قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

استدلال عقلى و نقلى بر اين شبهه

دليل عقلى آنها اين است كه ما مى دانيم پيغمبران در طول تاريخ بشر يكى پس از ديگرى آمدند و صاحبان شرايع و احكامْ شريعت سابق را نسخ كرده و احكام ديگرى را به جاى آنها وضع كردند، چون بشر در نتيجه تحولات اجتماعى به قوانين جديدترى احتياج پيدا كرده بود. مثلاً قوانينى كه حضرت موسى(عليه السلام) براى بشر آورده بود، براى زمان حضرت عيسى(عليه السلام) كافى نبود; از اين رو حضرت عيسى(عليه السلام) آن قوانين را تغيير داد و شريعت جديدى را آورد. هم چنين احكام حضرت عيسى(عليه السلام) براى جامعه كافى نبود، به همين دليل پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله)مبعوث شد و احكام ديگرى را آورد. از كيفيت اين جريان كشف مى كنيم كه تحولات زندگى اجتماعى ايجاب مى كند در هر عصرى احكام خاصى تشريع شود. امروزه هم پس از گذشت 1400 سال از زمان پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مسلماً تحولاتى در زندگى بشر پيدا شده كه بايد به خاطر آنها احكام جديدى وضع شود. با وجود اينكه بين زمان حضرت موسى(عليه السلام) و حضرت عيسى(عليه السلام) چند قرن بيشتر فاصله نبود اما بشر نيازمند قوانين و احكام جديد بود، حال با گذشت 14 قرن از بعثت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به طور قطع بايد احكام جديدى وضع شود. در چنين شرايطى اگر منتظر آمدن پيغمبر ديگرى باشيم يا اينكه طى اين مدت پيامبر ديگرى آمده باشد، بايد احكام جديد را از او بخواهيم اما ما معتقديم كه پيغمبر ديگرى نمى آيد. بنابراين، احكام جديدِ مورد نياز، چگونه بايد وضع شود؟ راهى براى دسترسى به اين قوانين وجود ندارد جز اين كه بگوييم خداوند از اين به بعد قوانين مورد نياز را به عقل خود انسان واگذار كرده است. يعنى ديگر احتياجى به احكام قبلى نيست و بشر مُجاز است هر قانونى كه عقل او تشخيص داد، وضع كند!!! اين همان دموكراسى است. حاصل آنكه: چون جامعه بشرى متحول شده نياز به قوانين جديدى پيدا كرده است و احكام قبلى اعتبار خود را از دست داده اند و چون پيغمبر ديگرى نخواهد آمد ناچار خود مردم بايد قانون وضع كنند. به عبارت ديگر: تاريخ مصرف احكام قبلىِ اسلام، گذشته است. حال، چه بايد كرد؟ راهى وجود ندارد جز اينكه مردم قوانين مورد نياز خود را وضع كنند. زيرا ديگر عقلشان كامل شده است. اين ـ به اصطلاح ـ دليل عقلى است براى اين كه احكام 1400 سال پيش براى امروز مناسب نيست و بايد خود مردم قانون وضع كنند.

طراحان اين شبهه يك دليل نقلى هم براى نظريه خود آورده اند. آنها مى گويند: ما از خود قرآن استفاده مى كنيم كه قرآن براى هميشه و براى همه انسان ها نازل نشده است. بلكه تنها براى عربهاى معاصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شده است. دليل اين ادعا آيه اى است كه مى فرمايد: «لتنذر امَّ القرى و من حولها»1، ما قرآن را بر تو نازل كرديم تا ام القرى ـ كه همان مكه است ـ و اطراف آن را انذار كنى. بنابراين، در اصل، قرآن براى همان عربهاى ساكن مكه و اطراف آن نازل شده است; اما ساير مردم مجبور به مسلمان شدن نبودند. زرتشتى ها دين خود را داشتند، يهودى ها هم دين خود را داشتند. در حالى كه، قرآن حتى در آن زمان هم براى همه نازل نشده بود، پس ما پس از گذشت چهارده قرن به طريق اولى ملزم به عمل كردن به تعاليم و دستورهاى قرآن نيستيم. پيغمبر ديگرى هم كه براى ما نيامده است. بنابراين، ما آزاد هستيم كه به تشخيص خود عمل كنيم.

پس به طور خلاصه، سه مطلب در اين باره گفتيم:

مطلب اول از كسانى بود كه گفته بودند نياز به دين و شريعت مربوط به زمانى است كه هنوز عقل بشر كامل نشده بود، يعنى قبل از ظهور پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله). بعد از آمدن آن حضرت و استفاده از دستاوردهاى تمدن هاى بشرى مثل تمدن ايران و روم ـ به صراحت از اين تمدنها نام مى برند ـ و استفاده از دستورهاى پيامبران پيشين و نيز با استفاده از احكام و معارف اسلام، عقل بشر كامل شد و پس از آن احتياجى به شريعت نخواهد بود.

مطلب دوم اين كه، تحولات اجتماعى احكام جديدى را اقتضا مى كند. همچنان كه تحولات اجتماعى از زمان حضرت موسى(عليه السلام) تا حضرت عيسى(عليه السلام) موجب شد پيغمبر ديگرى مبعوث شود و احكام جديدى را بياورد، از زمان پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) هم تابه حال 1400 سال گذشته و شرايط اجتماعى تغيير كرده است و احكام جديدى را مى طلبد. حال، با توجه به اين نياز و با در نظر گرفتن اين نكته كه پيغمبر ديگرى نيامده است، بنابراين خود بشر بايد قانون وضع كند.

مطلب سوم اينكه قرآن، خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد ما قرآن را بر تو نازل كرديم تا اهل مكه و اطراف آن را هدايت كنى. اما آيه اشاره اى به ديگران نمى كند. بنابراين، چون از سويى ما نه اهل مكه هستيم، نه عرب و نه معاصر با پيامبر(صلى الله عليه وآله) و از سوى ديگر 1400 سال بين ما و پيامبر(صلى الله عليه وآله) فاصله شده است، از اين رو ملزم نيستيم كه به احكام قرآن عمل كنيم!!!

نتيجه هر سه مطلب يكى است و آن، اين كه ما نمى گوييم اسلام دروغ است، پيامبر(صلى الله عليه وآله) از جانب خدا مبعوث نشده بود يا قرآن كلام خدا نيست. بلكه ما تمام اين موارد را تصديق مى كنيم اما رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله) در 1400 سال قبل در شهر مكه ارتباطى به ما ندارد; بلكه تنها براى مردم معاصر آن حضرت در شهر مكه بوده است. از اين رو ما احتياجى به قرآن و احكام قرآن نداريم و بايد خودمان قانون وضع كنيم و اين يعنى همان دموكراسى كه در همه دنيا حاكم است. تمام تأكيداتى كه بر دموكراسى و رأى مردم، خواسته هاى ملت و مطالبى از اين قبيل مى شود همه در جهت اين است كه احكام اسلام كنار گذاشته شود. يعنى امروز اين خود مردم هستند كه بايد رأى بدهند و قانون وضع كنند. خواه اين قانون موافق اسلام باشد و خواه نباشد، چندان مهم نيست. چون اصلا اختيار با خود مردم است. اگر بخواهيم به صورت تفصيلى و همه جانبه اين شبهات را بررسى كنيم، طول خواهد كشيد. به همين جهت سعى مى كنم جوابهاى كوتاهى را در حد پاسخگويى به اصل شبهه عرض كنم.


1. انعام، 92.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org