قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

فصل نهم

اجزاى حدّ و اجزاى نوع

 

 

 

 

الفصل التاسع

فصلٌ فى مُناسَبَةِ الحدِّ وأجْزائه

 

وَنَقُولُ: إِنَّهُ كَثيراً مّا يَكُونُ فِى الْحُدُودِ أَجْزاءٌ هِىَ أَجْزاءُ الْمَحْدُودِ. وَلَيْسَ إِذا قُلْنا: إِنَّ الْجِنْسَ وَالْفَصْلَ لا يَتَقَوَّمانِ جُزْئَيْنِ لِلنَّوْعِ فِى الْوُجُودِ، نَكُونُ كَأنّا قُلْنا: إِنَّهُ لا يَكُونُ لِلنَّوْعِ أَجْزاءٌ. فَإِنَّ النَّوْعَ قَدْ يَكُونُ لَهُ أَجْزاءٌ، وَذلِكَ إِذا كانَ مِنْ أَحَدِ صِنْفَىِ الاَْشْياءِ، أَمّا فِى الاَْعْراضِ فَمِنَ الْكَمِيّاتِ، وَأَمّا فِى الْجَواهِرِ فَمِنَ الْمُرَكَّباتِ.1

 

فصل نهم

اجزاى حدّ و اجزاى نوع

 

بسيارى از اوقات، حدّ داراى اجزائى است كه آنها عيناً اجزاى محدود هستند. يعنى ماهيتى كه تعريف مى شود،ماهيتِ مركّبى است كه اجزائى دارد و اجزائش در حدّ اخذ مى شود. اين سخن، با آنچه پيش از اين گفتيم منافاتى ندارد. زيرا لازمه سخن قبلى كه گفتيم «جنس و فصل اجزاى مقوّم ماهيت نوعيّه نيستند» آن نيست كه اصلا هيچ نوعى اجزائى ندارد، بلكه منظور از آن كلامْ اين بود كه وجود جنس و فصل


1. در نسخه چاپ قاهره، اين مطلب به دنبال مطلب قبلى آمده؛ ولى صحيح آن است كه عبارت از سر سطر شروع شود. زيرا، مطلب ديگرى است. و اما، تعبير «» از تعبيرات عجيبى است كه شيخ اينجا به كار برده است. اين گونه تعبيرات با اصول فقه و... بيشتر تناسب دارد. ولى، چون جناب شيخ با فقه هم آشنايى داشته؛ از اين رو، گاهى چنين تعبيراتى را در فلسفه هم به كار برده است. منظور از «» اين است كه قاعده اوّليه چنين اقتضا مى كند.

و ذكر آنها در حدّ ماهيّت هميشه ملازم با مركّب بودن نوع در خارج نيست و در صورت مركّب بودن هم جنس و فصل از اجزاء آن به شمار نمى‌‌روند، زيرا از يك‌‌سو، بعضى از انواع بسيط هستند و جنس و فصل اجزاء تحصيلى و عقلى آنها هستند، و از سوى ديگر، جنس و فصل چون قابل حمل بر نوع هستند مانند اجزاء كل نيستند كه قابل حمل بر كل نباشند.

در خارج دو دسته از انواع هستند كه داراى اجزاء مى‌‌باشند:يك دسته از اعراض، كمّيات هستند كه تركيب در آنها وجود دارد. زيرا، كمّيات هرچند بالقوّه داراى اجزا هستند، و صحيح است بگوييم كميّت مركّب از اجزاى بالقوّه است. اما، در جواهر، انواع مركّب فراوان است. خود جسم، مركّب از ماده و صورت است، و همه مركّبات مانند نبات و حيوان داراى اجزاء خارجى هستند.

توضيح

در فصل‌‌هاى پيشين اين مطلب مورد بحث قرار گرفت كه نسبت جنس و فصل به نوع از قبيل نسبت اجزا به كلنيست. بلكه جنس و فصل هر دو بر نوع حمل مى‌‌شوند؛ اينها با نوع اتحاد دارند، و تفاوتشان تنها در تعيّن و ابهام است. اگر نسبت جنس و فصل با نوع، به سان نسبت اجزا با كل بود، قابل حمل بر نوع نبودند.

مصنف، پس از بيان اين مطلب، استدراكى مى‌‌كند كه گمان نكنيد وقتى مى‌‌گوييم جنس و فصل، اجزاى نوع نيستند، بدان معنا است كه نوع اصلا اجزا ندارد يا هرگز اجزاى نوع در تعريف اخذ نمى‌‌شوند. ممكن است نوعى باشد كه اجزا داشته باشد و اجزائش درتعريف هر چند تعريف رسمى باشد ـ اخذ شوند.

اينكه ما مى‌‌گوييم جنس و فصل اجزاى محدود نيستند و از تركيب آنها

ماهيت نوعيه پديد نمى‌‌آيد؛ بلكه عين ماهيت نوعيه هستند؛ اين، تنها اختصاص به رابطه جنس و فصل با ماهيت نوعيه دارد. اما، اينكه خود نوع در خارج وجودش مركب از اجزا باشد مسئله ديگرى است. در خارج انواعى وجود دارد كه مركب مى‌‌باشند و انواعى هم از مقولات هستند كه هم در خارج و هم در عقل بسيط‌‌اند. و تنها عقل مى‌‌تواند با تحليل، براى آنها جنس و فصل يا ماده و صورت عقلانى، اختراع كند. وگرنه، حقيقت آنها، بسيط است. جواهر بسيط، انواع بسيطمحسوب مى‌‌شوند. مانند: عقول. اعراض هم اصولا همه آنها بسيط‌‌اند. تنها يك نوع از اعراض است كه يك نحو تركيب در آن فرض مى‌‌شود. و آن كمّيت است. كمّيت، چه متصل و چه منفصل، از اجزائى تشكيل مى‌‌شود؛ و صحيح است كه بگوييم هر كمّى، مركب از اجزا است. منتهى در كم متصل اجزا بالقوه موجودند ولى در كممنفصل ـ طبق نظر مشهور ـ اجزا بالفعل موجودند. به هر حال در يك قسم از اعراض كه كمّيات باشد تركيب خارجى ـ هرچند بالقوه ـ وجود دارد. در بعضى از انواع جواهر نيز تركيب وجود دارد. مانند: اجسام كه مركّب از ماده و صورت هستند. همچنين همه مركّبات مانند انواع نباتات و حيوانات داراى اجزاء خارجى هستند. پس، اينكه جنس و فصلِ آنها، عين ماهيت آنها است؛ نه جزء ماهيت آنها، بدان معنا نيست كه هيچ جزء ديگرى ندارند، بلكه وجود آنها در خارج مى‌‌تواند اجزائى داشته باشد.

وَظاهِرُ الْحالِ يُومئُ إِلى أَنَّ أَجْزاءَ الْحَدِّ أَقْدَمُ مِنَ الْمَحْدُودِ، لكِنَّهُ قَدْ يَتَّفِقُ أَنْ يَكُونَ في بَعْضِ الْمَواضِعِ بِالْخِلافِ. فَإِنّا إِذا أَرَدْنا أَنْ نَحُدَّ قِطْعَةَ الدّائِرَةِ حَدَّدْناها بِالدّائِرَةِ، وَإِذا أَرَدْنا أَنْ نَحُدَّ إِصْبَعَ الاِْنْسانِ حَدَّدْناها بِالإِنْسانِ، وَإِذا أَرَدْنا أَنْ نَحُدَّ الْحادَّةَ وَهِىَ جُزْءٌ مِنَ الْقائِمَةِ حَدَّدْناها بِالْقائِمَةِ، وَلا نَحُدُّ أَلْبَتَّةَ اَلْقائِمَةَ بِالْحادَّةِ، وَلاَ الدّائِرَةِ يِقَطْعَتِها، وَلاَ الاِْنْسانَ بِالاِْصْبَعِ.

تقدّم شناخت اجزا بر كل؛ و برعكس

مى‌‌دانيم كه اجزا، تقدم بالطبع بر كل دارند. و طبعاً بايد براى معرفت كل، از اجزا استفاده شود. يعنى نخست بايد اجزا را شناخت؛ آن‌‌گاه به وسيله اجزا، كل شناخته شود. امّا در بعضى از جاها مى‌‌بينيم براى شناختن جزء، بايد كل را بشناسيم؛ يعنى در تعريف جزء، از كل استفاده مى‌‌كنيم، مانند اين مثال‌‌ها:

1. هرگاه بخواهيم «قطعة الدايرة» را تعريف كنيم. خواه منظور از آن، قطعه‌‌اى باشد كه از يك قوس و يك وتر به وجود مى‌‌آيد كه اصطلاح معروفِ قطعه در عصر ما همين است؛ و خواه منظور، «قطاع» دايره باشدكه جزئى از دايره است كه محدود به دو شعاع باشد. (يعنى وصل به مركز دايره باشد) يا منظور از «قطعة الدايره»، قطعه‌‌اى از محيط دايره باشد. چنان‌‌كه جناب صدرالمتألهين «قطعة الدايره» را به قوس، تفسير كرده است از آن جهت كه دايره، خط منحنى است كه دورمى‌‌زند؛ و قوس هم قطعه‌‌اى از آن خط، خواهد بود. به هر حال، اگر بخواهيم قطعه‌‌اى از دايره را به يكى از معانى سه‌‌گانه تعريف كنيم،بايد نام «دايره» را بياوريم و تا پاى دايره را در ميان نياوريم، شناخته نمى‌‌شود.

2. و هرگاه بخواهيم انگشتان دست انسان را تعريف كنيم بايد آن را با «انسان» تعريف كنيم، يعنى بايد بگوييم جزئى از انسان است.

3. و هرگاه بخواهيم زاويه «حادّه» را تعريف كنيم كه خود، جزئى از قائمه است؛ بايد مفهوم قائمه را در تعريف آن اخذ كنيم. و اين در حالى است كه در تعريفِ اجزاى مقوّم شىء و اجزاى وجود شىء هيچ‌‌گاه از كل استفاده نمى‌‌كنيم؛ ولى، كل را با اجزا و مقوّم‌‌هايش مى‌‌شناسيم.خواه كل، ماهيت باشد؛ خواه صورت حقيقى شىء باشد كه شيئيّتِ شىء به آن است.

توضيح اشكال

مطلبى كه اينجا به بحث گذاشته شده اين است كه اگر ماهيتى داراى اجزا باشد، اجزاى آن نسبت به كل، تقدم بالطبع خواهند داشت. و طبعاً اگر بخواهيم كل يك ماهيّت را بشناسيم بايد اجزائش را بشناسيم و تا اجزا، شناخته نشود كل شناخته نمى‌‌شود.

اما، در برخى موارد اشيايى هستند كه هرگاه بخواهيم آنها را تعريف كنيم، بايد در تعريف آنها «كل» را اخذ كنيم تا به وسيله آن، اجزا شناخته شوند. مصنف براى اين موارد، سه مثال مى‌‌آورد:

الف ـ اگر بخواهيد انگشتان دست را تعريف كنيد؛ بايد «انسان» را در اين تعريف اخذ كنيد. از اين رو، خواهيد گفت: [جزئى از بدن انسان است كه در «منتهى اليه» دست قرار مى‌‌گيرد]. از اين رو، اين سؤال مطرح مى‌‌شود كه: چگونه ممكن است با آنكه جزء، بر كل تقدم دارد و على‌‌القاعده در تعريف كلّ بايد «جزء» را اخذ كرد در تعريف فوق، بايد كل شناخته شود تا به وسيله آن جزئش شناخته شود؟

ب ـ در رياضيات وقتى بخواهيم «قطاع» دايره يا «قوس» آن را تعريف كنيم، بايد «كل» را لحاظ كنيم. به طور مثال بگوييم: «القطاع جزءٌ من الدايرة محدودٌ بشعاعين» و در تعريف «قوس» بگوييم: «قوس، جزئى از محيط دايره است» در اين تعاريف، از كل براى شناخت جزء استفاده مى‌‌شود. زيرا، در مثلث و مربع، «قطاع» و يا «قوس» وجود ندارد. اين اصطلاحات، مختص به دايره است. از اين رو، بايد لفظ «دايره» را بياوريم تا مفهوم «قطاع» و «قوس» به دست آيد.

ج ـ وقتى در هندسه، زوايا را به زاويه قائمه و منفرجه و حادّه تقسيم مى‌‌كنيم در تعريف زاويه «حادّه» مى‌‌گوييم جزئى از زاويه قائمه است. يعنى زاويه قائمه را اصل قرار مى‌‌دهيم، آن‌‌گاه مى‌‌گوييم «حادّه» جزئى از زاويه قائمه است. و يا مى‌‌گوييم زاويه‌‌اى است كه از زاويه قائمه كوچك‌‌تر است.

چنان‌‌كه ملاحظه مى‌‌كنيد بايد در تعريف، چيزى را كه نسبت به آن، كل محسوب مى‌‌شود، اخذ كنيم، تا جزء شناخته شود.

فَيَجِبُ أَنْ نَعْرِفَ الْعِلَّةَ في هذا. فَنَقُولُ: إِنَّ هذِهِ لَيْسَ شَىْءٌ مِنْها أَجْزاءَ النَّوْعِ مِنْ جِهَةِ ماهِيّتِهِ وَصُوْرَتِهِ. ثُمّ إنَّهُ لَيْسَ مِنْ شَرْطِ الدّائِرَةِ أَنْ تَكُونَ فيها قِطْعَةٌ بِالْفِعْلِ تَتَأَلَّفُ عَنْها صُورَةُ الدّائِرَةِ، كَما مِنْ شَرْطِها أَنْ يَكُونَ لَها مُحيط:وَلا مِنْ شَرْطِ الاِْنْسانِ ـ مِنْ حَيْثُ هُوَ إِنْسانٌ ـ أَنْ يَكُونَ لَهُ إِصْبَعٌ بِالْفِعْلِ، وَلا مِنْ شَرْطِ الْقائِمَةِ أَنْ تَكُونَ هُناكَ حادَّةٌ هِىَ جُزْءٌ مِنْها. فَهذِهِ كُلُّها لَيْسَتْ أَجْزاءً لِلشَّىْءِ مِنْ حَيْثُ ماهِيَّتِهِ بَلْ مِنْ حَيْثُ مادَّتِهِ وَمَوْضُوعِهِ. فَإِنَّما يَعْرِضُ لِلْقائِمَةَ أَنْ تَكُونَ فيها حادَّةٌ، وَلِلدّائِرَة(1) أَنْ تَكُونَ فيها قِطْعَةٌ لاِِنْفِعال يَعْرِضُ لِمادَّتِها، لَيْسَ ذلِكَ مِمّا يَتَعَلَّقُ بِهِ اِسْتِكْمالُ مادَّتِها بِصُورَتِها وَلاَ اسْتِكْمالُ صُورَتِها في نَفْسِها.

پاسخ اشكال

اشكال فوق، در واقع، مشتمل بر دو بخش است: يك بخش اين است كه چرا در مواردى براى تعريف كلّ از اجزاء استفاده نمى‌‌شود، و به عنوان مثال: در تعريف دايره از قطاع، و در تعريف انسان از انگشت، و در تعريف زاويه قائمه از زاويه حادّه استفاده نمى‌‌شود؟ و بخش دوم اين است كه چرا در تعريف بعضى از اجزاء، مانند مثال‌‌هاى فوق، از كل استفاده مى‌‌شود؟ شيخ در مقام پاسخ از بخش اوّل اشكالْ توضيح مى‌‌دهد كه اجزاء مذكور، در واقع، اجزاء ماهيّت نيستند تا در تعريف آنْ اخذ شوند. سپس به پاسخ از بخش دوم اشكال مى‌‌پردازد و يكايك مثال‌‌ها را به تفصيل مورد بحث قرار مى‌‌دهد، و جواب اجمالى اين است كه اين تعريفات از باب «زيادة الحدّ على المحدود» است كه قبلا اشاره شد.

اينك توضيح متن: اگر بخواهيم دايره را به اجزائش تعريف كنيم بايد


1. يعنى: «يُعرض للدائرة». عطف است به جمله «يُعرض للقائمه...».

اجزاى بالفعلى داشته باشد، تا به وسيله آن اجزاء، آن را بشناسيم؛ لكن، اجزاء آن، هميشه بالفعل موجود نيستند. هر دايره‌‌اى ضرورتاً قطعه مشخصى ندارد و اين ما هستيم كه با رسم دو شعاع، دايره را تجزيه مى‌‌كنيم و از تجزيه آن «قطاع» به وجود مى‌‌آيد، وگرنه در دايره، بالفعل قطاعى (يا قطعه‌‌اى) وجود ندارد. اين‌‌كه گفته مى‌‌شود ماهيت و صورت را با اجزا مى‌‌شناسيم چون اجزا، تقدم بالطبع دارند، در جايى است كه اجزاء بالفعلى وجود داشته باشد امّا در اينجا اساساً اجزائى بالفعل وجود ندارد.

برخلاف محيط دايره كه هيچ‌‌گاه دايره بدون محيطْ تحقق نمى‌‌يابد. لذا، در تعريف دايره ناگزير از محيط استفاده مى‌‌شود؛ چنان‌‌كه مى‌‌گوييم: دايره، سطحى است كه محدود به يك خط منحنىِ مسدود مى‌‌باشد؛ و آن خط منحنىِ مسدود، همان محيط دايره است.

در مورد انسان و اصبع (انگشت) اين سؤال مطرح مى‌‌شود كه آيا شرط انسان بودن آن است كه ضرورتاً انگشت داشته باشد، و اگر انگشت نداشته باشد انسان نيست؟همچنين در مورد مثال زاويه حادّه و قائمه نيز اين سؤال مطرح مى‌‌شود كه آيا زاويه قائمه آن است كه ضرورتاً يك زاويه حادّه بالفعل داشته باشد؟ روشن است كه پاسخ هر دو سؤال، منفى است. نتيجه آنكه: در اين موارد، وجود اجزا بالفعل ضرورت ندارد تا بخواهيم كل را با اجزا بشناسيم.

جايگاه اجزا در مجموعه مادّه و صورت

در مورد انسان، واضح است كه «اصبع» جزئى از بدن انسان است كه در اثر شرايط خاصى، اَشكال گوناگون و اجزاى مختلفى را واجد مى‌‌شود امّا تعلّق نفس به بدن و تحقق صورت انسانى متوقف بر وجود همه اجزاء بدن نيست و ممكن است برخى از آن اجزا نباشند و نفس انسانى به مادّه تعلق گيرد و

انسانيت، تحقق يابد، زيرا قوام انسانيت به نفس و صورت انسانى است نه به ماده آن. پس، هر جزئى كه در بدن انسان پيدا مى‌‌شود (خواه جزء زائد باشد يا جزء معمولى و طبيعى) به مادّه انسان مربوط است نه به صورت او، و شيئيّتِ شىء به صورتِ آن است نه به مادّه آن.

اما، در مورد دايره كه شكلى است كه عارض يك سطح مى‌‌شود، از آن رو كه دايره از كيفيات مختص به كمّيات است، على‌‌رغم اينكه در اين مقدار هندسى، مادّه و صورتى وجود ندارد؛ اما، عقل سطح را به منزله مادّه براى شكل در نظر مى‌‌گيرد. چنان‌‌كه مى‌‌گوييم: «شكلى است كه عارض سطح مى‌‌شود». پس، گويى سطح، مادّه‌‌اى را مى‌‌ماند كه آن شكل خاص را مى‌‌پذيرد و به يك معنا مى‌‌توان سطح را مادّه عقلى براى آن به حساب آورد.

پس منظور شيخ از عبارت «من حيث مادته...» اعمّ از مادّه حقيقى جوهرى و ماده عقلى است؛ كه عقل براى برخى از اعراض در نظر مى‌‌گيرد. مانند: سطح نسبت به دايره يا زاويه نسبت به قائمه و حادّه، يعنى اصل سطح را نسبت به زاويه قائمه و حادّه، به‌‌سان يك موضوع تلقى مى‌‌كند و آنها را اعراضى مى‌‌انگارد كه عارض آن موضوع مى‌‌شوند.(1)

بنابراين، گاهى بر زاويه قائمه، يك زاويه حادّه، عارض مى‌‌شود؛ آن‌‌سان كه خط ديگرى ميان دو خط قائم بر هم، رسم مى‌‌شود؛ و زاويه حادّه‌‌اى پديد مى‌‌آيد. همچنين گاهى بر دايره، قطعه‌‌اى عارض مى‌‌شود. و بدين ترتيب كه‌‌در دايره يك يا دو خط كشيده شود و «قطعه» يا «قطاعى» در آن به وجود آيد، و بدين‌‌سان، انفعالى عارض بر مادّه دايره مى‌‌شود. يعنى وقتى سطح به عنوان مادّه و پذيراى شكل دايره در نظر گرفته شود، با رسم يك يا دو خط، يك بريدگى در آن پديد مى‌‌آيد، و سبب عروض «قطعه» يا «قطاع» بر دايره مى‌‌شود.


1. اين توضيح از آن رو لازم به نظر رسيد كه به ذهن كسى چنين نيايد كه در مورد زاويه و امثال آن، مادّه چه معنايى دارد؟! منظور از ماده در اين موارد، همان مادّه عقلى است. يعنى مادّه‌‌اى كه عقل در نظر مى‌‌گيرد. نه به اصطلاح معروف كه ماده يكى از جواهر خمسه است.

در خارج، موادّى هستند كه وقتى مستعدّ مى‌‌شوند، صورت جديدى در آنها حلول مى‌‌كند و در نتيجه، كمال نوعى جديدى براى آنها حاصل مى‌‌شود. به طور مثال: وقتى در اجسام معدنى شرايط خاصى پيدا مى‌‌شود، نفس نباتى به آنها تعلّق مى‌‌گيرد. و به ديگر سخن، صورت نباتى در آنها حلول مى‌‌كند و مادّه آنها به وسيله اين صورتْ مستكمل مى‌‌گردد. امّا مثال‌‌هايى كه در اين بخش آورده شد از قبيل امورى نيست كه ماده با صورت، استكمال پيدا مى‌‌كند. يعنى مادّه در اثر آن، استعداد خاصى مى‌‌يابد تا صورتى را بپذيرد و به وسيله آن به كمال نوعى جديدى دست يابد. يا فرض كنيم خود صورت به تنهايى صرف نظر از مادّه، كمال مى‌‌يابد، و خود كمال صورت، متوقف باشد بر اين جزء كه اگر اين جزء نباشد آن صورت، صورت كاملى نخواهد بود. اينها اين‌‌گونه هم نيستند، پس به هيچ وجه دخالتى در ماهيت ندارند تا در تعريف اخذ شوند.

چنان‌‌كه ملاحظه مى‌‌كنيد، مصنف اين مطالب را به طور پراكنده بيان مى‌‌كند. نخست در اين باره سخن مى‌‌گويد كه اين اجزا، اجزاى ماهيت و صورت نيستند، آن‌‌گاه مى‌‌افزايد كه اين اجزا، بالفعل نيستند، و در پايان به اين مطلب مى‌‌رسد كه اين اجزا به گونه‌‌اى نيستند كه كمال نوعىِ شىء به آنها نيازمند باشد.

وَاعْلَم(1) أَنَّ السَّطْحَ مادَّةٌ عَقْليَّةٌ لِصُورَةِ الدّائِرَةِ، وَبِسَبَبِهِ يَقَعُ لَها الاِْنْقِسامُ، وَلَوْ كانَ يَتَعَلَّقُ بِها اِسْتِكْمالُ مادَّتِها لَكانَ مِنَ اللاّزِماتِ الَّتي لا يَخْلُو الشَّىْءُ عَنْها، لا مِنَ الْمُقَوماتِ كَما مَضى لَكَ شَرْحُهُ. وَلَيْسَ ما نَحْنُ فيهِ كَذلِكَ، بَلْ يَخْلُوْ اَلشّىْءُ مِنْها.

دفع دخل

وقتى گفته مى‌‌شود كه پيدايش «قطاع» مربوط به «مادّه» دايره است، ممكن


1. آنچه در عبارت فوق مطرح مى‌‌شود در واقع يك جمله معترضه‌‌اى است كه براى دفع دخل مقدّر آمده است.

است چنين به ذهن آيد كه دايره، خودش عرض است؛ و مادّه و صورت ندارد.

پاسخ، اين است كه مادّه در اينجا به اصطلاح معروفش به كار برده نمى‌‌شود. مادّه در اصطلاح معروف، در مقابل صورت است كه خود، به عنوان جوهر تلقى مى‌‌شود. آنچه در اين‌‌جا مطرح مى‌‌شود، اصطلاحى است كه در مورد اعراض هم به كار برده مى‌‌شود. بر اين اساس، سطح كه خود، عَرَض است مادّه‌‌اى براى شكل دايره انگاشته مى‌‌شود. اگر نبود اين سطحى كه شكل دايره، عارض آن مى‌‌شود، در دايره انقسام حاصل نمى‌‌شد. چون به نظر حكما و رياضى‌‌دانان، اَشكال رياضى بسيط هستند. از اين رو، اجزائى كه در آنها تصوّر مى‌‌شود، از آنِ موادّ آنها است. يعنى از آنِ سطحى است كه اين شكل، عارض آن مى‌‌شود.

البته، اين تجزيه حقيقتاً در خود جسم پديد مى‌‌آيد و به تبع آن در سطحش ظاهر مى‌‌شود، آن‌‌گاه از سطح به شكل سرايت مى‌‌كند. در اين مثال‌‌ها كه آورديم، اجزا مقوّم شىء يا از لوازم آن نيستند بگونه‌‌اى كه كمال شىء متوقف بر آنها بود، هيچ‌‌گاه براى تعريف آنها باشد.

اگر جزء به گونه‌‌اى بود كه استكمال مادّه شىء متوقّف بر آن بود، از لوازم لا ينفكّ شىء به شمار مى‌‌آمد، هرچند از مقوّمات آن شىء نبود. زيرا، وجود شىء، لوازمش را به دنبال دارد. امّا مثال‌‌هايى كه آورديم نه‌‌تنها از مقوّمات نيستند، بلكه از لوازم هم نيستند. و گاهى شىء، بدون آنها تحقق مى‌‌يابد، چنان‌‌كه گاهى انسان هست ولى انگشت ندارد؛ يا دايره، هست ولى بالفعل قطاعى ندارد.

وَما يَجْري مَجْرَى الاِْصْبَعِ أَيْضاً فَإِنَّهُ لَيْسَ يَحْتاجُ الاِْنْسانُ في أَنْ يَكُونَ حَيْواناً ناطِقاً إِلى إِصْبَع، بَلْ هذا مِنَ الاَْجْزاءِ الَّتي لِمادَّتِهِ لِيَحْسُنَ بِها حالُ مادَّتِهِ. فَما كانَ مِنَ الاَْجْزاءِ إِنَّما هُوَ بِسَبَبِ الْمادَّةِ، وَلَيْسَ تَحْتاجُ إِلَيْهِ الصُّورَةُ، فَلَيْسَتْ هِىَ

مِنْ أَجْزاءِ الْحَدِّ أَلْبَتَّةَ. لكِنَّها إِذا كانَتْ أَجْزاءَ الْمادَّةِ، وَلَمْ تَكُنْ أَجْزاءً لِلْمادَّةِ مُطْلَقاً بَلْ إِنَّما تَكُونُ أَجْزاءً لِتِلْكَ الْمادَّةِ لاَِجْلِ تِلْكَ الصُّورَةِ، وَجَبَ أَنْ تُؤْخَذَ فى حَدِّها تِلْكَ الصُّورَةُ وَذلِكَ النَّوْعُ فَيَكُونُ أَيْضاً مَعَ الْمادَّةِ، مِثْلَما أَن الاِصْبَعَ لَيْسَ جُزْءاً مُناسِباً لِلْجِسْمِ مُطْلَقاً، بَلْ لِلْجِسْمِ الَّذي صارَ حَيْواناً أَوْ إنْساناً، وَكَذالِكَ اَلْحادَّةُ وَالْقِطْعَةُ لَيْسَ جُزْءاً لِلسَّطْحِ مُطْلَقاً، بَلْ لِلسَّطْحِ الَّذي صارَ قائِمَةً أَوْ دائِرَةً. فَلِذلِكَ تُؤْخَذُ صُورَةُ هذِهِ الْكُلاّتِ في حُدُودِ هذِهِ الاَْجْزاءِ.

ممكن است كسى اشكال كند كه شما در مورد دايره و زاويه و امثال آن توضيح داديد كه اينها بالفعل وجود ندارند. پس، چيزى كه بالفعل وجود ندارد نمى‌‌تواند از مقوّمات شىء باشد. اما، در مورد انسان، انگشت بالفعل وجود دارد، چرا نبايد از مقوّماتِ وجود شىء باشد؟مصنف در پاسخ مى‌‌گويد: آنچه مانند «اصبع» در انسان است نيز ازمقوّمات ماهيت انسان و صورت نوعيه انسان نيست. چنين عضوى براى مادّه انسان، ـ يعنى بدن انسان ـ مفيد است؛ اما، قوامِ انسانىِ انسانْ وابسته به آن نيست.

شيئيّت شىء، به چنين اجزائى كه به سبب مادّه، عارض شىء مى‌‌شوند بستگى‌‌ندارد. اين ‌‌مادّه ‌‌شىء است‌ ‌كه براى ‌‌بهترشدن‌ ‌حال خود نيازمند آن اجزا است.

به هر حال، قوام صورت و شيئيّت شىء به چنين اجزائى نيست و از اين رو، اين‌‌گونه اجزا، هيچ‌‌گاه به عنوان جزء حدّ قرار نمى‌‌گيرند. يعنى در هيچ تعريف حدّى اين‌‌گونه اجزا اخذ نمى‌‌شود، و به همين جهت نمى‌‌توان دايره را با «قطاع»؛ و زاويه قائمه را با «حادّه»، يا انسان را با «اصبع» تعريف كرد.

بدين ترتيب روشن شد كه چرا اين‌‌گونه اجزا، جزء حدّ واقع نمى‌‌شوند و «كل» به وسيله آنها شناخته نمى‌‌شود.

چنان‌‌كه ملاحظه مى‌‌كنيد مسئله دو بخش دارد: الف ـ يكى اينكه اگر هميشه بايد كل را به وسيله اجزا، شناخت؛ پس، چرا گاهى كل را مى‌‌شناسيم بدون آنكه اجزا را شناخته باشيم؟ به طور مثال: دايره را مى‌‌شناسيم در حالى

كه «قطاعش» را نشناخته‌‌ايم. پاسخ اين سؤال، آن است كه هر جزئى از مقوّمات شىء نيست، آن اجزائى در حدّ شىء قرار مى‌‌گيرند كه از مقوّمات شىء به شمار آيند.

ب ـ ديگر آنكه چگونه در پاره‌‌اى از موارد اجزا را به وسيله كلّ مى‌‌شناسيم؟ و پاسخ اجمالى اين است كه اينگونه موارد از باب «زيادة الحدّ على‌‌المحدود» است.

پاسخ بخش دوم مسئله در كلام شيخ

«لكنها اذا...» اگر جزئى داشته باشيم كه جزء ماهيت شىء و مقوّم آن نبود بلكه جزئى از مادّه شىء بود آن هم نه از اجزاى ماده به طور مطلق، بلكه اجزاى اين ماده به خاطر اين صورت؛ در چنين موردى اگر بخواهيم اجزاء را تعريف كنيم، بايد خود شىء را در تعريف آن اخذ كنيم. زيرا وقتى بخواهيم چيزى را به عنوان «جزء مادّه» معرفى كنيم بايد به مضاف‌‌اليه جزء اشاره كنيم: و چون مادّه به صورت مطلق (هيولا) مورد نظر نيست بلكه به عنوان مادّه صورت خاصى است ناچار بايد صورت را هم ذكر كنيم و مجموع مادّه و صورتْ نوع را تشكيل مى‌‌دهد و از اين رو است كه نوع در تعريفْ اخذ مى‌‌شود.

توضيح مطلب: «اصبع»، جزء براى ماده به طور مطلق يا جزء جسم به طور مطلق نيست. بلكه جزء آن مادّه و جسمى است كه صورت انسانى يا حيوانى به آن تعلّق مى‌‌گيرد.

همچنين عروض حادّه براى قائمه و نيز عروض «قطعه» براى دايره به خاطر ماده است امّا نه هر مادّه‌‌اى بلكه سطحى كه زاويه و دايره در آن تحقّق مى‌‌يابد. اكنون سؤال مى‌‌شود كه آيا سطح از آن رو كه سطح است، معروض حادّه و قطاعِ دايره مى‌‌شود؟ يا از آن رو كه سطحى است كه شكل زاويه و دايره در آن تحقق مى‌‌يابد؟

حقيقت اين است كه حادّه و قطاع، جزء سطح به طور مطلق نيستند؛ بلكه جزء سطحى هستند كه قائمه يا دايره شده است. «فلذلك...» يعنى: به همين دليل است كه اين «كُلها» را در تعريف «جزءها» اخذ مى‌‌كنيم، از آن رو كه جزئى از مادّه‌‌اى هستند كه متعلَّق صورت آنها است. پس، براى شناختن عارض بايد معروض آن را كه مادّه است شناخت، و چون مادّه بطور مطلق منظور نيست بلكه مادّه صورت خاصّى است بايد به مضاف‌‌اليه (= صورت) اشاره كرد، و مجموع آنها همان نوع خواهد بود.

ثُمَّ تَفْتَرِقُ هذِهِ الاَْمْثِلَةُ الثَّلاثَةُ. فَإِنَّ الاِْصْبَعَ فِى الاِْنْسانِ جُزْءٌ بِالْفِعْلِ، فَإِذا حُدَّ أَوْ رُسِمَ الاِْنْسانُ مِنْ حَيْثُ هُوَ شَخْصٌ كامِلٌ إِنْسانِىٌ وَجَبَ أَنْ يُوجَدَ الاِْصْبَعُ حينَئِذ في رَسْمِهِ لاَِنَّهُ يَكُونُ لَهُ ذلِكَ جُزءاً ذاتِيّا(1) في أَنْ يَكُونَ شَخْصاً كامِلَ الاَْعْراضِ، وَلا يَكُونُ مُقَوَّما لِطَبيعَةِ نَوْعِهِ. إِذْ قُلْنا مِراراً: إِنَّ ما يَتَقَوَّمُ وَيَتِمُّ بِهِ الشَّخْصُ فى شَخْصِهِ هُوَ غَيْرُ ما تَتَقَوَّمُ بِهِ طَبيعَةُ النَّوْعِ. فَهذا الْقِسْمُ مِنَ الْجُمْلَةِ الَّتي اَلْجُزْءُ فيها جُزْءٌ بِالْفِعْلِ، وَأَمّا ذانِكَ الاْخَرانِ فَلَيْسَ الْجُزْءُ فيهِما جُزْءاً بِالْفِعْلِ.

وَيُشْبِه(2)أَنْ تَكُونَ الدّائِرَةُ إِذا قُسِّمَتْ بِالْفِعْلِ إِلى قِطَع بَطَلَتِ الْوَحْدَةُ لِسَطْحِها وَبَطَلَ عَنْها أَنَّها دائِرَةٌ، إِذْ لا يَكُونُ الْمُحيطُ خَطَّا واحِداً بِالْفِعْلِ بَلْ كَثيراً، اَللّهُم إِلاّ أَنْ تَكُونَ الاَْقْسامُ بِالْوَهْمِ وَبِالْفَرْضِ لا بِالْفِعْلِ وَبِالْقَطْعِ. وَكَذلِكَ حُكْم الْقائِمَةِ.

تفاوت مثال‌‌هاى سه‌گانه

مصنف براى بيان اين مطلب كه در پاره‌‌اى موارد، براى شناخت «جزء»، مفهوم «كُل» را در تعريف آن اخذ مى‌‌كنند سه مثال زد:


1. «ذاتى» در اينجا ذاتىِ باب ايساغوجى نيست. مقصود از ذاتى در اينجا آن است كه «جزء»، از مقوماتِ كمالىِ شخص انسان محسوب شود. و مع‌‌الوصف، مقوّم طبيعت انسانىِ آن به شمار نيايد.

2. تعبير «يُشبه» در عبارت‌‌هاى شيخ، يك تعبير فروتنانه است. مطلب، گرچه به نظر شيخ يقينى است. اما از روى تواضع، اين‌‌گونه تعبير مى‌‌كند.

الف ـ مثال «اصبع» (انگشت دست انسان) كه بدون آوردن انسان در تعريف شناخته نمى‌‌شود.

ب ـ مثال «زاويهحادّه» كه بدون آوردن زاويه قائمه در تعريفِ آن شناخته نمى‌‌شود.

ج ـ مثال «قطعه دايره» يا «قطاع دايره» كه بدون آوردن دايره در تعريفِ آن، شناخته نمى‌‌شود.

اكنون مصنف درصدد آن است كه تفاوت اين مثال‌‌ها را بيان كند.

1. فرق ميان مثال «اصبع» با دو مثال هندسى

درباره «اصبع» مى‌‌گويد: اين يك جزء بالفعلى از وجود انسان است. و ما هرگاه بخواهيم شخص انسان را از آن رو كه همه اعراض كماليه‌‌اش را دارا است تعريف كنيم، لاجرم بايد «اصبع» را هم ذكر كنيم. به طور مثال بايد بگوييم شخص كامل انسان، كسى است كه پنج‌‌تا انگشت دارد؛ و اين انگشتان بالفعل در وجود او موجود است. برخلافِ آن دو مثال هندسى كه فعليتِ اجزا در آنها شرط نيست.

بنابراين، فرق ميان «اصبع» با دو مثالِ هندسى اين است كه «اصبع»، جزء بالفعلى از انسان است، اما، اجزاى دو مثالِ هندسى، بالفعل نيستند بلكه جزء بالقوّه به شمار مى‌‌روند.

2. فرق ميان دو مثال هندسى

فرق بين «دايره» با «قائمه» يعنى بين دو مثال هندسى اين است كه در مورد قطعه دايره، نخست بايد دايره‌‌اى باشد تا قطعه‌‌اى از آن جدا شود، آن‌‌گاه بگوييم اين، قطعه دايره است. هرچند وقتى بريده شد ديگر دايره باقى‌‌نمى‌‌ماند. ولى، در زاويه «حادّه» اين‌‌چنين نيست. زيرا، زاويه حادّه از قائمه كوچك‌‌تراست؛ و

يا جزئى از زاويه قائمه است. از اين رو، لزومى ندارد كه نخست زاويه قائمه‌‌اى وجود داشته باشد؛ آن‌‌گاه قسمتى از آن بريده شود تا زاويه حادّه پديد آيد، چه اينكه از اول مى‌‌توان زاويه حادّه را رسم كرد بدون آنكه نيازى به رسم قائمه باشد. پس، بين اين دو مثال هندسى هم تفاوتى وجود دارد. در يك مثال، نخست بايد «كلّ» فعليت داشته باشد؛ ولى در مثال ديگر چنين شرطى وجود ندارد. مى‌‌توان زاويه قائمه‌‌اى را فرض كرد، آن‌‌گاه درباره زاويه حادّه‌‌اى كه بالفعل موجود است؛ گفت چنين زاويه‌‌اى نسبت به قائمه مفروض، كوچك‌‌تر است.

نكته

منظور از «حدّ و رسم» در اين عبارت، همان حدّ معروفى كه براى «طبيعة الانسان» آورده مى‌‌شود، نيست، همچنين منظور شناختن شخص خاصّى از انسان مانند زيد نيست، بلكه منظور، تعريف شخصِ كامل انسانى است. يعنى انسانى كه در خارج موجود است و وجودش، از لحاظ اعراض و مشخصات انسانى، وجود كاملى است؛ بشناسيم. به ديگر سخن، مقصود از شخص هم، عنوانِ كلّىِ آن است؛ نه شخص به عنوان موجود عينى خاص.

اينجا است كه گفته مى‌‌شود: شخص انسان بايد پنج انگشت داشته باشد. و اگر چهار انگشت داشته باشد، انسانِ كاملى نيست. يعنى براى اينكه شخص كامل الأعراضى، تحقق يابد، بايد جزء ذات(1) آن نيز كه همان «اصبع» باشد تحقق يابد. زيرا، چنان‌‌كه بارها گفته‌‌ايم، آنچه مايه قوام و تمام شخص در شخصيتش مى‌‌شود غير از آن چيزى است كه مايه تقوّم طبيعت نوع مى‌‌گردد. مقوّماتِ طبيعت نوع، جنس و فصل هستند؛ اما، مقوّماتِ شخص، اعراض و مشخصات مى‌‌باشند.


1. «ذاتى» در اينجا ذاتىِ باب ايساغوجى نيست. بلكه منظور آن است كه از مقوّماتِ كمالى انسان باشد در عين حال كه مقوِّم طبيعت انسانى‌‌اش نيست.

توضيح مطلب

درباره «قطعه دايره»، خواه آن را آن‌‌گونه كه صدرالمتألهين تفسير كرده به عنوان قوسى از محيط دايره در نظر بگيريم، و خواه همان اصطلاح معروف «قطاع» را اراده كنيم اگر بخواهد بالفعل وجود يابد؛ بايد دست‌‌كم با دو نقطه، از ساير اجزاى دايره امتياز يابد. به طور مثال براى اينكه قوسى پنجاه درجه‌‌اى از دايره مشخص شود، بايد با دو نقطه، از ساير اجزاى دايره، امتياز يابد؛ اين دو نقطه كه رسم مى‌‌شود، آن جزء را از دايره جدا مى‌‌كند؛ زيرا، نقطه رسم نمى‌‌شود مگر آنكه خط بريده شود. و چنانكه مى‌‌دانيم نقطه‌‌اى كه روى كاغذ يا تخته سياه رسم مى‌‌شود، در حقيقت نقطه نيست، بلكه خود، يك سطح است هرچند هم ريز رسم شده باشد. زيرا، اگر ديده شود، سطح است. نقطه، هيچ‌‌گاه ديده نمى‌‌شود. همچنين، خطى كه به عنوان دايره كشيده مى‌‌شود، خط نيست؛ بلكه سطحى است كه اگر زير ذرّه‌‌بين قرار گيرد معلوم مى‌‌شود خودش مساحت دارد. خط حقيقى وقتى تحقق مى‌‌يابد كه بريدگى پيدا شود. بريدگىِ انتهاى سطح را خط مى‌‌گويند.

بنابراين، اگر واقعاً بخواهد قوس دايره، تحقق يابد؛ بايد دو طرفِ آن، دوتا نقطه رسم شود؛ و آن، در صورتى است كه بريده شود. وقتى بريده شد ديگر دايره‌‌اى باقى نمى‌‌ماند. پس، هيچ‌‌گاه در دايره، قوس بالفعل وجود ندارد.

حاصل آنكه: اگر دايره بالفعل به قطعه‌‌هايى تقسيم شود، وحدت سطح دايره از بين مى‌‌رود. و در اين صورت يك قسمت از آن بريده مى‌‌شود؛ و در نتيجه، دايره، دايره نخواهد بود. زيرا، وقتى يك قسمت از آن خط بريده شود، ديگر خطِ واحدى نخواهد بود؛ تا منحنىِ مسدود، تحقق يابد. مگر آنكه قسمت‌‌ها، فرضى و ذهنى باشند. نه بالفعل و خارجى.

همچنين است حكم زاويه قائمه، يعنى اگر بخواهيم خطّى را در وسطِ «قائمه»، رسم كنيم و دو زاويه «حادّه» از آن به وجود آيد (خواه دو زاويه مزبور

مساوى باشند يا مختلف) ديگر زاويه قائمه‌‌اى نخواهد ماند. بلكه دو زاويه حادّه خواهد بود.

ثُمَّ الدّائِرَةُ وَالْقائِمَةُ يَخْتَلِفانِ في شَىْء وَهُوَ أَنَّ قِطْعَةَ الدّائِرَةِ لا تَكُونُ إِلاّ مِنْ دائِرَة بِالْفِعْلِ. وَالْحادَّةُ لَيْسَ مِنْ شَرْطِها فِى الْوُجُودِ أَنْ تَكُونَ جُزءَ زاوِيَة أُخْرى، وَلا أَنَّها هِىَ حادَّةٌ بِالْقِياسِ إِلَى الْمُنْفَرِجَةِ وَالْقائِمَةِ، بَلْ هِىَ في نَفْسِها حادَّةٌ بِسَبَبِ وَضْعِ أَحَدِ ضِلْعَيْها عِنْدَ الاْخَرِ. لكِنَّها(1) مِنْ جِهَةِ أَنَّ ذلِكَ الْوَضْعَ مِنْ حَيْثُ هُوَ وَضْعٌ وَقَعَتْ فيهِ إلاِْضافَةُ، لاَِنَّ الْمَيْلَ وَالْقُرْبَ بَيْنَ الْخُطُوطِ بَعْضُها إِلى بَعْض أَوِ البُعْد فيما بَيْنَما مِمّا تَتَعَلَّقُ بِهِ إِضافَةٌ مّا، عَرَضَ أَنْ يَتَعَلَّقَ الْبَيانُ لِلْمادَّةِ بِالاِْضافَةِ، وَإِنْ لَمْ يُدَلَّ عَلى هذِهِ الاِْضافَةِ بِالْفِعْلِ لِصُعُوبَتِها(2) فَقَدْ دُلَّ عَلَيْها بِالْقُوَّةِ في إِدْخالِ إِضافَة بِالْفِعْلِ.

ثُمَّ لَمّا(3) كانَتِ الزّاوِيَةُ السَّطْحِيَّةُ إِنَّما تَحْدُثُ عَنْ قِيامِ خَطٍّ عَلى خَطٍّ، وَكانَ الْمَيْلُ الَّذي يَحْدُثُ هُوَ مَيْلٌ عَنْ اِعْتِدال مّا وَعَنْ جِهَة مّا، لاَِنّا لَوْ أَخَذْنا قُرْبَ أَحَدِ الْخَطَّيْنِ مِنَ الاْخَرِ مُطْلَقاً وَأَخَذْنا مَيْلَهُ إِلَيْهِ مُطْلَقاً مِنْ غَيْرِ تَعْيينِ الْمَيْلِ عَنْهُ لَمْ يَكُنْ إِلاّ مَيْلٌ مَطْلَقٌ يُوَجَدُ ذلِكَ لِلْحادَّةِ وَلِلْقائِمَةِ وَلِلْمُنفَرِجَةِ. فَإِنَّ خُطُوطَها أَيْضاً فيها مَيْلٌ لِبَعْضِها إِلى بَعْض، فَإِنَّكَ إِذا اعْتَبَرْتَ اِتّصالَ خَطَّيْنِ عَلَى الاِْسْتِقامَةِ لَوَجَدْتَ الْمُنْفَرِجَةَ وَفيها مَيْلٌ لاَِحَدِ خَطَّيْها إِلَى الاْخَرِ. لكِنْ هذا الْمَيْلُ هُوَ مَيْلٌ مُطْلَقٌ يَقْتَضيهِ اِنْفِراجُ خَطَّىْ كُلِّ زاوِيَة، فَيَجِبُ ضَرُورَةً أَنْ يَكُونَ هذَا الْمَيْلُ مَحْدُوداً عَنْ شَىْء. وَلَمّا كانَ ذلِكَ الشَّىْءُ يَجِبُ أَنْ يَكُونَ بُعْداً خَطِيّاً، وَلَمْ يُمْكِنْ أَنْ تُتَوَهَّمَ خُطُوطٌ يَميلُ عَنْها هذا إِلاَّ الْخَطُّ الْمُتَّصِلُ عَلَى الاِْسْتِقامَةِ بِالْخَطِّ الثّاني، وَالَّذي يَفْعَلُ زاوِيةً مُنْفَرِجَةً أَوْ الَّذِي يَفْعَلُ زاوِيَةً قائِمَةً أَو الَّذي يَفْعَلُ


1. ضمير «هاء» اسم «لكن» است؛‌‌ خبرش دو سطر بعد مى‌‌آيد: «عَرَض» خبر «لكنّها» است. و آنچه در اين ميان مى‌‌آيد جمله معترضه است.

2. تعبير «صعوبت» اينجا جالب نيست. مقصود، اضافه خفى است.

3. واژه «لمّا» در عبارت فوق، «لمّا»ى شرطيه است. جوابش در چند سطر بعد مى‌‌آيد: «فبقي ضرورةً...».

زاوِيَةً حادَّةً. فَأَمَّا الْخَطُّ الْغَيْرُ الْمُتَّصِلِ بِهذَا الْخَطِّ فَإِنَّهُ لا يُحَدَّدُ بِهِ شَىْءٌ، وَكانَ اِعْتِبارُ الْمَيْلِ مِنَ الْخَطِّ الْمُسْتَقيمِ مُطْلَقاً غَيْرَ صَحيح في هذا الْبابِ، وَإِلاّ فَالْمُنْفَرِجَةُ وَالْقائِمَةُ أَيْضاً حادَّةٌ. وَكَذلِكَ اِعْتِبارُ الْمَيْلِ عَنِ الْخَطِّ الْفاعِلِ لِلْمُنْفَرِجَةِ، لاَِنَّ الْمَيْلَ عَنِ الاِْنْفِراجِ قَدْ يَحْفَظُ الاِْنْفِراجَ، إِذْ تَكُونُ مُنْفَرِجَةٌ أَصْغَرَ مِنْ مُنْفَرِجَة. وَكَذلِكَ حُكْمُ الْحادَّةِ هذِهِ مَعَ أَنَّ الْحادَّةَ لا يُمْكِنُ أَنْ تُعَرَّفَ بِالْحادَّةِ فَيَكُونُ تَعريفَ مَجْهُول بِمَجْهُول.

نكته ديگر

در اينجا نكته ديگرى را جناب شيخ به صورت عطف بر مطالب گذشته بيان مى‌‌كند تا در آخر فصل قافيه شعرى را كه سروده است درست كند. و آن نكته، اين است: درست است كه زاويه حادّه، از قائمه كوچك‌‌تر و يا جزئى از آن است؛ اما، اين بدان معنا نيست كه بايد زاويه حادّه با قائمه سنجيده شود تا مفهوم آن به دست آيد. ضرورت ندارد كه زاويه حاده را با يك زاويه قائمه يا با زاويه منفرجه‌‌اى مقايسه كنيم و بگوييم: «حادّه» آن است كه از آن‌‌دو، كوچك‌‌تر باشد! پس، قوام حادّه بودن، به مقايسه و اضافه نيست بلكه مفهوم زاويه حادّه، يك مفهوم نفسى است كه لازمه‌‌اش يك اضافه است. همين اضافه‌‌اى كه در تعريف آن اخذ مى‌‌كنيم و مى‌‌گوييم: زاويه حادّه از زاويه قائمه كوچك‌‌تر است. بنابراين، وقتى مى‌‌گوييم زاويه حادّه، جزئى از زاويه قائمه و يا كوچك‌‌تر از زاويه قائمه است، اضافه خفّى‌‌اى را در آن اخذ كرده‌‌ايم؛ ولى اين بدان معنا نيست كه اساساً حادّه بودن با مقايسه حاصل مى‌‌شود.

آرى، اگر يك مفهوم اضافى مانند «صِغَر» و «كِبَر» بود، در اين صورت، بدون مقايسه، تحقق نمى‌‌يافت. از اين رو، تا صغير را با كبير نسنجيم، اصلا صغير معنا نمى‌‌يابد. زيرا همان چيزى كه صغير است، اگر با چيز ديگرى

سنجيده شود، كبير خواهد بود. در نتيجه، چنين مفهومى، يك مفهومِ نسبى است. اما، زاويه حادّه، اين‌‌چنين نيست.

با توجّه به اين مطلب، اين پرسش مطرح مى‌‌شود كه اين اضافه از كجابه وجود آمده است؟ يعنى وقتى حادّه، يك مفهوم نفسى است، چرا چنين اضافه‌‌اى لازمه آن است؟ و چرا ما در تعريفِ آن، بر اين اضافه تكيه مى‌‌كنيم؟مصنف، براى پاسخ به اين سؤال، تا آخر فصل درباره همين مطلب توضيح مى‌‌دهد و مى‌‌گويد: زاويه حادّه، زاويه‌‌اى است كه دو ضلع آن نسبت به هم وضع خاصّى دارند برخلاف قائمه كه دو ضلعش وضع ديگرى دارد؛ و برخلاف منفرجه كه دو ضلعش نسبت به هم وضع ديگرى دارد. ولى زاويه حادّه، از آن رو كه وضعش به گونه‌‌اى است كه در آن اضافه واقع شده است حادّه ناميده مى‌‌شود. و علّت لزوم اضافه در آن اينست كه در حادّه دو خط وجود دارد كه قُرب و بُعدى نسبت به هم دارند و همين قرب و بُعدْ منشأ آن مى‌‌شود كه اضافه‌‌اى بين آن‌‌دو پديد آيد. از اين رو، اگر بگوييم آن‌‌دو قريب به هم هستند يك نوع اضافه درست مى‌‌شود. و اگر بگوييم بعيد از هم هستند نوع ديگرى از اضافه را پديد مى‌‌آورد. حال، بايد ديد كه قرب و بُعد را نسبت به چه چيز مى‌‌سنجيم.

آنچه گفته شد توضيح اين عبارت بود: (من جهة ذلك الوضع وقع فيه اضافة) يعنى از جهت وضعى كه دو خط زاويه حادّه با هم دارند در آن، اضافه واقع شده است. و چون چنين است: «عَرَض ان يتعلّق البيان...» و همين امر منشأ آن است كه در تعريف زاويه حادّه، اين اضافه را اخذ كنيم، هرچند به اين اضافه تصريح نكنيم.

به هر حال، بالقوه دلالت شده است بر اينكه اضافه بالفعلى را در تعريف زاويه اخذ مى‌‌كنند.

چنان‌‌كه ملاحظه مى‌‌كنيد در اينجا يك تعبير بالفعل وجود دارد: «لم يدلّ على هذه الاضافة بالفعل» و يك تعبير «اضافة بالفعل». مصنف در مقام فرق ميان اين دو تعبير مى‌‌گويد: وقتى مى‌‌گوييم: حادّه از قائمه، كوچك‌‌تر است؛ اضافه‌‌اى نسبت به قائمه در نظر مى‌‌گيريم، در اين صورت لزومى ندارد كه قائمه بالفعل وجود داشته باشد. همان‌‌گونه كه گفتيم وقتى گفته مى‌‌شود زاويه حادّه كوچك‌‌تر از قائمه است، اين بدان معنا نيست كه بالفعل قائمه‌‌اى وجود دارد و ما حادّه را با آن مى‌‌سنجيم، بلكه ممكن است زاويه قائمه بالقوه، وجود داشته باشد. پس منظور اين است كه بتوان يك زاويه قائمه رسم كرد كه بزرگ‌‌تر از آن زاويه حادّه باشد. در نتيجه، وجود زاويه قائمه بالقوّه است؛ ولى اضافه‌‌اى كه اين زاويه حادّه نسبت به آن زاويه قائمه دارد، اضافه بالفعلى خواهد بود.

بنابراين، هرگاه زاويه قائمه‌‌اى داشته باشيم، زاويه حادّه از آن زاويه مفروض، كوچك‌‌تر خواهد بود. يعنى زاويه حادّه، صفت «اصغريّت» را نسبت به زاويه قائمه مفروض، بالفعل دارد.

مصنف، اضافه موجود در زاويه را اضافه «صعب» (مخفى) قلمداد مى‌‌كند؛ و آن‌‌گاه، درصدد رفع صعوبتِ آن برمى‌‌آيد؛ و توضيح مى‌‌دهد كه چگونه اين اضافه در زاويه وجود دارد و لازمه آن است. و در مقام پاسخ به اين پرسش، نخست درباره زاويه مسطّحه توضيح مى‌‌دهد؛ و به تبيين گستره مفهومى آن مى‌‌پردازد، هرچند اين مطلب اختصاص به زاويه مسطّحه ندارد و نظير آن درباره زاويه مجسّمه هم جارى است.

تعريف زاويه مسطّحه و توضيح واژه‌‌هاى «قيام» و «ميل»

هرگاه خطى با خط ديگرى تلاقى پيدا كند، از قيام يكى از آن دو، بر ديگرى‌‌زاويه پديد مى‌‌آيد. در تعريف زاويه از تعبير «قيام خطٍّ على خطّ» استفاده شده است.

امّا «قيام»، دو اصطلاح دارد:

1. يك اصطلاح معروف هندسى است كه در اين اصطلاح، «قيام» در مقابل افقى بودن و مايل بودن، استعمال مى‌‌شود. چنان‌‌كه مى‌‌گويند: خطى به خط ديگرى قائم مى‌‌شود يعنى عمود مى‌‌گردد. آنچه در اينجا مطرح است، اين اصطلاح خاص منظور نيست. اصطلاح عامّ قيام اين است كه خطى با خط ديگر تلاقى پيدا كند. به طور مثال، خطى بر روى صفحه‌‌اى رسم شده است، سپس خط ديگرى بگونه‌‌اى رسم مى‌‌شود كه خطّ اوّل را قطع مى‌‌كند. از تقاطع اين دو خط زاويه پديد مى‌‌آيد. اما، خود تلاقى دو خط نيز چند حالت دارد: الف ـ حالت قائم و عمود ب ـ حالت مايل به سوى ديگرى ج ـ حالت مايل از ديگرى امّا «ميل» مفهومى است كه با دو حرف جرّ، متعدّى مى‌‌شود: «ميل عن الشىء» و «ميل الى الشىء». وقتى چيزى مايل است؛ يعنى از چيزى به سوى چيز ديگر ميل كرده است. از اين رو، خطى كه با خط ديگر تلاقى مى‌‌يابد؛ اگر مايل باشد؛ معنايش آن است كه از سويى به سوى ديگر ميل پيدا كرده است. پس، جهتى را براى ميلِ آن بايد در نظر گرفت و نمى‌‌توان آن را به طور مطلق تصوّر كرد، و به يك معنا مى‌‌توان گفت كه تمام زاويه‌‌ها، «ميل» دارند. زاويه منفرجه هم ميل دارد. بنابراين، نمى‌‌توان مطلقِ ميل را مشخصّه زاويه حادّه قرار داد و گفت: زاويه حادّه آن است كه خطش مايل باشد، بلكه بايد جهتِ ميل را تعيين كرد تا معلوم شود كه زاويه منظور، چه زاويه‌‌اى است.

رابطه ميل با خط اعتدال

«وكان ميل الذى يحدث...»در جايى كه يكى از دو خط تلاقى كننده «ميل» داشته باشد در واقع ميل از

حالت اعتدال خواهد بود، يعنى ميل از يك سوى به سوى ديگر. و حالتى كه نه ميل به سوى اين طرف و نه به سوى آن طرف است حالت اعتدال ناميده مى‌‌شود، و خط اعتدال، همان است كه زاويه قائمه را رسم مى‌‌كند. بدين‌‌سان، اگر خط مستقيمى داشته باشيم كه خط ديگرى با آن تلاقى كند به گونه‌‌اى كه ميلى به اين طرف و آن طرف نداشته باشد، زاويه قائمه به وجود مى‌‌آيد. حال، با در نظر گرفتن چنين خطى (خط اعتدال) هرگاه خطى را فرض كنيم كه از خط اعتدال به سمت راست يا به سمت چپ ميل دارد، مى‌‌گوييم از خط معيار به يكى از دو طرف، ميل پيدا كرده است. امّا اگر بگوييم يك خط به سوى خط ديگر «ميل» يا «قرب» دارد،(1) نوع زاويه ـ مثلاً حادّه بودن ـ مشخص نمى‌‌شود؛ زيرا در زاويه منفرجه هم «ميل» و «قرب» وجود دارد. پس بايد خط مايل را با خط مستقيم (اعتدال) بسنجيم تا بتوانيم نوع زاويه را مشخص كنيم.

بنابراين، اگر مبدأ ميل را مشخص نكنيم و تنها بگوييم ميل به سوى اين خط داشته باشد، اين نمى‌‌تواند مشخصه‌‌اى براى هيچ نوع زاويه‌‌اى قرار گيرد. زيرا خط در هر زاويه‌‌اى به خط ديگر ميل دارد. اعمّ از اينكه

«حادّه» يا «قائمه» و يا «منفرجه» باشد، از اين رو، هرگاه دو خطى را در نظر بگيريم كه بدون هيچ ميلى به هم نزديك شوند زاويه‌‌اى نخواهد آمد. اما، چنانچه يكى از آن دو، كمى مايل شود، زاويه منفرجه ساخته مى‌‌شود. ولى اين ميل، ميل مطلقى است كه مقتضاى انفراج و فاصله داشتن دو خط در هر زاويه‌‌اى است. از اين رو، بايد مبدأ اين ميل و منتهاى آن، مشخص شود، و جهت و متعلَّق آن، تعيين گردد. و مبدئى كه ميل با آن مقايسه مى‌‌شود بايد خط باشد، آن هم نه هر خطّى هرچند خطّى بى‌‌ارتباط و كاملا جداى از خط


1. «قرب» و «ميل» در اينجا نسبى است. تنها ميل از جايى به جايى ديگر نوع زاويه را مشخص نمى‌‌كند.

مايل باشد، بلكه بايد اتّصالى با آن داشته باشد و آن همان خطّى است كه آن را قطع مى‌‌كند و از محلّ تقاطعْ زاويه به وجود مى‌‌آيد. والاّ، اگر خطى را در ادامه خط نخستين رسم كنيم، زاويه‌‌اى پديد نمى‌‌آيد. يعنى در فاصله 180 درجه، زاويه رسم نمى‌‌شود. زاويه آن است كه از 180 درجه كمتر باشد ـ هرچند يكهزارم درجه كمتر باشد ـ پس، بايد ميلى از آن خط، پيدا شود؛ و اين ميل، ميان همه زوايا مشترك است. زاويه حادّه از آن خط، ميل دارد چنان‌‌كه قائمه و منفرجه نيز از آن، ميل دارند. از اين رو، با ميل مطلق، نوع زاويه مشخص نمى‌‌شود. و طبعاً نمى‌‌توان آن را فصل مميّز زاويه حادّه به شمار آورد، وگرنه، لازمه‌‌اش آن است كه زاويه منفرجه و قائمه نيز حادّه باشند. زيرا، آن دو نيز از آن خط مستقيم، ميل دارند. همچنين مايل بودن خطّ زاويه حادّه از خط زاويه منفرجه هم علامت زاويه حادّه نيست، زيرا، خط زاويه قائمه نيز از خط منفرجه، مايل است. حتى مى‌‌توان زاويه منفرجه ديگرى را فرض كرد كه از خط زاويه منفرجه نخستين، مايل باشد و آن به اين صورت است كه زاويه دوم، اضيق از زاويه نخست باشد. زيرا، على‌‌رغم آنكه ميل از انفراج دارد، خود نيز منفرجه است.

همچنين نمى‌‌توان گفت: زاويه حادّه آن است كه از خط زاويه حادّه مايل باشد؛ زيرا ممكن است هزاران زاويه حادّه فرض كرد كه از خط زاويه حادّه ديگر مايل باشند. به علاوه، اين تعريف، «تعريف الشىء بنفسه» خواهد بود. زيرا، در تعريف حادّه گفته مى‌‌شود: «حادّه آن است كه خطّش از زاويه حادّه مايل باشد» و اين در حالى است كه هنوز زاويه حادّه شناخته نشده است. و اين همان «تعريف الشىء بنفسه» و تعريف مجهولى بوسيله مجهول ديگر است.

فَبَقِى(1) ضَرُورَةً أَنْ يَكُونَ تَعْريفُها بِالْقائِمَةِ، الَّتي لَيْسَ يَبْقى قَوامُها مَعَ الْمَيْل


1. جواب «لمّا كانت الزاوية السطحية...» در چند سطر قبل است.

عَنْها مَحْفُوظاً. فَكَأَنَّهُ يَقُولُ: إِنَّ الْحادَّةَ هِىَ الَّتي عَنْ خَطَّيْنِ قامَ أَحَدُهُما عَلَى الاْخَرِ، وَمالَ أَقْرَبَ مِنْ خَطِّ قائِمَة لَوْ قامَت(1)، حَتّى هِىَ أَصْغَرُ مِنَ الْقائِمَةِ لَوْ كانَتْ. وَلَيْسَ نَعْني بِها أَنَّها بِالْفِعْلِ مُوجُودَةٌ مَقيسَةٌ بِقائِمَة تَزيدُ عَلَيها، فَحينَئِذ يَكُونُ الْحَدُّ كاذِباً، وَلكِنْ بِقائِمَة(2)بِهذِهِ الصِّفَةِ. وَالْقائِمَةُ بِهذِهِ الصَّفَةِ مِنْ حَيْثُ هِىَ بِالْقُوَّةِ الْمَوْجُودَةِ بِالْفِعْلِ قُوة(3)هِىَ قائِمَةٌ بِالْقُوَّة(4)، فَإِنَّ الْقُوَّةَ مِنْ حَيْثُ هِىَ قُوَّةٌ وُجودٌ بِالْفِعْلِ. وَرُبَما كانَتِ الْقُوَّةُ أَيْضاً مُوجُودَةٌ بِالْقُوَّةِ وَهِىَ الْقُوَّةُ الْبَعيدَةُ مِنَ الْفِعْلِ، ثُمَّ تَصيرُ بِالْفِعْلِ قُوَّةً قَريبَةً. فَإِنَّ الْقُوَّةَ الْقَريبَةَ عَلَى تَكَوُّنِ الاِْنْسانِ فِى الْغَذاءِ تَكُونُ بِالْقُوَّةِ، ثُمَّ إِذا صارَ مَنِيّا(5)صارَتْ تِلْكَ الْقُوَّةُ الْقَريبَةُ مُوجُودَةً بِالْفِعْلِ، وَإِنَّما يَكُون فِعْلُها غَيْرَ مَوْجُود.«فبقى ضرورة...»

با توجه به مطالب گذشته كه گفته شد زاويه اين‌‌گونه رسم مى‌‌شود كه بايد ميلى در آن لحاظ شود؛ اما، نه ميل مطلق؛ بلكه ميل از چيز ديگرى كه آن را از زاويه منفرجه به زاويه حادّه مشخص كند و تنها چيزى كه مى‌‌تواند ملاك اين ميل باشد خط زويه قائمه است. از اين رو، در تعريف زاويه حادّه، اضافه‌‌اى به زاويه قائمه در نظر گرفته مى‌‌شود.

پس، تنها اين راه باقى ماند كه در تعريف زاويه حادّه بگوييم: «زاويهاى است كه خطّش از خط زاويه قائمه مايل است». زيرا، اگر زاويه قائمه اندكى به اين طرف يا آن طرف، ميل پيدا كند، ديگر قائمه بودنش از بين مى‌‌رود. برخلاف زاويه حادّه و منفرجه كه اگر اندكى ميل پيدا كنند از حادّه بودن يا منفرجه


1. اين همان مطلبى است كه در گذشته به آن اشاره شد كه وجود قائمه، بالفعل لازم نيست. «لوقامت» يعنى قائمه مفروض هم كافى است براى تعريف زاويه حادّه.

2. يعنى «مقيسةٌ بقائمة بهذه الصفة».

3. تميز «الموجوده» است.

4. يعنى از آن جهت كه بالقوة الموجودة است، قوّه‌‌اش بالفعل است. يعنى بالقوه دو گونه است: بالقوه‌‌اى كه قوه‌‌اش بالفعل است و بالقوه‌‌اى كه قوّه‌‌اش هم بالقوّه است.

5. در نسخه چاپ قاهره «ميّتا» است ولى صحيح آن «منيّا» مى‌‌باشد.

بودن بيرون نمى‌‌روند. چنين نيست كه هرگاه يكى از اين دو اندكى ميل پيدا كند به قائمه تبديل شود. منفرجه، هرچه ميل پيدا كند باز هم منفرجه است، همان‌‌گونه كه حادّه اگر ميل پيدا كند باز هم حادّه است. اما، قائمه اگر اندكى ميل پيدا كند، ديگر قائمه نخواهد بود.

كسى كه تعريف فوق را براى زاويه حادّه در نظر مى‌‌گيرد گويا اين‌‌چنين مى‌‌گويد: «حادّه، زاويهاى است كه از دو خطّى حاصل مى‌‌شود كه يكى از آن دو بر ديگرى قيام و اتصال پيدا كند، و ميل داشته باشد اما ميلى نزديكتر از ميلى كه خط قائمه دارد، اگر قائمه‌اى تحقق يابد». يعنى ما خطى را رسم مى‌‌كنيم كه خط ديگرى به آن متصل مى‌‌شود، و در اثر آن زاويه‌‌اى پديد مى‌‌آيد؛ اما، اين دو خط آن‌‌چنان به هم متصل مى‌‌شوند كه اگر زاويه قائمه‌‌اى تحقق مى‌‌يافت، ميل آن زاويه از ميل زاويه قائمه، اقرب بود.

مقصود ما اين نيست كه حتماً بايد زاويه قائمه‌‌اى بالفعل باشد و زاويه حادّه، با آن مقايسه شود آن‌‌گاه بگوييم اين قائمه، نسبت به حادّه بالفعل زيادتى دارد. چه، اگر چنين تعريف كنيم، تعريف كاذبى خواهد بود. زيرا، زواياى حادّه فراوانى هست كه اصلا قائمه‌‌اى بالفعل در كنار آنها نيست. پس، بايد آنها حادّه نباشند!قائمه مفروض از آن جهت كه بالقوه موجود است؛ بالفعل موجود نيست؛ اما، قوّة‌‌الوجودش بالفعل است. چنين تعبيرى در جايى گفته مى‌‌شود كه در مقابل آن، به تعبير شيخ، بالقوّه‌‌اش هم بالقوه باشد. البته، اين به يك معمّا شبيه‌‌تر است! منظور از آن قوّه بعيده است. هرگاه چيزى بالقوة‌‌البعيده موجود باشد، سپس بالقوّة‌‌القريبة گردد؛ چنين چيزى قوّه قريبه‌‌اش هم بالقوه است. در اين باره توضيح بيشترى در عبارات آينده خواهد آمد.

به هر حال، مصنف مى‌‌گويد زاويه حادّه را بايد با زاويه قائمه‌‌اى سنجيد كه بالقوه موجود است امّا بالقوّه بودنش بالفعل است. و چون قوّه‌‌اش بالفعل

موجود است، مى‌‌توان اضافه‌‌اى بين زاويه حادّه و آن، در نظر گرفت؛ و اين اضافه را در تعريف حادّه اخذ نمود و گفت: زاويه حادّه آن است كه از زاويه‌‌اى كه بالقوه موجود است اصغر باشد.

پس، قوّه از آن جهت كه قوّه است خود يك موجود بالفعل است. البته، اين مطلب جاى مناقشه دارد لكن، اكنون درصدد تقرير فرمايش جناب شيخ، هستيم و در جاى مناسب به مناقشه آن اشاره خواهيم كرد.

اما، اينكه ما شرط مى‌‌كنيم بالقوه بودنِ آن، فعليّت داشته باشد؛ از آن رو است كه در برخى موارد بالقوّه بودن آن نيز بالقوه است! و آن جايى است كه چيزى «بالقوة البعيدة من الفعل» باشد؛ آن‌‌گاه، بالفعل قوّه قريبه شود. به طور مثال، قوّه قريبه براى پيدايش انسان، در غذا بالقوّه است. زيرا، غذا گرچه مى‌‌تواند انسان شود؛ اما، قوّه قريبه‌‌اش اكنون فعليت ندارد. وقتى غذا در بدن انسانى هضم شد و به صورت منى درآمد، آن‌‌گاه، «بالقوة القريبه»، انسان مى‌‌شود. ولى تا غذا به مادّه مَنَوى تبديل نشده است همچنان «بالقوة البعيده» باقى خواهد بود. در نتيجه، بالقوه بودنش هم هنوز فعليت نيافته است. بنابراين، قوّه قريبه غذا هم ـ بالقوّه است و وقتى تبديل به منى شد قوّه قريبه‌‌اش بالفعل مى‌‌گردد، و آن‌‌گاه فعليّت مى‌‌يابد كه به انسان تبديل شود.

فَإِذَنْ اَلحادَّةُ تُحَدُّ بِقائِمَة لا بِالْفِعْلِ مُطْلَقاً، بَلْ بِالْقُوةِ. فَلا تُحَدُّ بِنَظير لَها(1)وَلا أَيْضاً بِما لَيْسَ لَهُ حُصُولٌ. فَإِنَّ الْمَحْدُودَ بِهِ قائِمٌ بِالْقُوَّةِ، وَذلِكَ لَهُ مِنْ حَيْثُ هُوَ كَذلِكَ حُصُولٌ بِالْفِعْلِ، وَبِالْحَرِىِّ أَنْ عُرِّفَتِ الْحادَّةُ وَالْمُنْفَرِجَةُ بِالْقائِمَةِ، فِإِنَّ الْقائِمَةَ تَتَحَقَّقُ مِنَ الْمُساواةِ وَالْمُماثَلَةِ وَالْوَحْدانِيَّةِ، وَتانِكَ تَتَحَقَّقانِ مِنَ الْخُروجِ عَنِ الْمُساواةِ. وَأَمَّا الْقائِمَةُ فَتَتَحَقَّقُ بِذاتِها. وَلَقَدْ كانَ يُمْكِنُ أَنْ يُقالَ: إِنَّ الْحادَّةَ أَصْغَرُ زاوِيَتَيْنِ مُخْتَلِفَتَيْنِ تَحْدُثانِ مِنْ قِيامِ خَطٍّ عَلى خَطٍّ، وَالْمُنْفَرِجَةُ أَعْظَمُهُما، وَكانَ حينَئِذ إذا حُقِّقَ فَقَدْ أُشيرَ اِلَى الْقائِمَةِ، لاَِنَّ الاَْكْبَرَ هُوَ الَّذي يَكُونُ مِثْلا


1. در برخى نسخه‌‌ها «بنظيرتها» دارد كه بهتر است.

وَزِيادَةً، وَالاَْصْغَرُ هُوَ الَّذي يَنْقُصُ عَنِ الْمِثْلِ. فَبِالْمِثْلِ تَتَحَقَّقُ مَعْرِفَةُ الصِغَرِ وَ الْكِبَرِ، وَبِالْواحِدِ الْمُتَشابِهِ تَتَحَقَّقُ الْمُتَكَثِّرُ الْغَيْرُ الْمُتَشابِهِ الْمُخْتَلِف.

فَهكَذا يَجِبُ أَنْ يُتَصَوَّرَ الْحالُ في أجْزاءِ الْمَحْدُوداتِ، ثُمَّ يَجِبُ أَنْ يَتَذَكَّرَ ما قُلْناهُ قَبْلُ أَيْضاً في حالِ أَجْزاءِ الْمادَّةِ وَعَلائِقِها.

از مطالب گذشته معلوم شد كه زاويه حادّه به وسيله زاويه قائمه تعريف مى‌‌شود. چنان‌‌كه مى‌‌گوييم: «زاويه حادّه آن است كه از زاويه قائمه كوچكتر است يا جزئى از زاويه قائمه مىباشد». اما، چنين نيست كه بايد زاويه قائمه بالفعل موجود باشد؛ بلكه كافى است كه بالقوه موجود باشد.

«فلاتحدّ بنظيرتها...» در واقع معناى اين جمله آن است كه كسى اشكال نكند كه تعريف شما هم، «تعريف الشى بنفسه» شد. زيرا، تعريف شما مانند آن است كه در تعريف «زيد» گفته شود: مانند «عمرو» است در حالى كه «عمرو» هم براى ما ناشناخته است. اينكه زاويه حادّه را به وسيله قائمه تعريف كنيد چيزى را براى ما روشن نمى‌‌كند. زيرا، قائمه اعرف از حادّه نيست.

اين مطلب، زمينه مى‌‌شود براى اينكه جناب شيخ در اين باره بيشتر توضيح دهد كه قائمه زودتر از حادّه شناخته مى‌‌شود. پس، نه تعريف به نظير است و نه تعريف به چيزى است كه وجود ندارد. قائمه، معدوم محضنيست، بلكه قوّه‌‌اش موجود است و زاويه قائمه از حادّه و منفرجه اعرف است.

پس، سزاوار است كه حاده و منفرجه، با قائمه تعريف شوند. و اين مطلب، مى‌‌تواند وجه ديگرى باشد براى اينكه حادّه به وسيله قائمه تعريف شود. يا منفرجه هم به وسيله قائمه تعريف شود. همچنين مى‌‌توان اين مطلب را متمّم بحث سابق قرار داد. يعنى وقتى گفتيم «لا تحدّ بنظيرتها...» معنايش اين است كه همان‌‌گونه كه ما ادعا كرديم قائمه نظير حادّه نيست. ولى محشّين، اين را وجه ديگرى تلقّى كرده‌‌اند.

توضيح آنكه: مى‌‌توان قائمه را تعريف نمود به زاويه‌‌اى كه از دو خطى

حاصل مى‌‌شود كه طرفينش مساوى باشند. يعنى مفهوم مساوات يا مفهوم مماثلت را در آن اخذ كنيم. بگوييم هرگاه خطى با خط ديگرش التقا يابد در دو طرف نقطه التقا دو زاويه مثل هم تحقق مى‌‌بابد. يا به تعبير عام بگوييم هر دو يك نوع زاويه را پديد آوردند. يعنى در تعريف زاويه قائمه مفهوم «وحدانيت» را اخذ كنيم در مقابل «تقابل» كه از عوارض «كثرت» است. پس، در تعريف زاويه قائمه مى‌‌توانيم يكى از اين مفاهيم را استفاه كنيم: مساوات، مماثلت يا واحد بودن. اين مفاهيم، مبهم نيستند؛ از اين رو، مى‌‌توان گفت دو فرد از يك ماهيت. زيرا، هر ماهيتى مى‌‌تواند دو فرد مثل هم داشته باشد. پس، مماثلت، يك امر مجهولى نيست. بلكه يك مفهوم بديهى است. همچنين وقتى دو كمّيت را با هم مى‌‌سنجيم، مى‌‌گوييم دو كمّيت با هم مساوى هستند. پس مفهوم مساوات، همچون مفهوم وحدت، مفهوم مجهولى نيست. پس، ما در تعريف زاويه قائمه، غير از التقاى خطّين، يك مفهوم بديهى ديگرى را كه يا عين كمّيت است، يا لازمه آن است، و يك مفهوم بديهى به‌‌شمار مى‌‌آيد اخذ كرده‌‌ايم.

اما، در تعريف زاويه حادّه، نمى‌‌توان به اين امور اكتفا كرد، و اين‌‌گونه مفاهيم بديهى را در آن اخذ نمود. از اين رو، تعريف زاويه قائمه، آسان‌‌تر است. پس، ما نخست زاويه قائمه را مى‌‌شناسيم، وقتى مفهوم قائمه روشن شد، مى‌‌گوييم حادّه از آن كوچك‌‌تر است و منفرجه از آن بزرگ‌‌تر است.

بنابراين، تعريف قائمه با مفاهيمى از قبيل مساواة، مماثلت، وحدانيّت تحقق مى‌‌يابد. هر يك از اين مفاهيم را مى‌‌توان در تعريف زاويه قائمه به كار گرفت. البته، برخى از اين مفاهيم طبق مبانى، فرق دارد. چون اختلاف است درباره اينكه زاويه، شكل و كيفيّتى است كه عارض كمّيت مى‌‌شود يا خودش‌‌از قبيل كمّيات است. اگر خودش از قبيل كميات باشد، در اين صورت،«مساواة» از مفاهيمى خواهد بود كه در كمّيت اخذ مى‌‌شود؛ و از لوازم بديهى كمّيت به‌‌شمار

خواهد آمد. و اگر «مماثلت» را اخذ كنيم، در هر ماهيتى دو فرد از يك ماهيّت مى‌‌توانند مماثلت داشته باشند. «وحدانيت» هم يكى از مفاهيم عامّه است.

به هر حال، براى تعريف ماهيت زاويه قائمه، به جز التقاى خطّين و يكى از اين مفاهيم بديهى، به چيز ديگرى نياز نيست. اما، دو زاويه حادّه و منفرجه اين‌‌گونه نيستند. اين دو، برخلاف زاويه قائمه بايد از حدّ مساوات خارج شوند.

از اين رو، نخست بايد مفهوم مساوات را شناخت، آن‌‌گاه گفت خروج از حدّ مساوات موجب مى‌‌شود كه زاويه حادّه به وجود آيد. اما، زاويه قائمه خودبه‌‌خود تحقق يافته و مفهومش روشن است.

تعريف ديگرى از زاويه كه نيازمند قائمه نيست

در پايان، اشاره مى‌‌كند به اينكه اگر كسى اشكال كند و بگويد ما مى‌‌توانيم زاويه را اين‌‌گونه تعريف كنيم كه هرگاه خطى، خط ديگرى را قطع كند، از چند حال خارج نيست: الف ـ يكى از ديگرى كوچك‌‌تر است و اين همان زاويه حادّه خواهد بود.

ب ـ يكى از ديگرى بزرگ‌‌تر است؛ اين، زاويه منفرجه است.

ج ـ هر دو با هم مساوى باشند، كه اين زاويه قائمه خواهد بود.

بنابراين، با چنين بيانى، هر سه زاويه در عرض هم تعريف مى‌‌شوند. و ديگر نيازى نيست كه اول زاويه قائمه را تعريف كنيم و آن‌‌گاه، آن را معيار قرار داده، زاويه حادّه و منفرجه را با آن بشناسيم.

پاسخ مصنف از بيان فوق

مصنف، در پاسخ اين اشكال مى‌‌گويد: در همين‌‌جا هم شما بى‌‌آنكه متوجه باشيد زاويه قائمه را اخذ كرده‌‌ايد و معيار قرار داده‌‌ايد. زيرا، همين كه شما

مفهوم كوچك‌‌تر را به كار مى‌‌بريد؛ مفهوم كوچك‌‌تر در مقابل مساوى و بزرگ‌‌تر مطرح مى‌‌شود و با آنها تضايف دارد. پس، وقتى مفهوم كوچك‌‌تر وجود دارد، معنايش اين است كه مساوى هم وجود دارد. و مساوى، همان قائمه است.

حاصل آنكه وقتى گفته شود با التقاى دو خط، دو زاويه مختلف به وجود مى‌‌آيد كه زاويه كوچك‌‌ترش حادّه و زاويه بزرگ‌‌ترش منفرجه است، در پاسخ گفته مى‌‌شود وقتى «مُختلفَيْن» مى‌‌گوييد، معنا و مفهومش اين است كه «غير مختلفين» هم وجود دارد. نخست، «غير مختلف» را در نظر گرفته‌‌ايد كه آن زاويه قائمه است؛ هرچند اسم آن را نياورده‌‌ايد. آن‌‌گاه، از زاويه حادّه و منفرجه سخن به ميان آورده‌‌ايد. پس، چنان‌‌كه ملاحظه مى‌‌كنيد، اگر همين تعريف هم به خوبى تحليل شود، خواهيد ديد كه در همين تعريف نيز به زاويه قائمه به عنوان معيار اشاره شده است. و وقتى مى‌‌گوييد زاويه منفرجه بزرگ‌‌تر است، يعنى چيزى بيش از «مثل» دارد. يا وقتى مى‌‌گوييد كوچك‌‌تر است يعنى چيزى كمتر از «مثل» دارد. پس، در همه اين موارد مفهوم «مثل» را ضمناً لحاظ كرده‌‌ايد؛ هرچند اسم آن را نياورده‌‌ايد. «مختلفتين» را هم با چيزى مى‌‌شناسيم كه متشابه باشد. يعنى نوعى يگانگى و وحدت داشته باشد. پس، نخست مفهوم وحدت و تشابه را در نظر مى‌‌گيريم؛ آن‌‌گاه، با نفى آن، اختلاف را مى‌‌شناسيم.(1)

* * * * *


1. البته، بحث تفصيلى همه اينها در اوايل منطق شفا آمده است. كسانى كه خواهان تفصيل مطالب‌‌اند مى‌‌توانند به بحث‌‌هاى اوليه منطق شفا رجوع كنند.

فهرست اعلام

ابن‌سينا

اتّحاد عاقل و معقول از ديدگاه ابن‌سينا، 84، 98

اجتماع صور از ديدگاه ابن‌سينا، 475

اضافه موجود و معدوم از ديدگاه ابن‌سينا، 198

اعتبارات صورت عقلى از ديدگاه ابن‌سينا، 439

اقسام اضافه از ديدگاه ابن‌سينا، 185

انتقال عرض از ديدگاه ابن‌سينا، 49

تشخّص بسائط از ديدگاه ابن‌سينا، 550

تشخّص صورت از ديدگاه ابن‌سينا، 550

تشخّص عرض از ديدگاه ابن‌سينا، 550

تعريف جوهر از ديدگاه ابن‌سينا، 85، 655

جايگاه آثار فلسفى ابن‌سينا، 559

جايگاه كلّى از ديدگاه ابن‌سينا، 424

جنس و ماده از ديدگاه ابن‌سينا، 465، 480

جوهر از ديدگاه ابن‌سينا، 654

جوهر بسيط از ديدگاه ابن‌سينا، 655

جوهر مركّب از ديدگاه ابن‌سينا، 655

جوهريت كيف محسوس از ديدگاه ابن‌سينا، 30

جوهريت و عرضيت علم از ديدگاه ابن‌سينا، 84

حدوث نفس از ديدگاه ابن‌سينا، 289

شناخت نوع منحصر در فرد از ديدگاه ابن‌سينا، 656

عرضيت كيف محسوس از ديدگاه ابن‌سينا، 32

علّت تشخّص از ديدگاه ابن‌سينا، 381، 546

علّت تشخّص از ديدگاه ابن‌سينا و فارابى، 381

علم از ديدگاه ابن‌سينا، 434

فصل حقيقى از ديدگاه ابن‌سينا، 511

قدرت از ديدگاه ابن‌سينا، 261

قوّه انفعالى و فعل از ديدگاه ابن‌سينا، 290

قوّه فاعلى و فعل از ديدگاه ابن‌سينا، 286، 289، 290

كلّى از ديدگاه ابن‌سينا، 446

مباحث تحليل زبانى ابن‌سينا، 613

مثال افلاطونى از ديدگاه ابن‌سينا، 430

معانى صورت در آثار ابن‌سينا، 656

مفهوم كلّى از ديدگاه ابن‌سينا، 436

ملاك كلّيت از ديدگاه ابن‌سينا، 417، 424

وجود اضافه از ديدگاه ابن‌سينا، 185، 195

وجود ذهنى از ديدگاه ابن‌سينا، 78

وجود كلّى از ديدگاه ابن‌سينا، 453

وجود كيف محسوس از ديدگاه ابن‌سينا، 27

* اتّحاد

اقسام اتّحاد، 536

انواع اتّحاد، 598

* اتّحاد عاقل و معقول

اتّحاد عاقل و معقول از ديدگاه ابن‌سينا، 84، 98

اتّحاد عاقل و معقول از ديدگاه صدرالمتألهين، 84

نتايج آموزه اتّحاد عاقل و معقول، 84

* اختيار

تقدّم رئيس بر مرئوس در اختيار، 213

قدرت و اختيار، 249، 261

* ادراك

قوّه فاعلى و ادراك، 266

* ادراك باطنى

علّت ادراكات باطنى، 271

* ادراك حسّى

ادراك حسّى و ادراك خيالى، 620

ادراك حسّى و ادراك عقلى، 620

ادراك حسّى و ادراك غيرحسّى، 619

ادراك عقلى و ادراك حسّى، 650

* ادراك خيالى

ادراك حسّى و ادراك خيالى، 620

* ادراك شخصى

ادراك كلّى و ادراك شخصى، 650

* ادراك عقلى

ادراك حسّى و ادراك عقلى، 620

ادراك عقلى و ادراك حسّى، 650

حقيقت ادراك عقلى، 101، 103

* ادراك كلّى

ادراك كلّى و ادراك شخصى، 650

* اراده

اسباب اراده، 272

اقسام اراده، 263

تقوّم قدرت به اراده، 262

فعليت فاعل با اراده، 273

فعليت فاعل علمى با اراده، 272، 275

فقدان اراده در فاعل طبيعى، 275

مراتب اراده، 272، 273

نقش اراده در فاعليت فاعل، 267

وساطت اراده براى تأثير عقل، 310

وساطت اراده در تأثير عقل مفارق، 306

* اراده جزافى

اكثرى نبودن اراده جزافى، 310

* استاد مصباح

برهان عرضيت كيف محسوس از ديدگاه استاد مصباح، 67

برهان قوّه و فعل از ديدگاه استاد مصباح، 316

حركت از ديدگاه استاد مصباح، 93

حقيقت اضافه از ديدگاه استاد مصباح، 199

حقيقت عدد از ديدگاه استاد مصباح، 111

شناخت ماهيت از ديدگاه استاد مصباح، 619

علّت حركت قسرى از ديدگاه استاد مصباح، 302

كيفيت مختصّ به عدد از ديدگاه استاد مصباح، 111

ملاك كلّيت از ديدگاه استاد مصباح، 418، 437

*استعداد

توقّف انواع مادى بر استعداد، 429

* استوانه

وجود استوانه از ديدگاه مهندسان، 115

وجود استوانه و وجود دايره، 115

* اشتراك

اقسام اشتراك ميان مفاهيم، 445

«مفهوم اشتراك بين افراد»، 441

ملاك «اشتراك بين افراد» از ديدگاه صدرالمتألهين، 442

* اصطلاحات فلسفى

مأخذ اصطلاحات فلسفى، 205

* اصوليين

قضيه مهمله از ديدگاه اصوليين، 378

* اضافه

اتّصاف اضافه به معقوليت بالقياس در ذهن، 197

اشكالات وجود اضافه، 196

اضافه و جوهر، 196

اقسام اضافه، 165

اقسام اضافه از ديدگاه ابن‌سينا، 185

اقسام اضافه بحسب ضميمه، 167

اقسام اضافه بحسب طرفين، 160

اقسام اضافه بحسب عروض، 157، 159

اقسام اضافه عارض بر كيف، 164

اقوال در وجود اضافه، 178، 182

بالقياس بودن مفهوم اضافه، 170، 171

براهين اعتبارى بودن اضافه، 180، 184

براهين وجود اضافه، 179، 182، 185

تشخّص نوع با اضافه، 547، 549

تعريف اضافه، 186

توانايى عقل بر اختراع اضافه، 197

جايگاه مباحث اضافه، 157

جايگاه وجود حقيقى اضافه، 176

حصر اقسام اضافه، 166

حقيقت اضافه از ديدگاه استاد مصباح، 199

خارجى و قياسى بودن اضافه، 196، 197

عدم تأثر جوهر از اضافه، 547

عدم تقوّم جوهر به اضافه، 296

عدم تقوّم علم به اضافه، 434

عدم توقّف اضافه بر اضافات متأخّر، 191

عدم واسطه بين اضافه و موضوع، 171

عروض اضافه بدون واسطه بر كيف، 164

عروض اضافه بر «اَين»، 165

عروض اضافه بر «متى»، 165

عروض اضافه باواسطه بر كيف، 164

قيام اضافه به موضوع خود، 172

ماهيت اضافه، 157

مثال براى اضافه فاقد ضميمه، 167، 168

مثالهاى اضافه داراى ضميمه، 167

مثالهاى اقسام اضافه بحسب عروض، 157

مثالهاى وجود اضافه در خارج، 182

مضاف حقيقى و اضافه، 187

مقوله بودن اضافه، 178

منشأ اضافه در زوايا، 677

موارد عروض اضافه بر نوع، 549

موضوع و مقيس اليه اخوّت، 174

موضوع و مقيس اليه اضافه، 174

نامهاى مقوله اضافه، 156

نحوه وجود اضافه، 158

وجود اضافه از ديدگاه ابن‌سينا، 185

وجود اضافه از ديدگاه ابن سينا، 195

وجود اضافه در خارج، 186، 190

وجود اضافه در ذهن، 182

وجود اقسام اضافه، 189

وجود ضميمه در اضافه عاشق و معشوق، 168

وحدت نوعى اضافه، 195

وحدت نوعى اضافه اخوت، 173

* اضافه اعتبارى

اتكّاء اضافه‌هاى اعتبارى به عقل، 194

* اضافه باواسطه

مثالهاى اضافه باواسطه، 163

* اضافه عالِم

وجود ضميمه در اضافه عالِم و معلوم، 169

* اضافه متراكب

استقلال اضافه‌هاى متراكب از هم، 192، 194

توقّف اضافات متراكب بر تعقّل، 189

* اضافه متّفق الطرفين

مثالهاى اضافه متّفق الطرفين، 160

وحدت نوعى اضافه متّفق الطرفين، 171

* اضافه محاكات

مثالهاى اضافه محاكات، 166

* اضافه كثير الاضعاف

مشخص نبودن اضافه كثير الاضعاف، 162

* اضافه متراكب

مثال‌هاى اضافه متراكب، 194

* اضافه مختلف الطرفين

اقسام اضافه مختلف الطرفين، 161

مثال اضافه مختلف الطرفين، 160

وحدت نوعى اضافه مختلف الطرفين، 170، 172

* اعتراض مستند

تعريف اعتراض مستند، 587

* اعداد واسطه

تعدّد اعداد واسطه، 343

عدم محدوديت اعداد واسطه، 344

* اعراض

عدم فصل اشتقاقى براى اعراض، 579

* افلاطون

وجود كلّى از ديدگاه افلاطون، 454

* افلاك

عدم قوّه براى افلاك، 326

فعليت افلاك، 326

كرويت افلاك، 138

* الم

لذّت و الم، 271

* الهيات شفاء

الهيات شفاء، 415

تأليف الهيات كتاب شفا، 654

مباحث فصل دوّم از مقاله پنجم، 416

مباحث فصل دوّم از مقاله چهارم، 245

مباحث مقاله سوم، 529

* امتناع

شناخت امتناع و شناخت مقدوريت، 317

* امكان

اقسام امكان در مادّيات، 287

امكان و مقدوريت، 317

تصادق امكان و قدرت، 317

تصادق امكان و مقدوريت، 318

تقدّم امكان بر جسم، 297

تقدّم امكان بر نفس، 297

شناخت امكان و شناخت مقدوريت، 317

معانى امكان، 254

موضوعيت مادّه براى امكان، 315

نياز امكان به موضوع، 286

* امكان استعدادى

اقسام امكان استعدادى، 269

امتناع امكان استعدادى براى مجرّد تامّ، 294

امكان ذاتى و امكان استعدادى، 286

تقدّم امكان استعدادى بر جسم، 299

تقدّم امكان استعدادى بر عرضى مفارق، 428

تقوّم امكان استعدادى به اضافه، 295

عدم امكان استعدادى براى مجرّد تامّ، 293

علّيت امكان استعدادى براى عرض، 54

قوّه و امكان استعدادى، 257

ماهيت امكان استعدادى، 295

موضوعيت مادّه براى امكان استعدادى، 299

* امكان الوجود

امكان الوجود و قوّه الوجود، 320

* امكان ذاتى

امكان ذاتى و امكان استعدادى، 286

تقدّم امكان ذاتى بر حوادث، 316

* امكان وجود

اقسام امكان وجود، 291

عرض بودن امكان وجود، 319

نسبى بودن امكان وجود، 319

وجودى بودن امكان وجود، 319

* امكان وجود نعتى

تعريف امكان وجود نعتى، 291

* امكان وجود نفسى

اقسام امكان وجود نفسى، 292

تعريف امكان وجود نفسى، 291

* امور عامّه

معانى امور عامّه، 360

* انسان

اجزاء انسان، 356

انسان و اَشكال هندسى، 672

اينهمانى جسم لا بشرط با انسان، 485

تقدّم جسم بشرط لا بر انسان، 485

تقوّم انسان به نفس ناطقه، 665

حمل حسّاس بر انسان، 478

ذكر اجزاء در تعريف انسان، 665

ذكر انسان در تعريف انگشت، 662

ذكر انگشت در تعريف انسان، 665

عدم تقوّم انسان به اجزاء بدن، 669

فصل انسان، 590

نفس ناطقه و انسان، 574

* انفعال

مثالهاى اضافه فعل و انفعال، 166

* انقلاب «عين»

بقاء موضوع در انقلاب «عين»، 55

معانى انقلاب «عين»، 55

* انقلاب ماهيت

معانى انقلاب ماهيت، 46

* انكساگوراس

مادّه عالم از ديدگاه انكساگوراس، 323

* انوثت

عدم تحصّل حيوان با انوثت، 518

عروض ذكورت و انوثت بر نوع، 528

علّيت مزاج براى انوثت، 518

* ايجاد

وساطت عقول در ايجاد، 346

* اَين

عروض اضافه بر «اَين»، 165

* بالعرض

معانى بالعرض، 314

* بالقوّه

اقسام بالقوّه، 682

* بدن

بدن و امكان استعدادى نفس، 299

تعلّق نفس به بدن، 297

عدم انطباق نفس در بدن، 298

عدم تقوّم انسان به اجزاء بدن، 669

موضوعيت بدن براى كيف نفسانى، 73

نقش بدن در حدوث نفس، 299

نياز بدن به اجزاء، 669

* برهان انّى

برهان انّ و برهان لم، 235

* برهان قوّه و فعل

برهان قوّه و فعل از ديدگاه استاد مصباح، 316

* برهان لمى

برهان انّ و برهان لم، 235

* بسيط

انتزاع جنس و فصل از بسائط، 608

تشخّص بسائط از ديدگاه ابن‌سينا، 550

جنس و مادّه در بسائط، 479

حدّ و محدود در بسائط، 640، 641

ذات و ماهيت در بسائط، 640

ماده و صورت در بسائط، 482

مراتب ادراك بسائط، 619

* بشرط شىء

معانى بشرط شىء، 468

* بشرط لا

معانى بشرط لا، 468، 471

* بعض

مشخص نبودن اختلاف جمله و بعض، 162

* بىنهايت

عدم احاطه ذهن بر بى‌نهايت، 450

* تام

تامّ و جميع، 342

تامّ و كلّ، 342

كاربردهاى عرفى واژه تامّ، 340

كاربردهاى واژه تامّ، 351

مترادفهاى واژه تامّ، 342

* تامّ و ناقص

جايگاه مباحث تامّ و ناقص، 339

* تأخّر

نقطه اشتراك تقدّم و تأخّر، 205

* تأخّر رتبى

تقدّم و تأخّر رتبى، 209

* تأخّر رتبى اتّفاقى

تقدّم و تأخّر رتبى اتّفاقى، 211

* تأخّر رتبى صناعى

تقدّم و تأخّر رتبى صناعى، 211

* تأخّر رتبى طبيعى

تقدّم و تأخّر رتبى طبيعى، 210

* تأخّر زمانى

تقدّم و تأخّر زمانى، 208

* تأخّر مكانى

تقدّم و تأخّر مكانى، 207

* تجرّد

رجوع از تجرّد به جسمانيت، 65

* تداخل ابعاد

امتناع تداخل ابعاد، 68، 69، 79

مقدار داشتن كيف محسوس و تداخل ابعاد، 68

* ترتيب

اقسام ترتيب، 210

* تسلسل

تسلسل در فصول، 560، 575

تسلسل در مفاهيم اضافى، 180، 184

تسلسل در مفاهيم اعتبارى، 180، 184

تسلسل در مفاهيم رياضى، 443، 452

تسلسل در مفاهيم كلّى، 442، 444، 450، 453

تسلسل در مفاهيم منطقى، 442

جواب مبنايى به اشكال تسلسل در فصول، 580

* تشخّص

اقوال در علّت تشخّص، 548

علّت تشخّص از ديدگاه ابن‌سينا، 381، 546

علّت تشخّص از ديدگاه ابن‌سينا و فارابى، 381

علّت تشخّص از ديدگاه صدرالمتألّهين، 546

علّت تشخّص از ديدگاه فارابى، 546

علّت تشخّص از ديدگاه فلاسفه، 643

علّت تشخّص از ديدگاه مشائين، 381

* تعريف

تكرار در تعريف، 638

جايگاه مباحث تعريف، 582

* تعريف ارسطويى

نارسايى تعريف ارسطويى، 582

* تعقّل

تعقّل از ديدگاه مشائين، 97

توقّف اضافات متراكب بر تعقّل، 189

* تقدّم

نقطه اشتراك تقدّم و تأخّر، 205

* تقدّم بالشرف

تعريف تقدّم بالشرف، 212

* تقدّم بالطبع

تعريف تقدّم بالطبع، 236

* تقدّم رتبى

تقدّم و تأخّر رتبى، 209

* تقدّم رتبى اتّفاقى

تقدّم و تأخّر رتبى اتّفاقى، 211

* تقدّم رتبى صناعى

تقدّم و تأخّر رتبى صناعى، 211

* تقدّم رتبى طبيعى

تقدّم و تأخّر رتبى طبيعى، 210

* تقدّم زمانى

تقدّم و تأخّر زمانى، 208

* تقدّم مكانى

تقدّم و تأخّر مكانى، 207

* تقدّم و تأخّر

اشتراك معنوى تقدّم و تأخّر، 204

اقوال در مأخذ تقدّم و تأخّر، 212

ترتيب اقسام تقدّم و تأخّر، 212

تعريف تقدّم و تأخّر، 205

تقدّم و تأخّر از ديدگاه عرف، 207

جايگاه مباحث تقدّم و تأخّر، 204

مسئله تقدّم و تأخّر و مسئله قوّه و فعل، 241

مشكّك بودن تقدّم و تأخّر، 204

معناى عرفى تقدّم و تأخّر، 205

* تقدّم و تأخّر بالشرف

گستره تقدّم و تأخّر بالشرف، 212

* تقدّم و تأخّر حقيقى

مصاديق تقدّم و تأخّر حقيقى، 199

* تقدّم و تأخّر رتبى

اقسام تقدّم و تأخّر رتبى، 210

* تقدّم و تأخّر زمانى

اضافه تقدّم و تأخّرزمانى ازديدگاه صدرالمتألهين، 199

ذهنى بودن تقدّم و تأخّر زمانى، 198

* تقدّم و تأخّر فلسفى

مأخذ تقدّم و تأخّر فلسفى، 205، 207، 208

* تماس

موضوع و مقيس اليه تماسّ، 175

* تمام

كلّ و تمام، 352

* توان

قوّه و توان، 258

* جزئى

اقسام جزئى، 362، 459

اندراج كلّى ذيل جزئيات، 458

تعريف جزئى، 362

تقوّم جزئيات به كلّى، 457

جزئى و شخص، 177

جزئى و كلّى، 177

جزء و جزئى، 456

حمل كلّى بر جزئيات، 459

عدم تقوّم كلّى به جزئيات، 457

عدم محدوديت جزئيات كلّى، 460

علّت تخصّص مفهوم جزئى، 363

معانى جزئى، 177، 438، 439

مقسم كلّى و جزئى، 416، 418

وجود جزئى در ذهن، 177

وجود كلّى و وجود جزئيات، 461

* جزئى اضافى

جزئى اضافى و كلّى از ديدگاه صدرالمتألهين، 439

* جزئى حقيقى

جزئى حقيقى و كلّى از ديدگاه صدرالمتألهين، 439

* جزء

انفكاك اجزاء از اَشكال، 668

تقوّم كلّ به اجزاء، 457

تقوّم نوع به اجزاء، 659

جزء و جزئى، 456

حمل جزء بر كلّ، 467، 474، 587

ذكر اجزاء در تعريف اَشكال، 666

ذكر اجزاء در تعريف انسان، 665

ذكر اجزاء در تعريف كلّ، 669

شناخت اجزاء با شناخت كلّ، 662

شناخت كلّ با شناخت اجزاء، 662

شناخت كلّ و شناخت اجزاء، 664

عدم اندراج كلّ ذيل اجزاء، 458

عدم تقوّم اجزاء به كلّ، 457

عدم حمل كلّ بر جزء، 459

كاربردهاى جزء، 356

كلّ و اجزاء، 619

ماهيت حمل جزء بر كلّ، 588

مثالهاى ذكر كلّ در تعريف اجزاء، 663

مثالهاى ذكر كلّ در تعريف جزء، 671

محدوديت اجزاء كلّ، 460

مشخص نبودن جزء در اضافه جزء و كلّ، 162

وجود كلّ و وجود اجزاء، 461

* جزء لايتجزّى

براهين بطلان جزء لا يتجزّى، 133

جزء لا يتجزّى و انقسام مثلث متساوى الاضلاع، 133

جزء لا يتجزّى و تقدّم قوّه بر فعليت، 323

جزء لايتجزّى و دايره، 132

فعليت جزء لا يتجزّى، 323

لوازم وجود جزء لا يتجزّى، 132

ماهيت مسئله جزء لايتجزّى، 117

وجود دايره از ديدگاه قائلين به جزء لا يتجزّى، 112، 122

وجود دايره و بطلان جزء لا يتجزّى، 119، 123

* جسم

اجزاء جسم، 356

احتمالات در علّت افعال جسم، 308

استغناء جسم از كيف محسوس، 28

استغناء جسم از كيفيات محسوسة، 24

اعتبارات جسم، 488

اعتبارات مفهوم جسم، 467، 469، 472

اعتبار بشرط لا مفهوم جسم، 472

اعتبار لا بشرط مفهوم جسم، 470، 473

اقسام جسم، 325

اقسام فاعليت اجسام، 301

امتناع حلول جوهر عقلى در جسم، 61

انتقال كيف محسوس از جسم، 33

انتقال كيف محسوس به جسم، 36

انفكاك كيف محسوس از جسم، 35

پيدايش حرارت در اجسام، 28

تقدّم اجزاء جسم بر جسم، 484

تقدّم امكان استعدادى بر جسم، 299

تقدّم امكان بر جسم، 297

تقدّم مادّه بر جسم، 483

جسم و كيف محسوس، 71

جهت حركت نزولى جسم، 150

حمل جسم بر اشياء، 539

حمل جسم بر انواع جسمانى، 470، 474

ذكر جوهر در تعريف جسم، 630

عدم انتقال كيف محسوس از جسم، 35، 36

عدم جزئيت كيف محسوس براى جسم، 35

عدم عليّت جسم براى فعل، 308

عدم علّيت عقل براى فعل جسم، 309

عدم علّيت غير جسم براى جسم، 31، 33

علّت سقوط جسم، 150

علّيت ماده براى جسم، 299

كيف محسوس و جسم، 69

مقدار جسم و مقدار كيف محسوس، 68، 69

موضوعيت جسم براى كيف محسوس، 35

نامتناهى بودن اجزاء جسم، 53

وساطت جسم در تأثير عقل مفارق، 305

* جسم بسيط

تعريف جسم بسيط، 137

شكل جسم بسيط، 137، 139

كرويت جسم بسيط، 138

وجود جسم بسيط، 137، 138

* جسم بشرط لا

تقدّم جسم بشرط لا بر انسان، 485

* جسم خارجى

عدم علّيت جسم خارجى براى حركت طبيعى، 305

عدم علّيت جسم خارجى براى فعل، 308

* جسم سبك

امتناع حركت عَرَضى جسم سبك، 150

* جسم فلكى

فعليت جسم فلكى، 325

* جسم لابشرط

اينهمانى جسم لا بشرط با انسان، 485

* جسميت

تنافى عدم جسمانيت و ذووضع بودن، 31

رجوع از تجرّد به جسمانيت، 65

* جمله

كلّ و جمله، 162

مشخص نبودن اختلاف جمله و بعض، 162

* جميع

تامّ و جميع، 342

واژه كلّ و واژه جميع، 353، 354، 355

* جنس

ابهام اجناس اعراض، 493

ابهام جنس، 523، 586، 590

ابهام مفهوم جنس، 497

ابهام مفهوم جنسى در ذهن، 491

اتّحاد جنس و فصل، 532، 596، 601

اتّحاد فصل و جنس، 605

اتّصاف جنس به ابهام در ذهن، 609

اجتماع دو فصل در يك جنس، 430

اخصّ بودن فصل از جنس، 509

استغناء جنس از اعراض، 539

اشاره به مصداق جنس، 495

اشتمال مفهوم جنسى بر فصل، 491

اعتبارات جنس، 596، 606

اعتبارات جنس و فصل در ذهن، 612، 613

انتزاع جنس و فصل از بسائط، 608

انتزاع جنس و فصل از مركّبات، 607

انتزاع جنس و فصل از مقادير، 609

اندراج فصل اشتقاقى ذيل جنس، 578

اندراج فصل ذيل جنس، 566

انفصال فصل از جنس، 570

تجرّد و ماديت جنس، 428

تحصّل جنس با فصل، 520، 541

تحصّل جنس با نوع، 430

تحصّل و تشخّص جنس، 546، 548

تركيب ماهيت از جنس و فصل، 581

تعريف جنس، 481

تعيّن جنس با فصل، 601

تغاير جنس و فصل، 588، 602، 606

تفكيك جنس از نوع، 557

تقدّم جنس بر نوع، 483

تكثّر اجناس با فصول، 427

جايگاه وجود جنس، 591

جزئيت جنس براى نوع، 486

جزئيت فصل براى جنس، 487

جنس و فصل، 483، 588، 611

جنس و فصل در انواع مقدار، 602

جنس و فصل در مركّبات، 558

جنس و فصل در ملاحظه آلى، 612

جنس و فصل در ملاحظه استقلالى، 613

جنس و ماده، 468، 470، 586

جنس و ماده از ديدگاه ابن‌سينا، 465، 480

جنس و مادّه در بسائط، 479

جنس و نوع، 428، 548، 557

حمل جنس بر اعراض، 539، 541

حمل جنس بر فرد، 533

حمل جنس بر نوع، 532، 582، 605

خصوصيت اجتماع فصل با جنس، 498

خصوصيت مفهوم تحصّل بخش جنس، 505

ذاتى بودن جنس براى نوع، 566

عدم اندراج فصل ذيل جنس، 576، 578

عدم انفصال فصل از جنس، 492

عدم تحصّل جنس با عوارض، 507، 520

عدم تحصّل جنس با فصل الفصل، 514

عدم تحصّل جنس با لوازم فصل، 513

عدم تماميت مفهوم جنس، 495

عدم علّيت جنس براى نوع، 490

عدم واسطه در ثبوت فصل براى جنس، 511

عدم وساطت مفهوم اعمّ بين جنس و فصل، 517

عرض لازم و مراتب جنس، 531

عرضى بودن جنس براى فصل، 566، 569

عروض فصل الفصل بر جنس، 514

عروض فصل بر جنس، 434

عروض مفاهيم با واسطه بر جنس، 516

علّيت فصل براى جنس، 489

عينيت جنس و فصل، 601

غائيت فصل براى جنس، 524

فرايند شكل‌گيرى جنس و فصل، 177

فصل حقيقى و جنس، 595

فصل ذيل جنس، 559

مدلول جنس و فصل، 605

مراتب ثبوت فصول براى اجناس، 515

معانى جنس، 466، 481

مفهوم عامّ و مفهوم جنس، 566

ملاحظه آلى جنس و فصل، 612

ملاحظه استقلالى جنس و فصل، 613

نشانه جنس، 480

ويژگى مفهوم جنس، 466

* جوهر

اتّحاد عرض و جوهر، 599

اجتماع جوهر و عرض، 79

اجتماع جوهريت و عرضيت، 95

استغناء جوهر از موضوع، 43

اضافه و جوهر، 196

اقسام جوهر، 574

انتقال جوهر، 29

انطباق تعريف جوهر بر جوهر، 94

انطباق تعريف جوهر بر جوهر ذهنى، 89

تأثر جوهر از اعراض، 547

تركيب جوهر و عرض، 631، 638

تعريف جوهر از ديدگاه ابن‌سينا، 85، 655

جواز انتقال جواهر، 38

جوهر از ديدگاه ابن‌سينا، 654

جوهريت وجود ذهنى جوهر، 86

جوهريت و عرضيت، 95

حمل جوهر بر اعراض، 535

حمل جوهر بر انواع جوهر، 577

حمل جوهر بر فصل جوهر، 577

ذاتى نبودن جوهر براى ناطق، 568

ذاتى و عرضى بودن جوهر، 575

ذكر جوهر در تعريف اَشكال، 634

ذكر جوهر در تعريف اعراض، 635

ذكر جوهر در تعريف جسم، 630

ذكر جوهر در تعريف عرض، 630، 637

ذكر جوهر در تعريف كمّيات، 634

ذكر جوهر در تعريف ماهيتهاى مركّب، 636

عدم اجتماع جوهريت و عرضيت در خارج، 95

عدم تأثر جوهر از اضافه، 547

عدم تقوّم جوهر به اضافه، 296

عدم تقوّم جوهر به وجود، 85

عدم تقوّم عرض به جوهر، 635

عدم زوال جوهر، 29

عدم علّيت جوهر خاصّ براى عرض خاصّ، 45

علّيت جوهر خاصّ براى اعراض خاصّ، 44

فصل نبودن جوهر براى اعراض، 576

فصل نبودن عرض براى جوهر، 576

لوازم انتقال جواهر، 38

معانى جوهر، 627

مفاد قضيه فصول الجوهر جوهر، 576، 578

موضوعيت ذهن براى جوهر، 90

نظريه كمون و بروز و لوازم انتقال جواهر، 38

نفسى بودن مفهوم جوهر، 316

ويژگى‌هاى وجود جوهر، 86

* جوهر بسيط

جوهر بسيط از ديدگاه ابن‌سينا، 655

حدّ و محدود در جوهر بسيط، 633

حدّ و محدود در غير جوهر بسيط، 635

مصاديق غير جوهر بسيط، 635

* جوهر خارجى

تركيب در جواهر خارجى، 661

جوهر ذهنى و جوهر خارجى، 87، 88

* جوهر ذهنى

ثبوت موضوع براى جوهر ذهنى، 90

جوهر ذهنى و جوهر خارجى، 87، 88

جوهريت و عرضيت، 95

* جوهر عقلى

امتناع حلول جوهر عقلى در جسم، 61

* جوهر مركّب

جوهر مركّب از ديدگاه ابن‌سينا، 655

فصل اشتقاقى در جواهر مركّب، 579

* جهان

علّيت خداى متعال براى جهان، 322

* حادث

نياز وجود حادث به موضوع، 297

* حالت اعتدال

تعريف حالت اعتدال، 679

* حد

اتّحاد اجزاء حدّ، 589

اجزاء حدّ، 563

اجزاء حدّ و اجزاء محدود، 659

اعتبارات حدّ، 614، 616

اقسام حدّ، 629

بساطت حدّ در ملاحظه آلى، 617

تركّب حدّ، 587

تركّب حدّ در لحاظ استقلالى، 617

تساوى حدّ با محدود، 629

تعريف حدّ، 638

حدّ و اجزاء حدّ، 616

حدّ و اجزاء حدّ در ملاحظه استقلالى، 615

حدّ و اجزاء حدّ در ملاحظه آلى، 615، 618

حدّ و اجزاء حدّ در ملاحظه استقلالى، 614، 618

حدّ و رسم، 644

حدّ و ماهيت، 643، 645

حدّ و محدود، 588، 606، 611

حدّ و محدود در بسائط، 640، 641

حدّ و محدود در جوهر بسيط، 633

حدّ و محدود در غير جوهر بسيط، 635

حدّ و محدود در مركّبات، 641

حمل اجزاء حدّ بر محدود، 611

حمل حدّ بر محدود، 587

زيادى حدّ بر محدود، 629

شمول حدّ براى غير جوهر بسيط، 635

عدم اختصاص حدّ به شخص، 649

عدم اشتمال حدّ بر اشاره، 644

عدم انطباق حدّ بر كائنات، 653

عدم كاربرد حدّ براى اشخاص، 644، 646

كاربرد حدّ براى انواع، 648

مشكّك بودن مفهوم حدّ، 632

معانى حدّ، 644، 673

ملاحظه آلى حدّ، 615

ملاحظه استقلالى حدّ، 615

* حدّ تام

تعريف حدّ تامّ، 614

* حرارت

پيدايش حرارت در اجسام، 28

* حركت

اخذ وجود خارجى در تعريف حركت، 91، 92

انطباق تعريف حركت بر مفهوم آن، 91

تعريف حركت، 87

ثبات مفهوم حركت، 86، 91

حركت از ديدگاه استاد مصباح، 93

عليّت طبيعت براى حركت، 270

* حركت ارادى

فاعليت نفس براى حركت ارادى، 303

* حركت جوهرى

لوازم حركت جوهرى، 65

* حركت طبيعى

عدم علّيت جسم خارجى براى حركت طبيعى، 305

عدم علّيت صورت جسميه براى حركت طبيعى، 304

علّيت صورت نوعيه براى حركت طبيعى، 304

فاعليت عقل مفارق براى حركت طبيعى، 305

* حركت قسرى

اقوال در علّت حركت قسرى، 302

علّت حركت قسرى از ديدگاه استاد مصباح، 302

مزاحمت حركتهاى قسرى با كمال ماده، 526

* حسّاس

اعتبارات مفهوم حسّاس، 478

حمل حسّاس بر انسان، 478

* حكمت

حكمت و قدرت، 263

* حمل

اقسام حمل، 540، 621

ملاك حمل، 536

* حمل اوّلى

پيشينه حمل اوّلى و حمل شايع، 84

مصاديق اختلاف حمل اوّلى و حمل شايع، 86

* حمل شايع

پيشينه حمل اوّلى و حمل شايع، 84

مصاديق اختلاف حمل اوّلى و حمل شايع، 86

* حوادث

اثبات تقدّم مادّه بر حوادث، 315، 319

تقدّم امكان ذاتى بر حوادث، 316

* حيوان

اعتبارات مفهوم حيوان، 385، 476

اعتبار بشرط لا مفهوم حيوان، 477

اعتبار لا بشرط مفهوم حيوان، 478

حمل حيوان بر انواع آن، 477

عدم تحصّل حيوان با انوثت، 518

عدم تحصّل حيوان با ذكورت، 518

فصل حيوان، 593

* خادم

تقدّم مخدوم بر خادم در تصرّف، 213

* خاص

وجود عام در خاصّ، 395

* خداى متعال

علّيت خداى متعال براى جهان، 322

فاعليت خداى متعال و عقول، 348

* خط

انقسام خطّ به دو جزء مساوى، 133

تعريف خطّ و تعريف مربع، 329

حقيقت خطّ، 674

قوّه خطّ براى مربع، 258

موارد تلاقى خطوط، 679

* خطّ اعتدال

تعريف خطّ اعتدال، 680

* خط مايل

خط محاذى و خط مايل، 135، 136

* خط محاذى

خط محاذى و خط مايل، 135، 136

* خطّ مستدير

خطّ مستدير و دايره، 140

ضرورت خطّ مستدير براى انطباق خطوط، 143

ضرورت خطّ مستدير براى انطباق سطوح، 143

* خطّ منحنى

تعريف خطّ منحنى، 145

جايگاه اثبات وجود خطّ منحنى، 113

* خلأ

امتناع خلأ، 58

انتقال كيف محسوس به خلأ، 58

جسمانيت كيف محسوس مفارق و خلأ، 63

* خير

خير و وجود، 331

فعليت و خير، 332، 333

قوّه و فعليت خيرات، 334

وجود و خيريت، 331، 333

* دايره

اثبات عرضيت دايره، 118

استدلال جدلى بر وجود دايره، 119، 123

امكان وجود دايره، 133

براهين وجود دايره، 137

برهان رياضى بر وجود دايره، 140

برهان طبيعى بر وجود دايره، 137

بساطت و تركّب دايره، 667

تجزّى و عدم تجزّى اجزاء سطح دايره، 126

تشابه اجزاء دايره، 138

تطبيق شعاع‌هاى دايره بر هم، 129

تعريف دايره، 145، 666

تقرير دوم برهان رياضى بر وجود دايره، 146

جايگاه اثبات وجود دايره، 113

جزء لايتجزّى و دايره، 132

خطّ مستدير و دايره، 140

دايره و زاويه حادّه، 672

ذكر دايره در تعريف قطعه، 662، 663

ذكر دايره در تعريف قوس، 663

ذكر محيط در تعريف دايره، 665

راه‌هاى اثبات وجود دايره، 118

رسم خطّ مستقيم بين مركز و محيط دايره، 136

شناخت دايره با شناخت اجزاء، 664

صافى و ناصافى سطح دايره، 126

صحّت مقدّمات برهان رياضى وجود دايره، 144

عدم فعليت اجزاء دايره، 665

علّيت دايره براى مثلث، 133

قطعه دايره و دايره، 674

مركز و محيط دايره مسامحى، 119

مقدّمات اثبات وجود دايره، 117

مقدّمات استدلال جدلى بر وجود دايره، 136

مقدمات برهان طبيعى بر وجود دايره، 138

موضوع انقسام دايره، 668

ناتوانى مهندس از اثبات وجود دايره، 117

ناصافى محيط دايره، 122

وجود استوانه و وجود دايره، 115

وجود اَشكال و وجود دايره، 113

وجود دايره از ديدگاه قائلين به جزء لا يتجزّى، 112، 123

وجود دايره از ديدگاه مهندسان، 113

وجود دايره و بطلان جزء لا يتجزّى، 119، 123

وجود كره و وجود دايره، 139

وجود مثلث و وجود دايره، 114

وجود مربع و وجود دايره، 114

* دون التمام

معانى فلسفى «دون التمام»، 350

* ذات

اتّصاف ذات به كلّيت و جزئيت، 441

صورت و ذات در مركّبات، 641

ماهيت و ذات، 639

* ذاتى

اقسام ذاتى، 562

معانى ذاتى، 671

* ذكورت

عدم تحصّل حيوان با ذكورت، 518

عروض ذكورت و انوثت بر نوع، 528

علّيت مزاج براى ذكورت، 518

* ذهن

موضوعيت ذهن براى جوهر، 90

* رجل همدانى

كلّى طبيعى از ديدگاه رجل همدانى، 411

* رسم

حدّ و رسم، 644

* رنگ

زوال رنگ، 28

ماهيت رنگ، 28

* رياضيات

فلسفه و رياضيات، 109

* زاويه

تعريف زاويه، 687

خفاء وجود اضافه در زاويه، 678

روش شناخت انواع زوايا، 680

علّت پيدايش زاويه، 680

ماهيت زاويه، 686

معيار تعريف زاويه، 687

معيت زوايا در شناخت، 687

منشأ اضافه در زوايا، 677

وجود ميل در زوايا، 679، 681

* زاويه حادّه

استغناء زاويه حادّه از اضافه، 676

تعريف زاويه حادّه، 681

تعريف زاويه حادّه با قائمه، 685

دايره و زاويه حادّه، 672

ذكر اضافه در تعريف زاويه حادّه، 676

ذكر زاويه قائمه در تعريف حادّه، 662، 663، 665

زاويه حادّه و زاويه قائمه، 674، 678، 682

* زاويه قائمه

تعريف زاويه حادّه با قائمه، 685

تعريف زاويه قائمه با بديهيات، 686

تقدّم زاويه قائمه در شناخت، 685

ذكر زاويه قائمه در تعريف حادّه، 662، 663، 665

زاويه حادّه و زاويه قائمه، 674، 678، 682

علّت زاويه قائمه، 680

* زاويه مسطّحه

تعريف زاويه مسطّحه، 678

* زياده

مثالهاى اضافه زياده و نقص، 166

مشخص نبودن اختلاف زياده و نقص، 161

* زيادة الوجود على الماهية

تاريخچه مسئله زيادة الوجود على الماهية، 422

* سالبه محصّله

انتفاء موضوع در قضيه سالبه محصّله، 368

روش بيان قضيه سالبه محصّله، 367

* سالبه محصّله

ارتفاع نقيضين در قضيه سالبه محصّله، 369

* سلسله اجناس

تقدّم و تأخّر در سلسله اجناس، 209

* شخص

تعريف شخص با رسم، 651

تماميت شخص و تماميت نوع، 673

جزئى و شخص، 177

روش تعريف شخص، 652

عدم اختصاص حدّ به شخص، 649

عدم كاربرد حدّ براى اشخاص، 644، 646

معانى شخص، 673

* شر

اتّصاف وجود به شرّيّت، 331، 332

اقسام شرّ، 331

قوّه و فعليت شرور، 333

* شرّ مطلق

امتناع شرّ مطلق، 332

عدم شرّ مطلق، 331

* شريّت

شريّت و قوّه، 333

قوّه و شريّت، 332

* شريك البارى

امتناع و عدم مقدوريت شريك البارى، 318

* شعاعهاى محاذى با هم

امكان رسم شعاع‌هاى محاذى با هم، 132

* شعاعهاى منطبق بر هم

امكان رسم شعاع‌هاى منطبق بر هم، 129

* شكل

انسان و اَشكال هندسى، 672

انفكاك اجزاء از اَشكال، 668

وساطت و تركّب اَشكال، 668

ذكر اجزاء در تعريف اَشكال، 666

ذكر جوهر در تعريف اَشكال، 634

شكل از ديدگاه صدرالمتألّهين، 111

موضوع انقسام اَشكال، 668

ناتوانى مهندس از اثبات وجود اشكال، 114

وجود اَشكال و وجود دايره، 113

وجود شكل در خارج، 112

* شكل طبيعى

تشابه اجزاء شكل طبيعى، 138، 139

مصاديق شكل طبيعى، 138

* شناخت عقلى

شناخت عقلى و شناخت مثال افلاطونى، 404

* شىء

اسباب تكثّر اشياء، 426

* شىء تام

معيار تماميت شىء، 342

* صدرالمتألهين

اتّحاد عاقل و معقول از ديدگاه صدرالمتألهين، 84

اضافه تقدّم و تأخّر زمانى از ديدگاه صدرالمتألهين، 199

ايجابى بودن فصل از ديدگاه صدرالمتألّهين، 511

برهان عرضيت كيف محسوس از ديدگاه صدرالمتألهين، 66

جايگاه كلّى از ديدگاه صدرالمتألّهين، 424

جزئى اضافى و كلّى از ديدگاه صدرالمتألهين، 439

جزئى حقيقى و كلّى از ديدگاه صدرالمتألهين، 439

حقيقت كلّى از ديدگاه صدرالمتألهين، 424

شكل از ديدگاه صدرالمتألّهين، 111

علّت تشخّص از ديدگاه صدرالمتألّهين، 546

علّت مامنه از ديدگاه صدرالمتألهين، 517

علم حصولى از ديدگاه صدرالمتألهين، 83

مجرّد شدن مادّيات از ديدگاه صدرالمتألهين، 65

ملاك «اشتراك بين افراد» از ديدگاه صدرالمتألهين، 442

ملاك كلّيت از ديدگاه صدرالمتألهين، 418، 437

وجوب معلول و وجوب علّت از ديدگاه صدرالمتألهين، 232

* صفات اعراض

عرضيت صفات اعراض، 111، 118

* صفات ذات اضافه

صفات نفسى و صفات ذات اضافه، 433

* صفات نفسى

صفات نفسى و صفات ذات اضافه، 433

* صفت

شناخت صفت و موصوف، 156

عينيت صفات وجود خارجى، 179

* صناعت

پيدايش قصدى صناعت، 281

صناعت و عادت، 281

علّت عادت و صناعت، 283

نياز صناعت به ادوات، 282

* صوت منطبع در ماده

عدم بُعد براى صور منطبعه در مادّه، 81

* صورت

اتّحاد ماده و صورت، 597، 598

اجتماع صور از ديدگاه ابن‌سينا، 475

استكمال مادّه با صورت، 667

تشخّص صورت از ديدگاه ابن‌سينا، 550

تشخّص صورت با موضوع، 547

تشخّص عزض از ديدگاه ابن‌سينا، 550

حلول صور منطبعه در امر ذى بعد، 81

ذات ماهيت و صورت، 389

ذكر صورت در تعريف جزء مادّه، 670

ذكر ماده در تعريف صورت، 630

صورت و ذات در مركّبات، 641

صورت و ماهيت بسيط، 641

صورت و ماهيت مركّب، 641

فصل و صورت، 478، 586

ماده و صورت، 484

ماده و صورت در بسائط، 482

ماهيت و صورت، 632

معانى صورت در آثار ابن‌سينا، 656

* صورت جسمانى

انطباع صورتهاى جسمانى در ماده، 298

* صورت جسميه

صورت جسميه و صورت مقداريه، 64

صورت نوعيه و صورت جسميه، 304

عدم علّيت صورت جسميه براى حركت طبيعى، 304

* صورت ذهنى

اعتبارات صورت ذهنى، 407

حكايت صورت ذهنى از افراد، 409

حيثيت كلّيت صورت ذهنى، 408

* صورت طبيعى

تعريف صورت طبيعى، 634

تعريف صورتهاى طبيعى، 655

ذكر ماده در تعريف صورت طبيعى، 634

نياز صورت طبيعى به ماده، 634

* صورت عقلى

اعتبارات صورت عقلى، 410، 436، 437

اعتبارات صورت عقلى از ديدگاه ابن‌سينا، 439

تشخّص صورت عقلى، 442

سلب كلّيت از صورت عقلى، 439

كثرت وجودى صورت عقلى، 410

كلّى و جزئى بودن صورتهاى عقلى، 438

ماده و صورت عقلى، 491

* صورت علمى

اقسام صورتهاى علمى، 78

* صورت مقداريه

صورت جسميه و صورت مقداريه، 64

* صورت منطبع در ماده

جوهريت صور منطبعه در مادّه، 81

كيف محسوس و صور منطبعه در مادّه، 81

* صورت نوعيه

احتمالات در علّيت صورت نوعيه، 311

استثناء در تأثير صورت نوعيه، 312، 313

براهين وجود صورت نوعيه، 301

چگونگى علّيت صورت نوعيه، 312

صورت نوعيه و صورت جسميه، 304

عدم فاعليت اتفاقى صورت نوعيه، 313

عدم فاعليت بالعرض صورت نوعيه، 314

علّيت صورت نوعيه براى حركت طبيعى، 304

علّيت صورت نوعيه براى رجحان فعل، 314

علّيت صورت نوعيه براى فعل، 308

وساطت صورت نوعيه براى تأثير عقل، 309

وساطت صورت نوعيه براى تأثير عقل مفارق، 311

وساطت صورت نوعيه در تأثير عقل مفارق، 305، 306

* ضدّين

عدم فاعليت طبيعت براى ضدّين، 268

علّيت فاعل علمى براى ضدّين، 271، 274

* ضعف

قوّه و ضعف، 249

مشخّص بودن اختلاف ضعف و نصف، 161

* طبيعت

اتّصاف طبيعت به كلّيت، 436

عدم فاعليت طبيعت براى ضدّين، 268

عدم كلّيت طبيعت در خارج، 436

عليّت طبيعت براى حركت، 270

فاعليت بالعرض طبيعت، 268

فاعليت طبيعت بانضمام طبع جديد، 275

كلّيت طبيعت در ذهن، 436

معانى طبيعت، 455

وحدت فعل طبيعت، 275

* طبيعت مادى

تزاحم طبايع مادى، 525

* طبيعت نوعيه

عقل فعّال و طبايع نوعيه، 100

* طبيعيات

معانى طبيعيات، 109

* ظلم

جهات شرّيت ظلم، 333

* عادت

استغناء عادت از ادوات، 283

صناعت و عادت، 281

عدم پيدايش قصدى عادت، 282

علّت عادت و صناعت، 283

* عارض

تعيّن موضوع عارض، 53

* عارض نوع

اقسام عوارض نوع، 549

* عاشق

وجود ضميمه در اضافه عاشق و معشوق، 168

* عالَم

اجزاء نخستين عالَم، 322

اضافه عالم و معلوم معدوم، 181

عدم تناهى اجزاء عالَم، 460

مادّه عالم از ديدگاه انكساگوراس، 323

مادّه عالم از ديدگاه مادّيگرايان، 323

* عام

وجود عام در خاصّ، 395

* عجز

قدرت و عجز، 249

* عدد

اتّصاف عدد به تماميت، 342

اقسام عدد، 451

حقيقت عدد از ديدگاه استاد مصباح، 111

وحدت مبدأ عدد، 343

وحدت منتهاى عدد، 343

* عدد تام

حدّ نصاب عدد تامّ، 342

* عدم انفعال

نيرومندى و عدم انفعال، 249

* عرض

اتّحاد عرض و جوهر، 599

اجتماع جوهر و عرض، 79

اجتماع جوهريت و عرضيت، 95

اسباب پيدايش عرض، 50

استغناء ذات عرض از اسباب، 51

استغناء ذات عرض از موضوع، 52

اقسام عرض، 49

اقوال در انتقال اعراض، 38

اقوال در انتقال عرض، 42

امتناع انتقال اعراض، 27

امتناع انتقال عرض، 56

انتقال عرض از ديدگاه ابن‌سينا، 49

انتقال عرض و انقلاب ماهيت، 46

انفكاك عرض از موضوع، 72

براهين امتناع انتقال عرض، 44، 49

تأثر جوهر از اعراض، 547

تبدّل ماهيت و انتقال عرض، 47

تركيب جوهر و عرض، 631، 638

تشخّص عرض از ديدگاه ابن‌سينا، 550

تشخّص عرض با معروض، 550

تشكيك در اعراض، 175، 176

تغيّر عرض و معروض، 550

جوهريت و عرضيت، 95

حمل جنس بر اعراض، 539، 541

حمل جوهر بر اعراض، 535

ذكر جوهر در تعريف اعراض، 635

ذكر جوهر در تعريف عرض، 630، 637

زوال و انتقال عرض، 50

عدم اجتماع جوهريت و عرضيت در خارج، 95

عدم انفكاك عرض از علّت خاصّ خود، 45

عدم بقاء موضوع در انتقال عرض، 56

عدم تقوّم عرض به جوهر، 635

عدم علّيت جوهر خاصّ براى عرض خاصّ، 45

عرض و فعل، 551

عرض و موضوع، 49، 175

عرضى بودن مفهوم عرض، 176

علّت اختصاص عرض، 54

علّت نياز عرض به اسباب، 52

علّيت امكان استعدادى براى عرض، 54

علّيت جوهر خاصّ براى اعراض خاصّ، 44

فصل نبودن جوهر براى اعراض، 576

فصل نبودن عرض براى جوهر، 576

قيام عرض به غير، 627

معانى انتقال عرض، 43

وجود موضوع براى انتقال عرض، 47

ويژگى‌هاى عرض، 36، 40

* عرض بى بُعد

نياز اعراض بى بعد به موضوع، 80

* عرض لازم

عرض لازم و مراتب جنس، 531

* عرضى

اقسام عرضى، 531

تعريف عرضى، 530

حمل عرضيات بر ماهيت، 370

* عرضى لازم

اقسام عرضى لازم، 531

عدم انفكاك عرضى لازم از ماهيت، 427

* عرضى مفارق

تقدّم امكان استعدادى بر عرضى مفارق، 428

تقدّم مادّه بر عرضى مفارق، 428

* عقل

اتكّاء اضافه‌هاى اعتبارى به عقل، 194

استغناء عقول از تجريد، 103

تأثر نفس از عقول، 103

تماميت عقول، 351

توانايى عقل بر اختراع اضافه، 197

عدم علّيت عقل براى فعل جسم، 309

عدم فصل اشتقاقى براى عقول، 579

علم عقل به متناقضين، 270

فاعليت خداى متعال و عقول، 348

وساطت اراده براى تأثير عقل، 310

وساطت صورت نوعيه براى تأثير عقل، 309

وساطت عقول در ايجاد، 346

* عقل اوّل

تقدّم عقل اوّل بر عقل دوّم، 216

* عقل دوّم

تقدّم عقل اوّل بر عقل دوّم، 216

* عقل فعّال

اتّحاد نفس با عقل فعّال، 98

اتّحاد نفوس متعدّد با عقل فعّال، 100

احتمالات در علم به عقل فعّال، 98

عدم علم نفوس متعدّد به عقل فعّال، 99

عقل فعّال و طبايع نوعيه، 100

علم نفس به معلومات عقل فعّال، 99

* عقل كلّى

تعريف عقل كلّى، 424

* عقل مجرّد

جوهريت و عرضيت عقول مجرّد، 96

شرايط ادراك عقلى عقول مجرّد، 103

شناخت عقلى عقول مجرّد، 101

ماهيت علم به عقول مجرّد، 96

معقولات و عقول مجرّد، 101

معقوليت عقول مجرّد، 96

* عقل مفارق

احتمالات در واسطه تأثير عقل مفارق، 305

فاعليت عقل مفارق براى حركت طبيعى، 305

وساطت اراده در تأثير عقل مفارق، 306

وساطت جسم در تأثير عقل مفارق، 305

وساطت صورت نوعيه براى تأثير عقل مفارق، 311

وساطت صورت نوعيه در تأثير عقل مفارق، 305، 306

وساطت قوّه براى تأثير عقل مفارق، 310

* علّت

احتمالات در معناى قضيه «اذا ارتفعت العلّة...»، 237

احتمالات در معناى قضيه «اذا وجدت العلّة...»، 227، 234

بررسى احتمالات در معناى قضيه «اذا وجدت العلّة...»، 229

بطلان احتمال دوم در معناى قضيه «اذا وجدت العلّة...»، 230

بطلان احتمال نخست در معناى قضيه «اذا وجدت العلّة...»، 229

تأخّر وجوب معلول از وجوب علّت، 233

تعيّن علّت و تعيّن معلول، 53

تقدّم معلول بر علّت در مقام علم، 217

دلالت معلول بر علّت، 229

صحّت احتمال سوّم در معناى قضيه «اذا وجدت العلّة...»، 235

ضرورت بالقياس معلول نسبت به علّت، 218

ضرورت صدور معلول متعيّن از علّت، 221

ضرورت علم به وجود علت و علم به وجود معلول، 237

عدم استغناء معلول از علّت، 230

عدم علّت و عدم معلول، 238

عدم علّيت معلول براى علّت، 229، 232، 233

علّت و معلول از ديدگاه فلاسفه غرب، 217

علّت و معلول ذهنى و خارجى، 236

علّت و معيت، 240

علم به عدم معلول و علم به عدم علّت، 238

علم به وجود علّت و علم به وجود معلول، 235، 236

علم به وجود معلول و علم به وجود علّت، 235، 236

علّيت غير علّت براى معلول، 230

عوامل تماميت علّت، 222

معانى علّت مامنه، 517

معيار تقدّم علّت بر معلول، 240

مفاد قضيه «اذا وجدت العلّة قد حصل المعلول...»، 231

مفاد قضيه «اذا وجدت العلةّ وجد المعلول»، 226

مقارنت معلول و علّت، 234

وجوب بالقياس علّت نسبت به معلول، 232

وجوب معلول و وجوب علّت از ديدگاه صدرالمتألهين، 232

وجود علّت براى تعيّن معلول، 221

* علّت بسيط

تماميت علّت بسيط، 218

* علّت تامّه

اتّصاف علّت تامّه به وجوب، 273

امتناع تقدّم زمانى علّت تامّه بر معلول، 224

تقدّم علّت تامّه بر معلول، 216، 217

تقدّم وجودى علّت تامّه بر معلول، 224

تمايز علّت تامّه و معلول، 225، 240

تمايز علّت تامّه و معلول در فلسفه غرب، 226

ضرورت بالقياس ميان علّت تامّه و معلول، 222

معيت دهرى علّت تامّه با معلول، 224

معيت دهرى علّت تامّه و معلول، 216

معيت زمانى علّت تامّه با معلول، 224

معيت زمانى علّت تامّه و معلول، 216

معيت و تقدّم علّت تامّه بر معلول، 223، 239

وجود علّت تامّه و معلول، 218

* علّت غايى

جايگاه وجود علّت غايى، 228

* علّت مامنه

علّت مامنه از ديدگاه صدرالمتألهين، 517

* علّت مشورط

عدم فعليت علّت مشروط، 219

* علت ناقصه

تقدم علت ناقصه بر معلول، 214

* علم

اشكالات در باب ماهيت علم، 83

اقوال در ماهيت علم، 434

جايگاه مباحث علم، 82

جايگاه مسئله علم، 77، 79

جوهريت و عرضيت علم، 77، 79، 83

جوهريت و عرضيت علم از ديدگاه ابن‌سينا، 84

عدم تقوّم علم به اضافه، 434

عرضيت علم به عقول، 105

علم از ديدگاه ابن‌سينا، 434

علم از ديدگاه فخر رازى، 434

علم از ديدگاه مشائين، 77

معانى علم، 77

* علم حصولى

اقوال در ماهيت علم حصولى، 82

حقيقت علم حصولى، 104

علم حصولى از ديدگاه صدرالمتألهين، 83

علم حصولى از ديدگاه مشائين، 82

ماهيت علم حصولى، 82

موضوعيت نفس براى علم حصولى، 104

* علم حضورى

حقيقت علم حضورى، 82

علم حضورى از ديدگاه مشائين، 82

* علّيت

امكان علّيت و امكان عدم علّيت، 220

* عنصر

كمون و بروز عناصر، 30

* عوارض

تشخّص نوع با عوارض، 549

عدم تحصّل جنس با عوارض، 507، 520

عدم تقوّم نوع به عوارض، 496

عدم تكثّر مجرّدات با عوارض، 427

* عوارض مشخّصه

آثار عوارض مشخّصه، 382

* غاريقوا

ضبط واژه غاريقوا، 283

قوّه فاعلى و فعل از ديدگاه غاريقوا، 286، 289

* فارابى

علّت تشخّص از ديدگاه ابن‌سينا و فارابى، 381

علّت تشخّص از ديدگاه فارابى، 546

* فاعل

تعدّد فاعل و قابل، 252

فاعل و قابل در معالجه خود، 252

فعليت فاعل با اراده، 273

نقش اراده در فاعليت فاعل، 267

* فاعل ارادى

اقسام فاعل ارادى، 267

* فاعل بالعرض

معانى فاعل بالعرض، 302

* فاعل حقيقى

اقسام فاعل حقيقى، 302

* فاعل طبيعى

اقسام فاعل طبيعى، 268

تعريف فاعلى طبيعى، 252

فقدان اراده در فاعل طبيعى، 275

وحدت فعل فاعل طبيعى، 268

ويژگيهاى فاعل طبيعى، 266

* فاعل علمى

صدور متضادّين از فاعل علمى، 266

علم فاعل علمى به متضادّين، 267

علّيت فاعل علمى براى ضدّين، 271، 274

فعليت فاعل علمى با اراده، 272، 275

ويژگيهاى فاعل علمى، 266

* فخر رازى

علم از ديدگاه فخر رازى، 434

* فرد

اشتراك افراد نوع در ماهيت، 421

اقسام فرد براى مفهوم كلّى، 409

انتزاع ذات ماهيت از افراد، 383

انحصار كلّى در فرد، 425

انحصار نوع مجرّد در فرد، 425

براهين انحصار نوع مجرّد در فرد، 426

حكايت صورت ذهنى از افراد، 409

حمل جنس بر فرد، 533

حمل فصل بر فرد، 540

دلالت كلّى بر افراد متعدّد، 645

صدق كلّى بر افراد، 425

عدم حكايت كلّى از فرد، 648

مطابقت كلّى بر افراد، 446

«مفهوم اشتراك بين افراد»، 441

ملاك «اشتراك بين افراد» از ديدگاه صدرالمتألهين، 442

نحوه وجود كلّى در افراد، 393

وجود كلّى در افراد، 395

* فصل

اتّحاد جنس و فصل، 532، 596، 601

اتّحاد فصل و جنس، 605

اجتماع دو فصل در يك جنس، 430

اخصّ بودن فصل از جنس، 509

اشتمال مفهوم جنسى بر فصل، 491

اعتبارات جنس و فصل در ذهن، 612، 613

اعتبارات فصل، 540، 606

اقسام فصل، 570، 575

انتزاع جنس و فصل از بسائط، 608

انتزاع جنس و فصل از مركّبات، 607

انتزاع جنس و فصل از مقادير، 609

اندراج فصل ذيل جنس، 566

اندراج فصل ذيل محمول اعمّ، 575

اندراج فصل ذيل مفهوم اعمّ، 559، 571، 572

انفصال فصل از جنس، 570

ايجابى بودن فصل از ديدگاه صدرالمتألّهين، 511

تحصّل جنس با فصل، 520، 541

تركيب درمفهوم فصل، 573

تركيب ماهيت از جنس و فصل، 581

تسلسل در فصول، 560، 575

تعداد ضوابط فصل، 508

تعيّن جنس با فصل، 601

تعيّن فصل، 590

تغاير جنس و فصل، 588، 602، 606

تكثّر اجناس با فصول، 427

تمايز فصل و نوع، 572

تمايز فصول از هم، 570

تمايز محمولهاى ذاتى با فصل، 562

تمييز فصل از غير فصل، 503

ثبات فصل، 509

جزئيت فصل براى جنس، 487

جزئيت فصل براى نوع، 570

جنس و فصل، 483، 588، 611

جنس و فصل در انواع مقدار، 602

جنس و فصل در مركّبات، 558

جنس و فصل در ملاحظه آلى، 612

جنس و فصل در ملاحظه استقلالى، 613

جواب مبنايى به اشكال تسلسل در فصول، 580

جواز اخذ فصل از ماده، 521

حمل جوهر بر فصل جوهر، 577

حمل فصل بر فرد، 540

حمل فصل بر نوع، 540، 592، 605

خصوصيت اجتماع فصل با جنس، 498

راههاى شناخت فصول، 505

عدم اجتماع دو فصل در يك نوع، 430

عدم اندراج فصل ذيل جنس، 576، 578

عدم اندراج فصل ذيل مقوله، 573

عدم انفصال فصل از جنس، 492

عدم تحصّل جنس با فصل الفصل، 514

عدم تحصّل جنس با لوازم فصل، 513

عدم تكثّر مجرّدات با فصول، 427

عدم معرّفى فصول، 507

عدم واسطه در ثبوت فصل براى جنس، 511

عدم وساطت مفهوم اعمّ بين جنس و فصل، 517

عرضى بودن جنس براى فصل، 566، 569

عروض فصل بر جنس، 434

علّيت فصل براى جنس، 489

عينيت جنس و فصل، 601

غائيت فصل براى جنس، 524

فرايند شكل‌گيرى جنس و فصل، 177

فصل ذيل جنس، 559

فصل و صورت، 478، 586

كاربردهاى فصل، 592

لوازم فصل و فصل، 593، 595

مدلول جنس و فصل، 605

مراتب ثبوت فصول براى اجناس، 515

معانى فصل، 573

معيار شناخت فصل، 508

ملاحظه آلى جنس و فصل، 612

ملاحظه استقلالى جنس و فصل، 613

ميزان دقّت در شناخت فصل، 504

ويژگى مفهوم فصل، 467

ويژگيهاى فصل، 509، 524

* فصل اشتقاقى

اندراج فصل اشتقاقى ذيل جنس، 578

تعريف فصل اشتقاقى، 556

حمل فصل اشتقاقى، 557

حمل فصل اشتقاقى بر نوع، 556

عدم فصل اشتقاقى براى اعراض، 579

عدم فصل اشتقاقى براى عقول، 579

فصل اشتقاقى در جواهر مركّب، 579

فصل مواطاتى و فصل اشتقاقى، 579

* فصل الفصل

عروض فصل الفصل بر جنس، 514

* فصل حقيقى

شناخت فصل حقيقى، 593

فصل حقيقى از ديدگاه ابن‌سينا، 511

فصل حقيقى و جنس، 595

فصل حقيقى و فصل مواطاتى، 592

فصل مواطاتى و فصل حقيقى، 593

مصداق فصل حقيقى، 579

نامگذارى فصل حقيقى، 593

* فصل مواطاتى

تعريف فصل مواطاتى، 573

فصل حقيقى و فصل مواطاتى، 592

فصل مواطاتى و فصل اشتقاقى، 579

فصل مواطاتى و فصل حقيقى، 593

مفاد فصل مواطاتى، 580

* فعل

تقدّم قوّه انفعالى بر فعل، 321

تقدّم قوّه فاعلى بر فعل، 285

شرايط تحقّق فعل، 268

عدم عليّت جسم براى فعل، 308

عدم علّيت جسم خارجى براى فعل، 308

عدم كفايت قوّه انفعالى براى فعل، 273

عرض و فعل، 551

علّيت صورت نوعيه براى رجحان فعل، 314

علّيت صورت نوعيه براى فعل، 308

قوّه انفعالى و فعل از ديدگاه ابن‌سينا، 290

قوّه فاعلى و فعل از ديدگاه ابن‌سينا، 286، 289، 290

قوّه فاعلى و فعل از ديدگاه غاريقوا، 286، 289

قوّه فاعلى و فعل از ديدگاه متكلّمين، 286

مبدأيت فعل و امكان انجام فعل، 248

مثالهاى اضافه فعل و انفعال، 166

* فعل ارادى

فاعليت نفس براى فعل ارادى، 307

* فعليت

انحاء تقدّم فعليت بر قوّه، 335

تقدّم بالشرف فعليت بر قوّه، 330

تقدّم فعليت بر قوّه، 321

تقدّم فعليت بر قوّه در اجسام عنصرى جزئى، 325

تقدّم فعليت بر قوّه در تعريف، 329

تقدّم قوّه بر فعليت، 323، 324

تقدّم قوّه بر فعليت در اجسام عنصرى جزئى، 325

تقدّم قوّه بر فعليت در كائنات، 334

تقدّم و تأخّرِ قوّه و فعليت، 328

جزء لا يتجزّى و تقدّم قوّه بر فعليت، 323

جهات تقدّم فعليت بر قوّه، 326

علّيت فعليت براى خروج قوّه به فعل، 327، 334

علّيت فعليت براى قوّه، 328

فعليت و خير، 332، 333

قوّه و فعليت، 255

قوّه و فعليت از جهت انفعال، 256

قوّه و فعليت از جهت فعل، 256

كاربردهاى فعليت، 255

مجانست علّتِ خروج قوّه به فعل با فعليت، 327

* فلاسفه

زبان فلسفى قدماء فلاسفه، 322

علّت تشخّص از ديدگاه فلاسفه، 643

قوّه از ديدگاه فلاسفه، 252

* فلاسفه غرب

علّت و معلول از ديدگاه فلاسفه غرب، 217

* فلسفه

فلسفه و رياضيات، 109

قوّه ولا قوّه در فلسفه، 246

لغت‌شناسى و فلسفه، 246، 339

* فلسفه غرب

تمايز علّت تامّه و معلول در فلسفه غرب، 226

* فلسفه نوافلاطونى

مفهوم «وجود الهى» در فلسفه نوافلاطونى، 403

* فلك كلّى

تعريف فلك كلّى، 424

* فوق التمام

مفهوم عرفى واژه فوق التمام، 341

* قابل

تعدّد فاعل و قابل، 252

ذكر قابل در تعريف مقبول، 640

فاعل و قابل در معالجه خود، 252

* قدرت

تصادق امكان و قدرت، 317

تعريف قدرت، 248

تقوّم قدرت به اراده، 262

حكمت و قدرت، 263

صدق تعريف قدرت بر قدرت واجب تعالى، 263

عدم تقوّم قدرت به امكان ترك، 261

عدم تقوّم قدرت به مكان ترك، 262

قدرت از ديدگاه ابن‌سينا، 261

قدرت از ديدگاه متكلّمين، 261

قدرت و اختيار، 249، 261

قدرت و اراده واجب تعالى، 263

قدرت و عجز، 249

قوّه و قدرت، 248، 249، 251

قيام قدرت به فاعل، 317

* قضيه

اقسام قضيه، 377

* قضيه حقيقيه

تعريف قضيه حقيقيه، 377

* قضيه خارجيه

اقسام قضيه خارجيه، 377

تعريف قضيه خارجيه، 377

موضوعيت ماهيت در قضيه خارجيه، 378

* قضيه شرطيه

اقسام قضيه شرطيه، 227

صدق قضيه شرطيه، 264

معيار صدق قضيه شرطيه، 261

* قضيه مسوّره

اقسام قضيه مسوّره، 377

* قضيه موجبه

وجود موضوع در قضيه موجبه، 368

* قضيه مهلمه

قضيه مهمله از ديدگاه اصوليين، 378

* قضيه مهمله

تعريف قضيه مهمله، 377

قضيه مهمله از ديدگاه منطقيين، 378

معانى قضيه مهمله، 378

موضوع قضيه مهمله، 377

* قضيه طبيعيه

تعريف قضيه طبيعيه، 377

* قطعه

ذكر دايره در تعريف قطعه، 662، 663

* قطعه دايره

قطعه دايره و دايره، 674

معانى «قطعه دايره»، 662

* قواى تحريكى

مجانست قواى تحريكى و ادراكى، 270

* قوس

ذكر دايره در تعريف قوس، 663

* قول

معانى قول، 185

* قوّه

اتّصاف قوّه به قرب و بعد، 683

استعمال قوّه به معناى عدم انفعال، 249

استعمال «قوّه» در مبدأ فعل، 247

اشتراك لفظى واژه قوّه، 259

اعتبارات قوّه، 254

اقسام قوّه، 284

انحاء تقدّم فعليت بر قوّه، 335

تحليل مفهوم قوّه، 245، 249

تقدّم بالشرف فعليت بر قوّه، 330

تقدّم فعليت بر قوّه، 321

تقدّم فعليت بر قوّه در اجسام عنصرى جزئى، 325

تقدّم فعليت بر قوّه در تعريف، 329

تقدّم قوّه بر فعليت، 321، 323، 324

تقدّم قوّه بر فعليت در اجسام عنصرى جزئى، 325

تقدّم قوّه بر فعليت در كائنات، 334

تقدّم قوّه بر وجود ممكن، 290

تقدّم و تأخّرِ قوّه و فعليت، 328

جزء لا يتجزّى و تقدّم قوّه بر فعليت، 323

جهات تقدّم فعليت بر قوّه، 326

شريّت و قوّه، 333

عدم قوّه براى افلاك، 326

عدم قوّه براى موجودات دائمى، 326

علّيت فعليت براى خروج قوّه به فعل، 327، 334

علّيت فعليت براى قوّه، 328

قوّه از ديدگاه فلاسفه، 252

قوّه و امكان استعدادى، 257

قوّه و توان، 258

قوّه و شريّت، 332

قوّه و ضعف، 249

قوّه و عدم انفعال، 249

قوّه و فعليت، 255

قوّه و فعليت از جهت انفعال، 256

قوّه و فعليت از جهت فعل، 256

قوّه و قدرت، 248، 249، 251

قوّه ولا قوّه در فلسفه، 246

قوّه و مشتقات قوّه، 259

مجانست علّتِ خروج قوّه به فعل با فعليت، 327

معانى عرفى و فلسفى قوّه، 256

معانى فلسفى قوّه، 265

معانى قوّه، 246، 249

معانى مقابل قوّه، 259

معناى عرفى و فلسفى قوّه، 252

نياز قوّه به موضوع، 290

وساطت قوّه براى تأثير عقل مفارق، 310

* قوّه افعالى

تقدّم قوّه انفعالى بر فعل، 321

* قوّه الوجود

امكان الوجود و قوّه الوجود، 320

* قوّه انفعال

تعريف قوّه انفعالى، 285

* قوّه انفعالى

اقسام قوّه انفعالى، 265، 269، 276

عدم كفايت قوّه انفعالى براى فعل، 273

قوّه انفعالى و فعل از ديدگاه ابن‌سينا، 290

قوّه فاعلى و قوّه انفعالى، 254

مصداق حقيقى قوّه انفعالى، 277

معيار تماميت و نقص قوّه انفعالى، 277

* قوّه انفعالى بعيد

تأثير فاعل‌هاى متعدّد بر قوّه انفعالى بعيد، 278

* قوّه انفعالى تام

تعرف قوّه انفعالى تامّ، 276

* قوّه انفعالى ناقص

تعريف قوّه انفعالى ناقص، 278

* قوّه بينايى

جايگاه قوّه بينايى، 620

* قوّه فاعلى

اقسام قوّه فاعلى، 265، 266، 270، 285، 289

تحقّق قوّه فاعلى بطور طبيعى، 280

تحقّق قوّه فاعلى به طور اتفاقى، 281

تحقّق قوّه فاعلى به طور صناعى، 280

تحقّق قوّه فاعلى به طور عادى، 281

تعريف قوّه فاعلى، 252

تقدّم قوّه فاعلى بر فعل، 285

قوّه فاعلى و ادراك، 266

قوّه فاعلى و فعل از ديدگاه ابن‌سينا، 286، 289، 290

قوّه فاعلى و فعل از ديدگاه غاريقوا، 286، 289

قوّه فاعلى و فعل از ديدگاه متكلّمين، 286

قوّه فاعلى و قوّه انفعالى، 254

* قوّه فاعلى بالطبع

اقسام قوّه فاعلى بالطبع، 285

* قوّه فاعلى تام

تعريف قوّه فاعلى تامّ، 285

* قوّه فاعلى علمى

اقسام قوّه فاعلى علمى، 280

* قوّه واهمه

ادراكات قوّه واهمه، 271

علم واهمه به متناقضين، 271

* قوّه و فعل

جايگاه مباحث قوّه و فعل، 241

مباحث قوّه و فعل، 300

مسئله تقدّم و تأخّر و مسئله قوّه و فعل، 241

* قيام

معانى قيام در هندسه، 678

* كائنات

روش شناخت كائنات، 653

عدم انطباق حدّ بر كائنات، 653

* كتاب شفا

مباحث كيفيت در كتاب شفا، 26

مباحث مقولات در كتاب شفا، 155

* كره

تشابه اجزاء كره، 138

وجود كره از ديدگاه مهندسان، 115

وجود كره و وجود دايره، 139

* كل

افزايش و كاهش كلّ، 457

تامّ و كلّ، 342

تقوّم كلّ به اجزاء، 457

حمل جزء بر كلّ، 467، 474، 587

ذكر اجزاء در تعريف كلّ، 669

ذكر كلّ در تعريف اجزاء، 663، 670

شناخت اجزاء با شناخت كلّ، 662

شناخت كلّ با شناخت اجزاء، 662

شناخت كلّ و شناخت اجزاء، 664

عدم اندراج كلّ ذيل اجزاء، 458

عدم تقوّم اجزاء به كلّ، 457

عدم حمل كلّ بر جزء، 459

كلّ و اجزاء، 619

كلّ و تمام، 352

كلّ و جمله، 162

كلّ و كلّى، 456

ماهيت حمل جزء بر كلّ، 588

مثالهاى ذكر كلّ در تعريف اجزاء، 663

مثالهاى ذكر كلّ در تعريف جزء، 671

محدوديت اجزاء كلّ، 460

مشخص نبودن جزء در اضافه جزء و كلّ، 162

واژه كلّ و واژه جميع، 353، 354، 355

وجود كثرت در مدلول «كلّ»، 352

وجود كلّ و وجود اجزاء، 461

* كلّى

اشتراك كلّى بين افراد، 441

اعتبارى بودن مفهوم كلّى، 186

افزايش و كاهش كلّى، 457

اقسام فرد براى مفهوم كلّى، 409

اقسام كلّى، 364

اقوال در وجود كلّى، 453

انحاء وجود كلّى، 431

انحصار كلّى در فرد، 425

اندراج كلّى ذيل جزئيات، 458

انطباق مثال افلاطونى بر كلّى، 403

تعريف كلّى، 362

تقوّم جزئيات به كلّى، 457

تقوّم مفهوم كلّى به حكايت، 419

جايگاه كلّى از ديدگاه ابن‌سينا، 424

جايگاه كلّى از ديدگاه صدرالمتألّهين، 424

جايگاه مفهوم كلّى، 420

جايگاه وصف كلّى، 424

جزئى اضافى و كلّى از ديدگاه صدرالمتألهين، 439

جزئى حقيقى و كلّى از ديدگاه صدرالمتألهين، 439

جزئى و كلّى، 177

حقيقت كلّى از ديدگاه صدرالمتألهين، 424

حقيقت مفهوم كلّى، 443، 444

حكايت مفهوم كلّى از كثرت، 436، 437

حمل كلّى بر اشياء خارجى، 424

حمل كلّى بر جزئيات، 459

دلالت كلّى بر افراد متعدّد، 645

صدق كلّى بر افراد، 425

عدم تقوّم كلّى به جزئيات، 457

عدم حكايت كلّى از فرد، 648

فرايند انتزاع مفهوم كلّى، 409

فقدان كلّى بالفعل در خارج، 419، 420

فقدان كلّى در خارج، 456

كاربردهاى مفهوم كلّى، 361، 417، 420

كلّ و كلّى، 456

كلّى از ديدگاه ابن‌سينا، 446

مباحث كلّى، 360

مثال افلاطونى و مفهوم كلّى، 404

مطابقت كلّى بر افراد، 446

معانى كلّى، 416، 424

مفاد حمل كلّى بر ماهيت، 423

مفهوم كلّى از ديدگاه ابن‌سينا، 436

مفهوم «وجود كلّى»، 416

مفهوم «وجود كلّى در خارج»، 454

مفهوم «وجود كلّى در ذهن»، 457

مقسم كلّى و جزئى، 416، 418

نحوه وجود كلّى در افراد، 393

وجود كلّى از ديدگاه ابن‌سينا، 453

وجود كلّى از ديدگاه افلاطون، 454

وجود كلّى در افراد، 395

وجود كلّى در ذهن، 176، 177

وجود كلّى و وجود جزئيات، 461

وحدت مفهوم كلّى، 409، 410

* كلّيت

اتّصاف طبيعت به كلّيت، 436

اقوال در ملاك كلّيت، 417

تساوق كلّيت و وجود عقلى، 418

حمل كلّيت بر ماهيت، 423

زيادت كلّيت بر ماهيت، 364، 421

سلب كلّيت از صورت عقلى، 439

عروض كلّيت بر اشياء خارجى، 421

ملاك كلّيت از ديدگاه ابن‌سينا، 417، 424

ملاك كلّيت از ديدگاه استاد مصباح، 418، 437

ملاك كلّيت از ديدگاه صدرالمتألهين، 418، 437

ملاك كلّيت مفهوم، 436

* كلّى طبيعى

استغناء كلّى طبيعى از شرايط مادّى، 403، 406

اشكالات وجود كلّى طبيعى، 393

اقوال در وجود كلّى طبيعى، 411

تشخّص و شمول كلّى طبيعى در خارج، 411

تعريف كلّى طبيعى، 364، 406

كثرت عددى كلّى طبيعى، 101

كلّى طبيعى از ديدگاه رجل همدانى، 411

كلّى طبيعى و مثال افلاطونى، 391

لوازم وحدت شخصى كلّى طبيعى، 432

«وجود الهى» و كلّى طبيعى، 403

وجود كلّى طبيعى در ذهن، 411

وحدت نوعى كلّى طبيعى، 432

* كلّى عقلى

تعريف كلّى عقلى، 364، 401، 471

* كلى منحصر در فرد

علل انحصار كلّى در فرد، 425

* كلّى منطقى

تعريف كلّى منطقى، 364

* كم

تركّب كمّيات، 661

ذكر جوهر در تعريف كمّيات، 634

عدم تناهى اجزاء كمّيات، 460

* كيف

اقسام اضافه عارض بر كيف، 164

اقسام كيف، 110

اقسام كيفيت، 26

عروض اضافه بدون واسطه بر كيف، 164

عروض اضافه باواسطه بر كيف، 164

كمون و بروز كيفيات، 30

مباحث كيفيت در كتاب شفا، 26

* كيف استعدادى

عرضيت كيف استعدادى، 73

* كيف محسوس

اسباب انتقال كيف محسوس، 45

استغناء كيف محسوس از موضوع، 60

استكمال كيف محسوس، 61

اشاره حسّى به كيف محسوس قائم به ذات، 58

اشكالات براهين جوهريت كيف محسوس، 30

اشكالات براهين عرضيت كيف محسوس، 25، 29

اقسام كيف محسوس، 61، 79

اقوال در انتقال كيف محسوس، 37

اقوال در ماهيت كيف محسوس، 62

امتناع استغناء كيف محسوس از موضوع، 60

امتناع جوهريت كيف محسوس، 79

انتقال كيف محسوس، 40

انتقال كيف محسوس از جسم، 33، 36

انتقال كيف محسوس به جسم، 36

انتقال كيف محسوس به خلأ، 58

انتقال كيفيات محسوسة، 25

انفكاك كيف محسوس از جسم، 35

انفكاك كيف محسوس از موضوع، 57، 72

براهين جوهريت كيف محسوس، 24، 30

براهين عرضيت كيف محسوس، 24، 28، 32، 39

برهان عرضيت كيف محسوس از ديدگاه استاد مصباح، 67

برهان عرضيت كيف محسوس از ديدگاه صدرالمتألهين، 66

تجرّد و ماديت كيف محسوس، 65

ترتيب برهان عرضيت كيف محسوس، 67

تكمّم كيف محسوس قائم به ذات، 58

جسم و كيف محسوس، 71

جوهريت كيف محسوس، 27، 30، 62، 81

جوهريت كيف محسوس از ديدگاه ابن‌سينا، 30

جوهريت كيفيات محسوسة، 24

زوال كيف محسوس، 28

شناخت كيف محسوس قائم به ذات، 57

عدم انتقال كيف محسوس از جسم، 35

عدم جزئيت كيف محسوس براى جسم، 35

عدم جوهريت كيف محسوس، 34

عدم زوال كيفيات محسوسة، 25

عرضيت كيف محسوس، 27، 35

عرضيت كيف محسوس از ديدگاه ابن‌سينا، 32

عرضيت كيف محسوس متكمّم، 59

عرضيت كيفيات محسوسة، 24

كيف محسوس و جسم، 69

كيف محسوس و صور منطبعه در مادّه، 81

لوازم انتقال كيف محسوس، 40، 42

لوازم كيف محسوس متكمّم، 59

ماهيت كيف محسوس، 27، 38

ماهيت كيفيات محسوسة، 24

مجرّد نشدن كيف محسوس، 65

مقدار جسم و مقدار كيف محسوس، 68، 69

مقدار داشتن كيف محسوس و تداخل ابعاد، 68

موضوعيت جسم براى كيف محسوس، 35

نحوه وجود كيف محسوس، 60

نظريه كمون و بروز و علّت انتقال كيف محسوس، 41

نفسانى بودن كيف محسوس، 27

وجود كيف محسوس از ديدگاه ابن‌سينا، 27

وجود كيفيات محسوسة، 23

ويژگى‌هاى كيف محسوس مفارق جسمانى، 63

* كيف محسوس مفارق

تجرّد كيف محسوس مفارق، 62

جسمانيت كيف محسوس مفارق، 62

جسمانيت كيف محسوس مفارق و خلأ، 63

لوازم تجرّد كيف محسوس مفارق، 65، 67

لوازم جسمانيت كيف محسوس مفارق، 63

* كيف مختص به عدد

كيفيت مختصّ به عدد از ديدگاه استاد مصباح، 111

* كيف مختص به كم

اعتبارات كيفيت مختصّ به كميّت، 109

اقسام كيفيت مختصّ به كمّيت، 110

جايگاه مباحث كيفيات مختصّ به كميّات، 110

مباحث كيفيت مختصّ به كمّيت، 110

* كيف مختص به مقدار

مصاديق كيفيت مختصّ به مقدار، 111

* كيف نفسانى

جايگاه مباحث كيف نفسانى، 82

عرضيت كيف نفسانى، 73

مصاديق كيف نفسانى، 82

موضوعيت بدن براى كيف نفسانى، 73

موضوعيت نفس براى كيف نفسانى، 73

* كيفيت مختصّ به عدد

عرضيت كيفيت مختصّ به عدد، 110

وجود كيفيت مختصّ به عدد، 111

* لا بشرط

معانى لا بشرط، 471

* لازم قريب

تعقّل لوازم قريب اشياء، 451

* لازم ماهيت

جايگاه لوازم ماهيت، 177

* لا قوّه

قوّه ولا قوّه در فلسفه، 246

* لذّت

لذّت و الم، 271

* لغتشناسى

لغت‌شناسى و فلسفه، 246، 339

* مادّه

اتّحاد ماده و صورت، 597، 598

اثبات تقدّم مادّه بر حوادث، 315، 319

اسامى مادّه، 320

استكمال مادّه با صورت، 667

اقسام تغيّرات ماده، 525

انطباع صورتهاى جسمانى در ماده، 298

تعريف مادّه، 481

تقدّم مادّه بر جسم، 483

تقدّم مادّه بر عرضى مفارق، 428

جنس و ماده، 468، 470، 586

جنس و ماده از ديدگاه ابن‌سينا، 465، 480

جنس و مادّه در بسائط، 479

جواز اخذ فصل از ماده، 521

حركت طبيعى ماده، 525

حركت قسرى ماده، 525

ذكر صورت در تعريف جزء مادّه، 670

ذكر ماده در تعريف صورت، 630

ذكر ماده در تعريف صورت طبيعى، 634

عدم انطباع مجرد در ماده، 298

عدم تكثّر مجرّدات با موادّ، 427

عدم حمل ماده بر نوع، 467، 469

علّيت مادّه براى انواع مادى، 489

علّيت ماده براى جسم، 299

علّيت ماده براى نوع عقلى، 491

غايت تغيّرات ماده، 524

ماده و صورت، 484

ماده و صورت در بسائط، 482

ماده و صورت عقلى، 491

مزاحمت حركتهاى قسرى با كمال ماده، 526

معانى مادّه، 666، 668

موضوعيت مادّه براى امكان، 315

موضوعيت مادّه براى امكان استعدادى، 299

نشانه ماده، 481

نياز صورت طبيعى به ماده، 634

* مادّه جهان

تاريكى مادّه جهان، 323

* مادّه عالم

منشأ اقوال در مادّه عالم، 323

* مادى

ادراك عقلى مادّيات، 103

امكان در مجرّدات و مادّيات، 287

مجرّد شدن مادّيات از ديدگاه صدرالمتألهين، 65

* مادّيگرايان

مادّه عالم از ديدگاه مادّيگرايان، 323

* ماهيت

اتّحاد اجزاء ماهيت، 621

اتّصاف ماهيت به جزئيت، 365

اتّصاف ماهيت به كلّيت، 365، 455

اتّصاف ماهيت به كلّيت و جزئيت، 455

احتفاف ماهيت به عوارض، 386

ارتفاع نقيضين از ذات ماهيت، 364، 366، 367، 370،380

اشتراك افراد نوع در ماهيت، 421

اعتبارات ماهيت، 372، 455، 468، 471، 481، 486

اقسام ماهيت، 619

امتناع انقلاب ماهيت، 46، 55

انتزاع ذات ماهيت از افراد، 383

انتقال عرض و انقلاب ماهيت، 46

بالقوه بودن ذات ماهيت، 384

تبدّل ماهيت و انتقال عرض، 47

تجريد ذات ماهيت از قيود، 389

تركيب اجزاء ماهيت، 621

تعميم اعتبارات ماهيت، 497

تغاير وجود و ماهيت، 422

تقدّم ذات ماهيت بر ماهيت مخلوط، 386

تقييد ماهيت به «تلك» و «من حيث هى»، 379

جواز تبدّل ماهيت، 47

حدّ و ماهيت، 643، 645

حمل ارتفاع نقيضين بر ذات ماهيت، 375

حمل عرضيات بر ماهيت، 370

حمل كلّيت بر ماهيت، 423

حمل ماهيتهاى متغاير بر هم، 621

حمل وجود بر ماهيت، 423، 564

خلوّ ذات ماهيت از عوارض، 387

ذات ماهيت و صورت، 389

ذات و ماهيت در بسائط، 640

راههاى شناخت ماهيت، 619

روش سلب نقيضين از ذات ماهيت، 375

زيادت كلّيت بر ماهيت، 364، 421

زيادت وجود بر ماهيت، 85

سلب عموم و خصوص از ذات ماهيت، 396

سلب عوارض از ماهيت، 372، 376

سلب عينيت و غيريت از ذات ماهيت، 381

سلب عينيت و غيريت از ماهيت من حيث هى، 372

شناخت ماهيت از ديدگاه استاد مصباح، 619

عدم انفكاك عرضى لازم از ماهيت، 427

عدم موضوع براى تبدّل ماهيت، 47

ماهيت و ذات، 639

ماهيت و صورت، 632

مشكّك بودن ماهيت، 633

معانى ماهيت، 643، 646

معيار وجود ماهيت در خارج، 186

مفاد حمل كلّى بر ماهيت، 423

مفاد قضيه «الماهية من حيث هى ليست...»، 366، 376

مفاد قضيه «ليست الماهية من حيث هى ...»، 366، 367، 375

موضوعيت ماهيت در قضيه خارجيه، 378

* ماهيت بسيط

تمايز ماهيات بسيط از هم، 564

صورت و ماهيت بسيط، 641

* ماهيت بشرط شىء

ماهيت لا بشرط و ماهيت بشرط شىء، 382

* ماهيت بشرط لا

جايگاه ماهيت بشرط لا، 400

خلوّ ماهيت بشرط لا از عوارض، 400

ذهنى بودن ماهيت بشرط لا، 401

ماهيت بشرط لا و مثال افلاطونى، 401

ماهيت لا بشرط و ماهيت بشرط لا، 396

* ماهيت خارجى

اتّصاف ماهيت خارجى به عموم و خصوص، 397، 398

اتّصاف ماهيت خارجى به عوارض، 388

اتّصاف ماهيت خارجى به غيريت، 381

اجزاء ماهيت خارجى، 389

اشتمال ماهيت خارجى بر ذات ماهيت، 398

ماهيت خارجى و ذات ماهيت، 391، 392

* ماهيت طبيعى

معانى ماهيت طبيعى، 384

* ماهيت لا بشرط

اتّصاف ماهيت لا بشرط به عموم و خصوص، 400

كلّى بودن ماهيت لا بشرط، 420

ماهيت لا بشرط و ماهيت بشرط شىء، 382

ماهيت لا بشرط و ماهيت بشرط لا، 396

ماهيت لا بشرط و ماهيت مقيّد، 396

وجود ماهيت لا بشرط در خارج، 402

* ماهيت «لا بشرط مقسمى»

اعتبارات ماهيت «لا بشرط مقسمى»، 471

تماميت ماهيت «لا بشرط مقسمى»، 471

* ماهيت مخلوط

تقدّم ذات ماهيت بر ماهيت مخلوط، 386

* ماهيت مخلوطه

اشتمال ماهيت مخلوطه بر ذات ماهيت، 389

* ماهيت مركّب

اتّحاد ماهيتهاى مركّب، 582

تعريف ماهيتهاى مركّب، 581

ذكر جوهر در تعريف ماهيتهاى مركّب، 636

روشهاى تعريف ماهيت مركّب، 621

شناخت ماهيت مركّب، 620

صورت و ماهيت مركّب، 641

* ماهيت مستقل

اتّحاد و ماهيت مستقلّ، 599

* ماهيت مشروطه

اشتمال ماهيت مشروطه بر ذات ماهيت، 389

* ماهيت مطلقه

امتناع اجتماع ماهيت مطلقه و مقيّده، 374

* ماهيت مقيّد

ماهيت لا بشرط و ماهيت مقيّد، 396

* ماهيت مقيده

امتناع اجتماع ماهيت مطلقه و مقيّده، 374

* ماهيت من حيث هى

اعتبارات ماهيت من حيث هى، 378

سلب عينيت و غيريت از ماهيت من حيث هى، 372

* ماهية الشخص

مفهوم «ماهية الشخص»، 646

* مبدأ

مبدأ و مشتقّ، 380

* مبدأ اشتقاق

حمل ناپذيرى مبدأ اشتقاق، 622

مشتقّ و مبدأ اشتقاق، 568

* مبدأ اضافى

تعدّد مبدأ اضافى، 343

* متأخّر

وجود ترتيب بين متقدّم و متأخّر، 206

* متأخّر معدوم

اضافه متقدّم و متأخّر معدوم، 181

* متّحدين

نسبت متّحدين به يكديگر، 599

* متضادّين

صدور متضادّين از فاعل علمى، 266

علم فاعل علمى به متضادّين، 267

* متضايفين

اعتبارات متضايفين، 187، 190

تعقّل متضايفين، 188، 190، 193، 196

تكافؤ متضايفين، 198

شناخت متضايفين، 156، 187

عدم تسلسل در تعقّل متضايفين، 188

معيت متضايفين، 193

* متقابلان

امتناع اجتماع متقابلين، 432

* متقدّم

اضافه متقدّم و متأخّر معدوم، 181

وجود ترتيب بين متقدّم و متأخّر، 206

* متكلّمين

قدرت از ديدگاه متكلّمين، 261

قوّه فاعلى و فعل از ديدگاه متكلّمين، 286

* متناقضين

علم عقل به متناقضين، 270

علم واهمه به متناقضين، 271

* متى

عروض اضافه بر «متى»، 165

* مثال افلاطونى

اثبات وجود مثال افلاطونى، 391، 392، 393

اشكالات آموزه مثال افلاطونى، 403

انطباق مثال افلاطونى بر كلّى، 403

تشخّص مثال افلاطونى، 403

جايگاه مسئله مثال افلاطونى، 429

شناخت عقلى و شناخت مثال افلاطونى، 404

كلّى طبيعى و مثال افلاطونى، 391

ماهيت بشرط لا و مثال افلاطونى، 401

مثال افلاطونى از ديدگاه ابن‌سينا، 430

مثال افلاطونى و مفهوم كلّى، 404

* مثلث

علّيت دايره براى مثلث، 133

وجود مثلث و وجود دايره، 114

* مثلث متساوى الاضلاع

جزء لا يتجزّى و انقسام مثلث متساوى الاضلاع، 133

* مجتمع

واژه «مجتمع» در علوم اسلامى، 472

* مجرّد

امكان در مجرّدات و مادّيات، 287

عدم انطباع مجرد در ماده، 298

عدم تكثّر مجرّدات با عوارض، 427

عدم تكثّر مجرّدات با فصول، 427

عدم تكثّر مجرّدات با موادّ، 427

مجرّد شدن مادّيات از ديدگاه صدرالمتألهين، 65

معانى مجرّد، 34

* مجرّد تام

استغناء مجرّدات تامّ از امكان سابق، 288

استغناء مجرّد تام از مادّه، 294

استغناء مجرّد تامّ از موضوع، 293

امتناع امكان استعدادى براى مجرّد تامّ، 294

عدم امكان استعدادى براى مجرّد تامّ، 293

فعليت مجرّدات تامّ، 324، 349

* محدود

اجزاء حدّ و اجزاء محدود، 659

تركّب محدود، 587

تساوى حدّ با محدود، 629

حدّ و محدود، 588، 606، 611

حدّ و محدود در بسائط، 640، 641

حدّ و محدود در جوهر بسيط، 633

حدّ و محدود در غير جوهر بسيط، 635

حدّ و محدود در مركّبات، 641

حمل اجزاء حدّ بر محدود، 611

حمل حدّ بر محدود، 587

زيادى حدّ بر محدود، 629

* محسوسات

حاكميت وهم در محسوسات، 128

* محمول

اقسام محمول، 561

* محمول ذاتى

تمايز محمولهاى ذاتى با فصل، 562

* محمول عرضى

استغناء محمول عرضى از فصل، 561

* محيط

ذكر محيط در تعريف دايره، 665

* مخدوم

تقدّم مخدوم بر خادم در تصرّف، 213

* مخروط

وجود مخروط از ديدگاه مهندسان، 116

* مربع

تعريف خطّ و تعريف مربع، 329

تعريف مربع، 258

عدم تشارك بين ضلع و قطر مربع، 134

قوّه خطّ براى مربع، 258

وجود مربع و وجود دايره، 114

* مركّب

اخذ جوهر در تعريف مركّب، 631

انتزاع جنس و فصل از مركّبات، 607

انواع مركّب در خارج، 660

جنس و فصل در مركّبات، 558

حدّ و محدود در مركّبات، 641

صورت و ذات در مركّبات، 641

* مزاج

علّيت مزاج براى انوثت، 518

علّيت مزاج براى ذكورت، 518

* مستطيل

عدم تشارك بين ضلع و قطر مستطيل، 134

* مستعدّله

موضوعيت ممكن براى مستعدّله، 291

* مشائيان

تعقّل از ديدگاه مشائين، 97

حدوث نفس از ديدگاه مشائين، 297

عدم تجرّد نفس حيوانى از ديدگاه مشائين، 303

علّت تشخّص از ديدگاه مشائين، 381

علم از ديدگاه مشائين، 77

علم حصولى از ديدگاه مشائين، 82

علم حضورى از ديدگاه مشائين، 82

معقول بالذات از ديدگاه مشائين، 97

* مشتق

مبدأ و مشتقّ، 380

مشتقّ و مبدأ اشتقاق، 568

مفاد مفهوم مشتقّ، 568

* مضاف حقيقى

تعريف مضاف حقيقى، 156

مضاف حقيقى و اضافه، 187

معقوليت مضاف حقيقى، 191

* مضاف مشهورى

معقوليت مضاف مشهورى، 191

* مطلق

مطلق در مقيّد، 395

* معانى جزئى

تشخّص وجود معانى جزئى، 435

* معدوم

اضافه موجود و معدوم از ديدگاه ابن‌سينا، 198

تحقّق اضافه ميان موجود و معدوم، 181، 184

ذهنى بودن اضافه موجود و معدوم، 198

مثالهاى اضافه موجود و معدوم، 184

* معروض

تشخّص عرض با معروض، 550

تغيّر عرض و معروض، 550

* معشوق

وجود ضميمه در اضافه عاشق و معشوق، 168

* معقولات

تجرّد معقولات، 97

معقولات و عقول مجرّد، 101

* معقولات اولى

معقولات اولى و ثانيه منطقى، 449

مفاهيم اولى و ثانيه منطقى، 446

* معقولات ثانيه منطقى

اعتبارات معقولات ثانيه منطقى، 449

معقولات اولى و ثانيه منطقى، 449

مفاهيم اولى و ثانيه منطقى، 446

* معقول بالذات

معانى «معقول بالذات»، 97

معقول بالذات از ديدگاه مشائين، 97

* معقول ثانى فلسفى

پيشينه «معقول ثانى فلسفى»، 84

* معلول

امتناع تقدّم زمانى علّت تامّه بر معلول، 224

امكان وجود و عدم معلول، 220

اولويت و وجوب وجود معلول، 314

تأخّر وجوب معلول از وجوب علّت، 233

تعيّن علّت و تعيّن معلول، 53

تقدّم علّت تامّه بر معلول، 216، 217

تقدم علت ناقصه بر معلول، 214

تقدّم معلول بر علّت در مقام علم، 217

تقدّم وجودى علّت تامّه بر معلول، 224

تمايز علّت تامّه و معلول، 225، 240

تمايز علّت تامّه و معلول در فلسفه غرب، 226

دلالت معلول بر علّت، 229

شرايط پيدايش معلول، 220

ضرورت بالقياس معلول نسبت به علّت، 218

ضرورت بالقياس ميان علّت تامّه و معلول، 222

ضرورت صدور معلول متعيّن از علّت، 221

ضرورت علم به وجود علت و علم به وجود معلول، 237

عدم استغناء معلول از علّت، 230

عدم علّت و عدم معلول، 238

عدم علّيت معلول براى علّت، 229، 232، 233

علّت امكان صدور معلول، 222

علّت و معلول از ديدگاه فلاسفه غرب، 217

علّت و معلول ذهنى و خارجى، 236

علم به عدم معلول و علم به عدم علّت، 238

علم به وجود علّت و علم به وجود معلول، 235، 236

علم به وجود معلول و علم به وجود علّت، 235، 236

علّيت غير علّت براى معلول، 230

معيار تقدّم علّت بر معلول، 240

معيت دهرى علّت تامّه با معلول، 224

معيت دهرى علّت تامّه و معلول، 216

معيت زمانى علّت تامّه با معلول، 224

معيت زمانى علّت تامّه و معلول، 216

معيت و تقدّم علّت تامّه بر معلول، 223، 239

مقارنت معلول و علّت، 234

وجوب بالقياس علّت نسبت به معلول، 232

وجوب معلول و وجوب علّت از ديدگاه صدرالمتألهين، 232

وجود علّت براى تعيّن معلول، 221

وجود علّت تامّه و معلول، 218

* معلوم

وجود ضميمه در اضافه عالِم و معلوم، 169

* معلوم معدوم

اضافه عالم و معلوم معدوم، 181

* معناى اصطلاحى

معانى لغوى و اصطلاحى، 246

* معناى لغوى

معانى لغوى و اصطلاحى، 246

* معيت

علّت و معيت، 240

* مغناطيس

تعريف مغناطيس، 93

مفهوم و مصداق مغناطيس، 88

* مفاهيم اضافى

تسلسل در مفاهيم اضافى، 180، 184

وابستگى مفاهيم اضافى به مقايسه، 676

* مفاهيم اعتبارى

تسلسل در مفاهيم اعتبارى، 180، 184

* مفاهيم با واسطه

علّت فصل نبودن مفاهيم با واسطه، 518

فصل نبودن مفاهيم با واسطه، 516، 522

* مفاهيم رياضى

تسلسل در مفاهيم رياضى، 443، 452

تناهى بالفعل مفاهيم رياضى، 443

* مفاهيم عامّه

مشكّك بودن مفاهيم عامّه، 632

* مفاهيم كلّى

تسلسل در مفاهيم كلّى، 442، 444، 450، 453

عدم فعليت سلسله مفاهيم كلّى، 450

* مفاهيم محمولى

كلّى بودن مفاهيم محمولى، 644، 648

* مفاهيم منطقى

اقسام مفاهيم منطقى، 445

تسلسل در مفاهيم منطقى، 442

جايگاه مفاهيم منطقى، 177

مصداق مفاهيم ثانيه منطقى، 446

مصداق مفاهيم نخستين منطقى، 446

* مفهوم

اتّصاف مفهوم به اوصاف مختلف، 438

اقسام اشتراك ميان مفاهيم، 445

اقسام مفهوم، 416، 418

* مفهوم اعتبارى

معيار مفهوم اعتبارى، 186

* مفهوم حيوان

اجزاء مفهوم حيوان، 385

* مقبول

ذكر قابل در تعريف مقبول، 640

* مقدار

انتزاع جنس و فصل از مقادير، 609

* مقدوريت

امكان و مقدوريت، 317

تصادق امكان و مقدوريت، 318

شناخت امتناع و شناخت مقدوريت، 317

شناخت امكان و شناخت مقدوريت، 317

* مقولات

امتناع حدّ براى مقولات، 85

تمايز مقولات از هم، 564

جايگاه مباحث مقولات، 157

جواز رسم براى مقولات، 85

مباحث مقولات در كتاب شفا، 155

* مقيّد

مطلق در مقيّد، 395

* ممكن

موضوعيت ممكن براى مستعدّله، 291

* منتهاى اضافى

تعدّد منتهاى اضافى، 343

* منطقيين

قضيه مهمله از ديدگاه منطقيين، 378

* موجود

اضافه موجود و معدوم از ديدگاه ابن‌سينا، 198

انقسام موجود به كلّى و جزئى، 360

تحقّق اضافه ميان موجود و معدوم، 181، 184

ذهنى بودن اضافه موجود و معدوم، 198

مثالهاى اضافه موجود و معدوم، 184

* موجود دائمى

عدم قوّه براى موجودات دائمى، 326

* موجود طبيعى

اقسام موجود طبيعى، 324

* موصوف

شناخت صفت و موصوف، 156

* موضوع

استعداد موضوع براى وجود فى غيره، 293

عدم واسطه بين اضافه و موضوع، 171

* موضوع (عرض)

انفكاك عرض از موضوع، 72

انفكاك كيف محسوس از موضوع، 57، 72

تشخّص صورت با موضوع، 547

ضرورت موضوع براى وجود فى غيره، 293

عدم بقاء موضوع در انتقال عرض، 56

عرض و موضوع، 49، 175

نياز اعراض بى بعد به موضوع، 80

وجود موضوع براى انتقال عرض، 47

* موضوع (قضيه)

انتفاء موضوع در قضيه سالبه محصّله، 368

وجود موضوع در قضيه موجبه، 368

* مهندسان

ناتوانى مهندس از اثبات وجود اشكال، 114

ناتوانى مهندس از اثبات وجود دايره، 117

وجود استوانه از ديدگاه مهندسان، 115

وجود دايره از ديدگاه مهندسان، 113

وجود كره از ديدگاه مهندسان، 115

وجود مخروط از ديدگاه مهندسان، 116

* ميل

وجود ميل در زوايا، 679، 681

* ناطق

ذاتى نبودن جوهر براى ناطق، 568

علم به جوهريت ناطق، 568

* ناقص

كاربردهاى عرفى واژه ناقص، 340

معانى فلسفى «ناقص»، 350

* نصف

مشخّص بودن اختلاف ضعف و نصف، 161

* نطق

معانى نطق، 573

* نظريه اتّحاد نفس با عقل فعّال

اشكالات نظريه اتّحاد نفس با عقل فعّال، 98

* نظريه كمون و بروز

بطلان نظريه كمون و بروز، 37

مفاد نظريه كمون و بروز، 30

نظريه كمون و بروز و علّت انتقال كيف محسوس، 41

نظريه كمون و بروز و لوازم انتقال جواهر، 38

* نغمههاى موسيقى

تقدّم و تأخّر در نغمه‌هاى موسيقى، 211

* نفس

اتّحاد نفس با عقل فعّال، 98

اتّحاد نفوس متعدّد با عقل فعّال، 100

بدن و امكان استعدادى نفس، 299

براهين وجود نفس، 303، 307

تأثر نفس از عقول، 103

تعلّق نفس به بدن، 297

تقدّم امكان بر نفس، 297

حدوث نفس از ديدگاه ابن‌سينا، 289

حدوث نفس از ديدگاه مشائين، 297

زمان حدوث نفس، 299

عدم انطباق نفس در بدن، 298

عدم تناهى نفوس، 461

عدم علم نفوس متعدّد به عقل فعّال، 99

علم نفس به معلومات عقل فعّال، 99

فاعليت نفس براى حركت ارادى، 303

فاعليت نفس براى فعل ارادى، 307

كثرت افراد نفوس، 426

موضوعيت نفس براى علم حصولى، 104

موضوعيت نفس براى كيف نفسانى، 73

نقش بدن در حدوث نفس، 299

نياز نفس به موضوع، 297

* نفس انسانى

اقوال در اجتماع صور نفس انسانى و نفس حيوانى، 476

* نفس حيوانى

اقوال در اجتماع صور نفس انسانى و نفس حيوانى، 476

اقوال در تجرّد نفس حيوانى، 303

عدم تجرّد نفس حيوانى از ديدگاه مشائين، 303

* نفس فلك

استكمال نفس فلك، 350

* نفس كلّى

تعريف نفس كلّى، 416، 424

* نفس ناطقه

بساطت نفس ناطقه، 574

تقوّم انسان به نفس ناطقه، 665

جوهريت نفس ناطقه، 574

فصل نفس ناطقه، 574

نفس ناطقه و انسان، 574

* نقص

مثالهاى اضافه زياده و نقص، 166

مشخص نبودن اختلاف زياده و نقص، 161

* نقطه

حقيقت نقطه، 674

* نقيضان

ارتفاع نقيضين از ذات ماهيت، 364، 366، 367، 370، 380

ارتفاع نقيضين در قضيه سالبه محصّله، 369

امتناع اجتماع و ارتفاع نقيضين از واقع، 368، 369

امتناع اجتماع و ارتفاع نقيضين در موجبتين، 368

حمل ارتفاع نقيضين بر ذات ماهيت، 375

روش سلب نقيضين از ذات ماهيت، 375

* نوع

اشاره به مصداق نوع، 494

اشتراك افراد نوع در ماهيت، 421

اقسام نوع، 541

اقسام نوع در خارج، 661

تجرّد و ماديت نوع، 428، 429

تحصّل جنس با نوع، 430

تشخّص نوع با اضافه، 547، 549

تشخّص نوع با عوارض، 549

تعريف نوع، 481، 546

تفكيك جنس از نوع، 557

تقدّم جنس بر نوع، 483

تقوّم نوع به اجزاء، 659

تماميت شخص و تماميت نوع، 673

تماميت مفهوم نوع، 494

تمايز فصل و نوع، 572

جزئيت جنس براى نوع، 486

جزئيت فصل براى نوع، 570

جنس و نوع، 428، 548، 557

حمل جنس بر نوع، 532، 582، 605

حمل فصل اشتقاقى بر نوع، 556

حمل فصل بر نوع، 540، 592، 605

حمل مقوّمات بر نوع، 660

ذاتى بودن جنس براى نوع، 566

ذكر اجزاء در تعريف نوع، 660

عدم اجتماع دو فصل در يك نوع، 430

عدم تركّب نوع از اجزاء، 602

عدم تقوّم نوع به عوارض، 496

عدم حمل ماده بر نوع، 467، 469

عدم علّيت جنس براى نوع، 490

عروض ذكورت و انوثت بر نوع، 528

علّت تشخّص نوع، 546

عوارض و غايت نوع، 527

كاربرد حدّ براى انواع، 648

معانى نوع، 466

موارد عروض اضافه بر نوع، 549

نشانه نوع، 481

نوع و مقوّمات نوع، 660

وحدت ماهوى نوع، 431، 433

* نوع ثابت

تعريف انواع ثابت با رسم، 651

* نوع جسمانى

حمل جسم بر انواع جسمانى، 470، 474

* نوع عقلى

علّيت ماده براى نوع عقلى، 491

* نوع مادى

اسباب كثرت در انواع مادى، 429

توقّف انواع مادى بر استعداد، 429

علّيت مادّه براى انواع مادى، 489

كثرت افراد انواع مادى، 426

* نوع متغير

تعريف انواع متغيّر با رسم، 652

* نوع مجرّد

انحصار نوع مجرّد در فرد، 425

براهين انحصار نوع مجرّد در فرد، 426

تماميت انواع مجرّد، 427

* نوع منحصر در فرد

ادراك عقلى نوع منحصر در فرد، 650

تعريف نوع منحصر در فرد با رسم، 651

شناخت نوع منحصر در فرد از ديدگاه ابن‌سينا، 656

متعلّق تعريف نوع منحصر در فرد، 650

* نيرومندى

نيرومندى و عدم انفعال، 249

* واجب تعالى

اراده واجب تعالى براى خير، 262

تماميت واجب تعالى، 351

ثبات اراده واجب تعالى، 263

صدق تعريف قدرت بر قدرت واجب تعالى، 263

عدم زيادت ماهيت بر وجود واجب تعالى، 647

عشق واجب تعالى به ذات خود، 168

قدرت و اراده واجب تعالى، 263

* واحد عددى

عدم تحقّق واحد عددى در اشياء كثير، 101

* واهمه

علم واهمه به متناقضين، 271

* وجوب

تقدّم و تأخّر در وجوب، 215، 216

* وجود

اتّصاف وجود به شرّيّت، 331، 332

تغاير وجود و ماهيت، 422

تقدم و تأخر در وجود، 214

حمل وجود بر ماهيت، 423، 564

خير و وجود، 331

زيادت وجود بر ماهيت، 85

عدم تقوّم جوهر به وجود، 85

وجود و اقسام وجود، 204

وجود و خيريت، 331، 333

* وجود الهى

استغناء «وجود الهى» از شرايط مادّى، 406

مفهوم «وجود الهى»، 406

مفهوم «وجود الهى» در فلسفه نوافلاطونى، 403

«وجود الهى» و كلّى طبيعى، 403

* وجود تام

معانى فلسفى وجود تامّ، 345

معيار تماميت وجود، 352

* وجود تامّ خاص

تعريف وجود تامّ خاصّ، 345، 346

* وجود تامّ عام

تعريف وجود تامّ عامّ، 345، 346

* وجود خارجى

اتّصاف وجود خارجى به اضافه، 179، 182

تعيّن وجود خارجى، 609

عينيت صفات وجود خارجى، 179

وحدت و كثرت وجود خارجى، 432

* وجود ذهنى

اشكالات آموزه وجود ذهنى، 77

اشكالات وجود ذهنى، 83

اقوال در ماهيت وجود ذهنى، 83

مفاد آموزه وجود ذهنى، 83

وجود ذهنى از ديدگاه ابن‌سينا، 78

* وجود طبيعى

احتياج وجود طبيعى به شرايط مادّى، 407

* وجود عقلى

تساوق كلّيت و وجود عقلى، 418

كلّى بودن وجود عقلى، 437

* وجود عينى

مفهوم «وجود عينى»، 90

* وجود فوقالتمام

تعريف وجود فوق‌التمام، 347

* وجود قائم بنفسه

قِدَم وجود قائم بنفسه، 297

* وجود ممكن

تقدّم قوّه بر وجود ممكن، 290

* وجود ناقص

مصاديق «وجود ناقص»، 350

* وضع

تنافى عدم جسمانيت و ذووضع بودن، 31

معانى وضع، 63

* وهم

حاكميت وهم در محسوسات، 128

* هيولى

استعداد هيولى براى صور، 278

صورت نخستين هيولى، 322

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org