قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

صدا/فیلماندازه
براي‌شنيدن‌صداي‌جلسه‌كليك‌كنيد13.62 مگابایت

بسم الله الرحمن الرحيم

آن چه پيش‌رو داريد گزيده‌اي از سخنان حضرت آيت‌الله مصباح‌يزدي (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در شرح دعاي وداع با ماه رمضان در تاريخ 30/3/94، مطابق با سوم ماه مبارک رمضان 1436 ايراد فرموده‌اند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.

 

رازگويي با بي‌نياز مهربان

اللَّهُمَّ يَا مَنْ لَا يَرْغَبُ فِي الْجَزَاءِ، وَ يَا مَنْ لَا يَنْدَمُ عَلَى‏ الْعَطَاءِ،  وَ يَا مَنْ لَا يُكَافِئُ عَبْدَهُ عَلَى السَّوَاءِ. مِنَّتُكَ ابْتِدَاءٌ، وَ عَفْوُكَ تَفَضُّلٌ، وَ عُقُوبَتُكَ عَدْلٌ ... «خدايا! اي کسي که در مقابل احسان‌هايي که به مخلوقاتت مي‌کني پاداش و مزدي نمي‌خواهي، و اي کسي که در مقابل عطا و بخشش‌هايي که مي‌کني هيچ‌گاه پشيمان نمي‌شوي، و اي کسي که هنگامي که به بنده‌ات پاداش مي‌دهي به پاداشي که تنها مساوي کار او باشد اکتفا نمي‌کني! نعمت تو ابتدايي و بدون استحقاق بندگانت است، و عفو و گذشت تو تفضل، و عقوبت تو عدالت است.»

بي‌نيازي مطلق خداوند

اين چند جمله خيلي احتياج به توضيح ندارد و نکته آن‌ها هم روشن است و آن اين است که خداي متعال در ذات خود هيچ کمبودي ندارد تا بخواهد با استفاده از موجودي ديگر آن کمبود را رفع کند. حتي در برخي از دعاها آمده است: خدايا! تو مخلوقات را خلق کردي نه به خاطر اين‌که از تنهايي خسته شده بودي و مي‌خواستي انيسي داشته باشي. تو از تنهايي خودت هم خسته نمي‌شوي و تنهايي تو عين کمال توست. به هر حال خداي متعال به هيچ وجه از هيچ موجودي چيزي دريافت نمي‌کند.

در آغاز اين دعا آمده است: يَا مَنْ لَا يَرْغَبُ فِي الْجَزَاءِ؛ «اي کسي که رغبتي در مزد و پاداش نداري.» اما اين جمله يعني خدايا تو اصلا نيازي به پاداش نداري. وقتي مي‌فرمايد: خدا انتظار پاداش ندارد، به اين معناست که اصلا امکان پاداش دادن به خدا وجود ندارد. چه کسي مي‌تواند به خدا پاداش دهد؟! هرکس هر چه دارد خدا به او بخشيده است. اين ناشي از محدوديت‌هاي زبان است.

محدوديت‌هاي زبان در سخن‌گفتن از خدا و با خدا

خداي متعال در مقام هدايت مردم و صحبت کردن با مخلوقات، تعبيراتي به کار مي‌برد که آن‌ها بفهمند و درک کنند، اما در مواردي هم اطلاقات و محکماتي را بيان مي‌کند که نشان مي‌دهد آن تعبيرات نوعي مجاز و مسامحه در تعبير براي تعليم ديگران است. در محاورات مردم متدين بسيار شايع است که مي‌گويند: بايد کاري کنيم که خدا راضي شود. اصلا اين‌که گفته مي‌شود: بالاترين کمال انسان اين است که کارهايش را براي رضاي خدا انجام دهد، به اين معناست که انسان بايد کاري کند که خدا راضي باشد. در قرآن هم اين تعبير را داريم آن‌جا که مي‌فرمايد: رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ1 و نيز در جاي ديگر مي‌فرمايد: لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ.2 حقيقت اين است که در مقام گفتگو با انسان‌ها و مخلوقاتي که در ظرف زمان قرار دارند و متحول مي‌شوند و گذشته، حال و آينده‌شان فرق مي‌کند و کارهايشان از مبدأي سرچشمه مي‌گيرد و به منتهايي ختم مي‌شود، نمي‌توان جز با همين مفاهيم صحبت کرد.

مثلا وقتي خداي متعال مي‌خواهد عظمت خود و تسلطش را بر همه عالم بيان کند مي‌فرمايد: الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى؛3 «خداي رحمان بر عرش قرار گرفت و مستولي شد.» اين بيان از جهاتي جاي سؤال دارد. اول اين‌که: مگر پيش‌ از اين خدا بر عرش تسلط نداشته است؟ اين بيان به اين شکل بدين خاطر اين است که ما چيزي از معارف را درک کنيم. زيرا ما جز با اين تعبيرات نمي‌توانيم رابطه‌اي با خدا برقرار کنيم. البته قرآن خود مي‌فرمايد: لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ؛4 «خدا با هيچ موجودي هيچ شباهتي ندارد.» يا در کلمات اميرالمؤمنين سلام‌الله‌عليه آمده است: لم تسبق له حالٌ حالاً؛5  اين گونه نيست که خداوند دو گونه حال داشته باشد به طوري که يکي از آن‌ها قبل از ديگري باشد؛ تحول و تغيير حال براي خدا محال است. با اين وجود قرآن مي‌فرمايد: وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ6 يا مي‌فرمايد: فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ7 «وقتي ما را متأسف کردند ما از آن‌ها انتقام گرفتيم.»

به هر حال اين تعبيرات به يک معنا تعبيرات متشابهي است، اما همه اين تعبيرات با آيات محکمي از قرآن معناي خود را پيدا مي‌کند. فراموش نکنيم که چاره‌اي نيست جز اين‌که خداوند با همين زبان با ما سخن بگويد. زيرا جز همين الفاظي که ما براي زندگي در اين دنيا وضع کرده‌ايم، لفظ ديگري نيست که ما آن‌ها را بفهميم. اگر خدا يک لفظي براي آن معناي لايق ذات خود وضع کند ولي به‌گونه باشد که ما هيچ چيزي از آن نفهميم، گفتن آن براي ما چه فايده‌اي خواهد داشت؟ در مقام مفاهمه بايد الفاظي به کار رود که براي دو طرف مفهوم باشد. البته آيات متشابه را بايد با محکمات تفسير کرد. براي مثال وقتي قرآن مي‌فرمايد: وَجَاء رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا8 بايد بدانيم که آمدن خدا مثل آمدن انسان يا موجود جسماني نيست. مي‌توان گفت: جاء در اين‌جا به معناي «ظَهَرَ» است؛ مانند اينکه مي‌گوييم: چيزي به ذهنم آمد؛ يعني براي ذهنم روشن شد. وَجَاء رَبُّكَ هم چيزي شبيه به معني ظهور است؛ يعني خدا در قيامت براي خلق ظهور پيدا کرد.

تفضل بي‌بازگشت، بي‌کران و بدون استحقاق

وَ يَا مَنْ لَا يَنْدَمُ عَلَى‏ الْعَطَاءِ؛ «و اي کسي که هرگز از بخشش خويش پشيمان نمي‌شوي.» ما گاهي چيزي به کسي مي‌بخشيم اما بعد پشيمان مي‌شويم. اين پشيماني گاه به اين خاطر است که متوجه مي‌شويم خودمان به آن احتياج داشتيم. مسلم است که اين معنا درباره خدا محال است؛ خدا به چيزي احتياج ندارد. گاه پشيماني ما از بخشش به خاطر اين است که بعد از بخشش متوجه مي‌شويم که اشتباه کرده‌ايم و طرف مقابل صلاحيت اين بخشش را نداشته است. اما خدا به هر کس هر چيزي را مي‌بخشد براساس حکمت مي‌بخشد. يعني بهترين کاري است که انجام مي‌دهد. بنابراين ديگر پشيماني براي او معنا ندارد.

وَ يَا مَنْ لَا يُكَافِئُ عَبْدَهُ عَلَى السَّوَاءِ؛ خداي متعال از روي لطف و کرم خود در برابر کارهاي خوبي که ما انجام مي‌دهيم به ما پاداش مي‌دهد. اما اين پاداش چندين برابر ارزش کاري است که ما انجام مي‌دهيم. اما اگر کسي گناه کند بيش از ارزش منفي گناه او را عقوبت نمي‌کنند (وَمَن جَاء بِالسَّيِّئَةِ فَلاَ يُجْزَى إِلاَّ مِثْلَهَا9). مردم يک دانه مي‌کارند اما خدا هفت‌صد برابر به آ‌ن‌ها پاداش مي‌دهد. البته اين آخرين حد نيست (وَاللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاء10). خدا به هر کس که لياقت بيشتري داشته باشد باز هم چندين برابر مي‌افزايد. شايد بتوان گفت: اين افزايش تابع معرفت و اخلاص فاعل است.

مِنَّتُكَ ابْتِدَاءٌ. کلمه منت در فارسي به معني منت‌ گذاشتن است ولي در عربي تقريبا سه معناي مختلف دارد؛ يکي به معناي سنگيني است. در فارسي هم «من تبريز» يا غير آن که گفته مي‌شود از عربي گرفته شده است. گاهي خداوند براي نعمت بزرگ و سنگيني از منّ استفاده مي‌کند (لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ).11 اين ماده به معني «قطع» هم مي‌باشد. مفسران در تفسير آيه شريفه «أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُون12» گفته‌اند: يعني پاداشي غير مقطوع و بي‌پايان. معناي سوم، منت گذاشتن است. يعني انسان در برابر خيري که به کسي مي‌رساند اذيتش هم بکند و آن را به رخش بکشد. قرآن مي‌فرمايد: لاَ تُبْطِلُواْ صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَالأذَى.13

حضرت مي‌فرمايد: مِنَّتُكَ ابْتِدَاءٌ. منت در اين‌جا به‌معناي نعمت يا نعمت بزرگ است. يعني نعمت‌هايي که خدا به بندگانش مي‌دهد نه به اين خاطر است که با انجام کاري استحقاق اين نعمت را پيدا کرده‌اند. خدا نعمت‌هايي را مي‌دهد که بندگان هيچ استحقاقي براي دريافت آن‌ها ندارند. خداوند منت وجود را وقتي به کسي مي‌دهد که هنوز چيزي نيست تا استحقاقي داشته باشد.

وَ عَفْوُكَ تَفَضُّلٌ؛ حضرت خطاب به خداي متعال مي‌فرمايد: نه تنها تو ابتدا به بندگانت نعمت مي‌دهي، بلکه آن هنگام که آن‌ها نافرماني هم کرده، استحقاق مجازات پيدا مي‌کنند، گاهي تو از گناه‌شان درمي‌گذري و عفو‌شان مي‌کني. اين عفو تو هم به خاطر استحقاق آن‌ها نيست.

عطاي الهي؛‌ منشأ حق

اين جا يک نکته دقيقي وجود دارد. براساس بياني که تا به حال دنبال کرديم، خداي متعال همه چيز را ابتدائي و بدون استحقاقِ بندگان به آن‌ها عطا مي‌کند، به اين صورت که يا اصلا وجود ندارند و خدا به آن‌ها حيات مي‌بخشد، يا اگر هم هستند حقي بر خدا ندارند. اما از طرف ديگر در متون ديني تعبيراتي داريم که از وجود حق بر خدا براي برخي بندگان خبر مي‌دهند. قرآن کريم مي‌فرمايد: وَكَانَ حَقًّا عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ؛14 «ياري مؤمنين حقي بر ماست.» يعني مؤمنين بر ما حق دارند که ما آن‌ها را ياري کنيم. پس معلوم مي‌شود مؤمنين بر خدا حق دارند. اما اين حق از کجا آمده است؟ امروزه در محافل آکادميک دنيا درباره اين که ريشه حق چيست و از کجا پيدا مي‌شود بحث‌هاي فراواني وجود دارد. اما بالاخره جواب قاطع، روشن يا قانع‌کننده‌اي از طرف آن‌ها به اين مسئله داده نشده است. نهايت حرفي که زده مي‌شود اين است که همه مردم اين حقوق را قبول دارند، يا اصلا اين حقوق قرارد محض‌اند و هيچ پايه‌اي ندارد. برخي با تعبير حقوق طبيعي مي‌خواهند به اين مسئله پاسخ دهند و مي‌گويند: طبيعت اين حقوق را به ما مي‌دهد. اما در کلمات اهل بيت صلوات‌الله‌عليهم‌اجمعين، به‌خصوص در نهج‌البلاغه، تصريح شده که خدا منشأ حق است؛ زيرا او تنها مالک حقيقي همه هستي است. وقتي او چيزي را مي‌آفريند، اراده مي‌کند که حقي داشته باشد، و بر اساس حکمتي که خودش مي‌داند براي هر موجودي حقي قرار مي‌دهد تا نظام احسن تحقق پيدا کند و عالم هستي از ناحيه خدا نقص و عيبي نداشته باشد. بر اين اساس وقتي گفته مي‌شود هيچ کس حقي بر خدا ندارد مقصود اين است که هيچ کس از ناحيه خود حقي بر خدا ندارد، و وقتي خدا مي‌فرمايد مؤمنين بر من حق دارند يعني من براي آن‌ها حق قرار داده‌ام، نه اين که مؤمنين از ناحيه خودشان بر خدا حقي داشته باشند.

تنها فرهنگ ديني پاسخي صحيحي به اين مسئله که ريشه حق چيست داده است و هيچ فرهنگ ديگري نتوانسته تا به حال براي اين مساله جواب قانع‌کننده و عقل‌پسندي بدهد. ما معتقديم که اين حق را خدا قرار مي‌دهد. پس انسان از ناحيه خودش حقي ندارد، اما خدا حقي براي او قرار داده و آن اين است که اگر خدا را اطاعت کرد او را پاداش خير دهد. بنابراين انساني که خدا را اطاعت مي‌کند، براساس حقي که خدا قرار داده استحقاق بهشت پيدا مي‌کند. اگر ما به ذات خود شيء نظر کنيم هيچ حقي ندارد، اما از آن‌جا که خدا او را براي هدفي آفريده است لازم است امکانات رسيدن به آن هدف را هم در اختيارش قرار دهد وگرنه نقض غرض مي‌شود. اگر خدا انسان را آفريده که با اراده آزاد خودش راه بندگي‌ را طي کند پس بايد اراده، آزادي، فهم، و شعور را هم به او بدهد تا بتواند انتخاب کند. اين حق بنده است که خدا او را هدايت کند. اين حق از ناحيه خودش نيست بلکه چون خدا او را براي اين هدف آفريده است اين حق را حتما به او داده است وگرنه نقض غرض مي‌شود. حقوق طبيعي هم به اين صورت قابل تفسير است. پس حق از ناحيه خواست خدا پيدا مي‌شود. چون خدا خواسته است که انسان به کمال برسد لازمه‌اش اين است که مقدمات آن را هم داشته باشد.

درباره عفو الهي هم بايد گفت: کسي که مرتکب گناهي مي‌شود و بعد توبه مي‌کند، اگر به ذات خود او نگاه کنيم حقي بر خدا ندارد که مورد عفو الهي قرار گيرد. اما خدا به خاطر لطفي که دارد خواسته است اين بنده قدرت بازگشت داشته باشد (سبقت رحمته غضبه) و اين يعني از ناحيه خدا حق پيدا کرده است. پس عفو خدا تفضل است (عَفْوُكَ تَفَضُّلٌ). پس آن‌هايي که مي‌گويند تمام افعال الهي تفضل است به خاطر اين است که خود انسان ذاتا و از ناحيه خودش استحقاق آن‌ها را ندارد، و آن‌هايي که مي‌گويند در اثر انجام کار يا شرطي که خدا معين کرده بوده استحقاق پيدا کرده است به اين معنا صحيح است که اين حقي است که خدا براي او قرار داده نه اين که از ناحيه خودش آن را داشته باشد.

عقوبت عادلانه الهي

وَ عُقُوبَتُكَ عَدْلٌ؛ رحمت خدا اقتضا دارد که به بنده گناه‌کار مهلت دهد تا شايد برگردد و راه صحيح را بپيمايد و استحقاق رحمت و قبول توبه پيدا کند، و خداوند بر اساس اين اصلِ سبقتِ رحمت بر غضب تا آن‌جا که خلاف حکمت نباشد راهي براي آمرزش بنده باز مي‌کند. اما گاه کار به جايي مي‌رسد که لازمه عفو اين است که بين مؤمن و کافر فرقي نباشد. در اين صورت اگر خداوند عفو کند ديگر انگيزه‌ي انجام کار خير براي کسي باقي نمي‌ماند. بنابراين عقوبت او عين عدالت است.

اين مسئله خود يکي از ادله معاد است. گاه کساني در اين عالم مرتکب هزاران جنايت مي‌شوند به گونه‌اي که اين عالم ظرفيت مجازات آن‌ها را ندارد، و از آن‌جا که خدا بين مؤمن و کافر و بين مؤمن و فاسق فرق مي‌گذارد – زيرا اگر فرق نگذارد خلاف حکمت الهي است – بايد عالمي ديگر وجود داشته باشد که عقوبت عادلانه در آن محقق شود. پاداش و عقوبت اصلي در آخرت محقق مي‌شود که بخشي از آن در دنيا به خاطر حکمت‌هايي ظاهر مي‌شود (وَلَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ).15 اين عذاب‌هايي که به بعضي از جنايتکارها مي‌رسد يک شمه‌اي از عذابي است که استحقاقش را دارند. عذاب اکبر در عالم آخرت است. به هر حال چه اين عذاب‌هاي محدود دنيوي و چه عذاب‌هاي ابدي اخروي همه از روي عدل است.

 نتايج پايدار براي أعمال موقت

گاهي گفته مي‌شود: اگر خدا عادل است، چرا براي يک گناهي که در ظرف يک ساعت انجام مي‌‌گيرد تا ابد کسي را در آتش مي‌سوزاند؟ عدالت اين است که در برابر يک ساعت گناه يک ساعت هم عذاب وجود داشته باشد.

پاسخ اجمالي اين است که: إِنَّ اللّهَ لاَ يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئًا16 «به راستي که خداوند به مردم کوچک‌ترين ظلمي نمي‌کند.» إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ؛17 «تنها جزاي آن‌چه عمل مي‌کنيد مي‌بينيد.» آن‌چه در آن عالم اتفاق مي‌افتد صورتي است از آن‌چه در اين عالم انجام مي‌گيرد. يعني هر حادثه‌اي در اين جا اتفاق مي‌افتد در آن عالم ابدي مي‌شود. اين خاصيت اين دو عالم است. اگر کسي سم کشنده بنوشد در دم جان مي‌دهد و مي‌ميرد و نمي‌تواند بگويد کار من يک لحظه بود چرا بايد براي هميشه بميرم! پس مي‌شود يک کار موقتي سبب نتايجي طولاني گردد. اگر در اين عالم دنيا انسان کاري کند که چشم باطني‌اش کور گردد، روز قيامت کور محشور مي‌گردد (نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى18). پس اعمالي که ما انجام مي‌دهيم گرچه در زماني محدود انجام مي‌گيرد ولي اين‌ها اسبابي براي يک نتايجي هستند. ممکن است سببْ در يک لحظه‌اي کوتاه انجام گيرد اما نتيجه‌اش طولاني باشد. پس خدا به کسي ظلم نمي‌کند. عقوبت او هم حتي اگر ابدي باشد عين عدالت است.

وصلي ‌الله علي محمد و آله ‌الطاهرين.

 


1. مائده، 119.
2. فتح، 18.
3. طه، 5.
4. شوري، 11.
5. نهج‌البلاغه، للصبحي صالح،‌ خطبه 65.
6. فتح، 6.
7. زخرف، 55.
8. فجر، 22.
9. انعام، 160.
10. بقره، 261.
11. آل‌عمران، 164.
12. فصلت، 8. انشقاق، 25. تين، 6.
13. بقره، 264.
14. روم، 47.
15. سجده، 21.
16. يونس، 44.
17. طور، 16.
18. طه،‌124.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org