قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

صدا/فیلماندازه
برای‌دریافت‌فایل‌صوتی‌این‌جاراکلیک‌کنید12.26 مگابایت
برای‌دریافت‌فایل‌تصویری‌این‌جاراکلیک‌کنید57.28 مگابایت

بسم الله الرحمن الرحيم

آن چه پيش‌رو داريد گزيده‌اي از سخنان حضرت آيت‌الله مصباح‌يزدي (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 25/9/94، مطابق با چهارم ربیع‌الاول 1437 ايراد فرموده‌اند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.

 

تحليلي روان‌شناختي از تحولات صدر اسلام

(1)

دلبستگی به دنیا؛ ريشه همه انحرافات

مقدمه

مقام معظم رهبري سال‌ها قبل سؤالي را مطرح کردند مبني بر اين که چگونه مردم مسلماني که با سختي و گرفتاري تن به اسلام دادند و ايمان آوردند و تحت شکنجه‌های بسیار واقع شدند، بعد از رحلت پيغمبر اکرم آرام آرام مسير را تغيير دادند و با جامعه مورد نظر پیامبر زاويه پيدا کردند تا آنجا که نهايتا کار به واقعه کربلا انجاميد؟ اين مسئله ابعاد مختلفي دارد. يک بعد آن تاريخي است که اصلا جريان چه بود؛ چگونه این قضاياي تاريخي اتفاق افتاد؛ از کجا سرچشمه گرفت، و چه تحولاتي پيدا کرد تا به اين داستان منتهي شد. البته پس از آن‌که این قضيه از نظر تاريخي کاملا روشن شد، نوبت به تحليل تاريخ مي‌رسد که عواملش چه بود؛ چه چيزهايي عامل اصلي و چه چيزهايي عامل کمکي بود، و چه شرايطي فراهم شد که کار به اين‌جا انجاميد؟ اين کار مورخين است که بر تاريخ و منابع تاريخي تسلط دارند و بنده قصد ندارم در اين‌جا بعد تاريخي را مطرح کنم. بُعد ديگر این مسئله بُعد کلامي آن است که اين جريانات چه اندازه با عقايد اسلامي وفق یا تضاد دارد؛ فرقه‌هاي مختلف مسلمانان درباره اين‌ مسئله چه نظرهايي دارند، و کدام درست و کدام باطل است؟ این مسایل هم با شيوه بحث کلامي با متدولوژي خاص خودش بررسي مي‌شود که متکلمان و بزرگان ما بيش از هزار سال روي آن کار کرده‌اند و با سليقه‌ها و تحقیقات مختلفي که داشته‌اند بخش‌هاي مختلفش را بررسي کرده‌اند، و فکر نمي‌کنم چيز ديگري براي تحقيق به‌جا گذاشته باشند. البته کار انساني هيچ‌گاه به نقطه آخر نمي‌رسد، ولي الحمدلله به قدر کافي و حتی بيش از حد کافي در اين زمينه‌ها کار شده است و بخش‌هايي از آن‌ها هم به عنوان مطالب درسي در حوزه‌ها تدريس مي‌شود. نمونه‌هايي از آن‌ها کتاب الغدير و عبقات است که کساني عاشقانه عمري را صرف کردند؛ رنج مسافرت‌ها به جان خريدند، و خون‌دل‌ها خوردند و به خوبي از عهده آن برآمدند.

اهمیت و ضرورت بحث

بُعد دیگر اين مسأله به اصطلاح امروزي‌ها جنبه علمي و تحليلي دارد، که بعضي از آن‌ها بيشتر آهنگ روانشناختي و بعضي‌ دیگر آهنگ جامعه‌شناختي دارد، و شامل مسائلي از اين‌دست مي‌شود که این  رفتار به عنوان يک عمل انساني چگونه شکل مي‌گيرد؟ چگونه مي‌شود که کساني در زماني تا پاي جان براي اسلام بايستند، در جنگ‌ها شرکت کنند و زخم بردارند و روز ديگري به نحوي عمل کنند که نهايتا به ضرر اسلام تمام شود؛ اين کار از نظر روانشناسي چگونه تحليل مي‌شود؟ این‌ پديده تاريخي چگونه به عنوان يک پديده اجتماعي براي یک قوم یا گروه شکل گرفت و چه عواملی داشت؟ اگر انسان عوامل آن را بفهمد، مي‌تواند موارد مشابه‌ آن را نیز تفسير کند و از آن برای خودش عبرت بگيرد. این‌گونه بحث‌هاي تحليلي است که مي‌تواند عبرت‌آموز باشد و از نظر تأثيري که مي‌تواند در فکر و رفتار ما بگذارد، خيلي اهميت دارد.

اين روشي است که قرآن کريم فراوان به کار گرفته و بخشي از تعاليم خودش را براساس همين روش آموزش داده است. همان‌گونه که ملاحظه مي‌فرماييد بخش عظيمي از آيات قرآن داستان‌ گذشتگان است، با اين‌که قرآن کتاب تاريخ نيست. نقل اين داستان‌ها براي اين است که ديگران از آن عبرت بگيرند و رفتار خودشان را تصحيح کنند که مثل بعضي از گذشتگان در چاله‌اي نيفتند که نتوانند از آن بيرون بيايند و نه تنها به خودشان بلکه به ميلياردها انسان در طول تاريخ ضرر بزنند. فرض کنيد درباره داستان کربلا بحث بشود که چه عواملي در آن مؤثر بود، از کجا ناشي شد، چه قشري بيشتر مؤثر بودند و چه انگيزه‌هايي داشتند. به‌خصوص در جاهايي که تحولی سريع در افرادي پيدا شد و ديروز در یک جبهه بودند و امروز رفتارشان عوض شده. چگونه مي‌شود که انسان ده سال، بيست سال راهي را رفته است، سپس يک شبه يا کمتر از يک شب تغيير مسير می‌دهد؟ چه عاملي باعث اين تحول مي‌شود؟ حال خواه از راه غلط به راه صحيح تغییر مسیر بدهد و يا برعکس، از راه صحيح به راه غلط برود. دانستن اين مطالب خيلي مهم است و همان فايده‌اي را دارد که ذکر داستان‌هاي تاريخي در قرآن دارد. چرا در قرآن اين همه داستان بني‌اسرائيل تکرار شده است؟ داستان کسانی که چند هزار سال پيشتر زندگي مي‌کردند به ما چه ربطي دارد؟ خود قرآن فرموده که ما اين‌ها را مي‌گوييم تا شما عبرت بگيريد، تا شما درس بگيريد که چگونه بايد رفتار کنيد و رفتارتان چه پيامدهايي مي‌تواند داشته باشد. اگر ما اين داستان‌ها را از اين زاويه مطالعه کنيم و عوامل و پيامدهاي آن‌ها را در نظر بگیریم، به این فکر فرو می‌رویم که نکند يک روز ما هم به همین مشکلات مبتلا شويم! آن‌ها هم انسان‌هایی مثل ما بودند، به‌خصوص که مدت‌ها پاي منبر پيغمبر و اميرمؤمنان صلوات‌الله‌عليهما بودند، و حتي برخی از آن‌ها در جنگ‌ها در رکاب حضرت علي عليه‌السلام شرکت کرده بودند. چه مي‌شود که این آدم عوض مي‌شود؟ اگر چنين تحولي را در هزارها انسان‌ ببینیم، آیا يک هزارم يا يک ميليونيم احتمال نمی‌دهیم که شايد ما هم به چنين مشکلی مبتلا شویم؟ شايد روزي حادثه‌ای پيش بيايد و من چنين مسئوليتي داشته باشم و به همین مشکل مبتلا شوم؟!

روش بحث مورد نظر

به نظر من اگر از اين زاويه روي اين مسايل تاريخي کار کنیم، در عين حال که پاسخي به سؤالي است که مقام معظم رهبري مطرح فرمودند، براي خود ما هم فايده علمي و عملي دارد؛ هم وظيفه خودمان را در مسايل اجتماعي بهتر مي‌شناسيم و به پيامدهاي کارهايمان توجه پيدا مي‌کنيم، و هم موجب می‌شود که سهل‌انگاري نکنيم و بعضي مسایل را دست‌کم نگيريم.

این بحث با شيوه‌هاي مختلفی صورت می‌گیرد. ما که معتقد به مباني ديني هستيم می‌توانیم از شيوه‌هاي ديگري غیر از مباحث علمی و تجربی نیز استفاده کنیم. چه‌بسا داستان‌هاي قرآن براي ما آموزنده باشد و بررسي آن‌ها سرنخ‌هايي را  به دست ما بدهد که اگر آن‌ها را دنبال کنيم بسیاری از مسايل برای ما حل ‌شود. همين طور بخش مهمي از روايات در تبيين، تفسير و تحليل اين جريانات و هم‌چنین عبرت‌هاي آن‌هاست که برای ما بسیار راه‌گشاست. به نظرم رسيد ما بحث‌مان را از نهج‌البلاغه شروع کنيم و کلمات اميرمؤمنان علیه‌السلام را درباره تحليل اين تحولات مرور کنیم.

خطبه شقشقیه و تحلیل تحولات خلافت

اگر از ابتدای نهج‌البلاغه شروع کنیم در خطبه سوم با خطبه شقشقيه روبه‌رو می‌شویم که مطالب بسيار مهمي در اين زمينه در آن وجود دارد. همان‌گونه که مي‌دانيد حضرت در بخش عمده‌ای از اين خطبه در عباراتی کوتاه، زيبا و نافذ، در عين حالي که کاملا پيداست که مصالح جامعه اسلامي را به خوبی مورد نظر قرار داده­اند به تحليل تحولات خلافت می‌پردازند. همانند تفسیر هر حادثه‌ای ديگر، بدون این‌که سبّ، لعن یا توهینی به کسی بشود، به بیان اين‌ مطلب می‌پردازند که اين کار اشتباه بود و اين ضررها را داشت، به صورتی که اگر کسی واقعاً بخواهد حقيقت را بفهمد از اين بيانات نگران نمي‌شود. به همين دليل، برخي از اهل سنت همين خطبه را همانند ساير خطبه‌های امام شرح کرده‌اند و هيچ احساس نگراني نیز نکرده‌اند. به هر حال حضرت حقايق را به‌گونه‌ای بيان کرد‌ه‌اند که اگر کسي بخواهد حقیقت را بفهمد، برايش روشن شود، اما معناي این کار سبّ، توهين و تحريک احساسات و تعصبات ديگران نيست که هم موجب افتراق مسلمين و جنگ داخلي و نهايتا نابودي اسلام مي‌شود، و هم شيوه محاوره معقول اقتضا نمي‌کند که انسان با فردی که مخالف نظرش است با تندي و عصبانيت و فحش و امثال آن مواجه شود.

شیوه‌های تعیین خلفا

بخش عمده اين خطبه درباره اصل جرياني تاريخي است که چگونه مسئله خلافت شکل گرفت. حضرت اشاره مي‌فرمايند که قبل از من سه تا خليفه آمدند که هر کدام به شيوه‌اي تعيين شدند. خليفه اول در حالی تعيين شد که امیرمؤمنان علیه‌السلام مشغول غسل دادن و تجهیز پیغمبر بودند. عده‌ای در سقيفه جمع شدند تا خليفه را تعيين کنند. ابتدا بین مهاجرین و انصار بحث شد که چگونه بايد خليفه را تعيين کرد؛ که بعضي‌ گفتند بايد دو امير يکي از مهاجرين و يکي از انصار داشته باشيم، و برخي مهاجرين را ترجيح مي‌دادند و برخي انصار را، و بالاخره حرف مهاجرین به کرسي نشست؛ اين شيوه درباره خليفه اول بود.

نوبت به خليفه دوم که رسيد هيچ‌يک از اين حرف‌ها در کار نبود، بلکه ملاک وصيت‌نامه‌اي بود که به انشاي خليفه اول و خط کسی که بعدها خليفه سوم شد، نوشته ‌شده بود. مورخان گفته‌اند که خلیفه اول هنگام انشاي اين وصيت از هوش رفت، و در واقع متن اصلي را خليفه سوم به اراده خودش نوشت؛‌ اما بعد از این‌که به هوش آمد، پرسید چه نوشتي، و پس از آگاهی از مطالب آن با آن موافقت کرد! به هر حال تعيين شخصي بود. در همين‌جا يک اشاره‌ ضمني هست که اگر اين راه، راه صحيحي است که خلیفه‌اي جانشين خودش را تعيين کند،  چرا از همان ابتدا به خواسته پیامبر عمل نشد؟ پيغمبر اکرم صلوات‌الله‌عليه‌وآله هفتاد روز قبل از وفات خويش، حضرت علي را تعيين کرده بود؛ پس چرا پس از وفات ایشان عده‌اي در سقیفه جمع شدند و درباره خلیفه بعد از پیامبر بحث کردند؟ اگر اين‌کار خليفه اول صحیح بود، به طريق اولي کار خود پيغمبرصلی‌الله‌علیه‌واله صحیح بود که جانشينش را تعيين کرد؛ ولي مسلمانان رأي‌شان این‌گونه قرار گرفت و به آن شکل عمل کردند!

نوبت به خليفه سوم که رسيد شيوه سومی به کار گرفته شد. خليفه دوم شش نفر را به عنوان اعضاي يک شورا تعيين کرد و شرايطي را گذاشت و آيين‌نامه‌اي براي اعضای شورا تنظيم کرد. اميرمؤمنان مي‌فرمايد: او چنين تصور کرد که من هم يکي از اعضاي آن شورا هستم. در این شورا گفت‌وگوهايي شد و بالاخره به خلافت عثمان انجاميد. حضرت در این خطبه اشاره‌اي به هر کدام از اين شيوه‌ها مي‌کنند و في‌الجمله می‌فرمایند اين‌ها هيچ کدام راهي نبود که اسلام تعيين کرده باشد؛ بلکه هر کدام راهي به نظرشان رسيد  و آن طور عمل کردند. حضرت به‌طور ضمني مي‌فرمايد که اين راه‌ها درست نبود.

درباره انتخاب خلیفه اول می‌فرماید: لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابن‌ابی‌قحافة وَإِنَّهُ لَيعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي‏ مِنْهَا مَحَلُ‏ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى؛ خليفه اول در حالی اين مسئوليت را قبول کرد که مي‌دانست موقعيت من نسبت به اين مسئله همانند موقعيت قطب نسبت به آسياب است. در آسياب دو سنگ روي هم مي‌چرخد و محوري دارد که اين سنگ‌ها دور اين محور بايد بچرخند تا گندم بین آن خرد بشود. اگر این محور بشکند یا آن را در بياورند، ولو این‌که سنگ‌ها حرکت بکند، پراکنده مي‌‌شوند. سنگ‌ روئین باید در جهت مشخصي روي سنگ زيرين بچرخد؛ وقتی محوری نباشد که آن را نگه‌دارد، به اين طرف و آن طرف کشیده می‌شود و مي‌افتد يا گندم‌هايي که زیر آن است پخش مي‌شود. حضرت مي‌فرمايد خلیفه اول اين مسئوليت را قبول کرد در حالي که مي‌دانست من نسبت به مسئله خلافت به منزله محور هستم و اگر نباشم اين آسياب محصول درستي نخواهد داشت. هم‌چنین حضرت درباره خلافت خلیفه سوم با تشبیه گویایی از قدرت گرفتن و ریخت‌وپاش خویشاوندان او سخن می‌گوید، و می‌فرماید: آنها همانند گله شتري که در فصل بهار به گیاهانی که تازه روييده هجوم آورد و بخواهد شکم خودش را با آن‌ها سير کند، بيت‌المال را صرف کردند. در تاريخ آمده است که واحد بذل و بخشش‌هاي وي صد هزار دينار بود! در زمانی که مردم با یک درهم و دو درهم معامله می‌کردند، خلیفه سوم به هر يک از سه دامادش چهارصد هزار دينار بخشش کرد، و در بخشش ديگري صدهزار دينار به مروان حَکَم بخشيد. همه این‌ها باعث شد که بالاخره مردم طاقت نياوردند و از هر طرف شوريدند. هر چه اميرالمومنين علیه‌السلام مردم را نصحيت کردند، پيغام فرستادند و گفتند کاري نکنيد که سنت غلطي گذاشته شود و خليفه‌کشي باب بشود، گوش ندادند و بالاخره مردم جمع شدند و آن‌چه مصلحت نبود (که همان سنت غلط خليفه‌کشي بود) عملي شد.

بیعت با اميرالمؤمنين علیه‌السلام

حضرت می‌فرماید: وقتي خليفه سوم کشته شد، يک مرتبه ديدم همه مردم (به تعبير خودمان) مثل مور و ملخ بر سر من ريختند؛ فَمَا رَاعَنِي إِلَّا وَالنَّاسُ كَعُرْفِ الضَّبُعِ‏ إِلَي ينْثَالُونَ عَلَي؛ ناگهان خودم را در ميان جمعي دیدم که هجوم آوردند و بر سر من ريختند. در اين‌جا حضرت تعبيراتي دارند که شارحان نهج‌البلاغه در تبیین معنای آن، اختلاف دارند. مي‌فرمايد: حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَشُقَّ عِطْفَاي. برخی از شارحان اين تعبیر را خيلي عجيب مي‌دانستند؛ امام حسن و امام حسين علیهما‌السلام آن زمان جوان‌هاي برومندي بودند و اين‌طور نبود که مثل بچه زير دست و پا بيفتند. از این‌رو برخی گفته‌اند منظور از اين حسنان دو تا از انگشت‌هاي پاست و این عبارت به این معناست که انگشتان پاي مرا له کردند، اما برخي اصرار بر این دارند که منظور امام حسن و امام حسين هستند و به این معناست که آن قدر هجوم شديد بود که اين‌ دو زير دست و پا افتادند. درباره عبارت شقّ عطفای نیز بین شارحان اختلاف‌نظر ‌وجود دارد. برخی گفته‌اند بدین معناست که عباي من از دو طرف پاره شد و برخي عطفای را به معنای پیراهن گرفته و گفته‌اند به این معناست که پيراهن من از دو طرف دريده شد، اما بعضي عبارت را به این معنا گرفته‌اند که دو تا پهلوي من ضرب ديد. اجمالا به معنای هجوم عجيبي است که به زحمت انسان می‌تواند در مقابل آن خودش را نگه دارد. به اين صورت آمدند با امیرمؤمنان علیه‌السلام بيعت کردند.

اما عجيب اين است که هنوز داستان اين بيعت تمام نشده بود و ساماني نگرفته بود که کار مخالفت‌ها شروع شد. از اين‌جا محل بحث ماست که چطور مردمي که آن چنان بر اميرالمؤمنين هجوم مي‌آورند و به پذیرش خلافت مجبورش مي‌کنند، چند روز بعد از او فاصله مي‌گيرند و علیه او جنگ به‌راه مي‌اندازند؛ به‌خصوص زبير که در آن شورای شش‌نفره طرفدار خلافت علي بود؟! حتی نقل کرده‌اند که در سقيفه یکی از کسانی که با خليفه اول هم بيعت نکرد همين جناب زبير بود. حال چه شده است که بعد از بیعت با علی علیه‌السلام جنگ جمل را عليه او به راه انداخته است؟! چگونه مي‌شود که آدميزاد يک عمر براي اسلام زحمت بکشد تا جایی که پيغمبر براي شمشيرش دعا کند، و حالا رودرروی علی قرار بگیرد؟ آن هم کسی که آن‌چنان نسبت به خاندان پيغمبر علاقه‌مند است که نقل شده است: حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها به اميرمؤمنان عليه‌السلام عرض کردند اگر شما وصيت من را نمي‌پذيريد به زبير وصيت کنم!  

عبارتی که در این‌جا هست و ما مي‌توانيم در پاسخ اين سؤال مطرح کنيم این است: فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَكَثَتْ طَائِفَةٌ؛ پس از آن‌که هجوم آوردند و من قبول کردم که مشغول انجام وظيفه بشوم، عده‌ای بيعت خود را شکستند. بيعت در سنت عرب جاهلي از مقدس‌ترين امرها بود و زیر پا گذاشتن بيعت از هر نوع نامردي و خيانتي بدتر بود. به همين دليل بود که طبق نقل‌های متعدد وقتی اميرمؤمنان با حضرت زهرا سلام‌الله‌عليهما در خانه مهاجرين و انصار می‌رفتند و مي‌گفتند که شما مي‌دانيد پيغمبر مرا تعيين کرد، چرا خلافت فرد دیگری را قبول کردید؟ می‌گفتند: دير آمديد و ما ديگر بيعت کرده‌ايم و نمي‌توانيم آن را بشکنيم. مسئله شکستن بيعت اين قدر مهم بود که بعضي مي‌فهميدند و اقرار مي‌کردند که ما اشتباه کرده‌ايم،  اما می‌گفتند ديگر گذشته است و ما بيعت کرده‌ايم. حال اين زبيري که از بزرگ‌ترين و محترم‌ترين مسلمان‌ها و سرشناس‌ترین افراد بني‌هاشم است و خودش از طرفداران علي بوده است و جزو اولين کساني است که با علي بيعت کرده‌اند،  به راحتی بيعتش را مي‌شکند و علیه علی جنگ به‌راه مي‌اندازد! ونَكَثَتْ طَائِفَةٌ وَمَرَقَتْ أُخْرَىوَقَسَطَ آخَرُونَ؛ حضرت با این عبارت به سه جنگي که در زمان خلافت‌شان اتفاق افتاد، اشاره می‌کنند. جنگ‌هایی که به وسيله همين مسلمان‌هايي اتفاق افتاد که پاي منبر پيغمبر و علي صلوات‌الله‌عليهما تربيت شده بودند. اين‌ها يهودي، مسيحي، زرتشتي  یا بت‌پرست نبودند؛ همه نمازخوان بودند و بسياري‌ از آن‌ها حافظ قرآن و اهل عبادت بودند!

دلبستگي به دنيا؛ ريشه فساد

تا اين جا طرح همان سؤالي بود که مقام معظم رهبري فرمودند. پاسخ آن از اين جا شروع مي‌شود که حضرت مي‌فرمايد: كَأَنَّهُمْ لَمْ يسْمَعُوا اللَّهَ يقُولُ تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلا فَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ؛ گويا اين‌هايي که بيعت را شکستند و با من جنگ به راه انداختند و حاضر شدند خون مرا بريزند، این آیه را نشنيده‌اند. يعني جا داشت که به اين آيه توجه کنند و اگر به این آیه درست توجه مي‌کردند، به اين کارها اقدام نمي‌کردند. آن آيه چيست؟ تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلا فَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ؛‏‏[1]خداوند مي‌فرمايد: سعادت آخرت را براي کساني قرار داديم که در دنيا به دنبال برتري‌طلبي نباشند. سپس مي‌فرمايد:‏ بلي وَاللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَوَعَوْهَا؛ بله، به خدا قسم اين آيه را شنيده بودند؛ نه تنها شنيده بودند که خوب معني‌اش را درک کرده بودند، ولی می‌دانید چرا اين کار را کردند؟ وَلَكِنَّهُمْ‏ حَلِيتْ لَهُمُ الدُّنْيا فِي أَعْينِهِمْ وَرَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا؛ مسئله اين جاست که زينت دنيا آن‌چنان آن‌ها را تحت تأثير قرار داد که از عمل به اين آيه بازماندند و آن را فراموش کردند. گويا چنين آيه‌اي وجود ندارد و گويا عهدشکني، آن هم با علي، کسي که خود پيغمبر او را تعيين کرده است، مشکلی نخواهد داشت. همه همّشان اين بود که به پولي يا مقامي برسند، هر چه بادا باد! زيورآلات دنيا در برابر چشمانشان آرايش شده بود، زيورهاي دنيا مايه اعجاب آن‌ها شده‌ بود و به آن‌ها دلبستگي پيدا کردند و همه چيز باطل شد. قرآن، کلام پيغمبر، عهد، پيمان و بيعت همه بر باد رفت. به حسب اين بيان تنها عامل اين همه انحراف و جنايت که آثارش تا روز قيامت هم باقي خواهد ماند، اين بود که چند نفر به زينت دنيا دلبستگي داشتند.

اگر خداي متعال حيات و توفيقي داد در جلسات آینده از اين گونه بياناتي که در نهج‌البلاغه هست نقل مي‌کنيم و سپس جمع‌بندي مي‌کنيم و درباره تحليل روانشناختي آن توضیح می‌دهیم.

وصلی ‌الله علي محمد و آله ‌الطاهرين.

 


[1]. قصص، 83.

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org