قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس دوازدهم

فاعليت خدا و ساير موجودات

 

 

 

انواع ارتباط يك پديده با چند عامل

استناد پديده‎ها به خدا و ساير عوامل

نمونه‎هايي از تأثير طولي ارادة خداوند

هدف از استناد مكرر پديده‎ها به خداوند

توحيد افعالي و فاعليت انسان

 

 

 

 

انتظار مي‎رود دانش‌پژوه پس از فراگيري اين درس بتواند:

1. براي مسئله رابطه فاعليت خدا و ساير موجودات، راه‌حلي كلي ارائه دهد؛

2. با ذكر نمونه‎هايي از استناد يك پديده به خدا و ساير عوامل در قرآن، رابطه آنها را با يكديگر تبيين كند.

 

 

 

 

ذَلَّتْ لِقُدْرَتِك الصِّعَابُ وَ‌تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِك الْأسْبَابُ وَ‌جَرَي بِقُدرَتِك الْقَضَاءُ وَ‌مَضَتْ عَلَي إِرَادَتِك الْأشْيَاءُ فَهِيَ بِمَشِيَّتِك دُونَ قَوْلِك مُؤْتَمِرَةٌ وَ‌بِإِرَادَتِك دُونَ نَهْيِك مُنْزَجِرَة؛(1) «كارهاي دشوار به‌نيروي تو آسان شده و به‌لطف تو، اسباب [هر كاري] سبب گرديده‌اند و به‌قدرت تو، قضاي الهي جاري شده است و اشيا طبق ارادة تو به‌كار رفته‌اند. پس، آن اشيا به‌خواست تو، بي‌گفتنت، فرمان‌بردار و به‌ارادة تو، بي‌نهي تو بازداشته‌اند».

 

در مباحث گذشته بيان شد كه از ديدگاه قرآن، قلمرو خالقيت و تدبير الهي بسيار گسترده است و همه موجودات و پديده‎هاي عالم را دربرمي‎گيرد. از‌سوي‌ديگر، تأثير و عليت ساير موجودات، امري مسلم و مورد تأييد قرآن است. اكنون اين پرسش رخ مي‎نمايد كه چگونه مي‌توان از‌يك‌سو خدا را آفريننده و مدبّر همه موجودات دانست و از‌سوي‌ديگر، تأثير عوامل ديگر را بر تحقق پديده‌ها پذيرفت؛ به‌ديگر‌سخن، چگونه مي‌توان در پيدايش يك پديده، فاعليت خدا را با فاعليت ديگر عوامل، سازگار كرد؟ بررسي يكايك اين آيات و تبيين نسبت اين‌دو در تمام آيات، در اين بحث فشرده‌


1. امام علي‌بن‌الحسين(عليه السلام)، الصحيفة السجادية الجامعة، دعاي 24 (يا مَنْ تُحَلُّ بِه عُقَدُ الْمَكارِهِ...)، ص67.

ممكن نيست؛ از‌اين‌رو، اين مسئله را از ديدگاهي كلي مورد توجه قرار مي‎دهيم تا به ضابطه‌اي عام و پاسخي فراگير دراين‌زمينه دست يابيم.

انواع ارتباط يك پديده با چند عامل

در نگاهي كلي، ارتباط يك پديده با دو يا چند علت يا فاعل بر سه قسم است:

1. گاهي آن چند علت، اجزاي علت تامه‌اند؛ هنگامي‌كه باهم اجتماع كنند، آن پديده تحقق مي‌يابد و اگر يكي از آنها نباشد، آن پديده به وجود نمي‌آيد؛ براي نمونه، پديد آمدن گلي زيبا و شاداب به عواملي چند، ازقبيل دانه، زمين، نور و آب و هواي مناسب بستگي دارد؛ اگر يكي از اينها نباشد، چنين گلي نمي‎رويد. در اينجا اگر بگوييم: چندين عامل در رويش اين گل سهيم بوده‎اند، مطلبي كاملاً‌ صحيح و واقعي است.(1) به مجموعة‎ عواملي كه در رويش و رشد اين گل دخالت دارند، علت تامّه و به هر‌يك از اجزا، علت ناقصه مي‎گويند.

2. گاهي استناد يك پديده به دو عامل، به‌صورت جانشيني است؛ يعني يا اين عامل بايد اثر كند يا آن عامل؛ اگر يكي اثر كند، ديگري اثر نمي‎كند؛ مانند كليدهاي تبديل در يك مدار كه با فشردن هر‌يك، جريان برق برقرار و چراغ روشن مي‎شود. در اينجا ممكن است يك پديده را به دو عامل نسبت بدهيم؛ اما آنچه واقع مي‌شود، هميشه يكي از اينهاست؛ ديگري جانشين اوست.(2)


1. عامة‎ مردم به‌طور معمول، عواملي را كه تقريباً هميشه حضور دارند، به‌شمار نمي‎آورند و بر عاملي كه گاه حضور دارد و گاه غايب است، تكيه مي‎كنند؛ براي نمونه، با ديدن گلي زيبا و باطراوت در باغچة‎ منزل، چنين مي‌گويند كه باغباني ماهر آن را رويانيده است؛ اما با نگاه دقيق بايد گفت كه در روييدن اين گل، عوامل فراواني مانند نور، آب و املاح معدني، هوا، زمين، باغبان و هزاران عامل ديگر به‌گونه‌اي تأثير داشته‌‌اند. همة‎ اينها در پيدايش گل به‌گونه‌اي تأثير داشته‎اند، اما تأثير يكي، جانشين ديگري نمي‌شود؛ نه نور آفتاب جاي باران را مي‌گيرد و نه باران جاي باغبان را؛ هر‌يك به‌گونه‌اي در پيدايش آن گل سهيم بوده‎اند.

2. به‌گفتة اهل منطق، اين‌دو عامل نسبت‌به‌هم مانعةُ الخُلُوّند؛ يعني وجود يكي از آنها براي پديد آمدن اثر مطلوب، لازم است؛ اما اجتماع يا توارد آنها بر يك معلول، ممكن نيست.

براي نمونه، در نيروگاه‌هاي برقابي، از انرژي مكانيكي، در نيروگاه‌هاي حرارتي از انرژي گرمايي و در نيروگاه‌هاي اتمي از انرژي هسته‌اي براي توليد برق استفاده مي‏شود. در اينجا مي‌توان انواعي از انرژي را عامل توليد برق دانست، اما در هر مورد، در‌واقع يكي از انواع انرژي به برق تبديل مي‎شود.

3. گاهي استناد به دو عامل، در طول يكديگر است؛ يعني دو عامل در دو سطح مختلف تأثير مي‎كنند؛ نه به‌صورت مجموعه‎اي‌ كه در‌كنار‌هم قرار بگيرند يا يكي جانشين ديگري شود؛ بلكه يكي بر ديگري اثر مي‎گذارد و آن دومي، واسطه مي‌شود تا اثر عامل اول را به‌شكلي خاص به معلول منتقل كند.

اين‌گونه تأثير در امور اعتباري، طبيعي و ماوراي طبيعي، مثال‌هاي فراواني دارد. در امور اعتباري، مانند فرمانده‌اي كه به يك سرباز دستور مي‎دهد تا كاري را انجام دهد. كار انجام‌شده را، هم مي‌توان به فرمانده (مُسبِّب) و هم به سرباز (فاعل مباشر) نسبت داد؛ ولي كار اين‌دو در عرض هم نيست و جاي يكديگر را نمي‌گيرد؛ يكي، تنها فرمان داده و ديگري تنها به فرمان عمل كرده است.(1) گاهي كار را بيشتر به فرمانده مي‌توان نسبت داد تا كسي كه فرمان را اجرا كرده است؛ در‌اين‌صورت، فرمانده را «مسبب اقوا» مي‎گويند.

در امور عيني و حقيقي نيز اين‌گونه ارتباط را مي‌توان يافت. وقتي شخصي چيزي را با قلم مي‌نويسد، اگر كسي بگويد اين قلم است كه مي‌نويسد، يا بگويد اين دست اوست كه مي‌نويسد، يا بگويد خود شخص است كه مي‌نويسد، هر سه درست است؛ اما بايد توجه داشت كه حركت قلم از حركت دست، و حركت دست از اراده و وجود شخص بي‌نياز‌


1. كاملاً روشن است كه كار خدا، تنها فرمان دادن نيست؛ بلكه بسيار بيش از، يك فرمان ساده و امر اعتباري‌ است. اساساً هيچ كاري در عالم بدون اذن و مشيت و ارادة خداوند صورت نمي‌گيرد؛ زيرا هيچ موجودي در هيچ كاري، از خداوند، مستقل و بي‎نياز نيست.

نيست؛ اگر قلم نباشد، چيزي نوشته نمي‌شود و اگر دست يا ارادة نوشتن يا خود شخص نباشد، چيزي نگاشته نمي‌شود و هيچ‌يك جاي ديگري را نمي‌گيرد. در امور ماوراي طبيعي نيز، چنين مراتبي وجود دارد؛ يعني تأثير فاعل ماوراي طبيعي، در عرض فاعل طبيعي نيست؛ بلكه تأثيري در طول آن است؛ بدين‌ترتيب كه فاعل ماورايي، فاعل طبيعي را ايجاد مي‌كند و آن را براي ايجاد پديدة طبيعي ديگر به‌كار مي‎گيرد؛ نه اينكه يكي جاي ديگري بنشيند؛ بنابراين، نسبت پديده به هردو، به‌صورت حقيقي درست است؛ اما اينكه به‌كارگرفتن چگونه است و آيا نيازي به اين به‌كارگيري دارد يا نه، بحث ديگري است كه ان‌شاء‌الله در جاي خود به آن اشاره خواهد شد.

استناد پديده‎ها به خدا و ساير علل

استناد پديده‌هاي اين جهان به عوامل طبيعي و به خدا، در يك سطح نيست؛ اين‌گونه نيست كه خدا و طبيعت با همكاري يكديگر كاري را انجام دهند. چنين خدايي كه براي انجام كارهايش نيازمند به غير خودش است، در‌واقع خدا نيست. افزون بر اين، چنين اعتقادي شرك به خداست؛ پس وقتي مي‎گوييم: خدا گياه را مي‌روياند، جانوران را به وجود مي‌آورد، باد را به‌جريان مي‎اندازد، يا شب و روز را به‌دنبال‌هم پديد مي‏آورد، معنايش اين نيست كه خدا بايد كنار خورشيد و زمين بنشيند و هر سه با‌هم كار كنند تا روز و شب پديد آيد. اين تصور از نظام آفرينش، مطابق با واقع و منطبق بر بينش قرآني نيست. از‌نظر قرآن، تأثير ارادة خداوند در بالاترين سطح قرار مي‎گيرد و در طول عوامل ديگر است؛ نه در عرض و به‌صورت جانشيني. مراد از اختلاف مراتبِ تأثير، اين است كه تأثير اَصالي و استقلالي از آنِ خداست؛ تأثير خداوند به‌قدري اصالت دارد كه در آن سطح، هيچ‌چيز ديگري را نمي‌توان مؤثر دانست. اشياي ديگر در شعاع تأثير او و به اندازه‌اي كه اراده‌اش تعلق

گرفته، مؤثرند و اگر ارادة‎ خدا برداشته شود، همة‎ عوامل ديگر به‌معناي واقعي هيچ‌اند؛ نه اينكه هستند، ولي تأثيري ندارند. رابطه فاعليت الهي با ديگر موجودات به‌گونه‎اي است كه قابل مقايسه با هيچ رابطه‎اي ميان دو موجود ديگر نيست؛ بلكه بسي ژرف‌تر و عميق‌تر است؛ حتي معجزات پيامبران و كرامات اولياي الهي، مانند زنده كردن مردگان و شفا دادن بيماران، با كارهاي خدا تفاوت اساسي دارد؛ زيرا استناد اين كارها به خدا، استناد به فاعلي است كه هستي‎بخش عالم است و در كار خود، نياز به غير ندارد؛ اما استناد اين‌گونه كارها به پيامبران و اولياي الهي، استناد به فاعل‎هايي است كه از خود هيچ ندارند و در اصل، وجود و تمام حركات و آثارشان به ارادة خداوند وابسته‏اند. البته چنان‌كه اشاره شد، ما نمي‌توانيم حقيقت آن رابطه را بفهميم؛ ولي مي‌توانيم بفهميم كه اگر خدا و ارادة او نباشد، هيچ‌چيز باقي نخواهد بود و اين، به‌معناي پذيرفتن فاعليت الهي در عالي‌ترين سطح و فاعليت‌هاي ديگر در سطوحي پايين‌تر است.

بنابراين، استناد پديده‎ها به خدا، به‌معناي نفي تأثير علل و عوامل ديگر نيست؛ براي نمونه، اگر مي‎‎گوييم: خداست كه شب و روز را مي‎آفريند، بدين معنا نيست كه خدا اين كار را بدون زمين و خورشيد انجام مي‎دهد؛ بدون زمين و خورشيد و حركت وضعي زمين، شب و روز معنا نخواهند داشت؛ همان خدايي كه شب و روز را آفريده است، زمين، خورشيد و ساير كرات آسماني و نيروهاي ميان آنها را نيز آفريده و هر‌يك را در مسيري معين، به‌جريان انداخته است. وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كلٌّ فِي فَلَك يَسْبَحُونَ (انبياء:33)؛ «و اوست كه شب و روز، و خورشيد و ماه را آفريد، هر‌يك در چرخه‏اي شناورند». ارادة‎ خداوند، به همان اندازه كه در گردش زمين به‌دور خود و خورشيد و پيدايش شب و روز مؤثر است، در پيدايش خود خورشيد و ساير كرات آسماني تأثير دارد. اساساً هستي و دوام همه

عالم، يك‌سره به‌ارادة‎ اوست. همچنين اگر مي‎گوييم: خدا مريضي را شفا داد، بدين معنا نيست كه هيچ عامل مادي در آنجا اثر نمي‌كند و اگر مي‌گوييم: خدا به كسي روزي داد، بدين معنا نيست كه هيچ عامل طبيعي در كار نيست و ناگهان اين روزي از عالمي ديگر نازل شد، يا به‌قول آن ظريف، از عدمستان روييد! خدا روزي مي‌دهد؛ اما با همان ناني كه گندمش را كشاورز مي‎كارد؛ بارانش از آسمان نازل مي‎شود و نور و حرارتش را خورشيد تأمين مي‌كند. خدا روزي مي‌دهد؛ يعني اگر ارادة‎ او نباشد، نه درختي هست و نه باغباني، نه خورشيدي و نه دريايي، نه زميني و نه هيچ‌چيز ديگر. مگر روزي دادن غير از آفرينش و تدبير پديده‌هاي جهان است، به‌گونه‎اي‌كه به تأمين نياز غذاي هر جانداري بينجامد؟ چه كسي جز خدا، اين نظام هماهنگ را كه اين نتايج را مي‎دهد، آفريده و برقرار كرده است؟ پس روزي‎دهنده، اوست؛ احيا‌كننده، اوست؛ ميراننده، اوست و در يك كلمه، همه كارها به‌دست اوست؛ اما چنان‌كه گفتيم، تأثير خدا در پيدايش پديده‌ها، در عرض عوامل ديگر و به‌جاي آنها نيست؛ بلكه ساير عوامل در طول ارادة الهي قرار مي‌گيرند. البته جزئيات فراواني وجود دارد كه نمي‌توان در اين درس به آنها پرداخت؛(1) زيرا مقصود ما در اينجا تنها ارائة‎ معياري كلي براي حل اين‌گونه مسائل است تا بدانيم چگونه پديده‎اي در قرآن، هم به طبيعت، هم به انسان و هم به خدا نسبت داده مي‌شود، بدون اينكه تناقضي پيش بيايد و بدون اينكه براي حل آن، خود را به‌زحمت‌


1. براي نمونه، بايد توجه داشت كه نظام تأثير و تأثرات در اين عالم، به عوامل مادي و محدودي كه براي ما مشهود و ملموس است، منحصر نمي‌شود؛ بلكه عوامل اثر‌گذار و روابط ناشناخته و نامحسوس بسياري وجود دارد كه اگر بيان قرآن نبود، فكر بشر هرگز به آن نمي‌رسيد؛ چه رسد به اينكه چگونگي تأثير آنها را درك كند؛ مثلاً نبايد تأثير عوامل معنوي، مانند تقواي الهي و دعـا را ـ كه نقشي مهم در جذب عنايات ويژة خداوند و تعيين مقـدرات بشـر دارد ـ از‌نظر دور داشت. همچنين، در معجزات، عـوامل ماوراي طبيعي نقشي ويژه‎ ايفا مي‌كنند كه توضيح مفصل آن، در كتاب راهنماشناسي آمده است.

اندازيم.(1) البته گاهي اسباب ماوراي طبيعي ممكن است جانشين سبب طبيعي شوند (غير از الله تبارك‌و‌تعالي) و نيز، گاهي ممكن است به‌جاي يك عامل طبيعي، عامل ماوراي طبيعي كار كند؛ آن‌‌گونه‌كه درباره اعجاز گفتيم؛ مثل شفاي بيماران توسط حضرت عيسي(عليه السلام). همچنين، وقتي حضرت عيسي(عليه السلام) به مرده‌اي كه زير خاك بود، مي‌فرمود: قم باذن الله، در آنجا عامل طبيعي براي زندگاني آن مرده وجود نداشت؛ مگر اينكه عامل طبيعي را همان ارتباط با شخص حضرت عيسي(عليه السلام) كه بدني جسماني داشت، حساب كنيم؛ وگرنه قوانين طبيعي براي زنده شدن مرده، موجود نبود و اگر بود، ديگر معجزه نمي‌بود.

پس كليد حل مسئله استناد يك پديده به خدا و ساير عوامل طبيعي و ماورايي، به اين است كه رابطه خدا را با اين عوامل، به‌صورت طولي ببينيم و تأثير ارادة‎ او را در سطحي فراتر از سطح تأثير عوامل مادي و غير‌مادي بدانيم. بايد توجه داشته باشيم كه‌


1. برخي از گروه‎هاي التقاطي، راه‌حل‎هاي ديگري براي جمع ميان اين‌نوع آيات مطرح كرده‎اند؛ براي نمونه گفته‎اند: وقتي قرآن در يك‌جا پديده‌اي را به خدا و در جاي ديگر، به عوامل طبيعي نسبت مي‌دهد، براي آنكه اين‌دو نسبت، متناقض نباشند، بايد بگوييم: مراد از خدا در آياتي كه در آنها پديده‎هاي طبيعي به خدا نسبت داده شده‌اند، به‌قرينة آيات ديگري كه در آنها، همين پديده‎ها به عوامل طبيعي نسبت داده شده‌اند، «طبيعت»، «ديناميزم طبيعت»، «مجموعة‎ قوانين طبيعي» و يا چنين چيزهايي است. همچنين مراد از خدا در آياتي كه پيروزي را به خدا نسبت داده است، به‌قرينة آياتي كه پيروزي را به مردم نسبت داده، «مردم»، «جامعه» و مانند آن است؛ وگرنه اين‌دو‌ نسبت، متناقض مي‌شوند. برخي نيز در مقام جمع و تفسير اين‌گونه آيات گفته‎اند: خدا حقيقتي است كه نسبت آن به جهان، مانند نسبت روح به بدن است! ولي حقيقت اين است كه خدا، نه طبيعت است و نه قوانين طبيعت و نه ديناميزم طبيعت و نه جامعه و مردم؛ خدا، خداست و طبيعت، طبيعت و جامعه، جامعه است؛ همه اينها مخلوق خدايند و خدا فوق اينهاست. وَمَا قَدَرُواْ اللّهَ حَقَّ قَدْرِه (انعام:‌91)؛ كساني كه خدا را مساوي يكي از مخلوقاتش يا امري انتزاعي و يا روح كلي جهان دانسته‎اند، خدا را نشناخته‎اند. خداوند متعال، عالي‎ترين حقيقت هستي است؛ وجودي است كه همة‎ هستي شعاعي از وجود او و بسته به يك ارادة‎ اوست. هيچ‌چيز را نمي‎توان هم‎رتبه و مانند او دانست. چنين خدايي را چگونه مي‎توان مساوي با طبيعت، مردم يا امور انتزاعي، مانند مجموعه قوانين طبيعت دانست؟! اين سخن نيز كه «خدا روح كلي جهان و نسبت او به جهان، مانند نسبت روح به بدن است»، نادرست است؛ زيرا بدن، هويتي جداي از روح دارد و با خروج روح نيز باقي است؛ در‌صورتي‌كه اگر آني ارادة‎ خدا به ادامة‎ هستي جهان تعلق نگيرد، هيچ‌چيز باقي نخواهد ماند.

هر سببي در اين عالم، آفريدة‎ خداست و خداوند، آن را براي تحقق امر ديگري، سبب قرار داده و در‌هر‌حال، اصل هستي و تأثير آن، لحظه‌به‌لحظه به وجود خدا و ارادة‎ او وابسته است.

نمونه‌هايي از تأثير طولي ارادة‎ خداوند

در اينجا نمونه‌هايي از تأثير طولي ارادة‎ خداوند بر پديده‎هاي اين عالم را از زبان قرآن كريم ذكر مي‌كنيم.

الف) دريافت جان‌ها

خداي متعال در يك آيه مي‌فرمايد: اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا (زمر:42)؛ «خداست كه جان‌هاي انسان‌ها را هنگام مرگ مي‌گيرد». در اينجا گرفتن جان، به خدا نسبت داده شده است. در آيه ديگري مي‎فرمايد: قُلْ يَتَوَفَّاكم مَّلَك الْمَوْتِ الَّذِي وُكلَ بِكم (سجده:‌11)؛ «بگو: فرشتة مرگي كه بر شما گمارده شده است، جان شما را مي‌ستاند». در جاي ديگر مي‎فرمايد: حَتَّي إِذَا جَاء أحَدَكمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا (انعام:‌61)؛ «تاهنگامي‌كه مرگ يكي از شما فرارسد، فرستادگان ما (فرشتگان) جانش را مي‎گيرند». ابتدا ممكن است كسي بگويد كه بين اين آيات، تناقض وجود دارد؛ يك‌جا مي‌فرمايد: خدا جان‌ها را مي‎گيرد؛ در جاي ديگر، ملك‎الموت و ساير فرشتگان الهي! حقيقت اين است كه اين سه آيه، بيانگر ارتباط طولي ميان ارادة الهي و ساير عوامل در تحقق يك پديده است. مؤثر حقيقي، ارادة خداست كه در رأس همه‌چيز قرار دارد و ارادة او از راه ملك‌الموت جريان مي‌يابد. ملك‌الموت نيز به فرشتگان زيردست خود فرمان مي‌دهد. در‌نتيجه، نسبت دادن دريافت جان‌ها به فرشتگان، ملك‌الموت و خداوند درست است و مستلزم تناقض نيست؛ زيرا اين نسبت‌ها در عرض يكديگر نيستند؛ بلكه تأثير استقلالي،

تنها از آنِ خـداست و تأثير بقيه، در طـول تأثيـر الهـي اسـت. تأثير عـوامل طبيعـي‌ ـ ماننـد نارسـايي قلبي و كبـدي ـ نيـز در طـول همـين عوامـل اسـت و هيچ‌يك جـاي ديگـري را نمي‌گيرد.(1) بنابراين، همه اين نسبت‌ها درست است؛ هم رُسُل جان‌ها را گرفته‎اند؛ يعني فرستادگان خاص كه مباشرند و مستقيماً جان مي‌گيرند، هم ملك‌الموت گرفته است؛ چون اين فرستادگان تحت فرمان ملك‎الموت‌اند و هم خدا مي‎گيرد؛ چون وجود و تأثير تمام اينها از خداست و آنها مقدرات الهي را به‌اجرا مي‎گذارند.(2)

ب) هدايت انسان‌ها

امور معنوي نيز همين داستان را دارد. قرآن در آيه‎اي امر هدايت را به خدا نسبت داده است: وَاللّهُ يَهْدِي مَن يَشَاء إِلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ (بقره:‌213)؛ «خداوند، هركه را بخواهد به راه راست هدايت مي‎كند». در آيه‎اي ديگر، امر هدايت به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) استناد داده شده است: وَإِنَّك لَتَهْدِي إِلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ (شوري:‌52)؛ «تو به راهي مستقيم راهنمايي مي‎كني». در آيه‎اي ديگر قرآن، هدايتگر مردم شمرده شده است: شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِيَ أنزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدًي لِّلنَّاس... (بقره:‌185)؛ «ماه رمضان كه در آن قرآن نازل شده است؛ [قرآني] كه مآيه هدايت مردم است». جمع اين نسبت‎ها به اين است كه بگوييم: هدايت‌


1. البته در معجزات، يك عامل ماوراي طبيعي جانشين عامل طبيعي مي‌شود كه در بحث معجزه به آن خواهيم پرداخت (ر.ك: محمدتقي‌ مصباح يزدي، راه و راهنماشناسي، مبحث معجزه).

2. شبيه اين‌گونه نسبت‌هاي طولي در زندگي روزمره انسان، فراوان است؛ مثلاً در حركت يك اتومبيل در مسير معين، ابزار و عوامل مكانيكي متعددي در كار است تا ماشين به‌حركت درمي‌آيد؛ اما پذيرش تأثير همه اينها به اين معنا نيست كه راننده‌اي در كار نيست؛ بالاخره دست، عضلات، مغز و اعصاب، و روح و جان راننده است كه اين اتومبيل را به‌حركت در‌مي‌آورد و در مسير معين هدايت مي‌كند. البته رابطه خدا با ساير عوامل، با رابطه ساير عوامل با يكديگر، متفاوت است و اين مثال‌ها نمي‌توانند حقيقت امر را درباره رابطه خدا با ساير عوامل كاملاً روشن كنند؛ زيرا اين رابطه بسيار عميق‌تر از اينهاست. (وَلِلّهِ الْمَثَلُ الأَعْلَي؛ نحل:60). اصل وجود ساير عوامل و تأثير آنها، وابسته به ارادة الهي است.

اصالتاً و استقلالاً ازجانب خداست؛ خداوند براي تحقق اين امر درميان انسان‌ها، پيامبري را از جنس خود ايشان برانگيخته و پيام هدايتگر خويش را به‌زبان وحي قرآني، به ايشان ابلاغ كرده است؛ بنابراين، هدايت را مي‌توان به خدا، پيامبر و كتاب الهي نسبت داد؛ اما بايد توجه داشت كه اين سه در عرض يكديگر نيستند؛ بلكه پيامبر، كتاب‎ و ديگر عواملي كه در اين مسير قرار مي‎گيرند، ابزار و مجراي هدايت الهي‌اند؛ از‌اين‎رو، اثربخشيِ همه‎ به‌دست خداست. اين‌گونه نيست كه پيامبر بتواند هر‌كه را خود مي‎خواهد هدايت كند. گفتار و كردار پيامبر، آن‌گاه اثربخش است كه در دايرة‎ خواست و ارادة الهي قرار بگيرد؛ و‌گرنه منشأ هيچ اثري نمي‎تواند باشد. از‌اين‌رو، در آيه‎اي ديگر چنين مي‎خوانيم: إِنَّك لَا تَهْدِي مَنْ أحْبَبْتَ وَلَكنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَن يَشَاء... (قصص:‌56)؛ «تو نمي‎تواني هر‌كه را دوست داري هدايت كني؛ ولي خداوند هر‌كه را بخواهد هدايت مي‎كند». اين حقيقت، درباره احدي استثنا نمي‎پذيرد؛ اراده و قدرت هر انسان، امانتي است كه چند روزي ازجانب خداوند به او سپرده شده است و همين قدرت محدود و موقت نيز، نه‌تنها در حدوث و بقايش وابسته به ارادة خداست، بلكه همان هنگام كه اِعمال مي‌شود، اثربخشي آن نيز وابسته به ارادة خداست و اگر او نخواهد، اثر نمي‌كند.

ج) نوشتن اعمال

در آيه‎اي از قرآن، خداوند، نويسندة اعمال بندگان معرفي شده است: وَاللّهُ يَكتُبُ مَا يُبَيِّتُونَ (نساء:‌81)؛ «و خدا آنچه را شبانه در سر مي‌پرورند، مي‌نويسد» و در آيه‎اي ديگر، فرستادگان الهي، نويسندگان اعمال قلمداد شده‎اند: بَلَي وَرُسُلُنَا لَدَيْهِمْ يَكتُبُونَ (زخرف:80)؛ «آري؛ فرستادگان ما پيش آنان [حاضرند و سرّ و نجواي آنان را] مي‌نويسند».

انطباق ضابطة كلي بر اين آيات نيز روشن است. خداوند، اعمال بندگان را ثبت و ضبط مي‎كند و اين كار را از مجراي فرشتگان مقرب الهي انجام مي‎دهد؛ يعني فرشتگان به‌اذن خداوند و به‌فرمان او، چنين كاري مي‎كنند.

هدف از استناد مكرر پديده‎ها به خدا

تكية قرآن بر اينكه خدا اين كارها را مي‌كند، براي اين است كه نوع مردم، تنها به عوامل طبيعي توجه دارند؛ ولي به مؤثر اصالي و استقلالي توجه ندارند. مي‎خواهد آن كسي را كه فراموش كرده‎ايم، به‌يادمان بياورد. مراد قرآن اين نيست كه وجود عوامل طبيعي يا تأثيرات آنها را نفي كند؛ بلكه مي‎خواهد بصيرتي در ما پديد آورد تا به جهان و عوامل تأثيرگذار آن، تنها به‌چشم ابزار و مجاري كار بنگريم؛ ابزاري كه از خود هيچ استقلالي ندارند.

شخص مادي و ظاهربين، چشمش را به عوامل طبيعي محصور مي‌كند و عوامل فرا‌طبيعي را كه بر او حاكم‌اند و تسلط دارند، نمي‌بيند؛ اما انساني كه بينش الهي يافته است، همه اينها را در طول ارادة الهي و وابسته به آن مي‎بيند. كوشش پيامبران بر اين است كه ما قدري چشم باز كنيم و پشت اين پرده را هم ببينيم و گمان نكنيم كه عوامل مؤثر، در سطح همين طبيعت محصور مي‌شوند. فراتر از اينها، عوامل و عوالمي است؛ نيروهايي است كه اينها، تجلياتي از آن نيروها و ابزارهايي در دست برخي از آن نيروهايند؛ نه اينكه اينها مستقلاً خود مؤثر باشند و چيز ديگري در كار نباشد. اگر قرآن بر اين نكته تأكيد مي‌كند كه خدا اين كارها را انجام مي‌دهد، براي اين است كه خدا را فراموش نكنيم. همه طبيعت را مي‌بينند، ولي خدا مي‌خواهد آن عواملي را كه ما توجه نداريم، به‌يادمان بياورد.

مي‌گويد: چشمانت را باز كن و نگو تنها قلم مي‌نويسد؛ آن دستي كه قلم را به‌حركت

در‌مي‌آورد و آن مغزي را كه فرمان مي‎دهد نيز ببين؛ آن‌گاه خود قضاوت كن كه كدام‌يك از اينها نويسندة اصلي است؛ قلم، عضله، مغز و اعصاب، انسان، عضلة دست يا ...؟ اين مثال‎ها نيز نمي‎توانند حقيقت امر را دربارة‎ رابطه خدا با عوامل طبيعي كاملاً روشن كنند؛ زيرا اين رابطه بسيار عميق‎تر از اينهاست.(1) ... وَلِلّهِ الْمَثَلُ الأعْلَي... (نحل:‌60).

خلاصه اينكه، همه عوامل و پديده‎هاي مادي، طبيعي و ماوراي طبيعي، حقيقتاً تأثير‌گذارند؛ اما از خود هيچ استقلالي ندارند؛ بلكه اصل وجود، ادامة‎ هستي و تأثير همة‎ آنها وابسته به ارادة خداوند است و به اندازه‌ا‎ي كه ارادة او تعلق گرفته، اثر خود را در طول تأثير خداوند اظهار مي‎كنند. به‌شكل قانوني عام بايد گفت: هر رابطة‎ سببي كه بين دو موجود برقرار باشد، آن رابطه در سطحي بالاتر از فهم ما، ميان خدا و آن‌دو موجود برقرار است. خداست كه آن سبب را ايجاد مي‎كند و آن را واسطه قرار مي‎دهد تا تأثيرات ديگري در اين عالم تحقق يابد.

بدين‌ترتيب، «فاعليت طولي» را مي‌توان پاسخي كلي براي حل مشكل «رابطه خالقيت و ربوبيت مطلق خداوند با تأثير ساير عوامل» دانست.

توحيد افعالي و فاعليت انسان

پيش‎تر گفتيم كه قلمرو خالقيت خداوند، به اندازه‌اي گسترده است كه تمام پديده‎هاي عالم، ازجمله كارهاي اختياري انسان‌ها را در‌بر‌مي‌گيرد؛ اكنون به اين نكته اشاره مي‎كنيم كه استناد اين افعال به خداوند، موجب سلب اراده و اختيار انسان نمي‎شود؛ زيرا چنان‌كه گفتيم، ارادة تكويني خداوند در سطحي فراتر از عوامل ديگر، كارگر است؛ بنابراين، تعارضي با آزادي و اختيار انسان ندارد. مشيّت تغييرناپذير خداوند بر اين قرار‌


1. وجود قلم نيازي به انسان ندارد؛ حتي اگر انسان هم نباشد، قلم هست؛ اما وجود اسباب مادي، افزون بر تأثير آنها، وابسته به ارادة خداوند متعال است.

گرفته است كه آدميان بتوانند به‌ارادة‎ خود، راه خود را برگزينند و تنها با چنين زمينه‎اي، فرستادن پيامبران، و هدايت انسان‌ها، پاداش صالحان و جزاي بدكاران معنا خواهد داشت. پس در اينجا نيز همان ضابطة كلي برقرار است.

خداوند با اعطاي اراده و اختيار به انسان، او را توانا كرده است كه در شرايطي محدود، بتواند كارهايي را انجام دهد؛ اما ارتباط فعل هرگز از مبدأ اصلي آن قطع نمي‎شود. قرآن اين حقيقت را در قالب‌هاي گوناگوني بيان كرده است. از‌نظر قرآن، هر كاري كه در عالم صورت مي‎گيرد و هر فعلي كه از بشر سر مي‎زند، منوط به اذن، مشيت و ارادة خداوند است؛ آيات فراواني بر اين مطلب دلالت دارند كه در مبحث فعل الهي به آنها خواهيم پرداخت.

خلاصه

1. ارتباط يك پديده با چند عامل، به‌صورت‌هاي گوناگون تحقق مي‌يابد:

الف) گاه چند عامل، اجزاي علت تامة تحقق يك پديده‌اند. در اين قسم، آن پديده با اجتماع تمام عوامل تحقق مي‌يابد و نبود يكي از عوامل، مساوي با پديد نيامدن آن است.

ب) گاه براي تحقق يك پديده، چند عامل وجود دارد كه هر‌يك مي‌تواند جانشين عامل ديگر شود؛ در‌اين‌صورت، هر‌چند ممكن است پيدايش آن پديده را به چند عامل نسبت دهيم، ولي در‌حقيقت، يكي از عوامل در تحقق آن تأثير داشته است.

ج) گاه چند عامل در چند سطح در تحقق يك پديده مؤثرند؛ بدين‌ترتيب كه يكي در ديگري اثر مي‌گذارد و دومي، اثر اولي را به‌شكلي خاص به معلول منتقل مي‌كند؛ بدون اينكه پيوند آن اثر با عامل نخست قطع شود. قسم اخير، نمونه‌هاي فراواني در امور اعتباري، طبيعي و ماوراي طبيعي دارد. تأثير خداوند و ساير عوامل طبيعي و ماوراي طبيعي در پيدايش پديده‌ها، از اين قسم است. تأثير اصلي و استقلالي از خداست و تأثير عوامل ديگر در شعاع تأثير خداوند و به اندازه‌اي است كه ارادة او تعلق گرفته است و اگر ارادة خدا برداشته شود، ديگر عوامل، به‌معناي واقعي هيچ‌اند.

2. نمونه‌اي از تأثير طولي ارادة خداوند بر پديده‌هاي اين جهان را مي‌توان در آياتي كه دريافت جان‌ها را به خدا، ملك‌الموت و ديگر فرشتگان نسبت داده‌اند، مشاهده كرد. ميان اين آيات تناقضي وجود ندارد. مؤثر حقيقي ارادة خداست كه در رأس همه‌چيز قرار دارد؛ ارادة او از راه ملك‌الموت جريان مي‌يابد و ملك‌الموت نيز به فرشتگان زيردست خود فرمان مي‌دهد.

3. تأكيد قرآن بر اينكه خدا زنده مي‌كند، مي‌ميراند، روزي مي‌دهد، شفا مي‌دهد و در يك كلمه، تمام كارها به‌دست اوست، به‌معناي نفي عوامل طبيعي و ديگر عوامل نيست؛ بلكه براي ايجاد بينشي در ماست تا به جهان و عوامل تأثيرگذارِ آن، نه به‌طور مستقل، بلكه تنها به‌چشم ابزاري در دست خداوند بنگريم كه هستي و تأثير آنها به‌ارادة خداست.

4. استناد تمام پديده‌هاي جهان، ازجمله افعال اختياري انسان به خدا با اراده و اختيار انسان منافات ندارد؛ زيرا ارادة تكويني الهي در سطحي فراتر از عوامل ديگر كارگر است. مشيت و ارادة الهي بر اين قرار گرفته است كه آدميان بتوانند به ارادة خود راهشان را از ميان خوب و بد برگزينند و مستوجب پاداش يا عذاب شوند.

پرسش‌ها

1.   ارتباط يك پديده با چند عامل يا فاعل، به چند صورت ممكن است؟ توضيح دهيد.

2.   فاعليت طولي را با ذكر مثال بيان كنيد.

3.   تفاوت فاعليت خدا با ساير عوامل در چيست؟

4.   نمونه‌هايي از فاعليت طولي خدا را در قرآن بيان كنيد.

5.   چگونه توحيد افعالي با فاعليت و اختيار انسان سازگار است؟

فعاليت تكميلي

با مراجعه به قرآن، دو نمونة ديگر از فاعليت طولي خداوند را بيان كنيد.

منابعي براي مطالعه بيشتر

1. جوادي آملي، عبدالله، توحيد در قرآن، ص439ـ479.

2. طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص400ـ404؛ همان، ج8، ص197ـ198.

 

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org