه عدم نياز بشر به شريعت در عصر حاضر
- استدلال عقلى و نقلى بر اين شبهه
- آيا عقل بشر مى تواند از راهنمايى وحى بى نياز شود؟
- پاسخ گويى دين به نيازهاى جديد بشر
- تفاوت نسخ احكام با اجراى احكام حكومتى و ثانوى
- پاسخ استدلال نقلى
- در پرتو آذرخش
- سخن آخر
- بيان شبهه
- دليل نقلىِ شبهه و پاسخ آن
- وحى قرآنى، سالم از هر تغيير و تحريف
- دليل برون دينى
- پاسخ به دليل برون دينى
- داستان يك كرامت
- مرورى بر مطالب جلسه پيشين
- شبهه انكار عصمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه(عليهم السلام)
- پاسخ شبهه
- پرسش و پاسخ
حفظ اسلام، اولويت اول اميرالمؤمنين على(عليه السلام) در همه حال
سرانجام پس از شش ماه اميرالمؤمنين(عليه السلام) مجبور شدند براى حفظ مصالح اسلامى، در ظاهر با خليفه بيعت كنند و حكومت را به رسميت بشناسند و اگر آن حضرت اين كار را نمى كردند، در بين جامعه مسلمين خونريزى مى شد همچنان كه ابوسفيان سعى مى كرد اين كار را انجام دهد. در جلسه گذشته اين ماجرا را از او نقل كردم كه نزد اميرالمؤمنين(عليه السلام) آمد تا در ظاهر با آن حضرت بيعت كند و گفت «انى لارى عجاجة لا يطفئها الا الدم»1 طوفانى را مى بينيم كه چيزى به جز خون اين طوفان را فرو نمى نشاند. براى جلوگيرى از چنين اختلافاتى در جامعه اسلامى، حضرت امير(عليه السلام) از حق خود صرف نظر كردند. به تعبير ديگر بايد گفت به اين دليل كه توان و امكان اجراى تكليفى كه بر عهده ايشان بود، نداشتند، آن تكليف را انجام ندادند. مسأله خلافت، امر شخصى نبود كه على(عليه السلام) از آن صرف نظر كند، بلكه تكليفى بود كه بايد آن حضرت آن را انجام دهد و مسؤوليت هدايت مردم و مديريت جامعه اسلامى را برعهده بگيرد. ولى زمانى كه آن بزرگوار به دليل همراهى نكردن مردم، توان انجام اين تكليف را نداشتند، به طور طبيعى اين تكليف از ايشان ساقط بود.
اين جريان ادامه داشت تا زمانى كه بعد از سه خليفه، مردم جمع شده و با اميرالمؤمنين(عليه السلام)بيعت كردند. در اين هنگام بود كه آن حضرت فرمود: «لو لا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر لالقيتُ حبلها على غاربها»2،اگر جمع شدن مردم براى يارى من نبود و با وجود اين ياران حجت بر من تمام نشده بود، من در صدد تشكيل حكومتى بر نمى آمدم. اما در شرايطى كه مردم آمادگى پذيرش حكومت مرا دارند و وجود ياوران، حجت را بر من تمام كرده تكليف بر عهده من آمده است. به تعبير ديگر مى فرمود علاوه بر مشروعيتى كه از جانب خداوند داشتم، امروز با اقبال مردم، قدرت عمل هم پيدا كرده ام. به هر حال، طى اين مدت، به خصوص در زمان خليفه اول و دوم، اميرالمؤمنين(عليه السلام)سعى كردند حقايق، احكام و معارف اسلام را در جامعه ترويج كنند. آن حضرت شاگردانى مثل ابن عباس و ديگران را تربيت كردند كه هنگام وقوع اشتباهاتى توسط خلفا، با بحث و راهنمايى، آنها را متوجه اشتباه خود مى كردند. زمينه اجتماعى هم به گونه اى بود كه با توجه به فرمايش هاى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در باره اميرالمؤمنين(عليه السلام) ، بسيارى از صحابه، از بيعت با خلفا پشيمان شده بودند، گرچه تصور نمى كردند عدول آنها از بيعت صحيح باشد، اما قلباً به حضرت امير(عليه السلام) علاقه داشتند. علاوه بر اينكه اشتباهات خلفا آنها را رسوا مى كرد و ايشان هم مجبور بودند فرمايش هاى اميرالمؤمنين(عليه السلام) را در زمينه معارف و احكام اسلامى بپذيرند. آنچنان كه خود محدثين اهل تسنن نقل كرده اند كه بيش از هفتاد مرتبه خليفه دوم گفت: «لو لا على لهلك عمر» و يا گفت: «لا ابقانى الله لمعضلة ليس لها ابوالحسن»، اگر روزى على نباشد، خدا مرا در آن روز زنده نگه ندارد، مبادا كه مشكلى پيش آيد و من راه حل آن را ندانم.
خلفا در عمل، علم و رأى على(عليه السلام) را در مورد معارف اسلامى مى پذيرفتند و بهترين كارى كه در آن زمان امكان داشت، اين بود كه به اين واسطه اسلام و معارف آن حفظ شود. گرچه گاهى لغزشهايى هم از خلفا سر مى زد. حداقل اصل مسأله تصدى حكومت توسط ولىّ امرى كه از جانب خدا تعيين شده است، فراموش شده بود.
اين جريان تا زمان عثمان ادامه داشت. از زمان عثمان انحرافات عملى افزايش يافت. پيش از اين نقل كردم كه در اولين روز بيعت مردم با عثمان، ابوسفيان بنى اميه را در خانه عثمان جمع كرد و آن جمله كفرآميز را گفت كه: «قسم به آن كسى كه ابوسفيان به او سوگند ياد مى كند، بهشت و جهنمى وجود ندارد! مدتى بنى هاشم حكومت كردند، اما امروز نوبت ماست و اميدوارم از اين پس اين حكومت در خانواده بنى اميه به ميراث باقى بماند.» پس از اين جريان، حكامى كه براى شهرهاى مختلف تعيين شدند، غالباً از بنى اميه يا از طرفداران و دوستان آنها بودند. در ميان بنى اميّه اين تفكر حاكم شد كه تمام آنچه در باره دين گفته شده بود، واقعيت نداشته، تنها مسأله حكومت مطرح بوده است و بنى هاشم براى به دست آوردن حكومت مسأله دين را مطرح كرده و آن را دست آويزى براى رسيدن به اهداف خود قرار داده اند. از كسانى كه خود به اساس اسلام ايمان ندارند چه انتظارى مى رود؟ در حكومت عثمان حكامى كه تعيين مى شدند مانند سلاطين رفتار مى كرده و خود را "مالك الرقاب" و صاحب اختيار مردم مى دانستند. از آن زمان تا سال هاى اخير در بسيارى از كشورها، حتى در كشور ما تا زمان قاجار، اين گونه بود كه سلطان خود را مالك كشور مى دانست. حكامى كه توسط عثمان براى منطقه اى تعيين مى شدند، اموال موجود در آن منطقه را متعلق به خود شمرده به دلخواه خود در آن تصرف مى كردند. از زمان عثمان عملا حكومت اسلامى به اين جهت سوق پيدا كرد. حكام، ثروت هاى انبوهى از بيت المال اندوختند، حقوق مردم را تضييع كرده به بيچارگان و ضعفا ظلم كردند تا سرانجام مردم بخش هاى مختلف سرزمين اسلامى به تنگ آمدند و با يكديگر به توافق رسيدند كه بايد عثمان را از بين ببرند. بر همين اساس و به دليل ظلمهايى كه دست نشانده هاى عثمان در ايالت هاى اسلامى انجام مى دادند، نسبت به قتل عثمان اقدام كردند.
در چنين موقعيتى اميرالمؤمنين(عليه السلام) چه اقدامى بايد انجام دهد كه براى حفظ اسلام مناسب تر باشد؟ اگر در جهت قتل عثمان گام برمى داشت، سنت غلطى رايج مى شد و مردم به واسطه چنين اقدامى به طور كلى نسبت به اهل بيت(عليهم السلام) بدبين مى شدند و باور مى كردند كه بحث بر سر دنياست. به همين دليل، ايشان به هيچ وجه اجازه اقدامى در جهت قتل عثمان را نمى دادند و از آن جلوگيرى مى كردند. ولى به هر حال، مسلمانانى كه به خشم آمده بودند و به حرف كسى توجه نمى كردند، جمع شدند و عثمان را كشتند. بعد از قتل عثمان نيز همان مردم به جانب على(عليه السلام) هجوم آوردند و به آن حضرت گفتند كه بايد جانشين عثمان شوى. حضرت امير(عليه السلام) از زمانى كه مسؤوليت خلافت را پذيرفتند، فرمودند: «من اين مسؤوليت را به اين شرط قبول مى كنم كه همانند پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و بر اساس سنت خدا و رسول او عمل كنم.» چون بسيارى از افراد هنگام بيعت مى گفتند ما بيعت مى كنيم به شرط اين كه شما هم مانند خلفاى قبل رفتار كنيد. اما آن حضرت فرمودند: «من چنين بيعتى را نمى پذيرم. اگر با من بيعت كرديد، بايد بر اين اساس بيعت كنيد كه طبق كتاب و سنت عمل كنم.» سرانجام مردم با اميرالمؤمنين(عليه السلام) به اين صورت بيعت كردند ولى درون جامعه اسلامى افرادى وجود داشتند كه به چنين بيعتى راضى نبودند. همان گروه هايى كه ابتداى بحث مورد بررسى قرار گرفتند. عده اى مثل معاويه و ابوسفيان ايمان واقعى نداشتند، عده ديگرى كه هر چند ايمان ضعيفى داشتند، نماز مى خواندند، روزه مى گرفتند و حتى همراه با پيغمبر(صلى الله عليه وآله) در جهاد شركت كرده بودند، اما علاقه آنها به دنيا در حدى بود كه متعبد به احكام اسلامى نبودند. چنان كه گفتيم، اين افراد مصاديق فرمايش سيدالشهدا(عليه السلام) هستند كه «الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه ما درّت معايشهم»3 اين افراد تا زمانى كه دين و ديندارى مزاحم دنياى آنها نباشد، ديندار هستند اما اگر دين، مزاحم دنياى ايشان شود در اين صورت از دين طرفدارى نمى كنند و گرچه در ظاهر، مسلمان و تابع احكام اسلام هستند اما در عمل منافع خود را مقدم مى دارند; كسانى از نزديكان پيغمبر مثل طلحه و زبير كه شخصيت هاى ممتاز و كانديداى خلافت بودند (عمر آنها را از جمله كانديداهاى خلافت قرار داده بود) لكن با توطئه هاى بنى اميه از ميان شش نفر كانديداى معرفى شده توسط عمر، عثمان رأى آورد و برنده خلافت شد.
افرادى مانند طلحه و زبير با وجود اين كه قبل از ديگران با على(عليه السلام) بيعت كردند، پيش از سايرين نيز بيعت خود را شكسته و جنگ جمل را به راه انداختند. بعد از آنها هم معاويه; جنگ صفين و در نهايت خوارج، جنگ نهروان را برپا كردند.
در اين مدت على(عليه السلام) چگونه با خطرهايى كه اسلام را تهديد مى كرد، رفتار كرد؟ طبيعى است كه رفتار اميرالمؤمنين(عليه السلام) در زمان خلافت با رفتار آن حضرت قبل از خلافت تفاوت فراوانى داشت. آن حضرت قبل از خلافت قدرتى نداشت كه در سايه آن بتواند بادشمنان مبارزه كند اما پس از بيعت مردم با او، على(عليه السلام) اين قدرت و توانايى را به دست آورد كه با دشمنان اسلام و تمام كسانى كه عليه حكومت اسلامى قيام كرده بودند، به مبارزه پردازد. آن حضرت ابتدا با اصحاب جمل، سپس اصحاب صفين و در نهايت با اصحاب نهروان جنگيدند.
بنابراين، يكى از مراحل مبارزه با مخالفين و افرادى كه اسلام را تهديد مى كنند، جنگ است امادر صورتى كه شرايط آن فراهم باشد; شرايطى از قبيل قدرت مشروعى كه مشروعيت آن از جانب خدا بوده و مردم هم آن را پذيرفته باشند و از آن قدرت مشروع حمايت كنند. اگر چنين شرايطى فراهم بود، اين وظيفه بر عهده حاكم است كه حتى با استفاده از شمشير از اسلام حمايت كند. همچنان كه طى مدت قريب به پنج سال خلافت، عمده وقت اميرالؤمنين(عليه السلام) به اين گونه جنگ ها گذشت.
1. بحارالانوار،ج 28،ص 328.
2. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، كتابخانه آية الله مرعشى نجفى،1404 ق، ج1، ص 202.
3. بحارالانوار، ج 44، ص 382.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org