- مقدمه معاونت پژوهش
- گفتار نخست: نقش ايمان و كفر در سعادت و شقاوت و خسران انسان
- گفتار دوم: انگيزههاي غيرالهي و شيطاني از ادعاي ايمان و اسلام
- گفتار سوم: شرايط عنايت خداوند به شيعيان و حفظ آنان از خطرها
- گفتار چهارم: ضرورت گسترش آموزههاي اهلبيت علیهم السلام در جامعه
- گفتار پنجم: ضرورت رسيدگي شيعيان به يكديگر
- گفتار ششم: راه رهايي از تباهي و فساد و مظاهر فرهنگ غرب
- گفتار هفتم: امام رضاعلیه السلام و مدعيان تشيع
- گفتار هشتم: توصيفي ديگر از ويژگيهاي برجستة شيعيان واقعي
- سيماي شيعيان و پرهيزگاران در خطبه متقين امير مؤمنان علیه السلام (بر اساس روايت نوف بكالي)
- گفتار نهم: معرفت ناب و تكليفمداري؛ دو ويژگي مهم شيعه واقعي (1)
- گفتار دهم: معرفت ناب و تكليفمداري؛ دو ويژگي مهم شيعه واقعي (2)
- گفتار يازدهم: بازشناسي عرفان حقيقي از عرفانهاي كاذب
- گفتار دوازدهم: شيعيان واقعي؛ برخوردار از ملكات و فضايل ناب انساني
- گفتار سيزدهم: بازشناسي رابطة دين و اخلاق
- گفتار چهاردهم: جايگاه راستگويي و درستكرداري در معارف اسلام
- گفتار پانزدهم: ويژگي ميانهروي در شيعيان واقعي
- گفتار شانزدهم: منش فروتنانه شيعيان واقعي
- گفتار هفدهم: شكوه عبادت و بندگي نزد شيعيان واقعي
- گفتار هجدهم: رضاي شيعيان واقعي به قضاي الهي
- گفتار نوزدهم: شيعيان واقعي و شوق ديدار معبود (1)
- گفتار بيستم: شيعيان واقعي و شوق ديدار معبود (2)
- گفتار بيستويكم: عظمت خداوند و خُرديِ آفريدگان در چشم شيعيان واقعي
- گفتار بيستودوم: شيعيان واقعي و مشاهده فراسوي دنيا
- گفتار بيستوسوم: شيعيان واقعي و اندوه حرمان از ديدار معشوق
- گفتار بيستوچهارم: زهد و سلوك شيعيان واقعي
- گفتار بيستوپنجم: عبادت و آخرتطلبي شيعيان واقعي
- گفتار بيستوششم: بياعتنايي شيعيان واقعي به دنيا
- گفتار بيستوهفتم: برنامه شبانه شيعيان واقعي
- گفتار بيستوهشتم: برنامه روزانه شيعيان واقعي (1)
- گفتار بيستونهم: برنامه روزانه شيعيان واقعي (2)
- منابع
- نمايهها
گفتار هفتم
امام رضا علیه السلام و مدعيان تشيع
در روايتي از امام رضا علیه السلام كه در آن نكتههايي تربيتي و آموزنده و هشداردهنده وجود دارد، آمده است:
وَلَمَّا جُعِلَ إِلَي عَلِيِّ بْنِ مُوسَي الرِّضَا علیه السلام وَلاَيَةُ الْعَهْدِ دَخَلَ عَلَيْهِ آذِنُهُ فَقَالَ: إِنَّ قَوْماً بِالْبَابِ يَسْتَأْذِنُونَ عَلَيْكَ يَقُولُونَ نَحْنُ مِنْ شِيعَةِ عَلِي علیه السلام . فَقَال علیه السلام : أَنَا مَشْغُولٌ فَاصْرِفْهُمْ. فَصَرَفَهُمْ. فَلَمَّا كانَ فِي الْيَوْمِ الثَّانِي جَاءُوا وَقَالُوا كَذَلِكَ مِثْلَهَا فَصَرَفَهُمْ إِلَي أَنْ جَاءُوا هَكَذَا يَقُولُونَ وَيَصْرِفُهُمْ شَهْرَيْنِ ثُمَّ أَيِسُوا مِنَ الْوُصُولِ وَقَالُوا لِلْحَاجِبِ: قُلْ لِمَوْلانَا إِنَّا شِيعَةُ أَبِيكَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِب علیه السلام وَقَدْ شَمِتَ بِنَا أَعْدَاؤُنَا فِي حِجَابِكَ لَنَا وَنَحْنُ نَنْصَرِفُ هَذِهِ الْكَرَّةَ وَنَهْرُبُ مِنْ بَلَدِنَا خَجَلاً وَأَنَفَةً مِمَّا لَحِقَنَا وَعَجْزاً عَنِ احْتِمَالِ مَضَضِ مَا يَلْحَقُنَا بِشَمَاتَةِ أَعْدَائِنَا؛ پس از آنكه امام رضا علیه السلام به ولايتعهدي مأمون برگزيده شدند، دربان آن حضرت بر ايشان وارد شد و گفت: گروهي پشت در ايستادهاند و اجازه ورود ميخواهند و ميگويند: ما از شيعيان علي علیه السلام هستيم. حضرت فرمود: «من كار دارم، آنها را برگردان».
دربان، آنها را بازگرداند. روز بعد آمدند و همچون روز گذشته خود را معرفي كردند و باز دربان آنها را برگرداند. آنان تا دو ماه هر روز ميآمدند و دربان آنها را بازميگرداند و اجازه ديدار نمييافتند. تا آنكه از راهيابي به محضر امام نااميد شدند و به دربان گفتند: به مولا و سرور ما بگو ما شيعيان پدر شما، حضرت عليبنابيطالب علیه السلام هستيم. اگر شما به ما اجازه ديدار ندهيد، دشمنان، ما را سرزنش ميكنند. ما برميگرديم، ولي از شدت شرمندگي، از شهر و وطن خود آواره ميشويم؛ زيرا ديگر نميتوانيم سرزنش دشمنان را تحمل كنيم.
پس از آنكه امام رضا علیه السلام بهاجبار مأمون مقام ولايتعهدي را پذيرفتند، روزي گروهي از شيعيان براي ديدار با امام خويش روانه خانه آن حضرت شدند و به دربان خانه ايشان گفتند: به حضرت بگو كه گروهي از شيعيان پدرتان، علي علیه السلام اجازه ورود ميخواهند. امام علیه السلام كه داراي علم لدني و عالم به اسرار و كردار شيعيان خويش است، ميدانست كه آنان در ادعاي خويش صادق نيستند و در بندگي خدا و انجام وظايف خويش كوتاهي ميكنند. درنتيجه به ايشان اجازه ورود ندادند. آنها رفتند و تا دو ماه هر روز آمدند و رفتند، اما امام اجازه ورود ندادند. پس از دو ماه، آنها دلشكسته و افسرده و نگران به دربان گفتند: به امام بگو: چرا به ما كه شيعيان پدرتان، عليبنابيطالب علیه السلام هستيم، اجازه ورود نميدهيد؟ مگر چه گناه و جنايتي كردهايم كه ما را شايسته اين تحقير ميدانيد؟ اكنون كه ما از راه دور آمدهايم و با اينهمه اصرار و پافشاري و رفتوآمد دوماهه، شما به ما اجازه ديدار نميدهيد، دشمنان، ما را سرزنش و تحقير ميكنند. ما نيز تحمل تحقير و سرزنش دشمنان را نداريم و مجبوريم كه شهر و ديار خود
را ترك كنيم و آواره شويم. وقتي امام اين سخنان را شنيدند، اجازه دادند كه ايشان وارد شوند:
فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ مُوسَي الرِّضَا علیه السلام ائْذَنْ لَهُمْ لِيَدْخُلُوا. فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَسَلَّمُوا عَلَيْهِ فَلَمْ يَرُدَّ عَلَيْهِمْ وَلَمْ يَأْذَنْ لَهُمْ بِالْجُلُوسِ فَبَقُوا قِيَاماً. فَقَالُوا يَا ابْنَ رَسُولِ اللهِ مَا هَذَا الْجَفَاءُ الْعَظِيمُ وَالإِسْتِخْفَافُ بَعْدَ هَذَا الْحِجَابِ الصَّعْبِ؟ أَيُّ بَاقِيَةٍ تَبْقَي مِنَّا بَعْدَ هَذَا؛ حضرت رضا علیه السلام به دربان فرمود: «به آنها اجازه ورود ده». آنها وارد شدند و به آن حضرت سلام كردند، ولي حضرت نه پاسخ سلامشان را دادند، نه به آنها اجازه دادند که بنشينند، و آنان همچنان ايستاده بودند. پس عرض كردند: اي پسر پيامبر، اين جفاي بزرگ و خوار ساختن ما چيست؛ پس از دو ماه در بستن به روي ما و اجازه ديدار ندادن؟ پسازاين، چه آبرويي براي ما ميماند؟
پس از دو ماه رفتوآمد، امام براي اينكه آنها را كاملاً تنبيه كنند، نه به سلامشان پاسخ ميدهند، نه اجازه ميدهند كه بنشينند و آنان سر پا ميايستند. آنان كه سخت رنجيدهخاطر و ناراحت شدهاند ميگويند: چرا اين جفاي بزرگ و تحقير را درحق ما روا ميداريد؟ آيا با اين برخورد شما، پسازاين براي ما آبرويي ميماند و آيا ما روي برگشتن به ديار خود را خواهيم داشت؟
شيعيان واقعي از نگاه امام رضا علیه السلام
حضرت ميفرمايند:
إِقْرَؤُا: «وَمَا أَصَابَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُو عَن كَثِير»(1)
1. شوري (42)، 30.
مَا اقْتَدَيْتُ إِلاَّ بِرَبِّي عزوجل فِيكُمْ وَبِرَسُولِ الله وَبِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِين وَمَنْ بَعْدَهُ مِنْ آبَائِيَ الطَّاهِرِين علیهم السلام عَتَبُوا عَلَيْكُمْ فَاقْتَدَيْتُ بِهِمْ. قَالُوا لِمَاذَا يَا ابْنَ رَسُولِ الله؟ قَالَ [لَهُمْ] لِدَعْوَاكُمْ أَنَّكُمْ شِيعَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِب علیه السلام . وَيْحَكُمْ إِنَّمَا شِيعَتُهُ الْحَسَن وَالْحُسَيْن وَأَبُو ذَر وَالْمِقْدَاد وَعَمَّار وَمُحَمَّدُ بْنُ أَبِي بَكر الَّذِينَ لَمْ يُخَالِفُوا شَيْئاً مِنْ أَوَامِرِهِ وَلَمْ يَرْتَكِبُوا شَيْئاً مِنْ [فُنُونِِ] زَوَاجِرِه؛ اين آيه را بخوانيد: «و هر مصيبتي كه به شما ميرسد، بهسبب كارهايي (خطاها و گناهاني) است كه دستهايتان كرده، و [خدا] از بسياري [گناهان] درميگذرد». من درباره شما از پروردگارم پيروي كردم و همچنين به رسول خدا و امير مؤمنان و پدران پاكم علیهم السلام اقتدا كردم. آنها شما را سرزنش كردند؛ من نيز پيروي كردم. عرض كردند: «اي پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله ، چرا؟» فرمود: «زيرا شما ادعا كرديد كه شيعه امير مؤمنان، عليبنابيطالب علیه السلام هستيد. واي بر شما! شيعه امير مؤمنان علیه السلام افرادي چون حسن و حسين علیهم السلام و ابوذر و سلمان و مقداد و عمار و محمدبنابيبكرند كه با هيچيك از فرمانهاي او مخالفت نكردند و همچنين هيچكدام از منهيّات او را انجام ندادند».
سپس حضرت فرمودند:
فَأَمَّا أَنْتُمْ إِذَا قُلْتُمْ إِنَّكمْ شِيعَتُهُ وَأَنْتُمْ فِي أَكْثَرِ أَعْمَالِكُمْ لَهُ مُخَالِفُونَ مُقَصِّرُونَ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْفَرَائِضِ [وَ] مُتَهَاوِنُونَ بِعَظِيمِ حُقُوقِ إِخْوَانِكُمْ فِي اللهِ وَتَتَّقُونَ حَيْثُ لا يَجِبُ التَّقِيَّةُ وَتَتْرُكُونَ التَّقِيَّةَ [حَيْثُ لابُدَّ مِنَ التَّقِيَّةِ]. لَوْ قُلْتُمْ إِنَّكمْ مُوَالُوهُ وَمُحِبُّوهُ وَالْمُوَالُونَ لأَِوْلِيائِهِ وَالْمُعَادُونَ لأَِعْدَائِهِ لَمْ أَنْكِرْهُ مِنْ قَوْلِكمْ، وَلَكنْ هَذِهِ مَرْتَبَةٌ شَرِيفَةٌ ادَّعَيْتُمُوهَا إِنْ لَم
تُصَدِّقُوا قَوْلَكمْ بِفِعْلِكمْ هَلَكتُمْ، إِلاَّ أَنْ تَتَدَارَكَكُمْ رَحْمَةٌ [مِنْ] رَبِّكم؛ اما شما ميگوييد كه از شيعيان آن حضرتيم، درحاليكه در بيشتر كارهاي خود با او مخالفت ميكنيد و در بسياري از واجبات كوتاهي ميكنيد. حقوق برادران ديني را سبك و كوچك ميشماريد و جايي كه نبايد تقيه كنيد، تقيه ميكنيد، اما در مواردي كه چارهاي جز تقيه نيست، تقيه را ترك ميكنيد. اگر بهجاي ادعاي تشيع، ميگفتيد كه از وابستگان و دوستان آن حضرتيد و دوستان آن حضرت را دوست و دشمنانش را دشمن ميداريد، من ادعاي شما را رد نميكردم و ميپذيرفتم. ولي شما مقام بلندي را ادعا كرديد كه اگر كردارتان اين گفته شما را تصديق نكند، نابود شدهايد؛ مگر آنكه رحمت خداوند شما را دريابد.
حضرت ويژگي بارز شيعه واقعي را اطاعت محض از خداوند، انجام وظايف الهي و پرهيز از محرمات و نافرماني خدا و امير مؤمنان ميدانند و امام حسن و امام حسين علیهم السلام و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و محمدبنابيبكر را مصاديق بارز و شايسته آن برميشمارند. آنگاه خطاب به آن جمع ميفرمايند: شما ادعا داريد كه شيعه و پيرو علي علیه السلام هستيد، درحاليكه با كردار و رفتارتان با آن حضرت مخالفت ميكنيد و سيره و روش آن حضرت را به فراموشي سپردهايد. در انجام واجبات و وظايف خود كوتاهي ميكنيد و در اداي حقوق بزرگي كه برادران ديني بر شما دارند، سستي ميورزيد. همچنين مسئله تقيه را كه يكي از وظايف و واجبات اساسي و حياتي شيعه است رعايت نميكنيد؛ در جايي كه نبايد تقيه كنيد، تقيه ميكنيد، اما جايي كه تقيه لازم است، تقيه نميكنيد. يعني شما در انجام دادن تقيه پيرو دستورهاي شرع نيستيد و به ميل و خواست خويش
عمل ميكنيد و تشخيص خودتان را بر آنچه شرع فرمان داده است، ترجيح ميدهيد. بااينوصف، اگر شما ميگفتيد كه از دوستان علي علیه السلام هستيم و دوستان آن حضرت را دوست داريم و با دشمنان آن حضرت دشمنيم و ادعاي شيعه بودن نداشتيد، گفتة شما را انكار نميكردم و با آن توبيخ و سرزنش و تحقير روبهرو نميشديد. اما شما مقام و مرتبهاي عظيم را ادعا كرديد كه هرگز از آن برخوردار نيستيد و اگر چنين ادعا و سخني را با رفتار خود تصديق نكنيد و رفتارتان با چنان ادعايي هماهنگ نباشد، نابود ميشويد و شايسته كيفر و عقوبت خداونديد. آنان وقتي به اشتباه خود پي بردند، به امام گفتند:
يَا ابْنَ رَسُولِ الله فَإِنَّا نَسْتَغْفِرُ اللهَ وَنَتُوبُ إِلَيْهِ مِنْ قَوْلِنَا، بَلْ نَقُولُ كمَا عَلَّمَنَا مَوْلاَنَا نَحْنُ مُحِبُّوكمْ وَمُحِبُّوا أَوْلِيَائِكمْ وَمُعَادُوا أَعْدَائِكمْ. قَالَ الرِّضَا علیه السلام فَمَرْحَباً بِكُمْ يَا إِخْوَانِي وَأَهْلَ وُدِّي، إِرتَفِعُوا إِرْتَفِعُوا. فَمَا زَالَ يَرْفَعُهُمْ حَتَّي أَلْصَقَهُمْ بِنَفْسِهِ، ثُمَّ قَالَ لِحَاجِبِهِ: كَمْ مَرَّةً حَجَبْتَهُمْ؟ قَالَ: سِتِّينَ مَرَّةً. فَقَالَ لِحَاجِبِهِ: فَاخْتَلِفْ إِلَيْهِمْ سِتِّينَ مَرَّةً مُتَوَالِيَةً، فَسَلِّمْ عَلَيْهِمْ وَاقْرَأْهُمْ سَلامِيِ فَقَدْ مَحَوْا مَا كانَ مِنْ ذُنُوبِهِمْ بِاسْتِغْفَارِهِمْ وَتَوْبَتِهِمْ وَاسْتَحَقُّوا الْكَرَامَةَ لِمَحَبَّتِهِمْ لَنَا وَمُوَالاتِهِمْ وَتَفَقَّدْ أُمُورَهُمْ وَأُمُورَ عِيَالاتِهِمْ فَأَوْسِعْهُمْ بِنَفَقَاتٍ وَمَبَرَّاتٍ وَصِلاتٍ وَدَفْعِ مَعَرَّات؛(1) اي پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله ، ما از پروردگار آمرزش ميخواهيم و از گفته خود نزد او توبه ميكنيم و همچنانكه مولايمان ما را آموخت ميگوييم: ما دوستان شما و دوستان دوستان شما و دشمن دشمنان شماييم. پسازآن حضرت رضا علیه السلام فرمود: «پس خوش آمديد اي برادران و اي دوستان من، بالا بياييد، بالاتر بياييد». آنقدر آنها را بالا برد تا به
1. امام حسن عسکري علیه السلام ، التفسير المنسوب الي الامام العسکري، ص312ـ314.
خود چسباند. سپس به دربان خويش فرمود: «چند بار اينها را از در خانه بازگرداندي؟» عرض كرد: شصت بار. فرمود: «تو نيز شصت بار پيدرپي از آنها ديدن كن و سلام مرا به آنها برسان؛ زيرا اينها با توبه و استغفارشان گناهانشان بخشوده شد و چون دوست و وابسته به ما هستند، سزاوار و شايسته احتراماند. به امور و وضع زندگي آنها و خانوادهشان رسيدگي كن و خرج زندگي و خيرات و هدايا به آنها برسان و ناراحتيها و مشكلاتشان را برطرف كن».
حکمت برخورد تحقيرآميز امام رضا علیه السلام با دوستان خود
انسان از اين داستان شگفتزده ميشود كه چگونه امام رضا علیه السلام كه مظهر رحمت الهي است، پس از آنكه به مقام ظاهري ولايتعهدي رسيدهاند، با گروهي از شيعيانِ ستمديده كه براي عرض ارادت به محضر آن حضرت شرفياب شدهاند، چنين برخورد سرزنشبار و تحقيرآميزي دارند. تا دو ماه شيعيان را به محضر خود راه نميدهند و پس از شكوه آنان، وقتي اجازه ورود ميدهند، پاسخ سلامشان را نميدهند و اجازه نميدهند كه بنشينند. اين برخورد امام چنان بر آن گروه، سنگين و تحملناپذير بود كه گفتند: ما ديگر روي برگشتن به شهر خود و تحمل سرزنش مخالفان و دشمنان را نداريم. پس آوارگي را بر حضور در شهر و ديارمان ترجيح ميدهيم.
آيا آنان تنها ازاينروي كه گفتند ما شيعه علي علیه السلام هستيم و نگفتند كه از دوستان آن حضرتيم، شايسته چنين برخوردي بودند؟ آيا بين ادعاي شيعه بودن و دوستي علي علیه السلام چنين تفاوتي وجود دارد؟ اينها پرسشهايي است كه با مطالعه روايت فوق در ذهن انسان پديد ميآيد. البته امام علیه السلام در ديگر موارد، چنين رفتار و
برخوردي با شيعيان نداشتند و اين برخوردي استثنايي بوده است كه سرّي تربيتي دارد. حضرت ميدانستند كه آن گروه از شيعيان در انجام تكاليف و واجبات ديني خود كوتاهي ميكنند و در اداي حقوق برادران ديني خود سستاند؛ حقوقي كه اسلام بر آنها بسيار تأكيد كرده است. همچنين ميدانستند كه آنان با موعظه و نصيحت پند نميگيرند و كوتاهيهاي خود را جبران نميكنند و وظايف و تكاليفشان را بهجا نميآورند. پس اين روش تربيتي را براي تنبيه آنان برگزيدند.
گاهي فردي بيمار ميشود و با يكبار مراجعه به پزشك و عمل به نسخه او درمان ميشود، اما گاهي بيماري چنان حاد و پيشرفته است كه بيمار ناچار ميشود تا دو ماه درمان گردد و گاهي مدتي طولاني بستري شود. كوتاهيهاي آن شيعيان نيز در حدي نبود كه با يك موعظه برطرف گردد. چهبسا آنان براي پذيرش كوتاهيهايشان و كوشش براي جبران آنها و توبه از گناهان آمادگي كافي نداشتند. اما اين رفتار حضرت موجب شد آنان احساس كنند كه امام و مقتدايشان آنان را تحقير كرده است. آنگاه در پي شناخت چرايي رفتار حضرت برآيند و در نهايت شرمساري به حضرت عرض كنند: ما ديگر روي بازگشت به شهر خود را نداريم. شايد اگر آنان روز سوم لب به سخن ميگشودند و از برخورد امام شكوه ميكردند و آمادگي خود را براي تغيير رفتار و جبران كوتاهيهايشان و توبه و استغفار از گناهان خويش بهگونهاي اعلام ميداشتند، امام به آن برخورد تحقيرآميز و هشداردهنده ادامه نميدادند. اما با چنان وضعيتي لازم بود آنان تا دو ماه اجازه حضور به محضر حضرت را نيابند و بدينوسيله آمادگي كافي را براي معالجه بيماريهاي روحي و جبران كوتاهيها و گناهانشان بيابند. آنان پذيرفتند كه درقبال برادران ديني خود كوتاهي كردهاند و با توبه از رفتار گذشته خود، ميكوشيدند ازآنپس در انجام وظايف خود و حقوق برادران دينيشان كوتاهي
نكنند. همچنين دريافتند تا دستيابي به منزلت و مقام والاي شيعه علي علیه السلام بودن بسيار فاصله دارند و آنها را نرسد كه چنان ادعاي بزرگي داشته باشند. حضرت نيز با لطف و عنايتي كه سرانجام درحقشان روا داشتند، جايگاه والاي محبت به اهلبيت علیهم السلام را يادآور شدند. مقامي كه موجب شد آن دوستان اهلبيت علیهم السلام كانون عنايت و توجه امام علیه السلام قرار گيرند و ايشان در پي رفع مشكلات و گرفتاري آنها و خانوادهشان برآيند و آنان را كنار خود جاي دهند و از ايشان دلجويي كنند.
ويژگيهاي برجسته شيعه واقعي در نگاه امام باقر علیه السلام
در روايتي، جابربنيزيد جعفي كه يكي از ياران و اصحاب سرّ ائمه اطهار علیهم السلام است و رواياتي ناب از اهلبيت علیهم السلام ، ازجمله امام صادق و امام باقر علیهما السلام نقل كرده، از امام باقر علیه السلام چنين نقل ميكند:
يَا جَابِر أَيَكْتَفِي مَنِ انْتَحَلَ التَّشَيُّعَ أَنْ يَقُولَ بِحُبِّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ؟ فَوَاللهِ مَا شِيعَتُنَا إِلاَّ مَنِ اتَّقَي اللهَ وَأَطَاعَهُ وَمَا كانُوا يُعْرَفُونَ يَا جَابِر إِلاَّ بِالتَّوَاضُعِ وَالتَّخَشُّعِ وَالأَمَانَةِ وَكَثْرَةِ ذِكْرِ اللهِ وَالصَّوْمِ وَالصَّلاَةِ وَالْبِرِّ بِالْوَالِدَيْنِ وَالتَّعَاهُدِ لِلْجِيرَانِ مِنَ الْفُقَرَاءِ وَأَهْلِ الْمَسْكَنَةِ وَالْغَارِمِينَ وَالأَيْتَامِ وَصِدْقِ الْحَدِيثِ وَتَلاوَةِ الْقُرْآنِ وَكفِّ الأَلْسُنِ عَنِ النَّاسِ إِلاَّ مِنْ خَيْرٍ وَكانُوا أُمَنَاءَ عَشَايِرِهِمْ فِي الأَشْيَاء؛ اي جابر، آيا براي كسي كه ادعاي تشيع ميكند همينقدر كافي است كه از محبت خانواده ما دم زند؟ به خدا سوگند، شيعه ما نيست، مگر آنكس كه از خدا بترسد و او را اطاعت كند. اي جابر، ايشان شناخته نشوند، جز با فروتني و خشوع و امانتداري و فراواني ياد خدا و روزه و نماز و نيكي به پدر و مادر و مراعات همسايگان فقير و مستمند و قرضداران و يتيمان و
راستي گفتار و تلاوت قرآن و بازداشتن زبان از مردم، به جز نيكي آنها، و [اينکه] امانتدار داراييهاي خويشانشان باشند.
از نگاه امام باقر علیه السلام براي كسي كه خود را شيعه ميخواند و وابسته به اهلبيت علیهم السلام ميداند، تنها ادعاي دوستي و محبت آن خانواده كافي نيست، بلكه شيعه واقعي، پرهيزكار و مطيع بيچونوچراي خداوند است و در انجام دادن وظايف و تكاليف خود كوتاهي نميكند. آنگاه حضرت نشانهها و ويژگيهاي شيعه واقعي را برميشمارند كه ازآنجمله تواضع است. يكي از جلوهها و نمودهاي تشيّع، فروتني دربرابر مردم است و مهمتر از آن، خشوع دربرابر خداوند است كه بهمعناي كرنش و تسليم محض دربرابر خداوند و خاكساري در مقام بندگي است. همچنين ازجمله ويژگيهايي كه امام باقر علیه السلام به آن اشاره دارند، امانتداري شيعيان است. بدين معنا كه شيعه واقعي به درستكاري و امانتداري ميان خويشان و مردم خود شهره است و همه به او اعتماد دارند؛ چنانكه اگر امانتي داشته باشند به او ميسپارند.
قَالَ جَابِر فَقُلْتُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللهِ مَا نَعْرِفُ الْيَوْمَ أَحَداً بِهَذِهِ الصِّفَةِ، فَقَالَ: يَا جَابِر لاَ تَذْهَبَنَّ بِكَ الْمَذَاهِبُ حَسْبُ الرَّجُلِ أَنْ يَقُولَ: أُحِبُّ عَلِيّا وَأَتَوَلاَّهُ ثُمَّ لا يَكُونُ مَعَ ذَلِكَ فَعَّالاً؟ فَلَوْ قَالَ: إِنِّي أُحِبُّ رَسُولَ اللهِ، فَرَسُولُ الله صلی الله علیه و آله خَيْرٌ مِنْ عَلِي علیه السلام ثُمَّ لا يَتَّبِعُ سِيرَتَهُ وَلا يَعْمَلُ بِسُنَّتِهِ مَا نَفَعَهُ حُبُّهُ إِيَّاهُ شَيْئاً فَاتَّقُوا اللهَ وَاعْمَلُوا لِمَا عِنْدَ اللهِ لَيْسَ بَيْنَ اللهِ وَبَيْنَ أَحَدٍ قَرَابَةٌ، أَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَي الله عزوجل [وَأَكْرَمُهُمْ عَلَيْهِ] أَتْقَاهُمْ وَأَعْمَلُهُمْ بِطَاعَتِه؛ جابر ميگويد: عرض كردم: «اي فرزند رسول خدا، ما امروز كسي را داراي اين ويژگيها نميشناسيم». فرمود: «اي جابر، به راههاي گوناگون مرو. آيا براي مرد كافي است كه بگويد: من علي
را دوست دارم و از او پيروي ميكنم، ولي فعاليت ديني نكند؟ پس اگر بگويد: من رسول خدا را دوست دارم ـ رسول خدا صلی الله علیه و آله كه بهتر از علي علیه السلام است ـ ولي از رفتار او پيروي نكند و به سنتش عمل نكند، محبتش به پيامبر هيچ سودي به وي نرساند. پس، از خدا پروا كنيد و براي آنچه نزد خداست عمل كنيد. خدا با هيچكس خويشي ندارد. دوستترين بندگان خداي عزوجل [و گراميترينشان نزد او] پرهيزگارترين و مطيعترين آنهاست».
پس از آنكه امام ويژگيهاي برجسته شيعه واقعي را برميشمارند، جابر عرض ميكند: امروزه ما كسي را با اين ويژگيها نميشناسيم. شايد اين گفته جابر نوعي تشكيك در سخن امام بود و ميخواسته بگويد كه از ميان شيعيان اهلبيت علیهم السلام ممكن است كساني برخي از اين ويژگيها را نداشته باشند؛ پس اگر ما تنها كساني را شيعه بدانيم كه اين ويژگيها را داشته باشند، كسي بهمنزله شيعه واقعي يافت نميشود؛ چون كسي را نمييابيم كه چنين ويژگيهايي داشته باشد. امام علیه السلام در پاسخ جابر فرمودند: لا تَذْهَبَنَّ بِك الْمَذَاهِب؛ يعني ذهنت به اينسو و آنسو نرود و مراقب باش كه فكرت مغشوش نگردد. به سخنان من توجه داشته باش. آيا براي انسان كافي است كه ادعاي دوستي علي علیه السلام را داشته باشد، اما در رفتار او نشاني از پيروي آن حضرت نباشد و از سيره و شيوه ايشان پيروي نكند؟ بيشك مقام و منزلت رسول خدا صلی الله علیه و آله از علي علیه السلام بالاتر است و علي علیه السلام خود را شاگرد رسول خدا صلی الله علیه و آله ميدانست. ايشان دربرابر آن حضرت با همه وجود خاضع بود و فرمود: إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيد رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله ؛(1) «همانا من بندهاي از بندگان رسول خدا صلی الله علیه و آله هستم». بااينوصف، اگر كسي ادعاي دوستي رسول خدا صلی الله علیه و آله را داشته
1. محمدبنيعقوب کليني، الکافي، ج1، ص88، ح8.
باشد، اما به سيره و سنت آن حضرت عمل نكند، اين محبت هيچ سودي به حالش ندارد.
ارتباط تنگاتنگ پرهيزگاري، پيروي اهلبيت علیهم السلام و محبت خالصانه به ايشان
توصيه آن حضرت به تقواي الهي ازآنروست كه در پرتو پرهيزگاري، قلب انسان براي دريافت محبت واقعي به اهلبيت علیهم السلام آماده ميشود. مگر هركسي ميتواند به علي علیه السلام محبت واقعي و خالصانه داشته باشد؟ اين محبت در دل كسي جاي ميگيرد كه پاك باشد و پاكي و طهارت قلب در پرتو تقوا و اطاعت خدا به دست ميآيد. اگر دل انسان به گناه آلوده شد و انسان بر ارتكاب گناه اصرار داشت، رفتهرفته محبت خدا و دوستانش، ازجمله اهلبيت علیهم السلام از دلش خارج ميشود. حضرت ميفرمايند كه خداوند نزديكي و نسبتي ويژه با كسي ندارد. هركس پرهيزگارتر باشد و بهتر و بيشتر خداوند را اطاعت كند، نزد خداوند عزيزتر است. در قرآن نيز خداوند درباره ملاك برتري افراد فرموده است:
يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِير؛(1) اي مردم، ما شما را از يك مرد و زن بيافريديم، و شما را شاخهها و تيرهها قرار داديم تا يكديگر را بازشناسيد. هرآينه گراميترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست. همانا خدا دانا و آگاه است.
در پايان روايت، حضرت ميفرمايند:
يَا جَابِر، وَاللهِ مَا يُتَقَرَّبُ إِلَي اللهِ تَبَارَك وَتَعَالَي إِلاَّ بِالطَّاعَةِ وَمَا مَعَنَا بَرَاءَةٌ مِنَ النَّارِ وَلا عَلَي اللهِ لأَِحَدٍ مِنْ حُجَّةٍ، مَنْ كَانَ للهِ مُطِيعاً فَهُوَ لَنَا
1. حجرات (49)، 13.
وَلِيٌ وَمَنْ كانَ للهِ عَاصِيّاً فَهُوَ لَنَا عَدُوٌّ؛ مَا تُنَالُ وَلايَتُنَا إِلاَّ بِالْعَمَلِ وَالْوَرَع؛(1) اي جابر، سوگند به خدا كه جز با اطاعت نميتوان به خداي تباركوتعالي تقرب جست. با ما برات آزادي از دوزخ نيست و هيچكس بر خدا حجت ندارد. هركس مطيع خدا باشد دوست ماست و هركس خدا را نافرماني كند دشمن ماست. ولايت ما جز با عمل و ورع به دست نميآيد.
حضرت ميفرمايند كه ما اماننامه آزادي از آتش جهنم را نداريم كه به هركس ادعاي دوستي ما را داشت بدهيم و او تنها با ادعاي دوستي ما از جهنم نجات يابد و هر كاري كه خواست انجام دهد. ازسويديگر، هيچكس بر خدا حجت ندارد كه با استناد به آن، از اطاعت خدا سرپيچي كند و به كيفر الهي گرفتار نشود. سپس حضرت ملاك محبت و ولايت خود را اطاعتِ خدا و ملاك دشمني با خود را عصيان و نافرماني خدا معرفي ميكند و انجام دادن عمل صالح و پرهيزگاري را دستمايه ولايت و محبت خود ميداند. پس ولايت و محبت واقعي اهلبيت علیهم السلام با عمل صالح و اطاعت خدا به دست ميآيد و كسي با سهلانگاري و نافرماني خدا و سستي در انجام تكاليف الهي نميتواند به ولايت آن عزيزان برسد. ادعاي محبت اهلبيت علیهم السلام بهتنهايي كافي نيست، بلكه در كنار اين ادعا انسان بايد مطيع دستورهاي خداوند باشد و دلش را از گناه پاك كند. اگر گناهي مرتكب شد نيز بيدرنگ توبه كند تا قلبش از آن لكه سياه پاك شود. وقتي سراسر قلب از آلودگيهاي گناهان پاك شد، محبت خدا و اهلبيت علیهم السلام جايگزين آن ميشود.
1. محمدبنيعقوب کليني، الکافي، ج2، ص74، ح3.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org