صدا/فیلم | اندازه |
---|---|
قسمت اول | 2.91 مگابایت |
قسمت دوم | 3 مگابایت |
بسم الله الرحمن الرحيم
آنچه پيش رو داريد سخنان حضرت آيتالله مصباح يزدي (دامت بركاته) به مناسبت سالگرد رحلت آيتالله العظمي بهجت است كه در تاريخ 1389/02/26 ايراد فرمودهاند.
بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و الصّلوة و السّلام علي سيد الانبياء و المرسلين حبيب اله العالمين ابيالقاسم محمّد و علي آله الطيبين الطاهرين المعصومين.
اللهم کن لوليک الحجة بن الحسن صلواتک عليه و على آبائه في هذه الساعة و في کلّ ساعة ولياً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دليلاً و عيناً حتي تسکنه ارضک طوعاً و تمتعه فيها طويلاً.
تقديم به روح ملکوتي امام راحل و مراجع بزرگ تقليد مخصوصاً آيتالله العظمي بروجردي و حضرت آيتالله العظمي بهجت رضواناللهعليهم صلواتي اهدا ميکنيم.
همانطور که مستحضريد اين جلسه به مناسبت بزرگداشت سالروز ارتحال مرجع عظيمالشأن اسلام حضرت آيتالله العظمي بهجت رضواناللهعليه برقرار شده است. اميدواريم خداي متعال توفيق دهد مطالبي مطرح شود که موجب رضاي خدا و شادي قلب آقا امام زمان عجلاللهتعاليفرجهالشريف و شادي روح آن مرحوم باشد.
او هدف خلقت را شناخت
اگر از بنده بخواهند «آيتالله بهجت را در يک جمله معرفي کن» من به اندازه فهم و بر طبق سرمايه عقلي ومعرفتي خودم ميگويم آقاي بهجت کسي بود که فهميد براي چه آفريده شده است و دانست چه راهي را بايد طي کند تا به مقصد خلقت برسد. او اين راه را پيمود و سعي کرد در طول زندگياش به ديگران هم معرفي کند. البته ديگران ممکن است تعريفهاي بهتر، جامعتر و کاملتري ارائه دهند.
حال اگر بخواهيم اين سخن که «مرحوم آيتالله العظمي بهجت دانست براي چه آفريده شده است» را تحليل کنيم، بايد بگوييم که اين مطلب چند پيشفرض دارد:
ـ اول اينکه ما براي هدفي آفريده شدهايم.
ـ دوم اينکه براي رسيدن به آن هدف بايد با رفتار اختياري خودمان قدم برداريم و به سوي آن حرکت کنيم.
ـ و در نهايت، راهي که بايد بپيماييم راهي مشخص است که اگر آن را شناختيم و پيموديم، به مقصد ميرسيم، اما اگر آن را نشناختيم يا در پيمودن آن تنبلي کرديم، به مقصد نخواهيم رسيد.
اين امور، پيشفرضهاي اين جملهاند. و اينها يک سلسله مسايل بسيار حياتي هستند که هر انسان عاقل و آگاهي بايد به آنها توجه کند. و پاسخ اين سؤالها را بيابد که:
براي چه خلق شده؟ براي چه هدفي بايد زندگي کند؟ و چگونه بايد به آن هدف برسد؟
پاسخ تفصيلي اين سوالات به چندين جلسه بحث نياز دارد. خداي متعال راه را براي ما آسان کرده و جواب اين سوالات را در قرآن کريم آورده، و به وسيله پيغمبر اکرم و ائمه معصومين صلواتاللهعليهماجمعين براي ما تبيين نموده است تا بتوانيم به استناد همين مطالب، راه خودمان را پيدا کنيم و به مقصود برسيم.
هدف نهايي خلقت
همه ما با اين آيه آشناييم: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ »1 ترجمه آيه خيلي روشن است؛ خداي متعال ميفرمايد: «من جن و إنس را نيافريدم، مگر براي اينکه مرا عبادت کنند.» همه به اين مطلب معتقديم، اما شايد براي بسياري از ما اين سؤال مطرح باشد که مگر خدا به عبادت ما نياز داشت که انسان را براي عبادت آفريد؟ بر اساس آنچه از قرآن استفاده ميشود، تنها دو موجود، مکلف هستند. خداوند ميفرمايد «من اين دو موجود را نيافريدم، مگر براي اينکه مرا عبادت کنند.» خدا از عبادت اينها چه هدفي داشت؟ شايد بسياري از کوتهنظران گمان کنند که همانطور که انسانها معمولاً علاقه دارند که ديگران در برابرشان خضوع کنند، خم و راست شوند ـ در مورد برخي هملباسهاي بنده ـ بگويند «يار امام خوش آمد» و دستشان را ببوسند، خداي متعال هم چنين خواستهاي دارد؛ انسانها را آفريده تا در مقابلش به خاک بيفتند و سجده کنند! اما همه ميدانيم که اين، تصور درستي نيست. خداي متعال به چيزي نياز ندارد و از عبادت ما هم بهرهاي نميبرد. بسيار کوتهفکري است که تصور کنيم خدا از خم و راست شدن ما خوشش ميآيد و براي همين هم ما را آفريده است! قطعاً اين فکر، فکر غلطي است. پس معناي اين سخن چيست؟ اجمالاً در آيات کريمه قرآن به هدف خلقت انسان اشاره شده است. در يکجا ميفرمايد: «الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً ...؛ ما مرگ و زندگي شما را آفريديم تا شما را آزمايش کنيم.»2 خدا اين عالم را که ترکيبي از موت و حيات است، براي اين آفريده است که ما را بيازمايد تا مشخص شود کدام يک نيکوکارتريم. اين آيه در مقايسه با آيهي «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيعْبُدُونِ»، مطلب متبايني ندارد؛ بلکه يا اينها يک مطلباند، يا يکي مقدمه ديگري است. از توجه به اين دو آيه در کنار هم، متوجه ميشويم که آن «احسن عمل» که خداي متعال از ما انتظار دارد، چيزي جز عبادت پروردگار نيست. وقتي ميفرمايد شما را آفريدهام تا مشخص شود که کدام يک نيکوکاتريد، يعني نيکوکارتر آن کسي است که بهتر عبادت خدا را انجام دهد؛ چراکه براي خلقت، هدف ديگري وجود ندارد.
در جاي ديگر ميفرمايد: «... وَلاَ يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ * إِلاَّ مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَلِذَلِكَ خَلَقَهُمْ ...»3: ما ا نسانها را آفريديم براي اينکه به آنها رحمت بورزيم. اين آيه هم وقتي کنار آن دو آيه بيايد، معلوم ميشود که خداي متعال انسان را براي رحمت خاصي آفريده است که ساير موجودات ظرفيت درک آن را ندارند؛ تنها انسان و شايد تا حدي هم جنيان ميتوانند آن رحمت را درک کنند. بحثهاي عقلي هم همين معنا را افاده ميکند که خداي متعال هدفي جز افاضه فيض و رساندن رحمت ندارد و براي خودش چيزي نميخواهد. او فقط ميخواهد رحمتش به ديگران برسد. پس معناي اينکه ميفرمايد: «ما شما را جز براي عبادت نيافريديم» اين است که اگر ميخواهيد به آن رحمتي برسيد که بالاترين رحمتهاست و هيچ موجودي لياقت درک آن را ندارد، راهش عبادت است.
به طور خلاصه ميتوان گفت: خداوند ما را آفريده تا مشخص شود که کدام نيکوکارتريم، و نيکوکارتر کسي است که خدا را بهتر عبادت کند، و بعد با عبادت خدا انسان لياقت آن رحمتي را مييابد که براي آن خلق شده است؛ «وَلِذَلِكَ خَلَقَهُمْ». با استفاده از آيات کريمه قرآن و روايات فراواني که در اينباره آمده است، ميفهميم که آن رحمت، عنوان عامي دارد که آن «قرب خدا» است.
وقتي پاي درک ما ميلنگد
اين سؤال هم مطرح ميشود که اين چه رحمتي است که راه رسيدن به آن عبادت است؟ چرا جز از راه عبادت لياقت درک آن حاصل نميشود؟ اين مسألهاي بسيار پيچيده و مشکل است و اگر صرفاً از راه عقل خودمان بخواهيم به جواب آن برسيم، نبايد توقع داشته باشيم که کاملاً اين مسأله را حل کنيم. اجمالاً با استفاده از آيات کريمه قرآن و روايات فراواني که در اينباره آمده است، ميفهميم که آن رحمت يک عنوان عامي دارد که قرب به خداست؛ به همين دليل هم در فرهنگ اسلامي ميگوييم «نماز و هر کار ديگري را بايد قربة الى الله انجام داد.» قربة الى الله به چه معناست؟ اينکه ميگوييم نماز ميخوانيم تا به خدا نزديک شويم، اين نزديک شدن به خدا يعنيچه؟ حقيقت قرب چيست؟ بنده که تا به حال هفتاد و چند سال از عمرم گذشته است، حقيقت اين معنا را نفهميدهام. آنچه ميفهميم معنايي کلي و مبهم است.
روايتي در معتبرترين کتابهاي روايي شيعه چون اصول کافي و بسياري از کتب معتبر ديگر با سندهاي متعدد ـ سند بعضي از آنها هم صحيح است ـ ذکر شده و مشابه مضمون آن را هم اهل تسنن با سندهاي خودشان در صحيح بخاري و در مسند احمدبنحنبل نقل کردهاند. حضرت امام رضواناللهعليه هم در کتاب چهل حديثشان اين حديث را تفسير کردهاند. قبل از ايشان هم مرحوم شيخ بهايي در کتاب اربعين، اين حديث را شرح دادهاند. در همه اين نقلها تعبيرات، نزديک به هم است؛ بعضي از عبارتها خيلي مفصل و بعضي مختصرتر است. آن عبارتي که تقريبا مشترک بين همه نقلهاي شيعه و سني و کتابهاي اصول کافي، محاسن برقي و دهها کتاب معتبر ديگر شيعه است، اين است که خداوند ميفرمايد: «لَا يَزَالُ عَبْدِي يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّوَافِلِ مُخْلِصاً لِي حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا ...»4 در بعضي از نقلها عبارت «و لسانه الذي ينطق به» هم هست. مضمون اين روايت اين است که: بندهي مؤمن همواره به وسيله انجام نوافل و مستحبات به من نزديک ميشود؛ يَتَقَرَّبُ يعني کمکم نزديک ميشود، آن قدر نزديک ميشود تا به حدي ميرسد که محبوب من ميشود. وقتي محبوب من شد، اين آثار بر آن مترتب ميشود: «كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ ...»: من ميشوم گوشي که با آن ميشنود، چشمي که با آن ميبيند، دستي که با آن حرکت ميکند و اشياء را ميگيرد. من چشم و گوش و دست او ميشوم : (در يک نقلي، پا و در يک نقلي، زبان هم گفته شده است) زباني که با آن سخن ميگويد. خيلي تعبير عجيبي است؛ خداوند ميفرمايد: «بنده به جايي ميرسد که من چشم و گوش او ميشوم». فکر کنيد ببينيد اين چه مقامي است که مخلوقي که «أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ وَ آخِرُهُ جِيفَة»5 است، ميشود محبوب خدا. بزرگان در شرح و تفسير اين روايت خيلي زحمت کشيدهاند، وجوه مختلفي هم ذکر کردهاند. مرحوم شيخ بهايي ميفرمايد: «ارباب قلوب، معانياي از اين روايت درک ميکنند که قابل بيان نيست و من سعي ميکنم توضيحي بدهم که قابل فهم باشد.» سپس توجيهي براي معناي اين روايت ارائه ميکند. مقصودم اين است که همان طور که ما از اين عبارات تعجب ميکنيم، بزرگان از علما مثل شيخ بهايي، مرحوم مجلسي و مرحوم امام رضواناللهعليهماجمعين براي شرح و تفسير اين روايت، خيلي زحمت کشيدهاند و شايد در آخر هم اعتراف کردهاند که اين کُنه مطلب نيست، بلکه اين تفاسير، چيزهايي است که ما ميتوانيم بگوييم. نفرمودهاند اينها که گفتيم، چيزهايي است که ميفهميم، بلکه گفتهاند ارباب قلوب، چيزهايي ميفهمند که نميشود گفت؛ يعني اين مطالب چيزي است که ميتوانند بگويند.
نميفهميم چون نرسيدهايم
با توجه به اين مطلب، سؤال ديگري که براي انسان پيدا ميشود اين است که معناي اين سخن که انسان ميتواند به مقامي برسد که نميتوان گفت، چيست؟ بسياري از آيات و روايات، مقامات و اوصاف مؤمنين را بيان کرده است که کم و بيش قابل فهم است؛ مثلاً در اوصاف مؤمنين در بهشت گفته شده که قصرهايي از طلا و نقره دارند، همسراني مثل لؤلؤ و مرجان، و نوشيدنيهايي از عسل مصفا و شراب طهور که مايهي لذت شاربين است: «... مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشَّارِبِينَ ...»6 و از اين نمونهها در آيات و روايات فراوان آمده است که کم و بيش قابل فهم است. اينکه قيد «کم و بيش» را آوردم، از اين جهت است که همين مطالب هم کاملاً براي ما قابل فهم نيست؛ نهر عسل و نهر شراب باز براي ما قابل فهم نيست؛ نهر شراب به چه کار ما ميآيد؟ چه طور ميتوان از نهر عسل خورد؟ انسان يک مقدار عسل که ميخورد، دلزده ميشود؛ نهر عسل به چه معناست؟ نه يک نهر، بلکه مؤمن، انهاري از عسل دارد؛ «... وَأَنْهَارٌ مِّنْ عَسَلٍ مُّصَفًّى ...»7. اگر چه فهم اين نعمات و مقامات هم مقداري مشکل است، ولي نهايتاً انسان ميتواند تصوري از آن داشته باشد، اما اين مطلب که اموري وجود داد که اصلاً نميتوان فهميد، به چه معناست؟ بنده هم حقيقت آنها را نميفهمم، اما اگر بتوانم، تبيين کنم که چه اموري وجود دارد که انسان نميتواند بفهمد، باز موفق بودهام. فکر ميکنم با برخي مثالها ميتوان اين مطلب را روشن کرد. مولوي در مثنوي مثال معروفي آورده است؛ ميگويد به طفل نابالغ نميتوان فهماند که اشخاص بالغ چه لذتي از همسرانشان ميبرند. وقتي بخواهند اين لذتها را توصيف کنند، ميگويند: مثل عسل، شيرين است. با اينکه مزه عسل ربطي به آن موضوع ندارد و نوع ديگري از لذت است، ولي به عنوان تشبيه از چنين مثالهايي استفاده ميکنند. همه ما دوران کودکي را تجربه کردهايم و ميدانيم که در آن دوران اصلاً نميدانستيم که چنين لذتي وجود دارد، نميفهميديم اين لذت چه طور لذتي است و نميتوانستيم هيچ تصوري از آن داشته باشيم. اگر کسي ميخواست کيفيت آن را توضيح دهد، به قول مولوي بايد ميگفت: مثل عسل شيرين است. اين مثل معروفي است که ميگويند وقتي انسان در حدّ ناقصي قرار دارد، لذتهايي را که مربوط به اشخاص کاملتر است، نميفهمد.
مثالهاي ديگري هم وجود دارد که با بيان آنها ميتوانيم کموبيش تصور کنيم که اصلاً مقاماتي وجود دارد که ما نميتوانيم حقيقت آنها را درک کنيم. مثلاً همه ما دوران مدرسه را تجربه کردهايم. اگر وقتي که ميخواستند به ما چهار عمل اصلي رياضيات را ياد دهند، ميگفتند: شما بعداً معادله دومجهولي را هم ميخوانيد و آن فرمولي دارد و بايد ياد بگيريد که چگونه معادله دومجهولي را حل کنيد، ميگفتيم: معادله يعنيچه؟ دومجهولي يعنيچه؟ در سني که ما تازه جمع و تفريق را ميخوانديم، اصلاً نميتوانستيم از معادله دومجهولي تصوري داشته باشيم. کمکم بالاتر آمديم و مسايل جديدي برايمان مطرح شد و توانستيم صورت مسألهاش را ياد بگريم. کساني که رياضيات عالي خواندهاند، ميگويند در رياضيات، مسايلي وجود دارد که ليسانسهاي رياضيات هم تصوري از آن ندارند؛ يعني کساني که چند سال در دانشگاه رياضيات محض خواندهاند، هنوز تصوري از بعضي از مسايل رياضيات ندارند.
زماني بنده يکي از نوابغ رياضي را در انگلستان ديدم و از او مسئلهاي را سؤال کردم؛ گفتم: ما از قبل ياد گرفته بوديم که اجسام سه بُعدياند و داراي طول و عرض و ارتفاع هستند، اما اخيراً طبق بعضي از نظريات فلسفي گفته ميشود: عالم مادّه چهار بُعدي است و بُعد چهارم آن زمان است؛ يعني غير از طول، عرض و ارتفاع، بُعد ديگري هم به نام زمان دارد. (چهار بُعدي بودن عالم مادّه، کموبيش مسئلهي معروفي است و در کتابهاي بسياري به آن اشاره شده است؛ البته در فلسفه ما، به گونهاي، و بر اساس نظريهي نسبيّت انيشتين و نظريات غربي به گونهي ديگر تفسير ميشود.) من از آن نابغه رياضي پرسيدم: ما تصوري از بُعد چهارم عالم مادّه پيدا کردهايم، آيا ميتوان بُعد پنجمي هم براي عالم فرض کرد؟ ايشان گفت: «اتفاقاً اساتيد ما معتقدند که براي عالم تا بُعد هفتم هم ميتوان فرض کرد.» حقيقت اين است که بنده هيچ تصوري از بُعد پنجم و ششم ندارم و معناي آن را هم نميدانم، ولي اين سؤال به ذهنم آمده بود که آيا ميتوان بُعد پنجم هم براي عالم فرض کرد؟ او گفت: «بله، تا بُعد هفتم را هم تصور کردهاند و حالا درصددند ببينند آيا ابعاد ديگري بيش از اين هم ميتوان براي عالم فرض کرد يا نه؟» بعد از او پرسيدم آيا ميتوانيم بگوييم تعداد ابعاد عالم به جايي ميرسد که وجود بيش از آن ابعاد، محال باشد؛ مثلاً بگوييم محال است عالم بيش از هزار يا دو هزار يا ده هزار بُعد، داشته باشد؟ ايشان گفت: «هيچ دليلي براي چنين حرفي نداريم؛ مثل اين است که ما بگوييم از يک نقطه بينهايت خط خارج ميشود. از تقاطع سه خط مستقيم در يک نقطه، باز ميتواند يک خط ديگري خارج شود و هيچ حدّ و حصري ندارد.»
منظورم اين است که در اين مسألهي به اصطلاح هندسي که آيا ميتوان بُعد پنجمي براي عالم تصور کرد يا نه؟ اصلاً خود بنده تصور روشني از صورت اين مسأله ندارم که مثلاً اگر بُعد پنجمي در کار باشد، چگونه خواهد بود، اما با مقايسه ميتوان تصور مبهمي از آن در ذهن داشت؛ به اين صورت که ذهن سه بُعد و چهار بُعد را تحليل ميکند و ميگويد: سه بُعد از اضافه شدن يک بُعد به دو بُعد به وجود آمده است و بعد از اضافه شدن يک بُعد ديگر، چهار بُعد حاصل شده است، پس اين ذهن، ابائي از اضافه کردن بُعد پنجم هم ندارد، و بعد از قياس به آن ابعاد، چيز مبهمي تصور ميکند.
مقاماتي هم که خداوند براي انسان خلق کرده است، مقاماتي است که به استناد آيات و روايات فراوان ـ البته با رعايت دقّتهاي لازم ـ به دست ميآيد، مقاماتي است که جز با نظير اين تشبيهات، نميتوان تصوري از آن داشت. انسان زماني به کنه آن مقامات پي خواهد برد که خدا نصيبش کند و واجد آن شود. آن وقت ميفهمد که اين مقامات چيست.
نمونه انسانهاي به مقصد رسيده
اما امشب، هم شب شهادت حضرت زهراء سلاماللهعليهاست و هم سالگرد رحلت آيتالله العظمي بهجت است. اين نکته را يادآوري کردم تا به روايتي که از دوران نوجواني شنيدهام و برايم جاي تعجب داشت، اشاره کنم. روايت از رسول خدا صلياللهعليهوآله است که ميفرمايند: «وَ اما ابْنَتِي فَاطِمَةُ فَإِنَّهَا سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ ... مَتَى قَامَتْ فِي مِحْرَابِهَا بَيْنَ يَدَيْ رَبِّهَا جَلَّ جَلَالُهُ زَهَرَ نُورُهَا لِمَلَائِكَةِ السَّمَاءِ كَمَا يَزْهَرُ نُورُ الْكَوَاكِبِ لِأَهْلِ الْأَرْضِ وَ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِمَلَائِكَتِهِ: يَا مَلَائِكَتِي انْظُرُوا إِلَى أَمَتِي فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ إِمَائِي قَائِمَةً بَيْنَ يَدَيَّ تَرْتَعِدُ فَرَائِصُهَا مِنْ خِيفَتِي ...»8: وقتي حضرت زهرا سلاماللهعليها در محراب عبادت ميايستادند، بدنشان ميلرزيد. خداي متعال در حاليکه نزد فرشتگان به عبادت حضرت زهرا سلاماللهعليها مباهات ميکرد، ميفرمود: به اين بنده من نگاه کنيد؛ ببينيد چگونه عبادت ميکند که بندبند بدنش ميلرزد.
اين روايت معروفي است و شما هم بارها شنيدهايد. اما از همان دوران نوجواني براي من اين سؤال مطرح بود که اين چه حالتي است و چه معنايي دارد؟ مخصوصاً در مورد حضرت زهراء سلاماللهعليها که معصوم بودهاند و گناهي مرتکب نشده بودند، اين چه حالتي است و اين ترس از چيست؟
نظير اين حالت درباره ائمه اطهار سلاماللهعليهماجمعين هم نقل شده است. در روايت آمده است که امام زينالعابدين سلاماللهعليه وقتي وضو ميگرفتند، رنگ از صورتشان ميپريد. و امام حسن عليهالسلام وقتي به مسجد ميرسيدند، ميلرزيدند و رنگشان زرد ميشد. اين حالات چه معنايي دارد؟ حالات ائمه اطهار سلاماللهعليهم خيلي از سطح فهم امثال بنده بالاتر است. امشب شما صداي نماز آيتالله بهجت رضواناللهعليه را شنيديد9. ايشان حتي وقتي که صلوات ميفرستادند يا «السلام عليک ايها النبي و رحمة الله و برکاته» يا «السلام علينا و علي عبادالله الصالحين» ميگفتند، آن چنان گريه ميکردند و صدايشان ميشکست که بنده يادم نميآيد براي توبه از هيچ گناهي اين چنين گريه کرده باشم. گريه هنگام صلوات فرستادن يا سلام دادن براي چيست؟ همهي ما ميدانيم که ايشان چيزي را درک ميکرد که لازمهي آن درک، چنين حالتي بود. ما آن حالت را نميفهميديم و درک نميکرديم. اگر درک ميکرديم براي ما هم چنين حالتي پيدا ميشد، ولي هنوز به آن بلوغ نرسيدهايم؛ ما هنوز طفل راهيم.
بالاترين لذايذ عالم
سؤال ديگري که اينجا مطرح ميشود اين است که واقعاً اين گريه آقاي بهجت در نماز به چه جهت بود؟ آيا از چيزي ناراحت بود که آنگونه گريه ميکرد؟ آيا گريهاش به خاطر اين بود که درد ميکشيد؟ چون اشخاص کم ظرفيت و ضعيفالنفس مثل کودک، وقتي درد شديدي احساس کنند، گريه ميکنند. آيا ايشان اينگونه بودند؟ چرا اصلاً ايشان نماز را اين طور ميخواندند و اين قدر گريه ميکردند؟ حال به اين سؤال، مطلبي را که از ايشان به نقل موثق نقل شده است، اضافه کنيد که فرمودند: «اگر سلاطين عالم ميدانستند که در نماز چه لذتي وجود دارد، حاضر بودند براي رسيدن به آن لذت، دست از سلطنت بکشند». معناي اين سخن چيست؟ اين که ايشان اينگونه در نماز گريه ميکرد، و خود مدعي بوده که لذت اين نماز از همهي لذايذ عالم بالاتر است، به طوري که اگر سلاطين ميدانستند اين نماز چقدر لذت دارد، حاضر بودند دست از سلطنت بکشند تا به اين لذت برسند، اين چگونه حالتي است؟ اين چه لذتي است که آدم وقتي اين طور گريه ميکند، ميتواند آن را درک کند و تا اين لذت نباشد، انسان اين طور عاشقانه دل به عبادت نميسپارد؟ کسي که به آن مقام رسيده باشد، هر فرصتي که پيدا کند، دو رکعت نماز ميخواند، يا زيارتي انجام ميدهد، يا نماز جعفر طيار ميخواند، يا زيارت عاشورا ميخواند؛ تا انسان عاشق نباشد چنين حالتي نمييابد. مگر ميتوان تصنعي و با تحميل، شبانهروز را به اين حالات گذراند؟ اين سؤال عجيبي است.
وقتي چنين انسانهايي را ميبينيم، آنگاه حالاتي که درباره پيغمبر اکرم صلياللهعليهوآله و ائمه اطهار عليهمالسلام نقل شده است را باور ميکنيم. ميتوانيم بفهميم که حالات آنها از سنخ اين حالات، اما مراتب بالاتر آن بوده است که ما نه حقيقت اينها و نه حقيقت آنها را درست نميفهميم.
حديث معروفي از يکي از همسران پيغمبر نقل شده است که ميگويد: پيغمبر اکرم صلياللهعليهوآله هر شب منزل يکي از همسرانشان استراحت ميکردند. شبي نوبت من بود و آن حضرت در اتاق من بودند. مدّتي در بستر خوابيدند. من خودم را به خواب زدم. مدتي گذشت. او ميگويد حضرت خيال کردند که من خوابم. خيلي آرام از رختخواب بيرون رفتند و مشغول نماز شدند. بعد از نماز سر به سجده گذاشتند و شروع کردند به گريه کردن. من کنجکاو شدم که ببينيم به چه سبب گريه ميکنند. آرام آرام خودم را کشاندم به آن جايي که پيغمبر در حال سجده مشغول گريه بود. خوب گوشم را نزديک بردم تا سخن حضرت را در حال سجده بشنوم. شنيدم که عرض ميکند: «الهي لاتَکِلْنِي إِلى نَفْسِي طَرفَة عَينٍ أبداً ألهي لاتَرُدنِّي فِي سُوءٍ اسْتَنْقَذْتَنِي مِنه؛ خدايا يک آن من را به خودم وامگذار. خدايا! تو که من را از بديها نجات دادي، ديگر من را به بديها برنگردان.» ديگر نتوانستم طاقت بياورم گفتم: يا رسولالله! شما که گناهي نداريد. به علاوه قرآن ميفرمايد «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ»10. اين چه حالي است که شما داريد؟ چرا نيمهي شب اينطور گريه ميکنيد؟ فرمود: «افلا اکون عبدا شکوراً؛ من بندهاي حقشناس نباشم؟»11 حضرت بياني فرمودند تا او چيزي بفهمد، ولي گمان نميکنم از حقيقت مطلب چيزي فهميده باشد. بنده هم نميفهمم يعني چه؟ اما اين سؤال مطرح ميشود که اين چه حالتي است که نيمهي شب کسي که در روز خستگيها و ناراحتيهايي داشته و زحمتهايي کشيده است، حالا که وقت استراحت است، از بستر گرم بلند شود، نماز بخواند، سر به سجده بگذارد، گريه کند و بگويد: «خدايا من را به خودم وامگذار» اين چه حالي است؟ مگر احتمال ميداد که خدا او را به خودش واگذارد؟ مگر خدا براي پيغمبر چيزي کم گذاشته بود؟ اين يک حالي است که تا آن درک پيدا نشود، حاصل نميشود. ما در حدّي نيستيم که حقيقت آن را بفهميم. آنچه ميفهميم با همين تشبيهات و تمثيلات است. قرآن ميفرمايد: «وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُون؛ از خشيت او بيمناکاند»12 تعبير خشيت را به کار ميبرد، اما «خشيت» به چه معناست؟
گفتيم که آيتالله بهجت کسي بود که فهميد براي چه خلق شده و دانست که از چه راهي بايد به آن هدف برسد. مطالبي را که تا اينجا بيان کرديم به اين جهت بود که بفهميم هدف از خلقت ما چه بوده است، و گفتيم تا به آن حقيقت نرسيم، نميتوانيم حقيقتش را درک کنيم و مزهاش را بچشيم. تنها ميتوانيم بگوييم آن مقام، مقام قرب است؛ «فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُّقْتَدِرٍ»13 اما قرب خدا به چه معناست؟ خدا که مکاني ندارد تا ما نزديک او شويم. بايد رسيد تا فهميد.
تعبيري که خدا در باره خلقت انسان و جانشيني او دارد همين گونه است. ميفرمايد: «... إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً ...؛ من ميخواهم براي خودم در زمين جانشين بيافرينم.»14 آيا موجودي که از يک اسپرم خلق ميشود و آخرش هم يک جيفه است، وَ هُوَ بَيْنَ ذَلِكَ يَحْمِلُ الْعَذَرَة15، و مابين اين دو هم حملکننده کثافات است، چگونه بناست خليفه خدا شود؟ چگونه به چنين مقامي ميرسد؟ آيا با خوردنيها، آشاميدنيها و پوشيدنيهاي بهتر به اين مقام ميرسد؟ آيا با داشتن کاخهاي مجللتر و ساير وسايل مرفهتر براي زندگي، آن مقام حاصل ميشود؟ يا مطلب چيز ديگري است؟ به هر حال به کنه آن نميرسيم و همين اندازه بايد بگوييم آن مقام، مقام قرب خداست.
الگوي همه مؤمنان
آسيه همسر فرعون زير شکنجه ميگفت: «... رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ ...»16. آسيه يکي از زناني است که خداي متعال درباره او در قرآن ميفرمايد: او نمونه و الگويي است ـ نه تنها براي زنان ـ بلکه براي همه مؤمنين و مؤمنات عالم؛ «وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِّلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَةَ فِرْعَوْنَ ...». همسر فرعون به مقامي رسيد که اولياي خدا بايد او را الگوي خودشان قرار دهند. مگر او چه کار کرد و چه گفت؟ گفت: «رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ؛ خدايا! خانهاي براي من در بهشت پهلوي خودت بساز.» اين تعبير، تعبير خودماني است و به همين جهت است که ميگويم ما از همين تشبيهات و تمثيلات ميتوانيم چيزهايي بفهميم. آسيه براي اينکه بگويد من ميخواهم به خودت برسم، چه بگويد؟ اين جمله او تعبير ديگري از همان قرب به خدا است والا او ميدانست که خدا خانه ندارد. مقام او بسيار بالاتر از اين بود که گمان کند خدا گوشهاي از بهشت زندگي ميکند تا از او بخواهد در نزديکي آن خانه خانهاي هم براي او بسازد! آنچه در دل داشت اين بود که ميخواست به خدا نزديک شود و به مقام قرب برسد، اما تعبير ديگري نداشت. گفت: من در دنيا در چنگال فرعون اسيرم. مرا از دست او نجات بده؛ «... نَجِّني مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِه ...» و خانهاي براي من در بهشت پهلوي خودت بساز. اين زبان خودماني است، اما حقيقت آن را وقتي فهميد که خانه را برايش ساختند و رفت. اجمالاً بايد بگوييم آن هدفي که ما براي آن آفريده شدهايم، رسيدن به قرب خداست. با همه پستي، حقارت، نداري، ضعف و جهلمان، اگر بخواهيم و اگر همت کنيم، خداوند ميتواند آن چنان ما را بالا ببرد، و قدم قدم به خود نزديک کند تا برسيم به جايي که محبوب خودش شويم. انسان براي اين هدف خلق شده است. آن کساني که به اينجا رسيدند، به هدف رسيدند. آنها مقصود از خلقت بودهاند. مقصود، حضرات معصومين صلواتاللهعليهماجمعين و کساني هستند که در مکتب آنها پرورش يافتهاند؛ کساني مثل آيتالله بهجت. ديگران طفيلياند. ما به هر اندازه که به آنها تشبه پيدا کنيم و راه آنها را بپيماييم، به آن هدف نزديکتر ميشويم.
جبران کنندهي کمبودها
خداي متعال از سر فضل و کرم بينهايت خود، راه ديگري هم براي نزديکتر کردن ما به خود قرار داده است، و آن راه، شفاعت است. خداوند نميگذارد فقط در آن حدي بمانيم که با همت و تلاش خود رسيدهايم؛ بلکه کمبودها را هم در روز قيامت به وسيله شفاعت جبران ميکند. اين فضل و کرم بينهايت خداست. چنين خدايي را بايد بندهاي چون آيتالله بهجت آنگونه برايش عبادت کند و در نماز آن طور در مقابلش خضوع کند؛ خدايي که آن رحمت بينهايت را دارد، اينگونه هم بايد پرستش شود. ما بايد از اين نمازي که ميخوانيم، شرمنده باشيم. ما کجا، اولياي خدا کجا؟! آنها خدا را آن طور شناختند و آن طور بندگي کردند.
تنها راه رسيدن به هدف
تا کنون درباره هدف خلقت بحث کرديم. در ادامه اجمالاً خواهيم گفت که چگونه به آن هدف برسيم. راه رسيدن به هدف، همان راهي است که آيه شريفه «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» بيان ميکند. تنها راه، عبادت و اطاعت خداست و هيچ راه ديگري وجود ندارد. هيچ رياضتي تا وقتي که رنگ عبادت خدا را نداشته باشد، با آن هدف ارتباط پيدا نميکند. رياضتهايي که رنگ الهي ندارد، ممکن است در اين عالم آثاري داشته باشد؛ مثل مرتاضين هند که رياضتهايي ميکشند و براي آنها هم آثاري در اين عالم دارد، اما هيچ ربطي به آن هدف ندارد. خداوند در عوض زحمتهايي که در اينجا کشيدهاند، چيزهايي به آنها ميفهماند و قدرتهايي به آنها ميدهد. وقتي هم که از اينجا رفتند، پرونده بسته ميشود. اگر کسي ميخواهد به آن هدف برسد، فقط يک راه دارد و آن فقط بندگي خداست؛ «مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ».
تکيه کلام مرحوم آيتالله بهجت «انجام واجبات و ترک محرمات» بود؛ ايشان که اين جمله را ميفرمود، آن را خوب درک کرده بود. من و شما هم ميتوانيم اين جمله را بگوييم، اما گفتن ما با گفتن او بسيار تفاوت دارد. او که اين جمله را ميگفت، مثل روز برايش روشن بود و هيچ شک و شبههاي در آن نداشت، اما من و شما که ميگوييم، در دلمان هم ميگوييم نماز چه ربطي به حوريه دارد؟! در دلمان اين شبهه وجود دارد که انجام فلان مستحب در دل شب چه فايدهاي دارد؟ او ميفهميد يک لحظه در دل سحر به ياد خدا بودن، چه نورانيتي ايجاد ميکند. اين حقايق را خدا به او نشان داده بود. من و شما ـ بنده خودم را عرض ميکنم، به شما جسارت نميکنم ـ آن طور که بايد و شايد باور نکردهايم. اگر باور کرده بوديم، در ميدان عمل جديتر بوديم. پس بايد بفهميم که براي چه آفريده شدهايم و بدانيم که راه اجمالي آن عبادت خداست.
الگوهاي عبادت
اما چگونه بايد خدا را عبادت و اطاعت کرد؟ خدا پيغمبر و ائمه معصومين را فرستاده است تا به ما ياد دهند که چگونه عبادت و اطاعت کنيم. اين بزرگترين نعمتي است که خدا به ما مرحمت کرده و بر ما منّت گذاشته است. زندگي آنها هم براي ما روشن است؛ ميدانيم پيغمبر صلياللهعليهوآله چهطور زندگي ميکرد؛ ميدانيم علي عليهالسلام چهطور زندگي ميکرد. در تاريخ هر چه را بتوان تحريف کرد، زندگي اميرالمؤمنين عليبنابيطالب عليهالسلام تحريف شدني نيست. همه دشمنان علي و همه کفارِ عالم هم ميدانند که علي مرد عبادت، مرد فداکاري مرد حق و مرد عدالت بود؛ علم و تقواي او بينظير بود، اين را نميتوان مخفي کرد. دشمنان علي بسيار تلاش کردند تا فضائل او را مخفي کنند؛ اما خدا بر سر ما منّت گذاشت که بعد از 1400 سال ما بدانيم علي چهطور زندگي کرد. براي اينکه فردا نگوييم: ما نميدانستيم. اگر بگوييم نميدانستيم، جواب خواهند داد: شما که شيعه علي هستيد، چهطور نميدانستيد علي چه گونه زندگي ميکرد؟» اگر ميخواهيد راه علي را بپيماييد، بايد دستورات او را عمل کنيد؛ بايد به سيره او عمل کنيد. پس در يک کلمه راه سعادت، عمل کردن به دستورات اسلام است که در کلمات اهلبيت صلواتاللهعليهماجمعين منعکس است؛ تنها راه همين است و بس.
وفّقنا الله و ايّاکم انشاءالله
1 . ذاريات، 56.
2 . ملک، 2.
3 . هود، 118 و 119.
4 . ارشاد القلوب، ج 1، ص 91.
5 . بحارالانوار، ج 70، ص 234.
6 . محمد، 15.
7 . همان.
8 . بحارالانوار، ج43 ص 172.
9 . قبل از شروع سخنراني، صداي ضبط شدهي نماز آيتالله بهجت پخش شد.
10 . فتح، 2.
11 . بحارالانوار، ج68، ص 24.
12 . انبياء، 28.
13 . قمر، 55.
14 . بقره، 30.
15 . تصنيف غررالحكم و دررالكلم، ص 308.
16 . تحريم، 11.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org