قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

 

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ فصل اوّل

عناوين و اوصاف قرآن

 

 

 

 

 

در قرآن مجيد، آيات فراوانى وجود دارد كه به بيان ويژگى‌هاى اين كتاب بزرگ پرداخته است. برخى از اين آيات، با عناوين مفرد و برخى ديگر در قالب جمله يا جملاتى قرآن را توصيف مى‌كنند. آن‌چه در اين بخش بررسى مى‌شود، فقط آياتى است كه به معرفى قرآن با عناوين مفرد نظر دارد؛

‌‌ مفسران و دانشمندان علوم قرآنى، در باب تعداد عناوين و اوصاف قرآن كه بيش‌تر با تعبير «اسامى» قرآن از آن ياد مى‌كنند، آراى متعدد و مختلفى دارند. برخى، شمار آن‌ها را بيش از نود عنوان دانسته(1) و جمعى ديگر، عناوين معدودى را يادآور شده‌اند؛(2) افزون بر اختلاف ديدگاهى كه در تفسير اين آيات وجود دارد، برداشت‌هاى متفاوت اين دانشمندان از تعبير «اسامى و اوصاف قرآن» نيز زمينه‌ساز اختلاف نظر در تعداد اسامى و صفات قرآن شده است؛ به اين ترتيب كسانى كه تعداد انگشت‌شمارى از واژه‌هاى اطلاق‌شده بر قرآن، مانند كتاب، قرآن، ذكر و فرقان را به عنوان اسامى قرآن ذكر كرده‌اند، اسم خاص، مشهور يا عنوان مستقل را در نظر داشته و آنان كه شمار بسيار زيادى از عناوين اطلاق شده بر اين كتاب را اسم يا وصف قرآن دانسته‌اند، مقصودشان كاربرد لغوى واژگان «اسم» و «وصف» بوده است.

‌‌ شايان ذكر است كه برخى از اوصاف و عناوين ياد شده، مانند هدى، موعظة و رحمة اوصاف ويژه قرآن مجيد نيستند و حتى در قرآن نيز بر كتاب‌هاى آسمانى گذشته اطلاق شده‌اند.

‌‌ در عناوين و اوصاف ياد شده، نكات مختلفى از قبيلِ معنا يا معانى لغوى و اصطلاحى، راز


1. ر. ك: بدرالدين، محمد (1408)؛ البرهان فى علوم القرآن؛ بيروت: دارالفكر، ج 1، ص 343.

2. ر. ك: طوسى، ابوجعفر محمد؛ التبيان الجامع لعلوم القرآن؛ چ 1، قم: مكتب الاعلام الاسلامى، 1409، ج 1، صص 17 ـ 19.

كاربرد آن در مورد قرآن، وحدت يا تعدد معانى آن در قرآن، ارتباط آن‌ها با يكديگر، ساختار معناشناختى هر يك، راز فراوان يا اندك شمار بودن كاربرد آن‌ها در قرآن و اسم خاص بودن يا نبودن برخى از آن‌ها(1) مى‌تواند بررسى شود؛ ولى پرداختن به همه آن‌ها از حوصله اين كتاب بيرون است و ما ناچار به گزينش برخى از اين محورها هستيم؛ چنان‌كه عناوين ياد شده را مى‌توان از ديدگاه‌هاى مختلف دسته‌بندى كرد كه فقط به دو نوع دسته‌بندى در آغاز و پايان اين بخش اكتفا مى‌شود: در دسته‌بندى نخست كه براساس آن به ذكر عناوين خواهيم پرداخت، اوصاف و عناوين قرآن را در دو دسته عناوين و اوصاف مستقل و تبعى قرار مى‌دهيم و در دسته‌بندى پايانى، آن‌ها را با توجه به ارتباط و نزديك‌بودن مفادشان به يك‌ديگر تقسيم‌بندى خواهيم كرد.

الف) عناوين استقلالى

مقصود از عناوين مستقل يا استقلالى، واژه‌هايى هستند كه به خودى خود و بدون آن‌كه صفت واژه ديگرى قرار گيرند، بر قرآن اطلاق شده‌اند. در قرآن مجيد، بيش از چهل عنوان مستقل بر اين كتاب گران‌سنگ اطلاق شده كه به بررسى آن‌ها مى‌پردازيم:

1و2. كتاب و كتب

كلمه «الكتاب» در چهل و هفت مورد بر قرآن، اطلاق شده است؛ مانند:

ذلك الكتاب لاريب فيه هدى للمتّقين؛(2)

آن كتاب كه ترديدى در آن نيست رهنمودى براى پرهيزكاران است.

‌‌ و ساير موارد عبارتند از:

‌‌ بقره/ 176، 231؛ آل عمران/ 7 دوبار؛ نساء/ 105، 113، 127، 136 دوبار، 140 مائده/ 48؛ انعام/ 114؛ اعراف/ 196؛ يونس/ 1، 37؛ يوسف/ 1؛ رعد/ 1؛ حجر/ 1؛ نحل/


1. دانشمندان علوم قرآن و مفسران، افزون بر بررسى اسم خاص بودن برخى از واژه‌هاى مطرح شده در قرآن، به بررسى اسم خاص قرآن در روايات و عرف مسلمانان نيز پرداخته‌اند كه به لحاظ قرآنى بودن مباحثِ كتاب، از آن صرف‌نظر مى‌شود.

2. بقره/ 2

64، 89؛ كهف/ 1؛ مريم/ 16، 41، 51، 54، 56؛ شعراء/ 2؛ قصص/ 2، 86؛ عنكبوت/ 45، 47، 51؛ لقمان/ 2؛ سجده/ 2؛ فاطر/ 31، 32؛ زمر/ 1، 2، 41؛ مؤمن/ 2؛ شورى (شورا)/ 17، 52؛ زخرف/ 2؛ دخان/ 2؛ جاثيه/2 و احقاف/ 2.

‌‌ در نه مورد ديگر نيز ظاهراً يا احتمالا، منظور از الكتاب «قرآن» است:

‌‌ بقره/ 129، 151، 177؛ آل‌عمران/ 119، 164؛ اعراف/ 170؛ احزاب/ 6؛ مؤمن/ 70 جمعه/ 2.

‌‌ و همچنين در چهار مورد، لفظ «كتاب اللّه» وارد شده است:

‌‌ انفال/ 57؛ توبه/ 36؛ احزاب/ 6 و فاطر/ 29؛

‌‌ كه در مورد دوم به صورت قطعى و در مورد چهارم احتمالا مقصود قرآن است.

‌‌ و در يك مورد نيز (آيه 27 از سوره كهف) منظور از «كتاب ربّك» قرآن است.

‌‌ و در شانزده مورد لفظ «كتاب» به طور نكره بر قرآن اطلاق شده است: بقره/ 89؛ مائده/ 15؛ انعام/ 92، 155؛ اعراف/ 2، 52؛ هود/ 1؛ ابراهيم/ 1؛ نمل/ 1؛ ص/29؛ فصلت/ 3 41؛ احقاف/ 12، 30؛ انبياء/ 10؛ زمر/ 23.

‌‌ و در يك مورد هم (سوره فصلت آيه 41) به «عزيز» و در دو مورد (سوره مائده آيه 15 و سوره نمل آيه 1) به «مبين» توصيف شده است.

‌‌ در سوره بيّنه آيه سوم نيز «كتب» به صورت جمع بر قرآن اطلاق شده است:

فيها كتب قيّمة؛ در آن صحيفه‌ها نوشته‌هاى استوارى است.

‌‌ «كتاب» مصدر است و لغت‌شناسان معناى اصلى آن را گرد آوردن(1) و ثبت كردن دانسته‌اند. ولى در كاربرد رايج آن، به معناى نوشتن و نيز نوشته (معناى اسم مفعولى) بكار مى‌رود كه منظور خداوند از واژه كتاب در مورد قرآن معناى اخير (نوشته) است.

‌‌ در اينجا اين سؤال پيش مى‌آيد كه اين وصف به چه مناسبت بر قرآن اطلاق شده است؟ و آيا پس از آنكه آيات قرآن نوشته شده اين واژه در مورد قرآن بكار رفته است يا پيش از آن؟ و در صورت دوم چگونه بر الفاظى كه هنوز نوشته نشده است واژه كتاب (نوشته) اطلاق شده است؟


1. به همين دليل برخى گفته‌اند واژه كتاب در آنجا كه بر قرآن اطلاق شده است به معنى كتاب جامع است چون قرآن انواع داستانها، نشانه‌ها، احكام و اخبار را به طرق ويژه‌اى گردآورده است. زركشى، بدرالدين محمد، همان، ص 347.

‌‌ مفسران و محققان علوم قرآنى در اين خصوص همداستان نيستند. برخى اطلاق كتاب بر قرآن را حقيقى دانسته و گفته‌اند آياتى كه در آنها واژه كتاب در مورد قرآن بكار رفته است زمانى نازل شده كه بخشى از آيات قرآن نوشته شده بود و به اين لحاظ واژه كتاب بر قرآن اطلاق شده است.

‌‌ اين ديدگاه با روايات ترتيب نزول سور كه زركشى آن را منقول از ثقات مى‌داند سازگار است. زيرا طبق اين نقل ـ با صرف نظر از آيه سوم سوره بيّنه كه ناظر به لوحه‌هاى آسمانى قرآن است ـ اولين آيه‌اى كه در آن، لفظ كتاب بر قرآن اطلاق شده آيه 29/ ص است كه پس از نزول بيش از سى و پنج سوره از سور قرآن نازل شده است و طبعاً مسلمانان آيات پيشين را حفظ كرده و نوشته بودند. ولى اين برداشت مبتنى بر يك حدس است و دليلى بر اثبات آن در دست نيست. به علاوه اگر چنين دليلى هم در كار باشد معلوم نيست كه اطلاق كتاب بر قرآن به اين جهت باشد كه بخشى از آن نوشته شده است.

‌‌ برخى ديگر معتقدند كه اين كاربرد مجازى است و به لحاظ آن كه در آينده نوشته خواهد شد (به قرينه اَوْل و مشارفت) و يا بايد نوشته شود(1) اين واژه بر قرآن اطلاق شده است.

‌‌ اين ديدگاه را نيز به خاطر خلاف ظاهر و بى‌دليل بودن نمى‌توان پذيرفت؛ ولى مى‌توان گفت كه معناى كتاب، مكتوب شأنى يعنى نوشتنى «ما من شأنه ان يكتب»است. چنانكه قرآن به معنى خواندنى «ما من شأنه ان يُقرأ» و «اله» به معنى پرستيدنى «ما من شأنه ان يُعبد» است.

‌‌ و با اين تفسير، اين گونه اشكال‌ها به خصوص اشكالى كه در مورد اله وجود دارد كه منظور معبود به حق است يا مطلق معبود، پاسخ روشن‌ترى مى‌يابد.(2)

‌‌ در مورد اطلاق كتاب بر قرآن، وجه ديگرى را مى‌توان تصور كرد و آن اين‌كه منظور از نوشتن آن، نوشتن در «لوح محفوظ» و «كتاب مكنون» است و شناخت كيفيت آن منوط به شناختن لوح محفوظ مى‌باشد تا معلوم شود كه چه سنخ كتابتى با آن مناسبت دارد.


1. آلوسى، شهاب‌الدين سيدمحمود 1408 روح‌المعانى فى تفسير القرآن العظيم والسبع المثانى. ج 1 چاپ اول. بيروت: دارالفكر. ص 106.

2. براى توضيح بيش‌تر در اين باره ر.ك: مصباح يزدى، محمدتقى؛ معارف القرآن؛ بيروت: الدار الاسلاميه 1408، چ 2، ص 25.

3. صحف

«صحف» جمع صحيفه، و صحيفه در اصل به معناى شىء گسترده است. در آيات قرآن، مفاد صحيفه به معناى كتاب بسيار نزديك، و منظور، لوحه‌هاى نورانى و غير مادّى است كه مفاد وحى بر آن‌ها ثبت شده است. چگونگى لوحه‌ها و چگونگى ثبت وحى الهى بر آن‌ها براى ما روشن نيست.

‌‌ كلمه صحف، در دو جاى قرآن در مورد اين كتاب بزرگ به‌كار رفته است: نخست آيه 13 سوره عبس كه مى‌فرمايد: في صحف مكرّمة مرفوعة مطهّرة؛ در صحيفه‌هايى ارجمند، والا و پاك كه صحف ظرف قرآن قرار گرفته است.

‌‌ دوم آيه شريف: رسول من اللّه يتلوا صحفاً مطهّرة؛ فرستاده‌اى از سوى خدا كه صحيفه‌هايى پاك را تلاوت مى‌كند(بيّنه، 2) كه بر اجزاى قرآن اطلاق شده است.

4و5. حديث و احسن الحديث

كلمه «حديث» در چهار مورد بر قرآن اطلاق شده است؛ مانند:

فليأتوا بحديث مثله ان كانوا صادقين؛(1) پس سخنى همانند آن را بياورند اگر را ستگويانند.

‌‌ سه مورد ديگر، عبارتند از: كهف، 6؛ واقعه، 81 و قلم، 44. هم‌چنين احتمالا مقصود از حديث در 185 سوره اعراف و 50 مرسلات، قرآن است؛ امّا كلمه «احسن الحديث» كه فقط در سوره زمر، آيه 23 در مورد قرآن استعمال شده، حتماً در مورد قرآن است.

‌‌ واژه «حديث» به دو معنا به كار مى‌رود: يكى به معناى تازه و جديد، و ديگرى به معناى سخن و كلام؛ گرچه اصل و ريشه اين واژه به معناى تازگى است و شايد در كلام هم به همين عنايت كه اجزاى آن، يكى پس از ديگرى و تازه به تازه به وجود مى‌آيد، استعمال شده است. اين واژه، در مورد خواب ديدن نيز به لحاظ آن كه نوعى گفتگو است، به كار مى‌رود؛ ولى در كاربرد فعلى آن، عنايتى به تازه بودن مفهوم و مضمون كلام نيست؛ بنابراين، «حديث» هنگامى كه در مورد قرآن به كار مى‌رود، به معناى «سخن» و «احسن الحديث» به معناى «بهترين سخن» است.


1. طور، 34

6. قول

خداوند در آيه 68 سوره مؤمنون مى‌فرمايد:

افلم يدّبّروا القول ام جائهم مالم يأت آبائهم الاولين؛ آيا در آن گفتار [قرآن] نينديشيده‌اند يا براى آنان چيزى آمده كه براى پدران پيشينشان نيامده است.

منظور از «القول» در اين آيه، قرآن است؛ چنان‌كه ظاهراً منظور از آن در آيه 51 سوره قصص نيز خصوص قرآن است:

ولقد وصّلنا لهم القول لعلّهم يتذكّرون؛

به راستى كه گفتار [وحيانى]را پياپى برايشان نازل كرديم؛ بدان اميد كه پند پذيرند.

‌‌ احتمالا مراد از «القول» در آيه 18 از سوره زمر نيز قرآن است:

الّذين يستمعون القول فيتّبعون احسنه؛

آنان كه گفتار را مى‌شنوند پس بهترينش را پيروى مى‌كنند.

‌‌ و از اين نكته نبايد نگران بود و آن را بعيد دانست كه با وجود لزوم پيروى از همه قرآن، چگونه در اين آيه، كسانى را كه از بهترين آن پيروى مى‌كنند، ستوده است؛ زيرا در آيه 55 از همين سوره: واتّبعوا احسن ما انزل اليكم من ربّكم؛ و از بهترين چيزى كه از سوى خداوندگارتان به سوى شما فرود آمده، پيروى كنيد، به پيروى از بهترين آن‌چه از طرف خدا بر شما نازل شده، فرمان مى‌دهد؛ چنان‌كه در آيه 145 سوره اعراف، خطاب به حضرت موسى(عليه السلام) مى‌فرمايد: وأمر قومك يأخذوا باحسنها؛ و به قومت دستور ده كه نيكوترين آن‌ها[لوحه‌هاى وحيانى] را بگيرند [برگزينند و عمل كنند]؛ در صورتى كه أخذ به همه تورات بر بنى‌اسرائيل لازم بوده است. شايد منظور از (احسنه) محكمات قرآن باشد كه در مقابل آن متشابهات قرار دارد و بيمار دلان از آن‌ها پيروى مى‌كنند:

فامّا الّذين في قلوبهم زيغ فيتّبعون ماتشابه منه؛(1)

اما آنان كه در دل‌هاشان كژى است [بيمار دلند] آيات متشابه قرآن را پى مى‌گيرند.

‌‌ شايد ذكر (احسن) به لحاظ فضيلت بعضى از احكام باشد؛ چنان‌كه مثلا حكم قصاص و عفو هر دو در قرآن آمده و عمل به هر يك از آن دو جايز است؛ ولى عفو، احسن و افضل است.

‌‌ مفسران، وجوه ديگرى را نيز ذكر كرده‌اند.


1. آل عمران، 7.

‌‌ كلمه «قول» در چند مورد ديگر نيز بر قرآن اطلاق شده است. در آيه 5 از سوره مزّمّل مى‌فرمايد: انّا سنلقي عليك قولا ثقيلا؛ ما به راستى، بر تو گفتار سنگينى را مى‌افكنيم كه ظاهراً در اين جا منظور بخشى از آيات قرآن است. در آيه 13 از سوره طارق مى‌فرمايد:

انّه لقول فصل؛ به راستى كه قرآن گفتارى فيصله دهنده است.

‌‌ در آيه 40 سوره حاقه مى‌فرمايد: انّه لقول رسول كريم؛ به راستى كه قرآن گفتار فرستاده ارجمندى است و منظور از «رسول»، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) يا جبرئيل است و همين جمله در آيه 19 از سوره تكوير نيز آمده كه منظور از «رسول» در آن جا نيز به قرينه آيات بعد، جبرئيل است.

7و8. كلام اللّه و كلمات اللّه

تعبير كلام اللّه در سه مورد در قرآن به‌كار رفته است:

الف) آيه 75 از سوره بقره:

و قد كان فريق منهم يسمعون كلام اللّه ثم يحرّفونه من بعد ماعقلوه و هم يعلمون؛ با آن‌كه گروهى از ايشان سخن خدا را مى‌شنيدند؛ سپس آن را بعد از فهميدنش تحريف مى‌كردند و مصداق آن، تورات است.

ب) آيه 6 از سوره توبه:

وان احد من المشركين استجارك فأجرْه حتّى يسمع كلام اللّه؛ و اگر يكى از مشركان از تو پناه خواست، پناهش ده تا سخن خدا را بشنود و مصداق آن قرآن است.

ج) آيه 15 از سوره فتح:

يريدون ان يبدّلوا كلام اللّه؛ مى‌خواهند سخن خدا را دگرگون سازند و منظور، كلام خاصى است كه خداى متعال درباره منافقان فرموده است.

در آيه 27 از سوره كهف كه مى‌فرمايد:

و اتل مااوحي اليك من كتاب ربّك لامبدّل لكلماته؛ و آن‌چه را كه از كتاب خداوندگارت به تو وحى شده، بخوان. براى كلمات او تبديل كننده[و دگرگون سازنده‌اى]نيست، واژه «كلمات» بر قرآن اطلاق شده است.

‌‌ در آيات شريف، «كلمات» و «كلام» در مورد غير قرآن نيز به‌كار رفته و در تفسير آن بحث‌ها و آراى مختلفى صورت گرفته است؛ ولى از آن جا كه مقصود از كلام و كلمات در مورد قرآن روشن است، به توضيح و تفسير آن نمى‌پردازيم.

‌‌ بحث از كلام خداوند نيز در باب صفات و افعال الهى خواهد آمد.

9. قرآن

كلمه «القرآن» پنجاه بار به كار رفته كه در همه موارد، منظور همين كتاب شريف است؛ مانند:

شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن ... ؛(1) ماه رمضان كه در آن قرآن نازل شده است، ....

‌‌ ساير موارد عبارتند از: نساء، 82؛ مائده، 101؛ انعام، 19؛ اعراف، 204؛ توبه،111؛ يونس، 37؛ يوسف، 3؛ حجر، 87، 91؛ نحل، 98؛ اسراء، 9، 41، 45، 46، 60، 82، 88، 89؛ كهف، 54؛ طه، 2، 114؛ فرقان، 30، 32؛ نمل، 1، 6، 76، 92، قصص، 85؛ روم، 58؛ سبأ، 31؛ يس، 2؛ ص، 1؛ زمر، 27؛ فصلت، 26؛ زخرف، 31؛ احقاف، 29؛ محمد، 24؛ ق، 1، 45؛ قمر، 17، 22، 32، 40؛ رحمن، 2؛ حشر،21؛ مزمل، 4، 20؛ دهر، 23 و انشقاق، 21.

‌‌ كلمه «قرآن» بدون الف و لام نيز سيزده بار در مورد اين كتاب به كار رفته است: يوسف، 2؛ حجر، 1؛ اسراء، 106؛ طه، 113؛ يس، 69؛ زمر، 28؛ فصلت،3، 44؛ شورى، 7؛ زخرف، 3؛ واقعه، 77؛ جن، 1 و بروج، 21.

‌‌ كلمه قرآن، در هفت مورد ديگر نيز استعمال شده كه در سه مورد آن منظور، مطلق خواندنى و در چهار مورد ديگر، معناى مصدرى ارائه شده است:

‌‌ يونس، 15، 61؛ رعد، 31؛ اسراء، 78 (دوبار) و قيامت، 17 و 18.

‌‌ «قرآن» در لغت به معناى خواندنى است. اين واژه، در آغاز به صورت وصف در مورد اين كتاب آسمانى به كار رفته؛ ولى به‌تدريج جنبه عَلَميت پيدا كرده است. اين رأى كه قرآن از مادّه «قرن» گرفته شده و همزه آن زايد است وجه قابل اعتنايى نيست(2) و شايد نظيرى براى آن نتوان يافت؛ به علاوه همان‌طور كه اشاره شد، اين لفظ در خود قرآن در چند مورد به معناى خواندن به كار رفته است.(3)

‌‌ ظاهراً در اطلاق كلمه «قرآن» بر اين كتاب، عنايتى جز اين‌كه الفاظى خواندنى است، منظور نيست؛ چنان‌كه در اطلاق كلمه «كتاب» معنايى جز اين‌كه آياتى نوشتنى يا نوشته شده در لوح محفوظ است، فهميده نمى‌شود. براى اين توصيف، وجوه ديگرى را مى‌توان ذكر كرد:


1. بقره، 185.

2. نظير اين وجه است ديدگاهى كه اعتقاد دارد: واژه قرآن، اسمى جامد و عَلَم براى قرآن است؛ مانند تورات و انجيل يا از قرائن و يا قرء به معناى القى يا اخذ گرفته شده است.

3. براى اطلاع ازاقوال ووجوه مختلف دراين زمينه ر.ك: زركشى، بدرالدّين محمّد؛ همان؛ ج1، ص 347ـ350

‌‌ 1. اصل مادّه «قرأ» به معناى جمع است، و قرء (به ضم قاف) به ايامى گفته مى‌شود كه خون حيض در رحم زن جمع مى‌شود، و قرآن، صفت مشبهه بر وزن فعلان به معناى «جامع» يا مصدر و به معناى «جامع» يا «مجموع فيه» است كه ذكر كلمه قرآن بعد از جمع در آيه 17 سوره قيامت آن را تأييد مى‌كند: انّ علينا جمعه و قرآنه؛(1) به راستى گردآورى و خواندن آن [=قرآن]برعهده ماست و نكته ناميدن اين كتاب به اين نام، جامعيت آن نسبت به همه مطالبى است كه بشر به آن‌ها نياز دارد.

‌‌ 2. انتخاب اين نام براى اين كتاب، بدين لحاظ است كه مردم پيوسته متوجه خواندن آن باشند و نبايد آن را متروك بگذارند. اين امر، زمينه متواترشدن قرائت قرآن را فراهم و مصونيت آن را از تحريف تضمين مى‌كند.(2)

‌‌ 3. اين كتاب، مرتبه‌اى از كلام، بلكه علم الهى است و مقام حقيقى آن، بسى بالاتر از آن است كه به صورت الفاظ در آيد؛ ولى خداى متعال بر مردم منّت نهاد و آن را چندان تنزل داد تا به صورت الفاظ خواندنى درآمد، و اين نام براى آگاهى دادن به اين مطلب است؛ چنان‌كه در آيه 3 زخرف مى‌فرمايد:

انّا جعلناه قرآنا عربّياً لعلّكم تعقلون؛

به راستى ما آن را قرآنى عربى قرار داديم تا شما آن را [بفهميد و] درك كنيد.

‌‌ 4. اين وصف، بدان جهت است كه اين كتاب را خداوند متعال براى پيغمبر خوانده است؛ چنان‌كه در سوره قيامت، آيه 18: فاذا قرأناه فاتّبع قرآنه؛ پس آن‌گاه كه آن را خوانديم، خواندنش را پى گيرو در سوره اعلى آيه 6 مى‌فرمايد: سنقرئك فلاتنسى؛ بزودى تو را به خواندن [آيات خود]وامى‌داريم پس فراموش نخواهى كرد.

در موارد ديگرى همين معنا با تعبير تلاوت بيان شده است؛ مانند آيه 252 بقره: تلك آيات اللّه نتلوها عليك بالحقّ؛ آن آيات الهى است. ما آن را بحق بر تو تلاوت مى‌كنيم و از آن استفاده مى‌شود كه اين كتاب شريف، با همين الفاظ خاص بر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) نازل شده؛ نه اين كه فقط معناى آن‌ها به قلب مباركش القاء شده و الفاظش از خود آن حضرت باشد.

‌‌ در ميان اين وجوه، دو وجه اخير نزديك‌تر به نظر مى‌رسد.


1. بنابر آن‌كه عطف «قرانه» بر «جمعه» عطف تفسيرى باشد.

2. دراز، محمد عبداللّه (1394)؛ النّباء العظيم نظرات جديدة فى القرآن؛ چ 3، كويت: دارالقلم. ص 13.

10 و 11. تنزيل و منزَّل

كلمه «تنزيل» در پنج مورد بر قرآن اطلاق شده است؛ مانند:

و انّه لتنزيل رب العالمين؛(1)

و به راستى كه آن [قرآن] فرود آمده از سوى خداوندگار جهانيان است.

‌‌ چهار مورد ديگر عبارتند از: فصلت، 2 و 42؛ واقعه، 80 و الحاقه، 43.

‌‌ در پنج مورد «تنزيل الكتاب» به كار رفته است: سجده، 2؛ زمر، 1؛ غافر، 2؛ جاثيه، 2 و احقاف، 2.

‌‌ در آيه 4 سوره طه:

تنزيلا ممّن خلق الارض و السّموات العلى؛

[معارفى] فرود آمده از سوى كسى كه زمين و آسمانهاى بلند را آفريد.

در آيه 5 سوره يس:

تنزيل العزيز الرحيم؛

[معارفى] فرودآمده از سوى [خداوند] شكست‌ناپذير و مهربان.

و در دو مورد ديگر نيز به صورت مفعول مطلق ذكر شده است: اسراء، 106 و دهر،23.

‌‌ در آيه 114 شعراء مى‌فرمايد:

والذين آتيناهم الكتاب يعلمون انّه منزّل من ربك بالحقّ؛

و كسانى‌كه به آنان كتاب [آسمانى] داده‌ايم، مى‌دانند كه به راستى آن [قرآن] از سوى خداوندگارت به‌حق فرود آمده است.

‌‌ روشن است كه در پنج مورد اوّل كه بر خود قرآن اطلاق شده، معناى اسم مفعولى اراده شده است.

‌‌ تنزيل، از مادّه «نزول» به معناى فرود آمدن است و هيأت تفعيل دلالت بر كثرت دارد. كثرت نزول قرآن يا به لحاظ تعدد آيات و يا به لحاظ كثرت مراتب نزول است(2)، و وجه اخير، روشن‌تر و چنان‌كه توضيحش خواهد آمد، با موارد كاربرد سازگارتر است.


1. شعراء، 192.

2. توضيح بيش‌تر اين مطلب و فرق بين نزول، انزال و تنزيل كه در مورد قرآن به‌كار رفته است، در فصل بعد خواهد آمد.

‌‌ «نزول» در برابر صعود و عروج، گاهى در مورد محسوسات به‌كار مى‌رود؛ يعنى جسمى از نقطه فوقانى به نقطه‌اى كه پايين‌تر از آن قرار گرفته، منتقل شود و گاهى در امور اعتبارى استعمال مى‌شود؛ مانند كسى كه از مقام اعتبارى بالاترى به مقام پايين‌تر تنزل كند؛ چنان‌كه گفته مى‌شود: «نزل الملك عن عرشه» كه منظور، خلع و يا كناره‌گيرى از مقام سلطنت است. گاهى در امور حقيقى غير حسى به كار مى‌رود؛ مانند قرآن كه از طرف خداوند متعال بر قلب پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) نازل شده و از مقام علم الهى به مرحله الفاظ و مفاهيم بشرى تنزل يافته است؛ زيرا روشن است كه نزول قرآن به معناى حركت يك شىء جسمانى از يك مبدأ مادّى به مقصد مادّى ديگر يا به معناى تنزل مقام و اعتبار حقيقت قرآن نيست.

12. آيات

كلمه آيات به صورت‌هاى مختلف در مورد قرآن به كار رفته است:

‌‌ در آيه 58 سوره آل‌عمران مى‌فرمايد:

ذلك نتلوه عليك من الآيات؛ آن [حقايق] كه بر تو تلاوت مى‌كنيم، از آيات [الهى] است

‌‌ در بيست و سه مورد ديگر، ظاهراً منظور از آيات، قرآن است: بقره، 219 و 266؛ آل عمران، 118؛ مائده، 75؛ انعام، 46، 55، 65، 97، 105 و 126؛ اعراف، 32، 58 و 174؛ توبه، 11؛ يونس، 5 و 24؛ رعد، 2؛ نور، 18، 58، 61؛ روم، 28 و حديد،17.

‌‌ در هفت مورد «آيات اللّه» بر قرآن اطلاق شده است:

‌‌ بقره، 252؛ آل‌عمران، 101، 108؛ قصص، 87؛ احزاب، 34 و جاثيه، 6 و 8.

‌‌ در هفده مورد ديگر نيز ظاهراً منظور قرآن است: بقره، 61؛ آل‌عمران، 70، 199؛ نساء، 140؛ انعام، 33، 157؛ اعراف، 26؛ توبه، 9؛ يونس، 95؛ نحل، 104، 105؛ زمر، 63 و مؤمن، 4، 35، 56، 63، 69.

‌‌ در پنج مورد ديگر، كلمه آيات به «رب» اضافه و بر قرآن اطلاق شده است: كهف، 22، 57؛ مؤمنون، 58؛ فرقان، 73 و جاثيه، 11.

‌‌ در چهار مورد ظاهراً منظور از كلمه «آياتى» قرآن است: بقره، 41؛ مائده، 44؛ اعراف، 146 و زمر، 58.

‌‌ چنان‌كه در هفده مورد ديگر ظاهراً مصداق «آياته» قرآن است: بقره، 187، 221، 242؛ آل عمران، 103، 164؛ مائده، 89؛ انعام، 21، 118؛ انفال، 2؛ توبه، 65؛ يونس، 17؛ هود، 1؛ نور، 59؛ ص، 29؛ فصلت، 3؛ جاثيه، 6 و جمعه، 2.

‌‌ در بيست و چهار مورد كلمه «آياتنا» بر قرآن اطلاق شده: بقره، 151؛ نساء، 56؛ انعام، 54، 68، 150، 157؛ اعراف، 182؛ انفال، 31؛ حج، 51، 72؛ نمل، 81؛ قصص، 45؛ عنكبوت، 47، 49؛ روم، 53؛ لقمان، 7؛ سبا، 5، 38؛ فصلت، 28، 40؛ شورى، 35؛ قلم، 15؛ مدثر، 16 و مطففين، 13.

‌‌ و در دوازده مورد ديگر، ظاهراً منظور از «آياتنا» قرآن است: مائده، 10، 86؛ انعام، 39 اسراء، 98؛ مريم، 77؛ حج، 57؛ نمل، 82؛ لقمان، 32؛ سجده، 15؛ جاثيه، 9؛ حديد، 19 و بلد، 19 و در موارد ديگرى، «آيات» به معناى عام آن استعمال شده كه شامل قرآن هم مى‌شود.

‌‌ در پنج مورد، تعبير «آيات بينات» در مورد قرآن به‌كار رفته است: بقره، 99؛ حج، 16 عنكبوت، 49؛ حديد، 9 و مجادله، 5.

‌‌ و در شش مورد ديگر «آياتنا بينات» ذكر شده است: يونس، 15؛ مريم، 73؛ حج، 72 سبأ، 43 و احقاف، 7.

‌‌ در دو مورد «آيات مبيّنات» آمده است: نور، 43، 46.

‌‌ در آيه 11 از سوره طلاق:

رسولا يتلوا عليكم آيات اللّه مبيّنات؛ فرستاده‌اى كه آيات روشن‌گر خداوند را بر شما تلاوت مى‌كند.

و آيه اوّل از سوره رعد و سوره حجر:

تلك آيات الكتاب؛ آن آيات كتاب [خداوند]است.

و آيه اوّل از سوره نمل:

تلك آيات الكتاب القرآن وكتاب مبين؛ آن آيات قرآن و كتاب روشن و روشنگر است.

و آيه اوّل از سوره يوسف و آيه دوم از شعراء و سوره قصص:

تلك آيات الكتاب المبين؛ آن آيات كتاب روشنگر[خدا] است

مقصود از «آيات»، قرآن است.

‌‌ «آيه» به معناى نشانه و علامت روشن و گويا است و بر ساختمان و برج مرتفع اطلاق

مى‌شود؛ چنان‌كه در آيه 128 سوره شعرا مى‌فرمايد:

اتبنون بكل ريع آية تعبثون؛ آيا بر هر تپه‌اى برجى مى‌سازيد كه [در آن] بيهوده كارى كنيد.

‌‌ و نيز به چيزى كه مايه پند و اندرز باشد، آيه گفته مى‌شود؛ مانند آيه 92 از سوره يونس:

فاليوم ننجّيك ببدنك لتكون لمن خلفك آية؛

پس امروز بدنت را نجات مى‌دهيم تا براى آيندگان مايه عبرتى باشى.

‌‌ آيات الهى امورى هستند كه به وجود آفريدگار، قدرت، حكمت، عظمت و ساير صفات علياى او گواهى مى‌دهند؛ از اين رو در مورد همه آفريدگان به‌كار مى‌رود. قرآن شريف در موارد زيادى پس از ذكر پديده‌هاى جهان آفرينش مى‌فرمايد: انّ في ذلك لآيات؛ به راستى كه در آن [پديده‌هاى شگفت جهان] نشانه‌هايى [براى خدا و صفات او]است.

‌‌ امور خارق‌العاده و معجزات انبيا نيز به خصوص «آيات» ناميده مى‌شوند؛ زيرا هم دلالت روشن‌ترى بر قدرت و عظمت الهى دارند و هم نشانه صدق انبيا در دعوى نبوتند.

در آيه 50 سوره مؤمنون:

وجعلنا ابن مريم وامَّه آيه؛ و [عيسى] فرزند مريم و مادرش را نشانه‌اى قرار داديم.

و در آيه 101 سوره اسراء:

ولقد آتينا موسى تسع آيات بيّنات؛ و به تحقيق ما به موسى نُه نشانه روشن داديم.

به اين نكته اشاره شده است.

‌‌ معاندان گاهى نشانه‌اى را مطالبه مى‌كردند كه هر بيننده‌اى را ناچار به قبول كند. قرآن با اشاره به اينان مى‌فرمايد:

ان نشأ ننزّل عليهم من السّماء آية فظلّت اعناقهم لها خاضعين؛(1)

اگر بخواهيم بر آنان از آسمان نشانه‌اى فرو مى‌فرستيم كه در برابر آن كاملا تسليم شوند.

‌‌ حكمت الهى، اقتضا دارد كه باب اختيار به روى مردم باز باشد. هر كس بخواهد راه درست و هر كس بخواهد گمراهى را برگزيند؛ وگرنه خدا مى‌توانست چنان اعجاز عظيم و مهيبى را از آسمان ظاهر كند كه چاره‌اى جز تسليم در برابر حق نداشته باشند.

‌‌ از جمله موارد كاربرد «آيه»، قرآن شريف است كه در موارد زيادى ـ چنان‌كه اشاره شد ـ بر اين كتاب به لحاظ قطعات و جملاتش، «آيات اللّه» اطلاق شده است؛ بنابراين، آيات الهى را


1. شعراء، 4.

مى‌توان به دو قسم «تشريعى» و «تكوينى» تقسيم كرد: آيات تشريعى، قرآن كريم و ديگر كتاب‌هاى آسمانى است، و آيات تكوينى به دو دسته عادى و خارق‌العاده يا آيات به معناى عام و خاص منقسم مى‌شوند. آيات به معناى عام، شامل همه پديده‌هاى جهان و آيات به معناى خاص، دربردارنده امور خارق عادت و معجزات پيمبران است.

13و14. حقّ و حقّ اليقين

كلمه «حق» در سى و شش مورد بر قرآن اطلاق شده است؛ مانند:

فامّا الذين آمنوا فيعلمون انّه الحقّ من رّبهم؛(1)

اما كسانى كه ايمان آوردند، مى‌دانند كه به راستى آن [مثل]، حق و از سوى خداوندگارشان است.

‌‌ ساير موارد عبارتند از:

‌‌ بقره، 91، 144، 147، 149؛ آل‌عمران، 60؛ نساء، 170؛ مائده، 84؛ انعام، 5، 66؛ يونس، 94، 108؛ هود، 17، 120؛ رعد، 1، 19؛ كهف، 29؛ حج، 54؛ مؤمنون، 70، 90؛ قصص، 48، 53؛ عنكبوت، 68؛ سجده، 3؛ سبأ، 6، 43؛ فاطر، 31؛ صافات، 37؛ زخرف، 29، 30؛ احقاف، 7؛ محمد، 2، 3؛ ق، 5؛ حديد، 16 و ممتحنه، 1.

‌‌ در هفت مورد ديگر نيز ظاهراً يا احتمالا منظور از «الحقّ» قرآن است:

‌‌ مائده، 48، 83؛ انعام، 57؛ اسراء، 81؛ سبأ، 49؛ فصلت، 53 و زخرف، 78.

‌‌ در آيه 51 سوره حاقّه، كلمه «حقّ اليقين» بر قرآن اطلاق شده است. احتمالا منظور از اين كلمه در آيه 95 سوره واقعه نيز قرآن است.

15. صدق

مصداق «الصّدق» در آيه 32 از سوره زمر:

فمن اظلم ممّن كذب على اللّه وكذَّب بالصّدق اذ جاءه؛ پس چه كسى ستم‌كارتر از آن است كه دروغ بر خدا بسته و چون [سخن] راست [قرآن] برايش آمد، آن را تكذيب مى‌كند.

قرآن است؛ چنان‌كه ظاهراً مقصود از الصّدق در آيه 33 زمر نيز قرآن مجيد است.


1. بقره، 26.

‌‌ «حقّ»، مصدر و به معناى ثبوت است، و به معناى وصفى (ثابت) نيز به كار مى‌رود. هر چيز در ظرف ثبوتش، حق است و بر اين اساس، همه موجودات حتى موجودات اعتبارى هم به لحاظ ثباتى كه دارند حق ناميده مى‌شوند؛ ولى گاهى حق به معناى ثابتِ دايم و مطلق به‌كار مى‌رود و در مقابل آن، چيزهاى فناپذير، باطل شمرده مى‌شوند و گاهى به معناى ثابت بالذات استعمال مى‌شود كه منحصر به خداى متعال است.

‌‌ حق به معناى كلام يا اعتقاد يا ادعاى مطابق با واقع و (تقريباً مرادف با صدق) نيز به‌كار مى‌رود. گفته شده كه اگر نظر به مطابقت كلام با واقع باشد، لغت «صدق» به كار مى‌رود و اگر نظر به مطابقت واقع با كلام يا عقيده باشد لفظ «حق» استعمال مى‌شود.

‌‌ واژه حق در مورد اَعمال، به لحاظ اين‌كه داراى مصالح واقعى هستند و در مورد امور اعتبارى، با توجه به ثبوت آن‌ها در ظرف اعتبار نيز استعمال مى‌شود.

‌‌ كاربرد حق در مورد قرآن يا به لحاظ حقايقى است كه از آن‌ها حكايت مى‌كند يا به لحاظ درست بودن ادعاى آن است كه از طرف خدا نازل شده.

16. علم

در چهار مورد خطاب به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) آمده است:

ما جاءك من العلم؛ آن‌چه از علم به‌سوى تو آمد.

بقره، 120، 145؛ آل‌عمران، 61 و رعد، 37. كه تنها مصداق مورد نظر در آيه يا يكى از مصاديق آن و دست كم سبب حصول علم را مى‌توان قرآن دانست.

17. برهان

خداوند در آيه 173 سوره نساء مى‌فرمايد:

قد جاءكم برهان من ربّكم؛ به تحقيق كه برهانى از سوى خداوندگارتان برايتان آمده است.

‌‌ منظور از برهان در اين آيه شريف، قرآن و معناى آن دليل روشنى است كه جاى شك و شبهه‌اى باقى نگذارد.

18و19. بيان و تبيان

در آيه 138 سوره آل‌عمران چنين آمده است:

هذا بيان للنّاس؛ اين [قرآن] روشن‌گرى براى مردم است.

‌‌ در آيه 89 سوره نحل نيز فرموده است:

و نزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكلّ شىء؛ و بر تو كتاب را فرو فرستاديم كه بيانگر همه چيز است.

20و21. بيّنه و بيّنات

در آيه 157 سوره انعام ذكر شدهفقد جاءكم بيّنة من ربّكم؛ به تحقيق كه براى شما دليل روشنى از سوى خداوندگارتان آمد و احتمالا مصداق بيّنه در آيه 57 سوره انعام و 17 هود و 133 طه و 14 سوره محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) و نيز منظور از البيّنه در آيه اوّل و چهارم سوره بيّنه، قرآن است.

‌‌ خداوند متعال، در آيه 185 سوره بقره در وصف قرآن مى‌فرمايد: و بيّنات من الهدى؛ و دلايل روشنى از هدايت و ظاهراً مراد از البيّنات در اين آيات نيز قرآن است: بقره، 209، 253؛ آل‌عمران، 86؛ مؤمن، 66 و قبلا گفته شد كه آيات قرآن در مواردى به بيّنات توصيف شده است.

‌‌ «بيان» مصدر فعل لازم، به معناى واضح و روشن شدن است و به معناى مصدر و اسم فاعل متعدى (روشن‌كردن و روشن‌كننده) نيز به‌كار مى‌رود.

‌‌ «بيّنه» صفت مشبهه از فعل متعدى، به‌معناى روشن كننده است.

‌‌ «تبيان» مصدر سماعى از فعل متعدى يعنى روشن كردن است.

‌‌ «مبين» نيز كه بعداً در اوصاف تبعى قرآن ذكر خواهد شد، از همين مادّه، يعنى اسم فاعل از «ابان» است و به معناى لازم و متعدى (روشن و روشن كننده) استعمال مى‌شود.

‌‌ اطلاق بيان و تبيان بر قرآن، بدين لحاظ است كه اين كتاب، همه حقايقى را كه بشر بايد از آن‌ها آگاه باشد و بدون آگاهى از آن‌ها نمى‌تواند راه سعادت را بپيمايد، روشن مى‌كند و ظاهراً منظور از «تبياناً لكل شىء» نيز روشن ساختن امورى است كه بيان آن‌ها در شأن قرآن مى‌باشد.

‌‌ كلمه «شىء» به اصطلاح، مقيد است و قيد آن، از قراين مقامى و مناسبت حكم و موضوع فهميده مى‌شود؛(1) چنان‌كه منظور از «كل شىء» در آيه 23 سوره نمل كه مى‌فرمايد: واوتيتْ من


1. توضيح بيش‌تر درباره آيه شريف « تبياناً لكل شىء» در بحث جامعيت خواهد آمد.

كل شىء؛ و از هر چيز [مربوط به حكومت] به او [=ملكه سبا] داده شده بود، همه لوازم سلطنتاست؛ نه همه اشياء جهان هستى.

22و23. بلاغ و بالغة

در آيه 52 از سوره ابراهيم آمده است: هذا بلاغ للنّاس؛ اين [معارف قرآنى] بيان رسايى براى مردم است و احتمالا منظور از «بلاغ» در آيه 35 سوره احقاف نيز قرآن است.

‌‌ در آيه 5 از سوره قمر مى‌فرمايد:حكمة بالغة فما تغن النّذر؛ حكمتى رسا پس بيمها و هشدارها سودى نمى‌بخشد.

‌‌ كلمه «بلاغ» به معناى «ابلاغ» و به معناى «كفايت» به‌كار مى‌رود و در اين مورد، هر دو معنا، محتمل است و شايد معناى دوم مناسب‌تر باشد.

‌‌ مقصود از بالغة كه صفت حكمت قرار گرفته، يا به لحاظ بيان رساى قرآن است كه در اداى مطالب، معارف خود را به گوياترين بيان، بيان مى‌كند و يا به لحاظ محتواى آن است كه در نهايتِ صواب و درستى است و معناى دوم، با سياق آيه سازگارتر است.

24. حكمت

در آيه 129 بقره، 164 آل‌عمران و 2 جمعه درباره پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) چنين آمده است:

ويعلّمهم الكتاب والحكمة؛ و كتاب و حكمت به ايشان مى‌آموزد.

در آيه 152 بقره نيز آمده است:

ويعلّمكم الكتاب والحكمة؛ و كتاب و حكمت را به شما مى‌آموزد.

و در آيه 231 از سوره بقره (خطاب به مسلمانان) مى‌فرمايد:

وما انزل عليكم من الكتاب و الحكمة؛ و آن‌چه از كتاب و حكمت بر شما فرو فرستاده است.

در آيه 113 نساء ذكر شده است:

وانزل اللّه عليك الكتاب والحكمة؛ و خدا بر تو كتاب و حكمت را فرو فرستاد.

در آيه 34 سوره احزاب، خطاب به زنان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مى‌فرمايد:

واذكرن مايتلى في بيوتكنّ من آيات اللّه والحكمة...؛

و آن‌چه از آيات خدا و حكمت را كه در خانه‌هاتان بر شما تلاوت مى‌شود، به ياد آوريد.

خداوند در آيه 5 سوره قمر نيز چنين فرموده است:

ولقد جاءهم من الانباء مافيه مزدجر حكمة بالغة فما تغن النّذر؛ و قطعاً از اخبار [گذشتگان]آن‌چه سبب انزجار [از كفر] است، برايشان آمد؛ حكمتى رسا پس هشدارها سودى نمى‌بخشد.

‌‌ منظور از كلمه «الحكمه» كه در چندين آيه، بر الكتاب عطف شده، ظاهراً همان حكمت‌هاى مندرج در كتاب و از باب ذكر خاص بعد از عام، يا به تعبير دقيق‌تر، ذكر جزء بعد از كل است؛ البته اين احتمال وجود دارد كه منظور از «الكتاب» در اين آيات، خصوص قوانين يا ساير اجزاى كتاب (غير از حكمت) باشد كه در اين صورت، از قبيل عطف متباينان خواهد بود.

‌‌ در هر صورت، مقصود از حكمت، بخشى از قرآن است و آيه 39 سوره اسراء كه بعد از چند دستور حكيمانه مى‌فرمايد: ذلك مما اوحى اليك ربّك من الحكمة؛ آن [سفارش‌ها] از حكمت‌هايى است كه خداوندگارت به تو وحى كرده،مؤيد اين برداشت است.

‌‌ همين آيه نيز اين احتمال را كه منظور از «الحكمه» خصوص حكمت نظرى باشد، تضعيف مى‌كند؛ زيرا اين آيات، هر دو حكمت نظرى و عملى را دربردارد.

‌‌ چنان‌كه ديديم، اين عنوان قرآن مجيد در آيه 5 قمر به صفت بالغه توصيف شده است.

25. حُكم

در آيه 37 رعد آمده: و كذلك انزلناه حكما عربيّا؛ و بدين‌سان آن [قرآن] را فرمانى عربى نازل كرديم.

كه مقصود از آن قرآن مجيد است.

‌‌ در اين آيه براى حكم دو معناى متفاوت ذكر شده است: نخست به معناى دستور العمل قطعى يا قضاوت مخصوص امور مورد اختلاف كه چون قرآن مجيد، دربردارنده احكام الزامى است و بين مردم، به ويژه در امور مورد اختلاف، قضاوت مى‌كند، حكم ناميده شده است. دوم به معناى حكمت است و بر قرآن، به سبب اشتمال بر معارف الهى، «حكم» اطلاق شده است. گويا معناى اوّل، با سياق آيه سازگارتر است.

26. فرقان

در آيه اوّل فرقان آمده است: تبارك الّذى نزّل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا؛ خجسته باد بر كسى كه بر بنده خود فرقان [=جدا سازنده حق از باطل] را فرو فرستاد تا هشدار دهنده‌اى براى جهانيان باشد.

ظاهرا منظور از «الفرقان» در آيه 185 سوره بقره و آيه 3 آل عمران نيز قرآن است.

27و28. تفصيل و مفصّل

در آيات

و هو الذى انزل اليكم الكتاب مفصّلا؛(1)

با آن‌كه او [خدا] كسى است كه كتاب را تفصيل يافته بر تو فرو فرستاد.

ولكن تصديق الّذى بين يديه و تفصيل الكتاب؛(2)

بلكه تصديق‌كننده [آن‌چه كتاب‌هاى آسمانى]پيش از آن و تبيين و توضيح كتاب است.

ولكن تصديق الّذى بين يديه و تفصيل كل شىء؛(3)

بلكه تصديق كننده آن‌چه [كتابهاى آسمانى]پيش از آن و روشن كننده هر چيزى است.

دو واژه مفصل و تفصيل ذكر شده است.

‌‌ مادّه «فرق و فصل» به معناى جدا كردن و تمييز دادن، و «فرقان» مصدر يا اسم مصدر و در دلالت بر اين معنا رساتر است؛ چنان‌كه تفصيل، به واسطه هيأتِ تفعيل، بر كثرت دلالت مى‌كند.

‌‌ جداكردن، گاهى در امور حسى به كار مى‌رود و بر فاصله انداختن ميان دو امر مادّى و محسوس دلالت دارد، و گاهى در امور اعتبارى، مانند قضاوت و گاهى در امور معنوى مانند جداكردن حق از باطل استعمال مى‌شود.

‌‌ تعبير «فرق» به معناى حسى آن، در آيه 50 سوره بقره در قرآن به‌كار رفته است:

واذ فرقنا بكم البحر فانجيناكم و اغرقنا آل فرعون و انتم تنظرون؛

و به ياد آوريد آن‌گاه را كه برايتان دريا را شكافتيم؛ پس شما را نجات داديم و فرعونيان را در حالى كه نظاره مى‌كرديد، غرق كرديم.

منظور، شكافتن رود نيل براى بنى‌اسرائيل است.

‌‌ كلمه «فرقان» نيز گرچه ممكن است به معناى اسم مفعول و به لحاظ تفرق و تدرج آيات، بر قرآن اطلاق شود، ولى ظاهراً در همه مواردى كه در مورد قرآن (يا تورات) به‌كار رفته، به معناى اسم فاعل و به لحاظ تمييز دادن اين دو كتاب بين حق و باطل است.


1. انعام، 114.

2. يونس، 37.

3. يوسف، 111.

‌‌ كلمه «فصل» در آيه 13 سوره طارق كه مى‌فرمايد: انّه لقول فصل؛ به راستى كه آن [قرآن]گفتارى فيصله‌دهنده است و در اوصاف تبعى ذكر خواهد شد نيز بر اين معنا دلالت دارد.

‌‌ اطلاق «تفصيل و مفصّل» بر قرآن، به لحاظ باز كردن و توضيح مطالب و تقريباً مرادف با تبيين است و مؤيد آن اين است كه در ذيل آيات، گاهى تعبير تبيين و گاهى تعبير تفصيل به كار مى‌رود؛ مثلاً در آيه 118 بقره مى‌فرمايد:

قد بيّنا الايات لقوم يوقنون؛ به تحقيق آيات را براى مردمى كه اهل يقين باشند، بيان كرديم.

‌‌ خداوند متعال، در آيه 97 انعام مى‌فرمايد:

قد فصّلنا الايات لقوم يعلمون؛ به تحقيق آيات را براى مردمى كه اهل دانش باشند بيان كرديم؛

‌‌ بنابراين «تفصيل كل شىء» نظير «تبياناً لكل شىء» خواهد بود.

29. نور

در آيات

و انزلنا اليكم نورا مبينا؛(1) و به‌سوى شما نورى روشن‌گر فرو فرستاديم.

قد جاء كم من اللّه نور و كتاب مبين؛(2)

به تحقيق به طرف شما از سوى خدا نورى و كتابى روشن‌گر آمد.

و اتّبعوا النّور الذى انزل معه؛(3) و از نورى كه با [بعثت] او نازل شده، پيروى كردند.

ماكنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان ولكن جعلناه نورا؛(4)

و تو آن نبودى كه بدانى كتاب و ايمان چيست؛ ولى ما آن [قرآن] را نورى قرار داديم.

فامنوا باللّه و رسوله والنّور الّذى انزلنا؛(5)

پس به خدا و رسولش و نورى كه فرو فرستاديم، ايمان آوريد.

كلمه نور به كار رفته كه مقصود در همه اين موارد، قرآن است.

‌‌ در چند مورد ديگر، مانند آيه 32 توبه، آيه 8 صف و آيه 35 سوره نور نيز احتمالا منظور از نور، قرآن است.


1. نساء، 174.

2. مائده، 15.

3. اعراف، 157.

4. شورى، 52.

5. تغابن، 8.

‌‌ اطلاق نور بر قرآن ظاهراً به اين لحاظ است كه راه سعادت انسان را روشن و او را از حقايق هستى آگاه مى‌سازد؛ هم‌چنين ممكن است به لحاظ حقيقت متعالى آن باشد كه از سرچشمه بى‌نهايت نور، يعنى خداى متعال صادر شده و در صورتى كه منظور از نور در آيه نور (مثل نوره) قرآن باشد، وجه اخير مناسب‌تر است.

30. بصائر

در آيات ذيل، كلمه بصائر به كار رفته است:

قد جائكم بصائر من ربّكم؛(1) به تحقيق شما را بصيرتهايى از سوى خداوندگارتان آمد.

هذا بصائر من ربّكم؛(2) اين [معارف قرآنى] بصيرتهايى از سوى خداوندگارتان است.

هذا بصائر للنّاس؛(3) اين [معارف قرآنى] بصيرت‌هايى براى مردم است.

‌‌ «بصائر» جمع بصيرت به معناى بينش است و بر چيزهايى مانند دليل و پند كه موجب بينش عقل و دل مى‌شود نيز اطلاق مى‌گردد. آيات قرآن به انسان امكان مى‌دهد كه راه راست را ببيند و آن را از چاه باز شناسد. چشم دل را بينا مى‌سازد تا حقايق را با نور باطنى ببيند؛ ولى اگر كسى عناد ورزيد و چشم خود را بست و نخواست از آن استفاده كند، نتيجه معكوس مى‌گيرد؛ چنان‌كه در ذيل آيه 104 سوره انعام مى‌فرمايد:

فمن ابصر فلنفسه ومن عمي فعليها؛ پس هر كس چشم دل را [با قرآن] بينا سازد، به سود او، و هر كس خود را كور باطن كند، به زيان او است.

و مناسبت ابصار با بصائر روشن است.

‌‌ در آيه 44 سوره فصلت آمده است:

والذين لايؤمنون في آذانهم وقرو هو عليهم عمى؛

و كسانى كه ايمان نمى‌آورند، در گوش‌هاشان سنگينى و قرآن بر آنان [سبب] كور باطنى است.


1. انعام، 104.

2. اعراف، 203.

3. جاثيه، 20.

31. هدى

در آيه 11 سوره جاثيه: «هذا هدى»، 185 بقره: «هدى للنّاس» 157 انعام:

... فقد جائكم بيّنة من ربكم وهدى...؛ به تحقيق كه شما را راه‌نمود و دليلى روشن آمد.

88 انعام و 23 زمر:

ذلك هدى اللّه يهدى به من يشاء...؛

آن [قرآن] رهنمود خداوند است كه هر كس را مى‌خواهد با آن راهنمايى مى‌كند.

و در آيه 13 سوره جن:

وانّا لمّا سمعنا الهدى آمنّا به؛ و به راستى ما چون ره‌نمود [خدا] را شنيديم، به آن ايمان آورديم.، واژه «هدى» به‌كار رفته است.

‌‌ در آيات زيادى بعد از توصيف قرآن به «هدى» طوايف خاصى را به عنوان كسانى كه مشمول هدايت قرآن و به وسيله آن رهنمون مى‌شوند ذكر فرموده كه در بحث شرايط بهره‌مندى از قرآن خواهد آمد.

‌‌ در موارد ذيل نيز محتمل است كه منظور از «الهدى» قرآن باشد: نساء، 115؛ اعراف، 193، 198؛ توبه، 33؛ اسراء، 94؛ قصص، 57؛ سبأ، 32؛ محمد، 25، 32؛ فتح، 28؛ نجم، 23 و صف، 9.

‌‌ اين وصف قرآن دلالت دارد بر اين كه انسان به طرف هدف و مقصدى در حركت است و براى شناختن راهى كه او را به هدف برساند، به راهنما نياز دارد. اين وظيفه را قرآن به عهده گرفته است؛ اما اين‌كه هدف نهايى چيست و راه صحيح آن كدام است و قرآن چگونه بشر را راهنمايى مى‌كند، در بحث اهداف فعل خدا و اهداف قرآن بررسى خواهد شد.

32. ذكر

كلمه «الذكر» در هشت مورد، بر قرآن اطلاق شده است: حجر، 6، 9؛ نحل، 44؛ يس، 11؛ ص، 8؛ فصلت، 41؛ قمر، 25 و قلم، 51.

‌‌ خداوند، در آيه 58 آل‌عمران مى‌فرمايد:

ذلك نتلوه عليك من الآيات و الذّكر الحكيم؛

آن [حقايق] كه بر تو تلاوت مى‌كنيم، از آيات [الهى] و يادآورى با حكمت است.

‌‌ در سه مورد احتمالا منظور از «الذكر» قرآن است: فرقان، 18، 29 و زخرف، 5.

‌‌ كلمه ذكر (بدون الف و لام) نيز در سه مورد بر قرآن اطلاق شده است: يس، 69؛ طه، 99 و طلاق، 10. در آيه 49 سوره ص، آيه 3 از سوره صافات و آيه 5 از مرسلات احتمالا منظور از آن قرآن است.

‌‌ در آيه 50 انبياء:

وهذا ذكر مبارك انزلناه...؛ و اين [قرآن] يادآورى مباركى است كه فرو فرستاديم،

104 يوسف، 87 ص، 27 تكوير:

ان هو الا ذكر للعالمين؛ و آن [قرآن] جز يادآورى براى جهانيان [چيز ديگرى]نيست، 52 قلم:

وما هو الا ذكر للعالمين

44 زخرف:

وانّه لذكر لك و لقومك؛ و راستى كه آن [قرآن]يادآورى براى تو و مردم تو است،

24 انبياء:

هذا ذكر مَن معى وذكر مَن قبلى؛ اين يادآورى است براى كسانى كه با من‌اند و كسانى كه پيش از من بوده‌اند.

و در آيه 8 سوره ص:

بل هم في شكّ من ذكري؛ بلكه آنان درباره ياد و پند [قرآن] من دو دلند

واژه «ذكر» آمده كه منظور، قرآن است.

‌‌ احتمالا مصداق «ذكرى» در آيات 101 كهف، 124 طه و 110 مؤمنون و «ذكر ربهم» در آيه 42 انبياء و «ذكر الرحمن» در 36 زخرف، و «ذكرنا» در 28 كهف و 29 نجم، و «ذكرهم» مكرر در آيه 71 مؤمنون، قرآن است.

‌‌ خداوند، در آيه 10 سوره انبياء مى‌فرمايد:

لقد انزلنا اليكم كتاباً فيه ذكركم...؛

به تحقيق كتابى به سوى شما فرو فرستاديم كه در آن يادآورى [براى] شماست.

و در اوّل سوره ص نيز مى‌فرمايد:

ص * والقرآن ذي الذّكر؛ سوگند به قرآن يادآور.

33. ذكرى

در آيات ذيل، واژه «ذكرى» بر قرآن اطلاق شده است:

ان هو الا ذكرى للعالمين؛(1) آن [قرآن] جز يادآورى براى جهان [چيز ديگرى]نيست.

و ذكرى للمؤمنين؛(2) و يادآورى براى مؤمنان است.

وجاءك في هذه الحقّ وموعظة وذكرى للمؤمنين؛(3)

و تو را در اين [قرآن با داستان‌ها سخن]حق و پند و يادآورى براى مؤمنان آمد.

انّ في ذلك لرحمة وذكرى لقوم يؤمنون؛(4)

به راستى در آن [قرآن] براى مردمى كه ايمان مى‌آورند رحمت و يادآورى است.

34. تذكره

در آيه 3 طه:

الاّ تذكرة لمن يخشى؛

[قرآن را فرو نفرستاديم] مگر به منظور پند و يادآورى براى كسانى كه بيمناكند.

48 حاقه:

وانّه لتذكرة للمتّقين؛ و راستى كه قرآن پند و يادآورى براى پرهيزكاران است.

19 مزمل و 29 دهر:

انّ هذه تذكرة فمن شاء اتّخذ الى ربه سبيلا؛ به راستى كه قرآن پند و يادآورى است؛ پس هر كس كه خواهد راهى به‌سوى خداوندگارش برگزيند [به آن روى آورد].

54 مدثر:

كلاّ انّه تذكرة؛ نه چنين نيست؛ به راستى كه قرآن پند و يادآورى است.

11 عبس:

كلاّ انّها تذكرة؛ چنين نيست، قرآن پند و يادآورى است.


1. انعام، 90.

2. اعراف، 2.

3. هود، 120.

4. عنكبوت، 51.

و 49 سوره مدثر:

فما لهم عن التّذكرة معرضين؛

پس ايشان را چه شده است كه از پند و يادآورى [قرآن]روى‌گردانند؟

«تذكره»، براى قرآن به كار رفته است.

‌‌ «ذكر» به معناى ياد كردن و به ياد داشتن است و به معناى به زبان آوردنِ نام يا سخن گفتن درباره كسى نيز به‌كار مى‌رود(چون لازم غالبى ياد كردن كسى، به زبان‌آوردنِ نام او است) و به معناى صيت و آوازه و شرف نيز استعمال مى‌شود. واژه ذكر بر چيزى كه موجب يادآورى و عبرت و پند گرفتن شود نيز اطلاق مى‌گردد. ذكرى و تذكره نيز از همين مادّه و به معناى يادبود و يادآورى است.

‌‌ اطلاق ذكر بر قرآن يا به اين مناسبت است كه مردم را به ياد خدا (يا همه آن چه را كه بايد به ياد داشته باشند) مى‌اندازد، يا به جهت يادآورى و نقل داستان پيشينيان يا مواعظ و اندرزهاى آنان است. اگر تقابل آن را با غفلت در نظر بگيريم و به آياتى كه منشأ سقوط و شقاوت انسان را غفلت مى‌داند، توجه كنيم:

... اولئك كالانعام بل هم اضلّ اولئك هم الغافلون؛(1) آنان چون چارپايانند؛ بلكه از چارپايان گمراه‌ترند. آنان [در واقع] همان بى‌خبرانند.

اهميت اين وصف قرآن به خوبى ظاهر مى‌شود. توضيح آن‌كه انسان در آغاز زندگى، مانند حيوانات تابع غرايز و اميال نفسانى است و تمام همّت او صرف ارضاى آن‌ها مى‌شود و افراد، معمولا توجهى به راز آفرينش خود و هدف نهايى زندگى ندارند و درك‌هاى فطرى و حضورى ايشان نيز مبهم و ناآگاهانه است. تعبيرى كه از اين حالت حكايت مى‌كند، همان غفلت است، و نخستين هدف پيامبران و كتاب‌هاى آسمانى اين است كه بشر را از اين حالت خارج سازند و به فكر و انديشه وادارند و به آگاهى و هشيارى و بيدارى برسانند: «ليستأدوهم ميثاق فطرته ويذكّروهم منسىَّ نعمته»(2) به عبارت ديگر، او را از مرز حيوانيت گذرانده، وارد قلمرو انسانيت كنند؛ براين اساس مى‌توان گفت كه قرآن شريف هم به همين مناسبت، ذكر ناميده شده است:


1. اعراف، 179.

2. [خداوند، پيغمبران خود را برانگيخت] تا عهد و پيمان الهى را كه فطرى آنان بود، از آنان طلب و نعمت فراموش شده را يادآوريشان كنند. (رضى موسوى، شريف محمد؛ همان، خطبه اوّل، ص 33)

ولقد يسّرنا القرآن للذكر فهل من مدّكر؛(1)

و ما به تحقيق قرآن را براى پند گرفتن آسان ساختيم. پس آيا پندپذيرى هست؟

35. موعظه

در آيات 138 آل‌عمران و 34 نور آمده است:

وموعظة للمتّقين؛ و پندى براى پرهيزكاران است.

خداوند متعال در آيه 57 يونس مى‌فرمايد:

يا ايّها النّاس قد جاءتكم موعظة من ربّكم؛

اى مردم! به تحقيق شما را از سوى خداوندگارتان پندى آمد.

و در آيه 120 هود نيز مى‌فرمايد:

و جاءك في هذه الحقّ وموعظة و ذكرى للمؤمنين؛

‌‌ «موعظه» اسم مصدر از وعظ و به معناى پند و اندرز است و بر حادثه‌اى كه موجب عبرت گردد نيز اطلاق مى‌شود؛ مانند آيه 66 سوره بقره:

فجعلناها نكالا لما بين يديها و ماخلفها و موعظة للمتقين؛

پس [مسخ]آن [گروه از يهوديان] را عبرتى براى معاصران و آيندگان آنان و پندى براى پرهيزكاران قرار داديم.

‌‌ موعظه، در حقيقت عبارت است از چيزى كه موجب رقّت و نرمى دل مى‌شود؛ آن را به سوى خدا و پذيرفتن حق مايل ساخته، از سركشى، طغيان، تمرّد و‌‌عصيان باز مى‌دارد؛ بنابراين نه تنها براى فهماندن مطلب، بلكه براى تأثر قلب و رام‌شدن آن انجام مى‌گيرد؛ به عبارت ديگر سر و كار آن با دل است نه با عقل.

36 تا 39. بشير، بشرى، نذير، عذر و نذر

در آيه 4 سوره فصلت آمده است:

بشيراً ونذيراً فاعرض اكثرهم فهم لايسمعون؛[قرآن كتابى است]بشارت و بيم دهنده؛ پس بسيارى از آنان روى گرداندند و در نتيجه حرف شنوى ندارند.


1. قمر، 17.

‌‌ احتمالا منظور از «نذير» در آيات 1 فرقان، 56 نجم و 36 مدّثر نيز قرآن است. در آيات 97 بقره، 89، 102 نحل، 2 نمل و 12 احقاف، عنوان قرآن مجيد با «بشرى» توصيف شده‌است.

‌‌ خداوند در آيه 6 مرسلات مى‌فرمايد: فالملقيات ذكراً عذراً او نذراً؛ پس سوگند به فرشتگان القا كننده آيات پندآموز قرآن، به منظور آن‌كه پوزش يا بيمى باشد.

‌‌ «بشرى» مانند بشارت و به معناى مژده و خبر شادى بخش است و آورنده آن را بشير مى‌گويند.

‌‌ «انذار» خبردادن از چيز ترس‌آورى است كه بتوان از آن، تحفظ و خودْ نگه‌دارى كرد.

‌‌ «نذير» به معناى انذار و نيز به معناى مُنذر (بيم دهنده) استعمال مى‌شود و گاهى بر متعلق انذار (آن‌چه بايد از آن بيم داشت) نيز اطلاق مى‌گردد. نُذر بر وزن قُفل نيز مصدر و به معناى انذار است.

‌‌ اطلاق بشير و نذير بر قرآن بدين لحاظ است كه خبرهاى شادكننده براى اهل ايمان و اطاعت، و خبرهاى ترس‌آور براى اهل كفر و عصيان را دربردارد. اين اوصاف، از اين نظر اهميت دارد كه انگيزه فعاليت‌هاى انسان، ترس و اميد است و فقط شناختن حق و باطل براى انگيزش او كافى نيست؛ البته منشأ ترس، گاهى آلام و رنج‌هاى زودگذر مادّى، گاهى عذاب و شكنجه ابدى و گاهى محروميت از وصال محبوب سرمدى است؛ چنان‌كه منشأ اميد، گاهى لذت‌ها و منافع دنيايى، گاهى نعمت‌هاى جاودانى و گاهى قرب و رضوان الهى است.(1) مردمى كه هنوز به آخرت و جهان ابدى ايمان نياورده‌اند، ترسشان از محروميت مادّى و اميدشان به منافع دنيايى است و ضعفا و متوسطان از مؤمنان، ترسشان از عذاب دوزخ و اميدشان به بهشت برين است، و مؤمنانِ كامل، ترسشان به جهت دورى از خدا و اميدشان به خشنودى و نزديكى او است.


1. امام صادق(عليه السلام) فرمود: « انّ العباد ثلاثه قوم عبدوااللّه عزّوجلّ خوفاً فتلك عبادة العبيد و قوم عبدوااللّه تبارك وتعالى طلب الثّواب فتلك عبادة الاجراء و قوم عبدوااللّه عزّوجلّ حبّاً فتلك عبادة الاحرار». «به راستى كه بندگان خدا سه گروهند: گروهى كه خدا را از ترس مى‌پرستند كه آن پرستش بردگان است و گروهى كه خداوند را براى دستيابى به پاداش مى‌پرستند كه عبادتشان عبادت مزدوران است و گروهى كه خدا را از روى محبت و عشق مى‌پرستند كه عبادتشان عبادت آزادگان است». (مجلسى، محمدباقر؛ بحارالانوار؛ چ 2. تهران: المكتبة الاسلاميه، 1364، ج 70، ص 255.

‌‌ قرآن شريف، داراى همه‌گونه انذار و تبشير در خور هر دسته از مردم است؛ از اين رو در اين باب، جامع‌ترين برنامه تربيتى را براى طبقات مختلف مردم كه داراى استعداد، بينش و همت‌هاى متفاوت هستند، در بردارد و هر كسى را با بيانى كه در خور فهم و استعدادش باشد، به سوى كمال و سعادت سوق مى‌دهد.

‌‌ «عذر» مصدر، و به معناى عذرآوردن و معذور داشتن آمده است.(1) مقصود از اطلاقِ عذر بر قرآن، آن است كه خداوند با فرو فرستادن قرآن اتمام حجت مى‌كند يا براى بندگان با ايمان خويش، عذرى قرار داده كه با عمل به آن، در پيشگاه خداوند معذور خواهد بود. اتمام حجت، يكى از اهداف قرآن و به طور كلى يكى از اهداف ارسال رسل و انزال كتب آسمانى است كه در بحث اهداف قرآن به آن خواهيم پرداخت. عذر بودن عمل به دستورهاى الهى نيز بدان‌جهت است كه هيچ كس نمى‌تواند ـ چنان‌كه بايد ـ حق خداوندى را ادا كند.(2)

40. شفاء

اين كلمه در سه مورد به صورت نكره در قرآن كريم اطلاق شده است:

‌‌ خداوند در آيه 57 سوره يونس مى‌فرمايد:

يا ايّها النّاس قد جاءتكم موعظة من ربّكم وشفاء لما في الصّدور...؛

اى مردم! به تحقيق از سوى خداوندگارتان پند و بهبودى بخشِ بيمارى‌هاى درون برايتان آمد.

در آيه 82 اسراء نيز مى‌فرمايد:

وننزّل من القرآن ماهو شفاء و رحمة للمؤمنين؛

و از قرآن آنچه كه بهبودى بخش و رحمت براى مؤمنان است فرو فرستاديم.

و در آيه 44 فصّلت چنين آمده است:

قل هو للّذين آمنوا هدى و شفاء؛

[اى پيامبر!] بگو آن [قرآن] براى كسانى كه ايمان آوردند، ره‌نمود و بهبودى بخش است.


1. برخى نيز عذر و نذر را جمع عذير و نذير دانسته‌اند.

2. در روايت نبوى آمده است: « ما عبدناك حق عبادتك و ما عرفناك حق معرفتك؛ بار خدايا! چنان‌كه شايسته پرستش تو است، تو را عبادت نكرديم و چنان‌كه شايسته معرفت تو است، تو را نشناختيم» (مجلسى، محمدباقر؛ همان، ج 17، ص 23)

‌‌ «شفاء» (به‌كسر شين) مصدر و به معناى بهبود بخشيدن از بيمارى و درمان كردن آن است و به عنوان اسم مصدر، به معناى بهبودى و درمان نيز استعمال وبر دارو و چيزى كه موجب بهبودى مى‌شود نيز اطلاق مى‌شود.

‌‌ اطلاق شفاء بر قرآن مجيد، از قسم سوم و به لحاظ درمان كردن بيمارى‌هاى معنوى انسان است؛ چنان‌كه در آيه 57 يونس به آن تصريح شده است. اختصاص اين واژه به مؤمنان در دو آيه ديگر به لحاظ تأثير فعلى آن است؛ مانند اختصاص دادن هدايت قرآن به «متقين» و «محسنين» و... كه در بعضى از آيات آمده است.

‌‌ روشن است كه شفاء بودن قرآن براى امراض معنوى انسان، به معناى عدم صحت استشفا به آيات شريف براى امراض بدنى نيست؛ چنان‌كه صحت استشفا براى امراض بدنى ـ آن‌گونه كه از روايات مبارك استفاده مى‌شود ـ دليل تعميم معناى ظاهر اين آيات (به حسب استعمال متعارف) به استشفا براى امراض بدنى نيست؛ زيرا ممكن است از قبيل بطن يا نوع ديگرى از استفاده باشد.

41. رحمت

در آيات ذيل، رحمت بر قرآن اطلاق شده است:

فقد جائكم بيّنة من ربّكم و هدى و رحمة؛(1)

به تحقيق شما را دليلى روشن از خداوندگارتان و رهنمود و رحمت فرا رسيد.

هدى ورحمة لقوم يؤمنون؛(2) رهنمود و رحمتى است براى مردمى كه ايمان مى‌آورند.

هدى ورحمة لقوم يؤمنون؛(3) رهنمود و رحمتى است براى مردمى كه ايمان مى‌آورند.

ورحمة للمؤمنين؛(4) و رحمتى براى مؤمنان است.

وهدى ورحمة وبشرى للمسلمين؛(5) و رهنمود و رحمتى براى مسلمانان است.


1. انعام، 157.

2. اعراف، 52؛ يوسف، 111؛ نحل، 64.

3. اعراف، 203.

4. يونس، 57؛ اسراء، 82؛ نمل، 77.

5. نحل، 89.

هدى ورحمة للمحسنين؛(1) و رهنمود و رحمتى براى نيكوكاران است.

وهدى ورحمة لقوم يوقنون؛ و رهنمود و رحمتى براى مردمى كه اهل يقين‌اند.

‌‌ در آيه 51 سوره عنكبوت و 6 سوره دخان نيز تعبير «رحمة» در مورد نزول قرآن به‌كار رفته كه ظاهراً صفت قرآن است.

‌‌ اطلاق رحمت بر قرآن بدان جهت است كه از يك‌سو با هدايت انسان‌ها و در اختيار قرار دادن بينش‌هاى ضرورى براى رسيدن به سعادت واقعى، رحمتى عام براى همه اصناف انسان‌ها فراهم مى‌سازد و از سوى ديگر براى اصناف ويژه انسان‌ها كه به اين بينش‌ها و راهنمايى‌ها تن مى‌دهند، رحمت خاص الهى را به ارمغان مى‌آورد؛ بنابراين، اختصاص دادن رحمت قرآن به مؤمنان، محسنان، مسلمانان، قوم يوقنون و قوم يؤمنون كه در آيات آمده، به لحاظ آن است كه گروه‌هاى ياد شده از مواهب آن بهره‌مند مى‌شوند و با عمل به آن، در طول سير تكاملى خود به سوى سعادت، فلاح و قرب به خدا، مشمول رحمت خاصه الهى مى‌شوند.

42. وحى

كلمه وحى در دو آيه بر قرآن اطلاق شده است:

ان هو الاّ وحى يوحى؛(2) آن [قرآن] تنها معارفى وحيانى است كه [به پيامبر]وحى مى‌شود.

قل انّما انذركم بالوحى؛(3) بگو همانا شما را با وحى بيم و هشدار مى‌دهم.

‌‌ «وحى» در اصل به معناى سرعت و «امر وحىّ» به معناى امر سريع آمده است. از آن‌جا كه فهماندن با رمز و اشاره، سريع صورت مى‌گيرد، در مورد آن «وحى» به‌كار مى‌رود؛ سپس كلمه وحى تعميم يافته و به هر نوع فهماندن پنهانى، خواه پنهان بودنش به علت صوت مخفى و خواه نحوه بيان مطلب با رمز و اشاره باشد، وحى اطلاق شده است.

‌‌ در اصطلاح دانشمندان اسلامى، وحى به معناى القاى مطلبى از سوى خداوند متعال به پيامبران است؛ خواه با واسطه وخواه بىواسطه باشد؛ اعم از آن‌كه ديگران بشنوند يا نشنوند وخواه از طريق مكتوبى باشد كه پيامبران ببينند يا مطلبى باشد كه به قلبشان الهام شود و چه در خواب صورت گيرد يا در بيدارى.


1. لقمان، 3.

2. نجم، 4.

3. انبياء، 45.

‌‌ در قرآن مجيد، وحى به معناى وسيع لغوى آن و در مورد غير انسان و انسان‌هايى كه پيامبر نبوده‌اند، به‌كار رفته است؛ مانند: قصص، 7؛ انفال، 12؛ نحل، 68 و زلزال، 5. اطلاق وحى بر قرآن به لحاظ آن است كه پيامبر، معارف قرآن را از سوى خداوند به صورتى كه براى ديگران غير محسوس و از نوعى خفا برخوردار است، دريافت مى‌كند.

‌‌ تعبيرات ديگرى در قرآن شريف وجود دارد كه بر اين كتاب عزيز قابل انطباق است؛ ولى چون با صراحت بر آن اطلاق نشده، از ذكر آن‌ها در شمار عناوين قرآن خوددارى مى‌كنيم. اين موارد عبارتند از:

‌‌ «خير»

ما يودّالّذين كفروا من اهل الكتاب و لاالمشركين ان ينزّل عليكم من خير من ربّكم؛(1)

كسانى از اهل كتاب كه كافر شدند و نيز مشركان، خوش ندارند از سوى خداوندگارتان خيرى بر شما فرود آيد.

وقيل للّذين اتّقوا ماذا انزل ربّكم قالوا خيرا؛(2) و [هنگامى كه] به كسانى كه پرهيزكارى كردند گفته شود: خداوندگارتان چه فرو فرستاده است؟ مى‌گويند خير و نيكى.

‌‌ «روح»

وكذلك اوحينا اليك روحا من امرنا؛(3)

و بدين سان از فرمان خويش روحى را به تو وحى كرديم.

‌‌ «حبل‌الله»

واعتصموا بحبل اللّه جميعا ولاتفرّقوا؛(4)

و همگان به ريسمان الهى چنگ زنيد و پراكنده نشويد.

‌‌ «امرالله»

ذلك امراللّه انزله اليكم...‌؛(5) آن فرمان خداست كه به سوى شما فرو فرستاده است.

‌‌ عناوين ديگرى نيز وجود دارد كه بر بخشى از قرآن اطلاق شده است؛ مانند «امّ‌الكتاب» در


1. بقره، 105.

2. نحل، 30.

3. شورى، 52.

4. آل‌عمران، 103.

5. طلاق، 5.

آيه 7 آل عمران:

منه آيات محكمات هنّ امّ‌الكتاب؛

بخشى از قرآن آيات محكم است. آن‌ها مرجع كتاب [آيات ديگر قرآن] هستند.

ب) عناوين تبعى

مقصود از عناوين تبعى، واژه‌هايى هستند كه صفت واژه ديگرى قرار گرفته و به تبعِ آن واژه ديگر و همراه با آن، بر قرآن اطلاق شده‌اند.

1. على

اين تعبير فقط يك بار در مورد قرآن كريم به‌كار رفته است:

وانّه فى امّ‌الكتاب لدينا لعلىُّ حكيم؛(1)

و به راستى كه قرآن، در كتاب مادر [ام الكتاب] نزد ما والا و مستحكم است.

‌‌ «على» صفت مشبهه از علوّ به معناى بلندى و والايى است و در امور حسى و اعتبارى و معنوى به كار مى‌رود. استعمال آن در مورد قرآن به خودى خود مى‌تواند به معناى اعتبارى «بلندمرتبه و شريف» باشد؛ ولى با توجه به ظرف‌هايى كه در آيه پيش‌گفته براى آن ذكر شده، (فى امّ‌الكتاب لدينا) بايد گفت: قرآن، به لحاظ مقام معنوى حقيقت آن، در لوح محفوظ و نزد خداى متعال است؛ نه آن‌چه نقش بسته بر كاغذ و اداشونده با الفاظ و نزد ماست.

2. حكيم

لفظ «الحكيم» در چهار آيه، به صورت صفت براى قرآن مجيد آمده است:

ذلك نتلوه عليك من الآيات والذّكر الحكيم؛(2)

الم تلك آيات الكتاب الحكيم؛(3) الم. آن آيات كتاب با حكمت است.

در آيه 4 سوره زخرف، به صورت نكره آمده است:

«وانه فى امّ‌الكتاب لدينا لعلىُّ حكيم.»


1. زخرف، 4.

2. آل‌عمران، 58.

3. يونس، 1؛ لقمان، 2.

‌‌ «حكيم» به معناى صاحب حكمت است و توصيف قرآن به آن به سبب اشتمال اين كتاب عزيز بر معارف يقينى (حكمت نظرى) يا دستورهاى حكيمانه (حكمت عملى) و يا هر دوى آن‌ها است.

‌‌ احتمال ديگر در معناى حكيم اين است كه محكم، به معناى متقن و غير قابل ترديد و نقض باشد؛ چنان‌كه در آيه اوّل از سوره هود مى‌فرمايد:

كتاب احكمت آياته؛(1) كتابى كه آياتش استحكام يافته است.

‌‌ در توجيه اطلاق حكيم به معناى محكم به قرآن، عدم اختلاف و تناقض، و نسخ‌ناشدنى بودن يا محفوظ بودن آن از تغيير و تحريف لحاظ شده است.

‌‌ باتوجه به اين‌كه احتمال دارد در آيه اخير (زخرف،4) منظور، مرتبه وجود بسيط قرآن قبل از نزول به اين جهان باشد، مجموع احتمالات درباره حكيم به سه احتمال مى‌رسد:

‌‌ 1. حكيم، يعنى با حكمت؛ 2. حكيم، يعنى محكم و متقن؛ 3. حكيم، يعنى داراى حقيقت بسيط بودن. احتمال اخير در آيه 4 زخرف، با توجه به ظرف‌هاى «فى ام‌الكتاب» و «لدينا» روشن‌تر است.

‌‌ احتمالات ديگرى نيز ذكر شده كه چندان حايز اهميت نيست؛ از جمله آن‌كه منظور از حكيم، حاكم بين حق و باطل يا حاكم به حلال و حرام يا حاكم به بهشت و دوزخ (براى مطيع و عاصى) باشد.

3. عظيم

اين كلمه فقط در يك مورد، براى قرآن صفت واقع شده و آن در آيه 87 سوره حِجر است كه مى‌فرمايد:

و لقد آتيناك سبعامن المثانى و القرآن العظيم؛

و به تحقيق به تو «سبع مثانى» و قرآن بزرگ را داديم.

‌‌ «عظيم» صفت مشبهه و به معناى بزرگ است. گويا ريشه آن عظم به معناى استخوان باشد و به لحاظ آن‌كه بزرگى موجودات استخوان‌دار، به بزرگى استخوان آنان بستگى دارد و «عَظُم الشىء» به معناى بزرگ شدن استخوان آن است، عظمت، به معناى مطلق بزرگى تعميم داده


1. بيان ديگرى از «اِحكام آيات» كه در اين آيه شريف مطرح شده، در مبحث نزول تدريجى قرآن خواهد آمد.

شده است(1). اين واژه ابتدا در اشياى حسى و سپس در امور اعتبارى و معنوى به‌كار رفته است. توصيف قرآن شريف به «عظيم»، هم به لحاظ حقيقت آن كه مرتبه‌اى از علم الهى است و هم به لحاظ اهميتش در تكامل انسان است.

4. ثقيل

واژه ثقيل فقط در آيه 5 مزّمل در وصف قرآن آمده كه مى‌فرمايد:

انّا سنلقى عليك قولا ثقيلا؛ به راستى كه بر تو گفتارى گران و سنگين مى‌افكنيم.

‌‌ «ثقيل» به معناى سنگين و طبق ظاهر آيه شريف، وصف بخش اعظم قرآن است كه تا آن زمان نازل نشده بود و سنگين‌بودن آن به جهت وظيفه طاقت‌فرسايى است كه به عهده پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)مى‌گذارد يا به لحاظ معارف بلندى است كه تحمل آن سنگين است.

5. كريم

اين كلمه نيز فقط در يك مورد، وصف قرآن مجيد واقع شده و آن آيه 77 سوره واقعه است كه مى‌فرمايد:

انّه لقرآن كريم؛ به راستى كه آن [كتاب] قرآن ارجمند است.

‌‌ «كريم» به معناى پرارزش، ارجمند و گرامى است و موارد كاربرد وسيعى دارد؛ به‌گونه‌اى كه از جماد و نبات گرفته تا انسان و ملك و حتى ذات اقدس الهى به آن، وصف مى‌شود. و توصيف قرآن به لحاظ مقام والا و ارجمندش نزد پروردگار و فراوانى خيرات و بركات آن براى مردم است.

6. مجيد

اين صفت در دو مورد در وصف قرآن آمده است:

ق والقرآن المجيد؛(2) ق. سوگند به قرآن پربركت.


1. ر.ك: راغب اصفهانى، ابوالقاسم؛ حسين؛ معجم مفردات الفاظ القرآن؛ چ 1. بيروت: مطبعة التقدم العربى،1392.

2. ق، 1.

بل هو قرآن مجيد؛(1) بلكه آن قرآن پر بركت است.

‌‌ گويا اصل معناى «مجيد» وسعت است و توصيف ذات اقدس الهى به آن به لحاظ وسعت رحمت وجود او و نكته توصيف قرآن به مجيد، وسعت بركات آن است.

7. مبارك

اين كلمه در چهار مورد در وصف قرآن آمده است:

وهذا كتاب انزلناه مبارك؛(2) و اين كتاب بابركتى است كه آن را فرو فرستاديم.

كتاب انزلناه اليك مبارك؛(3)

وهذا ذكر مبارك انزلناه؛(4) و اين پند و يادآورى مباركى است كه فرو فرستاديم.

‌‌ «مبارك» اسم مفعول از بارَك است كه هم متعدى به‌كار رفته و هم با «فى» و «على» متعدى مى‌شود و در وصف اشخاص، اشيا و زمان و مكان به‌كار مى‌رود؛ مانند:

وجعلنى مباركا؛(5) مرا مبارك قرار داد.

شجرة مباركة؛(6) و درختى بابركت.

فى ليلة مباركة؛(7) در شبى بابركت.

فى البقعة المباركة؛(8) در قطعه [سرزمين] بابركت.

‌‌ معناى آن با بركت، و اصلِ معناى بركت، ثبوت است. «بركه» به مكانى گفته مى‌شود كه آب در آن جمع شده (از جريان افتاده و ثابت شده) باشد و بركت، يعنى خير ثابت. قرآن به مبارك وصف مى‌شود؛ چرا كه منبع و مجمع خيرات ثابت بى‌شمارى است.


1. بروج، 21.

2. انعام، 92 و 155.

3. ص، 29.

4. انبيا، 50.

5. مريم، 31.

6. نور، 35.

7. دخان، 3.

8. قصص، 30.

8. عزيز

اين كلمه فقط در آيه 41 سوره فصّلت در وصف قرآن آمده است:

وانّه لكتاب عزيز لاياتيه الباطل من بين يديه و لامن خلفه؛

و راستى كه آن [قرآن] كتابى نفوذناپذير است كه باطل به هيچ وجه به آن روى نمى‌آورد.

‌‌ گويا ريشه آن از «ارض عزاز» به معناى زمين سخت، گرفته شده و به معناى دشوار، نيرومند، غالب و شكست ناپذير به‌كار مى‌رود. در اين‌جا ظاهراً منظور معناى اخير و مؤيد آن، جمله «لاياتيه الباطل ...» است.

9و10. قيّم و غير ذى عوج

هر يك از اين دو وصف نيز فقط در يك آيه، در وصف قرآن آمده است:

ولم يجعل له عوجا قيّماً؛(1) و براى آن [قرآن] كژى قرار نداد؛ مستقيم و بى‌انحراف.

قرآنا عربيّا غير ذى عوج؛(2) قرآنى عربى بدون كژى و انحراف.

‌‌ «قيّم» از مادّه قيام به معناى راست ايستادن است و هرگاه با حرف جر متعدى شود، معناى برپا كردن، مراقبت و حفظ نمودن را دارد. قيّمِ طفل، كسى است كه كارهاى او را انجام مى‌دهد و منافعش را حفظ مى‌كند. گاهى قيّم از قيمت گرفته مى‌شود و به معناى ارزشمند است.

‌‌ در آيه كهف ظاهراً به معناى مستقيم و بدون انحراف و اعوجاج، و تقريبا معادل با «غير ذى عوج» است و جمله «ولم يجعل له عوجا»، آن را تأييد و تفسير مى‌كند. در سوره بيّنه، آيه 3 (فيها كتب قيّمه) قيم، به معناى ارزشمند بر قرآن اطلاق شده است.

11و12. تصديق و مصدّق

خداوند متعال، در آيات ذيل، تصديق و مصدّق را براى قرآن به‌كار برده است:

ولكن تصديق الّذى بين يديه ....؛(3)

بلكه تصديق‌كننده [و گواه درستى] كتاب‌هاى پيش از آن است.


1. كهف، 1 و 2.

2. زمر، 28.

3. يونس، 37 و يوسف، 111.

مصدّق لما معهم؛(1) تصديق كننده آن‌چه نزد يهوديان است.

وهذا كتاب مصدّق؛(2) و اين كتابى تصديق كننده است.

مصدّقا لما معكم؛(3) تصديق كننده آن‌چه نزد شماست.

مصدّقا لما معهم؛(4)

مصدّقا لما بين يديه؛(5)

‌‌ در همه اين موارد منظور اين است كه قرآن شريف، نزول كتاب‌هاى پيشين(تورات و انجيل) را از طرف خداى متعال تصديق مى‌كند؛ البته روشن است كه لازمه آن، تصديق همه محتويات كتاب‌هايى كه امروز به نام تورات و انجيل ناميده مى‌شوند، نيست(6).

13. مهيمن

اين كلمه فقط در آيه 48 مائده در وصف قرآن آمده است:

مصدّقاً لما بين يديه من الكتاب و مهيمناً عليه؛

در حالى كه تصديق كننده كتابهاى پيشين و مشرف بر آنان است.

‌‌ واژه «مهيمن» از «هيمن على كذا» به معناى «صار قيّما و حافظاً عليه» گرفته شده است. برخى ريشه اصلى آن را «ايمن» به معناى «صار رقيباً و شاهداً» دانسته‌اند. در هر حال، نوعى تسلط و اشراف در اين واژه لحاظ و بدان‌جهت بر قرآن اطلاق شده كه اين كتاب بر ساير كتاب‌هاى آسمانى اشراف و سيطره دارد و در نتيجه مى‌تواند بعضى از احكام آن‌ها را نسخ و بعضى ديگر را امضا و تثبيت كند؛ البته از اطلاق اين واژه بر قرآن نمى‌توان نتيجه گرفت كه اين كتاب، كليه احكام و معارف كتاب‌هاى آسمانى پيشين را دربردارد.

14. فصل

اين صفت فقط در آيه 13 طارق به‌كار رفته است:


1. بقره، 89.

2. انعام، 92.

3. بقره، 41 و نساء، 47.

4. بقره، 91.

5. بقره، 97؛ آل‌عمران، 3؛ مائده، 47؛ فاطر، 31 و احقاف، 30.

6. در بحث دلايل از سوى خدا بودن قرآن، وجه ديگرى براى كاربرد اين دو واژه خواهد آمد.

انّه لقول فصل وما هو بالهزل؛

و به راستى كه آن [قرآن] گفتارى فيصله‌دهنده است و شوخى نيست.

‌‌ همان‌طور كه در ذيل عنوان تفصيل و مفصّل، از عناوين استقلالى قرآن ذكر شد، «فصل» مصدر و به معناى جدا كردن دو يا چند چيز از يكديگر است و در امور مادّى، اعتبارى و معنوى به‌كار مى‌رود. فصل، هنگامى كه صفت قول و حكم قرار گيرد، در لازم معناى اصلى خود (قاطع و غيرقابل برگشت) استعمال مى‌شود؛ بر اين اساس، مقصود از قول فصل بودن قرآن، اين مى‌شود كه سخن قاطعِ جداكننده حق از باطل است و جاى ابهام و ترديد باقى نمى‌گذارد؛ از اين رو در ادامه مى‌فرمايد: «وما هو بالهزل». قرآن شوخى و پوچ نيست و سخنى جدّى است.

15. مبين

اين كلمه در پنج مورد به صورت نكره (بدون الف و لام) و در پنج مورد ديگر به صورت معرفه (با الف و لام) در وصف قرآن آمده است. پنج مورد نكره عبارتند از:

وانزلنا اليكم نوراً مبيناً؛(1) و نورى روشنگر به‌سوى شما فرو فرستاديم.

‌‌ آيه 15 مائده، 1 حجر و نمل و آيه 69 سوره يس نيز از موارد نكره‌اند و پنج مورد معرفه عبارتند از:

تلك آيات الكتاب المبين؛(2) آن آيات كتاب روشنگر است.

حم * والكتاب المبين؛(3) حم. سوگند به كتاب روشنگر.

‌‌ توضيح معناى واژه مبين در ذيل عنوان «بيان» ارائه شده است.

16. متشابه

اين كلمه فقط در آيه 23 سوره زمر، صفت همه قرآن واقع شده است:

اللّه نزّل احسن الحديث كتاباً متشابهاً...‌؛

خداوند، بهترين گفتار را به صورت كتابى همگون فرو فرستاد.


پ1. نساء، 174.

2. يوسف، 1؛ شعرا، 2 و قصص، 2.

3. زخرف، 2؛ دخان، 2.

‌‌ در آيه 7 آل‌عمران، صفت بخشى از آيات قرآن است؛ در برابر بخشى ديگر كه محكمات ناميده مى‌شود:

منه آيات محكمات هنّ امّ‌الكتاب واُخرُ متشابهات...‌؛ بخشى از آن [=قرآن] آيات محكم است. آن‌ها مرجع كتاب [آيات ديگر]ند و بخشى ديگر [از آن]آيات متشابهند.

‌‌ «متشابه» از مادّه شبه به معناى همانند است و چون باب تفاعل، همانندى دو چيز را با يكديگر مى‌رساند، هرگاه شىء واحدى به آن متصف شود، بدان جهت است كه تعدد اجزاء آن شىء واحد يا امر ديگرِ مرتبط با آن در نظر گرفته شده است. از اين واژه، گاه لازم معناى اصلى يعنى مشتبه شدن نيز منظور است؛ چنان‌كه آيات متشابه (در برابر آيات محكم) به آياتى گفته مى‌شود كه براى هر يك از آن‌ها معانى متعددى تصور مى‌شود كه با يكديگر مشتبه مى‌گردند.

‌‌ با توجه به آن‌چه گذشت، وصف كردن همه قرآن به متشابه، به لحاظ همانندى آيات قرآن است، و اين همانندى يا ظاهرى و يا معنوى است. همانندى‌ظاهرى به اين سبب است كه همه آيات آن در حد اعجاز و داراى بلاغت مى‌باشد. همانندى معنوى بدين‌لحاظ است كه تضاد و تخالفى در مفاهيم قرآن وجود ندارد؛ بلكه همه با يكديگر متناسب و هماهنگ هستند و هدف واحدى را دنبال مى‌كنند.

‌‌ بحث درباره متشابهات قرآن به خواست خدا در فصول بعد به تفصيل خواهد آمد.

17. مثانى

واژه مثانى، در دو آيه از آيات قرآن قرار گرفته است:

كتاباً متشابهاً مثانى؛(1) كتابى همگون و بخش بخش.

ولقد آتيناك سبعاً من المثاني و القرآن العظيم؛(2)

و به تحقيق «سبع مثانى» و قرآن بزرگ را به تو داديم.

‌‌ مفسران در توضيح اين كلمه، آراى مختلفى دارند كه اهم آن‌ها فهرستوار ذكر مى‌شود:

‌‌ 1. جمع غيرقياسى است. مثنّا اسم مفعول تثنيه به معناى مكرر است و چون مطالب قرآن و حتى گاهى آياتش تكرار مى‌شود، به اين نام ناميده شده است و يا به اين لحاظ كه مكرر تلاوت مى‌شود و كهنگى پيدا نمى‌كند.


1. زمر، 23.

2. حجر، 87.

‌‌ 2. جمع مثنى (به فتح ميم و نون) به معناى دوتا دوتا و جفت است. نكته نام‌گذارى اين است كه احكام قرآن با معارف، انذارش با تبشير، و مواعظش با قصص جفت شده است.

‌‌ 3. جمع مثناه از مادّه ثناء است؛ يعنى آيات قرآن ثناى الهى را دربردارد يا اين‌كه به‌سبب بلاغت و اعجازش، شنونده را به ثناگويى وامى‌دارد.

‌‌ 4. جمع مثنيه از مادّه ثنى به معناى مايل شدن و مايل كردن دو چيز، يا دو طرف يك چيز را به هم نزديك كردن و به سوى يكديگر برگرداندن (تا كردن) است و از آن جا كه آيات قرآن مجموعه هماهنگى را تشكيل مى‌دهند و با يكديگر بستگى و پيوند دارند و بعضى از آن‌ها بعضى ديگر را توضيح مى‌دهند، به مثانى موصوف شده‌اند.

‌‌ برخى ديگر از مفسران، «مثنيه» را نيز از مادّه «ثناء» دانسته و وجوه ديگرى را نيز ذكر كرده‌اند كه چندان قابل توجه نيست.

‌‌ وجه ديگرى را مى‌توان بيان كرد كه شايد از همه اين وجوه روشن‌تر باشد:

‌‌ قرآن كلامى است كه به حسب اسلوب خاصش، مقطع‌هاى مشخصى دارد كه خود به‌خود از يكديگر جدا مى‌شوند؛ نه مثل گفتارها و نوشتارهاى ديگر كه بايد فرازهاى آن‌ها را با توجه به معانى آن‌ها از يكديگر جدا كرد؛ بنابراين، مثانى از ماده ثنى به معناى عطف، ميل‌دادن و تاكردن است؛ به همين دليل لغت‌شناسان، «مثانى الوادى را به معاطف الوادى (پيچ و خم‌هاى درّه) معنا كرده‌اند و كلمه مثانى در خصوص قرآن، همان معناى آيات را افاده مى‌كند. اين خصوصيت كه عبارات قرآن خود به‌خود از يكديگر جدا، و در عين پيوستگى داراى مقطع‌هاى مشخصى هستند، مانند كاغذى كه تا خورده و داراى لايه‌هاى متعددى باشد، وجه اطلاق واژه مثانى بر اين كتاب شريف است.

18. عربى

«آياتى كه تعبير «عربى» در آن‌ها ذكر شده، از اين قرارند: قرآناً عربياً» (يوسف، 2؛ طه، 113؛ زمر، 28؛ فصلت، 3؛ شورى، 7 و زخرف، 3)

... حكما عربّياً؛(1) فرمانى عربى


1. رعد، 37.

وهذا كتاب مصدّق لساناً عربّياً؛(1)

و اين [قرآن] كتابى تصديق‌كننده در قالب زبانى عربى است.

... وهذا لسان عربىّ مبين؛ و اين [قرآن] به زبان عربى آشكار است.

نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين بلسان عربىّ مبين؛(2) روح الامين [=فرشته وحى] قرآن را بر قلب تو فرود آورد تا از بيم دهندگان با زبان عربى آشكار باشى.

‌‌ بحث درباره عربيت قرآن در مباحث بعد به تفصيل خواهد آمد.

‌‌ اوصاف تبعى ديگرى را نيز براى قرآن مى‌توان يافت كه هم به ندرت ذكر شده و هم چندان جاى بحث ندارد؛ مانند: «عجب» در آيه اوّل سوره جن:

انّا سمعنا قرآناً عجبا؛ به راستى ما قرآنى شگفت شنيديم.

تقسيم‌بندى محتوايى عناوين و اوصاف قرآن

عناوين و اوصاف يادشده را كه مجموعاً به شصت عنوان مى‌رسد، مى‌توان به ده دسته به شرح ذيل نيز تقسيم كرد:

‌‌ 1. صفات كلى قرآن كه به منزله عنوان مشير يا معناى جنسى است و هيچ‌گونه دلالتى بر ويژگى‌ها يا اهداف نزول آن ندارد؛ مانند: «كتاب، حديث، قول، قرآن».

‌‌ 2. اوصافى كه بر ويژگى قرآن از نظر نحوه بيان دلالت دارد؛ مانند: «عربى، مبين، متشابه، مثانى، تفصيل، مفصل».

‌‌ 3. اوصاف ستايش‌آميزى كه اجمالا بر اهميت و فراوانى فوايد و بركات آن دلالت دارد؛ مانند: «عظيم، ثقيل، كريم، مجيد، مبارك و احسن الحديث».

‌‌ صفت‌هاى «على، حكيم و عزيز» را نيز مى‌توان در شمار اين دسته از اوصاف قرار دارد و مى‌توان آن‌ها را به لحاظ نكته‌هاى خاصى كه افاده مى‌كنند، دسته خاصى شمرد.

‌‌ 4. اوصافى كه حال اين كتاب را نسبت به ساير كتاب‌هاى آسمانى بيان مى‌كند؛ مانند: «تصديق، مصدّق، مهيمن».

‌‌ 5. عناوينى كه بر نزول آن از طرف خداى متعال دلالت دارد؛ مانند: «كلام اللّه، آيات اللّه، تنزيل (من...) منزّل (من...).


1. احقاف، 12.

2. شعرا، 5 و 193.

‌‌ عناوين «حقّ، حقّ اليقين و صدق» را نيز مى‌توان جزء اين دسته به حساب آورد؛ ولى بنابر احتمال ديگر كه منظور از آن‌ها درستى مطالب باشد، به دسته بعد ملحق مى‌شوند.

‌‌ 6. عناوينى كه بر صحت محتوا و اتقان مضامين و روشنى مفاهيم آن دلالت دارد؛ مفاهيمى كه قواى فكرى و عقلانى انسان را تغذيه و حق و باطل را از يكديگر جدا مى‌سازد؛ مانند: «علم، برهان، بيان، تبيان، بيّنات، فرقان، فصل، قيّم و غير ذى‌عوج».

‌‌ 7. عناوينى كه بر نيروى برانگيزنده قرآن دلالت دارند؛ نيرويى كه انسان را براى حركت تكاملى به فعاليت وامى‌دارد؛ مانند «بشرى، بشير و نذير».

‌‌ 8. عناوينى كه دلالت دارند قرآن دل را بيدار، و از غفلت و ناهشيارى خارج و براى پذيرش حق آماده مى‌سازد؛ مانند: «ذكرى، ذى‌الذكر، تذكره و موعظه».

‌‌ 9. عنوانى كه بر رفع موانع و علاج امراض باطنى دلالت دارد؛ يعنى «شفاء».

‌‌ 10. عناوينى مانند: «نور، بصائر، هدى و رحمت» كه بر روشنگرى قرآن نسبت به همه مراحل كمال يا ابعاد انسان دلالت دارند؛ يعنى هم فكر و عقل را در مرحله شناخت، هدايت كرده، بينش درست و يقينى به انسان مى‌بخشد، و هم به دل، روشنى و آگاهى داده، آن را براى گرايش و پذيرش حق مهيا مى‌سازد، و هم روح را گام به گام در سير صعودى، همراهى و راهنمايى مى‌كند تا درجات عالى كمال را يكى پس از ديگرى بپيمايد و به هدف نهايى برسد:

يهدى به اللّه من اتّبع رضوانه سبل السّلام؛(1) و خداوند با آن [قرآن] هركس را كه در پى خشنودى او باشد، به راه‌هاى سلامت راهنمايى مى‌كند.

يهديهم اليه صراطاً مستقيماً؛(2)

[و خداوند] آنان را از راهى مستقيم به سوى خود راهنمايى مى‌كند.

‌‌ نكاتى كه از شش دسته اخير به‌دست مى‌آيد، نياز بيشترى به بحث و تحقيق دارد كه آن‌ها را در ضمن مباحث بعدى، با توجه به آياتى كه در اين زمينه‌ها وجود دارد، مورد بررسى قرار خواهيم داد.


1. مائده، 16.

2. نساء، 175.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org