- يادداشت مصحح
- فصل اول: شناخت خدا
- فصل دوم: توحيد
- فصل سوم: افعال خداوند
- درس دهم: خلق و تدبير
- درس يازدهم: توحيد افعالي و اصل عليت
- درس دوازدهم: فاعليت خدا و ساير موجودات
- درس سيزدهم: قدرت خدا و امور محال
- درس چهاردهم: قدرت خدا و افعال قبيح
- درس پانزدهم: سؤال نشدن از افعال الهي
- درس شانزدهم: هدف افعال الهي
- درس هفدهم: هدف از آفرينش جهان و انسان
- درس هجدهم: مراتب فعل الهي (1)
- درس نوزدهم: مراتب فعل الهي (2)
درس شانزدهم
هدف افعال الهي
مفهوم هدف
هدفمندي افعال اختياري
انواع هدف
تفاوت هدف در انسان و خداوند
اهداف طولي و هدف غايي در افعال الهي
ديدگاه قرآن درباره هدفمندي افعال الهي
هماهنگي عقل و وحي درباره هدفمندي افعال الهي
انتظار ميرود دانشپژوه پس از فراگيري اين درس بتواند:
1. هدف افعال الهي را از ديدگاه عقل تحليل كند؛
2. آيات مرتبط با هدف افعال الهي را با دستهبندي دقيق بيان كند؛
3. معاني حق، باطل، لهو، لعب و عبث را در اين آيات توضيح دهد؛
4. سازگاري ديدگاه عقل و وحي را در هدفمندي افعال الهي تبيين كند.
وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لَاعِبِينَ * مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ (دخان:38ـ39)؛ «و ما آسمانها و زمين و آنچه را بين آنهاست، بهبازيچه نيافريديم؛ آندو را جز بهحق نيافريديم».
يكي از مسائل مرتبط با افعال الهي اين است كه آيا خداي متعال در كارهاي خود هدفي دارد يا خير؟ اگر چنين است، آن هدف چيست؟ درباره اين مسئله، درميان دانشمندان مسلمان، بهويژه فيلسوفان و متكلمان، ديدگاههاي متفاوتي مطرح شده است؛ ازيكسو، برخي از صاحبنظران، هدف را در افعال الهي انكار كردهاند(1) و ازسويديگر، كساني هدف الهي را سود رساندن به مخلوقات شمردهاند(2) و گروه سومي، هدف را ذات خداوند دانستهاند.(3) بهطوركلي، دراينباره سخنان فراواني هست كه نقل و نقد آنها بهدرازا ميكشد. در اينجا ابتدا مفهوم هدف و ساير مقدماتي را كه براي توضيح مسئله و
1. اشاعره مدعي شدهاند كه افعال الهي معلَّل به اغراض نيستند و براي اين مدعا، استدلالهايي آوردهاند (دراينباره، ر.ك: عبدالرحمنبناحمد ايجي، المواقف في علم الكلام، ص331ـ 333؛ و عليبنمحمد جرجاني، شرح المواقف، ج8، ص202ـ 206). ظاهر سخن برخي از حكما نيز نفي غايت از افعال خداوند متعال است كه البته داراي توجيه و تأويل درستي است (ر.ك: صدرالدين محمدبنابراهيم شيرازي، الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الاربعة، ج2، ص273).
2. براي نمونه، ر.ك: ابومنصور حلي، كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ص306.
3. ر.ك: صدرالدين محمدبنابراهيم شيرازي، الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الاربعة، ج2، ص263.
رفع شبهات آن لازم است، يادآور ميشويم و پس از آن، به بيان ديدگاه قرآن درباره هدفمندي افعال الهي و انواع هدف در كارهاي خداوند ميپردازيم.
مفهوم هدف
«هدف» در لغت، نشانهاي است كه تيرانداز درنظر ميگيرد و تير را بهسوي آن پرتاب ميكند(1) و در محاورات عرفي به نتيجة كار اختياري گفته ميشود كه فاعلِ مختار، از آغاز آن را درنظر ميگيرد و كار را براي رسيدن به آن انجام ميدهد.(2) نتيجة كار ـ هرچه باشد ـ ازآنرو كه منتهياليه آن اسـت، «غايت» و ازآنرو كه از آغاز، مورد نظر و قصد فاعل بوده است، «هدف و غرض» و از آن جهت كه مطلوبيت آن، موجب تعلق ارادة فاعل به انجام كار شده است، در اصطلاح فلسفي، «علت غايي» ناميده ميشود.(3) البته گاهي در عرف به نتيجه و فايدة ارزشمندي ـ كه ارزش آن را عقل و عقلا تصديق كنند ـ هدف گفته ميشود؛ بنابر اين اصطلاح، اگر كسي كاري را بدون هدف عقلايي انجام دهد، ميگويند كار گزافي كرده است يا كار او را، ازروي مسامحه، بيهدف ميخوانند.
هدفمندي افعال اختياري
اصولاً تمام كارهاي اختياري، نوعي هدف و غرض دارد؛(4) ولي گاهي آن هدف، ارزشمند و عقلپسند است و گاهي عقلپسند نيست؛ حتي افعالي كه ازروي مسامحه،
1. ر.ك: علياكبر دهخدا، لغتنامة دهخدا، ذيل همين واژه.
2. گويي آن نتيجه و فايده، نشانهاي است كه آن را درنظر ميگيرد و فعل را بهسويش پرتاب ميكند.
3. البته آنچه درحقيقت در تعلق اراده به فعل مؤثر است، علم و حبّ به نتيجه است و نتيجة خارجي، معلول آن است؛ نه علت آن. بنابراين، اين نامگذاري با اندكي مسامحه صورت گرفته است (ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، ج2، ص431).
4. درباره دليل اين مدعا، ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، ج2، ص430ـ433.
بيهدف ميخوانند ـ وقتي با دقت ملاحظه شوند ـ بيهدف نيستند؛ مثلاً اگر از دوستتان كه قدم ميزند، بپرسيد: مقصودت از قدم زدن چيست، ممكن است بگويد: مقصودي ندارم؛ درصورتيكه با دقت متوجه ميشويد كه همان قدم زدن، براي اهدافي مانند تفرّج يا رسيدن به آرامش روحي بوده است؛ ولي چون معمولاً هدف از قدم زدن، رسيدن به مقصد خاصي است، اگر كسي اين هدف متعارف را نداشته باشد، ميگويند: هدفي از قدم زدن ندارد.
انواع هدف
گاهي رسيدن به هدف، متوقف بر مقدماتي است كه اگر حاصل نشود، شخص به آن هدف بالاتر، قدرت نخواهد يافت؛ براي نمونه، كسي كه قصد حج دارد، براي تهية مقدمات سفر بايد به ادارة گذرنامه، سازمان حج و زيارت، فرودگاه و... برود. اگر از چنين كسي بپرسند: چرا به ادارة گذرنامه ميروي، ممكن است بگويد: چون ميخواهم گذرنامه بگيرم يا بگويد ميخواهم به حج مشرّف شوم. هردو پاسخ، درستاند؛ در اينجا، چند كار در طول هماند كه هركدام غايت خاص خود را دارد. آن غايتي كه در پايان حاصل ميشود، هدف نهايي و آنچه در بين قرار دارد، اهداف متوسط و نخستين چيزي كه بهدست ميآيد، هدف ابتدايي و مقدمي است.
نشانه نهايي بودن هدف، آن است كه در آنجا، سؤال متوقف ميشود. مثلاً اگر از ما بپرسند: چرا به مدرسه ميرويد؟ ميگوييم: براي كسب علم و اگر بپرسند: چرا دانش ميآموزيد؟ ميگوييم: چون جهل، كاستي و دانايي، مطلوب ذات انسان است. اگر بپرسند: چرا اين مطلوب ذاتي را بايد تحصيل كرد؟ ممكن است گفته شود، چون دانايي، كمال ذاتي و مسير قرب الهي است؛ ولي اگر بپرسند: اين كمال ذاتي و قرب الهي را براي چه ميخواهيد؟ پاسخ آن است كه چون ذات انسان، كمالطلب است و
قرب الهي برترين كمال انسان است، مطلوب من است؛ براي انسان، كمالي فراتر از قرب الهي و مطلوبي بالاتر از آن وجود ندارد؛ قرب به خدا، براي چيز ديگري مطلوب نيست. اينجا سؤال قطع ميشود؛ زيرا كمالخواهي، امري ذاتي است و بهقول فيلسوفان «الذاتي لايُعَلَّل»؛ يعني براي قرب الهي كه برترين كمال است، نميتوان دليلي آورد. بنابراين، هدف نهايي و مطلوب اصلي جايي است كه مسئله، به امري ذاتي و دروني ختم ميشود. ديگر اهداف، به اندازهاي كه در رسيدن به هدف نهايي مؤثرند، مطلوباند.(1)
تفاوت هدف در انسان و خداوند
وقتي ما در كارهاي خود دقت، و غايات آن را بررسي ميكنيم، ميبينيم همه اين اهداف درصورتيكه عقلايي باشند، براي تأمين نيازي از نيازهاي ذاتي ما و براي ارضاي يكي از اميال و گرايشهاي دروني مايند. براي نمونه، اگر غذا ميخوريم، براي تأمين نياز بدن ما به غذاست و اگر تحصيل علم ميكنيم، براي رفع جهل و ارضاي گرايش فطري كمالخواهي و حقيقتجويي خود ماست. در مواردي، ابتدا بهنظر ميرسد كه تأمين نياز و رسيدن به نفع شخصي در كار نيست؛ مثلاً كسي كه بهصورت رايگان از بيماري پرستاري ميكند، دست بينوايي را ميگيرد و يا حتي براي حفظ و نگهباني از مرزوبوم خود يا ارزشهاي ديگري كه بدان معتقد است، از مال و جان خود ميگذرد، بهظاهر در پي نفع شخصي خود نيست؛ اما با دقت روشن ميشود كه در بيشتر اينها نيز هدف اصلي، رساندن نفعي به خود يا رفع نيازي از خود است؛ انگيزة اصلي در چنين اموري، غالباً ارضاي گرايشهاي دروني، مانند عاطفة ميهندوستي، نوعدوستي يا بالاتر از آن،
1. البته گاهي، انسان از هدف نهايي و مطلوب اصيل خود (رسيدن به كمال حقيقي كه ازنظر ما، همان قرب الهي است) غافل ميشود و يكي از اهداف متوسط را مطلوب اصيل خود ميپندارد؛ دراينصورت، هدف نهايي او همين هدف متوسط خواهد بود.
رسيدن به آرامش روحي و كمال معنوي است. حتي كسي كه براي خدا كار ميكند، براي رفع نياز خود است؛ چون معتقد است كه با اين نيت، كارش ارزش بيشتري مييابد و فضيلت و كمال بيشتري به او ميرسد. هدف اصلي در همه اين موارد، بهصورت مستقيم يا غيرمستقيم، تأمين نيازها و منافع شخصي فاعل است؛ مگر اينكه انسان به مقامي برسد يا حالي پيدا كند كه در آن حال، خود را هم فراموش كند و دربرابر عظمت الهي براي خود استقلالي نبيند. آن حال ديگري است و حساب ديگري دارد؛(1) وگرنه انسان تا خودش را ميبيند، انگيزهاش مبادي نفساني است و سرانجام، منافع خود را منظور ميدارد.
حاصل اينكه، هدف در كارهاي انسان، فايدهاي است كه انسان هنگام انجام كار، براي خود درنظر ميگيرد و براي رسيدن به آن ميكوشد. آيا ميتوان بدين معنا، براي افعال الهي هدف نهايي درنظر گرفت؟
با توجه به نكات يادشده، پاسخ، منفي است؛ چون خداي متعال نياز به چيزي ندارد تا براي تأمين آن، كاري انجام دهد. او كمال مطلق است و هركه هرچه دارد، از اوست. او در ذات خود فاقد چيزي نيست تا با كار، داراي آن شود. بنابراين، وجود هدف نهايي بهمثابة اهداف نهايي انسان (تأمين نيازهاي ذاتي) براي خدا محال است. منظور كساني هم كه ميگويند: افعال الهي معلَّل به اغراض نيستند، با توجه به دليلي كه ميآورند، همين است؛ يعني خدا همچون انسان نيست كه غرضي خارج از ذاتش باشد؛ كمالي را
1. عبادتهاي خالصانة ما انسانهاي عادي، معمولاً سوداگرانه است. نهايت درجة خلوص ما، غالباً اين است كه با خدا معامله كنيم و زندگي ناچيز و كمارزش دنيا را به سراي جاودان آخرت ميفروشيم. البته اين هم همتي بلند و ارادهاي استوار ميخواهد؛ اما كساني هستند كه معرفتشان به خداوند متعال بالاتر و همتشان در بندگي او والاتر است. آنان تنها به جمال حق چشم دوختهاند و نه ازسَرِ سوداي با او، بلكه بهدليل شايستگي او سر به آستانش ميسايند و از سَرِ صدق، دربرابر عظمت پروردگارشان چنين عرضه ميدارند كه: ما عبدتك طمعاً في جنّتك ولا خوفاً من نارك؛ ولكن وجدتك أهلاً للعبادة فعبدتك (ابنابيجمهور احسائي، عوالي اللئالي العزيزية، ج1، ص404).
نداشته باشد و بخواهد با انجام كاري به آن برسد. در اينجا اين پرسش پيش ميآيد كه آيا هدف نداشتن خدا در افعالش، بهمعناي بيهدف و گزاف بودن فعل خدا نيست؟
پاسخ اين است كه ـ چنانكه در مباحث پيشين گفتيم ـ كار خدا بيهوده و عبث، و ارادة او بهگزاف نيست. آنچه از خدا نفي ميشود، هدف و غرض خارج از ذات و تأمينكنندة نياز ذات است؛ ولي نفي چنين هدفي، بهمعناي نفي مطلق هدف نيست؛ بلكه براي افعال الهي نيز ميتوان با معناي لطيفتر، هدف منظور داشت.
توضيح اينكه، در بحث از اوصاف الهي بيان شد كه براي نسبت دادن اوصافي كه هم درباره خدا و هم درباره خلق او بهكار ميروند، بايد ابتدا آنها را از ويژگيهاي مادي و نقايص و لوازم عدمي تجريد كنيم؛ آنگاه به خدا نسبت دهيم. در اينجا نيز هدف را با ويژگيهايي كه در خود مييابيم، نميتوانيم به خدا نسبت دهيم؛ اما اگر جنبههاي عـدمي و نقصي را حذف كنيم ـ يعـني ايـن جنبه را كه هـدف بايد رفعكنندة نياز باشد و يا اين جنبه كه گفتيم در اهداف طولي، انسان كاري را انجام ميدهد تا توانايي انجام كار ديگري را پس از آن پيدا كنـد ـ دراينصورت ميتوانيم افعـال الهي را نيـز داراي هدف بدانيم.
اهداف طولي و هدف غايي در افعال الهي
اهداف طولي در افعال الهي به اين معنا نيست كه خدا مانند انسان نتواند بدون انجام مقدمات، كار ديگري انجام دهد؛ زيرا قدرت الهي نامحدود است و قيدوشرطي ندارد. شرايطي كه براي آفرينش مخلوقات وجود دارد، بهدليل نقص در مخلوقات است، نه نقص قدرت خدا؛ اگر انسان بايد طي مراحل خاصي از خاك آفريده شود؛ بدين دليل است كه انسان موجودي خاكي است و خميرمآيه وجودي او از خاك است. اين جهت، از آنِ انسان است، نه از آنِ قدرت خدا. قدرت او محدود نيست. اگر خدا كاري انجام
ميدهد تا در پي آن، كار ديگري را انجام دهد، بدين دليل است كه كار دوم مشروط به تحقق كار قبلي و كار اول، زمينهساز كار بعدي است. براي تقريب به ذهن، مخلوقاتي كه خداوند طي مراحلي آنها را ميآفريند، مثل مراتب عددياند كه هريك، جايگاه ويژة خود را دارند؛ بدينترتيب كه هر عدد، مثلاً عدد سه، درست پيش از عدد بزرگتر، مثلاً عدد چهار و پس از عدد كوچكتر، مثلاً عدد دو قرار ميگيرد و جابهجايي هريك، بهمعناي نفي آن است و اين امر، معلول خود آن عدد است و بهدليل نقصي در شمارنده يا واضع عدد نيست. ازسويديگر، هدف در افعال الهي، تأمين نياز ذاتي و رسيدن به سود شخصي نيست؛ زيرا ذات الهي، غناي محض است و كسي نميتواند سودي به او برساند. با همين معناي تلطيفشده، ميتوان گفت كه خدا كار را براي نفع خلايق انجام ميدهد، نه براي خود. هدف، رساندن سود به خود نيست؛ بلكه رساندن سود به مخلوقات و بندگان(1) است. اما سود رساندن به مخلوقات، هدف نهايي نيست؛ بلكه هدفي متوسط و چيزي است خارج از ذات. هدف نهايي، خود ذات است كه جاي پرسش ندارد؛ اما در سود رساندن به مخلوقات، باز جاي اين پرسش هست كه چرا به مخلوقات سود ميرساند؟ پس هدف نهايي اين نيست. هدف غايي، چراي غايي ندارد. پاسخ نهايي اين است كه چون ذات خدا اقتضا ميكند. ديگر پس از آن، «چرا» ندارد. سودرساني به مخلوقات، لازمة خداييِ خداست. وجود خدا، وجودي است كه اقتضايش سود رساندن به ديگران است. اين، مبدائي در ذات الهي دارد. خدا اينگونه است. خدا رحمان است؛ صفتي كه مخصوص ذات اوست. رحمانيت مطلق و فياضيت، مختص خداست.
پس هدف نهايي برميگردد به آنچه كه مقتضاي ذات الهي و اسماي حسني و
1. من نكردم امر تا سودي كنم بلك تا بر بندگان جودي كنم
جلالالدين محمدبنمحمدبنحسن بلخي رومي (مولوي)، مثنوي معنوي، دفتر دوم، ص248، بيت 1757.
صفات علياي اوست. بهزبان فلسفي چنين است كه هدف، خود ذات است و بهزبان عرفاني اينكه خدا دوست دارد صفات او تجلي كند؛ البته نه بهدليل اينكه سودي به خدا ميرسد؛ بلكه چون خودش و آثارش را دوست دارد،(1) ايجاد ميكند.(2)
بنابراين، در خداوند، هدف از فعل زاييده نميشود؛ بلكه مقدم بر فعل است. بهتعبيرديگر، كمال موجود سبب فعل شده است، نه رسيدن به كمال مفقود. از همين باب است كه فيلسوفان ميگويند: در فعل الهي، علت غايي و فاعلي يكي است.
پس صرفنظر از علت نهايي كه خود ذات است، ميتوان علل متوسطهاي خارج از ذات درنظر گرفت. اين علل، منافعي است كه به مخلوقات ميرسد و درواقع، علل غايي مخلوقات است، نه غايات خدا. بنابراين، افزون بر علت غايي كه ذات اوست، ميتوان براي افعال الهي، غايات متوسطي را نيز درنظر گرفت.
با توجه به آنچه گفته شد، ميتوان ميان ديدگاههاي مختلف جمع كرد. منظور كساني كه علت غايي را ذات مقدس الهي دانستهاند، اين است كه مطلوب ذاتي و بالاصالة براي خداي متعال، چـيزي جـز ذات مقدسش ـ كه خيـر مطلق و كمـال بينهايت اسـت ـ نيست و منظور كساني كه علت غايي را از افعال الهي نفي كردهاند، اين است كه خداوند هدفي خارج از ذات ندارد و كساني كه علت غايي را سود رساندن به
1. محبت ـ چنانكه پيش از اين گفتيم ـ كششـي دروني و آگاهانه اسـت كه در يك موجـود باشعور به كسـي يا چـيزي كه با وجود او يا تمايلات و خواستههاي او هماهنگي و تناسب دارد، پديد ميآيد. عاليترين محبت درباره خداوند متعال، از آن جهت كه كمالات ذاتي خود را درك ميكند محقق است. محبت خداوند به آثار (مخلوقات) خود نيز شعاعي از همين محبت است. خدا چون ذاتش و آثار ذاتش را دوست دارد، انسان و جهان را آفريده است؛ بنابراين، علت غايي در افعال خداوند، چيزي خارج از ذات او نيست؛ بلكه خود ذات الهي است (ر.ك: صدرالدين محمدبنابراهيم شيرازي، الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الاربعة، ج2، ص263، 264).
2. اين سخن، شبيه حديثي قدسي است كه در برخي از مجامع روايي به آن اشاره شده است و برخي از فيلسوفان و عارفان به آن استشهاد ميكنند: [قال الله تعالي] كنت كنزاً مخفياً فاحببتُ أن أُعرَف فخلقتُ الخلق لكي أُعرَف (ر.ك: محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج87، ص198، 344).
مخلوقات قلمداد كردهاند، خواستهاند هدف متوسط و تبعي را بيان كنند. اكنون پس از اين مقدمات كه براساس انديشة عقلاني و فلسفي بيان شد، به تبيين نظر قرآن دراينزمينه ميپردازيم.
ديدگاه قرآن درباره هدفمندي افعال الهي
از بررسي آيات قرآن روشن ميشود كه افعال الهي گزاف و بيهدف نيستند؛ بلكه هدفي حكيمانه و عقلپسند دارند. براي اثبات اين مدعا ميتوان به چند دسته از آيات استناد كرد.
دستة اول، آياتي كه از حكيم بودن خدا سخن ميگويند؛ مانند:
إِنَّ رَبَّك حَكيمٌ عَلِيمٌ (انعام:83، 128)؛ «بهراستي كه خداوندگار تو حكيم داناست».
معناي «حكيم» بودن خداوند، در درسهاي گذشته بيان شد.(1) مقتضاي اين صفت اين است كه تمام كارهاي الهي از هدفي شايسته (عقلپسند) برخوردار باشند؛ زيرا كار حكيمانه، دربرابر كار بيهوده (بدون هدف عقلايي) قرار دارد.(2)
دستة دوم، آياتي كه افعال الهي (آفرينش جهان و انسان) را بهحق توصيف ميكنند؛ مانند:
وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ بِالْحَقِّ (انعام:73)؛ «او كسي است كه آسمانها و زمين را بهحق(3) آفريد».
دستة سوم، آياتي كه باطل، عبث، لعب و لهو را از افعال الهي نفي ميكنند؛ مانند:
وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلًا (ص:27)؛ «ما آسمانها و زمين و آنچه را ميان آندو قرار دارد، بهباطل نيافريديم».
1. ر.ك: درس چهارده، پاورقي ذيل عنوان «منع عدل و حكمت از فعل قبيح».
2. مفاد حكيمانه بودن افعال الهي، در دستة دوم تا چهارم آيات، بهصورتهاي گوناگون بيان شده است.
3. توضيح درباره حق و ساير مفاهيم مقابل آن، مانند باطل و عبث، در همين درس خواهد آمد.
... وَيَتَفَكرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَك... (آل عمران:191)؛ «... و در آفرينش آسمانها و زمين ميانديشند [و گويند:] پروردگارا! اين را بهگزاف و بيهوده نيافريدي. تو پيراستهاي [از اينكه كاري بهگزاف و بيهوده كني]».
أفَحَسِبْتُمْ أنَّمَا خَلَقْنَاكمْ عَبَثًا (مؤمنون:115)؛ «آيا چنين پنداشتيد كه شما (انسانها) را بيهوده آفريديم؟»(1)
وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لَاعِبِينَ * مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ (دخان:38ـ39)؛ «و ما آسمانها و زمين و آنچه را بين آنهاست، بهبازيچه نيافريديم؛ آندو را جز بهحق نيافريديم».
از مقايسة اين آيات فهميده ميشود كه دربرابر حق، هم باطل و هم عبث و لعب قرار ميگيرد.
وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لَاعِبِينَ * لَوْ أرَدْنَا أن نَّتَّخِذَ لَهْوًا لَّاتَّخَذْنَاهُ مِن لَّدُنَّا (انبياء:16ـ17)؛ «و ما آسمان و زمين و آنچه بين آنهاست را بهبازيچه نيافريديم. اگر ميخواستيم سرگرمي انتخاب كنيم، چيزي متناسب با ذات خود برميگزيديم».
درباره اين آيات، پرسشهاي فراواني قابل طرح است. آنچه ما بر آن تكيه داريم، اين است كه لهو و لعب، تقريباً مرادف باهم تلقي شدهاند يا برحسب مورد، تصادق دارند. پس لهو و لعب، و عبث و باطل، دربرابر حق قرار ميگيرند.
براي روشن شدن مفاد آيات يادشده و چگونگي استناد به آنها، بايد توضيح بيشتري درباره کلمه حق و باطل، و لهو و لعب و عبث بدهيم.
حق: حق در لغت بهمعناي ثبوت و اگر بهمنزلة صفت بهكار رود، بهمعناي ثابت است؛ ولي در كاربردهاي عرفي، معاني مختلفي دارد، هرچند در همه كاربردهاي حق،
1. مفاد چنين استفهام انكاري، نفي آفرينشِ بيهوده است.
نوعي ثبوت لحاظ شده است. ولي چون عنايتهاي خاصي در هر مورد لحاظ شده است، شبيه مشترك لفظي است. برخي كاربردهاي حق به اين قرار است:
1. گاهي حق درباره خدا بهكار ميرود كه معناي آن، ثابت بالذات است و تقريباً مساوي با واجبالوجود بالذات است.(1) اين ثبوت، ويژة خداوند متعال است.
2. گاهي حق درباره وجود ثابت، بهلحاظ زمان (وجود دائم)، دربرابر وجودي كه نابود ميشود و دوام ندارد، بهكار ميرود؛ هرچند ثبوتش بالذات نباشد.
3. گاهي حق درباره اعتقاد بهكار ميرود كه دربرابر اعتقاد باطل قرار ميگيرد و منظور از آن، اعتقادِ مطابقِ با واقع است.
4. گاهي حق درباره كلام بهكار ميرود. در اينجا نيز حق بهمعناي مطابق واقع (كلام صادق) است. پس حق، مساوي با صدق است. چه بگوييم سخن حق، چه سخن صدق، باهم مترادفاند.(2)
5. گاهي حق درباره خود حقيقت و واقعيت ـ صرفنظر از نحوة ثبوت آن ـ بهكار ميرود؛ براي نمونه، در قرآن آمده است: الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ (يوسف:51)؛ «اكنون حقيقت آشكار شد».
6. گاهي حق درباره وعده بهكار ميرود. مراد از آن، وعدهاي است كه در ظرف خودش حتماً به آن وفا ميشود و دربرابر آن، وعدة باطل قرار ميگيرد؛ مانند: إِنَّ اللّه
1. براي نمونه، در فلسفه ميگويند: وجوب وجود بالذات، حق است؛ يعني ازجانب خود ثبوت دارد و هيچگونه عدم و بطلاني در ذاتش و در هيچيك از شئونش راه ندارد. در آيه شريفة ذَلِك بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَق (لقمان:12) نيز حق، شبيه چنين معنايي دارد. مرحوم علامه ي حق بودن خدا را در اين آيه چنين تفسير كردهاند: اي هو ثابت لا يشوب ثبوته بطلان وهو موجود علي كل تقدير؛ فوجوده مطلق غير مقيد بقيد ولا مشروط بشرط؛ فوجوده ضروري وعدمه ممتنع (ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج16، ص236).
2. در كاربرد اول و دوم، خود واقعيت متصف به حق ميشود. منظور از حق در ايندو كاربرد، واقعيتي است كه وجودش بهلحاظ ذات يا زمان ثابت است. اما در كاربرد سوم و چهارم (اعتقاد و كلام حق)، خود واقعيت متصف به حق نميشود؛ بلكه حق صفتي است كه حاكي از مطابقت موصوفش (اعتقاد يا كلام) با واقعيت است. گفتني است، مرحوم صدرالمتألهين در اسفار در بيان معاني حق، بهمعناي اول تا چهارم اشاره كرده است (ر.ك: صدرالدين محمدبنابراهيم شيرازي، الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الاربعة، ج1، ص89).
وَعَدَكمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّكمْ فَأخْلَفْتُكمْ (ابراهيم:22)؛ «خدا به شما وعدهاي حق داد و من نيز به شما وعده دادم؛ ولي من به وعدة خود وفا نكردم».
در اينجا هم نوعي ثبوت هست كه بهلحاظ آن ثبوت، به اين وعده، «حق» ميگويند.(1)
7. حق درباره افعال اختياري نيز بهكار ميرود كه آن هم دو كاربرد دارد:
الف) گاهي بدينلحاظ است كه به هدف مورد نظر فاعل (آن هدف هرچه باشد)، منتهي ميشود. دربرابر، باطل يعني كاري كه از هدف بريده شده و به نتيجه نرسيده است يا نخواهد رسيد.(2)
ب) گاهي بدينلحاظ است كه كاري به هدف برسد و آن هدف، حكيمانه، عقلپسند و متناسب با فاعل و كمالاتش باشد.
8. حق درباره امور اعتباري محض ـ كه ثبوت اعـتباري دارند ـ نيز بهكار مـيرود؛ براي نمونه، درزمينه حقوق گفته ميشود: حقوقي كه براي افراد در ظرف اجتماع ثابت ميشود، انواع مختلفي دارند. قدر جامعِ آن، اين است كه همه آنها ثبوت اعتباري دارند.
در مواردي كه كلمهاي در عرف، كاربردهاي متعددي يافته است، بايد با دقت فراوان در قراين موجود، معناي متناسب را بهدست آوريم؛ درغيراينصورت، از خطا و مغالطه مصون نيستيم.(3)
1. ثبوت و تحقق آنچه به آن وعده داده شده است، در ظرف تحقق خودش.
2. امثال اين كاربرد، در ادبيات فارسي نيز فراوان است؛ مانند:
و بمانده دور از مطلوب خويش سعي ضايع، رنـج باطـل، پاي ريش
(مولوي، مثنوي معنوي، دفتر اول، بيت 3119).
3. بيتوجهي به معناي دقيق كلمات، بهويژه در مشتركات لفظي، راه را براي خطاها و مغالطهها باز ميكند؛ براي نمونه، ميگويند: انسان فطرتاً حقجوست؛ خدا نيز حق است؛ بنابراين، خداجويي در سرشت انسان است. چنانكه در متن يادآور شديم، تنها، يكي از كاربردهاي حق، خداست. کلمه حق در تركيب حقجو و تركيبات مشابه، مانند حقپرست، معاني متفاوتي دارد. حقجو يعني كسي كه در پي كشف حقيقت است؛ اما حقپرست، يعني خداپرست. پس بايد به مغالطات لفظي توجه داشت و با توجه به قراين، معناي دقيق هر كلمه را در جاي خود بهدست آورد.
بايد ببينيم در آياتي كه ميفرمايند: آسمانها و زمين را بهحق آفريديم و نه باطل،(1) كدام معنا مراد است؟
آيا به اين معناست كه آسمانها و زمين وجود بالذات دارند؟ اينكه مخصوص خداست. آيا مقصود آن است كه بهلحاظ زماني ثبوت و دوام دارند؟ اين هم درست نيست؛ زيرا ميبينيم كه موجودات دائماً درحال فنايند. آيا بهمعناي اين است كه خدا حقوق ديگران را رعايت ميكند و در آفرينش، به كسي و در حق كسي تجاوز نكرده است؟ چنين معنايي نيز نميتواند مراد باشد؛ زيرا اصلاً دربرابر خدا مسئله حق مطرح نيست. كسي بر خدا حقي ندارد؛ بهويژه اينكه دربرابر حق، در آيات مرتبط با آفرينش، لهو، لعب و عبث قرار گرفتهاند: وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لَاعِبِينَ * مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ (دخان:38ـ39).
اينها نشان ميدهند كه منظور از حق در اين آيات، اين است كه اين كار طبق هدف درست و عقلپسند انجام گرفته است. براي روشن شدن بيشتر مطلب، كلمات مقابل حق را نيز در آيات آفرينش بررسي ميكنيم:
باطل: باطل، درست دربرابر حق، به همه آن معاني است(2) و چون حق، معاني مختلفي دارد، باطل نيز در هرجا معناي ويژة خود را دارد؛ بنابراين، در اين مورد خاص، براي شناخت معناي حق نميتوان از آن (يعني باطل) استفاده كرد. حق و باطل، متضايفاند.
عبث: اگر فاعل مختاري كه با اراده كار ميكند و شأنش اين است كه براي كارش منظور خاصي درنظر ميگيرد، در كاري چنين رفتار نكند ـ يعني هدف صحيحي را درنظر نگيرد ـ چنين كاري عبث و بيهوده تلقي ميشود.(3)
1. يعني همان آياتي كه در انعام:73؛ ص:27؛ دخان:38ـ39 به آن اشاره شد.
2. بسياري از اهل لغت به اين مطلب تصريح كردهاند كه حق، دربرابر باطل بهكار ميرود؛ براي نمونه، ر.ك: خليلبناحمد فراهيدي، ترتيب كتاب العين؛ و جمالالدين محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، ذيل ماده حق.
3. برخي از اهل لغت، به اين ويژگي در معناي عبث تصريح كردهاند؛ مثلاً ازهري در تهذيب اللغة، عبث را بازي كردن با چيزي كه شايسته و در شأن انسان نيست، دانسته است: قد عَبِثَ يَعبَثُ عَبَثاً فهو عابث: لاعب بما لا يعنيه وليس من باله (ر.ك: ابومنصور محمدبناحمد ازهري(م370ق)، تهذيب اللغة، ج2، ص199، ماده عبث).
لعب: لعب فعاليتهاي منظمي است كه انگيزة آن، برخاسته از خيال باشد، نه عقل و نتيجة آن، خيال را ارضا كند.(1)
لهو: لهو نيز بهمعناي سرگرمي است؛ اعم از اينكه نظم خاصي داشته باشد، يا صرفاً براي گذراندن وقت باشد. لهو ممكن است نتايج مطلوبي هم داشته باشد؛ ولي مانع از رسيدن به هدف ارزندهتري ميشود و گاه، ممكن است زيان داشته باشد؛ مانند لهوهاي حرام؛ يا زيانش بيشتر از سودش باشد؛ مانند شراب و قمار: يَسْألُونَك عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَآ أكبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا (بقره:219).
شايد بتوان نسبت ميان لهو و لعب را عموم و خصوص مطلق شمرد. در لعب، حركاتي منظم وجود دارد؛ ولي در لهو نظم خاصي معتبر نيست؛ گاهي در آن، نظم هست كه هم مصداق لهو است و هم لعب، و گاهي نظم نيست كه فقط لهو است. در موارد لهو، گاهي ممكن است هدفهايي باشد و نظمي هم در كار باشد كه به آن هدف بينجامد و حتي ممكن است هدف، ازجهتي مطلوبيتي نيز داشته باشد؛ ولي در تمام مصاديق لهو چنين است كه انسان را از هدفي ارزنده كه لايق مرتبة انساني است، بازميدارد و ازاينرو ميگويند: اللهو ما اَلهي عن ذكر الله؛ يعني طبع اين كار بهگونهاي است كه آدمي را از هدف شايسته كه توجه به خداست، بازميدارد. بههرحال، طبع لهو، سرگرم كردن و بازداشتن است.
با توجه به تقابل حق با چهار واژه باطل، عبث، لهو و لعب در آيات مرتبط با آفرينش جهان و انسان، ميتوان فهميد كه وقتي خداوند ميفرمايد: آسمانها و زمين را بهحق آفريديم، مراد چيست.
1. لعب در كتابهاي لغت، بهمعناي بازي آمده است. توضيحات متن، تحليل مصاديق بازي ازنظر عقل است. البته ممكن است كسي بگويد كه برخي از بازيها، مانند فوتبال، افزون بر ارضاي قوة خيال، اهداف عقلپسندي، مانند تقويت، سلامتي و افزايش نيروي بدني را نيز در پي دارند؛ اما بايد توجه داشت كه شكل خاص بازي موجب تقويت نميشود؛ بلكه فعاليتهاي ورزشي كه ضمن آن صورت ميگيرد، در تقويت بدن و سلامتي مؤثرند. شكل خاص بازي، هدفي خيالي را تأمين ميكند كه همان بردوباخت است.
روشن است كه معناي ثبوت، دوام، مطابقت با واقع يا معناي اعتباري حق، منظور نيست؛ بلكه مراد اين است كه كار خدا حكيمانه، عقلپسند و متناسب با مقام فاعل و كمالات اوست؛ زيرا وجه مشترك معاني مقابل حق (چهار معناي اخير) در آيات يادشده، اين است كه هدفي عقلپسند و متناسب با مقام و منزلت فاعل حكيم ندارند.
دستة چهارم، آياتياند كه بهتفصيل، هدف از آفرينش جهان و انسان را بيان كردهاند؛ مانند: وَهُوَ الَّذِي خَلَق السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ فِي سِتَّةِ أيَّامٍ وَكانَ عَرْشُهُ عَلَي الْمَاء لِيَبْلُوَكمْ أيُّكمْ أحْسَنُ عَمَلاً (هود:7)؛ «و اوست كسي كه آسمانها و زمين را در شش هنگام آفريد و عرش او بر آب بود تا شما را بيازمايد كه كداميك نيكوكارتريد».
اين آيات نيز بر هدفمندي و حكيمانه بودن افعال الهي دلالت دارند كه در درس بعدي، بهتفصيل درباره آنها سخن خواهيم گفت.
هماهنگي عقل و وحي درباره هدفمندي افعال الهي
در تحليل عقليِ هدف از افعال الهي، گفتيم كه درباره فعل الهي، هدفي كه ذات الهي فاقد آن باشد و خدا بخواهد بهوسيلة كاري به آن برسد، وجود ندارد. هيچ نقص و كمبودي در ذات خدا نيست تا بخواهد با كاري آن را جبران كند. هدف اصلي و مطلوب نهايي از افعال الهي، خود ذات است؛ اما اهداف متوسطِ افعال الهي، ميتواند غاياتي خارج از ذات، مانند رساندن مخلوقات به كمال و سود رساندن به بندگان باشد.
آياتي كه از آنها هدفدار بودن افعال الهي را استفاده كرديم، چنين تحليلي را نفي نميكنند؛ زيرا اين آيات، تنها اثبات ميكنند كه جهان بدون هدف و بهگزاف يا با هدفي پست و بيمقدار آفريده نشده است؛ بلكه هدفي حكيمانه و عقلپسند دارد؛ ولي در هيچ آيه يا روايتي، از اينكه هدف از افعال الهي، رفع نياز از اوست، سخني بهميان نيامده
است؛ بهعكس، در آيات و روايات فراواني بر بينيازي خدا تأكيد شده و از او با صفاتي مانند غني و صمد ياد شده است؛ همچون:
وَمَن كفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ (آل عمران:97)؛ «و هركه كفر ورزد، يقيناً خدا از جهانيان بينياز است».
إِن تَكفُرُواْ أنتُمْ وَمَن فِي الأرْضِ جَمِيعًا فَإِنَّ اللّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ (ابراهيم:8)؛ «اگر شما و هركه برروي زمين است، همگي كافر شويد، بيگمان خدا بينياز و ستوده [صفات] است».
يَا أيُّهَا النَّاسُ أنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَي اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ (فاطر:15)؛ «اي مردم! شما همه به خدا نيازمنديد، ولي خدا بينياز و ستوده[صفات] است». همچنين اين آيه شريفه از سوره اخلاص: اللَّهُ الصَّمَدُ (اخلاص:2)؛ «خدا بينياز است».
در روايات نيز بر بينيازي خداوند از هرچيز در آفرينش جهان تصريح شده است. حضرت اميرالمؤمنين† در آغاز خطبة متقين ميفرمايد: فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي خَلَقَ الْخَلْقَ حِينَ خَلَقَهُمْ غَنِيّاً عَنْ طَاعَتِهِمْ آمِناً مِنْ مَعْصِيَتِهِمْ؛(1) «خداي سبحان آنگاه كه به آفرينش خلق دست يازيد، هم از طاعتشان بينياز بود و هم از عصيانشان مصون». حضرت در خطبهاي ديگر، درباره آفرينش جهان چنين فرموده است: …لَمْ تَخْلُقِ الْخَلْقَ لِوَحْشَةٍ وَلَا اسْتَعْمَلْتَهُمْ لِمَنْفَعَة؛(2) «ازسرِ وحشت تنهايي، آفريدگان را نيافريدهاي و به انگيزة سودجويي، بهكارشان نگرفتهاي».
بنابراين، همانگونهكه پيشتر اشاره شد، لازمة هدفدار بودن فعل الهي، رفع نياز از فاعل (خدا) نيست؛ زيرا رفع نياز از فاعل، در معناي هدف و هدفداري نهفته نيست.
1. نهج البلاغه، خطبة 193.
2. همان، خطبة 109. روايات ديگري نيز در كتابهاي روايي شبيه همين مضامين موجود است. براي نمونه، از امام باقر و صادق‡ در زيارتي، چنين نقل شده است:... ولا لِوَحْشَةٍ دَخَلَتْ عليك إذ لا غيرُك ولا حاجةٍ بَدَتُ لك في تكوينه (ر.ك: محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج102، باب 8 (الزيارات الجامعة)، روايت 6، ص167؛ حسنبنحسن ديلمي، اعلام الدين، ص61؛ و ابوعبدالله محمدبنجعفر مشهدي، المزار الكبير، ص300).
مهم اين است كه هدف با ذات فاعل تناسب و هماهنگي داشته باشد. هدف نهايي و مطلوب اصلي از كارهاي الهي، ذات اوست. مقتضاي ذات الهي و صفات نيكوي او اين است كه جهان را بيافريند؛ وجود آن را حفظ كند و درحدي كه حكمت او اقتضا ميكند، موجودات جهان را به كمال برساند. اين مطلب چون براي همه قابل فهم نبوده، در قرآن به آن تصريح نشده است؛ هرچند ممكن است اين مطلب را از برخي آيات استفاده كرد؛(1) مانند: وأنَّ إِلَي رَبِّك الْمُنتَهَي (نجم:42) و آياتي كه ميفرمايند: بازگشت همهچيز بهسوي خداست؛ مانند: وَإِلَي اللّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ (بقره:210؛ آل عمران:109؛ انفال:44؛ حج:76؛ فاطر:4 و حديد:5)؛ وَإِلَيْهِ يُرْجَعُ الأمْرُ كلُّهُ (هود:123) و إِنَّ إِلَي رَبِّك الرُّجْعَي (علق:8). ساير اهداف ذكرشده براي افعال الهي، همه، اهداف متوسط و مقدماتياند. در درس بعدي به نظارة اين اهداف از ديدگاه قرآن مينشينيم.
1. علامه طباطبايي(رحمه الله) در تفسير حق بودن آفرينش آسمانها و زمين در آيه 19 سوره ابراهيم(عليه السلام) ميفرمايد: فعل حق كه دربرابر آن، فعل باطل قرار ميگيرد، كاري است كه در آن، براي فاعلش نتيجهاي مطلوب (ارزشمند) وجود داشته باشد كه فاعل، خودبهخود بهسوي آن نتيجه پيش ميرود و هريك از انواع موجودات اين جهان، از آغاز پيدايش و تكوّن خود، متوجه نتيجه و غايتي معين است و اين سير، همچنان ادامه دارد تا به آخرين مرحله خود كه بازگشت به خداي سبحان است، برسد؛ چنانكه خداي متعال ميفرمايد: وَأَنَّ إِلَي رَبِّك الْمُنتَهَي (نجم:42) (سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسـير القرآن، ج12، ص41ـ42). از اين سخن مرحـوم علامه مـيتوان نتيجه گرفت كه علت غايي آفرينش، براساس اين آيات، خود خداوند بوده است. ازطرفي، علامه طباطبايي در تفسير آيه اخير ميفرمايد: اين آيه نشان ميدهد كه همه اشيا ازجهت آغاز (آفرينش) و فرجام (حشر)، بهسوي خدا منتهي ميشوند (ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج19، ص47ـ48). بنابراين، با توجه به مجموعه اين آيات، چنين برميآيد كه علت غايي و علت فاعلي در آفرينش جهان، خود (ذات) خداوند متعال است.
خلاصه
1. صاحبنظران درباره هدفمندي كارهاي خداوند متعال، ديدگاههاي مختلفي بيان داشتهاند. گروهي اساساً هدف را در افعال الهي انكار كردهاند. دستة دوم، هدف را سود رساندن به مخلوقات شمردهاند و گروه سوم، هدف را ذات خدا دانستهاند.
2. هدف در لغت، نشانه تير و در عرف، نتيجهاي است كه فاعل مختار از آغاز، آن را درنظر ميگيرد و كار را براي رسيدن به آن انجام ميدهد. البته گاهي در عرف، به نتيجة ارزشمندي كه عقل و عقلا ارزش آن را تصديق كنند، هدف گفته ميشود. نتيجة كار را از آن جهت كه فرجام آن است، غايت، و از آن جهت كه از آغاز مورد نظر فاعل بوده، غرض و هدف، و از آن جهت كه موجب تعلق اراده به انجام كار است، در اصطلاح فلسفي، علت غايي مينامند.
3. گاهي رسيدن به هدف، مقدماتي دارد كه اگر حاصل نشوند، آن هدف مقدور نخواهد بود. دراينصورت، چند كار در طول هماند كه هركدام غايت ويژة خود را داراست. غايتي كه درنهايت حاصل ميشود، هدف نهايي است و بقية غايات، هدف متوسط يا هدف ابتدايياند. مطلوبيت هدف ابتدايي و اهداف متوسط، تابع مطلوبيت هدف نهايي است و نشانه نهايي بودن هدف، آن است كه به امري ذاتي ختم، و پرسش درباره دليل صدور آن، متوقف شود.
4. هدف در انسان، فايدهاي است كه براي رسيدن به آن ميكوشد و با آن، نياز ذات خود را تأمين ميكند. درباره خداوند متعال كه ذاتاً بينياز است، وجود چنين هدفي معنا ندارد؛ اما ازآنجاكه كار او عبث و ارادة او بهگزاف نيست، براي كار خدا نيز ميتوان با تجريد نقايص، هدف منظور داشت.
5. هدف نهايي در كارهاي خداوند، ذات كامل اوست. مقتضاي ذات كامل الهي و صفـات علياي او ـ كه عين ذات اويند ـ آن است كه جهان را بيافـريند؛ وجـود آن را
حفظ كند و مخلوقات را بهمقتضاي حكمتش به كمال برساند. البته براي كارهاي خدا اهداف طولي ديگري، مانند سود رساندن به بندگان ميتوان درنظر گرفت كه همگي، سرانجام به ذات او بازميگردند.
6. منظور برخي از كساني كه غايت را در كارهاي الهي انكار ميكنند، اين است كه خداوند در كارهاي خود هدفي خارج از ذات ندارد و بهاصطلاح، علت غايي و فاعلي در افعال الهي يكي است. كساني نيز كه اهدافي مانند سود رساندن به مخلوقات را مطرح ميكنند، نظر به اهداف متوسط (دربرابر هدف نهايي) دارند.
7. وجود اهداف طولي در كارهاي خدا و آفرينش مرحلهبهمرحله مخلوقات، ملازم با نقص در قدرت الهي نيست؛ بلكه اين مخلوقاتاند كه وجود و آفرينش آنها مشروط به تحقق شرايطي ويژه است؛ بنابراين، اين محدوديتها ازنوع آفرينش مخلوقات ناشي ميشود، نه از قدرت خدا.
8. آياتي كه از حكيم بودن خدا، آفرينش بهحق آسمانها و زمين، و نفي باطل، عبث، لهو و لعب در آفرينش جهان و انسان سخن ميگويند و نيز، آياتي كه حكمت كارهاي خدا را بهتفصيل بيان ميكنند، همگي بر اين حقيقت دلالت دارند كه كارهاي الهي گزاف و بيهدف نيستند.
9. حق، كاربردهاي متعددي دارد كه در همه آنها، نوعي ثبوت لحاظ شده است؛ ولي بهدليل خصوصيتي كه در هريك لحاظ شده، كاربردي شبيه مشترك لفظي پيدا كرده است. برخي از معاني حق در اين كاربردها عبارتاند از: ثابت بالذات، وجود دائم و صدق. اين واژه درباره كارها نيز بهكار ميرود؛ گاهي، بدينلحاظ كه به هدف مورد نظر فاعل ميانجامد و گاهي، بهاعتبار اينكه هدف، حكيمانه، عقلپسند و متناسب با فاعل و كمالاتش است.
10. در آيات مرتبط با آفرينش، حق دربرابر باطل، عبث، لهو و لعب قرار گرفته است. عبث بهمعناي كار بيهوده است. لهو كاري است كه انسان را بهخود
مشغول ميكند و از مقصود مهمي بازميدارد؛ و لعب فعاليتهاي منظمي است كه انگيزة آن برخاسته از خيال باشد و نتيجة آن، بهجاي عقل، خيال آدمي را ارضا كند. لعب نيز مانند لهو، انسان را از هدف مهمتر بازميدارد؛ اما در آن، ويژگي نظم لحاظ نشده است؛ بنابراين، عامتر از لعب است.
11. با توجه به كاربرد حق در آيات مرتبط با آفرينش، درباره فعلِ خداوند و تقابل آن با باطل، عبث، لهو و لعب، ميتوان فهميد كه مراد از آفرينش بهحق آسمانها و زمين، اين است كه خداي متعال جهان را بيهوده و بهگزاف نيافريده است؛ بلكه هدفي ارزنده و عقلپسند از آن داشته است؛ زيرا معاني متقابل حق در اين آيات، همه در اين وجه مشتركاند كه هدفي متناسب با فاعل ندارند.
12. آيات بيانگر هدف خدا، فقط اثبات ميكنند كه جهان، بيهدف و گزاف آفريده نشده است و هدفي حكيمانه دارد؛ ولي در هيچ آيه يا روايتي، از اينكه هدف، رفع نياز از اوست، سخني بهميان نيامده است؛ بهعكس در آيات و روايات فراواني، با توصيف خدا به غني و صمد، بر بينيازي خدا تأكيد شده است؛ بنابراين، عقل و وحي در مسئله هدف افعال الهي، كاملاً هماهنگاند.
13. هدف خداوند، متناسب با ذات و كمالات اوست، رفع نياز، لازمة هدفداري خدا نيست؛ زيرا اين ويژگي در معناي هدف و هدفداري نهفته نيست.
14. آفرينش كه فعل خداست، داراي هدف و علت غايي است كه همان ذات خداي متعال است. اين مقتضاي ذات اوست كه جهان را بيافريند؛ وجود آن را حفظ كند و درحدي كه حكمتش اقتضا ميكند، مخلوقات را به كمال برساند.
15. مسئله بازگشت علت غايي آفرينش به ذات الهي، چون براي همگان قابل فهم نبوده، در قرآن به آن تصريح نشده است؛ ولي ميتوان اين مطلب را از برخي آيات، مانند إِنَّ إِلَي رَبِّك الرُّجْعَي (علق:8) و وأنَّ إِلَي رَبِّك الْمُنتَهَي (نجم:42) استفاده كرد.
پرسشها
1. هدف، غايت و علت غايي، و تفاوت آنها را تبيين كنيد.
2. اهداف متوسط و هدف نهايي را توضيح دهيد.
3. تفاوت هدف در كارهاي الهي با هدف در كارهاي انسان چيست؟
4. چگونه ميتوان ميان ديدگاههاي مختلف در مسئله هدف خداوند، سازگاري برقرار كرد؟
5. هدفدار بودن افعال الهي در آيات قرآن، چگونه بيان شده است؟
6. معناي لهو، لعب و عبث را توضيح دهيد.
7. چگونه ميتوان از تقابل معناي حق با لهو، لعب و عبث در آيات مرتبط با آفرينش، معناي حق را بهدست آورد؟
8. چگونگي سازگاري عقل و وحي در مسئله هدفداري كارهاي الهي را بيان كنيد.
فعاليت تكميلي
دلايل عضدالدين ايجي در المواقف را مبنيبر مُعلل نبودن اغراض الهي، نقد و بررسي كنيد (ر.ك: عبدالرحمنبناحمد عضدالدين ايجي، مواقف الكلام، ص331ـ332).
منابعي براي مطالعه بيشتر
1. جوادي آملي، عبدالله، توحيد در قرآن، ص389ـ392.
2. مصباح يزدي، محمدتقي، مشكات (مجموعهآثار آيتالله مصباح)، نظرية حقوقي اسلام، ج1، ص21ـ76.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org