قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس هفتم:

شرايط اختيار و انتخاب (2)

 

از دانشجو انتظار مى‌رود با فراگيرى اين درس:

1. افزون بر بيان كردن معانى قدرت انسان، اقسام آن را توضيح دهد؛

2. بتواند دربارة انواع قدرت فيزيكى انسان بحث كند؛

3. راه‌هاى اعمال قدرت تكنيكى را فراگيرد؛

4. نسبت ميان اراده و ميل را بيان كند؛

5. بتواند دربارة تقسيم مشهور اميال باطنى در روان‌شناسى به خوبى توضيح دهد و چند نمونه از اميال فطرى را برشمارد.

 

قدرت، شرط دوم اختيار و انتخاب(1)

گفتيم ويژگي آشكار انسان، اختيار اوست كه از يك سو به مسئوليت او مي‌انجامد و از سوي ديگر زمينة كرامت اكتسابي او را فراهم مي‌آورد. اين اختيار بر پاية «دانش» و «قدرت» بنا شده است؛ هم شناخت راه براي انتخاب لازم است و هم قدرت بر انجام آنچه اختيار كرده است.

دربارة دانش، به اختصار بحث شد. اينك دربارة قدرت نيز مطالبي بيان مي‌كنيم.

قدرت انسان را از يك ديد به چهار قسم مي‌توان بخش كرد:

1. قدرت طبيعي يا فيزيكي: كه با به كار گرفتن آنها، انسان مي‌تواند تنها به اتكاي نيروي بدني تصرفاتي در خارج از وجود خود انجام دهد.

2. قدرت تكنيكي: كه به كمك ابزارهاي صنعتي و با بهره‌گيري از شناخت قوانين حاكم بر طبيعت، در بخش ديگري از طبيعت تصرف مي‌کند.

3. قدرت اجتماعي: كه با بهره‌گيري از اوضاع اجتماعي و مايه‌هاي رواني حاصل مي‌‌آيد و بر اساس آن از انسان‌هاي ديگر استفاده مي‌‌شود.

4. قدرت متافيزيكي: كه از همة قدرت‌هاي ديگر، متمايز است و از روح و عنصر ماوراي طبيعي انسان ناشي مي‌شود و در طبيعت يا غيرطبيعت تأثيراتي مي‌گذارد.

 

قدرت فيزيكي

قدرت فيزيكي انسان، خود برحسب مورد، به سه دسته تقسيم مي‌شود:


1. ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، خودشناسي براي خودسازي، ص 31.

الف) قدرت طبيعي كه انسان در طبيعت اعمال مي‌کند:

أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم ما فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً؛(1)و (2)«آيا نمي‌بينيد كه خداوند هرچه را در آسمان‌ها و زمين است براي شما مسخر گردانيده و نعمت‌هاي پنهان و آشكار خويش را بر شما فرو ريخته است؟»

وَبَوَّأَكُمْ فِي الأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِن سُهُولِهَا قُصُوراً وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتاً؛(3)«خداوند شما را در زمين جايگزين ساخته است تا در سرزمين‌هاي هموار آن، خانه‌هاي وسيع برگزينيد و از (صخرة) كوه‌هاي آن، محل سكونت بتراشيد».

اين آيه از قول حضرت صالح(عليه السلام) و خطاب به قوم ثمود است، اما شامل ساير انسان‌ها نيز مي‌شود.

وَهُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُواْ مِنْهُ لَحْماً طَرِيّاً وَتَسْتَخْرِجُواْ مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا؛(4)«خدا آن کسي است كه درياها را مسخر شما کرده تا از آن گوشت تازه خوريد و از آن وسايل زينتي به دست ‌آوريد و بر تن کنيد».

ب) اِعمال نيروي انسان بر جانداران:

وَالأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ...؛(5)«و چارپايان را براي شما آفريد. در آنها برايتان گرماي مطلوب و فوايدي است».

لحن آيه توحيدي است؛ يعني خدا براي شما، چهارپايان را كه در آنها گرمي و


1. لقمان (31)، 20.

2. ر.ك: حسين الخزاعي النيشابوري، روض الجنان و روح الجنان، ج 15، ص 295؛ عبد علي العروسي الحويزي، نور الثقلين، ج 4، ص 212؛ محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 16، ص 240.

3. اعراف (7)، 74.

4. نحل (16)، 14.

5. نحل (16)، 5.

سودمندي است، آفريده است؛ ولي ضمناً انسان با قدرتي كه خدا به او داده است از اين سودمندي استفاده مي‌كند.

وَلَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَحِينَ تَسْرَحُونَ * وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَى بَلَدٍ لَّمْ تَكُونُواْ بَالِغِيهِ إِلاَّ بِشِقِّ الأَنفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ * وَالْخَيْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَزِينَةً وَيَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ؛(1)«و در آنها زيبايي است، آن‌گاه كه (آنها را) از چراگاه برمي‌گردانيد و هنگامي كه به چراگاه مي‌پريد؛ و بارهاي سنگين شما را به شهري حمل مي‌كنند كه جز با مشقت زياد، به آن نمي‌توانستيد برسيد. همانا خداي شما مهربان و بخشنده است؛ و اسب‌ها و استرها و الاغ‌ها را آفريد تا بر آنها سوار شويد و زينت شما باشد، و چيزهايي مي‌آفريند كه نمي‌دانيد».

اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأَنْعَامَ لِتَرْكَبُوا مِنْهَا وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ؛(2)«خداست كه چهارپايان را برايتان آفريد تا سوار برخي از آنها شويد و از (گوشت برخي از) آنها بخوريد».

... وَجَعَلَ لَكُم مِّن جُلُودِ الأَنْعَامِ بُيُوتًا تَسْتَخِفُّونَهَا يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَيَوْمَ إِقَامَتِكُمْ وَمِنْ أَصْوَافِهَا وَأَوْبَارِهَا وَأَشْعَارِهَا أَثَاثاً وَمَتَاعاً إِلَى حِين؛(3)«و از پوست حيوانات برايتان خانه‌هايي فراهم آورد آسان‌ياب در سفر و حضر، و نيز از پشم و كرك و موي آنها وسايل و كالاهايي بهنگام، (يا: هر يك به هنگام خويش يا: تا هنگامي معيّن) آفريد».

و در آية بعد مي‌فرمايد:

... وَجَعَلَ لَكُمْ سَرَابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ وَسَرَابِيلَ تَقِيكُم بَأْسَكُمْ؛(4) «(و از آنها)


1. نحل (16)، 6 ـ 8.

2. غافر (40)، 79.

3. نحل (16)، 80.

4. نحل (16)، 81.

برايتان تن‌پوش‌هايي آفريد كه شما را از گرما حفظ مي‌کند، و نيز لباس‌هايي كه شما را از سختي‌ها حفظ مي‌کند (مانند لباس‌هاي جنگي)».

ج) استفاده از ساير انسان‌ها:

اين نوع نيز، تا آنجا كه مربوط به قواي بدني و نيروهاي فيزيكي است، در همين قسم دسته‌بندي مي‌شود. انسان تصرفاتي در انسان‌هاي ديگر مي‌کند كه گاهي براي بهره‌گيري، يا براي كمك يا تصرف به زور و ستم است.

 

قدرت تكنيكي

در اين نوع، قدرت انسان نه بي‌واسطه، بلكه با به كارگيري بخشي از طبيعت در بخش ديگر اِعمال مي‌شود كه مي‌توان آن را به دو بخش تقسيم كرد:

الف) تصرفات به كمك علوم تجربي و عادي كه در دسترس همه است:

وَسَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ؛(1)«و كشتي را در اختيارتان درآورد تا در دريا به امر خدا جريان يابد».

بايد قوانين موجود در طبيعت را كشف كرد تا با كمك آن توانست كشتي چوبي يا فولادي را بر آب راند.

وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَّكُمْ لِتُحْصِنَكُم مِّن بَأْسِكُمْ؛(2)«زره‌سازي را به داوود آموختيم تا شما را در جنگ محفوظ سازد».

و نيز آهن را در كف او نرم ساخت (و از روايات استفاده مي‌شود كه به صورت اعجاز انجام مي‌داد):

وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلاً يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ؛(3)


1. ابراهيم (14)، 32.

2. انبياء (21)، 80.

3. سبأ (34)، 10.

«داوود از سوي ما برتري يافت؛ اي كوه‌ها با او هم‌نوا شويد و ‌اي پرندگان شما هم، نيز ما آهن را در كف او نرم كرديم».

ب) تصرفات به كمك علوم غيرعادي: در قرآن مسئلة سحر در موارد بسياري ذكر و اثرگذاري آن كم و بيش پذيرفته شده است؛ اما اينكه چند نوع است و چگونه تأثيري دارد، روشن نيست. ما نيز آن را تا حدي كه قرآن فرموده است، مي‌پذيريم؛ زيرا دليل قطعي نداريم كه آيا تأثيرات آن حقيقي است يا آنكه تصرف در حس و خيال و تأثير در نفوس است.

از مواردي كه مكرر در قرآن آمده، ساحران فرعون است كه از قبيل چشم‌بندي و تأثير در روان ديگران بود:

سَحَرُواْ أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ؛(1)«چشمان مردم را مسحور كردند و آنان را ترساندند».

يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى؛(2)«از سحر ساحران برايش چنين گمان مي‌شد كه (ريسمان‌هايشان مارهايي هستند كه) مي‌جنبند».

 

قدرت اجتماعي انسان

انسان با مايه‌هاي فطري كه خدا بدو داده است، مي‌تواند در انسان‌هاي ديگر تأثير عادي بگذارد و آنها را به نفع خود به كار گيرد. اين نيز دو نوع است: نامطلوب و مطلوب. مطلوب، يعني از نوع تعاون و همكاري.

آيات دستة اول:

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَآجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رِبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْك...؛(3) «آيا نمي‌نگري


1. اعراف (7)، 116.

2. طه (20)، 66.

3. بقره (2)، 258.

به آن كه با ابراهيم درباره پروردگارش كلنجار مي‌كرد كه خدا به او پادشاهي داده بود».

زبان خدا در قرآن، زبان توحيد است و خداوند همه چيز را به خود نسبت مي‌دهد و مي‌فرمايد:

به نمرود هم خدا قدرت داده بود (اينجا در مقام بحث از مشروعيت يا عدم مشروعيت آن نيستيم)؛ سپس با زباني طعن‌آميز مي‌فرمايد:

نمرود به پاس آنكه خدا به او نعمت پادشاهي داده بود در مقام مُحاجّه با ابراهيم برآمد!

وَرَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيّاً؛(1)«برخي را بر برخي ديگر به رتبه‌ها برتري داده‌ايم تا يكديگر را مورد تسخير قرار دهند».

برخي قدرت بدني بيشتر، برخي هوش بيشتر، برخي تدبير بيشتر و... دارند و اين به مقتضاي حكمت الاهي است و تفاوت‌ها باعث مي‌شود كه به هم نيازمند يا مشتاق گردند و در نتيجه زندگي اجتماعي با همبستگي‌هاي گوناگون به وجود آيد. اين شايد اصيل‌ترين نكتة جامعه‌شناسانه است كه قرآن بدان اشاره مي‌کند؛ يعني سرّ پيدايش جامعه همين است كه انسان‌ها به يكديگر نياز دارند.

 

قدرت متافيزيكي

قدرت متافيزيكي (فراطبيعي) دو نوع است:

الف) نفساني: نيرويي كه بر اثر قدرت و قوة روح در آدمي پديد مي‌آيد؛ مثل كارهايي كه مرتاضان مي‌کنند. بدن را به خواست خود در فشار مي‌گذارند تا روح تقويت شود و از قفس تن روزنه‌اي به چشم‌اندازهاي آن‌سوتر پيدا كند و بتواند


1. زخرف (43)، 32.

تصرفاتي برخلاف جريان عادي طبيعت در طبيعت انجام دهد. داستان سامري را نيز احتمالاً در اين قسم مي‌توان يادآور شد.

ب) الاهي: قرآن سراسر سرشار از موارد اعجاز انبيا و اولياي الاهي است. آيات در اين زمينه را به حسب مورد مي‌توان به چهار دسته تقسيم كرد:

1. عوامل غيرطبيعيِ الاهي كه به طبيعت تعلق مي‌گيرد؛ مثل تصرف موسي(عليه السلام) در عصا كه اژدها مي‌شد، يا دميدن عيسي(عليه السلام) در گِل كه موجب پيدايش پرنده‌اي زنده مي‌شد؛

2. عوامل غيرطبيعيِ الاهي كه به جانداران تعلق مي‌گيرد؛ مثل تصرفات حضرت سليمان(عليه السلام) در حيوانات؛

3. عوامل غيرطبيعيِ الاهي كه به جن و شيطان تعلق مي‌گيرد؛ باز مثل تصرفات حضرت سليمان(عليه السلام)؛

4. عوامل غيرطبيعيِ الاهي كه به انسان تعلق مي‌گيرد؛ مثل آنكه حضرت عيسي(عليه السلام) مرده را زنده مي‌كرد.

آيات نمونه:

وَرَسُولاً إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُم بِآيَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُم مِّنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ وَأُبْرِئُ الأكْمَهَ والأَبْرَصَ وَأُحْيِـي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللّهِ...؛(1)«و (فرشتگان به مريم(عليهم السلام) گفتند که خدا تو را به فرزندي بشارت مي‌دهد که...) پيامبري (فرستاده) به سوي بني‌اسرائيل است که به آنان مي‌گويد من نشانه‌اي از طرف پروردگار شما برايتان آورده‌ام، من از گِل، چيزي به شكل پرنده مي‌سازم، سپس در آن مي‌دمم و با فرمان خدا پرنده مي‌‌شود، و به اذن خدا كور مادرزاد و مبتلايان به برص (پيسي) را بهبود مي‌بخشم، و مردگان را زنده مي‌كنم...».

وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ عَاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلَى الأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا وَكُنَّا بِكُل


1. آل عمران (3)، 49.

شَيْءٍ عَالِمِينَ؛(1)«و تندباد را مسخر سليمان ساختيم كه به فرمان او به سوي سرزميني كه آن را پربركت كرده بوديم، جريان مي‌يافت و ما از همه چيز آگاه بوده‌ايم».

 

گرايش‌هاي انسان، شرط سوم اختيار و انتخاب

گفتيم اختيار، مقدماتي دارد؛ چنان‌كه تكليف و مسئوليت كه آن‌ سوي سكة اختيار آدمي است نيز، شرايطي دارد. شرايط مسئوليت و مقدمات اختيار در دو امر با هم اشتراك دارند كه همان علم و قدرت است و به آنها پرداختيم.

آگاهي و قدرت، هم شرط اختيار است و هم شرط تكليف؛ ولي اختيار، مقوّم ديگري نيز دارد كه چون وجودش مفروض است، شرط مسئوليت و تكليف محسوب نمي‌شود و آن عبارت است از «ميل به انجام دادن كار».

به عبارت ديگر، اين، شرط تكوينيِ اختيار است، ولي قانوناً آن را شرط به حساب نمي‌آورند. در تحليل معرفة‌النّفسي و روان‌شناسانه مي‌بينيم كه كار ارادي و اختياري بدون ميل تحقق نمي‌پذيرد. از يك نظر مي‌توان گفت: اصولاً اراده تبلور ميل‌هاست. در انسان كششي فطري به امري وجود دارد و اين ميل در شرايط ويژه‌اي شكل مي‌گيرد، تشخص و تعيّن مي‌يابد و به تحقق اراده در نفس منتهي مي‌شود. لذا مي‌توان گفت: اصولاً اراده، تبلور ميل فطري است؛ يعني هيچ‌گاه اراده‌اي نمي‌كنيم مگر اينكه ميلي برانگيخته شده باشد. تعريف مشهوري از اراده سر زبان همگان است كه نخست فلاسفه و سپس اهل «اصول» آن‌ را گفته‌اند: اراده، شوق مؤكد است يا شوق مؤكد شرط تحقق اراده است.

يكي از تقسيمات معروف در روان‌شناسي، ميل‌هاي باطني را به چهار دسته تقسيم مي‌کند:


1. انبياء (21)، 81 .

1. غرايز؛ 2. انفعالات؛ 3. عواطف؛ 4. احساسات.

 

1. غرايز

كشش‌هاي مربوط به نيازهاي حياتي كه با اندامي از اندام‌هاي بدن ارتباط دارد، غريزه ناميده شده است؛ مثل غريزة خوردن و آشاميدن كه هم نياز طبيعي انسان را رفع مي‌کند و هم با اندام گوارشي مرتبط است، يا غريزة جنسي كه بقاي نسل را تضمين مي‌کند و با دستگاه تناسلي ارتباط دارد.

 

2. عواطف

عواطف، ميل‌هايي است كه در رابطه با انسان ديگر جلوه مي‌يابد؛ مثل عاطفة والدين به فرزند و برعكس، يا كشش‌هاي گوناگون ما نسبت به انسان‌هاي ديگر. هرچه روابط اجتماعي، طبيعي يا معنوي بيشتر باشد، عاطفه قوي‌تر مي‌شود؛ مثلاً در رابطة والدين با فرزند، چون پشتوانه‌اي طبيعي دارد، عاطفه قوي‌تر است و رابطة معلم و متعلم پشتوانه‌اي معنوي دارد.

 

3. انفعالات

انفعالات يا كشش‌هاي منفي، مقابل عواطف و عكس آن است؛ يعني حالتي رواني است كه بر اساس آن، انسان به علت احساس ضرر يا ناخوشايندي، از كسي فرار يا او را طرد كند. نفرت، خشم، كينه و امثال آن، جزو انفعالات محسوب مي‌شوند.

 

4. احساسات

طبق برخي اصطلاحات، احساسات حالت‌هايي است كه از سه مورد مذكور قبلي، شديدتر و تنها به انسان اختصاص دارد. آن سه مورد قبل كم و بيش در حيوانات نيز موجود است، ولي احساسات، ويژة انسان است؛ مثل احساس تعجب، احساس استحسان، احساس تجليل، احساس عشق و... تا برسد به احساس پرستش.

تركيب ميل‌ها(1)

اين كشش‌هاي دروني، گاهي بر هم تأثيرهايي دارند و گاه به طور تركيبي منشأ اثر مي‌شوند. چنان‌كه با دستگاه ادراكي و شناخت هم، رابطه مي‌يابند و قواي ادراكي هم بر آنها تأثير مي‌گذارد و به كمك آنها برخي از آنها شكل‌هاي خاصي به خود مي‌گيرند.

غريزة تغذيه مقتضي تناول چيزي است؛ اما در زندگي، غذا خوردن تنها سير كردن شكم نيست، بلكه دوست مي‌داريم كه سر سفره، يك شاخه گل هم باشد و غذا خوش‌رنگ و خوش‌طعم باشد. تركيب ميل‌ها در مسائل اجتماعي روشن‌تر رخ مي‌نمايد.

 

تعارض ميل‌ها

ممكن است در انسان چند خواست بيدار باشد و او بتواند به همة آنها پاسخ بدهد؛ اما گاهي ناچار است كه كسي را بر ديگري يا امري را بر امر ديگر برگزيند. اينجاست كه به آن ويژگي انسان كه با مسئوليت و تكليف او مرتبط است، مي‌رسيم. در اينجا اختيار انسان به معناي ويژه‌اي مورد نظر است؛ يعني نه‌تنها مجبور نبودن و ارادي بودن فعل، كه گزينشي بودن آن هم منظور است.

گزينش در جايي مطرح مي‌شود كه چند خواست متعارض در مقام ارضا وجود داشته باشد و انسان ناچار باشد يكي را ارضا و ديگري را فداي آن كند. در اينجا براي مقدم شدن يكي بر ديگري، عوامل گوناگوني مؤثر است و مهم‌تر از همه عامل شناخت مي‌باشد. در تعارض دو خواست، به طور طبيعي آنكه راحت‌تر است يا آنكه رجحاني دارد برگزيده مي‌شود؛ اما گاهي در اينكه كدام‌ يك واقعاً رجحان دارد، دچار ترديد مي‌شويم و ممكن است اشتباه كنيم و آنچه را واقعاً رجحان دارد، انتخاب نكنيم. در اينجا اهميت شناخت معلوم مي‌گردد تا آدمي بتواند به كمك آن بكوشد بين خواست‌هايي كه بر زندگي‌اش اثر مي‌گذارد مراتبي قائل شود و رجحان و اهميت برخي را نسبت به برخي ديگر تمييز دهد


1. ر.ك: مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 3، ص 263.

تا بتواند زندگي عاقلانه‌اي داشته باشد. تعبير اخلاقي «تعارض عقل و نفس»، مربوط به همين‌جاست. عقل درك مي‌کند كاري رجحان دارد و چون آدمي هميشه طالب سعادت و كمال خود است، بايد طبق راهنمايي عقل عمل كند؛ اما گاهي عوامل ديگر مانع مي‌شوند.

اينجا اين بحث پيچيده هماره مطرح بوده است كه اگر آدمي واقعاً طالب سعادت خود است و عقل هم تشخيص داده است، چرا به دنبال آن نمي‌رود؟

فلاسفه پاسخ‌هاي متفاوتي به اين پرسش داده‌اند: عده‌اي معتقدند ناشي از ضعف شناخت است؛ يعني به راستي باور ندارد كه اين راه به ضرر اوست؛ لذا توصيه مي‌کنند كه بايد شناخت و معرفت قوي‌تر شود. از سقراط و افلاطون نقل مي‌کنند كه گفته‌‌اند: معرفت و حكمت مادر فضيلت‌هاست؛ ولي با تجربه‌هايي كه خود در زندگي داريم، مي‌توانيم بپذيريم كه گاهي با وجود شناختِ همراه با يقين، راه خطا را بر مي‌گزينيم؛ از جمله در موارد «عادت».

بايد توجه داشت كه قرآن كريم، يك كتاب علمي نيست تا همه چيز را در هر مورد به تفصيل بيان كند و چنين توقعي نيز از قرآن بي‌جاست.

 

موضوع مورد بحث ما با اهداف قرآن هم‌سو و به آن مربوط است، زيرا در مورد انسان و سرنوشت اوست، ولي قرآن تنها بر آنچه لازم و توجه به آن ضروري بوده، تكيه فرموده است و اگر مي‌خواست هر يك از اين مسائل را به صورت يك علم مستقل بيان كند، حجم قرآن صدها برابر حجم كنوني آن مي‌شد و حكمت خدا اقتضا دارد كه قرآن در حجمي محدود باشد تا همه بتوانند بخوانند و استفاده كنند. و تفصيل مطالب را تا آنجا كه مربوط به موضوعات است به عهدة دانشمندان و در آنجا كه مربوط به تفسير بيانات الاهي است، به معلمان و مفسران قرآن كه نخست پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام) هستند، واگذارده است.

باري، در موضوع مورد بحث ما، تكية قرآن در مورد «ترجيح خواست‌ها» است و توجه دادن به نقاط ضعف انسان و يادآوري اينكه اگر انسان درصدد رفع آنها برنيايد چه عواقب وخيمي در برخواهد داشت.

اهتمام قرآن مصروف به بيدار كردن عقل و خواست‌هاي متعالي انسان است و اگر اين خواست‌هاي متعالي بيدار شود و عقل نيز به جاي خود رهنمون باشد و در مواردي كه ادراكات عقلي نارسايي دارد، از ادراكات وحي كمك گرفته شود، آدمي به راه سعادت گام مي‌نهد.

 

خواست‌هاي پست

در قرآن پاره‌اي از خواست‌هاي حيواني، با تحقير و نكوهش ذكر شده است:

إِنَّ الإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً * إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً * وَإِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً * إِلاَّ الْمُصَلِّينَ؛(1)«انسان، بسيار ناشكيبا و حريص آفريده شده است. چون سختي بدو در رسد بسيار بي‌قرار است و چون به نعمتي رسد، منع احسان مي‌كند؛ جز نمازگزاران...».

انسان به گونه‌اي آفريده شده كه برخي خواست‌هاي پست در او وجود دارد. اما انساني كه مي‌خواهد با اختيار خويش، به كمال‌هاي بسيار والا دست يابد، نبايد اسير اين ميل‌ها شود؛ بلكه بايد آنها را در جهت دست‌يابي به كمالات به كار گيرد. آنجا كه كمال در گرو ايثار است، نبايد شهوت‌پرستي، شكم‌بارگي و امثال آن، سد راه او گردد و حتي آنجا كه كمال، منوط به فداكاري است، ميل به حيات مادي نبايد مانع رسيدن او به فيض شهادت شود.

اين، اساسِ همة اديان آسماني و مكتب‌هاي صحيح اخلاقي است:

زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَآءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ


1. معارج (70)، 19 ـ 22.

وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الْمَآبِ؛(1)«دوستاري خواسته‌ها، از زنان و فرزندان و گنجينه‌هاي زر و سيم و رمه‌هاي اسب با نشان (و داغ خانوادگي) و چهارپايان و كشت و زرع، در نظر مردم، زيبا و فريبنده جلوه‌گر شده است. اينها كالاي (بي‌ارزش) زندگي دنياست؛ و (اما) خدا (در سوي ديگر است) و سرانجام نيك نزد اوست».

زىر شمشىر غمش، رقص‌کنان خواهم رفت                 کآنکه شـد کشتة او، «نىک‌سرانجام» افـتاد

 

شخصيت‌طلبي

از ديگر خواست‌هاي انساني كه متعالي‌تر از خواسته‌هاي حيواني است و معمولاً در جامعه تحقق مي‌يابد، شخصيت‌طلبي است كه جلوه‌هاي گوناگوني دارد. شايد نخستين جوانه‌هاي آن در حالت استقلال‌طلبيِ نوجوان ظاهر شود. يادآور شويم كه ميل چون رسوخ يابد، به صورت محبت درمي‌آيد. در آيات گذشته، تعبير «حبّ الشهوات» آمده بود. از بين اين علاقه‌ها برخي ريشه در غرايز دارند؛ مثل ميل به جنس مخالف كه برخي چون فرويد با افراط، همة كنش‌ها و واكنش‌هاي بشري را برآمده از آن مي‌دانند و قرآن در سورة آل عمران آية 14 كه پيش‌تر ذكر شد، بر ميل به زن تكيه مي‌کند؛ يكي از آن جهت كه مخاطب آيه مرد است و شايد نيز از آن جهت كه طبيعتاً كشش زنانه به سبب زيبايي و فريبندگي بسي بيشتر است و في‌الواقع برخي از حوادث بزرگ تاريخ داراي همين منشأ ميل و علاقه به زن بوده‌اند. باري، اين علاقه و نيز علاقه به فرزندان ريشه در غرايز دارند؛ اما برخي مانند علاقه به مال و زراندوزي مستقيماً غريزي نيست. چنين نيست كه آدمي چون تولد يافت و به كمال رسيد، در خود احساس علاقه‌مندي به زر و مال كند؛ بلكه چون وسيلة ارضاي علايق غريزي است، مورد علاقه قرار مي‌گيرد.


1. آل عمران (3)، 14.

شخصيت‌طلبي را مي‌توان از ميل‌هايي شمرد كه ريشة فطري دارد و غالباً نخستين تجليات آن در سنين نوجواني جلوه مي‌‌يابد. در روان‌شناسي، بلوغْ نقطة عطف آدمي به شمار مي‌رود. تا پيش از اين زمان، كودك بيشتر مقلد بزرگ‌ترهاست. از اين زمان، دلش مي‌خواهد «خودش باشد»، حرف ديگران را گوش نكند، به هرچه خود مي‌فهمد، عمل كند، و به امر و نهي حساسيت پيدا مي‌کند. اين حالت نيز به جاي خود براي تكامل انسان مفيد و مؤثر است، حكمت خداوند است و حقيقت آن، حب كمال است؛ ولي بر اثر نقص معرفت در شكل‌هاي محدود جلوه مي‌کند.

اين شخصيت‌طلبي در سنين بالاتر و در اجتماع، كم‌كم به صورت رياست‌طلبي نمودار مي‌گردد. شخص مي‌خواهد فرمانروا شود و ديگران حرف او را گوش كنند و امتياز يابد. اين نيز شكل‌هاي گوناگون دارد: شهرت‌طلبي، رياست‌طلبي، جاه‌طلبي و علاقه به محبوب شدن. دربارة اين موارد، آياتي در قرآن آمده است؛ اما آية 110 از سورة فاطر هم به اين خواست اشاره دارد و هم راه تعالي آن را نشان داده است:

مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً؛(1)«كسي كه خواهان عزت است، تمام عزت از آنِ خداست».

همه طالب عزت‌اند. قرآن اشاره مي‌فرمايد كه حتي برخي از بت‌پرستان به انگيزة جلب احترام و عزت، بت مي‌پرستيده‌اند. به هر حال، اصل جلب عزت و احترام و آبرو بد نيست؛ اما بايد دانست عزت، تنها در عزت‌هاي اعتباري موجود در جامعه خلاصه نمي‌شود. آية پيش‌گفته در پيِ آن است كه به اين خواست جهت بدهد و مي‌گويد: مي‌خواهيد عزيز باشيد؟ كاري انجام دهيد كه نزد خداوند عزيز باشيد. اگر مي‌خواهي نزد انسان‌ها كه خود فقير و محتاج‌اند، عزيز باشي، چرا نمي‌خواهي نزد پروردگارِ غني و متعال عزيز باشي؟!


1. فاطر (35)، 10.

ميل به بقا

ميل به بقا نيز از خواست‌هاي فطري انسان است. آدمي هيچ‌گاه نمي‌خواهد بميرد؛ زيرا مي‌انديشد كه مردن، نابود شدن است. مي‌خواهد عمري طولاني داشته باشد. قرآن از بني‌اسرائيل نقل مي‌کند كه مي‌خواستند هزار سال عمر كنند:

يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ؛(1)«هر يک از آنان (يهوديان) دوست دارد هزار سال عمر کند».

هزار، نماد كثرت است؛ نه اينكه مثلاً هزار و يكسال نمي‌خواسته است. اين خواست در همه، حتي در پدر همة ما حضرت آدم(عليه السلام) نيز وجود داشت و شيطان بر اساس همين خواست، او را فريفت:

هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لاَّ يَبْلَى؛(2)«آيا مي‌خواهي تو را به درختي جاودان و سلطنتي نافرسودني رهنمون شوم؟»

اين آيه، هم به ميل بقا و هم مقام‌طلبي انسان اشاره دارد. پس اين خواست در همه هست و اصل آن بد نيست؛ منتها بايد نقص شناخت را برطرف ساخت و توجه كرد به اينكه اين جهان، پايدار نيست و ملك ابدي نزد خداست. انسان بايد به جاي دنيا، به آخرت علاقه‌مند شود؛ زيرا:

وَالآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَى؛(3)و (4)«در حالي كه آخرت بهتر و پايدارتر است».

وَإِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ؛(5)«و به راستي كه سراي آخرت زندگي واقعي است».


1. بقره (2)، 96.

2. طه (20)، 120.

3. ر.ك: ابوعلي الفضل بن الحسن الطبرسي، مجمع البيان، ج 5، ص 473.

4. اعلي (87)، 17.

5. عنكبوت (29)، 64.

ميل به خدا

سرانجام و برتر از همة دلبستگي‌ها، ميلِ ويژه و نهان در ژرفاي وجود انسان به خداست كه متأسفانه براي بسياري از روان‌شناسان ناشناخته مانده است. اين ميل، نه از گونة احساس و نه از گونة عواطف، بلكه از اين هر دو لطيف‌تر و پنهان‌تر است و از آنجا كه كمال نهايي انسان به آن وابسته است، شكوفا كردن آن نيز اختياري و به دست خود انسان است.

غرايز و ميل‌هاي طبيعي خودبه‌خود شكوفا مي‌‌‌شوند؛ گرسنگي از لحظة تولد با طفل وجود دارد، غريزة جنسي به هنگام بلوغ خودشكوفا مي‌گردد و آدمي راه ارضاي آن را نيز تشخيص مي‌دهد. اما كمالات معنوي، اولاً، خودشكوفا نمي‌‌شوند و بايد آن را شكوفاند؛ ثانياً، پس از شناخت متعلق و موضوع و مورد آن بايد اِعمال اختيار كرد؛ يعني اندك‌اندك چون ميلي در شخص پيدا شد، درصدد برآيد كه قدمي جلوتر رود تا به مراحل نهايي نزديك گردد.

آيات مربوط به داستان حضرت ابراهيم در اين زمينه راهگشاست. ابراهيم(عليه السلام) پس از غروب ستاره فرمود:

لا أُحِبُّ الآفِلِينَ؛(1)«من غروب‌كنندگان را دوست ندارم».

يعني همة انسان‌ها به سوي موجودي غروب‌نكردني كشيده مي‌شوند. خواست و ميل پرستش بايد به چيزي تعلق گيرد كه هميشه حاضر باشد. محبوبي باشد كه بتوان هماره در كنار او بود و او جز الله نيست. به دنبال محبت به خدا آنچه مربوط به خداست محبوب انسان مي‌شود:

وَلَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الإِيمَانَ؛(2)«ولي خداوند ايمان را محبوب شما قرار داده است».


1. انعام (6)، 76.

2. حجرات (49)، 7.

ايمان به خدا هم محبوب انسان مي‌شود؛ چون راهي به سوي خداست، و به جايي مي‌توان رسيد كه انسان در زندگي هيچ خواستي نداشته باشد:

إِلاَّ ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الأَعْلَى؛(1)«بلكه تنها براي جلب خرسندي پروردگارش كه بسي برتر است (انفاق مي‌کند)».


1. ليل (92)، 20.

خلاصه

* قدرت انسان را مي‌توان به چهار قسم تقسيم كرد: 1. قدرت طبيعي يا فيزيكي؛ 2. قدرت تكنيكي؛ 3. قدرت اجتماعي؛ 4. قدرت متافيزيكي.

* قدرت فيزيكي انسان به حسب مورد به سه دسته تقسيم مي‌شود: 1. قدرت طبيعي كه در طبيعت اعمال مي‌كند؛ 2. قدرت طبيعي كه در مورد جانداران به كار مي‌برد؛ 3. قدرتي كه بر انسان‌هاي ديگر اعمال مي‌كند.

* قدرت تكنيكي به دو صورت اعمال مي‌گردد: 1. به كمك علوم تجربي و عادي؛ 2. به كمك علوم غيرعادي.

* اراده، تبلور ميل فطري است؛ يعني هيچ‌گاه اراده‌اي نمي‌كنيم مگر اينكه ميلي برانگيخته شده باشد.

* يكي از تقسيمات معروف در روان‌شناسي،‌ ميل‌هاي باطني را به چهار دسته تقسيم مي‌كند: 1. غرايز، 2. عواطف، 3. انفعالات، 4. احساسات.

* گزينش در جايي طرح مي‌شود كه چند خواست متعارض در مقام ارضاي وجود داشته باشد و انسان مجبور باشد يكي را ارضا و ديگري را ترك كند.

* شخصيت‌طلبي، ميل به بقا و ميل به خدا از جمله ميل‌هاي فطري انسان هستند.

 

پرسش

1. معانى قدرت انسان و اقسام آن را بيان كنيد.

2. اقسام قدرت فيزيكى انسان را توضيح دهيد.

3. راه‌هاى اِعمال قدرت تكنيكى را شرح دهيد.

4. رابطة ميان اراده و ميل را به طور كامل روشن سازيد.

5. اقسام ميل‌هاي باطنى را نام برده، دربارة هريك توضيح دهيد.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org