قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

صدا/فیلماندازه
قسمت اول3.27 مگابایت
قسمت دوم2.57 مگابایت

 

بسم الله الرحمن الرحيم

سيماى شيعيان (14)

آن چه پيش رو داريد گزيده‌اي از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدي(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 26/1/88 ايراد فرموده‌اند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.

َالا مَنْ سَأَلَ عَنْ شِيعَةِ أَهْلِ الْبَيْتِ الَّذِينَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ فِي كِتَابِهِ مَعَ نَبِيِّهِ تَطْهِيراً، فَهُمُ الْعَارِفُونَ بِاللَّهِ الْعَامِلُونَ بِأَمْرِ اللَّهِ أَهْلُ الْفَضَائِلِ وَ الْفَوَاضِلِ مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ وَ مَلْبَسُهُمُ الِاقْتِصَادُ
در جلسات گذشته اشاره کرديم که پايه اصلي تشيع، و بارزترين علامت شيعيان يا همان بندگان شايسته خدا (متقين)، معرفت به خداست.

دين و اخلاق

مسأله‌اي که امروز در مراکز علمي و دانشگاهي دنيا مطرح مي‌شود و دست کم دو قرن است که ده‌ها کتاب در اين زمينه نوشته شده، ارتباط اخلاق با دين است. در اين مجال، مناسب است به اندازه‌اي که لازم است، در اين‌باره صحبت کنيم:
ما وقتي مي‌خواهيم درباره موضوعي بحث کنيم، بايد در واژه‌هايي که در عنوان آن مسأله به کار مي‌رود، دقت کنيم. به نظر مي‌رسد اين پرسش که چه رابطه‌اي بين اخلاق و دين است، پرسش ساده‌اي باشد؛ اما وقتي دقت کنيم، خواهيم ديد اين‌گونه نيست. درباره اين مسأله، پرسش‌هاي ديگري نيز مطرح است: اخلاق يعني چه؟ دين يعني چه؟ کدام دين؟ کدام اخلاق؟ کدام نظريه اخلاقي و کدام مکتب اخلاقي؟
همان‌طور که ديديم، بحث بسيار گسترده است و براي پرداختن به آن به چندين جلسه نيازمنديم. اما در اين مقال، با توجه به محور اصلي مباحث مطرح شده، به اجمال مي‌توان گفت: چون ما دين را به معنايي مي‌گيريم که منطبق بر دين اسلام شود، آن‌گاه مي‌گوييم دين سه بخش دارد: عقايد، اخلاق، و فقه و دستورات عملي( قوانين). اگر دين را به اين معنا بگيريم، اخلاق هم به معناي اخلاق هنجاري، يعني صفات خوب و بد، يا قدري گسترده‌تر، به‌معناي صفات و رفتارهاي خوب و بد است. در واقع، وقتي دين را داراي سه بخش عقايد، اخلاق و فقه مي‌دانيم، به اين معناست که اخلاق با دين ارتباط جزء و کل دارد. يعني همان‌طور که مرحوم مدرس مي‌فرمود: سياست ما عين ديانت ماست، در اين‌جا هم ما بايد بگوييم اخلاق ما عين ديانت ماست، زيرا اخلاق بخشي از دين است و شايد براساس حديث: «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاقِ»1؛ از يک جهت اهميت فوق العاده‌اي هم داشته باشد.
به هر حال، در اين نگرش، اخلاق بخشي از دين است. ولي مسأله اين است: آن‌هايي که اين پرسش را مطرح مي‌کنند، اخلاق و دين را به معنايي که گفتيم، نمي‌گيرند. درست است که ما اخلاق را بخشي از دين دانستيم؛ اما وقتي آن را تحليل و تفسير کنيم، خواهيم ديد که آن «اخلاق ديني»؛ است، و اخلاق ديني بخشي از کل دين است. در واقع، آن‌هايي که اين پرسش را مطرح کرده‌اند که چه رابطه‌اي بين اخلاق و دين است، منظورشان اخلاق ديني نبوده است. مراد آنان اخلاقي است که در علوم عقلي به صورت بحث آزاد و با صرف نظر از اعتقاد يا عدم اعتقاد به دين مطرح مي‌شود.

اخلاق ديني

توجه داشته باشيم: اخلاق مي‌تواند به دو معنا، ديني باشد: نخست، به معناي اين‌که منظور از دين محتواي کتاب و سنت و به تعبيري، «ما انزل الله»؛ باشد. در اين‌جاست که مي‌توان گفت: در ما انزل الله،؛ عقايد، توحيد، نبوت، امامت هست، اخلاق هم وجود دارد. به عبارتي در کتاب و سنت، هم معرفي کارهاي خوب و بد است، و هم دستورات عملي فقهي وجود دارد. بنا بر اين تعريف، وقتي مي‌گوييم اخلاق ديني است، يعني جزء «ما انزل الله»؛ است. اخلاق به معناي ديگري هم مي‌شود گفت ديني است: وقتي ما بخواهيم بگوييم کاري يا صفتي اخلاقاً خوب است يا بد، از چند راه مي‌توانيم استدلال کنيم. يک راه استدلال بر آن از طريق منابع ديني است. يعني چون قرآن و روايات گفته‌اند فلان کار يا صفت خوب است، نتيجه مي‌گيريم که خوب است. طبق اين اصطلاح، اخلاق ديني يعني اخلاقي که دلايل آن، دلايلي ديني و تعبدي است. پس، ما به دو معنا اخلاق ديني داريم و به هر دو معناي آن، اخلاق جزئي از دين است. اما آن‌که در محافل آزاد علمي دنيا مطرح است، صرف نظر از اين‌که ما مي‌گوييم اخلاق ديني داريم يا نداريم، اين است که: آيا اخلاق به معناي عام آن، نيازي به اعتقادات ديني دارد؟ بنابراين، پيداست که ؛ دين در اين‌جا اعم از دين اسلام و اديان ديگر است (که البته از نظر ما ديگر اديان باطل‌اند، قابل اعتماد نيستند، تناقض‌آميز، و حتي شرک‌آلودند)

اخلاق هنجاري

به هر حال، اخلاقي هم که آنان مي‌گويند، تنها اخلاقي نيست که در اسلام معتبر است يا با ادله شرعي اثبات مي‌شود؛ بلکه هر چيزي که عاقلان عالم خوبي و بدي آن را مي‌پذيرند، جزء اخلاق است. اما پرسش اين است: آيا پذيرفتن اين خوبي و بدي، متوقف بر پذيرفتن دين است، يا با صرف نظر از دين هم ما مي‌توانيم بگوييم اخلاقا ؛ اين کار يا اين صفت خوبي است؟ آيا اگر کسي هيچ اعتقادي به خدا و دين نداشته باشد و منکر همه اديان هم باشد، باز هم مي‌تواند يک نظام اخلاقي داشته باشد يا خير؟
به عبارتي ديگر، آيا انساني که به هيچ‌روي اعتقاد به ديني ندارد، مي‌تواند بگويد من اخلاق خوب را دوست دارم، آن‌را کسب کرده‌ام، و خوش‌اخلاق هستم، يا تنها وقتي مي‌شود گفت کسي اخلاقش خوب است که قلباً ايمان بالله و اعتقاد به روز قيامت داشته باشد؟ مسأله اين‌جاست، وقتي پرسش به اين صورت مطرح مي‌شود، پاسخ آن کار آساني نيست. ما بايد دوباره بازگرديم به اين‌که اين نظام اخلاقي، بر اساس کدام مکتب در فلسفه اخلاق تبيين شده است.
تاکنون صحبت از اخلاق هنجاري بود، يعني اين که بگوييم کار يا صفت خوب و بد چيست، اما بحث ديگري هم هست و آن، اين است که اصلاً خوب بودن يعني چه؟ چگونه مي‌شود که ما صفتي را خوب مي‌دانيم؟ چه دليلي داريم که راست گفتن خوب است؟ آيا خوبي راست‌گويي استثنا هم دارد؟ و اين خوبي و بدي بر چه مبنايي است؟
همان‌طور که مي‌دانيم، اين بحثي است که به فلسفه اخلاق مربوط مي‌شود که رشته‌اي از فلسفه‌هاي مضاف است و امروز در دنيا طرفداران بسياري دارد. اين رشته در ايران نيز به برکت شهيد مطهري بسيار گسترش يافت و کتاب‌هاي بسياري هم در اين زمينه نوشته شد. يکي از مباحث اصلي فلسفه اخلاق اين است که به چه دليل و ملاکي يک کار خوب يا بد است؟ در اين‌جا بحث‌هاي بسياري هست که بايد تفصيل آن‌ها را در مدرسه مطرح کرد. ولي به آن مقدار که احتياج به تبيين‌هاي فني و فلسفي نداشته باشند، اشاره مي‌کنم:

ارزش‌هاي اخلاقي و عواطف انساني

بعضي معتقدند: وقتي،‌؛ براي مثال، مي‌گوييم راست گفتن خوب است و دروغ گفتن بد است، يا تواضع خوب است ؛ و تکبر بد است، منشأ اين قضاوت‌ها، احساسات و عواطف انسان‌ها است. يعني، وقتي کسي راست مي‌گويد، ما خوشمان مي‌آيد و چون مي‌بينيم برايمان نفع دارد، مي‌گوييم اين کار، کار خوبي است. آن‌وقت به طور مطلق مي‌گوييم: راست گفتن خوب است. هم‌چنين، وقتي يک نفر تکبر مي‌کند، ما از ديدن او و رفتارش نفرت پيدا مي‌کنيم و مي‌گوييم اين کار بدي است. بنابراين، منشأ اين قضاوت‌ها، احساسات و عواطف انساني است. يعني، وقتي به طور طبيعي، از چيزهايي خوشمان مي‌آيد، مي‌گوييم خوب است و اگر بدمان بيايد، مي‌گوييم بد است. در اصطلاح منطق، اين قضايا از قضاياي مشهوره است که اساس آن احساسات و عواطف است و پايه برهاني ندارد. اين‌چنين است که گاهي مي‌گوييم احکام اخلاقي فطري هستند، يعني از هر انساني بپرسيد، هيچ‌کس از دروغ گفتن خوشش نمي‌آيد. (البته از دروغ گفتن ديگران!) گاهي ممکن است خودش به خاطر منافعش دروغ بگويد، اما از دروغ گفتن ديگران کسي خوشش نمي‌آيد. يا از تکبر کردن ديگران هيچ‌کس خوشش نمي‌آيد. برعکس، اگر کسي متواضع، فداکار، خدمت‌گزار، و يا شجاع باشد، همه از او خوششان مي‌آيد.
بنابراين، اين يک مکتب اخلاقي است که اساس ارزش‌هاي اخلاقي آن، احساسات، عواطف و تمايلات انسان‌ها است. اما آن ارزش‌هايي که عموميت داشته باشد، مي‌شود ارزش‌هاي اخلاقي ثابت که گاهي اين ادراک عمومي را ادراک فطري مي‌نامند. از نظر ديني، اين عقيده را نه مي‌توان قبول کرد و نه مي‌توان رد کرد. مواردي است که احساسات ما با چيزي موافق است و در دين هم قبول است؛ اما بعضي کارها مورد علاقه و تمايل انسان است ولي مورد قبول دين نيست.

ارزش‌هاي اخلاقي و قراردادهاي اجتماعي

يک مبناي ديگر اين است که ارزش‌هاي اخلاقي قراردادي است و به هيچ‌روي، مبنايي چون احساس فطري عام در کار نيست. به اين ترتيب که وقتي مردم مي‌بينند چيزي براي زندگيشان خوب است، مي‌گويند اين کار يا صفت خوبي است و اگر روزي شرايط و سليقه‌شان تغيير کرد، مي‌گويند بد است. اين امر در تاريخ بسيار رخ داده است، به خصوص اين‌که گاهي ارزش‌ها در مدت کوتاهي تا 180 درجه تغيير ‌کرده‌اند. در کشوري که دست کم در پنجاه سال پيش، رفتارهايي بسيار زشت بوده و نسبت دادن آن رفتار به کسي از بدترين فحش‌ها به شمار مي‌آمده، امروز از رفتارهاي مطلوب آن جامعه شده و بعضي نيز به آن افتخار مي‌کنند! استدلال آنان اين است که خوبي و بدي نسبي است. در هر زمان، چون مردمي قرارداد مي‌کنند چيزي خوب باشد و فعلاً از آن خوششان مي‌آيد، در مجموع مي‌گويند خوب، و چون بدشان ‌آيد، مي‌گويند بد. اين خوبي و بدي حتي در احساسات و عواطف عام انساني هم ريشه‌اي ندارد. در اين نظر، اخلاق نسبي و تابع قرارداد است. مي‌دانيم که اين نظر در دين مردود است و آشکار است که با دين تباين دارد.

ارزش‌هاي اخلاقي و احکام عقلي

نظريه‌پردازان ديگري معتقدند: احکام اخلاقي تابع احکام عقلي است و پايه‌هاي عقلي دارد؛ چراکه عقل است که قضاوت قطعي و قابل استدلال برهاني دارد. اين بدان معناست که عقل انسان بر اساس استدلالي منطقي به قضايايي اخلاقي منتهي مي‌‌شود که قابليت اين را دارند که بر آنها برهان اقامه کنند و خود آنها نيز در برهان به کار مي‌روند. اما آيا ما چنين قضايايي داريم؟ آيا اخلاق از اين قبيل است يا نه؟ حتي بين صاحب‌نظران مسلمان هم در اين زمينه اختلافاتي هست. شايد ديده باشيد که بعضي در نوشته‌ها و بحث‌هايشان اشاره کرده‌اند که چون مسائل اخلاقي اعتباري هستند، قابل اقامه برهان نيستند. نيز، چون اعتباري هستند، نمي‌توانند به عنوان مقدمه برهان اخذ شوند.

ارزش‌هاي اخلاقي و عقل عملي!

نظر ديگري وجود دارد مبني بر اين که ما مي‌توانيم قضاياي اخلاقي را به صورت برهاني در بياوريم و برهان عقلي هم بر آن اقامه کنيم. کساني که اين نظر را دارند، معتقدند: در مقام استدلال، براي بيان پايه عقلاني اخلاق، مي‌بايست به خدا و قيامت اعتقاد داشت. يک فيلسوف معروف آلماني به نام کانت، که شخصيت برجسته‌اي در فلسفه غرب است، در باب اخلاق به اين مسأله قائل است ‌که عقل عملي مي‌تواند حسن و قبح افعال و صفات را درک و بر آنها استدلال کند. وي مي‌گويد: لازمه اعتقاد به ارزش‌هاي اخلاقي، سه اعتقاد است: اعتقاد به خدا، اعتقاد به جاودانگي نفس و روح، که لازمه‌اش اعتقاد به معاد است.
وي مي‌گويد: ما وقتي مي‌توانيم ارزش‌هاي اخلاقي را ارزش‌هاي ثابت عقلي بدانيم که معتقد باشيم خدايي هست و روح انسان نيز بعد از اين عالم باقي مي‌ماند و نتيجه اعمالش را خواهد ديد. يعني، خداوند نتيجه اعمالش را به او خواهد داد و پاداش و کيفر مي‌کند. کانت مي‌گويد: اگرچه کسي که کار اخلاقي انجام مي‌دهد، نبايد انتظار پاداش داشته باشد؛ بلکه کار را فقط بايد به خاطر خوبي‌اش انجام دهد (وگرنه کارش اخلاقي نيست)، ولي کسي که کار اخلاقي انجام مي‌دهد، بايد با ديگران فرق کند. بايد پاداش داشته باشد و نتيجه آن بر افعالش مترتب شود. پس، يک ضامني مي‌خواهد که بتواند اين نتيجه را به او بدهد. به عبارتي ديگر، بايد عالمي باشد که اين پاداش در آن تحقق پيدا کند. براي مثال، مي‌توان کسي را که يک نفر را کشته است، مجازات کرد. اما اگر هزار نفر را کشت چه؟ اين دنيا گنجايش کيفر او را ندارد. آيا مي‌توان او را هزار بار اعدام کرد؟ يک‌بار که اعدام شود، مي‌ميرد و اين فقط مي‌شود کيفر يک گناهش.
پس، ما بايد به عالمي بسيار گسترده‌تر از اين عالم معتقد باشيم که گنجايش پاداش و کيفر همه اعمال خوب و بد را هر قدر که سنگين باشد، داشته باشد. بنابراين، بايد روح انسان بعد از مرگ باقي باشد تا بتواند آن پاداش‌ها و کيفرها را دريافت کند. حال، اختصاص آن پاداش‌ها و کيفرها هم بايد توسط کسي باشد که قدرت عطاي آن‌ها را داشته باشد. آنچه مسلم است، انسان‌ها از عهده اين کار برنمي‌آيند؛ چراکه در همين دنيا هم مي‌بينيم چقدر حق و ناحق مي‌شود. بنابراين، کسي بايد باشد که اين قدرت داشته باشد و البته عادل باشد و پاداش هر کسي را آن‌طور که استحقاق دارد به او بدهد. پس، بايد معتقد به خدا باشيم. به اين ترتيب، يک رابطه منطقي ميان اخلاق و دين برقرار مي شود؛ دين هم يعني اعتقاد به خدا و قيامت: آمنا بالله و باليوم الآخر.؛
اين يکي از مکاتب اخلاقي معروف دنيا است. مبتکر و نظريه‌پرداز آن خود يک مسيحي است و نظريات فلسفي‌اش در دنيا و در فضاهاي علمي و فلسفي بسيار مؤثر است. او معتقد است اگر بخواهيم احکام اخلاقي را با عقل اثبات کنيم، و منشأ آن تنها احساسات و عواطف يا قراردادهاي اجتماعي نباشد؛ بلکه بر اين باور باشيم که ارزش‌هاي اخلاقي امور ثابتي هستند و مردم بخواهند يا نخواهند اين احکام را دارند، بايد اين مکتب را قبول کنيم. براي مثال، عدل يعني حق هر کسي را بايد به او بدهند. هيچ‌کس نيست که اين اصل را نفي کند. هيچ استثنا هم ندارد. هم‌چنين، ظلم هم يعني حق کسي را پايمال کنند. هيچ‌کس نمي‌تواند بگويد اين استثنا دارد. يعني هيچ ظلمي خوب نيست و هيچ عدلي بد نيست. اين حکم ثابت عقلي است. مردم قبول داشته باشند يا نداشته باشند، خوششان بيايد يا بدشان بيايد، حتي با صرف نظر از احکام دين، عقل انسان، يا بهتر بگوييم فطرت انسان، اين را درک مي‌کند (البته، بستگي دارد که فطرت چگونه معنا شود).

اشکال کانت

از نظر کانت، ما وقتي مي‌توانيم احکام عقلي در اخلاق داشته باشيم و آن‌ها را برهاني کنيم و با مقدمات برهاني به اثبات برسانيم که به خدا و قيامت (به تعبيري خلود نفس) معتقد باشيم. به اين ترتيب، اين‌گونه مکاتب اخلاقي ارتباط تنگاتنگي با بخش عقايد دين دارند. اين‌که بيان شد دين سه بخش دارد: عقايد، اخلاق و احکام، و اخلاق جزء دين ماست، به اين معنا بود که جزء عقايد نيست. بلکه اخلاق يکي از اين سه بخش و درکنار عقايد است. اما وقتي کانت مي‌گويد اخلاق با دين ارتباط دارد، معنايش اين است که اثبات ارزش‌هاي اخلاقي و اعتقاد عقلي به وجود ارزش‌هاي مطلق در اخلاق بدون اعتقاد به خدا و معاد نمي‌شود. بر اساس اين نظر، اگر اين اعتقاد نباشد، اخلاق هم وجود نخواهد داشت. براي مثال، اگر به کسي بگوييد راست بگو تا عاقلان تو را مدح کنند. او ممکن است بگويد من به هيچ‌وجه نمي‌خواهم عاقلان مرا مدح کنند. آن‌ها هرچه دلشان مي‌خواهد تقبيح کنند! بسياري از فجّار مي‌دانند که مردم به سبب رفتار ناپسندشان به آن‌ها فحش مي‌دهند، حتي مجازات مي‌شوند و به زندان مي‌روند؛ ولي مي‌بينيم که به خاطر لذت و سود آني که مي‌برند، باز هم آن کار ناپسند را انجام مي‌دهند. باز اگر به او بگوييد راستگويي منفعت دارد. ممکن است بگويد: من از يک دروغ منفعت بسياري کسب مي‌کنم، چرا راست بگويم؟ وقتي اين دروغ را بگويم، ميلياردها تومان پول گيرم مي‌آيد، بهترين دختر را به من مي‌دهند، رياست يک طايفه‌اي را کسب مي‌کنم، يا رييس جمهور مي‌شوم! آيا فقط براي اين‌که يک منفعت عامي در جامعه پيدا شود و قدري هم سهم من گردد از يک دروغ صرف‌نظر کنم؟ چرا بايد منفعت نقدي راکه با دروغ به‌دست مي‌آورم فدا کنم؟! اگر بگوييد دروغ‌گويي کار زشتي است، مي‌گويد زشت يعني چه؟ به‌راستي چه دليل عقلي داريد که به اين فرد بگوييد، دروغگويي کار بدي است و نبايد آن‌را انجام دهد؟ ما چگونه مي‌توانيم براي او اثبات کنيم که اين کار بدي است؟
به عقيدة کانت، اگر کسي به خدا و ابديت معتقد نباشيد، هيچ دليل عقلي نداريم که به او بگوييم کاري را که دوست داري و براي تو منافعي هم دارد انجام نده. وقتي مي‌توانيم به کسي بگوييم اين کار اخلاقاً بد است و نتيجه‌اش کيفر ابدي است که وي به خدا ايمان داشته باشد. در اين صورت است که مي‌توان آگاهانه مذمت مردم را هم پذيرفت. در استدلال‌هاي کانت، مناقشاتي هست که مي‌بايست در مدرسه دربارة آنها بحث شود؛ چراکه نظرات وي با همه ابتکارات و زيبايي‌هايي که دارد، اشکالات فلسفي هم دارد. اما در نظام ارزشي و اخلاقي اسلام، بيان عميق‌تري وجود دارد.
با صرف نظر از نظرات مطرح‌شده، ما مي‌توانيم نظريه‌اي بر اساس مباني اسلامي ارايه دهيم که عقلاني بودن ارزش‌هاي مطلق اخلاقي را اثبات کنيم، بدون اين‌که به دليل تعبدي استناد کنيم. به عبارتي ديگر، بگوييم اين کار عقلاً خوب است و بايد انجام بدهيم؛ نه اين‌که بگوييم چون آيه قرآن و حديث بوده بايد آن‌؛ کار را انجام دهيم. يعني بتوانيم براي اين‌که اين کار حسن اخلاقي يا وجوب اخلاقي دارد، دليل عقلي بياوريم.
ما معمولاً در سنت علمي حوزوي خود، اخلاق را فقط به صفات و ملکات منحصر مي‌کنيم و مي‌گوييم در علم اخلاق، از ملکات خوب و بد، يعني از صفات ثابت بحث مي‌شود. در اخلاق نمي‌گوييم حکم مسأله انفاق چيست، چراکه اين مسأله فقهي است. در اخلاق از ملکات و صفات ثابت مانند سخاوت بحث مي‌کنيم. اما در محافل علمي دنيا اخلاق اعم از اين است. يعني مطلق ارزش‌هاي رفتاري و کارهاي اختياري مدنظر است. به‌عبارتي، هر کار اختياري که خوب يا بد است را داراي ارزش اخلاقي مي‌پندارند. سخن ما اينست که مي‌توانيم ارزش‌هاي اخلاقي را به عنوان مطالبي برهاني، مبتني بر يقينيات و بديهيات، و با صرف نظر از ادله تعبدي اثبات کنيم. از اين‌رو، معتقديم ارتباط اخلاق با اعتقادات ديني به صورت يک ارتباط منطقي صحيح، قابل تبيين خواهد بود.

ارزش‌هاي اخلاقي و فطرت انسان

هر انساني فطرتاً طالب کمال خود است. اين مسأله‌اي نيست که بگوييم چون يک امر خوبي است، من مي‌خواهم کامل شوم. گاهي مي‌گوييم تحصيل کمال خوب است. اين يک حکم اخلاقي مي‌شود. ولي براي مثال، آيا شما فکر مي‌کنيد انساني پيدا شود که بگويد من دوست دارم جاهل محض باشم و هيچ ندانم؟ اگر چنين کسي باشد، مي‌گويند وي را به بيمارستان رواني راهنمايي کنيد. به يقين آدم عاقل چنين حرفي را نمي‌زند. فطرت انسان طالب فهم و کشف حقيقت است. فطرت انسان حقيقت‌جو، کنجکاو و علم‌دوست است. اين حکم فطري است. هم‌چنين انساني را پيدا کنيد که بگويد من سعادت را نمي‌خواهم و از خوشي بدم مي‌آيد. در واقع اگر کسي چنين حرفي زد، قواي عقلي‌اش دچار مشکل است. مگر مي‌شود کسي از خوشي بيزار باشد؟ «خوشي»، يعني اين که آدم از چيزي خوشش مي‌آيد، و اگر کسي بگويد من از خوشي بدم مي‌آيد، تناقض است. اين جمله، جملة غلطي است. نه اين‌که بگوييم خوش بودن يک خوبي اخلاقي دارد، نه؛ بلکه يک ضرورت وجودي است. يعني آفرينش ما به‌گونه‌اي است که نمي‌تواند غير از اين باشد. و البته اين مسأله، يک مسأله برهاني هم هست.

فرا اخلاق!

بنابراين، هيچ عاقلي نمي‌تواند انکار کند که ما فطرتاً طوري آفريده شده‌ايم که نمي‌توانيم خوشي و کمال را نخواهيم. به همين دليل است که اگر کسي عيبي داشته باشد، سعي مي‌کند عيب خود را بپوشاند. هيچ‌کس از عيب داشتن خوشحال نمي‌شود. همه دوست دارند کمال و علم داشته باشند. پس، اين‌که ما طالب کمال هستيم يک بحث اخلاقي نيست؛ بلکه مسأله‌اي فرااخلاق است. يک بحث هستي‌شناسانه و يک ضرورت وجودي است. همة تلاش‌هايي که ما در زندگي مي‌کنيم، براي اين‌که است که بيش‌تر به کمال برسيم. اما در اين‌که کمال چيست و از چه راهي مي‌شود به آن رسيد، غالبا اشتباه مي‌کنيم و مي‌پنداريم کمال در اين است که آدم ثروت بيشتر داشته باشد، در جامعه بيشتر به او سلام کنند، وقتي وارد مي‌شود احترامش کنند، دستش را ببوسند، و... . به‌راستي که ما در اشتباهيم. اگر بفهميم که کمال و سعادت حقيقي انسان چيست و از چه راهي بايد به آن رسيد، به مطلوب دست يافته‌ايم. اما آن فرمولي که به ما نشان مي‌دهد که چه کاري يا چه صفتي موجب رسيدن ما به کمال و سعادت است، به اصطلاح طلبه‌ها، حاکي از ضرورت بالقياس است، يعني براي رسيدن به سعادت و کمال، انجام دادن اين کار مي‌شود واجب. به عبارت ديگر، تو که فطرتاً طالب کمال و سعادت هستي، اگر بخواهي به آن برسي، بايد اين کار را انجام دهي. اين استدلال منطقي است، ولي برهان مي‌خواهد که اثبات کند انجام دادن اين کار موجب کمال و سعادت مي‌شود. بنابراين راه اين است: بايد هر چيزي را که مي‌خواهيم برايش ارزش قائل شويم، اول ثابت کنيم در کمال و سعادت ما دخالت دارد. در اين صورت است که در تشخيص کارهايي که بايد انجام دهيم به بيراهه نمي‌رويم.

وحي، مددکار عقل

سعادت مفهومي است که در قرآن هم به آن تکيه شده است: فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَسَعِيدٌ2. وَأَمَّا الَّذِينَ سُعِدُواْ فَفِي الْجَنَّةِ3، مي‌فرمايد: سعادت حقيقي در بهشت است. بنابراين، هر چيزي براي ما اثبات کند کمال و سعادت حقيقي چيست و راه رسيدن به آن کدام است، مي‌شود همان نظام ارزشي که مورد قبول اسلام است. اگر عقل ما رسيد و برهان اقامه کرديم، اين ارزش‌هاي اخلاقي با دليل عقلي اثبات مي‌شود، و اگر عقلمان نرسيد يا فرصت پيدا نکرديم و تنها به دليل نقلي و تعبدي اکتفا کرديم، منتي است که خدا بر ما گذاشته است: إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ4، ؛ اين ارزش‌ها به عنوان يک امر الهي و به عنوان يک تکليف الهي به ما عرضه مي‌شود. حال اگر شما خودتان بخواهيد برويد و براي اين دو امر برهان عقلي بيابيد، چه بسا به نتيجه نرسيد. اين لطف خداست که به وسيله تکاليف شرعي، در بيانات قرآن و کلمات اهل‌بيت عليهم السلام، اين ارزش‌ها را به ما معرفي مي‌کند. ولي آشکار است که پشتوانه همه اينها برهان عقلي است. به مدد براهين عقلي است که اثبات مي‌شود انجام دادن اين‌ها براي رسيدن به کمال و سعادت مؤثر است. پس، مي‌توان گفت: هر چيزي که در رسيدن به کمال (که فطرتاً مطلوب انسان است و انسان نمي‌تواند از آن صرف نظر کند) مؤثر باشد، وجوب بالقياس خواهد داشت. معناي اين‌که کاري را اخلاقاً بايد انجام داد، اين است که براي آن‌که به آن نتيجه دست پيدا کنيد، بايد اين کار را انجام دهيد. به‌عبارتي‌؛ ديگر، تويي که دنبال آن هدف مي‌گردي، راه و ابزارش اين است.
حاصل، اين‌که اخلاق وسيله‌اي است براي رسيدن به کمال و سعادتي که فطري انسان است. چون ما مصداق کمال و سعادت را قرب خدا و رسيدن به نعمت‌هاي ابدي در بهشت مي‌دانيم، پس اخلاق ما منطقاً با دين و عقايد ما ارتباط دارد. گفتيم: اخلاق يا صفت خوب يعني چيزي که آدم را به سعادت مي‌رساند. حال، سعادت کدام است؟ دين ما مي‌گويد سعادت در قرب به خداست. پس، اگر ما اين اعتقاد ديني را نداشتيم، نمي‌توانستيم اثبات کنيم چه چيزي خوب و چه چيزي بد است. تا هدف مشخص نباشد، ابزار و وسيله مشخص نمي‌شود. بنابراين، اخلاق اگر بخواهد با برهان عقلي ثابت شود، متوقف است بر اعتقادات ديني که در اعتقاد به خدا و قيامت خلاصه مي‌شود. حال، اگر بخواهيم با صرف نظر از برهان عقلي، از راه‌هاي تعبدي استفاده کنيم، به نبوت نيازمنديم. چرا که اگر بخواهيم با صرف نظر از عقل، راه مطمئن ديگري بيابيم، بايد از راه وحي باشد. پس بايد به نبوت هم معتقد باشيم.

اخلاق ديني ـ اخلاق عقلاني

بنابراين، اخلاق ديني ما يعني همان که از راه نبوت و وحي اثبات مي‌شود،‌؛ و اخلاق عقلاني ما با اعتقاد به توحيد و معاد سر و کار دارد. آنچه کانت گفت که اخلاق متوقف بر اعتقاد به خدا و قيامت است، درست فهميده بود. شايد اين هم از همان تعاليم مسيحيت برايش باقي مانده بود و ميراثي از حضرت عيسي(ع) است. به هر حال، اين اصل را درست فهميده بود؛ اما در توجيه آن، راه منطقي و صحيحي را نپيمود. بنابراين، ما بايد به تبيين ديني‌ـ‌عقلاني ارزش‌هاي اخلاقي‌مان اهتمام داشته باشيم و سعي کنيم تا جايي که عقل ما راه دارد، برهان عقلي بر آنها اقامه کنيم. ويژگي اين کار اين است که اگر ما با اين براهين اخلاقي، ارزش‌ها را اثبات کنيم، درک درستي از استثنائات هم خواهيم داشت.

استثنائات اخلاقي

در اين‌جا مناسب است به اين مطلب اشاره شود که کانت مي‌گويد: صفات اصلي اخلاق هيچ استثنا ندارد! براي مثال، به عقيده او فقط بايد راست گفت، در غير اين‌‌صورت بايد سکوت کرد. امکان ندارد راست گفتن بد باشد. از او سؤال کردند که اگر راست گفتن ما سبب کشته شدن شخص صالحي شود چه؟ مي‌گويد: به شما مربوط نيست! کسي که مي‌کشد کار بدي کرده است، شما بايد راست بگوييد. معروف است که اگر حيات پيامبري مرهون دروغ گفتن ما باشد، بايد دروغ بگوييم و پيغمبري را نجات بدهيم. ما در روايات داريم که اگر مال مؤمني در خطر غارت است و مي‌توان با يک دروغ آن را نجات داد، شما دروغ بگو و مال مؤمن را از ظلم نجات بده. اما کانت مي‌گويد: نه! شما حق نداريد دروغ بگوييد، اگر نمي‌تواني راستش را بگويي، سکوت کن! اما اگر مجبور هستي که حرف بزني بايد حتماً راست بگويي، و اگر راست گفتي و هزار مفسده هم بر آن مترتب شد، شما مسؤول آن نيستي. اين نظريه کانت است.
ولي وقتي ما اثبات کرديم که خوب و بدي آن است که در کمال و سعادت انسان دخالت دارد، و از طرف ديگر فهميديم وجود پيغمبران در ميان انسان‌ها چه نقشي در سعادت انسان‌ها دارد، در هنگام خطر جاني براي آنان، بدون ترديد دروغ مي‌گوييم. به‌راستي که هيچ‌گاه مصلحت حفظ جان پيامبر با مفسده‌اي که بر دروغ مترتب مي‌شود قابل مقايسه نيست. بنابراين، هيچ احتياجي به دليل تعبدي نداريم. عقل هر آدمي مي‌فهمد که اگر جان پيغمبر، امام و حتي يک مؤمن و انسان صالح بي‌گناهي با يک دروغ در امان مي‌ماند، بايد اين کار را کرد. در اين‌جا راست گفتن خوب نيست. حتي اگر با دروغ گفتن، مي‌توانيد دو مؤمن را آشتي دهيد بايد دروغ بگوييد و آن‌ها را آشتي بدهيد. (اصلاح ذات‌البين). البته نبايد مفاسد ديگري داشته باشد. اما چرا براي اصلاح ذات‌البين دروغ مطلوب است؟ براي اين‌که اين امر راه رسيدن به کمال و سعادت براي انسان‌ها است. پس دروغ که موجب بدبختي انسان‌ها مي‌شود و نمي‌تواند مطلوب باشد، استثنائاتي هم دارد. البته شارع مقدس ما را وانگذاشته که با عقل خود اين استثنائات را تشخيص دهيم. در شرع مقدس اين استثنائات هم بيان شده است. حتي دربارة غيبت آمده است: غيبت کجا جايز است، کجا واجب است و کجا جايز نيست. دربارة اكل ميته، نص آيه قرآن راهنمايي کرده است که اگر حيات انسان متوقف بر آن باشد و هيچ راه ديگري نباشد، «فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ»5. در زمان اضطرار حتي «اکل ميته»؛ هم مانعي ندارد. اگر جان يک انساني در خطر باشد و بايد گوشت مرده بخورد تا زنده بماند، بايد بخورد. خوردن گوشت مرده حرام است؛ ولي در چنين شرايطي بايد بخورد تا زنده بماند. در شرع مقدس و به خصوص در فقه شيعه، همه اين‌ها به طور مفصل بيان شده است. البته همه اينها پشتوانه عقلي دارد و قابل تبيين عقلاني است؛ اگر ما عقلمان را درست به کار ببريم. ان‌شاء‌الله خدا توفيق دهد از معارف ديني به‌طورشايسته بهره‌مند شويم.


1؛ . مستدرك‏الوسائل، ج 11، ص 187، باب استحباب التخلق بمكارم الأخلاق.

2؛ هود / 105.

3؛ هود / 108.

4؛ نحل / 90.

5؛ بقره / 173.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org