صدا/فیلم | اندازه |
---|---|
برایدریافتفایلصوتیاینجاراکلیککنید | 9.25 مگابایت |
لزوم شناخت دقيق دين، به منزلة شاهراه مستقيم هدايت
بیانات حضرت آیتالله مصباح در جمع طلاب مرکز جامع علوم اسلامي ولي امر (ع) در تاریخ 28/1/95
حضور استادان، فضلا، بزرگان و خانوادههاي محترمشان را در اين موسسه، که خانه خودشان، و مزين بهنام مبارک امام است، خوشآمد ميگويم و اميدوارم خداي متعال الهام فرمايد چيزهايي مورد گفتوگو قرار گيرد که موجب رضاي او و سعادت ما باشد: وَأَنَّ هَـذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذَلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ.[1]
صراط، شاهراهي وسيع و داراي راههاي فرعي زياد
قرآن کريم ادبيات خاصي دارد که بخشی از آن، تا حدودي در جامعه اسلامي رواج پيدا کرده، اما هنوز بهطور شايسته جزء محاورات عرفي نشده و جاي خود را باز نکرده است. آية مزبور، به توضيح نيازي ندارد؛ ولي به نظر من، چند نکته مورد توجه است كه بدان اشاره ميكنم؛ نخست اينكه از ابتدا روي صراط و َأَنَّ هَـذَا صِرَاطِي تأكيد ميفرمايد. ظاهراً در زبان فارسي فقط يك كلمة «راه» داريم؛ ولي در زبان عربي تعبيرهاي مختلفي وجود دارد كه دستکم سه مورد از آن در قرآن ذکر شده است: صراط، سبيل و طريق. اما «سَبيل» در همين آيه به صورت جمع، يعني «سُبُل» آمده است. گاهي همه سبل حق است كه با کثرتي که دارد، بايد به دنبال آن رفت، چنانکه در آیه دیگر میفرماید: وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا؛[2] گاهي مصاديق نامطلوبي دارد که بايد از آن پرهيز کرد؛ مانند آنچه در این آيه آمده است: وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ. بههرحال، معروفترين واژه، «صراط» است كه در سورة حمد آمده است و همة ما دستكم روزي پنج مرتبه آن را تلاوت ميکنيم: اهْدِنَا الصِّرَاطَ المُسْتَقِيمَ؛ ولي «صراط» در هيچكجا جمع بسته نشده است؛ حداقل در قرآن به شكل جمع نيامده است. اگر اين آيات را کنار هم بگذاريم ـ اينکه ما هميشه از خدا بخواهيم که ما را به صراط مستقيم هدايت کند: اهْدِنَا الصِّرَاطَ المُسْتَقِيمَ، و اینکه قرآن تأکيد ميفرمايد اگر شما تلاش و جهاد کنيد، خدا سبل را به شما نشان خواهد داد: وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا ـ بهدست ميآيد که «سبل» مطلوب، چيزهايي است که تحت پوشش صراط قرار دارد؛ يعني صراط بسان شاهراه وسيعي ميماند که راههاي فرعي دارد؛ اين راههاي فرعي سبلي هستند كه هر کدام مربوط به يک عرصة خاصي هستند؛ به تعبير ديگر، آنها مانند اندامهاي يک بدن و پيکر هستند كه يک روح دارند و آن صراط است؛ ولي همانطور که روح انسان يکي است و جهازهاي مختلفي دارد و هر جهازي داراي اندامها و اعضاي مختلفي است، اين صراط نيز با اينکه وحدت دارد، زيرمجموعههايي دارد که سبل هستند. اگر اينها زيرمجموعه صراط باشند، جزء وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا هستند؛ زيرا هر چيزي غير از صراط مستقيم، راه شيطان است: أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ×وَأَنْ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ.[3]
پيمودن راه، براي رسيدن به مقصد خلقت
از مجموع اين آيه استفاده ميشود كه ما هدفي داريم که مطلوب فطري ماست و اين، بالاترين هدفي است که ميتوانيم بدان برسيم و آن، هدفي است که خدا براي آفرينش ما قرار داده، و منزلگاه ثابتي است که بايد بدان برسيم. بايد با پيمودن راه، به آن مقصد برسيم؛ اين مقصد را يکمرتبه به انسان نميدهند؛ بلكه راهي دارد كه بايد آن را پيمود تا به آن مقصد رسيد. اين راه، راهي مستقيم، روشن، بيپيچوخم و بيدغدغه است که به يک معنا، روحش بندگي خداست: وَأَنْ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ. اين آيه نيز ميفرمايد: وَأَنَّ هَـذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ؛ يک صراط است که منسوب به خداست؛ بايد اين راه را پيمود تا به هدف رسيد. پيمودن راه براي رسيدن به مقصود است. اگر پيمودن راه براي رسيدن به مقصدي نباشد، خود راه رفتن هدف ميشود. اين که صراط راه است و بايد آن را پيمود، فَاتَّبِعُوهُ، براي اين است كه هدفي براي اين راه وجود دارد که بايد بدان رسيد و جدا از اين راه نميشود: صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا× وَأَنْ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ. اگر غير از راه خدا و صراط مستقيم شد، عبادت شيطان است: أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ×وَأَنْ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ. اگر اين تطبيق درست، و اشکال ادبي و روشي نداشته باشد، چنين چيزي استفاده ميشود که ما آفريده شديم براي اين که راهي را بپيماييم تا به مقصد برسيم. ما وقتي خلق ميشويم، در آغاز راهي هستيم كه اگر اين راه را درست برويم، به آن مقصد خلقت ميرسيم. گاهي هم گفته میشود پيمودن راه مقصد است، يعني مقصد و هدف متوسط؛ هدفي که بعد از آن، هدفی نهايي وجود دارد، و لذا میفرماید: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ (ذاريات،56) . پس عبادت هدف خلقت است: وَمَا خَلَقْتُ ...إِلَّا، و چون اين راه است، و راه هدفي دارد، پس معلوم ميشود اين راه هدف اعلايي دارد که آن، نتيجة عبادت است. ما در محاورات و فرهنگ قرآني خودمان به آن هدف اعلا ميگوييم: قرب خدا علي درجاته. بنابراین، ميتوانيم بگوييم نظر قرآن اين است که انسان در اين عالم که آفريده شده، در يک نقطه ابتدایی قرار گرفته است که بايد حرکت کند، و باید بداند از کدام راه بايد برود، اگر آن راه صراط مستقيم نباشد، در مسيري قرار ميگيرد كه صحيح نيست و پيمودن آن موجب انحراف است، و مصداق عبادة الشيطان ميشود.
راهي مستقيم با روح بندگي
اکنون اين پرسش جاي خود را پيدا ميکند که اين راه چه راهي است و چگونه بايد آن را پيمود؟ اگر سبل زيرمجموعههاي اين راه مستقيم هستند، چند راه وجود دارد و چگونه بايد آنها را پيمود؟ آيا تقدم و تأخري دارند يا خير؟ آيا تزاحمي دارند يا ندارند؟ و اينكه انسان چگونه بايد حرکت کند تا به هدف خلقت، و عاليترين کمالاتي که خدا انسان را براي آن آفريده است، دست يابد. اين پرسش جدي است. قرآن كريم بر ما منت مينهد و ميگويد به مردم بگو: وَ أنَّ هَـذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا؛ آنچه را من به شما ياد ميدهم، همان صراط خدا و صراط مستقيم است. مبادا راههايي را بپيماييد كه با اين مسير سازگاري ندارد: وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ؛ زيرا اين راهها شما را پراکنده، و از مقصد دور ميکند، و چهبسا بهکلي از رسيدن به هدف محروم شويد: وَأَنَّ هَـذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ. حال پرسش اين است كه آيا امكان دارد که صراط ديگري وجود داشته باشد که اگر انسان از آن مسير برود به مقصد میرسد و العياذ بالله خداوند آن را ذکر نکرده يا فراموش کرده است آن را بيان كند؟ ظاهراً يك راه بيشتر نيست و آن همان صراطالله است؛ همان که هر روز بايد بگوييم اهدنا الصراط المستقيم؛ فقط از همين راه است که انسان به سعادت و هدف خلقت ميرسد. اگر مسير ديگري شد، ميشود همان سبلي که دربارهاش میفرماید: وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ. حال، آیا صرف نظر از دين، راههاي ديگري هم هست که بشود رفت؟ ظاهر آیه با این سخن نميسازد: وَأَنْ هَذَا صِرَاطی مُّسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ. در جای دیگر میفرماید: أن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ× وَأَنْ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ؛[4] راه صحيح و مستقيم همين بندگي خداست؛ يعني هر راه ديگري برويد، جزء عبادتالشيطان است؛ زيرا دو راه بيشتر نيست و اگر ميبود، میفرمود. ظاهر اين آيه حصر در دو راه است: راه خدا و راه شيطان؛ میفرماید: أن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ ... وَأَنْ اعْبُدُونِي. پس اگر اين برداشتهاي مقدماتي صحيح باشد، بايد باور کنيم که براي رسيدن به سعادت، کمال و هدف خلقتمان يک راه بيشتر نداريم كه روحش بندگي خداوند ميباشد. بندگي خدا یا عبادت هم يک معناي خاصي دارد که شامل هر نوع اطاعت از خدا ميشود. يک وجه هم اين است که اطاعت مقدم بر عبادت است. بههرحال، فقط يک راه صحيح وجود دارد و راههاي ديگر، وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ است.
راهي كه همه ابعاد زندگي انسان را دربرميگيرد
حال پرسش اين است كه اين راه، چه نوع راهي است که همة زندگي انسان را دربرميگيرد؟ زيرا بيان كرديم كه اين راه انسان را به هدف خلقت ميرساند؛ ما آفريده شديم تا به آنجا برسيم و راهش نيز همين است. اين همان برداشتي است که پيشتر بيان کرديم؛ اين صراط، يک راه کلي است که مصاديق و عرصههايي دارد؛ عبادت در نيمهشب برای خدا يك نوع عبادت است، و معاشرت با همسر نيز، به کیفیت خاص، بهويژه اگر با قصد قربت باشد، عبادت خدا بهشمار ميآيد. رفتار با فرزندان، همسايگان، دوستان، آشنايان، همکلاسيها، استادان، حاکم اسلامي و نيز همة مردم عالم، اگر با شيوة خاصي انجام گيرد، راههايي است که ما را به سعادت ميرساند؛ يعني مصداقي از مصاديق عبادت، و سبيلي از سبل عبادت است. يك سبيل در زمينه اقتصادي، و سبيلي ديگر در عرصة معاشرت با خانواده، و نيز همة انسانها اعم از مسلم و غيرمسلم است. هر کدام از اين عرصهها، يک سبيل است كه مجموع آنها يک صراط است كه روح آن بندگي خداست؛ يعني در هر جايي، هر قدمي بخواهيم برداريم، بايد توجه كنيم كه خدا چه ميخواهد، اگر آن را لحاظ کرديم، عبادتالله ميشود؛ يعني در اينصورت در متن صراطيم؛ هر چند از طريق سبيلهاي مختلف، مانند عبادت به معناي خاص، مثل نماز، یا انفاق، درس خواندن، درس دادن، حکومت، صلح و جنگ باشد. بر اساس اين برداشت، اگر همة اينها بهگونهاي صورت گيرد که مورد رضاي خدا باشد، عبادت، و مصداق صراط مستقيم است؛ اما اگر بهگونهاي ديگر انجام شود، هرکس آن را انجام دهد، اگر در راه بندگي خدا نباشد، هدر دادن عمر و مصداق عبادتالشيطان است كه انسان را به جايي نخواهد رساند و گاهي پيمودن راه جهنم است، که يکي از مواردي که «طریق» در قرآن به کار رفته، درباره طريق جهنم است.[5]
معناي بندگي
اينکه انسان در همه چيز بندگي خدا کند، به چه معناست؟ براي مثال، اينكه امروز آبگوشت بخوريم يا پلو، کدامش بندگي خداست؟! يکي از اينها، يا هر دو بندگي و پيمودن راه خداست؟ قصابي، نانوايي، بقالي و عطاري؛ کدام يك راه خداست؟ اگر خدا گفت اين کار را انجام بده، همان راه خداست. اگر بندگي خدا اين است که کسب حلال داشته باشيم، هر کدام باشد، سبيلي از سبلالله است: وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا؛[6] ولي يک صراط است، و همان راه خداست؛ چون این کار را براي خدا انجام ميدهيم. پس ملاک وحدت و صراط بودن اين سبل کثيره، اين است که روح بندگي خدا در آنها دميده ميشود. اگر اينچنين بود، جنگ، صلح، رياست، حكومت كردن، رعيت بودن و اطاعت از حاکم شرع اسلامي، همگي اطاعت و بندگي خداست و ثواب دارد. براساس اینکه اين برداشت درست باشد، اسلام براي اينکه اين روح را در زندگي ما بدمد، نميگويد آشپزي يا بقالي کن، يا ساختمان سيماني يا خشتي یا گلي بساز، بلكه ميگويد هر کدامش را ميسازي، براي خدا بساز. ببين کدام يك را خدا بيشتر دوست دارد.
اينکه ميگوييم دين همه چيز را براي بشر بيان ميکند، بدين معنا نيست که به ما بنايي يا مهندسي و يا آشپزي ياد میدهد؛ بلكه ياد ميدهد که آشپزي، مهندسي، حکومت كردن، رئيس جمهور يا مرجع تقليد يا حمال يا آبدارچي شدن، همه بايد براي خدا باشد. هر کدام از اينها، اگر براي خدا باشد، آن راه سعادت است و ميتواند انسان را به کمال برساند. اگر بين اينها تزاحم بود، بايد بررسي كرد كه کدامش را خدا بيشتر دوست دارد؛ گاهي تعين پيدا ميکند و همانطور که بزرگان ميفرمايند، بعضي چيزها براي برخي افراد واجب کفايي، و چهبسا براي بعضي واجب عيني است. اگر شهري پزشک نداشته باشد، اصل وجود پزشک واجب کفايي است؛ خدا دوست دارد که راهي باشد براي اين که بندگان مريضش شفا يابند و از نعمت سلامتي استفاده کنند. خدا اين را دوست دارد و آن را واجب کفايي قرار داده است. اما اگر پزشک نبود، شما در مقام يك محصل بايد پزشکي بخوانيد؛ زيرا اين واجب کفایی که من به الکفايه ندارد، متعین شده، عملاً شبيه واجب عيني ميشود.
تقسيم كار، لازمة زندگي جمعي و تمدني
اگر فردي در جايي تنها زندگي کند يا وقتي که حتي انسانهاي متعددي هم بودند، اما پراکنده زندگي ميکردند ـ براي مثال، در دوراني كه، بنابر آنچه گفتهاند، جنگلنشيني و غارنشيني وجود داشته ـ آن وقتها اگر کسي ميخواست راه خدا را برود، بايد غذايش را خودش ميپخت، لباسش را خودش ميشست، خانه يا آلاچيقش را خودش ميساخت، يا حداكثر دو يا سه نفري، مثلاً با کمک پدر و فرزند، میساختند؛ اما اين مربوط به قبل از پيدايش تمدن بود؛ يعني وقتی مردم هنوز شهرنشين نشده بودند. از وقتي که انسانها با هم ارتباط پيدا کردند و وحدتي به نام مدينه ايجاد کردند، نياز به تفکيک كارها پيدا شد؛ مانند اينكه كار يکي فقط نانوايي، و کار ديگري بنايي باشد؛ در غير اينصورت، نيازهاي جامعه بهخوبي تأمين نميشود؛ و این بهترين راهي است که ميشود نيازهاي همة جامعه تأمين، و کارها تقسيم شود. از اينرو، بعضي از جامعهشناسان ميگفتند اصل تمدن تقسيم کار است. بشر زماني از کوچنشيني و جنگلنشيني خارج شد که کارهاي جامعه را بين خود تقسيم کرد. بر اين اساس، در جامعه گروهي فقط پزشک ميشوند. اما زماني بود ـ و هنوز هم در گوشهوکنار در بعضي روستاها چنین است ـ که مثلاً در یک خانواده، مادربزرگ همهكاره بود.
در فاميل خود ما، پيرزن سالمندي بود كه هروقت يكی از اقوام مريض ميشد، اين خانم او را معالجه ميکرد. اين زن، خودش شوهر نکرده بود، و بچهدار نبود؛ اما هر بچهاي را که مريض ميشد، درمان ميکرد؛ هر جا سخن از عروسي و ازدواج و اين نوع مسائل بود، آنها را راهنمايي ميکرد و برنامه ميداد؛ يعني خانم جاافتاده، باتجربه و پختهاي بود. در ميان فاميل ما، کسي نيازي به دكتر رفتن نداشت. همه به او بيبي عمه ميگفتند و هر کس هر مشكلي داشت، به سراغ بيبيعمه ميرفت.بنده تقریباً حدود يک سال برای تحصيل در نجف بودم؛ وقتی به يزد برگشتم، يک روز مهمان همين بيبي عمه بوديم؛ اتفاقاً ناگهان صداي من گرفت و نميتوانستم درست صحبت كنم. چون هيچگاه اينطور نشده بودم، خيلي ترسيدم. بيبي عمه شربت آبليمو درست کرد و من هم خوردم و خوب شدم. اگر دکتر ميرفتيم ميگفت بايد عکسبرداري کنيد و آزمايش بدهيد و چنين و چنان، ولي بيبيعمه يک شربت آبليمو درست کرد و و بعد از دو تا سه دقيقه که شربت را خوردم، خوب شدم.
اما لازمة تمدن اين است كه کارها تقسيم شود؛ پزشک، مهندس، بقال، روحاني و ديگر متخصصها، هر كدام بايد وظايف خود را انجام دهند. اگر دينشناسي هم براي جامعه ضرورتي دارد، بايد کساني به اين امر متعهد باشند. قرآن ميفرمايد شما بدون دين به سعادت نخواهيد رسيد: وَأَنَّ هَـذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ؛[7] هيچ راه ديگري براي شما مفيد نخواهد بود. پس بايد دين را شناخت، و چون همه ما بالفطره طالب سعادتمان هستيم، آن را بر همه چيز مقدم ميداريم. خوشي ابدي چيز کمي نيست. پس مهمترين چيزها براي ما شناخت دين است؛ نه براي ما، كه براي هر عاقلي اينچنين است. اگر بناست کارهاي جامعه تقسيم شود، بايد كار يک قشر کارآمد و باتجربه، دينشناسي و آشنا کردن مردم با دين باشد. اين واجبترين وظيفه است و تا من به الکفايه نداشته باشد، نوبت به چيزهاي ديگر نميرسد.
لزوم توجه به تفاوت در نيازهاي ديني مردم
اگر بخواهيم عالم ديني شويم، در اولين قدم، انبوهي از پرسشها براي ما مطرح ميشود؛ مانند اينكه دين چند بخش دارد؛ چه رشتههايي دارد؛ کدام يك از آنها مهمتر است؛ جامعه به کدام يك بيشتر نياز دارد؛ هميشه يکطور است يا زمانها فرق ميکند؛ آيا نياز هر اقليم و سرزمين با سرزمينهاي ديگر يكي است يا تفاوت دارد. ظاهراً جواب همة پرسشها مثبت است. چهبسا در منطقهاي، يک بخش از دين، بيشتر مردم نياز مردم باشد يا در بخش و شهر ديگري که مبلغين کفر حضور دارند و انواع وسايل و رسانهها را در اختيار دارند، بايد کساني بروند که بيشتر اعتقادات اصلي مردم را تصحيح و حفظ کنند، تا کافر نشوند. ممكن است در بخشي، اصل دين ـ توحيد، نبوت و معاد ـ محفوظ باشد؛ اما فرقههايي براي انحراف مردم فعاليتهايي را انجام دهند. در اينجاها بايد به آن بخش از دين كه در برابر آن فرقههاست، بيشتر اهميت داد.
در برخي مكانها، مسائل اقتصادي مطرح است، مثلاً ميگويند: إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا؛[8] میگویند چه فرق ميکند بگویی اسکناس را به تو فروختم يا بگویی به تو قرض دادم. وقتي شما جنسي را ميفروشيد، و مبلغ آن را بهصورت قسطي دريافت ميكنيد و معمولاً مبلغي را به آن اضافه ميكنید، هيچکس نميگويد خلاف شرع است و اشکال دارد. اين چه فرقي با ربا دارد؟ در ربا هم کسي سرمايه و پولي را به شما ميدهد تا با آن کاسبي کنيد، و ماهانه بخشي از درآمد آن را به صاحب سرمايه ميدهد؛ چه فرق ميکند؟ إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا. اين مسئله را باور نميکنند. البته اين مسئله اشکال تازهاي هم نيست. اگر بخواهيم راه صحيح برويم، بايد چه كنيم؟ بايد بگوييم: وَأَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا؛ خداوند گفته بيع حلال است، و ربا حرام. حال اينكه نتيجه آن در عمل يکي است يا دو تا، مسئله ديگري است؛ ولي ربا حرام است: فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ فَأْذَنُواْ بِحَرْبٍ مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ؛[9]حتي امروزه اقتصاددانهاي بزرگ دنيا نيز معتقدند ريشة همة مشکلات اقتصادي که امروز دنيا را فراگرفته، رباخواري است. اقتصاددانهاي مسلمان کشور خودمان نيز اعتراف دارند كه اين سقوط اقتصادي که در سالهاي اخير در کشور پيدا شده است، به دليل وجود بانکداريهاي جديدي است که هر روز در حال افزايش است و مبناي آنها بر اساس رباست. هر چند نام عقود شرعيه را براي آن انتخاب ميكنند؛ ولي آن کسي که پول را هم ميگيرد اصلاً نميداند عقود شرعيه کدام است!
لزوم شناخت دقيق مرزهاي ديني
پس بايد راه را بشناسيم؛ دقيقاً مرزهايش را مشخص و از سبلي که بايد از آن اجتناب کرد، تفكيك و مرزبندي کنيم. اگر قدمي آن طرف بگذاريم، سقوط است. مگر بين ازدواج و زنا چه قدر فاصله است؟ يک «انکحت» فاصله است. چهبسا كسي بگويد گفتن يا نگفتن «انکحت» چه فرقي دارد؟! فرقش همين است که اين صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا است، و آن وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ. پس از واجبترين نيازهاي هر جامعة انساني، دين و دينشناسي است. اگر اين به قدر کفايت رسيد که احتياجات ديني مردم را تأمين کند، آنگاه نوبت به کارهاي ديگر، اعم از واجب يا مستحب يا مباح ميرسد؛ اما تا مادامي که اين نياز برطرف نشده باشد، همه مسئولاند. اين فتواي همة عالمان ديني است كه اگر واجب کفايي ترک شود و من به الکفايه نداشته باشد، همه مسئولاند. اگر يک نفر قيام، و رفع حاجت کرد، تکليف از ديگران ساقط است.
در قديم كه هنوز تمدني شكل نگرفته بود، در يک شهر يک حکيمباشي وجود داشت كه هر کس مريض ميشد، اين فرد همة امراض او را معالجه ميکرد. در شهرهای بزرگتر، دو تا سه حكيمباشي وجود داشت. در نهايت در پيشرفتهترين شهرها، در هر محلهاي يک حکيمباشي بود. اين موضوع خيلي کمياب بود که در يک شهر، هر محلهاش يک حکيمباشي داشته باشد؛ ولي آن حکيمباشي همة امراض را معالجه ميکرد. تمدن که پيش رفت، باعث شد که رشتههاي مختلف پزشکي پديد آيند و هر رشتهاي به رشتههاي فرعيتر تقسيم شود؛ بهگونهاي كه امروز صدها رشته پزشکي داريم و هر قدر تمدن بيشتر پيش برود، اين رشتهها خصوصيتر، و تخصصها بيشتر ميشود. افرادي ميكوشند همة عمرشان را در مسائل مربوط به همان رشته کار کنند تا پيشرفت بيشتري داشته باشند، داروهاي جديد و روشهاي معالجه بهتري کشف کنند.
اما آيا در دينشناسي نيز به همين شكل است؟ از زمان قديم اين طور بود كه صرفيين، ابتدا صرف و نحو، و سپس فقه و اصول ميخوانند و ديگر هيچ؛ اما آيا حالا هم همين قدر کفايت ميکند؟! چهطور پزشکي بهمثابه يك رشته، به صد رشته تقسيم شد و هنوز هم کم است؟ براي مثال، براي درمان چشم، پيشتر فقط يك چشمپزشكي بود، اما الان براي هر بخش چشم يك رشته تخصصي وجود دارد. اگر ما بخواهيم وارد مرحلة تمدنسازي اسلام شويم، چه باید بکنیم؟ مقام معظم رهبري در تقسيمبندي مراحل، مرحله نهايي را تمدنسازي اسلامي ناميدند. شايد معنايش اين باشد که اگر دين پيشرفت ميکند، لازمهاش اين است که تخصصها و رشتههاي مختلف وجود داشته باشد و هر فرد يا گروهي در يک بخش تخصص داشته باشد تا آن قسمت رشد کند و نيازها را بهتر برطرف سازد.
تأسيس گرايشهاي بينرشتهاي
در كنار اين، مسئله ديگري مطرح ميشود كه خوب است براي تبيين آن از همين مسئله پزشکي استفاده کنم. گاهي پزشکي در يک رشتهاي تخصص دارد و بر اساس رشتهاش براي بيمار نسخهاي را تجويز ميکند؛ اما وقتي متخصص ديگري متوجه ميشود، ميگويد اين دارو براي شما مفيد نيست؛ زيرا يک بيماري ديگري داريد که دکتر قبلي آن را نميدانسته و اگر اين دارو را بخوريد براي کليه يا كبد شما ضرر دارد؛ شما بايد داروي ديگري مصرف کنيد که آن ضرر را نداشته باشد؛ اين يعني چه؟ يعني گاهي تخصصها تزاحم پيدا ميکنند؛ اينجاست که لازمهاش اين است که غير از رشتههاي خاص و تخصصي، رشتههاي بينبخشي داشته باشيم. امروز در بعضي از کشورهاي خيلي پيشرفته، بين پزشکي و روانشناسي نيز رشتهاي بينبخشي دارند. البته سابق اينگونه بود؛ حکيمباشيها معمولاً با روانشناسي هم آشنا بودند و ميدانستند چگونه با مريض رفتار کنند كه امنيت و آرامش روحي داشته باشد و نترسد. در رشتههاي بينبخشي، بين پزشکي و روانشناسي و بين بخشهاي مختلف پزشکي، به اين نكته توجه دارند که اگر دارويي براي يك درد خوب است، مواظب باشند براي درد ديگر مريض ضرر نداشته باشد. در کلينيکهاي پيشرفته دنيا، و نیز در ايران، مجموعهاي از پزشکها با هم مشورت ميکنند تا به يك نتيجه نهايي برسند.
ما در عين حال که بايد بخشهاي مختلف دين را از هم تفکيک کنيم، بايد رشتههاي خاص نيز به وجود آيد و کساني عمدة عمر و تحقيقاتشان را بر اين رشته متمرکز کنند؛ اما در اين ميان، بايد يک ارتباط بينرشتهاي هم بين عالمان و بزرگان بهصورت نشستهاي علمي و کنفرانسها باشد. اين سنتي که مراجع ما دارند که گروه و هيئت استفتاء دارند، يک جهت آن همين است که ممکن است هر کدامشان در بخشهاي مختلف تخصص داشته باشند؛ يکي در روايات و ديگري بر اصول عمليه تسلط دارد و فردي نيز نسخهها را بهتر ميشناسد ـ اينها با هم همفکري ميکنند تا فتوايي که داده ميشود، تا حد امكان به واقع نزديك باشد.
ما در زماني هستيم که تمدن رو به ترقي است، يعني لازمة زندگي اجتماعي بهگونهاي است كه تقسيم کار فراوان شده است. امروزه شغلهايي وجود دارد كه پنجاه سال پيش، نامي از آنها وجود نداشت؛ رشتههايي بهوجود آمده که كسي با آنها آشنايي نداشت و هنوز هم در حال گسترش است. بايد بدانيم دينشناسي هم از اين موضوع مستثنا نيست. نيازهاي مردم در دين نيز بيشتر میشود و هر روز پرسشهاي جديدی مطرح ميشود كه نياز به تخصصهاي جديدي دارد. کسي که ده سال در اقتصاد کار کرده است، شايد با مسائل صلات و طهارت آشنايي نداشته باشد. اگر رشتهها کاملاً متمايز باشد و متخصصان کافي داشته باشيم، همه اينها پيشرفت ميکند. براي تکمیل آن، بايد ارتباطاتي هم بين متخصصان اين رشتهها باشد.
دوري از شناخت تكبعدي دين
مجدد اين جمله را تکرار کنم كه مبادا دين را بهصورت تکبعدي بشناسيم؛ يکي از آفاتي که حوزههاي ما در زمان سابق بدان مبتلا بودند، همين تکبعدي بودن است. يکي از مظاهرش اين بود که، تا آن جا که من به ياد دارم و ميشناسم، همه، به استنثنای يك يا دو مورد، پذيرفته بودند که دين ربطي به سياست ندارد؛ اگر ميگفتند يک نفر آخوند سياسي است، مردم با احتياط از کنار او رد ميشدند؛ يعني براي آخوند، سياسي بودن يک نقص بود. من مصداق آن را سراغ دارم: مرحوم آيتالله کاشاني. معلومات اين فرد در حد مراجع بود؛ شايد تيزبيني اين فرد از برخي از مراجع هم بيشتر بود؛ اما به خاطر اهتمامي که به مسائل سياسي داشت، هيچ کس او را جزو علما و مراجع بهشمار نميآورد. ايشان از شاگردان درجة يك مرحوم آقا ضياء بود ؛ اما به خاطر اينکه وظيفه واجب خود ميدانست که در سياست دخالت کند، نسبت به كساني كه بهمراتب ضعيفتر از او بودند، در كلاس درس و در اجتماع متدينين ناشناخته بود، و کسي بهايي به او نميداد. . ايشان با مرحوم آقاسيدمحمدتقي خوانساري و آقاسيداحمد خوانساري و افراد بسیار دیگر، همه از شاگردان برجسته مرحوم آقاضياء بودند. در ميان اين افراد، مرحوم آقا سيدابوالقاسم کاشاني امتيازات خاصي داشت؛ ولي از همان وقت که در نجف بود، در حال مبارزه با انگليسها بود و در کارهاي سياسي و حتي نظامي مشارکت داشت. بعد از اينكه بازگشت، يکي از مراجع بزرگ مسائل سياسي اسلامي شد؛ هرچند در ميان متدينين خيلي موقعيتي نداشت؛ زيرا اينگونه به مردم تلقين شده بود كه دين با سياست كاري ندارد، و اگر كسي وارد سياست شود، از دين و تقواي انسان کاسته ميشود؛
امام، احياگر نيم فراموششدة دين
اما خداوند مردي را فرستاد که نميدانم تا روز قيامت، هر روز در نامة اعمال او چه قدر حسنه نوشته ميشود. او اين سد را شکست و اين حجاب حاجز را برداشت. در واقع، مرحوم امام رضواناللهتعاليعليه نصف فراموششدة دين را احيا کرد. ولي شيطان دست برنميدارد؛ امروزه بعد از گذشت چند دهه از رحلت امام، در گوشهوکنار، مجدداً ارتجاع در حال پيدا شدن است؛ يعني دوباره اين زمزمهها در بين مقدسمآبها در حال مطرح شدن است که مسائل سياسي ربطي به دين ندارد. پس بايد مواظب باشيم.
اسلام، راه خدا و سعادت
نتيجه اينكه، راه خدا و راه سعادت بيش از يکي نيست، و آن هم اسلام است. هر چيزي در کنار اسلام مطرح شود يا اندک تزاحمي با آن داشته باشد، راه شيطان است اگر نه، ميتواند ابزاري باشد براي ارائه اسلام. مهندسي و ساختن ساختمانهاي جديد جزو اسلام نيست، اما ميتواند بهمنزلة ابزار، براي خدا، عزت اسلام و تأمين نيازمنديهاي جامعه اسلامي به کار گرفته شود. يک جنبه آن ميتواند اسلامي باشد و آن اينكه ارزشهاي اسلامي در کيفيت ساختمان رعايت شود. در اينصورت، مهندسي و بنايي ساختمان، اسلامي ميشود. در همه چيز ديگر نيز به همين صورت است؛ يعني آنجا که نياز مسلمانان را رفع کند و باعث حفظ عزت اسلام و مسلمين باشد، اگر براي رضاي خدا اجرا شود، آن شغل هم شغل اسلامي خواهد بود؛ اما علومی که فيحدنفسه مربوط به راه زندگي است، يعني بيانکنندة چيزي است که خدا دوست دارد، از معارف و اعتقادات، تا اخلاق و آداب و احکام فردي، اجتماعي، خانوادگي و بينالمللي، همه علوم اسلامي است؛ يعني بيان ميکند خدا در اين موقعيت از شما چه ميخواهد. علوم ديگر در صورتي که وسيلهاي براي اينها باشد، ميتواند اسلامي باشد. يعني نسبتش با اسلام، این است که ابزار و وسيلهاي براي پيشرفت اسلام باشد. در اينصورت، ما نظاميگري اسلامي و موشکسازی اسلامي هم ميتوانيم داشته باشيم. البته اين نسبت بالعرض است. نسبت بالذات در مواردي است كه به ما بگويد خدا از شما چه ميخواهد، و وقتي اين علوم متناسب با تمدن اسلامي خواهند بود که در رشتههاي مختلف تقسيم کار بشود و در عين حال، بين رشتههاي مختلف هم ارتباطاتي برقرار بشود تا جهت پيشرفت اين علوم را به سوي يک نقطه، که «و أنّ الي ربّک المنتهي»[10] است، تأمين کند.
[1]. انعام/153.
[2]. عنکبوت/69.
[3]. (يس،60و61)
[4] یس، 60ـ61.
[5] نساء، 169.
[6] . عنكبوت/69.
[7] انعام/153.
[8] بقره/275.
[9] . بقره/ 279.
[10]. نجم، 42.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org