قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس هجدهم

مراتب فعل الهي (1)

 

 

 

مراتب فعل الهي در قرآن

    علم

    كتاب (علم در كتاب)

    اذن الهي

    مشيت

    اراده

 

 

 

 

انتظار مي‎رود دانش‌پژوه پس از فراگيري اين درس بتواند:

1. مراتب تحقق فعل در انسان و خداوند را به‌طور اجمالي مقايسه كند؛

2. كيفيت انتزاع برخي از مراتب فعل الهي (علم‌، اذن، مشيت و اراده) را تبيين كند؛

3. چگونگي تقدم و تأخر مراتب فعل الهي را توضيح دهد؛

4. اقسام علم الهي (علم ذاتي، فعلي و علم در كتاب) و رابطه آنها با يكديگر را با تكيه بر آيات قرآن بيان كند؛

5. چگونگي سازگاري علم الهي پيش از تحقق اشيا را با اختيار انسان توضيح دهد؛

6. هدف از منوط كردن همه افعال بر اذن الهي را تبيين كند.

 

 

 

 

عَنْ أبِي‌عَبْدِ اللَّه(عليه السلام) أنَّهُ قَالَ لَا يَكونُ شَيْ‏ءٌ فِي الْأرْضِ وَ‌لَا فِي السَّمَاءِ إِلَّا بِهَذِهِ الْخِصَالِ السَّبْعِ بِمَشِيئَةٍ وَ‌إِرَادَةٍ وَ‌قَدَرٍ وَ‌قَضَاءٍ وَ‌إِذْنٍ وَ‌كتَابٍ وَ‌أجَلٍ فَمَنْ زَعَمَ أنَّهُ يَقْدِرُ عَلَي نَقْضِ وَاحِدَةٍ فَقَدْ كفَرَ؛(1) «امام صادق(عليه السلام) مي‌فرمايند: هيچ‌چيز در زمين و آسمان تحقق نمي‌يابد، مگر با اين هفت خصلت؛ با مشيت و اراده و قدر و قضا و اذن و كتاب و اجل [الهي]. هر‌كس گمان كند كه مي‌تواند يكي از اينها را نقض كند، [به خداي متعال] كفر ورزيده است».

 

در دو درس گذشته به مبحث اهداف افعال الهي پرداختيم و هدف نهايي و برخي از اهداف متوسط افعال الهي را با تكيه بر آيات قرآن بيان كرديم. در اين درس، به مسئله‌اي ديگر در‌زمينه افعال الهي مي‌پردازيم.

يكي از مسائل قابل توجه درباره افعال الهي، مسئله مراتب فعل الهي است. انسان با تأمل در كارهاي ارادي و اختياري خود، درمي‌يابد كه اين كارها از مبادي خاصي سرچشمه مي‏گيرد و مراتبي را مي‏گذراند تا به تحقق خارجي برسد. هنگام انجام يك‌


1. محمد‌بن‌يعقوب كليني، الكافي، ج1، ص149 (باب في أنه لا يكون شي‏ء في السماء و‌الارض الا بسبعة).

كار، نخست تصوري از آن در نفس ما حاصل مي‌شود؛ سپس فايده‌اش را تصور مي‌كنيم و بعد، فايده را تصديق مي‌كنيم. اين سه مرحله (تصور فعل، تصور فايده و تصديق فايده) همه از مقوله علم‌اند. پس از تصديق فايده، ميلي به انجام آن كار در ما پديد مي‌آيد كه از آن به «مشيت» تعبير مي‌كنيم. هنگامي‌كه مشيت به تحققِ آن كار نزديك شود، بدان اراده مي‌گوييم. همچنين در ذهن خود محاسبه مي‌كنيم كه اين كار در چه زمان، مكان و شرايطي انجام گيرد. حال پرسش اين است كه آيا درباره افعال الهي نيز مي‌توان چنين مراتبي فرض كرد كه از مبادي خاصي شروع ‏شود و مراحلي را بگذراند تا به مرحله تحقق عيني برسد؛ مثلاً بگوييم: درباره افعال الهي نيز نخست علم و سپس مشيت و اراده تحقق مي‌يابد.

به آن دليل كه فعل خدا ـ به‌معناي مصدري، يعـني حيثيت صدور از پروردگار ـ امر تدريجي و زمان‌دار نيست، براي فعل خدا نمي‌توان مراتب زماني قايل شد؛ ولي ازلحاظ حاصل مصدر و نتيجة فعل، چون ممكن است كه «زماني» باشد، اين پرسش جا دارد كه آيا فعل خدا (مخلوق و مصنوع خدا: متَعلَّقِ فعل به‌معناي مصدري)، مراتبي دارد يا نه.

البته موجودات مادّي، خود مراتبي دارند و حركات و تغييراتي در آنها پديد مي‏آيد تا به مرتبه كامل‌تري مي‏رسند؛ ولي منظور از مراتب فعل، تغييراتي كه در خود آن پيدا مي‏شود نيست؛ بلكه مراد مراتبي است كه فعل مي‌گذراند تا به مرحله تحقق عيني مي‌رسد. آيا براي اشياي خارجي، از آن جهتي كه مخلوق خدايند و به او انتساب دارند و خدا آنها را ايجاد كرده است، در اين ايجاد مي‌توان مراتبي فرض كرد كه به خدا نسبت داده شود يا خير؟

درباره فعل الهي، به‌طوركلي گفتيم آن افعالي كه زماني‌اند، انتساب و اضافة آنها به خداي متعال، دو جهت دارد؛ يكي، از آن جهت كه به خدا انتساب دارند و خدا موجودي است مجرد و فوق زمان و مكان؛ و يكي، از آن جهت كه به اشياي خارجي انتساب دارند كه متغير و در ظرف زمان و مكان‌اند. گفتيم كه افعال الهي از آن جهتي كه به اشياي

خارجي انتساب دارند، قابل اتصاف به زمان‌اند و حتي صفاتي هم كه از اين افعال انتزاع مي‏شوند، ازلحاظ انتسابشان به مخلوق، به يك معنا قابل اتصاف به زمان و مكان‌اند؛ مثل صفت خالقيت؛ از آن جهتي كه خلق ـ خواه به‌صورت فعل بيان شود، خواه به‌صورت صفت ـ به مخلوق زماني انتساب دارد، ممكن است ظرف زمان برايش فرض شود؛ مثلاً بگوييم كه خدا اين موجود را در اين زمان آفريده است، نه در زمان قبل و نه بعد. اين به‌لحاظ يك طرفِ اضافه است كه موجودي است زماني. حال مي‏خواهيم ببينيم، آيا مي‌توان براي همين فعلي كه به خدا انتساب دارد، پيش از تحقق عيني، مراحلي فرض كرد، يا اينكه در‌نظر گرفتن چنين مراتبي، دربارة‏ فعل الهي جا ندارد؟

در پاسخ مي‌گوييم: تصور اينكه در ذات خداوند حالت‌هاي گوناگوني، يكي پس از ديگري پديد آيد، تصور نادرستي است كه هم برهان عقلي و هم دلايل نقلي (آيات و روايات) آن را رد مي‌كنند. ذات مقدس خداوند متعال، مادي نيست كه حالت‌هاي مختلف بر آن عارض شود: الحمد لله الذي لم تسبق له حالٌ حالاً؛(1) «ستايش از آنِ خدايي است كه صفت و حالتي، به صفت و حالت ديگرش پيشي نگرفته است»؛ به‌تعبير فلسفي، خداوند در معرض حوادث قرار نمي‌گيرد.

پس اگر مراتبي براي فعل خدا فرض شود، مراتبي بنابر نظر عقل است؛ يعني تقدم و تأخر زماني بين اينها نيست؛ عقل چند مفهوم انتزاع مي‏كند كه ممكن است برخي بر برخي ديگر، بنابر رتبة عقلي مقدم باشند. از‌نظر برهاني، فرض چنين مراتبي براي افعال الهي كه اختلافشان نه برحسب مصداق، بلكه بر‌حسب مفهوم، و ترتبشان هم نه بر‌حسب زمان، بلكه به‌نظر عقل باشد، اشكالي ندارد؛ همان‌گونه‌كه عقل، صفات متعددي را براي واجب تعالي اثبات مي‏كند، به‌ضميمة اينكه همه اين صفات، يك مصداق بسيط بيشتر ندارند؛ براي نمونه، علم و قدرت و حيات و... صفاتي‌اند كه عقل براي ذات‌


1. نهج ‌البلاغه، خطبة 65؛ محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج4، ص308، روايت37، باب4.

واجب اثبات مي‏كند و برهان هم مي‌آورد كه تعدد اين صفات، به‌معناي تركب در ذات واجب نيست؛ اين اشكالي توليد نمي‏كند.

درباره افعال الهي نيز عقل مي‌تواند مفاهيم مختلفي را اثبات كند؛ با توجه به اينكه مصداق همه اين مفاهيم در خارج، يك چيز بيشتر نيست؛ حتي اگر بين اين مفاهيم ترتّبي قايل شود، باز با توجه به اين است كه اين ترتّب برحسب رابطه مفاهيم با يكديگر است، نه رابطه مصاديق متعدد؛ يعني عقل اين مطلب را درك مي‌كند كه خدا هم وقتي مي‏خواهد كاري كند، مي‏داند كه چه كاري مي‏خواهد انجام دهد؛ كارش آگاهانه است. اين يك مفهوم است كه عقل از كار خدا انتزاع مي‌كند. همچنين خدا كارش را ناخواسته و باكراهت انجام نمي‏دهد؛ يعني در كار خود مجبور نيست. اين هم مفهوم ديگري است. عقل، از امر اول، مفهوم علم و از امر دوم، مفهوم مشيت را انتزاع مي‌كند و هنگام مقايسه بين اين‌دو مفهوم، مي‌يابد كه يكي بر ديگري مقدم است؛ يعني مفهوم دانستن، مقدم بر خواستن است و خواستن، پس از علم قرار دارد؛ ولي تأخر زماني در كار نيست. اين اقتضاي مفهوم علم است كه پيش از مفهوم خواستن، در مرتبه مقدم لحاظ شود. ترتيبي اين‌گونه، بين مبادي و مراحل تحقق فعل باري‌تعالي، اشكالي ندارد. پس، عقل از افعال الهي مفاهيمي انتزاع مي‌كند كه برحسب مفهوم و انتزاع عقلي بر يكديگر ترتب دارند؛ ولي مصداق همه اين مفاهيم در خارج، يك چيز بيشتر نيست و حتي ترتب هم، ترتب مفاهيم است، نه ترتب مصداق‌ها بر يكديگر. بنابراين، درخصوص خدا، تعدد و ترتب اين مفاهيم بر يكديگر، به‌معناي تعدد و ترتب زماني مابازاي آنها در خارج نيست.

مراتب فعل الهي در قرآن

اكنون ببينيم قرآن كريم در‌اين‌باره چه بياناتي دارد؟ آيا چنين مراتبي را براي افعال الهي اثبات مي‌كند يا خير؟

از مجموع آيات و روايات به‌دست مي‌آيد كه هر‌چه در خارج تحقق مي‌يابد، مسبوق به علم، كتاب، اذن، اجل، قدر و قضاست. ابتدا به بررسي مرتبه علم مي‌پردازيم.

1. علم

وقتي به قرآن مراجعه مي‏كنيم، مي‏بينيم آياتي هست درباره اينكه كارهايي كه خدا انجام مي‏دهد و آنچه را در خارج ـ چه بي‌واسطه چه با‌واسطه ـ ايجاد مي‏كند، ناآگاهانه و بي‌توجه نيستند؛ ازروي علم تحقق مي‌يابند.

ألَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ (ملك:‌14)؛ «آيا كسي كه چيزي را آفريده، نمي‏داند چه آفريده است و حال‌آنكه او خود باريك‌بين و آگاه است»؟ خدايي كه اين موجودات بزرگ و فراوان و بي‌شمار را آفريده و آثار حكمت او در تمام آنها ظاهر است؛ آيا ندانسته كه چه آفريده است؟ استفهام در آيه شريفه، استفهام انكاري است كه پاسخش منفي است؛ يعني خدا هرچه را مي‏آفريند، مي‏داند كه چه مي‏آفريند و به آن آگاه است.

البته از اين آيه درباره چگونگي علم خدا و اينكه آيا همانند علم ما، يا به‌گونه‌اي ديگر است، چيزي به‌دست نمي‌آيد؛ ولي از محكماتي كه درباره خدا داريم، همچون: لَيْسَ كمِثْلِهِ شَيْءٌ (شوري:‌11) و نيز برخي از روايات،(1) استفاده مي‏شود كه خدا صفات مخلوق‏ها (صفات مادي و امكاني) را ندارد؛ خدا ذهن، علم حصولي، و تصور و تصديق ندارد؛ اينها تنها در مخلوقات مصداق دارند. دانستن خدا چيزي غير از ذاتش‌


1. در حديث زير، مبادي مادي اين صفات ـ كه تنها در مخلوقات مصداق دارد ـ از خداوند متعال نفي شده است: عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَي قَالَ قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَن(عليه السلام) أَخْبِرْنِي عَنِ الْإِرَادَةِ مِنَ اللَّهِ وَ‌مِنَ الْخَلْقِ. قَالَ: فَقَالَ: الْإِرَادَةُ مِنَ الْخَلْقِ الضَّمِيرُ وَ‌مَا يَبْدُو لَهُمْ بَعْدَ ذَلِك مِنَ الْفِعْلِ وَ‌أَمَّا مِنَ اللَّهِ تَعَالَي فَإِرَادَتُهُ إِحْدَاثُهُ لَا غَيْرُ ذَلِك لِأَنَّهُ لَا يُرَوِّي وَ‌لَا يَهُمُّ وَلَا يَتَفَكرُ وَ‌هَذِهِ الصِّفَاتُ مَنْفِيَّةٌ عَنْهُ وَ‌هِيَ صِفَاتُ الْخَلْقِ فَإِرَادَةُ اللَّهٌ‏ٌُّّ الْفِعْلُ لَا غَيْرُ ذَلِك يَقُولُ لَهُ كنْ فَيَكونُ بِلَا لَفْظٍ وَ‌لَا نُطْقٍ بِلِسَانٍ وَ‌لَا همه وَ‌لَا تَفَكرٍ وَ‌لَا كيْفَ لِذَلِك كمَا أَنَّهُ لَا كيْفَ لَه (محمدبن‌علي‌بن‌بابويه قمي (شيخ صدوق)، التوحيد، ص147، باب صفات الذات و‌صفات الافعال، ح17؛ محمد‌بن‌يعقوب كليني، الكافي، ج1، ص109ـ110).

نيست. در مرحله ذات، خودِ ذات عين علم است. روايات ديگر همين مطلب را تأييد مي‌كنند.(1) اما آيا علم الهي فقط به همان معناي علم ذاتي است كه عين ذات است، يا نوع ديگر علم هم براي خدا اثبات شده است؟

برخي از آيات بر اين دلالت دارند كه براي خدا در زمان خاصي، علمي تحقق يافته است يا محقق مي‌شود؛ البته اگر كسي به معارف اسلامي آشنا نباشد، از اين‌گونه آيات كه نوعي تشابه در آن هست، معاني توأم با نقص و امكان مي‏فهمد: فَأمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ (آل عمران:‌7). چنان‌كه در ساير آيات متشابه مانند جاءَ رَبُّك (فجر:‌22) و ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ (اعراف:‌54)، ممكن است در ابتدا معاني نادرست و ناسازگار با آيات محكم قرآن به ذهن اشخاص ناآگاه از معارف اسلامي بيايد؛ ولي پس از اينكه دانستيم خداي متعال، مانند مخلوقات نيست كه زماني چيزي را نداند و بعد علم پيدا كند، آن‌گاه جاي اين پرسش است كه معناي اين آيات كه مي‏فرمايد در زماني علم براي خدا پيدا شده يا مي‏شود، چيست؟

در اينجا براي روشن شدن بحث، چند آيه را كه علم زماني را براي خداوند اثبات كرده‌اند، مورد توجه قرار مي‏دهيم: براي نمونه، خداوند پس از آنكه در آيه 65 سوره انفال مي‌فرمايد: ... إِن يَكن مِّنكمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُواْ مِئَتَيْن...؛ «اگر از شما بيست تن شكيبا و استوار باشند، بر دو‌صد تن چيره مي‏شوند»، چنين بيان مي‌دارد كه الآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنكمْ وَعَلِمَ أنَّ فِيكمْ ضَعْفًا (انفال:‌66)؛ «حالا خدا تكليف شما را سبك كرد و دانست كه در شما ضعفي است»؛ يعني مسلمانان صدر اسلام در ابتدا موظف بودند كه هر بيست نفر در‌برابر دويست نفر بايستند و از جنگ روي برنتابند؛ ولي بعد، اين تكليف سبك‌تر شد و به اين حد رسيد كه اگر صد نفر مسلمان در‌برابر دويست نفر از كفار قرار گيرند، بايد جنگ كنند؛ ولي اگر از نصف كمتر بودند، لازم نيست بجنگند.


1. عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّه(عليه السلام) يَقُولُ لَمْ يَزَلِ اللَّهُ عَزَّ وَ‌جَلَّ رَبَّنَا وَ‌الْعِلْمُ ذَاتُهُ وَ‌لَا مَعْلُوم و...‏ (محمد‌بن‌يعقوب كليني، الكافي، ج1، ص107، باب صفات الذات).

شاهـد ما آيه دوم اسـت. در اين آيه، علي‌الظاهر «اَلاْن» ـ عـلاوه بر خفَّف ـ ظـرف براي «عَلِمَ» نيز هست.

آياتي ديگر هست كه مي‏فرمايند: خدا كاري را انجام مي‏دهد تا بداند چه مي‏شود؛ مثلاً درباره شيطان مي‌فرمايد:

وَمَا كانَ لَهُ عَلَيْهِم مِّن سُلْطَانٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن يُؤْمِنُ بِالْآخِرَة... (سبأ:‌21)؛ «يعني ما كه شيطان را آفريديم، براي او تسلطي بر مؤمنين قرار نداديم [تا مردم مجبور به عصيان شوند؛ بلكه او را وسيله قرار داديم تا مردم به‌وسيلة او آزمايش گردند] تا بدانيم چه كساني ايمان به آخرت دارند و چه كساني درباره آخرت در شك‌اند». پس حكمت آفرينش شيطان بنابر اين آيه، اين است كه خدا بداند چه كساني معتقد به آخرت‌اند و چه كساني شك دارند. ظاهر تعبير اين آيه اين است كه اين علم، پس از آفرينش انسان و وسوسة شيطان پيدا مي‏شود.

آيه ديگر مي‌فرمايد: وَلَنَبْلُوَنَّكمْ حَتَّي نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنكمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أخْبَارَكمْ (محمد:‌31)؛ «شما را مي‌آزماييم تا بدانيم چه كساني اهل جهاد و صبرند و چه كساني فرار مي‏كنند». ظاهر آيه اين است كه علم خدا پس از آزمايش پيدا مي‏شود. آيا خداي متعال پيش از آزمايش علم نداشت كه چه كساني جهاد، و چه كساني فرار مي‏كنند؟

پاسخ همان است كه پيش از اين نيز به آن اشاره كرديم. علم درباره خداي متعال، گاه به‌صورت صفت ذات و گاهي به‌صورت صفت فعل به‌كار مي‌رود. علمي كه صفت ذاتي و عين ذات خداست، «تغييرپذير»، «زماني» و «مكاني» نيست و بر همه زمان‌ها و مكان‌ها احاطه دارد؛ ولي گاهي علم به‌صورت صفتِ فعل، ذكر مي‏شود. همه چيزهايي كه درباره صفات فعل گفته شده، درباره اين علم هم صادق است؛ همان‌گونه‌كه درباره اراده، مشـيت و ساير صفات فعل گفتيم كه اينها اموري حادث‌اند؛ به اين معنا كه عقل از مقايسة فعـل خـدا با ذات الهـي، اين مفـاهيم را انتزاع مي‏كند؛ و چـون دو طـرف دارند

ـ ‌يك‌طرف ذات مقدس حق‌تعالي و يك‌طرف مخلوقات ممكن‌، زماني و محدود ـ آنچـه از اين مقام حكايت مي‏كند، به‌لحاظ متعلقات مادي زماني، به زمان هم متصف مي‏شوند؛ يعني همان‌گونه‌كه آفرينش هريك از اين موجودات در زماني خاص صورت مي‌گيرد، عقل رابطه بينِ خالق و مخلوقش را مي‏سنجد كه آيا آفرينش اين مخلوق زماني با علم صادر شده است يا بدون علم؛ آن‌گاه مي‏گويد: خدا دانست. اين «دانست» مفهوم انتزاعي و از صفـاتِ فعل است كه از مقـايسة مخلوق ـ كه امـري است زمـاني ـ درارتباط‌با خـداي متعال انتزاع مي‏شود و به‌تبع طرف زماني‌اش، قابل اتصاف به زمان است.

چنين علمي را مي‌توانيم مانند اراده، امري حادث بدانيم؛ اما نه به اين معنا كه چيزي در ذات خدا حادث مي‏شود؛ بلكه بدين معنا كه عقل وقتي اين موجود را با ذات واجب مي‏سنجد، چنين مفهومي را در ظرف خاصي انتزاع مي‏كند. به‌عبارت‌ديگر، پيش از اين زمان، مفهومي براي صفت فعل نيست تا اثبات يا نفي شود. پيش از آفرينش انسان، جاي اين نيست كه بگوييم: آيا خدا پيش از آفرينش حضرت آدم(عليه السلام)، عالِم به حضرت آدم(عليه السلام) بوده است يا نه. بايد حضرت آدمي باشد تا سخن از عالم بودن خدا به او به‌ميان آيد.(1) صفت فعل، صفتي است كه حاكي از رابطه فعل خدا با مخلوقاتش باشد. همه صفات فعل، در‌رابطه‌با مخلوق و اموري اضافي‌اند؛ يك‌طرفه نمي‏شود آنها را انتزاع كرد؛ بلكه بايد وجود مخلوقي فرض شود تا بتوان چنين صفاتي را انتزاع كرد.

علم ذاتي و فعلي خداوند

پس مي‌توان گفت علم درباره خدا دو گونه به‌كار مي‏رود:


1. درباره ساير صفات فعل نيز چنين است؛ مثلاً درباره صفت خالق، پيش از آنكه آدم آفريده شود، معنا ندارد بگوييم: خدا، خالقِ آدم به‌منزلة يك مخلوق است. البته خالق بدين معنا كه كونه بحيث اذا شاء يخلق درست است؛ ولي اين معنا به قدرت بر‌مي‌گردد؛ يعني خدا قدرت بر آفرينش آدم دارد، نه آنكه پيش از آفريدن آدم، خالقِ آدم است؛ هنوز آدمي آفريده نشده است تا خدا خالق او باشد.

1. صفت ذات كه عين ذات است؛ زمان ندارد و تغييرناپذير است.

2. علمي كه از مقام فعل انتزاع مي‏شود. براي چنين علمـي به‌لحـاظ متعلقش ـ كه زماني است ـ مي‌توان قيد زمان آورد. پس هرچيزي تا تحقق نيافته است، معنا ندارد كه بگوييم: آيا براي خدا معلوم است يا نه. بايد چيزي باشد تا گفته شود كه اين شي‏ء معلوم است يا نه.

در قرآن كريم، غير از صفت علم، صفات ديگري نيز به خدا نسبت داده شده است كه به‌لحاظ متعلقشان مي‌توان آنها را زماني دانست؛ مانند: سمع، رؤيت و بصر؛(1) براي نمونه، در آيه 46 سوره طه مي‌فرمايد: قَالَ لَا تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكمَا أسْمَعُ وأرَي؛ «نهراسيد، من با شما هستم. [آنچه روي مي‌دهد] مي‌شنوم و مي‌بينم». روشن است تا مأموريت حضرت موسي و هارون(عليهما السلام) كه امري ديدني و شنيدني است، تحقق نيابد و كاري از آن‌دو سر نزند، شنيدن و ديدنِ كارهاي آن‌دو معنا ندارد. همچنين، در آيه اول سوره مجادله مي‌فرمايد: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجَادِلُك فِي زَوْجِهَا وَتَشْتَكي إِلَي اللَّهِ؛ «خداوند گفتار زني را كه درباره شوهرش با تو بگو‌مگو مي‌كرد، شنيد».

مسلّم است تا بگومگويي در كار نباشد، شنيدن معنا ندارد؛ اما شنيدن نه بدين معنا كه در ذات خدا چيزي پيدا شده كه قبلاً نبوده است؛ علم به اين شنيده، قبلاً بود، ولي شنيدن نبود.(2)


1. اين صفات، گاهي به‌لحاظ ادبي به‌صورت اسم فاعل يا صفت مشبهه و مانند آن به خدا نسبت داده مي‌شوند؛ مانند: خالق، رازق، سميع و بصير؛ و گاهي به‌صورت فعل به خدا نسبت داده مي‌شوند؛ مانند: خلق الله، رزقكم، سمع الله. البته خود سمع و بصر به‌منزلة ابزار شنيدن و ديدن به خدا نسبت داده نشده‌اند.

2. بنابراين، صفاتي مانند سميع و بصير، گاهي درباره علم به شنيدني‌ها و ديدني‌ها، حتي پيش از تحقق متعلق آنها به‌كار مي‌رود و گاهي به‌هنگام تحقق متعلق آنها در خارج، انتزاع شده و به خداي متعال نسبت داده مي‌شود. در‌صورت اول، اين صفات، صفات ذات و در‌صورت دوم، صفات فعل شمرده مي‌شوند. روايت زير اشاره به هردو نوع كاربرد اين صفات دارد: عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّه(عليه السلام) يَقُولُ لَمْ يَزَلِ اللَّهُ عَزَّ وَ‌جَلَّ رَبَّنَا وَ‌الْعِلْمُ ذَاتُهُ وَ‌لَا مَعْلُومَ وَ‌السَّمْعُ ذَاتُهُ وَ‌لَا مَسْمُوعَ وَ‌الْبَصَرُ ذَاتُهُ وَ‌لَا مُبْصَرَ وَ‌الْقُدْرَةُ ذَاتُهُ وَ‌لَا مَقْدُورَ فَلَمَّا أَحْدَثَ الْأَشْيَاءَ وَ‌كانَ الْمَعْلُومُ وَقَعَ الْعِلْمُ مِنْهُ عَلَي الْمَعْلُومِ وَ‌السَّمْعُ عَلَي الْمَسْمُوعِ وَ‌الْبَصَرُ عَلَي الْمُبْصَرِ وَ‌الْقُدْرَةُ عَلَي الْمَقْدُور... (محمدبن‌علي‌بن‌بابويه قمي (شيخ صدوق)، التوحيد، ص139، باب صفات الذات وصفات الافعال، ح1؛ محمد‌بن‌يعقوب كليني، الكافي، ج1، ص107، باب صفات الذات).

بايد چيزي باشد تا گفته شود خدا شنيد يا نشنيد. شنيدن، از مقام فعل انتزاع مي‏شود و حاكي از نوعي علم فعل درباره خداوند متعال است كه به‌لحاظ متعلقش زماني است.

پس با توجه به اينكه صفات فعل از مقام فعل انتزاع مي‏شوند و ما‌بازايي در ذات ندارند، نبايد چيزي در ذات پديد آيد تا مصداق آن شوند؛ بلكه مقايسه‏اي است كه عقل انجام مي‏دهد؛ مي‏گويد: خدا كه اين مخلوق را آفريد، قطعاً به آن آگاهي دارد و چون در حضور اوست، آن را مي‏بيند. اين «ديدن و شنيدن» ظرفش وقتي است كه خدا آن را به وجود آورد؛ پيش از آفرينش مخلوق، «ديدن» جا ندارد؛ چون «ديدن» صفتِ فعل است و از سنجش فعل الهي با ذات او انتزاع مي‌شود. مراد از شنيدن و ديدن خداوند، علم فعلي او به وجود مسموعات (شنيدني‌ها) و مرئيات (ديدني‌ها) است. اين علم در مقام فعل است. چنين علمي كه از مقام فعل انتزاع مي‏شود، به‌لحاظ متعلقش، مي‌تواند ظرف زمان هم داشته باشد.

از آنچه گذشت، معناي آياتي كه در آنها علم خداوند مقيد به زمان حاضر شده‌اند، روشن مي‌شود؛ براي نمونه، اين آيه كه مي‌فرمايد: وَلَنَبْلُوَنَّكمْ حَتَّي نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنكمْ وَالصَّابِرِينَ (محمد:‌31)؛ «شما را مي‌آزماييم تا مجاهدان و صابران شما را بشناسيم»، يعني، تا عمل شما در حضور او تحقق يابد. وقتي در حضور او تحقق يابد، عقل مفهوم علم را انتزاع مي‏كند؛ چون فرض اين است كه پس از آزمايش و تحقق عمل مي‏داند؛ از‌اين‌رو مي‏فرمايد: حَتَّي نَعْلَمَ. اين دانستن، صفت فعل است و جا ندارد كه پيش از وجودِ آن، خدا بداند. پس معناي اين آيه چنين نمي‏شود كه شما را مي‏آزماييم تا رفع جهل شود؛ بلكه شما را مي‏آزماييم تا فعل شما در حضور و منظر ما تحقق يابد.

پس راه‌حل اين آيات، همين است كه بگوييم: علم دو اعتبار دارد:

1. صفتِ ذات كه عين ذات خداوند و بي‌زمان است؛ 2. صفت فعل كه در ظرف تحقق فعل انتزاع و به خدا نسبت داده مي‏شود يا به‌صورت فعل، به خدا نسبت داده مي‏شود و به‌لحاظ متعلقش زمان دارد.

در قرآن كريم تعبير ديگري درباره علم خدا وجود دارد كه ما را به دقت بيشتري درباره علم خدا وا‌مي‌دارد و آن، «علم در كتاب» است كه در چندين آيه و ازجمله، آيات زير مطرح شده است:

قَالَ عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي فِي كتَابٍ لَّا يَضِلُّ رَبِّي وَلَا يَنسَي (طه:‌52)؛ «گفت: آگاهيِ مربوط به آنها نزد پروردگارم، در كتابي منعكس است. پروردگارم چيزي را گم و فراموش نمي‏كند»؛

ألَمْ تَعْلَمْ أنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاء وَالْأرْضِ إِنَّ ذَلِك فِي كتَاب... (حج:‌70)؛ «آيا ندانستي كه خدا آنچه كه در آسمان و زمين است، مي‌داند؛ همه اينها در كتابي ثبت است»؛

... لَا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأرْضِ وَلَا أصْغَرُ مِن ذَلِك وَلَا أكبَرُ إِلَّا فِي كتَابٍ مُّبِينٍ (سبأ:‌3)؛ «هيچ‌چيز هرچند به اندازه سنگيني يك ذره باشد، از خدا پنهان نيست(1) و نه‌تنها ذره، كوچك‌تر و بزرگ‌تر از ذره هم در كتابي آشكار وجود دارد».

اين تعبير كه «علم خدا در يك كتاب است»، سؤال‌برانگيز است؛ زيرا علم ذاتي خدا كه عين ذات است و در كتاب خدا نيست؛ علم فعلي هم كه از مقام فعل انتزاع مي‏شود، همراه خود فعل است؛ پس «علم در كتاب» چه علمي است؟ مگر خدا نياز دارد بنويسد تا فراموش نكند؟ اين تعبير، چنين مطلبي را به ذهن ايهام مي‏كند كه خدا براي اينكه فراموش نكند، مي‏نويسد تا هر‌گاه بخواهد مراجعه كند؛ به‌ويژه كه بي‌درنگ مي‏فرمايد: لا يَنْسَي.

پاسخ اين است كه از همين آيات به‌دست مي‌آيد كه خدا مخلوقي به‌نام كتاب دارد و اين مخلوق، به‌گونه‏اي است كه نمايانگر مخلوقات ديگر است و هركس بتواند با آن تماس پيدا كند و در آن بنگرد، از احوال مخلوقات ديگر باخبر مي‏شود و چون اين كتاب، مخلوق خداست، وجودش هم نوعي علم خدا به‌شمار مي‏آيد؛ يعني همان علم خداست كه در اين كتاب منعكس شده و نمايانگر حوادثي است كه تحقق مي‏يابد.


1. «مثقال ذرّه» تعبيري است در عربي كه كنايه از كوچك‌ترين چيز است.

پس، افزون بر علمِ ذات و علمِ فعل، علم ديگري هم براي خدا هست كه اسمش كتاب است و همه‌چيز در آن منعكس است. علم خداست، بدين معنا كه همه يا برخي از مخلوقات خدا در آن منعكس‌اند؛ كتاب است، چون هر‌كس بتواند با آن تماس پيدا كند، از احوال موجودات ديگر آگاه مي‏شود. مخلوقي خارج از ذات الهي و متعلق به خداست؛ خدا به‌گونه‌اي آن را آفريده كه همه اشيا در آن منعكس است.

پس اين «كتاب»، از مراتب علم الهي است. در بحث از مراتب فعل الهي دانستيم كه عقل مي‌تواند براي فعل الهي مراتبي را در‌نظر بگيرد كه بر‌حسب رتبه، بعضي بر بعضي مقدم‏اند؛ گرچه از‌نظر ظرفِ تحقق، همه با‌هم‌اند؛ يعني عقل، مي‌بيند كه خدا موجودي را مي‌آفريند و كاري انجام مي‏دهد و مي‌داند كه صدور اين فعل از او ناآگاهانه نيست؛ بلكه پيش خدا حضور دارد و خدا آن را مي‏بيند و مي‏شناسد و مي‏داند؛ چون ذات الهي ذاتي است كه بر همه‌چيز احاطه دارد و هرچه پيدا شود، در حضور او پيدا شده و علم هم غير از اين نيست كه چيزي نزد ذاتي كه شايستگي درك و علم دارد، حاضر باشد. در اينجا عقل همان‌گونه‌كه صفات فعليه را انتزاع مي‏كرد، مفهوم علم را نيز در اين مرتبه انتزاع مي‏كند. اگر اين شي‏ء، زماني باشد، صفت علم هم به زمان متصف خواهد شد؛ چنان‌كه ساير صفات الهي مانند خلق، رزق و تدبير كه از مقام فعل انتزاع مي‏شوند، در‌صورتي‌كه متعلَق فعل، امري زماني باشد، به‌لحاظ متعلقشان زماني مي‌شوند.

درباره علمي كه در اين مرتبه به خدا نسبت داده مي‏شود، درست است كه گفته ‏شود: اين علم، در اين زمان است؛ ولي بدين معنا نيست كه اكنون علم پيدا كرده و قبلاً نبوده است؛ بلكه مفهوم، مفهومي است كه از امري حادث حكايت مي‏كند؛ مثل خلق، رزق، تدبير و مفاهيمي كه در خودِ مفهوم، تعلق به شيء حادثي نهفته است. مفهوم به‌گونه‏اي است كه تابع متعلقش است. اگر متعلقِ آن، زماني باشد، از‌طرف

متعلق، مفهوم هم زماني مي‏شود؛ ولي از آن طرفِ اضافه كه به خدا مربوط مي‏شود، ديگر زماني نيست.

به‌هر‌حال با بررسي آيات قرآن به‌دست مي‌آيد كه علاوه بر علم ذاتي و فعلي، علم ديگري براي خداوند هست كه خداوند از آن به «علم در كتاب» تعبير كرده است؛ البته اين علم‌ها در ذات اثر نمي‏گذارند و باعث تغيير در ذات نمي‌شوند؛ زيرا علم ذاتي كه عين ذات است؛ علم فعلي هم از مقام فعل انتزاع مي‌شود و ما‌بازايي در ذات ندارد و ظرفش، ظرف تحقق فعل است. «علم في كتاب» هم عين ذات نيست؛ چون در كتاب است و كتاب مخلوق خداست؛ پس روشن مي‏شود علمي ديگر پيش از آفريدن موجودات به خدا نسبت داده مي‏شود؛ به‌لحاظ اينكه خدا چيزي آفريده كه در آن حوادث گذشته و آينده منعكس است و اين، طبعاً مرتبه‌اي از علم خداست و خدا آن را آفريده است. بنابراين، وقتي عقل آن را ملاحظه مي‏كند، آن را نيز مرتبه‏اي از ظهور علم الهي تلقي مي‌كند؛ البته نه بدين معنا كه با آفريدن اين موجود، چيزي به علم خدا افزوده شود و ذات الهي واجد چيزي شود؛ بلكه اينها جلوه‏هايي از چيزهايي است كه او داراست.(1)


1. براي اينكه دفع استيحاش شود، مي‏گوييم: آيا خدا پيش از آفرينش عالم با پس از آن، تفاوتي در ذاتش حاصل شد؟ آيا با آفريدن چيزي را از ‌دست داد يا چيزي را دارا شد؟ خير؛ ذات الهي غناي مطلق است، با آفريدن، نه چيزي از ذاتش كم و نه چيزي را دارا مي‏شود. به‌لحاظ ذات، ما مفهوم قدرت را انتزاع مي‏كنيم؛ قدرت بر خلق؛ اين قدرت، عين ذات است، پيش از آفرينش، پس از آن، و هنگام آفرينش. ولي مفهوم خالق و مفهوم خلق كردن، پيش از آفريدن خدا نبود؛ پيش از آن نمي‏توان گفت: خدا آفريد. اين مفهوم وقتي انتزاع مي‏شود كه مخلوقي در خارج تحقق يابد. آفريدن و ايجاد، مفهومي انتزاعي است؛ عقل است كه اين مفهومِ ذوالاضافه را با مقايسه بين اين وجود و وجود واجب، انتزاع مي‏كند و مي‏گويد: «او را ايجاد يا خلق كرد»؛ ولي بدين معنا نيست كه خدا قبلاً فاقد خالقيت بود و حالا واجد شد؛ بلكه انتزاعي است كه عقل انجام مي‏دهد. علمِ در مقام فعل نيز چنين مفهومي است. علم ذاتي سر جايش هست و تغييري نمي‏كند؛ ولي گاهي علم، به مفهوم انتزاعي هم به‌كار مي‏رود؛ همان‌گونه‌كه خلق و ايجاد، مفهوم انتزاعي است؛ يعني عقل ملاحظه مي‏كند كه مخلوق خدا در حضور اوست و مي‏گويد: خدا به آن علم دارد؛ وقتي وجود يافت، خدا به آن علم پيدا كرد؛ نه اينكه علم نداشت و حالا پيدا كرد و علمي به ذاتش اضافه شد. اين علم مثل مفهوم رؤيت و شنيدن، مفهومي انتزاعي از مقام فعل است.

پس، از مجموع آيات، استفاده مي‏شود كه نسبت دادن علم به خدا، به سه لحاظ است:

1. علم ذاتي كه عين ذات خداوند است؛

2. علم فعلي در مقام خلقِ كتاب، كه اين علم پيش از وجود موجودات هم هست؛

3. علم فعلي كه در ظرف تحقق حادثه و توأم با وقوع حادثه انتزاع مي‌شود.

براي روشن شدن علمي كه در كتاب است و كتاب، مظهر آن علم است، آيات مربوط به آن را بررسي مي‏كنيم. پيش از‌ اين گفتيم كه از مجموعه آيات و روايات به‌دست مي‌آيد كه هر‌چه در خارج تحقق مي‏يابد، مسبوق به چند چيز است: علم، كتاب، اذن، اجل، قدر و قضا. البته در برخي از روايات، مشيت و اراده هم ذكر شده است. اينها مراحل تحقق فعل الهي‌اند. نخست مرحله علم در مقام فعل بود كه ذكر شد. مرحله دوم مرحله كتاب است؛ يعني اين مخلوق در ظرفي انعكاس دارد؛ به‌گونه‌اي‌كه اگر كسي بر آنجا اشراف پيدا كند، آن را مي‏فهمد؛ اما آن مخلوق چيست؟ در اينجا به بررسي اين مخلوق از ديدگاه قرآن مي‌پردازيم.

2. كتاب (علم در كتاب)

براي بررسي آيات مربوط به اين مرحله از علم الهي، مقدمتاً مفهوم كتاب را توضيح مي‏دهيم.

مفهوم كتاب

كتاب به‌معناي نوشته است و در عربي هم به همين معنا به‌كار رفته است؛ اما اينكه اصل ريشة‏ كتَبَ چه بوده است و چرا و به چه لحاظ به نوشته، كتاب مي‏گويند و آيا به‌معناي جَمَعَ است يا ثَبَتَ و...، چيزهايي است كه نه‌تنها به ما كمك نمي‏كنند، بلكه موجب آشفته شدن ذهن مي‏شوند. اصولاً الفاظي كه در قرآن كريم و روايات به‌كار مي‌روند، اگر مفهوم

روشني دارند، پس ابهامي ندارد و اگر با قراين قطعي مي‏دانيم كه فلان لفظ در چه معنايي به‌كار رفته است، حقيقي است يا مجازي و...؛ در‌اين‌صورت، پيگيري ريشه كلمه، ذهن را گمراه مي‏كند. پس كتابت در عربي، عيناً همان نوشتن در فارسي است. آنچه در اينجا براي ما اهميت دارد، موارد كاربرد اين واژه در قرآن است. اين كلمه در قرآن به‌صورت‌هاي زير به‌كار رفته است:

كاربردهاي كتاب در قرآن

الف) حكم تشريعي

كتاب درباره نوشتن و نوشته و در‌زمينه حكم تشريعي به‌كار مي‏رود:

إِنَّ الصَّلاَةَ كانَتْ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ كتَابًا مَّوْقُوتاً (نساء:‌103)؛ «نماز براي مؤمنان نوشته‌اي زمان‌بندي شده است». منظور از كتاب در اينجا، تكليف واجب است. در اينجا حتي فهميدن اينكه آيا كاربرد كتاب در اين معنا به‌گونة مجازي است يا حقيقي نيز فايده‏اي ندارد. آنچه براي ما اهميت دارد، مراد از اين واژه درآيه ياد‌شده است كه ابهامي ندارد.

ب) كتاب‌هاي آسماني

... وأنزَلَ مَعَهُمُ الْكتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُواْ فِيه... (بقره:‌213)؛ «... و با ايشان (پيامبران) كتاب فرو ‌فرستاد تا ميان مردم در آنچه اختلاف دارند، حكم كند...».

... وأنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط... (حديد:‌25)؛ «و با ايشان (پيامبران) كتاب و ميزان فرستاديم تا مردم عدالت را به‌پا دارند».

حال، چرا مجموعه تعاليم الهي كه پيامبران به مردم ابلاغ كرده‌اند، كتاب ناميده شده است؟ آيا صرفاً به اين دليل كه امري نوشتني است (ما مِنْ شَأنِهِ اَنْ يُكتَب) و يا اينكه چون در عالمي ديگر نوشته شده است و يا مانند الواح تورات است كه نوشته شده بود

و كتاب‌هاي آسماني ديگر هم نوشته‏هايي بودند كه به‌وسيلة‏ ملايكه براي پيامبران مي‏آمدند؟ همه اينها محتمل است؛ اما به‌هر‌حال، مي‏دانيم كه چه قرآن بر چيزي نوشته شود و چه تنها در سينه‏ها باشد، اسمش «كتاب اللّه‏» است. مي‏دانيم خدا نام آنچه را كه بر پيامبران نازل فرموده و داراي حقايق و مسائل، و معارف و احكامي است، كتاب گذاشته است.

ج) نامه اعمال

يكي از اعتقادات ما كه برگرفته از نصّ قرآن و روايات است، اين است كه هر‌كس نامة اعمالي دارد و خدا فرشتگان بلندمرتبه و بزرگواري (كراماً كاتِبِين) را امر فرموده كه كارهاي مردم را بنويسند؛(1) بنابر ظاهر آيات و روايات، روز قيامت اين نامه‏ها را بيرون مي‏آورند و به‌دست اشخاص مي‏دهند؛ برخي به‌دست راست، برخي به‌دست چپ. آيات فراواني دراين‌زمينه است؛(2) ازجمله: وَكلَّ إِنسَانٍ ألْزَمْنَاهُ طَآئِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كتَابًا يَلْقَاهُ مَنشُورًا * اقْرَأْ كتَابَك كفَي بِنَفْسِك الْيَوْمَ عَلَيْك حَسِيبًا (اسراء:13ـ‌14)؛ «و كارنامة هر انساني را به‌گردن او بسته‏ايم و روز قيامت براي او نامه‏اي كه آن را گشوده مي‏بيند، بيرون مي‏آوريم [و به او مي‌گوييم:] نامه‏ات را بخوان. كافي است كه امروز، خود حسابرس خود باشي». به‌هر‌حال، اين هم كتابي است كه به‌وسيلة‏ ملايكه نوشته مي‏شود و تا روز قيامت ضبط مي‏شود تا به‌دست مردم برسد.

از برخي آيات استظهار مي‏شود كه ملايكه وقتي اعمال مردم را مي‏نويسند، از كتاب ديگري استنساخ مي‏كنند:

... كلُّ أمَّةٍ تُدْعي إِلي كتابِهَا الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ ما كنْتُمْ تَعْمَلُونَ * هذا كتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكمْ بِالْحَق


1. براي نمونه، ر.ك: زخرف:‌80؛ و انفطار:‌11.

2. براي نمونه، ر.ك: اسراء:‌71 و حاقه:‌19ـ25 و انشقاق:‌7ـ10.

إِنّا كنّا نَسْتَنْسِخُ ما كنْتُمْ تَعْمَلُون (جاثيه:28ـ29)؛ «...هر امتي به‌سوي كارنامة خود فراخوانده مي‏شود [و بديشان مي‏گويند:] آنچه را مي‏كرديد امروز پاداش مي‏يابيد. اين است كتاب ما كه عليه شما به‌حق سخن مي‏گويد. ما از آنچه مي‏كرديد، نسخه برمي‏داشتيم».

امام صادق(عليه السلام) درباره اينكه ملايكه از كجا مي‏نويسند، مي‏فرمايند: «مگر شما عرب نيستيد؟ چگونه معناي اين كلام را نمي‌دانيد؟ مگر نه اينكه استنساخ در زبان عربي به‌معناي نسخه‌برداري از كتاب ديگر است؟»(1) به‌حسب اين روايت، ملايكه هنگام نوشتن اعمال، به «لوح محفوظ» يا كتاب ديگري نگاه مي‏كنند و ازروي آن مي‏نويسند.

اين سه قسم از كاربرد كتاب، به بحث ما ربطي ندارد. بحث ما در كاربرد چهارم است:

د) كتابي كه همه‌چيز در آن ثبت است

طبق برخي آيات، خدا كتابي دارد كه همه‌چيز در آن هست؛ مانند: ... وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ يَابِسٍ إِلاَّ فِي كتَابٍ مُّبِينٍ (انعام:‌59)؛ «هيچ تر و خشكي نيست؛ مگر اينكه در كتابي روشن، [ثبت] است».

برخي گمان كرده‌اند مراد از كتاب مبين، قرآن است؛ ولي ظاهراً چنين نيست. اين آيه علم را به كتاب ارتباط داده و كتاب را جانشين علم كرده است. به‌جاي اينكه بفرمايد: لا رَطْبٍ وَلا يابِسٍ اِلاّ في عِلْمِ اللّه، فرموده است: لاَ رَطْبٍ وَلاَ يَابِسٍ إِلاَّ فِي كتَابٍ مُّبِين.


1. امام صادق(عليه السلام) در پاسخ به كسي كه درباره آيه شريفة ن وَالْقَلَم پرسيد، پس از اشاره به اينكه آنچه قلم مي‌نويسد، در كتابي مكنون (پوشيده) ثبت شده است، فرمود: فَهُوَ الْكتَابُ الْمَكنُونُ الَّذِي مِنْهُ النُّسَخُ كلُّهَا، أَ وَ‌لَسْتُمْ عرباً فَكيْفَ لاَ تَعْرِفُونَ مَعْنَي الْكلاَمِ وَ‌أَحَدُكمْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ انْسَخْ ذَلِك الْكتَابَ أَ وَ‌لَيْسَ إِنَّمَا يُنْسَخُ مِنْ كتَابٍ آخَرَ مِنَ الأَصْلِ وَ‌هُوَ قَوْلُهُ إِنَّا كنَّا نَسْتَنْسِخُ ما كنْتُمْ تَعْمَلُون؛ «آن [كتابي كه نوشته‌هاي قلم در آن ثبت است] همان كتاب مكنوني است كه تمام نسخه‌برداري از آن صورت مي‌گيرد. آيا شما عرب نيستيد؟ چگونه معناي اين جمله را نمي‌فهميد؟ وقتي يكي از شما به ديگري مي‌گويد: اين كتاب را نسخه‌برداري مي‌كنم، آيا مرادش اين نيست كه از كتاب اصلـي نسخه برمي‌دارم؟» (محمدباقر مجلسـي، بحـار الانوار، ج57، ص366ـ367، باب القلم و‌اللـوح المحفـوظ والكتاب المبين، ح3).

درباره اين كتاب، تعبيرهاي مختلفي شده است؛ مانند:

الف) بلندمرتبه و محكم نزد ما: وَإِنَّهُ فِي أمِّ الْكتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ (زخرف:‌4)؛ ‌«و آن (قرآن) در كتاب اصلي (لوح محفوظ) نزد ما، بلندمرتبه و داراي «اِحكام» است».

ب) كتابي آشكار يا آشكاركننده: فِي كتَابٍ مُّبِين (انعام:‌59 و يونس:‌61).

ج) كتابي حفظ‌كننده يا حفظ‌شده: وَعِندَنَا كتَابٌ حَفِيظٌ (ق:‌4)؛ «و نزد ما كتابي حفظ‌كننده [يا حفظ‌شده] است».

در آيه پيشين به مبين (آشكار يا آشكار‌كننده) و در اينجا به حفيظ (به‌معناي حافظ = حفظ‌كننده) توصيف شده است و احتمالاً حفيظ به‌معناي محفوظ (حفظ‌شده)(1) نيز هست؛ مانند آيه‏اي ديگر كه مي‏فرمايد: بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَّجِيدٌ * فِي لَوْحٍ مَّحْفُوظٍ (بروج:21ـ‌22)؛ «بلكه آن قرآني (خواندني) با‌عظمت است كه در لوحي محفوظ است»؛ يعني خود كتاب از ‌بين نمي‏رود.

د) كتابي نهفته و پنهان: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كرِيمٌ * فِي كتَابٍ مَّكنُونٍ (واقعه:77ـ‌78)؛ «وحقيقتاً اين [پيام] قرآني (خواندني) است ارجمند، در كتابي نهفته (پوشيده)».

ﻫ) كتاب مادر: يَمْحُو اللّهُ مَا يَشَاء وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أمُّ الْكتَابِ (رعد:‌39)؛ «خدا آنچه را بخواهد، محو يا اثبات مي‏كند و اصل كتاب نزد اوست». تعبير ام‌الكتاب، اين مفهوم را تداعي مي‌كند كه كتاب‌هاي متعددي وجود دارد كه يكي اصل و بقيه فرعي‌اند؛ مانند دفتر كل و دفاتر فرعي كه بخش‌هايي از آن در اينها منعكس است. يك كتاب اصلي است كه همه‌چيز، از هركس، هر حادثه و هر زمان و مكان در آن هست: وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ يَابِسٍ إِلاَّ فِي كتَابٍ مُّبِينٍ (انعـام:‌59) و نيز كـتاب‌هاي فـرعي ـ‌ مثل دفاتر جـزئي ـ براي اقوام يا افراد خاص وجود دارد. از اين كتاب‌هاي فرعي، با تعابيري مانند كتاب‌


1. مرحوم علامه طباطبايي همين احتمال را در تفسير الميزان مطرح كرده است. به‌گفتة وي، منظور از كتاب حفيظ، كتابي است كه همه‌چيز را در خود ثبت و ضبط كرده و از هر تغيير و تحريفي، محفوظ است.

الابرار(1) و كتاب‌ الفجار(2) ياد شده است. آياتي نيز مانند كلُّ أمَّةٍ تُدْعَي إِلَي كتَابِهَا (جاثيه:‌28) و يَمْحُو اللّهُ مَا يَشَاء وَيُثْبِت (رعد:‌39) به اين‌گونه كتاب‌هاي فرعي اشاره دارند. پس كتاب اصلي، «ام‌الكتاب» است و بقيه، فرعي‌اند. روايات نيز كم‌و‌بيش اين حدس را تقويت مي‌كنند.(3)

از آنچه بيان شد، استفاده مي‌شود كه «ام‌الكتاب» مرتبه‌اي از علم الهي و مخلوق است؛ در‌نتيجه، عين ذات خدا نيست؛ چون مي‏فرمايد: «عِنْدَنا». مخلوقي است كه همه‌چيز، ازجمله خود قرآن كريم در آن هست؛ چون مي‌فرمايد: وَإِنَّهُ فِي أمِّ الْكتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ. موجودي است بسيار ارزنده كه دستخوش تحولات نمي‏شود. مكنون و محفوظ است؛ يعني هيچ عاملي نمي‏تواند در آن اثر بگذارد.[4] چيزي است كه مي‌توان درباره آن گفت: «عنداللّه»‏ است؛ به‌ويژه، با توجه به اينكه در قرآن، از موجودات زوال‌ناپذير با اين تعبير ياد شده است كه مَا عِندَكمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاق (نحل:‌96)، تا اين اندازه را مي‏شود به‌دست آورد كه اين كتاب، موجودي تغييرناپذير و زوال‏ناپذير است؛ اما اينكه حقيقتاً اين كتاب چيست، كجاست و حقايق گذشته، حال و آيندة عالم چگونه و به چه شكلي در آن ثبت شده است، پرسش‌هايي است كه قرآن درباره آن سكوت كرده است. ما هم طبق روايت اُسْكتُوا عَمّا سَكتَ اللّه‏،(5) از‌


1. مطففين:‌18.

2. مطففين:‌7.

3. با تأمل در آياتي مانند: يَمْحُو اللّهُ مَا يَشَاء وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكتَاب (رعد:‌39)، و مقايسة آن با آياتي كه از وجود كتابي حفيظ (مصون از تغيير و تبديل) خبر مي‌دهند، مي‌توان چنين حدس زد كه مرتبه‌اي از علم الهي در كتابي ثبت شده است كه مي‌توان از آن با عنوان «لوح محو و اثبات» ياد كرد و حوادث در اين كتاب، بر‌اساس مقتضيات و برخي علل ناقصه ثبت شده‌اند و برخي از تغييرات (بدا) در آن، صورت مي‌گيرد. درباره اين مرتبه از علم الهي، در مبحث تقدير سخن خواهيم گفت. درباره چگونگي تغييرات در اين مرتبه از علم الهي، ر.ك: محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج4، ص99، باب 3، روايت 9 و ص96، باب3، روايت 2 و ص97، باب 3، روايت 4.

4. در‌اين‌باره، ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج19، ص136؛ همان، ج18، ص339.

5. ابن‌ابي‌جمهور احسائي، عوالي اللئالي العزيزية‌ في الاحاديث الدينية، ج3، ص166، ح61.

پيش خود چيزي نمي‏گوييم. اجمالاً مي‏فهميم، موجودي است كه خدا آن را آفريده و نمايانگر موجودات ديگر است و كساني كه شايستگي مراجعه به آن را داشته باشند، مي‌توانند حقايق آن را درك كنند. تماس با اين كتاب، براي كساني ممكن است كه مصداق لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ باشند؛ يعني كساني كه مطهر باشند و قدر متيقن آن،پيامبر گرامي اسلام(صلى الله عليه وآله)، حضرت زهرا(عليها السلام) و امامان معصوم(عليهم السلام)‌ اند كه قرآن در شأن ايشان مي‌فرمايد: إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكمْ تَطْهِيرًا (احزاب:‌33)؛ «خدا چنين اراده كرده است كه آلودگي را تنها از شما اهل‌بيت [نبوت] بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند».

علم الهي و افعال اختياري انسان

آنچه بايد روي آن تأمل كرد، اين است كه آيا كارهاي اختياري انسان و همه حوادثي كه براي بشر واقع مي‌شود، در «امّ‌الكتاب» ثبت است يا نه؟

اين پرسش مهمي است؛ چون انسان خيال مي‏كند كه اگر همة‏ كارهاي اختياري او قبلاً معلوم باشد، يك نوع جبر ايجاد مي‏كند و يا اگر حوادث پيش‌آمده براي هركسي، نوشته شده باشد، پس كارهاي او جبري است و هر‌كس سرنوشتي دارد كه خواه‌ناخواه خواهد شد.

اين مسئله ابعاد بسيار گسترده‌اي دارد و ازجمله، با گسترة علم الهي ارتباط دارد و از آن، پرسش يا پرسش‌هاي ديگري نيز برمي‌خيزد. در اينجا به دو پرسش مهم و اصلي در‌اين‌باره مي‌پردازيم:

اولاً، آيا از ديدگاه قرآن، همه حوادث و كارهايي كه ما با اختيار انجام مي‏دهيم، در آن كتاب ثبت شده است؟

ثانياً، به‌فرض اينكه تمام حوادث و كارهاي اختياري انسان در كتابي ثبت شده باشد،

آيا چنين چيزي موجب جبر نيست؟ پاسخ قرآن درباره پرسش اول مثبت است؛ برخي از آيات به عموم خود، بر اين دلالت دارند كه تمام حوادث و پيشامدهايي كه براي هر‌كس رخ مي‌دهد، در كتابي ثبت است؛ قرآن دراين‌باره مي‌فرمايد: وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُهَا وَلاَ حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الأرْضِ وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ يَابِسٍ إِلاَّ فِي كتَابٍ مُّبِينٍ (انعام:‌59)؛ «آنچه در خشكي و درياست، مي‌داند و هيچ برگي از درختي نمي‌افتد، مگر اينكه او مي‌داند و هيچ دانه‌اي در تاريكي‌هاي زمين و هيچ تر و خشكي نيست، مگر اينكه در كتابي آشكار است». طبق عموم اين آيه، همه‌چيز، ازجمله تمام كارهاي اختياري انسان در كتابي ثبت شده و خدا از آن آگاه است؛ اما قرآن به اين عموم بسنده نمي‌كند؛ بلكه تصريح مي‌كند كه هر حادثه‌اي كه براي هر‌كس پيش مي‏آيد، دانه‌به‌دانه، تمام آنها پيش از وقوع در كتابي ثبت شده است: مَا أصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِي الْأرْضِ وَلَا فِي أنفُسِكمْ إِلَّا فِي كتَابٍ مِّن قَبْلِ أن نَّبْرأهَا إِنَّ ذَلِك عَلَي اللَّهِ يَسِيرٌ (حديد:‌22)؛ «هيچ مصيبتي نه در زمين و نه در نفس‌هاي شما [به شما] نرسد، مگر پيش از آنكه آن را پديد آوريم، در كتابي [ثبت شده] است؛ اين [كار] بر خدا آسان است».

اگر از آيه إِنَّا كنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كنتُمْ تَعْمَلُونَ (جاثيه:‌29)، استفاده كرديم كه اعمال ما را از لوح ديگري بازنويسي مي‏كنند، پس اين آيه هم شاهد بر اين است كه تمام حوادث، حتي اعمال اختياري ما هم قبلاً مكتوب است.

 اما پاسخ اين پرسش كه آيا ثبت تمام حوادث و پيشامدها، حتي كارهاي اختياري انسان، موجب سلب اختيار، و جبر است، منفي است؛ زيرا اين حوادث، همان‌گونه‌كه واقع مي‏شوند، در علم الهي ثبت شده‌اند. آنچه با اختيار ما انجام مي‏شود، در علم الهي ثبت شده است كه با اختيار واقع مي‏شود؛ يعني نوشته شده است كه فلان كس در فلان زمان، با اختيار خود چنين خواهد كرد. اين تثبيت اختيار است، نه جبر. اگر جبري باشد، بر‌خلاف علم و كتابت الهي است. هر حادثه آن‌گونه‌كه واقع مي‏شود، نوشته شده است.

آنجا منعكس‌كننده حوادث است به همان‌‌گونه‌اي‌كه واقع خواهد شد (علي ما هي عليها)؛ هر حادثه‏اي با اسباب و مسببات خودش، در آنجا منعكس است.

پس صرف اينكه خدا مي‏داند و مي‏نويسد و يا حتي قبلاً هم اعلام مي‏كند كه شخصي با اختيار خود در وقتي معين چنين خواهد كرد، موجب جبر نمي‏شود؛ چون فرض اين است كه خدا مي‌داند كه با اختيارِ خودِ فرد انجام مي‌گيرد. اين از‌آن‌روست كه حيثيت علم خدا، نمايش واقعيت است، نه تغيير واقعيت؛ پس به‌هيچ‌وجه علم الهي و ثبت قبلي، موجب جبر نمي‏شود؛ سرنوشتِ ما، آن‌گونه‌كه خود، آن را مي‏سازيم، قبلاً در آنجا نوشته شده است.

3. اذن الهي

از تعبيراتي كه در قرآن كريم درباره افعال الهي به‌كار رفته، تعبير «اذن» است. مفهوم اذن‌ ـ آن‌‌گونه‌كه در گفت‌و‌گوهاي عرفي استعمـال مي‏شود ـ در جايي به‌كار مي‏رود كه فاعل بخواهد در چيزي كه مملوك ديگري است، تصرف قانوني كند و قانوناً حق تصرف در آن را ندارد و براي اينكه تصرفش قانوني باشد، از مالك، اذن مي‏گيرد؛ مثلاً ما اگر بخواهيم كتابِ كسي را بخوانيم يا وارد خانه كسي شويم، بايد اذن بگيريم. اذن، به همين معنا در قرآن شريف وارد شده است. يكي از دستورهاي شرعي اين است كه كودكان وقتي مي‏خواهند وارد اتاق پدر و مادر شوند، اذن بگيرند؛ اگر كسي بخواهد وارد خانه ديگري شود بايد اذن بگيرد. اين كاربرد عرفي اذن است كه در‌واقع موارد كاربرد آن، امور اعتباري است؛ يعني چنين نيست كه بدون اذن مالك، تصرف ممكن نباشد و كاري بدون اذن انجام نگيرد؛ بلكه تصرف ممكن است، ولي قانوني نيست.

كاربردهاي قرآني اذن

كاربرد اذن در قرآن كريم بسيار گسترده‏تر از كاربردهاي عرفي آن است؛ يعني تعبير اذن

در قرآن كريم افزون بر امور تشريعي و اعتباري، در امور تكويني هم به‌كار رفته است و درباره هر فاعلي كه فعلش را انجام مي‏دهد، تعبير اذن الهي به‌كار رفته است؛ خواه فاعل ارادي باشد، مثل انسان يا فاعل طبيعي، مثل گياه؛ خواه در امور دنيوي باشد، خواه در امور اخروي. در همة‏ اين موارد، تصرفاتي كه فاعل‌ها انجام مي‏دهند، مشروط به اذن خدا شده است. در اينجا به بيان اقسام كاربردهاي قرآني اذن مي‌پردازيم:

الف) امور تشريعي و اعتباري

يكي از كاربردهاي قرآني اذن، همان كاربرد عرفي آن، يعني امور تشريعي و اعتباري است. نمونه‌هاي اين كاربرد در قـرآن فراوان است؛ براي نمـونه ـ چنان‌كه پيش از اين اشاره شد ـ يكي از دستورهـاي شرعـي اين اسـت كه كودكان وقتي مي‌خـواهند وارد اتاق پدر و مادر شوند، اجازه بگيرند: يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنكمُ الَّذِينَ مَلَكتْ أيْمَانُكمْ وَالَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنكمْ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ مِن قَبْلِ صَلَاةِ الْفَجْرِ وَحِينَ تَضَعُونَ ثِيَابَكم مِّنَ الظَّهِيرَةِ وَمِن بَعْدِ صَلَاةِ الْعِشَاء ثَلَاثُ عَوْرَاتٍ لَّكمْ (نور:‌58)؛ «اي كساني كه ايمان آورده‏ايد، بايد كساني كه مالكشان شده‏ايد و كساني از شما كه به‌حد بلوغ نرسيده‏اند [براي در‌آمدن به‌نزد شما] در سه هنگام اجازه خواهند: پيش از نماز بامداد، و هنگام نيم‌روز كه جامه‏هاي خويش فرو مي‏نهيد، و پس از نماز خفتن. اينها سه وقت خلوت شماست».

درباره جهاد نيز تعبير اذن به‌كار رفته است: أذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَي نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ (حج:39)؛ «به كساني كه جنگ بر آنان تحميل شده، رخصت [جهاد] داده شده است؛ چرا‌كه به آنان ستم شده است و البته خدا بر ياوري آنان سخت تواناست».

مسلمانان، پيش از هجرت، تا در مكه بودند، به‌سبب نداشتن قدرت كافي براي دفاع

از خود، اجازة‏ دفاع نداشتند و دستور داده شده بود كه دست نگه‌دارند: ألَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كفُّواْ أيْدِيَكم... (نساء:‌77)؛ «آيا نديدي كساني را كه به آنان گفته شد، [فعلاً] دست از جنگ بداريد...»؛ ولي پس از مهاجرت به مدينه كه هستة جامعة‏ اسلامي در آنجا بسته شد و قدرت دفاعي پيدا كردند، به آنان اذن جنگ با كفار داده شد. آيه 39 سوره حج اشاره به همين است.

در مواردي نيز كساني كه قانون‌هايي بدون اذن خدا وضع و جعل مي‏كنند، سرزنش شده‌اند؛ چنان‌كه خطاب به مشركان مي‏فرمايد: ... قُلْ آللّهُ أذِنَ لَكمْ أمْ عَلَي اللّهِ تَفْتَرُونَ (يونس:59)؛ «[اين قانون‌هايي كه وضع مي‏كنيد] آيا خدا به شما اذن داده است يا بر خدا دروغ مي‏بنديد».

 اين موارد و مانند آن، ناظر به اذن تشريعي و اعتباري‌اند؛ در‌واقع، لزوم اذن تشريعي، نتيجة اعتقاد به ربوبيت تشريعي است. وقتي ما معتقد شديم به اينكه ربوبيت تشريعي از آنِ خداست و اوست كه بايد اصالتاً امرونهي كند، نتيجه‏اش اين است كه هر‌كس بخواهد حكمي يا قانوني را وضع كند، بايد با اذن الهي باشد؛ كسي اصالتاً حق وضع قانون ندارد.

ب) امور تكويني

كاربردهاي قرآنيِ «اذن» در امور تكويني، فراوان‌اند. تقريباً مي‌توان گفت كه قرآن كريم اذن خداوند را شرط تحقق همه پديده‌ها و حوادث دانسته است، حال از هر‌يك نمونه‏اي را يادآور مي‏شويم:

درباره روييدن گياه:

وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّه... (اعراف:‌58)؛ «زمين خوب و پاكيزه، گياه خود را به‌اذن پروردگار مي‏روياند».

اين يك عمل طبيعي است كه اگر بذري در زميني بود و آن زمين، قابليت روييدن گياه را داشت و شرايط مساعد بود، گياه در آن زمين به‌طور طبيعي مي‏رويد؛ ولي قرآن شريف رويش گياه را منوط به‌اذن خداوند مي‏داند.

درباره تأثير سحر:

فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِ مِنْ أحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ (بقره:‌102)؛ «از آن‌دو [فرشته] چيزهايي مي‌آموختند كه بدان، ميان زن و شوهر جدايي مي‌افكندند؛ هر‌چند بدون اذن خدا نمي‌توانستند به احدي زيان برسانند».

اين آيه درباره دو فرشته به‌نام‌هاي هاروت و ماروت است كه در سرزمين بابل به‌هدف مقابله با سحر ساحران به مردم سحر مي‌آموختند. مي‏فرمايد: آنها سحر آموزش مي‏دادند؛ ولي ساحران با سحر خود نمي‏توانند به كسي ضرر بزنند، مگر به‌اذن خدا.

درباره افعال طبيعي انساني:

وَمَا كانَ لِنَفْسٍ أنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ الله ‏ِ... (آل عمران:‌145)؛ «هيچ‌كس نمي‏تواند بميرد، مگر به‌اذن خدا».

مرگ، پديده‏اي است طبيعي كه در شرايط خاصي تحقق مي‏يابد؛ ولي قرآن همين پديدة طبيعي را منوط به‌اذن خدا مي‌داند.

درباره كارهاي اختياري انسان:

وَمَا كانَ لِنَفْسٍ أن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ ‏ِ... (يونس:‌100)؛ «هيچ‌كس را نرسد، كه بي‌اذن خدا ايمان بياورد».

درباره معجزات پيامبران:

وَمَا كانَ لِرَسُولٍ أن يَأْتِيَ بِآيه إِلاَّ بِإِذْنِ اللّه... (رعد:‌38)؛ «هيچ پيامبري را نرسد كه جز به‌اذن خدا معجزه‌اي بياورد».

البته درباره معجزات خاص هم آيات فراواني داريم؛ به‌ويژه درباره حضرت عيسي‌بن‌مريم(عليه السلام) بر اين تأكيد شده است كه تمام كارهايي را كه او انجام مي‏داد باذن اللّه‏ بود و شايد تأكيد فراوان قرآن درباره وي بدين سبب است كه برخي قايل به الوهيت وي بوده‌اند و اين معجزات را هم دليل الوهيت او مي‌شمردند؛ از‌اين‌رو، قرآن به‌ويژه در اين مورد، تعبير «بِاِذْني» و «بِاِذْنِ اللّه‏ِ» را تكرار مي‏فرمايد.(1)

إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكونُ طَيْرًا بِإِذْنِي وَتُبْرِيءُ الأكمَهَ وَالأبْرَصَ بِإِذْنِي وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوتَي بِإِذْنِي (مائده:‌110)؛ «و آن‌گاه كه به‌اذن من از گل [چيزي] به‌شكل پرنده مي‌ساختي، پس در آن مي‌دميدي و به‌اذن من پرنده‌اي مي‌شد و به‌اذن من كور مادرزاد و مبتلا به پيسي را شفا مي‌دادي و آن‌گاه كه مردگان را به‌اذن من [زنده از قبر] بيرون مي‌آوردي».

درباره هدايت پيامبران:

الَر كتَابٌ أنزَلْنَاهُ إِلَيْك لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ (ابراهيم:‌1)؛ «الر؛ [اين] كتابي است كه ما آن را بر تو نازل كرديم تا مردم را به‌اذن ربّشان از تاريكي‏ها به‌سوي نور بيرون آوري».

درباره سخن گفتن در قيامت:

... لَّا يَتَكلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أذِنَ لَهُ الرحْمَنُ وَقَالَ صَوَابًا (نبأ:‌38)؛ «سخن نگويد مگر كسي كه [خداي] رحمن به او رخصت دهد و سخن راست گويد».

درباره شفاعت:

... مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ ... (بقره:‌255)؛ «كيست كه نزد خدا بي‌اذنش شفاعت كند؟»‌


1. ر.ك: آل عمران:‌49.

درباره خلود بهشتيان در بهشت:

وأدْخِلَ الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ ... (ابراهيم:‌23)؛ «و كساني كه ايمان آورده‌اند و كارهاي شايسته كرده‌اند به بهشت‌هايي درآورده مي‌شوند كه زير [درختان] آن، جويبارها روان است كه به‌اذن پروردگارشان در آنجا جاودانه به‌سر مي‌برند و...».

درباره حوادثي كه براي انسان رخ مي‌دهد:

مَا أصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ (تغابن:‌11)؛ «هيچ مصيبتي به كسي نمي‌رسد، مگر به‌اذن خدا».

درباره كارهاي فرشتگان:

تَنَزَّلُ الْمَلَائِكةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم (قدر:‌4)؛ «در آن شب، فرشتگان، با روح به‌اذن پروردگارشان، براي هر كاري [كه مقرر شده است] فرود مي‌آيند».

درباره كارهاي جنيان:

وَمِنَ الْجِنِّ مَن يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ ... (سبأ:‌12)؛ «برخي از جنيان نزد او (حضرت سليمان(عليه السلام)) به‌اذن پروردگارش كار مي‌كردند».

با تأمل در اين آيات به‌روشني درمي‌يابيم كه آنچه در عالم روي مي‌دهد، چه كارهاي موجودات با‌شعور، مانند انسان، جن و فرشته و چه غير آن، مانند گياه، و خواه كارهاي اختياري، مانند ايمان، و خواه غير‌اختياري، مانند مصيبت‌هاي غير‌اختياري همچون مرگ، همه به‌اذن خدا وابسته‌اند. هيچ حادثه‏اي در عالم، نه در دنيا و نه آخرت، نه به‌وسيلة‏ انسان و نه موجودات ديگر، بدون اذن الهي تحقق نمي‏يابد. پس كاربرد اذن در قرآن بسيار گسترده‌‏تر از آن اذني است كه در امور اعتباري به‌كار مي‏رود. منوط بودن تحقق يك پديدة تكويني، بدين معنا نيست كه اگر آن پديده بدون اذن الهي تحقق يابد، قانوني نيست؛ مثلا

وَمَا كانَ لِنَفْسٍ أنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ الله (آل عمران:‌145)، بدين معنا نيست كه مرگ به‌غير اذن خدا قانوني نيست و يا معناي مَا أصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ (تغابن:‌11)، اين نيست كه مصيبت به‌غير اذن الهي قانوني نيست؛ بلكه اين اذن‌ها از وجودِ رابطه حقيقي حوادث و ارادة الهي حكايت مي‏كنند؛ يعني هيچ حادثه‏اي در عالم بدون استناد تكويني به خدا تحقق نمي‏يابد، و چگونه ممكن است تحقق پيدا كند، با‌اينكه هيچ موجودي از خودش هيچ‌گونه استقلالي در هيچ كاري ندارد؟ هر فاعلي، هرنوع كاري بخواهد بكند و هر تصرف و تأثيري بخواهد داشته باشد، بايد به نيروي الهي وابسته باشد: لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ (كهف:‌39)؛ «هيچ نيرويي جز به [قدرت] خدا نيست». و اين مقتضاي توحيد افعالي است كه استقلال در تأثير، منحصر به خداي متعال است و هر موجودي هر تأثيري دارد، به‌واسطة‏ قدرتي است كه خدا به او داده است؛ اما گاهي رسماً فعل به خدا نسبت داده شده است؛ همچون تعبيرات فراواني كه در توحيد افعالي بيان كرديم و گاهي اعتبار نازل‌تري است؛ يعني فعل به خدا نسبت داده نشده، بلكه به فاعلي نسبت داده شده است كه آن فاعل، باذن اللّه‏ كار را انجام مي‏دهد؛ مانند نمونه‌هايي كه اخيراً بيان كرديم.

فهميدن توحيد افعالي به‌معناي دقيق آن، كار آساني نيست؛ از ذهن‌هاي عادي دور است. فهم دقيق اين حقيقت كه هر تأثيري ازجانب خداست، براي همه آسان نيست؛ براي نمونه، همه نمي‏توانند هضم كنند كه كارهايي كه بر‌خلاف قوانين تشريعي الهي انجام مي‏گيرد، چگونه مستند به ارادة‏ الهي مي‏شوند؟ يعني فرق ارادة تكويني و تشريعي، فرق ساده‏اي نيست كه همه بتوانند درك كنند؛ ولي استناد كارها به اذن الهي، فهمش آسان است؛ تا خدا اذن ندهد، كسي نمي‌تواند در ملك او تصرف كند. در‌واقع، آياتي كه بر تحقق هر پديده‏اي به‌اذن او دلالت دارند، مرتبه‏اي پايين‌تر از توحيد افعالي را بيان مي‏كنند؛ به‌طور‌كلي، پس از اينكه توحيد افعالي براي ما قابل هضم و پذيرفتني باشد، در فهم اين‌گونه آيات دچار اشكال نمي‏شويم.

وابستگي فعل خدا به اذن الهي

يكي از تعبيراتي كه درباره اذن در قرآن شريف به‌كار رفته، اين است كه خدا كارهاي خودش را هم گويي منوط به «اذن» خودش فرموده است: ... وَاللّهُ يَدْعُو إِلَي الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ ... (بقره:‌221)؛ «و خدا به‌اذن خودش [مردم] را به‌سوي بهشت و آمرزش فرا مي‌خواند».

وابستگي كار ديگران به اذن خدا، فهميدني است؛ ولي اينكه كار خدا منوط به اذن خودش باشد، قدري تأمل‌برانگيز است؛ اما با اندكي تأمل در كاربردهاي اذن در گفت‌و‌گوهاي عرفي، معناي آن روشن مي‌شود. گاهي درباره كاري كه در قلمرو اختيارات ماست، از ما پرسيده مي‏شود: شما اين كار را با اجازة چه كسي انجام دادي؟ و ما در پاسخ مي‌گوييم: به‌اجازة خودم. معناي اين سخن اين است كه نياز به اذن ديگري نداريم.(1)

در آيه شريفه نيز اين‌گونه است. خدا مي‏فرمايد: خدا براي آنكه كسي را به بهشت ببرد، نياز به اذن ديگري ندارد. در‌واقع، تأكيد بر اين است كه خدا در كارهايش نياز به اذن كسي ندارد؛ ديگران در كارهايشان نيازمند به‌اذن خدايند و استقلالي در تصرف ندارند؛ ولي خدا غني بالذات و از هرجهت مستقل است.

پس درمجموع، از اين آيات مي‌توان استفاده كرد كه يكي از مراحل تحقق افعال الهي، پس از مرتبه علم، «اذن» است؛ يعني عقل اين مفهوم را انتزاع مي‏كند كه كارهايي كه در قلمرو‏ قدرت خدا انجام مي‏گيرند، بدون اذن تكويني او محقق نمي‌شوند.(2)


1. مانند تعبيراتي كه در فلسفه به‌كار مي‏رود: واجب‌الوجود بالذات، در‌برابر واجب بالغير؛ يعني وجوب وجود به‌سبب ذات است، در‌حالي‌كه ذات، علت وجود نيست و بين ذات او و وجودش عليت نيست؛ و اصلاً تعدد نيست و وجوب او هم تأكد وجود است؛ پس واجب‌الوجود به‌سبب الذات؛ يعني لا بالغير.

2. البته برخي از امور، افزون بر اذن تكويني، اذن تشريعي هم دارند؛ مانند كارهاي واجب، مستحب و مباحي كه از انسان‌ها صادر مي‏شود؛ ولي كارهاي حرام و خلاف قانون، اذن تكويني دارند.

با توجه به آنچه گذشت، روشن مي‌شود كه اذن، يك مفهوم انتزاعي است؛ بدين معنا كه وقتي حوادث جهان را با خدا مي‌سنجيم، مي‌بينيم كه اگر كاري بدون اذن خدا صادر شده باشد، بدين معناست كه خدا به صدور اين فعل رضايت نداشته، و لازمه‏اش اين است كه خدا مغلوب عامل ديگري قرار گيرد؛ ولي مي‏دانيم كه خدا مغلوب چيزي نشده و تأثيري بر او وارد نمي‏شود؛ پس هر‌چه در عالم هستي تحقق مي‌يابد، به‌اذن خداست؛ اگر خدا نمي‏خواست، جلويش را مي‏گرفت. از اين ديدگاه كه نگاه مي‏كنيم، مفهوم اذن انتزاع مي‏شود.

4. مشيت

پس از اذن كه نسبت به تمام حوادث و پديده‏ها عموميت دارد، نوبت به «مشيت» و «اراده» مي‏رسد. اين‌دو تعبير گاهي در فارسي به‌جاي يكديگر و به‌معناي «خواستن» به‌كار مي‌روند. در عربي هم در بسياري از موارد، اين‌دو به‌جاي هم به‌كار مي‏روند. در قرآن نيز در برخي جاها، تعبير مشيت و در آيه‏اي ديگر، در همان مورد تعبير اراده به‌كار رفته است كه نشان مي‌دهد مشيت و اراده، يا مترادف‌اند، يا معاني آنها نزديك به يكديگر است؛ مانند دو آيه ذيل:

إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاء (حج:‌18)؛ «خدا آنچه بخواهد، انجام مي‌دهد».

إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ (حج:‌14)؛ «خدا آنچه را اراده كند، انجام مي‌دهد».

تنها فرق اين‌دو در مواردي كه باهم به‌كار مي‌روند، اين است كه مشيت به مرتبة‏ مقدم بر اراده اطلاق مي‏شود.

ما گاهي مي‏خواهيم كاري را انجام دهيم، ولي وسايلش فراهم نيست يا انجام آن را به‌مصلحت نمي‌دانيم؛ در اينجا مشيت (خواست) هست، ولي اراده (تصميم بر انجام كار) نيست؛ بدين‌لحاظ، مشيت، رتبه‌اي پيش از اراده است.

درباره افعال الهي نيز عقل مي‌تواند اين‌دو مرتبه را از هم جدا كند و در مرحله‏اي، مشيت و در مرحله‏اي ديگر، اراده را انتزاع نمايد. البته چنان‌كه پيش‌تر نيز ياد‌آور شديم، اين مفاهيم درباره خدا، ما‌بازاي خارجي ندارد و اين‌دو، ترتب خارجي بر هم ندارند؛ اين‌گونه نيست كه در ذات الهي نخست چيزي به‌نام اذن، سپس امر ديگري به‌نام مشيت و در‌نهايت چيز سومي به‌نام اراده تحقق يابد. ذات الهي تغييرپذير نيست؛ بلكه عقل با ملاحظات خاصي، اين مفاهيم را از مقايسة ذات الهي با افعالش انتزاع مي‌‌كند.

مفهوم مشيت، اندكي دقيق‌تر از مفهوم اذن است. پس از انتزاع مفهوم اذن، براي عقل اين پرسش پيدا مـي‌شود كه آيا ممكن است خـدا چيزي را نخـواسته باشـد ـ يعنـي همـان حالت استوا؛ نه بخواهـد و نه نخواهـد كه تحـقق يابد ـ ولي تحقق يابد؟ اگـر چنين باشـد، لازمه‏اش اين است كه ممكن‌الوجود بدون استناد به فاعلي، از حالت استوا خارج شود. عقل با دقت بيشتري مي‌يابد كه پاسخ اين پرسش نيز منفي است و امكان ندارد كه چيزي محقق شود، مگر آنكه خدا آن را خواسته باشد. اين مرحله، از مرحله اذن دقيق‌تر است؛ يعني پس از مرحله اذن كه عدم‌المانع است، بايد نوعي خواست خداوند به تحقق فعل نيز وجود داشته باشد و عقل با ملاحظة اين حقيقت ‌كه هرچيزي از‌سوي خدا بر‌اساس مصلحت تحقق مي‌يابد، چنين قضاوت مي‌كند كه تحقق آن شيء، داراي مصلحت و مطلوب خداوند است؛ از اينجا عقل مفهوم مشيت را انتزاع مي‌كند.(1)

با تأمل در آيات قرآن به‌دست مي‌آيد كه به‌مقتضاي توحيد افعالي، مشيت الهي نيز مانند علم و اذن او فراگير است؛ يعني هر كاري كه در عالم واقع مي‌شود، به مشيت او بستگي دارد؛(2) حتي همه كارهاي اختياري انسان به مشيت الهي وابسته‌اند: وَلَا تَقُولَن


1. به‌تعبير‌ديگر، عقل وقتي ملاحظه مي‎كند كه كار صادر از خدا بر‌خلاف رضاي او نيست و با كمالات ذات او موافقت و هماهنگي دارد، مي‎گويد: اين كار طبق مشيت الهي صورت گرفته است. در‌اين‌باره، ر.ك‌: درس سيزدهم.

2. در‌اين‌باره، ر.ك: درس سيزدهم، گسترة قدرت، مشيت و ارادة خداوند.

لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِك غَدًا * إِلَّا أن يَشَـاء اللَّهُ (كهف:‌23ـ24)؛ «درباره هيچ كار مگـو كه من فردا آن [كار] را انجام خواهم داد، مگر آنكه خدا بخواهد»؛ وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أن يَشَاء اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ (تكوير:‌29)؛ «و تا خدا، پروردگار جهانيان نخواهد، [شما نيز] نخواهيد خواست».

حال پرسش اين است كه آيا گناهان را هم خدا مي‏خواهد؟ پاسخ اين است كه مشيت تكويني، به گناهان هم تعلق مي‏گيرد؛ يعني وقتي خدا خواسته است موجودي مختار به‌نام انسان وجود داشته باشد، لازمة اختيار اين است كه گاهي معصيت را اختيار كند و معنايش اين است كه معصيت هم از آن جهت كه به‌اختيار انسانِ مختار انجام مي‌گيرد، متعلق مشيتِ تكويني است كه شامل همه‌چيز مي‏شود.(1)

5. اراده

چنان‌كه در درس سيزدهم گفتيم، اراده دست‌كم در دو معنا به‌كار مي‌رود؛ يكي خواستن و دوست داشتن، و ديگري تصميم و عزم بر انجام كار؛(2) در قرآن نيز در اين‌دو معنا به‌كار رفته است.(3) در اينجا معناي دوم مراد است. ما با تأمل در كارهاي خود درمي‌يابيم كه پس از مرحله مشيت (خواستن)، بر انجام كاري عزم مي‌كنيم و تصميم قطعي مي‌گيريم. سپس نفس فرمان مي‏دهد؛ عضلات به حركت درمي‏آيند و كار انجام مي‏شود. اراده در انسان، كيفيتي نفساني است و در خدا مصداق ندارد؛ اما‌


1. در‌اين‌باره در درس سيزدهم، تحت عنوان قدرت خدا و امور قبيح توضيحاتي داديم و گفتيم كه مشيت و ارادة الهي، بالتبع به چنين اموري تعلق گرفته است؛ وگرنه مشيت و ارادة الهي، در اصل به اين تعلق گرفته است كه انسان‌هايي آفريده شوند و با حسن اختيار و اطاعت خود، موجب دريافت بيشترين رحمت الهي گردند.

2. قال ثعلب: الإِرادَة تكون مَحَبَّة و‌غير محبة... قال ابن ‌سيده: و‌اري سيبويه قد حكي: إِرادتي بهذا لك؛ أَي قصدي بهذا لك (ر.ك: جمال‌الدين محمدبن‌مكرم‌بن‌منظور، لسان العرب، ماده «رود»).

3. اراده به‌معناي خواست و محبت، مانند: آل ‌عمران:‌152؛ و اراده به‌معناي عزم و تصميم، مانند: توبه:‌46 (ر.ك‌: محمدتقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، ج2، درس38، ص95).

عقل وقتي كارهاي الهي را در‌نظر مي‌گيرد كه كسي او را مجبور نكرده و خداوند آگاهانه و آزادانه كارش را انجام داده است، اراده را به خداوند نسبت مي‎دهد و مي‎گويد: اين كار طبق ارادة الهي صورت گرفته است. پس اراده بدين‌لحاظ عقلي، قابل اسناد به خداوند متعال است.

بنابراين، طبق آيات قرآن، تمام آنچه در هستي تحقق مي‏يابد، همه‌و‌همه وابسته به علم، اذن، مشيت و ارادة‏ تكويني الهي است و چنين مراتبي، افزون بر اينكه به‌حكم عقل درباره كارهاي الهي قابل انتزاع‌اند، بر‌حسب ظاهر آيات قرآن، قابل اسناد به خداوندند.

خلاصه

1. مراحل متعددي كه در نفس انسان پيش از تحقق فعل ارادي، يكي پس از ديگري رخ مي‌دهد، در خداوند متعال مصداق ندارند؛ زيرا خداوند در معرض حوادث قرار نمي‌گيرد؛ اما عقل مي‌تواند با مقايسة فعل الهي با ذات او، مفاهيمي مانند علم، اذن، مشيت و اراده را انتزاع كند كه همه، در يك رتبه نيستند؛ بلكه بر‌حسب مفهوم و انتزاع عقلي بر يكديگر ترتب دارند.

2. عقل درك مي‌كند كه خدا موجودي را كه مي‌آفريند، ازروي علم مي‌آفريند و در آفرينش آن، مقهور قدرتي ديگر نيست؛ بدين‌لحاظ، مفهوم علم و مشيت را به‌منزلة صفات فعل انتزاع مي‌كند و به خدا نسبت مي‌دهد. مفهوم علم به‌لحاظ رتبي بر مفهوم مشيت مقدم است؛ زيرا تا كسي چيزي را نداند، خواستن يا نخواستن درباره آن معنا ندارد.

3. كارهاي الهي از‌آن‌رو‌ كه به مخلوقات زماني انتساب دارند، قابل اتصاف به زمان‌اند؛ اما از‌آن‌رو‌ كه به خدا انتساب دارند، زمان‌بردار نيستند؛ زيرا زمان يكي از ابعاد مخلوقات مادي است.

4. علم درباره خداوند، گاهي به‌صورت صفت ذاتي و گاه به‌صورت صفت فعل به‌كار مي‌رود. علم ذاتي خداوند كه عين ذات اوست، تغييرناپذير است و علمِ فعلي خداوند كه از مقايسة فعل او با ذاتش انتزاع مي‌شود، زمان‌بردار است؛ زيرا پيش از آفرينش يك مخلوق (فعل الهي)، دانستن درباره او مطرح نيست. آياتي كه در آنها علمي زمان‌دار به خدا نسبت داده شده است، مانند: وَلَنَبْلُوَنَّكمْ حَتَّي نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنكمْ وَالصَّابِرِينَ (محمد:‌31)، ناظر به علم فعلي خداوندند.

5. طبق برخي از آيات، خداوند علاوه‌بر علم ذاتي و علم فعلي در مقام فعل، از نوع ديگري از علم با عنوان «علم در كتاب» برخوردار است. اين علم، طبق برخي از آيات قرآن (حديد:‌22)، پيش از تحقق فعل موجود است؛ ولي عين ذات نيست.

6. علم در كتاب، مرتبه‌اي از علم الهي است كه در آن، هرچيزي آن‌گونه‌كه هست، منعكس است؛ هر‌كس به چنين علمي دست يابد، مي‌تواند از حوادث گذشته و آينده آگاه شود و البته، تنها كساني كه از طهارت كامل باطني برخوردار باشند، به چنين حقيقتي دست مي‌يابند و مصداق آن، با توجه به آيه تطهير و روايات، پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اهل‌بيت(عليهم السلام) اويند.

7. علم الهي به كارهاي اختياري انسان پيش از وقوع آن، و ثبت آن در لوح محفوظ، موجب سلب اختيار انسان نمي‌شود؛ زيرا حيثيت علم، نمايش واقع است، نه تغيير آن؛ و سرنوشت ما در لوح محفوظ، آن‌گونه‌كه به‌اختيار خود، آن را مي‌سازيم، از پيش نوشته شده است.

8. واژه اذن در قرآن، افزون بر امور اعتباري، در امور تكويني نيز به‌كار رفته است. به‌مقتضاي توحيد افعالي، استقلال در تأثير، به خداي متعال منحصر است. اين حقيقت، گاهي در قالب استناد مستقيم همه كارها به خداوند و گاهي در سطحي پايين‌تر، در قالب استناد همه كارها به‌اذن الهي بيان شده است.

9. مراد از وابستگي فعل الهي به اذن خودش كه در امثال آيه وَاللّهُ يَدْعُو إِلَي الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ (بقره:‌221) بيان شده است، اين است كه خداوند در انجام كارهايش به ديگري وابسته نيست و نياز به اذن ديگري ندارد.

10. عقل با دقت در كارهاي الهي، اين حقيقت را درمي‌يابد كه تحقق هر كاري، افزون بر اينكه منوط به اذن الهي است و در قلمرو قدرت و اختيار خداوند است، به خواست الهي نيز وابسته است؛ بدين معنا كه آن كار با كمالات ذاتي او تناسب و هماهنگي دارد؛ و‌گرنه تحقق نمي‌يابد؛ عقل بدين‌لحاظ، مفهوم مشيت را انتزاع مي‌كند.

11. از مجموعه آيات قرآن به‌دست مي‌آيد كه تحقق هر كاري در عالم، افزون بر اذن و مشيت الهي، منوط به ارادة الهي است.

12. عقل وقتي ذات الهي و فعلي را كه از او صادر شده است لحاظ مي‎كند و درمي‎يابد كه كسي او را مجبور نكرده و خداوند، آگاهانه و آزادانه كارش را انجام داده است، اراده را به خداوند نسبت مي‎دهد و مي‎گويد: اين كار طبق ارادة الهي صورت گرفته است. اراده، به چنين معنايي، از صفات فعل است.

پرسش‌ها

1.    تفاوت علم ذاتي و علم فعلي خدا را تبيين كنيد.

2.    آيا مي‌توان ميان علم و مشيت الهي، نوعي تقدم و تأخر قايل شد؟ توضيح دهيد.

3.    چگونه مي‌توان افعال الهي مانند خلق و رزق را، باوجود انتساب به ذات مقدس الهي، زماني دانست؟

4.    موارد مختلف كاربرد واژه كتاب در قرآن را بيان كنيد.

5.  آيه شريفة مَا أصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِي الْأرْضِ وَلَا فِي أنفُسِكمْ إِلَّا فِي كتَابٍ مِّن قَبْلِ أن نَّبْرأهَا (حديد:‌22)، ناظر به كدام علم خداوند است و رابطه آن با ساير اقسام علم الهي چيست؟

6.    تفاوت كتاب محو و اثبات با ام‌الكتاب در چيست؟

7.  آيه شريفة قَدْ نَرَي تَقَلُّبَ وَجْهِك فِي السَّمَاء... (بقره:‌144)، ناظر به كدام صفت الهي است و چنين صفتي چگونه از ذات مقدس الهي قابل انتزاع است؟

8.    آيه شريفة ... إِنَّا كنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كنتُمْ تَعْمَلُونَ (جاثيه:‌29)، ناظر به كدام علم الهي است؟ توضيح دهيد.

9.    ثبت همه امور در كتاب، چگونه با اختيار الهي سازگار است؟

10.مفهوم عرفي اذن و انواع كاربردهاي قرآني آن را بيان كنيد.

11.مراد از اينكه خداوند، برخي از كارهاي خودش را منوط به اذن خويش كرده است را با اشاره به آيه‌اي بيان كنيد.

12.اراده از صفات ذات است يا فعل؟ توضيح دهيد.

فعاليت تكميلي

1. با مراجعه به تفسير الميزان، چگونگي دلالت آيه شريفة ألَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِير (ملك:‌14) بر احوال و اعمال مخلوقات را تقرير كنيد.

2. به‌نظر شما، اراده در آيه شريفة إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكمْ تَطْهِيرًا (احزاب:‌33)، صفت ذات است يا فعل؟ با يكديگر و با استاد در‌اين‌باره بحث كنيد.

 

منابعي براي مطالعه بيشتر

1. طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ج13، ص270ـ273؛ و همان، ج14، ص363 (منوط بودن افعال به اذن الهي).

2. ـــــــــــــــــــــــــ ، الميزان في تفسير القرآن، ج15، ص252ـ254 (بحث علمي متعلق بالعلم).

3. جوادي آملي، عبدالله، تفسير موضوعي قرآن كريم، ج2 (توحيد در قرآن)، ص319ـ 336 (اقسام علم الهي).

4. سبحاني، جعفر، مفاهيم القرآن، ج6، ص312ـ353 (علمه سبحانه...).

5. ـــــــــــــ ، مفاهيم القرآن، ج10، ص50ـ55 (علمه سبحانه و‌ارادته السابقة).

 

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org