قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

فصل نهم

رابطه دين و اخلاق

 

مقدمه

رابطة دين و اخلاق از جمله پرجاذبه‌ترين و در‌عين‌حال لغزنده‌ترين مباحثي است كه سابقه‌اي به طول طرح انديشه‌هاي ديني و فلسفي دارد. در طول تاريخ، فيلسوفان از‌يك‌سو و دين‌داران از سوي ديگر، همواره خود را با اين پرسش جدي روبه‌رو مي‌ديدند كه در رابطة دين و اخلاق، اصالت با دين است يا اخلاق؛ يعني آيا دين منشأ اخلاق است يا اخلاق سرچشمة دين است؟ آيا خداوند ملزم به رعايت اخلاق است يا اخلاق وابسته به اراده و خواست خداوند است؟ و آيا با فرض عدم وجود خدا مي‌توان از اخلاق سخن گفت و اخلاقي زندگي كرد؟ يا آنكه به‌گفتة داستايوسكي «اگر خدا نباشد، هر كاري مجاز است»؟ به‌عبارت‌ديگر، آيا جهان‌بيني مادي و تفكر ماترياليستي لزوماً به لاابالي‌گري و اباحي‌گري مي‌انجامد؟ يا آنكه بدون دين و باورهاي ديني نيز مي‌توان از اخلاق سخن گفت؟ نيازمندي‌هاي دين به اخلاق چيست؟ و وابستگي‌هاي اخلاق به دين كدام است؟ و آيا مي‌توان اخلاق را جزئي از دين دانست و رابطة آنها را نه از نوع تباين يا تعامل، بلكه نوعي رابطة ارگانيكي به‌حساب آورد؟

اينها از جمله مهم‌ترين پرسش‌هايي است كه پيوسته اذهان فيلسوفان اخلاق را در گذشته و حال به خود مشغول داشته است، و هر‌كدام از زاوية ديد خود پاسخ‌هايي را بيان کرده و با توجه به تلقي خاص خود از دين و اخلاق به بيان راه‌حل‌هايي پرداخته‌اند. ما نيز در اين فصل بر آنيم تا ضمن ارائة فهرستي كلي از ديدگاه‌هاي مختلف در باب رابطة دين و اخلاق، به تبيين ديدگاه خود بپردازيم. اما پيش‌تر مناسب است تاريخچه‌اي از اين بحث

را بيان كنيم تا ضمناً هم با موارد طرح اين بحث در كتاب‌هاي علماي اسلامي بيشتر آشنا شويم و هم اهميت فوق‌العادة آن را نزد انديشمندان گذشته و حال گوشزد نماييم.

تاريخچة بحث

چنان‌كه اشاره شد مسئلة ارتباط دين و اخلاق نيز، همچون بسياري ديگر از مباحث فلسفي و اخلاقي، از آغازين دوران تفكر فلسفي بشر، پيوسته مورد بحث فيلسوفان و انديشمندان ديني بوده است. نقطة عطف اين مسئله، گفت‌وگوي سقراط و اثيفرون است كه افلاطون آن را حكايت كرده است.(1) در ضمن اين گفت‌وگو، سقراط از اثيفرون مي‌پرسد: «آيا چون خدا به چيزي امر كرده است آن چيز صواب است، يا چون آن چيز صواب است خدا به آن امر كرده است»؟ و بدين‌ترتيب سقراط مسئله‌اي را پي‌ريزي مي‌كند كه بيش از 25 قرن است همواره محور مباحث فيلسوفان اخلاق، و متكلمان و متألهان قرار گرفته است. عده‌اي شق نخست را برگزيده و به اخلاق ديني معتقد شده‌اند، و پاره‌اي گزينة دوم را انتخاب كرده و به استقلال اخلاق از دين رأي داده‌اند.

تا پيش از دوران جديد و عصر رنسانس گرايش غالب انديشمندان مسيحي، اعتقاد به هماهنگي دين و اخلاق بود.(2) بيشتر عالمان اخلاقي مي‌كوشيدند تا احكام و ارزش‌هاي اخلاقي را از كتاب مقدس استخراج كرده،  تبيين نمايند. گو‌اينكه سيستم اخلاقي كاملي را نمي‌توان به مسيحيت نسبت داد و آنچه كه در كتاب مقدس آمده، صرفاً يك سلسله نصايح اخلاقي است كه شاه‌كليد آنها «ده فرمان» و «موعظه بر فراز كوه» است.

به‌گفتة مك اينتاير:

عيسي و قديس پولس نوعي اخلاق را براي يك دورة موقتي كوتاه، پيش از آنكه خدا نهايتاً «سلطنت موعود» را بر‌پا بدارد و تاريخ به پايان برسد، ابداع


1. "Morality and Religion" in: Philosophy of Religion: An Anthology, p.496-497.

و همچنين ر.ك: دورة آثار افلاطون، ترجمة محمدحسن لطفي، ج1 اوتيفرون، ص248ـ252.

2. ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، «دين و اخلاق»، قبسات، ش13 پاييز 1378، ص31ـ32.

كرده‌اند. بنابراين نمي‌توان توقع داشت كه در گفته‌هاي آنان بنيادي براي ‌زندگي در يك جامعة پايدار پيدا شود. به‌علاوه عيسي به‌هيچ‌وجه نمي‌خواسته است قانون‌نامه‌اي مكتفي بالذات بسط دهد، بلكه هدفش به دست دادن اصلاحيه‌اي براي اخلاق فريسي بوده است... .(1)

در‌عين‌حال، عالمان مسيحيِ پيش از رنسانس، به‌ويژه آگوستين(2) و آكويناس،(3) همواره مي‌كوشيدند تا با بهره‌گيري از اصول فلسفة افلاطوني، ارسطويي، نوافلاطوني و رواقي، مباني اخلاق مسيحي را پي‌ريزي نمايند.(4)

تا پيش از رنسانس، مسيحيت كه دين رايج در مغرب‌زمين بود، بر همة شئون زندگي مردم اعم از شئون علمي، فرهنگي، اجتماعي، سياسي و اخلاقي حكومت مطلق داشت. اما پس از رنسانس و در پي شكست ارباب كليسا و گسترش روحية ضدديني، و حاكميت روحية علمي و عقلي و سكولار بر همة شئون زندگي مردم، رفته‌رفته به‌جاي گرايش به خدا و دين، گرايش به انسان‌مداري، محور تعلقات روحي مردم قرار گرفت. حتي كار به جايي رسيد كه افرادي مانند اگوست كنت فرانسوي، با‌آنكه دوران دين را سپري‌شده اعلام كرده بود،(5) براي پر كردن خلأ معنوي و ديني مردم، دين انسان‌پرستي را مطرح كرد.(6)

البته تحولات فكري و فرهنگي پس از رنسانس، نوسانات فراوان و خطوط مختلف و گاه متضاد بسياري داشت؛ از‌اين‌رو، هرگز جهت واحدي نداشت. اين روند هنوز هم ادامه دارد و همچنان خطوط فكري متعارض و متضادي در همه زمينه‌هاي فرهنگي و فلسفي وجود دارد. گو‌اينكه متأسفانه آنچه از آثار آنان در كشور ما ترجمه مي‌شود اغلب يك


1. السدر مک اينتاير، تاريخچة فلسفة اخلاق، ترجمة انشاءالله رحمتي، ص232.

2.ر.ك: همان، ص235.

3. ر.ك: همان، ص236ـ239.

4. See: "History of western Ethics: 5. Early Medieval", Scott Davis, & "History of western Ethics: 6. later Medieval" Scott MacDonald, both in: Encyclopedio of Ethics, v.I, p.480-490.

5. ر.ك: محمدعلي فروغي، سير حكمت در اروپا، ج3، ص114ـ119.

6. همان، ص129ـ133.

جهت خاص و يك خط فكري خاص را دنبال مي‌كند و بيشتر صبغة الحادي و ضدديني دارد، ولي واقعيت امر در مغرب‌زمين چيز ديگري است.

به‌هر‌حال، علي‌رغم همة دين‌ستيزي‌ها و اخلاق‌گريزي‌ها، مسئلة دين و اخلاق، يكي از ‌مهم‌ترين دغدغه‌هاي فيلسوفان عصر جديد را تشكيل مي‌دهد. حتي فيلسوفاني كه گرايش‌هاي الحادي و ضدديني داشته‌‌اند، خود را با اين مسئله درگير مي‌ديده‌اند. افرادي مانند، نيچه (1844ـ1900 م)، ماركس (1818ـ1883 م) و جي. ال. مكي از نمونه‌هاي بارز اين گروه به‌شمار مي‌روند، و همين امر موجب رونق مجدد اين مسئله در دهه‌هاي اخير شده است؛ به‌طوري‌كه حجم عظيمي از تحقيقات ديني و اخلاقي فيلسوفان غرب را به خود اختصاص داده است.

اما مسئلة ارتباط دين و اخلاق در جهان اسلام كمتر به‌صورت موضوعي مستقل مورد بحث قرار گرفته است. بررسي اينكه چه عواملي موجب شد كه در غرب اين مسائل مورد توجه زياد قرار گيرد و كتاب‌هاي زيادي نوشته و بحث‌هاي فراواني مطرح شود و چرا در جوامع اسلامي چنين نبوده است، احتياج به يك تحقيق جامعه‌شناختي دارد. اما اگر بخواهيم خوش‌بينانه راجع به علت كمبود تحقيق در‌اين‌زمينه قضاوت كنيم بايد بگوييم كه در كشورهاي اسلامي به بركت اسلام و رواج معارف اسلامي، و به‌خصوص معارف اهل‌بيت(عليه السلام) چندان نيازي به بررسي اين موضوع احساس نمي‌شد. براي جوامع مسلمان، مسائل ديني و مسائل اخلاقي روشن بود و اينكه دين چه پايگاهي در اخلاق دارد و اخلاق چه جايگاهي در دين، و اينكه رابطة ميان اين دو چگونه است و كدام اصالت دارد، اهميت چنداني نداشت. در‌عين‌حال بايد اعتراف كرد كه ما آنچنان‌كه شايسته است، در بررسي و تحقيق اين مسائل، كار و تلاش نكرده‌ايم. در‌اين‌زمينه كوتاهي‌هايي هم انجام گرفته است كه اميدواريم به بركت انقلاب و مطرح شدن مسائل اسلامي و توجه همگان به ريشه‌هاي معرفتي اسلام، اين مسائل جايگاه خود را در تحقيقات اسلامي و فلسفي بيابد.(1)


1. محمدتقي مصباح يزدي، «دين و اخلاق»، قبسات، ش13 پاييز 1378، ص31.

ناگفته نماند كه در لابه‌لاي كتاب‌هاي كلامي و اصولي، بحث‌هايي در اين موضوع وجود دارد؛ مثلاً مسئلة «حسن و قبح افعال» كه از همان آغاز شكل‌گيري مباحث اعتقادي در ميان مسلمانان مطرح بود، درواقع همان مسئله‌اي است كه از روزگار يونان تا زمان حاضر محور اصلي مباحث فيلسوفان اخلاق در باب رابطة دين و اخلاق را تشكيل داده است. البته هدف اصلي متكلمان مسلمان از طرح اين بحث چيز ديگري بوده است، ولي مباحثي كه بيان داشته‌اند كاملاً جهت‌گيري آنان را در اين موضوع مشخص مي‌كند. عدليه، كه امر خدا به انجام كارهاي خوب و نهي او از ارتكاب كارهاي بد را معلول خوبي و بدي ذاتي افعال مي‌دانستند، در‌حقيقت، به يك معنا استقلال اخلاق از دين را در مقام ثبوت بيان مي‌داشتند. در مقابل، اشاعره كه امر‌و‌نهي خداوند را علت خوبي و بدي افعال مي‌دانستند، در‌حقيقت اخلاق را در مقام ثبوت وابسته به دين مي‌پنداشتند. همچنين در مقام اثبات، اكثر عدليه بر اين باورند كه عقل آدمي صرف‌نظر از دين، توانايي كشف خوبي يا بدي برخي از افعال را دارد؛ اما آن‌گونه كه از ظواهر سخنان اشاعره استفاده مي‌شود، آنان بر اين عقيده بودند كه صرف‌نظر از حكم شرع، عقل توانايي درك خوبي يا بدي هيچ‌يك از افعال را ندارد.(1)

ورود اين مسئلة كلامي و اخلاقي به علم اصول در سده‌هاي اخير و تحقيقات موشكافانة اصوليان در اين موضوع، بر غناي علمي آن افزود(2) و گنجينه‌اي را فراهم آورد كه فهم و تبيين دقيق آن مي‌تواند افق‌هاي جديدي را فراروي فيلسوفان اخلاق قرار دهد و برخي از معضلات آنان را در اين موضوع برطرف نمايد. هر‌چند كه به نظر مي‌رسد هنوز هم اين مسئله به سرانجام قابل قبولي نرسيده و نيازمند تحقيقات جديدتر و دقيق‌تري مي‌باشد.


1. براى اطلاع از منابع اين بحث، ر.ك: فصل چهارم، نظرية امر الهى.

2. ر.ك: مطارح الانظار، ص230 به بعد؛ بطرس البستاني، المحصول فى اصول الفقه، ج1، ص123 به بعد؛ سراج‌الدين الارموي، التحصيل من المحصول، تحقيق عبدالحميد علي ابوزيند، ج1، ص180 به بعد؛ ملامحمدکاظم الخراساني، الفوائد (ضميمة کتاب حاشية فوائد الاصول)، ص330ـ337؛ محمدحسين الاصفهاني، نهاية الدراية فى شرح الكفاية، تحقيق رمضان قلي‌زادة مازندراني، ج2، ص44 و 318ـ319؛ محمدباقر الصدر، دروس فى علم الاصول، ج1، ص361ـ362؛ محمدرضا المظفر، اصول الفقه، ج1، ص199ـ216.

بررسي چند ديدگاه

به‌طور كلي مي‌توان همة نظرياتي را كه دربارة نسبت دين و اخلاق بيان شده است، در سه ديدگاه كلي مورد بحث قرار داد: تباين، اتحاد و تعامل. برخي معتقدند كه قلمرو دين و اخلاق، كاملاً از يكديگر جدا بوده، هيچ نسبتي ميان آنها وجود ندارد؛ گروهي ديگر رابطة دين و اخلاق را رابطه‌اي ارگانيكي دانسته، آنها را با يكديگر متحد مي‌دانند؛ و ديدگاه سوم اين است كه، هر‌چند دين و اخلاق هر‌كدام از قلمروي مستقلي برخوردارند، اما روابط و فعل و انفعالاتي نسبت به يكديگر دارند. در ادامة اين نوشتار مي‌خواهيم ضمن بيان تفصيلي اين ديدگاه‌ها و نقد و بررسي آنها، به تبيين نظرية مورد قبول خود بپردازيم.

1. نظرية تباين

بر اساس اين ديدگاه، دين و اخلاق دو مقولة متباين هستند و هر‌كدام قلمرو خاصي داشته، هيچ ارتباط منطقي ميان آنها وجود ندارد و همچون دو دايره جداي از هم مي‌مانند كه در هيچ نقطه‌اي با يكديگر تلاقي ندارند. اگر احياناً مسائل ديني با مسائل اخلاقي تلاقي و ارتباطي داشته باشند، صرفاً رابطه‌اي عرضي و اتفاقي است و نه منطقي؛ درست مانند دو مسافر كه هر‌كدام از مبدأي به‌سوي مقصد خاص خويش در حال حركت‌اند و در بين راه به‌طور اتفاقي با يكديگر ملاقات مي‌كنند، اما اين به معناي وجود رابطه‌اي منطقي ميان آنها نيست.(1)

از نظر صاحبان اين طرز تفكر، دين امري مربوط به رابطة انسان با خداست؛ اما اخلاق بيانگر روابط آدميان با يكديگر است.

بنابراين دين و اخلاق از لحاظ موضوع و متعلق هيچ وجه مشتركي ندارند. حتي برخي پا را فراتر گذاشته و پنداشته‌اند كه دين و باورهاي ديني، مانع اخلاق بوده، موجب زوال و تحليل تدريجي آن مي‌شود و گفته‌اند: «وابستگي اخلاق به دين احتمالاً به محو اخلاق


1. ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، «دين و اخلاق»، قبسات، ش13، ص32.

مي‌انجامد، زيرا با فرو ريختن باورهاي ديني، اخلاق هم فرو مي‌پاشد».(1) فردريش ويلهلم نيچه (1844ـ1900 م)، يكي از نمايندگان مشهور اين طرز تفكر، معتقد بود، تنها «مرگ خدا» و رهايي انسانيت از قيد و بندهاي دين است كه مي‌تواند راه توسعة صحيح اخلاقي را فراهم آورد. وي بر اين پندار بود كه تصور خدا دشمن زندگي است، از‌اين‌رو، «فرو ريختن ايمان به خدا راه را براي پرورش كامل نيروهاي آفرينندة انسان مي‌گشايد. خداي مسيحي با امر‌و‌نهي‌هايش ديگر راه را براي ما نمي‌بندد؛ و چشمان انسان ديگر به يك قلمرو دروغين زَبَر‌طبيعي، به جهان ديگر به‌جاي اين جهان، دوخته نمي‌شود».(2) وي مي‌گفت: مسيحيت موجب پذيرش روحية بردگي و زبوني شده است؛(3) در‌حالي‌که صفاتي مانند ضعف و زبوني و ترس، از نظر اخلاقي ناپسند هستند، و اخلاق بايد آدميان را نيرومند و فعال تربيت نمايد.

بر اساس اين تلقي از دين و اخلاق، افزون بر استقلال در قلمرو، از نظر هدف نيز ميان آنها هيچ‌گونه وجه مشتركي وجود ندارد؛ هدف دين خداگونه كردن آدميان، تعالي بخشيدن به آنان و ارضاي احساس وابستگي انسان‌ها به خداوند است؛ در‌حالي‌که هدف اخلاق، ارائة دستورالعمل‌هايي براي تصحيح روابط اجتماعي انسان‌هاست.

گفتني است كه اعتقاد به تباين قلمرو دين و اخلاق مخصوص ملحدان و مخالفان دين نيست، بلكه برخي از مؤمنان و دين‌داران ايمان‌گرا، مانند كي‌يركگور، معتقدند كه دست‌كم در برخي موارد، ميان دين و اخلاق تباين وجود دارد. كي‌يركگور بر اين باور بود كه اگر كسي در حوزة اخلاق بماند، نمي‌تواند پا به مرحلة ايمان گذارد و «جهش ايمان» را انجام دهد؛ مثلاً اگر ابراهيم از حكم اخلاق مبني بر عدم جواز قتل فرزند پيروي مي‌كرد، هيچ‌گاه توانايي ورود به عرصه ايمان را نداشت. ايمان ديني اطاعت كوركورانه و رهايي از بند


1. ر.ك: جان هاسپرز، فلسفة دين، ترجمة مرکز مطالعات و تحقيقات اسلامي، ص80.

2. فردريک کاپلستون، تاريخ فلسفه، ترجمة داريوش آشوري، ج7، ص393ـ394.

3. برتراند راسل، تاريخ فلسفة غرب، ترجمة نجف دريابندري، ص1044.

عقل را مي‌خواهد و اخلاق، هر‌چند متعالي باشد باز هم در بند مصلحت‌انديشي‌هاي عقلاني است.

وي براي روح انسان سه مرحله قائل مي‌شود(1) و گذار از يك مرحله به مرحلة ديگر را از طريق گزينش و عمل اراده مي‌داند؛ يعني گزينش از ميان چند بديل و برگزيدن گزينة والاتر. نخستين مرحله، مرحلة حسّاني (استتيك) است كه ويژگي آن پراكندن خويش در ساحت حس مي‌باشد. «در كار نبودن معيارهاي اخلاقي ثابتِ كلي و ايمان خاص ديني و نيز شوق كام‌جويي از تمامي تجربه‌هاي عاطفي و حسي، ويژگي اساسي آگاهي حسّاني است»؛(2) مرحلة دوم، مرحلة اخلاقي است. در اين مرحله، آدمي «به معيارهاي معين اخلاقي و تكليف‌هاي اخلاقي گردن مي‌نهد كه نداي عقلِ كل است، و بدين‌سان به زندگاني خود شكل و پيوستگي مي‌بخشد».(3) نمونة سادة عبور از مرحلة حسّاني به مرحلة اخلاقي براي كي‌يركگور، عمل زناشويي است كه انسان به‌جاي ارضاي ميل جنسي خود از طريق جاذبه‌هاي گذرا، تن به زناشويي، كه يك نهاد اخلاقي است، مي‌دهد و همة تكليف‌هاي آن را به گردن مي‌گيرد؛ مرحلة سوم، مرحلة ايماني و پيوستگي با خداست. وي براي نشان دادن تفاوت مرحلة اخلاقي با مرحلة ايماني، ابراهيم را مثال مي‌زند. قهرمان مرحلة اخلاقي، خود را فداي قانون اخلاقي مي‌كند؛ اما ابراهيم كه قهرمان مرحلة ايماني است، به‌تعبير كي‌يركگور براي «كلّي» كار نمي‌كند. وي معتقد است در اين مرحله، «مقام اخلاق را اعتباري نيست».(4) البته ظاهراً مقصود وي اين نيست كه «دين در‌بردارندة نفي اخلاق است؛ بلكه مقصود وي آن است كه مرد اهل ايمان، يك‌راست با خدايي


1. رك: السدر مک اينتاير، تاريخچة فلسفة اخلاق، ترجمة هوشنگ نهاوندي، ص431ـ435؛ فردريک کاپلستون، تاريخ فلسفه، ترجمة‌ داريوش آشوري، ج7، ص332ـ334.

2. فردريک کاپلستون، تاريخ فلسفه، ترجمة‌ داريوش آشوري، ج7، ص332.

3. همان، ص333.

4. براى آگاهى بيشتر از عقيدة كى‌يركگور مبنى بر تعارض دين و اخلاق، ر.ك:

W. W. Bartley, Morality and Religion III, chapter 3, p.35-48.

شخص‌وار در ارتباط است كه خواسته‌هايش مطلق است و با سنجه‌هاي عقل بشري سنجيدني نيست».(1)

2. نظرية اتحاد

دومين ديدگاه كلي در باب ارتباط دين و اخلاق را مي‌توان «نظرية قائل به اتحاد» ناميد. بر اساس اين ديدگاه رابطة ميان اين دو، از نوع رابطة ارگانيكي، و جزء و كل است. از نگاه مشهور انديشمندان مسلمان، دين عبارت است از «مجموعه‌اي از عقايد، اخلاق و احكام كه خداوند به‌منظور هدايت مردمان و تأمين سعادت دنيوي و اخروي آنان به پيامبران وحي نموده است». بنابراين قلمرو اخلاق جداي از قلمرو دين نيست؛ بلكه جزئي از مجموعة گستردة دين به‌حساب مي‌آيد. اگر دين را به درختي تشبيه كنيم، عقايد همان ريشه‌هاي دين است؛ اخلاق تنة آن را تشكيل مي‌دهد؛ و احكام، شاخ و برگ آن را مي‌سازد. روشن است كه رابطة تنة درخت با خود درخت، رابطه دو چيز مستقل و متباين نيست؛ تنة درخت جزئي از كل درخت به‌حساب مي‌آيد.(2) به‌عبارت‌ديگر، رابطة دين و اخلاق، بر اساس اين تلقي اسلامي از دين، از نوع عموم و خصوص مطلق است؛ مانند رابطة دو دايرة كوچك و بزرگ كه دايرة كوچك در درون دايرة بزرگ قرار گرفته باشد. طبيعي است كه در‌اين‌صورت همة اعضاي مجموعة دايرة كوچك، عضوي از مجموعة دايرة بزرگ نيز شمرده مي‌شوند.

3. نظرية تعامل

ديدگاه سوم اين است كه هر‌كدام از دين و اخلاق داراي هويتي مستقل دارند، اما در‌عين‌حال با هم در تعامل‌اند. و نوعي رابطة منطقي ميان آنها وجود دارد؛ از قبيل رابطة عليت و معلوليت،


1. فردريک کاپلستون، تاريخ فلسفه، ج7، ترجمة داريوش آشوري، ص334.

2. ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، «دين و اخلاق»، قبسات، ش13، ص32.

تأثير و تأثر يا فعل و انفعال.(1) يعني هم اخلاق و هم دين از جهاتي نيازمند يكديگرند. پذيرش برخي از گزاره‌هاي ديني متوقف بر پذيرش برخي از مفاهيم و قضاياي اخلاقي است و تعريف برخي مفاهيم اخلاقي و تصديق پاره‌اي از گزاره‌هاي اخلاقي و علم به بسياري از جزئيات احكام اخلاقي، همگي متوقف بر دين و گزاره‌هاي ديني هستند. همة كساني كه نيازمندي‌هاي دين به اخلاق را برمي‌شمارند و تمامي افرادي كه بر وابستگي‌هاي اخلاق به دين انگشت تأكيد مي‌گذارند، به‌گونه‌اي قائل به نظرية تعامل دين و اخلاق هستند.

اين ديدگاه طيف وسيعي از آراي جزئي‌تر را در درون خود جاي مي‌دهد، كه در اينجا تحت دو عنوان كلي نيازمندي‌هاي دين به اخلاق و وابستگي‌هاي اخلاق به دين، به برخي از وجوه تعامل ميان اين دو اشاره مي‌كنيم:

نيازمندي‌هاي دين به اخلاق

1. اخلاق و خداشناسي

يكي از مشهورترين و شايد مهم‌ترين دلايل ضرورت خداشناسي، كه در عموم كتاب‌هاي كلامي ما آمده، اين است كه شكر منعِم واجب است. چون خداوند ولي‌نعمت ماست و همة نعمت‌هايي را كه در اختيار داريم از آنِ اوست، پس به حكم اخلاق، سپاسگزاري از او واجب است و البته شكرگزاري از ولي‌نعمت، مبتني بر شناخت اوست، تا او را نشناسيم نمي‌توانيم سپاسگزاري نماييم. بنابراين وجوب خداشناسي نيازمند پذيرش و مبتني بر اين حكم اخلاقي است كه «شكر منعم واجب است».(2)

افزون بر اين، بسياري از فيلسوفان غربي كوشيده‌اند با استمداد از براهين اخلاقي به اثبات وجود خدا بپردازند.(3) به نظر مي‌رسد نخستين كسي كه از اين برهان براي اثبات وجود


1. ر.ك: همان.

2. محمدتقي مصباح يزدي، «دين و اخلاق»، قبسات، ش13، ص33.

3. ر.ك: خدا در فلسفه، ترجمة بهاءالدين خرمشاهي، ص97ـ110.

خداوند استفاده كرد، امانوئل كانت بود. وي كه همة براهين عقل نظري را از اثبات وجود خدا عقيم مي‌دانست، معتقد بود كه لازمة عقل عملي و قوانين اخلاقي، اذعان به وجود خدا و برخي ديگر از آموزه‌هاي ديني نظير خلود و جاودانگي نفس است. بنابراين از نظر كانت، اعتقاد به خدا و پذيرش جاودانگي نفس (معاد)، مبتني و وابسته به آگاهي اخلاقي و عقل عملي است.(1) برخي از مدافعان اين برهان، خواسته‌اند تا از طريق ثبات و اطلاق امر‌و‌نهي اخلاقي به وجود آمر و ناهي ثابت، ازلي و مطلق يعني خداوند، پل بزنند؛ به اين طريق كه امر‌و‌نهي اخلاقي، مقتضي وجود آمر و ناهي است و اين آمر و ناهي، خودِ شخص يا ديگر اشخاص انساني نمي‌توانند باشند، بلكه مرجعي ماورايي و فوق انساني، به نام خدا، بايد وجود داشته باشد كه منشأ اوامر و نواهي اخلاقي باشد.(2) برخي ديگر خواسته‌اند از طريق قوانين اخلاقي، وجود قانون‌گذاري الهي را اثبات نمايند.(3) بيان نسبتاً مشهورتري از برهان اخلاقي نيز به‌اين‌صورت است كه مي‌گويد، ارزش‌هاي اخلاقي عيني هستند، و آفرينندة آنها يا بايد ماده باشد يا غيرماده (ارواح يا نفس)؛ ماده كه نمي‌تواند خالق ارزش‌هاي عيني باشد، و غيرماده يا انسان است يا موجودي فراتر از انسان. انسان نيز نمي‌تواند خالق ارزش‌هاي عيني باشد؛ چرا‌که آدميان از ميان مي‌روند، اما اصول و ارزش‌هاي اخلاقي پابرجا مي‌مانند و اين نشان مي‌دهد كه موجودي فراتر از انسان وجود دارد كه خالق ارزش‌هاي اخلاقي است و اين موجود همان خداست.(4)


1. براى آشنايى بيشتر با برهان اخلاقى كانت، ر.ك: فردريک کاپلستون، كانت، ترجمة منوچهر بزرگمهر، ص171 به بعد؛ خدا در فلسفه، ترجمة بهاءالدين خرمشاهي، ص103ـ104؛ برتراند راسل، تاريخ فلسفة غرب، ترجمة نجف دريابندري، ص971ـ972 و

The  Miracle of Theism, p.110.

2. ر.ك: خدا در فلسفه، ترجمة بهاءالدين خرمشاهي، ص98.

3. همان، ص99؛ نيز ر.ك:

The Miracle of Theism, p.102.

4. ر.ك: مايکل پترسون و ديگران، عقل و اعتقاد دينى، ترجمة احمد نراقي و ابراهيم سلطاني، ص163ـ165؛

Mere Christianity, p.34.

به‌هر‌حال، همة كساني كه در اثبات وجود خدا، به برهان اخلاقي پناه آورده‌اند، آگاهانه يا ناآگاهانه بر نيازمندي دين به اخلاق مهر تأييد زده‌اند.

2. اخلاق و خداپرستي

يكي ديگر از وجوه وابستگي دين به اخلاق، كه باز هم ريشه در كتاب‌هاي كلامي و اخلاقي خود ما دارد، اين است كه اخلاق ما را به انجام وظايف ديني موظف مي‌كند. اساس دين، بر پاية عبادت و پرستش خداوند پي‌ريزي شده است. اما چه چيزي موجب مي‌شود كه ما در مقام عبادت و پرستش خداوند برآييم و چرا بايد او را بندگي نماييم؟ در پاسخ گفته مي‌شود كه خداوند خالق ماست؛ و بر ما حق مولويت و عبوديت دارد؛ ما بنده و آفريدة او هستيم و بايد حق او را ادا كنيم، و راه ادا كردن حق خداوند عبادت و بندگي است. به‌تعبير امام زين‌العابدين(عليه السلام) بزرگ‌ترين حق خداوند بر انسان، حق پرستش است: فَاَمَّا حَقُّ اللَّهِ الاَْكْبَرِ عَلَيْكَ فَاَنْ تَعْبُدَهُ لاَ تُشْرِكُ بِهِ شَيْئا.(1) بنابراين آنچه ما را وادار مي‌كند كه به دين رو آوريم و دستورات و وظايف ديني را انجام دهيم، يك حكم اخلاقي است كه مي‌گويد: «حق هر‌كسي را بايد ادا كرد».(2)

3. اخلاق و هدف دين

يكي ديگر از نيازهاي اصلي و اساسي دين به اخلاق، مربوط به هدف دين است. دين مدعي است براي ساختن انسان و تأمين سعادت دنيوي و اخروي بشر آمده است. بدين‌جهت ادارة زندگي فردي و اجتماعي انسان نيز از اهداف دين است كه تنها در پرتو مجموعة خاصي از دستورهاي اخلاقي قابل تأمين است. به همين دليل مي‌توان گفت دين بدون اخلاق نمي‌تواند به اهداف خود برسد و سعادت دنيا و آخرت انسان را تأمين كند.


1. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج71، رسالة الحقوق، ص3.

2. محمدتقي مصباح يزدي، «دين و اخلاق»، قبسات، ش13، ص33.

4. اخلاق و تبليغ دين

بي‌ترديد، رفتار اخلاقي و ارزشي دين‌داران، همواره مهم‌ترين و كاراترين شيوة تبليغ و ترويج دين بوده است. بنابراين دين براي نشر و گسترش خود نيز وابسته به اخلاق است:

فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ؛(1)

پس به‌واسطة رحمت خداوند، نسبت به آنان (مردم) نرم شدي؛ و اگر خشن و سنگ‌دل بودي، از اطراف تو پراكنده مي‌شدند. پس آنان را ببخش و برايشان طلب آمرزش كن؛ و در كارها با آنان مشورت نما، پس آن‌گاه كه تصميم گرفتي، بر خدا توكل كن. به‌درستي كه خداوند متوكلان را دوست دارد.

5. اخلاق و معناداري گزاره‌هاي ديني

يكي ديگر از وجوه نيازمندي دين به اخلاق كه در كلام برخي از انديشمندان غربي بيان شده، اين است كه گزاره‌هاي ديني اگر بخواهند معنادار باشند، بايد به گزاره‌هاي اخلاقي «تحويل»(2) شوند. يكي از مشهورترين طرف‌داران اين نظريه آقاي آر. بي. بريث وايت(3) است. وي به‌شدت متأثر از معيار معناداري تجربه‌گرايان منطقي بود كه بر اساس آن، تنها عبارت‌هايي معنادار هستند كه يا از حقايق منطقي باشند و يا به‌وسيلة تجربه اثبات شوند. اما در‌عين‌حال يكي از مشغله‌هاي اصلي وي معناي گزاره‌هاي ديني بود. بريث وايت مي‌گفت معيار تجربه‌گرايان منطقي براي ارزيابي گزاره‌هاي ديني و اخلاقي كارايي ندارد. معناي آنها را بايد با توجه به نحوة كاربرد و استعمال عبارت‌هاي موجود در آنها مورد بررسي قرار داد و بر اين اساس به دنبال تبيين نحوة استعمال گزاره‌هاي ديني بود و


1. آل عمران (3)، 159.

2. Reduction.

3. R. B. B raithwaite.

سرانجام به اين نتيجه رسيد كه گزاره‌هاي ديني در‌حقيقت به‌عنوان گزاره‌هاي اخلاقي استعمال مي‌شوند. از‌اين‌روي، به‌راحتي مي‌توان آنها را به احكام اخلاقي تحويل برد. يك حكم اخلاقي درواقع بيانگر انگيزة گويندة آن براي عمل به‌نحوي خاص است، و اين همان كاربرد اولية احكام ديني است. احكام و عبارت‌هاي ديني نيز بياناتي دال بر طرف‌داري از يك خط‌مشي عملي خاص هستند. به عقيدة بريث وايت تنها بخشي از دين كه به‌آساني قابل تحويل به اخلاق نيست، داستان‌هاي افسانه‌گونه‌اي است كه به‌منظور حمايت از گزاره‌هاي ديني بيان شده‌اند. البته وي در‌نهايت آنها را نيز به‌گونه‌اي توجيه مي‌كند.(1)

صرف‌نظر از اشكالات بسيار جدي‌اي كه نسبت به پيش‌فرض‌هاي اين رأي در مورد معيار معنا‌داري وجود دارد، دربارة نظر وي درخصوص معناي گزاره‌هاي ديني، نكات زير قابل توجه است:

1. اديان آسماني مانند اسلام با توجه به هدفي كه در نظر دارند ـ تأمين سعادت ابدي ‌انسـان ‌ علاوه بر اخلاق و احكام عملـي، اعتقادات خاصي را نيز لازم مي‌دانند و پذيرش و ‌ايمان به آنها را جزو دين محسوب مي‌كنند. اين اعتقادات، نه به‌منزلة افسانه و اسطوره، بلكه حقايقي تلقي مي‌شوند كه پشتوانه و جهت‌دهندة عمل نيز هستند؛ براي مثال، اعتقاد به وجود خداي واحد با اوصاف كمالي مطلق، علاوه بر آنكه موجب مي‌شود كه تقرب به او به‌‌منزلة غايت نهايي اخلاق، و ملاك ارزش در نظام اخلاقي اسلام و نيز به‌‌منزلة منبع مشروعيت و حق در نظام حقوقي اسلام در نظر گرفته شود، به‌منزلة يك موجود حقيقي و سرچشمة هستي ساير موجودات در فلسفة اسلامي مورد بحث قرار مي‌گيرد. همچنين اعتقاد به معاد و جاودانگي نفس، علاوه بر آنكه پهنة پيامدهاي اعمال انسان را در ارزيابي اخلاقي افعال او تا بي‌نهايت وسعت مي‌بخشد، به‌‌‌عنوان يك بحث فلسفي و كلامي نيز مطرح مي‌شود. همچنين است ساير اعتقادات ديني مانند نبوت، ‌وحي و امثال آن، كه حقيقت‌اند نه افسانه و اسطوره.


1. براى آشنايى بيشتر با ديدگاه بريث وايت و نقدهاى آن، ر.ك:

W. W. Bartley, Morality and Religion III, Chapter 2, p.17-33.

البته مسئله زبان دين، و مفاد گزاره‌هاي ديني بحثي مبسوط است و بررسي همة جوانب آن و بحث دربارة آنچه در‌اين‌زمينه گفته شده، مجال ديگري مي‌طلبد؛

2. بسياري از دستورهاي عملي را كه از نوع احكام شريعت هستند نيز نمي‌توان به ارزيابي‌هاي اخلاقي صرف تحويل برد. احكام دين دربارة حدود، قصاص، ديات، قضاوت و مسائل حقوقي ديگر و همچنين اقتصاد و معاملات، و حتي عبادات، صِرف ارزيابي اخلاقي نيستند.

نتيجه آنكه، نيازمندي دين را به اخلاق، در معناداري گزاره‌هاي خود را نمي‌توان پذيرفت.

وابستگي‌هاي اخلاق به دين

در‌حقيقت، محور اصلي مباحث دين و اخلاق در غرب را، بررسي نيازمندي‌هاي اخلاق به دين تشكيل مي‌دهد. از طرفي، طرف‌داران اخلاق ديني همواره كوشيده‌اند تا نيازمندي‌هاي اخلاق را به دين نشان داده، وابستگي‌هاي مفهومي، معرفتي و انگيزشي اخلاق را به دين نمايان سازند و از سوي ديگر، حاميان اخلاق سكولار به نفي نيازمندي اخلاق به دين پرداخته، حوزة اخلاق را به‌طور كلي مستقل از دين پنداشته‌اند. حتي، همان‌طور كه پيش‌تر اشاره شد، برخي از آنان، دين و باورهاي ديني را براي اخلاق زيان‌بار دانسته‌اند. طرف‌داران اخلاق ديني، اغلب از راه «نظرية امر الهي» كوشيده‌اند تا اثبات كنند كه اخلاق هم در مقام ثبوت، يعني تعريف مفاهيم خود، و هم در مقام اثبات، يعني تصديق گزاره‌هاي خود، و حتي آگاهي از آنها به‌شدت نيازمند دين است. افزون بر آن مدافعان اخلاق ديني، دين و اعتقادات ديني را پشتوانه‌اي لازم براي اجراي احكام اخلاقي مي‌دانند و از اين طريق نيز بر نيازمندي اخلاق به دين تأكيد مي‌كنند.

در اين قسمت به بيان برخي از مهم‌ترين نيازمندي‌هاي اخلاق به دين مي‌پردازيم.(1)


1. براى توضيحات بيشتر در اين موضوع ر.ك:

Jonathan Berg, "How Could Ethics Depond on Religion?", in: A Companion to Ethics, p.525-533.

گفتنى است كه اين مقاله به قلم آقاى محسن جوادى ترجمه شده و در شمارة 14ـ13 مجلة نقد و نظر به چاپ رسيده است. همچنين، ر.ك:

Avi Sagi & Daniel Statman, Religion and Morality, p.20.

1. تعريف مفاهيم اخلاقي

همان‌طور كه در فصل دوم اشاره شد، در باب تعريف مفاهيم اخلاقي، سه نظرية عمده وجود دارد كه عبارت‌اند از نظريه‌هاي شهودگرايانه، غيرشناختي و تعريف‌گرايانه. نظريه‌هاي تعريف‌گرايانه به ديدگاه‌هايي اطلاق مي‌شد كه مفاهيم اخلاقي را قابل تعريف و تحليل مي‌دانند. اين دسته از نظريات، كه طيف گسترده‌اي از ديدگاه‌هاي مختلف را شامل مي‌شود، در تقسيم كلي ديگري به دو دسته طبيعت‌گرايي و متافيزيكي تقسيم مي‌شدند؛ دستة نخست، مفاهيم اخلاقي را با ارجاع به مفاهيم طبيعي و تجربي تعريف مي‌كردند و دستة دوم مي‌كوشيدند آنها را بر اساس مفاهيم فلسفي يا كلامي و الهياتي تعريف نمايند.

پيروان نظرية امر الهي، بر اين باورند كه مفاهيم اخلاقي را تنها در‌صورتي مي‌توان تعريف كرد كه آنها را به امر‌و‌نهي الهي ارجاع دهيم. از ديدگاه آنان، «كار خوب» يعني «كاري كه متعلَّق امر الهي است» و «كار بد» يعني «كاري كه متعلَّق نهي الهي است». بر اين اساس، اخلاق حتي در تعريف مفاهيم خود نيازمند به دين و گزاره‌هاي ديني است؛ زيرا تا خدايي نباشد [اعتقاد به وجود خدا] و نهي و امري نداشته باشد [اعتقاد به وحي و نبوت]، مفهوم «خوب» و «بد» و امثال آن هيچ‌گونه معنايي نخواهند داشت. البته همان‌طور كه در جاي خود گفتيم، ما اين نظريه را نمي‌پذيريم و بر اين باوريم كه براي درك معناي خوب و بد، نيازي به دين و گزاره‌هاي ديني نيست.(1)

2. تعيين ارزش‌هاي اخلاقي

يكي ديگر از نيازمندي‌هاي اخلاق به دين اين است كه دين ارزش‌هاي اخلاقي را تعيين مي‌كند. (البته دربارة چگونگي تشخيص افعال پسنديده و ارزشمند از افعال ناپسند يا بي‌تفاوت، مباني مختلفي وجود دارد كه در فصل پنجم به برخي از آنها اشاره كرديم). وقتي مي‌خواهيم ببينيم چه كاري را بايد انجام داد و چه كاري را نبايد انجام داد، در اين مسئله


1. ر.ك: فصل چهارم، نظرية امر الهى.

بحث مي‌شود كه خوبي و بدي كارها را از كجا بشناسيم؟ حدود و مرزهايش چيست؟ چه كاري با چه شرايطي خوب است و با چه شرايطي بد مي‌شود؟ چه كسي بايد اينها را تعيين كند؟ اينجاست كه برخي معتقدند اخلاق، در اين مقام نيز وابسته و نيازمند به دين است. دين بايد افعال ارزشي را در مقام اثبات، تعيين كند؛ يعني به كمك وحي الهي و علومي كه از اولياي خدا به‌وسيلة وحي و الهام به ما رسيده است، مي‌توانيم ارزش‌هاي رفتاري و حدود كارها را مشخص كنيم و تبيين نماييم كه چه كاري در چه حدي مطلوب است و ارزش اخلاقي دارد و برعكس، چه كاري فاقد ارزش اخلاقي يا ضد اخلاق است.(1)

اين نظريه نيز في‌الجمله مي‌تواند درست باشد؛ يعني در تعيين ارزش بسياري از جزئيات اعمال اختياري انسان، نيازمند دين و گزاره‌هاي ديني هستيم. عقل آدمي به‌تنهايي نمي‌تواند همة ارزش‌هاي اخلاقي را تعيين نمايد. در‌عين‌حال برخي از اصول ارزش‌هاي اخلاقي مانند خوبي عدالت و زشتي ظلم، بدون دين و باورهاي ديني قابل تشخيص هستند.

3. تعيين هدف ارزش‌هاي اخلاقي

يكي ديگر از نيازمندي‌هاي اخلاق به دين، مربوط به تعيين هدف و غايت افعال و ارزش‌هاي اخلاقي است. توضيح آنكه: اساس ارزش‌ها را غايات و اهداف افعال و رفتارها تشكيل مي‌دهد. به‌عبارت‌ديگر، ارزش رفتارهاي اخلاقي به غايات و اهداف آنهاست. چون ما اهداف مقدسي داريم كه براي ما مطلوبيت ذاتي دارند، بايد كارهايي را انجام دهيم كه ما را به آن اهداف مقدس برسانند، و اينجاست كه ارزش‌هاي اخلاقي، پديد مي‌آيند. با توجه به اين نكته، گفته مي‌شود كه هدف انسان رسيدن به قرب الهي است، و اين بالاترين هدفي است كه براي سير تكاملي انسان وضع مي‌شود، و ارزش رفتارهاي اخلاقي، از آنجا ناشي مي‌شود كه يا مستقيماً موجب قرب الهي مي‌شوند و يا زمينة تقرب به خدا را فراهم مي‌آورند. بر اين اساس رابطة دين و اخلاق و وابستگي اخلاق به دين چنين تبيين مي‌شود


1. ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، «دين و اخلاق»، قبسات، ش13، ص34.

كه در دين، خداوند شناخته مي‌شود و به‌عنوان هدف تكاملي انسان معرفي مي‌گردد، و از اينجا ارزش‌هاي اخلاقي پديد مي‌آيند؛ يعني اگر دين نبود و اين آموزه‌ها را براي ما ثابت نمي‌كرد، اصلاً ارزش‌هاي اخلاقي پايه و مايه‌اي نمي‌داشت. نتيجه آنكه، علي‌رغم استقلال قلمرو اخلاق و دين، خدمت بزرگ و ارزنده‌اي كه دين به اخلاق مي‌كند، اين است كه هدف والاي ارزش‌هاي اخلاقي را تعيين مي‌نمايد.(1)

4. ضمانت اجرايي ارزش‌هاي اخلاقي

بدون شك، برخلاف تصور سقراط، صرف شناخت افعال خوب و بد، نمي‌تواند علت تامة انجام يا ترك آنها باشد. ممكن است كسي ارزش‌هاي اخلاقي را به‌خوبي بشناسد و بداند، اما از عمل بر طبق آنها خودداري نمايد. افزون بر اين، بر اساس روان‌شناسي انسان مي‌توان گفت كه اگر نگوييم همة انسان‌ها، دست‌كم بسياري از آنها، تا تشويق يا تنبيهي نباشد، چندان رغبتي به انجام كارهاي خوب و ترك كارهاي بد از خود نشان نمي‌دهند.(2) بنابراين مي‌توان گفت كه بدون دين و برخي آموزه‌هاي ديني، همچون اعتقاد به عدالت الهي، وجود معاد و حسابرسي به اعمال بندگان، اكثريت مردمان چندان التزامي به اصول و ارزش‌هاي اخلاقي نخواهند داشت. درواقع مصلحت‌خواهي، خودگرايي و حب ذات در همة مسائل، از جمله مسائل اخلاقي، گريبان‌گير عموم انسان‌هاست، و كمتر كسي را مي‌توان يافت كه صرفاً به دليل عشق به حقيقت و عشق به خداوند، به ارزش‌هاي اخلاقي و هنجارهاي ديني پايبند باشد. بسياري به سبب شوق به بهشت و نعمت‌هاي آن و بسياري ديگر به دليل هراس از جهنم و نقمت‌هاي آن است كه به رفتارهاي اخلاقي تن مي‌دهند و خود را مقيد به انجام كارهاي خوب و ترك كارهاي بد مي‌كنند. بي‌ترديد در‌اين‌زمينه نيز دين مي‌تواند با ارائة


1. همان.

2. See: Jonathan Berg, "How Could Ethics Depond on Religion?", in: A Companion to Ethics, p.531-532.

تضمين‌هاي لازم و بيان تأثيرات و فوايد دنيوي و اخروي افعال اخلاقي، آدميان را به سمت عمل به ارزش‌هاي اخلاقي سوق دهد. دين با بيان عالي‌ترين وعده‌ها براي انجام كارهاي خوب و دردناك‌ترين وعيدها براي ارتكاب كارهاي بد، موجب به فعليت رسيدن ارزش‌هاي اخلاقي مي‌شود. اصولاً براي برخي از ارزش‌هاي اخلاقي مانند «ايثار» جز با استمداد از دين و آموزه‌هاي ديني نمي‌توان توجيه معقولي ارائه داد. ايثار و از‌خودگذشتگي بر اساس ديدگاه مادي و ماترياليستي هيچ‌گونه توجيه معقولي ندارد.

5. عدم امكان اخلاق سكولار

گاهي براي تحكيم نياز اخلاق به دين، گفته مي‌شود براي كسي كه معتقد به دين و ماوراي طبيعت نيست، اخلاق هيچ معنايي ندارد؛ زيرا در اخلاق ارزش‌هاي غيرمادي مطرح مي‌شوند؛ ارزش‌هايي كه احياناً هيچ منفعت مادي‌اي براي انسان ندارند. اگر كسي غير از ماده را قبول نداشته باشد چگونه مي‌تواند اين ارزش‌هاي معنوي و غيرمادي را بپذيرد! اما انصاف اين است كه اخلاق به معنايي كه در مكتب‌هاي مختلف مطرح مي‌شود، طوري نيست كه هميشه متوقف بر پذيرش دين باشد. اخلاقي كه مبتني بر اصالت لذت، اصالت نفع، اصالت جمع يا وجدان باشد هيچ توقفي بر دين ندارد. حتي ماترياليست‌ها نيز مي‌توانند اخلاق را بر اساس اين مباني بپذيرند و بگويند مفاهيم اخلاقي هر‌چند مفاهيمي مادي نيستند اما مبنايشان طبيعت و ماده است. ماده وقتي به حدي از كمال و پيچيدگي مي‌رسد، توانايي درك اين مفاهيم را كسب مي‌كند. به زندگي اجتماعي تن مي‌دهد، آداب و رسوم اجتماعي را مي‌پذيرد و براي اينها هم ارزش قائل مي‌شود. صرف‌نظر از مخدوش بودن اين مبنا، وقتي صرفاً در حوزة اخلاق بحث مي‌كنيم، نمي‌توانيم بگوييم كسي كه به خدا و قيامت اعتقاد ندارد، نمي‌تواند هيچ مكتب اخلاقي‌اي را بپذيرد. بنابراين نمي‌توان اصل امكان تحقق اخلاق سكولار را نفي كرد. اشكالي اگر هست در بينش فلسفي و جهان‌بيني آنهاست. به‌عبارت‌ديگر، بدون دين نيز مي‌توان يك اخلاق حداقلي داشت،

همان‌طور كه در جوامع غربي مشاهده مي‌كنيم؛ اما اخلاق حداكثري و اخلاقي كه انسان را به كمال نهايي برساند، بدون دين امكان‌پذير نيست.

تبيين ديدگاه مورد قبول

تا اينجا سه نظرية كلي را در باب ارتباط دين و اخلاق بيان كرديم؛ اكنون نوبت تبيين نظرية مورد قبول است.(1) به نظر مي‌رسد نخستين و مهم‌ترين گام در اين راستا، تعريف دين و اخلاق است. پيش‌تر ديديم هر‌كدام از نظريه‌هاي ياد‌شده، تعريف و تلقي خاصي از دين و اخلاق دارند و همين امر موجب ارائة آن نظريه خاص دربارة رابطة ميان آنها شده است. در نظرية تباين، تعريف خاصي از دين و اخلاق مورد نظر بود. به عقيدة طرف‌داران اين نظريه، دين‌داري يعني اينكه انسان خدا را بشناسد، به او معتقد شود، و عبادتي هم انجام دهد. همين تلقي نادرست از دين، مبناي افكار سكولاريسم و گرايش‌هاي سكولاريستي در غرب شده است. تلقي رايج از دين در غرب، به‌جز موارد استثنايي در بعضي از مكاتب و محافل كاتوليك و امثال آن، اين است كه دين هيچ ربطي به مسائل ديگر ندارد. دين را نوعي گرايش و احساس مي‌دانند كه انسان نسبت به خدا دارد و براي ارضاي اين گرايش و احساس و نياز رواني لازم است به معبد رود. هيچ دليلي هم نمي‌توان براي واقعيت داشتن اين احساسات و گرايش‌ها، اقامه كرد. صرفاً يك احساس و تجربة شخصي و معنوي است كه در انسان وجود دارد.

اخلاق را نيز در ارتباط با رفتارهاي اجتماعي انسان معنا مي‌كنند. اخلاق يعني ارزش‌هايي كه در رفتارهاي اجتماعي انسان مطرح مي‌شود؛ مثل اينكه انسان‌ها بايد با هم چگونه باشند، انسان بايد خوش‌اخلاق باشد، خوش‌رفتار باشد، خوش‌رو باشد، درستكار باشد، راست بگويد و عدالت را رعايت كند. همة اينها مصاديق اخلاق است. هر‌چند ممكن است برخي از اينها جنبة پايه‌اي داشته باشند و بتوان آنها را مبنا و اساس ساير


1. ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، «دين و اخلاق»، قبسات، ش13، ص34ـ37.

ارزش‌هاي اخلاقي دانست. به‌هر‌حال قلمرو اخلاق منحصر در روابط اجتماعي انسان‌هاست. طبيعي است اگر تلقي ما از دين و اخلاق چنين چيزي باشد، ديگر نمي‌توان از رابطة ميان آن دو سخن گفت. اخلاق رابطة ميان انسان‌ها را بررسي مي‌كند، و دين رابطة فرد انساني را با خدا بيان مي‌كند.

به نظر مي‌رسد، ضعف اساسي اين نظريه در همين تلقي نادرستي است كه از دين و اخلاق دارد. قلمرو اخلاق منحصر به روابط اجتماعي انسان‌ها نيست. همچنان‌كه اخلاق تنها صفات و ملكات نفساني را شامل نمي‌شود، بلكه همة رفتارها و ملكات انساني كه قابل مدح و ذم بوده، صبغه ارزشي داشته باشند، خواه مربوط به رابطة انسان‌ها با يكديگر، يا رابطة انسان با خدا، يا رابطة انسان با خود و يا حتي رابطة انسان با طبيعت، در حوزة اخلاق قرار مي‌گيرند. دين نيز منحصر در بيان رابطة انسان با خدا نيست. در قرآن كريم و كتب حديثي ما هزاران مسئلة ديگر در حوزه‌هاي مختلف فردي، اجتماعي، سياسي و بين‌المللي مطرح است كه همة آنها جزو دين به‌حساب مي‌آيند. البته دين مورد نظر ما، دين حق و مبتني بر وحي راستين الهي، يعني اسلام است؛ نه هر‌چيزي كه در دنيا با نام دين شناخته مي‌شود. با نگاهي گذرا به منابع اسلامي دانسته مي‌شود كه اسلام به همة اين مسائل پرداخته است. يكي از واضح‌ترين مطالب مربوط به اسلام اين است كه هم دربردارندة اعتقادات است، هم اخلاقيات و هم احكام. بر اين اساس، دين همه شئون زندگي انسان را در‌بر مي‌گيرد و اختصاص به رابطة انسان با خدا ندارد.

البته بايد توجه داشت كه اين سخن به معناي آن نيست كه مثلاً قواعد حساب، هندسه، فيزيك و شيمي را هم جزو دين به‌حساب آوريم. صرف روابطي كه ميان پديده‌ها وجود دارد، يعني روابط علّي و معلولي ميان تركيبات فيزيكي و شيميايي يا فعل و انفعالات فيزيكي و امثال آنها، ربطي به دين ندارد. اما از‌آن‌جهت كه اين امور در زندگي انسان نقش دارند و همة اينها به نحوي با تكامل آدمي در ارتباط‌اند، از بعد ارزشي خود در قلمرو دين قرار مي‌گيرند. به يك معنا مي‌توان ادعا كرد كه هيچ چيز از قلمرو دين خارج نيست. هر پديده‌اي

در اين عالم، از نظر ديني، حكم و ارزشي خواهد داشت؛ دست‌كم، حكم حلّيّت و اباحه دارد، كه باز هم دين بايد اين حكم را صادر كند.

نهايتاً، ديدگاه قابل قبول‌تر براي ما اين است كه اخلاق جزئي از دين به‌حساب آيد؛ يعني ما رابطة دين و اخلاق را رابطه‌اي ارگانيكي، همچون رابطة تنة درخت با كل درخت مي‌دانيم. دين به مثابه درختي مي‌ماند كه ريشه آن، همان عقايد است، تنه‌اش اخلاق و شاخ و برگش، احكام هستند.

گفتني است كه گاهي منظور از اخلاق همان مسائل و موضوعات و محمولات است (صرف‌نظر از آن نظريه‌اي كه دين دربارة اخلاق دارد يا روشي كه براي ارزشيابي اخلاق‌ها ارائه مي‌دهد)، كه در‌اين‌صورت مي‌توان گفت دين و اخلاق دو حوزة مستقل دارند؛ به‌گونه‌اي‌که شخص مي‌تواند بدون اعتقاد به دين، يك نوع اخلاقي را بپذيرد. بر اين اساس، اخلاق لزوماً در حوزة دين و جزو دين نيست. اگر اخلاق را اين‌گونه تعريف كرديم، رابطة آن با دين يك نوع عموم و خصوص من وجه مي‌شود.

نكتة ديگري كه لازم است در پايان اشاره كنيم اين است كه بر اساس تحليلي كه ما از مفاهيم و گزاره‌هاي اخلاقي ارائه داديم و آنها را حاكي از روابط واقعي ميان افعال اختياري انسان و كمال نهايي آدمي دانستيم، اخلاق متوقف بر دين نيست؛ يعني در اصل اين نظريه هيچ اعتقادي اخذ نشده است. كسي، مي‌تواند اين نظريه را بپذيرد، بي‌آنكه به اعتقادات يا دستورهاي ديني پايبند باشد. اما وقتي كه بخواهيم كمال نهايي را بشناسيم و رابطة ميان افعال اختياري را با كمال نهايي كشف كنيم، اينجاست كه به‌شدت نيازمند دين هستيم؛ هم نيازمند به اصول و اعتقادات ديني و هم نيازمند به محتواي وحي و نبوت.

توضيح آنكه: هر‌كسي ممكن است تحليل خاصي از كمال نهايي انسان داشته باشد؛ مثلاً در نظرية ارسطو، اعتدال قواي سه‌گانة غضبيه، شهويه و عاقله، و حاكميت عقل بر ساير قوا، كمال نهايي است. برخي ديگر ممكن است همسازي و سازگاري انسان با محيط را كمال نهايي بپندارند. در‌اين‌صورت هيچ نيازي به دين پيدا نمي‌شود. اما به عقيدة ما، كه در جاي

خود آن را اثبات مي‌كنيم، كمال نهايي انسان، تقرب به خداوند است. بنابراين اگر بخواهيم كمال نهايي انسان را مشخص نماييم، ناچاريم مسئلة خدا را مطرح كنيم. اينجاست كه اين نظريه با اعتقادات ديني ارتباط برقرار مي‌كند. همچنين براي تشخيص كارهاي خوب كه با كمال نهايي انسان رابطه دارند، بايد مسئله خلود و جاودانگي نفس را در نظر بگيريم تا اگر بين پاره‌اي از كمالات مادي با كمالات ابدي و جاودانه تعارضي ديده شد، بتوانيم ميان آنها ترجيحي قائل شويم و بگوييم فلان كار بد است؛ نه از‌آن‌جهت كه نمي‌تواند كمال مادي براي ما به وجود آورد، بلكه از‌آن‌جهت كه با يك كمال اخروي در تعارض است. پس بايد اعتقاد به معاد هم داشته باشيم.

افزون بر اين، عقل تنها مي‌تواند مفاهيمي كلي را دربارة رابطة ميان افعال اختياري و كمال نهايي به دست آورد و اين مفاهيم كلي براي تعيين مصاديق دستورهاي اخلاقي چندان كارايي ندارند؛ مثلاً عقل مي‌فهمد كه عدل خوب است، اما اينكه عدل در هر موردي چه اقتضايي دارد و چگونه رفتاري در هر موردي عادلانه است، در بسياري موارد روشن نيست، و عقل به‌خودي‌خود نمي‌تواند آنها را مشخص كند؛ مثل اينكه آيا در جامعه، حقوق زن و مرد بايد كاملاً يک‌سان باشد يا بايد تفاوت‌هايي ميان آنها وجود داشته باشد، و كدام‌يك عادلانه است، و اگر بايد تفاوت‌هايي داشته باشند، چه اندازه و در چه مواردي است. بديهي است كه عقل آدمي نمي‌تواند به‌خودي‌خود اين موارد را كشف كند؛ زيرا وقتي مي‌تواند چنين مواردي را تشخيص دهد كه بر همة روابط كارهاي اختياري انسان با غايات و نتايج نهايي آنها، و تأثيرات دنيوي و اخروي‌شان احاطة كامل داشته باشد، و چنين احاطه‌اي براي عقل عادي بشر ممكن نيست. پس براي اينكه مصاديق خاص دستورهاي اخلاقي را به دست آوريم، باز هم احتياج به دين داريم. اين وحي است كه دستورهاي اخلاقي را در هر مورد خاصي با حدود خاص خودش و با شرايط و لوازمش تبيين مي‌كند، و عقل به‌تنهايي از عهدة چنين كاري برنمي‌آيد.

نتيجه آنكه، نظريه ما در باب مفاهيم و قضاياي اخلاقي نيز، در شكل كاملش، هم به

اصول اعتقادي دين (اعتقاد به خدا و قيامت و وحي) نيازمند است و هم به محتواي وحي و دستورهاي دين. طبعاً بايد بگوييم كه اخلاق در هيچ صورتي از دين جدا نيست؛ نه از اعتقادات ديني و نه از دستورهاي ديني. نه‌تنها جدا نيست كه در هيچ موردي بي‌نياز از دين نيستيم. پس بر اساس نظرية مختار، ما، هم در تعيين مصداق هدف نهايي اخلاق و ملاك ارزش‌گذاري، و هم در مقام تشخيص و تعيين افعال ارزشمند، ضد‌ارزش و بي‌تفاوت، به‌شدت نيازمند اعتقادات و دستورهاي دين هستيم.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org