- مقدمه معاونت پژوهش
- بخش اول: تحلیل نظری انقلاب اسلامی
- درس دوم: تئوریهای انقلاب
- درس سوم: بررسي عوامل پيدايش انقلاب از منظر ديني
- درس چهارم: ماهيت و ويژگيهاي انقلاب اسلامي
- درس چهاردهم: جریانشناسي گروههاي منحرف فکری انقلاب اسلامی
- درس پنجم: ارکان انقلاب اسلامی(1)؛ رهبري
- درس ششم: ارکان انقلاب اسلامی(2)؛ مکتب و مردم
- درس هفتم: دستاوردهای انقلاب اسلامی
- درس هشتم: آسيبشناسي انقلاب اسلامي
- درس نهم: راهكارهاي حفظ و تداوم انقلاب اسلامي
- بخش دوم: نقاط عطف تاريخ ايران از مشروطه تا پيروزی انقلاب اسلامي
- درس يازدهم: دوران ديکتاتوري رضاخاني
- درس دوازدهم: دوران سياه محمدرضاشاهي؛ جرقههاي اوليهٔ انقلاب اسلامي
- درس سيزدهم: دوران سياه محمدرضاشاهي؛ سال 1356، آغاز موجي تازه در انقلاب
درس سوم:
بررسي عوامل پيدايش انقلاب از منظر ديني
از دانشجو انتظار میرود که پس از پایان درس بتواند:
1. چگونگي ايجاد جامعهاي متعادل را توضيح دهد؛
2. عوامل دخيل در ايجاد تحولات اجتماعي را تشريح و نظر اسلام در اين زمينه را بيان کند؛
3. زمينههاي پيدايش بحران اجتماعي را با توجه به ديدگاه اسلام بررسي نمايد؛
4. چارهانديشيهاي نظام حاکم براي حفظ وضع موجود را مورد ارزيابي قرار دهد؛
5. نظر اسلام را پيرامون صعودي يا نزولي بودن تحولات اجتماعي منعکس نمايد.
وَلَوَْلا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيرًا وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيز؛(1) و اگر خدا بعضى از مردم را با بعض ديگر دفع نمىكرد، صومعهها و كليساها و كنيسهها و مساجدى كه نام خدا در آنها بسيار برده مىشود، سخت ويران مىشد و بهيقين خدا به كسى كه [دين] او را يارى مىكند يارى مىدهد، همانا كه خدا سخت نيرومند شكستناپذير است.
1. مقدمه
در دروس گذشته، پس از بيان تعريف واژهٔ «انقلاب» و تفاوت آن با ساير حركاتهاي اجتماعي، نظريههاي مهم انقلاب، مورد اشاره قرار گرفت. اين نظريات كه درصدد بيان علل موجده، فرآيند و روند انقلاب بودهاند، هر يك، توجه خود را به زاويهٔ خاصي معطوف ساختهاند و مدعي كشف حقيقت انقلاب و علل و پيامدهاي آن گرديدهاند. ولي اين تئوريها با نقدهاي جدّياي مواجه گرديدهاند و اعتبار خود را از دست دادهاند. بهويژه آنكه در اين نظريات به ابعاد ديني حركتهاي اجتماعي كمتر توجه شده است؛ از اينرو ضرورت دارد تا براي تبيين واقعيت ماهيت انقلاب، و بهويژه انقلاب اسلامي، نظريهٔ صحیح را از منظر ديني مطمح نظر قرار داده، علل ایجاد اين پديده را در جوامع مختلف، مورد
1. حج (22)، 40.
بررسي قرار دهيم. بهاين منظور بايسته است تا نقطهٔ تمرکز بحث را بر روي تعادل و بحران اجتماعي قرار دهيم و از اين طريق، به فهم تحولات اجتماعي، و به ويژه انقلاب، نايل آييم.
2. تعادل در جامعه
جامعه داراي وجود، وحدت و شخصيّتي حقيقي و جداي از افراد نيست؛ و ملاك وجود، وحدت و شخصيّت اعتباري آن، وجه اشتراك افراد آن است. بنابراين، ميتوان گفت كه هر گروهي از انسانها كه جهت مشتركي داشته باشند، به اعتبار همان جهت مشترك، يك «جامعه» را ميسازند؛ و اين جهت مشترك ميتواند نژاد، رنگ پوست، جنسيت، زبان، دين و مذهب، ملّيّت، وضع اجتماعي، وظيفه اجتماعي، پايگاه اجتماعي، موطن و يا هرچيز ديگري باشد.
از آنجا که جامعه، وجود، وحدت و شخصيّت حقيقي ندارد و فرد در حقيقت ياختهاي از پيكر آن نيست، عضويّت يك جامعه و پذيرش نظام سياسي، اقتصادي و حقوقي حاكم بر آن، به هيچوجه، از عنصر اختيار و انتخاب خالي نيست. اينكه يك فرد از جامعهاي ميگسلد و به جامعهاي ديگر ميپيوندد، تابعيّت كشوري را ردّ ميكند و تابعيّت كشور ديگري را میپذيرد، و به نظام سياسي، اقتصادي و حقوقياي تن در ميدهد و از نظام ديگري سرميپيچد، بهترين دليل است بر اينكه قبول عضويّت يك جامعه، جبري، قهري و اجتنابناپذير نيست. در واقع قبول عضويّت يك جامعه اختياري است و از آنجا كه هر کار اختياري انگيزهاي دارد، جاي اين سؤال كه انگيزهٔ هرفرد در پيوستن به جامعهاي خاصّ چيست؟ جواب اجمالي اين سؤال اينكه، هر فردي همواره درپي تحصيل و تأمين منافع و مصالح خويش است؛ ولي به زودي درمييابد كه نميتواند هم استقلال و آزادي فردي خود را حفظ كند و هم منافع و مصالح ممکن را
تحصيل و تأمينكند؛ بلكه براي صيانت نفس، لازم است كه با فرد ديگري متّحد شود و در تشكيل جامعه تشريك مساعيكند و البتّه در اين راه، بخشي از استقلال و آزادي خود و قسمتي از ساير حقوق و منافع خويش را از دست بدهد. اينجاست كه فرد اقدام بهگونهاي محاسبه و مقايسه ميكند و اگر مجموع منافع حاصل از ورود به جامعه را بيشتر از مجموع مضارّ ناشي از آن يافت، به جامعه ميپيوندد و تكاليف و محدوديّتهاي اجتماعي را ميپذيرد و در غیر این صورت، محدودیتهای اجتماع را بر خود نخواهد پذیرفت.
اين محاسبه و سنجش، كه در آن هم منافع مادّي و هم منافع معنوي (به وسيعترينمعناي كلمه)منظور شده، ممكن است آگاهانه باشد و ممكن است، چنانكه در اغلب موارد پيش ميآيد، ناآگاهانه(همينكه فرد با نظام سياسي، حقوقي و اقتصادي حاكم بر جامعه سازگار است و سر مخالفت ندارد، دليلي بر پذيرش اختياري عضويّت آن جامعه كه بر اساس نوعي محاسبه و سنجش ناآگاهانه صورتگرفته است،ميباشد)؛ نيز ممكن است بهدرستي و از سر واقعبيني و ژرفنگري انجام يافته باشد و ممكن است خامانديشانه و نادرست، و احياناً تحت تأثير تبليغات فريبكارانه نظام سياسي حاكم باشد. بنابراین، مادام كه همه افراد جامعه يا اكثريّت آنان منافع عضويّت در جامعه خود را بيشتر از مضار آن بدانند، خواه، سنجش و داوریشان صحيح باشد و خواه نتيجه ناآگاهي و بيخبريشان از اوضاع واحوال واقعي باشد، جامعه، «متعادل» يا «متوازن» خواهد بود.
آيا شما نيز محدوديتهاي عضويت در اجتماع را برخود پذيرفتهايد؟ اگر پاسخ مثبت است، آيا اين عمل خود را آگاهانه و سنجيده ميدانيد يا ناآگاهانه به عضويت در اجتماع خود درآمدهايد؟ در اين خصوص با دوستان خود نيز گفتوگو کنيد تا نظر ايشان را نيز جويا شويد.
3. عوامل ایجاد تحولات اجتماعي
اصولاً عواملي كه موجب شكل گرفتن زندگي اجتماعي و تحولات در شؤون مختلف و از جمله شؤون سياسي، ميشود، به چند دسته تقسيم ميگردد:
الف ـ عوامل طبيعي
اين دسته از عوامل سبب به وجود آمدن شكل خاصّي از زندگي براي يك جامعه شده، تغيير آنها موجب تغيير در سيستم، روش و برنامههاي آن جامعه ميشود. عوامل جغرافيايي و اقليمي از جملهٔ اين عوامل است؛ چرا كه براي مردمي كه در منطقهٔ خاصي از زمين با شرايط اقليمي خاص زندگي ميكنند، نوعي از زندگي را ايجاب ميكند كه در مناطق ديگر كه آن شرايط فراهم نيست، چنين ايجاب نميكند؛ به عنوان نمونه، زندگي كساني كه در مناطق سردسير كوهستاني يا پوشيده از يخ زندگي ميكنند، به طور طبيعي با مردمي كه در مناطق استوايي و گرمسير زندگي ميكنند، متفاوت است و اين تفاوت، در شؤون مختلف زندگي اجتماعي و حتي در مسايل سياسي آنها نيز اثر ميگذارد. حوادث طبيعيِ ديگر نظير آتشفشانها، سيلها و طوفانها نيز از جمله عوامل طبيعيِ غير اختياري است كه ميتواند زمينهساز تحوّل در زندگي اجتماعي انسانها باشد. اين عوامل، غير اختياري است، از اينرو نميتوان براي آنها برنامهريزي كرد و يا آنها را تغيير داد، مگر آنكه عدّهاي از منطقهاي به منطقهٔ ديگر كوچ كرده، شرايط اقليمي خود را تغيير دهند.
ب ـ عوامل خدادادیِ درون خود انسانها
اين دسته از عوامل، عواملي خدادادي هستند كه خداوند در درون انسان قرار داده است تا با كمك عوامل بيروني زمينهساز پديدآمدن تحولات شود. مراد از اين دسته از عوامل، عمدتاً،
عوامل عقلاني، فكري و نظري است كه انسان با بهكار گرفتن نيروهاي ادراكي، عقلي و فكري خويش، از طريق تعاملي كه با شرايط طبيعي دارد، ميتواند زمينهساز تحولاتي در زندگي افراد شود. تجربههايي كه انسانها، در طول زندگي خود از طريق دست و پنجه نرم كردن با عوامل طبيعي كسب كردهاند و از آن طريق، به راز و رمز علوم پي بردهاند و در نتيجه، صنايعي را پديد آوردهاند، بهگونهاي تحت تأثير عوامل فكري و عقلاني بوده است.
اين دسته از عوامل براي تمام انسانها بهطور يكسان فراهم است، هرچند كه ميزان شدّت و ضعف آنها در افراد مختلف، متفاوت ميباشد؛ به عبارت ديگر، تمامي انسانها داراي نيروي فكري و عقلانياند و ميتوانند با استفاده از تجربيات خود در طبيعت، علومي را كشف كرده، به رازهايي از طبيعت پي ببرند و راههاي بهرهبرداري بيشتر از طبيعت را بهدست آورند. در زندگي اجتماعي و سياسي نيز ميتوان با بهكار بستن تجربههاي مختلف و تصحيح اشتباهات و خطاها، راههاي بهتري را آموخت. انسانها در طول تاريخ از نيروي فكري خود براي ايجاد تحولات در زندگي و بهبود شرايط آن استفاده كردهاند. اين امر ميتواند بهتدريج شكل زندگي بشر را تغيير داده، به سمت تكامل سوق دهد. به عنوان نمونه، انسانهايي كه در ابتدا از قوانين كشاورزي و فوايد انواع درختها و كودها اطلاع نداشتند، بهتدريج در اثر كسب تجربيات، از نحوهٔ بهرهبرداري بيشتر از درختها، چگونگي پيوند زدن و خاصيّت محصولات مختلف مطلع گرديدند. اين تجربيات زمينهساز برخي از تحولات در زندگي بشر گرديد.
ج ـ عامل وحي
اين عامل از جمله عواملي است كه اختصاص به گروه خاصي از انسانها دارد و هر كسي نميتواند از آن براي ايجاد تحولات عظيم استفاده كند.
بر اساس آيهٔ شريفه:
كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ فَهَدَي اللّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ لِمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ يَهْدِي مَن يَشَاء إِلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيم؛(1) مردم امّتي يگانه بودند، پس خداوند پيامبران را نويدآور و بيمدهنده برانگيخت و با آنان كتاب [خود] را به حق فروفرستاد تا ميان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند داوري كند و جز كساني كه [كتاب] به آنان داده شد، پس از آنكه دلايل روشن براي آنان آمد، به خاطر ستم [و حسدي] كه ميانشان بود [هيچكس] در آن اختلاف نكرد. پس خداوند آنان را كه ايمان آورده بودند به توفيق خويش به حقيقت آنچه كه در آن اختلاف داشتند هدايت كرد و خدا هركه را بخواهد به راه راست هدايت ميكند.
انسانهاي اوليه كه بهصورت يكنواخت ميزيستند، امّت واحدهاي بودهاند. زندگي انسانها درآغاز، زندگي سادهاي بوده است و در آن عهد و دوران، پيچيدگيهاي كنوني كه در سايهٔ پيشرفت علوم، پيچيده شدن روابط اجتماعي و درهم تنيده شدن مسايل مختلف زندگي به وجود آمده، در زندگي اجتماعي بشر وجود نداشته است. شايد اين سخن اشاره به آن دسته از عوامل طبيعي باشد كه در نهاد انسانها و شرايط محيطي آنها وجود داشته و تغييرات آن بسيارآرام و در سايهٔ تجربههايي بوده است كه بشر با بهكار گرفتن نيروي فكري و عقلاني خويش بر روي طبيعت، به آن دست يافته است. البته قرآن، تاريخ و مدت زمان آن دوران را مشخص نفرموده است؛ زيرا در دأب قرآن نيستكه بهصورت وقايعنگاري، زمان و مبدأ و منتهاي
1. بقره (2)، 213.
آن را از جهت زماني معين كند و اصولاً هدف از نزول قرآن امري فراتر از ذكر اينگونه امور است.
به تعبير قرآن كريم، پس از سپري شدن آن دوران اوليه و بهرهگيري از عوامل طبيعي و ايجاد تحولاتي آرام در زندگي بشر، عامل جديدي به نام «وحي» وارد زندگي بشر گرديد. اين عامل، عاملي عمومي و همگاني نيست؛ بلكه عاملي الهي است كه اختصاص به انبياي الهي دارد. خداوند متعال، پيامبراني را بهسوي مردم گسيل داشت تا با تبشير و انذار، افراد را برانگيخته، وادار به حركت كنند. ارسال پيامبران از سوي خداوند متعال موجب شد تا از سويي مطالب حقي را كه خداوند متعال به آنها وحي فرموده بود، به مردم برسانند و از سويي با تبشير و انذار، انگيزهٔ عمل به آن مطالب را در مردم ايجاد كنند. به عبارت ديگر، پيامبران الهي موظّف بودند تا پيام خدا را به مردم رسانده، يك ضامن اجرايي قوي دروني براي اين پيامها بهوجود آورند. اين تبشير و انذارها حاكي از آن است كه در صورت عمل به اين دستورات، سعادت دنيا و آخرت انسانها تأمين خواهد شد و در غير اينصورت، گرفتاري در عذاب، هلاكت و بدبختي دنيا و آخرت را در پي خواهد داشت.
خداوند متعال پس از آنكه از آن دوران اوليهٔ زندگي انسانها سخن به ميان آورده است، به بيان بعثت انبيا و هدف از آن پرداخته است: فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُواْ فِيه. مطابق اين بخش از آيه، خداوند متعال، همراه با هر يك از انبيا، كتابي را نازل فرمود كه بيان كنندهٔ حق است. بايد حقّ و باطل كه در زندگي انسانها همواره وجود دارد، به درستي شناخته شود تا بتوان از اين طريق از باطل گريخت و بهسوي حق گام برداشت.
از آنچه گذشت ميتوان دريافت که از ديدگاه اسلام و اديان الهي، آنچه كه فلاسفهٔ تاريخ و جامعهشناسان براي تعيين عوامل مؤثر در تحولات زندگي اجتماعي انسانها بيان
كردهاند، كامل نيست. تكيهٔ آنان عمدتاً بر روي يك سلسله عواملي بوده است كه در دسترس همگان بوده، ميتوانستند بر روي آنها تجربه داشته باشند. طبيعي است كه هرگاه يك جامعهشناس در مقام بيان يك تئوري برميآيد، براي اثبات آن بايد از تجربههاي اجتماعي كمك بگيرد. عوامل اجتماعي متعارف از مواردي است كه پژوهشگران ميتوانند روي آن تجربه كنند؛ ولي وحي از اموري است كه در اختيار هر كسي نيست و از اينرو جامعهشناس نيز نميتواند دربارهٔ ماهيّت و تأثيرات وحي تحقيق كند؛ بلكه تنها ميتواند آن را بهعنوان يك عامل تاريخي مورد مطالعه قرار دهد. به عبارت ديگر، جامعهشناس تنها ميتواند از طريق مطالعهٔ تاريخ به شناسايي افرادي بپردازد كه در يك زماني چنين اعتقادي داشتند و بهواسطهٔ اين اعتقادشان، رفتارهاي متناسب با آن را هم انجام دادند. امّا اين از حيطهٔ كار جامعهشناس خارج است كه در مورد حقيقت و ماهيت وحي مطالعه كند. در واقع فعاليت يك جامعهشناس، فعاليت دستوري نيست تا در مورد «چه بايد كرد» و «چه نبايد كرد» سخن به ميان آورد، بلكه فعاليت او، يك فعاليت توصيفي است. پس جامعهشناس، اگر هم بخواهد براي بهبود زندگي اجتماعي، راهكاري را نشان دهد، از اموري ميتواند بهره گيرد كه قابل تجربه باشد؛ ولي پديدهٔ وحي، حتي در زماني كه عينيت داشته باشد و بر پيغمبري نازل شده باشد، براي ديگران قابل تجربه نيست، زيرا وحي رابطهاي شخصي و باطني ميان پيامبر و خداوند متعال است و قابل تجربه براي ديگران نيست.
بايد توجه داشت كه اين امر را نميتوان به عنوان نقصي در كار جامعهشناسان دانست، زيرا حوزهٔ فعاليت آنها بررسي پديدههاي قابل تجربه است و پرداختن به اموري غير قابل تجربه نظير وحي، در حيطهٔ كاري آنان نميباشد. سپس در پاسخ به اين سؤال كه واقعاً چه عواملي در زندگي انسان مؤثر است و بايد به چه عواملي بها داد و از چه موانعي احتراز نمود؟ نهتنها جامعهشناس؛ بلكه روانشناس اجتماعي نيز مطلب قابل توجهي براي اراية
ندارد، چون حوزهٔ فعاليت اينگونه رشتهها مسايل تجربي است و شناخت ماهيت وحي و اموري از اين قبيل، از حوزهٔ تجربه خارج است.
حاصل آنكه، براي بررسي عوامل تحولات اجتماعي نميتوان تنها به عوامل وراثتي، محيطي، اقليمي و پديدههاي ناگهاني و طبيعي از قبيل آتشفشان، طوفان و اموري نظير آن اكتفا كرد؛ بلكه بايد به عامل ديگري بهنام «وحي» نيز توجه داشت، عاملي كه از ديدِ دانشمنداني كه تكيهشان فقط بر دستاوردهاي تجربههاي حسي است، دور مانده است. اين عامل نقش بسيار زيادي در تحولات اجتماعي داشته و دارد. به همينرو ما كه به وجود وحي و آثار و پيامدهاي آن ايمان داريم، بايد نقش مهمّي را براي آن در زندگي خود و تحولات اجتماعي در نظر بگيريم.
بدون ترديد، عامل وحي از طريق تجربه قابل اثبات نيست. پس چگونه است که معتقدان به قرآن و بعثت انبيا، وحي را پذيرفته، به آن به عنوان يکي از عوامل تحولات اجتماعي نظر ميکنند؟
د ـ عامل اراده
از نظر قرآن کريم و کتب آسماني ديگر، عواملي که پيش از اين ذکر گرديد و نقشي اساسي در ايجاد تحولات اجتماعي ايفا ميکنند، نميتوانند علّت تامه براي تعيين رفتار فردي و اجتماعي انسانها قلمداد شوند؛ زيرا در كنار اين عوامل، يك عامل مهمّ ديگر به نام ارادهٔ انسانها نيز وجود دارد. حتي در صورتي كه شرايط براي انتخاب كردن يكي از راهها فراهم باشد و عقل آن را تشخيص دهد، وحي نيز آن را بيان كند و همچنين تعليم و تربيت هم انجام گيرد و عوامل ارثي نيز فراهم باشد؛ ليكن باز هم انسان ميتواند با ارادهٔ خويش
برخلاف تمام مقتضيات اين عوامل رفتار كند؛ خواه مقتضاي آن عوامل، رفتارهاي شايسته باشد كه در اينصورت انسان ميتواند با ارادهٔ خويش عصيان كرده، از آنها سرپيچي نمايد و خواه مقتضاي آنها رفتارهاي ناشايست باشد كه انسان ميتواند در مقابل آنها مقاومت نموده و راه صحيحي را در پيش گيرد.
عامل اراده، يكي از عواملي است كه بايد اهميّت ويژهاي براي آن قايل شد و در واقع، مهمترين عامل مورد تأكيد انبيا نيز ميباشد. انبياي الهي همواره انسانها را به واسطهٔ ارادهٔ خود آنها مخاطب قرار داده، آنان را تحسين و يا توبيخ ميكردند و هيچگاه شخصي را براي اينكه آبا و اجداد او چنين رفتاري داشتهاند و يا عامل ارثي او چنين اقتضا ميكرده است، توبيخ يا مجازات نمي كردند؛ بلكه معتقد بودند كه به هر فردي درصورت انجام كار نيك بايد پاداش داده شود و در صورت انجام كار ناشايست بايد توبيخ كرد، يا به مجازات رساند، چرا كه ارادهٔ شخص است كه نقش تعيينكنندهاي در انجام رفتارهاي مختلف از سوي او دارد. قرآن كريم همواره انسانها را به واسطه همين مشيّت و اراده، مورد عتاب و خطاب يا مورد تشويق و تحسين قرار ميدهد.
4. زمينههاي پيدايش بحران اجتماعي
«بحران اجتماعي» هنگامي آغاز ميشود كه نظام سياسي، حقوقي و يا نظام اقتصادي حاكم، بهتدريج، داراي مفاسد و نابههنجاريهايي شود كه محدوديتها، دردها و رنجها، و ضررهايي كه متوجّه همه يا اكثر مردم ميگردد، بيشتر از حظها و نصيبها، لذتها و خوشيها، و نفعهايي باشد كه عايد آنان ميشود و يا پردههاي ناآگاهي و بيخبري مردم يا فريب و نيرنگ دستگاه حاكمه چنان دريده شده و به يكسو رفته باشد كه همگان دريابند كه از ابتدا دچار خسران بودهاند.
احساس غبن و خسرانزدگي اگر به درجهاي معيّن از عموميّت و سيطره برسد، ميتواند منشأ بحران اجتماعي و خروج جامعه از وضع و حالت «تعادل» يا «توازن» باشد و مردم را به انديشه براندازي نظام حاكم و بر سر كارآوردن نظامي ديگر فرو تواند برد، خواه، نظام حاكم از سر علم و عمد، مصالح و منافع عمومي را پايكوب و لگدمال كرده باشد و چه به سبب جهل و بدون سوء نيّت، زمينهٔ ضايع شدن حقوق مردم را فراهم آورده باشد.
عوامل مهمي که ميتواند منشأ بحران در جوامع مختلف گردد را ميتوان در موارد ذيل خلاصه نمود:
الف ـ احساس فقر
«فقر» محسوسترين عامل بحرانزا است، زيرا فهم و شناخت آن نيازمند هيچگونه استعداد و معلوماتي نيست. و زن و مرد، كوچك و بزرگ، عارف و عامي آن را به يكسان درمييابند و ازآن رنج ميبرند. برانگيزندگي اين عامل نيز بسيار قوي است. از اينرو، نابسامانيها و كمبودهاي اقتصادي بيش و پيش از هر نابساماني و كمبود ديگري زنگ خطر را براي نظام حاكم به صدا درميآورند.
ب ـ احساس ظلم
ممكن است همه يا اكثر جامعه از تنعّم و رفاه كافي برخوردار باشند؛ ولي احساس كنند كه از سوي دستگاه حاكمه يا كساني كه مورد حمايت آن دستگاهاند، مورد ظلم وتعدّي قرار گرفته و از بسياري از حقوق مادّي يا معنوي خويش محروم گشتهاند، به گونهاي كه از ميان رفتن آن ستمگران و متجاوزان، آنان را به تنعّم و رفاه بيشتري ميرساند و يا اينكه حرمت و كرامتشان را تأمين ميکند.
ج ـ احساس از دست دادن حيثيّت جهاني
ممكن است عموم افراد يك جامعه احساس كنند كه در ميان ساير اقوام و ملل از وجهه و آبروي چنداني برخوردار نيستند. اين احساس بهويژه در نزد مردمي يافت ميشود و يا قوّت ميگيرد كه استقلال و آزادي سياسي خود را کمابيش از كف داده باشند و پنهان يا آشكار، تحت استعمار قوم ملّت ديگري قرار گرفته باشند. چنين مردمي، حتّي اگر وضع معيشتي و اقتصادي رضايتبخشي هم داشته باشند و از طرف بعضي از افراد ياگروهها يا قشرهاي جامعه خود نيز مورد استثمار و بهرهكشي اقتصادي يا مورد بيحرمتي و هتك شخصيت واقع نشده باشند، بعيد نيست كه بهپا خيزند و نظام حاكم را، كه موجبات بردگي و بندگي آنان را نسبت به بيگانگان فراهم آورده است، ساقط سازند، تا به اينوسيله، قدرت، شوكت، عظمت و عزّت خود را در سطح بينالمللي و جهاني بازيابند.
د ـ احساس محروميّت از استكمالات معنوي و اخلاقي
اين احساس بسيار به ندرت و فقط براي كساني دست ميدهد كه به صورت عام از تعاليم انبياي الهي(صلى الله عليه وآله) و بهگونههاي خاص از آموزههاي پيامبرگرامي اسلام(صلى الله عليه وآله) بهره كافي و وافي برگرفته باشند و بدانند كه انساني بودن زندگي فردي و اجتماعي در گرو بينشها و گرايشهاي بسيار والا و ارجمندي است كه جز بر اثر پيروي از اوامر و نواهي الهي حاصل نميآيد. چنين كساني اگر احساس كنند كه نظام حاكم بر جامعهشان، امور و شؤون مردم را چنان تدبير و اداره ميكند كه نتيجهاي جز دور ماندن انسانها از كمالات باطني وحقيقي بهبار نميآورد، قيام ميكنند و تا آنجا كه ميتوانند در تضعيف و سقوط آن نظام ميكوشند، حتّي اگر نظام مفروض، فقر را ريشهكن كرده باشد، ظلم را در جميع اشكال و صُوَرش نابود ساخته باشد، شأن و حيثيّت بينالمللي و جهاني جامعه را حفظ كرده و ارتقا بخشيده باشد.
البته بايد به خاطر داشت که در هر مقطع تاريخي و در هر جامعهاي، شمار كساني كه در انديشه مصالح معنوي و ارزشهاي والاي اخلاقياند و به قدر و قيمت و اهميّت اينگونه امور، به تفكيك از امور مادّي و معيشتي، واقفند و از نابسامانيها و كمبودهايي كه در اين زمينه پديد ميآيد رنج ميبرند، بسيار اندك است. از اينرو، اگرچه فرض اينكه نهضت اجتماعياي فقط به انگيزه دفاع و حمايت از مصالح معنوي و ارزشهاي متعالي اخلاقي پديد آيد، فرضي نامعقول نيست؛ ولي در اكثريّت قريب به اتّفاق موارد نهضتهاي اجتماعي چنين نبودهاند. لكن، از آنجا كه مفاسد معنوي و مفاسد مادّي معمولاً پيوندي استوار و ناگسستني با يكديگر دارند و در هر جامعهاي كه دچار مفاسد معنوي است، مفاسد مادّي نيز رواج و شيوع تامّ دارد، مصلحان اجتماعي ميتوانند، حتّي اگر هدف نهاييشان تنها اصلاح وضع و حال معنوي و اخلاقي مردم باشد، بر نقاط ضعف مادّي و معيشتي جامعه انگشت تأكيد بگذارند و با ارائه فقر و بيعدالتي اقتصادي موجود در جامعه مشروعيّت و حقانيّت نظام سياسي، اقتصادي و حقوقي حاكم را در محل شكّ و شبهه وچون و چرا آورند، و بهاين طريق، جماعات فراواني را با خود همدست و همداستان سازند و موجبات تزلزل اركان نظام حاكم و فروپاشي آن را فراهم آورند.
از ديدگاه اسلامي، هرچند اصل «هدف وسيله را توجيه ميكند» مقبول نيست، بهرهبرداري از نقاط ضعف مادّي جامعه براي برپا كردن نهضت اجتماعياي كه هدف اصليش اصلاحات معنوي است، به دو دليل موجّه و مشروع است:
نخست آنكه اساساً اديان الهي فقط با معابد و پرستشگاهها سر و كار ندارند؛ بلكه اصلاح جميع امور و شؤون حيات، اعمّ از فردي و اجتماعي، مادّي و معنوي، دنيوي و اخروي را قصد كردهاند، بهگونهايكه اقامهٔ يك نظام اجتماعي الهي و مطلوب، مستلزم اصلاح همه امور و شؤون زندگي انسانها، و از جمله امور و شؤون مادّي و معيشتي
آنان است، اگرچه هدف اعلاي نظام مذكور، تهذيب نفوس و تتميم مكارم اخلاق و تكميل آدميان است.
دوم آنكه، كمبودها و نابسامانيهاي اقتصادي، بيشتر به اين علّت كه تأثير مستقيمتر و بيواسطهتري در زندگي مردم دارند، به مراتب محسوستر و ملموستر از ساير كمبودها و نابسامانيها هستند. بنابراين، ميتوانند انگيزهاي نيرومند و فراگير براي جنبش و قيام همگاني پديد آورند، و حال آنكه كمبود و نابسامانيهاي معنوي، قدرت ايجاد چنين انگيزه عام قوياي را ندارد. ارائه فقر و بيعدالتي اقتصادي، در اينجا، وسيلهاي است كه استفاده از آن با هدف، هيچگونه منافات و ناسازگاري ندارد.
همچنين بايد توجه داشت که چون نهادهاي اجتماعي با هم ارتباطهايي محكم و تعاملهايي عميق دارند، مفاسد پديد آمده در هر يك ازآنها، سايرين را نيز دستخوش فساد ميسازد. بهطور طبيعي كساني كه در فقر و محروميّت مادّي و اقتصاي دست و پا ميزنند، از تعليم و تربيت صحيح و كافي بيبهره ميمانند و واجد آرا و عقايد، اخلاق، و نيز افعال فردي و اجتماعي فاسد و نادرست ميگردند. اين افراد هستندكه آلت دست سياستمداران و دولتمردان فريبكار و خائن و وسيلهٔ پيشرفت اهداف پليد آنان ميشوند و چهبسا بزرگترين سدّ راه اصلاحات و نهضتهاي اجتماعي اصلاحگرانهاي ميشوند كه خير و سعادت خودشان را در بر دارد. (تأكيد ميكنيم كه تأثير عامل فقر و محروميّت، در ايجاد ساير مفاسد، قطعي و غير قابل تخلّف نيست).
انحطاط فرهنگي و سقوط معنوي و اخلاقيِ بخش قابل توجهي از مردم نيز ميتواند در نابسامان ساختن وضع معيشتي و اقتصادي جامعه و به تباهي كشيدن نظام حقوقي و سياسي حاكم بر آن تأثير قاطع داشته باشد. زمامداران ناصالح يا بيكفايت، علاوه بر اينكه نمي توانند رفاهبخش و عدالتگستر باشند، زمينه اجتماعي انواع و اقسام مفاسد عقيدتي،
اخلاقي، و عملي را نيز مهيّا ميسازند. ملاحظه ميشود كه فسادهاي گوناگون با يكديگر پيوند دارند و از يك نهاد به نهادي ديگر سرايت ميكنند.
5. چارهانديشيهاي نظام حاكم براي حفظ وضع موجود
نظام حاكم بر جامعه براي وادار ساختن مردم به اطاعت از احكام و مقرّرات خود از سه طريق ذيل سود ميجويد؛ و چون ثبات و بقاي نظام حاكم در گرو اطاعت و عدم عصيان همه يا اكثريّت قريب به اتّفاق مردم است، ميتوان چارهانديشيهايي را كه هر نظام بهمنظور تقويت و تحكيم موضع و موقف خود و حفظ وضع موجود ميكند، در اين سه شيوه خلاصه نمود:
الف ـ استفاده از نيروهاي نظامي
هر نظامي براي جلوگيري از عصيان مردم و براي اطاعت آنان از برنامههاي خود، كمابيش، از «پليس» و «ارتش» كه دو نيروي عمده قهريّهاند، استفاده ميكند و با توسّل بهخشونت و زور، قدرت مردم را درهم ميكوبد و خرد ميكند. از اينرو، هر دستگاه حاكمهاي كه به مردم و به آينده خود اعتماد واطمينان كمتري داشته باشد، بيشتر ميكوشد تا قدرت نظامي، تسليحاتي، انتظامي و امنيّتي خود را افزون سازد.
ب ـ استفاده از قدرت اقتصادي
قدرت اقتصادي يكي از بزرگترين و مؤثّرترين نيروهاي برانگيزنده و بازدارنده است. هرچه قدرت دستگاه حاكمه بر سازمانها و مؤسّسههاي اقتصادي بيشتر باشد، دستگاه مزبور بهتر ميتواند مردم را به بالا بردن ميزان اشتغال، تثبيت يا تقليل نرخها، وكاستن ماليّات بر درآمدنويددهد و يا از تعطيل كردن در كارخانهها و كارگاهها و بيكار كردن كارگران، بر
سركار آوردن كارگران و كارمندان اعتصابشكن، و از ميان بردن اتّحاديّههاي صنفي بترساند و با اين تطميعها و تهديدها آنان را هوادار و موافق خود كند يا دستكم، از همراهي عملي با مخالفان نظام بر حذر دارد. همچنين، دستگاه حاكمه اگر امكانات مالي و اقتصادي عظيمي داشته باشد، ميتواند با تامين و تطميع منافع مادي بسياري از افراد برجسته، ممتاز و ذينفوذ جامعه را، با خود همرأي و همراه سازد.
ج ـ استفاده از نيروهاي فکري
نيروهاي فکري سودمندترين و كارآمدترين نيروهايي هستندكه يك دستگاه حاكمه ميتواند در اختيار داشته باشد، دستكم بهاين دليل كه نيروهاي نظامي و اقتصادي، نهايت كاري كه ميتوانند انجام دهند، «قدرتمند» ساختن دستگاه حاكمه است، حال آنكه نيروهاي «باوراننده» دستگاه حاكمه را، هم «قدرت» و هم «مشروعيّت»(1) ميبخشد و «مشروعيّت» داشتن يك نظام، بهترين ضامن ثبات و بقاي آن است. نيروهاي فکري و باوراننده، همهٔ نيروهايي هستند كه درچهارچوب نهاد «آموزش و پرورش» ـ به وسيعترين معناي كلمه كه شامل « تبليغات» يا (« آوازهگري») هم ميشود ـ دستاندركار تعليم و تربيت افراد جامعه و نفوذ در عقايد و باورهاي آنانند. بعضي ازفعّاليّتهايي كه نظام حاكم با استفاده از نيروهاي فکري و در جهت منافع و خواستههاي خود انجام ميدهد، بهاين شرح است:
1. اغفال مردم به وسيله كتمان حقايق و جعل و نشر اكاذيب؛ از آنجا كه آگاهي عموم مردم از مفاسد و ناهنجاريهاي موجود در جامعه به سود نظام حاكم نيست، اين نظام همواره ميكوشد تا جايي كه امكان دارد مردم را در جهل و بيخبري نگاه دارد. بدون شكّ بعضي از مردم به عدم صلاحيّت يك نظام آگاهي و آشنايي دارند. بنابراين نظام
1. منظور از «مشروعيت»، در اينجا، اصطلاح اسلامي آن نيست؛ بلکه معناي رايج آن در فرهنگ سياسي امروز است.
حاكم اگر بتواند مردم را نسبت به واقعيتها بي خبر كند و جلوي انتشار و شيوع حقايق دردناك را بگيرد، به موفقيّت بزرگي نائل شده است.
بهاين منظور، براي اينكه مردم به عمق و وسعت فاجعه راه نبرند و هر دستهاي بپندارند كه مفاسد به همان قلمروي كه آنان از آن آگاهند، منحصر و محدود است، نظام حاکم حقايق دردناك را پنهان و پوشيده ميدارد، اكاذيب فراواني برميسازد و همهجا ميپراكند. همچنين، آن مقدار از واقعيّات را كه تأييدكننده خواستهها، آرا و اعمال اوست بيان ميكند؛ و نيز، با اغراق و گزافهگويي، چنين وانمود ميكند كه حل و رفع مسايل و مشكلات چندان دشوار نيست و به زودي انجام ميپذيرد و با در نظرگرفتن همه اوضاع و احوال بينالمللي و جهاني و بهطوركل، وضع و حال جامعه اگر به كمال مطلوب نيست، نسبتاً مطلوب است.
2. اشاعه و ترويج آرا و عقايدي كه مؤيّد وضع موجود است؛ نظام حاكم پيوسته تلاش ميکند كه از ميان آموزههاي اديان، مذاهب و كتب و مسلكهاي گوناگون، آنها را كه بيانگر تأييد وضع موجود است، برگزيند و اشاعه و ترويج كند. آموزههاي جبرگرايانه، اعمّ از جبر طبيعي، جبر اجتماعي، جبر تاريخي و يا جبر الهي، از آنجا كه وضع موجود را ضروري و اجتنابناپذير جلوه ميدهند، براي همه نظامهاي حاكم، به هر صورت و شكلي كه باشند، سودمند ميباشند.
همچنين، آموزههايي از قبيل «كار خدا را به خدا واگذاريد، و كار قيصر را به قيصر»، «السّلطان ظلّ اللّه» و «چه فرمان يزدان، چه فرمان شاه»، كه براي تأييد و حفظ وضع موجود مفيدند، بهطور دايم، تكرار ميشوند. ايدئولوژيهايي مانند «ملّتگرايي»(1) مبالغهآميز و افراطي، كه خيانت به دولتِ به اصطلاح «ملّي» را خيانت به «ملّت» ميشمارد و
1. ناسيوناليسم= nationalism.
«وطنپرستي»(1) و «نژادپرستي» (2) نيز، به سبب آثار و نتايج مطلوبي كه ميتوانند براي نظامهاي حاكم بهبار آورد، مورد تأكيد و تبليغ واقع ميشوند.
3. تضعيف روحيه استقامت و مقاومت؛ نظام حاكم براي آنكه هم فرصت و مجال پرداختن به مسايل و مشكلات اجتماعي و سياسي را از مردم، و بهويژه جوانان، بگيرد و هم آنان را به تنبلي، سستي و وارفتگي سوق دهد از فسق و فجور، فحشا، مشروبات الكلي، و موادّ مخدّر كمال استفاده را ميکند. كساني كه به اينگونه امور معتاد شوند، بهطور طبيعي زبون، راحتطلب، دونهمّت و سر درآخور خواهند شد و تضادّ و تزاحمي با دستگاه حاكمه نخواهند داشت.
4. حمله تبليغاتي به رقيبان و مخالفان و متّهم كردن آنان و مسخره و استهزاي آنان يا آرا و عقايدشان؛ نظام حاكم براي اينكه تأثير سخن و نفود كلام رقيبان و مخالفان خود را در مردم كاهش دهد و مانع ازدياد تعداد طرفدارانشان شود، هجوم تبليغاتي عظيمي بر ضدّ آنان را سازمان ميدهد؛ آنان را متهّم به داشتن اهداف و مقاصد شوم، فرصتطلبي، عوامفريبي، اجنبيپرستي، مزدوري بيگانه، ستون پنجم دشمن، جاسوس، خائن به ملّت و وطن و... ميکند و شخصيت آنان يا آرا و عقايدشان را به باد مسخره و استهزا ميگيرد.
نظام سياسي هر جامعه حريفان و دشمنان خود را، اعمّ از اينكه به راستي مصلح باشند يا اينكه دواعي نفساني و شيطاني داشته باشند، با القاب و عناويني ميخواند كه داراي بار ارزشي و عاطفي منفي است، همانند عناوين سرمايهدار و بورژوا، خان و فئودال، محافظهكار، مرتجع (در جوامع شرقي يا هوادار شرق)، فاشيست و كمونيست (در جوامع غربي يا طرفدار غرب).
1. شووينيسم= chauvinism.
2. راسيسم= racism.
نظام حاكم با فعّاليّتهايي از اين قبيل هم بر قدرت خود ميافزايد، هم خود را مشروع و قانوني جلوه ميدهد، و هم كسب شأن و حيثيّت، وجهه و آبرو، و محبوبيّت ميكند و خلاصه، به اغراضي دست مييابد كه با بهرهگيري صِرف از نيروهاي «مقهور كننده» و «برانگيزنده و بازدارنده» نيل به آن اغراض امكانپذير نيست.
ولي، هميشه اين امكان وجود دارد که حتّي استفاده از مجموع اين نيروها نيز وافي به مقصود نباشد و نتواند جامعه را از ورود به مرحله بحراني مانع شود. از اينرو، نظامهاي حاكم، بهخصوص در دنياي معاصر و بهويژه در جهان سوم، پيوسته كوشش ميكنند كه با قدرتهاي بزرگتر از خود؛ يعني با ابرقدرتها مناسبات دوستانه برقرار كنند تا بتوانند درروزهاي سخت و بحراني، به مدد آنان، از ورطه سقوط و هلاكت رهايي يابند. پيمانهاي نظامي و غير نظامي عديدهاي كه هر نظام سياسي با نظامهاي قدرتمندتر از خود منعقد ميكند ـ و عموماً اسارتآورند ـ تا حدّ فراواني براي فرونشاندن عصيانها و طغيانهاي داخلي بهكار ميآيند.
ميزان ثبات و بقاي نظام حاكم با ميزان موفقيت آن در هماهنگ ساختن و بهره داشتن از نيروهاي مذكور نسبت مستقيم دارد؛ ولي ميزان اين موفقيّت نيز بيافول نيست و سرانجام روزي جامعه وارد مرحله بحراني خواهد شد. بحران نيز، اگر بر اثر تدابير و چارهانديشيهاي نظام حاكم «متوقّف» يا «ناكامياب» نگردد، به دگرگوني اجتماعياي منتهي خواهد شد كه به حيات سياسي نظام حاكم پايان خواهد داد.
استفاده از نيروهاي فکري، منحصر به مواردي که ذکر گرديد، نميشود. تلاش نماييد تا با توجه به واقعيات جهاني که در آن به سر ميبريد، برخي ديگر از اين ابزارها را که به تثبيت نظامهاي سياسي کمک ميکند، برشماريد. گفتوگو با دوستان در اين زمينه ميتواند نتايج دقيقتري را پيش روي شما گذارد.
6. سير تحولات اجتماعي
انسانها همواره، در زمانهاي مختلف، شاهد تحولاتى در جوامع انسانى بودهاند و تا آنجا كه تاريخ نشان مىدهد اين تحولات در تمام جوامع، بدون استثنا، وجود داشته است و جامعهاى را نميتوان يافت که از آغاز پيدايش تا انجامش يكنواخت بوده، نوسان و دگرگونى در آن رخ نداده باشد. جامعهشناسان و فيلسوفان تاريخ، با توجه به اين دگرگونيها در جوامع انسانى، بحثى را مطرح كردهاند كه آيا اين تحولات ضابطهمند است، از قانونى مشخص پيروي ميکند، و تابع يك مسير معيّن و ضابطهمند است يا اينکه اين تحوّلات، خطوط نامنظمى را ترسيم مىكند که نميتوان بر اساس آن، منحنى مشخصى را با جهات خاصي، ترسيم كرد.
گروههايى از فيلسوفان علم الاجتماع معتقد شدهاند كه حركتهاى جوامع انسانى ضابطهمند است؛ ليکن خود اينان نيز داراى گرايشهاى مختلفى هستند. برخي بر اين اعتقادند که هر جامعهاى به منزلهٔ يك ارگانيسم و همانندِ موجود زندهاى است که روزي متولد مىشود و پس از آن دوران رشد، توقف، انحطاط و در نهايت سقوط و مرگ را تجربه ميکند. هر جامعهاى هم اين مراحل را طي ميکند و بر اساس مقايسهٔ آن با انسان ميتوان در مورد آن پيشبيني نيز نمود. برخي ديگر معتقدند كه حركت جامعه، حركت دايره مانند است؛ يعنى از يك نقطهاى شروع مىشود، يك حركت دورى را انجام مىدهد و سپس به همان نقطه اول بازمىگردد و مجدداً همين حركت دورى بار ديگر تكرار مىشود. اين نظريه از سابق در بين فيلسوفان قديم يونان به عنوان «نظريه ادوار» مطرح بوده است. گروه ديگري نيز معتقدند كه حركت جامعه، حركتي مارپيچى است و از يك نقطهاى شروع مىشود و در جهت بازگشت به آن نقطه حركت مىكند؛ ولى به عين آن نقطه نمىرسد، بلکه به يك نقطهٔ محاذي با آن مىرسد و مجدداً دور ديگري
مىزند که جهتش بازگشت به همان نقطه است؛ ولى عين نقطه اول و دوم نيست، بلكه نقطهاى محاذي آن است.
علاوه بر اين نظريات، نظريات ديگري نيز مطرح گرديده است که اگر هر يك از اين نظريات بخواهد به عنوان يك نظريه كلّى و حاكم بر همه جوامع تطبيق شود، بسيار كار سخت و دشوارى خواهد بود. بنابراين به دشواري ميتوان گفت که تحولات تمام جوامع انسانى تابع يك قانون كلى است و همهٔ جوامع، به يك جهت، با يك وضع و از طريق برنامهٔ مشابهي حركت كردهاند.
در اين ميان در اعصار اخير، نظريهاى مطرح گرديده كه بر اساس آن، نه تنها براى هر جامعهاى، بلکه براي کل جامعهٔ انسانى قانونى در نظر گرفته شده است و آن قانون عبارت است از اينکه بهطور دايم جامعه در يك منحنى صعودى و رو به كمال حرکت مىکند. بهاين ترتيب، انسان از روزى كه در اين كرهٔ زمين يافت شده، حركتى صعودي را شروع كرده است. البته ممكن است در طول تاريخ، حركتهاى زيگزاگى وجود داشته باشد و ما شاهد اُفول و نزول هم باشيم، ليکن كلّ اين جامعه، هميشه يك حركت صعودى دارد و منحنى آن رو به بالاست. اين نظريه، بيشتر از سوي ماركسيستها مطرح شده است و آنان حركت عالَم را يك حركت تكاملى مىدانند و طبيعي است که كمالى كه يك مكتب مادّى نظير مکتب مارکسيسم در نظر مىگيرد، كمالي مادى خواهد بود. در عالَم ماده و در بين كمالات مادى هم تكيه اصلى اينان بر اقتصاد است. و در حقيقت، بازگشت اين تكاملى را كه معنا مىكنند، به يك تكامل اقتصادى جامعه است و پيشبينى مىكنند كه اين حركت همچنان ادامه خواهد يافت تا اينكه يك جامعهٔ كامل بشرى به وجود آيد كه ويژگى آن اين است كه، ديگر اختلاف طبقاتى در آن جامعه وجود ندارد و همهٔ انسانها از نعمتهاى مادى بهطور مساوى بهرهمند خواهند شد. اين نظريه، که از نظريه تكامل
زيستشناسىاي اخذ شده است که داروين آن را ترويج و تئوريزه نمود، دچار اشکالات و ايراداتي است که در درس پيشين به بخشي از آنها اشاره شد.
اما در مورد ديدگاه اسلام در اين زمينه بايد گفت؛ مطالبى كه قرآن درباره جوامع گذشته و تحولات آنها نقل مىكند بهگونهاي نيست که بتوان از آنها يك قاعده كلى را درباره كل جامعه انسانى به دست آورد. ليکن يك نكته را از قرآن مىتوان استفاده كرد و آن اين است كه اين کتاب مقدس، با قاطعيت، در نهايت يك آيندهٔ تكاملى را براى جامعه انسانى پيشگويى مىكند. خداوند متعال، به چند صورت، آينده بشريت را پيشبينى كرده است؛ يک مورد در جايي است که وعدهٔ تحقق برنامهٔ انبياي الهي را داد، هرچند که آنان، در طول تاريخ، گاهي با شكستهاى ظاهرى مواجه شده بودند. آيهٔ ذيل از اين دسته آيات است:
وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنصُورُونَ * وَإِنَّ جُندَنَا لَهُمُ الْغَالِبُون؛(1) و قطعاً سخن ما درباره بندگان فرستاده ما از پيش [چنين] رفته است كه آنان حتماً پيروز خواهند شد و سپاه ما هرآينه غالب خواهند گشت.
دستهٔ ديگر آيات درباره و مخصوص پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است. از جملهٔ اين آيات ميتوان به آيهٔ ذيل اشاره کرد:
هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا؛(2) اوست كسى كه پيامبر خود را با هدايت با آيين درست، روانه ساخت تا آن را بر تمام اديان پيروز گرداند و گواه بودن خدا كفايت مىكند.
دستهٔ ديگر آيات نيز مربوط به بندگان صالح خداوند و حکومت آنان بر زمين است:
1. صافات (37)، 173 ـ 171.
2. فتح (48)، 28.
وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُون؛(1) و در حقيقت در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد.
از آيات فوق استفاده ميشود که عليرغم تحولات و فراز و نشيبهاي مختلف در طول تاريخ، در نهايت، يك سرنوشت حتمى وجود خواهد داشت و آن، ايناست كه انسانهاى شايستهاى وارث زمين خواهند شد که اهل ايمان و عمل صالحاند.(2) از آيات فوق و آيات مشابه ديگر استفاده ميشود که برخلاف مکاتب الحادي، که تنها بر اساس عوامل مادي به پيشبيني تاريخ ميپردازند، قرآن کريم، عوامل ديگري را در سرنوشت آدميان مؤثر ميداند و بر عوامل معنوي نظير ايمان تأکيد بيشتري دارد و در نهايت زمين و زمان را از آنِ کساني ميداند که عمل خود را با ايمان حقيقي همراه سازند.
البته بايد توجه داشت كه عليرغم اينكه انبياي الهي، در طول تاريخ، با زحمتهاي فراوان، فداكاري و جانبازي توانستند تحولاتي در جوامع به وجود آورند و حتّي گاهي توانستند حكومتهاي برحق الهي را بر بخشهايي از زمين مستقر سازند، اما اين بهآن معنا نيست كه اين جريان به صورت يك خط يكنواخت مستقيم يا يك منحني، كه داراي انحناي صعودي دايم باشد، دوام پيدا كند؛ بلكه تحولات جوامع، تابع عوامل اختياري انسانهاست. قرآن نيز اين منطق را پذيرفته است و ازاينرو تحولات تاريخ را نه يكنواخت دايم و مسير منحني را تكامل به سوي بينهايت ميداند و نه همانند نردباني كه بهطور دايم و پلهپله بهسوي بالا پيش ميرود، ميداند. از نظر قرآن تحوّلات تاريخي انسان تابع رفتارهاي اختياري خود اوست و خود انسانها هستند كه بايد تصميم بگيرند كه سير صعودي يا نزولي را آغاز و يا به سمت كمال يا سقوط حركت كنند.
1. انبياء (21)، 105.
2. نور (24)، 55 و قصص (28)، 5.
7. خلاصه و نتيجهگيري
1. براي آنکه تئوريهاي فعلي انديشمندان غير مسلمان نتوانسته است انعکاسدهندهٔ عوامل اصلي پيدايش انقلاب، و بهويژه انقلاب اسلامي باشد، ضرورت دارد تا به اين مسأله از بُعد ديني توجه شود.
2. تا زماني که همه افراد جامعه يا اكثريّت آنان منافع عضويّت در جامعهٔ خود را بيشتر از مضارّ آن بدانند، جامعه، «متعادل» و «متوازن» خواهد بود.
3. عوامل طبيعي، عوامل خداداديِ درون خود انسانها، و عامل وحي نقشي اساسي در ايجاد تحولات اجتماعي دارند؛ ليكن اراده نيز عاملي مهم و در واقع، جزو اخير از علت تامهٔ تحولات اجتماعي است، چراکه انسان ميتواند با ارادهٔ خويش برخلاف تمام مقتضيات اين عوامل رفتار كند.
4. احساس فقر، احساس ظلم، احساس از دست دادن حيثيت جهاني، و احساس محروميت از استکمالات معنوي و اخلاقي از عوامل مهم ايجاد بحران در جوامع به شمار ميروند و از نظر اسلام نيز بهرهبرداري از نقاط ضعف مادّي جامعه براي برپا كردن نهضت اجتماعياي كه هدف اصليش اصلاحات معنوي است، موجّه و مشروع است.
5. استفاده از نيروهاي فکري بايد در کنار نيروهاي نظامي و اقتصادي قرار گيرد تا نظام حاکم بتواند وضع موجود را در هر شرايطي حفظ نمايد.
6. اسلام، با قاطعيت يك آيندهٔ تكاملى را براى جامعه انسانى پيشگويى مىكند و شکستهاي ظاهري انبياي الهي را مانع تحقق وعدهٔ الهي مبني بر حاکميت مؤمنان حقيقي در زمين نميداند.
7. با توجه به نظريههاي مطرح شده و تبيين ديدگاه اسلام در زمينهٔ تحولات اجتماعي، و بهويژه انقلاب، ميتوان ويژگيهاي يک انقلابي که از اسلام الهام ميگيرد را برشمرد و ماهيت آن را مشخص ساخت؛ مطلبي که در درس آتي مورد توجه قرار خواهد گرفت.
8. پرسش
1. جامعهٔ متعادل چگونه جامعهاي است؟
2. عوامل پيدايش ايجاد تحولات در جامعه کدامند؟ نظر اسلام در اين زمينه چيست؟
3. عوامل مهم منشأ بحران در جوامع و ارتباط ميان آنها را ذکر نماييد.
4. نظامهاي حاکم چگونه ميتوانند وضع موجود مطلوب خود را حفظ و از بروز بحران اجتماعي جلوگيري نمايند؟
5. نظر فيلسوفان علم الاجتماع در زمينهٔ سير تحولات اجتماعي را بيان نموده، نظر قرآن کريم را در اين زمينه ذکر کنيد.
9. منابعي براي مطالعهٔ بيشتر
1. جمشيدي، محمدحسين، انديشهٔ سياسي شهيد رابع، امام سيد محمدباقر صدر(رحمه الله)، تهران: مؤسسهٔ چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، چ1، 1377.
2. مصباح يزدي، محمدتقي، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، [بيجا]: مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي، چ2، 1372.
3. مطهري، مرتضي، قيام و انقلاب مهدي از ديدگاه فلسفهٔ تاريخ، قم: انتشارات صدرا، چ5، 1398ق.
4. ـــــــــــــــــــــ ، مقدمهاي بر جهانبيني اسلامي، بخش جامعه و تاريخ، قم: انتشارات صدرا، [بيتا].
5. ملكوتيان، مصطفي، سيري در نظريههاي انقلاب، تهران: نشر قومس، 1372.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org