بسم الله الرحمن الرحيم
ما مرد تکليفيم؛ نه مسئول نتيجه
در جمع گروهي از اساتيد و اعضاي هيات علمي مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) ـ 1392/03/26
اين چند روز واقعا يک حماسه سياسي در کشور اتفاق افتاد که از جهاتي ميشود گفت پديدهاي کمنظير بود و ما در سطح جهاني چنين اجتماع پرشور و با حرارت و با احساس مسئوليتي سراغ نداريم. چنين حرکتي در سطح جهاني براي موقعيت نظام اسلامي ايران بسيار مهم بود و از بيانات مقام معظم رهبري در اول سال و بعد هم تأکيدات ايشان بر اينکه هر کسي، با هر گرايشي در انتخابات شرکت کند، ميتوان فهميد كه خود شركت كردن در انتخابات موضوعيت دارد. عملاً هم ملاحظه ميفرماييد که بعد از انتخابات رسانههاي خارجي، حتي شخصيتهاي برجسته و مسئولان کشورهاي غربي لحن کلام و کيفيت برخوردشان عوض شده است و اين مسأله نظر مقام معظم رهبري را تأييد ميکند که خود حضور مردم در صحنه و پاي صندوقها موضوعيت دارد. اما در حاشيه اين مسأله، سؤالات و مطالبي مطرح ميشود که چون ممكن است بعضي از آنها موجب شبهه و ابهام شود، بايد اين مسائل را، مخصوصاً مباني فکري و اعتقادياش را که بيشتر بر عهده ماست، درست تبيين و حل کنيم و متناسب با شرايط فهم ديگران بيان کنيم.
مسأله اول اين است که در چنين موقعيتهايي که بايد مردم مشارکت کنند، حضرت امام رضواناللهعليه هم مکرر ميفرمودند، مقام معظم رهبري و بعضي از مراجع ديگر هم تصريح کردند که حضور در انتخابات و ريختن رأي در صندوق بر هر پير و جوان، و هر مرد و زني واجب شرعي است، اين سؤال مطرح ميشود که آيا غير از اصل حضور و شرکت در انتخابات، ما بايد چه چيزهاي ديگري را لحاظ کنيم؟ آيا فقط حضور پاي صندوق رأي، ولو اينكه رأي سفيد يا رأي باطل به صندوق انداخته شود، كافي است و موجب اسقاط تكليف ميشود، يا تکليف ديگري هم در کار است؟ جاي شکي نيست که غير از اصل شرکت در انتخابات، ما بايد سعي کنيم اصلح را بشناسيم و به او رأي بدهيم؛ مخصوصاً اگر امر داير باشد بين کسي که به نظر ما اصلح است، و کسي که ضعفهايي دارد و ممکن است اين ضعفها در سياستگذاريها و مديريتش تأثير بگذارد و ضررهاي قابل توجهي به اساس نظام و فکر اسلامي و ارزشهاي اسلامي وارد شود. اگر چنين احتمال عقلايي وجود داشته باشد، بدون شک در اينجا لازم است در جهت شناسايي اصلح تحقيق و به او رأي داده شود.
در اينجا اين سؤال مطرح ميشود که ملاک اصلح بودن چيست؟ در اين زمينه طي سالهاي گذشته و در انتخاباتي كه پيش از اين داشتيم، حتي عموم مردم هم منتظر بودند که ببينند حضرت امام رضواناللهعليه يا مقام معظم رهبري بر چه ويژگيهايي تکيه ميکنند و چه شاخصهايي را معرفي ميکنند تا بر اساس آنها کساني که اين ويژگيها را دارند، پيدا كنند و به آنها رأي بدهند و براي عموم مردم هم هيچ معياري اطمينانبخشتر از کلام امام و مقام معظم رهبري نيست؛ اما رهبري هيچگاه، به خصوص در انتخابات اخير تأکيد داشتند که نفياً و اثباتاً در خصوص هيچ يك از كانديداها اظهارنظر نميکنند و هيچكس، حتي خانواده و فرزندانشان هم خبر نداشتند که ايشان به چه کسي رأي ميدهند. در اينجا اين سؤال مطرح ميشود که ميدانيم مقام معظم رهبري مصلحت کشور را ميخواهند، اما مصلحت کشور به دست بعضي از كانديداها بهتر از ديگران تأمين ميشود، پس چرا ايشان نظر خود را اظهار نميکنند و چرا بهگونهاي بيان نميکنند که مردم بفهمند بايد به چه کسي رأي بدهند؟ قاعدتاً ممكن است كسي بگويد ـهمان طور که رهبري هم فرمودندـ مردم بايد خودشان اصلح را شناسايي کنند و به ديگران هم بشناسانند؛ اما باز اين سؤال پيش ميآيد که چرا خود مقام معظم رهبري اصلح را به ديگران نميشناسانند؟ جوابي كه به نظر ميرسد اين است که درست است كه عنوان اولي اقتضا ميکند که ايشان هم مثل ديگران، به نحوي كانديداي اصلح را به مردم معرفي کنند تا مصالح تأمين شود و کسي سر کار بيايد که براي اسلام و نظام مفيدتر باشد؛ اما اگر اينگونه عمل کنند، هم در داخل و هم در خارج متهم ميشوند که انتخابات فرمايشي است و نظام از ابتدا نقشه کشيده که شخص معيني انتخاب شود و همه كارها زمينهسازي و صوري است! چنين رفتاري در شرايط موجود بينالمللي براي کشور زيانآور است؛ چون دموکراتيکبودن انتخابات اصل بسيار مهمي است و هر چه اين امر را خدشهدار کند، به جايگاه و ارزش اجتماعي، سياسي کشور لطمه وارد ميكند و همه، به خصوص ايشان بايد اين جايگاه و ارزش را حفظ کنند. علاوه بر اينکه اگر چنين وضعي پيش بيايد، طبعاً كساني که شاخصهاي مورد نظر رهبري را در خود نميبينند، در انتخابات شرکت نميکنند، يا آن را تحريم ميکنند و يا به آن اهميت نميدهند. در اين صورت هم حضور حداکثري مردم در صحنه انتخابات تحقق پيدا نميکند.
اما اينكه مقام معظم رهبري به عنوان ثانوي نبايد نظر خود را اظهار كند آيا به اين معناست كه اشخاص ديگري كه در جامعه نفوذي دارند و مردم حرفشان را ميپذيرند، آنها هم، همين وظيفه را دارند و بايد به تبعيت از مقام معظم رهبري كسي را معرفي نکنند؟ گاهي ـآگاهانه يا ناآگاهانهـ چنين تصوري پيش ميآيد و كساني هم به اين شبهه دامن ميزنند که در جايي كه حضرت آقا و مراجع محترم تقليد کسي را تعيين نميکنند، ديگران هم نبايد فردي را معرفي کنند. مراجع محترم خودشان وظيفهشان را ميدانند و ما براي بزرگان تکليف تعيين نميکنيم؛ اما اين اصل ثابت نيست که هر تکليفي كه براي مقام معظم رهبري لازم است، به همان نحو براي ديگران هم حتماً ثابت است. اين يك واقعيت است که موقعيت اشخاص در تعيين تکليفشان مؤثر است. همچنانكه در تاريخ مشاهده ميشود در صدر اسلام حضرت زهرا سلاماللهعليها عليه کسي که متصدي خلافت بود، در باره فدك احتجاج کردند؛ اما اميرالمؤمنين عليهالسلام در اين جريان سكوت كردند. در تاريخ نقل نشده که ايشان در اين زمينه بحث يا اظهارنظري کرده باشند، يا هشداري داده باشند و يا حتي به صورت كلي موعظهاي کرده باشند؛ بلكه آنچه معروف است اين است که حضرت علي عليهالسلام در خانه نشستند و حتي حضرت زهرا سلامالله عليها بعد از ايراد خطبه فدكيه، وقتي به منزل تشريف آوردند، گويا از حضرت امير عليهالسلام گله کردند که إِشتَمَلتَ شَملَةَ الجَنين؟! اين جريان نشانه اين است که تکليف حضرت زهرا با حضرت علي سلامالله عليهما فرق دارد. چون با آمدن اميرالمؤمنين صلواتالله عليه مسأله شکل ديگري پيدا ميکرد و مردم ميگفتند به خاطر حرص و طمع رياست آمده و دفاع حضرت زهرا از ولايت هم ضايع ميشد. اين کار جز از حضرت زهرا سلاماللهعليها برنميآمد؛ آن سخنراني كوبنده در مقابل کسي که به جاي پيغمبر صلواتالله عليه نشسته، با آن لحن رسا و محكم؛ هيچ کس ديگري نميتوانست در آن زمان چنين سخناني بگويد. اگر حضرت امير عليهالسلام ميخواستند اينگونه صحبت کنند، زد و خورد، و کشت و کشتار ميشد. اما كسي نميتوانست به روي حضرت زهرا شمشير بکشد؛ چون او دختر پيغمبر و مورد احترام همه بود.
اين ماجرا نشانه اين است که تکليف اشخاص با توجه به موقعيتشان فرق ميکند. نظير اين جريان در باره جناب ابوذر هم هست. ابوذر خيلي صريح عليه خلفا حرف ميزد و با آنها با تندي برخورد ميکرد؛ حتي با استخوان شتر به سر کعبالاحبار زد. در حاليكه حضرت امير عليهالسلام چنين رفتاري با خلفا نداشت. البته وقتي ابوذر را تبعيد کردند، اميرالمؤمنين همراه با امام حسن و امام حسين عليهمالسلام به مشايعت ابوذر آمدند و كار او را تأييد کردند؛ اما هيچ جا نقل نشده که حضرت امير به ابوذر فرموده باشند چرا اينگونه رفتار ميکني، تو بايد از من كه امامت هستم، تبعيت کني، چرا تندروي ميکني؟ ممكن است كسي ادعا كند ابوذر اشتباه کرده، اما بر اساس شناختي که ما از مقام ابوذر داريم و حمايتهاي اميرالمؤمنين عليهالسلام از او هم آن را تاييد ميكند، به جرأت ميتوانيم بگوييم كار ابوذر اشتباه نبوده است. بهترين تعبير در باره اين جريان اين است که موقعيت اميرالمؤمنين رفتاري را اقتضا ميکند و موقعيت ابوذر رفتار ديگري را. هر فردي بايد با بصيرت ببيند در هر موقعيت اجتماعي بايد چگونه رفتار کند که به نفع اسلام و مسلمين باشد. بنابراين، تعميم وظيفه مقام معظم رهبري به ديگران بيجا است و هر کسي بايد وظيفه خودش را بداند و به آن عمل كند. لذا نميتوانيم بپذيريم که چون مقام معظم رهبري كانديداي مورد نظر خود را معرفي نميکنند، يا بزرگان و مراجع صلاح نميدانند فردي را معرفي کنند، ديگران هم نبايد چنين کنند. اگر با اين كار ضرري متوجه اسلام و مسلمين شود، ما چه عذري پيش خدا داريم؟ آياحفظ شأن و جايگاه شخصي توجيه مناسبي براي سكوت است؟ اصلاً شأن کدام است؟ چه شأني بالاتر از هدايت مردم به راه راست و جلوگيري از فساد؟ هر کسي وقتي ميبيند که مردم راه اشتباهي را ميروند وظيفه شرعي دارد که آنها را ارشاد کند و جلوي فساد را بگيرد.
مسأله ديگري كه در اينجا مطرح است اين است که عليرغم همه تلاشهاي مخلصانه مردم در چندين دوره انتخابات، به خصوص انتخابات اخير، مخصوصاً فعاليتها و زحمات فرهيختگان کشور و عمدتاً دانشگاهيان و حوزويان براي معرفي نامزد خاصي كه واقعاً كمنظير، شنيدني و اعجابآور بود و نشان داد که مردم چقدر به دين و نظامشان علاقه دارند و حاضرند براي انجام وظيفه تا چه حد از مال و جان فداکاري کنند، نتيجه انتخابات بر خلاف نظرشان شد. آيا با چنين اتفاقي در انتخابات بعدي همين شور و نشاط و انگيزه براي ما باقي خواهد ماند و آيا اگر ظن قوي داشته باشيم که نظر ما تأمين نميشود، حاضريم باز هم همين کارها را انجام بدهيم؟ اين مسألهاي جدي است و بر همين اساس بسياري از سياستمداران معتقدند که يكي از معيارهاي انتخاب اصلح، مقبوليت است. شايد ما ابتدا بايد ببينيم چه کساني ممكن است رأي بياورند و از ميان آنها کدام يك امتياز بيشتري دارد و با توجه به اين مقدمه اصلح را معرفي كنيم. بر اين اساس معرفي کسي كه رأي آوردنش مورد ترديد است کار بيجايي است. وظيفه شرعي ما در باره اين مسأله چيست؟ و در مرحله بعد، اگر كانديداي مورد نظر ما رأي نياورد، وظيفه ما چيست؟ آيا بايد به اين جريان تن بدهيم و راضي باشيم، يا دندان روي جگر بگذاريم و تحمل کنيم، و يا با رقيب برخورد کنيم؟ اينها مسائل جدي است که متأسفانه نه از نظر فقهي و نه از نظر سياسي در باره آنها بحث نشده و هر کسي مطابق سليقه خودش با آنها برخورد ميکند.
از نظر فقهي طبق فتاواي معروف فقها، مداواي بيماري كه رفع ضرر موجود يا دفع ضرر محتمل است، واجب است. يعني شرعاً كسي نميتواند تن به بيماري بدهد، خود را معالجه نکند و به استقبال مرگ زودرس برود. اما قبل از مراجعه به دکتر و مداواي بيماري، اگر شک كنم که مداواي فلان دكتر اثري دارد يا نه، آيا تکليفي ندارم و بايد صبر كنم تا از تأثير دارو و مداوا مطمئن شوم؟ شيوه عقلا در چنين مواردي اين است كه در حد توان بايد براي معالجه بيماري تلاش كنيم و به بهانه اينکه نميدانيم اثري دارد يا نه، نميتوان تنبلي کرد. حال، آيا در مسألهاي اجتماعي مثل انتخابات که احتمال ميدهيم اگر افراد تأثيرگذار نظر خود را اعلام نکنند، ضرري متوجه نظام شود، جايز است چنين كساني سكوت كنند؟ آيا درست است كساني كه ميتوانند در ديگران تأثير بگذارند و آنها را براي حضور در صحنه دعوت و تشويق کنند، به بهانه حفظ آبرو و شأن و جايگاه و اين كه کار سياسي عاقبتي ندارد، از انجام تكليف شانه خالي كنند؟ آيا ملامتهاي ديگران و ناسزا و بياحترامي مانع انجام تكليف ميشود؟ ظاهراً چنين عذري پذيرفته نيست و روز قيامت به ما ميگويند چرا وظيفهات را انجام ندادي؟ ما براي معالجه بيماري با احتمال ضعيف هم دارو ميخوريم؛ چگونه وقتي ميبينيم خطري جامعه را تهديد ميكند راحت از كنار آن بگذاريم و بگوييم در شأن من نبود؟!
مسأله زماني جديتر ميشود که اگر اين اتفاق چند بار تكرار شود و در هر مرتبه آنچه ما ميخواستيم و وظيفه تشخيص ميداديم، نشد؛ آيا باز هم واجب است كه اين كار را ادامه بدهيم؟ در ماجراي اصحاب سبت كه در قرآن نقل شده، گروهي بودند كه عليرغم بيتوجهي ديگران، آنها را از صيد ماهي در روز شنبه نهي ميكردند. بعضي از مردم به اين گروه گفتند كه نصيحتهاي شما فايده ندارد؛ چرا بر گفته خود اصرار ميكنيد؟ لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا اللّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا؟ آنها در جواب گفتند: مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ. سرانجام کساني که مرتکب گناه ميشدند و کساني که در برابر گناه گروه اول سکوت ميكردند، هر دو گرفتار عذاب الهي شده و مسخ شدند؛ اما كساني که عليرغم بياعتنايي و تمسخر ديگران، نهي از منکر ميکردند، به صورت انسان باقي ماندند. آيا چنين سرنوشتي فقط مخصوص بنياسرائيل بود؟! اگر در جامعه ما صريحاً خلاف شرع صورت بگيرد، ما ميتوانيم به اين بهانه كه معلوم نيست نهي از منكر فايدهاي داشته باشد، سكوت كنيم؟! البته معناي اين حرف اين نيست كه هر کسي در خيابان راه بيفتد و به هر صورتي با ديگران برخورد كند؛ منظور از طريق معقول و قانوني است. اما اگر براي نهي از منکر هيچ اقدامي نشود، چه فرقي با اصحاب سبت خواهيم داشت؟!
در اينجا مسأله جديدي مطرح ميشود که احتياج به کار علمي جدي دارد و آن اين است كه يكي از مسايلي که امام نسبت به آن تصريح و تأكيد ميکرد و در موارد متعددي ميفرمود، اين بود كه ما مرد تکليفيم، ما مسئول نتيجه نيستيم. مشابه چنين رفتاري را از بسياري از بزرگان در تاريخ شنيدهايم؛ مثل ميثم تمار، عمرو بن حمق، سعيد بن جبير، رشيد حجري و از معاصرين مثل مرحوم شيخ فضلالله نوري. آيا احكامي مثل وجوب تقيه، و يا احتمال تأثير در امر به معروف و نهي از منكر در زمان آنها نبود؟ اگر آنها هم سكوت كرده بودند، امروز من و شما از تشيع چيزي ميدانستيم؟ آيا كشته شدن اين بزرگان اثري نداشت؟ در بين فقها تنها کسي که صريحا راجع به اين مسأله فتوا داد، خود امام بود كه گفت در «مهامّ امور تقيه نيست؛ ولو بلغ ما بلغ.» اما «مهام امور» چيست و به چه دليلي تقيه در مورد آن جايز نيست؟ چرا امام به اين صراحت ميگفت که در مهام امور تقيه نيست؟ ملاك تشخيص مهام امور چيست؟ اينها مسايلي است كه بايد در باره آن تحقيق شود. اگر اين مسأله را قدري عميقتر بررسي کنيم به اينجا ميرسيم كه سيدالشهدا سلامالله عليه وقتي ميدانست چه سرنوشتي در انتظار خودش و فرزندان و يارانش هست، براي چه به کربلا آمد تا اينگونه کشته شود؟ اين چه تکليفي است؟ در شريعت اسلام تكاليف بر اساس موازيني است كه براي هر کس آن موازين پيدا شود، بر او واجب ميشود. اما اين ميزان چيست؟ كسي مثل مرحوم شيخ فضلالله نوري كه ميداند او را به دار ميكشند، بر اساس چه ملاکي بر حرف خود پافشاري کرد؟ آيا اين رفتار ميزان و معيار فقهي دارد يا نه؟ اگر اصرار مرحوم شيخ فقط براي جلوگيري از فساد بود، كه نتيجه غير از آن شد. پس کار شيخ فضلالله اشتباه بود؟ اين مسأله زماني دقيقتر ميشود که ميبينيم سيدالشهدا سلاماللهعليه در آخرين لحظات ميگويد: الهي رضاً بقضائک؛ من از همه اين مصبيتها راضي هستم.
براي پاسخ به اين سؤالات ميتوان چنين گفت كه احکام شرعي که براساس ملاکهايي تشريع شده، تا جايي كه با اراده، اختيار و تصميم ما سر وكار دارد، مورد تکليف است. مثل حكم جنگ كه ممكن است به شکست و يا پيروزي ختم شود. ما در مقابل تکليف بايد ببينيم كه آيا شامل ما ميشود يا نه؟ البته هر تکليف براي رسيدن به مصالح و يا دفع مفاسدي است؛ به عبارت ديگر به خاطر رسيدن به نتيجهاي است که بر آن مترتب ميشود. اما تحقق آن نتيجه مطلوب فقط در گرو اراده من نيست. حركت كردن، شمشير زدن، جنگيدن با دشمن، و حتي به شهادت رسيدن در اختيار من است؛ اما نتيجه تابع خواست و اراده من نيست؛ بلكه صدها عامل ديگر هم در آن مؤثر است كه آنها ربطي به تکليف من ندارد. من بايد به تکليفي كه متوجه من است عمل کنم؛ در خصوص ساير عوامل، اگر راه عقلي و شرعي براي تحقق آنها وجود دارد، بايد براي رسيدن به نتيجه نسبت به آنها اقدام كنم؛ در غير اين صورت ما در برابر نتيجه مسئوليتي نداريم؛ چون اراده من فقط يکي از صدها عامل مؤثر در نتيجه است. بنا بر اين من بايد کاري را که شرع يا عقل آن را براي من اثبات ميکند، انجام بدهم و نگران نتيجه آن نباشم. اما قطع نظر از اين كه نظام عالم، نظام احسن است و خداي متعال همه جريانات و حوادث را براساس حکمت عامي که بر همه جهان جاري ميكند، اگر نتيجه مطلوب براي من حاصل نشد، حتي اگر مكرراً هم چنين اتفاقي بيافتد، اين ناكامي براي ترك وظيفه در دفعات بعد حجت نميشود. من در هر مرحله بايد طبق موازين شرعي و فقهي ببينم چه تکليفي متوجه من است، و همان را انجام بدهم. من مکلف به تکليفم هستم؛ اثري بر آن مترتب بشود يا نشود، من مسئول آن نيستم. البته ميدانيم که حكم خدا گزاف نيست و مصالحي براي آن مترتب خواهد شد؛ اما اين در حوزه تکليف من نيست.
پس اگر تکليف شرعي از طريق حکم عقل يا شرع ثابت شد، ما بايد به تکليف عمل کنيم؛ مسئول نتيجهاش هم نيستيم. اين، يعني اگر فردا هم انتخاباتي باشد، بايد همان کاري را انجام بدهيم که ديروز کرديم. چرا؟ اولاً: شايد اين دفعه نتيجه بدهد؛ ثانياً: مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ. ما عذري براي كنارهگيري و ترك تكليف نداريم.
اما مسأله آخر اينكه هر چند ما به آموزههاي ديني عادت كردهايم، اما متاسفانه گاهي در آنها دقت نميکنيم و از آنها درس نميگيريم. ما بعد از زيارت عاشورا سر به سجده ميگذاريم و ميگوييم: اللهم لک الحمد حمد الشاکرين لک على مصابهم. يعني ما بر مصيبت سيدالشهدا سلامالله عليه خدا را شکر ميكنيم؛ علاوه بر اينكه نبايد از شكست ظاهري امام حسين عليهالسلام سرخورده شويم، بايد خدا را هم شکر کنيم که چنين مصيبتي بر ما وارد شد و خداي متعال آن را براي ما وسيله سعادت و رحمت و فضل در دنيا و آخرت قرار داد. زيرا اطمينان داريم كه اجر اخروي انجام وظيفه در هر حال محفوظ است و چه چيزي از اين بالاتر كه انسان بتواند در کاري مشاركت داشته باشد که هر نفسش عبادت است؛ خواه نتيجهاي که ميخواهيم بر آن مترتب بشود يا نشود؛ اللهم لک الحمد حمد الشاکرين لک على مصابهم. خدا را شکر که توفيق داد به وظيفهمان عمل کرديم. ما وظيفه دانستيم که بايد به شخصي که به نظر ما اصلح است رأي بدهيم و به ديگران هم توصيه کنيم و ـالحمدللهـ خدا توفيق داد كه هر کاري در اين جهت از دستمان برميآمد انجام دهيم؛ نه مثل بعضي از كساني كه به خاطر انگيزههاي مادي و دنيوي رأي دادند. ما با تحمل همه سختيها و ملامتها و شنيدن همه ناسزاها به وظيفهمان عمل کرديم و خدا را هم شكر ميكنيم و اگر فردا هم چنين تكليفي پيش بيايد، باز همين کار را تكرار ميکنيم.
اولا نميتوانيم بگوييم كاري كه شد اثر نداشت؛ چون همين فعاليت محدود چند روزه و صرف هزينههاي اندكي که از طرف مردم كوچه و بازار تأمين شد، در نتيجه با بعضي ديگر كه از مدتها پيش برنامهريزي كرده بودند و هزينههاي هنگفتي صرف كردند، برابري ميكرد و چه بسا اگر ما تلاش بيشتري ميکرديم و آمادگي بيشتري داشتيم، نتيجه بهتري ميگرفتيم. پس نميتوانيم بگوييم چون فعاليت ما اثر ندارد، پس تکليف ساقط است. علاوه بر اينكه اين كار ما براي اين است كه در پيشگاه خدا عذري داشته باشيم؛ مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ. والا بايد منتظر مسخ شدن باشيم؛ مگر نميبينيد کساني مسخ روحي ميشوند و فکرشان عوض ميشود؛ گويا نه انقلابي شده، و نه اسلامي مطرح شده و همه حرفشان اين است كه بايد به فکر معالجه مشكل بيکاري و تورم و مسايل اقتصادي باشيم؟! پس اسلام و ارزشهاي اسلامي چه شد؟ آيا ما در برابر آنها وظيفهاي نداريم؟
در اين جلسه خواستم صورت مسأله را طرح کنم تا انگيزهاي شود و كساني در باره آن مطالعه و تحقيق کنند و پاسخي براي ابهاماتي كه ممكن است براي مردم پيش بيايد، پيدا كنند. اين مسائل بايد حل شود تا بصيرت ديني حاصل شود. بصيرت يعني همين؛ يعني فريب مکرهاي شيطاني را نخوريم. معلوم نيست با نشستن در گوشهاي و با نماز و ذکر و عبادت، يا اكتفا به درس و بحث، بتوانيم جواب خدا را بدهيم. البته تحمل ملامت، مخصوصاً از دوستان آسان نيست. بيجهت نيست که در قران در باره مؤمنين ميگويد: لاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ؛ چون از هر عذابي سختتر اين است كه انسان در معرض تهمت و افتراي ديگران قرار گيرد، يا تحقيرش کنند و يا بگويند اينها افراطي و تندرو هستند. اگر واقعا ما در برابر اين مسايل تکليفي نداريم، براي چه خود را در معرض چنين زحماتي قرار بدهيم؟! اما به نظر ميرسد اگر ما اين مسايل را پاسخ ندهيم در پيشگاه خدا جوابي نداشته باشيم.
اميدواريم خداي متعال به همه ما بصيرت بيشتر مرحمت کند تا وظايفمان را بهتر بشناسيم و براي عمل به آن بهانهگيري نکنيم و با جديت در جهت آنچه تشخيص ميدهيم که وظيفه است اقدام کنيم و استقامت داشته باشيم و تا آخر بمانيم.
جعلنا الله واياکم من الذين قالوا ربناالله ثم استقاموا
والسلام عليکم ورحمهالله
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org