قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

 

گفتار هجدهم
 

رضاي شيعيان واقعي به قضاي الهي

 

نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِِنْهُمْ فِي الْبَلاَءِ كَالَّتي نُزِّلَتْ مِنْهُمْ فِي الرَّخَاءِ رَضِيَ عَنِ اللهِ بِالْقَضَاء؛ «در هنگامة مصيبت و بلا، چونان زمان نعمت و رفاه جانشان از ايمان و آرامش لبريز است؛ چون [خواستشان خواست خداست] و به قضاي پروردگار خشنودند».

يكي از ويژگي‌هايي كه امير مؤمنان علیه السلام براي شيعيان واقعي برمي‌شمارند، اين ‌است ‌كه حال آنان هنگام روبه‌رو شدن با گرفتاري و مصيبت، با هنگام برخورداري از نعمت و رفاه و آسايش يك‌سان است. همچنان‌كه افراد معمولي هنگام خوشي و بهره‌مندي از آسايش و راحتي، از زندگي خود راضي‌اند و گله‌اي ندارند، پرهيزگاران و شيعيان واقعي هنگام بلا و مصيبت راضي‌اند و هيچ گله‌ و شكايتي ندارند. آنان در اين مواقع، ناشكيبايي و ناراحتي نمي‌كنند و برايشان تفاوتي ندارد كه بلا بر ايشان ببارد يا از نعمت سرشار برخوردار شوند. سرّ وجودِ آن روحيه در شيعيان واقعي، چنان‌كه در سخن امير مؤمنان علیه السلام نيز آمده است، رضاي آنها به قضا و قدر الهي است. آنان هم رفاه و آسايش را تقدير خداوند مي‌دانند، هم بلا و مصيبت را، و چون اين گرفتاري‌ها را خداوند مقدر فرموده، با همه وجود به پيشواز آن مي‌روند و گلايه‌اي ندارند.

واكنش طبيعي انسان به خوشي‌ها و ناخوشي‌ها

انسان به‌طورطبيعي و گذشته از بهره‌مندي از هدايت الهي و راهنمايي پيامبران، اگر خوشي و نعمتي به او برسد، خرم و شادمان مي‌شود و اگر مصيبت و گرفتاري‌اي به او برسد، مانند بيماري، داغ عزيزان، يا رخدادهاي طبيعي چون سيل و زلزله، ناراحت مي‌شود و گله و شكايت مي‌كند. خداوند به اين دو حالت كه مقتضاي طبيعت انسان است اشاره مي‌كند و مي‌فرمايد: إِنَّ الإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعا إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعا وَإِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعا؛(1) «همانا آدمي ناشكيبا [يا حريص] آفريده شده؛ چون بدي [و رنجي] بدو رسد بي‌تاب است، و چون نعمتي بدو رسد، بخل ورزد».

واژه «هلوع» به‌معناي داشتن حرص فراوان است، ولي برخي گفته‌اند كه آن واژه را دو آية بعد تفسير مي‌كند. پس هلوع كسي است كه هنگام برخورد با ناملائمات، بسيار بي‌تابي مي‌كند و چون به نعمت و خيري رسد، به ديگران چيزي نمي‌بخشد.(2)

بنابر آيات ياد‌شده، انسان به‌مقتضاي غرايز طبيعي، وقتي با ناراحتي و گرفتاري روبه‌رو مي‌شود، بي‌تابي مي‌كند و به گله و شكايت زبان مي‌گشايد، اما اگر نعمتي به او رسد، آن نعمت را براي خود حفظ مي‌كند و در اختيار ديگران نمي‌گذارد. اما تربيت‌يافتگان مكتب پيامبران و اولياي خدا كه از فراست الهي و عقل قوي برخوردارند و به تكامل رسيده‌اند، توانسته‌اند وضع طبيعي خود را تغيير دهند و فراتر از خواسته‌هاي مادي و حيواني به خواسته‌هاي متعالي و معنوي بينديشند. درنتيجه، خود را به نعمت‌هاي مادي سرگرم نمي‌سازند و به آنها دل‌خوش


1. معارج (70)، 19ـ21.

2. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان في تفسير القرآن، ج20، ص13.

نمي‌گردند و دربرابرِ از دست‌ دادن نعمت‌هاي مادي و گرفتار شدن به مصيبت‌هاي دنيوي اندوهگين و ناراحت نمي‌شوند.

واكنش انسان‌هاي سطحي‌نگر به لذت‌ها و رنج‌ها

روح انسان چندين لايه دارد. يكي از آنها لايه سطحي روح است، مانند آب دريا كه افزون بر لايه سطحي، از لايه‌هاي زيرين و لايه عميق نيز برخوردار است. در سطح آب دريا موج و تلاطم ايجاد مي‌شود، اما لايه‌هاي زيرين دريا آرام‌اند و هرچه آن لايه‌ها به عمق نزديك‌تر شوند، از امواج كمتر اثر مي‌پذيرند. سرانجام اعماق دريا، به‌ويژه اقيانو‌س‌ها از ذخايري ارزشمند برخوردار است كه با نظر سطحي نمي‌توان به آنها پي ‌برد و آن ذخاير با جست‌وجو در اعماق دريا شناسايي مي‌شوند.

انسان‌هايي كه در مكتب پيامبران تربيت نيافته‌اند، سطح روحشان فعال است. درنتيجه شناخت و دركشان از زندگي، سطحي و در حد چيزهايي است‌ كه مي‌بينند. درنتيجه حالت‌هايشان تابع لذت‌هاي حسي يا رنج‌هايي است كه بر آنها وارد مي‌شود. بيشتر مردم كه از آموزه‌هاي تعالي‌بخش پيامبران برخوردار نگشته‌اند، وجودشان سطحي است. غم و شادي‌هاي آنان تابع كسب لذت‌هاي حسي ظاهري يا از دست‌ دادن آنهاست. ازاين‌رو وقتي با مشكل يا گرفتاري روبه‌رو مي‌گردند، روحشان نگران و ناآرام مي‌شود و روحشان كه به سطح زندگي مادي و حيواني بسنده كرده است، به تلاطم درمي‌آيد. آن‌گاه است كه فرياد و فغان سر مي‌دهند. آنان كه به ماوراي اين عالم و آفريدگار آن و فرجامش توجهي ندارند، صبح كه از خواب برمي‌خيزند و احساس گرسنگي مي‌كنند، در ‌پي‌ آن‌اند كه غذايي بخورند و سپس به شادي و تفريح و انجام كارهاي روزمره خود بپردازند. شب‌هنگام پس از خستگي روز مي‌خوابند و فردايشان نيز به ‌همين

ترتيب سپري مي‌شود. اگر به خواسته‌ها و آرزوهاي خود برسند شادمان مي‌شوند و اگر رنجي به ايشان برسد و خواسته‌هايشان فراهم نگردد، افسرده و ناراحت مي‌شوند؛ مانند فرد معتاد كه تنها در انديشه فراهم كردن مواد مخدر است. وي تا مواد برايش فراهم است غمي ندارد و با استعمال آن سرخوش است و به بدبختي‌‌هايي كه انتظارش را مي‌كشد، نمي‌انديشد.

واكنش‌ انسان‌هاي حسابگر و عاقل به لذت‌ها و رنج‌ها

دسته دوم كساني‌اند كه روح و عقل آنها تااندازه‌اي پرورش يافته است و نگاهشان تنها به لايه سطحي زندگي نيست. درنتيجه با عقل حسابگر خود به بررسي و سنجش امور مي‌پردازند و در پي هر لذتي نمي‌روند؛ بلكه در پي سود و لذتي هستند كه پس‌ازآن رنج و ناراحتي فراوان نباشد. همچنين از ناراحتي و رنجي كه فايده و سودي در پي‌ داشته باشد، نمي‌گريزند. اين افرادِ برخوردار از عقل حسابگر، حتي اگر از معنويات و ايمان بهره‌مند نباشند، فرجام‌انديش‌اند و در پي لذتي مي‌روند كه براي رسيدن به آن رنج كمتري كشيده باشند. درنتيجه، اصول بهداشتي را رعايت مي‌كنند و از مصرف چيزهاي لذت‌بخش، اما زيان‌بار خودداري مي‌كنند و مي‌كوشند بيمار نشوند. پس هر لذتي آنها را شادمان نمي‌سازد، بلكه لذتي خشنودشان مي‌سازد كه رنج و مشكلات فراواني را در پي نداشته باشد. به‌تعبيرديگر، در يكي از لايه‌هاي زيرين روح انسان خشنودي و ناخشنودي مطرح است و تنها به لذت‌جويي بسنده نمي‌شود. در صورت فعال‌ بودن اين لايه از روح، انسان از تحمل رنجي كه سود مهمي در پي دارد، خشنود مي‌‌شود؛ مانند فرد بيماري كه گرچه از خوردن داروي تلخ خوشش نمي‌آيد، چون آن دارو موجب سلامتش مي‌شود، از مصرف آن خشنود است. يا با وجود همه

رنج‌ها و دردهايي كه جراحي در پي دارد، به پيشواز آن مي‌رود؛ چون مي‌داند كه سلامت او در گرو انجام آن عمل جراحي است. اين خشنودي با لذت آني و موقت متفاوت است. ممكن است در جايي لذت آني و زودگذر تحقق يابد، اما خشنودي حاصل نشود؛ يا برعكس، ممكن است در جايي خشنودي تحقق يابد، اما لذت حاصل نگردد. درهرحال، انسان برخوردار از عقل حسابگر پيرو ادراكات حسي خود نيست و در پي تأمين مصالح خويش است؛ هرچند آن مصالح دنيوي باشند.

اين دو دسته از افراد كه برشمرديم، به ساحت ارتباط با خدا و ايمان وارد نشده‌اند و هنوز روحشان با آموزه‌هاي آسماني و الهي تربيت نيافته است. آنان به‌اقتضاي آفرينش طبيعي خود دربرابر لذت‌ها و رنج‌ها و منافع واكنش نشان مي‌دهند. دسته نخست بسيار سطحي‌نگرند و تنها به لذت‌هاي حسي مي‌انديشند. درنتيجه، از هر رنج حسي خودداري مي‌كنند. اما دسته دوم كه از عقل حسابگر و تربيت‌يافته برخوردارند، به افقي بالاتر از لايه سطحي زندگي و لذت‌ها و رنج‌هاي حسي مي‌نگرند. ازاين‌رو، در پي لذتي كه رنج و گرفتاري جبران‌ناپذيري در پي دارد نمي‌روند، اما از رنجي كه سودي مهم و چشمگير دارد استقبال مي‌كنند.

خوشي و ناخوشي از نگاه مؤمن

اگر انسان به حريم ايمان وارد شود و با خداوند ارتباطي عميق برقرار كند، پاي از عالم ماده و محسوسات فراتر مي‌نهد. آن‌گاه جهاني ديگر به او ‌روي مي‌نماياند. انديشه او به ماوراي اين عالم جلب مي‌شود؛ چون درمي‌يابد كه اين عالم به خود قائم نيست و آفريننده، نگه‌دارنده‌ و اداره‌کننده‌اي دارد. با اين درك جديد، او دربرابر خداوند سپاسگزار و خاضع خواهد بود و روحيه‌اش به‌طوركلي تغيير

مي‌كند و شادي‌ها و غم‌هايش دگرگون مي‌شود. اگر غمگين باشد، غم او براي گرسنه‌ ماندن، از دست‌ دادن موقعيت اجتماعي و امكانات دنيوي نيست، بلكه حزنش به‌سبب كوتاهي در انجام وظايف و فرمان‌هاي الهي است. مي‌بينيد كه غم‌ها و شادي‌ها و احساس رضا و ناخوشايندي كسي كه روحش تعالي يافته و لايه‌هاي عميق روحش فعال شده، با احساسات و عواطف كسي كه به لايه سطحي روح خود بسنده كرده و در كمند ظاهر دنيا گرفتار شده، متفاوت است.

خداوند پس از آنكه در آيه‌هاي ياد‌شده، انسان را حريص به دنيا و بخيل و ناشكيبا دربرابر رنج معرفي مي‌كند، كساني را كه به‌اقتضاي غرايز طبيعي خود رفتار نمي‌كنند و پاي از عالم ماده فراتر مي‌نهند و تنها در پي جلب رضاي خدا و عمل به وظايف خويش‌اند، از عموم انسان‌ها استثنا مي‌كند:

إِلاَّ الْمُصَلِّينَ * الَّذِين هُمْ عَلي صَلاتِهِمْ دائِمُونَ * وَالَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ * لِلسّائِلِ وَالْمَحْرُوم * وَالَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّين * وَالَّذِينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُون؛(1) مگر نمازگزاران؛ آنان كه بر نماز خود پيوسته و پاينده‌اند و آنان كه در مال‌هايشان حقي است معلوم [مانند زكات و صدقات] براي نيازمند خواهنده و بينواي درمانده، و آنان كه روز پاداش را باور دارند، و آنان ‌كه از عذاب پروردگار خود ترسانند.

واكنش افراد سست‌ايمان به مصيبت‌ها و سختي‌ها

ايمان مراتبي دارد؛ درنتيجه واكنش مؤمنان به مصيبت‌ها و سختي‌هايي كه در زندگي برايشان پيش مي‌آيد، متفاوت است. برخي كه ايمانشان ضعيف است و از


1. معارج (70)، 22ـ27.

نخستين مرتبه آن فراتر نرفته‌اند، وقتي با مصيبت و گرفتاري روبه‌رو مي‌شوند، از خداوند گله و شكايت مي‌كنند. حتي در آنها احساس دشمني با خداوند پديد مي‌آيد. مضمون برخي روايات اين ‌است ‌كه برخي انسان‌هاي سست‌ايمان كه دل‌بستگي شديدي به اهل‌وعيال و مال و مقام خود دارند، هنگام قبض روح با بغض و احساس دشمني با خدا از دنيا مي‌روند؛ همچنان‌كه هر‌كس آنها را از دل‌بستگي‌هايشان جدا كند، با او دشمن مي‌شوند. همچنين هنگام مرگ با اين احساس كه خداوند، آنان را از دوستان و دل‌بستگي‌هايشان جدا مي‌كند، با او دشمن مي‌شوند و درنتيجه كافر از دنيا مي‌روند.

دسته دوم، كساني‌اند كه ايمانشان قدري از دسته نخست بيشتر است، اما باز دربرابر گرفتاري‌ها و مصيبت‌هايي كه به ايشان مي‌رسد از خداوند گله‌مندند. برخي افراد به‌ظاهر مؤمن و نمازگزار، وقتي به مصيبت و سختي دچار مي‌شوند، در مقام گله از خداوند سخناني مي‌گويند كه انسان انتظار شنيدن آنها را ندارد. براي مثال، مي‌گويند: خدايا مگر من چه گناهي كردم كه مرا به اين مصيبت دچار ساختي. البته ممكن است پس از گله و شكوه از خدا، توبه و استغفار كنند؛ اما در دل از خداوند گله‌مندند.

واكنش مؤمنان واقعي به مصيبت‌ها و سختي‌ها

دسته سوم كه ايمانشان قوت يافته است، دربرابر مصيبت‌ها و گرفتاري‌ها بردباري مي‌كنند؛ چون آنها را وسيله آزمايش مي‌دانند. آنان با اعتماد و اعتقاد به آنچه در قرآن آمده، بر اين باورند كه دنيا محل آزمايش است و خداوند انسان‌ها را به‌وسيله نعمت‌ها و مصيبت‌ها و رنج‌ها و خوشي‌ها مي‌آزمايد. انسان نيز پس از آزمايش در اين دنيا و سپري كردن زندگي دنيوي به حيات حقيقي دست مي‌يابد:

الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُور؛(1)«آن‌كه مرگ و زندگي را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدام‌يك نيكوكارتر است، و اوست تواناي بي‌همتا و آمرزگار». در آيه‌اي ديگر مي‌فرمايد:كلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَإِلَيْنا تُرْجَعُون؛(2)«هركسي چشنده مرگ است و شما را به‌ بدي (سختي و بلا و مصيبت) و نيكي (آساني و نعمت و دولت) مي‌آزماييم؛ آزمايشي، و به‌سوي ما بازگردانده مي‌شويد».

وقتي كسي به اين مرتبه از ايمان رسيد كه دريافتْ دنيا محل آزمايش است و او به‌وسيله خوشي‌ها و ناخوشي‌ها آزموده مي‌شود، ايمانش را دربرابر سختي‌ها و مصيبت‌ها حفظ مي‌كند و افزون بر عمل به وظايفش، آرامش از كف نمي‌دهد. چنين كسي دربرابر مصيبت‌ها زبان به گله نمي‌گشايد و به احكام و دستورهاي خداوند عمل مي‌كند. او دربرابر جاذبه‌هاي گناه مقاومت مي‌كند و دل و دامن به گناه ‌آلوده نمي‌سازد. چنين شخصي كه دربرابر سختي‌ها بردبار است، با اين مقام صبر، در شمار مؤمنان متوسط جاي مي‌گيرد. او حال كسي را دارد كه زير تيغ جراحي قرار گرفته و چون مي‌داند كه صلاحش در اين كار است، بر درد جان‌كاهش صبر مي‌كند. بي‌شك اين مقام صبر كه مؤمنان متوسط بدان دست يافته‌اند و دربرابر مشكلات و سختي‌ها طاقت از كف نمي‌دهند، مقام بسيار ارجمند و والايي است؛ مقامي كه پيامبران و اولياي خدا، ازجمله حضرت ايوب از آن برخوردار بودند. خداوند درباره حضرت ايوب و مقام صبر او فرمود:

وَوَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنّا وَذِكْري لأُِولِي الأَلْبابِ * وَخُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَلا تَحْنَثْ إِنّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّه


1. ملک (67)، 2.

2. انبیاء (21)، 35.

أَوّاب؛(1) و [بار ديگر] كسانش را و مانند آنها را همراهشان به او بخشيديم تا رحمتي ازسوي ما و عبرتي براي خردمندان باشد. و [به او گفتيم] يك بسته گياه به دستت برگير و [همسرت را] با آن بزن و سوگند مشكن. ما او را شكيبا يافتيم؛ نيك بنده‌اي بود. همانا او بسيار بازگردنده [به ما] بود.

واكنش برخوردارشدگان از مقام رضا دربرابر مصيبت‌ها

مرتبه چهارم و عالي‌تر ايمان كه به ژرف‌ترين لايه روح انسان راه يافته و تاريكي‌ها را از قلبش كنار زده و براثر آن، ارتباط آدمي با خداوند از خلوص و عمق فراوان برخوردار شده، از آنِ كساني است كه به مقام رضا رسيده‌اند. كسي كه به مقام رضا رسيده، نه‌تنها بر مصيبت‌ها و گرفتاري‌ها بردباري مي‌كند، بلكه از آنچه برايش رخ داده خشنود است؛ چون آن را به خير و صلاح خود مي‌داند. او اين مسئله را باور دارد. ازاين‌رو، اگر به مصيبت دچار شود يا گرفتار زندان و شكنجه‌هاي طاقت‌فرسا گردد، حتي اگر آبرويش را ريختند و به او ناسزا گفتند، همه را به خير و صلاح خود مي‌داند و از آنها راضي است. در روايتي امام صادق علیه السلام مي‌فرمايند:

عَجِبْتُ لِلْمُؤْمِنِ إِنَّ اللهَ لاَ يقْضِي لَهُ بِقَضَاءٍ إِلاَّ كَانَ خَيراً لَهُ إِنْ أَغْنَاهُ كَانَ خَيْراً لَهُ وَإِنِ ابْتَلاَهُ كَانَ خَيْراً وَإِنْ مَلَّكَهُ مَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ كَانَ خَيْراً لَهُ وَإِنْ قُرِضَ بِالْمَقَارِيضِ كَانَ خَيْراً لَهُ وَفِي قَضَاءِ اللهِ لِلْمُؤْمِنِ كُلُّ خَير؛(2)ٍ از مؤمن درشگفتم، خداوند براي او سرنوشتي مقدر نكند، مگر


1. ص (38)، 43ـ44.

2. علی‌بن‌حسن طبرسی، مشکاة الانوار فی غرر الاخبار، ص302.

آنكه خير او باشد. اگر بي‌نيازش كند به صلاح اوست و اگر گرفتارش كند نيز به خير اوست؛ اگر مابين مشرق و مغرب را به او بدهد خير اوست و اگر با قيچي تكه‌تكه‌اش كنند به خير اوست؛ و براي مؤمن در همه آنچه خداوند براي او مقدر مي‌سازد، خير است.

وقتي مؤمن به اين باور رسيد كه همه كارها در اختيار خداست و خداوند او را دوست مي‌دارد و هرچه برايش رخ مي‌دهد با تدبير و مشيت الهي و به صلاح اوست، خود را به او وامي‌گذارد. چنين کسي نه‌تنها گرفتاري‌ها‌ و مصيبت‌هايي را كه برايش رخ مي‌دهد تحمل مي‌كند، بلكه به پيشوازشان مي‌رود و از صميم دل از آنها راضي است؛ چون آنها را خواست محبوب و به صلاح خود مي‌داند. البته مقام رضا خود دو مرتبه طولي دارد: در مرتبه نخست مؤمن از تقديرهاي الهي راضي است، چون آنها را به مصلحت خويش مي‌داند. پس براي او مطلوب بالذات، خير و مصلحت خويش است و چون اين خير و مصلحت در پرتو تقدير خداوند فراهم مي‌شود، از آن راضي است. پس درواقع او به تأمين خير و صلاح خود رضا داده است؛ مرتبه دوم مقام رضا آن‌ است ‌كه مؤمن چنان عاشق خداست و به او محبت دارد كه به مصلحت و خير خود نمي‌انديشد و به بلا و مصيبت راضي است؛ چون آن ‌را ازسوي محبوب و معشوق مي‌داند، و هرچه از معشوق به او رسد، نيكو و لذت‌بخش است. او چيزي را مي‌پسندد كه خداوند مي‌پسندد و چيزي براي خود نمي‌خواهد. اگر خداوند به او فرمان دهد كه در آتش برود، با كمال رضامندي، خود را در آتش مي‌افكند؛ چون فرمان ازسوي محبوب است و هرچه از محبوب رسد نكوست.

در ميان اولياي خدا، نمونه‌هايي هرچند اندك از كساني كه محبتشان به خداوند شديد است و دل در گرو خواست خدا دارند و به خود و خواستشان

نمي‌انديشند، يافت مي‌شوند. كساني كه با همة‌ وجود عاشق خداوندند و خود را فاني در معبود مي‌دانند و جز محبوب و معشوق چيزي و كسي را نمي‌شناسند. براي ما حتي تصور چنين مقام و مرتبه‌اي از رضا دشوار است، اما بي‌ترديد كساني هستند كه به اين مقام متعالي دست يافته‌اند و وجودشان سراپا اطاعت از خدا و عشق به معبود است. بي‌ترديد مصاديق كامل اين نمونه‌ها معصومان علیهم السلام هستند. روايت شده كه جابربن‌عبدالله انصاري در اواخر عمرش به ضعف و پيري و ناتواني گرفتار شده بود. امام باقر علیه السلام از او ديدن كردند و پرسيدند: «حالت چگونه است؟» عرض كرد:

أَنَا في حَالَةٍ أَُحِبُّ فِيهَا الشَّيْخُوخَةَ عَلَي الشَّبَابِ وَالْمَرَضَ عَلَي الصِّحَّةِ وَالْمَوْتَ عَلَي الْحَياةِ. فَقَال علیه السلام : أَمَا أَنَا يَا جَابِر فَإِنْ جَعَلَنِي اللهُ شَيْخاً أُحِبُ الشَّيْخُوخَةَ وَإِنْ جَعَلنِي شَابّاً أُحِبَّ الشَّيْبُوبَةَ وَإِنْ أَمْرَضَنِي أُحِبُّ الْمَرَضَ وَإِنْ شَفَانِي أُحِبُّ الشَّفَاءَ والصِّحَّةَ وَإِنْ أَمَاتَنِي أُحِبُّ الْمَوْتَ وَإِنْ أَبْقَانِي أُحِبُّ الْبَقَاء؛(1) من در حالي‌ام كه پيري را بيشتر از جواني دوست دارم و بيماري را بيش از سلامت و مرگ را بيش از زندگي. حضرت فرمود: اما اگر خدا مرا پير كرد، من پيري را دوست دارم و اگر مرا جوان قرار داد، جواني را دوست دارم و اگر بيمارم كرد، بيماري را دوست دارم و اگر به من سلامت بخشيد، صحت را دوست مي‌دارم و اگر مرگ مرا رساند، مرگ را دوست دارم و اگر مرا زنده و باقي گذارد، زندگاني را دوست دارم.

يعني خواست ما خواست خداست و ما از خود خواسته‌اي نداريم. در بسياري از روايات، ازجمله در حديث معراج كه گفت‌وگوي خداوند با حبيب خود،


1. زين‌الدين علي‌بن‌احمد الجبعي العاملي (شهید ثانی)، مسکن الفؤاد عند فقد الأحبة و الأولاد، ص87.

پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله است، مقام رضاي بندگان عاشق و شيفته پروردگار به‌خوبي ترسيم شده است. اين روايت مفصل با پرسش رسول خدا صلی الله علیه و آله از خداوند آغاز مي‌شود:

رُوِيَ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِين علیه السلام إِنَّ النَّبِي صلی الله علیه و آله سَأَلَ رَبَّهُ فِِي لَيْلَةِ الْمِعْرَاجِ، فَقَالَ: يَا رَبِّ أََيُّ الأَعْمَالِ أَفْضَلُ؟ فَقَالَ الله عزوجل : لَيْسَ شَيْءٌ عِنْدِي أَفْضَلَ مِنَ التَّوَكُّلِ عَلَيَّ وَالرِّضَي بِمَا قَسَمْت؛(1) از امير مؤمنان علیه السلام روايت شده كه رسول خدا صلی الله علیه و آله در شب معراج از خداوند پرسيد: «خداوندا، كدامين عمل از ديگر اعمال برتر است؟» خداوند متعال در پاسخ فرمود: «هيچ‌چيز نزد من از توكل بر من و رضا به آنچه قسمت كرده‌ام برتر نيست».

معمولاً عمل بر رفتار جوارحي گفته مي‌شود، اما در موارد نادر، ازجمله در اين روايت به حالات قلبي گفته شده است. توكل و رضايت، از حالات قلبي به ‌شمار مي‌آيند كه در اين ‌روايت عمل خوانده شده‌اند.

گفت‌وگوي روح مؤمن با معبود خويش

در بخشي از اين روايت درباره هنگامه مرگ مؤمن واصل به حق و سالك طريق معبود آمده است:

وَإِذَا كَانَ الْعَبْدُ فِي حَالَه الْمَوْتِ يقُومُ عَلَي رَأْسِهِ مَلاَئِكةٌ بِيَدِ كُلِّ مَلَكٍ كَأْسٌ مِنْ مَاءِ الْكَوْثَرِ وَكَأْسٌ مِنَ الْخَمْرِ يَسْقُونَ رُوحَهُ حَتَّي تَذْهَبَ سَكرَتُهُ وَمَراَرَتُهُ ويُبَشِّرُونَهُ بِالْبِشَارَةِ الْعُظْمَي وَيقُولُونَ لَهُ طِبْتَ وَطَابَ مَثْوَاكَ إِنَّكَ تَقْدَمُ عَلَي الْعَزِيزِ الْكَرِيمِ الْحَبِيبِ الْقَرِيب؛ هرگاه مرگ بنده [راه‌يافته به يقين] فرا‌رسد، فرشتگان با پيمانه‌اي از آب كوثر و


1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج77، باب ‌2، ص21، ح‌6.

پيمانه‌اي از شراب در دست، بر بالين او حاضر مي‌شوند و روح او را سيراب مي‌سازند تا سكرات و سختي مرگ بر او اثر نگذارد و او را به بشارتي بزرگ مژده دهند و به او مي‌گويند: «تو پاك و نيكو هستي و منزلگاه تو نيز پاك و نيكوست و تو بر خداي عزيز و كريم و دوست نزديك خود وارد شده‌اي».

پس از آنكه فرشتگان خدا، مؤمن شايستة‌ خدا را هنگام مرگ با آب كوثر و شراب پاك بهشتي سيراب ساختند تا سختي جان كندن از او برطرف شود و او را به مقامات عالي در جوار خداوند كريم و عزيز و محبوب بشارت دادند، روح سرشار از شعف و خنكاي وصل به معبود آن بنده خالص بر دستان فرشتگان به پرواز درمي‌آيد:

فَتَطِيرُ الرُّوحُ مِنْ أَيْدِي الْمَلاَئِكَةِ فَتَصْعَدُ إِلَي اللهِ تَعَالَي فِي أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَيْنٍ وَلاَ يبْقَي حِجَابٌ وَلاَ سِتْرٌ بَيْنَهَا وَبَيْنَ اللهِ تَعَالَي وَالله عزوجل إِلَيْهَا مُشْتَاقٌ وَتَجْلِسُ عَلَي عَيْنٍ عِنْدَ الْعَرْشِ ثُمَّ يُقَالُ لَهَا: كيْفَ تَرَكْتِ الدُّنْيَا؟ فَيَقُولُ: إِلَهِي وَعِزَّتِك وَجَلاَلِك لاَ عِلْمَ لِي بِالدُّنْيا أَنَا مُنْذُ خَلَقْتَنِي خَائِفٌ مِنْك؛ پس روح او از دست فرشتگان پرواز مي‌كند و در كمتر از چشم‌برهم‌زدني به‌سوي خداوند صعود مي‌كند و حجاب و پرده‌اي بين او و خداوند باقي نمي‌ماند، و خداوند مشتاق ديدار اوست و روح اين بنده در كنار چشمه‌اي نزد عرش مي‌نشيند. سپس از او مي‌پرسند: «چگونه دنيا را ترك كردي؟» در پاسخ مي‌گويد: «خدايا، به عزت و جلالت سوگند، خبري از دنيا ندارم؛ زيرا از آ‌غاز زندگي از تو ترسان بوده‌ام [و به امور دنيا توجهي نداشته‌ام]».

وقتي روح سبك‌بار مؤمن پاك‌باخته بر لب چشمه‌اي در عرش خداوند در انتظار ديدار معبود و معشوق مي‌نشيند، خداوند با اين مسافر از‌راه‌رسيده‌ احوالپرسي مي‌كند و به او خوشامد مي‌گويد. آن‌گاه مي‌پرسد: از دنيا چه خبر؟ او در پاسخ مي‌گويد: از دنيا هيچ ‌خبري ندارم. نه اينكه او در دنيا انساني چشم‌و‌گوش‌بسته بوده كه نتوانسته پيرامون خود را بنگرد، بلكه او در دنيا تنها به خداوند توجه داشته و به دنيا نگاه استقلالي نداشته است. او دنيا و آنچه را در آن است، مظاهر الهي مي‌ديده است. آن روح به خداوند مي‌گويد كه از آغاز آفرينش همواره در خوف و خشيت از مقام معبود و پروردگار خود به ‌سر برده است. البته، اين خوف از عذاب الهي نيست؛ زيرا او از پيش مي‌دانست كه در جوار عرش، مهمان خداوند رئوف خواهد بود، بلكه خوف از درك عظمت و شكوه بي‌انتهاي خداوند است. اين خوف در معرفت ناب مؤمن به مقام پروردگار و كارگزار و قدرت مطلق هستي ريشه دارد. ازاين‌رو، خداوند درباره علماي راستين فرمود: إِنَّما يَخْشَي اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء؛(1) «از بندگان خدا تنها عالمان رباني از خداوند مي‌ترسند».

فَيَقُولُ اللهُ: صَدَقْْتَ عَبْدِِي كُنْتَ بِجَسَدِك فِي الدُّنْيَا وَرُوحُك مَعِي فَأََنْتَ بِعَيْنِِي سِرُّكَ وَعَلاَنِيَتُكَ سَلْ أُعْطِكَ وَتَمَّنَ عَلَيَّ فَأُكْرِمَكَ هَذِهِ جَنَّتِي فَتَبَحْبَحْ فِيهَا وَهَذَا جَوَارِي فَاسْكُنْه؛ خداوند مي‌فرمايد: «راست گفتي، اي بنده من. تو با جسد خود در دنيا بودي، ولي روحت نزد من بود، تو در آشكار و نهان در نظر من بودي، بخواه تا به تو عطا كنم و تمنا كن تا تو را گرامي دارم. اين بهشت من؛ پس به ميان آن در آي، و اين جوار من است؛ پس در آن اقامت كن».


1. فاطر (35)، 28.

عظمت مقام رضاي مؤمن واصل به حق

خداوند به بنده ره‌يافته‌ به وصل خويش مي‌فرمايد: از من درخواست كن تا به تو ببخشم و خواهش و تمنا كن تا تو را گرامي دارم و خواهشت را برآورده سازم. اين بهشت از آنِ توست؛ به اندرون آن درآي و در هر‌جاي آن كه خواستي فرود آي و در جوار من سكنا گزين. آن بنده كه از غم و غصه‌ و گرفتاري‌ها رها شده و در جوار خداوند از نعمت‌هاي بهشتي برخوردار گشته، در آن مقام نيز خواسته‌اي جز جوار خداوند و ديدارش ندارد. ازاين‌رو از ماسوي‌الله و حتي بهشت و نعمت‌هاي آن چشم مي‌پوشد و مي‌گويد:

إِلَهيِ عَرَّفْتَنِي نَفْسَكَ فَاسْتَغْنَيْتُ بِهَا عَنْ جَمِيعِ خَلْقِكَ وَعِزَّتِكَ وَجَلاَلِكَ لَو ْكانَ رِضَاكَ فِي أَنْ أُقطَعَ إرْباً إرْباً وَ‌أُقْتَلَ سَبْعِينَ قَتْلَةً بِأَشَدِّ مَا يُقْتَلُ بِهِ النَّاسُ لَكانَ رِضَاكَ أَحَبَّ إلَي؛ خداوندا، تو خود را به من شناساندي و با شناخت تو از همه آفريدگان بي‌نياز شدم. سوگند به عزت و جلالت، اگر رضاي تو در آن باشد كه قطعه‌قطعه شوم و هفتاد بار به فجيع‌ترين وضع كشته شوم، نزد من رضاي تو از هرچيز بهتر است.

خدايا، تو به من معرفت و عرفان خود را بخشيدي كه از هر نعمتي ارزشمندتر است و با وجود اين نعمت متعالي و نعمت جوار تو، خواسته‌ و نيازي ديگر ندارم و از بهشت تو نيز بي‌نيازم. آن‌گاه آن روح ره‌يافته به مقام رضاي الهي، سرحد رضامندي خود را رضاي الهي ترسيم مي‌كند. البته راضي ‌بودن او به رضاي خداوند، نه ازآن‌روست كه مصلحت و خير خود را در رضاي خداوند مي‌داند؛ چه آنكه وقتي طبيب براي بيمار خود دارويي تلخ تجويز مي‌كند، گرچه آن دارو كام بيمار را تلخ و ناگوار مي‌سازد، چون شفابخش است،

خوشايند اوست. بلكه او در آن مقام، خود را نمي‌بيند تا در انديشه خير و صلاحش باشد. او خود را فاني در معبود مي‌يابد و تنها خواسته‌ و آرزويش، درك رضا و خشنودي معبود است. پس خطاب به معشوق و معبود خود مي‌گويد كه اگر مرا تكه‌تكه كني و هفتاد‌ بار به سخت‌ترين و فجيع‌ترين وضع بكشي، چون رضا و خواست تو در قطعه‌قطعه شدن من و كشته‌‌شدنم، آن‌هم هفتاد بار به شديدترين وضع است، رضاي تو براي من محبوب‌ترين و عزيزترين است.

وقتي مؤمن باريافته به جوار خداوند آن جمله‌ها را بيان مي‌كند، مانند كسي است‌ كه بلندپروازي كرده و ادعايي سنگين دارد و خودستايي مي‌كند. پس براي اينكه خودپسندي را از خويش بزدايد و با همه وجود اعلام كند كه رضاي خداوند براي او بر هرچيز ديگر برتري دارد و او از خود چيزي ندارد و هرچه دارد از خداست، عرض مي‌كند:

إِلَهيِ كيْفَ أُعْجَبُ بِنَفْسِي وَأُنَا ذَلِيلٌ إِنْ لَمْ تُكرِمْنِي وَأَنَا مَغْلُوبٌ إِنْ لَمْ تَنْصُرْنِي وَأَنَا ضَعِيفٌ إِنْ لَمْ تُقَوِّنِي وَأَنَا مَيِّتٌ إِنْ لَمْ تُحْينِيِ بذِكْرِكَ وَلَوْلاَ سَتْرُكَ لاَفْتَضَحْتُ أَوَلَّ مَرَّةٍ عَصَيْتُك؛ خدايا، چگونه به خود مغرور شوم؟ حال‌آنكه من ذليلم! اگر تو مرا گرامي نداري، شكست‌خورده‌ام؛ اگر ياري‌ام نكني، ناتوانم؛ اگر نيرويم ندهي، مرده‌ام؛ اگر مرا به ذكرت زنده نداري و اگر پرده‌پوشي و رازپوشي تو نبود، نخستين‌بار كه گناه كردم رسوا مي‌شدم.

إِلَهِي كيْفَ لا أََطْلُبُ رِِضَاك وَقَدْ أَكمَلْتَ عَقْلِي حَتَّي عَرَفْتُك وَعَرَفْتُ الْحَقَّ مِنَ الْبَاطِلِ وَالأَمْرَ مِنَ النَّهْي وَالْعِلْمَ مِنَ الْجَهْلِ وَالنُّورَ مِنَ الظُّلْمَةِ فَقَالَ الله عزوجل : وَعِزَّتِي وَجَلاَلِي لاَ أَحْجُبُ بَينِي وَبَيْنَك فِي وَقْت

مِنَ الأَوْقَاتِ كذَلِك أَفْعَلُ بَأَحِبَّائي؛(1) خدايا، چگونه رضاي تو را نجويم، درحالي‌كه تو عقل مرا كامل ساختي تا تو را شناختم و نيز حق را از باطل و امر (معروف) را از نهي (منكر) و نور را از تاريكي و علم را از ناداني بازشناختم. پس خداوند عزوجل مي‌فرمايد: «سوگند به عزت و جلالم كه هيچ‌گاه بين خودم و تو حجابي قرار نمي‌دهم. آري، من با دوستانم چنين رفتار مي‌كنم».


1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج77، باب 2، ص27ـ28، ح6.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org