قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

صدا/فیلماندازه
برای‌دریافت‌فایل‌صوتی‌این‌جاراکلیک‌کنید10.05 مگابایت

عرفان اسلامي؛ بايستهها و کاستيها

سخنان حضرت آيتالله مصباح يزدى «دام ظله» در جمع اساتيد و دانشپژوهان عرفان در تاریخ 22/7/1383

 

اشاره:

اين مقال، حاصل سخنان حضرت آيتالله مصباح يزدى «دام ظله» در جمع اساتيد و دانشپژوهان عرفان در مركز پژوهشى دائرةالمعارف علوم عقلى اسلامى است.1] معظم له، با بيان تاريخچه، اهداف و ضرورت كارهاى آموزشى و پژوهشى در مؤسسه امام خمينيŠ يكى از غامضترين كارهايى را كه بايد صورت گيرد، به عرفان اسلامى مربوط دانستند و كمبود نيروى انسانيِ باتجربه را ازمشكلات اساسى اين امر بر شمردند.

ايشان، عرفان را با فلسفه متفاوت دانستند و اشاره كردندكه از ديرباز دو ديدگاه درباره عرفان وجود داشته است: گروهى بر اين باور پاى مىفشردند كه هر عارفى هرچه گفته، حق است؛ و در مقابل دسته ديگر همه اينها را كفر دانستهاند، و ما بايد شيوهاى را كه علامه طباطباييرهدر فلسفه پيش گرفتند، در عرفان شبيه سازى كنيم؛ يعنى نقد و بررسى منصفانه مسائل عرفانى به دور از تعصبات غير محققانه. بنابراين با توجه به پيچيدهتر بودن اصطلاحات عرفانى در قياس با اصطلاحات فلسفى، اين امر دقت و حساسيت بيشترى مىطلبد.

بسم الله الرحمنالرحيم

الحمد لله رب العالمين، الصلاة و السلام على سيد الانبياء و المرسلين، حبيب اله العالمين، ابىالقاسم محمد و على آله الطيبين الطاهرين المعصومين.

اللهم كن لوليك الحجةبن الحسن صلواتك عليه و على آبائه، فى هذه الساعة و فى كل ساعة وليا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و عينا حتى تسكنه ارضك طوعا و تمتعه فيها طويلا.

با عرض تشكر از تشريف فرمايى اساتيد محترم و برادران عزيز دانشپژوه. فكر نمىكنم مطلب جديدى داشته باشم كه بخواهم در اين محفل عرض كنم و اگرمطلبى به زبانم بيايد و بگويم، فقط براى تذكر، يادآورى و روشنتر شدن برخى مسائلى است كه به طور اجمال، آقايان مىدانند.

خوب است به چند نكته توجه كنيم؛ اول اين که، كارهاى آموزشى و پژوهشى در مؤسسه، كه از سه دهه پيش به شكلى خاص و از مؤسسه در راه حق تا به حال شروع شده ، ضرورتى است كه با توجه به نيازهاى زمان مىبايست با كميت و كيفيت بيشتر و بهترى، از مدتها قبل شروع مىشد. هرچه زمان مىگذرد اعتقاد ما به ضرورت اين كار و توسعه آن، عميقتر مىشود .بهترين شاهد بر مفيد بودن اين برنامه، وجود فارغالتحصيلان فاضل، مؤمن و متعهدى است كه در حوزه و نهادهاى فرهنگى مشغول به كار هستند و تا آن جا كه بنده شنيدهام، همه جا ازآنها به نيكى ياد مىشود. همين خدمتى كه اين برنامه توانست به نظام اسلامى بکند، براى افتخار آن كافى است؛ ولى حقيقت اين است كه مطلب بسيار فراتر از اينهاست.

به فضل خدا و عنايتى كه شامل حال اين ملت شد، در اين جهانِ غرق در ظلمتها، نورى در اين بخش عالم درخشيد و اسلام بار ديگر مطرح شد و نورآن به جهانيان تابيد. به شكرانه اين نعمت، مىبايست همه،تلاش مضاعفى انجام دهند كه اسلام را به جهانيان بهتر بشناسانند. در اين ربع قرن اخير، روشن شد كه هر جا معارف اسلامى، به صورت نسبتاً مطلوبى معرفى شده، تأثير بسيار عميقى داشته است؛ كسانى رسماً به اسلام تشرف پيدا كرده اند يا دستكم يك نوع گرايش و خضوعى در مقابل اسلام پيدا كرده اند ـ كه اينها كار كمى نيست ـ و به دنبالش دست تمنى و التماس به حوزههاى علميه، به خصوص حوزهعلميه قم، دراز كرده اند كه استاد، كتاب و راههاي

مختلف آموزشى، براى ما فراهم كنيد تا بتوانيم بيشتر با معارف اسلام آشنا شويم . لذا اين کار، يك ضرورت اجتنابناپذيرى است كه اميدواريم خداوند، كوتاهىهاى مارا در اين باره عفو فرمايد.

نياز اساسى وعمده يك مؤسسه فرهنگى، آموزشى و تحقيقاتى دو چيزاست؛ نيروى انسانى و نيروى مادي. نيروى انسانى در چند بخش، يعنى بخش مديريت ،بخش آموزش و بخش تحقيقات مطرح است، و نيروى مادى نيز از لحاظ فضا و كمكهاى آموزشى، تكنولوژى آموزش و همچنين از لحاظ هزينهاى كه مىبايست صرف شود مدنظر است.

طبيعى است در يك كارى كه نو به شمار مىرود و چندان سابقه رسمى وسنجيدهاى نداشته، مشكلات فراوانى در ابتدا وجود خواهد داشت؛ البته اکنون بعد از سى سال نمىشود گفت ابتداى كار؛ گرچه به همين نسبت پيشرفتهايى هم حاصل شده است. ازكارى كه ما روزاول خدمت جناب آقاى فياضى و دوستان ايشان شروع كرديم، تا به حال صدها برابر از لحاظ كمى و كيفى افزوده شده است. خدا را شكر مىكنيم ا زنعمتهايى كه به همه ما ارزانى داشت؛ از جمله نعمتى كه براى اجراى اين برنامهها و راه اندازى اين كلاسها و كارگاههاى تحقيقاتى نصيب دوستان مؤسسه شد .

يكى از مبهمترين، غامضترين و پيچيدهترين كارهايى كه مىبايست انجام بگيرد، در بخش عرفان اسلامي بود . در ساير بخشها نمونههايى كم و بيش ـ در حوزه يا دانشگاه ـ وجود داشت. در فلسفه، كم و بيش، فلسفه اسلامى را درحوزه و فلسفههاى غربى را نيز در دانشگاه داشتيم و مىخواستيم بين اينها تلفيق و تطبيق انجام دهيم؛ مقدارى از اين جا مىگرفتيم و مقدارى از آنجا و بعضى از استادهاى حوزه و بعضى از استادهاى دانشگاه کمک مىکردند و زمينه را فراهم مىكرديم براى اين كه كسانى كه استعداد ،ذوق و علاقه داشته باشند، زمينه بحثهاى تطبيقى برايشان فراهم شود. حدس من اين است كه در اين جهت پيشرفت نسبتاً خوبى داشته و داريم.

در قسمتهاى ديگر هم آن جايى كه بيشتر مربوط به درسهاى دانشگاهى بوده، از اساتيد دانشگاهها داشتيم؛ نمونهاش هم همين بحث معرفتشناسي است كه از دكتر لگنهاوزن و بعضى از اساتيد دانشگاه استفاده مىكرديم. برنامهاين گونه رشتهها كم و بيش در دانشگاهها به طور يكنواخت اجرا مىشود. ما هم از آنها اقتباس كرديم و البته سعى كرديم، جهتِ اسلامى آن بيشتر شود و زمينه براى بحثهاى تطبيقى بيشتر فراهم گردد. در اين موارد مشكل چندانى نداشتيم. البته اين كه برخى از اساتيد دانشگاه ـ كه تفکرات و گرايشهاى نامطلوبى دارند ـ دعوت شوند و بعضى از درسها را در روانشناسى، جامعهشناسى، يا بعضى علو م ديگر در مؤسسه عهدهدار شوند ، براى ما جالب نيست و دلمان مىخواهد كه در همه رشتهها خودمان متخصص داشته باشيم؛ چنان كه در بعضى از رشتهها متخصصى نداشتيم، ولى از خود حوزه افرادى راكه تقريباً قريبالاجتهاد بودند و چند سال درس خارج رفته و مستعد بودند، به خارج فرستاديم و دكترا گرفتند. در رشتههايى كه آنها تحصيل كردند، الآن خودكفا هستيم و احتياجى به استاد دانشگاه نداريم. بسيار مايه مسرت بودكه در ساير رشتهها نيز متخصصانى از خود روحانيان مىداشتيم، اما متأسفانه اين خواسته هنوز فراهم نشده است. اميدواريم كارهايى كه در مؤسسه انجام مىگيرد، مقدمهاى باشد براى اينكه در آينده در همه رشتههاى علوم انسانى، از خود حوزه استاد داشته باشيم.

اما در عرفان ويژگىهايى است كه با همه رشتههاى ديگر تفاوت دارد؛ مثلاً در فلسفه گرچه هنوز هم گوشه و كنار پيدا مىشوند كسانى كه اصلاً به خواندن و تدريس فلسفه و .... روى خوشى نشان نمىدهند و احياناً شايد بعضى از تندروها تحريم هم كنند، ولى بعد از حركت حضرت امام«رضوان الله عليه» و همچنين حركت انديشمندانه، خردمندانه و سنجيده مرحوم علامه طباطبايي«رضواناللهعليه» اين مسائل تقريباً درحوزه حل شد. الان ما حركت قوى و قابل اعتنايى در مقابل حركت فلسفى نمىبينيم. اگر هم كسانى درگوشه و كنار اظهارنظرهايى مىكنند، چندان منشأ اثر نيست.

پيشرفت عمده اى كه در فلسفه حاصل شد و نظرهاى مخالف نتوانستند مقاومت كنند، مرهون سبك كار معتدل مرحوم علامه طباطبايي« رضوانالله عليه» بود. البته بودند اساتيدى كه قبلاً در حوزه، فلسفه تدريس مىكردند، اما لحن كلامشان متعصبانه بود؛يعنى اين است و جز اين نيست، اين آخرين حرف است، آخرين كلام است و فوق اين مطلبى نيست. اين گرايش تعصبآميز موجب مىشد كه هر فيلسوفى هر چه گفته در صدد توجيه كلامش برآيند، هرچند خود فيلسوفان

صريحاً روياروى هم قرار بگيرند. به عبارتى، بياييم كاسه داغ تراز آش شويم و بگوييم هر دو درست است و اين اختلاف، صورى است، يا بگوييم اصلاً اختلافى وجود نداشته است.

چنين چيزهايى باعث شده بود كه فلسفه، در حوزهها وجهه نامطلوبى پيدا كند؛ اما مرحوم علامه طباطبايي« رضوان الله عليه » سعى كرد در بحثهايش، خيلى منصفانه و باز برخورد كند و حتى بعضى قسمتهاي اسفار وكتابى را كه تدريس مىكرد، نقد کرد و تعليقه زد که مثلا اين مطلب درست نيست . اين فتح باب نقادانه، نسبت به كلمات غيرمعصوم در اين باب بود. باﻷخره هر كسى معصوم نباشد، احتمال خطا در او هست. برخورد منصفانه و معتدلانه، باعث شد بسيارى ازكسانى كه گرايشهاى تندى عليه فلسفه داشتند، در مقابل ايشان، خضوع كردند وگفتند، اگر ما مىگوييم يك جايى اشكالى وجوددارد، خود ايشان هم مىگويد بعضى جاها اشكال دارد؛ بايد نشست ،بحث و تحقيق كرد تا ببينيم به كجا منتهى مىشويم .

طبعاً در مسائل نظرى ـ به خصوص آنجا که فاصلهاش از بديهيات زياد مىشود ـ جاى اشتباه و اختلاف، زياد است. به ويژه در فقه با اين مسئله بيشتر آشنا هستيم و تعجبى هم نمىكنيم. بنده خودم اوايلى كه قم آمدم، دو تا درس درباره نمازجمعه بود؛ مرحوم آقاى بروجردى در صحن حرم تدريس مىكردند و مرحوم آقا سيد محمد تقى خوانسارى در مدرسه فيضيه. در يك زمان دو تا مرجع، درباره نمازجمعه بحث مىكردند و نظرهايشان خيلى با هم اختلاف داشت و مشکلى هم نبود. بسيارى در هر دو درس شركت مىكردند، به هر دو احترام مىگذاشتند و دست هر دو را مىبوسيدند و مسئلهاى هم نبود؛ زيرا اين مسائل، نظرى است و اختلاف نظر وجود دارد. بنابراين، بايد بيشتر دقت كرد تا اشكالات وابهامات كمتر و معرفت بيشترشود.

فلسفه نيزهمهاش بديهى نيست. مگرما چند تا اصل بديهى يا قريب به بداهت داريم؟ بسيارى از مسائل فلسفه، نظرى است. وقتى كه نظرى شد، در استدلال، از يك نكتههايى غفلت مىشود و استدلال تبديل مىشود به يك مغالطه. باﻷخره دو دليلى كه عليه هم راجع به يك مسئله مىآيند، هر دو يا يكى از آنها مغالطه است. اما اگر در يك رشتهيا يك بحث ياكتاب، مغالطاتى واقع شود،کل آن زير سؤال نمىرود. مثلاً وقتى فقيهى مىگويد نمازجمعه واجب عينى است، يكى هم مىگويد اصلاً به نمازجمعه اكتفا نمى شودکرد، هر دو نظريه فقهى است که يا هر دو باطل است يا يكى از آنها؛ هر چه باشد ضررى به قداست فقه نمىخورد. فقه، فقه است، يعنى روش تحقيق در مسائل عمليه اسلام؛ اين را نمىشود ترك كرد. هرچند، گاهى به نتايج متضاد مىانجامد ولى هيچ كدام را ما يقينى تلقى نمىكنيم و اگر كسى هم يقين كرد ، نظر شخصى خودش است. اين اختلافات ـ هرچند بدانيم يك يا چند جاى آن باطل و اشتباه است ـ به قداست خودعلم، لطمه نمىزند.

در هر صورت، فلسفه تا اين حد، با شيوههاى حكيمانهاى كه اساتيد اخير اتخاذ كردند، وضع خوبى پيدا كرده است و ديگر از آن هجمههايى كه عليه فلسفه مىشد،كمتر مىبينيم. اما عرفان اين گونه نيست. عرفان مشكلاتى دارد كه باعث مىشود مواجه شدن با آن و دفاع كردن از آن، از فلسفه به مراتب، مشكلتر باشد. چنانچه كسى بخواهد سالم از اين دريا خارج شود و غرق نشود، گذشته از اينكه بايد روحى منصف، نقاد و مستقل داشته باشد، بايد زود تحت تأثير شخصيت كسى نيز قرار نگيرد.

به عنوان نمونه، امام خميني در حوزه به طور خصوصى براى اشخاصى عرفان درس مىداد، اما در عين حال مىبينيم امام تعليقهاى داردکه حرفهاى ابنعربى را در خيلى موارد رد كرده است و اين تعليقه به چاپ نيز رسيده است. پس مىبينيم استادى که عرفان ابنعربى را تدريس مىكند و به ايشان احترام مى گذارد و او را شخصيت بزرگ جهان علم وعرفان معرفى مى نمايد، ولى در عين حال به او انتقاد دارد و حرفهاى او را رد مىكند.

اين، يكى از راهها و شرايط تحقيق در عرفان و خارج كردن عرفان از اين انزوا است؛ چيزى كه شبيهآن در فلسفه، به خصوص از جانب مرحوم علامه طباطبايى انجام گرفت. اما اين امر به تنهايى كافى نيست؛ چرا که در اين جا مسأله ديگرى وجود دارد که مشکل عرفان را مضاعف مىکند. مشکل اين است که: اساساً عرفان مكتب يا گرايشى است كه از آغاز و از همان هنگام كه به عنوان يك نحله معرفتى در جهان مطرح شد، اساسش بر اين بود كه ما حقايق را بايد از راه ديگرى غير از عقل و استدلال عقلى به دستآوريم ؛ يعنى آن چيزى كه عرفان را از فلسفه اشراقى يا از مطلق فلسفه ، يا حتى از حكمت متعاليه جدا مىكند. عرفا عقيدهشان اين است كه اصولاً آنچه حقايق را به

ما نشان مىدهد، عقل نيست و ما از راه شهود به حقايقى مىرسيم که فراتر از درک عقلى است و گاهى تعبير مىکنند به «طَوْر ٌوَرَاءَ طَوْرِ العَقْل». آن گونه که بزرگان عرفان ادعا و تأکيد مىکنند، اين اساس عرفان است.

ما فى الجمله مىدانيم که اولاً اصل وحى، خودش روش عقلى نيست، طَوْر ٌوَرَاءَ طَوْرِ العَقْل است. شهودى که اولياى خدا داشتند و علوم حضورى که ـ به برکت اطاعت از خدا و عنايت او ـ براى آنها حاصل مىشد، آنها هم افاضاتى است وَراء طَورِ العَقل و از راه فکر به آنها نمىرسيدند؛ بلکه موهبت الهى بود به اولياى خودش. تا اين جا يک امور شخصى قلبى است وچنانچه عارف به آن نائل شده و حقيقت نيز باشد، خودش مىداند و خداى خودش. اما وقتى اين حقيقت مىخواهد بيان شود ـ به طورى که ديگران از محتواى آن، اطلاع پيدا کنند ـ از علم حضورى خارج مىشود و آن شهود بايد در قالب مفاهيم ذهنى بيايد؛ يعنى مفاهيمى که اساساً براى اين کار ساخته نشدهاند؛ زيرا مفاهيم، براى انتقال مطالب عادى و علوم حصولى بين انسانها قرار داده شدهاند. الفاظ حاکى از مفاهيم هستند، اما اگر بخواهيم آن شهودها و علوم حضورى را حکايت و بازگو کنيم، بايد دو نفر باشند که يک شهود داشته باشند و يک رمزى بين خودشان قرار دهند و بگويند اين لفظ راکه مى گويم يعنى همان که تو مىداني. ساير مردم نمىدانند آن جا چه خبر است و آنها چه چيز را درک کرده اند. اما نکته دقيقتر اين است که حتى اگر دو نفر عارف هم بخواهند از علم حضورى و کشف و شهودشان با يکديگر سخن بگويند، ناچارند که از مفاهيم و الفاظ ذهنى استفاده کنند؛ چرا که علم حضورى را نمىشود مبادله کرد و آنچه قابل مبادله و تفهيم و تفاهم است، علوم حصولى است.

البته مىتوانيم مفهومى داشته باشيم که حاکى از علم حضورى باشد و اين امر امکان عقلى دارد، اما سخن در اين است که متکلم چگونه به مخاطب بفهماند که من چه مىخواهم بگويم؟ تنها راه عملى اين مسئله اين است که دو نفر، علم حضورى مشترکى داشته باشند و هر دو در موردى به يک حقيقت رسيده باشند، آن وقت يک رمزى ـ کلمهاى يا لفظى ـ را بين خودشان قرار دهند و بگويند وقتى اين لفظ را استعمال مىکنم، يعنى همان که تو به آن رسيدهاي. اين وسيلهاى مىشود براى اينکه دو عارف بتوانند با هم تبادل نظر کنند. اما به مردم عادى چه بگويند؟ هر لفظى را به کار ببرند، اين لفظ در عرف مردم براى معناى ديگرى وضع شده و آن معنا را مىفهمند. براى مثال، هنگام استعمال لفظ وجود، مردم معنى وجود را به گونهاى ديگر مىفهمند. همين طور ساير تعابير و اصطلاحات، مانند لفظ وحدت؛ وحدت اصطلاحى، يک معنى دارد و آن وحدتى که مردم مىفهمند چيز ديگرى است.

عارفى که صرفنظر از القائات شياطين و مکاشفات شيطانى ـ که خود عرفا هم مىگويند چنين چيزهايى وجود دارد ـ به حقيقتى رسيده و مىخواهد آن حقيقت را به ديگرى منتقل کند و بگويد من چه فهميده ام، براى تبيين بايد از مفاهيم و الفاظ استفاده کند، در حالى که اين الفاظ و مفاهيم، براى اين کار ساخته نشدهاند و اصلاً زمينهاش جاى ديگرى بوده است. مگر اين که کسى بگويد الفاظ، از جانب خدا وحى شده است و بعضى از الفاظ را هم خدا براى آن مفاهيم وضع کرده است، که حرف قابل قبولى نيست و مبناى محکمى ندارد.

اين مشکل ـ کم و بيش ـ در فلسفه هم است. اصطلاحات دقيق فلسفى را همه نمىفهمند. بايد همان اصطلاح عرفى را گرفت و دستکارى کرد و گفت ما اين معنا را اراده مىکنيم. به هرحال، فلسفه بيشتر با علوم حصولى سر و کاردارد. تا جايى که از فلسفه بحث مىکنيم، محدوده علم حصولى است. در اين جا اگر از علم حضورى صحبت مىکنيم از طريق علم حصولى است؛ يعنى همين که مىگوييم علم حضورى داريم، اين خودش، علم حصولى است و مفهوم است.

اما در عرفان مسئله خيلى پيچيدهتر از اين است. در اين جا در بسيارى موارد در نهايت به جايى مىرسيم که حتى خود متخصصينى که دهها سال در فهم کلمات عرفا زحمت کشيده اند، در اين که اين کلام منظورش چيست، اختلاف دارند. سّر اين اختلاف، تبديل آن علم حضورى به علم حصولى است که کار بسيار دشوار و مبهمى است؛ زيرا الفاظ نمىتواند قالب علم حضورى باشد. عارف در علم حضورى چيزى را يافته و اين الفاظ و مفاهيم، قالب چيزهاى ديگرى غير از علم حضورى است كه مىخواهد عاريتاً در اين جا به کارگرفته شود. از اين رو وقتى براى ديگران مطرح مىشود، طبعاً بدآموزىهايى خواهد داشت؛ چون آن چيزى که مردم مىفهمند، فهمهاى عادى است که در امور متعارف، از راه حس و امثال آن به دست آمده، در حالى كه آن دريافت عارف

چيزى فراتر از آنهاست، و از همين رو بينشان تفاهم حاصل نمىشود. آنها يک تصور غلطى از آن الفاظ پيدا مىکنند و بر اساس آن قضاوت مىکنند. گاهى مىبينيم اين قضاوتها به تکفير و چيزهايى از اين قبيل هم مىرسد.

امر ديگرى که در مورد عرفان وجود دارد و باز هم مشکل را بيشتر مىکند اين است که کسانى هم واقعاً شيطان و هم سوء استفادهگر هستند؛ کم نيستند افرادى که ژست عرفانى مىگيرند و الفاظ عرفانى را بالا و پايين مىکنند، در حالى که بويى از عرفان، معرفت حقيقى، ولايت و علم حضورى نبردهاند و در ماديت و تمايلات نفسانى و شهوات خود غرقاند. البته من نمونهاش را ديدهام که عرض مىکنم.اينها فقط الفاظى را ياد گرفته اند و الفاظ شيرين و قشنگى هم هست. گاهى چاشنى ادبى ـ شعر، بيت و از اين قبيل ـ هم به آن اضافه مىکنند و چکامه شيرين و دلپذيرى درست مىکنند و با فن بيان، به آن زرق و برق هم مىدهند؛ درحالى که نه روحشان از اين مسائل خبرى دارد و نه ايمانى دارند، بلکه فقط دکانى براى سوء استفاده است. همين الان در کشور ما اشخاصى هستند ـ چه آنهايى که داخل کشورند و چه آنهايى که فرار کردند و در آمريکا، انگليس و ... زندگى مىکنند، رؤساى دراويش و ... ـ كه حرفهاى عرفانى را خوب بلدند و زيبا و قشنگ نيز ادا مىکنند؛ حرفها را گاهى از اسفار و ابن عربى و از جاهاى ديگر (عطار، مولوى، حافظ، انورى و...) نقل مىکنند و يک آش شله قلمکار قشنگى درست مىکنند و به افراد تحويل مىدهند، و آنها هم دلشان خوش است به اين که عرفان ياد گرفته اند. گاهى مىنشينند سر يک اصطلاح دعوا مىکنند که حقيقت اين اصطلاح چيست يا مثلاً چند نوع وحدت يا چند نوع تشکيک داريم. مىنشينند و انواع و اقسام چيزهايى که ذهن را مشغول مىکند، مىبافند و درست مىکنند. مثلاً چند نوع تشکيک داريم و چه فرقى با هم دارند يا فلان شخص که آن جا تشکيک را گفته، هنوز به آن مرتبه تشکيک نرسيده؛ يعنى ما رسيدهايم.

به هر حال اين هم يک مسئله است که بر اشکال کار مىافزايد. درعلوم ديگر ما يا اين اشکال را نداريم يا اگر هم هست در اين حد نيست. فرض کنيد در فقه، چنانچه کسى حرفهاى غلطى بگويد، آخرين مشکلش اين است که مثلاً ممکن است کسانى يک فرع فقهى را بد عمل کنند يا از روى قصور، کار غلطى انجام دهند؛ در اين مورد، هر دو معذورند و ضررى به اصل دين نمىخورد. اما در عرفان، با اصلىترين مسائل روبرو هستيم و چنانچه غلط تفسير شود، اصلاً زمينهاى براى دين، خدا، پيغمبر و امام باقى نمىماند و همه چيز از بين مىرود و آنچه مىماند، جز خيال چيز ديگرى نيست. متأسفانه در موارد متعددى چنين برداشتها و سوءاستفادههايى شده است و کسانى از روى شيطنت و براى دکاندارى،به اين مسئله دامن زده و مىزنند. خيلى ازآنها را شخصاً مىشناسم .

بنابراين ما در عرفان با چنين معجونى مواجه هستيم. در هر صورت آيا مىشود به خاطر احتياط پروندهاش را ببنديم وبگوييم چون چيز خطرناکى است، اصلاً نزديکش نمىشويم؟ اگر اين راه را انتخاب کنيم ممکن است ـ اگر خطرى در محتواى آن باشد ـ خود ما سالم بمانيم، اما ذهن ديگران را كه نمىتوان بست. اين مفاهيم، مثل نقل و نبات در محافل مطرح مىشود؛ حتى در تلويزيون برنامههايى مىگذارند و اين مطالب را بحث و القا مىکنند. چه کسانى از تلويزيون استفاده مىکنند؟ روشن است؛ اکثراً افراد عادى و غير متخصص كه چيزى از عرفان شنيده اند ـ که عرفان چقدر خوب است و معرفت خداست و ... ـافرادى كه غالباً عرفان را با اخلاق عملى و امثال آن، اشتباه مىگيرند و فرق عرفان نظرى و عرفان عملى را نمىدانند.

اين امر مشکلاتى را ايجاد مىکند.گاهى مىبينيدکلامى از بزرگى، در مقامى صادر شده است و دستاويزى مىشود براى کسانى که اساس دين را زير سؤال مىبرند. حال آن بزرگ در آن مقام، لفظ ديگرى جز اين پيدا نکرده و آن حقيقتى را که درک کرده با اين لفظ ادا کرده است، اما اين دست مايهاى براى سوء استفاده معاندين مىشود تا يک اصل کلى درست کنند و همه شريعتها و اديان و همه چيز را زير پا بگذارند و احياناً با استناد به آن، پلوراليزم و اباحىگرى و نظاير آن را ترويج کنند.

با در نظر گرفتن اين ملاحظات روشن مىشود كه از خطرناکترين حوزههايى که با آن تماس پيدا مىکنيم، همين مسئله است. اما بايد ببينيم راهكار چيست؟ آيا مانند فقها و محتاطين كه اصلاً وارد اين مسائل نمىشدند، عمل کنيم؟ امروزه جوانان ما و تحصيل کردگان حوزوى و دانشگاهى ما ذهن کنجکاوى دارند و مىخواهند ببينند چه خبر است. براى اين نسل به صرف اين كه به آنها بگويند: حرف نزن، نشنو و نگو، کفايت نمىکند. اگر زمانى اين نصيحتها خيلى خوب عملى مىشد، اما در اين زمان، چنين نيست . فرزندان، جوانان و نوجوانان ما در خانه، چقدر از ما حرف شنوى دارند؟ الان، زمانى نيست که توصيه کسى را تعبداً بپذيرند؛ البته ممکن است در ظاهر توصيهما را بپذيرند و به من و شما بگويند اصلاً دنبال اين حرفها نمىرويم، ولى از اينجا که بلند شدند، با تمام دقتشان مطلب را دنبال مىکنند و مىخواهند واقعاً بدانند اين مطالب چيست که اين قدر حرف دارد. با اين وصف آيا ما مىتوانيم بگوييم هيچ؟ در اينجا بزرگانى قلم زدهاند، سخن گفتهاند، کتاب نوشتهاند، زحمت کشيدهاند و افراد بسيارى کشف و کراماتى داشتهاند، حال ما به راحتى بگوييم: هيچ، اصلاً پروندهاش را ببنديد و حرف نزنيد؟ روشن است که اين کار شدنى نيست. زمان به گونهاى نيست که بتوانيم تحقيق در اين مسائل را ناديده بگيريم و بگوييم اصلاً در آن وارد نمىشويم.

در ارتباط با عرفان از سابق دو ديدگاه وجود داشته است که کاملاً نقطه مقابل هم و در تضاد با يکديگرند. نظير آن در فلسفه نيز بود و سپس شديدترش در عرفان. يک دسته بر اين عقيده اصرار ورزيدهاند که هر چه هر عارفى گفته حق است؛ آنان حقايق را با نورى ديگر ديده اند و مطالب را به گونهاى ديگر درک کرده اند. در مواردى شايد آن شخص را هم درست نمىشناسند که اين عارف اصلاً چه كسى بوده و اين کسى که خودش را عارف معرفى کرده و چند تا شعر گفته، واقعاً چه پايهاى از معرفت داشته است. همين که يک شعر عارفانهاى از او شنيدهاند، از روى حسن ظن مىگويند: اينها همه درست است. يک عده هم در مقابل، همه اينها را کفر دانسته و تبليغ کردهاند که هر جا بوى عرفان بدهد، کفر است.

اين دو گرايش، از گذشته مطرح بوده است. آيا لازم است يکى از اين دو گرايش را قبول کنيم؟ آيا صحيح است که اين رويّه را در پيش بگيريم كه شروع کنيم به تکفيرهمه عرفا و رد کردن تمام مطالب عرفانى و بگوييم همه اينها مزخرف و توهمات است و هيچ حقيقتى ندارد؟ مثلاً وقتى امامخمينيقدس سره شعرى عرفانى گفته و يا بزرگانى مثل مرحوم شيخ محمد حسين اصفهانى با آن مقام عبادت و فقاهتش ـ كه استاد برخى مراجع بزرگ فعلى و همچنين شخصيتى همچون مرحوم آيةالله العظمى خويى بود ـ اشعار عرفانى يا مطالبى درباره فلسفه و عرفان گفتهاند، بگوييم همه اينها کفر است، اينها همه از اعداء آل محمد آمده است، و تعبيراتى از اين قبيل؟! آيا اين کار عاقلانه است و وجدان انسان به آن راضى مىشود و حجتى پيش خدا دارد؟

رويّه ديگر اين است که بگوييم، هر چه عرفا گفتهاند درست است و تکفير كنندگان و منتقدان، غلط مىگويند و حرف عرفا را نفهميده اند؛ و در اثر ظاهربينى دستشان از معارف حقيقى خالى است و به کنه و حقيقت عالم پىنبردهاند. از اينرو اينها هر چه گفتهاند باطل است و عرفا هر چه گفتهاند درست است.

اما در اين ميان، گرايش سومى نيز وجود دارد. همان طور که اشاره شد، شخصيتى همچون امام (رضواناللهعليه) با آن علاقهاى که به عرفان داشت و استاد عرفان بود و مقاماتى را در عرفان عملى و نظرى داشت، در عين حال وقتى باشخصيتى مثل ابن عربى مواجه مىشود، با آن احترامى که براى ايشان قائل است، حرفهايش را دربسيارى موارد رد مىکند و مىگويد او اشتباه کرده است.

راه صحيح همين است؛ همان راهى که مرحوم علامه طباطبايى در فلسفه پيش گرفت و به اين اختلافات تا حدود زيادى خاتمه داد . البته اين انتظار که درعرفان به اين زودى بتوانيم به اختلافات خاتمه بدهيم، در آن حد نيست. اينجا مسائل بسيار پيچيدهتر و دامنه بحث و ابزار تفاهم محدودتر است. گر چه حقيقت عرفان علم حضورى است، ولى به هرحال وقتى بحث تفاهم و تبادلنظر باشد، جايگاه علم حصولى و مفاهيم است و بايد همان کارى را که در فلسفه کرديم، اين جا به صورت دقيقتر و ظريفترى انجام دهيم و سعى کنيم که با هر دو گروه منصفانه برخورد کنيم و با کنار گذاشتن پيشداورىها، با دقت و انصاف با مسائل برخورد نماييم.

اما اگر بخواهيم با اين مسائل منصفانه برخورد کنيم، بايد نکته مهم ديگرى را مدنظر قرار دهيم. فراموش نکردهايم که حقيقت عرفان شهود است و مفاهيم در اينجا به عنوان ابزارى براى انتقال حقايقى که با شهود درک مىگردد، به کار گرفته مىشوند. باتوجه به اين نکته، اگر خود ما هيچ بويى از آن حقايق نبرده باشيم و فقط بخواهيم به مفاهيم و اصطلاحاتى که از استاد اخذ کرده ايم و ياد گرفتهايم اکتفا کنيم، آيا حقيقتاً مصلح خوبى خواهيم بود؟

در عرفان براى اينکه بين دو دسته مثبِت و نافى قضاوت کنيم، به نظر مىرسد به عنصرى بيش از آنچه در فلسفه، فقه و ساير علوم لازم است، نياز داشته باشيم. در اين ميدان تا انسان بهره قابل توجهى از عرفان عملى نداشته باشد، موفقيت چندانى نخواهد داشت. نه تنها موفقيتى نخواهد داشت، که گاهى باعث گمراهى خود و ديگران نيز مىشود.

اين مسئله کماهميتى نيست. آن درکى را که انسان مىخواهد به وسيله الفاظ مطرح کند و بگويد الفاظ ابزارى نارسا براى اطلاع از حقيقت و انتقال آن هستند،آيا مىشود خودش هيچ بهرهاى از آن حقايق نداشته باشد؟ اين، تير در تاريکى انداختن است و حاصلى در پى نخواهد داشت. ممکن است در اثر ممارست زياد، کسى، مثلاً، سى سال زحمت بکشد و اصطلاحات را خوب ياد بگيرد و فرق بين اصطلاحات را نزد اساتيد فن بداند، يا حتى اينکه يک شخص در طول عمرش چه تحولى در نظريه عرفانى خودش پيدا شده؛ اما همه اينها طوطىوار مىشود. اصطلاحات را خوب ياد گرفته، ولى نمىداند اين عارف از چه چيزى حرف مىزند. فرض اين است که همه اين مفاهيم و اصطلاحات براى انتقال آن حقايقى است که عارف شهود کرده است؛ حال کسى که از شهود هيچ بويى نبرده، چگونه مىتواند مقصود اين عارف را درک کند و براى ديگران هم بيان نمايد؟! اگر با اين بحثها مىشد به شهود برسيم، ديگر به اين همه رياضتها، تقواها، سحرخيزىها و عبادتهاى چندين و چند ساله نياز نبود و مانند ساير علوم، با بحث ودقت در مفاهيم به يک جايى مىرسيديم؛ اما هرگز اينگونه نيست.

بنابراين اينجا علاوه بر آن چه در فلسفه به کار گرفتيم، چيزهاى ديگرى نيز لازم است. مرحوم علامه طباطبايى اصل اين درس را به ما آموخت و فتح باب کرد که بتوانيم اينگونه مسائل را منصفانه حل کنيم و بين موافقان و مخالفان تا حدود زيا دى آشتى دهيم؛ اما در عرفان، اين روش به تنهايى کارآمد نيست و بايد علاوه بر آن و در کنار بحثهاى ذهنى و استفاده از علوم حصولى، همت کرده، دست تضرع به درگاه الهى بلند کنيم و با خودسازى، تزکيه روح و جلا دادن قلب، دستکم بويى از آن حقايق ببريم. در غير اين صورت نبايد اميد زيادى داشت که آن مطالب را درست بفهميم؛ و به طريق اوليٰ نخواهيم توانست نقش يک مصلح را ايفا کنيم. از خداى متعال درخواست مىکنيم به ما و به همه دوستان توفيق عنايت کند که بيش از پيش به تزکيه روح و جلا دادن قلبمان همت گماريم.

در اين زمينه بايد توجه کنيم عمده چيزى که قلب را تيره مىکند، تعلقات دنيا، دلبستگى به مال، مقام، شهرت، شهوت و ... ا ست. تا زمانى که عمق دل ما به يکى از اين امور بسته باشد، نبايد ا ميدى براى درک حقايق عرفانى داشته باشيم. در حديث معراج ـ که با خطاب يا احمد، يا احمد است ـ انتهاى حديث جملهاى دارد؛ مضمونش اين است که خطاب به پيغمبر اکرم ˆ مى‌فرمايد: يا احمد، اگر کسى در دلش ذرهاى محبت دنيا داشته باشد، حلاوت مناجاتم را از دل او بر مىدارم. اين در حالى است که مناجات جزو مراحل ابتدايى و از اولين قدمها براى ورود در وادى عرفان است؛آنگاه چگونه مىتوانيم توقع داشته باشيم با هزاران آلودگى و دلبستگى به انواع زخارف دنيا ـ نظير: مال، مقام، شهرت، عنوان و چيزهاى ديگر ـ به آن حقايق برسيم و نسبت به بزرگان اين ميدان، قضاوت کنيم؟ با چه بضاعتى به خودمان جرأت دهيم اين گونه رفتار کنيم؟

در عين حال، مشکل بودن کار نبايد ما را نااميد کند. فضل خدا در اين راه بسيار مؤثر است. اگر کسى خالصانه و صادقانه به درگاه خداى متعال دعا کند که خدايا من چيزى ندارم، تو همه چيز دارى، و من از تو چيزى جز معرفت نمىخواهم؛ بسيار بعيد است که خداوند او را محروم کند. براى ذات اقدس او کارى ندارد که با عنايتى به قلب انسان، پيمودن ره صد ساله را در چند لحظه کوتاه ميسر گرداند. به هرحال، سرمايه ما رجا، و ابزارکار ما اخلاص است و ما بندگان خدا از خود چيزى نداريم. بايد عرض کنيم: خدايا، مىخواهيم بندهاى باشيم که تو مىپسندي. اگر اين گونه شديم، مطمئن باشيد که خداوند کمک خواهد کرد و به اندازه ظرفيتمان از فضل و کرم خويش به ما عنايت خواهد فرمود.

 وفقنا الله و اياکم انشاءالله. و السلام عليکم و رحمة الله.


[1]. این بیانات در تاریخ 22/7/1383 ایراد گردیده و در پیش‌شماره سوم از فصل‌نامه معارف عقلی به چاپ رسیده است.

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org