قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

صدا/فیلماندازه
برای‌دریافت‌فایل‌صوتی‌این‌جاراکلیک‌کنید11.61 مگابایت
برای دریافت فایل تصویری اینجا را کلیک کنید71.92 مگابایت

بسم الله الرحمن الرحيم

آن چه پيش‌رو داريد گزيده‌اي از سخنان حضرت آيت‌الله مصباح‌يزدي (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 29/3/96، مطابق با بیست‌وچهارم ماه مبارک رمضان 1438 ايراد فرموده‌اند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.

اخلاق و سیاست

(19)

بایسته‌های حاکم اسلامی از نظر امیرمؤمنان‌علیه‌السلام

اشاره

در جلسه گذشته گفتیم که در زمان امیرالمؤمنین‌سلام‌اللهعلیه مسائل اساسی جامعه اسلامی دچار آشفتگی و اختلافات شدیدی شده بود و ما دورادور نمی‌توانیم تصور روشنی از آن وضع داشته باشیم. برخی مسایل جزو اعتقادات دینی و مذهبی ماست و فکر می‌کنیم بسیاری از مردم آن زمان هم آگاه بودند که باید بعد از پیغمبر اکرم چه کنند و همه‌ آن‌ها به جز چند نفر، عالما عامدا مخالفت کردند، در حالی‌که این‌طور نیست. هم‌چنین هرکدام از فرمایشات امیرالمؤمنین و اهل بیتعلیهم‌السلام نیز ناظر به زاویه خاصی از این قضایاست و ممکن است کسانی که بر همه مسائل احاطه ندارند، برداشت‌های نادرست و گاهی متضاد از آن‌ها داشته باشند. این‌ است که مناسب دیدیم مقداری به همین مسائل سیاسی به ظاهر واضح و ضروری مذهب شیعه توجه بیشتری کنیم، و سعی کنیم اعتقادات صحیح به نسل‌های آینده منتقل شود، و آن‌ها دچار انحراف عقیدتی و دینی نشوند.

رویکردهای جدایی دین از سیاست

از خلال روایات و جریانات تاریخی به دست می‌آید که برخی از اصحاب یا تابعین در میان مسلمانان بودند که اصلا دخالت در امور حکومت، امر و نهی، اجرای حد، و جنگ و امثال آن را شأن یک مؤمن متعبد زاهد نمی‌دانستند و می‌گفتند این‌ها امور دنیاست و ما باید به فکر آخرت باشیم! نمونه‌ این گرایش را در زمان خودمان نیز داریم. زمانی که حضرت امام‌رضوان‌اللهعلیه نهضت‌شان را شروع کردند نیز خیلی‌ها همین حرف‌ها را می‌زدند، و هنوز هم شاید گوشه و کنار، افرادی مؤمن، با تقوا و اهل عبادت باشند که اصلا دوست ندارند از این حرف‌ها بشنوند و درباره آن بحث کنند. در زمان نهضت می‌گفتند: یک سلطان و حکومت شیعه در عالم وجود دارد و شما می‌خواهید آن را از بین ببرید! بعد از آن‌که درگیری‌ها پیش آمد، خیلی از آن‌ها با حسن نیت می‌گفتند که چه کسی جواب این خون‌ها را می‌دهد؟! در صدر اسلام نیز از این گرایش‌ها بوده است.

این مسایل درباره دو زاهد که هنوز هم در عالم اسلام طرفداران بسیار پر و پاقرصی دارند، مطرح است؛ کسانی‌که حتی در بین علمای خود ما، کسانی از آن‌ها تعریف و تمجید کرده‌اند و برخی مقالاتی در مدح آن‌ها نوشته‌اند؛ هرچند بزرگانی مثل شیخ طبرسی و مرحوم مجلسی گفته‌اند که انحرافات فکری نیز داشته‌اند. حسن بصری یکی از این زهاد است. او پیغمبر اکرم را زیارت نکرده بود، ولی در زمان خودش آن قدر معروف بود که به او «امام التابعین» یا «سید التابعین» می‌گفتند. در روایت معروفی آمده است که بعد از جنگ جمل، امیرالمؤمنین‌سلام‌اللهعلیه به ایشان فرمودند که چرا در جنگ شرکت نکردی؟ عرض کرد: اتفاقا من تصمیم داشتم که شرکت کنم، یک روز هم دست‌وپایم را جمع کردم که به طرف جبهه حرکت کنم، ناگهان یک منادی ندا کرد که «القاتل و المقتول کلاهما فی النار»؛ هم کسانی که قاتل هستند و می‌کشند و هم آن‌هایی که کشته می‌شوند هر دو در آتش‌اند. لرزیدم و برگشتم. باز روز دوم تصمیم گرفتم ، ولی هنگام حرکت همین را شنیدم. این جریان در روز سوم هم اتفاق افتاد و گفتم این منادی غیبی است و حتما عنایت خاصی به کار است و من نباید شرکت کنم. البته از قرائن برمی‌آید که اگر به جنگ هم می‌رفت در طرف دشمنان علی‌علیه‌السلام واقع می‌شد. در بعضی از نقل‌ها آمده است که ایشان از علاقه‌مندان به جناب عایشه بود و برای حمایت از همسر پیغمبر می‌خواست وارد معرکه شود. حضرت به ایشان فرمودند: می‌دانی آن منادی چه کسی بود؟ گفت: نه! یک صدای غیبی بود که شنیدم. حضرت فرمود: ذاک اخوک ابلیس، ولی بدان که او راست می‌گفت و تو معنای سخنش را نفهمیدی! معنای سخن او این بود که آن جبهه‌ای که تو می‌خواهی به آن بروی، کشنده‌ و کشته‌شده‌اش در آتش‌اند؛ زیرا بر ضد امام وقت قیام کرده‌اند. این حدیث چه درست باشد و چه نباشد، فی‌الجمله جوّ آن زمان را نشان می‌دهد.

یکی دیگر از زهاد نیز کسی است که ما شیعه‌ها خیلی به او علاقه داریم، ولی ایشان نیز در جنگ صفین شرکت نکرد و وقتی دلیل این کار را پرسیدند،گفت: پیغمبر اکرم فرموده بود که مسلمان باید سعی کند در خون مسلمان‌ها شریک نباشد، من نخواستم در این خون شریک باشم! به هر حال گروهی این زمینه فکری را داشتند و ورود در مسائل خلافت و سیاست و... را از کارهای اهل دنیا می‌دانستند و در شأن علی نمی‌دیدند که با آن عبادت‌ها و مجاهدت‌ها وارد این کارها شود.

رویکردهای دین سیاسی

برخی دیگر می‌گفتند: مسایل حکومت و سیاست و امور مربوط به آن‌ها باید باشد و خلیفه مسلمین هم باید تعیین شود، ولی اهل عبادت مستثنی هستند. ما دلمان می‌خواهد دنیا را ترک کنیم و یک گوشه‌ای مشغول عبادت باشیم؛ البته آن‌ هم کار خوبی است، اما ما این را ترجیح می‌دهیم. به نظر ما بهتر است انسان دنبال خودسازی، عرفان، تصوف و... باشد، تا این‌که به جنگ برود و مسلمان‌ها را بکشد!

 عده دیگری می‌گفتند که اسلام درست است، خلافت نیز حق است و حتما باید در حمایت از خلیفه مسلمین اقدام کرد، ولی ما باید خلیفه را تعیین کنیم؛ و اصلا این‌که مسلمان‌ها قبل از این‌که پیغمبر را غسل دهند، در سقیفه جمع شدند،‌ به‌خاطر اهمیت مسئله خلافت بود. گفتند: این کار از همه چیز واجب‌تر است؛ ابتدا باید یک جانشین برای پیغمبر تعیین کنیم و بعد برویم سراغ کفن و دفن پیغمبر. بالاخره به زحمت می‌توان گفت دوازده نفر بودند که طرفدار علی‌علیه‌السلام بودند و می‌گفتند: ما باید تابع علی باشیم و هر چه او دستور دهد، اطاعت کنیم.

لزوم کالبدشکافی حوادث زمان امیرمؤمنان

امیرمؤمنان در چنین شرایطی چه‌کار کند؟ این‌ها آن همه تأکیدات پیامبر و حتی آیه الیوم اکملت لکم دینکم را کنار گذاشته‌اند! چگونه با این‌ها سخن بگوید؟! شاید تا حدود سی سال بعد، امیرالمؤمنین نتوانست جریان را صاف وپوست‌کنده مطرح کند. حضرت وقتی خطبه شقشقیه را ایراد فرمود که تقریبا سی سال از وفات پیغمبر اکرم گذشته بود،و  تا آن وقت بسیاری از مسلمان‌های نزدیک به پیامبر نیز به خوبی نسبت به مسایل آشنا نبودند و خیلی‌هایشان نادان بودند. البته این مسئله خیلی هم تعجب ندارد. حضرت امام(ره) روزی می‌فرمود: من نمی‌دانم دیگر به چه زبانی صحبت کنم که حرفم را تحریف و تأویل نکنند! شاید بتوانیم بگوییم که در عالم، سیاست‌مداری مثل امام پیدا نشده است که همه‌کس فهم صحبت کرده باشد، اما خود ایشان از تحریف و تفسیرهای غلط سخنان‌شان گله‌ می‌کردند. وقتی در زمان ما با این‌همه امکانات، این تحریفات رخ می‌دهد، پیداست که در آن زمان با آن انگیزه‌های مختلفی که بوده، و کینه‌های بدر، احد، خیبر و حنین که بعضی در دل داشتند، چه رخ می‌داد. در یک کلام دوران بسیار سختی بوده‌ است.

به نظر می‌آید خوب است در جلسات باقی‌مانده با استفاده از کلمات اهل‌بیت به‌خصوص فرمایشات امیرمؤمنان در نهج‌البلاغه به بررسی شرایط آن زمان بپردازیم و ببینیم آن روزها چه اتفاقاتی افتاد که علی‌علیه‌السلام این‌گونه رفتار کرد؛ چگونه این مسئله را قبول کرد؛ و در نهایت قبل و بعد از بیعت با خودش چه رفتاری داشت. با بررسی این مسایل، هم مقداری با شرایط آن روز آشنا می‌شویم، هم برای این مسائل مبهم راه حلی پیدا می‌کنیم، و هم می‌فهمیم که در این زمان باید چه کار کنیم.

پیشوای عادل؛ برترین بنده خدا

در آخرین روزهای حیات خلیفه سوم، مردم از شهرهای مختلف کشور اسلامی ـ به‌خصوص مصرـ به مدینه آمدند و تصمیم داشتند او را به قتل برسانند. این اعتراضات به‌خاطر ریخت‌وپاش‌هایی بود که شاید خلیفه سوم آن‌ها را سخاوت حساب می‌کرد؛ به دامادها و خویشانش مبالغ گزافی از طلا و نقره بخشش می‌کرد، و از آن طرف مردم در گوشه و کنار کشور اسلامی گرسنه بودند و نان شب نداشتند. بالاخره هر چه مردم نصحیت کردند و پیغام دادند هیچ اثری نکرد تا این‌که به نشانه اعتراض به مدینه آمدند. در همان روزها بسیاری از مردم از امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌خواستند که نزد خلیفه بروند و او را نصحیت کنند.

یکی از مطالبی که حضرت در ملاقات با خلیفه سوم بیان فرمودند، این است: فَاعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ عِبَادِ اللَّهِ عِنْدَ اللَّهِ إِمَامٌ عَادِلٌ؛ بدان بهترین بندگان خدا که خدا او را از همه برتر و افضل می‌داند، امام عادل است؛ کسی که در جامعه پیشوای مردم باشد و دیگران را به حق رهبری کند و عدالت را رعایت کند.[1] هُدِيَ وَ هَدَى؛ امامی که خودش هدایت شده است و دیگران را نیز هدایت می‌کند. فَأَقَامَ سُنَّةً مَعْلُومَةً وَأَمَاتَ بِدْعَةً مَجْهُولَةً؛ رهبری که سنتی که راه صحیح خدا و پیغمبر است و مقبول آن‌هاست را در جامعه به پا می دارد، و بدعتی که پیش خدا و پیغمبر شناخته شده نیست، از بین می‌برد، و رفتارهای غلط و آداب و رسوم و قوانین غلط را در جامعه ملغی می‌کند. این بهترین بندگان خداست.

پیشوای جائر؛ بدترین مردم

وَإِنَّ شَرَّ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ إِمَامٌ جَائِرٌ؛ بدترین بنده خدا نیز نقطه مقابل این است؛ امامی که به ستم و جور در میان مردم رفتار می‌کند. ضَلَّ وَضُلَّ بِهِ؛ هم خودش گمراه است و هم دیگران به واسطه او گمراه می‌شوند. فَأَمَاتَ سُنَّةً مَأْخُوذَةً وَ أَحْيَا بِدْعَةً مَتْرُوكَةً؛ چنین حاکمی در نقطه مقابل امام عادل قرار دارد، او سنتی شناخته شده داشت و قرآن شاهدش بود، ولی این رفتار پیغمبر و سیره ایشان را ترک می‌کند. یکی از سنت‌های پیامبرصلی‌الله‌علیه‌وآله مساوات مردم در امر بیت‌المال بود. امیرالمؤمنین نیز یک درهم آن‌را زیر و رو نمی‌کرد و آن را به صورت مساوی بین همه تقسیم می‌کرد. در این امر برده سیاه را با برترین شخصیت‌های قریش، و حتی عموزاده‌های پیغمبر مساوی می‌دانست. این سنت پیغمبر بود. اما برخی این سنت را رها کردند و برای هر کس و گروهی شهریه‌های معینی کم و زیاد مشخص کردند.

اکنون روزهای آخر حیات عثمان است و امیرالمؤمنین علیه‌السلام برای نصیحت به خانه او آمده است. می‌فرماید: من خودم از پیغمبر شنیدم که می‌فرمود: يُؤْتَى يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِالْإِمَامِ الْجَائِرِ ولَيْسَ مَعَهُ نَصِيرٌ وَ لَا عَاذِرٌ فَيُلْقَى فِي نَارِ جَهَنَّمَ؛ روز قیامت پیشوای ستمگر را در آتش جهنم می‌اندازند و نه کسی می‌تواند به او کمک کند و نه کسی می‌تواند از طرف او عذرخواهی کند. فَيَدُورُ فِيهَا كَمَا تَدُورُ الرَّحَى ثُمَّ يَرْتَبِطُ فِي قَعْرِهَا؛ او در جهنم مثل سنگ آسیا می‌چرخد تا دیگر رمقی برایش نمی‌ماند و ته جهنم او را می‌بندند.

بایسته‌های حاکم شایسته

امیرالمؤمنین علیه‌السلام صریحا می‌فرماید که برترین بندگان نزد خدا امام عادل است؛ یعنی خیال نکنید که بهترین بنده آن کسی است که عبا برسرش می‌کشد و گوشه‌ای می‌نشیند و ذکر می‌گوید. بالاترین خدمت به جامعه اسلامی، نجات دادن مردم از گمراهی  وکفر است، اما این خیلی هنر کند خودش را از جهنم نجات می‌دهد؛ ملاک ارزش‌ها را اشتباه نگیرید! ملاک ارزش بندگی خداست و بندگی خدا ذکر گفتن نیست؛ بندگی فقط اطاعت است. امیرالمؤمنین علیه‌السلام کسی است که آمادگی انجام این وظیفه را دارد. او خود می‌داند که هیچ کس سزاوارتر از او برای این مسند نیست. در چند جا از نهج‌البلاغه از ایشان نقل شده است که خود خلفا و کسانی که با آن‌ها بیعت کردند، می‌دانستند که هیچ کس برای این مقام مناسب‌تر از من نیست. در همین خطبه شقشقیه که در جلسه گذشته خواندیم نیز فرمود: يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ. روشن است که ایشان برای پذیرش این مسند  آماده است. قسم هم می‌خورد که من گمان نمی‌کردم که مردم بعد از وفات پیغمبر سراغ کسی دیگر جز من بروند؛ وَاللَّهِ مَا كَانَ يُلْقَى فِي رُوعِي، وَلَا يَخْطُرُ عَلَى بَالِي.

حضرت در خطبه 173 نهج‌البلاغه به این مسئله پرداخته است. می‌فرماید: أَيُّهَا النَّاسُ! إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ؛ فَإِنْ شَغَبَ شَاغِبٌ اسْتُعْتِبَ فَإِنْ أَبَى قُوتِلَ؛ صرف‌نظر از نص و نصب پیغمبرصلی‌الله‌علیه‌وآله، هر عاقلی می‌داند که کسی شایسته این مقام است که بهتر بتواند جامعه را اداره کند. حاکم شایسته دو شرط اساسی دارد؛ یکی این‌که در مدیریت جامعه قدرتش بیش از دیگران باشد، و دیگر آن که برای عمل به وظایف، بداند حکم خدا چیست. بنابراین افزون بر قدرت مدیریت، کسی شایسته‌تر است که حکم خدا را بهتر از دیگران بداند.

برخورد حاکم عادل با مخالفان

بعد از قتل عثمان همه مردم دور حضرت علی را گرفتند و از او خواستند که متصدی این مقام شود. شاید بتوانیم بگوییم که در عالم اسلام در هیچ اجتماعی، همانند چنین اجماعی در مورد حاکم اتفاق نیفتاده است. حال بعد از این‌که چنین کسی متصدی این مقام شد، ممکن است کسانی در مقام مخالفت برآیند. حال این پرسش مطرح می‌شود که اگر کسی‌که شایسته مقام ولایت است، به این مقام رسید، در مقابل مخالفان چه باید بکند و وظیفه‌اش چیست؟

مخالفان از دو حال خارج نیستند؛ یا دچار شبهه‌ای شده‌اند و امر بر آن‌ها مشتبه شده، یا آگاهانه و از روی عناد می‌خواهند فتنه بر پا کنند. روشن است باید شبهه کسی را که دچار شبهه‌ شده است، برطرف کنند؛ فَإِنْ شَغَبَ شَاغِبٌ اسْتُعْتِبَ؛ اما اگر کسی از روی عناد و دشمنی مخالفت می‌کند و به دنبال فتنه می‌گردد هیچ راهی جز جنگ ندارد؛ فَإِنْ أَبَى قُوتِلَ. چون این فتنه برپا می‌کند و جامعه اسلامی را به هم می‌زند. اگر کسی درباره شخص ولی امر شبهه داشته باشد، باید با او بحث کنند و به او بفهمانند که جریان چیست و شبهه‌اش را حل کنند. آن قدر دلیل‌های قوی وجود دارد که اگر کسی ریگی در کفش نداشته باشد، می‌تواند به آن دلیل‌ها قانع شود و بفهمد. اما اگر گفت من این‌ها سرم نمی‌شود، و حرفم همین است که می‌گویم، باید با او قتال کرد؛ فَإِنْ أَبَى قُوتِلَ. این کلام علی‌علیه‌السلام است! در این‌جا باید شمشیر کشید. حاکم اگر این کار را کرد، می‌شود افضل عباد الله، اما اگر نکرد، انجام وظیفه نکرده است و عاصی است. البته ابتدا باید آن شرایط در او باشد؛ یعنی اقوا و اعلم باشد. اگر جامعه اسلامی بخواهد اداره شود، باید حجت را تمام کرد و دلیل آورد تا کسانی که طالب حق هستند، با دلیل متقن قانع ‌شوند. در مقام بحث و احتجاج باید ادب را رعایت کرد تا هر که طالب حق است به حقیقت برسد، اما کسی را که اهل عناد است و می‌خواهد فتنه برپا کند و اصل اسلام، نظام و انقلاب را زیر سؤال ببرد، نمی‌توان با نصحیت اصلاح کرد. این از جای دیگری تحریک شده و آمده است که نظام اسلامی را به هم بزند، بنابراین هیچ چاره‌ای جز قتال ندارد.

حضرت در آخر همین خطبه می‌فرماید: ولا يحمل هذا العلم إلّا أهل البصر والصّبر، والعلم بمواقع الحقّ؛ کسی می‌تواند این مقام را عهده‌دار شود که این سه ویژگی را داشته باشد؛ اول، باید چشم داشته باشد، و به تعبیر مقام معظم رهبری بصیرت داشته باشد. کسی که مسائل اجتماعی را درک نمی‌کند، به آسانی فریب می‌خورد و حتی اگر بخواهد به اسلام هم خدمت کند، ضرر می‌زند. دوم؛ باید اهل صبر و استقامت باشد. کسی نباشد که زود جا بزند. باید بر راه حق پایداری و استقامت کند تا به نتیجه صحیح خودش برسد. ویژگی آخر هم این است که به مواضع حق علم داشته باشد؛ حق و باطل را بشناسد. بداند اسلام چه خواسته است. این کافی نیست که فقط چیزی در این‌باره شنیده باشد.

مسئولیت‌های حاکم اسلامی

هم‌چنین در خطبه 131 از امیرمؤمنان‌‌علیه‌السلام نقل شده است که فرمود: اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذِي كَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِي سُلْطَانٍ؛ ظاهرا حضرت این خطبه را بعد از جنگ صفین انشاء فرموده‌اند. در آن زمان از طرفین هزاران نفر که همگی نمازخوان بودند، کشته شدند. می‌فرماید: خدایا! تو می‌دانی ما سر قدرت با آنها نجنگیدیم. وَلَا الْتِمَاسَ شَيْ‏ءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ؛ چنین نبوده است که بخواهیم سهم بیشتری از بهر‌ه‌های دنیا ببریم، و پول و غنائم بیشتری دست‌مان بیاید. خدایا! تو می‌دانی که این‌طور نبود. وَلَكِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِكَ؛ هدف از این جنگ، با این هزینه‌های سنگینی که صرف شد و این مدت طولانی که ادامه پیدا کرد، این بود که آثار دین بازگردد و آن‌چه صلاح جامعه اسلامی است تحقق پیدا کند. یعنی خیلی از آثار دین محو شده بود و آثار باقی‌مانده هم در حال محوشدن بود، و نزدیک بود اثری از دین باقی نماند. ما این جنگ را کردیم تا این آثار برگردد. مقصود ما از این نبرد رسیدن به این دو چیز بود؛ و يَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ؛ یکی ظلم‌هایی که به مردم شده است برگردد و مظلومان در امنیت قرار بگیرند و از ظالمان و زورمداران نترسند. وَ تُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِكَ؛ دیگر این‌که احکام تعطیل شده احیا شود.

 بنابراین مسئولیت رهبر اسلامی دو چیز است؛ 1. احکام اسلام اجرا شود؛ 2. بندگان خدا در امنیت باشند و کسی به آن‌ها ظلم نکند. حاکم اسلامی باید بکوشد این دو هدف را محقق سازد. البته روشن است که غالباً این اهداف کاملا محقق نمی‌شود، و امیرالمؤمنینعلیه‌السلام هم موفق نشد که در همه جا به این هدف برسد و بالاخره شام در دست بنی‌امیه باقی ماند، اما می‌فرماید: تلاش ما این بود که این دو هدف تحقق پیدا کند. چنین کسی امام عادل است و بهترین بنده خداست، اما اگر کوتاهی کرد و برخلاف این اهداف رفتار کرد، بدترین بنده می‌شود، حتی اگر بر پیشانی پینه‌های آن چنانی داشته باشد، یا حافظ کل قرآن باشد. مگر خوارج این‌گونه نبودند؟!


[1]. توجه داشته باشید که «امام» در این‌جا به معنای پیشواست و غیر از اصطلاحی است که ما درباره ائمه اثنی‌عشر به کار می‌بریم.

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org