- مقدمه معاونت پژوهش
- شرح مناجات محبین
- گفتار سيوهفتم: جايگاه محبت و انس با معبود
- گفتار سيوهشتم: نگاهي دوباره به قرب الهي
- گفتار سيونهم: جستاري در مفهوم و گستره ولايت
- گفتار چهلم: ارتباط محبت به خدا با رضايت به قضا و قدر او
- گفتار چهلويكم: جلوههايي ديگر از محبت به خداوند (1)
- گفتار چهلودوم: جلوههايي ديگر از محبت به خداوند (2)
- گفتار چهلوسوم: نگاهي به مقامات دوستان خدا
- شرح مناجات متوسلان
- شرح مناجات مفتقرين
- شرح مناجات عارفان
- گفتار چهلوهشتم: جستاري در چيستي و گسترة معرفت خدا (1)
- گفتار چهلونهم: جستاري در چيستي و گسترة معرفت خدا (2)
- گفتار پنجاهم: جستاري در چيستي و گسترة معرفت خدا (3)
- گفتار پنجاهويكم: جستاري در چيستي و گسترة معرفت خدا (4)
- گفتار پنجاهودوم: جلوههاي معرفت و عشق به خدا
- گفتار پنجاهوسوم: آرمانهاي بلند اولياي خدا
- شرح مناجات ذاكرين
- شرح مناجات معتصمين
- شرح مناجات زاهدين
- كتابنامه
- نمايهها
گفتار چهلوهشتم
جستاري در چيستي و گستره معرفت خدا (1)
در طليعة مناجات عارفان، امام سجاد(علیه السلام) ميفرمايند:
اِلهى قَصُرَتِ الأَلْسُنُ عَنْ بُلُوغِ ثَنآئِكَ كَما يَليقُ بِجَلالِكَ، وَعَجَزَتِ الْعُقُولُ عَنْ اِدْراكِ كُنْهِ جَمالِكَ، وَانْحَسَرَتِ الأَبْصارُ دُونَ النَّظَـرِ اِلي سُبُحاتِ وَجْهِكَ، وَلَمْ تَجْعَلْ لِلْخَلْقِ طَريقاً اِلى مَعْرِفَتِكَ اِلاَّ بِالْعَجْزعَنْ مَعْرِفَتِكَ؛ خدايا، زبانها از آنكه تو را آنسان كه شايستة جلال و عظمت توست ثنا گويند ناتواناند و عقلها از درك كُنه جمال تو عاجزند و چشمها از نگريستن به تجليات جمالت درماندهاند و تو براي خلق راهي براي مقام معرفت خود قرار ندادي مگر به عجز از معرفت خودت.
معرفت و شناخت خدا، محور مناجات عارفان را تشكيل ميدهد و تكية فراواني بر آن شده است. ازاينرو لازم است اشارهاي كنيم به حقيقت معرفت خدا و مراتب آن و راه وصول به اين مراتب براي انسانها. ما براي فهم مضامين اين مناجات شريف، ناچاريم به برخي از اصطلاحات و مسائل مطرحشده در علوم عقلي نگاهي داشته باشيم.
ارزش شناخت حسي
يكي از مسائلي كه در علوم عقلي مطرح ميشود، چگونگي پيدايش شناخت براي انسان است. البته بزرگان درباب تفاوت شناخت و معرفت با علمْ مباحثي مطرح كردهاند كه جنبة لغوي دارد و در آن مباحث، معرفت و عرفان به يك معنا و هر دو مصدر يك فعل معرفي شدهاند و معناي فارسي آن دو شناخت و شناسايي است كه ازنظر مفهوم با دانستن اندکي تفاوت دارد.
ازجمله ابزار شناخت، حواس پنجگانه، يعني بينايي، شنوايي، لامسه، بويايي و چشايي است كه بهوسيلة آنها اشيا و امور محسوس شناخته ميشوند. براي نمونه، عمل ديدن با چشم انجام ميپذيرد و بدين طريق شناختي براي انسان حاصل ميشود. درمورد ديدن، انسان تصور ميكند كه واقعيت محسوس و مبصَر را ميشناسد و محسوس همانطوري كه هست براي انسان درك ميگردد، درصورتيكه تحقيقات علمي بيانگر آن است كه مشاهده و ديدن و شناختي كه بدين وسيله براي انسان حاصل ميشود با آنچه تصور ميكند، متفاوت است. تحقيقات علمي ثابت كرده است هنگام ديدن، بين ما و جسم خارجي، شعاع نوري وجود دارد كه بهوسيلة آن، عكس و اثري از آن جسم خارجي در نقطهاي از چشم ما به وجود ميآيد و آنگاه آن عكس بهوسيلة عصب خاصي به مغز ما منتقل ميشود و سپس عمل ديدن محقق ميشود. پس با يكسري فعلوانفعالاتي كه در چشم و مغز ما بهوجود ميآيد، درك و شناختي به نام ديدن برايمان پديد ميآيد. ما هيچچيز را آنسان كه در جاي خود قرار دارد نميبينيم، بلكه هرچيزي را در درون چشم و با اعصاب و مغزمان ميبينيم و بهوسيلة تجربياتي كه با مشاهدات خود به دست آوردهايم، جايگاه اشيا و فاصلهمان با آنها را حدس ميزنيم؛ وگرنه چيزي را بهدرستي در جاي خود تشخيص نميدهيم و آنچه ميبينيم صورتي است كه در چشم و مغزمان پديد آمده است. آنگاه در مباحث معرفتشناسي درزمينة
ادراكات حسي، نسبت اين صورت با خارج و ميزان مطابقت آن صورت با شيء خارجي بررسي شده است. شناختي كه با گوش و ساير قواي حسي و با مكانيسم خاص خود به وجود ميآيد نيز بر همين سياق است.
ما هرچيزي را با رنگ خاصي ميبينيم و تصور ميكنيم كه رنگ داراي حقيقت و واقعيت خارجي و عيني است؛ درصورتيكه در تجربههاي علمي دستكم يك تئوري مطرح شده كه رنگ، وجود خارجي ندارد و آنچه را رنگ ميناميم، حاصل امواج گوناگوني است كه وقتي بر اعصاب چشممان اثر ميگذارند، اشيا را به شكلها و رنگهاي گوناگوني ميبينيم، وگرنه در خارج، چيزي به نام رنگ وجود ندارد. اگر رنگ، وجود خارجي نداشته باشد، آگاهي ما از واقعيتهاي خارجي محدود ميشود يا اگر رنگها را بهگونة ديگري مشاهده ميكرديم، ارتباط ما با واقعيتهاي خارجي با ارتباطي كه اكنون داريم متفاوت ميشد و اشياي خارجي را جور ديگري ميديديم. چنانكه ثابت شده كه برخي از حيوانات همة اشيا را به رنگ خاكستري ميبينند. پس برخلاف آنچه ما خيال ميكنيم كه حقيقت اشيا را با چشممان ميبينيم، آنچه ميبينيم و مشاهده ميكنيم با آنچه حقيقت و واقعيت دارد، متفاوت است و با چند واسطه، اين ديدن و مشاهده براي ما محقق ميشود.
افزون بر ادراك حسي كه گفتيم با واقعيت خارجي محسوس فاصله دارد، پس از آنكه صورتهاي ذهني مدركات حسي در ذهن ما نقش بستند و ثابت ماندند، صورت خيالي آنها در ذهنمان پديد ميآيد. البته «خيالي» بهمعنايي كه در علوم عقلي رايج است نه بهمعناي موهوم. ادراك و صورت خيالي، دركي است كه بيواسطه از خارج به دست نميآيد، بلكه پس از ادراك حسي و فعلوانفعالاتي كه در آن پديد ميآيد، به اثري كه از آن ادراك در ذهنمان باقي ميماند و ما آن را به خاطر ميآوريم، صورت خيالي گفته ميشود؛ نظير آنكه در گذشته، ما در مجلسي حضور يافتهايم و خاطرهاي از آن در ذهنمان باقي مانده، و ما بدون آنكه دوباره آن مجلس را درك كنيم، صورت خيالي آن را در ذهنمان حاضر ميكنيم.
بهتعبيرديگر تصورات و صورتهاي حسي، تصوراتي هستند كه براثر ارتباط اندامهاي حسي با واقعيتهاي مادي حاصل ميشود؛ نظير منظرههايي كه با چشم مشاهده ميكنيم و يا صداهايي كه ميشنويم. اما تصورات خيالي همان تصوراتي هستند كه قوة خيالْ همزمان با پيدايششان در نفس از آنها عكسبرداري ميكند؛ نظير به ياد آوردن منظرهاي كه در گذشته مشاهده كردهايم. آنگاه ما در فرايند شناخت، از آن تصورات حسي و خيالي كه مفاهيم جزئي هستند ـ و مفهوم جزئي بر بيش از يك مصداق انطباقپذير نميباشد ـ مفاهيم ماهوي و كلي را انتزاع ميكنيم؛ نظير مفهوم سياهي و سفيدي كه هريك انطباقپذير بر بيش از يك مصداقاند. به اين مفاهيم، مفاهيم عقلي نيز گفته ميشود؛ چون قوهاي كه اين مفاهيم داراي وصف كليت را درك ميكند، «قوة عقل» است.
تفاوت مفاهيم منطقي و فلسفي با مفاهيم ماهوي
براي تحليل و بازشناسي دستگاه شناخت و ادراك، تحقيقات دامنهداري در رشتههاي مختلف روانشناسي ـ ازجمله روانشناسي ادراك ـ و بهكمك ابزارهاي علمي و استفاده از پيشرفتهاي علمي فيزيك انجام پذيرفته و دراينزمينه تئوريهاي گوناگوني ارائه شده است. افزون بر مفاهيمي كه ذكر شد، «مفاهيم منطقي و فلسفي» نيز وجود دارند كه از هستي اشيا حكايت ميكنند، برخلاف مفاهيم ماهوي كه دربارة چيستي اشيا هستند. با اين تفاوت كه مفاهيم منطقي صفت وجودهاي ذهني، يعني مفاهيم بوده، از هستي آنها حكايت ميكنند؛ نظير ذاتي، عرضي، موضوع و محمول. ازاينرو، مفهوم «انسان» در ذهن به كلي و جزئي و ذاتي و مانند آنها متصف ميشود، اما بهلحاظ وجود خارجي به هيچيك از اين اوصاف قابل اتصاف نيست. اما مفاهيم فلسفي صفت وجود خارجي، يعني وجود خارج از ذهن هستند و از چگونگي هستي اشياي خارجي حكايت ميكنند؛ نظير علت، معلول، ضرورت و وحدت كه مفاهيم فلسفياند و دربارة چگونگي هستي
اشياي خارجي هستند. ازباب مثال، «آتش خارجي، علت حرارت خارجي است».(1) فلاسفه دربارة اينكه مفهومي چون مفهوم علت يا معلول يا خلق كردن چگونه به دست آمده، در طول تاريخ چند هزار سالة فلسفه، بحثهاي گوناگوني كردهاند و هنوز به نتيجة روشن و قطعي و اثباتشدني که مورد قبول همگان باشد دست نيافتهاند.
اقسام شناخت (علم حصولي و حضوري)
به شناختي كه با مفاهيم حسي (كه گفتيم حقيقت واقعيت خارجي را به ما نشان نميدهند) و مفاهيم عقلي (كه با سازوكار پيچيدهاي تحقق مييابند) حاصل ميشود، بهتعبيرديگر شناختي كه با واسطة مفهوم و صورت ذهني به دست ميآيد، شناخت و علم حصولي گفته ميشود و درمقابل آن، «علم حضوري» معرفتي بدون واسطة مفهوم و صورت ذهني است و در اين معرفت، واقعيت و وجود معلوم نزد درككننده حاضر است. براي مثال وقتي انسان تشنه است يا دندانش درد ميكند، حقيقت درد و تشنگي را قواي ادراكي نفس درك و شهود ميكند و بدان علم حضوري دارد و اين درك بهواسطة صورت ذهني براي او حاصل نشده است. برخي از فلاسفه بر آناند كه علم حضوري يكي بيش نيست و آن علم انسان به نفس خويش است و بر اين اساس انسان، تنها نفس خود را با علم حضوري درك ميكند و علم او به ساير امور «حصولي» است. اما اغلب فلاسفة اسلامي و غيراسلامي شش قسم براي علم حضوري برشمردهاند كه عبارتاند از:
1. معرفت به خود؛ هركسي به خودش معرفت دارد و اين معرفت بهمعناي يافتن وجود خويش است؛
2. معرفت به قواي خود؛ چه قواي ادراكي، نظير نيروي تفكر و تخيل و چه قواي
1. محمد حسينزاده، درآمدي بر معرفتشناسي، ص36ـ37.
تحريكي، نظير نيروي بهكارگيرندة اعضا و جوارح؛ به همين دليل است كه هيچگاه انسان در بهكارگيري آنها اشتباه نميكند. براي مثال بهجاي آنكه دربارة چيزي بينديشد، به انجام حركات بدني نميپردازد و بالعكس؛
3. معرفت به حالت نفساني، يعني عواطف و احساسات خود؛ نظير محبت، غم، عشق، ترس و شادي. اين قسم را «انفعالات نفساني» نيز ناميدهاند؛
4. معرفت به افعال بيواسطه يا جوانحي نفس خود؛ نظير اراده، حُكم، تفكر و توجه؛
5. معرفت به خود مفاهيم و صورتهاي ذهني كه اشيا را با آنها ميشناسيم. معرفت انسان به صورتها و مفاهيم ذهني بهوسيلة صورت و مفهوم ذهني ديگري نيست، بلكه آنها بدون واسطه و با علم حضوري درك ميشوند؛
6. معرفت به خداوند متعال؛(1) البته بين فلاسفه در تعلق علم حضوري به خداوند اختلاف است. اما ساير اقسام علم حضوري دستكم مورد اتفاق فلاسفة اسلامي است.
مراتب شناخت: (آگاهانه، نيمهآگاهانه و ناآگاهانه)
تقسيم ديگري كه در دستگاه شناخت انجام شده، دربارة مراتب آگاهي و معرفت است و در اين تقسيم، علم حصولي و علم حضوري هر دو به آگاهانه، نيمهآگاهانه و ناآگاهانه تقسيم ميشوند.
1. شناخت آگاهانه آنجاست كه به چيزي علم داريم و به اين علم داشتن خودْ توجه داريم. براي مثال هنگاميكه باتوجه، مشغول قرائت سورة حمد هستيم، علم ما به آن، آگاهانه و از نوع علم حصولي است و زمانيكه وجود خود را مييابيم و به اين يافتن توجه داريم، شناخت ما از خودمان حضوري و آگاهانه است.
1. همان ص26ـ27.
2. شناخت نيمهآگاهانه نيز آنجاست كه به چيزي علم داريم، ولي به اين علم توجه نميكنيم و بهمحض آنكه به ما توجه دهند، به آنچه ميشناختيم توجه آگاهانه پيدا خواهيم كرد. براي مثال وقتي مشغول مطالعه هستيم، چهبسا صداي زنگ خانه را كه كاملاً با آن صدا آشناييم، نشنويم؛ ولي بهمحض آنكه كسي روي شانة ما بزند و ما را متوجه كند، به صداي زنگ، توجه آگاهانه پيدا خواهيم كرد. همچنانكه همة ما به وجود خودمان علم حضوري داريم، ولي زمانيكه مشغول انجام كاري هستيم از اين علم غافل ميشويم؛ اما بهمحض آنكه كسي يا چيزي به ما توجه دهد، به علم خود توجه تفصيلي و آگاهانه پيدا ميكنيم.
3. شناخت ناآگاهانه نيز جايي است كه علم به چيزي داريم، ولي افزون بر آنكه به آن توجه نداريم، چنان هم نيست كه بهمحض آنكه به ما توجه دهند، به آنچه ميشناسيم توجه آگاهانه پيدا كنيم. براي مثال دوستي كه سالها پيش با او همكلاس بودهايم، اكنون كه او را دوباره ميبينيم باآنكه اسمش را ميدانستيم، ولي هرچه تلاش ميكنيم نام او را به ياد نميآوريم، هرچند با ديدنش توجه ما جلب او و نامش شده است. چهبسا بعد از مدتي و با قرار گرفتن در فضايي آرام، نام او را به ياد آوريم. اينجا شناخت جديدي پيدا نميكنيم، بلكه آنچه را از پيش ميدانستيم به ياد ميآوريم.(1) گويي آنچه انسان ميدانسته در گوشهاي از ذهنش پنهان شده و پردهاي بر آن افتاده، و آنگاه در شرايط خاصي، عاملي آن پرده را كنار مينهد و آگاهي و معرفت پيشين او را آشكار ميسازد. دراينصورت آگاهي جديدي براي انسان به وجود نيامده، بلكه انسان متوجه چيزي ميشود كه از پيش ميدانسته و مدتي غبار فراموشي بر آن افكنده شده بود.
علم حضوري پيشين انسان به خدا و ميثاق بندگي با او
در علم حضوري نيز چنين حالتي براي انسان رخ ميدهد و ازجمله برخي از آيات و
1. غلامرضا فياضي، در آمدي بر معرفتشناسي، ص81ـ82.
روايات از علم حضوري پيشين انسان به خداوند خبر ميدهند كه در شرايط عادي، ناآگاهانه است و هنگاميكه توجه انسان از همهجا بريده شود، به وضعيت آگاهانه درميآيد. مانند كساني كه براثر تلاش زياد در راه بندگي خداوند حضور و وجود خداوند را روشنتر و آگاهانهتر از هرچيز ديگر درك ميكنند.
در گذشته درك بعضي از مضامين آن آيات و روايات براي انسانها دشوار بود، ولي بهبركت پيشرفتي كه در علوم عقلي و تجربي حاصل آمده، تا حدودي فهم آنها براي ما ميسور شده است. خداوند در كلام خود از عالم ميثاق و عالم ذرّ خبر ميدهد كه همة انسانها حضور خداوند را درك كردهاند و با او ميثاق بندگي بستهاند و ميفرمايد:
وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ * أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ؛(1) هنگاميكه پروردگارت از پشت آدميزادگان، فرزندانشان را برآورد و ايشان را بر خودشان شاهد قرار داد كه آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: چرا، شهادت داديم. [و خدا اين كار را انجام داد] تا روز قيامت نگوييد كه ما از اين مطلب غافل بوديم، يا نگوييد كه پدران ما پيش از اين شرك ورزيدند و ما نسلي بوديم از پَسِ ايشان [و دنبالهرو آنان] پس آيا ما را بهخاطر كارهاي باطلگرايان هلاك ميسازي؟
اين دو آيه از آيات مشكل قرآن ازنظر تفسير است و مفسران در مقام توضيح جملهجملة اين دو آيه و ارتباط مطالب آنها باهم و بيان لبّ معناي آنها، اختلافنظرهايي دارند. سؤالهاي زيادي دربارة همة جملات اين دو آيه مطرح شده، تاآنجاكه برخي گفتهاند كه اين دو آيه از
1. اعراف (7)، 172ـ173.
آيات متشابه است و ما از آنها چيزي سر در نميآوريم و بايد علم به آن را به اهلش واگذاريم. ولي انصاف بايد داد كه گرچه در نكتههاي دقيقي از اين آيات، ابهاماتي وجود دارد و درحقيقت اين آيات از متشابهات نيز هست، اما چنين نيست كه از آيات متشابه هيچچيز نتوان استفاده كرد و بههيچوجه نتوان از آنها رفع تشابه كرد. با دقت در دو آيه، يك مطلب با كمال وضوح روشن است. اگر اشكالي هست، در كيفيت پذيرفتن اين مطلب است، يعني اشكال درواقع از ماست نه از مفاد آيه. آيه بهروشني دلالت ميكند كه خدا با فردفرد انسانها، يك رويارويي داشته و به آنها گفته است آيا من خداي شما نيستم؟ و آنها گفتهاند: آري، تويي خداي ما و اين رويارويي با تكتك انسانها موجب شده است كه عذري براي مشركها وجود نداشته باشد كه بتوانند بگويند از اين توحيد و يگانهپرستي غافل بوديم و دنبالهروي از پدران موجب اين شد كه مشرك شويم و گناه ما به گردن پدران ماست و ما مسئول نيستيم. در اينكه آيه ميخواهد چنين مطلبي را افاده كند، شكي نيست. ابهامها در اين است كه ما خودمان چنين چيزي را سراغ نداريم كه با خدا رويارو شده باشيم و او به ما فرموده باشد كه آيا من پروردگار شما نيستم و ما بگوييم بله. چون چنين چيزي را خودمان به ياد نميآوريم، وگرنه در اينكه آيه چنين مطلبي را افاده ميكند، جاي شكي نيست.
البته در اينجا سؤالهايي مطرح است، ازقبيل اينكه ميثاق و شهادت به ربوبيت خداوند در چه عالمي و چه شرايطي واقع شده است؟ آيا دستهجمعي بوده يا تكتك؟ اما در اصل مفاد آيه، جاي ابهامي وجود ندارد. آيا اين مطلب پذيرفتني است كه بدون استثنا، هر انساني با خدا مواجه شده و چنين مكالمهاي بين او و خدا تحقق يافته است؟ هر معنايي براي اين مكالمه و مواجهه تصور شود، بههرحال، اين سخن غايبانه و پشت پرده نيست كه كسي صدايي از جايي بلند كند و بپرسد آيا من فلاني نيستم؟ شما هم بگوييد: چرا فلاني هستي. اين ارزشي ندارد، بلكه بايد بهگونهاي باشد كه خطاپذير و اشتباهشدني نباشد؛ وگرنه عذر براي شما باقي ميماند. براي مثال اگر شيطان فرياد بزند كه من خداي
شما نيستم؟ و كسي خيال كند اين سخن خداست و بگويد چرا؛ اين خطاپذير است. يعني صرف اينكه صدايي به گوش برسد، دليل آن نيست كه گوينده فلانكس است. موقعي اين مكالمه قطع عذر ميكند و ديگر جايي براي اشتباه در تطبيق باقي نميگذارد كه شما طرف را ببينيد و بشناسيد. پس مدعاي آيه اين است كه مكالمهاي بين خدا و انسان تحقق يافته كه عذري براي خطا در تطبيق باقي نگذاشته است. انسان در قيامت هرگونه عذري به پيشگاه خدا بياورد كه من به اين علت تو را نشناختم و نپرستيدم، مقبول نيست. مدعاي آيه اين است كه هر انساني، يك رويارويي با خدا دارد كه براساس آن ميتوان گفت خدا ميگويد كه آيا من پروردگار تو نيستم؟ او هم ميگويد چرا.(1)
ما نه عالم ذر را به ياد ميآوريم كه در آن، براساس برخي روايات(2) بهصورت
1. محمدتقي مصباح يزدي، معارف قرآن (1ـ2)، ص38ـ39.
2. از امام باقر(علیه السلام) نقل شده كه آن حضرت فرمودند:
إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى حَيْثُ خَلَقَ الْخَلْقَ خَلَقَ مَاءً عَذْباً وَمَاءً مَالِحاً أُجَاجاً فَامْتَزَجَ الْمَاءَانِ فَأَخَذَ طِيناً مِنْ أَدِيمِ الأَرْضِ فَعَرَكَهُ عَرْكاً شَدِيداً فَقَالَ لأَصْحَابِ الْيَمِينِ وَهُمْ كَالذَّرِّ يَدُِبُّونَ إِلَى الْجَنَّةِ بِسَلامٍ وَقَالَ لأَصْحَابِ الشِّمَالِ إِلَى النَّارِ وَلا أُبَالِي. ثُمَّ قَالَ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِين (اعراف، 172). ثُمَّ أَخَذَ الْمِيثَاقَ عَلَى النَّبِيِّينَ فَقَالَ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ وَأَنَّ هَذَا مُحَمَّدٌ رَسُولِي وَأَنَّ هَذَا عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ قَالُوا بَلَى. فَثَبَتَتْ لَهُمُ النُّبُوَّةُ وَأَخَذَ الْمِيثَاقَ عَلَى أُولِي الْعَزْمِ أَنَّنِي رَبُّكُمْ وَمُحَمَّدٌ رَسُولِي وعَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَأَوْصِيَاؤُهُ مِنْ بَعْدِهِ وُلاةُ أَمْرِي وَخُزَّانُ عِلْمِي وَأَنَّ الْمَهْدِيَّ أَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِي وَأُظْهِرُ بِهِ دَوْلَتِي وَأَنْتَقِمُ بِهِ مِنْ أَعْدَائِي وَأُعْبَدُ بِهِ طَوْعاً وَكَرْهاً قَالُوا أَقْرَرْنَا يَا رَبِّ وَ شَهِدْنَا؛ «همانا خداي تباركوتعالي چون خواست خلق را بيافريند، نخست آبي گوارا و آبي شور و تلخ آفريد و آن دو آب را بههم آميخت. پس خاكي ازروي زمين برگرفت و آن را بهشدت مالش داد و مخلوط كرد. آنگاه به اصحاب يمين كه مانند مورچه ميجنبيدند، فرمود: باسلامت بهسوي بهشت رويد و به اصحاب شمال فرمود: بهسوي دوزخ رويد، مرا باكي نيست. بعد فرمود: مگر من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: چرا ما گواهي ميدهيم؛ تا در روز قيامت نگوييد: ما از اين بيخبر بوديم. پس، از پيامبران پيمان گرفت و فرمود: مگر من پروردگار شما نيستم؟ و اينكه محمد رسول خداست و علي اميرالمؤمنين است؟ گفتند: چرا، پس نبوت آنها ثابت شد، و از انبياي اولوالعزم پيمان گرفت كه من پروردگار شمايم و محمد رسولالله و علي اميرالمؤمنين و اوصياي پس از او فرمانروايان و گنجينة علم منند و مهدي كسي است كه بهوسيلة او، دينم را نصرت ميدهم و دولتم را آشكار ميكنم و از دشمنانم انتقام ميگيرم و بهوسيلة او خواهينخواهي عبادت شوم؟ گفتند: اقرار كرديم و گواهي داديم».(كليني،
كافي، ج2، ص8، ح1).
موجوداتي ريز حضور داشتهايم، و نه ميثاق بندگي خدا و شهادت بدان را به ياد ميآوريم، و نه ظرف زماني و مكاني چنان شهادت و ميثاقي را، در عين حال، سخن از رويارويي انسان با خدا و ميثاق با او مطرح ميشود. تازه خداوند ميفرمايد كه ما از شما ميثاق گرفتيم و شما را به شهادت طلبيديم تا در قيامت ادعا نكنيد كه ما از بندگي خدا غافل شديم و راهي براي شناخت خدا نيافتيم.
جلوههاي معرفت فطري انسانها به خدا در قرآن و روايات
براي رفع ابهامات و سؤالاتي كه در مورد اين آيات وجود دارد، مفسران و متكلمان و اهلحديث هم دربارة اين آيات و هم روايات همسو با آنها، مباحث گوناگوني ارائه دادهاند و نوعاً نتوانستند پاسخ مناسبي براي ابهامات و سؤالاتي چون اين سؤال كه آن شهادت چه فايدهاي دارد و ويژگيهاي عالمي كه شهادت در آن انجام گرفته چيست و نيز سؤال دربارة اينكه چرا ما آن را به ياد نميآوريم، پيدا كنند. به نظر ميرسد كه بهترين راهحل ابهامات اين است كه از آية شريفه بهروشني به دست ميآيد كه هر انسان، نوعي معرفت به خداي يگانه دارد كه ميتوان از كيفيت حصول آن بهاينصورت تعبير كرد كه خدا به آنان فرمود: اَلَسْتُ بِرَبِّكُم و آنها پاسخ دادند: بَلي شَهِدْنا، و اين گفتوگو بهگونهاي واقع شده كه جاي عذر و ادعاي خطا در تطبيق را باقي نگذاشته است. ازاينرو، انسان در روز قيامت نميتواند بگويد كه با ربوبيت الهي آشنا نبوده است، يا نميتواند پيروي از پدران و پيشينيان را بهانة شرك و كجرَوي قرار دهد. به نظر ميرسد كه چنين مكالمة حضوري و عذربراندازي كه خطاي در تطبيق را هم نفي ميكند، جز با علم حضوري و شهود قلبي حاصل نميشود و بهدليل اشتغال ما به امور دنيوي، آن علم حضوري در ساحت ناآگاهانة روح ما پنهان شده است و گرچه ما اكنون علم حضوري آگاهانه به آن شهادت و ميثاق نداريم، اما پرتوي از آن علم حضوري و
شهود ناآگاهانه را بهصورت تمايل فطري در خود بهسوي خداوند مييابيم. بهدليل وجود ميل فطري به ربوبيت الهي است كه در هنگام خطر و گرفتاري به ياد خداوند ميافتيم و به او توسل ميجوييم. در حديث آمده است كه شخصي به امام صادق(علیه السلام) عرض كرد: دليل وجود خداوند چيست؟ حضرت فرمودند:
هَلْ رَكِبْتَ فيِ البَحرِ؟ قالَ: نَعَمَ. قَالَ: فَهَلْ عَصِفَتْ بِكُمُ الرّيحُ حَتّي خِفْتُمُ الْغَرْقَ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ: فَهَلْ انْقَطَعَ رَجَاؤُكَ مِنَ الْمَرْكَبِ وَالْمَلاَحِينَ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَال: فَهَلْ تَتَبِعُكَ نَفْسُكَ اَنَّ ثَمَّ مَنْ يُنَجّيِكَ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ: فَإِنَّ ذَلِكَ هُوَ اللهُ تَعَالَي؛(1) آيا سوار كشتي شدهاي؟ گفت: آري. حضرت فرمود: آيا امواج دريا، شما را فرا نگرفت آنسان كه از غرق شدن ترسيديد؟ گفت: آري. حضرت فرمود: آيا اميد شما از كشتي و كشتيبانان قطع نشد؟ گفت: آري. حضرت فرمود: آيا در نفست خطور نكرد كه كسي هست كه تو را نجات ميدهد؟ گفت: آري. فرمود: آنكس، همان خداوند متعال است.
حضرت آن شخص دهري را كه منكر خداوند بود به تمايل فطرياش به خداوند توجه دادند كه در شرايط عادي مورد غفلت و فراموشي قرار ميگيرد و در شرايط سخت و بحراني غبار فراموشي از آن زدوده ميشود و درنتيجه انسان حضور خداوند را درك ميكند. آيات فراواني نيز در قرآن هست كه مضمونشان اين است كه انسان وقتي گرفتار سختيها ميشود بهسراغ خداوند ميرود؛ ازجمله آية:
وَإِذَا مَسَّ الإنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِدًا أوْ قَائِمًا فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأنْ لَمْ يَدْعُنَا إِلَى ضُرٍّ مَسَّهُ كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُون؛(2) و چون آدمي را گزندي فرا رسد ما را بخواند به پهلو خفته، يا نشسته، يا
1. ابنشهرآشوب، متشابه القرآن، ج1، ص27.
2. يونس (10)، 12.
ايستاده. پس همينكه گزند وي از او برداريم چنان برود كه گويي هرگز ما را براي گزندي كه به وي رسيده بود نخوانده است. اينچنين براي گزافكاران كارهايي كه ميكردند آرايش يافته است.
در آيات ديگر ميفرمايد:
هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أنْجَيْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ فَلَمَّا أَنْجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِي الأرْضِ بِغَيْرِ الْحَق...؛(1) اوست كه شما را در خشكي و دريا ميبرد، تا آنگاه كه در كشتيها باشيد و آنها با بادي خوش ايشان را ببرند و آنان بدان شادمان شوند، ناگاه بادي تند و سهمگين بر آنها وزيدن گيرد و موج ازهرسو بديشان رسد و چنان دانند كه فراگرفته شده و به هلاكت افتادهاند، خداي را درحاليكه دين را ويژة او دانند [(بااخلاص)] بخوانند كه اگر ما را از اين [بلا و ورطة هلاكت] برهاني هرآينه از سپاسگزاران باشيم و چون ايشان را برهاند، آنگاه در زمين به ناحق ستم و سركشي ميكنند.
پس ميل فطري به خداوند و نهفته در باطن انسان كه وقتي دست او از اسباب مادي كوتاه شود، رخ مينماياند، ناشي از شهود و علم حضوري ناآگاهانه به خداوند است. البته اين علم حضوري در بندگان خاص خداوند همواره بهصورت آگاهانه وجود دارد و آنها هميشه حضور او را درك ميكنند. ازسويديگر، تلاش پيامبران و اولياي خدا و برنامههاي تربيتي آنها براي آن بوده كه اين معرفت و ادراك ناآگاهانه به معرفتي آگاهانه
1. همان، 22ـ23.
تبديل شود. بنابراين وقتي سؤال ميشود كه ما به ياد نميآوريم كه خداوند از ما بر ربوبيت خويش ميثاق و پيمان گرفته، پاسخ اين است كه ما بسياري از معرفتهاي پيشين خود را به ياد نميآوريم و عوامل خاص اختياري يا اضطراري، آن معرفتها را به ياد ما ميآورند.
راههاي تحصيل ادراك آگاهانه و توجه به خداوند
شايسته آن است كه انسان با اختيار و در شرايط عادي، توفيق بهيادسپاري معرفت حضوري به ربوبيت الهي را به دست آورد و آن معرفت ناآگاهانه را به معرفتي آگاهانه مبدل سازد. اكنون پرسش آن است كه چگونه انسان ميتواند آن ادراك ناآگاهانه را به ادراكي آگاهانه مبدل گرداند؟ پاسخ اين است كه براي اين منظور، دو راه پيش روي ماست: راه اول استفاده از براهين و استدلالات عقلي، نظير برهان نظم و برهان صديقين است. وقتي بهوسيلة استدلال عقلي، وجود خداوند و ربوبيت و ساير صفات الهي ثابت شد، انسان به آفريدگار هستي عالِم ميگرود. اما اين براهين چيزي فراتر از مفاهيم ذهني در اختيار انسان نمينهند و ازطريق آنها انسان به ادراكي غايبانه از خداوند دست مييابد؛ نظير آنكه براي ما ثابت شود كه اكنون كسي در خيابان راه ميرود كه علم حصولي حاصل از آن با مشاهدة عيني او متفاوت است. وقتي انسان با برهان و استدلال پي ببرد كه خدايي هست كه او را روزي ميدهد، اما ارتباطي با او برقرار نكند و دركي حضوري از او نداشته باشد، نميتواند نياز فطري خود به خداوند را تأمين سازد.
راه دوم اين است كه انسان بهگونهاي با خداوند ارتباط برقرار كند كه گويي او را ميبيند و با همة وجود، او را درك ميكند. البته اين ارتباط و شهود و ادراك حضوري كه در پرتو آن به دست ميآيد، داراي مراتب است و عاليترين مرتبة آن در اين امت
براي اميرالمؤمنين(علیه السلام) حاصل شد كه فرمودند: لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقينا؛(1)«اگر پرده برداشته شود بر يقين من افزوده نميشود». فاصلة آنچه ما دربارة خدا ميدانيم با آنچه آن حضرت از خداوند ميدانست و درك ميكرد، از زمين تا آسمان است. افراد مؤمن معمولي نيز گاهي چنان غرق در عبادت خدا ميشوند كه گويا او را نزد خود حاضر مييابند و رودررو با او سخن ميگويند و در آن حال، خود را نيز فراموش ميكنند. اين حال بهندرت براي افراد عادي رخ ميدهد، اما امير مؤمنان(علیه السلام) همواره چنين حالي داشتند و پيوسته خداوند را مشاهده ميكردند؛ چنانكه خود فرمودند: مَا كُنْتُ أعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه(2)«من خدايي را كه نبينم پرستش نميكنم».
پس فاصلة ما با شخصيتي چون امير مؤمنان(علیه السلام) بسيار زياد است و پيروان و شيعيان راستين آن حضرت با سعي و تلاش و پيمودن راه ايشان ميتوانند به بخش اندكي از مراتب و درجات معنوي آن حضرت نائل شوند. البته برخي ادعاي دوستي ايشان را دارند، اما نهتنها در مسير آن حضرت حركت نميكنند، بلكه روزبهروز بر انحراف و انحطاط آنها افزوده ميشود و پردههاي حجاب و تاريكي بيشتري بر قلبشان سايه ميافكند. در مراحل آغازين زندگي قلبشان تاحدي پاك و باصفاست، اما پس از آن براثر گناهاني كه پيوسته مرتكب ميشوند، قلبشان تاريكتر ميگردد و از حق دورتر ميشوند؛ آنسان كه گاهي برگشت به حق براي آنان بسيار دشوار ميگردد. اگر گفته ميشود كه اهلبيت(علیهم السلام) به عاليترين مراتب معرفت حقيقي و عرفان خدا نائل گشتند، آن عرفان و شناخت و معرفت را آنان در ساية عبادت خالصانة خداوند فراهم آوردند. آنگاه در پرتو آن عرفان ناب، همهچيز دربرابر عظمت و شكوه الهي رنگ ميبازد و بياعتبار ميشود. البته عرفان چون هر كالاي كمياب و ارزشمندي، بدل و نمونههاي تقلبي فراواني از آن
1. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج46، باب 8، ص135، ح25.
2. صدوق، توحيد، ص109.
عرضه ميشود. كوزة سفالي، جنس تقلبي ندارد، چون كوزه كالايي كمارزش است و مادة آن كه گل است نيز فراوان يافت ميشود و ازاينجهت كسي درصدد برنميآيد كه جنس تقلبي آن را عرضه كند. اما طلا و مرواريد چون ارزشمند و گرانقيمت است، نمونههاي تقلبي فراوان از آن عرضه ميشود و غالباً براي كالاهاي قيمتي و كمياب، جنسهاي بدلي و تقلبي، بيشتر از جنسهاي اصلي است. عرفان ناب علوي بسيار كمياب و ارزشمند است، اما عرفانهاي كاذب و قلابي در گوشهگوشة جهان، فراوان عرضه ميشود. عدهاي بهدليل افزايش گرايش مردم و بهخصوص جوانان به عرفان، پيوسته درصدد ارائة معجوني از آدابورسوم انحرافي به نام عرفان برميآيند و فرقههاي مختلف براي به دام كشيدن مردم، عرفانهاي گوناگون با اسمهاي متنوعي عرضه ميكنند كه همة آنها باعث انحراف و فساد جامعه ميشوند. ما اگر درصدد شناخت عرفان ناب علوي هستيم، بايد آن را در لابهلاي دعاها و مناجاتها و ازجمله مناجات عارفين جستوجو كنيم.
بهحمدالله و بهبركت انقلاب اسلامي، امروزه عرفان متقاضي و طالب فراواني دارد و بهدليل اين تقاضاي زياد و رو به رشد و عرضه نشدن عرفان ناب و اصيل، عرفانهاي كاذب و قلابي فراواني در جامعه عرضه ميشود. ما بايد باور كنيم كه حقيقت محض و معارف اصيل و ناب در دستگاه اهلبيت(علیهم السلام) يافت ميشود و جاي ديگر خبري نيست. آنچه ديگران عرضه ميكنند يا مخلوطي از معارف اهلبيت(علیهم السلام) و معارف انحرافي است كه بهصورت عرفان ناخالص عرضه ميشود، نظير طلايي كه نيم آن طلا و نيم ديگر آن مس است؛ يا يكپارچه عاري از حقيقت و فاسد و نمايشگر راه شيطان است. پس جا دارد كساني كه طالب عرفان حقيقي الهي هستند به جستوجو در معارف بلند و ازجمله مناجاتهاي اهلبيت(علیهم السلام) بپردازند و از مضامين آنها كمال استفاده را ببرند تا از اين گذر به معارف ناب الهي و عرفان اصيل علوي دست يابند.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org