- جلسه اول؛ مراتب و شرايط محبت خدا
- جلسه دوم؛ تعريف محبت
- جلسه سوم؛ اقسام محبت
- جلسه چهارم؛ شدت و ضعف محبت
- جلسه پنجم؛ محبت خدا و حب انسان به صفات کمال
- جلسه ششم؛ راهي براي جلب محبت
- جلسه هشتم؛ خلوت شبانه با خدا؛ لازمه محبت به او
- جلسه نهم؛ مناجات با خدا در كنار وظايف ديگر
- جلسه دهم؛ کارهايي که خدا دوست دارد
- جلسه يازدهم؛ عوامل و موانع محبت خدا
- جلسه دوازدهم؛ محبت اولياي خداوند، لازمه محبت اوست
- جلسه سيزدهم؛ حمد خدا؛ نقطه اوج محبت
- جلسه چهاردهم؛ دشمني با دشمنان خدا؛ لازمه محبت خدا
- جلسه پانزدهم؛ عوامل و موانع محبت خدا
- جلسه شانزدهم؛ راههاي دريافت محبت الهي
- جلسه هفدهم؛ حب فيالله
- جلسه هجدهم؛ اکسير محبت
- جلسه نوزدهم؛مراتب محبت خدا
- جلسه بيستم؛ مراتب محبت خدا
- جلسه بيستويکم؛ درجات محبت اهلبيت عليهمالسلام
- جلسه بيستودوم؛ حديث معراج؛ دريايي از معارف براي سير و سلوک
- جلسه بيستوسوم؛ زندگي گوارا در سايه توجه و اعتماد به خدا
- جلسه بيستوچهارم؛ حيات پايدار؛ تلاش براي سعادت اخروي
- جلسه بيستوپنجم؛ دنيا و آخرت
- جلسه بيستوششم؛ دنيا و آخرت
- جلسه بيستوهفتم؛ آخرت در نظام عقيدتي و ارزشي اسلام
- جلسه بيستوهشتم؛ عوامل اجتماعي سعادت اخروي و وظايف دولت
- جلسه بيستونهم؛ گام به گام؛ تا آسمان
- جلسه سيام؛ عالم محضر خداست
- جلسه سيو يکم؛ پله، پله؛ تا خدا
- جلسه سيو دوم؛ محبت؛ ميوه مراقبه
- جلسه سيوسوم؛ چشم دل باز كن، كه جان بيني
- جلسه سيوچهارم؛ خداوند، مربي سالك اليالله
- جلسه سيوپنجم؛ دنيا؛ پرتگاه مرگبار يا راه رشد؟
- جلسه سيوششم؛ هذا هو العيش الهنيء
- جلسه سيوهفتم؛ رسد آدمي به جايي كه به جز خدا نبيند
- جلسه سيوهشتم؛ نشانههاي دلدادگي
- جلسه سيونهم؛ يك قلب و يك محبت
- جلسه چهلم؛ فقيران خدايي!
- جلسه چهلويکم؛ رابطه زهد، با پيشرفت اقتصادي
- جلسه چهلودوم؛ رابطه زهد، با پيشرفت اقتصادي
- جلسه چهلوسوم؛ ويژگيهاي اهل دنيا
- جلسه چهلوچهارم؛ حيا؛ برجستهترين ويژگي اهل آخرت
- جلسه چهلوپنجم؛ دوري از حماقت
- جلسه چهلوششم؛ محبت به مخلوقات خدا
- جلسه چهلوهفتم؛ اهل آخرت؛ بيداردلان دائمالذكر
- جلسه چهلوهشتم؛ رابطه عاشقانه عبد و معبود
- جلسه چهلونهم؛ حيات از آنِ اوست
- جلسه پنجاه؛وحدت دنيا و آخرت
- جلسه پنجاه و يكم
صدا/فیلم | اندازه |
---|---|
صداي اين جلسه را از اينجا بشنويد | 5.32 مگابایت |
بسم الله الرحمن الرحيم
آن چه پيشرو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيتالله مصباحيزدي (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 10/2/93، مطابق با سيام جمادي الثانی 1435 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
محبت خدا
(18)
اکسير محبت
یاد نعمتهاي خدا؛ راه کسب محبت او
در جلسات گذشته مقداری درباره راههای کسب محبت خدا بحث کردیم و گفتیم زندگي طبيعي دنيا برای کسانی که در مراتب نازلی از معرفت هستند اقتضا ميکند که همين اشياي مادي و محسوس را دوست بدارند و همین چيزهاست که به نوعي براي آنها لذتبخش است. پس از آنکه خداي متعال بر ما منت گذاشت و معرفت خودش را به هر پایهای که لیاقتش را داریم، نصيب ما کرد، به تدريج زمينه براي پیدا کردن محبت خدا فراهم ميشود. معمولا در اين مراتب براي رسیدن به محبت خدا _ همانگونه که در روايات سفارش شده است_ بايد درباره نعمتهاي خدا بیاندیشیم. انسان بهگونه است که اگر بداند کسي به او خدمتي کرده و یا نعمتي را به او ارزاني داشته است، به طور فطری و طبيعي او را دوست ميدارد. بنابراین هر قدر ما درباره نعمتهاي خدا بيشتر فکر کنيم و ارزش آنها را بيشتر درک کنيم، زمينه ازدياد محبت خدا در دل ما بیشتر فراهم ميشود. خوشبختانه بسياري از آيات قرآن اين نقش را ايفا ميکنند و نعمتهاي خدا را چه به عنوان آياتالله و چه به عنوان ذکر نعمتهاي خاص یادآوری میکنند و به ما ميفهمانند که اين نعمتها چه چيزهاي ارزشمندي است که خداوند به ما داده است.
ولي ما انسانها در اثر ضعفهايي که داريم، آن طور که بايد و شايد درباره ارزش نعمتهاي خدا نمياندیشیم. لحن قرآن در این باره اینگونه است: وَجَعَلَ لَكُمُ الْسَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.[1] بايد در باره این نعمتها بیاندیشید و ببينيد که اينها چقدر ارزش دارد تا در مقام شکر آن بربياييد. ولي ما با اینکه دهها بار اينگونه آيهها را ميخوانيم، به راحتی آنها را پشت گوش میاندازیم و چند دقيقه فکر نمیکنيم که اينها چه نعمتهاي عظيمي است. تنها زمانی که يکي از اين نعمتها به خطر بيافتد، شوکي به ما وارد ميشود و به اهمیت آن پی میبریم. ولي خداوند از آنجا که میداند پلکان ترقی و تعالی ما محبت اوست، کوتاهیهای ما را نادیده میگیرد و باز نعمتهایش را به ياد ما میآورد و به پيغمبرانش نیز دستور ميدهد که نعمتهاي مرا براي مردم ذکر کنيد تا آنها مرا دوست بدارند. گاهي نیز خداوند از انسانها گله ميکند که وَقَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ؛[2] با این همه تأکید خداوند بر شکر، اما انسانهاي شکرگزار بسیار کم هستند.
محبت اصيل و محبت تبعي
روشن است که این محبت اصالتا به نعمتها تعلق میگیرد و ابتدا ما محبت غير خدا را پيدا ميکنيم و از آن به خدا کانال ميزنيم. مثلا وقتي انسان درباره چشم خود بیاندیشد، میبیند که چشمش را دوست ميدارد و حاضر است براي سلامتي آن ميليونها بلکه ميلياردها خرج کند. وقتی فهمیدیم که این چشم چقدر دوستداشتني است، کسي که اين چشم را به ما داده است را نیز دوست میداريم. اين از ضعف ماست و چارهاي غير از اين کار نيست. همانطور که در معرفت خدا نیز همينگونه عمل ميکنيم، اما کساني هستند که در کسب معرفت خدا این چنین نیستند. آنها میگویند: بک عرفتک وانت دللتني عليک؛[3] خدايا! من تو را با خودت شناختم نه از راه مخلوقاتت. تو خودت بودي که دست مرا گرفتي و به سوي خودت رهبري کردي. درباره محبت نیز در فرمايشات ائمه صلواتاللهعليهماجمعين تعبيراتي است که خطاب به خدا میگویند: من تو را دوست ميدارم و نه غير تو را، و هر کس ديگر را نیز دوست ميدارم به خاطر توست. اين تعبيرات، تعبیرات بسیار زيبايي است، اما ما معنای آن را درست نميفهميم. اجمالا ميتوانيم باور کنيم که خداوند چنین بندههايي دارد که چيزهايي ميفهمند که کلاساش خیلی بالاتر از ماست.
ما طبيعتا ابتدا پيغمبر را ميشناسيم و هر قدر درباره عظمت نعمت وجود ايشان و برکاتي که از وجود ايشان شامل حال ما شده، بيشتر فکر کنيم، بیشتر به ايشان عشق میورزيم، اما خود پيغمبر اکرم صلواتاللهعليهوآله ميفرمايند: مرا به خاطر خدا دوست بداريد و اهلبيت، عترت و ذريه مرا به خاطر من دوست بداريد. يعني محبت از بالا شروع ميشود؛ ابتدا محبت به خدا، سپس از خدا به پيغمبر سرايت ميکند و از ایشان به اميرمؤمنان و فاطمه زهرا و فرزندان معصومشان سلاماللهعليهماجمعين و بعد هم به دوستانشان. اين نیز نوعی جريان محبت است که ما خيلي با آن آشنا نيستيم. براي تقريب به ذهن میتوان گفت که محبت به دو نوع اصيل و تبعي تقسيم ميشود. در جلسه گذشته نیز مقداري درباره این سخن گفتیم که چرا محبت في الله از همه عبادتها بالاتر است. در آن جلسه گفتیم اين محبت فعل مستقلي نيست و شعاعي از همان محبت خداست. ما انسانها برای افعال خود _ هر چه باشد _ باید انگيزهاي داشته باشيم، اما وقتي خدا را دوست داشته باشيم، دوستان او را نیز خودبهخود دوست میداريم. این محبت چرا ندارد و دوست داشتن وابستگان خدا کار ديگري غیر از محبت خود خدا نيست. مثل اينکه همه ما از آنجا که حضرت معصومه سلاماللهعليها را دوست داريم، شبکه ضريح، در صحن و خاک صحنشان را نیز دوست داريم. به اين محبت، محبت تبعي ميگويند.
اينکه انسان فقط یک محبوب اصیل داشته باشد و آن هم خدا باشد، ايدهآل محبت في الله است. انسان باید فقط يک محبوب داشته باشد و هر چيز ديگر را به خاطر اينکه از متعلقات و شعاع محبت اوست، دوست بدارد؛ انت الذي ازلت الاغيار عن قلوب احبائک حتي لم يحبوا سواک؛[4] سيدالشهدا علیهالسلام در روز عرفه، در پيشگاه الهي عرض ميکند: خدايا! تو آن کسي هستي که اغيار را از دل دوستانت زدودي تا جز تو کسي را دوست نداشته باشند. در این صورت دوستي پيغمبر و اهلبيت او شعاع همان محبت خداست و چیزی غیر آن نيست. این محبت ارزش بسیاری دارد. اگر انسان اينگونه شد، مصداق آن روايت ميشود که فرمودند: اگر مردم قدر کسي که محبوب خدا شده را ميدانستند، برای نزدیک شدن به خدا فقط از خاک پای او استفاده میکردند؛ ما تقربوا الى الله الا بتراب قدميه.[5]
تبديل محبت تبعي به محبت اصيل
کساني که از راه محبت مخلوق، به محبت خدا ميرسند، ابتدا محبتشان نسبت به ديگران مستقل است. مثل اينکه انسان گُلي را بهخاطر زيبايي و بوي خوشش دوست بدارد. در اين صورت گاهي در ابتدا حتى به ذهنش نيز نميآيد که مثلا خدايي آن گل را آفريده است. اما اگر فکر کند که چه کسي اين زيبايي را به اين گل داده است و از اين خاک آلوده و اين کودهاي کثيف، چنين رنگآميزيها و عطرها از کجا پيدا شده و چه کسي اين تدبير را کرده است، زمينهاي ميشود که از اين محبت به محبت خدا راهي پيدا کند.
کمکم اين محبت از استقلال محبت مخلوق ميکاهد و آن را به يک محبت تبعي تبديل ميکند. هنري که خداوند در خلفت روح انسان به کار برده است، بسيار شگفتانگيز است؛ محبوبي که ابتدا اصالتا محبوب انسان است، کمکم رنگ ميبازد و اصالتش از دست ميرود! وقتي انسان در فرمايشات ائمه صلواتاللهعليهماجمعين دقت کند، ميبيند که آنها درصدد بودند که چنين راهي را براي تربيت انسان ارائه بدهند؛ ابتدا توصيه ميکنند: بکوشيد دوست مؤمنتان را دوست بداريد؛ مَا الْتَقَى مُؤْمِنَانِ قَطُّ فَتَصَافَحَا إِلَّا كَانَ أَفْضَلُهُمَا إِيمَاناً أَشَدَّهُمَا حُبّاً لِصَاحِبِه؛[6] هرگاه دو مؤمن يکديگر را ملاقات ميکنند، هر کدام ديگري را بيشتر دوست ميدارد، نزد خدا عزيزتر است. روشن است که ارزش اين محبت به خاطر ايمان محبوب است و محبتهاي ديگر ارزشي ندارد وگرنه، گاهي زحمت نيز دارد و مانع از محبت خدا نيز ميشود.
در روايات اينگونه نقل شده است که وقتي دو مؤمن با هم مصافحه ميکنند، نور يکي به ديگري ميتابد و همين ملاقاتشان باعث افزايش نورانيت آنها ميشود. در روايت ديگري اينگونه آمده است که هرگاه مؤمني براي ملاقات برادر مؤمنش در خانه او برود، خداوند فرشتهاي را نزد او ميفرستد تا از او بپرسد که اينجا چه کار دارد. ميگويد: اينجا خانه رفيقم است و ميخواهم او را ببينم. ميپرسد: آيا احتياجي داري که به آن اميد در خانهاش آمدهاي؟ ميگويد: نه هيچ احتياجي ندارم؛ دوستش دارم و آمدهام تا او را ببينم. در اينهنگام خداي متعال به آن ملک ميفرمايد: به اين بنده بگو إِيَّايَ زُرْتَ وَ لِي تَعَاهَدْتَ وَ قَدْ أَوْجَبْتُ لَكَ الْجَنَّةَ وَ أَعْفَيْتُكَ مِنْ غَضَبِي وَ أَجَرْتُكَ مِنَ النَّار؛[7] تو به زيارت اين برادر مؤمن نيامدهاي؛ تو به زيارت من آمدهاي و پذيراييات نيز به عهده من است. باز در روايت ديگري آمده است که وقتي دو مؤمن با هم مصافحه ميکنند، از بين دو انگشت ابهام آنها صد رحمت ريزش ميکند که 99 تا از آنها براي کسي است که ديگري را بيشتر دوست ميدارد؛[8] البته اين محبت در صورتي اين خواص را دارد که براي خدا باشد نه براي حب دنيا.
محبت به مؤمن؛ پلي به محبت خدا
دوستي با مؤمن راهي است که زمينه رشد معرفت، محبت، کمال، تقوا و بالاخره تقرب به خدا را فراهم ميآورد، و دليل اين همه تشويق خداوند نسبت به آن نيز همين است. انسان پس از ملاقات با فاسق احساس ميکند که بوي کثافت گرفته است، اما وقتي با مؤمني ملاقات و گفتوگو کند ـ حتى اگر هيچ قصدي هم نداشته باشدـ نورانيتي در دلش پيدا ميشود و احساس ميکند که به قرآن، اهلبيت و ذکر خدا رغبت بيشتري پيدا کرده است.
اينگونه محبتها اگرچه به مخلوقات تعلق ميگيرد، به شرطي که با محبت خدا تضاد نداشته و در متعلق آن ـ ولو به عنوان جزء العلةـ عنصر ايمان دخالت داشته باشد، کمکم باعث خالصترشدن محبت و در نتيجه بيشتر شدن محبت به خدا ميشود. در اين صورت کمکم اين محبت به جايي ميرسد که اصالت از محبوبهاي مخلوق گرفته ميشود. در اين مرحله ديگر دو محبت نيست، بلکه فقط محبت خداست. به ديگر سخن، فرد در اين مرحله هر چه در وجود برادر مؤمن خود ميبيند، امور خدايي است، و به خاطر همانهاست که او را دوست ميدارد. اين است که آن محبت اصيل به محبت تبعي تبديل ميشود. اين نکته عجيبي است که اگر انسان روي آن کار بکند، به توفيق خدا و با توسل به اهلبيت، از راه همين محبتهايي که به امور دنيا دارد، به خداوند توجه بيشتري پيدا ميکند.
بنابراين ما بايد به محبت دوستان خدا بها بدهيم و در درجه اول هر مؤمني را دوست داشته باشيم. حال اگر اين مؤمن از ذريه پيامبر صلياللهعليهوآله باشد، از آنجا که انتساب بيشتري نسبت به اولياي او دارد، به او محبت بيشتري تعلق ميگيرد. بعد از آن، هر چه تقوا و علمش بيشتر باشد، محبت انسان بيشتر ميشود تا جايي که بزرگترين علما را فقط به خاطر اينکه نوکر کوچکي براي وجود مقدس ولي عصر اروحنافداه هستند دوست ميدارد. همانطور که امام (ره) وقتي به وجود مقدس حضرت ولي عصر اروحنافداه اشاره ميکردند، ميفرمودند: روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء.
استاد مصري و شگفتي او از سخن امام
يکي از فضلاي بزرگ حوزه که در سالهاي اول انقلاب به حج رفته بود نقل ميکرد که يک روز در مسجدالحرام نشسته بودم که شخصي کنار من نشست و به عربي گفت: شما ايراني هستيد؟ گفتم: بله. گفت: من مصري هستم و استاد دانشگاه، و امام خميني را دوست ميدارم و سؤالي دارم. گفتم: بگو! گفت: راستش اين است که من فکر ميکردم که بعد از پيغمبر اکرم صلياللهعليهوآله در عالم اسلام شخصيتي به عظمت امام خميني به وجود نيامده است، اما گاهي در سخنان ايشان با تعبيري روبهرو ميشوم که تعجب ميکنم. ايشان از کسي ياد ميکند و ميگويد جان من فداي خاک پاي او! اين شخص کيست؟ گفتم: اين شخص همان کسي است که نام او در کتابهاي خودتان نيز هست، و يکي دو تا روايت درباره امام زمان در آنجا برايش قرائت کردم.
مشاهده ميکنيد که اين استاد مصري از راه محبت امام به محبت ولي عصر راه پيدا کرد! تفاوت بين وجود مقدس امام رضواناللهعليه و وجود مبارک امام زمان عجلاللهتعاليفرجهالشريف به حدي است که خود امام ميگفت: خاک پاي او بر جان من شرف دارد، و جان من فداي خاک پاي او! ارزش اين محبت به اندازهاي است که خداوند متعال به برکت محبت به اين بزرگواران انسان را به جايي ميرساند که خاک پاي خودش، مايه تبرک ديگران باشد. اين نعمت عظيمي است که خدا به خصوص به ما شيعيان داده است؛ البته بسياري از اهل تسنن نيز مراتبي از محبت اهلبيت را دارند، ولي اين افتخار به خصوص نصيب ما شيعيان شده است که علاقه به اهل بيت عليهمالسلام داريم. اما شيطان در همين جا هم دست از سر ما برنميدارد.
نشانه محبت واقعي
وقتي روايات مربوط به اهميت محبت اهلبيت را ميخوانيم و احساس ميکنيم محبتي نسبت به آنها داريم، گاهي شيطان آن چنان ما را غافل و مغرور ميکند که ميگوييم ديگر کار ما تمام است و حال که امام حسين عليهالسلام را دوست داريم، ديگر هر کاري دلمان ميخواهد ميکنيم! امام حسين ما را شفاعت ميکند و کارمان درست ميشود. اين است که خود اهلبيت صلواتاللهعلهيماجمعين به اين نکته توجه داشتهاند و به دوستانشان سفارش کردهاند که به اين غفلت گرفتار نشوند. روايتي را مرحوم شيخ طوسي از امام باقر سلاماللهعليه نقل ميکند که ايشان خطاب به جابر جعفي ميفرمايند: يَا جَابِرُ، بَلِّغْ شِيعَتِي عَنِّي السَّلَامَ، وَأَعْلِمْهُمْ أَنَّهُ لَا قَرَابَةَ بَيْنَنَا وَبَيْنَ اللَّهِ (عَزَّوَجَلَّ)، وَلَا يُتَقَرَّبُ إِلَيْهِ إِلَّا بِالطَّاعَةِ لَهُ. يَا جَابِرُ، مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَأَحَبَّنَا فَهُوَ وَلِيُّنَا، وَمَنْ عَصَى اللَّهَ لَمْ يَنْفَعْهُ حُبُّنَا؛[9] اي جابر! سلام مرا به شيعيانم برسان و به آنها بياموز که ما با خدا خويش و قومي نداريم. تنها راه تقرب به خدا، اطاعت خداست. اي جابر! اين را به شيعيان ما بگو: هر کس که هم ما را دوست داشت و هم خدا را اطاعت کرد، وليّ ماست، اما اگر متمرد و گردنکش و گناهکاري ما را نيز دوست داشته باشد، نفعي به حالش نميبخشد.
روايت ديگري از امام باقر سلاماللهعليه نقل شده است که: وَاللَّهِ مَا مَعَنَا مِنَ اللَّهِ بَرَاءَةٌ وَلَا بَيْنَنَا وَبَيْنَ اللَّهِ قَرَابَةٌ وَلَا لَنَا عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ؛ [10] به خدا قسم، ما برائت آزادي با خودمان نداريم و با خدا نيز خويش و قوم نيستيم. ما حجتي نداريم که خدا مجبور باشد حرفي که ما ميزنيم قبول کند؛ لله الحجة البالغه؛[11] هيچ کس بر خدا حجتي ندارد. وَلَا نَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ إِلَّا بِالطَّاعَةِ فَمَنْ كَانَ مِنْكُمْ مُطِيعاً لِلَّهِ تَنْفَعُهُ وَلَايَتُنَا وَمَنْ كَانَ مِنْكُمْ عَاصِياً لِلَّهِ لَمْ تَنْفَعْهُ وَلَايَتُنَا؛ وَيْحَكُمْ لَا تَغْتَرُّوا، وَيْحَكُمْ لَا تَغْتَرُّوا؛ ولايت ما براي کسي فايده دارد که مطيع خدا باشد، اما اين ولايت، نفعي به حال کسي که اهل معصيت است، نميبخشد. اين جاست که حضرت دو بار تکرار ميکنند که ويحکم لاتغتروا؛ خودتان را گول نزنيد! فريب نخوريد! راه سعادت، بندگي خداست و محبت ما به شما کمک ميکند که در اين راه پيش برويد ولي جاي آن را نميگيرد.
روايت ديگري نيز در اصول کافي باز از امام باقر[12] سلاماللهعليه است که ميفرمايند: أَ يَكْتَفِي مَنِ انْتَحَلَ التَّشَيُّعَ أَنْ يَقُولَ بِحُبِّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ؛[13] آيا براي کسي که خودش را شيعه ميداند، همين کافي است که بگويد من علي و اهلبيت را دوست ميدارم؟! آيا ديگر کارش با همين درست ميشود؟! سپس حضرت در ادامه ميفرمايند: فَلَوْ قَالَ إِنِّي أُحِبُّ رَسُولَ اللَّهِ- فَرَسُولُ اللَّهِ صلياللهعليهوآله خَيْرٌ مِنْ عَلِيٍّ؛ اگر به گفتن و دوست داشتن است، بگويد رسول الله را دوست ميدارم! او که افضل از علي است. اگر گفتن و دوست داشتن کار ميسازد، به جاي اينکه بگويد علي (ع) را دوست ميدارم، بگويد محمد (ص) را دوست ميدارم. اين گفتنها خود به خود کاري صورت نميدهد. ليس بين الله وبين احد قرابة؛ خدا با هيچ کس خويش و قوم نيست و راه کسي که مدعي دوستي ماست، راه معصيت نيست. حتى اگر مبتلا شد و لغزشي از او سر زد، بايد فورا توبه کند و توسل داشته باشد. بايد نزد ما خجالت بکشد که من شيعه هستم و چنين کاري کردم تا زود جبران بشود.
محبت بايد عمق داشته باشد. اگر پيغمبر و اهلبيت صلواتاللهعليهماجمعين را دوست ميداريم به خاطر آن است که خدا آنها را دوست ميدارد. اين محبت بايد فرع محبت خدا باشد تا آن اثري که از آن انتظار داريم تحقق پيدا کند. بنابراين ما بايد هميشه بين خوف و رجا باشيم و خيال نکنيم اينکه گفتهاند محبت اهلبيت همه مشکلات را حل ميکند، از نوع همين محبتهاي سرخ و آبي است. آن محبت ديگري است که خود ائمه فرمودند: اگر کسي ما را دوست بدارد، مخالفت با ما نميکند. البته نبايد نااميد نيز بشويم و بگوييم چون اهل معصيت هستيم پس راه نجاتي نداريم. کساني اهل معصيت بودهاند و سالهاي بسياري را به معصيت گذرانده بودند، کارهاي خيلي بدي نيز کردند، اما درعمق دلشان به اهلبيت عشق داشتند و بالاخره آن محبت بروز کرد و در موقع امتحان، کار آنها را اصلاح کرد. نمونه بارز اين افراد مرحوم طيب (ره) بود.
[1]. نحل، 78.
[2]. سبأ، 13.
[3]. اقبال الاعمال، ج1، ص67.
[4]. اقبال الاعمال، ج1، ص349.
[5]. بحارالانوار، ج67، ص23.
[6]. المؤمن، ص31.
[7]. وسايل الشيعة، ج12، ص56.
[8]. مستدرک الوسايل ومستنبط المسائل، ج9، ص67.
[9]. امالي (للطوسي)، ص296.
[10]. وسائل الشيعة، ج15، ص: 234.
[11]. انعام،149.
[12]. اين سه روايت هر سه از امام باقر عليهالسلام بود. معلوم ميشود در آن زمان کساني چنين تصور ميکردهاند که همين که محبت داشته باشند، کافي است.
[13]. کافي، ج2، ص74.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org