قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

 

گفتار پنجم

ضرورت رسيدگي شيعيان به يكديگر
 

 

انديشه‌ها، خواسته‌ها و آرزوهاي اکثر مردم از آنچه خداوند متعال، پيامبر اكرم و اهل‌بيت آن حضرت علیهم السلام انتظار دارند بسيار دور است. براي اينكه با فضاي ذهني اصحاب ائمه اطهار و شيعيان واقعي آشنا شويم و دريابيم كه شيعيان واقعي از چه ويژگي‌هايي برخوردارند، طي جلسه‌هاي گذشته درباره ويژگي‌هاي شيعيان واقعي رواياتي را از نظر گذرانديم. در اين جلسه نيز سه روايت را بررسي مي‌كنيم:

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَجْلاَن قَالَ: كنْتُ مَعَ أَبِي عَبْد الله علیه السلام فَدَخَلَ رَجُلٌ فَسَلِّمَ، فَسَأَلَهُ: كيْفَ مَنْ خَلَّفْتَ مِنْ إخْوانِك؟ فَأُحْسَنَ الثَّنَاءَ وزَكيٰ وأَطْرَي. فَقَالَ: كيْفَ عِيادَةُ أَغْنِيائِهِمْ لِفُقَرائِهِمْ؟ قَالَ: قَليلَةٌُ. قَالَ: فَكيْفَ مُواصَلَةُ اَغْنيَائِهِمْ لِفُقَرائِهِمْ فِي ذَاتِ أَيْدِيهِمْ؟ فَقَالَ: إِنَّك تَذْكرُ أَخْلاقاً ما هِيَ فِيمَنْ عِنْدَنَا. قَالَ: كيْفَ يَزْعُمُ هَؤُلاءِ أَنَّهُمْ لَنَا شِيَعة؛(1) محمد‌بن‌عجلان مي‌گويد: نزد امام صادق علیه السلام بودم كه مردي وارد شد و سلام كرد. امام از او پرسيد: برادران خود را چگونه يافتي؟ او به نيكويي به ستايش و تمجيد آنها پرداخت. امام فرمود: مال‌داران آنها چگونه از نيازمندان


1. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج68، باب 19، ص168،‌ ح27.

عيادت مي‌كنند؟ آن مرد گفت: روابط ثروتمندان با نيازمندان بسيار اندك است. امام فرمود: رسيدگي و همراهي ثروتمندان با نيازمندان در دارايي خود چگونه است؟ عرض كرد: شما اخلاق و ويژگي‌هايي را برمي‌شمريد كه در مردم ما يافت نمي‌شود. حضرت فرمود: پس چگونه آنها مي‌پندارند كه شيعه مايند؟

از پرسش حضرت از آن مرد، برمي‌آيد كه ايشان او را مي‌شناختند و مي‌دانستند كه اهل چه منطقه‌اي است. آن مرد در پاسخ به احوالپرسي حضرت از آشنايان و دوستانش، آنان را ستود. حضرت فرمودند: آيا كساني كه چنين آنان را مي‌ستايي، ثروتمندانشان به نيازمندان رسيدگي مي‌كنند و به ديدارشان مي‌روند و آيا از ثروتي كه در اختيار دارند به فقرا كمك مي‌كنند؟ پاسخ آن مرد منفي بود. امام فرمودند: اگر اينان به فقرا توجهي ندارند و آنان را در مال خود شريك نمي‌كنند، چگونه ادعا مي‌كنند كه شيعه ما هستند. از سخن حضرت اين‌گونه برداشت مي‌شود كه از برجسته‌ترين ويژگي‌هاي شيعه واقعي، ارتباط با يكديگر و رسيدگي به نيازمندان و احساس مسئوليت درقبال ديگران است.

شيعيان واقعي و بندگي خدا

روايت دوم ازاين‌‌قرار است كه حمران‌بن‌اعين نقل مي‌كند كه امام صادق علیه السلام فرمود:

كانَ عَلِيُّ‌ بْنُ‌ الْحُسَيْن علیه السلام قَاعِداً فِي بَيْتِهِ إِذْ قَرَعَ قَوْمٌ عَلَيْهِمُ الْبَابَ. فَقَالَ: يَا جَارِيَةُ انْظُرِي مَنْ بِالْبَابِ؟ فَقَالُوا قَوْمٌ مِنْ شِيعَتِك. فَوَثَبَ عَجَلاً حَتَّي كادَ أَنْ يَقَعَ فَلَمَّا فَتَحَ الْبَابَ وَنَظَرَ إِلَيْهِمْ رَجَعَ، فَقَالَ: كذِبُوا فَأَيْنَ السَّمْتُ فِي الْوُجُوهِ؟ أَيْنَ أَثَرُ الْعِبَادَةِ؟ أَيْنَ سِيمَاءُ السُّجُودِ؟ إِنَّمَا شِيعَتُنَا يُعْرَفُونَ بِعِبَادَتِهِمْ وَشَعْثِهِمْ، قَدْ قَرَحَتِ الْعِبَادَةُ مِنْهُمُ الآنَافَ وَدَثَرَتِ الْجِبَاه

وَالْمَسَاجِد؛ امام سجاد علیه السلام در خانه نشسته بود كه ناگهان گروهي در زدند. حضرت فرمود: اي كنيز نگاه كن كه چه كسي پشت در است؟ گفتند: گروهي از شيعيان شما هستيم. حضرت چنان باشتاب از جاي برخاست كه نزديك بود بر زمين افتد و چون در را گشود و به آنها نگاه كرد، برگشت و فرمود: دروغ مي‌گويند! كجاست سيماي شيعه در چهره آنان؟ كجاست اثر عبادت و سيماي سجده در چهرة‌ آنان؟ همانا شيعيان ما به عبادت‌ها و چهره‌هاي غبارآلود و ژوليده‌شان شناخته مي‌شوند (يعني چندان به ظاهر خود پايبند نيستند و بيشتر به عبادت و امور معنوي مي‌پردازند). بيني‌هاي آنها براثر عبادت [و اشك‌هايي كه از چشمانشان جاري مي‌شود] مجروح شده و پيشاني و جاي سجده‌شان پينه ‌بسته است.

كساني كه بسيار گريه مي‌كنند، براثر شوري اشكي كه از چشمانشان جاري مي‌شود، اطراف بيني‌شان زخم مي‌گردد. حضرت مي‌فرمايند: شيعيان واقعي ما از خوف خدا حين عبادت‌ آن‌قدر گريه مي‌كنند كه گونه‌ها و بيني‌هايشان زخم مي‌شود. درباره حضرت يحيي نيز آمده است، آن‌قدر مي‌گريست كه گونه‌هايش زخم مي‌شد.

گريه‌هاي پياپي حضرت يحيي در مقام بندگي خدا

در روايتي از رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره حضرت يحيي آمده است: آن‌قدر گريست كه اشك، گوشت صورتش را برد و دندان‌هايش نمايان شد. به مادرش خبر دادند و او نزد يحيي رفت. حضرت زكريا نيز با جمع احبار و راهبان آمدند و به وي گفتند كه گوشت گونه‌ات از بين رفته است. وي گفت: «من از آن خبر ندارم». زكريا فرمود:

«پسر‌جانم، چرا با خود چنين مي‌كني؟ همانا من تو را از خدا خواستم تا روشني چشمم باشي». گفت: «پدرجان تو مرا به آنچه مي‌كنم، دستور دادي». فرمود: «پسر‌جانم كي؟» گفت: «تو نگفتي كه ميان بهشت و دوزخ گردنه‌اي است كه از آن نگذرند، جز كساني كه فراوان از ترس خدا گريه مي‌كنند؟»

حضرت زكريا هر‌گاه مي‌خواست بني‌اسرائيل را موعظه كند، به چپ و راست خود نگاه مي‌كرد و اگر يحيي حاضر بود، نامي از بهشت و دوزخ نمي‌برد. روزي در مجلس خود خواست بني‌اسرائيل را موعظه كند. يحيي خود را در عبا پيچيد و ميان مردم نشست. زكريا به راست و چپ نگريست و چون يحيي را نديد، موعظه خويش را چنين آغاز كرد:

دوستم، جبرئيل، ازسوي خداوند به من گفت كه در دوزخ، كوهي است به نام سكران و در پاي آن كوه دره‌اي است به نام غضبان از غضب خداوند. در اين دره چاهي است كه صد سال عمق دارد و در آن چاه، تابوت‌هايي است از آتش و در آن تابوت‌ها صندوق‌هايي است از آتش و جامه‌ها و زنجيرهايي از آتش و نيز در آنها غل‌هاي آتشين است.

يحيي سر برداشت و با فغان و زاري از مجلس خارج شد و ديوانه‌وار سر به بيابان نهاد. زكريا از آن مجلس برخاست و نزد مادر يحيي رفت و فرمود: «برخيز و در جست‌و‌جوي يحيي باش كه بيم آن دارم او را زنده نيابي». مادر برخاست و در طلب فرزند برآمد. از كنار جوانان بني‌اسرائيل كه مي‌گذشت، به او گفتند: «اي مادر يحيي! كجا مي‌روي؟» گفت: «مي‌خواهم پسرم يحيي را بيابم. در حضور او سخن از آتش رفته و او سرگشته بيرون زده است». مادر به راه خود ادامه داد و جوانان نيز او را همراهي كردند، ‌تا آنكه به چوپاني رسيدند. مادر يحيي به او

گفت: «اي شبان گوسفندان! آيا نوجواني را با اين نشاني‌ها نديده‌اي؟» گفت: «شايد در جست‌و‌جوي يحيي هستي؟» گفت: «آري، او پسر من است. در حضورش سخني از آتش رفته و او سرگشته بيرون زده است». چوپان گفت: «هم‌اكنون او را كنار فلان گردنه ديدم كه پاهاي خود را در آب نهاده و سر به آسمان افراشته و مي‌گويد: «اي مولاي من! سوگند به عزت تو كه از اين آب سرد نخواهم نوشيد، تا آنكه به منزلت خود در پيشگاه تو بنگرم». مادر به آن سوي رفت و چون يحيي را ديد، به او نزديك شد و با محبت سر فرزند را به سينه نهاد و وي را به خدا سوگند داد تا همراهش به خانه بازگردد.(1)

آثار بندگي خدا در شيعيان واقعي

امام سجاد علیه السلام در ادامه مي‌فرمايند:

خُمُصُ الْبُطُونِ، ذُبُلُ الشِّفَاهِ، قَدْ هَيَّجَتِ الْعِبَادَةُ وُجُوهَهُمْ وَأَخْلَقَ سَهْرُ اللَّيَالِي وَقَطْعُ الْهَوَاجِرِ جُثَثَهُمْ. الْمُسَبِّحُونَ إِذَا سَكَتَ النّاسُ وَالْمُصَلُّونَ إِذَا نَامَ النّاسُ وَالْمَحْزُونُونَ إِذَا فَرِحَ النّاسُ يُعْرَفُونَ بِالزُّهْدِ كَلامُهُمْ الرَّحْمَةُ وَتَشَاغُلُهُمْ بِالْجَنَّة؛(2) شكم‌هاي آنها تهي و فرورفته و لب‌هايشان خشك است. عبادت، صورت‌هاي آنها را خشك كرده و بيداري شب‌ها و تشنگي و گرمي روزها بدن آنها را فرسوده ساخته است. هنگامي‌كه مردم سكوت مي‌كنند، آنان تسبيح مي‌گويند، و هرگاه مردم به خواب روند، آنان نماز مي‌گزارند، هرگاه مردم خوش‌حال گردند آنان غمگين مي‌شوند. آنان به زهد


1. شيخ ‌صدوق، الامالي، ص30ـ31.

2. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج68، باب 19، ص169، ح30.

معروف‌اند و سخنشان آكنده از رحمت و مهرباني است و به كار براي بهشت سرگرم‌اند.

بي‌اعتنايي امام سجاد علیه السلام به شيعياني كه بر درِ خانه آن حضرت آمدند، آن‌هم با توجه به اينكه امام سرشار از مهر و رحمت است، به‌ويژه در آن زمان كه بر شيعيان و اهل‌بيت علیهم السلام بسيار سخت مي‌گذشت، اين پرسش را در ذهن انسان پديد مي‌آورد كه چرا امام چنان برخوردي با شيعيان داشتند؟ پاسخ اين است كه شيوه‌هاي تربيتي متفاوت‌اند. يكي از آن شيوه‌ها قهر و بي‌اعتنايي است كه اگر به‌موقع و درست اعمال شود، چه‌بسا تأثير آن از ساعت‌ها اندرز و موعظه بيشتر است. اين‌گونه برخورد ممكن است چنان شوكي به افراد وارد سازد كه دگرگونشان كند؛ چنان‌كه نزد خود بگويند: ما چه كرده‌ايم كه مستحق چنين برخوردي گشته‌ايم. بي‌شك بي‌اعتنايي امام به كساني كه ادعا مي‌كنند شيعه‌اند، اما بهره‌اي از فضايل شيعه واقعي ندارند، تأثيري شگرف بر روح آنها دارد و ايشان را متوجه اين حقيقت مي‌كند كه با آنچه اهل‌بيت علیهم السلام از ايشان مي‌خواهند، فاصله دارند. البته بايد توجه داشت كه اين روش تربيتي ويژه نبايد همواره به كار گرفته شود و اگر به‌جا و با در نظر گرفتن ظرفيت افراد اعمال شود،‌ اثر مثبت بر جاي مي‌گذارد.

توصيف امير مؤمنان علیه السلام از اصحاب و فرماندهان سپاه خود

روايت سوم را محمد‌بن‌حنفيه، فرزند امير مؤمنان علیه السلام ، نقل مي‌كند. پس از پيروزي حضرت و يارانشان در جنگ جمل بر سپاه عايشه و طلحه و زبير، آنان وارد بصره شدند. يكي از بزرگان بصره و از دوستان حضرت به‌ نام احنف‌بن‌قيس، پس از آنكه غذا و وسايل مهماني را فراهم آورد، آن حضرت و اصحابشان را به

خانه‌اش دعوت كرد. البته طبيعي است كه امكان حضور همه اصحاب آن حضرت در مجلس مهماني فراهم نبود و حضرت با سران و فرماندهان لشكر در آن مجلس حضور ‌يافتند. نخست حضرت خود به منزل احنف وارد شدند و از او خواستند كه كسي را در پي يارانشان بفرستد. شايد احنف مي‌انديشيد كه فرماندهان سپاه حضرت با جبروت و هيبت‌اند و لباس‌هايي فاخر بر تن كرده‌اند، اما آنها را با بدن‌هايي نحيف و لاغر و لباس‌هايي مندرس و كهنه يافت.

فَدَخَلَ عَلَيْهِ قَوْمٌ مُتَخَشِّعُونَ كَأَنَّهُمْ شِنَانٌ بَوَالي. فَقَالَ الأَحْنَفُ بْنُ قَيْس: يَا أَميرَ الْمُؤْمِنِين مَا هَذَا الَّذِي نَزَلَ بِهِمْ؟ أَمِنْ قِلَّةِ‌ الطَّعَامِ أَوْ مِنْ هَوْلِ الْحَرْبِ؟ فَقَالَ صلوات الله عليه: لاَ يَا أَحْنَف؛ در اين هنگام، گروهي در نهايت خشوع و شكستگي، چونان مشك‌هايي خشكيده وارد مجلس شدند. احنف پرسيد: چه بر سر اينان آمده است؟ آيا از گرسنگي و خوردن غذاي اندك چنين ضعيف شده‌اند يا از وحشت و هراس جنگ؟ حضرت فرمود:‌ نه، اي احنف.

احنف با ديدن ياران حضرت كه بدن‌هايشان ضعيف و لباس‌هايشان ژوليده بود، تعجب كرد. پنداشت كه آنان مدتي گرفتار جنگ بوده‌اند و چون غذاي كافي به ايشان نمي‌رسيده، براثر گرسنگي يا شدت نگراني و هول و هراس ناشي از نبرد و درگيري با دشمن چنين شده‌اند. حضرت درباره ژوليدگي و اندام لاغر اصحابشان و نيز براي به يادگار نهادن موعظه و پندي جاويد از خود، فرمودند:

يَا أَحْنَف، إِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ اَحبَّ أَقْوَاماً تَنَسَّكُوا لَهُ فِي دَارِ الدُّنْيَا تَنَسُّكَ مَنْ هَجَمَ عَلَي مَا عَلِمَ مِنْ قُرْبِهِمْ مِنْ يَوْمِ الْقِيَامَةِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُشَاهِدُوهَا فَحَمَلُوا أَنْفُسَهُمْ عَلَي مَجْهُودِهَا وَكَانُوا إِذَا ذَكرُوا صَبَاحَ يَوْمِ الْعَرْضِ عَلَي اللهِ سُبْحَانَهُ تَوَهَّمُوا خُرُوجَ عُنُقٍ يَخْرُجُ مِنَ النَّارِ يُحْشَرُ الْخَلاَئِقُ إِلَي

رَبِّهِمْ تَبَارَكَ وَتَعَاليَ وَكِتَابٍ يَبْدُو فِيهِ عَلَي رُؤُوسِ الأَشْهَادٍ فَضَائِحُ ذُنُوبِهِمْ، فَكادَتْ أَنْفُسُهُمْ تَسِيلُ سَيْلاناً أَوْ تَطِيرُ قُلُوبُهُمْ بِأَجْنِحَةِ الْخَوْفِ طَيَرَانا؛ اي احنف، همانا خداي سبحان گروهي را كه در اين دنيا عبادتش مي‌كنند دوست دارد؛ [زيرا عبادت آنها شبيه است به] عبادت كساني كه آگاهي از نزديك‌ بودن قيامت به آنها هجوم آورده، پيش از آنكه آن را ببينند. ازاين‌جهت خودشان را به كوشش واداشته‌اند. آنان آن‌گونه بودند كه وقتي صبح روز عرضه شدن به خداي سبحان را به ياد مي‌آوردند، گمان مي‌كردند كه شعله بزرگي از آتش جهنم بيرون مي‌آيد و همه آفريدگان در پيشگاه پروردگارشان گرد مي‌آيند. [همچنين وقتي] مي‌پنداشتند هنگام بيرون ‌آمدن نامه اعمالشان دربرابر همه مردم، زشتي‌هاي گناهانشان آشكار مي‌شود، نزديك بود جان‌هايشان [از ترس] ذوب شود يا قلب‌هايشان با بال‌هاي ترس به پرواز درآيد.

باور معاد و ترس از عذاب الهي و بندگي خدا

حضرت در مقام معرفي ياران پاك‌باخته و صفات متعالي آنها مي‌فرمايند: خداوند، بندگاني را پذيرفته كه نزديك شدن قيامت را باور دارند و نيز كيفرها و عذاب‌هاي سختي كه گناهكاران را در‌ بر ‌مي‌گيرد باور دارند و چون نگران فرجام خويش در قيامت‌اند، سخت به عبادت خداوند سرگرم شده‌اند و همه تلاششان را براي فراهم ‌آوردن توشه براي آن روز سخت به كار مي‌گيرند. خداوند نيز درباره نقش باور معاد و قيامت در بندگي خدا و درباره بندگان شايسته خود مي‌فرمايد: رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلاَةِ وَإِيتَاء الزَّكَاةِ يَخَافُونَ يَوْما

تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالأَبْصَار؛(1) «مرداني كه تجارت و داد‌و‌ستد، ايشان را از ياد خدا و بر‌پا داشتن نماز و دادن زكات بازندارد و از روزي مي‌ترسند كه دل‌ها و ديدگان در آن روز دگرگون (سرگشته و پريشان) شود».

هنگامي‌که آن بندگان صالح خدا به روزي مي‌انديشند كه در پيشگاه خداوند حاضر مي‌شوند و اعمالشان مورد رسيدگي قرار مي‌گيرد مي‌پندارند که تودة عذابي از آتش جهنم بيرون آمده و به‌سوي ايشان مي‌آيد. آنان نيك مي‌دانند كه گريزي از آن روز نيست؛ روزي كه نامه اعمالشان دربرابر همگان به نمايش درمي‌آيد. پس آن‌گاه، هم از اينكه كردار زشتشان دربرابر همگان به نمايش درآمده و كوس رسوايي‌شان به صدا درآمده، خجالت‌زده و سرافكنده مي‌شوند، و هم وحشت از عذاب الهي بندبند وجودشان را به لرزه درمي‌آورد؛ تو گويي از ترس، جان از بدنشان خارج مي‌شود. يا جان‌هايشان چونان پرندگاني است كه بر درختي گرد آمده‌اند و وقتي احساس خطر مي‌كنند، همگي بال ترس مي‌گشايند و پرواز مي‌كنند تا خود را از خطر برهانند.

وُتُفَارِقُهُمْ عُقُولُهُمْ إِذَا غَلَتْ بِهِمْ مَرَاجِلُ الْمِجْرَدِ إِلَي اللهِ سُبْحَانَهُ غَلَيَاناً فَكَانُوا يَحِنُّونَ حَنِينَ الْوَالِهِ فِي دُجَي الظُلَمِ وَكَانُوا يَفْجَعُونَ مِنْ خَوْفِ مَا أوْقَفُوا عَلَيْهِ أَنْفُسَهُمْ فَمَضَوا ذُبُلَ الأَجْسَامِ حَزِينَه قُلُوبُهُمْ، كَالِحَةٌ وُجُوهُهُمْ، ذَابِلَةٌ شِفَاهُهُمْ، خَامِصَةٌ بُطُونُهُمْ، تَرَاهُمْ سُكارَي سُمَّارُ وَحْشَةِ اللَّيْلِ مُتَخَشِّعُونَ كَأَنَّهُمْ شِنَانٌ بَوَالِي؛ و خرد از سر آنها مي‌پرد، آن‌گاه كه آهنگ خداي سبحان، آنان را به غليان و جوشش آورد و مانند ناله ‌كردن گم‌گشته در تاريكي‌هاي شب، سخت نالان‌اند و از ترس آنچه در پيش دارند و بر آن آگاهي يافته‌اند، داغ‌دارند. آنان بدن‌هايي


1. نور (24)، 37.

پژمرده و لاغر و دل‌هايي اندوهگين و چهره‌هايي دگرگون و لب‌هايي خشكيده و شكم‌هايي خالي دارند. مي‌بيني‌شان كه مدهوش و مست‌اند؛ شب‌ها با وحشت هم‌نشين‌اند (چيزهايي كه از احوال روز قيامت در شب براي خود تصوير مي‌كنند، چنان آنان را مدهوش مي‌سازد كه اثر آن در روز نيز باقي است)؛ مانند مشك‌هاي كهنه و خشك، پوست آنها چروكيده شده است.

«مَرَاجِل» جمع «مِرجَل» به‌معناي ديگ و «مِجْرَد» بوته و ظرفي است كه در آن چيزهايي چون طلا را براي تصفيه‌ كردن و جدا ‌كردن ناخالصي‌ها مي‌گدازند. در جمله وتفارقهم عقولهم اذا غلت بهم مراجل المجرد الي الله سبحانه غليانا آن بندگان پاك‌باخته خدا به كساني تشبيه شده‌اند كه در محضر خداوند در ديگ‌هايي جوشان قرار داده شده‌اند و ابهت خداوند و ترس از آخرت و كيفر اعمال، بدن‌هايشان را در آن ديگ‌هاي جوشان ذوب كرده تا آنكه عقل از سرشان مي‌پرد و خارج مي‌شود. اين توصيف حضرت از اصحاب خويش براي صاحب‌خانه است تا به او بفهمانند كه رنگ‌هاي پريده و بدن‌هاي لاغر اصحاب من ناشي از وحشت از جنگ نيست؛ چون آنها مشتاق شهادت‌اند و پيوسته آرزوي آن را در سر مي‌پرورانند، بلكه ترسشان ناشي از افكار و انديشه‌هايي است كه پيوسته از قيامت و اهوال و خطراتش دارند.

آنان نيمه‌هاي شب، چون گم‌گشته‌اي در تاريكي شب ناله سر مي‌دهند و از ترس آنچه در قيامت برايشان پيش مي‌آيد و گرفتاري‌هايي كه رخ مي‌دهد زاري مي‌كنند. اگر به آنان بنگري مي‌انديشي كه مدهوش و مست‌اند، اما اين مدهوشي و مستي ناشي از هم‌نشيني با وحشتي است كه در شب‌ها دارند؛ وحشت از انديشه قيامت و آخرت و فرجام گناهان.

قَدْ أَخْلَصُوا للهِ أَعْمَالاً سِرّاً وَعَلاَنِيَةً فَلَمْ تَأْمَنْ مِنْ فَزَعِهِ قُلُوبُهُمْ بَلْ كَانُوا كَمَنْ حَرَسُوا قِبَابَ خَرَاجِهِمْ فَلَوْ رَأَيْتَهُمْ فِي لَيْلَتِهِمْ وَقَدْ نَامَتِ الْعُيُونُ وَهَدَأَتِ الأَصْوَاتُ وَسَكَنَتِ الْحَرَكَاتُ مِنَ الطَّيْرِ فِي الْوُكورِ وَقَدْ نَهْنَهَهُمْ هَوْلُ يَوْمِ الْقِيَامَةِِ بِالْوَعِيدِ عَنِ الرُّقَاد؛ اعمال پنهان و آشكارشان را براي خدا خالص كردند. قلب‌هايشان از ترس خدا به ايمني دست نيافت، بلكه همانند نگهبانان قبّه و انبار خراج و ماليات گردآمده از مردم، پيوسته مراقب و هراسان بودند. اگر آنها را در شب‌هايشان، هنگامي‌كه چشم‌ها به خواب رفته و صداها آرام گشته و جنب‌و‌جوش پرندگان در لانه‌هايشان ساكن گشته بنگري، ‌خواهي ديد كه ترس از روز قيامت و وعده عذاب الهي خواب را از چشمانشان ربوده است.

آن بندگان خالص خدا، در نهان و آشكار براي پروردگار كار مي‌كنند و از ريا و خودنمايي و تظاهر به‌دورند. بااين‌حال، چنان نيست كه اين اخلاص در عمل به آنان امنيت بخشد و خاطر جمع دارند كه از عذاب الهي ايمن‌اند؛ بلكه از عذاب الهي احساس امنيت ندارند. چونان نگهبانان كاخ‌ها و خزانه‌هاي كالاهاي ارزشمند و قيمتي، سخت مراقب اعمال خويش‌اند و از بيم اينكه شيطان به اعمالشان دستبرد بزند، خواب از چشمشان ربوده شده است. شب‌ها كه چشمان مردم در خواب راحت است و سر‌و‌صداها خوابيده است و پرندگان در آشيانه‌هاي خود از جنب‌و‌جوش بازايستاده‌اند، اگر به آنها بنگري، مي‌بيني كه از ترس عذاب و فرجام كردار بد، راحت و آرامش ندارند و لهيب عذاب الهي، آنان را بي‌قرار ساخته است و به خود مي‌پيچند و زاري مي‌كنند.

كمَا قَالَ سُبْحَانَهُ: «أَفَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَن يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنَا بَيَاتاً وَهُمْ نَآئِمُون»(1)


1. اعراف (7)، 97.

فَاسْتَيْقَظُوا لَهَا فَزِعِينَ وَقَامُوا إِلَي صَلاتِهِمْ مُعَوِّلِينَ بَاكِينَ تَارَةً وَأُخْرَي مَسَبِّحِينَ يَبْكُونَ فِي مَحَارِيبِهِمْ وَيَرِنُّونَ. يَصْطَفُّونَ لَيْلَةً مُظْلِمَةً بَهْمَاءَ يَبْكونَ. فَلَوْ رَأَيْتَهُمْ يَا أَحْنَفُ فِي لَيْلَتِهِمْ قِيَاماً عَلَي أَطْرَافِهِمْ مُنْحَنِيَةً‌ ظُهُورُهُمْ. يَتْلُونَ أَجْزَاءَ الْقُرْآنِ لِصَلَوَاتِهِمْ قَدِ اشْتَدَّتْ إِعْوَالُهُمْ وَنَحِيبُهُمْ وَزَفِيرُهُم؛(1) همان‌گونه‌كه خداي سبحان فرموده: «پس آيا مردم شهرها ايمن‌اند از اينكه شب، ‌هنگامي‌كه خفته‌اند، عذاب ما به آنها برسد» هراسان بيدار مي‌شوند و درحالي‌كه با صداي بلند گريه مي‌كنند، نماز به پا مي‌دارند. گاهي گريه مي‌كنند و گاهي تسبيح خدا را مي‌گويند. در محراب عبادتشان گريه مي‌كنند و ناله و فرياد برمي‌آورند و در شب تيره‌وتار به صف مي‌ايستند و مي‌گريند. پس اي احنف، اگر آنها را در شب، هنگامي‌كه به عبادت ايستاده‌اند، بنگري [، مي‌بيني] كه پشتشان خم شده و بخش‌هايي از قرآن را در نمازشان تلاوت مي‌كنند و صداي گريه و ناله و فريادشان بلند گرديده است.

كساني را كه شب در هراس از بمباران دشمن به‌ سر مي‌برند تصور كنيد؛ به‌ويژه زنان و بچه‌هايي كه صحنه‌هاي مهيب و جان‌خراش بمباران و موشك‌باران دشمن را ديده‌اند. آيا از ترس و وحشت، خواب به چشم آنان مي‌آيد؟ حضرت مي‌فرمايند: آن بندگان پاك‌باخته، از ترس عذاب الهي شب خواب به چشمشان نمي‌آيد و نگران و سراسيمه از بستر خواب برمي‌خيزند و به نماز و راز و نياز مي‌پردازند و لحظه‌اي از گريه بازنمي‌ايستند. اين وصف حال كساني است كه خود را از عذاب الهي در امان نمي‌دانند و احتمال مي‌دهند كه اين عذاب بر آنان


1. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج7، باب 8، ص219، ح133.

نازل شود. احتمال مي‌دهند كه خدا از آنها راضي نباشد و اعمال زشتشان در حضور مردم افشا شود و نزد همگان رسوا ‌گردند. بايد باور كنيم كه از عذاب الهي ايمن نيستيم و دربرابر هر گناهي كه مرتكب مي‌شويم، ممكن است گرفتار عذابي طولاني و سخت شويم. بي‌ترديد، همين احتمال كافي است كه آسايش و امنيت را از ما بربايد و ما را وادارد كه سراسيمه به در خانة خدا پناه بريم و شبانگاه به درگاهش گريه و زاري سر دهيم؛ چونان مؤمنان خداباوري كه تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُون؛(1) «پهلوهاشان از بسترها [براي نماز شب] دور مي‌شود؛ پروردگار خويش را با بيم و اميد مي‌خوانند و از آنچه روزي‌شان داده‌ايم انفاق مي‌كنند».

درسي براي هميشه و همگان

آن حضرت در معرفي اصحاب خاص خود به احنف‌بن‌قيس، تنها در پي معرفي يارانشان و توجيه وضعيت ظاهري و ژوليدگي آنان نبودند. ايشان بدين‌وسيله پندي جاويد در اختيار ما نهادند كه اكنون پس از حدود 1400 سال نپنداريم با خواندن چند ركعت نماز و چند كار خير كه انجام داده‌ايم به قرب و كمال راه يافته‌ايم؛ يا با ادعاي نوكري امام زمان عجل الله تعالي فرج الشرف و ادعاي شيعه و ولايتي بودن، كارمان به سامان رسيده است. اولياي خدا به اين اعمال اندك قناعت نمي‌كنند. خداوند نيز دوست دارد بندگانش در حال ضعف، نداري و خطرهايي كه تهديدشان مي‌كند، به يادش باشند. درست است كه خداوند ارحم‌الراحمين است، اما ما بندگان چنان ناسپاسيم كه اگر شخصي به ما كمكي كرد و خدمتي كوچك در حقمان انجام داد، عمري دربرابرش خاضعيم، اما خداوندي كه ما را در نعمت‌هاي


1. سجده (32)، 16.

بي‌شمار غرق ساخته فراموش كرده‌ايم و شكرش را به‌جا نمي‌آوريم. اگر نعمتي را از دست بدهيم و به گراني، خشك‌سالي يا بيكاري گرفتار شويم، لب به گله و شكوه مي‌گشاييم، اما دربرابر نعمت‌هاي فراواني كه در اختيارمان است سپاسگزار نيستيم؛ به‌ويژه سپاسگزار نعمت امنيت و رفاهي كه در كشورمان وجود دارد نيستيم. بنگريد كه امروز كشورهاي بزرگ صنعتي كه دست‌كم از دو قرن پيش تاكنون بهترين تخصص‌هاي اقتصادي را در اختيار داشته‌اند؛ بهترين تئوري‌هاي اقتصادي را تجربه كرده‌اند؛ در اقتصاد و تجارت سرآمدند؛ و راه‌هاي استعمار ملت‌هاي ضعيف و بهره‌برداري از ثروت ديگران را آزموده‌اند، ‌ازنظر اقتصادي با چه وضعي روبه‌رو شده‌اند. اما ما در كشور امام زمان عجل الله تعالي فرج الشرف و به برکت عنايت اهل‌بيت علیهم السلام در امنيت به ‌سر مي‌بريم و از رفاه نسبي برخورداريم. اما قدر اين نعمت‌ را نمي‌دانيم و با روي نمودن مختصر كمبودي، داد‌وفرياد برمي‌آوريم. حتي اگر از خدا پروا نداشتيم، به اعتراض و شكوه از خدا نيز لب مي‌گشوديم. اما خدا بندگاني دارد كه همواره سپاسگزار اويند و هيچ‌گاه ناسپاسي نمي‌كنند.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org