قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس ششم

ارزش مراتب توحيد (1)

 

 

 

ارزش مراتب اعتقادي

ارزش مراتب عملي و نفساني

توحيد و وساطت غيرخدا در امور

ولايت تكويني پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام)

شفاعت و توحيد ربوبي

ولايت تشريعي پيامبران و جانشينان ايشان

ولايت فقيه و توحيد ربوبي

 

انتظار مي‎رود دانش‌پژوه پس از فراگيري اين فصل بتواند:

1. ارزش و تأثير مراتب مختلف توحيد در سعادت آدمي را بيان كند؛

2. حكمت طرد ابليس و ارتداد منكر ضروري دين را تبيين كند؛

3. رابطه توحيد ربوبي را با ولايت تكويني و تشريعي غيرخدا توضيح دهد؛

4. چگونگي سازگاري توحيد ربوبي و شفاعت و توسل را تبيين كند.

 

 

 

 

فَاعْتَبِرُوا بِمَا كانَ مِنْ فِعْلِ اللَّهِ بِإِبْلِيسَ إِذْ أحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِيلَ وَجَهْدَهُ الْجَهِيدَ وَكانَ قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلافِ سَنَةٍ لَا يُدْرَي أ مِنْ سِنِي الدُّنْيَا أمْ مِنْ سِنِي الآخِرَة؛(1) «پس، از آنچه خدا درباره ابليس كرد، عبرت بگيريد؛ آن‌گاه كه عمل طولاني و تلاش سخت و طاقت‌فرسايش را تباه ساخت؛ درحالي‌كه خدا را هزار سال عبادت كرده بود كه معلوم نيست آيا از سال‌هاي دنياست يا سال‌هاي آخرت».

 

در درس گذشته به اين نتيجه رسيديم كه نصاب توحيد ازنظر اسلام، «توحيد در الوهيت» است و انسان تا به اين مرتبه نرسد، ازنظر قـرآن و اسلام، موحـد و مسلمـان واقعـي به‌شمـار نمي‌آيـد و راهـي به سعـادت جـاودانه نـدارد. در اينجـا به بررسـي اين مسئله مي‌پردازيم كه آيا هريك از مراتب توحيد، به‌خودي‌خود داراي ارزش‌ اسـت و به‌تنهـايي مي‌تواند بخشي از سعادت انسان يا مرتبه‌اي از كمال و فضيلت او را تأمين كند، يا اينكه اين مجموعه‌ باهم ارزشمند و مؤثرند و توحيد تا به‌حد نصاب نرسد، مؤثر نيست و اگر برخي از اجزايش نبود، مثل اين است كه اصلاً نيست و هيچ كمال و فضيلتي را براي انسان در پي نخواهد داشت؟ مثلاً آيا كسي كه توحيد در خالقيت را قبول دارد، ولي توحيد در ربوبيت را‌


1. نهج ‌البلاغه، خطبة 192 (قاصعه).

قبول ندارد، از فردي كه نه توحيد در خالقيت را قبـول دارد و نه توحـيد در ربوبيت را، برتر است؟

آنچه در نگاه نخست خيلي به ذهن نزديك مي‎آيد، اين است كه هريك از مراتب توحيد به اندازه خودش بايد اثر داشته باشد؛ يعني كسي كه به‎طوركلي منكر خداست، حتي به‌منزلة واجب‌الوجود، هيچ ارزشي ندارد و خيلي پست است؛ اما كسي كه خداوند را به‌مثابة واجب‌الوجود قبول دارد، يك مرتبه از حقيقت را يافته و داراي كمالي است و از آن يكي بهتر است؛ و همين‌طور تا تدريجاً برسد به كسي كه توحيد الوهيت را پذيرفته است. اما آيا واقعاً چنين است؟

ارزش مراتب اعتقادي

از آيات قرآن استفاده مي‎شود كه اعتقاد به هريك از مراتب توحيد پيش از حد نصاب، ممكن است هيچ فضيلت و سعادتي را در پي نداشته باشد و حتي ممكن است فردي با دارا بودن برخي از اين مراتب، در مقامي پست‌تر از شخص فاقد تمامي اين مراتب باشد.(1) اين مطلب ممكن است در نگاه اول قدري عجيب و دور از ذهـن به‌نظـر برسـد، اما مصداق روشن آن در قرآن، سرگذشت ابليس است. به‌عقيدة ما، ابليس موجود مستقلـي است كه پيش از انسان وجود خارجي داشته است و عمر طولاني هم دارد؛ هرچند گفت‌وگوهايي هم دراين‎باره شده است كه فعلاً محل بحث ما نيست.(2) داستان ابليس كه در قرآن بارها بيان‌


1. البته اين فرض چنان‌كه از بيانات آينده روشن مي‌شود، درصورتي است كه كسي در‌عين اعتقاد به برخي از مراتب توحيد، بعضي از اعتقادات لازم و ضروري را باآنكه به حقانيت آن پي برده است، به‌دليل هواي نفس يا عوامل ديگر انكار كند؛ يعني به بعضي ايمان بياورد و برخي را به ميل خود رد نمايد؛ اما اگر كسي در پي حقيقت و رسيدن به عقايد حقه باشد و مرحله‌به‌مرحله اين مدارج را بپيمايد، با پيمودن هر مرحله‌، به حقيقت نزديك‌تر مي‌شود؛ هرچند هنوز با حد نصاب توحيد فاصله دارد و از مزاياي يك مسلمان برخوردار نيست.

2. درباره حقيقت ابليس و كارهاي او، در بخش جهان‌شناسي به‌تفصيل سخن خواهيم گفت.

شده و بر آن، اين‌همه تكيه شده است، نه يك افسانة بي‎حاصل، بلكه واقعيتي‌ است كه قرآن براي عبرت‎گيري و استفادة ما، تااين‌اندازه بر آن تأكيد دارد.

ابليس و اعتقاد به توحيد

ابليس معتقد به خالقيت «الله» بود؛ به اين دليل كه قرآن مي‌فرمايد: وقتي خدا به او فرمود چرا به آدم سجده نكردي؟ گفت: أنَاْ خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِين (اعراف:12)؛ «مـن از او بهترم؛ تو مرا از آتش، و او را از گل آفريدي». در اين گفت‌وگو نه‌تنها سخني از انكار خالقيت خدا ازسوي ابليس نيست، بلكه تصريح مي‎كند به اينكه تو آفريدگار من و اويي. افزون بر اين، ابليس اعتقاد به ربوبيت خدا نيز داشت؛ زيرا پس از رانده شدن از بهشت، خداي متعال را با عـنـوان «رب» خوانـد و گفـت: رَبِّ بِمَآ أغْـوَيْتَنِي لأُزَيِّنَنَّ لَهُـمْ فِي الأرْضِ وَلأُغْوِيَنَّهُمْ أجْمَعِين (حجر:39)؛ «خدايا! به اين سبب كه مرا گمراه كردي (از بهشت و مقام قربت راندي)، حتماً در زمين [باطل را] در نظرشان مي‎آرايم و همگي‎شان را گمـراه مي‌سازم». او اعتقاد به معاد هم داشت؛ چون پس از اينكه مورد خشم و نفرين خداوند قرار گرفت، گفت: رَبِّ فَأنظِرْنِي إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُون (حجر:36)؛ «خداوندا! پس مرا تا روزي كه جن و انس برانگيخته خواهند شد، مهلت ده»؛ يعني مرا تا روز قيامت مهلت بده تا همه آدمي‌زادگان را بفريبم.

اگر هريك از مراتب توحيد پيش از رسيدن به حد نصاب آن، موجب كمال و فضيلتي باشد، بايد ابليس از كسي كه اصلاً به خدا يا خالقيت يا ربوبيت تكويني او اعتقاد ندارد، برتر باشد؛ زيرا او، هم به وجود خدا معتقد است، هم به يگانگي او؛ هم خالقيت و ربوبيت تكويني او را باور دارد و هم معاد را؛ درحالي‌كه ابليس با دارا بودن مراتبي از توحيد و عبادت شش‌هزار‌ساله،(1) سردستة جهنميان است و پست‌ترين درجات جهنم از آنِ او و‌


1. حضرت علي(عليه السلام) در خطبة قاصعه درباره ابليس مي‎فرمايد: كانَ قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلَافِ سَنَةٍ لَا يُدْرَي أَ مِنْ سِنِي الدُّنْيَا أَمْ مِنْ سِنِي الْآخِرَة (خطبة 192)؛ «ابليس شش‌هزار سال عبادت خدا كرد؛ سال‌هايي كه معلوم نيست آيا از سال‌هاي دنياست يا سال‌هاي آخرت».

كساني است كه مانند او باشند. قرآن كريم درباره او مي‌فرمايد: لَأمْلَأنَّ جَهَنَّمَ مِنك وَمِمَّن تَبِعَك مِنْهُمْ أجْمَعِين (ص:85)؛ «جهنم را از تو و از همه كساني كه از تو پيروي مي‌كنند، پر خواهم كرد»؛ يعني ابليس پيشرو و پيش‌گام دوزخيان است و آنها دنباله‌رو ابليس‌اند.(1)

اكنون اين پرسش مطرح مي‎شود كه مگر ابليس با آن اعتقاد و عبادت، چه كم داشت كه اين‌گونه از بهشت رانده و از مقام قرب و رحمت الهي دور شد و تا روز قيامت، مشمول لعنت الهي گرديد؟(2)

مشكل اساسي ابليس، چون‌وچرا كردن دربرابر فرمان خداوند بود؛ يعني اعتقاد به ربوبيت تشريعي خداوند و لزوم اطاعت بي‎چون‌وچرا از خداوند نداشت. او با خدا مجادله مي‌كرد كه اين دستوري كه تو دادي ـ العياذ بالله ـ بيجاست؛ براي اينكه اگر بنا باشد موجودي دربرابر موجود ديگر خضوع و سجده كند، بايد آن موجودِ خضوع‎كننده، پست‎تر باشد؛ درحالي‌كه من از آدم برترم؛ زيرا من از آتش و آدم از گل آفريده شده است؛ پس آدم بايد بر من سجـده كند: قَالَ مَا مَنَعَك ألاَّ تَسْجُدَ إِذْ أمَرْتُك قَالَ أنَاْ خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِي مِـن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِين (اعراف:12). معناي اين حرف اين است كه تو دستور بيجا مي‌دهي؛ تو حق نداري به من بگويي كه بر آدم سجده كنم! در قرآن و در هيچ كتاب آسماني و در هيچ روايتـي، چـيزي جـز اين، منشأ سقوط ابلـيس و مبادي اعتقادي اين گناه دانسـته نشـده اسـت. البته اين سرپيچـي، برخـاسته از مبادي روانـي خاصـي مانند تكبر (خودبزرگ‎بيني) و حسدورزي است؛ ولي آنچه عملاً موجب سقوط ابليس شد، همين چون‌وچراها دربرابر خداوند بود كه ريشه آن، انكار ربوبيت تشريعي خداوند است.

نتيجه اينكه عبادت‎هاي ابليس و اعتقاد وي به خالقيت و ربوبيت تكـويني، چـون به‌


1. البته منظور اين نيست كه آن مقام، تنها به ابليس منحصر است؛ شايد شريكاني از شياطين انسي و جني هم داشته باشد كه از او كمتر نباشند.

2. ... فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّك رَجِيمٌ * وَإِنَّ عَلَيْك لَعْنَتِي إِلَي يَوْم ِالدِّين (حجر:34ـ35)؛ «از آن [بهشت و از صفوف فرشتگان] خارج شو كه تو راندة درگاه مني و مسلماً لعنت من تا روز قيامت بر تو خواهد بود».

نصاب توحيد (توحيد در الوهيت) نرسيد، هيچ سودي براي او نداشت؛ زيرا مراتب توحيد، مانند معجوني است كه مجموع عناصر آن، در كنار هم اثربخش و مفيد است و اگر يكي از عناصر آن نباشد، نه‎تنها سودي ندارد، بلكه ممكن است زيان‎بار نيز باشد و انسان را به‌كلي از رحمت الهي و بهشت برين دور كند.(1)

راز ارتداد منكر ضروري دين

با اين بيان، اهميت بسيار زياد برخي از معتقدات و مسائل اسلامي روشن مي‌شود و دور از ذهن بودن برخي احكام اسلامي برطرف مي‌گردد؛ براي نمونه، اگر مسلماني يك حكم ضروري اسلام را انكار كند، مرتد مي‎شود؛ يعني از دين خارج شده، مسلمان و موحد به‌شمار نمي‎آيد و از سعادت ابدي محروم مي‎شود.(2)

سرّ اينكه فقهاي اسلام درباره منكرِ حتي يك حكم ضروري دين، مانند قصاص، چنين حكمي كرده‌اند، اين است كه انكار چنين حكمي به‌معناي آن است كه اين حكم در اسلام بيجا وضع شده است؛ حال يا پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين حكم را به‌اشتباه به مردم رسانده و يا عمداً آن را ازجانب خود جعل كرده است و يا اينكه خدا آن را بد بيان كرده يا آن را‌


1. آنچه خداوند از بندة ‌خود مي‎خواهد، بندگي بي‌چون‌وچرا و تسليم محض بودن دربرابر فرمان اوست. در حديثي از امام صادق(عليه السلام) درباره ماجراي ابليس و نافرماني او چنين آمده است: عن ابن ‌ابي ‌عمير عن هشام‌ بن ‌سالم عن الصادق(عليه السلام) قال: امر ابليس بالسجود لآدم فقال: يا رب وعزتك ان اعفيتني من السجود لآدم(عليه السلام) لاعبدك عبادة ما عبدك احد قط مثلها. قال جل جلاله: اني احب ان اطاع من حيث اريد؛ يعني «...خدايا! به عزتت سوگند، اگر مرا از سجده دربرابر آدم معاف كني، تو را چنان عبادت خواهم كرد كه هرگز نظيري نداشته است. خداوند جلّ جلاله فرمود: من دوست دارم همان‌گونه‌كه فرمان مي‎دهم اطاعت شوم» (ر.ك: قطب‌الدين سعيد‌بن‌هبة‌الله راوندي، قصص‌ الانبياء، ص43، ح7؛ محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج2، ص262، ح5).

2. امام خميني(رحمه الله) درباره جبهة ملي كه در اطلاعيه‎اي لايحة قصاص را غيرانساني خوانده بودند و در اطلاعية ديگري مردم را به راه‎پيمايي برضد اين لايحه دعوت كرده بودند، فرمودند: «اين كسي كه بگويد حكم خدا غيرانساني است، اين كافر است... جبهة ملي از امروز محكوم به ارتداد است» (روح‌الله موسوي خميني(رحمه الله)، صحيفة امام، ج15، ص16، 19، تاريخ سخنراني: 25/3/60).

نادرست و نابجا وضع كرده است! هركدام باشد، انكار رسالت يا توحيد است. انكار سخن پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز به انكار توحيد ربوبي خداوند بازمي‎گردد. كسي كه مي‌داند پيامبر(صلى الله عليه وآله) در دريافت و ابلاغ وحي معصوم است و ازجانب خود چيزي نمي‌گويد، اگر با توجه به اين مطلب، اشكالي بر سخن پيامبر(صلى الله عليه وآله) داشته باشد، درواقع اشكال او بر خداست كه چرا چنين قانوني را وضع كرده است. چنين فردي چه فرقي با ابليس دارد؟ بيهوده نيست كه قرآن تااين‌حد بر داستان ابليس تأكيد كرده است.

ما آن‎گاه مسلمانيم كه دربرابر فرمان خدا تسليم باشيم. اگر كسي بگويد: وقتي دليل عقلي مسئله‌اي را فهميدم، مي‎پذيرم و اگر نفهميدم كاري به آن ندارم و آن را نمي‌پذيرم، هرچند خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفته باشند، چنين كسي مسلمان نيست. البته احكام اسلام دليل عقلي دارد و تابع مصالح و مفاسدي است؛ اما كسي كه مي‌گويد تا من مصلحت حكمي را نفهمم نمي‎پذيرم، با كسي كه مي‌گويد هيچ حكمي بي‌مصلحت نيست و من هرچند مصلحتش را ندانم مي‌پذيرم، تفاوت بسيار دارد.

اسلام يعني انقياد و تسليم بودن دربرابر خدا؛ چگونه ممكن است كسي مسلمان باشد، اما دربرابر فرمان خدا چون‌وچرا بكند و مثلاً بگويد اين حكم، اهانت به مقام زن اسـت يا آن حكم ديگر، غيرانساني يا غيرمنصفانه است و باآنكه پيامبر(صلى الله عليه وآله) آن را ازسوي خدا آورده است، نمي‌پذيرم!

دربرابر دستور خداوند بايد تسليم محض باشيم. مگر ما بدون خدا چيزي داريم تا بخواهيم دربرابر فرامين الهي بايستيم؟ هرچه داريم از اوست. كسي كه مي‎گويد خدا در قرآن اين‎‌گونه فرموده و اين قانون را وضع كرده است، ولي به‌نظر من، اگر اين قانون طور ديگري باشد، بهتر است، آيا گمان مي‎كند كه در او فهم و دركي هست كه در خدا نيست و مصلحت امور را بيش از او مي‌داند؟! پس او در اين فهم، مستقل از خداست و خداي فهم خود است! اگر اين فهم و درك هم ازجانب خداست كه خدا بالاترش را دارد.

منكر حكم ضروري دين، دچار همان انحرافي شده است كه ابليس در سرپيچي از سجده بر آدم، گرفتار آن شد و حكم او نيز همـان است؛ هرچـند سـال‌ها عـبادت كـرده باشد. البته حكم ويژة مرتد، حكمي فقهي است و مدارك خاصي دارد؛ اما توجيه و تبيين اين حكم براساس بينش اسلامـي، همـين اسـت كه بازگشـت انكار يك حكـم ضـروري دينـي به انكار ربوبيت تشريعي الهي است و منكر ربوبيت تشريعي خداوند، فاقد نصاب توحيد است.

نتيجه اينكه، اگر كسي يكي از احكامي را كه از خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) صادر شده اسـت ـ ‌بااينكه مي‌داند خدا آن را واجب كرده است ـ نپذيرد، مسلمان نيست؛ البته يك وقت است كه حكم را مي‌پذيرد، اما در مقام عمل كوتاهي مي‌كند، شهوت و غضبي بر او غالب مي‌شود؛(1) همه انسان‌ها، به‌جز معصومين(عليهم السلام)، در معرض چنين چيزي هستند كه پس از پذيرش اصل حكم، در انجام برخي احكام الهي مرتكب معصيت شوند. اين عصياني است كه به‌جز «من عصمه الله» از همه انسان‌ها سر مي‌زند؛ ولي اگر بداند خداوند حكمي را تشريع كرده، اما آن را نپذيرد، چنين شخصي كافر است؛ هرچند اعتقاد به وجود خدا و خالقيت او داشته باشد؛ بلكه كفري كه ازروي جحود و انكار باشد، از كفري كه براثر جهل باشد، پست‌تر است؛ به‌همين‌دليل، كفر ابليس از كفر كساني كه به مسئله توحيد جاهل‌اند و هنوز برايشان توحيد اثبات نشده، بدتر است.

حقيقت اسلام

برخي گمان كرده‌اند كه در بينش اسلامي، تسليم محض بودن و اظهار عجز و تذلل،‌


1. إِلَهِي لَمْ أَعْصِك حِينَ عَصَيْتُك وَأَنَا بِرُبُوبِيَّتِك جَاحِدٌ وَلَا بِأَمْرِك مُسْتَخِفٌّ وَلَا لِعُقُوبَتِك مُتَعَرِّضٌ وَلَا لِوَعِيدِك مُتَهَاوِنٌ وَلَكنْ خَطِيئَةٌ عَرَضَتْ وَسَوَّلَتْ لِي نَفْسِي وَغَلَبَنِي هَوَايَ وَأَعَانَنِي عَلَيْهَا شِقْوَتِي وَغَرَّنِي سِتْرُك الْمُرْخَي عَلَيَّ فَقَدْ عَصَيْتُك وَخَالَفْتُك بِجُهْدِي (محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج95، ص87، باب 6 (الأعمال وأدعية مطلق ليالي شهر رمضان وايامه)).

دربرابر هيچ موجودي حتي دربرابر خدا نيز پسنديده نيست؛ ولي اين تصور، نادرست است. اگر جايي اظهار بزرگي و شخصيتْ خوب باشد، درمقابل خدا چنين نيست. در پيشگاه خدا، عجز و شكستگي، و افتادگي و بندگي مطلوب است. انسان دربرابر خدا بايد بالاترين مرتبه ذلت را داشته باشد و اين مرتبه ذلت را اظهار هم بكند. كمال و عزت انسان در اين است كه درمقابل خدا اظهار بندگي و خضوع نمايد. حقيقت اسلام، انقياد و بندگي دربرابر خداست و عبادت چيزي جز همين تذلل، خضوع، اظهار بندگي، عجز و نيازمندي دربرابر خدا نيست.(1) اسلام مي‌گويد پيشاني‌ات را درمقابل خدا به خاك بگذار؛ صورتت را هم به خاك بمال؛ همان‌گونه‌كه دانشمندان حقيقي چنين مي‌كنند: إِنَّ الَّذِينَ أوتُواْ الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَي عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلأذْقَانِ سُجَّدًا (اسراء:107)؛ «بي‌گمان كساني كه پيش از [نزول] آن، دانش دريافت كرده‎اند، چون [آيات اين كتاب] بر آنان خوانده شـود، سجـده‌كنان به‌رويْ [بر خاك] مي‎افتند»؛ يعني چهره بر خاك مي‌سايند.(2)

به‌هرحال، آنچه از آيات قرآن استفاده مي‌شود اين است كه حد توحيد ازنظر اسلام، يعنـي كمترين مرتبه اعتقادي يك انسان شايسته ازنظر اسلام، اين است كه توحيد در وجـوب وجود، خـالقيت، ربوبيت تكويني و تشريعي، الوهيت را بپذيرد و سستي و نارسايي در هريك از اينها موجب سقوط انسان از كمترين مرتبه اسلام مي‌شود. بدون مجموع اين مراتب، هيچ رشد تكاملي و فضيلت انساني كه مورد امضا و پذيرش اسلام باشد، وجود ندارد.


1. ازاين‌رو، امير مـؤمنان، حضـرت علـي(عليه السلام) ـ تجسـم اسلام ناب ـ عـزت و افتخار خـود را در همين بنـدگي مـي‌داند و مي‌فرمايد: الهي كفي بِي عزّاً اَن اَكوُنَ لَك عَبدَاً وَكفي بِي فَخرَاً اَن تَكونَ لِي رَبّا؛ «در عزت من همين بس كه بندة تو هستم و به‌خود مي‌بالم كه تو خداي من هستي». در عمل نيز مناجات‌هاي عارفانة او با گريه و اظهار خشوع و تذلل دربرابر عظمت خالق همراه بود (ر.ك: محمدبن‌علي‌بن‌بابويه قمي (شيخ صدوق)، الخصال، ص420، باب التسعة، ح14؛ محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج77، ص402، ح23).

2. ابن‌عباس و قتاده در تفسير اين آيه گفته‌اند: اي يسقطون علي الوجوه ساجدين؛ يعني «سجده‌كنان چهره به خاك مي‎سايند» (ر.ك: ابوعلي فضل‌بن‌حسن طبرسي، مجمع‌ البيان، ج5 و 6، ذيل همين آيه).

ارزش مراتب عملي و نفساني

همه مراتب توحيد پس از توحيد در الوهيت، مانند توحيد در استعانت و توكل، فضايل و كمالاتي به‌شمار مي‎آيند كه دستيابي به آنها موجب تعالي، ترقي و صعود انسان مي‌شود؛ ولي آنچه اساس و پآيه اعتقادات انسان را تشكيل مي‌دهد، اعتقاد به توحيد در الوهيت است(1) كه البته چهار مرتبه سابق بر خود را نيز دربردارد.

رابطه توحيد در الوهيت و توحيد در عبادت

توحيد در الوهيت و توحيد در عـبادت، به يك معنا و در يك مرتبه نيستـند. توحـيد در الوهيت، في‏نفسه (به‌خودي‌خود) مربوط به اعتقاد است و ناظر به عمل نيست؛ ولي توحيد در عبادت، ناظر به عمل است و في‎نفسه ناظر به عقيده نيست. اما بايد به اين نكته توجه داشت كه اين‌دو مرتبه از توحيد، با يكديگر متلازم‌اند. اگر كسي، غير الله را پرستش كند، اين نمي‎شود مگر با اعتقاد به اينكه معبودي قابل‎ پرستش غير الله وجود دارد؛ چون پرستش، عملي اختياري است كه ريشه در اعتقاد آدمي دارد و عبادت غيرخدا نشانه اين است كه پرستش‌گر في‎الجمله به شايستگي غيرخدا براي پرستش اعتقاد داشته است. پس عـبادت غيرخدا، هرچند شرك اعتقادي به‌شمار نمي‎آيد، اما نشانه و دليل شرك در اعتقاد است.(2)

توحيد و اعتقاد به وساطت غيرخدا در امور

با توجه به اينكه نصاب توحيد، توحيد در الوهيت (همان مفاد کلمه طيبة لا اِلهَ اِلاّ اللّه) است‌


1. آنچه اصالت دارد، رابطه قلبي دل با خداست كه در چنين عقايدي جلوه‎گر مي‎شود و اين، داستان مفصلي دارد كه بايد در جاي خود بررسي شود.

2. ممكن است كسي واقعاً به خدا و توحيد در الوهيت ايمان داشته باشد، ولي به‌دليل منافع خود يا عواملي ديگر، در اعمال عبادي خود غيرخدا را شريك كند و رياكاري نمايد. اين ريا هرچند موجب از دست‌دادن ايمان به‎طوركلي و خروج از دين نمي‎شود، ولي گناهي بزرگ و نشانه ضعف ايمان است؛ چنان‌كه اگر انسان در اعمالش توجه كامل به خدا نداشته باشد و يا توجه او از خدا منصرف و به غيرخدا معطوف شود، نوعي شرك (شرك خفي) به‌شمار مي‎آيد.

و اين توحيد، قابل تحليل به توحيد در وجوب وجـود، توحيد در خـالقيت و توحيد در ربوبيت تكويني و تشريعي است، در اينجا اين پرسش مطرح مي‌شود كه آيا منظور از اينكه خدا را در وجوب وجود، و خالقيت و ربوبيت يگـانه بـدانيم، ايـن اسـت كه براي هيچ موجودي هيچ‌گونه تأثيري در ايجاد يا تدبير جهان قايل نباشيم؛ زيرا اعتقاد به تأثير ديگر موجودات، نوعي شرك است؟ يا اينكه حتي اموري مانند خلق، تدبير، زنده كردن مردگان و شفاعت را مي‌توان بدون ارتكاب شرك، به غيرخدا نسبت داد؟

از بررسي آيات قرآن به‌دست مي‎آيد كه هرچند همه امور به اراده و خواست الهي انجام مي‌گيرد و همه‌چيز ـ ازجمله خلـق، تدبير، تشريع و زنده كردن مـردگان ـ فعـل خـداست، بااين‌همه، اعتقاد به تأثير بعضي موجودات در ايجاد و تدبير جهان با اذن و خواست الهي شرك نيست.

قرآن كريم ازسويي آفرينش و تدبير جهان را منحصراً از آنِ خداوند مي‌داند و دراين‌باره مي‌فرمايد: ألاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأمْرُ تَبَارَك اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِين (اعراف:54)؛ «آگاه باشيد آفرينش و تدبير [جهان] از آنِ اوست. خجسته باد الله، خداوندگار جهانيان»؛ و نيز مي‎فرمايد: يُدَبِّرُ الاَمَر مِنَ السَّماءِ اِلي الاَرْض... (سجده:5)؛ «[خداوند] كار جهان را از آسمان به‌سوي زمين تدبير مي‌كند». ازسوي‌ديگر خالقيت و تدبير را به غيرخدا هم نسبت مي‌دهد و براي عالم، خالق‌ها و تدبيركنندگان ديگري برمي‌شمارد؛ براي نمونه، در آيه چهارده سوره مؤمنون، با اشاره به وجود آفرينندگان ديگر، خدا را بهترين خالق معرفي كرده است: فَتَبَارَك اللَّهُ أحْسَنُ الْخَالِقِين؛ «پس خجسته باد خداوندي كه بهترين آفرينندگان است».(1) در آيه پنجم سوره نازعات نيز‌


1. آن كسي كه از خودش افاضة وجود مي‌كند و به‌تعبير قرآن، نياز به‌اذن ديگري ندارد، خداست؛ در اصطلاح فلسفي، اين خالق را «خالق ما منه الوجود» مي‌گويند؛ اما خالق‌هاي ديگري داريم كه به‌اذن الهي، خلق مي‌كنند؛ اين خالق را در اصطلاح فلسفي «خالق ما به الوجود» مي‌گويند؛ حضرت عيسي(عليه السلام) از خودش افاضة وجود به ديگري نكرده است؛ اما ازسوي‌ خداوند، واسطه در خلقت و ايجاد (افاضة وجود) شده است. اعتقاد به چنين فاعليت و خالقيتي، منافات با توحيد در خالقيت ندارد.

صريحاً از تدبيركنندگان ديگري غير از خدا سخن به‌ميان آمده است: فَالْمُدَبِّرَاتِ أمْرًا؛ «قسم به فرشتگاني كه كارها را تدبير مي‌كنند».

بنابراين، نسبت دادن آفرينش و تـدبيرِ برخي از امور به غيرخدا شـرك نيست؛ آنچـه موجب مي‎شود نسبت دادن خلق و تدبير به غيرخدا از قلمرو شرك خارج شود و با توحيد در الوهيت به‌طور كامل سازگار باشد، اين است كه براي موجودات ديگر استقلال در خلق و تدبير قايل نشويم و آنان را خالق و مدبر به‌اذن و خواست خدا بدانيم. اعتقاد به صدور اين امور از غيرخدا به خواست و اذن الهي، و اعتقاد به اينكه هيچ مخلوقي مستقلاً و بدون خواست خداوند هيچ فعلي و ازجمله افعال يادشده را نمي‎توانند انجام دهند، منافاتي با توحيد ندارد. آيات فراواني بر اين مدعا وجود دارد؛ از آن جمله، قرآن دربارة‌ حضرت عيسي(عليه السلام) مي‌فرمايد: إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكونُ طَيْرًا بِإِذْنِي وَتُبْرِيءُ الأكمَهَ وَالأبْرَصَ بِإِذْنِي وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوتَي بِإِذْنِي... (مائده:110)؛ «هنگامي‌كه تو به‌اذن من از گِل [چيزي] به‌شكل پرنده مي‌ساختي، سپس در آن مي‎دميدي و به‌اذن من پرنده‌اي [حقيقي] مي‎شد؛ و هنگامي‌كه كور مادرزاد(1)و شخص مبتلا به «برص»(2) را به‌اذن من شفا مي‌دادي و مردگان را به‌اذن من زنده مي‌كردي...». هريك از پيامبران معجزاتي داشتند. امور ذكرشده‌


1. «اعمي» در لغت عرب به‌معناي مطلق نابينا و «اكمه» به‌معناي كور مادر‌زاد است (ر.ك: جمال‌الدين محمدبن‌مكرم‌بن‌منظور، لسان العرب، ماده «عمي» و «كمه»).

2. برص كه درمان آن، يكي از معجزات مهم و سند نبوت حضرت عيسي(عليه السلام) شمرده شده و براساس روايات، يكي از عيوب فسخ نكاح به‌شمار مي‌رود، بيماري لاعلاج، مصيبت‌بار و آزاردهنده‌اي هم‌طراز جذام (خوره) بوده كه زندگي مبتلايان را با خطر جدي مواجه مي‌ساخته است. شواهدي بر اين مطلب در كهن‌ترين كتب، مانند اوستا (ج2، ص671، 673) و كتاب مقدس نيز موجود است؛ براي نمونه، يهوديان اين بيماري را بسيار ناگوار مي‌داشتند و به عقوبت برخي از گناهان، به آن مبتلا مي‌شدند. بنابراين، بعيد است بتوان آن را بر بيماري ساده و جزئي كه امروزه به برص (پيسي يا لك و پيس) مشهور و حاصل تغييراتي در رنگدانه‌هاي پوستي‌ است، ترجمه و تطبيق كرد (دراين‌باره، ر.ك: بطروس بستاني، دائرة‌المعارف وهو قاموس عام لكل فن ومطلب، ج5، ص330، 331؛ بطروس عبدالملك و ديگران، قاموس الكتاب المقدس، واژه برص، و دانشنامة جهان اسلام، زير نظر غلام‌علي حداد عادل، ج3، ص111ـ113).

معجزاتي بود كه حضرت عيسي(عليه السلام) براي اثبات نبوت خود، به مردم ارائه مي‌كرد. در آيه 49 از سوره آل عمران نيز همه اين معجزات از زبان حضرت عيسي(عليه السلام) بيان شده است.

برخي از مفسران به‌دليل علم‌زدگي، غرب‌زدگي يا عوامل ديگر، باوجود صراحت اين آيات به اينكه اين موارد، اموري خارق‎العاده و معجزه و نشانه نبوت حضرت عيسي(عليه السلام) بوده است، كوشيده‌اند آيات يادشده را به‌گونه‌اي تأويل كنند كه بر قوانين طبيعي و امور عادي منطبق شود و در اين تأويل‎تراشي، سخنان بيهوده و مضحكي دراين‌باره گفته‌اند؛ مثلاً شفاي بيماران را حاصل نبوغ حضرت عيسي(عليه السلام) در طبابت دانسته‌اند و يا درباره زنده كردن مردگان گفته‌اند: مراد خداوند اين است كه حضرت عيسي(عليه السلام) مرده‌ها را از قبر بيرون مي‌آورده است!(1) آنان درواقع خواسته يا ناخواسته منكر معجزات شده‌اند.(2) طبابت و نبش قبر كردن، هنري نيست كه قرآن، آنها را از زبان خداوند و حضرت مسيح(عليه السلام) نشانه الهي بخواند.


1. يكي از اين تأويل‎گران، سِر احمدخان هندي است. وي در كتاب خود با نام تفسير القرآن وهو الهدي والفرقان، تقريباً همه معجزات الهي را بر حوادث عادي و طبيعي تطبيق كرده است؛ ازجمله، زنده كردن مردگان را بر خارج كردن مردگان از قبر، شكافته شدن دريا براي حضرت موسي را بر جزرومد عـادي آب دريا (ج1، ص110ـ 119)، جاري شدن آب از ضربت عصاي موسي را بر پيدا شدن چشمه‌هايي از بالاي كوهستان ـ با تأويل معناي ضرب به حـركت و حجـر به كوهستان (همان، ص130ـ131)، تفسير كرده و منكر سايه‌بان شدن ابر براي موسي(عليه السلام) (همان، ص126ـ127)، شده است. درباره حضرت عيسي(عليه السلام) نيز منكر ولادت بدون پدر شده و ادعا كرده است كه حضرت مريم(عليها السلام) در عقد شرعي يوسف نجار بوده و قول مريم(عليها السلام) (ولم يمسسني بشر) ناظر به پيش از عقد بوده است (همان، ج3، ص17 به بعد). وي تكلم در گهواره (همان، ص42)، نزول مائدة آسماني (همان، ص220)، شفاي بيماران و زنده ‌كردن‌ مردگان (همان، ص17 به بعد)، و آفرينش چهار پرنده از گل (همان، ص196) و عروج آن حضرت و زنده ماندنش را نيز انكار كرده است. وي پذيرفتن اين امور را ازسوي عالمان اسلامي متأثر از اخبار يهوديان و مسيحيان دانسته و سرانجام، معجزات پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) ازجمله، ياري رساندن فرشتگان در جنگ‌ها را انكار كرده است (همان، ص48 به بعد).

2. ما معتقديم اسباب و علل پديده‌هاي مادي و طبيعي، منحصر به اسباب و علل مادي در محدودة مورد شناخت ما نيست و خداوند مي‌تواند براي نشان دادن دست تواناي خويش و اثبات نبوت پيامبران، همين پديده‌هاي طبيعي را به‌گونه‌اي خارق‌العاده با واسطة اسباب و عللي فرا‌مادي و ناشناخته به‌دست پيامبران محقق سازد. دراين‌باره در بحث «قرآن و اصل عليت» به‌تفصيل سخن خواهيم گفت.

به‌هرحال، قرآن تصريح مي‌كند به اينكه حضرت عيسي(عليه السلام) ـ درحالي‌كه بنده‌اي از بندگان خـدا بود‌ ـ كـارهايي ازقبيل آفرينش پرندگان، شفاي بيماران و زنده كردن مـردگان را انجام مي‌داد(1) و ازسوي‌ديگر تأكيد مي‌كند كه حضرت عيسي(عليه السلام) چنين كارهايي را به‌اذن خدا انجام مي‌داد و کلمه «باذني» را هربار تكرار مي‌كند.(2) از اينجا مي‌توان فهميد كه اعتقاد به صدور چنين اموري از انسان يا هر مخلوق ديگري، آن‌گاه موجب شرك است كه انسان آنان را در اين امور مستقل بداند؛ اما اگر معتقد باشد كه خدا به كسي يا كساني قدرتي داده است كه در عالم طبيعت تصرف كنند و پديده‌هايي را طبق قوانين عادي و طبيعي يا برخلاف آن به وجود آورند، اين اعتقاد نه‌تنها شرك نيست، بلكه عين توحيد يا از شئون آن است.

ولايت تكويني پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام)

ولايت تكويني ـ كه شيعـه به آن معتقد است و پيامـبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) را به‌اذن الهي از آن برخوردار مي‎داندـ نيز از همين مقوله است و با توحيد كاملاً سازگار است.


1. صدور همين معجزات از حضرت عيسي(عليه السلام) موجب شد، عده‌اي از دوستان و پيروانش درباره او غلوّ كنند و او را فرزند خدا و بلكه خود خدا بدانند؛ ازاين‌رو، قرآن براي مبارزه با چنين اعتقادي، ازسويي حضرت عيسي(عليه السلام) را بنده‎اي از بندگان خدا معرفي مي‎كند و از زبان وي مي‎فرمايد: قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا (مريم:30)؛ «من بندة خدايم، [او] به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است». ازسوي‌ديگر، عقيده به «تثليث» و فرزند خدا بودن عيسي(عليه السلام) را باطل مي‌شمارد و دراين‌باره مي‌فرمايد: يَا أَهْلَ الْكتَابِ لاَ تَغْلُواْ فِي دِينِكمْ وَلاَ تَقُولُواْ عَلَي اللّهِ إِلاَّ الْحَقِّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللّهِ وَكلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَي مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِّنْهُ فَآمِنُواْ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلاَ تَقُولُواْ ثَلاَثَةٌ انتَهُواْ خَيْرًا لَّكمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلَـهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَن يَكونَ لَهُ وَلَدٌ لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَات وَمَا فِي الأَرْضِ وَكفَي بِاللّهِ وَكيلا (نساء:171)؛ «اي اهل كتاب! در دين خود غلو مكنيد و درباره خدا جز [سخن] درست مگوييد. مسيح، عيسي‌بن‌مريم(عليه السلام) فقط پيامبر خدا و کلمه اوست كه آن را به‌سوي مريم افكنده و روحي ازجانب اوست؛ پس به خدا و پيامبرانش ايمان آوريد و نگوييد [خدا] سه‏گانه است، [از اين عقيدة باطل] دست برداريد كه براي شما بهتر است. معبود يگانه، فقط خداست؛ منزه از آن است كه براي او فرزندي باشد. آنچه در آسمان‌ها و آنچه در زمين است از آنِ اوست و خدا بس كارساز است».

2. درباره حقيقت اين «اذن»، ان‌شاء‌الله در فصل‌هاي آينده توضيح خواهيم داد.

ولايت در معاني مختلفي به‌كار مي‌رود. اصل ولايت از ماده «و ل ي» است. اين ماده چنان‌كه لغت‌شناسان گفته‌اند، يكي از معاني قُرب (نزديكي) است.(1) هنگامي‌كه چيزي نزديك چيز ديگري قرار مي‌گيرد، اين ماده به‌كار مي‌رود. در قرآن كريم مي‌خوانيم: يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ قَاتِلُواْ الَّذِينَ يَلُونَكم مِّنَ الْكفَّار (توبه:123)؛ «اي كساني كه ايمان آورده‌ايد! با كافراني كه در نزديكي شما هستند، كارزار كنيد». به مسلمانان صدر اسلام و زمان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دستور مي‌دهد كه براي جنگ با كفار، نخست از آنهايي كه نزديك‌ترند شروع كنيد. کلمه ولايت، غير از مفهوم قرب، به‌معناي كنار يكديگر و پشت‌سرهم قرار گرفتن هر شيء، به‌گونه‌اي‌كه هيچ فاصله و مانعي ميان آن‌دو نباشد، نيز آمده است. اين معنا، مفهوم ارتباط و پيوند را نيز در خود دارد. ارتباط و پيوند خداوند متعال با ساير موجودات، در قالب تدبير و سرپرستي امور آنهاست كه از آن به «ولايت تكويني» تعبير مي‌شود:(2) إِنَّ اللّهَ لَهُ مُلْك السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ يُحْيِـي وَيُمِيتُ وَمَا لَكم مِّن دُونِ اللّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ نَصِير (توبه:116)؛ «درحقيقت، فرمانروايي آسمان‌ها و زمين از آنِ خداست؛ زنده مي‏كند و مي‏ميراند و براي شما جز خدا سرپرست و ياوري نيست».(3) چنين ارتباطي منشأ نوع ديگري از ارتباط ميان خدا و ساير موجودات مي‌گردد كه از آن به «ولايت تشريعي» تعبير مي‌شود؛ ازاين‌رو، خداوند كه مالك حقيقي ماسوي‌الله است و تدبير امور آنها را بر عهده دارد، حق دارد ديگران را امرونهي كند و درباره آنها قانون وضع نمايد.


1. ر.ك: ابومنصورمحمدبن‌احمد ازهري، تهذيب اللغة؛ احمد‌بن‌محمد‌بن‌علي فيومي، المصباح المنير، ماده «ولي»؛ ابن‌فارس، معجم مقاييس اللغة، همين ماده.

2. درباره مفهوم لغوي و معناي اصطلاحي ولايت در فرهنگ اسلامي و تبيين رابطه ولايت بين خدا و انسان، ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، در پرتو ولايت، ص289ـ292.

3. علامه طباطبايي درباره اين آيه مي‌فرمايد: به‌موجب اين آيه، تدبير هرچيزي به‌دست خداست؛ بنابراين، او وليّ است و وليّ‌اي غير او نيست (الميزان في تفسير القرآن، ج9، ص398).

بنابراين، خداوند وليّ حقيقي تمام موجودات هستي است؛ اما گاهي خداوند براي برخي از انسان‌ها كه كمالات و شايستگي‌هاي ويژه‌اي دارند نيز جعل ولايت مي‌كند و به آنها قدرت تصرف در جهان هستي، با اذن خود را مي‌دهد. چنين انسان‌هايي به‌اذن خداوند مي‌توانند تصرفاتي در عالم موجود بكنند؛ مثلاً مريضي را شفا دهند يا مرده‌اي را زنده كنند. معجزات الهي و كرامات اوليا همه از اين‌گونه‌اند. چنان‌كه پيش از اين نيز اشاره شد، خداوند به‌صراحت اين‌گونه تصرفات را در قرآن به برخي از اوليايش نسبت داده است: أنِّي قَدْ جِئْتُكم بِآيه مِّن رَّبِّكمْ أنِّي أخْلُقُ لَكم مِّنَ الطِّينِ كهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأنفُخُ فِيهِ فَيَكونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللّهِ وأبْرِئُ الأكمَهَ والأبْرَصَ وأحْيِـي الْمَوْتَي بِإِذْنِ اللّهِ... (آل ‌عمران:49)؛ «من حقيقتاً نشانه‌اي براي شما ازجانب پروردگارتان آورده‌ام. من از گل براي شما چيزي به‌شكل پرنده مي‌سازم؛ سپس در آن مي‌دمم؛ پس به‌اذن خداوند، پرنده‌اي مي‌شود؛ و كور مادرزاد و مبتلا به برص را شفا مي‌دهم؛ و مردگان را به‌اذن الهي زنده مي‌كنم».

گروهي موسوم به فرقة وهابيت گمان كرده‌اند كه اگر كسي معتقد باشد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) ولايت تكويني دارند ـ يعني مي‌توانند به‌اذن خدا كاري بكنند؛ مثلاً مريضي را شفا بدهندـ مشرك است؛ چون اينها كارهاي خدايي است. فرقة وهابيت، ساير طوايف مسلمانان را كه براساس آيات قرآن، به وساطت غيرخدا در تدبير جهان با اذن خداوند قايل‌اند و بيش از 95 درصد مسلمانان را تشكيل مي‎دهند و ازجمله شيعيان را ـ كه معتقدند پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمـه اطهـار(عليهم السلام) داراي ولايت تكويني‌اند ـ مشـرك مي‎دانند! متأسفانه انديشه‌هاي متحجرانة اين گروه، با اغراض سياسي و صرف مبالغ هنگفت از سرمآيه برخي كشـورهاي عـربي، بر مـردم كشـورهاي فقيرنشين ـ به‌ويژه هـند، پاكـستان و افغانستان‌ تحمـيل مي‌شـود. منشأ اين‌گـونه اتهامات، اگر همـان اغراض سياسـي نباشد، ناداني و عدم درك درست آيات قرآن و مفاهيم اسلامي است. برخي از طرف‌داران اين

عقيده، با اذعان به اينكه وجود چنين تأثيرات و مقاماتي براي برخي از پيامبران در قرآن به‌صراحت ذكر شده است، مي‌گويند: تنها آنجا كه خود قرآن به چنين مطلبي تصريح كند، شرك نيست!

پاسخ چنين ادعايي اين است كه حقيقت توحيد و شرك چيزي نيست كه وابسته به بيان يا عدم بيان آن در قرآن باشد. اعتقاد به مستقل بودن موجودات در تأثير، شرك در توحيد ربوبي است؛ خواه در قرآن آمده باشد و خواه نيامده باشد. اعتقاد به اينكه برخي از بندگان خاص خداوند، ازجمله برخي از پيامبران به‌اذن الهي، قدرت انجام چنين اموري را دارند، نه‌تنها شرك نيست، بلكه عين توحيد يا از شئون آن است؛ در قرآن مطرح شده باشد، يا نشده باشد. در قرآن، معجزات حضرت عيسي(عليه السلام) مصداق اين حقيقت دانسته و تأييد شده است؛ ولي مصاديق آن منحصر به مواردي كه در قرآن ذكر شده نيست و جانشينان راستين پيامـبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، يعنـي ائمه اطهـار(عليهم السلام) نيز براساس اسناد و دلايل متقن، از چنين مقامـاتي برخوردارند.(1)

ولايت تشريعي پيامبران و جانشينان ايشان

پرسشي كه درباره ربوبيت تكويني خداوند مطرح شد، درباره ربوبيت تشريعي هم مطرح است؛ يعني ما كه مي‌گوييم جز الله كسي حق قانون‎گذاري، فرمان دادن و اطاعت شدن بي‌چون‌وچرا ندارد، آيا معنايش اين‌ است كه از هيچ‌كس ديگر به‌هيچ‌وجه نبايد اطاعت كرد، يا هيچ‌كس به‌هيچ‌صورتي حق فرمان دادن ندارد؟

در پاسخ بايد گفت: منظور اين است كه هيچ‌كس مستقلاً از ناحية خودش حق فرمان‌


1. به‌موجب روايات، ائمه(عليهم السلام)، خلفاي الهي درروي زمين هستند و خداوند به عنايت خاص خود، به‌تناسب اين مقام، ايشان را از علوم و توانايي‌هاي ويژه‌اي برخوردار كرده است كه ديگران از آن بي‌بهره‌اند. مروري بر روايات كتاب الحجة كافي (محمد‌بن‌يعقوب كليني، الكافي، ج1، كتاب الحجة) و نيز مقامات ائمه(عليهم السلام) در زيارت جامعة كبيره، شمه‌اي از اين مقامات را براي جويندگان حقيقت پديدار مي‌سازد.

دادن ندارد؛ اما اگر خدا براي كسي اين حق را قرار بدهد، اطاعت چنين كسي درواقع به اطاعت خدا بازمي‌‌گردد. در قرآن آمده است: وَمَا أرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّه (نساء:64)؛ «هيچ پيامبري را نفرستاديم مگر براي اينكه مردم به‌اذن خدا از او اطاعت كنند». پس آن اطاعتي كه به‌اذن‌الله است، با توحيد منافات ندارد؛ بلكه از شئون توحيد است. آنچه با ربوبيت تشريعي منافات دارد، اين است كه كسي معتقد باشد، كساني در عرض خداوند حق دارند خودشان مستقلاً قانون وضع كنند و اطاعت چنين كساني هم مثل اطاعت خدا واجب باشد؛ البته اين شرك است. اما اگر كسي گفت: خدا كساني را تعيين فرموده است كه امور مردم را تدبير كرده، آنان را امرونهي كنند و بر مردم هم واجب است از آنها اطاعت كنند، چنين اعتقادي نه‌تنها شرك نيست، بلكه اطاعت نكردن از ايشان، برابر اطاعت نكردن از خداست و اعتقاد به عدم لزوم اطاعت از آنان، باوجود اجازه و دستور الهي، نوعي شرك در ربوبيت تشريعي به‌شمار مي‎‎‎آيد. چنان‌كه اطاعت از جانشين معصوم هم اگر به‌دستور خدا باشد، عين توحيد است. قرآن دراين‌زمينه مي‌فـرمايد: يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أطِيعُواْ اللّهَ وأطِيعُواْ الرَّسُولَ وأوْلِي الأمْرِ مِنكم (نساء:59)؛ «اي مؤمنان! از خدا اطاعت كنيد و از پيامبر و اولي‌الامر فرمان بريد». منظور از اولي‌الامر كه اطاعت آنها در رديف اطاعت از پيامبر است و هيچ قيد و شرطي براي آن ذكر نشده است، به‌نظر همه دانشمندان شيعه، امامان دوازده‌گانة معصوم (علي و فرزندان پاكش(عليهم السلام)) هستند؛(1) روايات فـراواني نيز همـين مطلب را تأييـد مي‌كنند.(2) در برخي آيات نيز ولايت برخي مؤمنان در رديف ولايت خدا و رسولش بيان‌


1. درباره ولايت تكويني ائمه اطهار(عليهم السلام)، ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج14، ذيل همين آيه؛ همان، ج6، ص5ـ15، ذيل مائده:55؛ و محمدتقي مصباح يزدي، حقوق و سياست در قرآن (معارف قرآن 9)، نگارش محمد شهرابي، ص239ـ241؛ همو، راه‌شناسي، ص206ـ210.

2. براي آگاهي از روايات در‌اين‌زمينه، ر.ك: محمد‌بن‌يعقوب كليني، الكافي، تصحيح و تعليق علي‌اكبر غفاري، ج1، ص187، روايت 7، و ص189، روايت 11، و ص205، روايت 1، همان، ج2، ص513، روايت 1؛ محمدبن‌علي‌بن‌بابويه قمي (شيخ صدوق)، كمال ‌الدين وتمام النعمة، ص221، ح8، و ص253، ح3، و ص319، ح2.

شده است: إِنَّما وَلِيُّكمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤتُونَ الزَّكاةَ وَهُمْ راكعُون (مائده:55)؛ «همانا وليّ شمـا، خدا و رسولش و كساني هستند كه نمـاز به‌پا مي‌دارند و در حال ركوع زكات مي‌دهند». مراد از ولايت در اين آيه نوراني نيز همان سرپرستي و رهبري مادي و معنوي است كه با توجه به ويژگي‌هايي كه در آيه براي آن بيان شده، بر ولايت و امامت حضرت علي(عليه السلام) منطبق است.(1) بنابراين، اطاعت از امامان(عليهم السلام) نيز مانند اطاعت از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) لازم است و نه‌تنها منافاتي با توحيد ربوبي ندارد، بلكه لازمة آن است.

ولايت فقيه و توحيد ربوبي

افزون بر اين، به‌موجب آيات يادشده، اطاعـت از كسـاني كه ازسوي پيامـبر(صلى الله عليه وآله) يـا امـام معصوم(عليهم السلام) به‌طور خاص يا با بياني عـام در زمـان حضـور يا غـيبت نصب مي‌شـوند، در امتداد اطاعت از پيامبر و «اولي‌الامر» است و همان‌‌گونه‌كه وقتي پيامبر(صلى الله عليه وآله) يا امام معصوم(عليهم السلام) در حيات خويش براي منطقه‌اي كسي را والي قرار مي‌داد، اطاعت او بر مردم لازم مي‌بود، در زمان غيبت هم «ولي فقيه» كه از‌سوي امام زمان(عجل‌الله تعالي فرجه‌الشريف) براي رسيدگي به امور مردم در اين زمان تعيين شده است،(2) بايد اطاعت شود و اطاعت از او درحقيقت اطاعت از خـدا، پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امام زمان(عجل‌الله تعالي فرجه‌الشريف) است؛ چنان‌كه در توقيع شريف امام زمان(عجل‌الله تعالي فرجه‌الشريف) اين مطلب ذكـر شده‌


1. ر.ك محمدتقي مصباح يزدي، حقوق و سياست در قرآن (معارف قرآن 9)، نگارش محمد شهرابي، ص240ـ241؛ محمدبن‌يعقوب كليني، الكافي، تصحيح و تعليق علي‌اكبر غفاري، ج1، ص189، 437.

2. اطاعت و پيروي از ولي فقيه افزون بر اينكه مستند به روايات معصومان(عليهم السلام) است، به‌حكم عقل نيز براي ادارة جامعه براساس احكام و قوانين الهي‌ ـ‌ كه لازمة‌ آن تشكيل حكومت اسلامي و اعطاي اختيارات لازم به فقيه جامع‌الشرايط است ـ ضرورت دارد. درباره چگونگي تبيين لزوم عقلي اطاعت از «ولي‌فقيه» به‌منزلة‌ حاكم و زمامدار اسلامي، ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، حقوق و سياست در قرآن، نگارش شهيد محمد شهرابي، ص193ـ201، 242.

است: واما الحوادث الواقعه فارجعوا فيهـا الي رواة احـاديثنا فانهم حجتي عليكـم وانـا حجة الله عليهم.(1)

نتيجه اينكه، اعتقاد به «ولايت تشريعـي» براي پيامـبر، امـام معصوم و منصـوبان ايشـان ـ ازجمله ولي فقيه در زمان غيبت ـ نه‌تنها منافاتي با توحيد ندارد و شرك نيست، بلكه از شئون توحيد است؛ يعني اطاعت خدا، براساس آيات قرآن و روايات اهل‌بيت(عليهم السلام)، شامل اطاعت آنها نيز مي‌شود.


1. ر.ك: محمـدبن‌علـي‌بن‌بابـويـه قمـي (شيـخ صـدوق)، كمال الـدين وتمام النعـمة، ج2، ص483ـ484؛ قطـب‌الـديـن سعيدبن‌هبة‌الله راوندي، الخرائج، ص1113؛ ابوعلي فضل‌بن‌حسن طبرسي، اعلام الوري باعلام الهدي، ص452؛ ابوجعفر محمدبن‌حسن‌بن‌علي طوسي، الغيبة، ص291؛ علي‌بن‌عيسي اربلي، كشف الغمة في معرفة الائمه، ج2، ص531؛ محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج2، ص90، باب 14، روايت 13؛ و همان، ج78، ص380، باب 30، روايت 1.

خلاصه

1. مراتب توحيد پيش از رسيدن به حد نصاب آن، مانند معجوني است كه تمامي اجزاي آن دركنارهم مفيد و مؤثر است و كنار گذاشتن حتي يكي از عناصر اين مجموعه، موجب دوري انسان از رحمت الهي و سقوط او به پست‌ترين درجات مي‌شود. مصداق روشن اين ادعا، ماجراي عبرت‌انگيز ابليس در قرآن است.

2. براساس آيات قرآن، ابليس با دارا بودن مراتبي از توحيد، به‌دليل چون‌وچرا دربرابر فرمان خداوند، به‌كلي از مقام قرب و رحمت الهي دور شد. منشأ اساسي اين سقوط، انكار ربوبيت تشريعي خداوند بود؛ چنان‌كه حكمت ارتداد يك مسلمان با رد يكي از قوانين مسلم و ضروري ديني نيز، انكار ربوبيت تشريعي خداوند و يا نبوت است.

3. اساس اسلام، تسليم بودن محض دربرابر خداوند است و عبادت، چيزي جز اظهار بندگي دربرابر او نيست.

4. هرچند رسيدن به مراتب بالاتر، كمال و فضيلتي براي انسان به‌شمار مي‌آيد، اما اساس و پآيه اعتقادات هر مسلمان را «توحيد در الوهيت» تشكيل مي‎دهد.

5. براساس آيات قرآن، اعتقاد به تأثير غيرمستقل و منوط به خواست و ارادة الهي(ولايت تكويني) برخي از موجودات در ايجاد و تدبير جهان، نه‌تنها منافاتي با توحيد ربوبي ندارد، بلكه عين توحيد ربوبي و يا از شئون آن است.

6. اعتقاد به لزوم اطاعت از پيامبران الهي و جانشينان معصوم آنها (ولايت تشريعي) و نيز لزوم پيروي از منصوبان خاص و يا عام ايشان (ولايت فقيه)، از شئون توحيـد ربوبي به‌شمار مي‌آيد و با آن ناسازگار نيست.

پرسش‌ها

1. آيا نسبت دادن اموري مانند خلق، تدبير و تشريع به غيرخدا شرك است؟ توضيح دهيد.

2. دليل سقوط سهمگين ابليس از مقام قرب الهي را براساس آيات قرآن تبيين كنيد.

3. حكمت مسلمان نبودن منكر قوانين مسلم و ضروري ديني چيست؟

4. چگونه اعتقاد به ولايت تكويني و تشريعي پيامبران و برخي اولياي الهي، با توحيد ربوبي سازگار است؟

5. دليل وجوب اطاعت از ولايت فقيه و نسبت آن با ولايت تشريعي الهي چيست؟

فعاليت تكميلي

آيا اعتقاد به ولايت تكويني بشر و «ولايت مطلقة فقيه»، مستلزم شرك نيست؟ (با استفاده از منبع ذيل پاسخ دهيد):

مصباح يزدي، محمدتقي، در پرتو ولايت، گفتار سيزدهم (ص257ـ278).

منابعي براي مطالعه بيشتر

1. جوادي آملي، عبدالله، تفسير موضوعي قرآن كريم، ج2 (توحيد در قرآن)، به‌ويژه بخش دوم، فصل چهارم (توحيد عملي)، ص510 ـ532، و بخش سوم، فصل اول (انواع شرك)، ص576ـ602.

2. مصباح يزدي، محمدتقي، در پرتو ولايت، گفتار سيزدهم و چهاردهم.

3. ــــــــــــــــــــــ ، آفتاب ولايت، منظومة ولايت 1.

 

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org