قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

صدا/فیلماندازه
براي دريافت فايل صوتي اين‌جا را کليک کنيد11.99 مگابایت
برای‌دریافت‌فایل‌تصویری‌این‌جاراکلیک‌کنید55.31 مگابایت

بسم الله الرحمن الرحيم

آن چه پيش‌رو داريد گزيده‌اي از سخنان حضرت آيت‌الله مصباح‌يزدي (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 20/3/95، مطابق با سوم رمضان 1437 ايراد فرموده‌اند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.

تحلیلی روان­شناختی از تحولات صدر اسلام

(20)

مهار هواي نفس

اشاره

موضوع بحث ما عوامل انحراف انسان از مسير حق بود و اين سؤال مطرح شد که چگونه کساني ساليانی دراز راه صحيحي را پیمودند و زحمت‌هايي کشيدند، اما در اواخر عمرشان منحرف شدند و گاهی تا 180 درجه تغيير مسير دادند. با استفاده از فرمايشات اميرمؤمنان صلوات‌الله‌عليه در نهج‌البلاغه به این نتیجه رسیدیم که هواي نفس، فریب دنیا، و شیطان سه عامل اصلی انحراف هستند. اين‌ سه عامل از یکدیگر مستقل نيستند و دست به دست هم مي‌دهند و انسان را فريب مي‌دهند. معمولا هواي نفس به همين امور دنيا تعلق مي‌گيرد. انسان به دنبال استفاده از لذت‌هاي دنياست؛ از يک سو دنيا فريبش مي‌دهد و از سوی دیگر هواي نفس به طرف آن ميل پيدا مي‌کند. به عبارت دیگر دنيا متعلَق هواي نفس است، و هواي نفس به زينت‌ها و لذت‌هاي دنيا تعلق مي‌گيرد. اما نقش شيطان نقشی تقويتي است؛ يعني شیطان همان چيزي را که انسان مي‌خواهد و دنيا باعث فريفتنش مي‌شود، تقويت مي‌کند. او با وعده‌هاي دروغين، انسان را فريب مي‌دهد و وسوسه مي‌کند. انسان فریب مي‌خورد و گاهي پس از این که به دام او افتاد می‌فهمد اشتباه کرده است، اما باز فريب مي‌خورد و اين جريان هم‌چنان ادامه پيدا می‌کند. بنابراین نقش شيطان تقويت خواهش‌هاي نفساني و فريب‌هاي دنياست. بالاخره این مثلث با هم‌ديگر عمل مي‌کنند و اشخاص را به انحراف و گناه و فساد و سقوط مي‌کشانند.

ملاک مذموميت هواي نفس

گفتيم که هواي نفس به معنای «دلخواه» است، اما اين بدان معنا نيست که هر چه دل انسان بخواهد بد است. بد بودن به اين است که انسان ملاک ترجيح را دلخواه خود قرار دهد، ولي ممکن است انسان به خاطر مطلوب بودن کاري آن را انجام دهد و لذت هم ببرد، که در اين صورت اشکالي ندارد. براي مثال انسان روزه‌دار هنگام افطار از افطار کردن لذت مي‌برد. این کار مستحب است و انسان مي‌تواند به قصد قربت افطار کند و ثواب زيادي هم ببرد، ضمن این‌که این کار موافق ميلش است و از آن خوشش هم می‌آید. يا حتي در شرايطي ممکن است بالاترين لذت‌هاي حيواني عبادتي بزرگ باشد و ثواب اخروي داشته باشد، اگر به نيت قرب به خدا انجام شود. پس اين که مي‌گويند هواي نفس يکي از عوامل فساد است به اين جهت است که انسان آن لذت را ملاک عمل قرار بدهد. به عبارت ديگر، علت اين­که اين کارها را انجام مي‌دهد اين است که خوشش مي‌آيد و ديگر در بند اين نيست که آن کار حلال است يا حرام. اين دنباله­روی هوای نفس است، ولي ممکن است تکليف شرعي به امر خوش‌آيندي تعلق گيرد و انسان به آن عمل کند و لذت هم ببرد. بنابراين اين­گونه نيست که هر چه لذت دنيوي و حسي و مادي داشته باشد، بد باشد و موجب سقوط انسان ‌شود، و متقابلا هر چه خلاف ميل انسان است کار خوبي باشد. چنين معياري درست نيست.

توجه به این نکته از این جهت اهمیت دارد که تعبيرات برخي روايات چنين ايهامي را ایجاد می­کند. روشن است که بيشتر بيانات روايات بياناتی عرفي‌اند، و در مقام حصر و ارائه يک قاعده کلي صددرصدي نيستند. اگر بخواهيم با يک تعبير منطقي کامل، هوای نفس را مذمت کنیم بايد همه قيود و شرايطش را ذکر کنيم، و اين ديگر از حالت محاوره عادي خارج مي­شود و موجب تکلف و خستگي در گفت‌وگو می­گردد. بنای عقلا نیز همين است که در هر موردي روی آن­چه در آن مقام مؤثر است تکيه مي‌کنند، و ديگر شرايط و موارد استثنا را در جاي ديگري ذکر مي‌کنند.

پيروي  هواي نفس؛ عنصر اصلي فرهنگ الحادي غرب

در جلسات گذشته با استفاده از آيات و روايات، به­خصوص فرمايشات اميرالمؤمنين صلوات‌الله­عليه در نهج­البلاغه، به بیان نمونه‌هايي از هوای نفس مذموم و ممدوح پرداختیم. ما اين اصول را پذيرفته­ايم که هرچه قرآن و اهل­بیت مي‌گويند درست است؛ ايشان معصوم بودند  و کلمات‌شان حساب‌شده بوده است، اما اين منطق در همه­جا و در همه اقشار تأثير کافي ندارد. حتي کساني با این­که مسلمان هستند و با اسلام مخالفتي ندارند و قرآن و اهل­بیت را هم دوست دارند، اين طور نيست که صددرصد هرچه در قرآن و روايت است بپذيرند و به آن ملتزم باشند. گاهي در دلشان مي‌گويند: حالا ما مخالفتي نمي‌کنيم، ولي معلوم نيست درست باشد! گاهي مي‌گويند: اين‌ها براي زمان صدر اسلام بوده، و حالا ديگر اين طور نيست و اين احکام قابل اجرا نيستند! از سوی دیگر، همه ما شاهديم که آرام آرام فرهنگ ما از دوران آموزش‌هاي ابتدايي، بلکه در دوران مهدکودک، تحت تأثیر فرهنگ غرب قرار گرفته است. عنصر اصلي فرهنگ الحادي امروز که به نام فرهنگ غربي ناميده مي‌شود همین است که هر کس هر چه دلش مي‌خواهد انجام دهد. بزرگ‌ترين افتخار سردمداران اين فرهنگ این است که طوري کشورمان را اداره کنیم که هر کس هر طور دلش مي‌خواهد رفتار کند، مگر جايي که خواست­هاي مردم با هم تزاحم پيدا کند، که در این صورت قیود و حدودی مي‌گذارند تا محدوديت‌هايي پيدا شود و مزاحم ديگران نشوند، وگرنه هيچ بد نيست که هر کس هر کاري دلش مي‌خواهد انجام بدهد. این فرهنگ آرام آرام در فرهنگ ما هم وارد مي‌شود و حتی در گفت‌وگوي کودکان رواج پیدا کرده است.

اختلاط فرهنگ‌ها به‌خصوص به وسیله رسانه‌هايي که در دسترس همه قرار گرفته و وقت نوجوان‌ها را مي‌گيرد و مشغول‌شان مي‌کند، اين آفت را ايجاد می­کند که نسبت به مباني ديني، باورها و ارزش‌هاي ديني سست مي‌شوند و شک پيدا مي‌شود، و حال اگر اين روند صعودي ادامه پيدا کند خيلي خطرناک خواهد بود. ما به سهم خودمان بايد بکوشیم حتي برای مطالب تعبدي، دلایل دلنشين و قابل فهمي ارائه دهيم، و در عین حال از مبالغه‌گويي‌هاي غیر منطقي خودداري کنيم. ممکن است نوجواني بپرسد: چه کسي گفته هواي نفس بد است. شما مي‌گوييد اگر انسان ملاک کارش را دل‌خواهش قرار دهد، به انحراف، گمراهی و فساد کشيده مي‌شود. اين‌ها اسم‌هايي است که شما روی این مسایل گذاشته­ايد. وقتي دل من چيزي را مي‌خواهد، خوشم مي‌آيد و آن را انجام مي‌دهم؛ آيا شما مي‌گوييد هر کاري بدم مي‌آيد انجام دهم؟! تا انسان از چیزی خوشش نيايد آن کار را انجام نمي‌دهد. وقتي خوشم مي‌آيد مي‌شود دلخواه، و دلخواه را هم که شما مي‌گوييد بد است. پس من چه کار کنم؟ به دنبال کارهايي که بدم مي‌آيد بروم؟! آيا اين مي‌شود ملاک خوبي و درستي؟! حالا چه کسي گفته هواي نفس بد است؟ اصلا کار عقلايي همين است که انسان به دنبال کاري برود که نفعي برايش داشته باشد و از آن لذتي ببرد. شما به چه دليل مي‌گوييد که پيروي هواي نفس عامل گمراهي است؟ اگر برای پاسخ به این پرسش­ها دلیل عقلی قابل فهمی را ضمیمه دلایل نقلی کنیم، پذیرش آن­ها برای نوجوانان آسان می­شود و کمک می­کند که حتي پايه ايمانشان نیز تقويت شود.

همان طور که اشاره کردم، اصل فرهنگ الحادي غربي همين است و تعبير آن‌ها «آزادي» به معناي عام کلمه است. مي‌گويند اصل آزادي است؛ آزادي در گفتار، در انديشه، در کردار و... اين را اولين حق بشر مي‌دانند، و لذا ديگران را به دليل مخالفت با برخي دل‌خواه‌ها، به نقض حقوق بشر محکوم مي‌کنند مثلا بي‌شرمانه مي‌گويند شما چرا هم‌جنس‌بازي را مذمت و آن را محکوم کرده، براي آن مجازات تعيين مي‌کنيد؟ آنها آزادند و دلشان مي‌خواهد! شما چه حق داريد که آن­ها را منع کنيد؟ اصل آزادي است و آزادي هم يعني آزادي در انديشه، در گفتار و در کردار، مگر جايي که مزاحم ديگران بشود. فقط بايد مقرراتي باشد که جلوي مزاحمت را بگیرد. این هم باز براي اين است که آزادي عمومي تأمين شود.

پذيرش قانون؛ اولين گام در تربيت ديني

ما در مقابل اين شبهات، برای نوجوان مسلماني که هنوز فکرش رشد کافي نکرده و بحث‌هاي عميقي در اين زمينه ندیده و نشنيده است چه بگوییم؟ اولين مسئله براي ما اين است که اثبات کنيم که انسان بايد محدوديت را بپذيرد، و اين که فکر کنيم انسان بايد آزاد باشد، فکر صحيحي نيست. برای کساني که در سطح‌ پايين‌تري از تفکر هستند، مي‌شود گفت: اگر دوستان شما ـ‌حتي پدر و مادر شماـ هرطور دلشان خواست با شما رفتار کنند، شما می­پسندید و مي‌گوييد خوب و درست است؟ خود شما گاهی به رفتارهاي پدر و مادرتان اعتراض مي‌کنيد. خب آ‌ن‌ها آزادند که هر طور دلشان مي‌خواهد عمل کنند، شما چرا اعتراض مي‌کنيد؟ این­که مي‌گوييد نبايد اين کار را بکنند يعني بايد محدوديت باشد؛ يعني باید مقرراتي باشد، و بايد آن­ها را رعايت کرد. مقررات يعني محدوديت آزادي. اين مسئله‌اي است که شايد نتوان يک انسان عاقل را پیدا کرد که با آن مخالفت کند. اين مسئله در منابع ديني ما هم ارسال مسلم شده است و در مقابل آن «طغيان» قرار گرفته است. اگر چيزي مرز و چارچوب خاصي داشته باشد و در همان مسير خودش حرکت کند صحيح، نورمال، طبيعي، معقول و پسنديده شمرده می­شود، اما اگر از اين حد تجاوز کرد، همانند نهري است که در اثر سيل طغیان می­کند و ويراني به بار مي‌آورد. طغيان از واژه‌هاي قرآني است، و کلمه طاغوت هم از همين واژه گرفته شده است. خداوند می­فرماید: وَالَّذِينَ كَفَرُواْ أَوْلِيَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ.[1] طاغوت يعني موجودي که اساسش بر طغيان است، حق و مرز نمي‌شناسد و مقررات را قبول ندارد.

بهترين راه برای القای این مفهوم نیز محيط خانواده است؛ البته با روش صحيح و توأم با محبت و استدلال متناسب با فهم نوجوان. بايد از ابتدا به او بفهمانند که زندگي بدون مقررات نمي‌شود؛ البته مقررات باید معقول، مفيد و حساب­شده باشد، اما بدون مقررات زندگي‌ دوام پيدا نمي‌کند و قابل عمل نيست. اولين قدم در تربيت این است که کودکان را به رعایت وقت کارها عادت بدهیم. برای ناهار، تماشاي تلويزيون، تفريح، بازي و... وقت بگذاریم و از کودک رعایت آن را بخواهیم. اين‌ مسایل را به سادگی می­توان به کودک قبولاند؛ البته در صورتي که افراط و تفريط در آن نباشد، و باعث نشود که از پذيرفتن مقررات پشيمان شود. اگر مقررات معقول باشد، خودش هم آثار خوبش را مي‌بيند و به راحتی قبول مي‌کند.

پذيرش سختي‌ها براي رسيدن به لذت بيشتر

گفتیم هيچ کس نيست که اصل مقررات را انکار کند. دست­کم مي‌گويند آزادي مطلوب است مادامي که مزاحم آزادي ديگران نشود. همين قيد به معنای نوعی مقررات است. اکنون این سؤال مطرح می­شود که آیا اگر من مزاحم آزادی کسي نباشم، می­توانم هر کاري دلم خواست انجام دهم؟ آیا وقتی در اتاق خودم تنها هستم می­توانم هر کاري دلم مي‌خواهد انجام بدهم یا آن­جا هم مقررات لازم است؟ اين­جا مرحله دوم استدلال است. با همان استدلال‌هاي ساده می­گوییم: اگر شما در اتاق کبريت زدي تا شمع را روشن کني و به اشتباه دستت را سوزاندي، يا کاري کردی که موجب شد دستت بريده شود، بايد به بيمارستان بروی، هزينه کنی و داروهاي تلخ مصرف کني! اين کار خوب است؟! خوشت مي‌آيد؟! آن را مي‌پسندي؟! طبعا هيچ کسي اين‌ مشکلات را هدف خود قرار نمي‌دهد. چيزي که موجب اذيت انسان مي‌شود، ضد لذت و ضد دلخواه است و هيچ عاقلي چنين کاري نمي‌کند.

از سوی دیگر، مي‌توان به آنها گفت: آیا درست نیست که  انسان براي رسيدن به يک لذت قوي کمي زحمت را تحمل کند؟! اين‌ کار را مي‌پسندي يا نه؟ برای مثال، فرض کنيد نان بيات بدون خورشتی در خانه داریم؛ اگر بخواهيم غذاي بهتري تهیه کنیم باید در سرمای زمستان یا گرمای تابستان بیرون بروی و غذای بهتری تهیه کنی. اين رفتن، زحمت و ناراحتي دارد اما وقتي مي‌بيند به دنبال آن لذت است، تحمل مي‌کند. چه کسي از این کار بدش مي‌آید؟! بنابراین می­توان کمي سختي را برای درک لذت بیشتر تحمل کرد. اين مسایل را به راحتي مي‌توان با مثال‌هاي ساده به کودک خردسال نیز فهماند. اين يک اصل در زندگي ما مي‌شود که ما رفتارهايي داريم که سختي‌هايي و مشکلاتي دارند، اما راحتي‌ها و لذت‌هاي فراواني بر آن‌ها مترتب مي‌شود، که جا دارد براي رسيدن به اين خوشي‌ها  آن سختي‌ها را تحمل کنيم. و بالاخره براي اين‌که انسان مريض نشود، بايد کمي غذا کمتر بخورد و خيلي پرخوري نکند. اگر غذاهايي که با هم متناسب نيست بخورد، دل درد مي‌گيرد. اين مسايل قابل قبول است و به‌خصوص وقتي با زبان خوب و ملايم گفته شود کودک مي‌پذيرد. برهان عقلي قوي‌اي نمي‌خواهد؛ البته همين بيان‌هاي ساده، برهاني به دست آن‌ها مي‌دهد که مي‌شود (و حتي بايد) زحمت‌هايي را براي رسيدن به لذت‌هاي بيشتر تحمل کرد و اين کار ارزش دارد.

توجه به خوشي‌ها و سختي‌هاي آخرت

وقتي اين کودک رشد مي‌کند و به سن بلوغ مي‌رسد، به او مي‌گوييم: اگر بعد از اين زندگي حدود صدساله‌اي که ما در دنيا داريم زندگي ديگري باشد، نبايد به فکرش باشيم که آن جا به ما سخت نگذرد؟! مسئله را به صورت يک معادله مطرح مي‌کنيم. يک قضيه شرطيه است. بالاخره اين معادله را قبول مي‌کند، اما ممکن است بگويد: از کجا که چنين چيزي باشد؛ نه خير نيست. ما که ديديم اين آدم مي‌ميرد و خاکش مي‌کنند تمام مي‌شود؛ وَقَالُوا مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ.[2] با طرح اين سوال‌‌ها، انگيزه‌اي براي طرف ايجاد مي‌کنيم که تحقيق کند. به او مي‌گوييم: ما نمي‌گوييم حتماً هست؛ مي‌گوييم برو فکرش را بکن! برو بررسي کن ببين هست يا نه. ما هم کمکت مي‌کنيم و راه‌هاي بررسي را به شما نشان مي‌دهيم، ولي خودت بايد تصميم بگيري و بفهمي!

همان طور که مي‌بينيد، در اين مرحله از اين مسئله که ما به فکر لذت هستيم اين نتيجه را مي‌گيريم که بايد به فکر اين باشيم که ما زندگي ديگري هم داريم و روي لذت‌هاي بعدي هم بايد حساب کنيم. بسياري از آيات قرآن بين اين دو مسئله ربط داده است. در سوره نازعات مي‌خوانيم: فَأَمَّا مَن طَغَى× وَآثَرَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا× فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوَى. مي‌فرمايد: انسان‌ها دو دسته‌اند؛ يک دسته اهل طغيانند و حد و مرز نمي‌شناسند؛ همان‌ها که مي‌گويند: مقررات بي‌مقررات؛ و هرچه دلم مي‌خواهد و دوست دارم، انجام مي‌دهم. اين روحيه به فکر اين نيست که بعد از دنيا زندگي ديگري هم هست يا نه. مي‌گويد فعلا دلم مي‌خواهد خوش باشم؛ اگر دنياي ديگري بود بعداً برايش فکري مي‌کنيم. بنابراين پايه کار روي طغيان، مرز ناشناسي و نپذيرفتن محدوديت است. چنين کسي مي‌گويد: فعلا همين زندگي را عشق است. حالا آخرت مي‌خواهد باشد مي‌خواهد نباشد. ديگر نهايت عقلش اين است که بگويد باورم نيست؛ وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً.[3] وقتي به او مي‌گوييم شما که دليلي بر نبودن آخرت نداريد پس برويد تحقيق کنيد! مي‌گويد حوصله‌اش را ندارم. دلم مي‌خواهد لذت ببرم و فعلا هم لذت از خوردني‌ها و ساير لذت‌هاي دنيا فراهم است. دنيا را عشق است من به چيز ديگر کار ندارم. يک دسته اين‌گونه‌اند و جايگاه‌شان دوزخ خواهد بود؛ فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوَى. در مقابل اين دسته کساني هستند که خداترسند و خودشان را از هواي نفس باز مي‌‌دارند؛ يعني جلوي طغيانش را مي‌گيرند و برايش مرز قائل مي‌شوند؛ وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى؛ چنين کساني: فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَى.

 نتيجه بحث

نتيجه اين‌که ما بايد اساس تعليم و تربيت را بر اين قرار دهيم که اين اصول بديهي را با زبان ساده، منطقي، و قابل فهم به کودکان، نوجوان‌ها و جوان‌ها ارائه کنيم. با دلايل ساده به آن‌ها بفهمانيم که زندگي بدون قبول مقررات نمي‌شود و دوام پيدا نمي‌کند. وقتي لزوم مقررات را قبول کرد، بايد براي او بيان  کرد که بايد بعضي از سختي‌ها را براي رسيدن به لذت‌هاي بيشتر تحمل کرد. نمي‌گوييم: لذت نبايد برد. اصلا لذت انگيزه انسان براي حرکت است، اما لذت منحصر به اين لذت آني نيست. ممکن است لذت‌هايي باشد که هزاران سال طول بکشد؛ أُولَـئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ.[4] در مقابل، کساني هستند که زير بار مقررات نمي‌خواهند بروند و مي‌گويند هر چه دلم مي‌خواهد انجام مي‌دهم. مي‌گوييم: ممکن است لذت‌هاي طولاني در آخرت وجود داشته باشد. مي‌گويند: لذت‌هاي طولاني براي خود تو! براي من همين لذت‌ها بس است. به چنين کساني مي‌گوييم پس به لوازم اين کارت هم ملتزم باش! اگر پرخوري کردي مريض مي‌شوي و ممکن است کارت به بيمارستان و اتاق جراحي بکشد. اگر بخواهي سالم بماني بايد اصولي را در کميت و کيفيت خوراکت رعايت کني. اصل بر اين است که انسان در اين زندگي مقرراتي را بپذيرد و طغيان‌گر نباشد. نه طاغوت باشد و نه تابع طاغوت. بايد به دنبال اين باشد که ببيند که کدام خير، لذت و مصلحتي اقواست و ارزش بيشتري دارد و ممکن است رسيدن به چنين لذتي متوقف بر سختي‌هايي باشد که بايد تحمل کرد ان‌شاءالله در جلسه آينده ادامه بحث را پي‌مي‌گيريم.

 و صلي ‌الله علي محمد و آله‌الطاهرين.        



[1]. بقره، 256.

[2].  دهر، 24.

[3]. کهف، 36.

[4]. بقره، 82

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org