قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

صدا/فیلماندازه
صوت جلسه8.97 مگابایت

بسم الله الرحمن الرحيم

نقش فرهنگ در زندگی انسان

در جمع تعدادي از بانوان شركت‌كننده در دوره‌هاي آموزشي مباني اسلامي ـ 4/2/1393

 

اهمیت مسأله فرهنگ

مهم‌ترين مسأله متناسب با ایام فاطمیه و آنچه مقام معظم رهبري در آغاز سال جديد مطرح فرمودند، مسأله فرهنگ است. مقام معظم رهبری بارها بر این مسأله تأکیده کرده و امسال را سال «اقتصاد و فرهنگ با عزم ملي و مديريت جهادي» نامیدند. ایشان توضیح دادند که فرهنگ مهم‌تر از اقتصاد است؛ رخنه اقتصادی را با سبد کالا می‌‌توان جبران کرد، اما اگر رخنه‌اي در فرهنگ به وجود آید خطرهاي جبران‌ناپذيري دارد. از اين تعبيرات به خوبی می‌‌توان اهميت موضوع فرهنگ را به خصوص در زمان حاضر درک کرد. البته ايشان بيش از دو دهه است که در فرصت‌هاي مختلف بر مسأله فرهنگ، تهاجم فرهنگي، شبيخون فرهنگي و از اين قبیل تعابیر تأکيد مي‌فرمايند، گو اين‌که چندان نتيجه عملي نداشته است. تعبيرات اخير ایشان نشانه احساس اهميت ویژه مسائل فرهنگي در این زمان است، چرا که چنین تعابیری را نه تنها از خود ايشان، بلکه حتي تعابیر مشابه را از حضرت امام (ره) هم نشنیده‌‌ایم. تعبيرات بسیار پر باري بود.

لزوم تأمل بیشتر در اهمیت مسأله فرهنگ

در عين حال که مي‌فهميم مسأله فرهنگ خيلي اهميت دارد، باید درباره نوع اهمیت آن بیشتر بیندیشیم. چه شده است که مقام معظم رهبری چنين تعبيراتي را به کار مي‌برند و با اینکه محور نامگذاری بیشتر سال‌‌های گذشته مسائل اقتصادي و اجتماعي بوده، الان مسأله فرهنگ را مطرح کرده و تصریح کرده‌‌اند که اين مسأله خيلي مهم‌تر از مسائل اقتصادي است. برای روشن شدن ابعاد مختلف موضوع فرهنگ، باید بحث مفصلی در این زمینه انجام شود و فرصت زیادی می‌‌طلبد. در اين فرصت کوتاه، به این نکته اشاره مي‌کنیم ‌که اصلا فرهنگ در زندگي انسان چه اهميتي دارد و بعد به اهمیت آن در انقلاب اسلامی می‌‌پردازیم. آن وقت شايد بتوانيم درک کنيم که نکته اصلی تأکيدات مقام معظم رهبري چيست و چه احساس خطري کردند که اين تعبيرات را به کار بردند.

مقدمه‌‌ای برای تبیین مسأله

بحث را با مطلبي مقدماتي و بيانی ساده شروع کرده و از به کاربردن تعبيرات علمي که نیازمند توضيح و تبيين است صرف نظر می‌‌کنیم. حرکات همه انسان‌‌ها از بدو تولد برخاسته از چيزي است که ما اسمش را غريزه مي‌گذاريم؛ طفل شيرخوار دوست دارد شير بخورد. اندکي بعد که بيشتر رشد مي‌کند احتياج به نوازش دارد. در مرحله‌‌ای دیگر احتياج به بازي و اسباب‌بازي دارد. مجموعه اين حرکات را کمابيش به صورت‌هاي مختلف در حيوانات هم مي‌بينيم؛ همه حيوانات غذا مي‌خورند و در راستای تأمین نيازهاي ديگرشان تلاش می‌‌کنند. بچه‌ حيوانات خيلي دوست دارند بازي کنند. خاصيت همه اين رفتارها اين است که چرابردار نیست؛ هنگامی که گرسنه مي‌شود، سراغ غذا رفته و غذا مي‌خورد و به این نکته فکر نمي‌کند که چرا بايد غذا بخورد. روشن است که گرسنه‌ بايد غذا بخورد و طبیعی است که اگر نيازهاي ديگري را احساس ‌کند در صدد ارضايش برمي‌آيد و دیگر فکر و تأمل نمی‌‌کند که چرا بايد چنین کاری بکند. احساس نياز مي‌کند و بايد اين کار را انجام بدهد. اين طور رفتارها -که يک نوع ادراک در آن هست و مثل گياه نيست که ظاهرا ادراکي ندارد- ناشی از تحریک عاملی درونی است. صاحب رفتار مي‌فهمد چه مي‌کند و حتي از چنین رفتارهایی لذت مي‌برد، هرچند چرا ندارد و فکر نمي‌کند که آيا بايد انجام داد يا خیر. وقتي چنین کاری را انجام داده و از انجامش لذت ببرد انگيزه‌اش قوي‌تر مي‌شود. دفعه بعد برای دستیابی به لذت مجدد، با انگيزه قوي‌تري مي‌خواهد آن کار را انجام دهد.

زمینه پیدایش مفهوم فرهنگ برای انسان

به تدریج و با مرور زمان زمینه‌‌ای برای انسان فراهم مي‌شود که مي‌خواهد دلیل انجام کارهایش را بداند و بگويد چرا و براي چه انجام مي‌دهم؟ اين يک زمينه رشد خاص ادراکي است که در انسان فراهم مي‌شود و او را آماده مي‌کند که از مرز حيوان بالاتر برود؛ افق ديگري به روي انسان باز مي‌شود و مي‌فهمد که چرا بعضي کارها را بايد انجام بدهد و بعضي کارها را نبايد انجام بدهد؛ براي انجام دادن یا انجام ندادن، چِرايي وجود دارد. از اين‌جا به تدریج زمينه مفهومي پيدا مي‌شود که بعدها در ادبيات علمي ما فرهنگ نامیده مي‌شود، يعني کم‌کم در اثر تلقين، خانواده و عوامل ديگر برای انسان انگيزه دروني پيدا مي‌شود که چرايي‌ها را بفهمد و کم‌کم خوب و بد برايش مطرح ‌شود؛ برخی کارها خوب است و بايد انجام بدهد و برخی کارها بد است و نبايد انجام شود، در صورتي که در دوران قبلي اين حرف‌ها مطرح نبود؛ هنگامی که گرسنه می‌‌شد می‌‌بایست غذا بخورد و دیگر خوب و بد نداشت.

ویژگیِ فرهنگ‌‌پذیریِ انسان

در همه محيط‌هاي انساني که تاريخش از روزگاران قدیم به ما رسيده، کمابيش در برخی سنين زمينه‌ مطرح شدن باید و نباید براي انسان پيدا مي‌شود. در ادبيات عمومي ما اینگونه گفته می‌‌شود که وقتی انسان سرِ عقل بيايد و عقل پيدا کند متوجه بایدها و نبایدها می‌‌شود، زیرا لزوم انجام دادن و یا انجام ندادن یک کار، حکم عقل است. اين جاست که در اقوام و اجتماعات مختلفي که در عالم وجود دارد و يا از گذشته‌هايشان اطلاع داريم يک سلسله بايد و نبايدهايي مطرح شده و کساني روي اين رفتارهاي انسان‌ مطالعه کرده و آن‌‌ها را فرهنگ‌هاي انساني نامیده‌اند. بعد از این بود که گفته شد هر قومي يک فرهنگي دارد و از باید و نبایدهای مخصوص خود تبعیت می‌‌کند. با این بیان، فرهنگ‌‌پذیری یکی از ويژگي‌هاي انسان دانسته شد و جامعه‌‌شناسان به جای تعبیر حیوان ناطق در منطق کلاسیک، از تعبیر حیوان فرهنگ‌‌پذیر در علوم اجتماعي بهره بردند. به گفته جامعه‌‌شناسان، بچه از زماني رشد کرده و شخصيت پيدا مي‌کند که فرهنگ‌پذير باشد.

پدیده شوم مبارزه با فرهنگ

 برخی اين‌ مسأله را مورد مطالعه قرار دادند که چگونه انسان به فکر باید و نباید مي‌افتد و به تعبیر دیگر، بايد و نبايد از کجا پيدا مي‌شود؟ چرا ما بايد اين‌ها را بپذيريم؟ چرا بايد فرهنگ‌پذير باشيم و به چه دلیل همان دوران قبلي را ادامه ندهيم؟ اصلا چه کسی گفته که بعضي کارها را بايد انجام داد و بعضي‌ کارها را به دلیل زشت و بد بودن باید ترک کرد؟ این سؤال مخصوصا با توجه به این نکته پررنگ‌‌تر مطرح می‌‌شود که بيش از نيم قرن است که چنین گرایش‌‌هایی در دنيا به عنوان يک مکتب مطرح شده است.

ابتدا جواناني در آمريکا با اين قيد و بندها و به اصطلاح، با اين فرهنگ‌ها به مبارزه پرداختند و خط‌شکني کردند. اینگونه بود که بايدها و نبايدها زير پا گذاشته شد و از راه گفتار و رفتار مورد تمسخر قرار گرفت. نمونه‌اش اين شلوارهاي پاره است که مي‌پوشند و مد مي‌شود. اگر کسي به آن‌‌ها بگويد چرا شلواری که مي‌پوشي بايد پاره باشد يا چرا بايد ابتدا حتما سر زانويش را بسابند تا بپوشید، می‌‌گویند مد است! و در پاسخ به اینکه چرا مد است می‌‌گویند: مي‌خواهيم آن آداب و رسوم را بشکنيم؛ اگر قبلا پوشیدن چنین لباس‌‌هایی زشت بود، الان دیگر نه تنها زشت نیست، بلکه خیلی هم خوب است که انسان شلوار پاره بپوشد! کم‌کم مدل‌‌های عجیب و غریب آرايش مو در جوامع ظاهر شد؛ شکل‌هايي که مثلا تا چندي پيش اگر کسی با چنين قيافه‌اي در خيابان راه مي‌افتاد مي‌گفتند حتما ديوانه است، اما حالا مد به حساب آمده و ستاره‌‌های سينما، ورزشکارها، و ... مدهایي مانند تاج‌خروس درست مي‌کنند. چرا بايد اینگونه باشد؟ پاسخ چنین کسانی این است که چرا ندارد و مي‌خواهيم مقررات و آداب و رسوم را بشکنیم.

به هر حال زمينه فرهنگ از آن زمان شکل می‌‌گیرد که در انسان زمينه فهم خوبی و بدی کارها به وجود می‌‌آید. البته کساني بعدا درباره چیستیِ عقلی که به خوبی و بدی حکم می‌‌کند بحث‌‌هایی مطرح کردند. اینکه آيا ما واقعا چيزي به نام عقل داريم که مي‌گويد بايد اين کار را انجام داد و یا نباید فلان کار انجام شود؟ اگر عقل، واقعیت دارد، آیا دو نوع عقل – عقل نظری و عقل عملی- داریم؟ اینگونه مباحث در شناخت‌شناسي و فلسفه‌هاي مضاف مطرح شده است. در نوشته‌هاي دوران انقلاب و بعد از آن درباره رابطه باید و هست بحث‌‌های بسیاری صورت پذیرفته است‌؛ و برخي گفته‌اند که انسان دو گونه ادراک بر اساس دو نوع عقل –عقل نظری و عقل عملی-  دارد و هیچکدام به دیگری ربطي ندارد.

مشکل تضاد فرهنگ‌‌ها

صدها و هزارها  کتاب نوشته شده و دانشمندان زیادی در این زمینه مطالعه و تحقیق کرده‌‌اند که اصلا فرهنگ چيست؟ بد و خوب به چه معناست؟ منشأ خوب و بد کجاست؟ آيا هر فرهنگي را بايد پذيرفت؟ چرا نبايد با فرهنگ مبارزه کرد؟ اینگونه سؤال‌‌ها هم‌چنان ادامه دارد و هر روز بر تعدادشان افزوده مي‌شود.  کم‌کم کار به جايي رسيده است که آن قدر فرهنگ‌هاي مختلف با محتواهاي متفاوت در عالم پيدا شده، طرفداراني پيدا کرده، و فيلسوفاني در مقام توجيه آن‌ها برآمده‌‌اند که انسان با معمای حل تضاد فرهنگ‌ها مواجه شده است. وقتي فرهنگ‌ها باعث تضاد و تزاحم در مقام عمل شده و در رفتارها دعوا راه بيفتد چه باید کرد؟ در این زمان می‌‌توان به روشنی این مسأله را درک کرد. در يک خانواده،‌ پدر و مادر يک فرهنگ دارند و جوان‌ها با فرهنگ ديگري زندگی می‌‌کنند. پدر و مادر از رفتار جوانانشان رنج مي‌برند، در عین حال، جوانان به مد لباس، آرایش، سخن گفتن، رفتار با دیگران و ... خيلي هم افتخار مي‌کنند. با این معضل اجتماعی و با اين اختلاف فرهنگ‌ها چه بايد کرد؟

شیوه‌‌های رویارویی با تضاد فرهنگ‌‌ها

بعضي قائل به پلوراليسم فرهنگي شدند و گفتند فرهنگ‌ها مختلف، و همگی خوب هستند، چرا که برآمده از اندیشه و اعمال انسان است و درباره آنها بد معنا ندارد: برخی انسان‌‌ها اين فرهنگ را مي‌پسندند و دسته‌‌ای فرهنگ دیگر را دوست دارند. باید و نبایدهای هر کسي برايش مقدس است و ديگران هم بايد به آنها احترام بگذارند. برخی ديگر با انکار پلورالیسم فرهنگی، امکان قضاوت بين فرهنگ‌ها و امکان تقسیم فرهنگ به خوب و بد را پذیرفتند. بر این اساس، برخی فرهنگ‌‌ها بايد ادامه پيدا کند و فرهنگ مضر و غیرصحیح باید کنار گذاشته شود.

به هر حال، کار اختلاف فرهنگ‌ها به نزاع‌ و جنگ‌هاي فرهنگي کشیده است. امروزه بازار جنگ‌هاي فرهنگي و به اصطلاح جنگ‌هاي نرم در عالم داغ‌‌تر از جنگ‌هاي گرم است و جنگ‌هاي گرم نظامي جاي خود را به جنگ‌هاي سرد فرهنگي داده است. کساني که از راه جنگ‌هاي نظامي در صدد دستیابی به اهدافشان بودند حالا به اين‌ نتیجه رسيده‌‌اند که اشتباه کرده‌‌اند و اکنون بدون آن هزينه‌هاي جنگ نظامي با کارهاي فرهنگي می‌‌توانند به مقاصدشان برسند. با این بیان، چیستیِ فرهنگ و جایگاه مسأله فرهنگ در زندگي انسان روشن شد.

بخشي از فلسفه‌هاي مضاف به تحقيق درباره پايه‌ها و ريشه‌هاي فرهنگ، تعدد فرهنگ‌ها، قضاوت درباره فرهنگ‌ها، و ... پرداخته است. فلسفه ارزش‌ها و فلسفه اخلاق، مادر همه فلسفه‌‌های مضافي است که با فرهنگ‌هاي انسانی ارتباط دارد. در این رشته بحث‌‌های مفصلی درباره ملاک ارزش‌‌ها و خوب و بد صورت پذیرفته و درباره منشأ آنها تحقیق شده است.

نقد دیدگاه پوزیتیویستی درباره فرهنگ

افرادی مانند اگوست کنت که پدر جامعه‌شناسي معرفي مي‌شود، فرهنگ‌هاي معروف و برجسته دنيا را براي دوران خاصي از زندگي بشر دانسته‌‌اند که به تدریج برچیده شده و جاي خود را به فرهنگ‌‌های ديگر خواهند داد. آنها يک تقسيم کلي براي زندگي انسان ارائه دادند که بر اساس آن، انسان در یک دوران مانند حیوانات در جنگل زندگی می‌‌کرده و اصلا خوب و بد و مسأله‌‌ای به نام فرهنگ برايش مطرح نبوده است. البته این تحلیل یک نوع غیب‌‌گویی است. به گفته آنها، به تدریج در اثر عواملي، فرهنگ‌‌هايي پيدا شده است. ابتدا در فرهنگ‌هاي خانوادگي، پدر، مادر، و فرزندان آداب و رسومي براي خودشان قرار دادند و با گسترش آنها آداب محلي و فرهنگ قومي پدید آمده است. بسياري از اين‌ طرز تفکرها هيچ اساس علمي ندارد؛ ابتدا از خيال، و فکر نادرست، و خرافه شروع شده و امروز هم با گذشت هزاران سال نمي‌توان يک دليل علمي براي آن‌ها ارائه داد. رفتارهاي حيواني و طبيعي در انسان و حيوانات بوده و هست، چرا که مقتضاي طبيعت آنهاست، اما به اعتقاد برخی، منشأ این‌گونه رفتارهايي که گفتيم به يک سلسله افکار و انديشه‌هاي غيرعلمي، اسطوره‌اي، افسانه‌اي، و خرافی برمی‌‌گردد، مانند اعتقادهاي غلطي که امروز در همه دنيا هنوز هم کمابيش وجود دارد. نحوست عدد سيزده و انجام ندادن برخی کارها در فلان روز و فلان وقت از این قبیل است. هنوز هم در آسانسورهاي آمريکا طبقه سيزده را به صورت 1+12 می‌‌نویسند. همراه بودن عدد سیزده در یک حاثه ناخوشایند باعث این تصور نادرست شده است که عدد سيزده خصوصيتي دارد. این امور به مرور زمان کمي شکل علمي‌تر پيدا کرده و در قالب سحر و جادو درآمده و قواعد، دستورات، و آثاري برای آنها ذکر شده است. بر اساس این اعتقاد، چنین اموری بصورت کامل‌تر با نام دين منتشر شده و اموری مانند وجود خدا، قیامت و ... از همان مفاهیمی است که هيچ دليل علمي ندارد؛ چه کسي خدا را ديده است؟ برپاییِ قیامت در کدام آزمايشگاهي مشاهده شده است؟ دوران اسطوره‌ها که شامل خرافات و سحر و جادو مي‌شود شامل دين هم مي‌شود. مجموعه اين‌ها يک دوره تشکيکي و دارای مراتب است. گاه خرافاتش خيلي بي‌پايه است و گاه اسطوره‌هايش شکل علمي پيدا کرده است. دين شکل کامل‌تر همان افسانه‌‌ها و اسطوره‌هاست. اینکه جهنم هست و افرادی در آتش انداخته شده و سال‌‌ها مي‌سوزند را چه کسي ديده است؟! بالاخره با پيشرفت علم معلوم مي‌شود اين‌ها دروغ است و واقعيتي ندارد! از اینجا به بعد دوران علم است که از قرن هيجدهم شروع شده و تدريجا در حال تکامل است. روزي خواهد رسيد که بساط همه اين افسانه‌ها و سحر و جادوها –دين‌ها- برچيده خواهد شد، زیرا بشر خواهد فهميد که آنچه بر دنیا حاکم است قواعد علمي است، نه خرافات و افکار اشتباه. يک دسته از کساني که درباره فرهنگ انساني کار کرده‌اند به اين نتايج رسيده‌اند.

گذشته از توضیحات مفصل پیرامون هر یک از دوره‌‌های زندگی بشر بر اساس دیدگاه اینگونه افراد، يک سؤال کلي براي هر عاقلي مطرح است که نمی‌‌توان از کنارش گذشت؛ بالاخره ما بايد و نبايد مي‌خواهيم يا خیر؟ در صورت مثبت بودن پاسخ، بر چه اساسي باید و نباید می‌‌خواهیم؟

همانگونه که اشاره شد حدود بيش از نيم قرن است که عده‌اي جوان‌ منکر باید و نبایدهای فرهنگی بوده و دلیلی برای رعایت آنها نمی‌‌بینند. آنها مي‌خواهند بگويند کار شما بي‌خود است و چرا اين قدر قيد و بند درست کرده‌‌ايد. دیگر نباید پذیرفت که نيازهاي جنسي را بايد با ازدواج تأمین کرد و ازدواج بايد مراتبي داشته باشد و بر اساس شروط و قراردادهایی مانند مهریه صورت پذیرد! اين حرف‌ها چيست؟! نياز جنسی هست و باید قید و بندهای ارضای آن را شکست و از بین برد. بنابراین، نیازها باید طبق میل و خواسته انسان ارضا شود. در مقابل، عده‌‌ای مسأله بايد و نبايد را اصلا ويژگي انسانيت انسان می‌‌دانند. اگر باید و نباید در کار نباشد، انسان با الاغ فرقي نخواهد داشت. به همین دلیل قرآن کریم درباره کساني که اين‌ها را زير پا مي‌گذارند، تعابیری مانند إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ[1]، فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْحِمَارِ[2]، فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ[3]، و ... دارد. واقعا فرق انسان با حيوانات در درک لزوم پذیرش بایدها و نبایدها نهفته است. هنوز اکثريت دانشمندان و فيلسوفان دنيا بلکه اکثريت انسان‌هاي روي زمين، معتقدند که بايد و نبايدهايي را بايد پذيرفت و نمي‌شود آنها را به کلی رها کرد، اما اختلاف در این است که چه بايد و نبايدهایي را بايد پذيرفت؟ اديان موجود يا شبه ادياني مثل بوديسم، هندوئیسم، و ... قواعد و مقرراتي دارند و برای خود ارزش‌هايي قائل‌‌اند. همانگونه که اديان ابراهيمي مانند اسلام، يهوديت، و مسيحيت همگی اینگونه‌‌اند. گاه فيلسوفاني هستند که اصلا خدا را قبول ندارند، اما ارزش‌ها می‌‌پذیرند. آنها اخلاق را قبول دارند، اما اخلاق منهاي دين را مطرح می‌‌کنند. کساني که همه چيز را بخواهند از بين ببرند خيلي نادرند، ولي به هر حال فکرش هست و در ميان جوان‌ها طرفدار زياد دارد. پس، اين يک سؤال اصلي است.

جواني که در ايران يا هر جاي ديگر دنيا به دوران بلوغ و سپس به دوران جواني مي‌رسد، مي‌گويد چرا بايد قيودي را بپذيرم و چرا بايد زندگي قيد و بند داشته باشد؟ پذیرش بايد و نبايد، خوب و بد، زشت و زيبا چه دلیلی دارد و چرا انسان نمی‌‌تواند مثل حيوانات هر چه دلش خواست انجام دهد؟ اين يک سؤال اصلي است. اینکه این سؤال از چه وقت پيدا شده و چگونه مطرح شده است خیلی روشن نیست، اما با محاسبه می‌‌توان به يک زيربناي فکري نانوشته در اختلاف فرهنگ‌‌ها پی برد. بالاخره هر طايفه‌اي مجموعه از ارزش‌هايي براي خود قائل است و گاه درصدد انتقال آنها به دیگران برمي‌آيد. گاهی اوقات نیز پذیرش تنوع فرهنگ‌‌ها ریشه در پلوراليسم فرهنگي دارد و گفته می‌‌شود: «عيسي به دين خود، موسي به دين خود»، اما سؤال این است که چرا انسان اصل اين بايد و نبايد‌ها را می‌‌پذیرد؟ با دقت می‌‌توان به این نکته دست یافت که ارزش‌ها لايه رويينِ باورهاست. انسان ابتدا به برخی هست‌‌ها و واقعیت‌‌ها معتقد می‌‌شود و براساس آن‌هاست که مي‌گويد بايد چنين کرد یا نبايد چنان کرد. اين رابطه بين زيربناي فکري و زيربناي رفتاري در اغلب موارد نوشته شده نيست و به عبارت دیگر، رابطه‌اي نانويسا است، اما این رابطه وجود دارد.

مقایسه فرهنگ دینی و غیردینی

 در مقام ریشه‌‌یابی فرهنگ‌هاي مختلف مانند چهارشنبه سوري، سيزده به در، بد بودن انجام برخی کارها در روزی خاص، و ... به این نتیجه می‌‌توان دست یافت که اين کارها نتايج بهتري دارد، زیرا لذت‌ بيشتري دارد؛ روز طبيعت را  بايد گرامي داشت. خوب است يک روز مردم خوش باشند. طبيعت را باید تميز نگه داشت تا مردم بیشتر از آن استفاده کرده و لذت ببرند. زيربنايي‌ترين انديشه‌اي که فرهنگ‌هاي مختلف بصورت نانوشته بر آن‌ مبتني هستند اين است که انسان بايد لذت ببرد و تمام فعالیت‌‌های وی در راستای لذت بيشتر باشد، حتي وقتي مي‌گويند فلان کار را نکنيد براي اين است که نهايتا لذت‌ها را کم مي‌کند؛ نباید دزدي کرد، زیرا با دزدی امنيت مردم سلب شده و باعث ناراحتی آنها می‌‌شود؛ عموم مردم مي‌خواهند راحت باشند، شب راحت و با آرامش خاطر بخوابند و از زندگی‌‌شان بیشتر لذت ببرند. بهره‌‌مندی از امنیت، نوعی لذت به حساب می‌‌آید. راستگويي نیز اینگونه است؛ راستگویی خوب و دروغ گفتن بد است، زیرا با شایع شدنِ دروغگويي، نمی‌‌توان به هيچ کس اعتماد کرد؛ همه اطلاعاتي که ما از ديگران به دست می‌‌آوريم براي اين‌ است که به ما خبر مي‌دهند و اگر اطمينان نکنيم که اين‌ها راست مي‌گويند انگار هيچ استفاده‌اي از آنها نکرده‌‌ایم. پس، روح چنین فرهنگ‌‌هایی به اين برمي‌گردد ‌که چه کنيم در زندگي خوش باشيم. اين اصل نانوشته‌اي است که عموم فرهنگ‌هاي دنيا بر آن مبتني است؛ آنچه در اصطلاح علمي اصالت لذت نامیده می‌‌شود. بر این اساس، خوب، چيزی است که در نتيجه براي فرد يا براي همه لذت بيشتري داشته باشد و بد چيزی است که ناراحتي، نگراني، ناامني، درد، و مشقت بیشتری داشته باشد. طبعا چنین لذت یا ناراحتی تا دم مرگ است و پس از آن دیگر ادامه پیدا نمی‌‌کند. پس، چاره‌‌ای نیست که در جوانی و پس از آن، در دوره سالمندي‌ خوش بگذرانيم. احترام پدر و مادرخوب است. وقتی پدر و مادر مي‌بينند روزي پير می‌‌شوند و نمي‌توانند روزگارشان را تأمين کنند، فرهنگ احترام به پدر و مادر را رايج مي‌کنند تا موقع پيري‌شان کمک کار داشته باشند. اینگونه خدمت به پدر و مادر خوب و ارزشمند می‌‌شود و ريشه‌اش احتیاج پدر و مادر سالمند و لزوم تأمین راحتی آنها است.

پس، در زندگي باید به گونه‌‌ای رفتار کرد که قبل از مردن هر چه بيشتر از زندگي لذت برد. بر این اساس، فرهنگي خوب است که لذت بيشتری براي انسان تأمين کند و آداب و رسومي که با چنین فرهنگی مزاحم باشد، بد است؛ اوامر و نواهی متعدد با زندگیِ راحت و لذت بیشتر ناسازگار است و بر اساس این طرز تفکر بد تلقی می‌‌شود. پس، بايد سراغ فرهنگي رفت که بيشترين لذت را برای انسان تأمين ‌کند. نتیجه همه فرهنگ‌هاي دنيا - غير از فرهنگ اديان- همین است.

در اين ميان به گواهیِ تاریخ، کساني پيدا شدند که گفتند ما پيغمبريم و از طرف خدا آمده‌ايم که به بشر بگوييم اين کار را بايد کرد و آن کار را نبايد کرد. در مقابلِ فرهنگ جهاني، فرهنگ ديني مطرح شد که بر اساس آن، خدا و دین است که به انسان می‌‌گوید چه کار را باید انجام داد و چه کارهایی باید ترک شود. به عبارت دیگر، منشأ پیدایش باید و نباید دین است، بخلاف فرهنگ‌‌های دیگر که منشأ ارزش‌‌ها و آداب و رسوم را امور خانوادگي، قوميت، نژاد، شرايط محيط زندگي، و ... دانسته‌‌اند. اما در فرهنگ دینی اینگونه نیست. خداوند به اولين انسان هم که پیغمبر بود، امر و نهی کرده است. بنابراین، اصل فرهنگ از وحي الهي و براي راهنمايي بشر است. درست است که خدا  خوشيِ انسان را می‌‌خواهد، اما بخلاف فرهنگ غیر دینی که این لذت را تا لحظه مرگ می‌‌داند، در فرهنگ دینی، زندگی دنیا سفری به سوی منزل ابدیت است و پس از مرگ زندگیِ تازه‌‌ای شروع مي‌شود. اندیشه زندگي انسان تا ابديت و بي‌نهايت فکری جديد است. ارزش‌هاي مادي در فرهنگ غرب بر باور و اندیشه مادی و طبیعی مبتني است، اما ارزش‌هاي معنويِ ديني بر این باور الهي مبتنی است که زندگي دنیوی مقدمه‌اي برای زندگی اخروی است. همانگونه که زندگي بچه در شکم مادر يک دوران جنيني است، زندگی او در اين دنيا و بعد از تولد هم دوران جنيني طولاني است. در این مدت به انسان مهلت داده می‌‌شود که خودش را برای زندگی جدید دیگر بسازد. پس این دوران هم خودش اصالت ندارد. بايد و نبايدهاي این دوران را چه چيزي تعيين مي‌کند؟ پاسخ آن است که بذر آنچه براي زندگي ابدی اخروی مفيد است بايد در این دوران کاشته شده تا به موقع درو شود. این بينشی جديد با ارزش‌ها و باورهای متفاوت است. این بینش نظام‌‌مند و قابل تبيين است؛ مشخص است که از کجا شروع مي‌شود، به کجا ختم مي‌شود، چه نتايجي دارد، چه عرصه‌هايي را در برمي‌گيرد. تبیین فلسفیِ چنین بینشی این است که خداوند انسان را براي يک زندگي سعادتمندانه خلق کرده است و راه رسیدن به آن زندگی اين است که انسان خودش را در اين دوران بسازد. بینش فرهنگ ديني اینگونه است که خداوند از لطف، کرم و رحمت خودش انسان را آفريد و به او اين امتياز را داد که سرنوشت خودش را بسازد. اين بالاترين افتخاري بود که خدا به مخلوقي داد؛ دوران زندگی دنیوی را براي خودسازي تعيين کرد، اما اصل هدف، بعد از اين دوران شروع مي‌شود. در مقابل، فرهنگ غیردینی هيچ تبييني ندارد، چرا که بر اساسِ آن، زندگی، جز زندگی دنیا نیست؛ یک روز متولد می‌‌شود و یک روز هم می‌‌میرد؛ مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ[4]؛ «غير از زندگانى دنياى ما [چيز ديگرى‏] نيست؛ مى‏ميريم و زنده مى‏شويم، و ما را جز طبيعت هلاك نمى‏كند». بر اساس اين فرهنگ همه چيز پوچ است و انسان مطابق میل و خواسته خویش عمل می‌‌کند.

مقتضای فرهنگ دینی این است که انسان برنامه‌‌ای کاملا منظم و دقيق داشته باشد و هر چه بيشتر دقت کند، براي هدف اصلي - سعادت ابدي‌- مؤثرتر است، حتي يک کلمه حرف – مانند گفتن یا الله- در زندگي‌‌ انسان اثر دارد. انتخاب یکی از این دو فرهنگ اهمیت زیادی دارد و نباید اینگونه تلقی شود که تفاوت چندانی بین این دو راه وجود ندارد، زیرا امر داير بین موت و حيات است، آن هم حيات بي‌نهايت. یک راه، زندگیِ محدود همراه با رنج‌ها، بيماري‌ها، ظلم‌ها، و اموری از این قبیل است و در مقابل، زندگی نامحدودی است که هيچ ناراحتي در آن وجود ندارد: لَا يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ وَلَا يَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوبٌ[5]؛ «در اينجا رنجى به ما نمى‏رسد و در اينجا درماندگى به ما دست نمى‏دهد.» در زندگی اخروی حتي خستگي چیدن میوه بهشتی هم وجود ندارد.

اهمیت انتخاب فرهنگ دینی و یا غیر دینی

در قدم اول باید بين اين دو راه يکي را انتخاب کنيم. انسان در اين مسأله که مهم‌ترين مسأله زندگي است مسامحه مي‌کند. آیا واقعا اينگونه نیست؟ مي‌گويد امشب عروسي داريم بايد شرکت کنیم، فردا شب پاتختي داريم، باید حضور داشته باشیم، و ... به هر حال، فعلا باید زندگی روزمره را جلو برد تا بعد ببينيم چه مي‌شود!؛ آیا قيامتي هست يا نيست، امام حسيني بود يا نبود؟ اگر همیشه دغدغه این مسائل را داشته باشیم که نمی‌‌توانیم زندگي کنیم! آیا واقعا زندگي مي‌کنيم تا از همين چند روزه قبل از مرگ لذت ببريم يا اینکه براي زندگي ارزش ديگري قائليم و حیات اخروی را می‌‌پذیریم؟

گرایش‌‌های سه گانه در فرهنگ شیعی

 با فرض حل اختلاف فرهنگ‌‌های گوناگون، و با صرف نظر از بحث درباره شاخه‌‌هاي گوناگون فرهنگ در اديان ابراهيمي، اديان شرقي، و ... در درون همين فرهنگ شيعي و انقلابي خودمان گرايش‌هاي مختلفي وجود دارد. چگونه بايد با آن‌ها برخورد کرد؟ سه گرايش کلي در میان همین بچه‌هاي مسلمان و انقلابي قابل مشاهده است:

الف) دین، امری مفید، اما حاشیه‌‌ای و غیرضروری

اینکه برخی با نوشتار، گفتار یا رفتارشان نشان داده‌‌اند که انسان باید برای دستیابی به لذت، آن هم لذت دنیایی زندگي کند درست است، اما غیر از اینها بالاخره امور دیگری نیز در حاشيه زندگي قابل توجه است. برای مثال، برخی کارها در زندگي انسان ضرورت دارد؛ براي درمان بیماری‌‌ها، تهیه خوراک، و ... بايد کشاورزی، نانوايي، قصابي، پزشکی، و ... وجود داشته باشد، اما نقاشي، شعر، و هنرهاي ديگر چنین ضرورتی ندارد، اگر اصلا شاعر نمي‌داشتيم به جايي بر نمی‌‌خورد؛ نه مؤمني کافر مي‌شد و نه کافري مؤمن، اما بالاخره شعر هنری بسيار زيبا است؛ هنری بسيار بزرگ که جایگاه بلندی دارد و انسان در زندگي نمی‌‌تواند آن را ناديده بگیرد. هر چند شعر، نقاشی، هنر، موسیقی و .... در حد کشاورزي، صنعت، و انرژي اتمي نيست، ولي باید برای آنها در حاشيه زندگي جايي در نظر گرفت. این تبیین درباره دين هم جاری است. این گرایش، نمي‌گويد دین دروغ است و بايد با دين مبارزه کرد یا به قول برخی جامعه‌‌شناسان باید کنار گذاشته شود، بلکه برای دین هم واقعيتي قائل است.

لذت هنر برای انسان انکارناپذیر است. گاهي شعرا از خواندن یا شنيدن شعر چنان لذت مي‌برند که نمونه‌‌اش را در میان لذت‌هاي مادي سراغ ندارند، اما اینگونه امور اصالت و ضرورت ندارند. طبق این نگرش، دين هم مانند نقاشی و شعر براي انسان خوب است. انسان گاه دوست دارد در گوشه‌اي خلوت کرده و با خدای خویش راز و نياز کند. همانگونه که برخی شعرا شب‌هاي چهاردهم مي‌خواهند با ماه صحبت کرده، یا با مهتاب راز و نياز کنند، انسان مي‌خواهد در گوشه‌اي با خدا راز و نياز کند و از اين عبادت لذت مي‌برد. این نوع لذت را نمی‌‌توان ناديده گرفت.

بر اساس این گرایش، دین، مورد قبول و امری مقدس است که باید به آن احترام گذاشته شود، اما ضرورتي هم ندارد و اگر دین هم در کار نبود مشکلی پیش نمی‌‌آمد. بسياري از جوان‌‌ها یا حتی برخی سياست‌مداران و کهنه‌کاران هم اینگونه فکر می‌‌کنند که واقعيت زندگي همين است که همه – از جمله کفار- دارند، اما ما در حاشيه زندگي‌مان امتيازي به نام دين داريم که آن‌ها ندارند. طبیعی است که اگر جايي بین این امتیاز و آن واقعیت زندگی تضاد پيدا شد، اصل همان زندگي عيني است؛ اصل را بايد بر اين گذاشت که لذت‌هاي مادي را تا جایی که برای انسان ضرر ندارد تأمين کند. البته دين هم محترم است، اما اگر با مسائل جدی زندگی تزاحم داشت باید کنار گذاشته شود، چرا که دين و مراسم اعیاد و عزاداري، و مانند اينها، حاشيه‌هاي زندگي است و بود و نبودش تفاوتی ندارد.

ب) تفکیک عرصه دین و غیر دین

برخی گرایش بیشتری به دین دارند. به اعتقاد آنها دين با بعد روحي و معنوي انسان سر و کار دارد؛ روح انسان را تقويت کرده و تعالي مي‌بخشد، او را با خدا آشنا مي‌کند، در قیامت هم برای او سودمند است، اما عرصه دين غير از عرصه مسائل جدي زندگي است؛ ما چه مسلمان باشيم، چه کافر، بايد کشاورزي کنيم. کشاورزی و کسب درآمد ربطی به دين ندارد. ازدواج کردن، تولید نسل، تشکیل حکومت و ... مختص مسلمان یا کافر نیست، بلکه در هر دو صورت لازم است. براي هر جامعه‌اي حکومتي لازم است. بايد يک شکل حکومتي را تعريف کرد که منفعتش بيشتر و ضررش کمتر باشد. صنايع، علم، و تکنولوژي هم از واقعيات زندگي مشترک است و ربطي به دين ندارد. بله، ارتباط با خدا، اخلاق، معنويات، و مانند اينها مربوط به دين است و خيلي هم خوب است. ارزشش هم از آن‌ها کمتر نيست، اما این دو عرصه ربطي به هم ندارند. بايد حساب دين را از حساب دنيا جدا کرد. دين را باید براي دين‌داران، ارباب دين، رجال دين، ارباب کليسا، آخوندها، و کسانی که کارشان با دين است گذاشت، اما مسائل زندگي ربطي به آنها ندارد.

رفتن به کليسا و مسجد، شرکت در عزاداري سيدالشهدا علیه السلام، و اموری از این قبیل اختیاری است؛ اگر انسان دوست داشت، شرکت می‌‌کند، و در صورتی که تمایل نداشت ترک می‌‌کند، اما برخی مسائل اینگونه نیست؛ همه باید قانون را رعايت کنند، بايد کسب و کار و زندگي کنند، مقررات راهنمايي و رانندگی باید رعایت شود، و امثال این امور ربطي به دين ندارند. پس، ما دو عرصه در زندگي داريم. انسان  سکه دوروست که يک رويش معنويات و روی دیگرش ماديات است. ماديات را بايد با علم، صنعت، تکنولوژي، هنر، و مانند اينها تأمين کرد. پرداختن به بُعد دیگر زندگی انسان که آن هم خيلي مهم است با دين و توسط علما و روحانيون است. این دو بُعد زندگی از یکدیگر جدا هستند و نباید هیچکدام در عرصه دیگری وارد شود، وگرنه از بین خواهند رفت.

بعضي از مسئولین در سال‌‌های گذشته اینگونه تعبیر می‌‌کردند که اگر دين بخواهد در مقولات دیگر – مانند آزادی- وارد شود گور خودش را کنده است، چرا که دو عرصه متفاوت هستند. نماز، روزه، سينه‌زني، و مانند اينها مربوط به دين است، اما سياست و اقتصاد ربطي به دین ندارد و دین نبايد در این عرصه‌‌ها دخالت کند. اين هم يک نوع گرايش است که هرچند دين را بد نمی‌‌داند، اما آن را غیر مرتبط با عرصه مادی زندگی می‌‌داند. همانگونه که گفته شد بحث درباره گرایش‌‌های جامعه خودمان است، وگرنه کساني هستند که دين را افيون جامعه و مانع پيشرفت می‌‌دانند!

ج) حاکمیت ارزش‌‌های دینی در همه عرصه‌‌ها

برخی دیگر معتقدند که دین بايد در امور یاد شده دخالت کند.

 پس سه نوع گرايش داريم: يکي اینکه دين امري حاشیه‌‌ای و در حد هنرهايي مانند نقاشي و موسيقي اهميت دارد، به گونه‌‌ای که اگر هم دین در کار نبود اتفاقی نمی‌‌افتد. دوم آنکه دین، خوب است، اما عرصه‌ای جدا از علم و صنعت و مانند آن دارد. از این رو، دین نباید در اموری که مربوط به آن نیست، دخالت کند. سوم آنکه اصلا همه اين‌ها در سايه دين و فرهنگ ديني ارزش و مشروعيت پيدا مي‌کند، زیرا خدايي که انسان را آفريده است هدفی داشته و برنامه‌اش را در دين تعيين کرده است. اگر انسان این برنامه را رعايت نکند به سعادت مطلوب نمي‌رسد. اصل، دين است و دين بر همه چيز حاکم است. از این رو، همه چيز را بايد بر اساس ارزش‌ها و محک ارزش ديني سنجيد و حلال و حرام، یا خوب و بد بودن کارها را مشخص کرد.

تزاحم گرایش‌‌ها

 هر سه گرايش در متن جامعه ما و حتی در عالي‌ترين سطح مديران کشور وجود دارد. گرایش غالب، گرايش دوم است که سکولاريزم نام دارد. در این گرایش، دين نفي نمي‌شود، اما دين غير از سياست تلقی می‌‌شود. این گرایش هرچند به زبان آورده نشود، اما گرایش غالب است. طبعا خود اين‌ گرایش‌‌ها در عمل با یکدیگر اصطکاک پيدا مي‌کنند. يک عده حزب‌اللهي و طرفدار گرايش سوم هستند که به فرمایش امام، رهبري، آيه قرآن، و مانند آنها استناد می‌‌کنند. در مقابل، برخی سخن از حقوق بشر، آزادي، دموکراسي، علم و صنعت، پيشرفت، و مانند آن می‌‌زنند. اين‌ها به راحتي با هم آشتي نمي‌کنند. اين اختلافات باعث شده از اول انقلاب تا به حال، مسئولين اجرايي، قانونگذاري، و قضايي با هم اختلافاتي داشته باشند. اگر این اختلاف‌‌ها بخواهد حل شود، ابتدا باید جايگاه دين، مسجد، حسينيه، مدرسه، دانشگاه، بازار، جبهه، و ... مشخص شود.

راه حل تدبیر و اعتدال

 چه بايد کرد که اين اختلافات خيلي موجب تنش در جامعه نشود؟ به گفته سیاستمداران بهترين راهش اين است که دولتي سر کار بيايد که هر گروهي را قدري راضي کند، زیرا همه را به طور کامل نمي‌شود راضي کرد. اگر سکولارها را راضي کند، بسيجي‌ها و حزب‌اللهي‌ها قانع نمي‌شوند و اگر بنا بر قانع کردن بسیجی‌‌ها باشد، اکثريت سکولارها و دنياپرستان راضي نمی‌‌شوند. به راستی، راه حل چیست؟ برخی معتقدند باید همه را به گونه‌‌ای و تا حدي با تدبیر راضي کرد. این کار نام دیگری با عنوان اعتدال دارد. برخی در تفسير اعتدال تصريح مي‌کنند که اعتدال، در نظر داشتن يک مقدار ارزش‌هاي ديني، و يک مقدار هم فرهنگ جهاني است، نه ارزش‌‌های دینی بصورت کامل مورد توجه قرار گیرد و نه فرهنگ جهانی بصورت کامل لحاظ شود، بلکه از هر کدام مقداری گرفته شود.

اعتدال یا التقاط؟

اين طرز تفکر در فرهنگ ما التقاط نام دارد. به گونه‌‌ای میان فرهنگ‌‌ها جمع می‌‌شود که کمتر دعوا و تشنج شود؛ هم اسلام است، هم حقوق بشر، حقوق شهروندي، آزادي، دموکراسي، و خلاصه، همه چيز هست. اين آخرين چيزي است که سياست‌مداران ما به ذهنشان خطور کرده است. معناي‌ چنین نگرشی دشمني با اسلام یا ملت ايران نیست.

اما اگر واقعا پايه‌هاي باور ديني محکم باشد انسان نمي‌تواند التقاط را بپذيرد. امام هيچ وقت حاضر نبود از اسلام دست بردارد و می‌‌فرمود: اين‌ها از اسلام سيلي خوردند. در عین حال که مردم انقلاب کردند، نفرمودند این‌‌ها از مردم ايران سيلي خوردند، بلکه فرمود: اين‌ها از اسلام سيلي خوردند، همچنانکه به گفته ایشان، خرمشهر را خدا آزاد کرد. درست است که مردم زحمت کشيدند و اين قدر شهيد دادند، اما خرمشهر را خدا آزاد کرد. تکيه کلام امام، خدا و اسلام و دين بود، ولي همه اين طور نيستند. ما ايمان امام را نداريم و آن چيزهايي که او باور داشت به همان صورت باور نداریم. نتیجه آنکه وقتي بخواهيم خوب مديريت کنيم، به هر گروه و مجموعه‌اي پست و مقام می‌‌دهیم تا سرشان گرم شده و دوراني را بگذرانيم که کمتر دعوا و گرفتاري داشته باشد. اين وضع موجود جامعه ماست.

حالا در اين وضع، جايگاه فرهنگ چیست؟ چه چيزي مهم‌تر از همه است؟ آیا تلاش و دست و پا زدن برای برداشتن تحريم‌ها از همه چيز مهم‌تر است؟ مگر زمان شاه تحريم‌هايي وجود داشت؟! پس براي چه انقلاب کرديم؟ کاري کرديم که دنيا ما را بپذيرد و بگويد اين‌ها هم جزء ما هستند. اين هم زمان شاه بود. ديگر چرا کاري کرديم که بگويند اين‌ها اصلا ضد تمدن هستند؟ اقلا همان کاري را مي‌کرديم که جبهه ملي مي‌گفت و سخن از انتخابات آزاد و سلطنت شاه و ... می‌‌زد، ديگر چرا اين قدر کشته بدهيم؟ اگر از همان روز کاري مي‌کرديم که در خيلي از کشورهاي ديگر کردند، مانند انتخابات آزاد در مصر که شاه هم باشد و سلطنت کند و حکومت براي نخست وزير باشد، ممکن بود کمي تنش ايجاد ‌شود، اما بالاخره به گونه‌‌ای قابل حل بود. پس، اين همه جنگ‌، صدها هزار شهید، چه قدر ويراني، بمباران‌ها، و پرپر شدن دسته‌گل‌هايي که هر کدام به کل اين‌ها مي‌ارزيد، براي چه بود؟ براي اين‌که تحريم ‌برداشته شود؟! تورم برداشته شود؟! بيکاري کم شود؟! مادري که سه فرزندش شهید شده بود حاضر نبود يک قطره اشک از چشمش سرازیر شود و به ديگران هم مي‌گفت شما حق نداريد اين‌جا گريه کنيد، اين‌جا مجلس عروسي است، من به شهادت فرزندم افتخار مي‌کنم. آیا اینها برای برداشته شدن تحریم‌‌ها و کاهش نرخ تورم بود؟! بالاخره همه ما امام نيستيم و آن باور در ما وجود ندارد. باید نگران نسل بعدي باشیم که آیا آن باورها و ارزش‌‌ها را خواهند داشت يا خیر، چرا که ديگر نه امام هست و نه جنگ، و اینگونه نیست که هر روز جنازه‌هاي شهدا را بياورند. امروزه دیگر صحبت از گراني سکه و دلار، بالا و پایین رفتن قیمت‌‌ها، سبد کالا، و ... است.

چه باید کرد؟ چه چيزي برای ما اهمیت دارد؟ آیا فقط اقتصاد؟! به فرمايش مقام معظم رهبری، اگر رخنه‌اي در اقتصاد پيدا شود با سبد کالا قابل جبران است، اما رخنه فرهنگي قابل ترميم نيست. کدام فرهنگ؟! کساني که اينگونه باورها را ندارند، فرهنگ را گويش‌ها، رقص‌هاي محلي، زبان فارسي، آداب و رسوم محلي، غذاهاي سنتي، و اموری از این قبیل می‌‌دانند. هنگامی که به وزير ارشاد اسبق گفتند شما به عنوان وزير ارشاد اسلامي براي اسلام چه کار کرديد؟ کدام ارزش اسلامي را احيا کرديد؟ گفت چه ارزشي بالاتر از آزادي! مگر آزادي ارزش نيست؟ ما مي‌خواهيم به مردم آزادي بدهيم تا هر کار دلشان مي‌خواهد بکنند. لازمه اين طرز فکر اين است که کساني سر کار بيايند که نسبت به مسائل ديني حساسیت نداشته باشند، وگرنه درگيري به وجود مي‌آيد. آمر به معروف کشته می‌‌شود و هیچ اتفاقی نمی‌‌افتد. براي اين‌که مشکلی پيش نيايد مي‌گويند آرام باشید، همه چيز درست مي‌شود، کار و برنامه توليد شده و تا چند روز ديگر اعلام می‌‌شود، اما هيچ خبري هم نمي‌شود. «شما آرام باشيد»، فکر سياست‌مدارانه‌اي است که بالاخره مسئولين به آن مي‌رسند. چرا؟ چون ايمان امام وجود ندارد، وگرنه اینگونه نمی‌‌شد.

راهکار این است که باید آن ايمان را تقويت کرد. دو نسل گذشت و کسانی که از امام و جنگ و ارزش‌‌هاي ‌اسلامي و انقلاب آموخته بودند رفتند. امروز دوره جوان‌هايي است که سرگرم تلويزيون و برنامه‌هاي اينترنت هستند. براي اين جوان‌ها چه فکري بايد کرد؟ اگر فکري مي‌شود کرد، فکر فرهنگي است. بايد کاري کرد که زيربناي فکري آن‌ها عوض شود، يعني بايد بفهمند که انسان براي لذت بردن خلق نشده است. مسأله اصلي، زندگی برای خوشی بیشتر، هرچند با به حاشیه بردنِ دین نیست. اين فرهنگ بايد عوض شود.

نتیجه

چرا مقام معظم رهبری فرمودند که مسأله فرهنگ مهم‌تر است؟ شايد يکي از دلايلش همين باشد که در قالب نقش فرهنگ در زندگی انسان تبیین شد. اگر بخواهيم انسان باشيم بايد فرهنگ داشته باشيم وگرنه انسان با حیوان تفاوتی نخواهد داشت: إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً[6]؛ «آنان جز مانند ستوران نيستند، بلكه گمراه‏ترند.» فرهنگ به این معناست که بدانیم چه چيزي خوب و چه چیزی بد است. چرا برخی چیزها خوب دانسته می‌‌شوند و برخی بد؟ پاسخ را باید در تأثیر آن‌‌ها در سعادت و شقاوت ابدی انسان جستجو کرد. فقط خداوند است که می‌‌داند در این چند سال زندگی دنیا چه باید بکنیم تا به نتیجه مطلوب برسیم. اين فرهنگ، همان فرهنگي است که مقام معظم رهبري مي‌خواهد، وگرنه منظور ايشان از قابل ترمیم نبودنِ رخنه فرهنگي این نیست که مثلا اگر فلان گويش ضعيف شد، رخنه‌اي در فرهنگ ایجاد شده و بايد ترميم شود! آیا مثلا با متروک شدن برخی لهجه‌‌ها، یا فراموش شدن رقص عشاير در اثر شهرنشینیِ آنها رخنه‌اي در فرهنگ ایجاد می‌‌شود که قابل ترميم نيست؟! آیا منظور مقام معظم رهبری این است؟! يا منظورشان از رخنه فرهنگی چيزي است که با باورها و ارزش‌هاي ديني ما اصطکاک داشته باشد؟ بهترين خدمتي که در اين زمان براي نسل حاضر و نسل آينده می‌‌توان انجام داد تقويت پايه‌هاي فکري آن‌هاست که مسأله طرح ولايت يکي از راه‌ حل‌‌هاست.

 

 


[1] . أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلا؛ «يا گمان دارى كه بيشترشان مى‏شنوند يا مى‏انديشند؟ آنان جز مانند ستوران نيستند، بلكه گمراه‏ترند»؛ فرقان (25)، 44.

[2] . مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ؛ «مَثَل كسانى كه [عمل به‏] تورات بر آنان بار شد [و بدان مكلّف گرديدند] آن گاه آن را به كار نبستند، همچون مَثَلِ خرى است كه كتابهايى را بر پشت مى‏كشد. [وه‏] چه زشت است وصف آن قومى كه آيات خدا را به دروغ گرفتند. و خدا مردم ستمگر را راه نمى‏نمايد.»؛ جمعه (62)، 5.

[3] . وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُون؛ «و اگر مى‏خواستيم، قدر او را به وسيله آن [آيات‏] بالا مى‏برديم، امّا او به زمين [دنيا] گراييد و از هواى نَفْس خود پيروى كرد. از اين رو داستانش چون داستان سگ است [كه‏] اگر بر آن حمله‏ور شوى زبان از كام برآورد، و اگر آن را رها كنى [باز هم‏] زبان از كام برآوَرَد. اين، مَثَل آن گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند. پس اين داستان را [براى آنان‏] حكايت كن، شايد كه آنان بينديشند.»؛ اعراف (7)، 176.

[4] . جاثیه (45)، 24.

[5] . فاطر (35)، 35.

[6]. فرقان (25)، 44.

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org