قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس ششم:

شرايط اختيار و انتخاب (1)

 

از دانشجو انتظار مى‌رود با فراگيرى اين درس:

1. بتواند شرايط انتخاب‌گرى انسان را بيان كند؛

2. با توجه به آيات قرآن توانايى شناخت انسان را نشان دهد؛

3. انواع علم از ديدگاه فلسفه و تعريف هريك را بيان كند؛

4. بر اساس آيات قرآن كاركردهاى قلب را شرح دهد؛

5. دليل ضرورت وجود راه‌هاى ديگر شناخت غير از حس و عقل را تبيين كند.

 

شرايط اختيار و انتخاب

در بحث اختيار روشن شد كه كمال انسان، از آن جهت كه انسان است، كمالي است كه با انتخاب و اختيار به دست مي‌آيد. پس مي‌توان گفت: ويژگي تكامل انسان، از آن جهت كه انسان است، تكامل اختياري است. و اين همان است كه در آخرين آية سورة احزاب از آن با عنوان امانتي ياد شده كه آدمي آن را پذيرفته است:

إِنَّا عَرَضْنَا الأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً؛(1)و (2)«ما (آن) امانت را بر آسمان‌ها و زمين و كوه‌ها عرضه داشتيم؛ پس، از برداشتن آن سر باز زدند و هراسيدند و(لي) انسان آن را برداشت. راستي که او بسيار ستمكار و نادان است».

حافظ، دقيقاً با توجه به همين آيه، اين بيت بسيار مشهور و بلند خود را ساخته است.

آسـمان بار امانـت نتـوانست كشـيد                             قـرعة فـال به نام مـن ديـوانه زدنـد

دربارة بحث‌هاي فراواني كه دربارة اين آيه و تفسير آن آمده است، مي‌توان به تفسير الميزان رجوع كرد.(3)


1. ر.ك: حسين الخزاعي النيشابوري، روض الجنان و روح الجنان، ج 16، ص 27؛ ملافتح‌الله كاشاني، منهج الصادقين، ج 7، ص 373.

2. احزاب (33)، 72.

3. ر.ك: محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 16، ص 373.

امانت در اين آيه، هرگونه تفسير شود، بي‌رابطه با انتخاب، اختيار و تكليف نيست و اين همان مسئوليت آدمي در برابر خداي بزرگ است.

 

براي اينكه آدمي بتواند چيزي را انتخاب كند و مسئوليت آن را بپذيرد، شرايطي لازم است كه نخستين آن، اين است كه شيء مورد تكليف را «بشناسد» و بداند كه در برابر آن، چه مسئوليتي دارد. ديگر اينكه گرايش‌هاي متضادي در زمينة آن فعل داشته باشد تا زمينه‌اي براي انتخاب و اختيار فراهم شود. سوم اينكه قدرت و يارايي تصميم‌گيري و انتخاب داشته باشد تا بين گرايش‌هاي متضاد، يكي را انتخاب كند و چهارم اينكه آنچه را انتخاب مي‌کند، بتواند به مرحلة عمل درآورد؛ يعني شرايط انجام دادن فعل و قدرت عمل كردن به آن براي وي آماده باشد.

 

مايه‌هاي سه شرط نخست، همه در نهاد انسان به طور فطري قرار داده شده است؛ اما شرايط عمل مربوط به خارج از وجود انسان است. بايد در خارج شرايطي فراهم باشد علاوه بر ابزار عمل و دست و پا و ساير وسايل كه در انسان هست تا انسان بتواند كاري را انجام دهد. بنابراين، جا دارد كه دربارة مايه‌هاي فطري خداداد و كيفيت به فعليت رسيدن آنها بحث كنيم.

 

شناخت، نخستين شرط اختيار و انتخاب

گفتيم نخستين شرط اختيار و انتخاب، علم و ادراك و به تعبير ديگر شناخت است. در قرآن، در اين باره آيات آن‌چنان فراوان است كه بحث در خصوص يكايك و جميع آنها بسيار طولاني خواهد شد. پس مي‌كوشيم مهم‌ترين مباحث را در زمينة شناخت از

ديدگاه قرآن(1) بررسي كنيم. روشن‌ترين آياتي كه در زمينة «علم» وجود دارد، به‌ويژه آياتي كه با اختيار و مسئوليت انسان رابطه دارد، اين آيات است:

إِنَّا خَلَقْنَا الإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعاً بَصِيراً؛(2)«راستي که آدمي را از نطفه‌اي آميخته (از عناصر گوناگون) آفريديم؛ مي‌آزماييمش از اين رو او را شنوا و بينا ساختيم».

اين آيه پس از ذكر آفرينش آدمي از نطفة آميخته، به حكمت اين آفرينش و هدف آنكه آزمودن اوست، اشاره مي‌کند؛ يعني بر سر چند راه قرار مي‌گيرد تا زمينه براي «ابتلا» و اجراي مسئوليت وي فراهم آيد، سپس مي‌فرمايد: به او توان ادراك داديم، او را شنوا و بينا آفريديم.

با توجه به ارتباط ميان واژه‌ها درمي‌يابيم كه براي «ابتلا»، سمع و بصر لازم است. (انتخاب سمع و بصر در ميان انواع ادراك‌هاي انسان، به دليل اهميت و وسعت اين دو حس در شناخت است.) به هر حال، اين نكته از آيه برمي‌آيد كه براي اينكه انسان مورد آزمايش قرار گيرد و هدف آفرينش وي در اين جهان تأمين شود، بايد داراي قدرت شناخت باشد.

وَاللّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَجَعَلَ لَكُمُ الْسَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ؛(3)«خدا شما را از شكم مادرانتان برون فرستاد در حالي كه هيچ چيز نمي‌دانستيد. و براي شما چشم و گوش و دل آفريد (تا شناخت پيدا كنيد) باشد كه سپاس گزاريد».

 

علم و مراتب آن

علم به چند صورت به كار مي‌رود. در عرف وقتي مي‌گوييم علم، منظور علم آگاهانه است، ولي از ديد دقيق فلسفي، علم مراتبي دارد:


1. ر.ك: عبدالله جوادي آملي، شناخت‌شناسي در قرآن، ص 115 ـ 181.

2. انسان (76)، 2.

3. نحل (16)، 78.

الف) علم ناآگاهانه: علم ناآگاهانه دانشي است كه آدمي هيچ دركي از آن ندارد، اما با تجارب و دليل‌هاي عقلي مي‌توان ثابت كرد كه چنين دانشي به صورت ناآگاهانه در ژرفاي دل آدمي وجود دارد.

ب) علم نيمه‌آگاهانه: اين علم هنگامي است كه آدمي به دانش خود آگاه نيست، اما ممكن است از آن، آگاهي يابد؛ چنان‌كه ما از بسياري از چيزها كه مي‌دانيم در حال حاضر غافليم، اما به تداعي يا برخورد، درمي‌يابيم كه آن را مي‌دانسته‌ايم.

ج) علم آگاهانه: دانشي است كه در آن مي‌دانيم كه مي‌دانيم. پس مي‌توان گفت: در آية شريفه كه از انسان نفي علم مي‌کند، اولاً، به علم آگاهانه نظر دارد؛ ثانياً، منافاتي ندارد كه علمي به صورت ناآگاهانه يا نيمه‌آگاهانه در آدمي باشد، اما چون به آن توجه ندارد، آن را از علم خويش به حساب نياورد. پس مي‌توانيم جمع كنيم بين اين آيه و آيات ديگري كه بر علم حضوري آدمي به خدا دلالت دارند؛ از جمله آية مشهور:

أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى؛(1)«آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: بله».

پس لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً آن معرفت حضوري ناآگاهانه نسبت به خدا ـ در ابتداي خلقت را نفي نمي‌کند. توجه به اين نكته نيز شايسته است كه بر اساس ادلة روايي، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و برخي انبيا و ائمه(عليهم السلام) در شكم مادر نيز داراي علم بوده و تسبيح خدا مي‌کرده و گاه از درون شكم مادر با وي سخن مي‌گفته‌اند. پس، مي‌توان گفت كه اين آيه شريفه ناظر به موارد عادي و متعارف است و عموميت ندارد.

قرآن كريم افزون بر قوة عقل و قواي حس ـ نظير بينايي و شنوايي، به مثابة ابزارهاي شناخت ـ كاركردهايي شناختي براي قلب قائل است كه در اينجا با اين كاركردها آشنا مي‌شويم.


1. اعراف (7)، 172.

كاركردهاي قلب در قرآن

در آيات قرآن كاركردهاي زير به قلب نسبت داده شده است:

 

الف) ادراك

أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا؛(1)«آيا در زمين سير نمي‌کنند تا دل‌هايي داشته باشند كه با آن خرد ورزند».

وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لا يَسْمَعُونَ بِهَا...؛(2)«و هر آينه گروه بسياري از جن و انس را براي دوزخ آفريديم، آنها دل‌هايي دارند كه با آن نمي‌فهمند و چشماني كه با آن نمي‌بينند و گوش‌هايي كه با آن نمي‌شنوند...».

در اين آيه تعبير «فقه»، كه به معناي فهم دقيق و دريافت حقيقت است، به كار رفته و به قلب نسبت داده شده است.

 

ب) احساسات و عواطف

از سوي ديگر، احساسات و عواطف به قلب نسبت داده شده است؛ چه مثبت و چه منفي، چه خوش آمدن يا بد آمدن.

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ؛(3)«همانا مؤمنان آنان‌اند كه چون نام خدا برده شود، دل‌هايشان هراس كند».

وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ؛(4)«و چون


1. حج (22)، 46.

2. اعراف (7)، 179.

3. انفال (8)، 2.

4. زمر (39)، 45.

نام خداي يكتا برده شود، دل‌هاي آنان كه به رستاخيز ايمان ندارند، در هم شود».

و در داستان حضرت موسي مي‌فرمايد:

وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِن كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلاَ أَن رَّبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ؛(1)«دل مادر موسي خالي شد. نزديك بود راز را آشكارا سازد، اگر ما دلش را محكم نمي‌كرديم تا كه از مؤمنان باشد».

از اينجا درمي‌يابيم كه فؤاد و قلب يكي است و همين فؤاد و قلب است كه آرامش مي‌يابد يا حالت اضطراب و «دل خالي شدن» در آن به وجود مي‌آيد.

 

ج) ايمان

وَلَمَّا يَدْخُلِ الإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ؛(2)«هنوز ايمان در دل‌هايتان جايگير نشده است».

نيز از برخي آيات برمي‌آيد كه در قلب، حالات انحرافي نيز پديدار مي‌‌شود كه نمي‌تواند كار خود را خوب انجام دهد و از آن، گاهي به «زيغ» تعبير شده است و گاهي «مَرَض»، «ختم» و «طبع»:

فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ؛(3)«آنان‌كه در دل‌هايشان كژي است، آيات متشابه را پي مي‌‌گيرند».

فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً؛(4)«در دل‌هايشان بيماري است، و خدا بر آن مي‌افزايد».


1. قصص (28)، 10.

2. حجرات (49)، 14.

3. آل عمران (3)، 7.

4. بقره (2)، 10.

خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ؛(1)«خدا دل‌هاشان را فروبسته (يا مُهر زده) و بر گوش‌ها و چشم‌هاشان پرده افتاده است».

وَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ يَفْقَهُونَ؛(2)«و دل‌هاشان فروبسته شده است، پس آنان درنمي‌يابند (و روزنه‌اي به حقايق پيدا نمي‌کنند)».

 

د) علم حضوري(3)

گاهي نيز از برخي آيات مي‌توان دريافت كه قلب حتي علم حضوري نيز دارد:

كَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ * كَلاَّ إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَّمَحْجُوبُونَ؛(4)و (5)«چنين نيست (كه آنها مي‌پندارند)، بلكه اعمالشان چون زنگاري بر دل‌هايشان نشسته است. چنين نيست (كه مي‌پندارند)، بلكه آنان در آن روز از خداوندگارشان محجوب‌‌اند».

آنها بايد روز رستاخيز، جلوه‌هاي الاهي را ببينند، اما اعمال آنان چون زنگاري بر آينة دل‌هاشان افتاده است و نمي‌گذارد انوار الاهي در آنها جلوه‌گر شود.

پس درمي‌يابيم كه دل چيزي است كه مي‌تواند خدا را مشاهده كند؛ و اين معنا در روايات بسيار آمده است. در نهج‌البلاغه مي‌خوانيم: لا تدركه العيون بمشاهدة العيان، ولكن تدركه القلوب بحقائق الايمان؛«چشم‌ها او را آشكارا در نمي‌يابند، اما دل‌ها او را با حقيقت ايمان درمي‌يابند». اين درك، علم حضوري است.


1. بقره (2)، 7.

2. توبه (9)، 87.

3. دانش بدون واسطه و مستقيم را كه در آن خودِ معلوم نزد عالم حاضر است، «علم حضوري» گويند؛ مانند علم نفس به خود.

4. ر.ك: عبد علي العروسي الحويزي، نور الثقلين، ج 5، ص 529 و ابوعلي الفضل بن الحسن الطبرسي، مجمع البيان، ج 5، ص 452.

5. مطففين (83)، 14، 15.

 

مي‌توان گفت كه قلب از ديدگاه قرآن، موجودي است كه هم علم حضوري و هم علم حصولي و هم احساسات و هم ادراك و هيجان‌ها و عواطف به آن نسبت داده مي‌شود. پس، به تعبير فلسفي، يك قوّة خاص نيست.

 

ه) گزينش

لاَ يُؤَاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فِيَ أَيْمَانِكُمْ وَلَكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ؛(1)و (2)«خدا شما را به واسطة سوگندهاي سر زباني مؤاخذه نمي‌کند، ولي به آنچه دل‌هاتان به دست آورده، شما را مورد مؤاخذه قرار مي‌دهد».

وَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ فِيمَا أَخْطَأْتُم بِهِ وَلَكِن مَّا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِيماً؛(3)و (4)«اگر در چيزي اشتباه كرده‌ايد بر شما باكي نيست، اما آنچه دل‌هاتان به عمد آهنگ آن کرده (و برگزيده) مورد مؤاخذه خواهد بود، و خدا بخشايشگر مهربان است».

پس هر چيزي كه نوعي ادراك در آن ملحوظ است، يا خود علم و معرفت يا كيفيت‌هاي علمي، همه به قلب نسبت داده مي‌شود؛ اما چيزي كه به هيچ صورت، ادراك در آن راه ندارد، به قلب نسبت داده نمي‌شود (احساسات و عواطف هم توأم با ادراك است، محبت را نيز آدمي درك مي‌کند).

­به هر حال، از مجموع آيات استفاده مي‌شود كه خداي متعال ابزاري براي شناخت آفريده است كه مهم‌ترين آنها چشم، گوش و قلب است.


1. بقره (2)، 225.

2. ر.ك: محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 2، ص 232.

3. ر.ك: همان، ج 16، ص 29.

4. احزاب (33)، 5.

در قرآن كريم از علم انسان، به صورت‌هاي ديگر نيز با لحن‌هاي ويژه‌اي ياد شده است:

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ الإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَرَبُّكَ الأَكْرَمُ * الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ؛(1)«بخوان به نام خداوندگارت كه آفريد. انسان را از خون بسته آفريد. بخوان كه خداوندگار تو گرامي‌ترين است. آن كه با قلم آموخت و به آدمي آنچه را نمي‌دانست، آموزش داد».

باري، قرآن با آنكه براي شناخت و دانشي كه با وسايل مختلف حاصل مي‌شود، اهميت و عنايت ويژه‌اي قائل است، اما دانش ديگري نيز براي انسان برمي‌شمرد كه از راه‌هاي معمولي حاصل نمي‌شود؛ از جمله علومي كه از راه وحي به دست مي‌آيد:

الرَّحْمَنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ؛(2)«خداوند رحمان، قرآن را تعليم فرمود».

ما از راه عادي به قرآن آگاه مي‌شويم، ولي پيامبر(صلى الله عليه وآله) از طريق عادي عالم به قرآن نشده است. آن حضرت از راه وحي به قرآن دست يافته است.

آيا دانش‌هايي كه انسان از راه غيرعادي بدان مي‌رسد، منحصر به طريق وحي است يا اينكه علوم ديگري نيز براي بشر متصور است؟ از قرآن برمي‌آيد كه اين دانش‌هاي غيرعادي، منحصر به وحي انبيا نبوده است؛ بلكه جز ايشان، كسان ديگري نيز بوده‌اند كه از راه‌هاي غيرعادي عالم مي‌شده‌اند. گاهي اين ‌گونه دانش «علم لدنّي» ناميده مي‌شود:

وَعَلَّمناهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً؛(3)«(بنده‌اي که) به او از نزد خود دانش ويژه‌اي آموخته بوديم».


1. علق (96)، 1 ـ 5.

2. الرحمن (55)، 1، 2.

3. كهف (18)، 65.

در برخي موارد، دربارة غيرانبيا نيز تعبير وحي به كار رفته و مفاد آن اين است كه دانشي از غيرراه عادي حاصل شده است:

وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوَارِيِّينَ أَنْ آمِنُواْ بِي وَبِرَسُولِي قَالُوَاْ آمَنَّا؛(1)«و ياد کن از هنگامي كه به حواريان وحي كردم كه به من و رسولم ايمان آوريد، گفتند: ايمان آورديم».

ممكن است گفته شود كه در آن آيه نيز منظور آن است كه حواريان با واسطة حضرت عيسي از وحي خدا آگاه شدند؛ ولي موارد ديگري نيز هست كه اين زمينه را هم ندارد؛ مثل وحي به حضرت مريم(سلام الله عليها) و به مادر موسي(سلام الله عليها):

وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلاَ تَخَافِي وَلاَ تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ؛(2)«به مادر موسي وحي كرديم كه به او شير بده و چون بر جانش بيمناك شدي، او را به دريا درافكن و نترس و غم مخور، ما او را به تو بازمي‌گردانيم و او را از پيامبران قرار مي‌دهيم».

مادر موسي، از طريق همين وحي از آيندة فرزندش خبرهايي به دست آورد.

قرآن دربارة حضرت مريم نيز مي‌فرمايد:

إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِّنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ...؛(3)«ياد کن آن هنگام را كه فرشتگان گفتند: ‌اي مريم، خداوند مژده مي‌دهد تو را به «كلمه»‌اي از خويش كه نام وي مسيح، عيسي پسر مريم است...».

اين علم نيز عادي نيست و اين هر دو بانوي بلندمرتبه و بزرگوار، پيامبر نبوده‌اند. پس علم منحصر به طرق عادي نيست و نيز راه غيرعادي ويژه انبيا نيست.


1. مائده (5)، 111.

2. قصص (28)، 7.

3. آل عمران (3)، 45.

پرسش: آيا اين اندام‌هاي ادراكي كه در اختيار همة انسان‌هاست و نيز ابزار باطني عقل، براي حصول آنچه مورد نياز انسان در زندگي اوست، كافي است و مي‌تواند با آنها مفاسد و مصالح خود را تشخيص دهد و با آنها هدف از آفرينش انسان كه آزمايش اوست، تحقق مي‌يابد؟

 

 قرآن خود مي‌فرمايد دانشي كه به انسان‌ها اعطا شده است، دانش ناچيزي است. به عبارت ديگر، علم عادي انسان‌ها بسيار محدود است؛ زيرا هر ابزار شناخت، داراي بُرد ادراكيِ محدودي است. نيز تحقق ادراك، مشروط است و همه وقت و همه جا اين ادراكات به دست نمي‌آيد. همچنين در ادراكات ما خطاهايي پيدا مي‌شود؛ در تعقل و تفكر نيز انسان دچار اشتباه مي‌شود.

 

قرآن گاه مي‌فرمايد:

وَمَا أُوتِيتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً؛(1)«جز اندكي از دانش به شما داده نشده است».

نيز مي‌فرمايد:

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ؛(2)«جهاد بر شما واجب شده و آن براي شما ناپسند است؛ و شايد چيزي را ناپسند داريد و آن براي شما خير باشد؛ و شايد چيزي را دوست داريد و آن براي شما شر باشد. خدا مي‌داند و شما نمي‌دانيد».


1. اسراء (17)، 85.

2. بقره (2)، 216.

پس بي‌شك ابزارهاي ادراكي انسان، به گونه‌اي نيست كه بتواند در راه تكامل وي، تمام نيازهايش را تأمين كند و همين محدوديت، خود دليل لزوم نبوت است. اگر علم انسان تأمين‌كنندة نيازهايش مي‌بود، به وحي نياز نبود. پس با توجّه به اينكه حكمت الاهي مقتضي است كه انسان مصالح و مفاسد خود را بشناسد تا آگاهانه انتخاب كند، عقل حكم مي‌کند كه بايد راه ديگري وجود داشته باشد. اين راه همان وحي الاهي است. به بيان ديگر اگر خدا مي‌خواهد به غرض و مقصودش از آفرينش آدمي برسد ـ كه مي‌خواهد ـ بايد راه شناخت در اختيار انسان قرار گيرد و چون آنچه در اختيار همة انسان‌هاست كافي نيست، پس بايد راه ديگري وجود داشته باشد.

پيش‌تر گفتيم كه قرآن براي انسان از يك نظر، دو نوع علم قائل است: دانش عادي و دانش غيرعادي.

دانش عادي، چه حصولي و چه حضوري، آن است كه در اختيار همة انسان‌هاست. علم غيرعادي، چه حصولي و چه حضوري، دانشي است كه ويژة برخي انسان‌هاست. علم نبوت از انواع علوم غيرعادي است كه در اختيار پيامبران قرار مي‌گيرد و از آنان به ديگران انتقال مي‌يابد. بايد توجه داشت كه آنچه هدف آفرينش و حكمت الاهي و ساير ادلة وحي و نبوت اقتضا مي‌کند، اين است كه هر شناختي كه در راه تكامل حقيقي انسان ضرورت دارد و از راه عقل تأمين نمي‌شود بايد از راه وحي تأمين گردد.

خلاصه

* كمال انسان به انتخاب‌گري آزاد اوست.

* انتخاب‌گري آزاد انسان چهار شرط دارد: 1. شناخت؛ 2. گرايش‌هاي متضاد؛ 3. قدرت انتخاب و تصميم؛ 4. وجود زمينه‌هاي تحقق خارجي.

* آيات قرآن بر توانايي شناخت در وجود انسان تأكيد دارند.

* علم در ديد فلسفي سه‌گونه است: 1. علم ناآگاهانه كه انسان از آن خبر ندارد؛ 2. علم نيمه‌آگاهانه كه انسان از آن غافل است و با اندك توجهي از آن آگاه مي‌شود؛ 3. علم آگاهانه كه انسان مي‌داند كه مي‌داند.

* كاركردهاي قلب در قرآن عبارت‌اند از: 1. شناخت حضوري و حصولي؛ 2. احساسات و عواطف؛ 3. ايمان؛ 4. انتخاب.

* قرآن براي انسان شناخت‌هايي قائل است كه از راه‌هاي غيرعادي به دست مي‌آيند. از جملة اين راه‌ها مي‌توان به وحي، الهام و مكاشفه اشاره كرد.

* ابزار شناخت انسان محدود است. از اين رو حكمت الاهي اقتضا مي‌كند كه راه ديگري كه همان وحي باشد براي بشر قرار دهد.

* دانش عادي، چه حصولي و چه حضوري، در اختيار همة انسان‌هاست.

* دانش غير‌عادي، چه حصولي و چه حضوري، در اختيار برخي انسان‌هاست.

* علم نبوت از انواع علم غيرعادي است كه در اختيار پيامبران است.

* خداوند از طريق وحي همة علومي را كه براي هدايت انسان ضروري است، بر او عرضه كرده است.

 

پرسش

1. كمال انسان به چيست؟ شرايط انتخاب‌گرى انسان كدام است؟

2. بر اساس آيات قرآن توانايى شناخت انسان را نشان دهيد.

3. تفاوت شناخت ناآگاهانه، نيمه‌آگاهانه و آگاهانه را با ذكر مثال بيان كنيد.

4. كاركردهاى قلب از منظر قرآن را با ذكر آيه روشن كنيد.

5. ضرورت وحى را اثبات كنيد.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org