- جلسه اول؛ مراتب و شرايط محبت خدا
- جلسه دوم؛ تعريف محبت
- جلسه سوم؛ اقسام محبت
- جلسه چهارم؛ شدت و ضعف محبت
- جلسه پنجم؛ محبت خدا و حب انسان به صفات کمال
- جلسه ششم؛ راهي براي جلب محبت
- جلسه هشتم؛ خلوت شبانه با خدا؛ لازمه محبت به او
- جلسه نهم؛ مناجات با خدا در كنار وظايف ديگر
- جلسه دهم؛ کارهايي که خدا دوست دارد
- جلسه يازدهم؛ عوامل و موانع محبت خدا
- جلسه دوازدهم؛ محبت اولياي خداوند، لازمه محبت اوست
- جلسه سيزدهم؛ حمد خدا؛ نقطه اوج محبت
- جلسه چهاردهم؛ دشمني با دشمنان خدا؛ لازمه محبت خدا
- جلسه پانزدهم؛ عوامل و موانع محبت خدا
- جلسه شانزدهم؛ راههاي دريافت محبت الهي
- جلسه هفدهم؛ حب فيالله
- جلسه هجدهم؛ اکسير محبت
- جلسه نوزدهم؛مراتب محبت خدا
- جلسه بيستم؛ مراتب محبت خدا
- جلسه بيستويکم؛ درجات محبت اهلبيت عليهمالسلام
- جلسه بيستودوم؛ حديث معراج؛ دريايي از معارف براي سير و سلوک
- جلسه بيستوسوم؛ زندگي گوارا در سايه توجه و اعتماد به خدا
- جلسه بيستوچهارم؛ حيات پايدار؛ تلاش براي سعادت اخروي
- جلسه بيستوپنجم؛ دنيا و آخرت
- جلسه بيستوششم؛ دنيا و آخرت
- جلسه بيستوهفتم؛ آخرت در نظام عقيدتي و ارزشي اسلام
- جلسه بيستوهشتم؛ عوامل اجتماعي سعادت اخروي و وظايف دولت
- جلسه بيستونهم؛ گام به گام؛ تا آسمان
- جلسه سيام؛ عالم محضر خداست
- جلسه سيو يکم؛ پله، پله؛ تا خدا
- جلسه سيو دوم؛ محبت؛ ميوه مراقبه
- جلسه سيوسوم؛ چشم دل باز كن، كه جان بيني
- جلسه سيوچهارم؛ خداوند، مربي سالك اليالله
- جلسه سيوپنجم؛ دنيا؛ پرتگاه مرگبار يا راه رشد؟
- جلسه سيوششم؛ هذا هو العيش الهنيء
- جلسه سيوهفتم؛ رسد آدمي به جايي كه به جز خدا نبيند
- جلسه سيوهشتم؛ نشانههاي دلدادگي
- جلسه سيونهم؛ يك قلب و يك محبت
- جلسه چهلم؛ فقيران خدايي!
- جلسه چهلويکم؛ رابطه زهد، با پيشرفت اقتصادي
- جلسه چهلودوم؛ رابطه زهد، با پيشرفت اقتصادي
- جلسه چهلوسوم؛ ويژگيهاي اهل دنيا
- جلسه چهلوچهارم؛ حيا؛ برجستهترين ويژگي اهل آخرت
- جلسه چهلوپنجم؛ دوري از حماقت
- جلسه چهلوششم؛ محبت به مخلوقات خدا
- جلسه چهلوهفتم؛ اهل آخرت؛ بيداردلان دائمالذكر
- جلسه چهلوهشتم؛ رابطه عاشقانه عبد و معبود
- جلسه چهلونهم؛ حيات از آنِ اوست
- جلسه پنجاه؛وحدت دنيا و آخرت
- جلسه پنجاه و يكم
صدا/فیلم | اندازه |
---|---|
صداي اين جلسه را از اينجا بشنويد | 11.02 مگابایت |
بسم الله الرحمن الرحيم
آن چه پيشرو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيتالله مصباحيزدي (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 24/2/93، مطابق با چهاردهم رجب 1435 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
محبت خدا
(20)
مراتب محبت خداوند
همانگونه که در گذشته اشاره شد، گاهي عامل محبت، لذتي است که انسان از ارتباط با محبوب ميبرد. مثلا ديدن يک گل و شنيدن صداي بلبل لذتي آني براي انسان ايجاد ميکند و موجب ميشود انسان به منشأ آن لذت علاقهمند شود. وقتي اين ارتباط تکرار ميشود، نوعي ثبات پيدا ميکند و فرد با محبوب انس ميگيرد. در اينگونه موارد محبت دائرمدار لذتي است که انسان از محبوب ميبرد و وقتي آن لذت منتفي شد، محبت نيز منتفي ميشود. اما گاهي انسان شخصي را به خاطر صفت يا کمال ثابتي که دارد، دوست ميدارد. مثلا انساني را فرض کنيد که بهخاطر علم، تقوا و معرفت عالمي به او علاقهمند شده است؛ حال اگر مدتها نيز او را نبيند، هم چنان او را دوست ميدارد، مگر اينکه تحولي در آن عالم پيدا شود.
خدا در اين عالم انسان را قابل تحول آفريده است و مثالهايي نيز در قرآن زده است که ما حواسمان جمع باشد و تصور نکنيم که اگر کسي مدتي رفتار خوب و کمالي داشت، تا ابد اينگونه خواهد ماند؛ وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِيَ آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ * وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَـكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ .[1] او عالم عابد مستجابالدعوه بنياسرائيل بود، ولي کمکم آن روح تقوا و اخلاص را از دست داد و به دنيا و لذتهاي دنيا گرايش پيدا کرد. کمکم کارش به جايي رسيد که قرآن درباره او مي فرمايد: فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ. در اينگونه موارد نيز اقتضاي سير منطقي و عقلاني اين است که وقتي محبوب تحول پيدا کرد، محبت ما نیز تحول پيدا کند. او را بهخاطر اين دوست ميداشتيم که بنده خدا، اهل تقوا، مخلص و اهل عبادت بود. حال که منافق يا دنياپرست شده، ديگر معنا ندارد که او را دوست بداريم.
ولي گاهي موجودي صفت ثابتي دارد که زايل شدني نيست. در این صورت انسان میداند که اين کمال در محبوب ثابت است، و لذا هميشه او را دوست ميدارد و اين دوستي نيز به تناسب در اعمالش ظاهر ميشود؛ هميشه به ياد اوست، دائما نام او را ميبرد و هر رفتاري که به او انتساب دارد را دوست دارد؛ مگر اين که خود محب اشکالي پيدا کند و مانعي در او پيدا بشود که محبتش باقي نماند، وگرنه اقتضاي کمال ثابت محبوب اين است که آن محبت نيز دائمي باشد. اما گاهي خود انسان آفتزده ميشود و ابتدا کسي را بهخاطر ايمانش دوست ميدارد، سپس خود منافق ميشود و ديگر او را به خاطر ايمانش دوست نميدارد.
محبت به خاطر منفعت محب
نازلترين مرتبه محبتي که ما ميتوانيم نسبت به خداي متعال داشته باشيم اين است که بهخاطر نعمتهايي که به ما داده است خدا را دوست ميداريم. البته اگر محبت ما فقط به خاطر همان نعمت آني باشد، در صورت از دست رفتن نعمت، آن محبت نيز زايل ميشود. بيماري را فرض کنيد که خدا شفايش داده است. حال اگر خدا را فقط به خاطر همين که او را شفا داده، دوست بدارد، در صورتي که بيماري برگردد يا طبق مصلحت خدا، بلا يا مصيبتي ديگر بر او نازل شود، آن محبت ضعيف ميشود. اين است که بسياري از افراد به خداوند اظهار محبت ميکنند، اما گاهي نيز احساس ميکنند که هيچ محبتي به خداوند ندارند. اينگونه افراد انتظاراتي از خدا داشتهاند که خداوند براي آنها مصلحت ندانسته است، و يا اينکه آنها را امتحان کرده و مصيبتهايي برايشان پيش آورده است. وقتي ميبينند که همه اينها از طرف خداست، آن محبت برايشان ثابت نميماند. اين آفت مربوط به مرتبه نازل محبتي است که انسان نسبت به خدا پيدا ميکند و از آنجا که عامل آن ضعيف و تغييرپذير است، معلول آن نيز که اين محبت باشد، ضعيف است.
محبت به خاطر کمال محبوب
ولي انسان در سطح بالاتری از محبت، خداوند را بهخاطر کمالاتش دوست دارد. همانگونه که گفتيم ما هر چه را دوست ميداريم به خاطر کمالي است که در اوست، بنابر اين هر اندازه باور کنيم که همه کمالات بهصورت بينهايت در خداي متعال موجود است، خدا را بيشتر دوست ميداريم. اما ـ به تعبيرحضرت امام (ه)ـ در قلبمان وارد نشده است که خداوند اين کمالات را دارد.
مرتبه عاليتري از محبت اين است که اگر بعضي از همين صفات خدا که صفات کماليه است در مواردي ضرر ما را اقتضا کند، وظايف الهيمان را انجام بدهيم و در ايمان ثابت قدم بمانيم. بالاخره همين صفت حکمت الهي است که اقتضا ميکند ما امتحان بشويم؛ وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ[2] خداوند چيزهايي را از ما ميگيرد و مصيبتهايي بر ما وارد ميشود تا امتحان بشويم. در اينگونه موارد اگر ايمان، معرفت و به دنبال آنها محبت ضعيف باشد، حتى موجب بغض نيز ميشود. علت اينکه کساني در حال احتضار با کفر از دنيا ميروند و حاضر نيستند شهادتين بگويند، اين است که تعلقاتي داشتهاند و ميديدهاند که خداوند با مرگ اينها را از محبوبهايشان جدا ميکند. ميبينند خداوند ميخواهد آنها را از چيزهايي که سالها برايش زحمت کشيده بودند و خيلي به آنها علاقه داشتهاند، جدا کند و حاضر نميشوند شهادتين بگويند. ولي اگر ايمان کاملتر باشد، انسان متوجه ميشود که همه اينها هم حکيمانه است، و همين که ميبيند کاري بر اساس حکمت انجام گرفته، خود موجب محبت ميشود. اين است که وقتي مصيبتي بر اولياي خدا وارد ميشود، نه تنها از محبتشان کاسته نميشود، بلکه همان توجه آنها به خدا را بيشتر ميکنند. ميگويند خدايا! الحمد لله که تو اين نعمت را به ما دادي و الحمدلله که آنچه صلاح ميدانستي از ما گرفتي؛ ما ميدانيم که اين باعث ميشود در بهشت، بهترش را به ما بدهي. الحمدلله که به ما صبر دادي تا بتوانيم در اين مصيبت شکرگزار تو باشيم. و به اين ترتيب خود همين مصيبت باعث چندين عبادت براي اولياي خدا ميشود.
محبت خدا و ترس از خدا
گاهي سؤال ميشود که با اين همه انذار به عذاب و جهنم، چگونه خدا دوستداشتني است؟ چنين خدايي بيشتر ترسيدني است تا دوستداشتني! و اين همه دستور که در شرع مقدس بر لزوم ترس از خدا وارد شده است نشان ميدهد که بايد از خدا ترسيد و انسان از کسي که ميترسد ديگر او را دوست نميدارد. پاسخ اين پرسش آن است که البته محبت ساده و سطحي متزلزل است و يک روز هست و روز ديگر نيست. در اين صورت يک روز خدا را دوست ميداريم و يک روز نيز العياذ بالله از او متنفر ميشويم؛ وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ.[3] حتي گاهي آدميزاد بهگونهاي ميشود که نام خدا را هم نميخواهد بشنود. اين حالت بهخاطر معرفت سطحي ماست. اما اگر درباره کمالات خدا بيانديشيم اينگونه نيستيم. خداوند همه کمالات را به طور بينهايت دارد و با هيچ مقياسي نميتوان کمالات او را سنجيد. اگر انسان باور کند که موجودي چنين کمالي دارد، نميتواند او را دوست نداشته باشد و هر اندازه اين معرفت قويتر باشد، محبتش نيز بيشتر ميشود. در اين صورت مصيبت و بلا را نيز امتحاني از سوي خدا ميداند که زمينه تکامل بيشتر برايش فراهم شود. انذارهاي خدا نيز از رحمت اوست. ميگويد از جهنمي بترسيد که آتشش چنين و چنان است تا شما کاري نکنيد که مستوجب جهنم شويد؛ جهنم نتيجه عمل شماست، و تحقق اين عمل در عالم آخرت به اين صورت است و اين آتشي است که خود ميافروزيد. انذار خداوند بهخاطر اين است که ما گرفتار نشويم. ميخواهد کاري نکنيم که مستوجب عذاب باشيم. بنابراين همين انذار باعث ميشود که خدا را بيشتر دوست بداريم.
يکي از صفاتي که موجب محبت ميشود همين است که بيانديشيم که خداوند براي اينکه انسانها گرفتار بدبختي نشوند، پيغمبران را فرستاده است و مدام به ما هشدار داده که مبادا گمراه شويد. علائم راهنمايي براي چيست؟ آيا به نفع مردم است يا به ضرر آنها؟ روشن است که اين علايم به نفع مردم است و براي جلوگيري از خطرات در جادهها گذاشته شده است. اگر انسان بفهمد که انذارهاي خداوند، همانند علامتهاي راهنمايي براي آگاهي از خطرات راه و نيفتادن در گمراهيهاست، محبت بيشتري به خدا پيدا ميکند و بالاخره وقتي انسان دانست که همه اينها حتي انذار نسبت به عذاب ابدي از روي حکمت است، بيشتر خدا را دوست ميدارد. حکمت صفتي کمالي است و هر کمالي دوستداشتني است و چون حکمت الهي بينهايت است، بايد بينهايت او را دوست داشت.
سرايت محبت به دوستان خدا
در جلسات گذشته گفتیم يکي از نشانههاي حقيقي بودن محبت خدا اين است که ببينيم به دوستان خدا چهقدر محبت داريم و به رفتارهايي که خدا توصيه ميکند چهقدر اهميت ميدهيم. بايد بدانيم که محبت پيغمبر اکرم و اهلبيت –صلواتاللهعليهماجمعين- و تبعيت از آنها در مقام عمل، لازمه محبت خداست؛ قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ.[4] و در جلسه گذشته نيز از روايتي بهره گرفتيم که به اين نکته اشاره داشت که اگر انسان در هنگامي که بين دو کار دنيوي و اخروي مخير شود، کار اخروي را ترجيح بدهد، نشانه اين است که خدا را دوست دارد، اما اگر کار دنيوي را ترجيح دهد، نشانه اين است که محبتش به دنيا بيشتر است. وقتي شما مقام معظم رهبري را دوست داريد، فرزندش را به خاطر انتساب به او بايد دوست داشته باشيد. وقتي انسان کسي را دوست داشته باشد، حتي کوچه و خانه او را نيز دوست ميدارد. اين لازمه محبت است. بنابراين اگر ما به اهلبيت محبت داريم، بايد متعلقات آنها را نيز دوست بداريم. اولين مرتبهاش اين است که بايد سادات را دوست بداريم. اين اولين نسبت است، حال اگر فردي علوي مرتکب گناهي نيز بشود، ما بايد به خاطر علوي بودنش او را دوست بداريم؛ البته آن گناهش را بايد دشمن داشت، اما اين انتساب، يک انتساب ثابتي است و به اين جهت بايد او را دوست داشت.
فناي در محبوب
اگر کسي علي عليهالسلام را دوست داشت، صفات علي را نيز دوست ميدارد. يکي از صفات کماليه ايشان که در همه عالم حضرت علي عليهالسلام را به آن صفت ميشناسند، عدالت است. حال اگر ما در زمان اميرمؤمنان بوديم و عدالت ايشان ايجاب ميکرد که ضرري به ما برسد، چه ميکرديم؟ آيا باز ايشان را دوست ميداشتيم؟ روشن است اين کار خواه ناخواه در محبت کساني که داراي مراتب ضعيفي از محبت هستند، اثر منفي ميگذارد و آن را کاهش ميدهد، ولي بودند کساني که علي را به خاطر همين عدالتش بيشتر دوست ميداشتند و در جاهايي نيز که ضرر مادي به آنها ميخورد، نه تنها از محبتشان کاسته نميشد، بلکه بر محبتشان افزوده ميشد. در روايت است که غلام سياهي نزد حضرت امير سلاماللهعليه آمد و گفت: آقا من دزدي کردهام. حضرت از او قبول نکردند تا اينکه سه بار اقرار کرد و درخواست کرد که بر من حد جاري کنيد، تا پاک بشوم. از آنجا که وقتي مجرم سه مرتبه اعتراف کرد، قاضي بايد حد را جاري کند، حضرت فرمودند که چهار انگشت او را بريدند. اين غلام انگشتهايش را برداشت و به راه افتاد و مدح علي عليهالسلام را ميکرد. ابنکواء او را در راه ديد و از او پرسيد دستت را چه کسي بريده؟ گفت: لَيْثُ الْحِجَازِ وَكَبْشُ الْعِرَاقِ وَمُصَادِمُ الْأَبْطَالِ الْمُنْتَقِمُ مِنَ الْجُهَّالِ كَرِيمُ الْأَصْلِ شَرِيفُ الْفَضْلِ مُحِلّ الْحَرَمَيْنِ وَارِثُ الْمَشْعَرَيْنِ أَبُو السِّبْطَيْنِ أَوَّلُ السَّابِقِينَ وَآخِرُ الْوَصِيِّينَ مِنْ آلِ يس الْمُؤَيَّدُ بِجَبْرَائِيلَ الْمَنْصُورُ بِمِيكَائِيلَ الْحَبْلُ الْمَتِينُ الْمَحْفُوظُ بِجُنْدِ السَّمَاءِ أَجْمَعِينَ ذَاكَ وَاللَّهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ.[5] ابنکواء تعجب کرد و گفت: او دست تو را بريده است و تو او را ستايش ميکني؟ در پاسخ گفت: حال که فقط چهار تا از انگشتانم را بريده، اما اگر تکه تکهام نيز کرده بود هيچ اثري در من نداشت جز اينکه بر محبتم به او افزوده ميشد؛ لَوْ قَطَعَنِي إِرْباً إِرْباً مَا ازْدَدْتُ لَهُ إِلَّا حُبّاً. ابنکواء خيلي تعجب کرد و نزد اميرمؤمنان آمد و داستان را گفت. اميرمؤمنان عليهالسلام به او فرمود: إِنَّ مُحِبِّينَا لَوْ قَطَعْنَاهُمْ إِرْباً إِرْباً مَا ازْدَادُوا لَنَا إِلَّا حُبّاً وَإِنَّ فِي أَعْدَائِنَا مَنْ لَوْ أَلْعَقْنَاهُمُ السَّمْنَ وَالْعَسَلَ مَا ازْدَادُوا لَنَا إِلَّا بُغْضاً؛ محبان ما اينگونه هستند که اگر آنها را قطعهقطعه کنيم، چيزي جز حب ما در آنها افزوده نميشود، اما در بين دشمنان ما کساني هستند که اگر ما عسل و روغن را در کامشان بريزيم باز هم جز بر بغضشان افزوده نميشود. سپس حضرت به امام حسن عليهالسلام فرمودند که: عَلَيْكَ بِعَمِّكَ الْأَسْوَدِ؛ برو اين عموي سياهپوستت را بياور! امام حسن عليهالسلام او را آوردند و حضرت آن انگشتها را بر جاي خود گذاشتند و دعا کردند و خداوند به برکت دعاي آن حضرت او را شفا داد. روشن است که اين محبت به خاطر اين نبود که علي عليهالسلام به او پول داده و يا احترامش کرده بود. اين محبت به خاطر اين بود که ايشان بنده خدا و مظهر عدالت، محبت، لطف و... خدا بود، و از آنجا که اين صفات، صفات ثابتي است، محبت آن نيز ثابت است و تغييري نميکند، اما اگر علت محبت، مثلا پولي بود که حضرت به او داده بود، وقتي پول را از او ميگرفت، محبت نيز ميرفت.
ما بايد بکوشيم که محبتهايمان را از اين حالت سطحي و بچهگانه دربياوريم و به آن عمق ببخشيم. محبت بايد پايه محکمي داشته باشد. بايد نسبت به خداي متعال و اوليايش معرفتي پيدا کنيم که تزلزلناپذير باشد و به صرف يک نقل، کلام يا شعري در وصف ايشان بسنده نکنيم. مرحوم آقاي طباطبايي رضواناللهعليه ميفرمودند: به سفارش استادمان مرحوم آقاي قاضي، يک بار مجموعه بحارالانوار را مطالعه کرديم تا چيزهايي که سنت پيغمبر است يا اينکه ايشان دوست ميداشتهاند، استخراج کنيم و بکوشيم حتي براي يک بار هم شده به آن عمل کنيم. در اين مبان به اين روايت رسيديم که پيغمبر اکرم صلياللهعليهوآله در بين خوراکيها، ملخ دريايي را دوست ميداشتهاند. ايشان ميگفتند: من تصميم گرفتم که بهخاطر محبت به پيغمبر اکرم در عمرم براي يک بار هم که شده از اين غذا تناول کنم و آن قدر گشتم تا آن را پيدا کردم و بالاخره از آن غذا تناول کردم. محبت اينگونه است که محب ميخواهد به هر اندازه كه ممكن است به محبوب شباهت پيدا کند، دنبال او برود و در او فاني شود .
مراتب محبان اهلبيت
در روايت آمده است که مردي خدمت حضرت صادق عليهالسلام رسيد. حضرت فرمود: شما از کدام طايفهايد؟ گفت: ما از دوستان و موالي شما هستيم. حضرت ابتدا اشاره کردند که اين ادعا، ادعاي بسيار بزرگي است. لَا يُحِبُّ اللَّهَ عَبْدٌ حَتَّى يَتَوَلَّاهُ وَلَا يَتَوَلَّاهُ حَتَّى يُوجِبَ لَهُ الْجَنَّةَ؛[6] کسي که به ما محبت داشته باشد، به خدا محبت دارد و اگر کسي محبت خدا را داشته باشد، خدا او را به ولايت ميپذيرد و وليّ او ميشود، و اگر خدا ولايت کسي را پذيرفت حتما او را به بهشت خواهد برد. سپس حضرت پرسيدند: مِنْ اي مُحِبِّينَا أَنْتَ؛ از کدام دسته از دوستان ما هستي؟ اين مرد جوابي نداشت که بدهد، اما سدير صيرفي که از اصحاب خاص امام صادق بود، از امام پرسيد مگر شما چند نوع محب داريد؟ حضرت فرمود: دوستان ما سه دستهاند؛ بعضيها هستند که در ظاهر با ما دوستند و به ما اظهار محبت ميکنند، اما در باطن علاقهاي به ما ندارند. آنها در ظاهر اسم ما را ميبرند، اما فکر، روش و منششان، منش طاغوتيان است. اين گروه در زبان با ما هستند اما شمشيرشان عليه ماست. اين فراز شايد اشاره به بنيعباس باشد که در مقابل بنياميه اظهار محبت به اهلبيت ميکردند، ولي جسارتها و مصيبتهايي که از آنها به اهلبيت رسيده، کمتر از بنياميه نبوده است.
دسته ديگر باطناً ما را دوست دارند، اما شرايط اجازه نميدهد که در ظاهر نيز اظهار ارادت کنند. در ظاهر با مردم مماشات ميکنند اما ته دل ما را دوست دارند؛ درست است که اينها در ظاهر اظهار محبت نميکنند اما در باطن ما را دوست دارند و روزها را روزه ميگيرند، شبها را به عبادت ميپردازند، در مقابل ما تسليم هستند و هر چه ما ميگوييم بيچون و چرا ميپذيرند.
اما طبقه ممتاز کساني هستند که هم در باطن و هم در ظاهر ما را دوست دارند. اينها کساني هستند که از عذب فرات[7] نوشيدهاند. انواع بلا تندتر از اسب تيزرو به سراغ آنها ميآيد. سختيها و گرفتاريها برايشان پيش ميآيد و مورد آزمايش و بلا قرار ميگيرند واين بلايا آن قدر سخت است که به حالت تزلزل ميافتند. برخي از آنها کتک ميخورند و زخمي ميشوند و برخي را سر ميبرند ولي از محبت ما دست برنميدارند. به برکت اينها خدا بيماران را شفا ميدهد و افراد تهيدست و بينوا را ثروتمند ميکند. به برکت آنهاست که خدا به شما نصرت ميدهد و باران را بر شما نازل ميکند و به شما روزي ميرساند. وَهُمُ الْأَقَلُّونَ عَدَداً الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً وَ خَطَراً؛ اينها خيلي کم هستند ولي در طبقه اعلي قرار دارند.
در اين جا بود که آن مرد گفت: فَأَنَا مِنْ مُحِبِّيكُمْ فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ. قَالَ جَعْفَرٌ عليهالسلام إِنَّ لِمُحِبِّينَا فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ عَلَامَاتٍ يُعْرَفُونَ بِهَا. حضرت فرمود اولين علامت دوستان خالص ما اين است که توحيد را خوب شناختهاند و صفات، حدود، حقايق، شروط، و تأويل ايمان را ياد گرفته و عمل کردهاند و پس از طي اين مراحل از محبان خالص ما شدهاند.
وفقناالله واياکم انشاءالله.
[1]. اعراف، 175ـ176.
[2]. بقره، 155.
[3]. زمر، 45.
[4]. آلعمران،31.
[5]. مناقب آل أبي طالب عليهمالسلام (لابن شهرآشوب)، ج2، ص336.
[6]. تحفالعقول، 326.
[7]. شايد اشاره به رواياتي باشد که خداي متعال وقتي عالم را خلق فرمود، چشمهاي را از عذب فرات و چشمه ديگري را از ملح اجاج آفريد و دوستان خدا را از آن عذب فرات آفريد.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org