- يادداشت مصحح
- فصل اول: شناخت خدا
- فصل دوم: توحيد
- فصل سوم: افعال خداوند
- درس دهم: خلق و تدبير
- درس يازدهم: توحيد افعالي و اصل عليت
- درس دوازدهم: فاعليت خدا و ساير موجودات
- درس سيزدهم: قدرت خدا و امور محال
- درس چهاردهم: قدرت خدا و افعال قبيح
- درس پانزدهم: سؤال نشدن از افعال الهي
- درس شانزدهم: هدف افعال الهي
- درس هفدهم: هدف از آفرينش جهان و انسان
- درس هجدهم: مراتب فعل الهي (1)
- درس نوزدهم: مراتب فعل الهي (2)
فصل دوم
توحيد
درس پنجم: مراتب و نصاب توحيد
درس ششم: ارزش مراتب توحيد (1)
درس هفتم: ارزش مراتب توحيد (2)
درس هشتم: قرآن و استدلال بر توحيد
درس نهم: اقسام توحيد
انتظار ميرود دانشپژوه پس از فراگيري اين فصل بتواند:
1. مراتب، نصاب و حقيقت توحيد را بيان كند؛
2. مراتب توحيد را ازجهت تأثير در سعادت آدمي ارزيابي كند؛
3. برخي از استدلالهاي قرآني بر توحيد را تبيين كند؛
4. مراد از اقسام توحيد (ذاتي، صفاتي و افعالي) را در اصطلاح متكلمان و عرفا بيان كند.
درس پنجم
مراتب و نصاب توحيد
مفهوم توحيد
اهميت و جايگاه توحيد در معارف اسلامي
ارتباط توحيد با ساير اعتقادات
ارتباط توحيد با نظام ارزشي اسلام
مراتب توحيد
نصاب توحيد
ايمان و حقيقت توحيد
انتظار ميرود دانشپژوه پس از فراگيري اين درس بتواند:
1. مفهوم توحيد و مراتب آن را بيان كند؛
2. جايگاه توحيد را درميان ساير اعتقادات و نظام ارزشي اسلام تبيين كند؛
3. رابطه هر مرتبه از توحيد را با مرتبه بعدي آن توضيح دهد؛
4. نصاب توحيد را براساس آيات قرآن تبيين كند.
طَارِقٌ الْمُحَارِبِيُّ: رأيْتُ النَّبِي(صلى الله عليه وآله) فِي سُوَيْقَةِ ذِي الْمَجَازِ عَلَيْهِ حُلَّةٌ حَمْرَاءُ وَهُوَ يَقُولُ يَا أيُّهَا النَّاسُ قُولُوا لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ تُفْلِحُوا؛(1) «طارق محاربي ميگويد: پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در بازار ذيمجاز ديدم كه بر اندامش پارچة سبزي بود و ميفرمود: اي مردم بگوييد لا اله الاّ الله تا رستگار شويد».
در فصل گذشته دانستيم كه امكان شناخت حضوري خدا بهصورت فطري، براي همه انسانها وجود دارد و دراينباره به آيه ميثاق و فطرت استناد كرديم و گفتيم كه آيه ميثاق افزون بر فطري بودن اصل وجود خدا، بر فطري بودن «توحيد» نيز دلالت دارد. در اين درس ميخواهيم ابتدا بهطور دقيقتر به بررسي مفهوم توحيد و مراتب آن از ديدگاه قرآن بپردازيم و سپس مرتبهاي از توحيد را كه از ديدگاه قرآن، نجاتبخش و موجب رستگاري است، شناسايي كنيم.
مفهوم توحيد
توحيد از ريشه «وحد» كه دلالت بر انفراد و يگانگي دارد گرفته شده و در زبان عربي دستكم در دو معنا بهكار رفته است:
1. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج18، ص202.
1. ايجاد وحدت (يكي كردن)؛ مانند تكثير كه بهمعناي ايجاد كثرت و متعدد كردن است؛(1)
2. واحد دانستن (يكي شمردن)؛ مانند تعظيم، تكفير و تنزيه كه بهمعناي بزرگ شمردن، كافر شمردن و منزه دانستن است.(2)
معناي اصطلاحي: توحيد بهمنزلة پايهايترين اصل اعتقادي اسلام،(3) در بيانات ديني، عرف مسلمانان و درميان دانشمندان علوم اسلامي، بهمعناي اعتقاد به «يگانگي خداوند» است.
برخي از گروهاي التقاطي، توحيدِ مصطلح در معارف اسلامي را بهمعناي ايجاد وحدت دانستهاند كه سخني نادرست است و هيچگونه شاهد و دليلي در مدارك اسلامي ندارند.(4)
1. وحّده توحيداً: جعله واحدا (ر.ك: محمدبنيعقوب فيروزآبادي، القاموس المحيط، ماده «وحد»).
2. در بيشتر كتابهاي لغت به معناي دوم (يكي شمردن) تصريح نشده و بهجاي آن، معناي اصطلاحي توحيد (اعتقاد قلبي و ايمان به يگانگي خداوند)، دربرابر تثليث (اعتقاد به اقانيم ثلاثه: اب، ابن و روحالقدس) ذكر شده است. براي نمونه، ر.ك: ابومنصور محمدبناحمد ازهري، تهذيب اللغة؛ اسماعيلبنحماد جوهري، صحاح اللغة؛ و جمالالدين محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، ماده «وحد». بههرصورت، دو معناي يادشده (يكي كردن و يكي شمردن) از ويژگيهاي صيغة تفعيل است كه گاهي براي متعدي ساختن و گاهي براي نسبت بهكار ميروند و بيشتر كتابهاي ادبي بدان تصريح كردهاند. براي نمونه، ر.ك: جمعي از نويسندگان، جامع المقدمات؛ سعدالدين مسعودبنعمر تفتازاني شرح التصريف، اوزان ثلاثي مزيد، باب تفعيل.
3. نظامهاي اعتقادي و ارزشي اسلام، بر توحيد استوارند. درباره چگونگي اين ارتباط، ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، توحيد در نظام عقيدتي و نظام ارزشي اسلام.
4. برخي از گروهاي التقاطي مدعي شدهاند كه مقصود از اصل توحيد در اسلام، ايجاد وحدت در جامعه است، با اين بيان كه توحيد بهمعناي يكيساختن است؛ يكيساختن خدا نيز بيمعناست؛ زيرا خدا يكي بيش نيست؛ بنابراين، مراد از توحيد اسلامي اين است كه بايد «جامعة بيطبقة توحيدي» به وجود بيايد و همه طبقات يكي بشوند! ازنظر ايشان، اين اصل ربطي به خداشناسي ندارد؛ بلكه به نظام اجتماعي نظر دارد! به عقيدة ايشان، طبق اين اصل بايد نظام طبقاتي را ازبيـن برد و جامعـه را بيطبقه و يكپارچه كـرد (ر.ك: حسـين آشـوري، توحـيد، ص41ـ141 (بهويـژه ص48ـ55)؛ عزتالله رادمنش، حركت در نظام طبقاتي فلسفة ماترياليستي نظام توحيدي، ص3ـ5. برخي ديگر كه قبلاً در ايران مقامي هم داشتند، گفتهاند: توحيد بهمنزلة يك اصل در شناخت و فلسفة اسلامي مطرح است كه طبق آن، اشيا رو به وحدت ميروند و اضداد بايد وحدت پيدا كنند؛ و منظور از توحيد اصطلاحي، همين معناست؛ چنانكه براي ساير اصول نيز معاني از اين دست تراشيدهاند كه برخي از آنها، بهقول عربها، ممّا تضحك به الثكلي است؛ يعني زن بچهمرده را هم به خنده مياندازد. اگر سخن گفتن و نوشتن، ضابطهاي نداشته باشد و همهچيز در راه افكار و خيالات شخصي و گروهي به بازي گرفته شود، هر سخني ميتوان گفت. امروز نيز بسياري از برداشتها و بهاصطلاح قرائتهاي متعدد و بيضابطه از متون ديني با همان منطق و به همان منوال صورت ميگيرد كه اگر رسميت يابد، نتيجهاي جز تحريف باورهاي اصيل ديني و مسخ دين نخواهد داشت (درباره مبحث تعدد قرائتها و پيامدهاي آن، ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، تعدد قرائتها، تحقيق و نگارش غلامعلي عزيزيكيا).
در مدارك اسلامي، آنجا كه توحيد بهمنزلة يك اصل اسلامي مطرح ميشود، بهمعناي يگانه دانستن خداست؛ نه وحدت گرايي و ايجاد وحدت در هرچيز، يا ايجاد وحـدت در امـر خاص، مانند ايجاد وحدت در جامعه و ازبينبردن طبقات اجتماعي.
توضيح آنكه، در قرآن، اصلاً کلمه توحيد و مشتقات آن ازباب تفعيل بهكار نرفته است. قرآن كريم اين اصل اساسي را با عبارتهاي ديگري بيان كرده اسـت؛ مانند: قُـلْ هُوَ اللَّهُ أحَد (توحيد:1)؛ «بگو او خدايي است يگانه»؛ وَإِلَـهُكمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لاَّ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ... (بقره:163)؛ «و معبود شما، معبودي يگانه است كه جز او معبودي نيست»؛ اعْبُدُواْ اللَّهَ مَا لَكم مِّنْ إِلَـهٍ غَيْرُه (اعراف:59)؛ «خدا را بپرستيد كه هيچ معبودي جز او براي شما نيست» و لا اِله اِلا اللّه...(1) (صافات:35)؛ «هيچ معبودي جز الله نيست».
بهفرمـودة قـرآن، توحـيد به اين معنا سرلوحة دعوت تمام پيامبران الهي بـوده است: وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كلِّ أمَّةٍ رَّسُولاً أنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوت (نحل:36)؛ «و حقيقتاً درميان هـر امتي فرسـتادهاي برانگيختيم [تا مردم را به اين امـر فـرا خـواند كه] خـدا را بپرستيد و از طاغوت بپرهيزيد»؛ لَقَدْ أرْسَلْنَا نُوحًا إِلَي قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللَّهَ مَا لَكـم مِّـنْ إِلَـهٍ غَيْرُه (اعراف:59)؛ «حقيقـتاً نـوح را بهسوي قومش فرسـتاديم؛ پس به ايشان گفت: اي قوم من! خدا را بپرستيد كه جز او كسي شايسته پرستش نيست».
بنابراين، اصل توحيد در اسلام بهمعناي يكي دانستن خدا و اعتقاد به يگانگي اوست و جز اين معنايي ندارد. در احاديث اسلامي و از آن جمله، در بيانات علي(عليه السلام) در
1. جملة «لا اله الا الله» كه به شعار توحيد موسوم است و نيز «لا اله الاّ هو» كه همين معنا را ميرساند، در آيات متعددي بهچشم ميخورد؛ مانند: محمد:19؛ قصص:88؛ فاطر:3؛ صافات:35؛ زمر:6؛ غافر:62، 65؛ دخان:8؛ حشر:22ـ23؛ تغابن:13؛ مزمل:9.
نهجالبلاغه نيز همين معنا و مراتب آن اراده شده است.(1) بنابراين، وحدتگرايي هستيشناختي و يا ايجاد وحدت در جامعه بهمعناي ايجاد جامعة بيطبقه ـ خواه حق باشد و خواه باطل ـ ربطي به توحيد، بهمنزله يك اصل اعتقادي اسلامي ندارد.
اهميت و جايگاه توحيد در معارف اسلامي
توحيد ازنظر قرآن، اساس آموزههاي ديني و ريشه تمام معارف و عقايد اسلامي است. برخي اهميت توحيد را ازباب منافع اجتماعي و برخي از كاركردهاي آن در زندگي بشر، مانند نفي طاغوتها، آزادگي و دوري از كرنش و تملّقگويي دربرابر قدرتهاي ظالم، و اقامة قسط و عدل در سايه حكومت الهي دانستهاند؛ همه اينها از ثمرات توحيد است، اما با نگاه به آياتي كه سخني درباره توحيد دارند، ميتوان به اين نتيجه رسيد كه
1. براي نمونه، در خطبة اول نهج البلاغه درباره توحيد اينچنين آمده است: اول الدين معرفته وكمال معرفته التصديق به وكمال التصديق به توحيده وكمال توحيده الاخلاص له وكمال الاخلاص له نفي الصفات عنه. در اين عبارت بااينكه توحيد يكي از مراتب كمالي خداشناسي بهشمار آمده است، خود مقدمهاي براي مرتبهاي ديگر از معرفت خداست كه نهايت آن، پيراستن خداوند متعال از صفات و نفي تشبيه او به مخلوقات است و نيز در حكمت470 نهج البلاغه، اين عبارت بهچشم ميخورد: التوحيد الاّ تتوهمه؛ «توحيد آن است كه خدا را در وهم نياوري». همچنين در حكمت 253 ميخوانيم: اذا حلف [الظالم] بالله الذي لا اله الا هو، لم يعاجل [العقوبة]؛ لانه قد وحّد الله تعالي؛ «هنگاميكه [ستمكار] به خدايي كه معبودي جز او نيست سوگند ياد كند، عذاب، بهشتاب گريبانگير او نخواهد شد؛ زيرا او خدا را به يگانگي خوانده است». در تمام اين موارد، سخن از توحيد بهمعناي يگانه شمردن خداوند و يكتاپرستي در ابعاد و مراتب مختلف آن است و جز اين معنايي ندارد. در جوامع روايي ديگر نيز توحيد به همين حقيقت اشاره دارد؛ براي نمونه، در توحيد صدوق از امام رضا(عليه السلام) اينگونه نقل شده است: قل للعباسي: يَكفَّ عن الكلام في التوحيد وغيره ويكلم الناس بما يعرفون ويكف عما ينكرون واذا سألوك عن التوحيد فقل كما قال عز وجل: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ * لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ * وَلَمْ يَكن لَّهُ كفُوًا أَحَدٌ. واذا سألوك عن الكيفية فقل كما قال الله عز وجل: لَيْسَ كمِثْلِهِ شَيْءٌ؛ «به عباسي بگو: از مجادله درباره توحيد دست بردارد و با مردم بهگونهايكه ميشناسند [و ميفهمند] سخن بگويد و از آنچه نميشناسند، دست بردارد و اگر از تو درباره توحيد پرسيد، بگو توحيد همان است كه خداوند عزوجلّ فرمود: «بگو او خدايي است يگانه، خدايي بينياز، نزاييده و زاده نشده است و براي او همتايي نيست» و اگر درباره كيفيت خدا پرسيد، بگو چنانكه خدا فرمود: «خداوند مثل و مانند ندارد» (ر.ك: محمدبنعليبنبابويه قمي (شيخ صدوق)، التوحيد، باب معني «قل هو الله احد»، ح14).
اهميت آن از ديدگاه قرآن، تابع مسائل ديگر نيست؛ بلكه اين اصل از جايگاهي اصيل برخوردار است. قرآن كريم در سوره كهف يكي از اهداف رسالت پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) را انذار كساني ميداند كه براي خداوند فرزندي قايلاند: وَيُنذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا * مَّا لَهُم بِـهِ مِنْ عِلْمٍ وَلا لآبَائِهِمْ كبُرَتْ کلمه تَخْرُجُ مِنْ أفْوَاهِهِمْ إِن يَقُولُونَ إِلا كذِبًا (كهف:4ـ5)؛ «[خداوند، قرآن را بر بندهاش(صلى الله عليه وآله) فرو فرستاد] تا كساني را كه گفتهاند خداوند فرزندي گرفته است هشدار دهد؛ نه آنان و نه پدرانشان، به اين [ادعا] دانشي ندارند؛ سخني كه از دهانشان برميآيد، سخني بزرگ است؛ [آنان] جز دروغ نميگويند».
شايد در نگاه اول، اين مسئله خيلي مهم نيايد كه كساني براي خداوند فرزندي قايل شوند؛ ولي قرآن درباره كمتر مسئلهاي اينقدر شديداللحن سخن گفته است: وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَدًا * لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئًا إِدًّا * تَكادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنشَقُّ الْأرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدًّا * أن دَعَوْا لِلرَّحْمَنِ وَلَدًا (مريم:88 ـ91)؛ «و گفتند [خـداي] رحمان فرزنـدي اختيار كرده است؛ واقعاً سخن زشتي را [بر زبان] آورديد. چيزي نمانده است كه آسمانها از اين [سخن] پارهپاره شود و زمين بشكافد و كوهها بهشدت فرو ريزند از اينكه براي [خداي] رحمان فرزندي قايل شدند». هرچند پيامبران بزرگ الهي در هر دوره درصدد مبارزه با بندگي طاغوتها، شهوتپرستي، مفاسد اقتصادي و برقراري عدالت اجتماعي بودهاند، ولي بيشك، شعار مشترك همه پيامبران و سرلوحة دعوت ايشان، همان توحيد و خداپرستي است.
سرّ اين تأكيد را بايد در ساختار توحيدي فطرت بشر جست. چنانكه پيش از اين گذشت، توحيد ازنظر قرآن، امري فطري است؛ آموزههاي ديني نيز امري مطابق با همين فطرت خدايي انسان است، اسلام با آموزههاي ديني خود ميخواهد اين فطرت را پرورش دهد و به شكوفايي برساند و هرچه انسان خداشناستر و خداپرستتر باشد، به خدا نزديكتر است. سعادت انسان در دنيا و آخرت، تنها در سآيه همين قرب الهي
ميسر ميشود و تنها راه قرب الهي، تسليم بودن دربرابر دستورهاي الهي و در يك كلمه، توحيد و خداپرستي است.
جايگاه توحيد در معارف اسلامي
توحيد، پايهايترين اصل اعتقادي اسلام است و ديگر معارف اعتقادي و ارزشي اسلام، از آن ريشه ميگيرند.(1) مرحوم علامه طباطبايي دراينباره ميفرمايند: آيات قرآن، درحاليكه اين معارف الهي و حقايق حقه را بهتفصيل دربردارد، متكي به حقيقت واحدي است كه اصل همه اينهاست و تمام اينها فروع آناند. آن حقيقت اساسي كه بنيان دين بر آن استوار است، همان يگانگي و توحيد خداوند متعال است كه وقتي تحليل شود، تمام تفاصيل معاني قرآني ـ اعم از معارف و قوانين ـ به آن بازميگردد و تفصيل و فروع آن، وقتي تركيب شود، به همان اصل بازميگردد.(2) قرآن مجيد دراينباره تشبيهي نيز دارد؛ ميفرمايد: ألَمْ تَرَ كيْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً کلمه طَيِّبَةً كشَجَرةٍ طَيِّبَةٍ أصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاء * تُؤْتِي أكلَهَا كلَّ حِينٍ بِـإِذْنِ رَبِّهَا وَيَضْرِبُ اللّهُ الأمْثَالَ لِلنَّـاسِ لَعَلَّهُـمْ يَتَذَكرُون (ابراهيـم:24ـ25)؛ «آيا نديـدي خـدا چگونه مثل زده است؟ سخني پاك كه مانند درختي پاك است كه ريشهاش استوار و شاخهاش در آسمان است. ميوهاش را هردم بهاذن پروردگارش ميدهد و خدا مَثلها را براي مردم ميزند؛ شايد كه آنان پند گيرند». مراد از کلمه توحيد در اين آيات، همان باور توحيدي است كه خداوند، مؤمنان را بر آن در دنيا و آخرت ثابتقدم ميدارد و ستمكاران را بهواسطة انحراف از آن، گمراه ميسازد.(3)
1. نظامهاي اعتقادي و ارزشي اسلام بر توحيد استوارند. درباره چگونگي اين ارتباط، ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، توحيد در نظام عقيدتي و نظام ارزشي اسلام، ص11ـ 18؛ همو، اخلاق در قرآن، ج1، ص274ـ 278.
2. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج10، ص135.
3. ر.ك: همان، ج12، ص50ـ52؛ محمدتقي مصباح يزدي، توحيد در نظام عقيدتي و نظام ارزشي اسلام، ص11ـ15.
ارتباط توحيد با ساير اعتقادات (نبوت و امامت، عدل و معاد)
اصول اعتقادات ديني، ازنظر مكتب تشيع به پنج اصلِ توحيد، نبوت، امامت، عدل و معاد تقسيم ميشود. پيش از اين گفتيم كه هدف آفرينش انسان و كمال حقيقي او «قرب الي الله» است و البته خداوند متعال با آفرينش انسان با فطرتي توحيدي، زمينه حركت بهسوي خداوند را در سرشت او فراهم كرده است. دراينميان، رابطه دو اصل اعتقادي نبوت و امامت با توحيد روشن است. خداوند، انسانها را آفريده است تا در پرتو اعتقاد به توحيد، مشمول رحمت خاص الهي و سعادت هميشگي شوند؛(1) بنابراين، بايد بهاقتضاي حكمت خود، پيامبراني را برانگيزد تا بهواسطة آنها خلق خود را هدايت كند؛ راه را به ايشان نشان دهد و از انحراف در مسير حق بازدارد؛ بدينترتيب، فرستادن پياپي پيامبران الهي، براي دعوت به توحيد و يادآوري همان ميثاق توحيدي است.(2) امامت نيز تداوم همان رسالت پيامبران، در قالب جانشيني رسول خدا(صلى الله عليه وآله) است. اصل اعتقادي عدل، جلوهاي ديگـر از اصل توحيـد اسـت. توضيح آنكه، توحـيد ـ چنانكه پيشتر اشاره شـد ـ بهمعناي يگانگي خدا در ذات و صفات است؛ خداوند آنچنان يگانگي دارد كه فرض ثاني براي او محال است و به همين معنا نيز يگانگي او، در همه كمالاتش (صفات كمالياش) درك ميشود؛ هرجا علم، قدرت، حيات و هر كمالي هست، از اوست؛ اگر ما اين معنا را درك كرديم كه خداي متعال هر كمالي را بهطور بينهايت داراست، خواهيم دانست كه هيچ نقصي براي او متصَور نيست و طبيعتاً چنين كسي كه عين كمال است و هر كمالي از اوست، كاري كه برخاسته از كمالي نباشد و موجب پيدايش كمالي نشود، انجام نداده و نخواهد داد. از آفرينش بندگانش هم، جز كمال و سعادت ابدي هدفي ندارد؛ او از رفتار
1. وَلَوْ شَاء رَبُّك لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلاَ يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ * إِلاَّ مَن رَّحِمَ رَبُّك وَلِذَلِك خَلَقَهُمْ... (هود:118ـ119). در درس اهداف آفرينش انسان، به تبيين دلالت اين آيه خواهيم پرداخت.
2. فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَوَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَيُذَكرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ... (نهج البلاغه، خطبة اول).
غيرحكيمانه و آميخته با نقص پيراسته است و با هر موجودي براساس عدل و انصاف رفتار خواهد كرد. بنابراين، اصل «عدل» نيز ارتباط مستقيمي با توحيد دارد.
پس از روشن شدن مسير توحيد با روشنگري پيامبران و جانشينان ايشان، مردم يا در صراط مستقيم الهي كه ايشان ترسيم كردهاند، گام برميدارند و بهواسطة ايشان از هدايت الهي برخوردار ميشوند و يا از آن منحرف ميگردند؛ اگر با كساني كه در اين دو جبههاند ـ يعني پيامبران و مؤمنان كه در جبهة حقاند و معاندان، منافقان، كافران و مشركان كه از مسير حق منحرف شدهاندـ يكگونه رفتار شود، از عدالت و حكمت الهي بهدور خواهد بود. حكمت و عدل الهي اقتضا ميكند كه پس از اين دنيا كه در آن، مؤمن و كافر، از نعمتهاي دنيوي يكسان بهرهمند ميشوند، جهان ديگري باشد كه نعمتهاي آن، ويژة مؤمنان و اولياي خدا، و نقمت و عذاب آن، مخصوص كفار و دشمنان خدا باشد.
پس، شناخت خداي متعال و صفات او، ساير اعتقادات حقه را توليد ميكند؛ مثل ريشه درخت پاكيزه و بالندهاي كه تنه و شاخوبرگ و ميوههايش از آن منشعب ميشود.
ارتباط توحيد با نظام ارزشي اسلام (نظام اخلاقي و حقوقي)
در يك تقسيم ميتوان آموزههاي ديني را به اعتقادات و ارزشها (بايدها و نبايدها) تقسيم كرد. مجموعه ارزشهاي اسلامي با يكديگر ارتباط ويژهاي دارند و نظام خاصي را ميسازند.(1) نظام ارزشي اسلام را نيز ميتوان در دو مقوله ارزشهاي اخلاقي و حقوقي دستهبندي كرد. محور نظام ارزشي اسلام و تمام ارزشهاي حقوقي و اخلاقي، همان کلمه توحيد است. ارزشهاي اسلامي، جلوههاي گوناگوني از خداپرستي بهشمار
1. ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، توحيد در نظام عقيدتي و نظام ارزشي اسلام، ص17ـ 18؛ همو، نقد و بررسي مكاتب اخلاقي، تحقيق و نگارش احمدحسين شريفي، ص352ـ353.
ميروند. ريشه اين ارزشها در اسلام، اعتقاد به خدا، محبت به او و اطاعت از اوست. ارزشهاي اخلاقي اسلام آنجا شكل ميگيرند كه انسان بهدليل محبت خدا و نزديكي به او، با شهوات نفساني و وسوسههاي شيطاني به مبارزه برخيزد و در راههاي مختلفي كه پيش رو دارد، راهي را كه موردپسند خداوندگار (ربّ) يكتاست، اختيار و اراده كند.(1) نظام حقوقي اسلام نيز از توحيد ريشه ميگيرد و از آن منشعب ميشود. در جهانبيني الهي، مالك مطلق و حقيقي جهان هستي، خداوند يگانه است(2) و همو در مُلك خويش صاحب حقي بلامنازع است؛ تنها او حق صدور فرمان دارد و حقوق ديگران، همه بهاذن و امضاي او اعتبار مييابد.(3)
مراتب توحيد
توحيد، بهمعناي يگانه دانستن و يكتا شمردن خداوند، مراتب و مظاهري دارد كه در اينجا بهاختصار به مهمترين آنها اشاره ميكنيم. اين مراتب را ميتوان درضمن تقسيمهاي مختلف بيان كرد؛ يكي از اين تقسيمها، تقسيم مراتب توحيد براساس متعلق آن است. مراتب توحيد، برايناساس ميتواند در باور و اعتقاد انسان، در شيوة رفتار او، در صفات و ملكات نفساني او پديدار شوند و يا در شهودي عرفاني متجلي گردند؛ برايناساس، مراتب توحيد را ميتوان در چهار دستة مراتب اعتقادي، عملي، نفساني و شهودي بيان كرد:
الف) مراتب اعتقادي
1. توحيد در وجوب وجود: مقصود، اعتقاد به اين حقيقت است كه تنها خداوند است كه
1. درباره رابطه گزارههاي اخلاقي با نظام اعتقادي اسلام، بهويژه توحيد، ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، دروس فلسفة اخلاق، ص119ـ 126.
2. ... وَلِلّهِ مُلْك السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَإِلَيْهِ الْمَصِير (مائده:18).
3. ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، حقوق و سياست در قرآن، نگارش شهيد محمد شهرابي، ص126ـ129.
وجودش از خودش است و بهتعبير فلسفي، وجودش ذاتاً ضروري است؛ بدين معـنا كه براي موجود بودن، نيازمند به غير نيست؛ برخلاف ديگر موجودات كه وجودشان از او، و وابسته به اوست.(1)
2. توحـيد در خـالقيت: يعني اعتقـاد به اينكه آفـرينندهاي جـز «الله» نيـست و ديگـر موجودات، آفريدة اويند. اين مرتبه نتيجة طبيعي مرتبه اول است.
3. توحيد در ربوبيت تكـويني: اعتقاد به اينكه تنهـا، خـداوندْ مدبر و كارگـردان جهـان است و هيچكس بدون اذن و ارادة الهي نميتواند كوچـكترين تأثيري در جهـان هسـتي داشته باشد. در اين مرتبه، موحد، كسي است كه معتقد باشد همانگونهكه جهان در آفرينش نيازي به غير الله ندارد، تدبير و اداره و ربوبيت تكويني جهان نيز منحصر به اوست. پس اگر كسي قايل باشد كه جهان را «الله» آفريده است، ولي پس از آفرينش، نقشي در ادارة جهان ندارد و يا اگر دارد، شريكهايي هم در ادارة امور دارد، اين شرك در ربوبيت تكويني (تدبير) است.
4. توحيد در ربوبيت تشريعي: يعني اعتقاد به اينكه كسي جز خداوند، حق فـرمان دادن و قانونگذاري ندارد؛ يعني افزون بر آنكه آفرينندة ما خداست، اختيار وجود ما هم بهدست اوست و تدبير زندگي ما نيز بهطور مستقل از اوست. اين توحيد يعني اعتقاد به اينكه هر دستوري كه صادر ميشود، بايد ازجانب «الله» يا بهاجازة او باشد
1. برخي از متكلمان و فيلسوفان، توحيد بهمعناي «يگانگي خداوند» را در يك تقسيمبندي كلي، به توحيد ذاتي و صفاتي تقسيم كردهاند و شاخهها و مراتبي براي هريك برشمردهاند كه برخي از آنها چنين است: توحيد ذاتي: شامل توحيد در وجوب وجود، توحيد بهمعناي بساطت و نفي تركيب در ذات (توحيد احدي)، و نفي شريك، مثل و ثاني براي خداوند (توحيد واحدي) و... و توحيد صفاتي: شامل عينيت ذات و صفات، توحيد در خالقيت، توحيد در ربوبيت و...؛ برخي از اين اصطلاحات و مراتب، در متن توضيح داده شده است. درباره ساير اصطلاحات و مراتب توحيد از ديدگاه فيلسوفان و متكلمان، ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، ج2، درس 63 (توحيد)؛ جعفر سبحاني، الالهيات، ج2، ص9ـ107.
و هيچ قانوني بدون پشتوانة امضا و اجازة الهي اعتبار ندارد. اگر همه هستي از آنِ خداست، پس هرگونه دستور درباره مخلوقات خدا هم بايد به خدا و اجازة او منتهي شود.
5. توحيد در الوهيت: يعني اعتقاد به اينكه كسي جز «الله» سزاوار پرستش نيست. مفاد «لا اله الاّ الله» نيز همين است. اين مرتبه هم نتيجة طبيعي مراتب قبلي است؛ وقتي همه هستي از اوست و اختيار ما و تمام عالم بهدست اوست و تأثير استقلالي و وضع قانون هم منحصر به اوست، ديگر جايي براي پرستش غير او باقي نميماند و تنها بايد او را پرستيد. بهعبارتديگر، توحيد در عبوديت، نتيجة اعتقاد به ربوبيت تكويني و تشريعي خداوند است؛ چراكه پرستيدن، درواقع اظهار بندگي و مملوك بودن دربرابر ديگري است. به اين معنا كه همه وجود من از آنِ او و وابسته به اوست. چنين امري، تنها درخصوص كسي سزاوار است كه واقعاً مالك و صاحباختيار پرستشگر باشد.
ب) مراتب عملي
1. توحيد در عبادت: يكي ديگر از مراتب توحيد، پس از اعتقاد به اينكه كسي جز خـدا شايسته پرستـش نيسـت، توحيـد در عبادت است؛ به اين معنا كه انسان در عمـل، كسـي را جـز خـدا پرستش نكند. ايـن مـرتبه از توحـيد، مـربوط به عمـل است. ممكن اسـت انسـان معتقد باشد كه تنها خدا شايسته پرستش است، اما در عمل، براي رسـيدن بـه منفعتـي شخصـي يا گـروهي، ديگـري را بپرستـد و سـر تسـليـم دربـرابـر غيـرخدا فرود آورد. در برخي از آيات، شرك به خدا يك گناه دانسته شده است.(1)
1. مانند اين آيه شريفه: وَمَنْ يُشْرِك بِاللّهِ فَقَدِ افْتَري إِثْماً عَظِيما (نساء:48)؛ «هركس به خدا شرك ورزد، مرتكب گناهي بزرگ شده است» و نيز اين آية شريفه: وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ يَعِظُهُ يَا بُنَيَّ لَا تُشْرِك بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْك لَظُلْمٌ عَظِيم (لقمان:13)؛ «و هنگاميكه لقمان درحاليكه فرزندش را پند ميداد، به وي گفت: پسركم كسي را شريك خدا قرار نده كه شرك ظلمي بزرگ است».
برخي از عالمان اسلامي نيز با استناد به همين آيات و برخي از روايات،(1) شرك را از گناهان كبيره ميشمارند و ميگويند: نخستين و بزرگترين گناه كبيره، شرك به «الله» است. اين شرك كه از گناهان بهشمار آمده، شرك در عبادت است كه انسان در مقام عمل، غير «الله» را بپرستد.
2. توحيد در استعانت: يكي ديگر از مراتب توحيد، توحيد در استعانت است؛ يعني اينكه انسان عملاً از كسي جز الله كمك نخواهد. معناي اينكه خداوند را مؤثر حقيقي بدانيم اين است كه معتقد باشيم جز بهارادة او سود و زياني به ما نميرسد و لازمة چنين اعتقادي اين است كه در عمل، تنها از خدا كمك بخواهيم؛ زيرا همهچيز تحت قدرت و فرمان اوست و كس ديگري باقي نميماند تا از او كمك بگيريم. آيه شريفه: ايّاك نَعبُدُ وَايّاك نَستَعِين (فاتحه:5)؛ «تنها تو را ميپرستيم و تنها از تو ياري ميخواهيم»، بيانگر دو مرتبه اخير از توحيد است.
ج) مراتب نفساني
1. توحيد در توكل: اگر مرتبه قبل (توحيد در استعانت) كامل شود و انسان در مقام اعتقاد و عمل، مراتب توحيد را طي كند و از ايمان راستين برخوردار شود، توحيد در او بهصورت يك صفت و ملكة نفساني تجلي ميكند كه در اخلاق اسلامي به آن، «توكل و اعتماد به خدا» ميگويند.(2) در برخي از آيات، بلافاصله پس از امر به پرستش خدا، امر
1. براي نمونه، به اين احاديث توجه كنيد: عن الصادق(عليه السلام): الكبائر سبعة... فاولها الشرك بالله وقتل النفس التي حرم الله واكل مال اليتيم و... (ابنشهرآشوب، مناقب آل ابي طالب، ج3، ص375). عن ابي عبد الله(عليه السلام): اكبر الكبائر الشرك بالله وقتل النفس التي حرم الله وعقوق الوالدين و... (محمدبنمسعود سلمي سمرقندي عياشي، تفسير العياشي، ج1، ص237).
2. انسان با رسيدن به مقام توكل، آرامش و اطمينان قلبي مييابد. اگر كسي اعتقاد قلبياش اين باشد كه همه امور بهدست خداست ـ خدايي كه همه كارها و تدابيرش حكيمانه است و هيچ حادثهاي خارج از تدبير فراگير او نيست ـ كار خود را به او واگذار ميکند و پيشامدهاي احتمالي، او را نگران و هراسان نخواهد ساخت.
به توكل بر خدا شده است؛ مانند اين آيه شريفه: وَلِلّهِ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَإِلَيْهِ يُرْجَعُ الأمْـرُ كلُّـهُ فَاعْبُدْهُ وَتَوَكلْ عَلَيْه... (هـود:123)؛ «امور پنهان آسمانها و زمـين از آنِ خداست و بازگشت تمام كارها بهسوي اوست؛ پس او را عبادت كن و بر او توكل نما». ازسويي، قرآن كريم يكي از لوازم ايمان راستين را توكل بر خدا دانسته و از مؤمنان خواسته است تا بهاقتضاي ايمان خود، به خدا اعتماد و توكل كنند: وَعَلَي اللّهِ فَتَوَكلُواْ إِن كنتُم مُّؤْمِنِين (مائده:23)؛ «و اگر مؤمنيد، تنها به خدا توكل كنيد». از اين آيات ميتوان استفاده كرد كه رسيدن به مقام توكل، در گروي ايمان راستين به خداوند و توحيد در عبادت است.
2. توحيد در خوف و خشيت: يعني انسان جز از «الله» نترسد. وقتي مؤثر حقيقي اوست، معنا ندارد كه شخص موحد از ديگران بترسد؛ چراكه ديگران قدرتي ندارند كه از آنها بيمي به دل راه دهد. آنان مجرا و ابزار اِعمال قدرت الهياند كه تنها بهاذن او تأثير ميگـذارند. موحدِ كامل كسي است كه جز از اللّه نميترسد. يكي از ويژگيهاي بارز پيامبران در قرآن، همين نترسيدن از غيرخداست: الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أحَدًا إِلَّا اللَّه (احزاب:39)؛ «همانان كه پيامهاي الهي را ابلاغ ميكنند و از او بيم دارند و از هيچكس جز او بيمي به دل راه نميدهند». از همه مؤمنان نيز خواسته شده است تا بهاقتضاي ايمان خود، بهجز خدا از كسي نهراسند: إِنَّمَا ذَلِكمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أوْلِيَاءهُ فَلاَ تَخَافُـوهُمْ وَخَافُونِ إِن كنتُم مُّؤْمِنِين (آل عمران:175)؛ «همانا اين شيطان است كه دوستان خود را ميترسـاند؛ پس از ايشان نهراسيد و از من بترسيد؛ اگر ايمان داريد». اينگونه آيات، اشاره به توحيد در خوف و خشيت دارند.
3. توحيد در رجا: توحيد در رجا آن است كه اميدي جـز به «الله» نـداشته باشيم. اين مرتبه از توحيد نيز نتيجة طبيعي اعتقاد به ربوبيت تكويني است. اگر واقعـاً معتقديم كه مؤثر حقيقـي در جهـان خـداست و ديگران نميتوانند در سرنوشت ما تأثيري بگـذارند،
به چـه كسـي اميـد داشـته باشيم؟ ديگـران كه اصالتاً كارهاي نيستنـد؛ پس تنها بايد به او اميد بست.(1)
4. توحيد در محبت: كسي كه معتقد باشد همه كمالها و جمـالها اصالتاً و ذاتاً از آنِ خداست و ديگر كمالها و جمالها عاريهاي است، محبت او هم اصالتاً به خدا تعلق ميگيرد. موحد كامل كسي است كه تنها دل در گرو محبت خدا دارد. اگر ديگري را نيز دوست دارد، در شعاع محبت خدا و براي خداست؛ چون لازمة دوست داشتن خـدا اين است كه آنچه را كه به خدا منسوب است ـ ازجهتيكه منتسب به اوست ـ نيز دوست بدارد.
د) مرتبه شهودي
توحيد در وجود استقلالي: بالاخره توحيد به جايي ميرسد كه انسان عيناً مشاهده ميكند كه كل هستي و تمام شئون آن نيازمند اللّه است؛ بلكه جز نياز چيزي نيست و اين همان مطلبي است كه به زبان فلسفي از آن بدينگونه تعبير ميشود كه «عالم هستي عين ربط و تعلق به خداست»، نه چيزي كه داراي ربط و تعلق به اوسـت؛ تمام وجودش همـين ربط و تعلق است. اين مطلب گاهي بهواسطة برهان و در قالب يك اعتقاد در انسان ظاهر ميشود كه دراينصورت، مربوط به مراتب اعتقادي توحيد ميشود؛ اما اگر معرفت و ايمان انسان براثر عبادت و بندگي كاملتر شود، بهحدي ميرسد كه اين حقيقت را به علم حضوري، شهود
1. راز استقامت و پايداري مؤمنان در ميادين سخت كارزار و ويژگي ممتاز آنها، همين اميد داشتن به خداست؛ امري كه دشمنان كافر از آن محروماند: وَلاَ تَهِنُواْ فِي ابْتِغَاء الْقَوْمِ إِن تَكونُواْ تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كمَا تَأْلَمونَ وَتَرْجُونَ مِنَ اللّهِ مَا لاَ يَرْجُونَ وَكانَ اللّهُ عَلِيمًا حَكيمًا (نساء:104)؛ «و در تعقيب گروه [دشمنان] سستي نورزيد. اگر شما درد ميكشيد، آنان [نيز] همانگونهكه شما درد ميكشيد، درد ميكشند و حالآنكه شما اميدي به خدا داريد كه آنان ندارند». يكي از پندهاي جاويدان اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز در نهج البلاغه همين است كه مؤمنان جز خدا به كسي اميد نبندند و جز از گناه خود [كه خشم الهي را در پي دارد] از چيزي بيم نداشته باشند: لَا يَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْكمْ إِلَّا رَبَّهُ وَلَا يَخَافَنَّ إِلَّا ذَنْبَه (نهج البلاغه، حكمت 82). نزديك به همين مضمون، در خصال صدوق نيز از حضرت نقل شده است (ر.ك: محمدبنعليبنبابويه قمي (شيخ صدوق)، الخصال، باب الخمسة، ص315، ح96).
ميكند. اين عاليترين مرتبه توحيد است و كسي كه به اين مرحله برسـد، موحـد كامل خواهد بود. چنين كسي علاقة استقلالي به غيرخدا ندارد؛ با نور الهي كه در دلـش تابيده است وحدانيت خـدا را ميبينـد و تعلقات به غيرخـدا از دلـش كنده ميشود؛ اصالتاً خـدا را دوست ميدارد و به او عشق ميورزد و هرچيز از آن جهتـي كه به او منسـوب است، محبوب او خواهد بود؛ آنگونه كه از امام حسين(عليه السلام) در دعاي عرفه نقل شده اسـت: أنْتَ الَّذِي أشْرَقْتَ الْأنْوَارَ فِي قُلُوبِ أوْلِيَائِك حَتَّي عَرَفُوك وَوَحَّدُوك وأنْتَ الَّذِي أزَلْتَ الْأغْيَارَ عَنْ قُلُوبِ أحِبَّائِك حَتَّي لَمْ يُحِبُّوا سِوَاك وَلَمْ يَلْجَئُوا إِلَي غَيْرِك؛(1) «تو همان كسي هستي كه انوارت را در دلهاي دوستانت تاباندي تا اينكه تو را شناختند و يگانه شمردند و بيگانگان را از دلهاي دوستانت زدودي تا اينكه جز محبت تو در دلشان جاي نگرفت و به غير تو پناه نبردند». تربيت چنين انساني، مطلوب نهايي اسلام و قرآن است. اميدواريم خدا به بركت اوليايش شمهاي از اين حقايق را به ما نيز عطا بفرمايد.
نصاب توحيد
پس از ذكر مراتب توحيد، به بررسي اين مسئله ميپردازيم كه از ديدگاه قرآن، براي وارد شدن به زمره مسلمانان و موحدان، و رسيدن به سعادت جاودانه در آخرت، دستيابي به كداميك از مراتب توحيد لازم است؟ براي اينكه انسان، موحد بهشمار آيد و اهل نجات شود، بايد به كدام مرتبه از مراتب توحيد برسد؟ آيا بايد همه اين مراتب را تا آخرين مرتبه (شهود حقيقت توحيد با علم حضوري) داشته باشد، يا نخستين مرتبه كافي است و يا حد نصاب معيني دارد كه كمتر از آن پذيرفته نيست؟
اگر همة مراتب توحيد تا آخرين مرتبه شهودي آن لازم باشد، افراد بسيار اندكي در
1. رضيالدين عليبنطاووس، الاقبال، ص349 (فصل في ادعية يوم عرفة)؛ محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج95، ص226، باب 2 (أعمال خصوص يوم عرفة وليلتها).
طول تاريخ به چنين مقامي رسيدهاند؛ درنتيجه، تقريباً همه انسانها اهل نجات و سعادت نخواهند بود. بديهي است كه چنين نيست. ازسويديگر، از ظاهرآيات قرآن برميآيد كه برخي از مراتب توحيد، براي رسيدن به سعادت لازم اسـت و شخص تا پيش از رسيدن به حد نصابي معين، موحد نخواهد بود؛ براي نمونه، اگر كسي معتقد باشد كه وجود خداوند از خودش است و آفرينندة جهان هم كسي جز «الله» نيست، اما پس از اينكه جهان را آفريد، برخي از اين مخلوقات خودبهخود (بدون خواست و اجازه خدا) كار را از دسـت خدا گرفتند و به تدبير جهان پرداختند(1) و يا اينكه خدا خودش تدبير جهان را به برخي از آنها واگذار كرد و آنان بهصورت استقلالي جهان را تدبير ميكنند، چنين شخصي ازنظر قرآن، موحد و اهل سعادت بهشمار نميآيد. اتفاقاً بيشتر عقايد شركآميز در طول تاريخ، مربوط به همين مسئله است؛ حتي مشركان عرب كه قرآن درباره آنها ميگـويد: اِنَّما المُشرِكونَ نَجَس (توبه:28)؛ «حقيقـتاً مشـركان ناپاكاند» و فـرمان به قتـل مشـركان معـاند ميدهـد: فَإِن لَّمْ يَعْتَزِلُوكمْ وَيُلْقُواْ إِلَيْكـمُ السَّلَـمَ وَيَكفُّـوَاْ أيْدِيَهُمْ فَخُـذُوهُم وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثِقِفْتُمُوهُم (نساء:91)؛ «اگر از پيكار با شما كناره نگرفتند و به شما پيشنهاد صلح ندادند و دست از شمـا برنـداشتند، هركجا به آنان دست يافتيـد، آنان را بگيريد و بكشيد»، معتقد نبودند كه آفرينندة عالم متعدد است؛ يعني شرك در خالقيت نداشتند؛ زيرا قـرآن ميفـرمايد: وَلَئِن سَألتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّمـواتِ وَالاَرضِ لَيَقُولُـنَّ اللّه(2) (زمر:38) و (لقمان:25)؛ «اگر از ايشان بپرسي چه كسي آسمـانها و زمـين را آفـريده اسـت، مسلماً خـواهند گفـت: الله». بااينحـال، قرآن آنها را مشـرك خـوانده اسـت؛ چـون شـرك در ربوبيت و عبادت داشتند. آنها فرشتگان را دختران خدا و كارگردانان جهـان
1. البته اين اعتقاد، خودش متناقض است يا لازمهاش تناقض است؛ اما بسيارند عقايدي كه در آنها خود شخص براثر نقص معرفت و بينش، به اينگونه تناقضها توجه نميكند.
2. شبيه همين مضمون در زخرف:9، 87، و عنكبوت:61 نيز بهچشم ميخورد.
مـيپنداشتنـد. معتقـد بودنـد كه ايـن فـرشـتگان نـزد خـداوند خيلـي عزيزنـد و خـدا شفاعتشان را ميپذيرد؛ بههميندليل، بتها را بهمنزلة نمادي از آنها ميساختند و ميپرستيدند تا آنها را هرچه بيشتر به خدا نزديك كنند: ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللّهِ زُلْفي (زمر:3)؛ «اينها (بتها) را تنها براي اينكه ما را به خدا نـزديك كنند، ميپرستيـم». همينطور، قرآن در جاي ديگر درباره مشـركان زمان حضرت يوسـف(عليه السلام) ميفـرمايد: ... أأربابٌ مُتَفَرِقُونَ خَـيرٌ اَم اللّه الواحِـد القهّار (يوسـف:39)؛ «آيا خدايان پراكنـده بهترنـد يا خداي يگانة مقتدر»؟ اين آيات نشان ميدهند كه مشركان، خدا را تنها آفريدگار جهان ميدانستند و شرك آنها، در ربوبيت بوده است. درنتيجه، اگر كسي معتقد شد آفريدگار جهان يكي است، اما اختيار و تدبير هر بخشـي از آن بهدست كسـي اسـت، بـدون شك چنين كسي ازنظر قرآن مشرك اسـت. پس توحـيد در خالقيت، بهتنهايي كافـي نيسـت. حال اگر كسي توحيد در خالقيت و ربوبيت تكويني خـدا را بپذيرد، ولـي معتقد باشـد كساني هستند كه حق دارند در عرض خدا براي مردم قانون وضع كنند و اطاعت آنها مثل اطاعت خدا واجب است، چنين فردي ازنظر قـرآن چـه حكمي دارد؟ موحـد اسـت يـا مشرك؟ طبق بيانات قرآن، اين فرد نيز مشرك است و اين شرك در ربوبيت تشريعي است؛ زيرا قرآن كريم يهود و نصاري را به اين دليل كه بزرگان كنيسه و كليسا را بهجـاي خـدا به ربوبيت گـرفتند، سـرزنش ميكند و عمل آنها را شـرك و نقطة مقـابل يكتاپرستي ميداند: اتَّخَذُواْ أحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِيحَ ابن مَرْيَمَ وَمَا أمِـرُواْ إِلاَّ لِيَعْبُدُواْ إِلَــهًا وَاحِـدًا لاَّ إِلَـهَ إِلاَّ هُـوَ سُبْحَـانَـهُ عَمَّـا يُشْرِكون (توبـه:31)؛ «آنـان دانشمندان و راهبانشان را بهجاي خدا به ربوبيت گرفتند و نيز مسيحبنمريم را؛ و حالآنكه جز اين فرمـان نداشتند كه خـداي يگانه را بپرستنـد كه جز او خدايي نيسـت؛ پاك و منزه است او از آنچـه [با وي] شريك ميسازند». ظاهراً چنين اعتقادي ميان ايشـان نبوده اسـت كه دانشمندان و روحانيان خود را آفرينندة جهان يا كارگردان آن
بدانند؛ بلكه مشكل آنان اين بـوده است كه معتقـد بودنـد كـه بزرگان كليسـا و كنيسـه، مانند خداوند، حق تشـريع و قانونگذاري دارند يا اين حق را دارند كه احكام الهي را عـوض كنند و در آن تصـرف نمـايند. شـرك آنهـا هميـن اسـت كـه اصـالتاً قـايل به حـق قانونگذاري اصيل براي روحانيان خود در امر دين بودنـد و ميگفتند: فـرمان آنها هـم مانند فرمان خدا واجبالاطاعه است.(1) بنابراين، ازنظر قرآن، توحيد در ربوبيت تشـريعي نيز لازم است؛ اما آيا اگـر اعتقاد به اين مرتبه پيدا شد، انسان موحد ميشود يا اينكه نصاب توحيد، فراتر از اين مرتبه است؟
با بررسي دقيق آيات قرآن، روشن ميشود كه حـد نصاب توحـيد، ايـن اعتقاد اسـت كه «كسي جز الله شايسته پرستش نيست» و اعتقاد به اين اصل، براي موحد بودن و رهايي از عذاب الهي ضرورت دارد؛ يعني ازنظر قرآن كسي موحد است كه افزون بر واجبالوجود، خالق، ربّ تكويني و تشريعي، «اله و معبود» را نيز منحصر به «الله» بداند. ازآنجاكه توحيد در الوهيت در مرتبه اخير واقع شده است و رسيدن به اين مرحله، مستلزم دارا بودن مراحل پيشين است (چون كه صد آمد، نود هم پيش ماست)، شعار توحيد و نشانه مسلمانـي، کلمه «لا اله الاّ الله» قرار داده شده است؛ نه «لا واجب الوجود الاّ الله» يا «لا خالق الاّ الله» يا «لا ربّ الاّ الله»؛ اينها بهتنهايي كافي نيستند. بايد به اين اعتقاد رسيد كه معبودي جـز الله نيست و تنها او سزاوار پرستش است؛ يعني نصاب توحـيد، توحـيد در الوهيت است. اگر اين اعتقاد در شخصي پيدا شد، از ديدگاه اسلام و قرآن، مسلمان بهشمار ميآيد و توحيدش پذيرفته ميشود؛ در آخرت هم وارد سراي سعادت خواهد شد و كمتر از آن، پذيرفته نيست.
1. چنانكه اكنون نيز شوراي كليساي كاتوليك چنين حقي را دارد كه چيزي را حلال يا حرام كند؛ مثلاً تا چندي پيش طلاق در مذهب كاتوليك حرام بوده است؛ وقتي مردي با زني ازدواج ميكرد، راهي براي طلاق آنها وجود نداشت؛ ولي اخيراً تجويزهايي ازسوي شوراي كليسا براي طلاق شده است. پس اختيار قانون بهدست آنهاست. چنين اعتقادي شرك در ربوبيت تشريعي است.
مراتب بالاتر از توحيد در الوهيت، مراتب كمال توحيد است. هرچند هريك از مراتب بالاتر توحيد، داراي ارزش ويژه و كمالآفريني خاص خود است و انسان بايد بكوشد تا به آنها برسد، اما شرط لازم براي ورود به جرگة مسلمانان، نجات از آتش دوزخ و رسيدن به سعادت اخروي بهشمار نميآيد؛ بلكه در دستيابي به درجات بالاتر اخروي و معنوي مؤثر است. انسان هرچه در مسير توحيد پيشتر برود، كاملتر ميشـود و ارزش وجـودياش بيشتر ميگردد. درواقع، سير تكاملي انسـان، در مسير توحيد پيش ميرود و ميزان ارزش افراد برحسب معيارهاي اسلامي، به اندازه مرتبه توحيدشان است.
ايمان و حقيقت توحيد
هرچند اقرار به توحيد و بهزبان آوردن شهادتين موجب ميشود كه انسان ازنظـر ظاهري مسلمان بهحساب آيد و برخي احكام ظاهري اسلام، مانند طهارت بدن، صحت ازدواج و حرمت جان و مال بر گوينده آن مترتب ميشود، بااينهمه، صرف گفتن شهادتين بهمعناي ايمان واقعي و موجب كمال نفس و سعادت ابدي نيست؛ بلكه افزون بر اين، انسان بايد قلباً به مفاد آنچه ميگويد، ايمان داشته باشد. در صدر اسلام، عدهاي از عربهاي بيابانگـرد اظهار ايمان ميكردند؛ قرآن كريم ضمن اينكه آنها را طرد نميكند، ولي هشدار ميدهد كه خيال نكنيد ايمان واقعي داريد، بلكه آنچه بهدست آوردهايد اسـلام ظاهري اسـت و بايد بكوشيد تا ايمان در دلهاي شما وارد شود: قَالَتِ الْأعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكن قُـولُوا أسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكم (حجرات:14)؛ «[برخي از] باديهنشينان گفتند: ايمان آورديم. بگو: ايمان نياوردهايد؛ ليكن بگوييد: اسلام آورديم؛ و هنوز ايمان در دلهاي شما داخل نشده است».
ممكن است كساني شهادتين را بر زبان جاري سازند و ادعاي اسلام و توحيد كنند و حتي در ظاهر، طبق دستورهاي اسلام عمل كنند، اما بهرهاي از ايمان نداشته باشـند و به
كمال و قـرب خداوند و سعـادت ابدي دسـت نيابنـد؛ مانند منافقان كه تظاهـر به اسلام مـيكنند و به وحـدانيت خـداوند و نبـوت پيامـبر اكـرم(صلى الله عليه وآله) شهـادت ميدهـند، ولـي در دل ايمـان ندارنـد. قـرآن كـريم درباره آنهـا ميفرمـايـد: يَا أيُّهَا الرَّسُولُ لاَ يَحْزُنك الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكفْرِ مِنَ الَّـذِينَ قَالُواْ آمَنَّا بِأفْوَاهِهِمْ وَلَـمْ تُؤْمِن قُلُـوبُهُم (مائده:41)؛ «اي فرستادة [خدا]! آنان كه در راه كفر شتاب ميكنند و با زبان ميگويند ايمان آورديم و قلب آنها ايمان نياورده است، تو را اندوهگين نسازند». در آيهاي ديگر، خداوند پرده از كفر دروني برخي از آنها برداشته است: إِذَا جَاءك الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّك لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّك لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكاذِبُون (منافقون:1)؛ «چون منافقان نزد تو آيند، ميگويند: شهادت ميدهيم كه تو قطعاً فرستادة خدايي؛ و خدا ميداند تو فرستادة اويي؛ ولي خدا شهـادت ميدهد كه منافقان دروغگوينـد [و بهگفتة خـود ايمـان ندارند]». حتـي علم به وحدانيت خداوند و يقين به حقانيت پيامبر گرامي اسلام(صلى الله عليه وآله) (مفاد شهادتين) نيز بهتنهايي موجب سعادت انسان نميشود. موحد واقعي كسي است كه افزون بر اينكه اين حقايق بـراي او اثبات شده است، به آنها ايمان نيز داشته باشد و ايمان ـ چنانكه از ظواهر آيات استفاده ميشود ـ امري قلبي و درعينحال اختياري است و با علم و عقيده فرق ميكند؛ زيرا علم ممكن است بهشكل غيراختياري براي انسان حاصل شود، ولي ايمان چنين نيست. كاملاً امكانپذير است كسي عالم به چيزي باشد و در همان حال، به آن كفر ورزد؛ مانند فرعونيان كه به پيامبري حضرت موسي(عليه السلام) يقين داشتند، ولي آن را انكار كردند: وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا (نمل:14)؛ «و باآنكه بدان يقين داشتنـد، ازروي ظلـم و برتـريطلبي و تكبر، آن را انكار كردند».(1) بنابراين، توحيدي كه كمال حقيقي انسان است و منشأ سعادت
1. درباره حقيقت ايمان، ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، اخلاق در قرآن، ج1، ص128129؛ سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج16، ص313314، ذيل احزاب:35؛ همان، ج18، ص328329، ذيل حجرات:14؛ و همان، ج1، ص45، ذيل بقره:3.
ابدي او، تنها دايرمدار لفظ و يا حتي علم به برخي از حقايق و اطاعت ظاهري از مقررات ديني نيست؛ بلكه افزون بر آن، ايمان قلبي به يگانگي خداوند و تسليم بودن دربرابر خـدا نيز لازم است.(1)
1. ايمان و پذيرش قلبي نيز مقتضيات و لوازمي دارد كه عادتاً جداي از آنها نيست. اگر كسي صرفاً ادعاي ايمان به خدا بكند، ولي در عمل (جوارحي يا جوانحي) دربرابر خدا هيچگونه خضوع و خشوعي نكند و در مواردِ لزوم، در راه خدا با مال و جانش نكوشد، مؤمن و موحد واقعي بهشمار نميآيد و در دعوي ايمانش صادق نيست: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُوْلَئِك َ هُمُ الصَّادِقُونَ (حجرات:15)؛ «مؤمنان [راستين] تنها كسانياند كه به خدا و رسولش ايمان آوردند و سپس در آن ترديد نكردند و با اموال و جانهاي خود در راه خدا جهاد كردند. آنان [در دعوي ايمان خود] صادقاند». البته گاهي مؤمنان در شرايطي دشوار قرار ميگيرند؛ بهگونهايكه اظهار ايمان و پايبندي ظاهري به لوازم ايمان، براي آنها آسيبهاي جبرانناپذيري در پي دارد. در اينجا با شرايط خاصي همان ايمان و اعتقاد قلبي مكتوم و پنهان، كافي است: مَن كفَرَ بِاللّهِ مِن بَعْدِ إيمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِيمَان (نحل:106)؛ «هركس پس از ايمان آوردن خود، به خدا كفر ورزد [عذابي سخت در انتظار او خواهد بود]؛ مگر آن كس كه مجبور شده است، و[لي] قلبش به ايمان اطمينان دارد». درهرصورت، ايمان واقعي، از عمل بهمقتضاي ايمان خالي نيست. اگر كسي ايمانش هيچ ثمرة عملي نداشته باشد، حتي قلباً نيز به اوامر و نواهي الهي و منكرها و معروفها بيتفاوت باشد، قلبش وارونه ميشود و حقيقت ايمان از او سلب ميشود: عَنْ أَبِي جُحَيْفَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِين(عليه السلام) يَقُولُ أَوَّلُ مَا تُغْلَبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْجِهَادِ الْجِهَادُ بِأَيْدِيكمْ ثُمَّ بِأَلْسِنَتِكمْ ثُمَّ بِقُلُوبِكمْ فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً وَلَمْ يُنْكرْ مُنْكراً قُلِبَ فَجُعِلَ أَعْلَاهُ أَسْفَلَهُ وَأَسْفَلُهُ أَعْلَاه (نهج البلاغه، قصار الحكم، ش375)؛ «از ابوجحيفه روايت است كه گفت از اميرمؤمنان(عليه السلام) شنيدم كه ميفرمود: نخستين مرحله شكست شما در جهاد، عقبنشيني از پيكار با دستانتان (در ميدان نبرد) است؛ آنگاه پيكار بهوسيلة زبانتان و سرانجام، جهاد با دل (رضا و سخط دروني درباره معروف و منكر). كسي كه در دل هم بر ارزشها صحه نگذارد و منكرها را نفي نكند، دگرگون و واژگونه ميشود». درباره رابطه ايمان و عمل، ر.ك: محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج69، باب 30، ص18ـ150.
خلاصه
1. توحيد كه در لغت بهمعناي يكيكردن و يكيشمردن آمده است، بهمنزلة پايهايترين اصل اعتقادي اسلام، معنايي جز يگانه دانستن خداوند و يكتاپرستي ندارد. اين اصل در قرآن با عباراتي نظير قُلْ هُوَ اللّهُ أحَدٌ و وَإِلهُكمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ بيان شده است.
2. توحيد بهمعناي يگانه دانستن خدا و يكتاپرستي، داراي مراتبي است كه مهمترين آنها عبارتاند از: الف) توحيد در وجوب وجود؛ ب) توحيد در خالقيت؛ ج) توحيد در ربوبيت تكويني؛ د) توحيد در ربوبيت تشريعي؛ ه( توحيد در الوهيت؛ و) توحيد در عبادت؛ ز) توحيد در استعانت؛ ح) توحيد در خشيت؛ ط) توحيد در خوف و خشيت؛ ي) توحيد در رجا؛ ك) توحيد در محبت؛ ل) توحيد در وجود استقلالي.
3. توحيد در وجوب وجود، يعني اعتقاد به اينكه تنها خداست كه وجودش از خودش اسـت و براي موجـود بـودن نيازمند به غير نيسـت. بهتعبيـر فلسفـي، وجـودش ذاتاً ضروري است.
4. توحيد در خالقيت، يعني اينكه خالقيت را مختص خداوند، و ديگران را آفريدة او بدانيم.
5. توحيد در ربوبيت تكويني آن است كه تنها خدا را مدبر و كارگردان جهان بدانيم و معتقد باشيم كه هيچكس بدون اذن و ارادة الهي، كوچكترين تأثيري در جهان هستي ندارد.
6. توحيد در ربوبيت تشريعي، يعني اعتقاد به اينكه كسي جز خدا حق فرمان دادن و قانونگذاري ندارد.
7. توحيد در الوهيت، يعني اعتقاد به اينكه كسي جز «الله» سزاوار پرستش نيست.
8. توحيد در عبادت، به اين معناست كه انسان در عمل، كسي را جز خدا پرستش نكند. اينكه برخي از دانشمندان مسلمان با تكيه بر بعضي از آيات و روايات، شرك را از گناهان كبيره شمردهاند، ناظر به شرك در عبادت و مقابل همين معناست.
9. توحيد در استعانت، آن است كه انسان از كسي جز خدا كمك نخواهد. اگر اين مرتبه از توحيد كامل شود، بهصورت صفت و ملكة نفساني درميآيد كه به آن توكل ميگويند.
10. توحيد در خشيت و رجا، آن است كه انسان، تنها از خدا بترسد و تنها به او اميد داشته باشد و به او دل ببندد.
11. توحيد در محبت، آن است كه انسان، تنها دل در گروي محـبت خدا داشته باشـد و ديگران را در شعاع محبت خدا دوست بدارد.
12. توحيد در وجود استقلالي، درك شهودي اين حقيقت است كه هستيِ مستقل، مختص به خداست و ماسويالله همگي عين نياز و ربط به اويند.
13. نصاب توحيد، توحيد در الوهيت است. اگر انسان به اين مرتبه از توحيد برسد، ازنظر قرآن و اسلام، موحد و مسلمان بهشمار ميآيد و در آخرت نيز اهل نجات و سعادت خواهد بود و كمتر از آن، پذيرفته نيست.
14. اقرار به يگانگي خدا و رسالت خاتمالانبيا هرچند موجب جاري شدن احكام ظاهري اسلام ميشود، اما موحد حقيقي كسي است كه افزون بر علم به يگانگي خداوند و اعتراف به آن، به اين حقيقت ايمان داشته باشد و در مقام عمل نيز دستكم به برخي از لوازم آن پايبند باشد.
پرسشها
1. توحيد بهمنزلة پايهايترين اصل اسلام به چه معناست؟ (با ذكر شواهد)
2. مراتب توحيد را بهاختصار بيان كنيد. كداميك از مراحل، مربوط به عمل است؟
3. مراد از نصاب توحيد چيست و در كدام مرتبه قرار دارد؟
4. ديدگاه قرآن درباره مراتب پايينتر از توحيد در الوهيت چيست؟
5. مراتب بالاتر از توحيد در الوهيت چه جايگاهي درميان مجموعه مراتب توحيد دارند؟
فعاليت تكميلي
آيه شريفة أمْ جَعَلُواْ لِلّهِ شُرَكاء خَلَقُواْ كخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ قُلِ اللّهُ خَالِقُ كلِّ شَيْءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّار (رعد:16)، ناظر به كداميك از اقسام شرك است؟ (با استفاده از تفسير الميزان پاسخ دهيد).
منابعي براي مطالعه بيشتر
1. سبحاني، جعفر، منشور جاويد، ج2، بخش پنجم تا دوازدهم، ص217ـ490.
2. جوادي آملي، عبدالله، تفسير موضوعي قرآن كريم، ج2 (توحيد در قرآن)، بخش دوم (مراتب توحيد)، بهويژه ص399ـ438.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org