- مقدمه معاونت پژوهش
- گفتار نخست: نقش ايمان و كفر در سعادت و شقاوت و خسران انسان
- گفتار دوم: انگيزههاي غيرالهي و شيطاني از ادعاي ايمان و اسلام
- گفتار سوم: شرايط عنايت خداوند به شيعيان و حفظ آنان از خطرها
- گفتار چهارم: ضرورت گسترش آموزههاي اهلبيت علیهم السلام در جامعه
- گفتار پنجم: ضرورت رسيدگي شيعيان به يكديگر
- گفتار ششم: راه رهايي از تباهي و فساد و مظاهر فرهنگ غرب
- گفتار هفتم: امام رضاعلیه السلام و مدعيان تشيع
- گفتار هشتم: توصيفي ديگر از ويژگيهاي برجستة شيعيان واقعي
- سيماي شيعيان و پرهيزگاران در خطبه متقين امير مؤمنان علیه السلام (بر اساس روايت نوف بكالي)
- گفتار نهم: معرفت ناب و تكليفمداري؛ دو ويژگي مهم شيعه واقعي (1)
- گفتار دهم: معرفت ناب و تكليفمداري؛ دو ويژگي مهم شيعه واقعي (2)
- گفتار يازدهم: بازشناسي عرفان حقيقي از عرفانهاي كاذب
- گفتار دوازدهم: شيعيان واقعي؛ برخوردار از ملكات و فضايل ناب انساني
- گفتار سيزدهم: بازشناسي رابطة دين و اخلاق
- گفتار چهاردهم: جايگاه راستگويي و درستكرداري در معارف اسلام
- گفتار پانزدهم: ويژگي ميانهروي در شيعيان واقعي
- گفتار شانزدهم: منش فروتنانه شيعيان واقعي
- گفتار هفدهم: شكوه عبادت و بندگي نزد شيعيان واقعي
- گفتار هجدهم: رضاي شيعيان واقعي به قضاي الهي
- گفتار نوزدهم: شيعيان واقعي و شوق ديدار معبود (1)
- گفتار بيستم: شيعيان واقعي و شوق ديدار معبود (2)
- گفتار بيستويكم: عظمت خداوند و خُرديِ آفريدگان در چشم شيعيان واقعي
- گفتار بيستودوم: شيعيان واقعي و مشاهده فراسوي دنيا
- گفتار بيستوسوم: شيعيان واقعي و اندوه حرمان از ديدار معشوق
- گفتار بيستوچهارم: زهد و سلوك شيعيان واقعي
- گفتار بيستوپنجم: عبادت و آخرتطلبي شيعيان واقعي
- گفتار بيستوششم: بياعتنايي شيعيان واقعي به دنيا
- گفتار بيستوهفتم: برنامه شبانه شيعيان واقعي
- گفتار بيستوهشتم: برنامه روزانه شيعيان واقعي (1)
- گفتار بيستونهم: برنامه روزانه شيعيان واقعي (2)
- منابع
- نمايهها
گفتار بيستونهم
برنامه روزانه شيعيان واقعي (2)
فايده اندوه و ترس
در جلسة گذشته به بررسي برنامه روزانه پرهيزگاران و شيعيان واقعي و ويژگيهاي چهارگانة آنها كه در حضور اجتماعيشان رخ مينماياند پرداختيم. حضرت پس از يادآوري آن ويژگيهاي چهارگانه فرمودند: شيعيان واقعي براثر ترس از خداوند بدنهايشان چون تيرِ تراشيدهشده لاغر و تكيده است.
بهتجربه و در دانش پزشكي و روانپزشكي اثبات شده است كه بين حالات روحي و بدن رابطهاي مستقيم و دوسويه وجود دارد. هم بدن انسان در روحش آثاري بر جاي ميگذارد و موجب ايجاد حالات روحي ويژه ميشود و هم حالات روحي آثاري در بدن دارند و بر آن اثر ميگذارند. پزشكان برخي بيماريها را به نام بيماريهاي سايكوسوماتيك(1) و يا روانتني شناسايي كردهاند كه درنتيجه ارتباط بين بدن و حالات روحي پديد ميآيند. افسردگيها و ناراحتيهاي شديد روحي، عامل برخي بيماريها در بدناند. گرچه براي انسانِ خواهان سرمستي و تنآسايي حالاتي چون اندوه و ترس، ناخوشايند و نامطلوب
1. Psychosomotic.
است و ميكوشد كه از هر نوع آن فارغ شود، چنانكه روانشناسان نيز اذعان دارند، آن حالات بهطورمطلق غيرطبيعي و زيانبخش نيستند و حدي معين و ويژه از اندوه و ترس براي انسان، مفيد و لازمه زندگي است. آنچه براي انسان زيانبخش است، افراط و زيادهروي در آن حالات است. اگر بهطورمطلق و حتي حدي معتدل از ترس در انسان وجود نداشته باشد، او دربرابر خطرها و بيماريها از خود محافظت نميكند و درنتيجه، خطرها و بيماريهاي تهديدكننده او را از پاي درميآورند. پس ترس براي انسان لازم و ضروري است. اگر بهكلي حزن و اندوهي در انسان وجود نداشته باشد، وقتي كار ناشايست و بدي انجام داد، از كردة خود اندوهگين و پشيمان نميشود. درنتيجه آن كار را تكرار ميکند، ولي اندوه و ناراحتي از ارتكاب چنان رفتاري موجب ميشود حواسش را جمع كند و آن كار را تكرار نكند.
بههرحال غم و غصه موجب ميشود كه انسان در پي رفع نگرانيها و ناراحتيهايش برآيد كه خود انگيزهاي براي حركت بهسوي كمال مطلوب است. بله، اگر آن حالات از اعتدال خارج شدند، آثاري زيانبار براي روح و بدن انسان دارند. اندوه شديد، انگيزه و تحرك براي حركت و فعاليت را از انسان سلب ميكند. درنتيجه انسان حتي براي عبادت، درس خواندن و صحبت كردن با ديگران نشاطي نخواهد داشت. افسردگي شديد موجب خودداري انسان از معاشرت با ديگران ميشود و او را گوشهگير ميكند. بههرحال، حد ميانه و معيني از حالاتي چون اضطراب، ترس و اندوه براي انسان مفيد و مطلوب است و آنچه براي او زيانبخش و نامطلوب است، شدت يافتن آن حالات است كه آثاري زيانبار در پي دارد. كوشش انسان بيخيال و بيتوجه بسيار كمتر از كسي است كه براي آيندة خود نگران است. كسي كه دغدغه و احساس مسئوليت دارد و در
انديشة رسيدن به اهداف بلند خويش است، از فرصتها براي رسيدن به اهداف خود بهره ميگيرد و از هيچ كوششي فروگذار نميکند. دانشمندان بزرگ چنان فكرشان بر فعاليت و پژوهش علمي متمركز ميشود كه گاه طي ساعتها پژوهش و كوشش علمي به آنچه پيرامون آنها ميگذرد هيچ توجهي ندارند. حتي وضعيت بد محيطي مانند سرما و گرما آنها را از كار علمي بازنميدارد. گاهي حتي مدتي از زمان تغذية آنها ميگذرد، ولي ايشان به گرسنگي خود توجهي ندارند.
برخلاف انسانهاي بيفكر و بيخيال كه دغدغه و ناراحتياي ندارند و هيچگاه از تغذيه و رسيدگي به جسم خود غافل نميمانند و درنتيجه بدنشان بيش از حد رشد ميكند و چاق ميشوند، كساني كه اندوه و غم و دغدغههاي فكري، آنها را به خود سرگرم داشته، از رسيدگي كافي به جسم خود بازميمانند و اشتهاي كافي براي غذا خوردن ندارند. پس درنتيجه مصرف اندك غذا و پرهيز از تنپروري و پرخوري، بدنشان لاغر و تكيده ميشود. البته بنابر معرفت متفاوت افراد، متعلق خوف و نگراني آنها نيز تفاوت دارد. متعلق خوف و نگراني برخي امور دنيوي است. براي مثال، در دوران جواني نگران وضع مالي و آسايش آينده و دوران پيري خويشاند و ميترسند كه در دوران پيري نيازمند ديگران شوند. ازاينرو، با كوشش فراوان ثروت و مال كافي براي خود فراهم ميآورند تا در دوران پيري سرماية كافي در اختيار داشته باشند و با رفاه و آسايش، دوران پيري را سپري كنند و به ديگران نيازمند نباشند. طبيعي است كه هرگونه نگراني و ترس و حتي نگراني از آيندة شغلي و فقري كه ممكن است انسان در آينده بدان دچار شود، انسان را به خود سرگرم ميسازد و او را از شادماني و سرمستي و تنآسايي بازميدارد.
ترس مؤمن از عذاب جهنم و حرمان از انس با معبود
البته نگراني و ترس ناشي از علاقه به زندگي و امور مادي، نكوهيده و حرام نيست؛ چون همين ترس و نگراني خود زمينه پيشگيري از خطرها و رخدادهاست. كسي كه از بيماري ميترسد، با رعايت قوانين بهداشتي ميكوشد بيمار نشود، و خود را از آفتها و بيماريها حفظ ميكند. يا كسي كه از زلزله ميترسد، خانهاي مقاوم دربرابر آن ميسازد كه اگر زمينلرزهاي رخ داد آسيب نبيند. اما از مؤمنان شايسته انتظار ميرود كه به امور دنيا كماعتنا باشند و بيشتر به آخرت بينديشند و نگران آن باشند. البته آنان نبايد درباره وظايف دنيوي خود و كار و كوشش كوتاهي كنند و دستشان دربرابر ديگران دراز باشد، بلكه بايد وظايف دنيوي و اجتماعي خود را انجام دهند و براي برآوردن نيازهاي خانواده و آتية فرزندانشان بكوشند. بااينحال نگران زندگي و آيندة دنيوي خود نباشند، بلكه نگران لحظة جان دادن و سرنوشتي باشند كه پس از آن برايشان رقم ميخورد. نگران باشند كه در عالم برزخ انيسي نداشته باشند و در غربت و تنهايي به سر برند. البته مؤمنان شايستهاي كه در اين دنيا با ائمة اطهار علیهم السلام و اولياي خدا انس دارند، در عالم برزخ تنها نيستند و آن عزيزان انيس و همنشين ايشاناند، اما معلوم نيست كه ما از اين عنايت و توفيق بزرگ برخوردار شويم و ممكن است بهسبب رفتارهاي ناشايستي كه انجام دادهايم در عالم برزخ خشم خداوند را برانگيزيم.
آري، ترس مؤمن از عذاب خداوند در عالم برزخ و پسازآن در عالم قيامت كه حتي ممكن است آن عذاب ابدي و نامحدود باشد، آرامش و راحتي را از او ميستاند. اين مؤمن ترسان از عذاب الهي، گرچه چهرهاي گشاده دارد و با روي خوش با مردم روبهرو ميشود و حتي غم و اندوه افراد غمگين را ميزدايد و گره
از كار ديگران ميگشايد، نگران آيندة خويش و محزون است. او نگران سرنوشت خود در عالم برزخ و نيز نگران سرنوشتي است كه در قيامت برايش رقم خواهد خورد و نميداند آيا خداوند او را ميآمرزد و يا دچار عذاب ميشود. ازاينرو، بزرگترين دغدغه و درخواست مؤمن آمرزش است و در دعاهايي كه از ائمة اطهار علیهم السلام وارد شده، فراوان از خداوند درخواست بخشش و نجات از عذاب شده است. البته براي اولياي خدا و مؤمنان ممتاز و برگزيده، بالاتر و فراتر از آن خوف، ترسِ حرمان از انس با خدا و اولياي اوست.
عاشقان و دوستداران ائمة اطهار علیهم السلام وقتي به زيارت بارگاه مقدس آن حضرات ميروند، چنان با زيارتگاه ايشان انس ميگيرند كه نميخواهند از آن جدا شوند و هنگام وداع و حركت بهسوي شهر خود غمگين و ناراحت ميشوند. اما در دنيا دستكم گاهي موفق ميشوند به زيارت مرقد ايشان بروند و با آنان انس گيرند، و نگران آناند كه در عالم برزخ دستشان از آن عزيزان كوتاه گردد و از ديدار و زيارتشان محروم شوند.
بالاتر از اين نگراني براي اولياي خدا، نگراني ايشان بهسبب محروميت از ديدار خداوند و محروم ماندن از عنايتهاي ويژه خداوند به دوستانش است. بههرروي، مؤمن هيچگاه از ترس درباره آخرت خود تهي نيست و همواره نگران آن است. اين ترس و نگراني مجالي براي سرمستي و تنآسايي باقي نميگذارد و موجب ميشود كه بدن مؤمن، كاهيده و لاغر گردد. ازاينرو حضرت فرمودند: بَرَاهُمْ خَوْفُ بَارِيهِمْ فَهُمْ أَمْثَالُ الْقِدَاح؛ «ترس پروردگارشان آنها را چنان ضعيف كرده كه همچون تيري لاغر و باريك شدهاند». يا بنابرآنچه در نهج البلاغه آمده است: قَدْ بَرَاهُمُ الْخَوْفُ بَرْي الْقِدَاح؛ «ترس از خدا آنان را چونان تيرِ تراشيده لاغر كرده است».
آثار درك عظمت خداوند و خشيت از او
طبيعي است وقتي مؤمن، لاغر و رنگپريده باشد و شادابي و طراوت در چهرهاش نمايان نباشد، كسي كه به او مينگرد ميپندارد بيمار است؛ درحاليكه آن مؤمن بيمار نيست و سلامت و نشاط كافي براي فعاليت دارد. آنچه او را به آن وضع درآورده و از تنپروري بازداشته، نگراني براي آخرت است. ازاينرو، حضرت ميفرمايند:
يَحْسَبُهُمُ النَّاظِرُ إِلَيْهِمْ مَرْضَي وَمَا بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَضٍ أَوْ قَدْ خُولِطُوا وَقَدْ خَالَطَ الْقَوْمَ مِنْ عَظَمَةِ رَبِّهِمْ وَشِدَّةِ سُلْطَانِهِ أَمْرٌ عَظِيمٌ طَاشَتْ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَذَهَلَتْ مِنْهُ عُقُولُِهُم؛ هركس آنان را بنگرد، ميپندارد بيمارند؛ درحاليكه هيچ كسالتي ندارند؛ يا گمان كند ديوانهاند، ولي آنها ديوانه عظمت پروردگار خويشاند و سلطنت عظيم خدا و حكومت او دلهايشان را به تپش انداخته و از هيبت آن، عقل از سرشان پريده است.
وقتي كسي بدن لاغر و رنگ زرد و پريدة مؤمن را ميبيند، ميپندارد او بيمار است. يا وقتي حالات روحي و رفتار ويژه او ـ مانند ضجهها و ناله سر دادنها و گريههايش ـ را ميبيند ديوانهاش ميپندارد؛ چون باور نميكند كه انسان عاقل چنين حالات و رفتارهايي داشته باشد. پس از مرگ آيتالله ميرزاجوادآقا تبريزي رحمه الله ، از همساية ايشان درباره حالات آن مرحوم پرسيده بودند، و گفته بود كه آن مرحوم نيمههاي شب ديوانه ميشد و ضجه ميزد و بلند گريه ميكرد! وقتي كسي نيمهشب در حياط خانه راه برود و سر بر ديوار بگذارد و ضجه بزند و بلند گريه كند، مردمي كه از حالات معنوي او بهرهاي ندارند، ديوانهاش ميدانند. يا كسي كه لذتهاي مادي به او رو ميكند و امكان بهرهمندي از منافع
مادي و ثروت كلان يا پستهاي بزرگ و موقعيتهاي مهم شغلي را كه برايش فراهم ميشود، با بياعتنايي رد ميكند، مردم خواهند گفت: او عقل ندارد؛ چون اگر عقل ميداشت از آن منافع و ثروت كلان و موقعيتهاي بزرگ شغلي چشم نميپوشيد. حضرت در پاسخ به اين قضاوت سطحي عوامانه ميفرمايند: اين مؤمنان وارسته ديوانه نيستند و به عقلشان خللي وارد نشده است، بلكه انديشة آخرت و عظمت سلطنت و حكومت خداوند آنان را مبهوت ساخته و ازخودبيخود كرده است.
ما چون عظمت خداوند و سلطنت او را درك نكردهايم، وقتي به نماز ميايستيم و الله اكبر ميگوييم، حالمان دگرگون نميشود. با زبان، خداوند را به بزرگي و عظمت ميستاييم، اما دركي حقيقي و واقعي از بزرگي و عظمت خداوند نداريم. درحاليكه وقتي دربرابر انسان بزرگي قرار ميگيريم، چون از مقام و موقعيت او آگاهيم و خود را دربرابرش كوچك ميبينيم، حالمان تغيير ميكند و بهسختي با او سخن ميگوييم. حتي گاهي لكنت زبان پيدا ميكنيم و نميتوانيم با او سخن بگوييم. گاهي وقتي انسان دربرابر شخصيتي بزرگ قرار ميگيرد، چنان از ابهت او متأثر ميشود كه بدنش ميلرزد. بزرگترين آرزو و افتخار ما اين است كه خدمت مقام معظم رهبري دام ظله العالي برسيم. اما اگر كسي به محضر ايشان شرفياب شود، چنان از عظمت ايشان متأثر ميشود كه سخن گفتن برايش دشوار ميگردد.
همه كساني كه ما عظمتشان را درك ميكنيم و خود را دربرابر آنها كوچك و حقير مييابيم و هنگام رويارويي با ايشان حالمان دگرگون ميشود و نميتوانيم بر رفتار خود تسلط داشته باشيم، بندگان خداوندند. اما چگونه است كه وقتي دربرابر خداوندي قرار ميگيريم كه داراي عظمت و قدرت بينهايت است و همه
قدرتها دربرابرش حقير و كوچكاند، حالمان تغيير نميكند؟ چرا وقتي نماز ميخوانيم و با خداوند گفتوگو ميكنيم، تغييري در حال ما پديد نميآيد؟ آيا اين اشكال ناشي از آن است كه ـ معاذالله ـ اعتقاد به بزرگي و عظمت خداوند نادرست است؟ بيترديد پاسخ منفي است. بلكه چون ما با محسوسات انس گرفتهايم و با امور نامحسوس انس نداريم و نميكوشيم كه با امور معنوي و ماوراي حس مأنوس شويم تا نتايج عملي اين انس را در زندگي خود ببينيم، عظمت و بزرگي خداوند را درك نميكنيم. ما ادعا ميكنيم خداوند بزرگ است و همهجا حضور دارد، اما اين اعتقاد در رفتار ما نمود ندارد و بهگونهاي رفتار ميكنيم كه گويا خداوند را بزرگ و حاضر نميدانيم. حاضر نيستيم در شبانهروز چند دقيقه بنشينيم و درباره حضور خداوند فكر كنيم تا دستكم بهاندازة ارزش قايل شدن براي انساني كه دربرابر ما قرار گرفته، براي حضور خداوند در جايجاي زندگي خود ارزش قايل شويم.
جلوهاي از حالات ائمة اطهار علیهم السلام هنگام عبادت
كساني كه عظمت خداوند را باور دارند و با او انس گرفتهاند، آثار و نتايج عملي اين انس و درك حضور در رفتارشان نمود مييابد. ازاينرو، وقتي دربرابر خداوند ميايستند و نماز ميخوانند، حالشان دگرگون ميشود. چنانكه ائمة اطهار علیهم السلام هنگام وضو گرفتن رنگشان زرد ميشد و هنگام نماز لرزه بر اندامشان ميافتاد و بندبند بدنشان ميلرزيد. درباره حالت امام باقر و امام صادق علیه السلام هنگام نماز در روايت آمده است: كَانَ أَبُو جَعْفَر وَأَبُو عَبْدِ الله علیهما السلام ، إِذَا قَامَا إِلَي الصَّلاَةِ تَغَيَّرَتْ أَلْوَانُهُما مَرَّةً حُمْرَةً وَمَرَّةً صُفْرَةً وَكأَنَّمَا يُنَاجِيَانِ شَيْئَاً يَرَيَانه؛(1) «امام باقر و امام
1. میرزاحسين نوری طبرسي، مستدرک الوسائل، ج4، باب 2، ص104، ح4243.
صادق علیهم السلام هرگاه به نماز برميخاستند رنگشان تغيير ميكرد. گاهي سرخ و گاهي زرد ميشدند؛ گويا با كسي مناجات ميكنند كه او را ميبينند».
درباره تغيير حالت امام سجاد علیه السلام هنگام وضو در روايت آمده است:
كانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْن علیه السلام إِذَا تَوَضَّأَ اصْفَرَّ لَوْنُهُ فَيقُولُ لَهُ أَهْلُهُ: مَا هَذَا الَّذِي يَغْشَاك؟ فَيَقُولُ: أَتَدْرُونَ لِمَنْ أَتَأَهَّبُ لِلْقِيَامِ بَيْنَ يَدَيْهِ؟؛(1) هرگاه امام سجاد علیه السلام براي نماز وضو ميساخت، رنگ مباركش زرد ميشد. نزديكانش عرض ميكردند: «اين چه حالي است كه به شما دست ميدهد؟» ميفرمود: «آيا ميدانيد آن كسي كه من آمادة ايستادن دربرابرش ميشوم، کيست؟»
درباره امام حسن علیه السلام نيز در روايت آمده است:
أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِي علیه السلام كَانَ إِذَا تَوَضَّأَ ارْتَعَدَتْ مَفَاصِلُهُ واصْفَرَّ لَوْنُهُ فَقِيلَ لَهُ فِي ذَلِكَ. فَقَالَ: حَقٌّ عَلَي كُلِّ مَنْ وَقَفَ بَيْنَ يَدَيْ رَبِّ الْعَرْشِ أَنْ يَصْفَرَّ لَوْنُهُ وَتَرْتَعِدَ مَفَاصِلُه، وَكَان علیه السلام إِذَا بَلَغَ بَابَ الْمَسْجِدِ رَفَعَ رَأسَهُ وَيقُولُ: إِلَهِي، ضَيْفُكَ بِبَابِكَ يَا مُحْسِنُ قَدْ أَتَاكَ الْمُسِيءُ فَتَجَاوَزْ عَنْ قَبِيحِ مَا عِنْدِي بِجَمِيلِ مَا عِنْدَكَ يَا كَرِيم؛(2) هرگاه امام حسن علیه السلام وضو ميگرفت، اعضاي بدنش ميلرزيد و رنگ مباركش زرد ميشد. وقتي درباره اين موضوع از آن حضرت جويا ميشدند ميفرمود: «جا دارد هركسي كه دربرابر پروردگار عرش قرار ميگيرد رنگش زرد گردد و مفصلهايش دچار رعشه شود. آن حضرت هرگاه به درِ مسجد ميرسيد، سر مباركش را بلند ميكرد و ميفرمود: «بارخدايا،
1. محمدبنمحمدبننعمان عکبري بغدادي (شیخ مفید)، الارشاد، ج2، ص143.
2. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج43، باب 16، ص339، ح132.
مهمان تو بر در خانهات قرار گرفته است. اي خداي نيكوكار، شخص گنهكار نزد تو آمده. اي پروردگار كريم، از گناهان من بهخاطر زيباييها و نيكوييهايي كه داري، درگذر».
بدگماني شيعيان واقعي به نفس خود و خُرد و حقير دانستن خويش
البته درجه و مرتبه حالات معنوي اولياي خاص خدا را افراد عادي به دست نميآورند، اما آنان نيز با كوشش و خودسازي و صرف همت بلند ميتوانند به مراتبي پايينتر برسند. البته آن حالات خاص معنوي و عرفاني و نالهسردادنها براي مؤمنان واقعي و پرهيزگاران هميشگي نيست؛ چراكه اگر چنين بود از زندگي و انجام وظايف روزمرة خود و كسبوكار بازميماندند. اين حالات، تنها هنگام عبادت و مناجات براي آنان پيش ميآيد. ازاينرو حضرت به رفتار و حالات ايشان پس از خارج شدن از آن حالات خاص معنوي اشاره ميكنند و ميفرمايند:
فَإِذَا اسْتَقَامُوا مِنْ ذَلِكَ بَادَرُوا إِلَي اللهِ تَعَالََي بِالأَعْمَالِ الزَّاكيَةِ لاَ يَرْضَوْنَ لَهُ بِالْقَلِِيلِ وَلاَ يَسْتَكثِرُونَ لَهُ الْجَزِيلَ فَهُمْ لأَنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ وَمِنْ أَعْمَالِهِمْ مُشْفِقُون؛ وقتي به هوش آمدند و استوار شدند و آن هراسشان برطرف گرديد، با اعمال پاك و كردار پسنديده بهسوي خداوند متعال مبادرت جويند. به كارهاي كم خشنود نگردند و رضا ندهند و كارهاي بزرگ را نيز بزرگ و فراوان نبينند و بدان مغرور نشوند. آنان به نفس خود بدگمان و از كردارشان ترساناند.
پرهيزگاران و شيعيان واقعي در پي انجام اعمال نيكو و شايستهاند و انجام عبادت و اعمال صالح اندك، آنان را قانع نميكند. چنان نيست كه چند صفحه قرآن بخوانند و چند ركعت نماز نافله بهجاي آورند و پسازآن استراحت كنند.
آنان پس از رسيدگي به كسبوكار و وظايف روزانه خود، بخش اندكي از زمانشان را استراحت ميكنند و چندين ساعت به عبادت ميپردازند. از آن عبادات گسترده و فراوان خود نيز راضي نيستند و ناراحتاند كه نتوانستهاند بيشازآن به عبادت و بندگي خداوند بپردازند. شرمندهاند كه نتوانستهاند وظيفة بندگي خود را آنسانكه بايسته است انجام دهند. چگونه چنين نباشند، درحاليكه مولا و مقتدايشان امير مؤمنان علیه السلام كه سرآمد بندگان خداست و در عبادت و بندگي خدا مانند ندارد، پس از آنهمه عبادت و رسيدگي به فقرا و گريه و زاري، از كمي توشه و فرجام كار خويش شكوه ميكند و ناله سر ميدهد و ميفرمايد: آهِ آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَبُعْدِ السَّفَرِِ وَوَحْشَةِ الْطَرِِيقِ وَعِظَمِ الْمَوْرِد؛(1) «آه، آه، از كمي زاد و توشه و دوري سفر و ترس راه و بزرگي آنچه بر ما وارد خواهد شد».
اگر افراد عادي موفق شوند واجبات خود را انجام دهند و از محرّمات بپرهيزند، به خود ميبالند و افتخار ميكنند كه چنين توفيقي داشتهاند و خود را انساني شايسته ميدانند. بهويژه اگر افزون بر انجام واجبات، توفيق يابند مستحبات را نيز انجام دهند؛ قرآن بخوانند؛ صدقه بدهند و به كارهاي خير بپردازند. اما پرهيزگاران و شيعيان واقعي با آنهمه اعمال شايسته و بزرگ، باز به نفس خويش بدگماناند و به آنچه انجام دادهاند قانع نيستند و آن را ناچيز ميشمرند و از كارهايي كه كردهاند ترساناند؛ ترس از اينكه نكند كوتاهياي كرده باشند كه خشم خداوند را برانگيزد. مؤمن واقعي گرچه در ظاهر گناهي مرتكب نشده است و اگر گناه صغيرهاي از او سر زند، بيدرنگ توبه ميكند، خود را متهم ميداند و بههيچروي خويش را نميستايد. او خود را انساني خوب و صالح نميداند، بلكه خويشتن را بدتر از ديگران ميشمرد. اينگونه قضاوت
1. حسن دیلمی، ارشاد القلوب الي الصواب، ج2، ص218.
درباره خويش برگرفته از آموزههاي روايي است. در روايت متفاوتي از خطبه همام در اصول كافي كه مضامين آن بسيار متفاوت با خطبه همام در نهج البلاغه و روايت نوف بكالي از آن خطبه است، امير مؤمنان علیه السلام ويژگيهاي مؤمن را اينگونه برميشمارند:
يَقْبَلُ الْعُذْرَ وَيُجْمِلُ الذِّكْرَ وَيُحْسِنُ بِالنَّاسِ الظَّنَّ وَيتَّهِمُ عَلَي الْعَيْبِ نَفْسَهُ... كُلُّ سَعْيٍ أَخْلَصُ عِنْدَهُ مِنْ سَعْيِهِ وَكُلُّ نَفْسٍ أَصْلَحُ عِنْدَهُ مِنْ نَفْسِهِ عَالِمٌ بِعَيْبِهِ شَاغِلٌ بِغَمِّه؛(1) درقبال مردم عذرپذير است و از آنها به نيكي ياد ميكند و به ايشان گمان نيكو دارد و خود را به عيب و نقص متهم ميكند... كار و كوشش هركسي را از كار خود خالصتر داند و نفس هركسي را از نفس خود صالحتر شناسد. عيب خود را ميداند و گرفتار غم خويش است.
يكي از آموزههاي قرآني اين است كه انسان نعمتها و زيباييهاي اخلاق و رفتار را كه نشان كمال است، به خداوند نسبت دهد، و بديها و كوتاهيها و گناهان را كه ناشي از نقص و ضعف است به خود نسبت دهد: مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنه فَمِنَ اللَّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِك؛(2) «هر نيكياي كه به تو رسد از خداست و هر بدياي كه به تو رسد از خود توست».
در حديث قدسي نيز آمده است كه خداوند ميفرمايد:
[يَا] ابْنَ آدَمَ، بِمَشِيئَتِي كُنْتَ أَنْتَ الَّذِي تَشَاءُ لِنَفْسِكَ مَا تَشَاءُ وَبِقُوَّتِي أَدَّيْتَ فَرَائِضِي وَبِنِعْمَتِي قَوِيتَ عَلَي مَعْصِيَتِي جَعَلْتُكَ سَمِيعاً بَصِيراً قَوِيّاً. مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللهِ وَمَا أَصَابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ وَذَلِك
1. محمدبنيعقوب کليني، الکافی، ج2، ص229، ح1.
2. نساء (4)، 79.
أَنِّي أَوْلَي بِحَسَنَاتِكَ مِنْكَ وَأَنْتَ أَوْلَي بِسَيِّئَاتِكَ مِنِّي؛(1) اي فرزند آدم، به خواست من تو ميتواني آنچه ميخواهي براي خود بخواهي و به نيروي من است كه واجبات مرا انجام ميدهي و به نعمت من بر نافرمانيام توانا شدي. من تو را شنوا، بينا و توانا ساختم. هر نيكياي كه به تو رسد ازسوي خداست و هر بدياي كه به تو رسد از خود توست، و اين بهسبب آن است كه من به نيكيهاي تو از تو سزاوارترم و تو به بديها و گناهانت از من سزاوارتري.
اگر كسي توانست درس بخواند و به وظايف خود عمل كند يا نمازش را بهموقع بخواند، نبايد به خود ببالد و بپندارد كه چون انسان خوبي است چنين كرده است. بلكه بايد باور داشته باشد كه همه اينها با توفيق خداوند به دست ميآيد و اگر خداوند توفيق ندهد، كسي نميتواند كاري را پيش برد. فراواناند كساني كه ميخواهند درس بخوانند يا دوست دارند نماز اول وقت بخوانند، اما موفق نميشوند؛ چون خداوند به آنان توفيق انجام آن امور را عنايت نميكند. آيا وقتي ما توفيق مييابيم كار خيري انجام دهيم، جز اين است كه خداوند عوامل، مقدمات، اسباب و شرايط انجام آن را فراهم ميآورد؟ آيا جز اين است كه خداوند به ما ايمان و معرفت بخشيده است؟ پس ما هرچه داريم از خداست، و غفلت و ناسپاسي و ديگر اموري كه به قول اهل معقول به جنبههاي عدمي مربوط ميشوند، از خود ماست.
ضرورت توجه انسان به ضعف و نقص ذاتي خويش و پرهيز از خودبرتربيني
ما در آغاز نطفهاي بيش نبوديم كه آن را نيز خداوند پديد آورد، و ما از خود هيچچيز
1. محمدبنيعقوب کليني، الکافي، ج1، ص152، ح6.
نداريم. آنچه در اختيار ماست و ازجمله معرفت و ايمان و محبت به اهلبيت‰ و همه كارهاي نيكي كه كردهايم بهتوفيق الهي به دست آمدهاند. آنچه از ماست، كاستيها و عيبهايي است كه برخاسته از ناداري و نقصاند. آنگاه چگونه ميتوانيم خودمان را با شخص گنهکاري مقايسه كنيم و خود را از او برتر بدانيم؟ آنچه از ماست شهوت، خشم، حسد و كاستيهاي ديگر است و اگر خداوند ما را حفظ نكند، نميتوانيم در اوضاع ويژه و سخت خودمان را از گناه بازداريم.
خداوند دوست ميدارد كه انسان هميشه متوجه كاستيها و عيبهايش باشد، اما شيطانِ وسوسهگرْ قوي و حيلهگر است و او را از نگاه به كوتاهيها و نقصهايش بازميدارد. او ما را وسوسه و به ما چنين القا ميكند كه گرچه خداوند به تو توفيق داد كه فلان گناه را انجام ندهي، اما تو از كساني كه دزدي ميكنند يا شراب ميخورند و كارهاي زشت ديگر را انجام ميدهند، بهتري و بايد خود را از آنها برتر بداني. در اين وضعيت، ما بايد وسوسة شيطان را باطل كنيم و به او پاسخ گوييم كه شايد كسي كه گناه زشتي مرتكب شده، توبه كرده و خداوند او را بخشوده است. اما شايد من گناهي انجام دادهام كه بخشوده نشدهام؛ يا شايد توبهام پذيرفته نشده است؛ يا ممكن است در آينده مرتكب گناهاني بشوم كه زشتتر از گناهان كسي است كه خود را از او برتر ميدانم. پس ما نميتوانيم اطمينان يابيم كه كسي از ما بدتر است؛ چه، ممكن است او عاقبتبهخير شود و ما بدعاقبت و بدفرجام گرديم. مگر نبودند كسانيكه پس از دهها سال عبادت خدا، در پيري و پايان عمر خويش حب رياست، حسد و حرص به دنيا آنان را پايين كشيد و بدعاقبت ساخت؛ نظير بلعم باعورا كه خداوند درباره او ميفرمايد:
وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِيَ آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِين * وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَـكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاه
فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث ذَلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُون؛(1) و بر آنها خبر آنكس (بلعم باعورا) را برخوان كه آيتهاي خويش (برخي كرامات يا اجابت دعا) را به وي داديم و او از آنها بيرون رفت [و به آنها وقعي ننهاد و آنها را ترك كرد و از دانش آنها برهنه شد]. پس شيطان در پي او افتاد تا از گمراهان گشت؛ و اگر ميخواستيم هرآينه او را بدان (بتها)ها [به جايگاهي بلند] برميداشتيم، وليكن او به زمين (دنيا و مال و جاه آن) چسبيد و كام و خواهش دل خود را پيروي كرد. پس داستان او چون داستان سگ است؛ اگر بر او بتازي زبان از دهان بيرون آرد، و اگر واگذارياش باز زبان از دهان آويخته دارد... .
بنابراين انسان هميشه بايد نگران فرجام خود باشد و اگر بخواهد در جنبههاي معنوي رشد كند و از شر شيطان نجات يابد، پيوسته بايد رفتارش را محاسبه كند: اگر رفتاري نيك داشت، به خود نبالد و بيم داشته باشد كه شيطان فريبش دهد و بدفرجام شود. اگر تاكنون گناهي مرتكب نشده و انساني شايسته بوده، به خود اطمينان ندهد كه در آينده نيز گناه نميكند و تا پايان صالح و وارسته ميماند و در دام شيطان نميافتد. شيعيان واقعي و مؤمنان خالص، پيوسته ترسان و نگران فرجام كار خويشاند و حتي از اعمال خيري كه انجام دادهاند ترساناند كه نكند خداوند آنها را نپذيرفته باشد و هميشه نفس خويش را به خطاكاري متهم ميكنند: فَهُمْ لأَنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ وَمِنْ أَعْمَالِهمْ مُشْفِقُون.
در نهج البلاغه نيز امير مؤمنان علیه السلام ميفرمايند:
أَنَّ الْمُؤْمِنَ لاَ يُمْسِي وَلاَ يُصْبِحُ إِلاَّ وَنَفْسُهُ ظَنُونٌ عِنْدَهُ فَلاَ يَزَالُ زَارِيا
1. اعراف (7)، 175ـ176.
عَلَيهَا وَمُسْتَزِيداً لَهَا؛(1) انسان باايمان شب را به روز نميرساند و روز را شب نميكند؛ جز آنكه نفس خويش را متهم ميداند و بدان بدگمان است. پيوسته خود را سرزنش كند و هرچه طاعت و عبادت كند، آن را كم و ناچيز انگارد و بهتر و بيشتر را ميخواهد.
مؤمن همواره احساس ميکند در وظايفش كوتاهي ورزيده است و چون نفس را منشأ بديها و شرور ميداند، بدان بدگمان است و آن را متهم ميداند. او بر اين باور است كه ميل به گناه، انحراف و طغيان در او وجود دارد و اگر خداوند هدايتش نكند، نفس، او را به بدي و طغيان واميدارد و با هدايت و عنايت خداوند او ميتواند بر نفس خويش چيره گردد و آن را از طغيان و انحراف بازدارد؛ چنانكه حضرت يوسف علیه السلام فرمود: وَمَا أُبَرِّىءُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّيَ إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَّحِيم؛(2) «و من خويشتن را [با خودستايي] بيگناه نميشمارم، كه نفسِ [آدمي] بسي به بدي و گناه فرمان ميدهد؛ مگر آنكه پروردگارم رحمت آرد كه پروردگار من آمرزگار و مهربان است».
1. نهج البلاغه، خطبه 176.
2. یوسف (12)، 53.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org