- مقاله سوم
- مقاله چهارم
- مقاله پنجم
- فصل اول: درباره امور عامّه و كيفيّت وجود آنها
- فصل دوم: درباره چگونگى وجود كليّت براى طبايع كليّه و تكميل سخن درباره آن و درباره فرق ميان كلّ و جزء، و كلّى و جزئى
- فصل سوم: فرق ميان جنس ومادّه
- فصل چهارم: چگونگى دخول معانى خارج از جنس در طبيعت جنس
- فصل پنجم: بحثى درباره نوع
- فصل ششم: تعريف حقيقت فصل و بيان حقيقت آن
- فصل هفتم: تعريف مناسبت حدّ و محدود
- فصل هشتم: درباره حدّ
- فصل نهم: اجزاى حدّ و اجزاى نوع
فصل نهم
اجزاى حدّ و اجزاى نوع
الفصل التاسع
فصلٌ فى مُناسَبَةِ الحدِّ وأجْزائه
وَنَقُولُ: إِنَّهُ كَثيراً مّا يَكُونُ فِى الْحُدُودِ أَجْزاءٌ هِىَ أَجْزاءُ الْمَحْدُودِ. وَلَيْسَ إِذا قُلْنا: إِنَّ الْجِنْسَ وَالْفَصْلَ لا يَتَقَوَّمانِ جُزْئَيْنِ لِلنَّوْعِ فِى الْوُجُودِ، نَكُونُ كَأنّا قُلْنا: إِنَّهُ لا يَكُونُ لِلنَّوْعِ أَجْزاءٌ. فَإِنَّ النَّوْعَ قَدْ يَكُونُ لَهُ أَجْزاءٌ، وَذلِكَ إِذا كانَ مِنْ أَحَدِ صِنْفَىِ الاَْشْياءِ، أَمّا فِى الاَْعْراضِ فَمِنَ الْكَمِيّاتِ، وَأَمّا فِى الْجَواهِرِ فَمِنَ الْمُرَكَّباتِ.1
فصل نهم
اجزاى حدّ و اجزاى نوع
بسيارى از اوقات، حدّ داراى اجزائى است كه آنها عيناً اجزاى محدود هستند. يعنى ماهيتى كه تعريف مى شود،ماهيتِ مركّبى است كه اجزائى دارد و اجزائش در حدّ اخذ مى شود. اين سخن، با آنچه پيش از اين گفتيم منافاتى ندارد. زيرا لازمه سخن قبلى كه گفتيم «جنس و فصل اجزاى مقوّم ماهيت نوعيّه نيستند» آن نيست كه اصلا هيچ نوعى اجزائى ندارد، بلكه منظور از آن كلامْ اين بود كه وجود جنس و فصل
1. در نسخه چاپ قاهره، اين مطلب به دنبال مطلب قبلى آمده؛ ولى صحيح آن است كه عبارت از سر سطر شروع شود. زيرا، مطلب ديگرى است. و اما، تعبير «» از تعبيرات عجيبى است كه شيخ اينجا به كار برده است. اين گونه تعبيرات با اصول فقه و... بيشتر تناسب دارد. ولى، چون جناب شيخ با فقه هم آشنايى داشته؛ از اين رو، گاهى چنين تعبيراتى را در فلسفه هم به كار برده است. منظور از «» اين است كه قاعده اوّليه چنين اقتضا مى كند.
و ذكر آنها در حدّ ماهيّت هميشه ملازم با مركّب بودن نوع در خارج نيست و در صورت مركّب بودن هم جنس و فصل از اجزاء آن به شمار نمىروند، زيرا از يكسو، بعضى از انواع بسيط هستند و جنس و فصل اجزاء تحصيلى و عقلى آنها هستند، و از سوى ديگر، جنس و فصل چون قابل حمل بر نوع هستند مانند اجزاء كل نيستند كه قابل حمل بر كل نباشند.
در خارج دو دسته از انواع هستند كه داراى اجزاء مىباشند:يك دسته از اعراض، كمّيات هستند كه تركيب در آنها وجود دارد. زيرا، كمّيات هرچند بالقوّه داراى اجزا هستند، و صحيح است بگوييم كميّت مركّب از اجزاى بالقوّه است. اما، در جواهر، انواع مركّب فراوان است. خود جسم، مركّب از ماده و صورت است، و همه مركّبات مانند نبات و حيوان داراى اجزاء خارجى هستند.
توضيح
در فصلهاى پيشين اين مطلب مورد بحث قرار گرفت كه نسبت جنس و فصل به نوع از قبيل نسبت اجزا به كلنيست. بلكه جنس و فصل هر دو بر نوع حمل مىشوند؛ اينها با نوع اتحاد دارند، و تفاوتشان تنها در تعيّن و ابهام است. اگر نسبت جنس و فصل با نوع، به سان نسبت اجزا با كل بود، قابل حمل بر نوع نبودند.
مصنف، پس از بيان اين مطلب، استدراكى مىكند كه گمان نكنيد وقتى مىگوييم جنس و فصل، اجزاى نوع نيستند، بدان معنا است كه نوع اصلا اجزا ندارد يا هرگز اجزاى نوع در تعريف اخذ نمىشوند. ممكن است نوعى باشد كه اجزا داشته باشد و اجزائش درتعريف هر چند تعريف رسمى باشد ـ اخذ شوند.
اينكه ما مىگوييم جنس و فصل اجزاى محدود نيستند و از تركيب آنها
ماهيت نوعيه پديد نمىآيد؛ بلكه عين ماهيت نوعيه هستند؛ اين، تنها اختصاص به رابطه جنس و فصل با ماهيت نوعيه دارد. اما، اينكه خود نوع در خارج وجودش مركب از اجزا باشد مسئله ديگرى است. در خارج انواعى وجود دارد كه مركب مىباشند و انواعى هم از مقولات هستند كه هم در خارج و هم در عقل بسيطاند. و تنها عقل مىتواند با تحليل، براى آنها جنس و فصل يا ماده و صورت عقلانى، اختراع كند. وگرنه، حقيقت آنها، بسيط است. جواهر بسيط، انواع بسيطمحسوب مىشوند. مانند: عقول. اعراض هم اصولا همه آنها بسيطاند. تنها يك نوع از اعراض است كه يك نحو تركيب در آن فرض مىشود. و آن كمّيت است. كمّيت، چه متصل و چه منفصل، از اجزائى تشكيل مىشود؛ و صحيح است كه بگوييم هر كمّى، مركب از اجزا است. منتهى در كم متصل اجزا بالقوه موجودند ولى در كممنفصل ـ طبق نظر مشهور ـ اجزا بالفعل موجودند. به هر حال در يك قسم از اعراض كه كمّيات باشد تركيب خارجى ـ هرچند بالقوه ـ وجود دارد. در بعضى از انواع جواهر نيز تركيب وجود دارد. مانند: اجسام كه مركّب از ماده و صورت هستند. همچنين همه مركّبات مانند انواع نباتات و حيوانات داراى اجزاء خارجى هستند. پس، اينكه جنس و فصلِ آنها، عين ماهيت آنها است؛ نه جزء ماهيت آنها، بدان معنا نيست كه هيچ جزء ديگرى ندارند، بلكه وجود آنها در خارج مىتواند اجزائى داشته باشد.
وَظاهِرُ الْحالِ يُومئُ إِلى أَنَّ أَجْزاءَ الْحَدِّ أَقْدَمُ مِنَ الْمَحْدُودِ، لكِنَّهُ قَدْ يَتَّفِقُ أَنْ يَكُونَ في بَعْضِ الْمَواضِعِ بِالْخِلافِ. فَإِنّا إِذا أَرَدْنا أَنْ نَحُدَّ قِطْعَةَ الدّائِرَةِ حَدَّدْناها بِالدّائِرَةِ، وَإِذا أَرَدْنا أَنْ نَحُدَّ إِصْبَعَ الاِْنْسانِ حَدَّدْناها بِالإِنْسانِ، وَإِذا أَرَدْنا أَنْ نَحُدَّ الْحادَّةَ وَهِىَ جُزْءٌ مِنَ الْقائِمَةِ حَدَّدْناها بِالْقائِمَةِ، وَلا نَحُدُّ أَلْبَتَّةَ اَلْقائِمَةَ بِالْحادَّةِ، وَلاَ الدّائِرَةِ يِقَطْعَتِها، وَلاَ الاِْنْسانَ بِالاِْصْبَعِ.
تقدّم شناخت اجزا بر كل؛ و برعكس
مىدانيم كه اجزا، تقدم بالطبع بر كل دارند. و طبعاً بايد براى معرفت كل، از اجزا استفاده شود. يعنى نخست بايد اجزا را شناخت؛ آنگاه به وسيله اجزا، كل شناخته شود. امّا در بعضى از جاها مىبينيم براى شناختن جزء، بايد كل را بشناسيم؛ يعنى در تعريف جزء، از كل استفاده مىكنيم، مانند اين مثالها:
1. هرگاه بخواهيم «قطعة الدايرة» را تعريف كنيم. خواه منظور از آن، قطعهاى باشد كه از يك قوس و يك وتر به وجود مىآيد كه اصطلاح معروفِ قطعه در عصر ما همين است؛ و خواه منظور، «قطاع» دايره باشدكه جزئى از دايره است كه محدود به دو شعاع باشد. (يعنى وصل به مركز دايره باشد) يا منظور از «قطعة الدايره»، قطعهاى از محيط دايره باشد. چنانكه جناب صدرالمتألهين «قطعة الدايره» را به قوس، تفسير كرده است از آن جهت كه دايره، خط منحنى است كه دورمىزند؛ و قوس هم قطعهاى از آن خط، خواهد بود. به هر حال، اگر بخواهيم قطعهاى از دايره را به يكى از معانى سهگانه تعريف كنيم،بايد نام «دايره» را بياوريم و تا پاى دايره را در ميان نياوريم، شناخته نمىشود.
2. و هرگاه بخواهيم انگشتان دست انسان را تعريف كنيم بايد آن را با «انسان» تعريف كنيم، يعنى بايد بگوييم جزئى از انسان است.
3. و هرگاه بخواهيم زاويه «حادّه» را تعريف كنيم كه خود، جزئى از قائمه است؛ بايد مفهوم قائمه را در تعريف آن اخذ كنيم. و اين در حالى است كه در تعريفِ اجزاى مقوّم شىء و اجزاى وجود شىء هيچگاه از كل استفاده نمىكنيم؛ ولى، كل را با اجزا و مقوّمهايش مىشناسيم.خواه كل، ماهيت باشد؛ خواه صورت حقيقى شىء باشد كه شيئيّتِ شىء به آن است.
توضيح اشكال
مطلبى كه اينجا به بحث گذاشته شده اين است كه اگر ماهيتى داراى اجزا باشد، اجزاى آن نسبت به كل، تقدم بالطبع خواهند داشت. و طبعاً اگر بخواهيم كل يك ماهيّت را بشناسيم بايد اجزائش را بشناسيم و تا اجزا، شناخته نشود كل شناخته نمىشود.
اما، در برخى موارد اشيايى هستند كه هرگاه بخواهيم آنها را تعريف كنيم، بايد در تعريف آنها «كل» را اخذ كنيم تا به وسيله آن، اجزا شناخته شوند. مصنف براى اين موارد، سه مثال مىآورد:
الف ـ اگر بخواهيد انگشتان دست را تعريف كنيد؛ بايد «انسان» را در اين تعريف اخذ كنيد. از اين رو، خواهيد گفت: [جزئى از بدن انسان است كه در «منتهى اليه» دست قرار مىگيرد]. از اين رو، اين سؤال مطرح مىشود كه: چگونه ممكن است با آنكه جزء، بر كل تقدم دارد و علىالقاعده در تعريف كلّ بايد «جزء» را اخذ كرد در تعريف فوق، بايد كل شناخته شود تا به وسيله آن جزئش شناخته شود؟
ب ـ در رياضيات وقتى بخواهيم «قطاع» دايره يا «قوس» آن را تعريف كنيم، بايد «كل» را لحاظ كنيم. به طور مثال بگوييم: «القطاع جزءٌ من الدايرة محدودٌ بشعاعين» و در تعريف «قوس» بگوييم: «قوس، جزئى از محيط دايره است» در اين تعاريف، از كل براى شناخت جزء استفاده مىشود. زيرا، در مثلث و مربع، «قطاع» و يا «قوس» وجود ندارد. اين اصطلاحات، مختص به دايره است. از اين رو، بايد لفظ «دايره» را بياوريم تا مفهوم «قطاع» و «قوس» به دست آيد.
ج ـ وقتى در هندسه، زوايا را به زاويه قائمه و منفرجه و حادّه تقسيم مىكنيم در تعريف زاويه «حادّه» مىگوييم جزئى از زاويه قائمه است. يعنى زاويه قائمه را اصل قرار مىدهيم، آنگاه مىگوييم «حادّه» جزئى از زاويه قائمه است. و يا مىگوييم زاويهاى است كه از زاويه قائمه كوچكتر است.
چنانكه ملاحظه مىكنيد بايد در تعريف، چيزى را كه نسبت به آن، كل محسوب مىشود، اخذ كنيم، تا جزء شناخته شود.
فَيَجِبُ أَنْ نَعْرِفَ الْعِلَّةَ في هذا. فَنَقُولُ: إِنَّ هذِهِ لَيْسَ شَىْءٌ مِنْها أَجْزاءَ النَّوْعِ مِنْ جِهَةِ ماهِيّتِهِ وَصُوْرَتِهِ. ثُمّ إنَّهُ لَيْسَ مِنْ شَرْطِ الدّائِرَةِ أَنْ تَكُونَ فيها قِطْعَةٌ بِالْفِعْلِ تَتَأَلَّفُ عَنْها صُورَةُ الدّائِرَةِ، كَما مِنْ شَرْطِها أَنْ يَكُونَ لَها مُحيط:وَلا مِنْ شَرْطِ الاِْنْسانِ ـ مِنْ حَيْثُ هُوَ إِنْسانٌ ـ أَنْ يَكُونَ لَهُ إِصْبَعٌ بِالْفِعْلِ، وَلا مِنْ شَرْطِ الْقائِمَةِ أَنْ تَكُونَ هُناكَ حادَّةٌ هِىَ جُزْءٌ مِنْها. فَهذِهِ كُلُّها لَيْسَتْ أَجْزاءً لِلشَّىْءِ مِنْ حَيْثُ ماهِيَّتِهِ بَلْ مِنْ حَيْثُ مادَّتِهِ وَمَوْضُوعِهِ. فَإِنَّما يَعْرِضُ لِلْقائِمَةَ أَنْ تَكُونَ فيها حادَّةٌ، وَلِلدّائِرَة(1) أَنْ تَكُونَ فيها قِطْعَةٌ لاِِنْفِعال يَعْرِضُ لِمادَّتِها، لَيْسَ ذلِكَ مِمّا يَتَعَلَّقُ بِهِ اِسْتِكْمالُ مادَّتِها بِصُورَتِها وَلاَ اسْتِكْمالُ صُورَتِها في نَفْسِها.
پاسخ اشكال
اشكال فوق، در واقع، مشتمل بر دو بخش است: يك بخش اين است كه چرا در مواردى براى تعريف كلّ از اجزاء استفاده نمىشود، و به عنوان مثال: در تعريف دايره از قطاع، و در تعريف انسان از انگشت، و در تعريف زاويه قائمه از زاويه حادّه استفاده نمىشود؟ و بخش دوم اين است كه چرا در تعريف بعضى از اجزاء، مانند مثالهاى فوق، از كل استفاده مىشود؟ شيخ در مقام پاسخ از بخش اوّل اشكالْ توضيح مىدهد كه اجزاء مذكور، در واقع، اجزاء ماهيّت نيستند تا در تعريف آنْ اخذ شوند. سپس به پاسخ از بخش دوم اشكال مىپردازد و يكايك مثالها را به تفصيل مورد بحث قرار مىدهد، و جواب اجمالى اين است كه اين تعريفات از باب «زيادة الحدّ على المحدود» است كه قبلا اشاره شد.
اينك توضيح متن: اگر بخواهيم دايره را به اجزائش تعريف كنيم بايد
1. يعنى: «يُعرض للدائرة». عطف است به جمله «يُعرض للقائمه...».
اجزاى بالفعلى داشته باشد، تا به وسيله آن اجزاء، آن را بشناسيم؛ لكن، اجزاء آن، هميشه بالفعل موجود نيستند. هر دايرهاى ضرورتاً قطعه مشخصى ندارد و اين ما هستيم كه با رسم دو شعاع، دايره را تجزيه مىكنيم و از تجزيه آن «قطاع» به وجود مىآيد، وگرنه در دايره، بالفعل قطاعى (يا قطعهاى) وجود ندارد. اينكه گفته مىشود ماهيت و صورت را با اجزا مىشناسيم چون اجزا، تقدم بالطبع دارند، در جايى است كه اجزاء بالفعلى وجود داشته باشد امّا در اينجا اساساً اجزائى بالفعل وجود ندارد.
برخلاف محيط دايره كه هيچگاه دايره بدون محيطْ تحقق نمىيابد. لذا، در تعريف دايره ناگزير از محيط استفاده مىشود؛ چنانكه مىگوييم: دايره، سطحى است كه محدود به يك خط منحنىِ مسدود مىباشد؛ و آن خط منحنىِ مسدود، همان محيط دايره است.
در مورد انسان و اصبع (انگشت) اين سؤال مطرح مىشود كه آيا شرط انسان بودن آن است كه ضرورتاً انگشت داشته باشد، و اگر انگشت نداشته باشد انسان نيست؟همچنين در مورد مثال زاويه حادّه و قائمه نيز اين سؤال مطرح مىشود كه آيا زاويه قائمه آن است كه ضرورتاً يك زاويه حادّه بالفعل داشته باشد؟ روشن است كه پاسخ هر دو سؤال، منفى است. نتيجه آنكه: در اين موارد، وجود اجزا بالفعل ضرورت ندارد تا بخواهيم كل را با اجزا بشناسيم.
جايگاه اجزا در مجموعه مادّه و صورت
در مورد انسان، واضح است كه «اصبع» جزئى از بدن انسان است كه در اثر شرايط خاصى، اَشكال گوناگون و اجزاى مختلفى را واجد مىشود امّا تعلّق نفس به بدن و تحقق صورت انسانى متوقف بر وجود همه اجزاء بدن نيست و ممكن است برخى از آن اجزا نباشند و نفس انسانى به مادّه تعلق گيرد و
انسانيت، تحقق يابد، زيرا قوام انسانيت به نفس و صورت انسانى است نه به ماده آن. پس، هر جزئى كه در بدن انسان پيدا مىشود (خواه جزء زائد باشد يا جزء معمولى و طبيعى) به مادّه انسان مربوط است نه به صورت او، و شيئيّتِ شىء به صورتِ آن است نه به مادّه آن.
اما، در مورد دايره كه شكلى است كه عارض يك سطح مىشود، از آن رو كه دايره از كيفيات مختص به كمّيات است، علىرغم اينكه در اين مقدار هندسى، مادّه و صورتى وجود ندارد؛ اما، عقل سطح را به منزله مادّه براى شكل در نظر مىگيرد. چنانكه مىگوييم: «شكلى است كه عارض سطح مىشود». پس، گويى سطح، مادّهاى را مىماند كه آن شكل خاص را مىپذيرد و به يك معنا مىتوان سطح را مادّه عقلى براى آن به حساب آورد.
پس منظور شيخ از عبارت «من حيث مادته...» اعمّ از مادّه حقيقى جوهرى و ماده عقلى است؛ كه عقل براى برخى از اعراض در نظر مىگيرد. مانند: سطح نسبت به دايره يا زاويه نسبت به قائمه و حادّه، يعنى اصل سطح را نسبت به زاويه قائمه و حادّه، بهسان يك موضوع تلقى مىكند و آنها را اعراضى مىانگارد كه عارض آن موضوع مىشوند.(1)
بنابراين، گاهى بر زاويه قائمه، يك زاويه حادّه، عارض مىشود؛ آنسان كه خط ديگرى ميان دو خط قائم بر هم، رسم مىشود؛ و زاويه حادّهاى پديد مىآيد. همچنين گاهى بر دايره، قطعهاى عارض مىشود. و بدين ترتيب كهدر دايره يك يا دو خط كشيده شود و «قطعه» يا «قطاعى» در آن به وجود آيد، و بدينسان، انفعالى عارض بر مادّه دايره مىشود. يعنى وقتى سطح به عنوان مادّه و پذيراى شكل دايره در نظر گرفته شود، با رسم يك يا دو خط، يك بريدگى در آن پديد مىآيد، و سبب عروض «قطعه» يا «قطاع» بر دايره مىشود.
1. اين توضيح از آن رو لازم به نظر رسيد كه به ذهن كسى چنين نيايد كه در مورد زاويه و امثال آن، مادّه چه معنايى دارد؟! منظور از ماده در اين موارد، همان مادّه عقلى است. يعنى مادّهاى كه عقل در نظر مىگيرد. نه به اصطلاح معروف كه ماده يكى از جواهر خمسه است.
در خارج، موادّى هستند كه وقتى مستعدّ مىشوند، صورت جديدى در آنها حلول مىكند و در نتيجه، كمال نوعى جديدى براى آنها حاصل مىشود. به طور مثال: وقتى در اجسام معدنى شرايط خاصى پيدا مىشود، نفس نباتى به آنها تعلّق مىگيرد. و به ديگر سخن، صورت نباتى در آنها حلول مىكند و مادّه آنها به وسيله اين صورتْ مستكمل مىگردد. امّا مثالهايى كه در اين بخش آورده شد از قبيل امورى نيست كه ماده با صورت، استكمال پيدا مىكند. يعنى مادّه در اثر آن، استعداد خاصى مىيابد تا صورتى را بپذيرد و به وسيله آن به كمال نوعى جديدى دست يابد. يا فرض كنيم خود صورت به تنهايى صرف نظر از مادّه، كمال مىيابد، و خود كمال صورت، متوقف باشد بر اين جزء كه اگر اين جزء نباشد آن صورت، صورت كاملى نخواهد بود. اينها اينگونه هم نيستند، پس به هيچ وجه دخالتى در ماهيت ندارند تا در تعريف اخذ شوند.
چنانكه ملاحظه مىكنيد، مصنف اين مطالب را به طور پراكنده بيان مىكند. نخست در اين باره سخن مىگويد كه اين اجزا، اجزاى ماهيت و صورت نيستند، آنگاه مىافزايد كه اين اجزا، بالفعل نيستند، و در پايان به اين مطلب مىرسد كه اين اجزا به گونهاى نيستند كه كمال نوعىِ شىء به آنها نيازمند باشد.
وَاعْلَم(1) أَنَّ السَّطْحَ مادَّةٌ عَقْليَّةٌ لِصُورَةِ الدّائِرَةِ، وَبِسَبَبِهِ يَقَعُ لَها الاِْنْقِسامُ، وَلَوْ كانَ يَتَعَلَّقُ بِها اِسْتِكْمالُ مادَّتِها لَكانَ مِنَ اللاّزِماتِ الَّتي لا يَخْلُو الشَّىْءُ عَنْها، لا مِنَ الْمُقَوماتِ كَما مَضى لَكَ شَرْحُهُ. وَلَيْسَ ما نَحْنُ فيهِ كَذلِكَ، بَلْ يَخْلُوْ اَلشّىْءُ مِنْها.
دفع دخل
وقتى گفته مىشود كه پيدايش «قطاع» مربوط به «مادّه» دايره است، ممكن
1. آنچه در عبارت فوق مطرح مىشود در واقع يك جمله معترضهاى است كه براى دفع دخل مقدّر آمده است.
است چنين به ذهن آيد كه دايره، خودش عرض است؛ و مادّه و صورت ندارد.
پاسخ، اين است كه مادّه در اينجا به اصطلاح معروفش به كار برده نمىشود. مادّه در اصطلاح معروف، در مقابل صورت است كه خود، به عنوان جوهر تلقى مىشود. آنچه در اينجا مطرح مىشود، اصطلاحى است كه در مورد اعراض هم به كار برده مىشود. بر اين اساس، سطح كه خود، عَرَض است مادّهاى براى شكل دايره انگاشته مىشود. اگر نبود اين سطحى كه شكل دايره، عارض آن مىشود، در دايره انقسام حاصل نمىشد. چون به نظر حكما و رياضىدانان، اَشكال رياضى بسيط هستند. از اين رو، اجزائى كه در آنها تصوّر مىشود، از آنِ موادّ آنها است. يعنى از آنِ سطحى است كه اين شكل، عارض آن مىشود.
البته، اين تجزيه حقيقتاً در خود جسم پديد مىآيد و به تبع آن در سطحش ظاهر مىشود، آنگاه از سطح به شكل سرايت مىكند. در اين مثالها كه آورديم، اجزا مقوّم شىء يا از لوازم آن نيستند بگونهاى كه كمال شىء متوقف بر آنها بود، هيچگاه براى تعريف آنها باشد.
اگر جزء به گونهاى بود كه استكمال مادّه شىء متوقّف بر آن بود، از لوازم لا ينفكّ شىء به شمار مىآمد، هرچند از مقوّمات آن شىء نبود. زيرا، وجود شىء، لوازمش را به دنبال دارد. امّا مثالهايى كه آورديم نهتنها از مقوّمات نيستند، بلكه از لوازم هم نيستند. و گاهى شىء، بدون آنها تحقق مىيابد، چنانكه گاهى انسان هست ولى انگشت ندارد؛ يا دايره، هست ولى بالفعل قطاعى ندارد.
وَما يَجْري مَجْرَى الاِْصْبَعِ أَيْضاً فَإِنَّهُ لَيْسَ يَحْتاجُ الاِْنْسانُ في أَنْ يَكُونَ حَيْواناً ناطِقاً إِلى إِصْبَع، بَلْ هذا مِنَ الاَْجْزاءِ الَّتي لِمادَّتِهِ لِيَحْسُنَ بِها حالُ مادَّتِهِ. فَما كانَ مِنَ الاَْجْزاءِ إِنَّما هُوَ بِسَبَبِ الْمادَّةِ، وَلَيْسَ تَحْتاجُ إِلَيْهِ الصُّورَةُ، فَلَيْسَتْ هِىَ
مِنْ أَجْزاءِ الْحَدِّ أَلْبَتَّةَ. لكِنَّها إِذا كانَتْ أَجْزاءَ الْمادَّةِ، وَلَمْ تَكُنْ أَجْزاءً لِلْمادَّةِ مُطْلَقاً بَلْ إِنَّما تَكُونُ أَجْزاءً لِتِلْكَ الْمادَّةِ لاَِجْلِ تِلْكَ الصُّورَةِ، وَجَبَ أَنْ تُؤْخَذَ فى حَدِّها تِلْكَ الصُّورَةُ وَذلِكَ النَّوْعُ فَيَكُونُ أَيْضاً مَعَ الْمادَّةِ، مِثْلَما أَن الاِصْبَعَ لَيْسَ جُزْءاً مُناسِباً لِلْجِسْمِ مُطْلَقاً، بَلْ لِلْجِسْمِ الَّذي صارَ حَيْواناً أَوْ إنْساناً، وَكَذالِكَ اَلْحادَّةُ وَالْقِطْعَةُ لَيْسَ جُزْءاً لِلسَّطْحِ مُطْلَقاً، بَلْ لِلسَّطْحِ الَّذي صارَ قائِمَةً أَوْ دائِرَةً. فَلِذلِكَ تُؤْخَذُ صُورَةُ هذِهِ الْكُلاّتِ في حُدُودِ هذِهِ الاَْجْزاءِ.
ممكن است كسى اشكال كند كه شما در مورد دايره و زاويه و امثال آن توضيح داديد كه اينها بالفعل وجود ندارند. پس، چيزى كه بالفعل وجود ندارد نمىتواند از مقوّمات شىء باشد. اما، در مورد انسان، انگشت بالفعل وجود دارد، چرا نبايد از مقوّماتِ وجود شىء باشد؟مصنف در پاسخ مىگويد: آنچه مانند «اصبع» در انسان است نيز ازمقوّمات ماهيت انسان و صورت نوعيه انسان نيست. چنين عضوى براى مادّه انسان، ـ يعنى بدن انسان ـ مفيد است؛ اما، قوامِ انسانىِ انسانْ وابسته به آن نيست.
شيئيّت شىء، به چنين اجزائى كه به سبب مادّه، عارض شىء مىشوند بستگىندارد. اين مادّه شىء است كه براى بهترشدن حال خود نيازمند آن اجزا است.
به هر حال، قوام صورت و شيئيّت شىء به چنين اجزائى نيست و از اين رو، اينگونه اجزا، هيچگاه به عنوان جزء حدّ قرار نمىگيرند. يعنى در هيچ تعريف حدّى اينگونه اجزا اخذ نمىشود، و به همين جهت نمىتوان دايره را با «قطاع»؛ و زاويه قائمه را با «حادّه»، يا انسان را با «اصبع» تعريف كرد.
بدين ترتيب روشن شد كه چرا اينگونه اجزا، جزء حدّ واقع نمىشوند و «كل» به وسيله آنها شناخته نمىشود.
چنانكه ملاحظه مىكنيد مسئله دو بخش دارد: الف ـ يكى اينكه اگر هميشه بايد كل را به وسيله اجزا، شناخت؛ پس، چرا گاهى كل را مىشناسيم بدون آنكه اجزا را شناخته باشيم؟ به طور مثال: دايره را مىشناسيم در حالى
كه «قطاعش» را نشناختهايم. پاسخ اين سؤال، آن است كه هر جزئى از مقوّمات شىء نيست، آن اجزائى در حدّ شىء قرار مىگيرند كه از مقوّمات شىء به شمار آيند.
ب ـ ديگر آنكه چگونه در پارهاى از موارد اجزا را به وسيله كلّ مىشناسيم؟ و پاسخ اجمالى اين است كه اينگونه موارد از باب «زيادة الحدّ علىالمحدود» است.
پاسخ بخش دوم مسئله در كلام شيخ
«لكنها اذا...» اگر جزئى داشته باشيم كه جزء ماهيت شىء و مقوّم آن نبود بلكه جزئى از مادّه شىء بود آن هم نه از اجزاى ماده به طور مطلق، بلكه اجزاى اين ماده به خاطر اين صورت؛ در چنين موردى اگر بخواهيم اجزاء را تعريف كنيم، بايد خود شىء را در تعريف آن اخذ كنيم. زيرا وقتى بخواهيم چيزى را به عنوان «جزء مادّه» معرفى كنيم بايد به مضافاليه جزء اشاره كنيم: و چون مادّه به صورت مطلق (هيولا) مورد نظر نيست بلكه به عنوان مادّه صورت خاصى است ناچار بايد صورت را هم ذكر كنيم و مجموع مادّه و صورتْ نوع را تشكيل مىدهد و از اين رو است كه نوع در تعريفْ اخذ مىشود.
توضيح مطلب: «اصبع»، جزء براى ماده به طور مطلق يا جزء جسم به طور مطلق نيست. بلكه جزء آن مادّه و جسمى است كه صورت انسانى يا حيوانى به آن تعلّق مىگيرد.
همچنين عروض حادّه براى قائمه و نيز عروض «قطعه» براى دايره به خاطر ماده است امّا نه هر مادّهاى بلكه سطحى كه زاويه و دايره در آن تحقّق مىيابد. اكنون سؤال مىشود كه آيا سطح از آن رو كه سطح است، معروض حادّه و قطاعِ دايره مىشود؟ يا از آن رو كه سطحى است كه شكل زاويه و دايره در آن تحقق مىيابد؟
حقيقت اين است كه حادّه و قطاع، جزء سطح به طور مطلق نيستند؛ بلكه جزء سطحى هستند كه قائمه يا دايره شده است. «فلذلك...» يعنى: به همين دليل است كه اين «كُلها» را در تعريف «جزءها» اخذ مىكنيم، از آن رو كه جزئى از مادّهاى هستند كه متعلَّق صورت آنها است. پس، براى شناختن عارض بايد معروض آن را كه مادّه است شناخت، و چون مادّه بطور مطلق منظور نيست بلكه مادّه صورت خاصّى است بايد به مضافاليه (= صورت) اشاره كرد، و مجموع آنها همان نوع خواهد بود.
ثُمَّ تَفْتَرِقُ هذِهِ الاَْمْثِلَةُ الثَّلاثَةُ. فَإِنَّ الاِْصْبَعَ فِى الاِْنْسانِ جُزْءٌ بِالْفِعْلِ، فَإِذا حُدَّ أَوْ رُسِمَ الاِْنْسانُ مِنْ حَيْثُ هُوَ شَخْصٌ كامِلٌ إِنْسانِىٌ وَجَبَ أَنْ يُوجَدَ الاِْصْبَعُ حينَئِذ في رَسْمِهِ لاَِنَّهُ يَكُونُ لَهُ ذلِكَ جُزءاً ذاتِيّا(1) في أَنْ يَكُونَ شَخْصاً كامِلَ الاَْعْراضِ، وَلا يَكُونُ مُقَوَّما لِطَبيعَةِ نَوْعِهِ. إِذْ قُلْنا مِراراً: إِنَّ ما يَتَقَوَّمُ وَيَتِمُّ بِهِ الشَّخْصُ فى شَخْصِهِ هُوَ غَيْرُ ما تَتَقَوَّمُ بِهِ طَبيعَةُ النَّوْعِ. فَهذا الْقِسْمُ مِنَ الْجُمْلَةِ الَّتي اَلْجُزْءُ فيها جُزْءٌ بِالْفِعْلِ، وَأَمّا ذانِكَ الاْخَرانِ فَلَيْسَ الْجُزْءُ فيهِما جُزْءاً بِالْفِعْلِ.
وَيُشْبِه(2)أَنْ تَكُونَ الدّائِرَةُ إِذا قُسِّمَتْ بِالْفِعْلِ إِلى قِطَع بَطَلَتِ الْوَحْدَةُ لِسَطْحِها وَبَطَلَ عَنْها أَنَّها دائِرَةٌ، إِذْ لا يَكُونُ الْمُحيطُ خَطَّا واحِداً بِالْفِعْلِ بَلْ كَثيراً، اَللّهُم إِلاّ أَنْ تَكُونَ الاَْقْسامُ بِالْوَهْمِ وَبِالْفَرْضِ لا بِالْفِعْلِ وَبِالْقَطْعِ. وَكَذلِكَ حُكْم الْقائِمَةِ.
تفاوت مثالهاى سهگانه
مصنف براى بيان اين مطلب كه در پارهاى موارد، براى شناخت «جزء»، مفهوم «كُل» را در تعريف آن اخذ مىكنند سه مثال زد:
1. «ذاتى» در اينجا ذاتىِ باب ايساغوجى نيست. مقصود از ذاتى در اينجا آن است كه «جزء»، از مقوماتِ كمالىِ شخص انسان محسوب شود. و معالوصف، مقوّم طبيعت انسانىِ آن به شمار نيايد.
2. تعبير «يُشبه» در عبارتهاى شيخ، يك تعبير فروتنانه است. مطلب، گرچه به نظر شيخ يقينى است. اما از روى تواضع، اينگونه تعبير مىكند.
الف ـ مثال «اصبع» (انگشت دست انسان) كه بدون آوردن انسان در تعريف شناخته نمىشود.
ب ـ مثال «زاويهحادّه» كه بدون آوردن زاويه قائمه در تعريفِ آن شناخته نمىشود.
ج ـ مثال «قطعه دايره» يا «قطاع دايره» كه بدون آوردن دايره در تعريفِ آن، شناخته نمىشود.
اكنون مصنف درصدد آن است كه تفاوت اين مثالها را بيان كند.
1. فرق ميان مثال «اصبع» با دو مثال هندسى
درباره «اصبع» مىگويد: اين يك جزء بالفعلى از وجود انسان است. و ما هرگاه بخواهيم شخص انسان را از آن رو كه همه اعراض كماليهاش را دارا است تعريف كنيم، لاجرم بايد «اصبع» را هم ذكر كنيم. به طور مثال بايد بگوييم شخص كامل انسان، كسى است كه پنجتا انگشت دارد؛ و اين انگشتان بالفعل در وجود او موجود است. برخلافِ آن دو مثال هندسى كه فعليتِ اجزا در آنها شرط نيست.
بنابراين، فرق ميان «اصبع» با دو مثالِ هندسى اين است كه «اصبع»، جزء بالفعلى از انسان است، اما، اجزاى دو مثالِ هندسى، بالفعل نيستند بلكه جزء بالقوّه به شمار مىروند.
2. فرق ميان دو مثال هندسى
فرق بين «دايره» با «قائمه» يعنى بين دو مثال هندسى اين است كه در مورد قطعه دايره، نخست بايد دايرهاى باشد تا قطعهاى از آن جدا شود، آنگاه بگوييم اين، قطعه دايره است. هرچند وقتى بريده شد ديگر دايره باقىنمىماند. ولى، در زاويه «حادّه» اينچنين نيست. زيرا، زاويه حادّه از قائمه كوچكتراست؛ و
يا جزئى از زاويه قائمه است. از اين رو، لزومى ندارد كه نخست زاويه قائمهاى وجود داشته باشد؛ آنگاه قسمتى از آن بريده شود تا زاويه حادّه پديد آيد، چه اينكه از اول مىتوان زاويه حادّه را رسم كرد بدون آنكه نيازى به رسم قائمه باشد. پس، بين اين دو مثال هندسى هم تفاوتى وجود دارد. در يك مثال، نخست بايد «كلّ» فعليت داشته باشد؛ ولى در مثال ديگر چنين شرطى وجود ندارد. مىتوان زاويه قائمهاى را فرض كرد، آنگاه درباره زاويه حادّهاى كه بالفعل موجود است؛ گفت چنين زاويهاى نسبت به قائمه مفروض، كوچكتر است.
نكته
منظور از «حدّ و رسم» در اين عبارت، همان حدّ معروفى كه براى «طبيعة الانسان» آورده مىشود، نيست، همچنين منظور شناختن شخص خاصّى از انسان مانند زيد نيست، بلكه منظور، تعريف شخصِ كامل انسانى است. يعنى انسانى كه در خارج موجود است و وجودش، از لحاظ اعراض و مشخصات انسانى، وجود كاملى است؛ بشناسيم. به ديگر سخن، مقصود از شخص هم، عنوانِ كلّىِ آن است؛ نه شخص به عنوان موجود عينى خاص.
اينجا است كه گفته مىشود: شخص انسان بايد پنج انگشت داشته باشد. و اگر چهار انگشت داشته باشد، انسانِ كاملى نيست. يعنى براى اينكه شخص كامل الأعراضى، تحقق يابد، بايد جزء ذات(1) آن نيز كه همان «اصبع» باشد تحقق يابد. زيرا، چنانكه بارها گفتهايم، آنچه مايه قوام و تمام شخص در شخصيتش مىشود غير از آن چيزى است كه مايه تقوّم طبيعت نوع مىگردد. مقوّماتِ طبيعت نوع، جنس و فصل هستند؛ اما، مقوّماتِ شخص، اعراض و مشخصات مىباشند.
1. «ذاتى» در اينجا ذاتىِ باب ايساغوجى نيست. بلكه منظور آن است كه از مقوّماتِ كمالى انسان باشد در عين حال كه مقوِّم طبيعت انسانىاش نيست.
توضيح مطلب
درباره «قطعه دايره»، خواه آن را آنگونه كه صدرالمتألهين تفسير كرده به عنوان قوسى از محيط دايره در نظر بگيريم، و خواه همان اصطلاح معروف «قطاع» را اراده كنيم اگر بخواهد بالفعل وجود يابد؛ بايد دستكم با دو نقطه، از ساير اجزاى دايره امتياز يابد. به طور مثال براى اينكه قوسى پنجاه درجهاى از دايره مشخص شود، بايد با دو نقطه، از ساير اجزاى دايره، امتياز يابد؛ اين دو نقطه كه رسم مىشود، آن جزء را از دايره جدا مىكند؛ زيرا، نقطه رسم نمىشود مگر آنكه خط بريده شود. و چنانكه مىدانيم نقطهاى كه روى كاغذ يا تخته سياه رسم مىشود، در حقيقت نقطه نيست، بلكه خود، يك سطح است هرچند هم ريز رسم شده باشد. زيرا، اگر ديده شود، سطح است. نقطه، هيچگاه ديده نمىشود. همچنين، خطى كه به عنوان دايره كشيده مىشود، خط نيست؛ بلكه سطحى است كه اگر زير ذرّهبين قرار گيرد معلوم مىشود خودش مساحت دارد. خط حقيقى وقتى تحقق مىيابد كه بريدگى پيدا شود. بريدگىِ انتهاى سطح را خط مىگويند.
بنابراين، اگر واقعاً بخواهد قوس دايره، تحقق يابد؛ بايد دو طرفِ آن، دوتا نقطه رسم شود؛ و آن، در صورتى است كه بريده شود. وقتى بريده شد ديگر دايرهاى باقى نمىماند. پس، هيچگاه در دايره، قوس بالفعل وجود ندارد.
حاصل آنكه: اگر دايره بالفعل به قطعههايى تقسيم شود، وحدت سطح دايره از بين مىرود. و در اين صورت يك قسمت از آن بريده مىشود؛ و در نتيجه، دايره، دايره نخواهد بود. زيرا، وقتى يك قسمت از آن خط بريده شود، ديگر خطِ واحدى نخواهد بود؛ تا منحنىِ مسدود، تحقق يابد. مگر آنكه قسمتها، فرضى و ذهنى باشند. نه بالفعل و خارجى.
همچنين است حكم زاويه قائمه، يعنى اگر بخواهيم خطّى را در وسطِ «قائمه»، رسم كنيم و دو زاويه «حادّه» از آن به وجود آيد (خواه دو زاويه مزبور
مساوى باشند يا مختلف) ديگر زاويه قائمهاى نخواهد ماند. بلكه دو زاويه حادّه خواهد بود.
ثُمَّ الدّائِرَةُ وَالْقائِمَةُ يَخْتَلِفانِ في شَىْء وَهُوَ أَنَّ قِطْعَةَ الدّائِرَةِ لا تَكُونُ إِلاّ مِنْ دائِرَة بِالْفِعْلِ. وَالْحادَّةُ لَيْسَ مِنْ شَرْطِها فِى الْوُجُودِ أَنْ تَكُونَ جُزءَ زاوِيَة أُخْرى، وَلا أَنَّها هِىَ حادَّةٌ بِالْقِياسِ إِلَى الْمُنْفَرِجَةِ وَالْقائِمَةِ، بَلْ هِىَ في نَفْسِها حادَّةٌ بِسَبَبِ وَضْعِ أَحَدِ ضِلْعَيْها عِنْدَ الاْخَرِ. لكِنَّها(1) مِنْ جِهَةِ أَنَّ ذلِكَ الْوَضْعَ مِنْ حَيْثُ هُوَ وَضْعٌ وَقَعَتْ فيهِ إلاِْضافَةُ، لاَِنَّ الْمَيْلَ وَالْقُرْبَ بَيْنَ الْخُطُوطِ بَعْضُها إِلى بَعْض أَوِ البُعْد فيما بَيْنَما مِمّا تَتَعَلَّقُ بِهِ إِضافَةٌ مّا، عَرَضَ أَنْ يَتَعَلَّقَ الْبَيانُ لِلْمادَّةِ بِالاِْضافَةِ، وَإِنْ لَمْ يُدَلَّ عَلى هذِهِ الاِْضافَةِ بِالْفِعْلِ لِصُعُوبَتِها(2) فَقَدْ دُلَّ عَلَيْها بِالْقُوَّةِ في إِدْخالِ إِضافَة بِالْفِعْلِ.
ثُمَّ لَمّا(3) كانَتِ الزّاوِيَةُ السَّطْحِيَّةُ إِنَّما تَحْدُثُ عَنْ قِيامِ خَطٍّ عَلى خَطٍّ، وَكانَ الْمَيْلُ الَّذي يَحْدُثُ هُوَ مَيْلٌ عَنْ اِعْتِدال مّا وَعَنْ جِهَة مّا، لاَِنّا لَوْ أَخَذْنا قُرْبَ أَحَدِ الْخَطَّيْنِ مِنَ الاْخَرِ مُطْلَقاً وَأَخَذْنا مَيْلَهُ إِلَيْهِ مُطْلَقاً مِنْ غَيْرِ تَعْيينِ الْمَيْلِ عَنْهُ لَمْ يَكُنْ إِلاّ مَيْلٌ مَطْلَقٌ يُوَجَدُ ذلِكَ لِلْحادَّةِ وَلِلْقائِمَةِ وَلِلْمُنفَرِجَةِ. فَإِنَّ خُطُوطَها أَيْضاً فيها مَيْلٌ لِبَعْضِها إِلى بَعْض، فَإِنَّكَ إِذا اعْتَبَرْتَ اِتّصالَ خَطَّيْنِ عَلَى الاِْسْتِقامَةِ لَوَجَدْتَ الْمُنْفَرِجَةَ وَفيها مَيْلٌ لاَِحَدِ خَطَّيْها إِلَى الاْخَرِ. لكِنْ هذا الْمَيْلُ هُوَ مَيْلٌ مُطْلَقٌ يَقْتَضيهِ اِنْفِراجُ خَطَّىْ كُلِّ زاوِيَة، فَيَجِبُ ضَرُورَةً أَنْ يَكُونَ هذَا الْمَيْلُ مَحْدُوداً عَنْ شَىْء. وَلَمّا كانَ ذلِكَ الشَّىْءُ يَجِبُ أَنْ يَكُونَ بُعْداً خَطِيّاً، وَلَمْ يُمْكِنْ أَنْ تُتَوَهَّمَ خُطُوطٌ يَميلُ عَنْها هذا إِلاَّ الْخَطُّ الْمُتَّصِلُ عَلَى الاِْسْتِقامَةِ بِالْخَطِّ الثّاني، وَالَّذي يَفْعَلُ زاوِيةً مُنْفَرِجَةً أَوْ الَّذِي يَفْعَلُ زاوِيَةً قائِمَةً أَو الَّذي يَفْعَلُ
1. ضمير «هاء» اسم «لكن» است؛ خبرش دو سطر بعد مىآيد: «عَرَض» خبر «لكنّها» است. و آنچه در اين ميان مىآيد جمله معترضه است.
2. تعبير «صعوبت» اينجا جالب نيست. مقصود، اضافه خفى است.
3. واژه «لمّا» در عبارت فوق، «لمّا»ى شرطيه است. جوابش در چند سطر بعد مىآيد: «فبقي ضرورةً...».
زاوِيَةً حادَّةً. فَأَمَّا الْخَطُّ الْغَيْرُ الْمُتَّصِلِ بِهذَا الْخَطِّ فَإِنَّهُ لا يُحَدَّدُ بِهِ شَىْءٌ، وَكانَ اِعْتِبارُ الْمَيْلِ مِنَ الْخَطِّ الْمُسْتَقيمِ مُطْلَقاً غَيْرَ صَحيح في هذا الْبابِ، وَإِلاّ فَالْمُنْفَرِجَةُ وَالْقائِمَةُ أَيْضاً حادَّةٌ. وَكَذلِكَ اِعْتِبارُ الْمَيْلِ عَنِ الْخَطِّ الْفاعِلِ لِلْمُنْفَرِجَةِ، لاَِنَّ الْمَيْلَ عَنِ الاِْنْفِراجِ قَدْ يَحْفَظُ الاِْنْفِراجَ، إِذْ تَكُونُ مُنْفَرِجَةٌ أَصْغَرَ مِنْ مُنْفَرِجَة. وَكَذلِكَ حُكْمُ الْحادَّةِ هذِهِ مَعَ أَنَّ الْحادَّةَ لا يُمْكِنُ أَنْ تُعَرَّفَ بِالْحادَّةِ فَيَكُونُ تَعريفَ مَجْهُول بِمَجْهُول.
نكته ديگر
در اينجا نكته ديگرى را جناب شيخ به صورت عطف بر مطالب گذشته بيان مىكند تا در آخر فصل قافيه شعرى را كه سروده است درست كند. و آن نكته، اين است: درست است كه زاويه حادّه، از قائمه كوچكتر و يا جزئى از آن است؛ اما، اين بدان معنا نيست كه بايد زاويه حادّه با قائمه سنجيده شود تا مفهوم آن به دست آيد. ضرورت ندارد كه زاويه حاده را با يك زاويه قائمه يا با زاويه منفرجهاى مقايسه كنيم و بگوييم: «حادّه» آن است كه از آندو، كوچكتر باشد! پس، قوام حادّه بودن، به مقايسه و اضافه نيست بلكه مفهوم زاويه حادّه، يك مفهوم نفسى است كه لازمهاش يك اضافه است. همين اضافهاى كه در تعريف آن اخذ مىكنيم و مىگوييم: زاويه حادّه از زاويه قائمه كوچكتر است. بنابراين، وقتى مىگوييم زاويه حادّه، جزئى از زاويه قائمه و يا كوچكتر از زاويه قائمه است، اضافه خفّىاى را در آن اخذ كردهايم؛ ولى اين بدان معنا نيست كه اساساً حادّه بودن با مقايسه حاصل مىشود.
آرى، اگر يك مفهوم اضافى مانند «صِغَر» و «كِبَر» بود، در اين صورت، بدون مقايسه، تحقق نمىيافت. از اين رو، تا صغير را با كبير نسنجيم، اصلا صغير معنا نمىيابد. زيرا همان چيزى كه صغير است، اگر با چيز ديگرى
سنجيده شود، كبير خواهد بود. در نتيجه، چنين مفهومى، يك مفهومِ نسبى است. اما، زاويه حادّه، اينچنين نيست.
با توجّه به اين مطلب، اين پرسش مطرح مىشود كه اين اضافه از كجابه وجود آمده است؟ يعنى وقتى حادّه، يك مفهوم نفسى است، چرا چنين اضافهاى لازمه آن است؟ و چرا ما در تعريفِ آن، بر اين اضافه تكيه مىكنيم؟مصنف، براى پاسخ به اين سؤال، تا آخر فصل درباره همين مطلب توضيح مىدهد و مىگويد: زاويه حادّه، زاويهاى است كه دو ضلع آن نسبت به هم وضع خاصّى دارند برخلاف قائمه كه دو ضلعش وضع ديگرى دارد؛ و برخلاف منفرجه كه دو ضلعش نسبت به هم وضع ديگرى دارد. ولى زاويه حادّه، از آن رو كه وضعش به گونهاى است كه در آن اضافه واقع شده است حادّه ناميده مىشود. و علّت لزوم اضافه در آن اينست كه در حادّه دو خط وجود دارد كه قُرب و بُعدى نسبت به هم دارند و همين قرب و بُعدْ منشأ آن مىشود كه اضافهاى بين آندو پديد آيد. از اين رو، اگر بگوييم آندو قريب به هم هستند يك نوع اضافه درست مىشود. و اگر بگوييم بعيد از هم هستند نوع ديگرى از اضافه را پديد مىآورد. حال، بايد ديد كه قرب و بُعد را نسبت به چه چيز مىسنجيم.
آنچه گفته شد توضيح اين عبارت بود: (من جهة ذلك الوضع وقع فيه اضافة) يعنى از جهت وضعى كه دو خط زاويه حادّه با هم دارند در آن، اضافه واقع شده است. و چون چنين است: «عَرَض ان يتعلّق البيان...» و همين امر منشأ آن است كه در تعريف زاويه حادّه، اين اضافه را اخذ كنيم، هرچند به اين اضافه تصريح نكنيم.
به هر حال، بالقوه دلالت شده است بر اينكه اضافه بالفعلى را در تعريف زاويه اخذ مىكنند.
چنانكه ملاحظه مىكنيد در اينجا يك تعبير بالفعل وجود دارد: «لم يدلّ على هذه الاضافة بالفعل» و يك تعبير «اضافة بالفعل». مصنف در مقام فرق ميان اين دو تعبير مىگويد: وقتى مىگوييم: حادّه از قائمه، كوچكتر است؛ اضافهاى نسبت به قائمه در نظر مىگيريم، در اين صورت لزومى ندارد كه قائمه بالفعل وجود داشته باشد. همانگونه كه گفتيم وقتى گفته مىشود زاويه حادّه كوچكتر از قائمه است، اين بدان معنا نيست كه بالفعل قائمهاى وجود دارد و ما حادّه را با آن مىسنجيم، بلكه ممكن است زاويه قائمه بالقوه، وجود داشته باشد. پس منظور اين است كه بتوان يك زاويه قائمه رسم كرد كه بزرگتر از آن زاويه حادّه باشد. در نتيجه، وجود زاويه قائمه بالقوّه است؛ ولى اضافهاى كه اين زاويه حادّه نسبت به آن زاويه قائمه دارد، اضافه بالفعلى خواهد بود.
بنابراين، هرگاه زاويه قائمهاى داشته باشيم، زاويه حادّه از آن زاويه مفروض، كوچكتر خواهد بود. يعنى زاويه حادّه، صفت «اصغريّت» را نسبت به زاويه قائمه مفروض، بالفعل دارد.
مصنف، اضافه موجود در زاويه را اضافه «صعب» (مخفى) قلمداد مىكند؛ و آنگاه، درصدد رفع صعوبتِ آن برمىآيد؛ و توضيح مىدهد كه چگونه اين اضافه در زاويه وجود دارد و لازمه آن است. و در مقام پاسخ به اين پرسش، نخست درباره زاويه مسطّحه توضيح مىدهد؛ و به تبيين گستره مفهومى آن مىپردازد، هرچند اين مطلب اختصاص به زاويه مسطّحه ندارد و نظير آن درباره زاويه مجسّمه هم جارى است.
تعريف زاويه مسطّحه و توضيح واژههاى «قيام» و «ميل»
هرگاه خطى با خط ديگرى تلاقى پيدا كند، از قيام يكى از آن دو، بر ديگرىزاويه پديد مىآيد. در تعريف زاويه از تعبير «قيام خطٍّ على خطّ» استفاده شده است.
امّا «قيام»، دو اصطلاح دارد:
1. يك اصطلاح معروف هندسى است كه در اين اصطلاح، «قيام» در مقابل افقى بودن و مايل بودن، استعمال مىشود. چنانكه مىگويند: خطى به خط ديگرى قائم مىشود يعنى عمود مىگردد. آنچه در اينجا مطرح است، اين اصطلاح خاص منظور نيست. اصطلاح عامّ قيام اين است كه خطى با خط ديگر تلاقى پيدا كند. به طور مثال، خطى بر روى صفحهاى رسم شده است، سپس خط ديگرى بگونهاى رسم مىشود كه خطّ اوّل را قطع مىكند. از تقاطع اين دو خط زاويه پديد مىآيد. اما، خود تلاقى دو خط نيز چند حالت دارد: الف ـ حالت قائم و عمود ب ـ حالت مايل به سوى ديگرى ج ـ حالت مايل از ديگرى امّا «ميل» مفهومى است كه با دو حرف جرّ، متعدّى مىشود: «ميل عن الشىء» و «ميل الى الشىء». وقتى چيزى مايل است؛ يعنى از چيزى به سوى چيز ديگر ميل كرده است. از اين رو، خطى كه با خط ديگر تلاقى مىيابد؛ اگر مايل باشد؛ معنايش آن است كه از سويى به سوى ديگر ميل پيدا كرده است. پس، جهتى را براى ميلِ آن بايد در نظر گرفت و نمىتوان آن را به طور مطلق تصوّر كرد، و به يك معنا مىتوان گفت كه تمام زاويهها، «ميل» دارند. زاويه منفرجه هم ميل دارد. بنابراين، نمىتوان مطلقِ ميل را مشخصّه زاويه حادّه قرار داد و گفت: زاويه حادّه آن است كه خطش مايل باشد، بلكه بايد جهتِ ميل را تعيين كرد تا معلوم شود كه زاويه منظور، چه زاويهاى است.
رابطه ميل با خط اعتدال
«وكان ميل الذى يحدث...»در جايى كه يكى از دو خط تلاقى كننده «ميل» داشته باشد در واقع ميل از
حالت اعتدال خواهد بود، يعنى ميل از يك سوى به سوى ديگر. و حالتى كه نه ميل به سوى اين طرف و نه به سوى آن طرف است حالت اعتدال ناميده مىشود، و خط اعتدال، همان است كه زاويه قائمه را رسم مىكند. بدينسان، اگر خط مستقيمى داشته باشيم كه خط ديگرى با آن تلاقى كند به گونهاى كه ميلى به اين طرف و آن طرف نداشته باشد، زاويه قائمه به وجود مىآيد. حال، با در نظر گرفتن چنين خطى (خط اعتدال) هرگاه خطى را فرض كنيم كه از خط اعتدال به سمت راست يا به سمت چپ ميل دارد، مىگوييم از خط معيار به يكى از دو طرف، ميل پيدا كرده است. امّا اگر بگوييم يك خط به سوى خط ديگر «ميل» يا «قرب» دارد،(1) نوع زاويه ـ مثلاً حادّه بودن ـ مشخص نمىشود؛ زيرا در زاويه منفرجه هم «ميل» و «قرب» وجود دارد. پس بايد خط مايل را با خط مستقيم (اعتدال) بسنجيم تا بتوانيم نوع زاويه را مشخص كنيم.
بنابراين، اگر مبدأ ميل را مشخص نكنيم و تنها بگوييم ميل به سوى اين خط داشته باشد، اين نمىتواند مشخصهاى براى هيچ نوع زاويهاى قرار گيرد. زيرا خط در هر زاويهاى به خط ديگر ميل دارد. اعمّ از اينكه
«حادّه» يا «قائمه» و يا «منفرجه» باشد، از اين رو، هرگاه دو خطى را در نظر بگيريم كه بدون هيچ ميلى به هم نزديك شوند زاويهاى نخواهد آمد. اما، چنانچه يكى از آن دو، كمى مايل شود، زاويه منفرجه ساخته مىشود. ولى اين ميل، ميل مطلقى است كه مقتضاى انفراج و فاصله داشتن دو خط در هر زاويهاى است. از اين رو، بايد مبدأ اين ميل و منتهاى آن، مشخص شود، و جهت و متعلَّق آن، تعيين گردد. و مبدئى كه ميل با آن مقايسه مىشود بايد خط باشد، آن هم نه هر خطّى هرچند خطّى بىارتباط و كاملا جداى از خط
1. «قرب» و «ميل» در اينجا نسبى است. تنها ميل از جايى به جايى ديگر نوع زاويه را مشخص نمىكند.
مايل باشد، بلكه بايد اتّصالى با آن داشته باشد و آن همان خطّى است كه آن را قطع مىكند و از محلّ تقاطعْ زاويه به وجود مىآيد. والاّ، اگر خطى را در ادامه خط نخستين رسم كنيم، زاويهاى پديد نمىآيد. يعنى در فاصله 180 درجه، زاويه رسم نمىشود. زاويه آن است كه از 180 درجه كمتر باشد ـ هرچند يكهزارم درجه كمتر باشد ـ پس، بايد ميلى از آن خط، پيدا شود؛ و اين ميل، ميان همه زوايا مشترك است. زاويه حادّه از آن خط، ميل دارد چنانكه قائمه و منفرجه نيز از آن، ميل دارند. از اين رو، با ميل مطلق، نوع زاويه مشخص نمىشود. و طبعاً نمىتوان آن را فصل مميّز زاويه حادّه به شمار آورد، وگرنه، لازمهاش آن است كه زاويه منفرجه و قائمه نيز حادّه باشند. زيرا، آن دو نيز از آن خط مستقيم، ميل دارند. همچنين مايل بودن خطّ زاويه حادّه از خط زاويه منفرجه هم علامت زاويه حادّه نيست، زيرا، خط زاويه قائمه نيز از خط منفرجه، مايل است. حتى مىتوان زاويه منفرجه ديگرى را فرض كرد كه از خط زاويه منفرجه نخستين، مايل باشد و آن به اين صورت است كه زاويه دوم، اضيق از زاويه نخست باشد. زيرا، علىرغم آنكه ميل از انفراج دارد، خود نيز منفرجه است.
همچنين نمىتوان گفت: زاويه حادّه آن است كه از خط زاويه حادّه مايل باشد؛ زيرا ممكن است هزاران زاويه حادّه فرض كرد كه از خط زاويه حادّه ديگر مايل باشند. به علاوه، اين تعريف، «تعريف الشىء بنفسه» خواهد بود. زيرا، در تعريف حادّه گفته مىشود: «حادّه آن است كه خطّش از زاويه حادّه مايل باشد» و اين در حالى است كه هنوز زاويه حادّه شناخته نشده است. و اين همان «تعريف الشىء بنفسه» و تعريف مجهولى بوسيله مجهول ديگر است.
فَبَقِى(1) ضَرُورَةً أَنْ يَكُونَ تَعْريفُها بِالْقائِمَةِ، الَّتي لَيْسَ يَبْقى قَوامُها مَعَ الْمَيْل
1. جواب «لمّا كانت الزاوية السطحية...» در چند سطر قبل است.
عَنْها مَحْفُوظاً. فَكَأَنَّهُ يَقُولُ: إِنَّ الْحادَّةَ هِىَ الَّتي عَنْ خَطَّيْنِ قامَ أَحَدُهُما عَلَى الاْخَرِ، وَمالَ أَقْرَبَ مِنْ خَطِّ قائِمَة لَوْ قامَت(1)، حَتّى هِىَ أَصْغَرُ مِنَ الْقائِمَةِ لَوْ كانَتْ. وَلَيْسَ نَعْني بِها أَنَّها بِالْفِعْلِ مُوجُودَةٌ مَقيسَةٌ بِقائِمَة تَزيدُ عَلَيها، فَحينَئِذ يَكُونُ الْحَدُّ كاذِباً، وَلكِنْ بِقائِمَة(2)بِهذِهِ الصِّفَةِ. وَالْقائِمَةُ بِهذِهِ الصَّفَةِ مِنْ حَيْثُ هِىَ بِالْقُوَّةِ الْمَوْجُودَةِ بِالْفِعْلِ قُوة(3)هِىَ قائِمَةٌ بِالْقُوَّة(4)، فَإِنَّ الْقُوَّةَ مِنْ حَيْثُ هِىَ قُوَّةٌ وُجودٌ بِالْفِعْلِ. وَرُبَما كانَتِ الْقُوَّةُ أَيْضاً مُوجُودَةٌ بِالْقُوَّةِ وَهِىَ الْقُوَّةُ الْبَعيدَةُ مِنَ الْفِعْلِ، ثُمَّ تَصيرُ بِالْفِعْلِ قُوَّةً قَريبَةً. فَإِنَّ الْقُوَّةَ الْقَريبَةَ عَلَى تَكَوُّنِ الاِْنْسانِ فِى الْغَذاءِ تَكُونُ بِالْقُوَّةِ، ثُمَّ إِذا صارَ مَنِيّا(5)صارَتْ تِلْكَ الْقُوَّةُ الْقَريبَةُ مُوجُودَةً بِالْفِعْلِ، وَإِنَّما يَكُون فِعْلُها غَيْرَ مَوْجُود.«فبقى ضرورة...»
با توجه به مطالب گذشته كه گفته شد زاويه اينگونه رسم مىشود كه بايد ميلى در آن لحاظ شود؛ اما، نه ميل مطلق؛ بلكه ميل از چيز ديگرى كه آن را از زاويه منفرجه به زاويه حادّه مشخص كند و تنها چيزى كه مىتواند ملاك اين ميل باشد خط زويه قائمه است. از اين رو، در تعريف زاويه حادّه، اضافهاى به زاويه قائمه در نظر گرفته مىشود.
پس، تنها اين راه باقى ماند كه در تعريف زاويه حادّه بگوييم: «زاويهاى است كه خطّش از خط زاويه قائمه مايل است». زيرا، اگر زاويه قائمه اندكى به اين طرف يا آن طرف، ميل پيدا كند، ديگر قائمه بودنش از بين مىرود. برخلاف زاويه حادّه و منفرجه كه اگر اندكى ميل پيدا كنند از حادّه بودن يا منفرجه
1. اين همان مطلبى است كه در گذشته به آن اشاره شد كه وجود قائمه، بالفعل لازم نيست. «لوقامت» يعنى قائمه مفروض هم كافى است براى تعريف زاويه حادّه.
2. يعنى «مقيسةٌ بقائمة بهذه الصفة».
3. تميز «الموجوده» است.
4. يعنى از آن جهت كه بالقوة الموجودة است، قوّهاش بالفعل است. يعنى بالقوه دو گونه است: بالقوهاى كه قوهاش بالفعل است و بالقوهاى كه قوّهاش هم بالقوّه است.
5. در نسخه چاپ قاهره «ميّتا» است ولى صحيح آن «منيّا» مىباشد.
بودن بيرون نمىروند. چنين نيست كه هرگاه يكى از اين دو اندكى ميل پيدا كند به قائمه تبديل شود. منفرجه، هرچه ميل پيدا كند باز هم منفرجه است، همانگونه كه حادّه اگر ميل پيدا كند باز هم حادّه است. اما، قائمه اگر اندكى ميل پيدا كند، ديگر قائمه نخواهد بود.
كسى كه تعريف فوق را براى زاويه حادّه در نظر مىگيرد گويا اينچنين مىگويد: «حادّه، زاويهاى است كه از دو خطّى حاصل مىشود كه يكى از آن دو بر ديگرى قيام و اتصال پيدا كند، و ميل داشته باشد اما ميلى نزديكتر از ميلى كه خط قائمه دارد، اگر قائمهاى تحقق يابد». يعنى ما خطى را رسم مىكنيم كه خط ديگرى به آن متصل مىشود، و در اثر آن زاويهاى پديد مىآيد؛ اما، اين دو خط آنچنان به هم متصل مىشوند كه اگر زاويه قائمهاى تحقق مىيافت، ميل آن زاويه از ميل زاويه قائمه، اقرب بود.
مقصود ما اين نيست كه حتماً بايد زاويه قائمهاى بالفعل باشد و زاويه حادّه، با آن مقايسه شود آنگاه بگوييم اين قائمه، نسبت به حادّه بالفعل زيادتى دارد. چه، اگر چنين تعريف كنيم، تعريف كاذبى خواهد بود. زيرا، زواياى حادّه فراوانى هست كه اصلا قائمهاى بالفعل در كنار آنها نيست. پس، بايد آنها حادّه نباشند!قائمه مفروض از آن جهت كه بالقوه موجود است؛ بالفعل موجود نيست؛ اما، قوّةالوجودش بالفعل است. چنين تعبيرى در جايى گفته مىشود كه در مقابل آن، به تعبير شيخ، بالقوّهاش هم بالقوه باشد. البته، اين به يك معمّا شبيهتر است! منظور از آن قوّه بعيده است. هرگاه چيزى بالقوةالبعيده موجود باشد، سپس بالقوّةالقريبة گردد؛ چنين چيزى قوّه قريبهاش هم بالقوه است. در اين باره توضيح بيشترى در عبارات آينده خواهد آمد.
به هر حال، مصنف مىگويد زاويه حادّه را بايد با زاويه قائمهاى سنجيد كه بالقوه موجود است امّا بالقوّه بودنش بالفعل است. و چون قوّهاش بالفعل
موجود است، مىتوان اضافهاى بين زاويه حادّه و آن، در نظر گرفت؛ و اين اضافه را در تعريف حادّه اخذ نمود و گفت: زاويه حادّه آن است كه از زاويهاى كه بالقوه موجود است اصغر باشد.
پس، قوّه از آن جهت كه قوّه است خود يك موجود بالفعل است. البته، اين مطلب جاى مناقشه دارد لكن، اكنون درصدد تقرير فرمايش جناب شيخ، هستيم و در جاى مناسب به مناقشه آن اشاره خواهيم كرد.
اما، اينكه ما شرط مىكنيم بالقوه بودنِ آن، فعليّت داشته باشد؛ از آن رو است كه در برخى موارد بالقوّه بودن آن نيز بالقوه است! و آن جايى است كه چيزى «بالقوة البعيدة من الفعل» باشد؛ آنگاه، بالفعل قوّه قريبه شود. به طور مثال، قوّه قريبه براى پيدايش انسان، در غذا بالقوّه است. زيرا، غذا گرچه مىتواند انسان شود؛ اما، قوّه قريبهاش اكنون فعليت ندارد. وقتى غذا در بدن انسانى هضم شد و به صورت منى درآمد، آنگاه، «بالقوة القريبه»، انسان مىشود. ولى تا غذا به مادّه مَنَوى تبديل نشده است همچنان «بالقوة البعيده» باقى خواهد بود. در نتيجه، بالقوه بودنش هم هنوز فعليت نيافته است. بنابراين، قوّه قريبه غذا هم ـ بالقوّه است و وقتى تبديل به منى شد قوّه قريبهاش بالفعل مىگردد، و آنگاه فعليّت مىيابد كه به انسان تبديل شود.
فَإِذَنْ اَلحادَّةُ تُحَدُّ بِقائِمَة لا بِالْفِعْلِ مُطْلَقاً، بَلْ بِالْقُوةِ. فَلا تُحَدُّ بِنَظير لَها(1)وَلا أَيْضاً بِما لَيْسَ لَهُ حُصُولٌ. فَإِنَّ الْمَحْدُودَ بِهِ قائِمٌ بِالْقُوَّةِ، وَذلِكَ لَهُ مِنْ حَيْثُ هُوَ كَذلِكَ حُصُولٌ بِالْفِعْلِ، وَبِالْحَرِىِّ أَنْ عُرِّفَتِ الْحادَّةُ وَالْمُنْفَرِجَةُ بِالْقائِمَةِ، فِإِنَّ الْقائِمَةَ تَتَحَقَّقُ مِنَ الْمُساواةِ وَالْمُماثَلَةِ وَالْوَحْدانِيَّةِ، وَتانِكَ تَتَحَقَّقانِ مِنَ الْخُروجِ عَنِ الْمُساواةِ. وَأَمَّا الْقائِمَةُ فَتَتَحَقَّقُ بِذاتِها. وَلَقَدْ كانَ يُمْكِنُ أَنْ يُقالَ: إِنَّ الْحادَّةَ أَصْغَرُ زاوِيَتَيْنِ مُخْتَلِفَتَيْنِ تَحْدُثانِ مِنْ قِيامِ خَطٍّ عَلى خَطٍّ، وَالْمُنْفَرِجَةُ أَعْظَمُهُما، وَكانَ حينَئِذ إذا حُقِّقَ فَقَدْ أُشيرَ اِلَى الْقائِمَةِ، لاَِنَّ الاَْكْبَرَ هُوَ الَّذي يَكُونُ مِثْلا
1. در برخى نسخهها «بنظيرتها» دارد كه بهتر است.
وَزِيادَةً، وَالاَْصْغَرُ هُوَ الَّذي يَنْقُصُ عَنِ الْمِثْلِ. فَبِالْمِثْلِ تَتَحَقَّقُ مَعْرِفَةُ الصِغَرِ وَ الْكِبَرِ، وَبِالْواحِدِ الْمُتَشابِهِ تَتَحَقَّقُ الْمُتَكَثِّرُ الْغَيْرُ الْمُتَشابِهِ الْمُخْتَلِف.
فَهكَذا يَجِبُ أَنْ يُتَصَوَّرَ الْحالُ في أجْزاءِ الْمَحْدُوداتِ، ثُمَّ يَجِبُ أَنْ يَتَذَكَّرَ ما قُلْناهُ قَبْلُ أَيْضاً في حالِ أَجْزاءِ الْمادَّةِ وَعَلائِقِها.
از مطالب گذشته معلوم شد كه زاويه حادّه به وسيله زاويه قائمه تعريف مىشود. چنانكه مىگوييم: «زاويه حادّه آن است كه از زاويه قائمه كوچكتر است يا جزئى از زاويه قائمه مىباشد». اما، چنين نيست كه بايد زاويه قائمه بالفعل موجود باشد؛ بلكه كافى است كه بالقوه موجود باشد.
«فلاتحدّ بنظيرتها...» در واقع معناى اين جمله آن است كه كسى اشكال نكند كه تعريف شما هم، «تعريف الشى بنفسه» شد. زيرا، تعريف شما مانند آن است كه در تعريف «زيد» گفته شود: مانند «عمرو» است در حالى كه «عمرو» هم براى ما ناشناخته است. اينكه زاويه حادّه را به وسيله قائمه تعريف كنيد چيزى را براى ما روشن نمىكند. زيرا، قائمه اعرف از حادّه نيست.
اين مطلب، زمينه مىشود براى اينكه جناب شيخ در اين باره بيشتر توضيح دهد كه قائمه زودتر از حادّه شناخته مىشود. پس، نه تعريف به نظير است و نه تعريف به چيزى است كه وجود ندارد. قائمه، معدوم محضنيست، بلكه قوّهاش موجود است و زاويه قائمه از حادّه و منفرجه اعرف است.
پس، سزاوار است كه حاده و منفرجه، با قائمه تعريف شوند. و اين مطلب، مىتواند وجه ديگرى باشد براى اينكه حادّه به وسيله قائمه تعريف شود. يا منفرجه هم به وسيله قائمه تعريف شود. همچنين مىتوان اين مطلب را متمّم بحث سابق قرار داد. يعنى وقتى گفتيم «لا تحدّ بنظيرتها...» معنايش اين است كه همانگونه كه ما ادعا كرديم قائمه نظير حادّه نيست. ولى محشّين، اين را وجه ديگرى تلقّى كردهاند.
توضيح آنكه: مىتوان قائمه را تعريف نمود به زاويهاى كه از دو خطى
حاصل مىشود كه طرفينش مساوى باشند. يعنى مفهوم مساوات يا مفهوم مماثلت را در آن اخذ كنيم. بگوييم هرگاه خطى با خط ديگرش التقا يابد در دو طرف نقطه التقا دو زاويه مثل هم تحقق مىبابد. يا به تعبير عام بگوييم هر دو يك نوع زاويه را پديد آوردند. يعنى در تعريف زاويه قائمه مفهوم «وحدانيت» را اخذ كنيم در مقابل «تقابل» كه از عوارض «كثرت» است. پس، در تعريف زاويه قائمه مىتوانيم يكى از اين مفاهيم را استفاه كنيم: مساوات، مماثلت يا واحد بودن. اين مفاهيم، مبهم نيستند؛ از اين رو، مىتوان گفت دو فرد از يك ماهيت. زيرا، هر ماهيتى مىتواند دو فرد مثل هم داشته باشد. پس، مماثلت، يك امر مجهولى نيست. بلكه يك مفهوم بديهى است. همچنين وقتى دو كمّيت را با هم مىسنجيم، مىگوييم دو كمّيت با هم مساوى هستند. پس مفهوم مساوات، همچون مفهوم وحدت، مفهوم مجهولى نيست. پس، ما در تعريف زاويه قائمه، غير از التقاى خطّين، يك مفهوم بديهى ديگرى را كه يا عين كمّيت است، يا لازمه آن است، و يك مفهوم بديهى بهشمار مىآيد اخذ كردهايم.
اما، در تعريف زاويه حادّه، نمىتوان به اين امور اكتفا كرد، و اينگونه مفاهيم بديهى را در آن اخذ نمود. از اين رو، تعريف زاويه قائمه، آسانتر است. پس، ما نخست زاويه قائمه را مىشناسيم، وقتى مفهوم قائمه روشن شد، مىگوييم حادّه از آن كوچكتر است و منفرجه از آن بزرگتر است.
بنابراين، تعريف قائمه با مفاهيمى از قبيل مساواة، مماثلت، وحدانيّت تحقق مىيابد. هر يك از اين مفاهيم را مىتوان در تعريف زاويه قائمه به كار گرفت. البته، برخى از اين مفاهيم طبق مبانى، فرق دارد. چون اختلاف است درباره اينكه زاويه، شكل و كيفيّتى است كه عارض كمّيت مىشود يا خودشاز قبيل كمّيات است. اگر خودش از قبيل كميات باشد، در اين صورت،«مساواة» از مفاهيمى خواهد بود كه در كمّيت اخذ مىشود؛ و از لوازم بديهى كمّيت بهشمار
خواهد آمد. و اگر «مماثلت» را اخذ كنيم، در هر ماهيتى دو فرد از يك ماهيّت مىتوانند مماثلت داشته باشند. «وحدانيت» هم يكى از مفاهيم عامّه است.
به هر حال، براى تعريف ماهيت زاويه قائمه، به جز التقاى خطّين و يكى از اين مفاهيم بديهى، به چيز ديگرى نياز نيست. اما، دو زاويه حادّه و منفرجه اينگونه نيستند. اين دو، برخلاف زاويه قائمه بايد از حدّ مساوات خارج شوند.
از اين رو، نخست بايد مفهوم مساوات را شناخت، آنگاه گفت خروج از حدّ مساوات موجب مىشود كه زاويه حادّه به وجود آيد. اما، زاويه قائمه خودبهخود تحقق يافته و مفهومش روشن است.
تعريف ديگرى از زاويه كه نيازمند قائمه نيست
در پايان، اشاره مىكند به اينكه اگر كسى اشكال كند و بگويد ما مىتوانيم زاويه را اينگونه تعريف كنيم كه هرگاه خطى، خط ديگرى را قطع كند، از چند حال خارج نيست: الف ـ يكى از ديگرى كوچكتر است و اين همان زاويه حادّه خواهد بود.
ب ـ يكى از ديگرى بزرگتر است؛ اين، زاويه منفرجه است.
ج ـ هر دو با هم مساوى باشند، كه اين زاويه قائمه خواهد بود.
بنابراين، با چنين بيانى، هر سه زاويه در عرض هم تعريف مىشوند. و ديگر نيازى نيست كه اول زاويه قائمه را تعريف كنيم و آنگاه، آن را معيار قرار داده، زاويه حادّه و منفرجه را با آن بشناسيم.
پاسخ مصنف از بيان فوق
مصنف، در پاسخ اين اشكال مىگويد: در همينجا هم شما بىآنكه متوجه باشيد زاويه قائمه را اخذ كردهايد و معيار قرار دادهايد. زيرا، همين كه شما
مفهوم كوچكتر را به كار مىبريد؛ مفهوم كوچكتر در مقابل مساوى و بزرگتر مطرح مىشود و با آنها تضايف دارد. پس، وقتى مفهوم كوچكتر وجود دارد، معنايش اين است كه مساوى هم وجود دارد. و مساوى، همان قائمه است.
حاصل آنكه وقتى گفته شود با التقاى دو خط، دو زاويه مختلف به وجود مىآيد كه زاويه كوچكترش حادّه و زاويه بزرگترش منفرجه است، در پاسخ گفته مىشود وقتى «مُختلفَيْن» مىگوييد، معنا و مفهومش اين است كه «غير مختلفين» هم وجود دارد. نخست، «غير مختلف» را در نظر گرفتهايد كه آن زاويه قائمه است؛ هرچند اسم آن را نياوردهايد. آنگاه، از زاويه حادّه و منفرجه سخن به ميان آوردهايد. پس، چنانكه ملاحظه مىكنيد، اگر همين تعريف هم به خوبى تحليل شود، خواهيد ديد كه در همين تعريف نيز به زاويه قائمه به عنوان معيار اشاره شده است. و وقتى مىگوييد زاويه منفرجه بزرگتر است، يعنى چيزى بيش از «مثل» دارد. يا وقتى مىگوييد كوچكتر است يعنى چيزى كمتر از «مثل» دارد. پس، در همه اين موارد مفهوم «مثل» را ضمناً لحاظ كردهايد؛ هرچند اسم آن را نياوردهايد. «مختلفتين» را هم با چيزى مىشناسيم كه متشابه باشد. يعنى نوعى يگانگى و وحدت داشته باشد. پس، نخست مفهوم وحدت و تشابه را در نظر مىگيريم؛ آنگاه، با نفى آن، اختلاف را مىشناسيم.(1)
* * * * *
1. البته، بحث تفصيلى همه اينها در اوايل منطق شفا آمده است. كسانى كه خواهان تفصيل مطالباند مىتوانند به بحثهاى اوليه منطق شفا رجوع كنند.
فهرست اعلام
ابنسينا
اتّحاد عاقل و معقول از ديدگاه ابنسينا، 84، 98
اجتماع صور از ديدگاه ابنسينا، 475
اضافه موجود و معدوم از ديدگاه ابنسينا، 198
اعتبارات صورت عقلى از ديدگاه ابنسينا، 439
اقسام اضافه از ديدگاه ابنسينا، 185
انتقال عرض از ديدگاه ابنسينا، 49
تشخّص بسائط از ديدگاه ابنسينا، 550
تشخّص صورت از ديدگاه ابنسينا، 550
تشخّص عرض از ديدگاه ابنسينا، 550
تعريف جوهر از ديدگاه ابنسينا، 85، 655
جايگاه آثار فلسفى ابنسينا، 559
جايگاه كلّى از ديدگاه ابنسينا، 424
جنس و ماده از ديدگاه ابنسينا، 465، 480
جوهر از ديدگاه ابنسينا، 654
جوهر بسيط از ديدگاه ابنسينا، 655
جوهر مركّب از ديدگاه ابنسينا، 655
جوهريت كيف محسوس از ديدگاه ابنسينا، 30
جوهريت و عرضيت علم از ديدگاه ابنسينا، 84
حدوث نفس از ديدگاه ابنسينا، 289
شناخت نوع منحصر در فرد از ديدگاه ابنسينا، 656
عرضيت كيف محسوس از ديدگاه ابنسينا، 32
علّت تشخّص از ديدگاه ابنسينا، 381، 546
علّت تشخّص از ديدگاه ابنسينا و فارابى، 381
علم از ديدگاه ابنسينا، 434
فصل حقيقى از ديدگاه ابنسينا، 511
قدرت از ديدگاه ابنسينا، 261
قوّه انفعالى و فعل از ديدگاه ابنسينا، 290
قوّه فاعلى و فعل از ديدگاه ابنسينا، 286، 289، 290
كلّى از ديدگاه ابنسينا، 446
مباحث تحليل زبانى ابنسينا، 613
مثال افلاطونى از ديدگاه ابنسينا، 430
معانى صورت در آثار ابنسينا، 656
مفهوم كلّى از ديدگاه ابنسينا، 436
ملاك كلّيت از ديدگاه ابنسينا، 417، 424
وجود اضافه از ديدگاه ابنسينا، 185، 195
وجود ذهنى از ديدگاه ابنسينا، 78
وجود كلّى از ديدگاه ابنسينا، 453
وجود كيف محسوس از ديدگاه ابنسينا، 27
* اتّحاد
اقسام اتّحاد، 536
انواع اتّحاد، 598
* اتّحاد عاقل و معقول
اتّحاد عاقل و معقول از ديدگاه ابنسينا، 84، 98
اتّحاد عاقل و معقول از ديدگاه صدرالمتألهين، 84
نتايج آموزه اتّحاد عاقل و معقول، 84
* اختيار
تقدّم رئيس بر مرئوس در اختيار، 213
قدرت و اختيار، 249، 261
* ادراك
قوّه فاعلى و ادراك، 266
* ادراك باطنى
علّت ادراكات باطنى، 271
* ادراك حسّى
ادراك حسّى و ادراك خيالى، 620
ادراك حسّى و ادراك عقلى، 620
ادراك حسّى و ادراك غيرحسّى، 619
ادراك عقلى و ادراك حسّى، 650
* ادراك خيالى
ادراك حسّى و ادراك خيالى، 620
* ادراك شخصى
ادراك كلّى و ادراك شخصى، 650
* ادراك عقلى
ادراك حسّى و ادراك عقلى، 620
ادراك عقلى و ادراك حسّى، 650
حقيقت ادراك عقلى، 101، 103
* ادراك كلّى
ادراك كلّى و ادراك شخصى، 650
* اراده
اسباب اراده، 272
اقسام اراده، 263
تقوّم قدرت به اراده، 262
فعليت فاعل با اراده، 273
فعليت فاعل علمى با اراده، 272، 275
فقدان اراده در فاعل طبيعى، 275
مراتب اراده، 272، 273
نقش اراده در فاعليت فاعل، 267
وساطت اراده براى تأثير عقل، 310
وساطت اراده در تأثير عقل مفارق، 306
* اراده جزافى
اكثرى نبودن اراده جزافى، 310
* استاد مصباح
برهان عرضيت كيف محسوس از ديدگاه استاد مصباح، 67
برهان قوّه و فعل از ديدگاه استاد مصباح، 316
حركت از ديدگاه استاد مصباح، 93
حقيقت اضافه از ديدگاه استاد مصباح، 199
حقيقت عدد از ديدگاه استاد مصباح، 111
شناخت ماهيت از ديدگاه استاد مصباح، 619
علّت حركت قسرى از ديدگاه استاد مصباح، 302
كيفيت مختصّ به عدد از ديدگاه استاد مصباح، 111
ملاك كلّيت از ديدگاه استاد مصباح، 418، 437
*استعداد
توقّف انواع مادى بر استعداد، 429
* استوانه
وجود استوانه از ديدگاه مهندسان، 115
وجود استوانه و وجود دايره، 115
* اشتراك
اقسام اشتراك ميان مفاهيم، 445
«مفهوم اشتراك بين افراد»، 441
ملاك «اشتراك بين افراد» از ديدگاه صدرالمتألهين، 442
* اصطلاحات فلسفى
مأخذ اصطلاحات فلسفى، 205
* اصوليين
قضيه مهمله از ديدگاه اصوليين، 378
* اضافه
اتّصاف اضافه به معقوليت بالقياس در ذهن، 197
اشكالات وجود اضافه، 196
اضافه و جوهر، 196
اقسام اضافه، 165
اقسام اضافه از ديدگاه ابنسينا، 185
اقسام اضافه بحسب ضميمه، 167
اقسام اضافه بحسب طرفين، 160
اقسام اضافه بحسب عروض، 157، 159
اقسام اضافه عارض بر كيف، 164
اقوال در وجود اضافه، 178، 182
بالقياس بودن مفهوم اضافه، 170، 171
براهين اعتبارى بودن اضافه، 180، 184
براهين وجود اضافه، 179، 182، 185
تشخّص نوع با اضافه، 547، 549
تعريف اضافه، 186
توانايى عقل بر اختراع اضافه، 197
جايگاه مباحث اضافه، 157
جايگاه وجود حقيقى اضافه، 176
حصر اقسام اضافه، 166
حقيقت اضافه از ديدگاه استاد مصباح، 199
خارجى و قياسى بودن اضافه، 196، 197
عدم تأثر جوهر از اضافه، 547
عدم تقوّم جوهر به اضافه، 296
عدم تقوّم علم به اضافه، 434
عدم توقّف اضافه بر اضافات متأخّر، 191
عدم واسطه بين اضافه و موضوع، 171
عروض اضافه بدون واسطه بر كيف، 164
عروض اضافه بر «اَين»، 165
عروض اضافه بر «متى»، 165
عروض اضافه باواسطه بر كيف، 164
قيام اضافه به موضوع خود، 172
ماهيت اضافه، 157
مثال براى اضافه فاقد ضميمه، 167، 168
مثالهاى اضافه داراى ضميمه، 167
مثالهاى اقسام اضافه بحسب عروض، 157
مثالهاى وجود اضافه در خارج، 182
مضاف حقيقى و اضافه، 187
مقوله بودن اضافه، 178
منشأ اضافه در زوايا، 677
موارد عروض اضافه بر نوع، 549
موضوع و مقيس اليه اخوّت، 174
موضوع و مقيس اليه اضافه، 174
نامهاى مقوله اضافه، 156
نحوه وجود اضافه، 158
وجود اضافه از ديدگاه ابنسينا، 185
وجود اضافه از ديدگاه ابن سينا، 195
وجود اضافه در خارج، 186، 190
وجود اضافه در ذهن، 182
وجود اقسام اضافه، 189
وجود ضميمه در اضافه عاشق و معشوق، 168
وحدت نوعى اضافه، 195
وحدت نوعى اضافه اخوت، 173
* اضافه اعتبارى
اتكّاء اضافههاى اعتبارى به عقل، 194
* اضافه باواسطه
مثالهاى اضافه باواسطه، 163
* اضافه عالِم
وجود ضميمه در اضافه عالِم و معلوم، 169
* اضافه متراكب
استقلال اضافههاى متراكب از هم، 192، 194
توقّف اضافات متراكب بر تعقّل، 189
* اضافه متّفق الطرفين
مثالهاى اضافه متّفق الطرفين، 160
وحدت نوعى اضافه متّفق الطرفين، 171
* اضافه محاكات
مثالهاى اضافه محاكات، 166
* اضافه كثير الاضعاف
مشخص نبودن اضافه كثير الاضعاف، 162
* اضافه متراكب
مثالهاى اضافه متراكب، 194
* اضافه مختلف الطرفين
اقسام اضافه مختلف الطرفين، 161
مثال اضافه مختلف الطرفين، 160
وحدت نوعى اضافه مختلف الطرفين، 170، 172
* اعتراض مستند
تعريف اعتراض مستند، 587
* اعداد واسطه
تعدّد اعداد واسطه، 343
عدم محدوديت اعداد واسطه، 344
* اعراض
عدم فصل اشتقاقى براى اعراض، 579
* افلاطون
وجود كلّى از ديدگاه افلاطون، 454
* افلاك
عدم قوّه براى افلاك، 326
فعليت افلاك، 326
كرويت افلاك، 138
* الم
لذّت و الم، 271
* الهيات شفاء
الهيات شفاء، 415
تأليف الهيات كتاب شفا، 654
مباحث فصل دوّم از مقاله پنجم، 416
مباحث فصل دوّم از مقاله چهارم، 245
مباحث مقاله سوم، 529
* امتناع
شناخت امتناع و شناخت مقدوريت، 317
* امكان
اقسام امكان در مادّيات، 287
امكان و مقدوريت، 317
تصادق امكان و قدرت، 317
تصادق امكان و مقدوريت، 318
تقدّم امكان بر جسم، 297
تقدّم امكان بر نفس، 297
شناخت امكان و شناخت مقدوريت، 317
معانى امكان، 254
موضوعيت مادّه براى امكان، 315
نياز امكان به موضوع، 286
* امكان استعدادى
اقسام امكان استعدادى، 269
امتناع امكان استعدادى براى مجرّد تامّ، 294
امكان ذاتى و امكان استعدادى، 286
تقدّم امكان استعدادى بر جسم، 299
تقدّم امكان استعدادى بر عرضى مفارق، 428
تقوّم امكان استعدادى به اضافه، 295
عدم امكان استعدادى براى مجرّد تامّ، 293
علّيت امكان استعدادى براى عرض، 54
قوّه و امكان استعدادى، 257
ماهيت امكان استعدادى، 295
موضوعيت مادّه براى امكان استعدادى، 299
* امكان الوجود
امكان الوجود و قوّه الوجود، 320
* امكان ذاتى
امكان ذاتى و امكان استعدادى، 286
تقدّم امكان ذاتى بر حوادث، 316
* امكان وجود
اقسام امكان وجود، 291
عرض بودن امكان وجود، 319
نسبى بودن امكان وجود، 319
وجودى بودن امكان وجود، 319
* امكان وجود نعتى
تعريف امكان وجود نعتى، 291
* امكان وجود نفسى
اقسام امكان وجود نفسى، 292
تعريف امكان وجود نفسى، 291
* امور عامّه
معانى امور عامّه، 360
* انسان
اجزاء انسان، 356
انسان و اَشكال هندسى، 672
اينهمانى جسم لا بشرط با انسان، 485
تقدّم جسم بشرط لا بر انسان، 485
تقوّم انسان به نفس ناطقه، 665
حمل حسّاس بر انسان، 478
ذكر اجزاء در تعريف انسان، 665
ذكر انسان در تعريف انگشت، 662
ذكر انگشت در تعريف انسان، 665
عدم تقوّم انسان به اجزاء بدن، 669
فصل انسان، 590
نفس ناطقه و انسان، 574
* انفعال
مثالهاى اضافه فعل و انفعال، 166
* انقلاب «عين»
بقاء موضوع در انقلاب «عين»، 55
معانى انقلاب «عين»، 55
* انقلاب ماهيت
معانى انقلاب ماهيت، 46
* انكساگوراس
مادّه عالم از ديدگاه انكساگوراس، 323
* انوثت
عدم تحصّل حيوان با انوثت، 518
عروض ذكورت و انوثت بر نوع، 528
علّيت مزاج براى انوثت، 518
* ايجاد
وساطت عقول در ايجاد، 346
* اَين
عروض اضافه بر «اَين»، 165
* بالعرض
معانى بالعرض، 314
* بالقوّه
اقسام بالقوّه، 682
* بدن
بدن و امكان استعدادى نفس، 299
تعلّق نفس به بدن، 297
عدم انطباق نفس در بدن، 298
عدم تقوّم انسان به اجزاء بدن، 669
موضوعيت بدن براى كيف نفسانى، 73
نقش بدن در حدوث نفس، 299
نياز بدن به اجزاء، 669
* برهان انّى
برهان انّ و برهان لم، 235
* برهان قوّه و فعل
برهان قوّه و فعل از ديدگاه استاد مصباح، 316
* برهان لمى
برهان انّ و برهان لم، 235
* بسيط
انتزاع جنس و فصل از بسائط، 608
تشخّص بسائط از ديدگاه ابنسينا، 550
جنس و مادّه در بسائط، 479
حدّ و محدود در بسائط، 640، 641
ذات و ماهيت در بسائط، 640
ماده و صورت در بسائط، 482
مراتب ادراك بسائط، 619
* بشرط شىء
معانى بشرط شىء، 468
* بشرط لا
معانى بشرط لا، 468، 471
* بعض
مشخص نبودن اختلاف جمله و بعض، 162
* بىنهايت
عدم احاطه ذهن بر بىنهايت، 450
* تام
تامّ و جميع، 342
تامّ و كلّ، 342
كاربردهاى عرفى واژه تامّ، 340
كاربردهاى واژه تامّ، 351
مترادفهاى واژه تامّ، 342
* تامّ و ناقص
جايگاه مباحث تامّ و ناقص، 339
* تأخّر
نقطه اشتراك تقدّم و تأخّر، 205
* تأخّر رتبى
تقدّم و تأخّر رتبى، 209
* تأخّر رتبى اتّفاقى
تقدّم و تأخّر رتبى اتّفاقى، 211
* تأخّر رتبى صناعى
تقدّم و تأخّر رتبى صناعى، 211
* تأخّر رتبى طبيعى
تقدّم و تأخّر رتبى طبيعى، 210
* تأخّر زمانى
تقدّم و تأخّر زمانى، 208
* تأخّر مكانى
تقدّم و تأخّر مكانى، 207
* تجرّد
رجوع از تجرّد به جسمانيت، 65
* تداخل ابعاد
امتناع تداخل ابعاد، 68، 69، 79
مقدار داشتن كيف محسوس و تداخل ابعاد، 68
* ترتيب
اقسام ترتيب، 210
* تسلسل
تسلسل در فصول، 560، 575
تسلسل در مفاهيم اضافى، 180، 184
تسلسل در مفاهيم اعتبارى، 180، 184
تسلسل در مفاهيم رياضى، 443، 452
تسلسل در مفاهيم كلّى، 442، 444، 450، 453
تسلسل در مفاهيم منطقى، 442
جواب مبنايى به اشكال تسلسل در فصول، 580
* تشخّص
اقوال در علّت تشخّص، 548
علّت تشخّص از ديدگاه ابنسينا، 381، 546
علّت تشخّص از ديدگاه ابنسينا و فارابى، 381
علّت تشخّص از ديدگاه صدرالمتألّهين، 546
علّت تشخّص از ديدگاه فارابى، 546
علّت تشخّص از ديدگاه فلاسفه، 643
علّت تشخّص از ديدگاه مشائين، 381
* تعريف
تكرار در تعريف، 638
جايگاه مباحث تعريف، 582
* تعريف ارسطويى
نارسايى تعريف ارسطويى، 582
* تعقّل
تعقّل از ديدگاه مشائين، 97
توقّف اضافات متراكب بر تعقّل، 189
* تقدّم
نقطه اشتراك تقدّم و تأخّر، 205
* تقدّم بالشرف
تعريف تقدّم بالشرف، 212
* تقدّم بالطبع
تعريف تقدّم بالطبع، 236
* تقدّم رتبى
تقدّم و تأخّر رتبى، 209
* تقدّم رتبى اتّفاقى
تقدّم و تأخّر رتبى اتّفاقى، 211
* تقدّم رتبى صناعى
تقدّم و تأخّر رتبى صناعى، 211
* تقدّم رتبى طبيعى
تقدّم و تأخّر رتبى طبيعى، 210
* تقدّم زمانى
تقدّم و تأخّر زمانى، 208
* تقدّم مكانى
تقدّم و تأخّر مكانى، 207
* تقدّم و تأخّر
اشتراك معنوى تقدّم و تأخّر، 204
اقوال در مأخذ تقدّم و تأخّر، 212
ترتيب اقسام تقدّم و تأخّر، 212
تعريف تقدّم و تأخّر، 205
تقدّم و تأخّر از ديدگاه عرف، 207
جايگاه مباحث تقدّم و تأخّر، 204
مسئله تقدّم و تأخّر و مسئله قوّه و فعل، 241
مشكّك بودن تقدّم و تأخّر، 204
معناى عرفى تقدّم و تأخّر، 205
* تقدّم و تأخّر بالشرف
گستره تقدّم و تأخّر بالشرف، 212
* تقدّم و تأخّر حقيقى
مصاديق تقدّم و تأخّر حقيقى، 199
* تقدّم و تأخّر رتبى
اقسام تقدّم و تأخّر رتبى، 210
* تقدّم و تأخّر زمانى
اضافه تقدّم و تأخّرزمانى ازديدگاه صدرالمتألهين، 199
ذهنى بودن تقدّم و تأخّر زمانى، 198
* تقدّم و تأخّر فلسفى
مأخذ تقدّم و تأخّر فلسفى، 205، 207، 208
* تماس
موضوع و مقيس اليه تماسّ، 175
* تمام
كلّ و تمام، 352
* توان
قوّه و توان، 258
* جزئى
اقسام جزئى، 362، 459
اندراج كلّى ذيل جزئيات، 458
تعريف جزئى، 362
تقوّم جزئيات به كلّى، 457
جزئى و شخص، 177
جزئى و كلّى، 177
جزء و جزئى، 456
حمل كلّى بر جزئيات، 459
عدم تقوّم كلّى به جزئيات، 457
عدم محدوديت جزئيات كلّى، 460
علّت تخصّص مفهوم جزئى، 363
معانى جزئى، 177، 438، 439
مقسم كلّى و جزئى، 416، 418
وجود جزئى در ذهن، 177
وجود كلّى و وجود جزئيات، 461
* جزئى اضافى
جزئى اضافى و كلّى از ديدگاه صدرالمتألهين، 439
* جزئى حقيقى
جزئى حقيقى و كلّى از ديدگاه صدرالمتألهين، 439
* جزء
انفكاك اجزاء از اَشكال، 668
تقوّم كلّ به اجزاء، 457
تقوّم نوع به اجزاء، 659
جزء و جزئى، 456
حمل جزء بر كلّ، 467، 474، 587
ذكر اجزاء در تعريف اَشكال، 666
ذكر اجزاء در تعريف انسان، 665
ذكر اجزاء در تعريف كلّ، 669
شناخت اجزاء با شناخت كلّ، 662
شناخت كلّ با شناخت اجزاء، 662
شناخت كلّ و شناخت اجزاء، 664
عدم اندراج كلّ ذيل اجزاء، 458
عدم تقوّم اجزاء به كلّ، 457
عدم حمل كلّ بر جزء، 459
كاربردهاى جزء، 356
كلّ و اجزاء، 619
ماهيت حمل جزء بر كلّ، 588
مثالهاى ذكر كلّ در تعريف اجزاء، 663
مثالهاى ذكر كلّ در تعريف جزء، 671
محدوديت اجزاء كلّ، 460
مشخص نبودن جزء در اضافه جزء و كلّ، 162
وجود كلّ و وجود اجزاء، 461
* جزء لايتجزّى
براهين بطلان جزء لا يتجزّى، 133
جزء لا يتجزّى و انقسام مثلث متساوى الاضلاع، 133
جزء لا يتجزّى و تقدّم قوّه بر فعليت، 323
جزء لايتجزّى و دايره، 132
فعليت جزء لا يتجزّى، 323
لوازم وجود جزء لا يتجزّى، 132
ماهيت مسئله جزء لايتجزّى، 117
وجود دايره از ديدگاه قائلين به جزء لا يتجزّى، 112، 122
وجود دايره و بطلان جزء لا يتجزّى، 119، 123
* جسم
اجزاء جسم، 356
احتمالات در علّت افعال جسم، 308
استغناء جسم از كيف محسوس، 28
استغناء جسم از كيفيات محسوسة، 24
اعتبارات جسم، 488
اعتبارات مفهوم جسم، 467، 469، 472
اعتبار بشرط لا مفهوم جسم، 472
اعتبار لا بشرط مفهوم جسم، 470، 473
اقسام جسم، 325
اقسام فاعليت اجسام، 301
امتناع حلول جوهر عقلى در جسم، 61
انتقال كيف محسوس از جسم، 33
انتقال كيف محسوس به جسم، 36
انفكاك كيف محسوس از جسم، 35
پيدايش حرارت در اجسام، 28
تقدّم اجزاء جسم بر جسم، 484
تقدّم امكان استعدادى بر جسم، 299
تقدّم امكان بر جسم، 297
تقدّم مادّه بر جسم، 483
جسم و كيف محسوس، 71
جهت حركت نزولى جسم، 150
حمل جسم بر اشياء، 539
حمل جسم بر انواع جسمانى، 470، 474
ذكر جوهر در تعريف جسم، 630
عدم انتقال كيف محسوس از جسم، 35، 36
عدم جزئيت كيف محسوس براى جسم، 35
عدم عليّت جسم براى فعل، 308
عدم علّيت عقل براى فعل جسم، 309
عدم علّيت غير جسم براى جسم، 31، 33
علّت سقوط جسم، 150
علّيت ماده براى جسم، 299
كيف محسوس و جسم، 69
مقدار جسم و مقدار كيف محسوس، 68، 69
موضوعيت جسم براى كيف محسوس، 35
نامتناهى بودن اجزاء جسم، 53
وساطت جسم در تأثير عقل مفارق، 305
* جسم بسيط
تعريف جسم بسيط، 137
شكل جسم بسيط، 137، 139
كرويت جسم بسيط، 138
وجود جسم بسيط، 137، 138
* جسم بشرط لا
تقدّم جسم بشرط لا بر انسان، 485
* جسم خارجى
عدم علّيت جسم خارجى براى حركت طبيعى، 305
عدم علّيت جسم خارجى براى فعل، 308
* جسم سبك
امتناع حركت عَرَضى جسم سبك، 150
* جسم فلكى
فعليت جسم فلكى، 325
* جسم لابشرط
اينهمانى جسم لا بشرط با انسان، 485
* جسميت
تنافى عدم جسمانيت و ذووضع بودن، 31
رجوع از تجرّد به جسمانيت، 65
* جمله
كلّ و جمله، 162
مشخص نبودن اختلاف جمله و بعض، 162
* جميع
تامّ و جميع، 342
واژه كلّ و واژه جميع، 353، 354، 355
* جنس
ابهام اجناس اعراض، 493
ابهام جنس، 523، 586، 590
ابهام مفهوم جنس، 497
ابهام مفهوم جنسى در ذهن، 491
اتّحاد جنس و فصل، 532، 596، 601
اتّحاد فصل و جنس، 605
اتّصاف جنس به ابهام در ذهن، 609
اجتماع دو فصل در يك جنس، 430
اخصّ بودن فصل از جنس، 509
استغناء جنس از اعراض، 539
اشاره به مصداق جنس، 495
اشتمال مفهوم جنسى بر فصل، 491
اعتبارات جنس، 596، 606
اعتبارات جنس و فصل در ذهن، 612، 613
انتزاع جنس و فصل از بسائط، 608
انتزاع جنس و فصل از مركّبات، 607
انتزاع جنس و فصل از مقادير، 609
اندراج فصل اشتقاقى ذيل جنس، 578
اندراج فصل ذيل جنس، 566
انفصال فصل از جنس، 570
تجرّد و ماديت جنس، 428
تحصّل جنس با فصل، 520، 541
تحصّل جنس با نوع، 430
تحصّل و تشخّص جنس، 546، 548
تركيب ماهيت از جنس و فصل، 581
تعريف جنس، 481
تعيّن جنس با فصل، 601
تغاير جنس و فصل، 588، 602، 606
تفكيك جنس از نوع، 557
تقدّم جنس بر نوع، 483
تكثّر اجناس با فصول، 427
جايگاه وجود جنس، 591
جزئيت جنس براى نوع، 486
جزئيت فصل براى جنس، 487
جنس و فصل، 483، 588، 611
جنس و فصل در انواع مقدار، 602
جنس و فصل در مركّبات، 558
جنس و فصل در ملاحظه آلى، 612
جنس و فصل در ملاحظه استقلالى، 613
جنس و ماده، 468، 470، 586
جنس و ماده از ديدگاه ابنسينا، 465، 480
جنس و مادّه در بسائط، 479
جنس و نوع، 428، 548، 557
حمل جنس بر اعراض، 539، 541
حمل جنس بر فرد، 533
حمل جنس بر نوع، 532، 582، 605
خصوصيت اجتماع فصل با جنس، 498
خصوصيت مفهوم تحصّل بخش جنس، 505
ذاتى بودن جنس براى نوع، 566
عدم اندراج فصل ذيل جنس، 576، 578
عدم انفصال فصل از جنس، 492
عدم تحصّل جنس با عوارض، 507، 520
عدم تحصّل جنس با فصل الفصل، 514
عدم تحصّل جنس با لوازم فصل، 513
عدم تماميت مفهوم جنس، 495
عدم علّيت جنس براى نوع، 490
عدم واسطه در ثبوت فصل براى جنس، 511
عدم وساطت مفهوم اعمّ بين جنس و فصل، 517
عرض لازم و مراتب جنس، 531
عرضى بودن جنس براى فصل، 566، 569
عروض فصل الفصل بر جنس، 514
عروض فصل بر جنس، 434
عروض مفاهيم با واسطه بر جنس، 516
علّيت فصل براى جنس، 489
عينيت جنس و فصل، 601
غائيت فصل براى جنس، 524
فرايند شكلگيرى جنس و فصل، 177
فصل حقيقى و جنس، 595
فصل ذيل جنس، 559
مدلول جنس و فصل، 605
مراتب ثبوت فصول براى اجناس، 515
معانى جنس، 466، 481
مفهوم عامّ و مفهوم جنس، 566
ملاحظه آلى جنس و فصل، 612
ملاحظه استقلالى جنس و فصل، 613
نشانه جنس، 480
ويژگى مفهوم جنس، 466
* جوهر
اتّحاد عرض و جوهر، 599
اجتماع جوهر و عرض، 79
اجتماع جوهريت و عرضيت، 95
استغناء جوهر از موضوع، 43
اضافه و جوهر، 196
اقسام جوهر، 574
انتقال جوهر، 29
انطباق تعريف جوهر بر جوهر، 94
انطباق تعريف جوهر بر جوهر ذهنى، 89
تأثر جوهر از اعراض، 547
تركيب جوهر و عرض، 631، 638
تعريف جوهر از ديدگاه ابنسينا، 85، 655
جواز انتقال جواهر، 38
جوهر از ديدگاه ابنسينا، 654
جوهريت وجود ذهنى جوهر، 86
جوهريت و عرضيت، 95
حمل جوهر بر اعراض، 535
حمل جوهر بر انواع جوهر، 577
حمل جوهر بر فصل جوهر، 577
ذاتى نبودن جوهر براى ناطق، 568
ذاتى و عرضى بودن جوهر، 575
ذكر جوهر در تعريف اَشكال، 634
ذكر جوهر در تعريف اعراض، 635
ذكر جوهر در تعريف جسم، 630
ذكر جوهر در تعريف عرض، 630، 637
ذكر جوهر در تعريف كمّيات، 634
ذكر جوهر در تعريف ماهيتهاى مركّب، 636
عدم اجتماع جوهريت و عرضيت در خارج، 95
عدم تأثر جوهر از اضافه، 547
عدم تقوّم جوهر به اضافه، 296
عدم تقوّم جوهر به وجود، 85
عدم تقوّم عرض به جوهر، 635
عدم زوال جوهر، 29
عدم علّيت جوهر خاصّ براى عرض خاصّ، 45
علّيت جوهر خاصّ براى اعراض خاصّ، 44
فصل نبودن جوهر براى اعراض، 576
فصل نبودن عرض براى جوهر، 576
لوازم انتقال جواهر، 38
معانى جوهر، 627
مفاد قضيه فصول الجوهر جوهر، 576، 578
موضوعيت ذهن براى جوهر، 90
نظريه كمون و بروز و لوازم انتقال جواهر، 38
نفسى بودن مفهوم جوهر، 316
ويژگىهاى وجود جوهر، 86
* جوهر بسيط
جوهر بسيط از ديدگاه ابنسينا، 655
حدّ و محدود در جوهر بسيط، 633
حدّ و محدود در غير جوهر بسيط، 635
مصاديق غير جوهر بسيط، 635
* جوهر خارجى
تركيب در جواهر خارجى، 661
جوهر ذهنى و جوهر خارجى، 87، 88
* جوهر ذهنى
ثبوت موضوع براى جوهر ذهنى، 90
جوهر ذهنى و جوهر خارجى، 87، 88
جوهريت و عرضيت، 95
* جوهر عقلى
امتناع حلول جوهر عقلى در جسم، 61
* جوهر مركّب
جوهر مركّب از ديدگاه ابنسينا، 655
فصل اشتقاقى در جواهر مركّب، 579
* جهان
علّيت خداى متعال براى جهان، 322
* حادث
نياز وجود حادث به موضوع، 297
* حالت اعتدال
تعريف حالت اعتدال، 679
* حد
اتّحاد اجزاء حدّ، 589
اجزاء حدّ، 563
اجزاء حدّ و اجزاء محدود، 659
اعتبارات حدّ، 614، 616
اقسام حدّ، 629
بساطت حدّ در ملاحظه آلى، 617
تركّب حدّ، 587
تركّب حدّ در لحاظ استقلالى، 617
تساوى حدّ با محدود، 629
تعريف حدّ، 638
حدّ و اجزاء حدّ، 616
حدّ و اجزاء حدّ در ملاحظه استقلالى، 615
حدّ و اجزاء حدّ در ملاحظه آلى، 615، 618
حدّ و اجزاء حدّ در ملاحظه استقلالى، 614، 618
حدّ و رسم، 644
حدّ و ماهيت، 643، 645
حدّ و محدود، 588، 606، 611
حدّ و محدود در بسائط، 640، 641
حدّ و محدود در جوهر بسيط، 633
حدّ و محدود در غير جوهر بسيط، 635
حدّ و محدود در مركّبات، 641
حمل اجزاء حدّ بر محدود، 611
حمل حدّ بر محدود، 587
زيادى حدّ بر محدود، 629
شمول حدّ براى غير جوهر بسيط، 635
عدم اختصاص حدّ به شخص، 649
عدم اشتمال حدّ بر اشاره، 644
عدم انطباق حدّ بر كائنات، 653
عدم كاربرد حدّ براى اشخاص، 644، 646
كاربرد حدّ براى انواع، 648
مشكّك بودن مفهوم حدّ، 632
معانى حدّ، 644، 673
ملاحظه آلى حدّ، 615
ملاحظه استقلالى حدّ، 615
* حدّ تام
تعريف حدّ تامّ، 614
* حرارت
پيدايش حرارت در اجسام، 28
* حركت
اخذ وجود خارجى در تعريف حركت، 91، 92
انطباق تعريف حركت بر مفهوم آن، 91
تعريف حركت، 87
ثبات مفهوم حركت، 86، 91
حركت از ديدگاه استاد مصباح، 93
عليّت طبيعت براى حركت، 270
* حركت ارادى
فاعليت نفس براى حركت ارادى، 303
* حركت جوهرى
لوازم حركت جوهرى، 65
* حركت طبيعى
عدم علّيت جسم خارجى براى حركت طبيعى، 305
عدم علّيت صورت جسميه براى حركت طبيعى، 304
علّيت صورت نوعيه براى حركت طبيعى، 304
فاعليت عقل مفارق براى حركت طبيعى، 305
* حركت قسرى
اقوال در علّت حركت قسرى، 302
علّت حركت قسرى از ديدگاه استاد مصباح، 302
مزاحمت حركتهاى قسرى با كمال ماده، 526
* حسّاس
اعتبارات مفهوم حسّاس، 478
حمل حسّاس بر انسان، 478
* حكمت
حكمت و قدرت، 263
* حمل
اقسام حمل، 540، 621
ملاك حمل، 536
* حمل اوّلى
پيشينه حمل اوّلى و حمل شايع، 84
مصاديق اختلاف حمل اوّلى و حمل شايع، 86
* حمل شايع
پيشينه حمل اوّلى و حمل شايع، 84
مصاديق اختلاف حمل اوّلى و حمل شايع، 86
* حوادث
اثبات تقدّم مادّه بر حوادث، 315، 319
تقدّم امكان ذاتى بر حوادث، 316
* حيوان
اعتبارات مفهوم حيوان، 385، 476
اعتبار بشرط لا مفهوم حيوان، 477
اعتبار لا بشرط مفهوم حيوان، 478
حمل حيوان بر انواع آن، 477
عدم تحصّل حيوان با انوثت، 518
عدم تحصّل حيوان با ذكورت، 518
فصل حيوان، 593
* خادم
تقدّم مخدوم بر خادم در تصرّف، 213
* خاص
وجود عام در خاصّ، 395
* خداى متعال
علّيت خداى متعال براى جهان، 322
فاعليت خداى متعال و عقول، 348
* خط
انقسام خطّ به دو جزء مساوى، 133
تعريف خطّ و تعريف مربع، 329
حقيقت خطّ، 674
قوّه خطّ براى مربع، 258
موارد تلاقى خطوط، 679
* خطّ اعتدال
تعريف خطّ اعتدال، 680
* خط مايل
خط محاذى و خط مايل، 135، 136
* خط محاذى
خط محاذى و خط مايل، 135، 136
* خطّ مستدير
خطّ مستدير و دايره، 140
ضرورت خطّ مستدير براى انطباق خطوط، 143
ضرورت خطّ مستدير براى انطباق سطوح، 143
* خطّ منحنى
تعريف خطّ منحنى، 145
جايگاه اثبات وجود خطّ منحنى، 113
* خلأ
امتناع خلأ، 58
انتقال كيف محسوس به خلأ، 58
جسمانيت كيف محسوس مفارق و خلأ، 63
* خير
خير و وجود، 331
فعليت و خير، 332، 333
قوّه و فعليت خيرات، 334
وجود و خيريت، 331، 333
* دايره
اثبات عرضيت دايره، 118
استدلال جدلى بر وجود دايره، 119، 123
امكان وجود دايره، 133
براهين وجود دايره، 137
برهان رياضى بر وجود دايره، 140
برهان طبيعى بر وجود دايره، 137
بساطت و تركّب دايره، 667
تجزّى و عدم تجزّى اجزاء سطح دايره، 126
تشابه اجزاء دايره، 138
تطبيق شعاعهاى دايره بر هم، 129
تعريف دايره، 145، 666
تقرير دوم برهان رياضى بر وجود دايره، 146
جايگاه اثبات وجود دايره، 113
جزء لايتجزّى و دايره، 132
خطّ مستدير و دايره، 140
دايره و زاويه حادّه، 672
ذكر دايره در تعريف قطعه، 662، 663
ذكر دايره در تعريف قوس، 663
ذكر محيط در تعريف دايره، 665
راههاى اثبات وجود دايره، 118
رسم خطّ مستقيم بين مركز و محيط دايره، 136
شناخت دايره با شناخت اجزاء، 664
صافى و ناصافى سطح دايره، 126
صحّت مقدّمات برهان رياضى وجود دايره، 144
عدم فعليت اجزاء دايره، 665
علّيت دايره براى مثلث، 133
قطعه دايره و دايره، 674
مركز و محيط دايره مسامحى، 119
مقدّمات اثبات وجود دايره، 117
مقدّمات استدلال جدلى بر وجود دايره، 136
مقدمات برهان طبيعى بر وجود دايره، 138
موضوع انقسام دايره، 668
ناتوانى مهندس از اثبات وجود دايره، 117
ناصافى محيط دايره، 122
وجود استوانه و وجود دايره، 115
وجود اَشكال و وجود دايره، 113
وجود دايره از ديدگاه قائلين به جزء لا يتجزّى، 112، 123
وجود دايره از ديدگاه مهندسان، 113
وجود دايره و بطلان جزء لا يتجزّى، 119، 123
وجود كره و وجود دايره، 139
وجود مثلث و وجود دايره، 114
وجود مربع و وجود دايره، 114
* دون التمام
معانى فلسفى «دون التمام»، 350
* ذات
اتّصاف ذات به كلّيت و جزئيت، 441
صورت و ذات در مركّبات، 641
ماهيت و ذات، 639
* ذاتى
اقسام ذاتى، 562
معانى ذاتى، 671
* ذكورت
عدم تحصّل حيوان با ذكورت، 518
عروض ذكورت و انوثت بر نوع، 528
علّيت مزاج براى ذكورت، 518
* ذهن
موضوعيت ذهن براى جوهر، 90
* رجل همدانى
كلّى طبيعى از ديدگاه رجل همدانى، 411
* رسم
حدّ و رسم، 644
* رنگ
زوال رنگ، 28
ماهيت رنگ، 28
* رياضيات
فلسفه و رياضيات، 109
* زاويه
تعريف زاويه، 687
خفاء وجود اضافه در زاويه، 678
روش شناخت انواع زوايا، 680
علّت پيدايش زاويه، 680
ماهيت زاويه، 686
معيار تعريف زاويه، 687
معيت زوايا در شناخت، 687
منشأ اضافه در زوايا، 677
وجود ميل در زوايا، 679، 681
* زاويه حادّه
استغناء زاويه حادّه از اضافه، 676
تعريف زاويه حادّه، 681
تعريف زاويه حادّه با قائمه، 685
دايره و زاويه حادّه، 672
ذكر اضافه در تعريف زاويه حادّه، 676
ذكر زاويه قائمه در تعريف حادّه، 662، 663، 665
زاويه حادّه و زاويه قائمه، 674، 678، 682
* زاويه قائمه
تعريف زاويه حادّه با قائمه، 685
تعريف زاويه قائمه با بديهيات، 686
تقدّم زاويه قائمه در شناخت، 685
ذكر زاويه قائمه در تعريف حادّه، 662، 663، 665
زاويه حادّه و زاويه قائمه، 674، 678، 682
علّت زاويه قائمه، 680
* زاويه مسطّحه
تعريف زاويه مسطّحه، 678
* زياده
مثالهاى اضافه زياده و نقص، 166
مشخص نبودن اختلاف زياده و نقص، 161
* زيادة الوجود على الماهية
تاريخچه مسئله زيادة الوجود على الماهية، 422
* سالبه محصّله
انتفاء موضوع در قضيه سالبه محصّله، 368
روش بيان قضيه سالبه محصّله، 367
* سالبه محصّله
ارتفاع نقيضين در قضيه سالبه محصّله، 369
* سلسله اجناس
تقدّم و تأخّر در سلسله اجناس، 209
* شخص
تعريف شخص با رسم، 651
تماميت شخص و تماميت نوع، 673
جزئى و شخص، 177
روش تعريف شخص، 652
عدم اختصاص حدّ به شخص، 649
عدم كاربرد حدّ براى اشخاص، 644، 646
معانى شخص، 673
* شر
اتّصاف وجود به شرّيّت، 331، 332
اقسام شرّ، 331
قوّه و فعليت شرور، 333
* شرّ مطلق
امتناع شرّ مطلق، 332
عدم شرّ مطلق، 331
* شريّت
شريّت و قوّه، 333
قوّه و شريّت، 332
* شريك البارى
امتناع و عدم مقدوريت شريك البارى، 318
* شعاعهاى محاذى با هم
امكان رسم شعاعهاى محاذى با هم، 132
* شعاعهاى منطبق بر هم
امكان رسم شعاعهاى منطبق بر هم، 129
* شكل
انسان و اَشكال هندسى، 672
انفكاك اجزاء از اَشكال، 668
وساطت و تركّب اَشكال، 668
ذكر اجزاء در تعريف اَشكال، 666
ذكر جوهر در تعريف اَشكال، 634
شكل از ديدگاه صدرالمتألّهين، 111
موضوع انقسام اَشكال، 668
ناتوانى مهندس از اثبات وجود اشكال، 114
وجود اَشكال و وجود دايره، 113
وجود شكل در خارج، 112
* شكل طبيعى
تشابه اجزاء شكل طبيعى، 138، 139
مصاديق شكل طبيعى، 138
* شناخت عقلى
شناخت عقلى و شناخت مثال افلاطونى، 404
* شىء
اسباب تكثّر اشياء، 426
* شىء تام
معيار تماميت شىء، 342
* صدرالمتألهين
اتّحاد عاقل و معقول از ديدگاه صدرالمتألهين، 84
اضافه تقدّم و تأخّر زمانى از ديدگاه صدرالمتألهين، 199
ايجابى بودن فصل از ديدگاه صدرالمتألّهين، 511
برهان عرضيت كيف محسوس از ديدگاه صدرالمتألهين، 66
جايگاه كلّى از ديدگاه صدرالمتألّهين، 424
جزئى اضافى و كلّى از ديدگاه صدرالمتألهين، 439
جزئى حقيقى و كلّى از ديدگاه صدرالمتألهين، 439
حقيقت كلّى از ديدگاه صدرالمتألهين، 424
شكل از ديدگاه صدرالمتألّهين، 111
علّت تشخّص از ديدگاه صدرالمتألّهين، 546
علّت مامنه از ديدگاه صدرالمتألهين، 517
علم حصولى از ديدگاه صدرالمتألهين، 83
مجرّد شدن مادّيات از ديدگاه صدرالمتألهين، 65
ملاك «اشتراك بين افراد» از ديدگاه صدرالمتألهين، 442
ملاك كلّيت از ديدگاه صدرالمتألهين، 418، 437
وجوب معلول و وجوب علّت از ديدگاه صدرالمتألهين، 232
* صفات اعراض
عرضيت صفات اعراض، 111، 118
* صفات ذات اضافه
صفات نفسى و صفات ذات اضافه، 433
* صفات نفسى
صفات نفسى و صفات ذات اضافه، 433
* صفت
شناخت صفت و موصوف، 156
عينيت صفات وجود خارجى، 179
* صناعت
پيدايش قصدى صناعت، 281
صناعت و عادت، 281
علّت عادت و صناعت، 283
نياز صناعت به ادوات، 282
* صوت منطبع در ماده
عدم بُعد براى صور منطبعه در مادّه، 81
* صورت
اتّحاد ماده و صورت، 597، 598
اجتماع صور از ديدگاه ابنسينا، 475
استكمال مادّه با صورت، 667
تشخّص صورت از ديدگاه ابنسينا، 550
تشخّص صورت با موضوع، 547
تشخّص عزض از ديدگاه ابنسينا، 550
حلول صور منطبعه در امر ذى بعد، 81
ذات ماهيت و صورت، 389
ذكر صورت در تعريف جزء مادّه، 670
ذكر ماده در تعريف صورت، 630
صورت و ذات در مركّبات، 641
صورت و ماهيت بسيط، 641
صورت و ماهيت مركّب، 641
فصل و صورت، 478، 586
ماده و صورت، 484
ماده و صورت در بسائط، 482
ماهيت و صورت، 632
معانى صورت در آثار ابنسينا، 656
* صورت جسمانى
انطباع صورتهاى جسمانى در ماده، 298
* صورت جسميه
صورت جسميه و صورت مقداريه، 64
صورت نوعيه و صورت جسميه، 304
عدم علّيت صورت جسميه براى حركت طبيعى، 304
* صورت ذهنى
اعتبارات صورت ذهنى، 407
حكايت صورت ذهنى از افراد، 409
حيثيت كلّيت صورت ذهنى، 408
* صورت طبيعى
تعريف صورت طبيعى، 634
تعريف صورتهاى طبيعى، 655
ذكر ماده در تعريف صورت طبيعى، 634
نياز صورت طبيعى به ماده، 634
* صورت عقلى
اعتبارات صورت عقلى، 410، 436، 437
اعتبارات صورت عقلى از ديدگاه ابنسينا، 439
تشخّص صورت عقلى، 442
سلب كلّيت از صورت عقلى، 439
كثرت وجودى صورت عقلى، 410
كلّى و جزئى بودن صورتهاى عقلى، 438
ماده و صورت عقلى، 491
* صورت علمى
اقسام صورتهاى علمى، 78
* صورت مقداريه
صورت جسميه و صورت مقداريه، 64
* صورت منطبع در ماده
جوهريت صور منطبعه در مادّه، 81
كيف محسوس و صور منطبعه در مادّه، 81
* صورت نوعيه
احتمالات در علّيت صورت نوعيه، 311
استثناء در تأثير صورت نوعيه، 312، 313
براهين وجود صورت نوعيه، 301
چگونگى علّيت صورت نوعيه، 312
صورت نوعيه و صورت جسميه، 304
عدم فاعليت اتفاقى صورت نوعيه، 313
عدم فاعليت بالعرض صورت نوعيه، 314
علّيت صورت نوعيه براى حركت طبيعى، 304
علّيت صورت نوعيه براى رجحان فعل، 314
علّيت صورت نوعيه براى فعل، 308
وساطت صورت نوعيه براى تأثير عقل، 309
وساطت صورت نوعيه براى تأثير عقل مفارق، 311
وساطت صورت نوعيه در تأثير عقل مفارق، 305، 306
* ضدّين
عدم فاعليت طبيعت براى ضدّين، 268
علّيت فاعل علمى براى ضدّين، 271، 274
* ضعف
قوّه و ضعف، 249
مشخّص بودن اختلاف ضعف و نصف، 161
* طبيعت
اتّصاف طبيعت به كلّيت، 436
عدم فاعليت طبيعت براى ضدّين، 268
عدم كلّيت طبيعت در خارج، 436
عليّت طبيعت براى حركت، 270
فاعليت بالعرض طبيعت، 268
فاعليت طبيعت بانضمام طبع جديد، 275
كلّيت طبيعت در ذهن، 436
معانى طبيعت، 455
وحدت فعل طبيعت، 275
* طبيعت مادى
تزاحم طبايع مادى، 525
* طبيعت نوعيه
عقل فعّال و طبايع نوعيه، 100
* طبيعيات
معانى طبيعيات، 109
* ظلم
جهات شرّيت ظلم، 333
* عادت
استغناء عادت از ادوات، 283
صناعت و عادت، 281
عدم پيدايش قصدى عادت، 282
علّت عادت و صناعت، 283
* عارض
تعيّن موضوع عارض، 53
* عارض نوع
اقسام عوارض نوع، 549
* عاشق
وجود ضميمه در اضافه عاشق و معشوق، 168
* عالَم
اجزاء نخستين عالَم، 322
اضافه عالم و معلوم معدوم، 181
عدم تناهى اجزاء عالَم، 460
مادّه عالم از ديدگاه انكساگوراس، 323
مادّه عالم از ديدگاه مادّيگرايان، 323
* عام
وجود عام در خاصّ، 395
* عجز
قدرت و عجز، 249
* عدد
اتّصاف عدد به تماميت، 342
اقسام عدد، 451
حقيقت عدد از ديدگاه استاد مصباح، 111
وحدت مبدأ عدد، 343
وحدت منتهاى عدد، 343
* عدد تام
حدّ نصاب عدد تامّ، 342
* عدم انفعال
نيرومندى و عدم انفعال، 249
* عرض
اتّحاد عرض و جوهر، 599
اجتماع جوهر و عرض، 79
اجتماع جوهريت و عرضيت، 95
اسباب پيدايش عرض، 50
استغناء ذات عرض از اسباب، 51
استغناء ذات عرض از موضوع، 52
اقسام عرض، 49
اقوال در انتقال اعراض، 38
اقوال در انتقال عرض، 42
امتناع انتقال اعراض، 27
امتناع انتقال عرض، 56
انتقال عرض از ديدگاه ابنسينا، 49
انتقال عرض و انقلاب ماهيت، 46
انفكاك عرض از موضوع، 72
براهين امتناع انتقال عرض، 44، 49
تأثر جوهر از اعراض، 547
تبدّل ماهيت و انتقال عرض، 47
تركيب جوهر و عرض، 631، 638
تشخّص عرض از ديدگاه ابنسينا، 550
تشخّص عرض با معروض، 550
تشكيك در اعراض، 175، 176
تغيّر عرض و معروض، 550
جوهريت و عرضيت، 95
حمل جنس بر اعراض، 539، 541
حمل جوهر بر اعراض، 535
ذكر جوهر در تعريف اعراض، 635
ذكر جوهر در تعريف عرض، 630، 637
زوال و انتقال عرض، 50
عدم اجتماع جوهريت و عرضيت در خارج، 95
عدم انفكاك عرض از علّت خاصّ خود، 45
عدم بقاء موضوع در انتقال عرض، 56
عدم تقوّم عرض به جوهر، 635
عدم علّيت جوهر خاصّ براى عرض خاصّ، 45
عرض و فعل، 551
عرض و موضوع، 49، 175
عرضى بودن مفهوم عرض، 176
علّت اختصاص عرض، 54
علّت نياز عرض به اسباب، 52
علّيت امكان استعدادى براى عرض، 54
علّيت جوهر خاصّ براى اعراض خاصّ، 44
فصل نبودن جوهر براى اعراض، 576
فصل نبودن عرض براى جوهر، 576
قيام عرض به غير، 627
معانى انتقال عرض، 43
وجود موضوع براى انتقال عرض، 47
ويژگىهاى عرض، 36، 40
* عرض بى بُعد
نياز اعراض بى بعد به موضوع، 80
* عرض لازم
عرض لازم و مراتب جنس، 531
* عرضى
اقسام عرضى، 531
تعريف عرضى، 530
حمل عرضيات بر ماهيت، 370
* عرضى لازم
اقسام عرضى لازم، 531
عدم انفكاك عرضى لازم از ماهيت، 427
* عرضى مفارق
تقدّم امكان استعدادى بر عرضى مفارق، 428
تقدّم مادّه بر عرضى مفارق، 428
* عقل
اتكّاء اضافههاى اعتبارى به عقل، 194
استغناء عقول از تجريد، 103
تأثر نفس از عقول، 103
تماميت عقول، 351
توانايى عقل بر اختراع اضافه، 197
عدم علّيت عقل براى فعل جسم، 309
عدم فصل اشتقاقى براى عقول، 579
علم عقل به متناقضين، 270
فاعليت خداى متعال و عقول، 348
وساطت اراده براى تأثير عقل، 310
وساطت صورت نوعيه براى تأثير عقل، 309
وساطت عقول در ايجاد، 346
* عقل اوّل
تقدّم عقل اوّل بر عقل دوّم، 216
* عقل دوّم
تقدّم عقل اوّل بر عقل دوّم، 216
* عقل فعّال
اتّحاد نفس با عقل فعّال، 98
اتّحاد نفوس متعدّد با عقل فعّال، 100
احتمالات در علم به عقل فعّال، 98
عدم علم نفوس متعدّد به عقل فعّال، 99
عقل فعّال و طبايع نوعيه، 100
علم نفس به معلومات عقل فعّال، 99
* عقل كلّى
تعريف عقل كلّى، 424
* عقل مجرّد
جوهريت و عرضيت عقول مجرّد، 96
شرايط ادراك عقلى عقول مجرّد، 103
شناخت عقلى عقول مجرّد، 101
ماهيت علم به عقول مجرّد، 96
معقولات و عقول مجرّد، 101
معقوليت عقول مجرّد، 96
* عقل مفارق
احتمالات در واسطه تأثير عقل مفارق، 305
فاعليت عقل مفارق براى حركت طبيعى، 305
وساطت اراده در تأثير عقل مفارق، 306
وساطت جسم در تأثير عقل مفارق، 305
وساطت صورت نوعيه براى تأثير عقل مفارق، 311
وساطت صورت نوعيه در تأثير عقل مفارق، 305، 306
وساطت قوّه براى تأثير عقل مفارق، 310
* علّت
احتمالات در معناى قضيه «اذا ارتفعت العلّة...»، 237
احتمالات در معناى قضيه «اذا وجدت العلّة...»، 227، 234
بررسى احتمالات در معناى قضيه «اذا وجدت العلّة...»، 229
بطلان احتمال دوم در معناى قضيه «اذا وجدت العلّة...»، 230
بطلان احتمال نخست در معناى قضيه «اذا وجدت العلّة...»، 229
تأخّر وجوب معلول از وجوب علّت، 233
تعيّن علّت و تعيّن معلول، 53
تقدّم معلول بر علّت در مقام علم، 217
دلالت معلول بر علّت، 229
صحّت احتمال سوّم در معناى قضيه «اذا وجدت العلّة...»، 235
ضرورت بالقياس معلول نسبت به علّت، 218
ضرورت صدور معلول متعيّن از علّت، 221
ضرورت علم به وجود علت و علم به وجود معلول، 237
عدم استغناء معلول از علّت، 230
عدم علّت و عدم معلول، 238
عدم علّيت معلول براى علّت، 229، 232، 233
علّت و معلول از ديدگاه فلاسفه غرب، 217
علّت و معلول ذهنى و خارجى، 236
علّت و معيت، 240
علم به عدم معلول و علم به عدم علّت، 238
علم به وجود علّت و علم به وجود معلول، 235، 236
علم به وجود معلول و علم به وجود علّت، 235، 236
علّيت غير علّت براى معلول، 230
عوامل تماميت علّت، 222
معانى علّت مامنه، 517
معيار تقدّم علّت بر معلول، 240
مفاد قضيه «اذا وجدت العلّة قد حصل المعلول...»، 231
مفاد قضيه «اذا وجدت العلةّ وجد المعلول»، 226
مقارنت معلول و علّت، 234
وجوب بالقياس علّت نسبت به معلول، 232
وجوب معلول و وجوب علّت از ديدگاه صدرالمتألهين، 232
وجود علّت براى تعيّن معلول، 221
* علّت بسيط
تماميت علّت بسيط، 218
* علّت تامّه
اتّصاف علّت تامّه به وجوب، 273
امتناع تقدّم زمانى علّت تامّه بر معلول، 224
تقدّم علّت تامّه بر معلول، 216، 217
تقدّم وجودى علّت تامّه بر معلول، 224
تمايز علّت تامّه و معلول، 225، 240
تمايز علّت تامّه و معلول در فلسفه غرب، 226
ضرورت بالقياس ميان علّت تامّه و معلول، 222
معيت دهرى علّت تامّه با معلول، 224
معيت دهرى علّت تامّه و معلول، 216
معيت زمانى علّت تامّه با معلول، 224
معيت زمانى علّت تامّه و معلول، 216
معيت و تقدّم علّت تامّه بر معلول، 223، 239
وجود علّت تامّه و معلول، 218
* علّت غايى
جايگاه وجود علّت غايى، 228
* علّت مامنه
علّت مامنه از ديدگاه صدرالمتألهين، 517
* علّت مشورط
عدم فعليت علّت مشروط، 219
* علت ناقصه
تقدم علت ناقصه بر معلول، 214
* علم
اشكالات در باب ماهيت علم، 83
اقوال در ماهيت علم، 434
جايگاه مباحث علم، 82
جايگاه مسئله علم، 77، 79
جوهريت و عرضيت علم، 77، 79، 83
جوهريت و عرضيت علم از ديدگاه ابنسينا، 84
عدم تقوّم علم به اضافه، 434
عرضيت علم به عقول، 105
علم از ديدگاه ابنسينا، 434
علم از ديدگاه فخر رازى، 434
علم از ديدگاه مشائين، 77
معانى علم، 77
* علم حصولى
اقوال در ماهيت علم حصولى، 82
حقيقت علم حصولى، 104
علم حصولى از ديدگاه صدرالمتألهين، 83
علم حصولى از ديدگاه مشائين، 82
ماهيت علم حصولى، 82
موضوعيت نفس براى علم حصولى، 104
* علم حضورى
حقيقت علم حضورى، 82
علم حضورى از ديدگاه مشائين، 82
* علّيت
امكان علّيت و امكان عدم علّيت، 220
* عنصر
كمون و بروز عناصر، 30
* عوارض
تشخّص نوع با عوارض، 549
عدم تحصّل جنس با عوارض، 507، 520
عدم تقوّم نوع به عوارض، 496
عدم تكثّر مجرّدات با عوارض، 427
* عوارض مشخّصه
آثار عوارض مشخّصه، 382
* غاريقوا
ضبط واژه غاريقوا، 283
قوّه فاعلى و فعل از ديدگاه غاريقوا، 286، 289
* فارابى
علّت تشخّص از ديدگاه ابنسينا و فارابى، 381
علّت تشخّص از ديدگاه فارابى، 546
* فاعل
تعدّد فاعل و قابل، 252
فاعل و قابل در معالجه خود، 252
فعليت فاعل با اراده، 273
نقش اراده در فاعليت فاعل، 267
* فاعل ارادى
اقسام فاعل ارادى، 267
* فاعل بالعرض
معانى فاعل بالعرض، 302
* فاعل حقيقى
اقسام فاعل حقيقى، 302
* فاعل طبيعى
اقسام فاعل طبيعى، 268
تعريف فاعلى طبيعى، 252
فقدان اراده در فاعل طبيعى، 275
وحدت فعل فاعل طبيعى، 268
ويژگيهاى فاعل طبيعى، 266
* فاعل علمى
صدور متضادّين از فاعل علمى، 266
علم فاعل علمى به متضادّين، 267
علّيت فاعل علمى براى ضدّين، 271، 274
فعليت فاعل علمى با اراده، 272، 275
ويژگيهاى فاعل علمى، 266
* فخر رازى
علم از ديدگاه فخر رازى، 434
* فرد
اشتراك افراد نوع در ماهيت، 421
اقسام فرد براى مفهوم كلّى، 409
انتزاع ذات ماهيت از افراد، 383
انحصار كلّى در فرد، 425
انحصار نوع مجرّد در فرد، 425
براهين انحصار نوع مجرّد در فرد، 426
حكايت صورت ذهنى از افراد، 409
حمل جنس بر فرد، 533
حمل فصل بر فرد، 540
دلالت كلّى بر افراد متعدّد، 645
صدق كلّى بر افراد، 425
عدم حكايت كلّى از فرد، 648
مطابقت كلّى بر افراد، 446
«مفهوم اشتراك بين افراد»، 441
ملاك «اشتراك بين افراد» از ديدگاه صدرالمتألهين، 442
نحوه وجود كلّى در افراد، 393
وجود كلّى در افراد، 395
* فصل
اتّحاد جنس و فصل، 532، 596، 601
اتّحاد فصل و جنس، 605
اجتماع دو فصل در يك جنس، 430
اخصّ بودن فصل از جنس، 509
اشتمال مفهوم جنسى بر فصل، 491
اعتبارات جنس و فصل در ذهن، 612، 613
اعتبارات فصل، 540، 606
اقسام فصل، 570، 575
انتزاع جنس و فصل از بسائط، 608
انتزاع جنس و فصل از مركّبات، 607
انتزاع جنس و فصل از مقادير، 609
اندراج فصل ذيل جنس، 566
اندراج فصل ذيل محمول اعمّ، 575
اندراج فصل ذيل مفهوم اعمّ، 559، 571، 572
انفصال فصل از جنس، 570
ايجابى بودن فصل از ديدگاه صدرالمتألّهين، 511
تحصّل جنس با فصل، 520، 541
تركيب درمفهوم فصل، 573
تركيب ماهيت از جنس و فصل، 581
تسلسل در فصول، 560، 575
تعداد ضوابط فصل، 508
تعيّن جنس با فصل، 601
تعيّن فصل، 590
تغاير جنس و فصل، 588، 602، 606
تكثّر اجناس با فصول، 427
تمايز فصل و نوع، 572
تمايز فصول از هم، 570
تمايز محمولهاى ذاتى با فصل، 562
تمييز فصل از غير فصل، 503
ثبات فصل، 509
جزئيت فصل براى جنس، 487
جزئيت فصل براى نوع، 570
جنس و فصل، 483، 588، 611
جنس و فصل در انواع مقدار، 602
جنس و فصل در مركّبات، 558
جنس و فصل در ملاحظه آلى، 612
جنس و فصل در ملاحظه استقلالى، 613
جواب مبنايى به اشكال تسلسل در فصول، 580
جواز اخذ فصل از ماده، 521
حمل جوهر بر فصل جوهر، 577
حمل فصل بر فرد، 540
حمل فصل بر نوع، 540، 592، 605
خصوصيت اجتماع فصل با جنس، 498
راههاى شناخت فصول، 505
عدم اجتماع دو فصل در يك نوع، 430
عدم اندراج فصل ذيل جنس، 576، 578
عدم اندراج فصل ذيل مقوله، 573
عدم انفصال فصل از جنس، 492
عدم تحصّل جنس با فصل الفصل، 514
عدم تحصّل جنس با لوازم فصل، 513
عدم تكثّر مجرّدات با فصول، 427
عدم معرّفى فصول، 507
عدم واسطه در ثبوت فصل براى جنس، 511
عدم وساطت مفهوم اعمّ بين جنس و فصل، 517
عرضى بودن جنس براى فصل، 566، 569
عروض فصل بر جنس، 434
علّيت فصل براى جنس، 489
عينيت جنس و فصل، 601
غائيت فصل براى جنس، 524
فرايند شكلگيرى جنس و فصل، 177
فصل ذيل جنس، 559
فصل و صورت، 478، 586
كاربردهاى فصل، 592
لوازم فصل و فصل، 593، 595
مدلول جنس و فصل، 605
مراتب ثبوت فصول براى اجناس، 515
معانى فصل، 573
معيار شناخت فصل، 508
ملاحظه آلى جنس و فصل، 612
ملاحظه استقلالى جنس و فصل، 613
ميزان دقّت در شناخت فصل، 504
ويژگى مفهوم فصل، 467
ويژگيهاى فصل، 509، 524
* فصل اشتقاقى
اندراج فصل اشتقاقى ذيل جنس، 578
تعريف فصل اشتقاقى، 556
حمل فصل اشتقاقى، 557
حمل فصل اشتقاقى بر نوع، 556
عدم فصل اشتقاقى براى اعراض، 579
عدم فصل اشتقاقى براى عقول، 579
فصل اشتقاقى در جواهر مركّب، 579
فصل مواطاتى و فصل اشتقاقى، 579
* فصل الفصل
عروض فصل الفصل بر جنس، 514
* فصل حقيقى
شناخت فصل حقيقى، 593
فصل حقيقى از ديدگاه ابنسينا، 511
فصل حقيقى و جنس، 595
فصل حقيقى و فصل مواطاتى، 592
فصل مواطاتى و فصل حقيقى، 593
مصداق فصل حقيقى، 579
نامگذارى فصل حقيقى، 593
* فصل مواطاتى
تعريف فصل مواطاتى، 573
فصل حقيقى و فصل مواطاتى، 592
فصل مواطاتى و فصل اشتقاقى، 579
فصل مواطاتى و فصل حقيقى، 593
مفاد فصل مواطاتى، 580
* فعل
تقدّم قوّه انفعالى بر فعل، 321
تقدّم قوّه فاعلى بر فعل، 285
شرايط تحقّق فعل، 268
عدم عليّت جسم براى فعل، 308
عدم علّيت جسم خارجى براى فعل، 308
عدم كفايت قوّه انفعالى براى فعل، 273
عرض و فعل، 551
علّيت صورت نوعيه براى رجحان فعل، 314
علّيت صورت نوعيه براى فعل، 308
قوّه انفعالى و فعل از ديدگاه ابنسينا، 290
قوّه فاعلى و فعل از ديدگاه ابنسينا، 286، 289، 290
قوّه فاعلى و فعل از ديدگاه غاريقوا، 286، 289
قوّه فاعلى و فعل از ديدگاه متكلّمين، 286
مبدأيت فعل و امكان انجام فعل، 248
مثالهاى اضافه فعل و انفعال، 166
* فعل ارادى
فاعليت نفس براى فعل ارادى، 307
* فعليت
انحاء تقدّم فعليت بر قوّه، 335
تقدّم بالشرف فعليت بر قوّه، 330
تقدّم فعليت بر قوّه، 321
تقدّم فعليت بر قوّه در اجسام عنصرى جزئى، 325
تقدّم فعليت بر قوّه در تعريف، 329
تقدّم قوّه بر فعليت، 323، 324
تقدّم قوّه بر فعليت در اجسام عنصرى جزئى، 325
تقدّم قوّه بر فعليت در كائنات، 334
تقدّم و تأخّرِ قوّه و فعليت، 328
جزء لا يتجزّى و تقدّم قوّه بر فعليت، 323
جهات تقدّم فعليت بر قوّه، 326
علّيت فعليت براى خروج قوّه به فعل، 327، 334
علّيت فعليت براى قوّه، 328
فعليت و خير، 332، 333
قوّه و فعليت، 255
قوّه و فعليت از جهت انفعال، 256
قوّه و فعليت از جهت فعل، 256
كاربردهاى فعليت، 255
مجانست علّتِ خروج قوّه به فعل با فعليت، 327
* فلاسفه
زبان فلسفى قدماء فلاسفه، 322
علّت تشخّص از ديدگاه فلاسفه، 643
قوّه از ديدگاه فلاسفه، 252
* فلاسفه غرب
علّت و معلول از ديدگاه فلاسفه غرب، 217
* فلسفه
فلسفه و رياضيات، 109
قوّه ولا قوّه در فلسفه، 246
لغتشناسى و فلسفه، 246، 339
* فلسفه غرب
تمايز علّت تامّه و معلول در فلسفه غرب، 226
* فلسفه نوافلاطونى
مفهوم «وجود الهى» در فلسفه نوافلاطونى، 403
* فلك كلّى
تعريف فلك كلّى، 424
* فوق التمام
مفهوم عرفى واژه فوق التمام، 341
* قابل
تعدّد فاعل و قابل، 252
ذكر قابل در تعريف مقبول، 640
فاعل و قابل در معالجه خود، 252
* قدرت
تصادق امكان و قدرت، 317
تعريف قدرت، 248
تقوّم قدرت به اراده، 262
حكمت و قدرت، 263
صدق تعريف قدرت بر قدرت واجب تعالى، 263
عدم تقوّم قدرت به امكان ترك، 261
عدم تقوّم قدرت به مكان ترك، 262
قدرت از ديدگاه ابنسينا، 261
قدرت از ديدگاه متكلّمين، 261
قدرت و اختيار، 249، 261
قدرت و اراده واجب تعالى، 263
قدرت و عجز، 249
قوّه و قدرت، 248، 249، 251
قيام قدرت به فاعل، 317
* قضيه
اقسام قضيه، 377
* قضيه حقيقيه
تعريف قضيه حقيقيه، 377
* قضيه خارجيه
اقسام قضيه خارجيه، 377
تعريف قضيه خارجيه، 377
موضوعيت ماهيت در قضيه خارجيه، 378
* قضيه شرطيه
اقسام قضيه شرطيه، 227
صدق قضيه شرطيه، 264
معيار صدق قضيه شرطيه، 261
* قضيه مسوّره
اقسام قضيه مسوّره، 377
* قضيه موجبه
وجود موضوع در قضيه موجبه، 368
* قضيه مهلمه
قضيه مهمله از ديدگاه اصوليين، 378
* قضيه مهمله
تعريف قضيه مهمله، 377
قضيه مهمله از ديدگاه منطقيين، 378
معانى قضيه مهمله، 378
موضوع قضيه مهمله، 377
* قضيه طبيعيه
تعريف قضيه طبيعيه، 377
* قطعه
ذكر دايره در تعريف قطعه، 662، 663
* قطعه دايره
قطعه دايره و دايره، 674
معانى «قطعه دايره»، 662
* قواى تحريكى
مجانست قواى تحريكى و ادراكى، 270
* قوس
ذكر دايره در تعريف قوس، 663
* قول
معانى قول، 185
* قوّه
اتّصاف قوّه به قرب و بعد، 683
استعمال قوّه به معناى عدم انفعال، 249
استعمال «قوّه» در مبدأ فعل، 247
اشتراك لفظى واژه قوّه، 259
اعتبارات قوّه، 254
اقسام قوّه، 284
انحاء تقدّم فعليت بر قوّه، 335
تحليل مفهوم قوّه، 245، 249
تقدّم بالشرف فعليت بر قوّه، 330
تقدّم فعليت بر قوّه، 321
تقدّم فعليت بر قوّه در اجسام عنصرى جزئى، 325
تقدّم فعليت بر قوّه در تعريف، 329
تقدّم قوّه بر فعليت، 321، 323، 324
تقدّم قوّه بر فعليت در اجسام عنصرى جزئى، 325
تقدّم قوّه بر فعليت در كائنات، 334
تقدّم قوّه بر وجود ممكن، 290
تقدّم و تأخّرِ قوّه و فعليت، 328
جزء لا يتجزّى و تقدّم قوّه بر فعليت، 323
جهات تقدّم فعليت بر قوّه، 326
شريّت و قوّه، 333
عدم قوّه براى افلاك، 326
عدم قوّه براى موجودات دائمى، 326
علّيت فعليت براى خروج قوّه به فعل، 327، 334
علّيت فعليت براى قوّه، 328
قوّه از ديدگاه فلاسفه، 252
قوّه و امكان استعدادى، 257
قوّه و توان، 258
قوّه و شريّت، 332
قوّه و ضعف، 249
قوّه و عدم انفعال، 249
قوّه و فعليت، 255
قوّه و فعليت از جهت انفعال، 256
قوّه و فعليت از جهت فعل، 256
قوّه و قدرت، 248، 249، 251
قوّه ولا قوّه در فلسفه، 246
قوّه و مشتقات قوّه، 259
مجانست علّتِ خروج قوّه به فعل با فعليت، 327
معانى عرفى و فلسفى قوّه، 256
معانى فلسفى قوّه، 265
معانى قوّه، 246، 249
معانى مقابل قوّه، 259
معناى عرفى و فلسفى قوّه، 252
نياز قوّه به موضوع، 290
وساطت قوّه براى تأثير عقل مفارق، 310
* قوّه افعالى
تقدّم قوّه انفعالى بر فعل، 321
* قوّه الوجود
امكان الوجود و قوّه الوجود، 320
* قوّه انفعال
تعريف قوّه انفعالى، 285
* قوّه انفعالى
اقسام قوّه انفعالى، 265، 269، 276
عدم كفايت قوّه انفعالى براى فعل، 273
قوّه انفعالى و فعل از ديدگاه ابنسينا، 290
قوّه فاعلى و قوّه انفعالى، 254
مصداق حقيقى قوّه انفعالى، 277
معيار تماميت و نقص قوّه انفعالى، 277
* قوّه انفعالى بعيد
تأثير فاعلهاى متعدّد بر قوّه انفعالى بعيد، 278
* قوّه انفعالى تام
تعرف قوّه انفعالى تامّ، 276
* قوّه انفعالى ناقص
تعريف قوّه انفعالى ناقص، 278
* قوّه بينايى
جايگاه قوّه بينايى، 620
* قوّه فاعلى
اقسام قوّه فاعلى، 265، 266، 270، 285، 289
تحقّق قوّه فاعلى بطور طبيعى، 280
تحقّق قوّه فاعلى به طور اتفاقى، 281
تحقّق قوّه فاعلى به طور صناعى، 280
تحقّق قوّه فاعلى به طور عادى، 281
تعريف قوّه فاعلى، 252
تقدّم قوّه فاعلى بر فعل، 285
قوّه فاعلى و ادراك، 266
قوّه فاعلى و فعل از ديدگاه ابنسينا، 286، 289، 290
قوّه فاعلى و فعل از ديدگاه غاريقوا، 286، 289
قوّه فاعلى و فعل از ديدگاه متكلّمين، 286
قوّه فاعلى و قوّه انفعالى، 254
* قوّه فاعلى بالطبع
اقسام قوّه فاعلى بالطبع، 285
* قوّه فاعلى تام
تعريف قوّه فاعلى تامّ، 285
* قوّه فاعلى علمى
اقسام قوّه فاعلى علمى، 280
* قوّه واهمه
ادراكات قوّه واهمه، 271
علم واهمه به متناقضين، 271
* قوّه و فعل
جايگاه مباحث قوّه و فعل، 241
مباحث قوّه و فعل، 300
مسئله تقدّم و تأخّر و مسئله قوّه و فعل، 241
* قيام
معانى قيام در هندسه، 678
* كائنات
روش شناخت كائنات، 653
عدم انطباق حدّ بر كائنات، 653
* كتاب شفا
مباحث كيفيت در كتاب شفا، 26
مباحث مقولات در كتاب شفا، 155
* كره
تشابه اجزاء كره، 138
وجود كره از ديدگاه مهندسان، 115
وجود كره و وجود دايره، 139
* كل
افزايش و كاهش كلّ، 457
تامّ و كلّ، 342
تقوّم كلّ به اجزاء، 457
حمل جزء بر كلّ، 467، 474، 587
ذكر اجزاء در تعريف كلّ، 669
ذكر كلّ در تعريف اجزاء، 663، 670
شناخت اجزاء با شناخت كلّ، 662
شناخت كلّ با شناخت اجزاء، 662
شناخت كلّ و شناخت اجزاء، 664
عدم اندراج كلّ ذيل اجزاء، 458
عدم تقوّم اجزاء به كلّ، 457
عدم حمل كلّ بر جزء، 459
كلّ و اجزاء، 619
كلّ و تمام، 352
كلّ و جمله، 162
كلّ و كلّى، 456
ماهيت حمل جزء بر كلّ، 588
مثالهاى ذكر كلّ در تعريف اجزاء، 663
مثالهاى ذكر كلّ در تعريف جزء، 671
محدوديت اجزاء كلّ، 460
مشخص نبودن جزء در اضافه جزء و كلّ، 162
واژه كلّ و واژه جميع، 353، 354، 355
وجود كثرت در مدلول «كلّ»، 352
وجود كلّ و وجود اجزاء، 461
* كلّى
اشتراك كلّى بين افراد، 441
اعتبارى بودن مفهوم كلّى، 186
افزايش و كاهش كلّى، 457
اقسام فرد براى مفهوم كلّى، 409
اقسام كلّى، 364
اقوال در وجود كلّى، 453
انحاء وجود كلّى، 431
انحصار كلّى در فرد، 425
اندراج كلّى ذيل جزئيات، 458
انطباق مثال افلاطونى بر كلّى، 403
تعريف كلّى، 362
تقوّم جزئيات به كلّى، 457
تقوّم مفهوم كلّى به حكايت، 419
جايگاه كلّى از ديدگاه ابنسينا، 424
جايگاه كلّى از ديدگاه صدرالمتألّهين، 424
جايگاه مفهوم كلّى، 420
جايگاه وصف كلّى، 424
جزئى اضافى و كلّى از ديدگاه صدرالمتألهين، 439
جزئى حقيقى و كلّى از ديدگاه صدرالمتألهين، 439
جزئى و كلّى، 177
حقيقت كلّى از ديدگاه صدرالمتألهين، 424
حقيقت مفهوم كلّى، 443، 444
حكايت مفهوم كلّى از كثرت، 436، 437
حمل كلّى بر اشياء خارجى، 424
حمل كلّى بر جزئيات، 459
دلالت كلّى بر افراد متعدّد، 645
صدق كلّى بر افراد، 425
عدم تقوّم كلّى به جزئيات، 457
عدم حكايت كلّى از فرد، 648
فرايند انتزاع مفهوم كلّى، 409
فقدان كلّى بالفعل در خارج، 419، 420
فقدان كلّى در خارج، 456
كاربردهاى مفهوم كلّى، 361، 417، 420
كلّ و كلّى، 456
كلّى از ديدگاه ابنسينا، 446
مباحث كلّى، 360
مثال افلاطونى و مفهوم كلّى، 404
مطابقت كلّى بر افراد، 446
معانى كلّى، 416، 424
مفاد حمل كلّى بر ماهيت، 423
مفهوم كلّى از ديدگاه ابنسينا، 436
مفهوم «وجود كلّى»، 416
مفهوم «وجود كلّى در خارج»، 454
مفهوم «وجود كلّى در ذهن»، 457
مقسم كلّى و جزئى، 416، 418
نحوه وجود كلّى در افراد، 393
وجود كلّى از ديدگاه ابنسينا، 453
وجود كلّى از ديدگاه افلاطون، 454
وجود كلّى در افراد، 395
وجود كلّى در ذهن، 176، 177
وجود كلّى و وجود جزئيات، 461
وحدت مفهوم كلّى، 409، 410
* كلّيت
اتّصاف طبيعت به كلّيت، 436
اقوال در ملاك كلّيت، 417
تساوق كلّيت و وجود عقلى، 418
حمل كلّيت بر ماهيت، 423
زيادت كلّيت بر ماهيت، 364، 421
سلب كلّيت از صورت عقلى، 439
عروض كلّيت بر اشياء خارجى، 421
ملاك كلّيت از ديدگاه ابنسينا، 417، 424
ملاك كلّيت از ديدگاه استاد مصباح، 418، 437
ملاك كلّيت از ديدگاه صدرالمتألهين، 418، 437
ملاك كلّيت مفهوم، 436
* كلّى طبيعى
استغناء كلّى طبيعى از شرايط مادّى، 403، 406
اشكالات وجود كلّى طبيعى، 393
اقوال در وجود كلّى طبيعى، 411
تشخّص و شمول كلّى طبيعى در خارج، 411
تعريف كلّى طبيعى، 364، 406
كثرت عددى كلّى طبيعى، 101
كلّى طبيعى از ديدگاه رجل همدانى، 411
كلّى طبيعى و مثال افلاطونى، 391
لوازم وحدت شخصى كلّى طبيعى، 432
«وجود الهى» و كلّى طبيعى، 403
وجود كلّى طبيعى در ذهن، 411
وحدت نوعى كلّى طبيعى، 432
* كلّى عقلى
تعريف كلّى عقلى، 364، 401، 471
* كلى منحصر در فرد
علل انحصار كلّى در فرد، 425
* كلّى منطقى
تعريف كلّى منطقى، 364
* كم
تركّب كمّيات، 661
ذكر جوهر در تعريف كمّيات، 634
عدم تناهى اجزاء كمّيات، 460
* كيف
اقسام اضافه عارض بر كيف، 164
اقسام كيف، 110
اقسام كيفيت، 26
عروض اضافه بدون واسطه بر كيف، 164
عروض اضافه باواسطه بر كيف، 164
كمون و بروز كيفيات، 30
مباحث كيفيت در كتاب شفا، 26
* كيف استعدادى
عرضيت كيف استعدادى، 73
* كيف محسوس
اسباب انتقال كيف محسوس، 45
استغناء كيف محسوس از موضوع، 60
استكمال كيف محسوس، 61
اشاره حسّى به كيف محسوس قائم به ذات، 58
اشكالات براهين جوهريت كيف محسوس، 30
اشكالات براهين عرضيت كيف محسوس، 25، 29
اقسام كيف محسوس، 61، 79
اقوال در انتقال كيف محسوس، 37
اقوال در ماهيت كيف محسوس، 62
امتناع استغناء كيف محسوس از موضوع، 60
امتناع جوهريت كيف محسوس، 79
انتقال كيف محسوس، 40
انتقال كيف محسوس از جسم، 33، 36
انتقال كيف محسوس به جسم، 36
انتقال كيف محسوس به خلأ، 58
انتقال كيفيات محسوسة، 25
انفكاك كيف محسوس از جسم، 35
انفكاك كيف محسوس از موضوع، 57، 72
براهين جوهريت كيف محسوس، 24، 30
براهين عرضيت كيف محسوس، 24، 28، 32، 39
برهان عرضيت كيف محسوس از ديدگاه استاد مصباح، 67
برهان عرضيت كيف محسوس از ديدگاه صدرالمتألهين، 66
تجرّد و ماديت كيف محسوس، 65
ترتيب برهان عرضيت كيف محسوس، 67
تكمّم كيف محسوس قائم به ذات، 58
جسم و كيف محسوس، 71
جوهريت كيف محسوس، 27، 30، 62، 81
جوهريت كيف محسوس از ديدگاه ابنسينا، 30
جوهريت كيفيات محسوسة، 24
زوال كيف محسوس، 28
شناخت كيف محسوس قائم به ذات، 57
عدم انتقال كيف محسوس از جسم، 35
عدم جزئيت كيف محسوس براى جسم، 35
عدم جوهريت كيف محسوس، 34
عدم زوال كيفيات محسوسة، 25
عرضيت كيف محسوس، 27، 35
عرضيت كيف محسوس از ديدگاه ابنسينا، 32
عرضيت كيف محسوس متكمّم، 59
عرضيت كيفيات محسوسة، 24
كيف محسوس و جسم، 69
كيف محسوس و صور منطبعه در مادّه، 81
لوازم انتقال كيف محسوس، 40، 42
لوازم كيف محسوس متكمّم، 59
ماهيت كيف محسوس، 27، 38
ماهيت كيفيات محسوسة، 24
مجرّد نشدن كيف محسوس، 65
مقدار جسم و مقدار كيف محسوس، 68، 69
مقدار داشتن كيف محسوس و تداخل ابعاد، 68
موضوعيت جسم براى كيف محسوس، 35
نحوه وجود كيف محسوس، 60
نظريه كمون و بروز و علّت انتقال كيف محسوس، 41
نفسانى بودن كيف محسوس، 27
وجود كيف محسوس از ديدگاه ابنسينا، 27
وجود كيفيات محسوسة، 23
ويژگىهاى كيف محسوس مفارق جسمانى، 63
* كيف محسوس مفارق
تجرّد كيف محسوس مفارق، 62
جسمانيت كيف محسوس مفارق، 62
جسمانيت كيف محسوس مفارق و خلأ، 63
لوازم تجرّد كيف محسوس مفارق، 65، 67
لوازم جسمانيت كيف محسوس مفارق، 63
* كيف مختص به عدد
كيفيت مختصّ به عدد از ديدگاه استاد مصباح، 111
* كيف مختص به كم
اعتبارات كيفيت مختصّ به كميّت، 109
اقسام كيفيت مختصّ به كمّيت، 110
جايگاه مباحث كيفيات مختصّ به كميّات، 110
مباحث كيفيت مختصّ به كمّيت، 110
* كيف مختص به مقدار
مصاديق كيفيت مختصّ به مقدار، 111
* كيف نفسانى
جايگاه مباحث كيف نفسانى، 82
عرضيت كيف نفسانى، 73
مصاديق كيف نفسانى، 82
موضوعيت بدن براى كيف نفسانى، 73
موضوعيت نفس براى كيف نفسانى، 73
* كيفيت مختصّ به عدد
عرضيت كيفيت مختصّ به عدد، 110
وجود كيفيت مختصّ به عدد، 111
* لا بشرط
معانى لا بشرط، 471
* لازم قريب
تعقّل لوازم قريب اشياء، 451
* لازم ماهيت
جايگاه لوازم ماهيت، 177
* لا قوّه
قوّه ولا قوّه در فلسفه، 246
* لذّت
لذّت و الم، 271
* لغتشناسى
لغتشناسى و فلسفه، 246، 339
* مادّه
اتّحاد ماده و صورت، 597، 598
اثبات تقدّم مادّه بر حوادث، 315، 319
اسامى مادّه، 320
استكمال مادّه با صورت، 667
اقسام تغيّرات ماده، 525
انطباع صورتهاى جسمانى در ماده، 298
تعريف مادّه، 481
تقدّم مادّه بر جسم، 483
تقدّم مادّه بر عرضى مفارق، 428
جنس و ماده، 468، 470، 586
جنس و ماده از ديدگاه ابنسينا، 465، 480
جنس و مادّه در بسائط، 479
جواز اخذ فصل از ماده، 521
حركت طبيعى ماده، 525
حركت قسرى ماده، 525
ذكر صورت در تعريف جزء مادّه، 670
ذكر ماده در تعريف صورت، 630
ذكر ماده در تعريف صورت طبيعى، 634
عدم انطباع مجرد در ماده، 298
عدم تكثّر مجرّدات با موادّ، 427
عدم حمل ماده بر نوع، 467، 469
علّيت مادّه براى انواع مادى، 489
علّيت ماده براى جسم، 299
علّيت ماده براى نوع عقلى، 491
غايت تغيّرات ماده، 524
ماده و صورت، 484
ماده و صورت در بسائط، 482
ماده و صورت عقلى، 491
مزاحمت حركتهاى قسرى با كمال ماده، 526
معانى مادّه، 666، 668
موضوعيت مادّه براى امكان، 315
موضوعيت مادّه براى امكان استعدادى، 299
نشانه ماده، 481
نياز صورت طبيعى به ماده، 634
* مادّه جهان
تاريكى مادّه جهان، 323
* مادّه عالم
منشأ اقوال در مادّه عالم، 323
* مادى
ادراك عقلى مادّيات، 103
امكان در مجرّدات و مادّيات، 287
مجرّد شدن مادّيات از ديدگاه صدرالمتألهين، 65
* مادّيگرايان
مادّه عالم از ديدگاه مادّيگرايان، 323
* ماهيت
اتّحاد اجزاء ماهيت، 621
اتّصاف ماهيت به جزئيت، 365
اتّصاف ماهيت به كلّيت، 365، 455
اتّصاف ماهيت به كلّيت و جزئيت، 455
احتفاف ماهيت به عوارض، 386
ارتفاع نقيضين از ذات ماهيت، 364، 366، 367، 370،380
اشتراك افراد نوع در ماهيت، 421
اعتبارات ماهيت، 372، 455، 468، 471، 481، 486
اقسام ماهيت، 619
امتناع انقلاب ماهيت، 46، 55
انتزاع ذات ماهيت از افراد، 383
انتقال عرض و انقلاب ماهيت، 46
بالقوه بودن ذات ماهيت، 384
تبدّل ماهيت و انتقال عرض، 47
تجريد ذات ماهيت از قيود، 389
تركيب اجزاء ماهيت، 621
تعميم اعتبارات ماهيت، 497
تغاير وجود و ماهيت، 422
تقدّم ذات ماهيت بر ماهيت مخلوط، 386
تقييد ماهيت به «تلك» و «من حيث هى»، 379
جواز تبدّل ماهيت، 47
حدّ و ماهيت، 643، 645
حمل ارتفاع نقيضين بر ذات ماهيت، 375
حمل عرضيات بر ماهيت، 370
حمل كلّيت بر ماهيت، 423
حمل ماهيتهاى متغاير بر هم، 621
حمل وجود بر ماهيت، 423، 564
خلوّ ذات ماهيت از عوارض، 387
ذات ماهيت و صورت، 389
ذات و ماهيت در بسائط، 640
راههاى شناخت ماهيت، 619
روش سلب نقيضين از ذات ماهيت، 375
زيادت كلّيت بر ماهيت، 364، 421
زيادت وجود بر ماهيت، 85
سلب عموم و خصوص از ذات ماهيت، 396
سلب عوارض از ماهيت، 372، 376
سلب عينيت و غيريت از ذات ماهيت، 381
سلب عينيت و غيريت از ماهيت من حيث هى، 372
شناخت ماهيت از ديدگاه استاد مصباح، 619
عدم انفكاك عرضى لازم از ماهيت، 427
عدم موضوع براى تبدّل ماهيت، 47
ماهيت و ذات، 639
ماهيت و صورت، 632
مشكّك بودن ماهيت، 633
معانى ماهيت، 643، 646
معيار وجود ماهيت در خارج، 186
مفاد حمل كلّى بر ماهيت، 423
مفاد قضيه «الماهية من حيث هى ليست...»، 366، 376
مفاد قضيه «ليست الماهية من حيث هى ...»، 366، 367، 375
موضوعيت ماهيت در قضيه خارجيه، 378
* ماهيت بسيط
تمايز ماهيات بسيط از هم، 564
صورت و ماهيت بسيط، 641
* ماهيت بشرط شىء
ماهيت لا بشرط و ماهيت بشرط شىء، 382
* ماهيت بشرط لا
جايگاه ماهيت بشرط لا، 400
خلوّ ماهيت بشرط لا از عوارض، 400
ذهنى بودن ماهيت بشرط لا، 401
ماهيت بشرط لا و مثال افلاطونى، 401
ماهيت لا بشرط و ماهيت بشرط لا، 396
* ماهيت خارجى
اتّصاف ماهيت خارجى به عموم و خصوص، 397، 398
اتّصاف ماهيت خارجى به عوارض، 388
اتّصاف ماهيت خارجى به غيريت، 381
اجزاء ماهيت خارجى، 389
اشتمال ماهيت خارجى بر ذات ماهيت، 398
ماهيت خارجى و ذات ماهيت، 391، 392
* ماهيت طبيعى
معانى ماهيت طبيعى، 384
* ماهيت لا بشرط
اتّصاف ماهيت لا بشرط به عموم و خصوص، 400
كلّى بودن ماهيت لا بشرط، 420
ماهيت لا بشرط و ماهيت بشرط شىء، 382
ماهيت لا بشرط و ماهيت بشرط لا، 396
ماهيت لا بشرط و ماهيت مقيّد، 396
وجود ماهيت لا بشرط در خارج، 402
* ماهيت «لا بشرط مقسمى»
اعتبارات ماهيت «لا بشرط مقسمى»، 471
تماميت ماهيت «لا بشرط مقسمى»، 471
* ماهيت مخلوط
تقدّم ذات ماهيت بر ماهيت مخلوط، 386
* ماهيت مخلوطه
اشتمال ماهيت مخلوطه بر ذات ماهيت، 389
* ماهيت مركّب
اتّحاد ماهيتهاى مركّب، 582
تعريف ماهيتهاى مركّب، 581
ذكر جوهر در تعريف ماهيتهاى مركّب، 636
روشهاى تعريف ماهيت مركّب، 621
شناخت ماهيت مركّب، 620
صورت و ماهيت مركّب، 641
* ماهيت مستقل
اتّحاد و ماهيت مستقلّ، 599
* ماهيت مشروطه
اشتمال ماهيت مشروطه بر ذات ماهيت، 389
* ماهيت مطلقه
امتناع اجتماع ماهيت مطلقه و مقيّده، 374
* ماهيت مقيّد
ماهيت لا بشرط و ماهيت مقيّد، 396
* ماهيت مقيده
امتناع اجتماع ماهيت مطلقه و مقيّده، 374
* ماهيت من حيث هى
اعتبارات ماهيت من حيث هى، 378
سلب عينيت و غيريت از ماهيت من حيث هى، 372
* ماهية الشخص
مفهوم «ماهية الشخص»، 646
* مبدأ
مبدأ و مشتقّ، 380
* مبدأ اشتقاق
حمل ناپذيرى مبدأ اشتقاق، 622
مشتقّ و مبدأ اشتقاق، 568
* مبدأ اضافى
تعدّد مبدأ اضافى، 343
* متأخّر
وجود ترتيب بين متقدّم و متأخّر، 206
* متأخّر معدوم
اضافه متقدّم و متأخّر معدوم، 181
* متّحدين
نسبت متّحدين به يكديگر، 599
* متضادّين
صدور متضادّين از فاعل علمى، 266
علم فاعل علمى به متضادّين، 267
* متضايفين
اعتبارات متضايفين، 187، 190
تعقّل متضايفين، 188، 190، 193، 196
تكافؤ متضايفين، 198
شناخت متضايفين، 156، 187
عدم تسلسل در تعقّل متضايفين، 188
معيت متضايفين، 193
* متقابلان
امتناع اجتماع متقابلين، 432
* متقدّم
اضافه متقدّم و متأخّر معدوم، 181
وجود ترتيب بين متقدّم و متأخّر، 206
* متكلّمين
قدرت از ديدگاه متكلّمين، 261
قوّه فاعلى و فعل از ديدگاه متكلّمين، 286
* متناقضين
علم عقل به متناقضين، 270
علم واهمه به متناقضين، 271
* متى
عروض اضافه بر «متى»، 165
* مثال افلاطونى
اثبات وجود مثال افلاطونى، 391، 392، 393
اشكالات آموزه مثال افلاطونى، 403
انطباق مثال افلاطونى بر كلّى، 403
تشخّص مثال افلاطونى، 403
جايگاه مسئله مثال افلاطونى، 429
شناخت عقلى و شناخت مثال افلاطونى، 404
كلّى طبيعى و مثال افلاطونى، 391
ماهيت بشرط لا و مثال افلاطونى، 401
مثال افلاطونى از ديدگاه ابنسينا، 430
مثال افلاطونى و مفهوم كلّى، 404
* مثلث
علّيت دايره براى مثلث، 133
وجود مثلث و وجود دايره، 114
* مثلث متساوى الاضلاع
جزء لا يتجزّى و انقسام مثلث متساوى الاضلاع، 133
* مجتمع
واژه «مجتمع» در علوم اسلامى، 472
* مجرّد
امكان در مجرّدات و مادّيات، 287
عدم انطباع مجرد در ماده، 298
عدم تكثّر مجرّدات با عوارض، 427
عدم تكثّر مجرّدات با فصول، 427
عدم تكثّر مجرّدات با موادّ، 427
مجرّد شدن مادّيات از ديدگاه صدرالمتألهين، 65
معانى مجرّد، 34
* مجرّد تام
استغناء مجرّدات تامّ از امكان سابق، 288
استغناء مجرّد تام از مادّه، 294
استغناء مجرّد تامّ از موضوع، 293
امتناع امكان استعدادى براى مجرّد تامّ، 294
عدم امكان استعدادى براى مجرّد تامّ، 293
فعليت مجرّدات تامّ، 324، 349
* محدود
اجزاء حدّ و اجزاء محدود، 659
تركّب محدود، 587
تساوى حدّ با محدود، 629
حدّ و محدود، 588، 606، 611
حدّ و محدود در بسائط، 640، 641
حدّ و محدود در جوهر بسيط، 633
حدّ و محدود در غير جوهر بسيط، 635
حدّ و محدود در مركّبات، 641
حمل اجزاء حدّ بر محدود، 611
حمل حدّ بر محدود، 587
زيادى حدّ بر محدود، 629
* محسوسات
حاكميت وهم در محسوسات، 128
* محمول
اقسام محمول، 561
* محمول ذاتى
تمايز محمولهاى ذاتى با فصل، 562
* محمول عرضى
استغناء محمول عرضى از فصل، 561
* محيط
ذكر محيط در تعريف دايره، 665
* مخدوم
تقدّم مخدوم بر خادم در تصرّف، 213
* مخروط
وجود مخروط از ديدگاه مهندسان، 116
* مربع
تعريف خطّ و تعريف مربع، 329
تعريف مربع، 258
عدم تشارك بين ضلع و قطر مربع، 134
قوّه خطّ براى مربع، 258
وجود مربع و وجود دايره، 114
* مركّب
اخذ جوهر در تعريف مركّب، 631
انتزاع جنس و فصل از مركّبات، 607
انواع مركّب در خارج، 660
جنس و فصل در مركّبات، 558
حدّ و محدود در مركّبات، 641
صورت و ذات در مركّبات، 641
* مزاج
علّيت مزاج براى انوثت، 518
علّيت مزاج براى ذكورت، 518
* مستطيل
عدم تشارك بين ضلع و قطر مستطيل، 134
* مستعدّله
موضوعيت ممكن براى مستعدّله، 291
* مشائيان
تعقّل از ديدگاه مشائين، 97
حدوث نفس از ديدگاه مشائين، 297
عدم تجرّد نفس حيوانى از ديدگاه مشائين، 303
علّت تشخّص از ديدگاه مشائين، 381
علم از ديدگاه مشائين، 77
علم حصولى از ديدگاه مشائين، 82
علم حضورى از ديدگاه مشائين، 82
معقول بالذات از ديدگاه مشائين، 97
* مشتق
مبدأ و مشتقّ، 380
مشتقّ و مبدأ اشتقاق، 568
مفاد مفهوم مشتقّ، 568
* مضاف حقيقى
تعريف مضاف حقيقى، 156
مضاف حقيقى و اضافه، 187
معقوليت مضاف حقيقى، 191
* مضاف مشهورى
معقوليت مضاف مشهورى، 191
* مطلق
مطلق در مقيّد، 395
* معانى جزئى
تشخّص وجود معانى جزئى، 435
* معدوم
اضافه موجود و معدوم از ديدگاه ابنسينا، 198
تحقّق اضافه ميان موجود و معدوم، 181، 184
ذهنى بودن اضافه موجود و معدوم، 198
مثالهاى اضافه موجود و معدوم، 184
* معروض
تشخّص عرض با معروض، 550
تغيّر عرض و معروض، 550
* معشوق
وجود ضميمه در اضافه عاشق و معشوق، 168
* معقولات
تجرّد معقولات، 97
معقولات و عقول مجرّد، 101
* معقولات اولى
معقولات اولى و ثانيه منطقى، 449
مفاهيم اولى و ثانيه منطقى، 446
* معقولات ثانيه منطقى
اعتبارات معقولات ثانيه منطقى، 449
معقولات اولى و ثانيه منطقى، 449
مفاهيم اولى و ثانيه منطقى، 446
* معقول بالذات
معانى «معقول بالذات»، 97
معقول بالذات از ديدگاه مشائين، 97
* معقول ثانى فلسفى
پيشينه «معقول ثانى فلسفى»، 84
* معلول
امتناع تقدّم زمانى علّت تامّه بر معلول، 224
امكان وجود و عدم معلول، 220
اولويت و وجوب وجود معلول، 314
تأخّر وجوب معلول از وجوب علّت، 233
تعيّن علّت و تعيّن معلول، 53
تقدّم علّت تامّه بر معلول، 216، 217
تقدم علت ناقصه بر معلول، 214
تقدّم معلول بر علّت در مقام علم، 217
تقدّم وجودى علّت تامّه بر معلول، 224
تمايز علّت تامّه و معلول، 225، 240
تمايز علّت تامّه و معلول در فلسفه غرب، 226
دلالت معلول بر علّت، 229
شرايط پيدايش معلول، 220
ضرورت بالقياس معلول نسبت به علّت، 218
ضرورت بالقياس ميان علّت تامّه و معلول، 222
ضرورت صدور معلول متعيّن از علّت، 221
ضرورت علم به وجود علت و علم به وجود معلول، 237
عدم استغناء معلول از علّت، 230
عدم علّت و عدم معلول، 238
عدم علّيت معلول براى علّت، 229، 232، 233
علّت امكان صدور معلول، 222
علّت و معلول از ديدگاه فلاسفه غرب، 217
علّت و معلول ذهنى و خارجى، 236
علم به عدم معلول و علم به عدم علّت، 238
علم به وجود علّت و علم به وجود معلول، 235، 236
علم به وجود معلول و علم به وجود علّت، 235، 236
علّيت غير علّت براى معلول، 230
معيار تقدّم علّت بر معلول، 240
معيت دهرى علّت تامّه با معلول، 224
معيت دهرى علّت تامّه و معلول، 216
معيت زمانى علّت تامّه با معلول، 224
معيت زمانى علّت تامّه و معلول، 216
معيت و تقدّم علّت تامّه بر معلول، 223، 239
مقارنت معلول و علّت، 234
وجوب بالقياس علّت نسبت به معلول، 232
وجوب معلول و وجوب علّت از ديدگاه صدرالمتألهين، 232
وجود علّت براى تعيّن معلول، 221
وجود علّت تامّه و معلول، 218
* معلوم
وجود ضميمه در اضافه عالِم و معلوم، 169
* معلوم معدوم
اضافه عالم و معلوم معدوم، 181
* معناى اصطلاحى
معانى لغوى و اصطلاحى، 246
* معناى لغوى
معانى لغوى و اصطلاحى، 246
* معيت
علّت و معيت، 240
* مغناطيس
تعريف مغناطيس، 93
مفهوم و مصداق مغناطيس، 88
* مفاهيم اضافى
تسلسل در مفاهيم اضافى، 180، 184
وابستگى مفاهيم اضافى به مقايسه، 676
* مفاهيم اعتبارى
تسلسل در مفاهيم اعتبارى، 180، 184
* مفاهيم با واسطه
علّت فصل نبودن مفاهيم با واسطه، 518
فصل نبودن مفاهيم با واسطه، 516، 522
* مفاهيم رياضى
تسلسل در مفاهيم رياضى، 443، 452
تناهى بالفعل مفاهيم رياضى، 443
* مفاهيم عامّه
مشكّك بودن مفاهيم عامّه، 632
* مفاهيم كلّى
تسلسل در مفاهيم كلّى، 442، 444، 450، 453
عدم فعليت سلسله مفاهيم كلّى، 450
* مفاهيم محمولى
كلّى بودن مفاهيم محمولى، 644، 648
* مفاهيم منطقى
اقسام مفاهيم منطقى، 445
تسلسل در مفاهيم منطقى، 442
جايگاه مفاهيم منطقى، 177
مصداق مفاهيم ثانيه منطقى، 446
مصداق مفاهيم نخستين منطقى، 446
* مفهوم
اتّصاف مفهوم به اوصاف مختلف، 438
اقسام اشتراك ميان مفاهيم، 445
اقسام مفهوم، 416، 418
* مفهوم اعتبارى
معيار مفهوم اعتبارى، 186
* مفهوم حيوان
اجزاء مفهوم حيوان، 385
* مقبول
ذكر قابل در تعريف مقبول، 640
* مقدار
انتزاع جنس و فصل از مقادير، 609
* مقدوريت
امكان و مقدوريت، 317
تصادق امكان و مقدوريت، 318
شناخت امتناع و شناخت مقدوريت، 317
شناخت امكان و شناخت مقدوريت، 317
* مقولات
امتناع حدّ براى مقولات، 85
تمايز مقولات از هم، 564
جايگاه مباحث مقولات، 157
جواز رسم براى مقولات، 85
مباحث مقولات در كتاب شفا، 155
* مقيّد
مطلق در مقيّد، 395
* ممكن
موضوعيت ممكن براى مستعدّله، 291
* منتهاى اضافى
تعدّد منتهاى اضافى، 343
* منطقيين
قضيه مهمله از ديدگاه منطقيين، 378
* موجود
اضافه موجود و معدوم از ديدگاه ابنسينا، 198
انقسام موجود به كلّى و جزئى، 360
تحقّق اضافه ميان موجود و معدوم، 181، 184
ذهنى بودن اضافه موجود و معدوم، 198
مثالهاى اضافه موجود و معدوم، 184
* موجود دائمى
عدم قوّه براى موجودات دائمى، 326
* موجود طبيعى
اقسام موجود طبيعى، 324
* موصوف
شناخت صفت و موصوف، 156
* موضوع
استعداد موضوع براى وجود فى غيره، 293
عدم واسطه بين اضافه و موضوع، 171
* موضوع (عرض)
انفكاك عرض از موضوع، 72
انفكاك كيف محسوس از موضوع، 57، 72
تشخّص صورت با موضوع، 547
ضرورت موضوع براى وجود فى غيره، 293
عدم بقاء موضوع در انتقال عرض، 56
عرض و موضوع، 49، 175
نياز اعراض بى بعد به موضوع، 80
وجود موضوع براى انتقال عرض، 47
* موضوع (قضيه)
انتفاء موضوع در قضيه سالبه محصّله، 368
وجود موضوع در قضيه موجبه، 368
* مهندسان
ناتوانى مهندس از اثبات وجود اشكال، 114
ناتوانى مهندس از اثبات وجود دايره، 117
وجود استوانه از ديدگاه مهندسان، 115
وجود دايره از ديدگاه مهندسان، 113
وجود كره از ديدگاه مهندسان، 115
وجود مخروط از ديدگاه مهندسان، 116
* ميل
وجود ميل در زوايا، 679، 681
* ناطق
ذاتى نبودن جوهر براى ناطق، 568
علم به جوهريت ناطق، 568
* ناقص
كاربردهاى عرفى واژه ناقص، 340
معانى فلسفى «ناقص»، 350
* نصف
مشخّص بودن اختلاف ضعف و نصف، 161
* نطق
معانى نطق، 573
* نظريه اتّحاد نفس با عقل فعّال
اشكالات نظريه اتّحاد نفس با عقل فعّال، 98
* نظريه كمون و بروز
بطلان نظريه كمون و بروز، 37
مفاد نظريه كمون و بروز، 30
نظريه كمون و بروز و علّت انتقال كيف محسوس، 41
نظريه كمون و بروز و لوازم انتقال جواهر، 38
* نغمههاى موسيقى
تقدّم و تأخّر در نغمههاى موسيقى، 211
* نفس
اتّحاد نفس با عقل فعّال، 98
اتّحاد نفوس متعدّد با عقل فعّال، 100
بدن و امكان استعدادى نفس، 299
براهين وجود نفس، 303، 307
تأثر نفس از عقول، 103
تعلّق نفس به بدن، 297
تقدّم امكان بر نفس، 297
حدوث نفس از ديدگاه ابنسينا، 289
حدوث نفس از ديدگاه مشائين، 297
زمان حدوث نفس، 299
عدم انطباق نفس در بدن، 298
عدم تناهى نفوس، 461
عدم علم نفوس متعدّد به عقل فعّال، 99
علم نفس به معلومات عقل فعّال، 99
فاعليت نفس براى حركت ارادى، 303
فاعليت نفس براى فعل ارادى، 307
كثرت افراد نفوس، 426
موضوعيت نفس براى علم حصولى، 104
موضوعيت نفس براى كيف نفسانى، 73
نقش بدن در حدوث نفس، 299
نياز نفس به موضوع، 297
* نفس انسانى
اقوال در اجتماع صور نفس انسانى و نفس حيوانى، 476
* نفس حيوانى
اقوال در اجتماع صور نفس انسانى و نفس حيوانى، 476
اقوال در تجرّد نفس حيوانى، 303
عدم تجرّد نفس حيوانى از ديدگاه مشائين، 303
* نفس فلك
استكمال نفس فلك، 350
* نفس كلّى
تعريف نفس كلّى، 416، 424
* نفس ناطقه
بساطت نفس ناطقه، 574
تقوّم انسان به نفس ناطقه، 665
جوهريت نفس ناطقه، 574
فصل نفس ناطقه، 574
نفس ناطقه و انسان، 574
* نقص
مثالهاى اضافه زياده و نقص، 166
مشخص نبودن اختلاف زياده و نقص، 161
* نقطه
حقيقت نقطه، 674
* نقيضان
ارتفاع نقيضين از ذات ماهيت، 364، 366، 367، 370، 380
ارتفاع نقيضين در قضيه سالبه محصّله، 369
امتناع اجتماع و ارتفاع نقيضين از واقع، 368، 369
امتناع اجتماع و ارتفاع نقيضين در موجبتين، 368
حمل ارتفاع نقيضين بر ذات ماهيت، 375
روش سلب نقيضين از ذات ماهيت، 375
* نوع
اشاره به مصداق نوع، 494
اشتراك افراد نوع در ماهيت، 421
اقسام نوع، 541
اقسام نوع در خارج، 661
تجرّد و ماديت نوع، 428، 429
تحصّل جنس با نوع، 430
تشخّص نوع با اضافه، 547، 549
تشخّص نوع با عوارض، 549
تعريف نوع، 481، 546
تفكيك جنس از نوع، 557
تقدّم جنس بر نوع، 483
تقوّم نوع به اجزاء، 659
تماميت شخص و تماميت نوع، 673
تماميت مفهوم نوع، 494
تمايز فصل و نوع، 572
جزئيت جنس براى نوع، 486
جزئيت فصل براى نوع، 570
جنس و نوع، 428، 548، 557
حمل جنس بر نوع، 532، 582، 605
حمل فصل اشتقاقى بر نوع، 556
حمل فصل بر نوع، 540، 592، 605
حمل مقوّمات بر نوع، 660
ذاتى بودن جنس براى نوع، 566
ذكر اجزاء در تعريف نوع، 660
عدم اجتماع دو فصل در يك نوع، 430
عدم تركّب نوع از اجزاء، 602
عدم تقوّم نوع به عوارض، 496
عدم حمل ماده بر نوع، 467، 469
عدم علّيت جنس براى نوع، 490
عروض ذكورت و انوثت بر نوع، 528
علّت تشخّص نوع، 546
عوارض و غايت نوع، 527
كاربرد حدّ براى انواع، 648
معانى نوع، 466
موارد عروض اضافه بر نوع، 549
نشانه نوع، 481
نوع و مقوّمات نوع، 660
وحدت ماهوى نوع، 431، 433
* نوع ثابت
تعريف انواع ثابت با رسم، 651
* نوع جسمانى
حمل جسم بر انواع جسمانى، 470، 474
* نوع عقلى
علّيت ماده براى نوع عقلى، 491
* نوع مادى
اسباب كثرت در انواع مادى، 429
توقّف انواع مادى بر استعداد، 429
علّيت مادّه براى انواع مادى، 489
كثرت افراد انواع مادى، 426
* نوع متغير
تعريف انواع متغيّر با رسم، 652
* نوع مجرّد
انحصار نوع مجرّد در فرد، 425
براهين انحصار نوع مجرّد در فرد، 426
تماميت انواع مجرّد، 427
* نوع منحصر در فرد
ادراك عقلى نوع منحصر در فرد، 650
تعريف نوع منحصر در فرد با رسم، 651
شناخت نوع منحصر در فرد از ديدگاه ابنسينا، 656
متعلّق تعريف نوع منحصر در فرد، 650
* نيرومندى
نيرومندى و عدم انفعال، 249
* واجب تعالى
اراده واجب تعالى براى خير، 262
تماميت واجب تعالى، 351
ثبات اراده واجب تعالى، 263
صدق تعريف قدرت بر قدرت واجب تعالى، 263
عدم زيادت ماهيت بر وجود واجب تعالى، 647
عشق واجب تعالى به ذات خود، 168
قدرت و اراده واجب تعالى، 263
* واحد عددى
عدم تحقّق واحد عددى در اشياء كثير، 101
* واهمه
علم واهمه به متناقضين، 271
* وجوب
تقدّم و تأخّر در وجوب، 215، 216
* وجود
اتّصاف وجود به شرّيّت، 331، 332
تغاير وجود و ماهيت، 422
تقدم و تأخر در وجود، 214
حمل وجود بر ماهيت، 423، 564
خير و وجود، 331
زيادت وجود بر ماهيت، 85
عدم تقوّم جوهر به وجود، 85
وجود و اقسام وجود، 204
وجود و خيريت، 331، 333
* وجود الهى
استغناء «وجود الهى» از شرايط مادّى، 406
مفهوم «وجود الهى»، 406
مفهوم «وجود الهى» در فلسفه نوافلاطونى، 403
«وجود الهى» و كلّى طبيعى، 403
* وجود تام
معانى فلسفى وجود تامّ، 345
معيار تماميت وجود، 352
* وجود تامّ خاص
تعريف وجود تامّ خاصّ، 345، 346
* وجود تامّ عام
تعريف وجود تامّ عامّ، 345، 346
* وجود خارجى
اتّصاف وجود خارجى به اضافه، 179، 182
تعيّن وجود خارجى، 609
عينيت صفات وجود خارجى، 179
وحدت و كثرت وجود خارجى، 432
* وجود ذهنى
اشكالات آموزه وجود ذهنى، 77
اشكالات وجود ذهنى، 83
اقوال در ماهيت وجود ذهنى، 83
مفاد آموزه وجود ذهنى، 83
وجود ذهنى از ديدگاه ابنسينا، 78
* وجود طبيعى
احتياج وجود طبيعى به شرايط مادّى، 407
* وجود عقلى
تساوق كلّيت و وجود عقلى، 418
كلّى بودن وجود عقلى، 437
* وجود عينى
مفهوم «وجود عينى»، 90
* وجود فوقالتمام
تعريف وجود فوقالتمام، 347
* وجود قائم بنفسه
قِدَم وجود قائم بنفسه، 297
* وجود ممكن
تقدّم قوّه بر وجود ممكن، 290
* وجود ناقص
مصاديق «وجود ناقص»، 350
* وضع
تنافى عدم جسمانيت و ذووضع بودن، 31
معانى وضع، 63
* وهم
حاكميت وهم در محسوسات، 128
* هيولى
استعداد هيولى براى صور، 278
صورت نخستين هيولى، 322
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org