- جلسه اول؛ مراتب و شرايط محبت خدا
- جلسه دوم؛ تعريف محبت
- جلسه سوم؛ اقسام محبت
- جلسه چهارم؛ شدت و ضعف محبت
- جلسه پنجم؛ محبت خدا و حب انسان به صفات کمال
- جلسه ششم؛ راهي براي جلب محبت
- جلسه هشتم؛ خلوت شبانه با خدا؛ لازمه محبت به او
- جلسه نهم؛ مناجات با خدا در كنار وظايف ديگر
- جلسه دهم؛ کارهايي که خدا دوست دارد
- جلسه يازدهم؛ عوامل و موانع محبت خدا
- جلسه دوازدهم؛ محبت اولياي خداوند، لازمه محبت اوست
- جلسه سيزدهم؛ حمد خدا؛ نقطه اوج محبت
- جلسه چهاردهم؛ دشمني با دشمنان خدا؛ لازمه محبت خدا
- جلسه پانزدهم؛ عوامل و موانع محبت خدا
- جلسه شانزدهم؛ راههاي دريافت محبت الهي
- جلسه هفدهم؛ حب فيالله
- جلسه هجدهم؛ اکسير محبت
- جلسه نوزدهم؛مراتب محبت خدا
- جلسه بيستم؛ مراتب محبت خدا
- جلسه بيستويکم؛ درجات محبت اهلبيت عليهمالسلام
- جلسه بيستودوم؛ حديث معراج؛ دريايي از معارف براي سير و سلوک
- جلسه بيستوسوم؛ زندگي گوارا در سايه توجه و اعتماد به خدا
- جلسه بيستوچهارم؛ حيات پايدار؛ تلاش براي سعادت اخروي
- جلسه بيستوپنجم؛ دنيا و آخرت
- جلسه بيستوششم؛ دنيا و آخرت
- جلسه بيستوهفتم؛ آخرت در نظام عقيدتي و ارزشي اسلام
- جلسه بيستوهشتم؛ عوامل اجتماعي سعادت اخروي و وظايف دولت
- جلسه بيستونهم؛ گام به گام؛ تا آسمان
- جلسه سيام؛ عالم محضر خداست
- جلسه سيو يکم؛ پله، پله؛ تا خدا
- جلسه سيو دوم؛ محبت؛ ميوه مراقبه
- جلسه سيوسوم؛ چشم دل باز كن، كه جان بيني
- جلسه سيوچهارم؛ خداوند، مربي سالك اليالله
- جلسه سيوپنجم؛ دنيا؛ پرتگاه مرگبار يا راه رشد؟
- جلسه سيوششم؛ هذا هو العيش الهنيء
- جلسه سيوهفتم؛ رسد آدمي به جايي كه به جز خدا نبيند
- جلسه سيوهشتم؛ نشانههاي دلدادگي
- جلسه سيونهم؛ يك قلب و يك محبت
- جلسه چهلم؛ فقيران خدايي!
- جلسه چهلويکم؛ رابطه زهد، با پيشرفت اقتصادي
- جلسه چهلودوم؛ رابطه زهد، با پيشرفت اقتصادي
- جلسه چهلوسوم؛ ويژگيهاي اهل دنيا
- جلسه چهلوچهارم؛ حيا؛ برجستهترين ويژگي اهل آخرت
- جلسه چهلوپنجم؛ دوري از حماقت
- جلسه چهلوششم؛ محبت به مخلوقات خدا
- جلسه چهلوهفتم؛ اهل آخرت؛ بيداردلان دائمالذكر
- جلسه چهلوهشتم؛ رابطه عاشقانه عبد و معبود
- جلسه چهلونهم؛ حيات از آنِ اوست
- جلسه پنجاه؛وحدت دنيا و آخرت
- جلسه پنجاه و يكم
صدا/فیلم | اندازه |
---|---|
صداي اين جلسه را از اينجا بشنويد | 11.64 مگابایت |
بسم الله الرحمن الرحيم
آن چه پيشرو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيتالله مصباحيزدي (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 17/4/1393، مطابق با شب يازدهم رمضان 1435 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
محبت خدا
(33)
چشم دل باز كن، كه جان بيني
اشاره
در ادامه توضيح فرازهايي از حديث شريف قدسي معراج به اين جا رسيديم که خداوند متعال فرمود کساني كه شرايط مذكور در اين حديث را به دست آورند، خداي متعال به خاطر تلاشهايشان پاداش بزرگي به ايشان مرحمت ميکند؛ اين پاداش، محبت خداست كه چون گوهري گرانبها در دل اين بندگان خاص جاي ميدهد؛ فَإِذَا فَعَلَ ذَلِكَ أَسْكَنْتُ فِي قَلْبِهِ حُبّاً حَتَّى أَجْعَلَ قَلْبَهُ لِي[1]. مطالب مذكور پيش از اين فقره تأکيدي بر اين نكته است که اگر انسان لياقت پيدا کند، خداي متعال با عنايت خود تصرفي در عواطف و احساساتش ميکند، تا او متوجه خدا شود و جهت حرکتش به سوي خدا متمايل گردد، تا به جايي برسد كه دلش از آنِ خدا شود؛ حَتَّى أَجْعَلَ قَلْبَهُ لِي. در اين قسمت از حديث «قلب» را جايگاه محبت معرفي ميكند. در جملات بعد نيز واژه «قلب» به کار ميرود؛ اما کاربرد آن اندکي با مورد اول متفاوت است. در اين فراز ميفرمايد: وَ أَفْتَحَ عَيْنَ قَلْبِهِ وَ سَمْعَهُ حَتَّى يَسْمَعَ بِقَلْبِهِ وَ يَنْظُرَ بِقَلْبِهِ إِلَى جَلَالِي وَ عَظَمَتِي؛ يعني چشم و گوش دلش را باز ميکنم. از اين جمله برداشت ميشود قلب انسان داراي چشم و گوشي است که معمولاً بسته است و در صورت فراهم شدن شرايط و مقدماتي، عنايت خداوند شامل حالش شده و به عنوان پاداش، چشم و گوش دلش باز ميشود. در اين صورت يَسْمَعَ بِقَلْبِهِ وَ يَنْظُرَ بِقَلْبِهِ إِلَى جَلَالِي وَ عَظَمَتِي؛ آدمي ميتواند با گوش دل بشنود و با چشم دل جلال و عظمت مرا نظاره کند. در اين قسمت از حديث معراج «قلب» به عنوان ابزاري براي شناختهاي خاص، رؤيت خاص، شنيدن خاص، و درک خاص تلقي شده که چشم و گوشي دارد و زماني كه با عنايت خداوند اين چشم و گوش باز شود، قلب اموري را ميبيند که ديگران نميبينند و مطالبي را ميشنود که ديگران نميشنوند. از اين بيان ميتوان دريافت که قلب ابزاري براي شناخت، معرفت، شهود و رؤيت دارد. اين كاربرد ديگري براي «قلب»، غير از جايگاه محبت و عواطف بودن است.
با توجه به مطالبي كه گفته شد اين سوالات مطرح ميشود که اصلاً قلب، كه از يک سو محل محبت است، از سوي ديگر چشم و گوش دارد، چيست؟ چشم و گوش دل كه گاهي بسته است و گاهي باز ميشود، چگونه است؟ زماني كه چشم و گوش دل باز شود، چه اموري را ميبيند و چه مطالبي را ميشنود؟ مشاهده جلال و عظمت الهي بهوسيله چشم دل يعني چه؟ محل اصلي بحث در باره اين قبيل مباحث ذيل آياتي است که در آنها واژه «قلب» به کار رفته است. اما از آنجا كه بحث ما در باره اين حديث شريف به اينجا رسيد، براي رفع ابهامها و پاسخ به سؤالاتي كه در اين زمينه مطرح است، ناچاريم در باره آن بحثي داشته باشيم.
كاربردهاي قلب
در قرآن مجيد و روايات شريف براي «قلب» به عنوان بخشي از وجود انسان دو ويژگي ذكر شده است؛ اولين ويژگي اين كه قلب كه معادل فارسي آن «دل» است، جايگاه احساسات و عواطف است. تعابيري مثل «دلبستگي» و «دلدادگي» با توجه به همين خصوصيت است. در قرآن كريم نيز چنين كاربردي براي «قلب» و مرادفش، «فؤاد» مشاهده ميشود؛ مثل وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِن كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلَا أَن رَّبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ[2]؛ مادر موسي زماني كه كودكش را در آب نيل انداخت، نگران شد و دلش به اضطراب افتاد؛ ما دلش را محکم کرديم و اضطرابش را برطرف كرديم و به او آرامش بخشيديم. در اين آيه به «قلب» و «فؤاد» حالات احساسي و عاطفي نسبت داده شده است. در آيه ديگري نيز ميفرمايد: أَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ[3]؛ فقط با ياد خداست که دلها آرامش پيدا ميکند. بنا براين دل چيزي است که گاهي آرامش دارد و گاهي طوفاني و مضطرب است؛ يعني ظرف احساسات و عواطف انسان است.
کاربرد ديگر «فؤاد» و «قلب» به عنوان وسيله شناخت است؛ در آيهاي ضمن توصيف اهل دوزخ ميفرمايد: لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا[4]؛ اينان کساني هستند که از قلبشان براي خردورزي و فهم صحيح استفاده نکردند. در آيه ديگري نيز ميفرمايد: أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا[5]؛ مگر بر دلهايشان قفل زده شده، که نميفهمند؟ از اين آيه ميتوان فهميد قلب سالم ميتواند با فکر و استدلال نتيجهگيري کند و حقايق را بفهمد و كساني كه حقايق را درک نميکنند، قفل بر دلشان زده شده است.
همچنين با بررسي موارد استعمال «شناخت» در قرآن نيز ميتوان دريافت كه اين واژه نيز كاربردهاي متفاوتي دارد؛ نوعي از شناخت به قلب و فؤاد نسبت داده شده که همه مردم به آن دسترسي دارند و بايد از آن استفاده کنند؛ وَهُوَ الَّذِي أَنشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَّا تَشْكُرُونَ[6]. در اين آيه قلب در رديف چشم و گوش ذكر شده است؛ يعني همچنانکه آدمي بايد بعضي از حقايق را با گوش بشنود، يا با چشم ببيند، دسته ديگري از حقايق را نيز بايد با فؤاد درک کند. شايد ذكر اين ابزار شناخت در عرض يكديگر اشاره به اين نكته باشد که عمده معلومات مورد نياز بشر در زندگي از طريق بينايي، شنوايي، يا با فکر و تعقل به دست ميآيد.
در برخي آيات، شناخت ديگري به قلب نسبت داده شده كه از نوع مفاهيم نيست. تصور ما اين است كه آنچه ما با چشممان ميبينيم، رنگها، در واقع تركيبي از امواج نوراني با فرکانسهاي خاص است. گوش ما نيز سلسلهاي از امواج صوتي را ميشنود. اما آنچه دل ما درک ميکند، چيست؟ مفاهيمي است كه ما با عقل خودمان آنها را درك ميكنيم؛ يعني ابزار درک عقل مفاهيم ذهني است كه خودشان از امور حسي نيستند. اما گاهي نوعي از شناخت به قلب نسبت داده شده كه ابزار آن مفهوم ذهني نيست. در چنين مواردي تعبير «رؤيت» و «نظر» به کار رفته است. مثل روايت معروف اميرالمومنين صلواتاللهعليه كه فرمود: لَمْ تَرَهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَان[7]؛ خدا را چشم سر نميبيند؛ بلكه دل ميبيند. در اين عبارت آن حضرت نفرمود دل، خدا را «درک» ميکند؛ بلكه از تعبير «رؤيت» استفاده فرمود. اين نوعي شناخت و از مقوله علم است؛ اما غير از مفهومي است که ذهن آدمي ميسازد.
پس در قرآن سه مقوله به قلب نسبت داده شده است؛ احساسات خاصي مثل ترس، اضطراب و آرامش؛ عواطفي از قبيل دوست داشتن و دشمني. البته بعضي از روانشناسان احساسات و عواطف را از دو مقوله جدا از هم ميدانند. دومين مقوله درک حقايقي به صورت مفاهيم ذهني است كه اصطلاحاً به آن علم حصولي گفته ميشود؛ سومين مقوله شهود و رؤيت قلبي حقايق است. اما چرا اين شناختها به قلب نسبت داده شده است؟ مگر قلب همان عضو صنوبري که معمولاً در سمت چپ سينه آدمي قرار دارد و خون را به تمامي قسمتهاي بدن پمپاژ ميکند، نيست؟
در اينجا ممكن است بحثهاي لغوي از اين قبيل مطرح شود كه واژه «قلب» مشترك لفظي يا مشترك معنوي است؛ كاربرد آن در يكي از معاني مذكور به صورت حقيقي و در ساير معاني به صورت مجازي است؛ يا اين واژه ابتدا براي يکي از اين معاني وضع شده، و پس از آن به معاني ديگر منتقل شده است؛ يا بعضي از كاربردهاي آن در قالب کنايه و استعاره است. بررسي اين قبيل مسايل بر عهده لغتشناسان و اديبان است و نهايتاً به كمك قرائن ميتوان دريافت كه اين واژه در هر جا به كدام معني به كار رفته است. آنچه براي ما مهم است شناختن انواع کاربردهاي واژه «قلب» است تا آنها را با يكديگر اشتباه نکنيم.
در فرازي از اين حديث قدسي خداي متعال فرمود: أَسْكَنْتُ فِي قَلْبِهِ حُبّاً؛ من محبت خودم را در قلب مؤمني كه شرايط لازم را فراهم كرده، قرار ميدهم. اما در فقره بعد ميفرمايد: وَ أَفْتَحَ عَيْنَ قَلْبِهِ وَ سَمْعَهُ؛ پاداش ديگري كه به چنين شخصي ميدهم اين است که چشم و گوش قلبش را باز ميکنم. چشم و گوش قلب يعني چه و كيفيت باز كردن آنها چگونه است؟
ما معمولاً از بين ادراکاتمان مطالب غير حسي را كه با چشم و گوش در نمييابيم؛ به قلب نسبت ميدهيم؛ و أَنشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ. از خلال آيات قرآن چنين برميآيد که در اصطلاح قرآني درکي که به قلب نسبت داده ميشود، مراتبي دارد؛ مرتبهاي از آن در حد درک ساده مفاهيم ذهني است که همه انسانها اعم از کافر، منافق و مسلمان به كمك قوه عاقله خود، از آن بهرهمند هستند و در اصطلاح به آن عقل ابزاري گفته ميشود و يكي از ثمرات آن پيشرفتهاي علمي، صنعتي و هنري است. كاربرد ديگر درك قلبي در قرآن اطلاق خاصي است براي مواردي كه حقايقي درک ميشود و از آنها در راه مصالح واقعي استفاده ميشود؛ بر اساس اين كاربرد اگر كسي ادراكاتش را در جهت صحيح به کار نگيرد، عقل ندارد. از همينرو قرآن در باره كافران ميفرمايد: صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ[8]. چه بسا برخي از ايشان از ما باهوشتر باشند. مگر عمروعاص و معاويه اشخاص سادهاي بودند؟ آنها افراد تيزهوشي بودند؛ اما از هوش و ذكاوت خود براي منحرف كردن اسلام از مسير صحيح استفاده ميكردند. قرآن ميفرمايد چنين كساني نه فقط عقل ندارند، بلكه اصلاً کر و کورند؛ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا؛ قلب دارند، اما با آن چيزي درک نميکنند. يعني حقايقي كه بايد در جهت مصالح واقعيشان درک کنند، نميفهمند و فقط در پي اموري هستند كه در خدمت خواستههاي حيوانيشان است. از همينرو ميفرمايد: أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ[9].
پس يک کاربرد قلب در قرآن به عنوان ابزار، مرتبه يا حقيقتي در روح انسان است كه اگر آدمي آن را بهدرستي به کار بگيرد، از قلبش استفاده كرده و در غير اين صورت آن را معطل و بلااستفاده رها كرده است. اين مضمون در قرآن براي چشم و گوش هم به كار رفته است؛ وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا؛ چشم دارند؛ اما از آن بهدرستي استفاده نميكنند. چنين كساني کورند. توضيح اين مضمون در آيه ديگري به اين صورت بيان شده است: فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ؛ کور واقعي كسي است که دلش حقايق را درک نميکند و در باره آنها نميانديشد، يا آنها را جدي نميگيرد؛ بلكه فقط از آنها براي رسيدن به اغراض دنيايياش استفاده ابزاري ميکند. چنين كسي در واقع از قلبش استفاده نکرده، گويا قلب ندارد يا قلبش کور است.
چشم دل باز كن!
با توجه به آنچه گفته شد، معني اينكه كساني چشم و گوش دلشان باز ميشود، چيست؟ کساني دلشان بينا است که حقايق را درک کرده و از آن حقايق در زندگيشان به درستي استفاده ميکنند؛ حقايقي از قبيل توحيد، نبوت، معاد و ساير اعتقادات. بنا براين، هر مؤمني كه اين حقايق را بپذيرد، دلش بيناست؛ اما چرا در حديث معراج فرمود فقط کساني كه با تلاش و تحمل سختيهايي محبت دنيا را از دلشان بيرون كنند، دائماً به ياد خدا باشند، و احکام الهي را دقيقا رعايت کنند، خداوند به عنوان پاداش چشم دلشان را باز ميکند؟ ظاهراً اين بينايي غير از آن، و فراتر از آن است.
در توضيح اين تعبير بايد گفت قلب يعني عاملي دروني براي درک حقايق، اعم از درک حصولي و حضوري، اعم از درك مفاهيم و شهود حقيقت. منظور از «چشم دل» در واقع قوهاي در درون ماست كه كار آن درك كردن است. اما چه کساني چشم دلشان باز است؟ در پاسخ به اين سؤال بايد به نكتهاي لطيفتر از آن مطالبي که گفته شد، توجه كنيم.
ما معتقديم اموري وجود دارد كه بعضي بندگان خدا از قبيل انبيا و اوليا آنها را ميديدند و ميشنيدند. مثل نعرهاي كه شيطان از ناراحتي هنگام نزول وحي سر داد و اميرالمؤمنين صلواتاللهعليه آن را شنيد. پيغمبر اکرم صلواتاللهعليه هم خطاب به حضرت امير فرمودند: إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى إِلَّا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ[10]؛ آنچه من ميبينم، تو هم ميبيني؛ و آنچه من ميشنوم، تو هم ميشنوي؛ ولي تو پيامبر نيستي. كنايه از اينكه تو مخاطب حقيقي وحي نيستي. آن بزرگواران صداي وحي را ميشنيدند؛ اما كسان ديگري كه در آن مجلس حضور داشتند، چنين صدايي را نشنيدند. حضرت زهرا سلاماللهعليها و ائمه اطهار سلاماللهعليهماجمعين جناب جبرئيل را ميديدند و كلام او را ميشنيدند. پس، اجمالاً در اين عالم شنيدنها و ديدنهايي وجود دارد كه ما نميتوانيم آنها را بينيم و بشنويم. براي تقريب به ذهن، امروز ثابت شده که گوش آدمي معمولاً امواج صوتي در محدوده فرکانسهاي معيني را ميتواند بشنود و قدرت شنيدن امواجي با فرکانس کمتر يا بيشتر را ندارد. همچنانكه امواج راديويي که به وسيله گيرنده راديو دريافت ميشود، تا قبل از اختراع راديو براي بشر قابل درك نبود؛ گر چه امواجي با اين فركانس قبلاً هم وجود داشت. نوع ديگري از ديدن اشياء غير عادي همان است كه بعضي افراد در حالت خلسه ميبينند. در اعتقادات ما هم هست كه همه انسانها در هنگام مرگشان جمال مبارك اميرالمؤمنين عليهالسلام را زيارت ميکنند؛ اما كسي غير از ميت آن حضرت را نميبيند. حتي افراد نابينا هم در هنگام مرگ ايشان را ميبينند. از اينجا ميتوان فهميد اين رؤيت با چشم سر نيست.
بعضي از اهل معقول آنچه را به اين صورت ديده ميشود صورت مثالي، يا صورت برزخي ناميده و گفتهاند اين صورتي بين مادي و عقلاني، و به تعبير ديگر بين مادي محض و مجرد محض است. بعضي ميگويند ميت هم نکير و منکر را که شب اول قبر براي سؤال از او ميآيند، با چشم برزخي ميبيند. کساني هم اظهار ميكنند صداهايي را شنيدهاند كه ديگران نشنيدهاند. اين چنين ديدن و شنيدني را ميتوان به چشم و گوش دل نسبت داد. يعني بخشي از وجود آدمي که در اصطلاح قرآني «قلب» ناميده ميشود و کارش درک است، چشم و گوشي دارد که معمولاً بسته است و در موارد خاصي، براي اشخاص خاصي باز ميشود. شايد شنيده باشيد كه ميگويند فلان شخص چشم برزخياش باز است؛ يا بعضي از بزرگان و اولياي خدا باطن اشخاص را ميديدند؛ يا كساني را به واسطه ملکات خبيثهشان، به صورت حيواناتي ميديدند. اين چنين ديدن و شنيدني با چشم و گوش سر نيست؛ بلكه با ابزار ديگري است كه به نام چشم دل، يا چشم باطن ناميده ميشود.
اما آيا در عبارت وَ أَفْتَحَ عَيْنَ قَلْبِهِ وَ سَمْعَهُ منظور، چشم و گوش برزخي، يا چشم و گوشي است كه افراد خاصي به وسيله آن بعضي از امور مادي غير عادي را درک ميکنند؟ يا اينكه منظور معرفت کاملتري است كه چنين كساني نسبت به خدا پيدا ميکنند؟ يا مسأله به گونه ديگري است؟ اگر عبارت حديث به همينجا ختم ميشد، امكان داشت به همين احتمالات بسنده شود. اما خداوند در ادامه ميفرمايد: وَ يَنْظُرَ بِقَلْبِهِ إِلَى جَلَالِي وَ عَظَمَتِي. از اينجا ميتوان دريافت اين، چشمي نيست که صورت نکير و منکر را ميبيند، يا صداي آنها را ميشنود؛ اين، فقط چشم باطنبين نيست. آنچه در اين حديث شريف از آن ياد شده، فراتر از اين است. خداوند ميفرمايد: كساني كه براي فراهم كردن آن شرايط تلاش كنند و متحمل زحمات و سختيها بشوند، پاداش آنها اين است كه محبتم را در قلبشان جا ميدهم، أَسْكَنْتُ فِي قَلْبِهِ حُبّاً؛ تا جايي كه أَجْعَلَ قَلْبَهُ لِي وَ فَرَاغَهُ وَ اشْتِغَالَهُ وَ هَمَّهُ وَ حَدِيثَهُ مِنَ النِّعْمَةِ الَّتِي أَنْعَمْتُ بِهَا عَلَى أَهْلِ مَحَبَّتِي؛ بهدنبال پر شدن قلب اين بندگان از محبت من، چشم و گوش دلشان هم باز ميشود، تا يَنْظُرَ بِقَلْبِهِ إِلَى جَلَالِي وَ عَظَمَتِي؛ و اين پاداش مخصوص کساني است که در دلشان جايي براي محبت غير خدا نمانده و قلبشان لبريز از محبت خدا باشد. چنين قلبي لياقت پيدا ميکند که جلال و عظمت الهي را مشاهده کند. اين چشم، غير از چشم برزخي و مثالي است و فقط اختصاص به بعضي از اولياي خدا دارد. شايد از بعضي آثار بتوان فهميد چه كساني به اين مرتبه رسيدهاند؛ كساني كه با شنيدن آيات الهي يَخِرُّونَ لِلأَذْقَانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعًا[11]. چنين كساني كه خدا چشم دلشان را باز کرده، آثار عظمت الهي در رفتارشان ظاهر ميشود، از خود بيخود ميشوند، زبانشان بند ميآيد و گريه امانشان نميدهد. از مرحوم آقاسيدمصطفي رحمةالله عليه شنيدم كه نقل ميکرد، مرحوم آخوند ملامحمد کاشي که در اصفهان تدريس ميکرد، نيمههاي شب كه براي نماز شب از خواب برميخاست، در و ديوار و درختهاي مدرسه همراه با او تسبيح ميگفتند. اما زماني كه خودش به نماز ميايستاد، چنان ميلرزيد كه نميتوانست خودش را کنترل کند. اين حالت ناشي از درک واقعي عظمت الهي است. اگر دل براي خدا شد، خدا هم چنين درکي به دل ميبخشد و چشم دل را باز ميکند، تا يَنْظُرَ بِقَلْبِهِ إِلَى جَلَالِي وَ عَظَمَتِي.
رزقنا الله واياکم ان شاء الله
[1]. بحار الأنوار، ج74، ص: 28.
[2]. قصص(28) / 10.
[3]. رعد(13) / 28.
[4]. اعراف(7) / 179.
[5]. محمد(47) / 24.
[6]. مومنون(23) / 78.
[7]. كافي، ج 1، ص 97، باب في ابطال الرؤية.
[8]. بقره(2) / 171.
[9]. اعراف(7) / 179.
[10]. نهجالبلاغه، ص 310، خطبه 192 معروف به قاصعه.
[11]. اسراء(17) / 109.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org