قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

صدا/فیلماندازه
قسمت اول2.76 مگابایت
قسمت دوم2.92 مگابایت

 

بسم الله الرحمن الرحيم

سيماي شيعيان (7)

آن چه پيش رو داريد گزيده‌اي از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدي(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 87/11/09 ايراد فرموده‌اند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.

در جلسات پيشين چند روايت در وصف و معرفي شيعه بيان شد. اما در مواردي با همان مضامين رواياتي در وصف متقين آمده است. ؛ روايتي را نوف بِكالي نقل کرده که مضمونش شبيه خطبه متقين است كه حضرت علي(ع) در نهج البلاغه براي همام بيان فرموده است.
نوف بكالي يكي از اصحاب خاص و حاجب اميرالمؤمنين(ع) است. هر كسي که با حضرت علي (ع) كاري داشت، نوف بکالي حرفش را به ايشان مي‏رساند و اجازه ملاقات مي‏گرفت. نوف بکالي کسي بود که بيشتر وقت‌ها در كنار اميرالمؤمنين نيز استراحت مي‏كرد.

سرشت پاک شيعه

وي نقل مي‌کند در يكي از شب‌ها که روي پشت بام در كنار اميرالمؤمنين(ع) خوابيده بودم، حضرت فرمودند: يَا نَوْفُ، خُلِقْنَا مِنْ طِينَةٍ طَيِّبَةٍ1؛ ما اهل‌بيت(ع) از يك گل و سرشت پاك آفريده شده‏ايم. وَ خُلِقَ شِيعَتُنَا مِنْ طِينَتِنَا؛ شيعيان ما هم از همان گل آفريده شده‏اند. گفتني است روايات بسياري در باب طينت هست که در مجلداتي از «بحار»؛ مفصل آن‌‏ها را نقل كرده‏اند و ؛ تفسيرهاي مختلفي براي آن ذكر شده است. سؤالاتي هم در اين باره مطرح است که آيا اين طينت مادي است يا غير مادي و چه نقشي در افعال، سرنوشت و سعادت انسان دارد؟ كساني تصور كرده‏اند كه اين منشأ جبر مي‏شود، به اين معنا که آن‏هايي‏كه از طينت پاك بوده‏اند، طبعاً كارهاي خوب خواهند كرد و ؛ بهشتي مي‏شوند و آن‏هايي نيز كه از طينت ناپاك بوده‏اند، جهنمي مي‏شوند. از اين بحث‏هاي كلامي در ذيل روايات طينت مطرح شده است که در اين جلسه مقتضاي چنين بحثي فراهم نيست. ؛ اما اجمالاً براي پاسخ به برخي از شبهات، گفته‏اند: اين طينتي كه انسان از آن آفريده شده است، همانند يک گلدان است. هر گلي را در هر گلداني نمي‏گذارند. خداوند چون مي‏دانست اين فرد بناست با اختيار خودش خدا را اطاعت كند و ؛ از اولياي خدا شود، او را از گِل زيباي خوش‌بويي آفريد و گلدان خاصي برايش خلق كرد. كسي را كه مي‏دانست بناست اهل معصيت و كفر باشد از يك سفال و گِل پستي آفريد. اين مسأله تأثير قطعي در سعادت و شقاوت افراد ندارد. بلكه طينت حكم ظرف را دارد. مطلبي که بيان شد، يکي از پاسخ‌هايي است که به سؤالات مربوط به طينت داده‌اند. بنابراين ما اين اندازه مي‏دانيم كه منشأ پيدايش همه انسان‏ها يك طور نبوده است.
پس، بر اساس اين روايت که مي‏فرمايد: شيعيان ما از طينت خود ما خلق شده‏اند؛ يعني آنان با ما سنخيتي دارند و نورانيتي در وجود آن‏ها هست. فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ أُلْحِقُوا بِنَا؛ روز قيامت آن‏ها به ما ملحق مي‏شوند. حضرت به گونه‌اي مباحث را مطرح مي‌کند که براي نوف سؤال ايجاد شود. قَالَ نَوْفٌ فَقُلْتُ: صِفْ لِي شِيعَتَكَ يَا أَمِيرَ الْمُومِنِينَ؛ وي مي‌پرسد: اوصاف اين شيعياني كه مي‏گويي از طينت شما هستند و به شما ملحق مي‏شوند چيست؟ فَبَكَي لِذِكْرِي شِيعَتَهُ؛ همين كه صحبت از شيعيان شد حضرت گريست. قالَ يَا نَوْفُ شِيعَتِي وَ اللَّهِ الْحُلَمَاءُ الْعُلَمَاءُ بِاللَّهِ وَ دِينِهِ الْعَامِلُونَ بِطَاعَتِهِ؛ ؛ حضرت اوصافي را براي شيعيان ذكر مي‏كند، که لازم است براي هر کدام توضيح مختصري داده شود:

شيعه در کلام مولا (ع)

حضرت ابتدا مي‏فرمايد: الْحُلَمَاءُ؛ شعيان مردمي بردبار هستند. توجه کنيم: هر روايت از هر معصوم اوصاف خاصي را ذکر مي‌کند. به نظر مي‌آيد: آن اوصافي كه در هر روايتي انتخاب شده، به اقتضاي موقعيت شنونده و گوينده بوده است. يعني لازم بوده نكته‏هاي مغفول مانده را به آن شنونده تذكر دهند. همان‌طور که مي دانيم، در زمان حضرت علي (ع) مسلمانان با هم تفاوت‌هاي بسياري داشتند. ؛ در اين شرايط، شيعياني چون سلمان و ابوذر و مقداد و ... مي‌بايست در برابر فشار افكار عمومي، تحمل و مقاومت ويژه‌اي داشته باشند. براي اين‏كه انسان بتواند ثابت قدم بماند و اين شرايط سخت را تحمل كند، از جامعه طرد نشود و در عين حال را خود را هم حفظ كند، مي‌بايست خيلي صبور باشد ؛ چرا که به هر حال جامعه فكر اين‏ها را نمي‏پسندد و مقاومت بسيار سخت است. شايد نكته‏اي كه در اينجا ابتدا حلم را ذكر كرده‏اند، براي اين‏؛ بود كه آنان بتوانند در مذهب حق و راه صحيح‏شان، ثابت قدم بمانند.
نكته دوم: الْعُلَمَاءُ بِاللَّهِ وَ دِينِه؛ آنان كساني هستند كه هم خدا و هم دين خدا را خوب مي‌شناسند. سوم: الْعَامِلُونَ بِطَاعَتِهِ وَ أَمْرِهِ؛ غير از آن مسأله اول كه علم بود، حالا مسأله ديگر عمل است. آنان علاوه بر اين‏كه دين را خوب مي‏شناسند، خوب هم عمل مي‏كنند. نکته چهارم: ؛ الْمُهْتَدُونَ بِحُبِّهِ. ؛ اين مسأله در قرآن نيز آمده است: يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ2؛ خدا را دوست دارند و خداوند نيز آنان را دوست دارد. همه راه محبت خدا را نمي‏شناسند و درك نمي‏كنند و به آن نمي‌رسند. حتي بسياري از كساني كه وجه ‏هاي علمي هم دارند، مي‌گويند: ؛ اصلاً محبت خدا معني ندارد؛ معني محبت خدا يعني دوست داشتن رحمت خدا! آيا اين‌که مي‌فرمايد: وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ3، يعني رحمت خدا را خيلي دوست دارند؟! ؛ اين مسأله خلاف ظاهر است.
اميرالمؤمنين(ع) مي‏فرمايند: شيعيان ما كساني هستند كه ؛ به حب خدا راه يافته‏اند. محبت خدا در دسترس همه قرار نمي‏گيرد. توجه داشته باشيم: وقتي مي‌گوييم براي مثال: حضرت عباس(ع) را دوست داريم، قابل فهم است. حضرت عباس(ع) با آن همه فداكاري، واقعاً دوست داشتني است، ؛ اما دوست داشتن خدا يعني ‏چه؟ چگونه مي‏شود آدم خدا را دوست بدارد؟ آن قدر مقام الهي بلند و دور از ذهن و فكر ما است که نمي‌توانيم تصور صحيحي از دوست داشتن خدا داشته باشيم. ما اميرالمؤمنين(ع) را دوست مي‏داريم و يكي از ويژگي‏هاي ممتاز ايشان اين بود كه خدا را دوست مي‏داشت. حال اين‌که چقدر خدا را دوست مي‏داشت و چگونه دوست مي‏داشت، عقلمان نمي‏رسد. اما يكي از علل دوست داشتن پيغمبر(ص) و امام (ع) اين است كه آن‌ها خدا را دوست مي‏داشتند. اما خود ما آن‌طور كه بايد مي‌دانيم خدا را بايد چگونه دوست داشت؟ به همين منظور يک حديث قدسي را يادآور مي‏شوم. در حديث قدسي آمده كه خداي متعال به حضرت موسي(ع) فرمود: يا موسي حَبِّبْنِي إِلَي خَلْقِي4؛ اي موسي! كاري كن مردم مرا دوست بدارند و من را براي مردم محبوب قرار بده. حضرت موسي گفت: خدايا! چه كار كنم كه مردم تو را دوست بدارند؟ به او دستور داد كه نعمت‏هاي من را براي مردم بگو تا بفهمند من چقدر به آن‏ها نعمت داده‏ام. فطرت آدميزاد به گونه‌اي است كه اگر كسي به او خدمت كند، او را دوست مي‏دارد. ؛ يعني، وقتي نعمت‏ها و احسان‏هاي من را براي مردم بگويي، آن‌وقت من را دوست مي‏دارند. از اين جا آدم مي‌فهمد که چگونه قلبش شايستگي مي‌يابد جايگاه محبت خدا شود.

قلب المؤمن عرش الرحمن

آنچه مسلم است بين ما و آنهايي كه خدا را دوست مي‌دارند، فاصله بسياري هست. ما يك مشت سنگ و آهن‏پاره را دوست مي‏داريم. قرآن هم مي‏فرمايد: زُيِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ5؛ اين آدميزادها اسب‏هاي قشنگ، ماشين‌هاي لوکس، جواهرات قيمتي و ساختمان‌هاي آن چناني را دوست مي‏دارند.آيا ارزش قلب ما به اندازه يك پاركينگ است؟ به راستي دل ما جايگاه چيست؟ يك ماشين لوكس و چيزهايي از اين قبيل؟ گاهي دل ما همانند يك طويله است؛ در آن گاو و اسب مي‏چرد! لايَسَعُني أَرْضي وَ لا سَمائي وَ لكِنْ يَسَعُني قَلْبُ عَبْدي الْمُؤمِِن6. آسمان و زمين گنجايش من را ندارند؛ اما قلب مؤمن گنجايش من را دارد. اکنون قضاوت کنيد: ميان گاراژ ، طويله و عرش الهي چقدر فاصله است. قَلْبَ الْمُومِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ7؛ باور ؛ اين اصل که دل انسان مي‌تواند عرش الهي باشد، خود يك كمال است. سپس، با قدري همت و زحمت، اين دل آماده مي‌شود تا عرش خدا در آن قرار بگيرد.
بنابراين، اين‌جا است که مي‌فرمايد: الْمُهْتَدُونَ بِحُبِّهِ، كساني كه رهنمون به حب خدا شده‌اند و دلشان جاي محبت خدا است. أَنْضَاءُ عِبَادَةٍ؛ يعني در اثر عبادت بدنشان لاغر شده است. أَحْلَاسُ زَهَادَةٍ؛ و به واسطه زهدي كه دارند پيوسته در خانه خودشان هستند و همه جا نمي‌روند و به تعبيري پلاس خانه خودشان هستند! صُفْرُ الْوُجُوهِ مِنَ التَّهَجُّدِ؛ آن قدر تهجد و شب زنده‏داري كرده‏اند که صورت‏هايشان زرد رنگ شده است. عُمْشُ الْعُيُونِ مِنَ الْبُكَاءِ؛ آن قدر گريه كرده‏اند ـ ؛ يا از خوف خدا، يا به شوق لقاء الهي ـ ؛ که چشمهايشان «مؤوف»؛ شده است. «عمش»؛ يك نوع بيماري و آفتي براي چشم ؛ است که در اثر گريه بسيار ؛ پيدا مي‏شود. ذُبُلُ الشِّفَاهِ مِنَ الذِّكْرِ؛ از آن‌جا که لبهايشان دائما به ذكر خدا مشغول است، خشكيده است. خُمُصُ الْبُطُونِ مِنَ الطَّوَي؛ شكم‏هايشان در اثر گرسنگي فرو رفته است. تَعْرِفُ (يا تُعْرَفُ) الرَّبَّانِيَّةُ فِي وُجُوهِهِمْ؛ براي آن‏هايي كه چشم دلشان باز است، با نظر به چهره شيعيان، جلوه‏هاي خدايي ديده مي‌شود وَ الرَّهْبَانِيَّةُ فِي سَمْتِهِمْ؛ رفتار اين‏ها به رفتار راهبان و تاركان دنيا مي‏ماند؛ هيچ تعلقي به لذت‏هاي دنيا و زخارف ندارند. مَصَابِيحُ كُلِّ ظُلْمَةٍ؛ آنان در هر تاريكي و تيرگي هم‌چون چراغ مي‏درخشند. رَيْحَانُ كُلِّ قَبِيلٍ؛ همان‌طور كه در هر مجلسي گل عزيز است، اين‏ها نيز در هر جمعي واقع شوند چون گل عزيز هستند.

تقليد از گذشتگان

لَا يُثْنُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ سَلَفاً وَ لَا يَقْفُونَ لَهُمْ خَلَفاً. اين اوصاف از آن ويژگي‌هايي است که متناسب مخاطبين و شرايط آن زمان بوده است. همان‌طور ؛ که مي‏دانيد شرايط فرهنگي جامعه در صدر اسلام و بعد از رحلت پيامبر اكرم (ص) و به خصوص بعد از اين‏كه پدرزن‏هاي پيغمبر يكي پس از ديگري به خلافت منصوب شدند، به گونه‌اي شده بود که وقتي مردم مي‏خواستند با اميرالمؤمنين(ع) بيعت كنند، ‏گفتند: ؛ به شرط اين‌که تو رفتار پيشينيان را داشته باشي؛ يعني رفتار خليفه اول و دوم براي مردم حجت شده بود. حضرت علي(ع) ؛ قبول نكرد و فرمود: ؛ من بر اساس كتاب و سنت عمل مي‏كنم. من هر چه را حق مي‏دانم عمل مي‏كنم. چنين شرايط فرهنگي نشان مي‏دهد كه تربيت مردم به گونه‌اي شده بود که آنان براي پيرمردهايي كه بعد از پيغمبر(ص) به مقام رسيدند و جاي پيغمبر(ص) نشستند، قداستي‏؛ قائل بودند. اساس اين مذهب جديدي كه رواج پيدا كرده است، يعني مذهب سلفي، اين است كه ما بر اساس طريقه سلف، طريقه گذشتگان رفتار مي‏كنيم؛ خود رفتار گذشتگان برايشان حجت است.
اميرالمؤمنين(ع) مي‏فرمايند: شيعيان ما كساني هستند كه خيلي درباره گذشتگان افراط نمي‏كنند، و قداستي براي سلف قائل نيستند. لَا يُثْنُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ سَلَفاً؛ اين هشداري است به اين‏كه گاهي رفتار سلف اشتباه است و درست نيست. سپس حضرت مي‌فرمايند: لَا يَقْفُونَ لَهُمْ خَلَفاً؛ مرحوم علامه مجلسي در تفسير اين عبارت گفته‌اند: شيعيان ما كاري به اعتقادات سلفي و عيب‌جويي‌هاي آن‌ها ندارند، ملاكشان حق و كتاب و سنت است. شيعيان نه کسي را که سلف است ستايشش مي‏كنند، نه كسي‏؛ را که خلف است؛ آنان اين مسأله را باعث نقيصه مي‏دانند و مي‏گويند ما تابع كتاب و سنت هستيم. هر چه خدا گفته بايد آن گونه عمل كنيم. حال قديمي باشد يا جديد، پير باشد يا جوان.
شُرُورُهُمْ مَكْنُونَةٌ
؛ (البته بعضي نسخه‏ها مَأمُونَةٌ آمده است) يعني مردم از شر آن‏ها در امان هستند. وَ قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ؛ (اين تعبير جاي بحث دارد.) در روايات زيادي اين تعبير به كار رفته است كه مؤمن هميشه محزون است. در ؛ اين سخن با حرف‏هاي روان‏شناسان امروز نوعي تقابل ديده مي‏شود. مستحضر هستيد که هدف روان‏شناسي امروز اين است كه آدم‌هاي شاد و با نشاط پرورش دهد. و اين‏كه آدم محزون باشد را يك نوع حالت غير طبيعي مي‏دانند. آنان اين حزن را سبب افسردگي و بيماري مي‌دانند. هم‌چنين آدم سالم بايد شاد باشد و ؛ به دنبال آن، رفتارهايي را هم در جامعه تجويز مي‏كنند و تشويق مي‏كنند. مي‌گويند موسيقي، رقص و ... براي اين است كه آن شادي و نشاط ايجاد شود. اما در تعابير ديني بسيار محاسن حزن آمده است و از آن تعريف شده است. البته تأكيد در اين روايت بر مکنون بودن حزن است. يعني حزن شيعيان در دلشان است و آن را اظهار نمي‏كنند. در رواياتي توضيح داده شده است كه اين حزن، به هيچ وجه حزن از امور دنيا نيست. شيعيان از اين‏كه يك نعمت دنيا از دستشان برود و مصيبتي به آن‏ها برسد هيچ گونه حزني ندارند، بلکه حزن آنان از كوتاهي‏هايي است كه در امر آخرتشان كرده‏اند و يا فراغي است كه از رحمت و لقاي الهي دارند. وَ هَبْني صَبَرْتُ عَلي حَرِّ نارِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلي كَرامَتِك؛ اين حزن شيعيان است، اين حزن به خاطر عقب ماندگي‏؛ آنان در مسير سعادت و در مسير قرب خدا است و اين حزن، حزن فعال و حزن مثبت است؛ يعني حزني است كه آدم را به كار وا مي‏دارد. اگر آدم غصه نداشته باشد كه چرا من عقب مانده‌ام، ديگر تلاش نمي‏كند. هر گاه انسان از موقعيت خود راضي بود، ديگر تلاشي نمي‌کند. وقتي انسان يك قدم بردارد كه از وضع خودش ناراضي‏باشد. يعني ؛ بگويد اين‏كه دارم، كم است و به واسطه اين‏؛ كاستي، ناراحت و محزون است. اين حزن لازمه ايمان مؤمني است كه به ترقي در راه عبادت و بندگي خدا علاقه دارد؛ ولي آن را براي ديگران اظهار نمي‏كند. چرا که او اهل خودنمايي نيست و سعي مي‏كند حزنش در دلش باشد. اما در ظاهر، لبش خندان است و با مردم و مؤمنين ديگر به نيکويي برخورد مي‌کند تا آن‌جا که كسي متوجه نمي‏شود كه محزون است.

عفت نفس

أَنْفُسُهُمْ عَفِيفَةٌ؛ منظور از اين عفت تنها عفت در مسائل جنسي نيست. «عفيفه»، يعني اين‏كه انسان عزت نفس داشته باشد، قانع باشد، دنبال شهوات دنيوي‏؛ نرود. معناي دنبال شهوات نرفتن، يعني به عنوان يك هدف و يک مطلوب آن‌ها را نمي پندارد که بايد آن‌ها را به دست آورد. عفيف هستند؛ يعني احكام الهي را رعايت مي‏كنند، عزت نفس دارند، چه در مسائل جنسي و چه در مسائل مالي و عرضي به مال ديگران تجاوز نمي‏كنند، به ناموس مردم چشم بد ندارند. حَوَائِجُهُمْ خَفِيفَةٌ؛ زندگي‏شان خيلي ساده است؛ با يك لقمه نان و با سادگي هر چه تمام‌؛ زندگي‏شان مي‏گذرد. اين گونه نيست كه بايد يك زندگي مرفهي داشته باشند، فرش آن چناني، ماشين لوکس و خانه بزرگ. بلکه به اندازه‌اي ضروري كه زندگي‌شان بگذرد قانع هستند.
أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي عَنَاءٍ وَ النَّاسُ مِنْهُمْ فِي رَاحَةٍ
؛ بر خودشان سخت مي‏گيرند تا مردم راحت باشند. اين مطلب از دو تا طلبه كه در يك حجره هستند مصداق پيدا مي‏كند تا آن كساني كه در عالي‏ترين مقامات دنيوي و مديريتي كشور هستند. حضرت مي‏فرمايد: شيعيان ما خودشان را به زحمت مي‏اندازند تا ديگران راحت باشند: أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي عَنَاءٍ وَ النَّاسُ مِنْهُمْ فِي رَاحَةٍ.
فَهُمُ الْكَاسَةُ الْأَلِبَّاءُ
؛ تصور نشود آن‌ها آدم‏هاي ساده‏اي هستند كه كلاه سرشان مي‏رود. بعضي‏؛ مي پندارند که وقتي كسي حاضر مي‏شود تا ؛ زحمت‏ها را به دوش بکشد،‌؛ كلاه سرش گذاشته‏اند، در صورتي که وي بسيار عاقل است. او به خاطر اين‏كه خدا از او راضي باشد اين كارها را تحمل مي‏كند. حضرت مي‏فرمايد: اين‏ها كيِّس و لبيب هستند: الْكَاسَةُ الْأَلِبَّاءُ؛ نه اين‏كه ساده هستند و ديگران سر آن‏ها كلاه مي‏گذارند.
وَ الْخَالِصَةُ النُّجَبَاءُ
؛ آدم هايي هستند پاك و ناب؛ هيچ ناخالصي‌اي ندارند. با همه صداقت دارند؛ هماني که هستند، هستند. مردمي هستند نجيب، شريف، بزرگوار؛ نه اين‏كه ساده‏لوح باشند و گول بخورند و تحت تأثير ديگران واقع بشوند. فَهُمُ الرَّوَّاغُونَ فِرَاراً بِدِينِهِمْ؛ آنان گاهي براي اين‌که بتوانند دينشان را حفظ کنند از جامعه كنار مي‏كشند و جدا مي‏شوند.
إِنْ شَهِدُوا لَمْ يُعْرَفُوا وَ إِنْ غَابُوا لَمْ يُفْتَقَدُوا
؛ ؛ دل همه ما كم و بيش مي‏خواهد، در جمعي مورد توجه قرار بگيريم. حتي خردسالان هم هميشه سعي مي‏كنند خودشان را مطرح كنند؛ براي همين گاهي داد مي‏زنند و گاهي نيز خرابكاري مي‌كند. بنابراين، اين‏كه آدم مي‏خواهد مطرح شود، غريزه‏اي است كه از طفوليت در انسان وجود دارد. آدمي مي‏خواهد بيش از همه شناخته شود، عكس او را به در و ديوار بزنند و از او تعريف كنند. اين روحيه در آدميزاد هست؛ اما كسي كه تربيت ديني شده است و در مكتب اهل‏بيت(ع) پرورش پيدا كرده، ابتدا در هر حركتي رضايت خداوند را مي‌طلبد. اگر يك جايي مصلحتي نبود كه خودش را مطرح كند، لزومي نمي‌بيند مطرح شود.

گناهان بي‌ادعا

در احوالات يكي از علما گفته‏اند: وي به شهري مهاجرت كرده بود و مدت‏ها آنجا زندگي مي‏كرد. اهل فضل آن‌جا نمي‏دانستند كه اين فرد يک عالم است. مدتي بعد، يكي از علماي آن شهر، به شهر ديگري رفته بود و احوال آن عالم را از او پرسيده بودند و گفته بودند شما از ايشان استفاده علمي مي‏كنيد؟ آن عالم گفته بود مگر ايشان سواد هم دارد؟ توجه کنيد: شخصي مدت‏ها در يك شهري زندگي كرده، و حتي اظهار نكرده بود كه عالم هستم. اما به عکس کساني هم هستند که ندانسته‏ها را مي‏خواهد به جاي دانسته‏ها قالب بزند. بنابراين حضرت مي‌فرمايد: شيعيان ما اين‌گونه نيستند كه در بند شهرت و معروفيت باشند. اگر در يك جمعي مردم آن‏ها را نشناسند، بسيار راحت‌تر هستند. إِنْ شَهِدُوا لَمْ يُعْرَفُوا؛ اگر در يك جمعي حاضر شوند كسي‏آن‏ها را نمي‏شناسد. إِنْ غَابُوا لَمْ يُفْتَقَدُوا؛ يك روز نيامدند كسي احوال آن‏ها را نمي‏پرسد. چون اهميتي به آن‏ها نمي‏دهند. چرا که اين‏ها در صدد اين نبودند كه موقعيت اجتماعي‌اي براي خودشان درست كنند و خود را مطرح كنند. بلکه شيعيان در بند اين‏ها نيستند: إِنْ شَهِدُوا لَمْ يُعْرَفُوا وَ إِنْ غَابُوا لَمْ يُفْتَقَدُوا.
من كساني را ديده‏ام در حدي از مقام علميت بودند كه اگر در حوزه علميه قم پنج نفر را مي‏خواستند در قله بشمارند، آن شخص يكي از ؛ آن‏ها بود. ولي انسان وقتي ظاهر آن‏ها را مي‏ديد، مي‌پنداشت تازه از دهات آمده‌اند. علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) يکي از آن‌ها بود. اولين باري که ما ايشان را مي‌ديديم خيال مي‏كرديم ؛ وي يك آخوند دهاتي است. ايشان يك عمامه كوچك سرش بود و آرام راه مي‌رفت؛ نه سري، نه صدايي، نه كسي صلواتي برايش مي‏فرستاد. آرام مي‏رفت يك گوشه‏اي، خيلي صدايش هم آرام بود.
حضرت(ع) سپس مي‏فرمايد:؛ أُولَئِكَ شِيعَتِيَ الْأَطْيَبُونَ؛ اين‏ها پاك‏ترين شيعيان من هستند. وَ إِخْوَانِيَ الْأَكْرَمُونَ؛ عزيزترين برادران من هستند. سپس حضرت ادامه مي‌دهد: أَلَا هَاهْ شَوْقاً إِلَيْهِمْ؛ يك نفس بلندي كشيد و اظهار اشتياق به اين‏ها كرد. أَلَا هَاهْ شَوْقاً إِلَيْهِمْ؛ چقدر من مشتاق ديدار اينها هستند.
در اين جا نكته‏اي به نظر مي‌رسد که خوب است بيان شود. بعضي اوصافي را كه حضرات معصومين(ع) ذكر مي‏کنند به خاطر شرايط خاص زمان و شرايط خاص مستمع بوده كه براي آن‏ها ضرورت داشته است. گاهي آن اوصاف آن قدر از اذهان دور است که مردم به آن‌ها توجه ندارند و تصور هم نمي‌کنند که فضيلتي باشد؛ بلکه آن اوصاف را نقص هم مي شمارند! اين‌که حضرت روي آن اوصاف تكيه مي‏كنند به اين معنا نيست كه همه بايد اين طوري باشند. فرض كنيد حضرت آيت‏الله بروجردي ـ رضوان الله عليه ـ ايشان در همه دنيا شناخته مي‏شد، مردم براي او احترام قائل بودند، دست و پاي او را مي‏بوسيدند، جا داشت خاك پايش را هم براي تبرك بردارند؛ اين روايت به معناي آن نيست كه ايشان مي‌بايست به گونه‌اي باشند كه مردم او را نشناسند. مهم اين بود که ايشان در بند اين نبود كه شهرت پيدا كند. من در درس از زبان خود ايشان شنيدم که فرمودند: من تا به حال به فكر رياست نيفتاده‏ام، در صدد رياست كردن و مرجع شدن نبودم، بر من تحميل شد؛ يعني براي من اثبات تكليف كردند و ؛ مجبور شدم که قبول كنم. توجه کنيم: اين شهرتي كه همه انسان رابشناسند و احترام ‏بگذارند، عيب نيست. عيبب آن است که آدم خود ؛ در صدد اين باشد كه خودش را مشهور كند و مطرح كند و براي اين‏؛ كه در بين مردم شهرت پيدا كند از هيچ تلاشي فروگذار نکند.


1. بحارالأنوار، ج 65، ص 177، باب صفات الشيعة و أصنافهم.

2. مائده، 54.

3. بقره، 65.

4. بحارالأنوار، ج 2، ص 4، باب ثواب الهداية و التعليم.

5. آل‏عمران، 14.

6. عوالي‏اللئالي، ج 4، ص 7.

7. بحارالأنوار، ج 55، ص 39، باب العرش و الكرسي.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org