بسمالله الرحمن الرحيم
چکيده بيانات حضرت آيت الله مصباح در جلسه شوراي مرکزي جبهه پايداري در تاريخ 11/6/1392
تعاون و همکاري؛ ضرورت فعاليتهاي اجتماعي
نکته اول: اخلاص در نيت
ما براساس آموزههاي اسلام و مکتب اهلبيت ـ صلواتالله عليهم اجمعين ـ بايد براي همه کارهاي خيري که به خوب بودنش يقين داريم (حسن فعلي)، نيت خود را خالص کنيم تا هم خود از آن استفاده و تعالي روحي پيدا کنيم و هم خدا به آن کار برکت بدهد و تأثيرات مثبتي را در جامعه ببخشد. بنابراين، ضرورت دارد که در همه کارهايمان به خصوص آن کارهايي که به عنوان يک وظيفه واجب اجتماعي انجام ميدهيم، سعي کنيم هرچه بيشتر نيت خود را خالص کنيم و اجازه ندهيم که وسوسههاي شيطان نيت ما را آلوده کند. همه ميدانيم که شيطان در اين زمينه بسيار استاد است. او ميتواند در ذهن، فکر و دل انسان نفوذ کند و حتي بهترين کارهايش را با وسوسه و القاي شيطاني باطل کند و از کار بيندازد. بزرگان، اولياي خدا، علماي اخلاق و اصحاب سير و سلوک هميشه نگران اين بودند که نفس حيلههايي را به کار ببرد و شيطان وسوسههايي را ترتيب دهد که در خلوص نيتشان مؤثر باشد و انگيزههاي ديگري همراه نيت الهي آنان شود و آن نيت ارزش خودش را از دست بدهد. براي مثال، طلاي خالص 24 عيار است. گاهي عمداً يک مقداري مس يا نقره را براي ساختن زيورآلات با آن مخلوط ميکنند تا بهتر از کار دربيايد. ولي گاهي است که چيزي را با آبطلا تزيين ميکنند. در اينجا صحبت عيار نيست. ديگر کسي آن را طلا حساب نميکند و اهل فن به آن طلاي تقلبي ميگويند. روايات بسياري داريم که خداي متعال ميفرمايد: انا خير شريک؛ من بهترين شريکم. هر کس براي من در کاري شريک قرار دهد، من سهم خود را به شريکم واگذار ميکنم! يعني اگر کسي نماز بخواند و 90 درصد آن را براي خدا در نظر گرفته باشد و فقط 10 درصدش براي خودنمايي باشد، خدا ميفرمايد من آن نود درصد را نيز به رفيقم ميدهم. من چيزي را قبول ميکنم که صد در صد براي من باشد. براي خدا کار کردن بسيار دقت ميخواهد تا انگيزههاي نفساني و شيطاني همراه آن نشود.
نکته دوم: حفظ ميراث اسلامي
همه ما ميدانيم که از وظايف بزرگ ما حفظ ميراث اسلامي است. يعني اين اسلامي که امروز در دست ما است ـ چه در زندگي فردي و چه در زندگي اجتماعي ـ ميراث پيغمبر اکرم و اهلبيت ـ صلواتالله عليهم اجمعين ـ و بلکه ميراث 124 هزار پيغمبر است. از زمان حضرت آدم تا امروز ميراثي که از انبيا و اوليا براي ما مانده است همين اسلامي است که امروز در دست ماست. از يکسو، بايد اين امانت را خوب نگه داريم تا سرقت نشود و از سوي ديگر، موظفيم که آن را براي آيندگان نيز حفظ کنيم. ما امانتداريم؛ غير از اينکه خودمان بايد از آن درست استفاده کنيم، بايد درست و بدون دخل و تصرف نيز به آيندگان بسپاريم. اين وظيفه هيچگاه از ما سلب نميشود و در سختترين شرايط هم ما موظفيم اسلام را رعايت کنيم؛ حتي اگر با يک فرد تماس داريم و آن فرد زندانبان ما باشد! يعني اگر در زندان باشيم و در سلول انفرادي خود فقط با يک انسان سر و کار داريم، بايد سعي کنيم در اين زندانبان اثر بگذاريم. درست است که از جامعه منقطع هستيم و نميتوانيم هيچ کاري براي جامعه انجام دهيم؛ اما بايد بدانيم اين تکليف استثناناپذير است. اولاً هر چه ميتوانيم بايد در عمل به اسلام بکوشيم و ثانياً بايد دستکم، بخشي از اين اسلام را حتي به يکنفر منتقل کنيم.
نکته سوم: خطر انحراف در جامعه اسلامي
امروزه براي جامعه و کشور ما و براي جامعه شيعيان و بعد براي جامعه اسلامي و سپس براي جامعه بشريت، هيچ خطري بالاتر از اين نيست که اسلام را آنگونه که هست شناسانده نشود و کاري کنند که علاقه مردم به اسلام کم شود به اين شکل که اسلام را به گونهاي کمرنگ کنند، چيزهايي که از اسلام نيست به آن منتسب کنند، و احکام ناب آن را حذف کنند و از بين ببرند. اين خطر براي بسياري از مسلمانها و شيعيان شديدتر است. ما به برکت انقلاب اسلامي و فداکاري امام و ياران مخلصش و شهداي عزيز، نعمتهايي داريم که قدرش را نميدانيم. اما اگر اندکي چشم خود را باز کنيم و از جلوي پاي خود به نقاط دورتر نگاهي بيندازيم، متوجه خواهيم شد که چه خطر عظيمي اسلام را تهديد ميکند. در عراق خطر تحريف اسلام و اسلامزدايي از توده مردم مسلمان (اعم از شيعه و سني) بسيار جدي است. البته اين خطر کمابيش در بهترين شرايط هم وجود داشت ولي اکنون بسيار تشديد شده است. به خاطر دارم وقتي براي تحصيل در نجف بودم با توجه به حضور مراجع بزرگي چون: مرحوم آقاي حکيم، آقاسيد عبدالهادي شيرازي، آقاسيدمحمود شاهرودي و آقاي خويي که حوزه نجف بسيار پررونق بود، اطلاع پيدا کردم که تعداد بسياري از بچههاي شيعه و حتي از بچههاي علما و مراجع گرايشهاي مارکسيستي دارند. حزب کمونيست نجف حزب قوياي بود که بسياري از اعضاي آن بچه آخوندها بودند و حوزه نجف نميتوانست براي آنها کاري انجام دهد. حوزه نجف حوزه پررونقي بود، اما براي همان مسائل فقهي و اصولي که به صورت سنتي مطرح ميشد. آنها از خطرهاي فکري که در ميان جوانها نفوذ پيدا کرده بود اطلاعي نداشتند. جوانها نيز با آنها ارتباطي برقرار نميکردند. سپس، اتفاقاتي در عراق افتاد و توهينهايي که به مراجع شد، سبب شد حوزه نجف رونق گذشته خود را از دست بدهد. حتي هماکنون نيز فهرست مهمي در عراق به نام فهرست العراقيه وجود دارد که شيعه هستند و بسياري از شيعيان عراق به خاطر اينکه شيعه هستند از آنان حمايت ميکنند، درحالي که يکي از خطرهاي جدي که براي نظام عراق وجود دارد، همين شيعيان فهرستالعراقيه است. براي سنيها نيز خطر به صورت ديگري وجود دارد. يکي از گروههايي که بسيار گسترده و به طور جدي براي امور فرهنگي عراق فعاليت ميکند اسرائيليها هستند. آنان به خصوص در مناطق کردنشين دانشگاههايي تأسيس کردهاند و با کمکهاي مالي و علمي به عنوان اسلامشناسي و قرآنشناسي افکار انحرافي را به جوانها منتقل ميکنند و بعضي از شيعيان هم در همان دانشگاهها تحصيل ميکنند.
خطر در خانه ما
ما قدر خود را نميدانيم. بايد بدانيم بعد از انقلاب چه شد و از چه خطر عظيمي جلوگيري شد. همچنين، بايد بدانيم که اين خطر به کلي مرتفع نشده و اکنون نيز در دانشگاههاي ما خطر انحراف فکري وجود دارد و بقاياي انحراف فکري در طبقه ممتاز کشور هست. کساني باورشان نيست که دين ميتواند جامعه را اداره کند و اگر از اسلام و ولايتفقيه دم ميزنند، براي دلخوشي و فريب دادن ماست؛ وگرنه قلباً باور ندارند که احکام اسلام قابل اجراست و يا خيال ميکنند که به فرض قابل اجرا بودن، دورانش گذشته و به درد جامعه امروز نميخورد. منافقين (مجاهدين خلق) ميگفتند اسلام دين خوبي است، اما تاريخمند است. کلمه تاريخمندي اسلام از ادبيات آنهاست که برخي هم امروز آن را تکرار ميکنند. اينکه ميگويند اسلام تاريخمند است، يعني مثل دارويي ميماند که تاريخ مصرفش گذشته است. گاهي ميگويند با رساله نميشود کشورها را اداره کرد. «وَمَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ»؛ آنان باورشان نيست که احکام اسلام ميتواند جامعه را اداره کند. يکي از بهترين مصاديقش حرمت رباست. درباره ربا قرآن ميگويد اگر دست از ربا برنداريد با خدا اعلان جنگ بدهيد. آنان ميگويند ما نميتوانيم کشور را بدون ربا اداره کنيم، اما بايد کاري کنيم و در ظاهر چيزي را درست کنيم و نام آن را بانکداري اسلامي بگذاريم. دقت کنيم که خطرهايي از اين دست در حال گسترش است.
ضرورت کار فرهنگي
گسترش رسانههاي بيشمار از راههاي مستقيم و غير مستقيم مثل فيلم، تئاتر، و رمانهاي آنچناني و به دنبال آنها ماهوارهها و رسانههاي مدرن عنان ذهن جوانهاي ما را به کف گرفته و ما غافليم. علاوه بر اين ما بايد نگران آن باشيم که نسل آينده ما چه اندازه اسلام واقعي را خواهند شناخت. همه کساني که از مسائل اجتماعي و جهاني آگاهند، اين را خوب ميفهمند که بزرگترين وظيفه ما براي حفظ اسلام اين است که در جامعه کار فرهنگي کنيم؛ البته کار فرهنگي نه به معناي گسترش زبانها، اشعار و رقصهاي محلي! منظور از کار فرهنگي يعني اثرگذاري بر باورها و ارزشهاي جامعه، و در يک کلمه يعني ترويج دين ودينداري. اين همان تکليفي است که هيچ گاه از ما ساقط نميشود؛ نه آن وقتي که اوج قدرت حکومت اسلامي است و نه آن وقتي که ضعيف است. همانطور که گفته شد، ما حتي نسبت به يک زندانبان هم وظيفه داريم.
وظيفه سنگين کار اجتماعي
توجه داشته باشيم گاهي براي انجام تکاليف به صورت فردي اقدام ميشود. يک نفر به تنهايي خدمتي را براي دين انجام ميدهد: کتابي مينويسد، شعري ميگويد و يا برنامهاي اجرا ميکند. البته اگر هيچ کار ديگري از شخص ساخته نباشد، بايد همين کار را کرد، ولي اگر راه ديگري وجود داشته باشد که آثارش بيشتر، گستردهتر و عميقتر باشد نبايد آن را فروگذاريم زيرا کارهاي شخصي و فردي يا نيمه فردي هيچوقت وظيفه سنگين کار اجتماعي را از دوش ما برنميدارد. اگر اين مقدمات را کنار هم بگذاريم به اين نتيجه ميرسيم که امروز، بزرگترين وظيفه ما پس از شناختن و عمل کردن به احکام فردي اسلام، تلاش براي حفظ اسلام و ميراث اسلامي، انتقال آن به نسل آينده و محافظت از آن در برابر آسيبها و آفتهايي است که احتمال دارد به اين ميراث گرانبها وارد شود. و چنان نيست که اگر بنده بنشينم و در خانه کتاب بنويسم يا يک کار فردي ديگري انجام دهم، بتوانم بگويم من تکليف خود را انجام دادم و ديگر وظيفهاي ندارم. مسائل اجتماعي را بايد در قالب پروژههاي اجتماعي انجام داد، حتي امر به معروف و نهي از منکر را. اينگونه نيست که اگر من کسي را ديدم که موهايش از زير چادرش بيرون است و به او تذکر دادم، بگويم امر به معروف کردم. امر به معروف به اين است که سعي کنم در جامعه گناه واقع نشود و جلوي فساد گرفته شود. اين ممکن است مقدماتي داشته باشد که ده سال زحمت بخواهد تا گروهي فراهم و برنامهاي تنظيم شود تا يک گناه از جامعه حذف شود. گرچه تذکر براي امر به معروف واجب است، ولي امر به معروف فقط يک کار فردي نيست که من بگويم خانم موهايت را بپوشان! آيا ميپنداريم که امر به معروف همين است؟ بايد ديد اين کار را در شکل اجتماعياش چگونه ميشود انجام داد تا اثرش بيشتر باشد. بايد مقدمات اين کار فراهم و برايش برنامهريزي شود و همکاراني جذب شوند تا اين کار بهتر پيش برود.
همکاري اجتماعي، بزرگترين وظيفه شرعي
حاصل اينکه بزرگترين وظيفه شرعي ما آن است که با هم همکاري کنيم تا اسلام را حفظ کنيم و آن را به نسل آينده انتقال دهيم و اگر بدعتهايي پيدا شده، حذف کنيم، کمبودها را جبران کنيم و اسلام ناب را در شکل حقيقي خود به نسل آينده و نه تنها در چارچوب اين کشور بلکه در کل جهان هر اندازه بتوانيم، منتقل کنيم. ابزار اين کار براي اجرا در يک پهنه گسترده، به همکاري اجتماعي نياز دارد؛ (تعاونوا علي البر والتقوي). تعاون شرط لازم براي انجام اين تکليف است و تا همکاري نباشد و کساني دست به دست هم ندهند اين تکليف به صورت اجتماعي تحقق پيدا نخواهد کرد. اما بايد به واقعيتي توجه داشت: تجربه نشان داده است وقتي با کساني که همگروه و همفکر هستيم کار ميکنيم، به تدريج اختلافنظرهايي ظهور ميکند. اين اختلاف سليقهها، فکرها، تشخيصها و برداشتها، پايه همکاري را سست ميکند.
پيششرط فعاليتهاي اجتماعي
انسان در ابتدا کساني را شناساني ميکند که همفکر خودش هستند، انگيزه پاک دارند، نيت خالص، شناخت درست، فهم صحيح و بينش درست اجتماعي دارند و فکر ميکند با اينها صد در صد هماهنگ است، اما وقتي وارد کار ميشود، آرام آرام اختلافنظرها ظهور پيدا ميکند. چندي که ميگذرد آدم شک ميکند که ما موارد اختلافمان بيشتر است يا موارد اتفاقمان؟! براي نمونه در مناظرههاي انتخاباتي ملاحظه شد کسانيکه فکر ميکرديم اينها در افکار سياسي و برنامههايشان بيشتر به هم نزديک هستند، بيشتر به جان هم افتادند و اختلافنظرهايشان با ديگراني که فکر ميکرديم نقطه مقابل هم هستند بيشتر بود. چه بسا ما نيز دهها سال با کساني محبت و انس داشتيم، وقتي پاي کار ميآييم و به ميدان عمل نزديک ميشويم، اختلاف سليقهها پيدا ميشود و از هم فاصله ميگيريم. به راستي در رويارويي با اين آفت بزرگي که براي همکاري اجتماعي و کارهاي مشارکتي وجود دارد، چه بايد کرد؟ اين مسأله مخصوص اسلام، تشيع و انقلاب نيست و هرکس در هر جاي دنيا براساس نظام ارزشي خود چيزهايي را خوب و چيزهايي را بد ميداند. کمونيستها نيز همين گونهاند و چون ميخواهند نظام کمونيستي را ترويج کنند، همکاران خودشان را پيدا ميکنند و بعد از چندي اختلافاتي ميان آنان بروز ميکند. ليبرالها هم همينطورند. بالاخره بشر با توجه به اين واقعيتها راههايي را انديشيده است که هم بتواند کار اجتماعي کند و هم درگير اين اختلافات فردي و سليقهاي نشود. يکياز آن راهها تشکيل حزب است. البته درباره اينکه حزب چه اندازه ضرورت دارد و با اسلام چه اندازه موافق است مسايلي مطرح است
حزب؛ درد يا درمان!
به هر حال، کساني راه انجام فعاليتهاي اجتماعي را تشکيل حزب دانستهاند؛ کساني اظهار تأسف کردهاند که ما حزب واقعي نداريم، و کسان ديگري درصدد دفاع برآمدهاند، و گفتهاند ما حزب پنجاه ساله داريم و همه شئون حزبي در ما هست. در حقيقت حزب به مفهوم سياسي در ادبيات سياسي مفهومي وارداتي است؛ البته کلمه حزب در قرآن وجود دارد: حزبالله و حزب الشيطان، اما به اين مفهوم سياسي نيست. اينکه واقعا تشکيل حزب براي رفع اختلافات و براي حل مسائل اجتماعي درمان مناسبي است و يا خود ميتواند دردي بر دردها بيفزايد، از نظر علمي و نظري احتياج به بحث و تحقيق دارد. ميدانيم که اين مشکل، اختلافات را حل نميکند، زيرا ميگويند اگر حزب واحدي باشد ديکتاتوري ميشود. اگر بخواهند ديکتاتوري نباشد، ظلم نشود و حقوق ديگران تضييع نشود، بايد احزاب متعددي داشته و پلوراليست باشيم تا اينها با هم رقابت کنند. بايد ميان حزبهاي متعدد رقابت باشد. اين بدان معناست که بايد اختلافات را دامن بزنيم، تقويت کنيم، و چند گروه را مقابل هم قرار بدهيم تا رقابت حاصل شود. نتيجهاش نيز همان ميشود که در کشورهاي اروپايي شاهد آن هستيم.
ريشه تفکر اصولگرايي
حال پرسش اصلي اين است که آيا واقعا تشکيل حزب دواي درد ماست؟ هم از نظر عقلايي و هم از نظر مباني اسلامي ترديدي نيست که بايد تلاش کنيم با کساني که زمينه همفکري و گرايشهاي مشترک داريم، جهات مشترک را تقويت و روي آنها تکيه کنيم؛ آنها را اساس کار قرار بدهيم. به عبارت ديگر، بايد مسائل را بياييم، دستهبندي و اولويتبندي کنيم، خطقرمزها و ا صول را مشخص کنيم، و اگر بين مسايل تضادي واقع شود، مسائل اصولي حفظ شود. اين بدان معناست که بايد به دنبال کساني باشيم که براساس اصول مشترکي توافق کنند و آنها را قابل خدشه ندانند. حال، اگر کساني فکر ديگري دارند، آنها نيز با دوستان خودشان همفکري ميکنند. ما براي اينکه بتوانيم وظيفه خود را عمل کنيم، وقتي تشخيص داديم وظيفه چيست و اصولي را قائل شديم، اگر ديديم کساني در اين اصلها با ما مشترکند، شايسته است با صرفنظر از اختلافنظرهايي که در مسائل فرعي وجود دارد، با آنها همکاري و تعاون کنيم و نسبت به تقويت آن اصول بکوشيم. اين همان ريشه تفکر اصولگرايي است.
با توجه به اينکه تجربههاي تحزب در کشور ما، حتي حزب جمهوري اسلامي، چندان موفق نبود، دلسوزان و خيرخواهان جامعه به اين فکر افتادند که ابتدا سلسله اصولي را مطرح کنيم و با کساني که در آن اصول با هم موافقيم همکاري کنيم و مسائل ديگر را کنار بگذاريم، روي نقاط افتراق فرعي تکيه نکنيم و بگذاريم در آن مسائل هر کسي رفتار خودش را داشته باشد. در واقع ما براي حفظ اين اصول با کساني که با ما همفکرند، همکاري بيشتر و صميمانهتري داشته باشيم. حال اين همکاري ميتواند با عنوان حزب، جبهه، جمعيت و يا چيز ديگري باشد. تا به حال هم نشنيدهايم که کسي اين مطلب را انکار کند؛ مگر کساني که خيلي شاذند و ميگويند: اصلاً نميتوان کار اجتماعي کرد! به عقيده اينان هر کس به هر چه خودش فکر ميکند بايد عمل کند و با ديگران کاري نداشته باشد. اما آنهايي که فيالجمله قبول دارند که بايد کار اجتماعي کرد، مقتقدند با کساني که همفکرند و نقطههاي توافق بيشتري دارند، مسائل را درجهبندي کنند و در مسائلي که اهميتش در درجه اول است با هم به توافق برسند. به نظر ميرسد در ادبيات سياسي امروزي ما، اصولگرايي همين معنا را افاده ميکند. اصولگرايي يعني اصول اساسي و مسلمي وجود دارد که ما به آنها پايبنديم، و بدين ترتيب همه بر سر آن اصول توافق داريم. در فروعات نيز ممکن است اختلاف داشته باشيم، ولي نبايد آنها به کارهايي که مبتني بر اصول است لطمه بزند.
پايبندي به اصول و انعطاف در مسايل فرعي
حاصل سخن اينکه اگر ما پذيرفتيم که در عرصه مسائل سياسيـاجتماعي بايد فعاليت اجتماعي ديني داشته باشيم، راهي که هيچ اشکالي در آن نيست اين است که افرادي را بياييم که با آنها در مسائلي که در درجه اول اهميت هستند از نظر فکر، تشخيص، شناخت، و تجربه توافق داشته باشيم و با آنان همکاري کنيم. لازمه اين همکاري هم اين است که در مسائل فرعي گذشت کنيم و اختلاف در مسائل فرعي مانع از همکاري در مسائل اصلي نشود؛ چراکه اگر بگوييم همه بايد آن گونه که من فکر ميکنم، فکر کنند، هيچ وقت هيچ همکاري پيدا نميکنيم و دست آخر به انزواي فردي ميرسيم. هيچگاه کسي در عالم پيدا نميشود که همواره به همه چيز مثل من نوعي فکر کند و همه چيز را آنگونه تشخيص بدهد که من ميفهمم. پس، بايد سلسله مسائلي را که در درجه اول اهميتند، اصل قرارداده، بر آنها پافشاري کنيم، و مسائل بعدي را مورد اغماض قرار داده، به آنها اهميت ندهيم. اين مطلب هم در قرآن و روايات است، هم در فرمايشات امام، و هم در فرمايشات مقام معظم رهبري. ايشان به خصوص در فرمايشات اخيرشان فرمودند: مسائل را درجهبندي کنيد و اولويتها را رعايت کنيد. پرداختن به مسائل فرعي مانع نشود که مسائل اصلي فراموش شود. بنابراين، شيوه کلي تفکر ما براي فعاليتهاي اجتماعي اين است؛ مبناي کار، همکاري، و رفاقت ما نيز همين است. يعني ما کساني را پيدا کردهايم که در اصليترين مسايل با هم توافق داريم. اين بدان معناست که ممکن است در مسائل ديگري با هم اختلافنظر داشته باشيم، اما نبايد آنها را دخالت بدهيم، بلکه در آن موارد هرکس هرچه وظيفه خود ميداند بايد عمل کند. دقت کنيم در کار مشترک بايد مبتني بر اين اصول مشترک رفتار کنيم و عبور از خط قرمزها ممنوع باشد. حفظ اين اصول مشترک لازم است و بايد همه فعاليتها بر محور اين اصول مشترک باشد.
وليفقيه؛ اصل مسلم
آنچه (بهخصوص بعد از انتخابات) مؤيد اين مطلب است اين است که مهمترين کار ما کار فرهنگي است. ما بايد در فکر ديگران اثر بگذاريم. آن خطري که نسبت به نسل جوان احساس ميکنيم اين است که دينشان ضعيف و افکارشان منحرف شود. اين خطر در ساير کشورهاي اسلامي بسيار بيشتر است؛ حتي در همسايههاي نزديک ما. اين امر در کشور ما به برکت انقلاب و رهبريهاي امام راحل رضواناللهعليه و جانشين شايستهشان مقام معظم رهبري کمتر است. ما هرچه فکر کنيم نميتوانيم قدر اين نعمتها را بشناسيم. دعا ميکنيم خدا بر علو درجات امام و بر طول عمر، سلامتي، عزت و توفيقات مقام معظم رهبري بيفزايد و به ما توفيق دهد که از اين نعمت عظيم حداکثر استفاده را بکنيم. اطاعت از رهبري بزرگترين ضامن سلامت راه ما و موفقيت ماست. اين نکته در کلام اخير رهبري بود که اگر قانوني اشکال هم داشته باشد، باز عمل کردن به آن قانون بهتر از بيقانوني است. اگر فرض شود حتي رهبري هم در مواردي اشتباه کند ـ که هنوز ما موردي سراغ نداريم ـ به اين معنا نيست که ما بگوييم چون احتمال خطا در تصميماتي را ميدهيم پس به خود حق ميدهيم که آنها را ملاک قرار ندهيم. اگر اين طور است ديگر ما نبايد تقليد کنيم و مرجع تقليدي داشته باشيم، چون قطعاً مراجع تقليد ما اشتباه نيز ميکنند و دليل آن هم اختلاف فتواهايشان است. وظيفه ما حکم ميکند از کسي که اعلم تشخيص داديم، تقليد کنيم؛ حتى اگر در بين فتواهايش اشتباه هم باشد. هيچ راهي بهتر از اين نيست. دشمنترين دشمنان هم اعتراف دارند که رهبري ما بسيار کمنظير و بلکه بينظير است. ما ميتوانيم همين اصل را يکي از اصول خود قرار دهيم و توافق کنيم که اين خط قرمز ماست و عدول از روش و منش رهبري باعث افتراق ميشود و هيچ وقت ما را به جايي نميرساند. در کنار آن نيز ساير اصولي که بايد تا آخر رعايت کنيم در نظر بگيريم و اگر ضعفهايي است آنها را تقويت کنيم. همان مبناي اصولگرايي است.
بنابراين به نظر ميرسد امروز بايد تلاش کنيم همواره مسائل اصولي را بر مسائل فرعي و موسمي که گاهي ذهنها را به خود مشغول ميدارد، مقدم بداريم. گاهي در مسائل فرعي آن چنان غوطهور ميشويم که مسائل اصولي يادمان ميرود. اين همان موجي بود که در انتخابات اکثر گروهها به آن مبتلا شدند. اميدواريم که از اين موج عبور کرده باشيم و بتوانيم مسائل اصلي خود را بهتر تبيين کنيم و به ديگران منتقل کنيم.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org