قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

 

گفتار چهل‌ونهم

جستاري در چيستي و گستره معرفت خدا (2)

 

 

عجز از شناخت خدا در آموزه‌هاي ديني

چنان‌كه گذشت، مناجات عارفان با اين جمله آغاز مي‌شود: اِلهى‏ قَصُرَتِ الأَلْسُنُ عَنْ بُلُوغِ ثَنآئِكَ كَما يَليقُ بِجَلالِك؛«خدايا، زبان‌ها از آنكه تو را آن‌سان كه شايستة جلال و عظمت توست ثنا گويند، ناتوان‌اند». مضمون اين جمله با تعابير گوناگون در آيات، روايات، ادعيه و مناجات‌هاي فراواني وارد شده است و در برخي از آنها به‌صراحت و در برخي تلويحاً آمده كه انسان نمي‌تواند به‌طور شايسته حمد و ثناي خداوند را به‌جاي آورد. شيعه و سني از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) نقل كرده‌اند كه فرمودند: إِنّيِ لاَ اُحْصيِ ثَناءً عَلَيْكَ أَنتَ كَمَا أَثْنَيْتَ عَليَ نَفْسِك؛(1)«من توانايي ندارم كه به احصاي حمد و ثناي تو پردازم و تو چنان هستي كه خود، خويش را ستوده‌اي».

يا آنكه امير مؤمنان(علیه السلام) در كلام نوراني‌شان مي‌فرمايند:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لا يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ، وَلا يُحْصِي نِعَمَهُ الْعَادُّونَ، وَلا يُؤَدِّي حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ، الَّذِي لا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَلا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ، الَّذِي


1. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج93، باب 1، ص159، ح33.

لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ، وَلا نَعْتٌ مَوْجُودٌ، وَلا وَقْتٌ مَعْدُود؛(1) سپاس خداوندي را كه سخنوران از ستودن او عاجزند و شمارندگان و حسابگران از شمارش نعمت‌هاي او ناتوان و تلاشگران از اداي حق او درمانده‌اند؛ خدايي كه افكار ژرف‌انديش، ذات او را درك نمي‌كنند و دست غواصان درياي علوم به او نخواهد رسيد. پروردگاري كه براي کمالاتش حد و مرزي وجود ندارد و او را صفتي [زائد بر ذات] نيست، و براي خدا وقتي معين و سرآمدي مشخص نمي‌توان يافت.

همچنين رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: مَا عَبَدْناكَ حَقَّ عِباَدتِكَ وَمَا عَرَفْناكَ حَقَّ مَعْرِفَتِك؛(2)«خدايا آن‌گونه كه شايستة عبادتي، ما تو را عبادت نكرده‌ايم و آن‌گونه كه شايستة توست، ما تو را نشناخته‌ايم».

ناممكن دانستن شناخت خدا با ارائه برداشتي جسماني از خدا

با توجه به آنكه مضامين فوق به‌صورت متواتر در روايات گوناگون آمده است، برخي از علماي اهل‌سنت و برخي از علماي شيعه بر آن‌اند كه ما نبايد دربارة خداوند سخن بگوييم و به معرفي ذات و صفات او بپردازيم. ما تنها مي‌توانيم به بيان آنچه در قرآن دربارة خدا آمده بسنده كنيم، آن هم ازآن‌جهت كه در قرآن آمده و با توجه به آنكه قادر به فهم آنها نيستيم و علم به آنها اختصاص به خداوند دارد. پس ما هيچ‌گونه معرفتي به خداوند و صفات او نداريم و نبايد دراين‌‌باره سخن گوييم. درست در نقطة مقابل، برخي گفته‌اند آنچه در قرآن دربارة خداوند آمده، درست به همان معنايي است كه ما در مكالمات خودمان برداشت مي‌كنيم و آنها تأويل و معناي ديگري فراتر از آنچه ما در


1. نهج البلاغه، خطبة 1.

2. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج71، باب 21، ص23، ح1.

تعابير عادي از آنها فهم مي‌كنيم ندارند. براي مثال اگر در قرآن از يَدُالله(1) سخن گفته شده است، اين ازآن‌جهت است كه خداوند دست دارد و ما حق نداريم «يد» را به «قدرت» تأويل كنيم. يا جملة وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَيْنِي؛(2)«و تا زير نظر من ساخته و پرورده شوي».‌ حاكي از آن است كه خداوند واقعاً چشم دارد؛ البته ما از حد و كيفيت دست و چشم خدا چيزي نمي‌دانيم. همچنين جملة اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْض(3) بيانگر آن است كه خداوند از سنخ نور است و همچنين آية الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى(4) دالّ بر آن است كه خداوند بر فراز عرش جايگاهي دارد كه بر آن استقرار مي‌يابد. به اين گروه كه خدا را جسماني و داراي اندام مي‌دانند «مجَسّمه».و «مشَبّهه».گفته مي‌شود. يكي از علما و بزرگان اين گروه، ابن‌تيميه است كه امام و پيشوا و شيخ‌الاسلام آنان مي‌باشد و وهابيت عقايد و تفكراتش را براساس آرا و نظريات ابن‌تيميه سامان داده است. دربارة او نقل شده است كه در مسجد دمشق بر فراز منبر درس مي‌داد و ازجمله گفت در روايتي آمده است كه خداوند متعال شب‌هاي جمعه از آسمان نازل مي‌شود و نزد بندگانش مي‌آيد و به آنها بركت مي‌دهد. پس ‌از پله‌هاي منبر پايين آمد و گفت همان‌طور كه من از منبر پايين آمدم، خداوند نيز از آسمان پايين مي‌آيد.

دربين عوام نيز كه فاقد بلوغ فكري و فهم كافي و صحيح هستند و درنتيجه معرفت صحيح و كافي به خداوند ندارند، گاهي مشاهده مي‌شود خداوند را نوري مي‌دانند كه در آسمان‌هاست و نمي‌توانند تصوري فراتر از اين دربارة خدا داشته باشند. البته از اين افراد كه به بلوغ عقلي دست نيافته‌اند، بيش‌ازاين نمي‌توان انتظار داشت و فهم عالم


1. نظير: فتح (48)، 10.

2. طه (20)، 39.

3. نور (24)، 35.

4. طه (20)، 5.

مجردات و خداي مجرد براي آنان دشوار است. مولوي در مثنوي داستان برخورد حضرت موسي(علیه السلام) با چوپان ساده‌دل كه فهم و درك بسيار عاميانه و آميخته با شرك و تجسيم از خداوند داشت، نقل مي‌كند و مي‌گويد:

ديد موسي يك شباني را به راه                 كاو همي گفت اي خدا و اي‌ اله

تو كجايي تا شوم من چاكرت                چارقت دوزم كنم شانه سرت 

وقتي حضرت موسي اين نجواي شرك‌آلود آن چوپان با خداوند را شنيد به توبيخ و سرزنش او پرداخت:

گفت موسي‌، هاي خيره‌سر شدي                    خود مسلمان‌ناشده كافر شدي

اين چه راز است و چه كفر است و فشار        پنبه‌اي اندر دهان خود فشار

گفت اي موسي دهانم دوختي         وز پشيماني تو جانم سوختي

جامه را بدريد و آهي كرد تفت          سر نهاد اندر بيابان و برفت

وحي آمد سوي موسي از خدا           بندة ما را ز ما كردي جدا

تو براي وصل كردن آمدي               ني براي فصل كردن آمدي

در برخي از روايات نيز به اين برداشت عاميانه و شرك‌آلود و همسان‌انگاري خدا با موجودات مادي اشاره شده است و ازجمله امام باقر(علیه السلام) مي‌فرمايند:

كُلَّما مَيَّزْتُموُهُ بِأُوهَامِكُم في أَدَقّ مَعَانيه مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثلُكُم مَرْدُودٌ إلَيْكُم، ولَعَلَّ الَّنمْلَ الصِّغَارَ تَتَوَهَّمُ أنَّ لَلّهِ تَعَالىَ زُبَانِيَتَيْنِ، فَإِنَّ ذلكَ كَمَالُهاَ وَيَتَوَهَّمُ أّنَّ عَدَمَهَا نُقصانٌ لِمَنْ لاَ يَتَصِفُ بِهِمَا، وَهَذَا حالُ الْعُقَلاءِ فيمَا يَصِفُونَ اللهَ تعاَلَى بِهِ‏؛(1) هرآنچه با افكار و اوهام خود با دقيق‌ترين معاني‌اي كه دربارة خداوند برداشت كرديد، مخلوق و مصنوعي چون شماست و به شما برگشت داده مي‌شود [ساحت خداوند از آن مبراست] و شايد مورچة


1. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج69، باب 37، ص293، ح23.

ريز نيز تصور كند كه خداوند داراي دو شاخك است. همانا داشتن دو شاخك براي مورچه كمال است و تصور مي‌كند كه فقدان آنها باعث نقصان كسي است كه از آنها بي‌بهره است. اين وضعيت و حال عقلا دربارة آن چيزي است كه خداوند را بدان توصيف مي‌كنند.

برداشت‌هاي گوناگون حكما و دانشمندان از خدا و ربوبيت او

اكنون درمقابل مجسمه و ظاهرگرايان كه به چنين انحرافي دربارة معرفت خدا گرفتار آمده‌اند و نيز عوام و افراد سفيه و فاقد رشد و بلوغ عقلي كه شناخت و برداشتشان از خداوند، آميخته با تجسيم و مادي‌انگارانه است، بايسته است كساني كه عمري را به بررسي آيات و روايات و ادلة عقلي گذرانده‌اند به بررسي دقيق و علمي دربارة خداوند و صفات او بپردازند و معرفت و برداشتي مقبول و صحيح و حتي‌الامكان نزديك به واقع دربارة خداوند ارائه دهند. بر عوام و افراد كوته‌بين نبايد خرده گرفت كه چرا چنين فهم و برداشت نادرستي دربارة خداوند دارند و آنها را متهم به شرك كرد. از آنان همان حد از معرفت كه متناسب با انديشه و فكر سادة آنان است پذيرفته است و مأجور نيز خواهند بود. اما پذيرفته نيست كه انديشمندان و عالمان دين دربارة شناخت و شناساندن صحيح خداوند كوتاهي كنند. ازاين‌رو در طول تاريخ، انديشه‌وران خداباور تلاش‌هاي گسترده‌اي دربارة هرچه بهتر شناختن خدا انجام داده‌اند. البته برخي از دستاوردهاي آنها در اين عرصه از واقعيت دور است و نمي‌تواند معرفتي صحيح از خداوند ارائه كند.

برخي از حكماي قديم خداوند را محرك اول عالم مي‌دانستند و معتقد بودند كه اگر او نبود، هيچ حركتي در عالم ماده پديد نمي‌آمد و درنتيجه موجود جديدي به وجود نمي‌آمد و تغييري نيز در عالم ماده پديد نمي‌آمد. گرچه علت برخي از حركات و

تغييرات حركت قبلي است، اما علت حركت آغازين در عالم ماده خداوند است و او اولين محرك عالم ماده مي‌باشد. برخي از فلاسفة موحد اروپا بر اين عقيده‌اند كه عالم چون ساعت است كه خداوند آن را كوك مي‌كند و به حركت درمي‌آورد، اما پس‌ از آنكه عالم به‌وسيلة خداوند كوك شد و به حركت درآمد، نيازي به خداوند ندارد و خودبه‌خود و تا بي‌نهايت حركت مي‌كند. اين نظريه از آنجا ناشي شد كه در آزمايشگاه گلولة فلزي را در بستر صيقلي و شيب‌داري به حركت درآوردند و آن گلوله پس‌ از تحريك اول به حركت خود ادامه داد و ديگر نيازي به محرك نداشت. چنان‌كه وقتي جسمي در فضاي خالي و در خلأ به حركت مي‌آيد، چون مانعي دربرابر آن وجود ندارد به حركتش ادامه مي‌دهد و از حركت باز نمي‌ايستد. برخي از فلاسفة اروپا بر اين باور بودند كه خداوند در آغاز بر عالم ماده حركت و انرژي وارد كرد و پس ‌از آن عالم خود به حركتش ادامه داد و پيدايش پديده‌ها و مخلوقات، محصول حركت و فعل‌وانفعالات خورشيد و ستارگان و افلاك است؛ پس اگر ـ العياذ بالله ـ خداوند نيز معدوم شود، ضرري به عالم وارد نمي‌آيد.

در كتاب‌هاي كلامي ما نيز آمده كه برخي خداوند را تنها علت محدثة عالم مي‌دانستند و معتقد بودند پس‌ از آنكه چيزي به‌وسيلة خداوند به وجود آمد، خودبه‌خود باقي مي‌ماند و نيازي به علت مبقيه و عامل پايدارنده ندارد. همچنين در كتاب‌هاي كلامي ما، خداوند «صانع» معرفي شده و آن‌گاه براهيني براي اثبات آن ارائه شده است. درحالي‌كه صانع و صنعتگر كسي است كه به تركيب مواد و ايجاد هيئت جديدي از آنها دست مي‌زند. اطلاق واژة صانع بر خداوند، تنها دلالت بر اين معنا دارد كه خداوند، خاك را تبديل به انسان مي‌كند و دلالت بر آن ندارد كه خداوند از عدم و نيستي چيزي را به وجود مي‌آورد. اساساً تصور اينكه چيزي بدون داشتن ماده و از عدم و نيستي به وجود آيد، براي ما دشوار است. گاهي واژة «خالق» بر خداوند اطلاق مي‌شود که مفهوم

و معناي آنكامل‌تر از واژة صانع است، فهم ما از اين اصطلاح در اين حد است كه خداوند انسان‌ها، حيوانات و گل‌ها را از خاك آفريده است. پس بايد خاكي باشد كه انسان از آن آفريده شود و براي ما بسيار دشوار است تصور اين معنا كه خداوند با ارادة خود عالم را از كتم عدم آفريده و اساساً فهم آفرينش موجودات و مخلوقات بدون داشتن مادة پيشين و فرض تقدم عدم و نيستي بر عالم در گرو براهين قوي به‌دست مي‌آيد كه به‌وسيلة حكما و متكلمان بزرگ ارائه شده است.

معرفت ناب توحيدي در كلام امام صادق(علیه السلام)

سخن در آن است كه شناخت‌ها و برداشت‌ها از خداوند داراي مراتب گوناگون و گاه بسيار متفاوت‌اند. اما ما به‌بركت قرآن و معارف اهل بيت(علیهم السلام) دريافته‌ايم كه كار خداوند منحصر به تحريك عالم و ايجاد اولين حركت در آن، يا صنعتگري و ايجاد تغييرات در مواد و آفرينش شكل و هيئت جديدي نيست، بلكه او خالق و آفريدگار از عدم است و خلق را از نيستي و عدم به هستي درآورده، آن‌هم بدون زحمت و بدون نياز به اسباب. بلكه او با يك اراده هرچه را بخواهد مي‌آفريند: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون؛(1) «جز اين نيست كه كار و فرمان او، چون چيزي را بخواهد، اين است كه گويدش: باش، پس مي‌باشد».

تازه آنچه ما از قرآن و معارف الهي و به‌مدد براهين عقلي دربارة خدا شناخته‌ايم، عبارت از اين است كه خداوند موجودي است كه عالم را آفريده و اين خود مفهوم كلي و معرفتي حصولي و معرفتي غايبانه به خداوند است و بي‌ترديد معرفت شهودي و حضوري به خدا ناب‌تر و كامل‌تر از آن معرفت حصولي است و به واقعيت و حقيقت توحيد نزديك‌تر مي‌باشد. پس چنان‌كه در روايات نيز بدان اشاره شده، آنچه ما از ظاهر


1. يس (36)، 82.

روايات و آيات و براهين عقلي استفاده مي‌كنيم، شناختي ناقص و غايبانه از خداوند است و به‌هيچ‌وجه نمي‌تواند حقيقت و واقعيت توحيد را به ما بنماياند. البته ضعف و نقص فهم و عقل بشر از شناخت خداوند نبايد ما را از تعمق، تدبر و مطالعة عالمانه دربارة خداوند بازدارد؛ چنان‌كه افراد تن‌پرور و راحت‌طلب با استناد به چنان تعابيري كه در روايات و آيات وجود دارد از تفكر دربارة خداوند خودداري مي‌كنند و مي‌گويند ما نمي‌توانيم خداوند را بشناسيم، پس نبايد به‌دنبال گسترش معرفت خود دربارة خداوند باشيم.

در كتاب ارزشمند تحف‌العقول به‌ترتيب، مواعظ و نصايح پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) و ساير ائمة اطهار(علیهم السلام) گرد آمده است. در بخش مربوط به مواعظ امام صادق(علیه السلام) روايتي جامع و كامل در توصيف محبت به اهل‌بيت(علیهم السلام) و انتظار حضرات معصومين از پيروان خود آمده و در آن روايت دربارة معرفت خداوند نيز سخن گفته شده است. آن روايت ازاين‌قرار است:

دَخَلَ عليه رَجُلٌ، فَقَال(علیه السلام) لَهُ: مِمَّنِ الرَّجُلُ؟ فَقَالَ: مِنْ مُحِبِّيكُمْ وَمَوَالِيكُمْ. فَقَالَ لَهُ جَعْفَر(علیه السلام): لا يُحِبُّ اللَّه عَبْداً حَتَّى يَتَوَلاهُ، وَلا يَتَوَلاهُ حَتَّى يُوجِبَ لَهُ الْجَنَّةَ. ثُمَّ قَالَ لَهُ: مِنْ أيِّ مُحِبِّينَا أَنْتَ؟ فَسَكَتَ الرَّجُل؛ مردي بر امام صادق(علیه السلام)، وارد شد و حضرت پرسيد: اين مرد از چه كساني است؟ آن مرد عرض كرد: از دلدادگان و دوستداران شما. امام صادق(علیه السلام) فرمود: خدا بنده‌‌اي را دوست نمي‌دارد، مگر آنكه وليّ او شود، و خدا وليّ کسي نمي‌شود، مگر آنكه بهشت را بر او واجب گرداند. سپس به او فرمود: تو از كدام دوستان مايي؟ آن مرد خاموش ماند.

آن‌گاه سَدير صيرفي، از روات معروف در فقه، از حضرت پرسيد:

وَكَمْ مُحِبُّوكُمْ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ؟ فَقَالَ: عَلَى ثَلاثِ طَبَقَاتٍ، طَبَقَةٌ أَحَبُّونَا فِي الْعَلانِيَةِ وَلَمْ يُحِبُّونَا فِي السِّرِّ، وَطَبَقَةٌ يُحِبُّونَا فِي السِّرِّ وَلَمْ يُحِبُّونَا فِي الْعَلانِيَةِ،

وَطَبَقَةٌ يُحِبُّونَا فِي السِّرِّ وَالْعَلانِيَةِ هُمُ النَّمْطُ الأَعْلَى، شَرِبُوا مِنَ الْعَذْبِ الْفُرَاتِ وَعَلِمُوا تَأْوِيلَ الْكِتَابِ وَفَصْلَ الْخِطَابِ وَسَبَبَ الأَسْبَابِ فَهُمُ النَّمْطُ الأَعْلَى، الْفَقْرُ وَالْفَاقَةُ وأَنْوَاعُ الْبَلاءِ أسْرَعُ إِلَيْهِمْ مِنْ رَكْضِ الْخَيْلِ، مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا وَفُتِنُوا فَمِنْ بَيْنِ مَجْرُوحٍ وَمَذْبُوحٍ مُتَفَرِّقِينَ فِي كُلِّ بِلادٍ قَاصِيَةٍ. بِهِمْ يَشْفِي اللَّهُ السَّقِيمَ وَيُغْنِي الْعَدِيمَ، وَبِهِمْ تُنْصَرُونَ وَبِهِمْ تُمْطَرُونَ وَبِهِمْ تُرْزَقُونَ، وَهُمُ الأَقَلُّونَ عَدَداً الأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً وَخَطَرا

اي زادة پيامبر، دوستان شما چند دسته و گروه‌اند؟ فرمود: سه دسته و گروه‌اند: 1. گروهي كه آشكارا ما را دوست دارند؛ اما در نهان دوستمان ندارند؛ 2. گروهي كه در نهان ما را دوست دارند و در عيان دوست ندارند؛ 3. وگروهي كه در نهان و عيان، ما را دوست دارند، و ايشان گروه برتر و والا مي‌باشند، و از زمزم زلال و گواراي حقيقت نوشيدند و تفسير قرآن و فصل‌الخطاب و سبب اسباب را دانستند. آگاه باشيد كه ايشان گروه برتر و والايند و فقر و ناداري و بلاهاي گوناگون شتابان‌تر از تاختن اسب بر سر ايشان بتازد، سختي و تنگ‌دستي در برشان گيرد و بلرزند و دچار فتنه شوند و زخم‌دار و سر از بدن جدا شده در سرزميني دوردست پراكنده شوند. به‌بركت آنان خدا بيمار را شفا دهد و نادار را توانگر كند و به‌وسيلة ايشان شما پيروز شويد و باران بر شما ببارد و روزي يابيد؛ و آنان به شماره، كمترين افراد و در منزلت و اهميت نزد خدا بزرگ‌ترين مردم‌اند.

وَالطَّبَقَةُ الثَّانِيَةُ النَّمْطُ الأَسْفَلُ أَحَبُّونَا فِي الْعَلانِيَةِ وَسَاروُا بِسيِرَةِ الْمُلُوكِ فَأَلْسِنَتُهُمْ مَعَنا وسُيُوفُهُم عَلَيْنَا. وَالطَّبَقَةُ الثَّالِثَةُ النَّمْطُ الأَوْسَطُ أَحَبُّونَا في السِرِ وَلَمْ يُحبُّونَا فِي الْعَلانيَة وَلَعَمْري لَئِنْ كَانُوا أَحَبوُّنَا فِي السِّرِ دوُنَ الْعَلانِيَةِ فَهُم

الصَّوَّامُونَ بِالنَّهارِ ألْقَوَّامُونَ بِالْلَّيْلِ تَرَي أَثَرَ الرَّهْبانِيَّةِ فِي وُجُوهِهِم أَهْلُ سِلْمٍ وَاِنْقِياد؛ و گروه دوم كه طراز پايين‌اند ما را آشكارا دوست دارند و به‌روش پادشاهان عمل مي‌كنند. زبانشان با ماست و شمشيرشان برضد ما. گروه سوم كه طراز ميانه‌اند، ما را در نهان دوست‌ دارند، ولي آشكارا اظهار دوستي نمي‌كنند. به جانم قسم، هرچند ما را [تنها] در نهان دوست مي‌دارند، بي‌آنكه آشكارا اظهار دوستي كنند، ولي روزه‌داران در روز و نمازگزاران در شب‌اند و اثر پارسايي را در رخسارشان مي‌بيني و اهل سازگاري و فرمان‌برداري [ازما] هستند.

قَالَ الرَّجُلُ: فَأَنَا مِنْ مُحِبِّيكُمْ فِي السِّرِّ وَالْعَلانِيَةِ. قَالَ جَعْفَر(علیه السلام): إِنَّ لِمُحِبِّينَا فِي السِّرِّ وَالْعَلانِيَةِ عَلامَاتٍ يُعْرَفُونَ بِهَا. قَالَ الرَّجُلُ: وَمَا تِلْكَ الْعَلامَاتُ؟ قَالَ: تِلْكَ خِلالٌ أَوَّلُهَا أَنَّهُمْ عَرَفُوا التَّوْحِيدَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ وأَحْكَمُوا عِلْمَ تَوْحِيدِهِ وَالإِيمَانُ بَعْدَ ذَلِكَ بِمَا هُوَ وَمَا صِفَتُهُ، ثُمَّ عَلِمُوا حُدُودَ الإِيمَانِ وَحَقَائِقَهُ وَشُرُوطَهُ وَتَأْوِيلَه‏؛ آن مرد عرض كرد: من از دوستداران شما در عيان و نهانم. امام صادق(علیه السلام) فرمود: دوستان ما در نهان و عيان نشانه‌هايي دارند كه بدان شناخته مي‌شوند. آن مرد عرض كرد: آن نشانه‌ها كدام است؟ حضرت فرمود: چند خصلت است؛ نخست آنكه توحيد و يكتاپرستي را چنان كه بايد شناخته‌اند و دانش يكتاپرستي را نيك آموخته‌اند و پس‌ از آن به ذات و صفات خدا ايمان دارند. سپس حدود ايمان و حقايق و شروط و تفسير آن را دانسته‌اند.

پس‌ از آنكه حضرت، شناخت راستين و حقيقي توحيد و استحكام بخشيدن به اين معرفت و نيز معرفت به ذات و صفات الهي و ايمان به آنها و همچنين شناخت حدود و حقايق ايمان و شرايط آن و بسنده نكردن به ايمان سطحي را اولين نشانة

دوستان نهان و آشكار خود ذكر كردند، سدير صيرفي عرض كرد: اي فرزند رسول خدا، ما تاكنون نشنيده بوديم كه شما ايمان را اين‌سان توصيف كنيد. حضرت در پاسخ فرمود: آري اي سدير، پرسنده را نرسد، قبل از آنكه بداند به چه كسي بايد ايمان داشت و متعلق ايمان چيست، بپرسد كه ايمان چيست. آن‌گاه سدير عرض كرد: اي فرزند رسول خدا، اگر صلاح مي‌داني، سخني را كه فرمودي تفسير فرماي. حضرت در پاسخ فرمود:

مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَعْرِفُ اللَّهَ بِتَوَهُّمِ الْقُلُوبِ فَهُوَ مُشْرِكٌ وَمَنْ زَعَمَ أنَّهُ يَعْرِفُ اللَّهَ بِالاسْمِ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ أَقَرَّ بِالطَّعْنِ لأَنَّ الاسْمَ مُحْدَثٌ، وَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَعْبُدُ الاسْمَ وَالْمَعْنَى فَقَدْ جَعَلَ مَعَ اللَّهِ شَرِيكاً، وَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَعْبُدُ الْمَعْنَى بِالصِّفَةِ لا بِالإِدْرَاكِ فَقَدْ أحَالَ عَلَى غَائِبٍ، وَمَنْ زَعَمَ أنَّهُ يَعْبُدُ الصِّفَةَ وَالْمَوْصُوفَ فَقَدْ أَبْطَلَ التَّوْحِيدَ لِأَنَّ الصِّفَةَ غَيْرُ الْمَوْصُوفِ، وَمَنْ زَعَمَ أنَّهُ يُضِيفُ الْمَوْصُوفَ إِلَى الصِّفَةِ فَقَدْ صَغَّرَ بالْكَبِيرَ «وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِه».؛(1) هركه پندارد خدا را به انگاشتن دل‌ها و توهماتش مي‌شناسد، مشرك است (چون او درواقع انگاشته و اوهام خود از خدا را خدا تلقي مي‌كند و آن را مي‌پرستد و اين نوعي شرك است). هركه پندارد خدا را به نام بي‌معنا مي‌پرستد، درواقع به بطلان پندار خود اقرار كرده، زيرا نام، حادث و نوپديد است. هركه پندارد كه نام و معنا را باهم مي‌پرستد، به‌راستي با خدا شريكي قرار داده است (چون اسم، مخلوق و ساختة انسان است و پرستش آن، شرك است. عبادت حقيقي آن است كه مسما و معنا را از وراي اسم، شناسد و عبادت كند). هركه معنا را بدون دريافت و ادراك، بلكه به توصيف مي‌پرستد، درحقيقت


1. انعام (6)، 91.

حواله به غايب داده است. هركه پندارد صفت و موصوف را باهم مي‌پرستد، يكتايي و توحيد را باطل دانسته است، چون صفت غير از موصوف است. هركه پندارد موصوف را به صفت مي‌افزايد، همانا بزرگ را كوچك كرده (و بي‌نهايت را در محدود گنجانده) و هيچ‌يك خدا را چنان‌كه سزاوار اوست نشناختند و ارج ننهادند.

قِيلَ لَهُ: فَكَيْفَ سَبِيلُ التَّوْحِيدِ؟ قَال(علیه السلام): بَابُ الْبَحْثِ مُمْكِنٌ وَطَلَبُ الْمَخْرَجِ مَوْجُودٌ. إِنَّ مَعْرِفَةَ عَيْنِ الشَّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِهِ، وَمَعْرِفَةَ صِفَةِ الْغَائِبِ قَبْلَ عَيْنِهِ. قِيلَ: وَكَيْفَ نَعْرِفُ عَيْنَ الشَّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِهِ؟ قَال(علیه السلام): تَعْرِفُهُ وَتَعْلَمُ عِلْمَهُ وَتَعْرِفُ نَفْسَكَ بِهِ وَلا تَعْرِفُ نَفْسَكَ بِنَفْسِكَ مِنْ نَفْسِكَ وَتَعْلَمُ أَنَّ مَا فِيهِ لَهُ وَبِهِ كَمَا قَالُوا لِيُوسُفَ: إِنَّكَ لأنْتَ يُوسُفُ، قالَ أَنَا يُوسُفُ وَهَذَا أَخِي».(1) فَعَرَفُوهُ بِهِ وَلَمْ يَعْرِفُوهُ بِغَيْرِهِ وَلا أَثْبَتُوهُ مِنْ أنْفُسِهِمْ بِتَوَهُّمِ الْقُلُوبِ. أمَا تَرَى اللَّهَ يَقُولُ: «ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها؟».(2) يَقُولُ لَيْسَ لَكُمْ أَنْ تَنْصِبُوا إِمَاماً مِنْ قِبَلِ أَنْفُسِكُمْ تُسَمُّونَهُ مُحِقّاً بِهَوَى أَنْفُسِكُمْ وَإِرَادَتِكُم؛(3) عرض شد: پس راه توحيد و يكتاپرستي چيست؟ امام(علیه السلام) فرمود: كاوشگري و تحقيقْ ممكن و ره‌جويي و امكان نيل به آن معرفتْ فراهم است. به‌راستي شناخت «خود» حاضر، پيش از صفتش و شناخت صفت غايب، پيش از «خود» او صورت گيرد. گفته شد: چگونه «خود» حاضر را پيش از صفتش بشناسيم؟ فرمود: او را مي‌شناسي و علمش را مي‌داني و خودت را نيز به‌وسيلة او مي‌شناسي و خود را به‌وسيلة خود و از پيش خود


1. يوسف (12)، 90.

2. نمل (27)، 60.

3. حسن‌بن‌علي حرّاني، تحف العقول عن آل ‌الرسول، ص325ـ329.

نمي‌شناسي،(1) و مي‌داني كه به‌راستي هرچه در اوست از آنِ او و مختص به اوست، چنان‌كه (برادران يوسف) به يوسف گفتند: «آيا تو خود يوسفي؟ گفت: آري، من يوسفم و اين برادر من است». پس يوسف را به خود او شناختند و به‌وسيلة ديگري او را نشناختند و از پيش خود و به پندار دل اثباتش نكردند. نبيني كه خدا مي‌فرمايد: «شما را نرسد كه از پيش خود درختان آن [باغ‌هاي بهشت] را برويانيد».‌ مي‌فرمايد: شما حق نداريد از پيش خود امامي بگماريد و او را به هواي نفس و ارادة دلخواه خود برحق بخوانيد.

بازشناسي معرفت شهودي خدا از معرفت غايبانة او

چنان‌كه ملاحظه شد حديث مزبور مضاميني بلند و بسيار دقيق دارد و به‌خصوص فهم ذيل آن حديث، بسيار دشوار است و نيازمند تحقيق جامعي مي‌باشد. در فرازي از آن حديث از امام صادق(علیه السلام) از راه يكتاپرستي پرسش شد و امام در پاسخ فرمودند: اِنَّ مَعْرِفَةَ عَيْنِ الشّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِهِ وَمَعْرِفَةَ صِفَةِ الغَائِبِ قَبْلَ عَيْنِه؛«به‌راستي شناخت «خود» حاضر پيش از صفتش و شناخت صفت غايب پيش از «خود» او صورت مي‌گيرد».


1. يعني تو خدا را با شناخت ادراكي مي‌شناسي، نه شناخت توصيفي تا حق يكتا‌شناسي و تميز آن استيفا نشود، و تو خود را نيز ازطريق شناخت خدا مي‌شناسي، زيرا تو اثري از آثار او هستي و نه در ذهن و نه در خارج از ذهن، از وجود او بي‌نياز نيستي و خويشتن را ازطريق خودت نمي‌شناسي كه خويش را بي‌نياز از او داني و حتي ناخواسته و نادانسته خدايي ديگر غير از الله براي خود پنداري، و مي‌داني كه آنچه در «خويشتن»  توست براي خدا و به‌سبب خداست كه در هيچ حالي از او بي‌نياز نيستي. اينكه فرمود: «تعلم علمه؛ دانش او را مي‌داني» ممكن است معنا مقلوب، يعني او را به دانش مي‌داني و مي‌شناسي، يا از نوع مفعول مطلق باشد، يعني «تعلمه علماً ما؛ با نوعي دانش او را درمي‌يابي»  يا مراد علم ذاتي، يا مطلق صفت علم خداي‌تعالي باشد. نقل جريان حضرت يوسف، مثالي است براي شناخت حاضر و شاهد با مشاهدة او، نه شناخت حاضر به غير از او؛ چون شناخت ازطريق معاني، صفات و امثال آن. همچنين ذكر آية دوم و قضية شجرة طيبه، مثال ديگري است كه امام(علیه السلام) زده و آن را به مسئلة نصب امام تأويل فرموده كه ايجاد عين آن درخت پاكيزه از افعال خداي سبحان است، نه غير او (همان، حاشية علامه طباطبايي، ص327).

چون وقتي عين خارجي كسي، نزد ما حاضر است و او را مشاهده مي‌كنيم، نزد ما شناخته‌شده است و او را از ديگر چيزها تميز مي‌دهيم. در‌اين‌صورت كه ما او را نزد خود مي‌يابيم و مشاهده مي‌كنيم، نيازي نداريم كه ازطريق اوصافش او را بشناسيم. آن‌گاه پس ‌از آنكه با مشاهدة عين خارجي چيزي، او را متمايز از غير آن يافتيم و به تشخيص و تميز او راه يافتيم و براي اين منظور، نيازي به ‌واسطه قرار دادن اوصاف نداشتيم، سراغ اوصاف آن مي‌رويم و پس‌ از آنكه صفاتش را شناختيم، دانش خود را به احوال آن كامل كرده‌ايم. پس شناخت ما به عين خارجي و حاضر، به‌وسيلة مشاهده و درك حضوري او حاصل مي‌شود و بدين ‌وسيله ما آن را تشخيص و تميز مي‌دهيم و پس ‌از مشاهدة آن، با ذكر صفاتش آن را براي ديگري كه آن را نديده معرفي مي‌كنيم.

اما اگر كسي ازنظر ما غايب باشد، ما او را به‌وسيلة صفاتش مي‌شناسيم و از اين طريق، تنها به شناختي مفهومي و شناخت اموري كلي دربارة آن شخص دست مي‌يابيم، و اين شناخت موجب تميز و تشخيص كامل آن شخص از ديگري نمي‌شود. «از اينجا آشكار مي‌شود كه يكتاشناسي خداي سبحان، چنان‌كه بايدوشايد، آن است كه نخست عين و خود او شناخته شود، سپس براي تكميل ايمان به او، صفاتش شناخته شود؛ نه‌آنكه خدا به‌توسط صفات و افعالش شناخته شود تا حق يكتاشناسي او چنان‌كه بايد، ادا نگردد. خداوند متعال از هرچيز، بي‌نياز است و همه‌چيز، قائم به اوست، صفاتش نيز قائم به اوست و همه‌چيز ازقبيل زندگي، دانش، قدرت، آفرينش، روزي‌سازي، تقدير، هدايت و توفيق، همه از بركات صفات اوست؛ پس همه، قائم به او و مملوك او و ازهرجهت نيازمند به اويند. پس راه حقيقي شناخت، اين است كه نخست خود او شناخته شود و سپس صفاتش و آن‌گاه از شناخت صفات به خصوصيات آفريدگانش راه يافته شود؛ نه برعكس. اگر ما خدا را به‌‌وسيله‌اي غير از خودش بشناسيم، او را به‌حقيقت نشناخته‌ايم. اگر چيزي از آفرينش او را نه به‌‌وسيلة شناخت خودش، بلكه ازطريق ديگر بشناسيم، اين

شناختي كه براي ما حاصل شده، جدا از خداي‌تعالي، و ناپيوسته به اوست و اين ديگري، هرچه باشد، در ارزيابي وجود و هستي، نيازمند به واجب‌الوجود است. پس بايد پيش‌ از هرچيز خداوند سبحان شناخته شود و سپس هر آن چيزي كه نيازمند به اوست شناخته شود، تا معرفت و شناختي شايسته و بايسته حاصل آيد».(1)

عظمت معرفت شهودي خدا و امكان دستيابي بدان

امام صادق(علیه السلام) فرمودند كه دوستان واقعي ما معرفتشان به خداوند ازطريق شهود و علم حضوري حاصل مي‌شود؛ نه‌آنكه ازطريق صفات، خداوند را بشناسند تا معرفتشان غايبانه و منحصر به شناخت ازطريق مفاهيم باشد. وقتي آنان با خداوند سخن مي‌گويند، با همة وجود، خداوند را درك مي‌كنند؛ گويا او را مي‌بينند. از اين سخن استفاده مي‌شود كه افزون بر شناخت غايبانه كه با توجه به مفاهيم صفات حاصل مي‌آيد، مي‌توان به معرفت شهودي خداوند و درك حقيقت او نيز نائل شد و بي‌ترديد اين شناخت، متفاوت با شناختي است كه به‌وسيلة مفاهيم كلي حاصل مي‌شود، و برتر از آن است. اين شناخت با توفيق الهي و در پرتو نوري كه خداوند به قلب انسان مي‌تاباند به‌ وجود مي‌آيد. اين شناخت، ادراك حضوري خداست. البته نه ادراك با چشم و ديگر اندام حسي؛ زيرا خداوند جسم نيست كه بتوان او را با حواس ظاهري درك كرد؛ بلكه ادراكي است باطني كه با دل و قلب مصفاشده به نور الهي، حاصل مي‌آيد. در پي اين شناخت و ادراك، انسان احساس مي‌كند كه خداوند نزد اوست و با او سخن مي‌گويد. البته انسان از توصيف و بيان اين ادراك و شهود حضوري خداوند عاجز است و نمي‌تواند با الفاظ و تعابير، آن را بيان كند. اين شناخت توحيدي، همان شناخت كامل يكتاپرستي است كه پيشوايان


1. همان، ص327.

معصوم(علیهم السلام) انتظار دارند پيروان واقعي‌شان بدان دست يابند. ايشان انتظار دارند كه شناخت پيروان به شناخت غايبانه و شناخت خدا ازطريق دسته‌اي مفاهيم كلي منحصر نشود؛ زيرا وقتي شناخت انسان، غايبانه و ازطريق مفاهيم كلي باشد ـ براي نمونه انسان خداوند را به‌منزلة كسي بشناسد كه عالم را آفريده است‌ـ ‌، نمي‌تواند ارتباط عيني و مؤثر با خداوند برقرار كند. گرچه برخي به‌دليل بساطت فهم و درك، و ناقص بودن عقلشان از درك حقيقي و شهودي خداوند عاجزند و چه‌بسا در شناخت حصولي و مفهومي خداوند نيز نتوانند خداوند را از آميزه‌هاي مادي مبرا سازند؛ ازاين‌رو ممكن است خداوند را به‌منزلة نوري بشناسند كه بر فراز آسمان‌ها و عرش پرتوافكني دارد. راه دستيابي به معرفت شهودي خداوند به‌روي انسان گشوده است، و او مي‌تواند با همت و تلاش و توسعة فهم و درك عقلاني خويش و كمال بخشيدن بدان به معرفتي ناب دست يابد و در شمار كساني قرار گيرد كه دوستان نهان و آشكار اهل‌بيت(علیهم السلام) هستند و شناختشان از توحيد و يكتاپرستي كامل است. آنان سپس مي‌توانند اين معرفت ناب را مبناي  ايمان خود قرار ‌دهند و درصدد شناخت حدود و حقايق ايمان بر‌آيند. اين همان معرفت شهودي‌اي است كه در جلسة پيشين بدان اشاره كرديم و در آية «ذر» و روايات همسو با آن آيه، تبيين شده است. در پرتو اين معرفت شهودي، انسان خدا را توسط خود خدا، يعني با شهود مي‌شناسد و ديگر امور را نيز به‌واسطة خدا خواهد شناخت؛ يعني حضور خدا و نفوذ امر او را در جاي‌جاي عالم و در همة پديده‌ها درك مي‌كند. اين همان معرفتي است كه امام سجاد(علیه السلام) در ترسيم آن مي‌فرمايند: إِلَهِي بِكَ عَرَفْتُكَ وَبِكَ اهْتَدَيْتُ إِلَى أَمْرِكَ وَلَوْ لا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْت‏؛(1) «خدايا، من به‌‌وسيلة خودت تو را شناختم و به راهنمايي تو به فرمان و خواست تو راه يافتم و اگر ياري تو نبود نمي‌دانستم كه تو كيستي».


1. سيدبن‌طاووس، منهج الدعوات ومنهج العبادات، ص144.

روشن شد آنچه دربارة معرفت و شناخت خدا به‌‌وسيلة براهين عقلي در كتاب‌هاي فلسفي و كلامي آمده، فراتر از سلسلة مفاهيمي دربارة صفات خدا نيست، و شناخت حقيقي خداوند با اين مفاهيم حاصل نمي‌شود؛ بلكه با شهود و درك حضوري خداوند به ‌دست مي‌آيد و در پي اين شناخت و ادراك، انسان ارتباط واقعي و آگاهانه با خداوند برقرار مي‌كند. اين معرفت ناب، ويژة اولياي خدا و دوستان آشكار و نهان اهل‌بيت(علیهم السلام) است و در پرتو اين معرفت، آنان به مقام عالي و والايي دست يافته‌اند و ماية نزول بركت و رحمت بر ديگران شده‌اند؛ تا آنجا كه به‌يمن وجود ايشان، ديگران آمرزيده مي‌شوند و دعاها به اجابت مي‌رسد. راه رسيدن به اين معرفت، اطاعت از خدا و پيامبر(صلی الله علیه و آله) و تسليم دربرابر خواست خدا و ترجيح آن برخواسته‌هاي دل است.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org