- يادداشت مصحح
- فصل اول: شناخت خدا
- فصل دوم: توحيد
- فصل سوم: افعال خداوند
- درس دهم: خلق و تدبير
- درس يازدهم: توحيد افعالي و اصل عليت
- درس دوازدهم: فاعليت خدا و ساير موجودات
- درس سيزدهم: قدرت خدا و امور محال
- درس چهاردهم: قدرت خدا و افعال قبيح
- درس پانزدهم: سؤال نشدن از افعال الهي
- درس شانزدهم: هدف افعال الهي
- درس هفدهم: هدف از آفرينش جهان و انسان
- درس هجدهم: مراتب فعل الهي (1)
- درس نوزدهم: مراتب فعل الهي (2)
درس دوم
شناخت خدا در قرآن (1)
انواع معرفت و گرايش به خدا
انواع شناخت خدا در آيات قرآن
خداشناسي حصولي
استدلال بر وجود خدا در قرآن
ارزش معرفتي براهين خداشناسي
انتظار ميرود دانشپژوه پس از فراگيري اين درس بتواند:
1. انواع معرفت به خدا را بيان كند (حضوري و حصولي؛ فطري و اكتسابي)؛
2. منظور از خداشناسي، خداجويي و خداپرستي فطري را توضيح دهد؛
3. درباره مسئله بداهت يا نيازمندي وجود خدا به استدلال، از منظر قرآن داوري كند؛
4. حاصل براهين خداشناسي را بهلحاظ معرفتي، ارزيابي كند.
عَنْ هِشَامِ بن سَالِمٍ عَنْ أبِي عَبْدِ اللَّه(عليه السلام) قَالَ قُلْتُ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها؛ قَالَ التَّوْحِيد؛(1) «از هشامبنسالم از امام صادق(عليه السلام) نقل است كه به حضرت عرض كردم: مراد از فطرتي كه مردم بر آن سرشته شدهاند، چيست؟ فرمودند: توحيد».
انواع معرفت و گرايش به خدا
در درس گذشته دانستيم كه شناخت انسان درباره موجودات، هم بهنحو حصولي و حضوري و هم بهصورت شخصي و كلي ممكن است. درباره خداوند هم، بهجز شناخت حصولي شخصي، ديگر انواع يادشدة شناخت، ممكن است. انسان، هم بهنحو حضوري و شخصي و بدون وساطت مفاهيم ذهني، و هم بهصورت حصولي كلي و با وساطت مفاهيم عقلي ميتواند به خداوند معرفت پيدا كند؛ بنابراين، از دو گونه خداشناسي ميتوان سخن بهميان آورد: خداشناسي حصولي كلي و خداشناسي حضوري شخصي. ازسويديگر، گفتيم كه انسان داراي بينشها و گرايشهايي ذاتي و غيراكتسابي است كه مقتضاي نوع آفرينش اوست و در همه افراد، هرچند درحد ضعيف و ناآگاهانه، وجود دارد و از آن، به امور فطري ياد
1. محمدبنيعقوب كليني، الكافي، ج2، ص12، باب فطرة الخلق علي التوحيد.
كرديم. شناخت خداوند، ميل به جستوجوي خدا و گرايش به خضوع دربرابر او، همگي از اين قبيلاند؛ يعني انسان بنابر آفرينش خود، نوعي شناخت و گرايش به خداي متعال دارد كه اكتسابي و آموختني نيست؛ هرچند برخورداري از مراتب كاملتر آن، نيازمند تلاش و مجاهدت است. برايناساس، ميتوان گفت كه شناخت خدا به هر دو نوع حصولي و حضورياش، براي انسان ممكن است؛ مرتبهاي از ايندو نوع شناخت، بهصورت فطري در همه انسانها وجود دارد، بدون آنكه به كسب و اكتساب نياز داشته باشد؛ اما مراتب بالاتر و كاملتر آن، اكتسابي است و افرادي با سير و سلوك، و طاعت و عبادت به آن دست مييابند. اكنون با توجه به آنچه درباره ويژگيهاي امور فطري در درس گذشته گفتيم، مقدمتاً هريك از شناختها و گرايشهاي فطري نسبت به خدا را بهاختصار توضيح ميدهيم، سپس وارد بحث خداشناسي حصولي در قرآن ميشويم و بحث خداشناسي حضوري در قرآن را به درس سوم واميگذاريم.
خداشناسي فطري
منظور از خداشناسي فطري، يكي از دو نوع شناخت حصولي و حضوري فطري ذيل است:
خداشناسي فطري حصولي
منظور از خداشناسي فطري حصولي اين است كه انسان با همان عقل فطري و خدادادي خود، بهآساني به وجود خدا پي ميبرد(1) و براي تصديق وجود او نيازي به تلاش ندارد؛ بهعبارتديگر، خداشناسي عقلي فطري، شناختي است بديهي يا نزديك به
1. او درك ميكند كه وجود انسان و همه پديدههاي جهان، نيازمندند؛ پس خداي بينيازي هست كه نياز آنها را برطرف ميكند.
بديهي(1) كه نوعي دليل دارد؛ ولي دليلي كه ذهن براي آن احتياج به تلاش ندارد و ازاينرو، همه افراد، هرچند تحصيلكرده نباشند، بهآساني ميتوانند مسئله خدا را حتي در آغاز بلوغ فكري، از كسي بياموزند و يا اينكه اگر ذهن وقّادي داشته باشند، خودبهخود متوجه شوند و پي ببرند.
خداشناسي فطري حضوري
منظور از خداشناسي فطري حضوري اين است كه انسان بهمقتضاي آفرينش خود، ارتباط عميقي با آفرينندة خود دارد؛ يعني چنان آفريده شده است كه در اعماق قلبش، يك رابطه وجودي با خدا دارد و هنگاميكه به عمق دل خود توجه كند، چنين رابطهاي را خواهد يافت؛ نه اينكه ميداند خدايي هست، بلكه رابطه خود را با خدا ميبيند و شهود ميكند؛ اين، علم حضوري است؛ يافتن است.(2) البته بيشتر مردم، بهويژه اوقاتي كه سرگرم زندگي عادي و مشغول امور دنيايند، به اين رابطه قلبي توجه ندارند و تنها هنگاميكه توجهشان از همهچيز بريده و اميدشان از همهچيز قطع ميشود، ميتوانند اين رابطه قلبي را بهصورت آگاهانه دريابند.
دو نوع يادشده از خداشناسي فطري، از مقوله شناختهاي فطرياند؛ اما واژه فطري، چنانكه يادآور شديم، درباره خواستها و گرايشهاي انسان نيز كاربرد دارد؛ مانند خداجويي و خداپرستي فطري، كه در اينجا توضيح مختصري درباره آنها ميدهيم.
1. ايننوع شناخت، يكي از مصاديق فطريات بهاصطلاح منطقي است. فطريات منطقي، از اقسام بديهيات ثانوية منطقي و از قضايايي است كه ثبوت محمول در آنها براي موضوع، بهسبب واسطهاي است كه هميشه در ذهن وجود دارد و نياز به كشف ندارد و خود، بديهي و مسلم است و بهواسطة آن، محمول براي موضوع اثبات ميشود و خداشناسي فطري حصولي، از همين قضاياست. اطلاق فطري بر هريك از ايندو شناخت، به اين لحاظ است كه اكتسابي نيست؛ احتياج ندارد به اينكه شخص زحمت بكشد تا چيزي را كه ندارد بهدست آورد (ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، ج2، ص359، 360).
2. درباره ايننوع از خداشناسي، در درس بعد بهتفصيل سخن خواهيم گفت.
خداگرايي فطري
انواع خداگرايي فطري را ميتوان ذيل دو عنوان خداجويي فطري و خداپرستي فطري بيان كرد:
خداجويي فطري
خداجويي از مقوله شناخت نيست؛ بلكه از مقوله گرايش است. مقصود از خداجويي فطري، همان ميل و كشش قلبي بهسوي خداست كه موجب ميشود انسان در جستوجوي خدا برآيد. شاهد وجود چنين گرايشي در انسان، اين است كه انسانها در طول تاريخ، باوجود اختلافهاي نژادي، جغرافيايي و فرهنگي، همواره در جستوجوي خدا بودهاند؛ هرچند كه اين جستوجو هميشه با كاميابي همراه نبوده است، بلكه گاهي بهدليل دور شدن از تعاليم پيامبران، نتايجي نادرست در پي داشته و به نصب نمادهايي خرافي از خداوند، انجاميده است.
خداپرستي فطري
منظور از خداپرستي فطري اين است كه انسان بنابر فطرت خود، طالب پرستش خدا و كرنش و خضوع و تسليم دربرابر اوست. خواستي است كه وقتي زنده و بيدار باشد، جز با پرستش خدا ارضا نميشود و اگر با خدا ارضا نشود، بهصورت بدلي با امور ديگر ارضا ميشود.
چون فطري بودن خداپرستي اندكي از ذهن دور است، ابتدا درباره آن توضيحي ميدهيم و سپس به بحث اصلي بازميگرديم:
شايد همه كسـاني كه در دل خود به كسي احساس محبت ميكنند ـ بهويژه اگر اين احساس شديد باشـد ـ درك كرده باشند كـه وقتي به محبوب خود ميرسند، دوست دارند دربرابر او نوعي خضوع كنند؛ مثلاً خم شوند و دست او را ببوسند. اينگونه ميل به خضوع دربرابر محبوب، برخاسته از تحليل و حسابگري عقلي نيست؛ بلكه خواستي است فطري
كه ريشه در اعماق درون آدمي دارد. هرچه اين محبت خالصتر و شديدتر باشد، اين خواست هم شديدتر است؛ تاآنجاكه دوستدار ميخواهد همهچيز خود را فداي دوست كند. مرتبه شديد اين خواست فطري را ميتوانيم ميل به پرستش بناميم.(1) دربرابر خداي متعال چنين خواستي وجود دارد. كساني كه خدا را بشناسند و محبت خدا در دلشان بيدار شود، چنين خواستي در دلشان پيدا ميشود كه ميخواهند دربرابر او خضوع كنند؛ نه براياينكه مزدي بگيرند؛ بلكه اصلاً مقتضاي چنين محبتي اين است كه ميخواهند دربرابر خدا كوچكي و بندگي كنند و اين خواستشان، تنها با عبادت خدا ارضا ميشود. عبادت براي آنها وسيلهاي براي رسيدن به هدفهاي ديگر نيست؛ بلكه خود هدف است.(2) منظور از خداپرستي فطري، وجود چنين گرايشي در سرشت انسان است.
انواع شناخت خدا در آيات قرآن
قرآن كريم در آيات متعدد، حقايق فراواني را درباره خداوند با بيانات مختلف ارائه
1. محبت، كششي دروني است كه در دل يك موجود باشعور، به كسي يا چيزي كه با وجود او يا تمايلات و خواستههاي او هماهنگي و تناسب دارد، پديد ميآيد. انسان به آنچه كمال خود بهشمار ميآورد، احساس محبت ميكند. اين محبت، حالتي از خضوع و خشوع دربرابر محبوب را بهدنبال دارد و مرتبه عالي آن، نهايت خضوع، بندگي و پرستش محبوب است. ازآنجاكه كامل و غنيّ مطلق، تنها خداوند متعال است و كمال نهايي انسان، نزديكي به اوست، اصيلترين محبت و خضوع و عبادت براي انسانهاي كامل، در تقرب الي الله و مشاهدة نحوة تعلق خود به خداوند و درك ذات، صفات و كمالات بيپايان او فراهم ميآيد (درباره حقيقت محبت، ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، بهسوي خودسازي، نگارش كريم سبحاني، ص71، 72؛ درباره حقيقت قرب الهي، ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، خودشناسي براي خودسازي، ص67ـ 69؛ و درباره اصيلترين عبادت، ر.ك: همان، ص87).
2. اين است كه شب را با مناجات به صبح ميرسانند؛ بدون اينكه احساس خستگي كنند؛ دوست دارند كه اين شب سالها ادامه يابد و آنان همچنان به رازونياز با محبوبشان بپردازند. آيا عاشق صادقي كه منتظر وصال معشوق خود بوده و پس از مدتها انتظار، لحظهاي به وصال او رسيده است، ميخواهد پولي از او بگيرد يا تقاضاي مقامي كند، يا همين وصال براي او مطلوبيت دارد؟ او براي اين هدف، همهچيز را فدا ميكند. كسي كه خدا را شناخت و محبت خدا در دل او بيدار شد، عاشق مناجات با خداست و از رازونياز با او هرگز سير نميشود. عبادت خدا براي او چنان لذتي دارد كه همهچيز را هنگام عبادت فراموش ميكند.
كرده است. اين آيات را ميتوان از جنبههاي گوناگون، بررسي و پرسشهاي مختلفي را درباره آنها مطرح كرد؛ ازجملهاينكه، اين بخش از بيانات قرآني درصدد بيان چه نوع معرفتي به خدا هستند؛ حضوري و شخصي يا حصولي و كلي؟
پيش از پرداختن به اين پرسش، ذكر اين نكته لازم است كه هرگونه شناختي كه از طريق عبارات قرآن بهمنزلة مدلول لفظي آن براي انسان حاصل ميشود، شناختي حصولي است؛ زيرا اينگونه آگاهيها همه از طريق تلاوت يا شنيدن آيات قرآن و بهواسطة مفاهيم واژهها يا عبارات قرآن بهدست آمدهاند و صبغة حصولي بودن، در تمام معرفتهايي كه بهوسيلة مفاهيم ذهني بهدست ميآيند، محفوظ است و قرآن از اين حيث، با ديگر متون تفاوتي ندارد؛ ولي پرسش اساسي اين است كه در اين بيانات قرآني كه معرفتي حصولي را به انسان منتقل ميكنند، آيا تنها از معرفت حصولي خدا سخن بهميان آمده است يا اينكه معرفت حضوري و شهودي نيز مطرح شده است؟
پاسخ به اين پرسش، نيازمند بررسي دقيق آيات خداشناسي و مضامين آنهاست؛ اما در اينجا بهاجمال ميتوان گفت كه در برخي از آيات قرآن، مانند آيه فطرت و ميثاق، از شناخت حضوري خداوند سخن بهميان آمده است(1) و به شناخت حضوري خداوند، بهمثابة موضوع برخي از عبارات قرآن، توجه شده است و شايد مراد از «رؤيت قلبي» خداوند كه در برخي از آيات(2) و
1. در درس سوم به بررسي ايندو آيه خواهيم پرداخت.
.2 مانند رؤيتي كه در آغاز سوره نجم به آن اشاره شده است: مَا كذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَي (نجم:11)؛ «قلب [پيامبر] در آنچه ديد، دروغ نگفت». علامه طباطبايي(رحمه الله) رؤيت قلبي را در اين آيه شريفه، به درك شهودي (علم حضوري) تفسير كرده است (ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج19، ص29، 30)؛ و نيز مانند نظاره كردن به خداوند در روز قيامت در اين آيات: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ * إِلَي رَبِّهَا نَاظِرَة (قيامت:22ـ23)؛ «چهرههايي در آن روز شاداباند، [بهچشم دل] بهسوي پروردگارش نظارهگرند». بديهي است مراد از نظاره كردن پروردگار، ديدن با چشم سر نيست. ممكن است مراد از چنين رؤيتي، رؤيت و مشاهدة قلبي باشد كه قابل انطباق بر دريافت حضوري است (ر.ك: همان، ج20، ص121).
روايات(1) آمده است و اينكه «خدا را بايد با خودش شناخت، نه با آفريدگانش»(2) و بسياري از مضامين مشابه كه در روايات آمده است،(3) همين معرفت شهودي باشد.
خداشناسي حصولي
بيشتر بيانات قرآن درباره خـدا، بيان صفات باريتعالي ـ اعم از ذاتي و فعلـي ـ اسـت و در آياتي هم بهطور ضمني، به اصل وجود و هستي خداوند توجه شده است كه البته، همه اين آيات، معرفت به وجود يا صفات الهي را درحد عناوين كلي، مانند صانع، خالق و ناظم، افاده ميكنند. آيات مربوط به صفات، بحث مستقلي ميطلبد كه آن را به مجال ديگري واميگذاريم و در اينجا به مسئله اثبات وجود خدا از ديدگاه آيات قرآن ميپردازيم.
1. مانند اين روايت: عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّه(عليه السلام) قَالَ: جَاءَ حِبْرٌ إِلَي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ هَلْ رَأَيْتَ رَبَّك حِينَ عَبَدْتَهُ؟ قَالَ: فَقَالَ: وَيْلَك مَا كنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ. قَالَ: وَكيْفَ رَأَيْتَهُ؟ قَالَ: وَيْلَك لَا تُدْرِكهُ الْعُيُونُ فِي مُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَلَكنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَان؛ «از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است كه يكي از علماي يهود نزد اميرالمؤمنين(عليه السلام) آمد و گفت: يا اميرالمؤمنين! آيا پروردگارت را هنگاميكه عبادتش ميكني، ديدهاي؟ حضرت فرمود: «واي بر تو. چنين نيست كه پروردگاري را بپرستم كه نديدهام». پرسيد: چگونه او را ديدهاي؟ حضرت فرمود: «واي بر تو. چشمها به ديدار، او را نميبينند؛ ولي دلها با حقيقتهاي ايمان او را ميبينند» (محمدبنيعقوب كليني، الكافي، ج1، ص97، باب في إبطال الرؤية، ح3).
2. ر.ك: محمدبنيعقوب كليني، الكافي، ج1، ص85، باب أنّه لا يعرف الا به؛ و نيز همين باب در: محمدبنعليبنبابويه قمي (شيخ صدوق)، التوحيد، ص285.
3. مانند اين سخن امام صادق(عليه السلام): ... ومن زعم أنّه يُعبد بالصفة لا بالادراك فقد اَحالَ علي غائب... إنّ معرفة عين الشاهد قبل صفته ومعرفة صفة الغائب قبل عينه؛ «... و كسي كه بپندارد خداوند به صفت عبادت ميشود، نه به ادراك (خدايي كه با صفاتش شناخته ميشود، مورد پرستش قرار ميگيرد؛ نه خدايي كه انسان با مراجعه به درون، او را مييابد)، به امري پنهان حواله كرده است (معبود بشر را خدايي پنهان از درك او پنداشته است)؛ زيرا شناخت واقعيت خارجيِ حاضر، پيش از شناخت ويژگي اوست و شناخت ويژگي موجودي پنهان [از درك انسان]، پيش از شناخت واقعيت خارجي اوست» (ر.ك: محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج68، ص276، باب 24، روايت 31).
استدلال بر وجود خدا در قرآن
يكي از مسائل مطرح درزمينه خداشناسي حصولي در قرآن، اين است كه آيا در قرآن براي وجود خدا استدلال شده است يا نه؟ در اين باره ديدگاههاي گوناگوني از دانشمندان مسلمان طرح شده است كه آنها را ميتوان در دو دستة كلي جاي داد:
شماري از مفسران، بهويژه كساني كه دستي در علم كلام داشتهاند، مانند فخر رازي، بسياري از آيات قرآن، ازجمله تقريباً تمام آيات مربوط به نشانههاي الهي در جهان آفرينش را، ناظر بر اثبات وجود خدا دانستهاند(1) و مفاد آنها را بهصورت براهيني درآوردهاند كه بيشتر آنها به برهان نظم(2) برميگردند.
دربرابر دستة اول، گروه ديگري از مفسران معتقدند كه قرآن كريم، وجود خدا را بينياز از استدلال دانسته و درصدد اثبات آن برنيامده است.(3) بهاعتقاد ايشان، آيات مورد
1. براي نمونه، فخر رازي در تفسير خود، ذيل آيه 164 سوره بقره (إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْض...) مينويسد: اِعلم أنّه سبحانه وتعالي لمّا حكم بالفردانية ذكر ثمانية انواع من الدلائل التي يمكن أنْ يستدل بها علي وجوده سبحانه اولاً وعلي توحيده وبرائته عن الاضداد والانداد ثانياً...؛ «بدان كه خداوند متعال زمانيكه به يگانگي خود حكم كرد، هشت نوع از دلايلي را كه ممكن است بهوسيلة آنها، اولاًً بر وجود او و ثانياً بر يگانگي او و نفي هرگونه شريك براي او استدلال شود بيان كرد» (ر.ك: فخررازي، تفسير كبير، ج2، ص197). وي چهارده استدلال از اين آيه شريفه استخراج كرده است (ر.ك: همان، ص207ـ210). همچنين، بيضاوي ذيل همين آيه، با پيوست كردن مقدماتي از برهان امكان و تمانع، دلالت آيه را بر وجود و وحدت خداوند بيان كرده است (ر.ك: ابوسعيد عبداللهبنعمر بيضاوي، التفسير البيضاوي، ج1، ص158).
2. تعبير دقيقتر درباره اين برهان كه مشتمل بر برخي مقدمات تجربي است، «دليل نظم» است؛ زيرا مقدمات برهان بايد بديهي باشند يا به امور بديهي ختم شوند؛ اما تنها بديهيات اوليه (اوليات) و وجدانيات كه بر علم حضوري تكيه دارند، حقيقتاً بديهياند و ساير مقدمات، ازجمله مقدمات تجربي را بايد از قضاياي نظري و نيازمند برهان دانست كه ارزش معرفتي آنها بسته به مقدار ابتناي آنها بر بديهيات اوليه و وجدانيات است (ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، ج1، ص210، 211، 221 و 222؛ همان، ج2، ص338؛ همو، تعليقة علي نهآيه الحكمة، ص381ـ383، تعليقة 370).
3. مرحوم علامه طباطبايي دراينباره مينويسد: «قرآن شريف، اصل وجود خداوند تباركوتعالي را بديهي ميشمارد و تنها، عنايت خود را بر اثبات صفات خداوند، مانند يگانگي، خالقيت، علم و قدرت مصروف ميدارد» (ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص395). اين ديدگاه در مواردي موجب اختلاف تفسير علامه با برخي مفسران شده است. براي نمونه، وي ديدگاه برخي از مفسران، مانند فخر رازي را كه مفاد آيه شريفة أَفِي اللّهِ شَك فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالارْضِ... (ابراهيم:10) را اثبات وجود خالق دانستهاند، رد ميكند و ميفرمايد: چنين تفسيري، افزون بر اينكه با ريشه فَطَرَ مناسبتي ندارد، اجنبي از مقام است؛ زيرا بتپرستان منكر وجود خالقي بهنام الله نبودهاند. آنچه آيه درصدد اثبات آن است، توحيد ربوبي است (ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج12، ص25ـ27).
استناد دستة اول، يا در مقام اثبات توحيد و نفي شركاند يا اينكه اساساً صورت برهاني ندارند؛ بلكه برخي از مفسران با پيوست كردن مقدماتي ديگر، آنها را بهصورت برهان درآوردهاند.
داوري صحيح و مستند درباره اين ديدگاهها، نيازمند بررسي دقيق و گستردهاي است كه با اين بحث فشرده، سازگار نيست. آنچه بهطور مختصر، در مقام جمع و يا تقريب دو ديدگاه يادشده ميتوان گفت، اين است كه هرچند آيات قرآن درصدد اثبات وجود خدا نبوده است، بههرحال ميتوان از بيانات قرآن كريم، بهطور غيرمستقيم، استدلالهايي براي وجود خدا بهدست آورد.
توضيح اينكه، مستند دستة اول كه بسياري از آيات را استدلالي بر وجود خدا دانستهاند، مخدوش است؛ زيرا قرآن كريم بهدليل اينكه وجود خدا را تقريباً بديهي و بينياز از استدلال ميدانسته و يا بدان دليل كه با منكر قابل توجهي مواجه نبوده، مستقيماً درصدد اثبات وجود خدا برنيامده است تا به طرح آن بپردازد.(1) شايد بتوان از برخي آيات نيز بديهي بودن وجود خدا را استنباط كرد؛ مانند اين آيه كريمه: قَالَتْ رُسُلُهُمْ أفِي اللّهِ شَك فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالارْضِ... (ابراهيم:10)؛ «پيامبرانشان گفتند: آيا درباره خدا، پديدآورندة آسمانها و زمين، شكي هست؟». هرچند در اين آيه، تكيه بر فاطريت (خالقيت) خداوند است، شايد بشود از اين آيه شريفه، بديهي بودن وجود خدا را استنباط كرد. استفهام در اين آيه انكاري است؛ يعني اين را نميتوانيد انكار كنيد كه آسمان و زمين، فاطر و خالقي ميخواهد. اين آيه شريفه درصدد استدلال به امري مخفي نيست؛ بلكه همه مخاطبان را به اين امر ارتكازي توجه ميدهد كه اصل وجود
1. زيرا در جايي كه مطلبي تقريباً مورد پذيرش همگان بوده و منكر قابل توجهي نداشته باشد، طرح اينگونه مطالب و اقامة دليل براي اثبات آن، موجب القاي شبهه و ايجاد وسوسه و ترديد در مردم ميشود و چنين كاري، خلاف حكمت است.
موجودي كه بايد وجودش از خودش باشد و موجودات ديگر از او پديد بيايند، قابل ترديد نيست.
بااينحال، ميتوان از بيانات قرآن كريم بهطور غيرمستقيم استدلالهايي براي وجود خدا بهدست آورد. حتي بعيد نيست خود قرآن هم به اين استدلالهاي غيرمستقيم توجه و عنايت داشته باشد. بنابراين، ممكن است آيهاي مستقيماً درصدد اثبات يگانگي خدا باشد، ولي بهطور غيرمستقيم اصل وجود خدا را هم ثابت كند و يا آيهاي در مقام احتجاج با مشركان يا منكران نبوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) باشد، ولي ضمناً مطالبي را بيان كند كه اثباتكنندة وجود خدا نيز باشد.
براي نمونه، ميتوان آياتي از سوره طور را ياد كرد كه در مقام احتجاج با كفاري است كه از ايمان به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) سر باز ميزنند. در اين آيات، پرسشهايي بهصورت استفهام انكاري مطرح شده است؛ ازجمله اين پرسش كه أمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أمْ هُمُ الْخَالِقُون (طور:35)؛ «آيا آنان بدون آفريدگار، آفريده شدهاند يا خود آفرينندة خويشاند؟».
بدون شك، اين آيه صريحاً در مقام اثبات وجود خدا نيست؛ ولي بهطور ضمني ميتوان برهاني براي اين مطلب از آن استنباط كرد؛ بدينصورت كه انسان يا بايد بدون آفريننده و خودبهخود به وجود آمده باشد (فرض اول) و يا آفرينندهاي داشته باشد؛ در صورت دوم، يا بايد خود، آفرينندة خويش باشد (فرض دوم) و يا بايد ديگري آفرينندة او باشد (فرض سوم).
بطلان فرض اول و دوم روشن است و هيچ عاقلي نميتواند آنها را بپذيرد؛ پس ناگزير فرض سوم صحيح است و آن اينكه انسان آفرينندهاي دارد كه غير اوست. البته اين استدلال درصورتي تمام است كه مصداق «شيء» در آيه شريفه «آفريننده» باشد. دو احتمال ديگر نيز درباره مصداق «شيء» وجود دارد: يكي اينكه منظور از «شيء» ماده
قبلي باشد؛ يعني «آيا آنان بدون ماده قبلي آفريده شدهاند؟» و ديگر اينكه مراد از آن، «هدف و غايت» باشد؛ يعني «آيا آنان بيهدف آفريده شدهاند؟».
ظاهراً هيچيك از اين دو احتمال با ذيل آيه، يعني اين پرسش كه «يا خود، آفرينندة خويشاند؟» تناسبي ندارند؛ بلكه همسنگ چنين پرسشي، همان احتمال اول است. شايد نكتة اينكه پرسشها بهطور صـريح مطرح نشدهاند ـ مثلاً بهجاي أمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْء گفته نشده است أ ليس لهم خالق ـ اين باشد كه روي مخلوق بودن آنان تكيه شود تا بطلان هردو فرض روشنتر گردد.
بنابراين، هرچند قرآن كريم، موضوع وجود خدا را بهصورت مسئله مطرح نكرده و مستقيماً درصدد استدلال برنيامده است، اما اينگونه نيست كه بهطور غيرمستقيم و ضمني هم به آن دليل اشارهاي نكرده باشد و يا دستكم، نتوان از مطالب قرآني، مقدماتي براي چنين استدلالي بهدست آورد.(1)
ارزش معرفتي براهين خداشناسي
نكتة قابل توجه در اينجا، اين است كه براهين عقلي، چه در قرآن و چه در سخن فيلسوفان و متكلمان، وجود خدا را بهوسيلة مفاهيم ذهني اثبات ميكنند و نتيجة آنها، معرفتي حصولي و كلي است؛ مثلاً برهان حركت(2)، وجود كسي را بهمنزلة «محرك جهان»، برهان نظم موجودي را بهمثابة «ناظم جهان» و براهين ديگر بهعنوان «خالق»،
1. بااينكه برخي از مفسران بر اين باورند كه قرآن كريم، اصل وجود خدا را بديهي شمرده و تنها، همت خود را بر اثبات صفات خدا مصروف داشته است، در مواردي، براهيني ضمني بر وجود خدا را از آيات قرآن استفاده كردهاند (براي نمونه، ر.ك: تقرير سيدمحمدحسين طباطبايي(رحمه الله) از حجت، آيه 168 سوره بقره، الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص394).
2. تعبير دقيقتر درباره برهان حركت و نظم، كه برخي مقدمات آنها برگرفته از مقدمات تجربي است، «دليل حركت» و «دليل نظم» است و اينگونه تعبير، ازروي مسامحه يا مماشات (همراهي با تعابير قوم) است (ر.ك: پاورقي 43).
«صانع»، «واجبالوجود» و «كامل مطلق» اثبات ميكنند؛ پس از آن، براهين ديگر اثبات ميكنند كه اين عناوين كلي، جز يك مصداق ندارند؛ يعني «خدا يكي است» و براهينِ صفات نيز صفات كمالي را براي او اثبات و صفات نقصي را از او نفي ميكنند و حاصل همه آنها اين است كه موجودي وجود دارد كه داراي علم و قدرت و حيات است و زمان و مكان و ساير محدوديتها را ندارد؛ و او آفرينندة جهان و انسان است؛ و اين معرفتي است با عنواني كلي منحصربهفرد «واحد»، و معرفتي است غايبانه به موجودي با مشخصات يادشده كه تنها مصداقش، خداوند متعال است.(1)
1. آنچه بشر در اين تلاش عقلي، با دقت و ژرفنگري بسيار بدان دست مييابد، مفهومي ذهني و واسطهاي ـ حاكـي از واقعيتي خارجي ـ و بهتعبير امام باقـر(عليه السلام) آفريده و ساخـتهاي همچـون انسان است و معرفتي كه در آن تحقق مييابد، بهتعبير امام صادق(عليه السلام) معرفتي غايبانه است (ر.ك: پاورقي 40).
خلاصه
1. منظور از خداشناسي فطريِ حصولي اين است كه انسان براي تصديق وجود خدا نيازي به تلاش و كوشش ندارد؛ زيرا ايننوع شناخت، بديهي يا نزديك به بديهي است؛ ازاينرو، همه افراد هرچند تحصيلكرده نباشند، بهآساني ميتوانند مسئله خدا را حتي در آغاز بلوغ، از كسي بياموزند و يا اينكه اگر ذهن وقّادي داشته باشند، خودبهخود متوجه شوند و پي ببرند.
2. منظور از خداشناسي فطريِ حضوري اين است كه انسان بهگونهاي آفريده شده است كه در اعماق قلبش با خدا رابطه وجودي دارد و هنگاميكه به عمق «دل» خود توجه كند، چنين رابطهاي را خواهد يافت؛ نه اينكه ميداند خدايي هست؛ بلكه رابطه خود را با خدا ميبيند و شهود ميكند.
3. مقصود از خداجويي فطري، همان ميل و كشش قلبي بهسوي خداست كه موجب ميشود انسان به جستوجوي خدا برآيد؛ شاهد وجود چنين گرايشي در انسان اين است كه انسانها در طول تاريخ، باوجود اختلافهاي نژادي، جغرافيايي و فرهنگي، همواره در جستوجوي خدا بودهاند.
4. منظور از خداپرستي فطري اين است كه انسان بنابر فطرت خود، طالب پرستش خدا و كرنش و خضوع و تسليم دربرابر اوست. خواستي است كه وقتي زنده و بيدار باشد، جز با پرستش خدا ارضا نميشود.
5. هرگونه شناختي كه از راه دلالت لفظي عبارات قرآن، بهمنزلة يك كتاب، براي انسان حاصل شود، شناختي حصولي خواهد بود؛ زيرا اينگونه آگاهيها از جنس مفاهيم است كه با خواندن، مطالعه يا شنيدن محتواي يك متن حاصل ميشود.
6. هرچند تمام بيانات قرآن بهلحاظ دلالت لفظي، مفيد معرفت حصولي درباره خدايند؛ اما در آيات و روايات، از شناخت حضوري خداوند سخن بهميان
آمده است و شايد مراد از «رؤيت قلبي» و اينكه «خدا را بايد با خودش شناخت، نه با آفريدگانش» و مضامين مشابه آن در ساير روايات، همين معرفت شهودي باشد.
7. بسياري از مفسران، بهويژه كساني كه دستي در علم كلام داشتهاند، بسياري از آيات قرآن را ناظر بر اثبات وجود خدا دانستهاند و مفاد آنها را بهصورت براهيني درآوردهاند كه بيشتر آنها به برهان نظم برميگردند. گروه ديگري از مفسران معتقدند كه قرآن كريم وجود خدا را بينياز از استدلال دانسته و درصدد اثبات آن برنيامده است.
8. براي تقريب ايندو ديدگاه درباره استدلال به وجود خدا در قرآن، ميتوان گفت كه قرآن كريم بهدليل اينكه وجود خدا را تقريباً بديهي و بينياز از استدلال ميدانسته و يا بدان جهت كه با منكر قابل توجهي مواجه نبوده، مستقيماً درصدد اثبات وجود خدا برنيامده است؛ اما بههرحال، ميتوان از بيانات قرآن كريم بهطور غيرمستقيم (ضمني)، استدلالهايي براي وجود خدا بهدست آورد و بعيد نيست خود قرآن هم به اين استدلالهاي غيرمستقيم توجه و عنايت داشته باشد كه نمونة آن، استدلال ضمني بر وجود خدا در استفهام انكاري آيه 35 از سوره طور (أمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أمْ هُمُ الْخَالِقُون) است.
9. براهين عقلي، چه در قرآن و چه در سخن فيلسوفان و متكلمان، وجود خدا را بهوسيلة مفاهيم ذهني اثبات ميكنند و نتيجة آنها معرفتي حصولي و كلي است كه خدا را با عنوان كلي و منحصربهفرد «واحد»، بهصورت غايبانه معرفي ميكند.
10. آيات قرآن تنها به معرفي كلي خداوند از راه علم حصولي بسنده نكرده است؛ بلكه آياتي در قرآن وجود دارد كه از علم حضوري انسان بهصورت فطري (خدادادي) سخن ميگويد.
پرسشها
1. انواع معرفت به خدا را بيان كنيد.
2. منظور از خداشناسي، خداجويي و خداپرستي فطري چيست؟
3. دو ديدگاه مطرح در مسئله «استدلال بر وجود خدا در قرآن» را بيان و دربارة آنها داوري كنيد.
4. چگونه ميتوان از آيه 35 سوره طور بر وجود خداوند استدلال كرد؟
5. براهين خداشناسي، مفيد چه نوع معرفتياند؟ توضيح دهيد.
6. هدف قرآن از معرفي خداوند چيست؟
فعاليت تكميلي
استدلال بيضاوي را ذيل آيه 164 سوره بقره بر وجود خداوند و وحدت او، بهطور خلاصه بيان كنيد.
منابعي براي مطالعه بيشتر
1. مطهري، مرتضي، مجموعهآثار، ج6، ص933ـ940 (راههاي بشر بهسوي خدا).
2. مصباح يزدي، محمدتقي، آموزش عقايد، ج1، درس چهارم و پنجم، ص60ـ71.
3. ــــــــــــــــــــــ ، بهسوي خودسازي، نگارش كريم سبحاني، ص71ـ78.
4. جوادي آملي، عبدالله، تفسير موضوعي قرآن كريم، ج12 (فطرت در قرآن)، بخش دوم (فطري بودن بينش و گرايش به خدا و دين در قرآن)، ص65ـ117.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org