- مقدمه معاونت پژوهش
- گفتار نخست: نقش ايمان و كفر در سعادت و شقاوت و خسران انسان
- گفتار دوم: انگيزههاي غيرالهي و شيطاني از ادعاي ايمان و اسلام
- گفتار سوم: شرايط عنايت خداوند به شيعيان و حفظ آنان از خطرها
- گفتار چهارم: ضرورت گسترش آموزههاي اهلبيت علیهم السلام در جامعه
- گفتار پنجم: ضرورت رسيدگي شيعيان به يكديگر
- گفتار ششم: راه رهايي از تباهي و فساد و مظاهر فرهنگ غرب
- گفتار هفتم: امام رضاعلیه السلام و مدعيان تشيع
- گفتار هشتم: توصيفي ديگر از ويژگيهاي برجستة شيعيان واقعي
- سيماي شيعيان و پرهيزگاران در خطبه متقين امير مؤمنان علیه السلام (بر اساس روايت نوف بكالي)
- گفتار نهم: معرفت ناب و تكليفمداري؛ دو ويژگي مهم شيعه واقعي (1)
- گفتار دهم: معرفت ناب و تكليفمداري؛ دو ويژگي مهم شيعه واقعي (2)
- گفتار يازدهم: بازشناسي عرفان حقيقي از عرفانهاي كاذب
- گفتار دوازدهم: شيعيان واقعي؛ برخوردار از ملكات و فضايل ناب انساني
- گفتار سيزدهم: بازشناسي رابطة دين و اخلاق
- گفتار چهاردهم: جايگاه راستگويي و درستكرداري در معارف اسلام
- گفتار پانزدهم: ويژگي ميانهروي در شيعيان واقعي
- گفتار شانزدهم: منش فروتنانه شيعيان واقعي
- گفتار هفدهم: شكوه عبادت و بندگي نزد شيعيان واقعي
- گفتار هجدهم: رضاي شيعيان واقعي به قضاي الهي
- گفتار نوزدهم: شيعيان واقعي و شوق ديدار معبود (1)
- گفتار بيستم: شيعيان واقعي و شوق ديدار معبود (2)
- گفتار بيستويكم: عظمت خداوند و خُرديِ آفريدگان در چشم شيعيان واقعي
- گفتار بيستودوم: شيعيان واقعي و مشاهده فراسوي دنيا
- گفتار بيستوسوم: شيعيان واقعي و اندوه حرمان از ديدار معشوق
- گفتار بيستوچهارم: زهد و سلوك شيعيان واقعي
- گفتار بيستوپنجم: عبادت و آخرتطلبي شيعيان واقعي
- گفتار بيستوششم: بياعتنايي شيعيان واقعي به دنيا
- گفتار بيستوهفتم: برنامه شبانه شيعيان واقعي
- گفتار بيستوهشتم: برنامه روزانه شيعيان واقعي (1)
- گفتار بيستونهم: برنامه روزانه شيعيان واقعي (2)
- منابع
- نمايهها
گفتار نخست
نقش ايمان و كفر در سعادت و شقاوت و خسران انسان
يكي از ضروريترين آموزههاي اسلامي اين است که سعادت حقيقي انسان در پرتو ايمان حاصل ميشود. لازمه ايمان انجام اعمال صالح است و هرقدر ايمان انسان قويتر و راسختر شود، اعمال او صالحتر و شايستهتر خواهد بود. دربرابر، هرقدر ايمان انسان ضعيفتر شود، كمتر اعمال صالح انجام ميدهد و بيشتر دچار گناه ميشود. ما در مباحث گذشته درباره اين مطلب سخن گفتهايم و با استفاده از آيههاي قرآن چيستي ايمان و مراتب و لوازم آن را تبيين كردهايم. مجموعهاي از آن مباحث كه با عنوان شرح «اوصاف عبادالرحمن» در سوره فرقان سامان گرفت، در كتاب رستگاران گرد آمده است. از آن آيههاي نوراني برداشت كرديم كه اگر انسان ايمان داشته باشد، اعمالش پذيرفته ميشود و به سعادت ابدي دست مييابد؛ اما اگر كسي ايمان نداشته باشد، هرچند كارهاي خير و بهظاهر مهم انجام دهد، در همين دنيا به پاداش خود ميرسد. او دربرابر كارهاي خيري كه انجام داده، نعمتهاي دنيوي دريافت ميكند، اما در حيات ابدي كه حيات حقيقي انسان است، از سعادت محروم خواهد بود. بنابر آيات فراواني از قرآن، انسان در پرتو ايمان و عمل صالح به سعادت دست مييابد. در يكي از آن آيهها، خداوند
ميفرمايد: إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُون؛(1) «مگر آنان كه ايمان آورده و كارهاي نيك و شايسته كردهاند، كه ايشان را مزد بيپايان [يا بيمنت] است».
درمقابل، برخي از آيهها دلالت دارند كه اگر انسان ايمان نداشت و كفر ورزيد، در آخرت نتيجهاي از اعمال خوبي كه انجام ميدهد به دست نخواهد آورد؛ مانند:
مَّثَلُ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عَاصِفٍ لاَّ يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُواْ عَلَى شَيْءٍ ذَلِكَ هُوَ الضَّلاَلُ الْبَعِيد؛(2) داستان آنان كه به پروردگارشان كافر شدند [اين است كه] كردارشان چون خاكستري است كه بادي سخت در روزي تندباد بر آن بوزد كه به هيچچيز از آنچه كردهاند دست نتوانند يافت. اين است آن گمراهي دور [از حق].
در آيات ديگر خداوند ميفرمايد:
وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاء حَتَّى إِذَا جَاءهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ * أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُّجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ؛(3) و كساني كه كافر شدند، كردارهايشان [كه به پندارشان نيكوست] چون سرابي است در بياباني هموار كه تشنه، آن
\11. انشقاق (84)، 25.
\12. ابراهيم (14)، 18.
\13. نور (24)، 39ـ40.
را آب پندارد، تا چون بدانجا رسد، چيزي نيابد و خداي را نزد آن يابد كه حسابِ [كيفر] او را تمام بدهد و خداوندْ شتابنده در حساب است؛ يا مانند تاريكيهايي است در دريايي ژرف كه پيوسته موجي آن را بپوشاند و بالاي آن موجي ديگر است و بر فراز آن ابري [تيره]؛ تاريكيهايي است روي يكديگر (تاريكي شب و تاريكي دريا و تاريكي ابر). گاهي كه دست خويش بيرون آرد، نتواند كه ببيندش و هركه را خدا نوري نداده، او را هيچ نوري نيست.
در اين دو آيه نوراني، دو تشبيه درباره اعمال نافرجام كافر آمده است. در آية نخست، كافر به تشنهاي تشبيه شده كه در بياباني گرفتار گشته و در پي آب ميگردد. از دور سرابي ميبيند و بهخيال آن باشتاب بهسويش ميرود تا آبي برگيرد و بنوشد؛ اما وقتي به آنجا ميرسد، آبي نمييابد. دربرابر، خداوند را حاضر مييابد كه به اعمالش رسيدگي ميكند و او را كيفر ميدهد. آيه يادشده از آن حكايت دارد كه كافران و كساني كه به مخالفت با دستورهاي خداوند برخاستهاند، در زندگي بهدنبال سعادتي موهوم ميگردند، اما در پايان زندگي درمييابند كه بهرهاي از سعادت و نيكفرجامي ندارند و دستشان از اعمال شايسته خالي است. دربرابر، توشهاي از اعمال زشت و پليد فراهم آوردهاند كه بهسبب آن بايد كيفر و عذاب الهي دريافت كنند.
هرچه دريا ژرفتر باشد، نور كمتري به اعماقش نفوذ ميكند. حال اگر امواجي متراكم در سطح دريا پديد آيد، تاريكي محض اعماق آن را فراميگيرد. خداوند متعال در آيه دوم، كافر را به كسي تشبيه ميكند كه در اعماق دريايي ژرف قرار گرفته و در سطح آن دريا نيز طبقاتي از امواج سهمگين پديد آمده است. درنتيجه، او در تاريكي مطلق قرار گرفته و هيچ بهرهاي از نور و روشنايي
ندارد؛ چنانكه حتي دستش را نميبيند. در پايان آيه خداوند در تعليل اينكه كافر در تاريكي محض گرفتار است ميفرمايد: وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّور؛ «و هركه را خدا نوري نداده، او را هيچ نوري نيست»؛ يعني مبدأ نور هدايت، خداوند است كه انسان در سايه ايمان به او از هدايتش بهرهمند ميشود. اما كفر، تاريكي محض است و كسي كه به خداوند كافر است و بهرهاي از ايمان ندارد، به تاريكي شقاوت و كفر گرفتار گرديده و همه روزنههاي نور هدايت و سعادت بهروي او بسته شده است.
يكي از محكمات قرآن و از ضروريات همه اديان الهي اين است كه سعادت حقيقي انسان در آخرت به دست ميآيد و اين سعادت، در گرو ايمان به خدا و اعمال صالحي حاصل ميشود كه در ايمان به خداوند ريشه دارد. اگر انسان بيايماني كار پسنديده و خيري انجام دهد، در همين دنيا پاداش آن را دريافت ميكند و در جهان آخرت چيزي به دست نميآورد؛ چنانكه خداوند ميفرمايد: مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَمَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِن نَّصِيب؛(1) «هركه كشت (ثواب) آن جهان خواهد، براي او در كشتش ميافزاييم، و هر كه كشت اين جهان خواهد به وي از آن ميدهيم و در آن جهان هيچ بهرهاي ندارد».
اهميت شناخت جايگاه ايمان و صفات انساني در روايات
بسيار بجا و بايسته است كه ما جايگاه ايمان و عمل صالح و صفات ارزشمند انساني را در روايات بشناسيم. مراجعه به روايات و مرور آنها براي شناخت اين مفاهيم متعالي چند فايده دارد: نخست آنكه شكر نعمت ولايت به شمار ميآيد؛ چون
1. شوري (42)، 20.
نخستين مرتبه شكر هر نعمت، استفاده از آن است و براي ما كه ولايت و معارف اهلبيت علیهم السلام را نعمتي بزرگ براي خود ميدانيم، نخستين مرحله قدرداني از اين نعمت بزرگ، آشنايي با آن است. استفاده نكردن از سخنان نوراني اهلبيت علیهم السلام ، درحاليكه بدانها دسترس داريم، جفا به ايشان است. موجب شرمندگي است كه اهل مطالعه، اغلب اوقاتشان را براي خواندن گفتار ديگران و حتي سخنان دشمنان اهلبيت علیهم السلام صرف ميكنند و به مآثر و معارف اهلبيت علیهم السلام نميپردازند؛
دوم، در اين دوران كه امواج انحرافات فكري ازطريق اينترنت، تلويزيون، امواج راديويي و ديگر رسانهها به جوامع اسلامي هجوم آوردهاند و باورها، معارف و ارزشهاي ما در معرض هجمه شياطيناند، انسان بايد پناهگاهي داشته باشد تا در سايه آن از خطر انحرافات مصون بماند؛ سلاحي كه بهوسيله آن با شياطين فكري مقابله كند، و چه عروةالوثقي و سلاحي محكمتر و قويتر از سخنان اهلبيت علیهم السلام ؟! بيشك ما در پرتو معارف اهلبيت علیهم السلام و شناخت آنها ميتوانيم از آسيبها و انحرافات فكري و فرهنگي مصون بمانيم؛
سوم، عوامل گوناگوني چون جاذبههاي طبيعي، عوامل اجتماعي و شياطين جن و انس، همواره انسان را بهسوي لذايذ و جاذبههاي مادي مانند خوراك، مسكن، همسر و پست و مقام ميخوانند و به وي القا ميكنند كه مطلوب حقيقي، اين امورند. ازاينرو، گاهي انسان باور نميكند كه وراي اين ارزشهاي مادي، ارزشهاي ديگري نيز وجود دارد. حتي هنگاميكه از ارزشهاي معنوي سخن ميگويد، در دل، به پول و ديگر امكانات مادي وابسته است. ازاينرو، خداوند متعال فرمود:
زُيِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَه مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالأَنْعامِ وَالْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحَياة
الدُّنْيا وَاللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآب؛(1) دوستي خواستنيها[ي گوناگون]، از زنان و پسران و مالهاي گردآورده و برهمنهاده از زر و سيم و اسبانِ نشاندار و چهارپايان [از شتران و گاوان و گوسفندان] و كشت (كشتزار و باغ و بوستان)، در نظر مردم آراسته شده. اينها برخورداريِ زندگي اين جهان است و سرانجام نيك نزد خداست.
دلبستگي به ماديات و لذايذ دنيوي موجب ميشود كه انسان دادههاي خدا را به نعمتهاي مادي، محدود بداند. ازاينرو، وقتي مال و ثروت و ديگر امكانات مادي در اختيارش قرار ميگيرد، ميپندارد كه خدا به او عنايت داشته و وقتي از آنها محروم ميشود، ميپندارد كه خداوند به او بيمهري كرده است:
فَأَمَّا الإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَن * وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَن؛(2) اما آدمي، آنگاه كه پروردگارش او را بيازمايد و گرامي دارد و نعمتش دهد، گويد: پروردگارم مرا گرامي داشت؛ اما چون او را بيازمايد و روزياش را بر او تنگ سازد، گويد: پروردگارم مرا خوار و زبون كرد.
ايمان و ولايت؛ سرآمد نعمتهاي خداوند
انسانِ دلباخته دنيا دادههاي مادي را نعمتهاي خدا ميداند، اما ايمان، ولايت، معرفت و محبت به خداوند و اهلبيت علیهم السلام را نعمت نميداند. درحاليكه نعمتهاي اصلي خداوند آنهايند و با نعمتهاي مادي قياسپذير نيستند. اگر همه نعمتهاي مادي را كه از آغاز آفرينش تا پايان آن در اختيار آدميان قرار گرفته در
1. آلعمران (3)، 14.
2. فجر (89)، 15ـ16.
يك كفه ترازو قرار دهند و اندكي از معرفت خدا و محبت به اهلبيت علیهم السلام را در كفه ديگر آن، كفه معرفت خدا و محبت به اهلبيت علیهم السلام سنگينتر خواهد بود. ارزش امور معنوي، بسيار بيشتر و فراتر از امور مادي است. اگر انسانِ برخوردار از ايمان بداند كه خداوند چه گوهر بيهمتايي به او عنايت كرده، از دست دادن همه نعمتهاي دنيا نيز او را ناراحت نميكند.
گاهي انسان با دليل عقلي يا دليلهاي مبتنيبر برخي آيات و روايات ميپذيرد كه هدايت الهي و ايمان از شمار نعمتهاي خداست، اما در عمل، آنها را جدي نميگيرد. تنها امكانات مادي مانند ثروت، مسكن و همسر را نعمتهاي اصلي خدا ميداند و هدايت و ايمان را در زمره امور فرعي ميشمارد. درحاليكه آنها از اساسيترين و مهمترين نعمتهاي خداوندند و ما همانگونه كه درقبال سلامت و نعمتهاي مادي، خداوند را شكر ميگوييم، بايد بهپاس هدايت و ايماني كه خداوند به ما بخشيده نيز خداوند را سپاس گزاريم. گرچه باور عظمت نعمت هدايت و محبت و ولايت اهلبيت علیهم السلام عصمت و طهارت علیهم السلام دشوار و التزام عملي به چنين باوري دشوارتر است، ما بايد در دستيابي به چنين باوري بكوشيم و با مطالعه آيات و روايات، ارزش و عظمت ايمان، تقوا، محبت و ولايت اهلبيت علیهم السلام را درك كنيم. در روايت آمده است:
إِنَّ رَجُلاً جَاءَ إِلَي سَيِّدِنَا الصَّادِق علیه السلام فَشَكا إِلَيْهِ الْفَقْرَ. فَقَالَ: لَيْسَ الأَمْرُ كمَا ذَكَرْتَ وَمَا أعْرِفُكَ فَقِيراً. قَالَ: وَاللَّهِ يَا سَيِّدِي مَا اسْتَبَنْتَ وَذَكَرَ مِنَ الْفَقْرِ قِطْعَةً وَالصَّادِق علیه السلام يُكَذِّبُهُ إِلَي أَنْ قَالَ: خَبِّرْنِي لَوْ أُعْطِيتَ بِالْبَرَاءَةِ مِنَّا مِائَةَ دِينَارٍ كُنْتَ تَأْخُذُ؟ قَالَ: لا. إِلَي أَنْ ذَكرَ أُلُوفَ دَنَانِيرَ وَالرَّجُلُ يَحْلِفُ أَنَّهُ لَا يَفْعَلُ. فَقَالَ لَهُ: مَنْ مَعَهُ سِلْعَةٌ يُعْطَي هَذَا الْمَالَ لا يَبِيعُهَا هُوَ فَقِيرٌ؟؛(1) مردي
1. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج67، باب 7، ص147، ح1.
نزد امام صادق علیه السلام آمد و از فقر نزد آن حضرت شكايت كرد. پس حضرت فرمود: مطلب چنان نيست كه تو گفتي و من تو را فقير نميشناسم. گفت: اي آقاي من، به خدا سوگند كه امر بر شما آشكار نگشته و شمهاي از فقر خود را بازگفت. اما امام صادق علیه السلام او را تكذيب ميكردند تا آنكه به او فرمودند: به من بگو آيا حاضري صد دينار بگيري تا از ما برائت بجويي؟ آن مرد سوگند خورد، نه. حضرت تا هزاران دينار فرمود و آن شخص سوگند ميخورد، نه. حضرت فرمود: آيا كسي كه متاعي با خود دارد كه با اينهمه پول مبادله نميکند، فقير است؟
ما بايد خداوند را شكر گوييم كه نعمت ايمان و ولايت را در پرتو تربيت پدر و مادر به ما ارزاني داشت. سپس آن را با آموزههاي معلمان و استادان والامقام تقويت كرد و مستحكم ساخت. ما بايد قدردان زحمات آن بزرگواران باشيم و از خداوند بخواهيم كه به آنان جزاي خير دهد؛ زيرا با تعليم و تربيت خود موجب شدند ما از چنين سرمايه عظيمي برخوردار شويم؛ سرمايهاي كه براي دست يافتن به آن كوشش چشمگيري نكرديم و بهآساني در اختيار ما قرار گرفت. البته ما بايد بدانيم كه همهكس لياقت برخورداري از ايمان را ندارد و معلوم نيست هركس ادعاي ايمان دارد، از آن برخوردار باشد؛ چه آنكه در صدر اسلام نيز برخي ادعاي ايمان داشتند، اما از آن بهرهمند نبودند:
قَالَتِ الأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَإِن تُطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لا يَلِتْكُم مِّنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيم؛(1) باديهنشينان گفتند: ايمان آورديم. بگو ايمان
1. حجرات (49)، 14.
نياوردهايد، بلكه بگوييد اسلام آورديم (به زبان تسليم شديم) و هنوز ايمان در دلهايتان درنيامده است؛ و اگر خدا و پيامبرش را فرمان بريد، از [پاداشِ] كردارهاي شما چيزي نكاهد. همانا خدا آمرزگار و مهربان است.
عظمت ايمان و مؤمن در روايات
افزون بر قرآن، در كتابهاي روايي نيز روايتهاي فراواني درباره ماهيت ايمان و ويژگيهاي مؤمن و شيعه آمده و اين روايات در اصول كافي كه بهحق كتابي متقن و معتمد است و چينش مباحث و مطالب آن از نظمي دقيق و عالمانه برخوردار است، در بحث ايمان و كفر مطرح شده است. همچنين برخي از جلدهاي بحار الانوار كه به موضوع ايمان و كفر اختصاص يافته است، درباره ايمان و مؤمن و ويژگيهاي شيعه سخن ميگويد. همچنين از هزار سال پيش تاكنون، علماي بزرگ كتابهاي فراواني دراينزمينه نگاشتهاند و به بررسي روايات مرتبط با اين موضوع همت گماشتهاند. در برخي روايات آمده كه ايمان از چنان عظمتي برخوردار است كه كنه و حقيقت آن را نميتوان شناسايي كرد؛ چنانكه كنه و ذات خداوند را نميتوان شناخت و همگان در اين مسئله همنظرند كه كنه و ارزش واقعي ايمان و مؤمن را نيز نميتوان شناسايي كرد. ازجمله در روايتي آمده است كه امام صادق علیه السلام فرمودند:
لا يَقْدِرُ الْخَلائِقُ عَلَي كُنْهِ صِفَةِ الله عزوجل فَكَمَا لا يَقْدِرُ عَلَي كُنْهِ صِفَةِ الله عزوجل فَكَذَلِكَ لا يَقْدِرُ عَلَي كُنْهِ صِفَةِ رَسُولِ اللَّه صلی الله علیه و آله ، وَكَمَا لا يَقْدِرُ عَلَي كُنْهِ صِفَةِ رَسُولِ اللَّه عزوجل ، فَكَذَلِكَ لا يَقْدِرُ عَلَي كُنْهِ صِفَةِ الإِمَام علیه السلام ، وَكمَا لا يَقْدِرُ عَلَي كُنْهِ صِفَةِ الإِمَام علیه السلام ، كَذَلِكَ لا يَقْدِرُ عَلَي كُنْهِ صِفَة
الْمُؤْمِن؛(1) بندگان نميتوانند به ژرفاي صفات خداوند راه يابند؛ و همانگونهكه نميتوانند از ژرفاي صفات خداوند آگاهي يابند، نميتوانند به ژرفاي وصف رسول خدا صلی الله علیه و آله راه يابند؛ و همچنانكه نميتوانند به ژرفاي وصف رسول خدا صلی الله علیه و آله دست يابند، نميتوانند از ژرفاي وصف امام آگاه شوند؛ و چنانكه نميتوانند به ژرفاي وصف امام برسند، نميتوانند ژرفاي وصف مؤمن را بشناسند.
همچنين در روايتي ديگر، امام صادق علیه السلام درباره عظمت و مقام عالي مؤمن ميفرمايند: أَلْمُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْكعْبَة؛(2) «حرمت مؤمن، بزرگتر از حرمت كعبه است».
در روايتي ديگر آمده است كه رسول خداˆ به كعبه نگريست و فرمود:
مَرْحَباً بِالْبَيْتِ مَا أَعْظَمَكَ وَأَعْظَمَ حُرْمَتَكَ عَلَي اللَّهِ وَاللَّهِ لَلْمُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنْكَ لأَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ مِنْكَ وَاحِدَةً وَمِنَ الْمُؤْمِنِ ثَلاثَةً مَالَهُ وَ دَمَهُ وَأَنْ يُظَنَّ بِهِ ظَنَّ السَّوْء؛(3) مرحبا به خانه خدا، وه كه چه بزرگواري و بزرگ است حرمتت نزد خدا. به خدا سوگند كه حرمت مؤمن از حرمت تو بزرگتر است؛ زيرا خداوند به تو يك حرمت داده و به مؤمن سه حرمت ارزاني داشته است: در مالش و خونش و در اينكه به او گمان بد ببرند.
نسبت دادن ترديد به خداوند درمورد قبض روح مؤمن!
بنابر مضمون برخي روايات خداوند ميفرمايد: من در انجام افعالم ترديد ندارم،
1. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج67، باب 1، ص65، ح13.
2. همان، ص71، ح35.
3. همان، ح39.
اما در قبض روح بنده مؤمن خود ترديد دارم. در يكي از اين روايات، ابوحمزه ثمالي از امام صادق علیه السلام نقل ميكند:
قَالَ اللَّهُ تَبَارَك وَتَعَالَي: مَا تَرَدَّدْتُ فِي شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كتَرَدُّدِي عَلَي الْمُؤْمِنِ لأَنِّي أُحِبُّ لِقَاءَهُ وَيَكرَهُ الْمَوْتَ فَأَزْوِيهِ عَنْهُ وَلَوْ لَمْ يَكنْ فِي الأَرْضِ إِلاَّ مُؤْمِنٌ وَاحِدٌ لاكتَفَيْتُ بِهِ عَنْ جَمِيعِ خَلْقِي وَجَعَلْتُ لَهُ مِنْ ايمانِهِ أُنْساً لا يَحْتَاجُ مَعَهُ إِلَي أَحَد؛(1) خداوند تباركوتعالي فرمود: در هيچ كاري كه انجامش بهدست من است مردد نشدم؛ مانند ترديدي كه در مرگ بنده مؤمنم دارم. من ديدار او را دوست دارم و او مرگ را نميخواهد، پس مرگ را از او برميگردانم. بهراستي كه اگر در زمين، جز يك بنده مؤمن نبود، به همو بسنده ميكردم و از ايمانش براي او همدمي قرار ميدادم كه با وجود آن به هيچكس نيازمند نباشد.
در يكي از دعاهايي كه مستحب است پس از هر نماز خوانده شود نيز آمده است:
أَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ اللَّهُمَّ إِنَّ رَسُولِكَ الصَّادِقَ الْمُصَدَّقَ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَءَالِهِ قَالَ: إِنَّكَ قُلْتَ مَا تَرَدَّدْتُ فِي شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كتَرَدُّدِي فِي قَبْضِ رُوحِ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَأَنَا أَكْرَهُ مَسَاءَتَه؛(2) خداوندا، بر محمد و آل او درود فرست. خداوندا، رسول راستگويت خبر داده كه تو فرمودهاي: در هيچ كاري كه انجامش تنها بهدست من است مردد نشدم، مانند ترديدي كه در مرگ بنده مؤمنم دارم. او مرگ را نميخواهد و من نيز آزرده شدنش را نميخواهم.
1. همان، ص66، ح23.
2. ميرزاحسين نوري طبرسي، مستدرک الوسائل، ج5، باب 22، ص78، ح11.
«تردد» بهمعناي شك و دودلي است و محال است كه خداوند به چيزي شك و ترديد داشته باشد. ازاينرو، بايد تردد خداوند در روايت و دعا بهگونهاي توجيه شود كه معناي دودلي و شك ندهد. بزرگان درباره تردد خداوند در برخي از روايات توجيههايي كردهاند. حاصل آنكه تردد خداوند در جايي متصور است كه مصلحت فعل با مصلحت ترك مساوي است. ازاينجهت، هيچيك از فعل و ترك بر ديگري برتري ندارد. ترديد خداوند درباره قبض روح مؤمن بدين معناست كه مصلحت قبض روح مؤمن و لقاي او با خداوند، مساوي با مصلحت زنده داشتن و تداوم زندگي اوست. البته مؤمن ازآنروي دوست دارد زنده بماند كه بيشتر به خداوند تقرب جويد و مراحل تعالي و كمال بيشتري را طي كند؛ وگرنه مرگ را نيز از آن جنبه كه ديدار با خداست دوست ميدارد. اما سرانجام خداوند ميل و خواست بنده مؤمن را بر خواست خود مقدم ميدارد و مرگ را از او دور ميسازد. بنابر برخي روايات، دچار شدن به بيماريها و ضعف در دوران پيري براي آن است كه انسان كمكم از دنيا دل بكند و بفهمد كه دنيا ماندگار نيست و نبايد به آن دل بست و به مرگ راضي شود.
حكمت آفرينش عالم، ازجمله انسان، ظهور رحمت الهي است و مرتبه اتمّ و اكمل رحمت الهي در بهشت و قيامت ظهور مييابد. ظرف آن نيز انسان مؤمن است و تا انسان آفريده نشود و به صفت ايمان آراسته نگردد، زمينهاي براي ظهور رحمت ويژه الهي فراهم نميشود. آنگاه با وجود تنها يك انسان مؤمن ظرفيت براي دريافت آن رحمت متعالي الهي فراهم آمده و نيز هدف از آفرينش انسان كه ظهور رحمت ويژه خداوند است حاصل گشته است. ازاينرو خداوند ميفرمايد: «اگر در زمين جز يك بنده مؤمن نبود، به او از همه آفريدگانم بينياز بودم»؛ چون با وجود اين بنده مؤمن، هدف از آفرينش حاصل شده است. ممكن است اين
شبهه به ذهن ما راه يابد كه اگر تنها يك بنده مؤمن روي زمين وجود ميداشت، او از تنهايي و نبود كسي كه با او انس گيرد رنج ميبرد و دچار وحشت ميشد. اين شبهه ازآنروي رخ مينماياند كه ما حال بنده مؤمن خدا را با حال خودمان مقايسه ميكنيم كه وقتي در خانه و يا در بيابان و جايي ديگر تنهاييم و كسي نيست كه با او انس بگيريم و با وجود او آرامش يابيم، ناراحت و وحشتزده ميشويم. پس ميپنداريم كه اگر بنده مؤمن خدا نيز روي زمين تنها ميماند، چنين حالي داشت. خداوند براي دفع اين شبهه ميفرمايد: من ايمان آن بنده را مونسش قرار ميدهم تا در جوارش آرامش يابد و با آن انس پيدا كند و احساس تنهايي و وحشت نكند و با وجود آن ايمان، به ديگر انسانها نيازي نداشته باشد: وَجَعَلْتُ لَهُ مِنْ إِيمَانِهِ أُنْساً لا يَحْتَاجُ مَعَهُ إِلَي أَحَد.
فضيلت عيادت مؤمن
در روايتي ديگر اسحاقبنجعفر از برادرش، امام موسي كاظم علیه السلام و آن حضرت از پدرانشان و آنان از رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره عظمت و منزلت انسان مؤمن نقل ميكنند:
يُعَيِّرُ الله عزوجل عَبْداً مِنْ عِبَادِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَيَقُولُ عَبْدِي مَا مَنَعَكَ إِذْ مَرِضْتُ أَنْ تَعُودَنِي؟ فَيَقُولُ: سُبْحَانَكَ سُبْحَانَكَ أَنْتَ رَبُّ الْعِبَادِ لا تَأْلَمُ وَلا تَمْرَضُ. فَيَقُولُ: مَرِضَ أَخُوكَ الْمُؤْمِنُ فَلَمْ تَعُدْهُ وَعِزَّتِي وجَلالِي لَوْ عُدْتَهُ لَوَجَدْتَنِي عِنْدَهُ ثُمَّ لَتَكفَّلْتُ بِحَوَائِجِكَ فَقَضَيْتُهَا لَكَ وَذَلِكَ مِنْ كرَامَةِ عَبْدِي الْمُؤْمِنِ وَأَنَا الرَّحْمَانُ الرَّحِيمُ؛(1) خداوند متعالي در روز رستاخيز، بندهاي از بندگان خود را سرزنش ميكند و ميگويد: وقتيكه من بيمار شدم، چرا به عيادتم نيامدي؟ ميگويد: خداوندا، تو پروردگار
1. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج67، باب 1، ص69ـ70، ح28.
بندگان هستي و بيمار و دردمند نميشوي. خداوند ميفرمايد: برادر مؤمنت بيمار شد و تو از او عيادت نكردي. به عزت و جلالم سوگند، اگر به عيادت او ميرفتي، مرا در آنجا مييافتي و سپس نيازمنديهاي تو را برطرف ميکردم، و اين بهسبب شرافت و اعتبار بنده مؤمن نزد من است و من بخشنده و مهربانم.
در تعبير سرزنش و نكوهش كردن خداوند نكته لطيفي نهفته است: بندگان مؤمن خدا بيش از نگراني از عذاب خداوند و جهنم، نگران سرزنش و بيمهري اويند. براي آنان حرمان از مهر الهي، از تحمل عذاب الهي سختتر است. چنانكه شخصي، يكي از بزرگان را پس از مرگش در خواب ميبيند و از آن بزرگ ميپرسد: پس از مرگت با تو چه معاملهاي كردند؟ او كه با كولهباري سرشار از عمل صالح به ديار باقي رفته بود و در برزخ از رحمت الهي بهرهمند بود، تنها ناراحتياش اين بود كه از او گله كردهاند: چرا در فلان مجلس فلان سخن را گفتي. در روايت بالا نيز، آن بنده گناهي مرتكب نشده بود كه به او وعده عذاب دهند، اما چون فضيلت و عمل مستحبي را ترك كرده و به عيادت بنده مؤمني نرفته بود، خداوند او را سرزنش ميكند و اين سرزنش خداوند، او را سخت نگران و ناراحت ميكند. شايد عذر او اين بوده كه مشغلهها و گرفتاريها مرا از عيادت برادر مؤمني بازداشت. ازاينجهت خداوند ميفرمايد: اگر به عيادت آن بيمار ميرفتي، من خود نيازهاي تو را برطرف ميكردم و دربرابر عيادت تو از او، من در پي رفع گرفتاريهايت برميآمدم. پس نبايد گرفتاريهاي دنيوي، ما را از انجام فضيلتهاي بزرگ بازدارد.
همچنين در روايتي رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره اهميت زيارت و سركشي به برادران ايماني ميفرمايد:
إِنَّ مَلِكاً لَقِيَ رَجُلاً قَائِماً عَلَي بَابِ دَارٍ. فَقَالَ لَهُ: يَا عَبْدَ اللَّهِ مَا حَاجَتُكَ فِي هَذِهِ الدَّارِ؟ فَقَالَ: أَخٌ لِي فيهَا أَرَدْتُ أَنْ أُسَلِّمَ عَلَيْهِ. فَقَالَ: بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ رَحِمٌ مَاسَّه أوْ نَزَعَتْك إِلَيْهِ حَاجَه؟ فَقَالَ: مَا لِي إِلَيْهِ حَاجَةٌ غَيْرَ أَنِّي أَتَعََهَّدُهُ فِي اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَلا بَيْنِي وبَيْنَهُ رَحِمٌ مَاسَّةٌ أَقْرَبُ مِنَ الإِسْلَامِ. فَقَالَ لَهُ الْمَلِكُ: إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْك وَهُوَ يُقْرِئُكَ السَّلامَ وَيَقُولُ لَكَ إِيَّايَ زُرْتَ فَقَدْ أَوْجَبْتُ لَكَ الْجَنَّةَ وَقَدْ عَافَيْتُكَ مِِنْ غَضَبِي وَ مِنَ النَّارِ لِحُبِّكَ إِيَّاهُ فِي؛(1) فرشتهاي مردي را ديد كه كنار درِ منزلي ايستاده است. پرسيد: اي بنده خدا، براي چه اينجا ايستادهاي؟ گفت: برادري در اين منزل دارم و منتظرم او را ببينم و به وي سلام كنم. گفت: آيا با او نسبت خويشاوندي داري يا حاجتي تو را بهسويش كشانيده است؟ گفت: حاجتي ندارم جز اينكه به خاطر پروردگار جهان به او سرکشي ميکنم، و با او خويشاوندي و نسبتي نزديكتر از رابطه مسلماني ندارم. فرشته به او گفت: من فرستاده خدا بهسويت هستم. او به تو سلام ميرساند و ميفرمايد: تو [درواقع] به زيارت من آمدهاي و اينك بهشت را ارزانيات كردم و تو را بهسبب اين پيوند و دوستي با او كه براي من است، از آتش دوزخ آسوده ساختم.
1. فضلبنحسن طبرسي، مشکه الانوار في غرر الاخبار، ص208.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org