قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

 

گفتار يازدهم

بازشناسي عرفان حقيقي از عرفان‌هاي كاذب

 

استفاده نادرست از عنوان تشيّع و عرفان

در جلسه گذشته درباره نخستين ويژگي شيعيان واقعي،‌ يعني معرفت به خداوند در كلام امير مؤمنان علیه السلام سخن گفتيم؛ ويژگي‌اي كه محور و مبناي ديگرْ ويژگي‌هاي شيعيان واقعي است. با توجه به اهميت اين ويژگي و استفاده‌هاي نادرستي كه از عرفان در اين روزگار شده و ترويج عرفان‌هاي كاذب، جا دارد كه در جلسه حاضر نيز به همين مسئله بپردازيم.

بسياري از واژه‌ها و اصطلاحات در آغاز براي معاني ويژه‌اي وضع شده‌اند، اما كم‌كم در معاني آنها تغييراتي رخ داده است. گاهي اين تغييرها و گسترش يا كاهش معاني آن واژه‌ها و اصطلاحات به‌طورطبيعي رخ داده‌اند و در اين تغييرها نيت نادرستي وجود نداشته است. اما گاهي تغييرها غير‌طبيعي است و وجود اغراضي ويژه و چه‌بسا سوء‌نيت موجب تحول در مفاهيم آنها شده است. دراين‌بين اصطلاحي كه بر ارزش‌هاي متعالي و پذيرفته جامعه دلالت دارد تحريف مي‌شود. همان‌گونه‌كه مي‌دانيد هر كالاي نفيس و باارزشي چون طلا، نمونه تقلبي دارد و سودجويان بدل آن را مي‌سازند، يا براي اشياي عتيقه

نمونه‌هاي قلابي و بدلي درست مي‌كنند و به‌جاي جنس اصلي معرفي مي‌كنند. درزمينه مفاهيم و ارزش‌ها نيز وقتي فرصت‌‌طلبان پي مي‌برند كه ارزش‌هايي براي جامعه مطلوب است و اهميت دارد، بر آن مي‌شوند كه ارزش‌ها را تحريف كنند و مصاديقي غير‌واقعي از آنها بسازند. طبيعي است كه جامعه با توجه به ذهنيتش از آن‌ ارزش‌ها، نمونه‌هاي قلابي و بدلي را به‌منزله مصاديق آن ارزش‌ها مي‌پذيرد. عنوان شيعه ازجمله اصطلاحاتي است كه اهميت و ارزشي ويژه دارد و در سخنان پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و اهل‌بيت علیهم السلام مقامي عالي و جايگاهي بلند براي شيعه معرفي شده است. اما برخي افراد ناصالح بر آن شدند كه به‌دروغ خود را شيعه بخوانند و مصاديقي غير‌واقعي براي شيعه بتراشند. درمقابل، ائمه اطهار علیهم السلام با هدف زدودن انحرافات و ناخالصي‌ها از سيماي شيعه براي معرفي شيعه واقعي بسيار كوشيدند و فرمودند كه شيعه خالص و واقعي، شرايط و ويژگي‌هايي ممتاز دارد و چنان نيست كه هركس اهل‌بيت علیهم السلام را دوست دارد، شيعه به شمار آيد.

ازجمله اصطلاحات و واژه‌هايي كه در فرهنگ اسلامي ما جايگاهي ويژه دارد، «عرفان» و «عارف» است. اين اصطلاحات از صدر اسلام مطرح بوده و اهميتي ويژه داشته است. مسئله عرفان بالله و معرفت خداوند چنان جايگاه بلندي دارد كه هر‌كس نمي‌تواند بدان دست يابد. همين جايگاه موجب شد كه افراد منحرف و شياد تعريف‌هايي از «عارف» ارائه دهند و مصاديقي را براي آن برشمارند تا خودشان نيز در زمره همان مصاديق جعلي و بدلي قرار گيرند و عارف شناخته شوند. بدين‌ترتيب، امروزه در جامعه ما گاهي برخي اقشار معنايي از عارف برداشت مي‌كنند كه نه‌تنها از جايگاه بزرگ و ارزشمندش در اسلام برخوردار نيست، بلكه جايگاه و ارزشي منفي نيز دارد. براي نمونه، برخي عارف را با صوفي يك‌سان مي‌دانند و هردو را رد مي‌كنند. برخي مفهوم عارف را با مفهوم شاعر

يك‌سان مي‌انگارند. شايد برداشت اخير ازآن‌روست كه در سخنان بسياري از عرفا تعبيرهاي شاعرانه فراوان يافت مي‌شود و بسياري از عرفا، شاعر نيز بوده‌اند.

حقيقت عارف و تفاوت آن با شاعر

در اينجا لازم است ما قدري درباره مفهوم «عارف» سخن بگوييم و تفاوت آن را با مفاهيم مشابه بازشناسيم. سپس به‌اجمال راه رسيدن به عرفان واقعي را كه نزد اهل‌بيت‌ علیهم السلام پذيرفته است معرفي كنيم. «عارف»، اسم فاعل، و مصدر آن «معرفت» و «عرفان» است. عرفان كه شناخت و معرفت معنا مي‌دهد، در اصطلاح به‌معناي شناخت خداوند متعال است. از ديدگاه اهل‌بيت علیهم السلام «عارف بالله‌» كسي است كه به عالي‌ترين درجه معرفت بشر كه دستيابي به آن براي انسان ممكن است دست يافته باشد. اما در اين اصطلاح تحريف‌هايي شده و در يكي از آنها عارف با شاعر يك‌سان دانسته شده است. براي بيان چرايي اين يك‌سان‌انگاري و بطلانش لازم است كه به اصطلاح «شاعر» نگاهي بيفكنيم، تا نسبت آن را با عارف بازشناسيم.

«شاعر» اسم فاعل از ريشه «شعر» است. در صناعات خمس منطق آمده: شعر صنعتي است كه در آن از مقدمات برهاني يا جدلي استفاده نمي‌شود، بلكه در شعر از مقدمات وهمي و تخيلي استفاده مي‌شود و هدف از شعر نيز تحريك احساسات شنونده است. شاعر در پي آن نيست كه با شعر خود مطلب حقي را اثبات كند و بر آن دليل و برهان ارائه دهد، بلكه در پي آن است كه احساسات شنونده را تحريك كند. شاعر كسي است كه به‌طورمنطقي بتواند مفاهيم تخيلي را به‌گونه‌اي به مخاطبان القا كند كه احساساتشان تحريك شود؛ در جنگ، با اشعار حماسي و رجزهايي كه مي‌خواند، نيروها را براي رزم با دشمن تحريك كند؛ در

مجالس شادي با سروده‌هاي خود، شادماني را در مردم برانگيزد؛ و در مجلس حزن و اندوه با مراثي‌اش، مخاطبان خود را غمگين سازد.

اين تحريك احساسات در جنگ با تحريك قوه غضبيه صورت مي‌پذيرد و در مواقع ديگر با تحريك عواطف و برانگيخته شدن محبت، شادماني يا غم و ديگر احساسات رخ مي‌دهد. به‌هرروي، سروكار شعر با احساسات و عواطف است، نه عقل و آنچه از صنعت شعر انتظار مي‌رود، تنها تحريك احساسات است. همچنين در اصطلاح منطقي شعر، داشتن نظم و قافيه از ويژگي‌هاي شعر به شمار نمي‌آيد و شعر تنها نوع بياني است كه در آن از مقدمات و گزاره‌هاي تخيلي استفاده شده است. اصطلاح دوم شعر به ادبيات مربوط است كه در اين اصطلاح، شعر عبارت است از بيان مفاهيم تخيلي در قالبي منظوم. از‌اين‌رو، هرگونه شعر، چه شعر نو و چه شعر قديم، بايد از نوعي وزن و قافيه برخوردار باشد. به‌هيچ‌روي از شاعر انتظار نمي‌رود كه در اشعار خود از برهان و مقدمات بديهي و برهاني استفاده كند. از شعر نيز انتظار نمي‌رود كه واقعيات را بيان كند. بنابراين برخي گفته‌اند: إِنَّ أَحْسَنَ الشِّعْرِ أكذَبُه؛(1) «نيكوترين شعر، دروغ‌آميزترينِ آن است».

چرايي اشتباه در يك‌سان‌انگاري عارف با شاعر

برداشت برخي از عرفان و عارف همان برداشت از شاعر و شعر است. از ديدگاه آنان، عارف كسي است كه مفاهيم الهي، معنوي و عرفاني را در قالب مفاهيم تخيلي بيان كند. حال اگر آن مطالب را در قالب شعر و نظم ارائه كرد، شاعر نيز به شمار مي‌آيد؛ مانند اشعار حافظ كه مفاهيم بلند معنوي و الهي را در قالب شعر و تخيل ارائه كرده است. وجود چنين شباهتي ميان كار عارف و شاعر موجب شده كه


1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج17، باب 1، ص166.

برخي عارف را با شاعر يك‌سان بپندارند و گمان كنند عارف كسي است كه شعر مي‌گويد و در اشعار خود از مي و ساقي و ساغر نام مي‌برد. اين برداشتي عاميانه و نادرست از عرفان و عارف است. البته درباره كاربرد واژگاني چون مي، ساقي و ساغر در اشعار و تعابير عرفاني قضاوت‌هايي گوناگون وجود دارد كه برخي از آنها جانب افراط دارد و برخي جانب تفريط. برخي اين رويه را بر‌نمي‌تابند و برآن‌اند كه نبايد براي تبيين مفاهيم ديني و الهي از واژگاني استفاده شود كه در عرف مردم مصاديق و متعلق آنها حرام و منفور است. برعكس، برخي معتقدند كه قوام عرفان به استفاده از مي و ساغر و دلبر و چنين واژگاني است و شعري عرفاني است كه حتماً از مي سخن گفته باشد. اين دو برداشت نادرست است.

در قرآن براي بيان حقايق بلند و معنوي و اخروي، گاه از واژگاني چون خمر استفاده شده كه نام مايعي پليد و نجس است. براي نمونه خداوند مي‌فرمايد: مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيهَا أَنْهَارٌ مِّن مَّاء غَيْرِ آسِنٍ وَأَنْهَارٌ مِن لَّبَنٍ لَّمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَأَنْهَارٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشَّارِبِين؛(1) «وصف آن بهشتي كه پرهيزكاران را وعده داده‌اند، اين است كه در آن جوي‌هايي است از آبي دگرگون‌نشدني و جوي‌هايي از شيري كه مزه‌اش برنگردد و جوي‌هايي از باده‌اي كه لذت‌بخش آشامندگان است».

آشكار است كه منظور از باده و مي‌ بهشتي در اين آيه و ديگر آياتي كه مضموني مشابه دارند، آن مايع مست‌كننده، نجس و حرام نيست. چنين كاربردي جنبه تشبيه دارد و اين كاربردهاي استعاري، تخيلي، كنايي و تشبيهي در ادبيات نه‌تنها مردود نيست، بلكه موجب لطافت كلام و حسن آن مي‌شود و به‌مقتضاي مقام خطاب صورت مي‌پذيرد. همچنين اگر عارفي در اشعار خود از واژه مي و خمر استفاده مي‌كند، آشكار است كه منظورش شراب نجس و حرام نيست، بلكه


1. محمد (47)، 15.

اين واژگان در فرهنگ عرفان، معاني عرفاني ويژه‌اي دارند. پس نبايد استفاده از چنين واژگاني را در اشعار عرفا و سخنانشان براي بيان معارف بلند ديني، كج‌سليقگي و رويه‌اي نكوهيده به شمار آوريم. چه در گذشته و چه در روزگار ما، برخي از رجال ديني و علماي بزرگ و والامقام ذوق شعر نيز داشته‌اند و در اشعار عرفاني خود از همين واژگان استفاده كرده‌اند، اما به‌هيچ‌رو، منظورشان معنا و مفهومي نيست كه در عرف مردم استفاده مي‌شود، بلكه از اين واژگان، معاني خاص عرفاني را در نظر داشته‌اند. مرحوم حاج‌شيخ‌غلام‌رضا يزدي كه مردي عالم و زاهد و ازنظر معنوي فوق‌العاده بود، در سخنراني‌هاي خود اشعار حافظ را مي‌خواند و مي‌گفت كه منظور حافظ از اين اشعار آنچه برخي مي‌پندارند نيست. براي نمونه، وي اين شعر را فراوان مي‌خواند:

گر كسان قدر مي بدانندي            شب نخفتي و رَز نشانندي

پاي هر خوشه‌اي كنيزك ترك            نشاندي مگس پرانندي

وي مي‌گفت كه منظور حافظ از بيت نخست اين بوده كه اگر كساني قدر انس با خدا را مي‌‌دانستند، شب‌ها نمي‌خوابيدند و او را عبادت مي‌كردند. همچنين در بيت دوم مي‌گويد كه آنان از دلشان مواظبت مي‌كنند كه خيال‌هاي باطل و هوس‌هاي شيطاني در آن راه نيابد و تنها ياد خدا به قلبشان وارد شود.

عرفان حقيقي و عرفان‌هاي كاذب

به‌هرحال، برداشت‌ برخي از عرفان، مهارت بيان مطالب بلند الهي و نا‌محسوس در تعابير شاعرانه، و تشبيه آن امور ماوراي مادي به محسوسات است. اين برداشت از آنجا به دست آمد كه ديدند عرفا در قالب شعر و با استعاره و كنايه مطالب بلند عرفاني را بيان مي‌كنند. در اين‌گونه برداشت‌ها، عرفان از سنخ اموري است كه با

واژگان،‌ اصطلاحات و تعبيرهاي ويژه از آن سخن مي‌گويند و امري فكري و ذهني به شمار مي‌آيد. اما در اين دوران، برداشت ديگري از عرفان شايع شده كه به رفتار و روش‌هاي عملي ويژه اختصاص دارد. در اين‌گونه عرفان كه حتي ميان مذاهب غير‌الهي و مادي مانند بوديسم(1) رواج دارد، برنامه‌ها و تمرين‌هاي عملي و رواني، ازجمله تمركز بر برخي چيزها گنجانده شده كه موجب گسترش درك انسان و افزايش قدرت بدني و روحي او مي‌شود. اين تمرين‌ها و رياضت‌ها كه ازجمله مرتاضان هندي به آنها دست مي‌زنند، چنان به فرد تمركز و آرامش مي‌بخشد و قدرت روحي و بدني‌اش را بالا مي‌برد كه مي‌تواند كارهايي خارق‌العاده انجام دهد. براي نمونه، مي‌‌تواند اجسام بسيار سنگين را جابه‌جا كنند يا ازنظر روحي بر ديگران چيرگي يابد. يكي از نتايج اين تمرين‌هاي روحي و تمركزها هيپنوتيزم(2) است كه فرد با داشتن اين مهارت و دانش، مي‌تواند از راه چشم بر ديگري تصرف يابد و چيزهايي را به او تلقين كند.

چنان‌كه مي‌دانيد، امروزه بر اين‌گونه رياضت‌ها و تمرين‌هاي بدني و روحي ويژه كه قدرت بدني و روحي انسان را بالا مي‌برد، نام عرفان مي‌نهند. آن‌گاه عرفان را به عرفان الهي و غير‌الهي تقسيم مي‌كنند كه عرفان الهي در اديان آسماني ريشه دارد و عرفان غير‌الهي ميان بت‌پرست‌ها، بودايي‌ها و هندوها رايج است. عرفان غير‌الهي مشتمل بر تمرين‌هاي بدني و روحي ويژه است كه آثاري خاص برجا مي‌نهد. اما حقيقت اين است كه نه آن برداشت‌هاي نابه‌جا از عرفان كه به افكار، واژه‌ها و سخناني خاص مربوط است و برخي آن را عرفان نظري ناميده‌اند، نه اين روش‌هاي عملي و رياضت‌هاي روحي و بدني كه عرفان عملي


1. Buddhism.

2. Hypnotism.

مي‌خوانند، هيچ‌يك عرفان به شمار نمي‌آيد. حقيقت عرفان هيچ‌يك از اين اصطلاحات نيست، بلكه شهود جلوه‌هاي الهي و درك بهتر خداوند است. عرفان به‌هيچ‌روي به ‌معاني ياد‌شده نيست و نمي‌توان داشتن مهارت در ارائه مفاهيم معنوي را در قالب شعر و با تعابير كنايي، استعاري و تخيلي، عرفان به شمار آورد. اين تمرين‌هاي خاص بدني و روحي نيز عرفان نيستند، بلكه عرفان حقيقي شناخت بهتر خداوند است. اين همان عرفان نابي است كه امير مؤمنان علیه السلام در تبيين نخستين ويژگي شيعيان واقعي، آنان را متصف بدان مي‌دانند و مي‌فرمايند: هم العارفون بالله. درحقيقت، اين وصف جامع و برآيند ديگر ويژگي‌هاي شيعيان حقيقي است و ديگر اوصاف، لوازم اين وصف به شمار مي‌آيند.

مراتب عرفان و معرفت خدا

عرفان نيز مانند همه حقايق عالم، ازجمله ايمان و عدالت، مراتبي دارد. مرتبه نخست عرفان و معرفت خدا كه شرط آغازين ورود به اسلام و تشيع است، شناخت خدا با اوصاف ياد‌شده از او در قرآن است. شناخت خدا و اوصافش از ضروريات اسلام است و اگر كسي به خداوند يا به صفاتش كه ازجمله آنها مكان نداشتن اوست اعتقاد نداشته باشد، موحد و مسلمان نيست. اما با اين پايين‌ترين مرتبه معرفت خدا كه شرط اسلاميت و تشيع است، كسي عارف بالله شناخته نمي‌شود و منظور امير مؤمنان علیه السلام از «العارفون بالله» اين مرتبه پايين از معرفت خدا نيست. عارف بالله و حقيقي كسي است كه به معرفت كامل خداوند دست يافته باشد؛ چنان‌كه به هر‌كس فقه مي‌داند فقيه نمي‌گويند و فقيه كسي است كه واجد فقه است و به بالاترين مراتب فقاهت و اجتهاد و قدرت استنباط در فقه دست يافته و فقه در وجودش رسوخ كرده است.

عارف بالله كسي است كه معرفت الهي در دلش نفوذ كرده است و به‌تعبيرديگر، معرفتش به خداوند كامل شده است. اين معرفت و عرفان، تنها با يادگيري مفاهيم و آگاهي از براهين اثبات وجود خداوند و صفات ثبوتيه و سلبيه و صفات جلال و جمال حاصل نمي‌شود. همه ما دعاي جوشن كبير را كه در آن هزار صفت و نام خداوند متعال آمده مي‌خوانيم و به صحت معاني آن اعتقاد داريم، اما چنان نيست كه هر‌كس اين نام‌ها را بخواند، عارف باشد. عارف كسي است كه معرفت و اعتقاد به خداوند و صفات او در قلبش رسوخ يافته باشد. اينكه چيزي به ذهن انسان راه يابد و عقل وي نيز آن را تأييد كند، بااينكه باوري در قلبش پديد آيد، متفاوت‌ است. آنچه انسان با ذهن در‌مي‌يابد و از آن آگاه مي‌شود با آنچه در دل باور مي‌كند، بسيار تفاوت دارد. كساني به معرفت حقيقي خدا دست يافته‌اند و عارف بالله‌اند كه افزون بر شناخت ذهني خداوند و اسما و صفات او، دلشان نيز خداوند و صفاتش را باور داشته باشد و آن معرفت، كاملاً در قلب و دلشان رسوخ يافته باشد.

در روايتي درباره عظمت علم آمده است: اَلْعِلْمُ نُورٌ يَقذِفُهُ اللَّهُ فِي قَلْبِ مَنْ يَشَاء؛(1) «علم نوري است كه خداوند در قلب هر‌كس که خود بخواهد قرار مي‌دهد». بي‌ترديد اين علم كه خداوند، هركه را لايق يافت از آن بهره‌مند مي‌گرداند، تنها فراگيري برخي مفاهيم، دانش‌ها، اصطلاح‌ها و استدلال‌هاي علمي نيست؛ چون اينها را يك كافر نيز مي‌تواند فرا‌گيرد. يك فرد كافر نيز مي‌تواند كتاب‌هاي فلسفي و عرفاني را بخواند و حفظ كند و اگر تنها با فراگيري مفاهيم و اصطلاحات عرفاني كسي عارف بالله مي‌شد، افراد كافر و منكر خدا نيز مي‌توانستند عارف بالله شوند! عارف كسي است كه افزون بر معرفت حصولي به


1. امام صادق علیه السلام ، مصباح ‌الشريعة، ص16.

خداوند و فراگيري مفاهيم و اصطلاحات، آن معرفت از ذهنش فراتر رود و وارد قلب و دلش ‌گردد. او بايد در دل به آنچه فرا‌‌گرفته باور داشته باشد و آن باور در عمل و رفتارش نيز بروز يابد. ما مي‌گوييم كه خداوند همه‌جا حضور دارد، اما حضور او را باور نداريم؛ چون اگر باور داشتيم، در خلوت و دور از چشم ديگران گناه نمي‌كرديم. اگر چندين برهان بر حضور خداوند اقامه كنيم و بدانيم كه هيچ‌چيز ازنظر او پنهان نيست، تازماني‌كه آن علم به باور تبديل نشود، در رفتار ما تأثيري نخواهد گذاشت. پس معرفت و علم مطلوبْ نوري است كه از فراگرفتن برخي واژگان و مفاهيم، فراتر باشد. اين علم حتي از دانستن يك‌سري براهين فراتر است؛ معرفتي است كه در دل انسان رسوخ مي‌كند و بهترين نامي كه مي‌توان بر اين باور و معرفت قلبي و دروني نهاد، نور است كه خداوند به‌وسيله آن، انسان را هدايت مي‌كند.

همگان شايستگي برخورداري از معرفت و عرفان الهي را ندارند. اين معرفت و نور در اختيار كساني قرار مي‌گيرد كه مدارج تعالي، ترقي و كمال را گذرانده باشند و به وجود خود چنان گستره‌اي بخشيده باشند كه بتوانند ظرف نور الهي شوند. چنان‌كه آينه به‌سبب شفافيت و صيقل‌خوردگي مي‌تواند نور را جذب كند و آن را بازبتاباند، اما جسم كدر، تيره و غير‌شفاف نمي‌تواند نور را بازتاب دهد. آن شايستگي بهره‌مندي از نور الهي با عمل و كوشش درجهت بندگي خداوند به دست مي‌آيد؛ چنان كه خداوند فرمود: يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاء؛(1) «خدا هركه را خواهد به نور خود راه نمايد». طبيعي است هر‌چه كوشش انسان در مسير بندگي خداوند و كسب معارف الهي بيشتر شود، خداوند مراتب عالي‌تري را از عرفان خويش به او مي‌چشاند و وي را به مراتب عالي‌تر هدايت خويش رهنمون


1. نور (24)، 35.

مي‌سازد. هدايت الهي مراتبي دارد و هر گامي كه انسان به‌سوي خدا بر‌مي‌دارد، از مرتبه بالاتري از هدايت الهي برخوردار مي‌شود؛ چنان كه خداوند فرمود: وَالَّذِينَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدىً وَآتَاهُمْ تَقْواهُم؛(1) «و آنان كه هدايت شدند، خدا آنان را هرچه بيشتر هدايت بخشيد و [توفيق] پرهيزكاري‌شان داد».

بنابراين عرفاني كه كمال انسان و نشانِ شيعه واقعي و روح تشيع است، با خواندن كتاب و فراگيري برخي مفاهيم و اصطلاحات و بيان آنها در تركيب‌هاي شاعرانه حاصل نمي‌شود، بلكه با خودسازي و كوشش درجهت كسب معارف الهي و به كار بستن آنها و بندگي خداوند به دست مي‌آيد. البته عارفان تعبيراتي شاعرانه دارند و با اشعاري عرفاني، برخاسته از نورانيت دل، از احساسات دروني و دريافت‌هاي قلبي خود پرده بر‌مي‌دارند. اما چنان نيست كه هركسي شعر بگويد و در شعر خود از مفاهيم معنوي و الهي استفاده كند، عارف باشد. عرفان و معرفت حقيقي در پرتو تجلي نور الهي در قلب حاصل مي‌شود؛ نوري كه خداوند به قلب مؤمن مي‌تاباند و با آن نور، او را از تاريكي جهل خارج مي‌گرداند. شرط دستيابي به چنين معرفت و عرفاني، تمرين بندگي خدا و عمل به دستورهاي اوست.


1. محمد (47)، 17.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org