- مقدمة معاونت پژوهش
- پيشگفتار
- درس اول:انسانشناسي، كليات
- درس دوم: آفرينش انسان (1)
- درس سوم:آفرينش انسان (2)
- درس چهارم:خلافت الاهي
- درس پنجم:اختيار انسان
- درس ششم:شرايط اختيار و انتخاب (1)
- درسهفتم:شرايط اختيار و انتخاب (2)
- درس هشتم:معيار انتخاب
- درس نهم:مـعـاد
- درس دهم:شبهات معاد
- درس يازدهم:اثبات معاد
- درس دوازدهم:رابطه دنيا و آخرت
درس اول:
انسانشناسي، كليات
از دانشجو انتظار مىرود با فراگيرى اين درس:
1. با تعريف و انواع انسانشناسي آشنا شود؛
2. بتواند اهميت و ضرورت انسانشناسي در چارچوب انديشة بشري را تبيين كند؛
3. بتواند اهميت و ضرورت انسانشناسي در چارچوب معارف قرآن را بيان كند؛
4. از برخي كاستيهاي اساسي انسانشناسي معاصر آگاه شود؛
5. به مزايا و ويژگيهاي انسانشناسي ديني پي ببرد.
1. مفهوم انسانشناسي
خدا، انسان و جهان، سه محور اساسي انديشة بشري است كه در طول تاريخ و در همة جوامعْ پرسشهاي مهم، انديشهسوز و انديشهساز دربارة آنها طرح شده و همة تلاش فكري انسان متوجه اين سه كانون و يافتن پاسخهاي درست و مناسب براي پرسشهاي مربوط به آنهاست.
در اين ميان، شناخت انسان اهميت ويژهاي دارد و دانشمندان فراواني را در رشتههاي علميِ مختلف به خود مشغول ساخته است.(1)در آموزههاي اديان آسماني، بهويژه اسلام، پس از خدا، «انسان» اساسيترين محور به شمار آمده و آفرينش جهان، فرستادن پيامبران و كتابهاي آسماني، براي رسيدن او به سعادت نهايياش صورت گرفته است. در جهانبيني قرآن، همة موجودات آفريدة خدايند و هيچ چيز در عرض خدا قرار ندارد، با اين حال جهان را از منظر قرآن ميتوان مانند دايرهاي با دو نقطة استناد به مختصات اصلي، يكي در بالا (خدا) و ديگري در پايين (انسان) در نظر گرفت.(2) از سوي ديگر، با وجود سابقة ديرينه و گستردگيِ تلاشهاي بشر در اين زمينه، انسانشناسانِ بسياري از پرسشهاي مهمِ ناظر به انسان و زواياي وجود وي ناتواناند و امروزه از «انسان موجودي ناشناخته» و «بحران انسانشناسي» سخن به ميان ميآورند.
1. از جمله علومي كه به بررسي انسان و رمز و رازهاي آن ميپردازد، علوم انسانيِ تجربي و فلسفههاي مضاف آن، علمالنفسِ فلسفي، خودشناسي، فلسفة اخلاق، عرفان، اخلاق، فلسفة اجتماعي، فلسفة علوم اجتماعي، تاريخ و حقوق است.
2. توشي هيكو ايزوتسو، خدا و انسان در قرآن، ترجمة احمد آرام، ص 92.
پيش از ورود به بحث انسانشناسي از منظر قرآن كريم، در اين فصل به بررسي مفهوم انسانشناسي و انواع آن، اهميت و ضرورت انسانشناسي، بحران انسانشناسي و ابعاد آن و نيز ويژگيهاي انسانشناسيِ ديني ميپردازيم.
تعريف انسانشناسي
هر منظومة معرفتي را كه به بررسي انسان، بُعد يا ابعادي از وجود او يا گروه و قشر خاصي از انسانها ميپردازد، ميتوان «انسانشناسي» ناميد. انسانشناسي، گونههاي مختلفي دارد كه به لحاظ روش يا نوع نگرش، از يكديگر متمايز ميشوند. اين مقوله را ميتوان بر اساس «روش»، به انسانشناسيِ تجربي، عرفاني، فلسفي و ديني و با توجه به «نوع نگرش»، به انسانشناسي كلان يا كلنگر و انسانشناسي خرد يا جزءنگر تقسيم كرد.
2. انواع انسانشناسي
انسانشناسيِ تجربي، عرفاني، فلسفي و ديني
دانشوران در طول تاريخ براي حل معماها و پرسشهاي مطرح شده دربارة انسان، شيوههاي مختلفي را در پيش گرفتهاند. برخي به بررسي مسئله با روش تجربي پرداخته و «انسانشناسي تجربي»(1) را بنيان نهادهاند كه در برگيرندة همة رشتههاي علوم انساني است.(2)
1. انسانشناسي تجربي را نبايد با انسانشناسي به مفهوم anthropologyخلط كرد. چنانكه در متن درس اشاره شد، انسانشناسي تجربي، شامل همة شاخههاي علوم انساني از جمله آنتروپولوژي ميشود. آنتروپولوژي در طول تاريخ كاربردهاي مختلفي داشته، ولي در كاربرد رايج آن در محافل علمي و دانشگاهي در عصر حاضر، يكي از شاخههاي علوم اجتماعي يا علوم انساني تجربي است كه به مسائلي مانند منشأ پيدايش انسان، توزيع جمعيت و پراكندگي آن، ردهبندي انسانها، پيوند نژادها، خصيصههاي فيزيكي و محيطي و روابط اجتماعي و موضوع فرهنگ، با روش تجربي ميپردازد.
2. واژة علوم انساني در فارسي، گاه معادل واژة «humanitis» و گاه معادل واژة «Social sciences» قرار داده ميشود. واژة humanitis كه بهتر است برابرْنهادِ فارسي آن را دانشهاي انساني يا معارف انساني قرار دهيم، در نخستين كاربردش، بر آن دسته از آثار لاتيني و يوناني اطلاق ميشود كه برخلاف خداشناسيِ اهل مدرسه در قرون وسطا، به جنبة انساني ميپردازند. اين واژه در اروپا و آمريكا براي تفكيك رشتههاي ادبيات، زبانها، فلسفه، تاريخ، هنر، خداشناسي و موسيقي از علوم اجتماعي و طبيعي به كار برده ميشود و به لحاظ روش، به روش تجربي و علمي محدود نيست. معارف ديني نيز در صورتي كه محصول انديشة بشر تلقي شود، در اين قلمرو قرار ميگيرد. بر اين اساس، معارف ديني به مثابة بينشها و ارزشهاي دريافت شده از سوي خداوند و ماوراي طبيعت، خارج از اين حوزه است. واژة Social sciencesكه معادل دقيق آن «علوم اجتماعي تجربي» است، گاه به معناي مجموعة علوم تجربي انساني در برابر علوم تجربي طبيعي به كار ميرود و شامل جامعهشناسي، روانشناسي، علوم سياسي، اقتصاد و حتي علوم تربيتي، مديريت و شاخههايي از علم حقوق ميشود و گاه در كانون آن، جامعهشناسي، اقتصاد، علوم سياسي و انسانشناسي (anthropology) قرار دارد و روانشناسي اجتماعي، زيستشناسي اجتماعي، جغرافياي اجتماعي و شاخههاي مرزي آن، حقوق، فلسفة اجتماعي، تئوريهاي سياسي و تحقيقات تاريخي (تاريخ اجتماعي، تاريخ اقتصادي) از جهت روش، شاخههاي مشترك آن به شمار ميآيند. ر.ك:
Kuper Adman, the social sciences Encyclopedia, Rotlage and kogan paul.
و همچنين، ر.ك: بولك بارس و ديگران، فرهنگ انديشة نو، ترجمة پاشايي
و نيز، ر.ك:
Theodorson George, A modern Dictionary of Social Sciences.
گروهي راه درست شناختِ انسان را سير و سلوك عرفاني و دريافت شهودي دانسته و با تلاشهايي كه از اين طريق انجام دادهاند، به نوعي شناخت از انسان دست يافتهاند كه ميتوان آن را «انسانشناسي عرفاني» ناميد. جمعي ديگر، از راه تعقل و انديشة فلسفي به بررسي زواياي وجود انسان دست يازيده و او را از اين منظر كاويده و نتيجه تلاش فكري خود را «انسانشناسي فلسفي» ناميدهاند. گروهي نيز با استمداد از متون ديني و روش نقلي، درصدد شناخت انسان برآمده و «انسانشناسي ديني» را پايهگذاري كردهاند.
آنچه در سلسله بحثهاي آيندة اين كتاب مورد نظر است، بررسي انسان با روش نقلي و در پرتو قرآن است.
انسانشناسي خُرد و كلان
انسانشناسي مورد نظر در اين كتاب، انسانشناسي كلانيا كلنگراست. به اين لحاظ، موضوع انسانشناسي در اين كتاب انسان به طور كلي است و قلمرو آن را مجموعه
مسائل كلي و كلانِ ناظر به انسان تشكيل ميدهد و انبوه دادههاي تجربي كه از انسانها در اوضاع، زمان و مكان خاصي سخن ميگويند يا بُعدي خاص از آدمي را بررسي ميكنند (= انسانشناسي خُرد)، از قلمرو آن خارجاند.
3. اهميت و ضرورت انسانشناسي
اهميت و ضرورت انسانشناسي را ميتوان از دو منظر بررسي كرد:
الف) انسانشناسي در چارچوب انديشة بشري
معنايابي زندگي
بامعنا بودن زندگي انسان، به تصويرهاي مختلف از او بستگي تام دارد و اين تصويرهاي مختلف را تحقيقات انسانشناختي در اختيار ما قرار ميدهد. براي مثال اگر در انسانشناسي به اين تصوير دست يابيم كه انسان داراي هدف معقول و متناسبي نيست كه در طول زندگي خود به سوي آن در حركت باشد، يا اگر انسان را موجودي بدانيم كه محكوم جبر زيستي، اجتماعي، تاريخي و الاهي است و خود نميتواند سرنوشت خويش را رقم زند، در اين صورت، زندگي انسان بيمعنا و سراسر پوچ و بيهوده خواهد بود؛ ولي اگر انسان را موجودي هدفدار (هدفي معقول و متناسب) و مختار تصوير كرديم كه ميتواند با تلاش به آن هدف برتر دست يابد، زندگي وي معقول و بامعنا ميشود.(1)
1. مسئلة معنايابي زندگي، امروزه در رواندرماني (psychotheratpy) اهميت فراواني يافته و يكي از شاخههاي رواندرماني، معنادرماني (logotherapy) نام گرفته است. روانشناسانِ معنادرمان معتقدند همة بيماريهاي رواني را كه منشأ جسماني ندارند، ميتوان با معنادار كردن زندگي درمان كرد. ويكتور فرانكل (Emil Viktor Frankle) بنيانگذار معنادرماني معتقد است: معنا دادن به زندگي بايد به گونهاي باشد كه فرد براي زيستن خود به تصويري از هدف نهايي دست يابد تا در پرتو آن، همة زندگي برايش معنادار شود و پرسش بيپاسخ كه معنادار بودن زندگي وي را متزلزل سازد، برايش باقي نماند. در اين صورت است كه همة بيماريهاي رواني كه منشأ جسماني ندارند، علاجپذيرند. براي آگاهي بيشتر از معنادرماني، ر.ك: ويكتور فرانكل، انسان در جستجوي معنا، ترجمة اكبر معارفي؛ همو، پزشك و روح، ترجمة بهزاد بيرشك؛ همو، فريادناشنيدة معنا، ترجمة بهزاد بيرشك.
عقلانيت نظامهاي اجتماعي و اخلاقي(1)
همة نظامهاي اجتماعي و اخلاقي، در صورتي از پشتوانة لازم برخوردار خواهند بود كه به حل درست و روشن پارهاي از مسائل اساسيِ انسانشناختي كه مبناي آن نظامها را تشكيل ميدهد، دست يافته باشند. در واقع، دليل وجودي نظامها و نهادهاي اجتماعي، برآوردن نيازهاي اساسي انسان است و در صورتي كه نيازهاي اصيل انساني از نيازهاي كاذب وي بازشناسي نشود، و نظامهاي اجتماعي و اخلاقي بر اساس نيازهاي واقعي و اصيل انسان و متناسب با هدف نهايي او پايهريزي نگردد، اين نظامها پشتوانة منطقي و معقول نخواهند داشت.(2)
موجوديت و اعتبار علوم انسانيِ تبييني
مقصود از علوم انسانيِ تبييني، آن دسته از علوم انساني ـ تجربي است كه به بررسي و تبيين پديدههاي انساني ميپردازد و از حد وقايعنگاري و توصيف صِرف، فراتر رفته، درصدد كشف سازوكار و قوانين حاكم بر پديدههاي انساني است. موجوديت و اعتبار اين علوم، در گرو حل برخي مسائل انسانشناختي است. براي مثال، اگر در مسئلة طبيعت و سرشت مشترك انسانها به پاسخي مثبت نرسيم و به كلي منكر مشتركات فراحيوانيِ انسانها شويم، علوم انساني به علوم حيواني و زيستي فرو كاسته خواهند شد. در اين صورت، علوم انساني به مفهوم واقعي آن وجود نخواهند داشت؛ زيرا در اين تصوير، انسانها يا حيواني پيچيدهترند كه با توسعة همان علوم حيواني و زيستي ميتوان به شناخت قوانين حاكم بر آنها و رفتارها و روابطشان نايل آمد، يا هر انساني،
1. مقصود ما از واژة «نظام اجتماعي» مجموعهاي به هم پيوسته و داراي ارتباط منطقي از باورداشتها و ارزشها است كه در حوزهاي خاص براي تنظيم روابط اجتماعي به منظور دستيابي به هدفي معين در نظر گرفته ميشود؛ مانند نظام اقتصادي اسلام. نظام اجتماعي در اين بحث با مفهوم نظام اجتماعي در علوم اجتماعي كه ناظر به روابط به هم پيوستة اعضا و بخشهاي مختلف يك جامعه است، متفاوت و در عين حال مشابه و جنبة انتزاعي آن بيشتر است. با توضيح يادشده تفاوت قانون علمي و نظرية اجتماعي با نظام اجتماعي نيز روشن ميشود.
2. ر.ك: عبدالله جوادي آملي، انسان در اسلام، ص 34.
دنيايي جداگانه و نوعي منحصر به فرد است كه نميتوان با بررسي نمونه يا نمونههايي از آن و كشف سازوكار و قوانين حاكم بر آن نمونهها، به قانوني فراگير دربارة ديگر انسانها دست يافت؛ اما پذيرش سرشت مشترك انسانها (مشتركات فراحيواني ثابت بين انسانها) زمينة كشف و ارائة اين نوع قوانين و تشكيل منظومههاي معرفتي گوناگون و حوزههاي مختلف انساني (پايهريزي علوم انساني) را فراهم ميكند. البته اين سخن به معناي ناديده گرفتن مشكلات ديگري كه فراروي دستيابي به قانون در علوم انساني وجود دارد، نيست.
سوگيري علوم انساني و تحقيقات اجتماعي
افزون بر آنكه مباحث انسانشناختي در موجوديت و اعتبار علوم انساني نقش اساسي ايفا ميكنند، تعيين قلمرو و سوگيري علوم انساني و تحقيقات اجتماعي نيز با پارهاي از مباحث انسانشناسي پيوندي ناگسستني دارند. براي مثال، اگر در انسانشناسي، روح مجردِ انسان را يكسره منكر شويم يا پايان زندگانيِ اينجهانيِ هر انسان را به معناي پايان يافتن و نيست شدن وي بدانيم، در بررسي پديدههاي انساني و تحقيقات اجتماعي، كلية موضوعات معنوي، ماورايي و امور مربوط با جهان پس از مرگِ انسان و تأثير و تأثر آن با زندگي اينجهانيِ او ناديده گرفته ميشود؛ همة پديدههاي انساني، تحليل و تبيينِ صرفاً مادي مييابند و تحقيقات انساني به سوي ابعاد مادي انسان سوگيري ميكنند؛ اما اگر روح به منزلة عنصر اصلي سازندة هويت انسان مطرح باشد، هم جهت تحقيقات به سوي ابعاد غيرمادي و عناصر ماوراييِ مؤثر در زندگي انسان و تأثير و تأثر روح و بدن خواهد بود و هم نوعي تبيين غيرمادي يا آميختهاي از مادي و غيرمادي در علوم انساني مطرح خواهد شد. اين نكته در ضمن مباحث آينده بيشتر روشن خواهد شد.(1)
1. براي آگاهي از سوگيري علوم انساني ِموجود به تحليلهاي صرفاً مادي و غفلت از ابعاد معنوي و عنصر ماورايي، ر.ك: دفتر همكاري حوزه و دانشگاه،مكتبهاي روانشناسي و نقد آن(بهويژه بخش نقد مكتبها).
ب) انسانشناسي در چارچوب معارف قرآن
ارتباط انسانشناسى با خداشناسي
تو را زكـنگـرة عـرش مىزنند صـفير *** ندانمت كه در اين دامگه چه افتادست
هم شناخت حضورى انسان راهى است براى شناخت حضورى حق، كه راه عرفان و شهود است، و هم شناخت حصولى آدمى راه شناخت حصولى پروردگار است، كه با تأمل در اسرار و حكمتهايى كه خداوند ـ جلّ جلاله ـ در وجود انسان نهاده است ارتباط مييابد و شناخت آنها بر معرفت آدمى دربارة صفات خدا ميافزايد.
انسان گنجينة اسرار الهى
آنچه در وجود گستردة آدمى به وديعه نهاده شده است، نشانههاي علم، قدرت و حكمت «او» است و در ميان آفريدگان، هيچ پديدهاى چون انسان و به قدر وى، داراى سرّ و حكمت نيست. از ميان آدميان است كه خليفةالله به وجود ميآيد و نخستين انسان، خليفة الهى بود. انسان دانندة جميع اسماي الهى و به تعبير عرفا، مظهر همة اسما و صفات خداوند است. پس شناخت انسان، در شناخت خدا نقشى مهم دارد. قرآن نيز به اين معنا اشاراتى دارد:
وَفِي الأَرْضِ آيَاتٌ لِلْمُوقِنِينَ * وَفِي أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ؛(1)«در زمين براى اهل يقين نشانههاي بسياري است و نيز در خودتان، آيا نمىنگريد؟!»(2)
همچنين، در آيهاى ديگر ميفرمايد:
سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ؛(3)و(4)«به زودى نشانههاي خود را در پيرامون
1. ذاريات (51)، 20 و 21.
2. ر.ك: محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 18، ص 404.
3. ر.ك: همان، ج 17، ص 431؛ عبد علي العروسي الحويزي، نور الثقلين، ج 4، ص 555.
4. فصلت (41)، 53.
جهان و در درون خودشان به آنها نشان ميدهيم تا براى آنان آشكار گردد كه او حق است؛ آيا كافى نيست كه پروردگارت بر هر چيز شاهد است؟!»
اين آيه بهويژه بر آيات انفسى تكيه ميكند. نيز در آية ديگر ميفرمايد:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ؛(1)و (2)«اى كسانى كه ايمان آوردهايد! مراقب خود باشيد. هرگاه شما هدايت يافته باشيد، کسي كه گمراه شده، به شما زيانى نرساند».
علامه طباطبايى(رحمه الله) ذيل اين آيه، بحث گستردهاى در معرفت نفس آورده و خواستهاند از سياق آيه استفاده كنند كه تأمل در نفس، راهى براى هدايت است؛ چون صدر آيه تأكيد دارد بر اينكه خودتان را بيابيد و در خود انديشه كنيد، سپس ميفرمايد: «لاَ يَضُرُّكُم من ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ»، كه مفاد آن برحسب بيانى كه ايشان فرمودهاند اين است:(3) هنگامى كه در نفس خود بينديشيد به هدايت ميرسيد و ديگر، گمراهي ديگران به شما زيانى نمىرساند. دستكم ميتوانيم اين بيان را يك وجه محسوب كنيم. نيز در قرآن، همچنانكه آياتى داريم مؤيد اين نظر كه معرفت نفس، راهى براى معرفت خداست، آياتى هم داريم كه نسيان نفس و غفلت از شئون نفس را ملازم با فراموش كردن خدا شمرده است:
نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ؛(4)«خدا را فراموش كردند و خدا خودشان را از يادشان برد».
بدين گونه ميتوان دريافت كه توجه به نفس با توجه به خدا نوعي قرابت يا ملازمت دارد؛ چنانكه نسيان و فراموشى نفس با فراموش كردن خدا چنين ملازمتي دارد.
1. ملافتحالله كاشاني، منهج الصادقين، ج 3، ص 326.
2. مائده (5)، 105.
3. محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 6، ص 174.
4. حشر (59)، 19.
روايات بسيارى نيز در همين زمينه از اهلبيت عصمت و طهارت ـ كه درود خدا و فرشتگان و پاكان و نيكان بر آنان باد ـ در كتابهاى روايى مضبوط است؛ بهويژه در كلمات قصار امير مؤمنان(عليه السلام) كه در غرر الحكم آمدى جمعآورى شده است.(1)
بارى، يكى از وجوه اهميت شناخت انسان، همين است كه به خداشناسى كمك ميکند؛ چنانكه در روايت آمده است كه راه شناخت خدا، خودشناسى است: من عرف نفسه (فقد) عرف ربّه؛ «هر كس خود را شناسد همانا خداي خود را شناخته است».
ارتباط انسانشناسى با نبوت
باور به اينكه در ميان انسانها كسانى هستند كه به مقام نبوت و رسالت مىرسند، نوعي شناخت انسان است. مىدانيم كه هنگام بعثت پيامبران، هماره برخى شبهه مىافكندند كه انسان لياقت ندارد به او وحى شود و خدا اگر مىخواست با ما سخن بگويد، از طريق يكى از فرشتگان چنين مىكرد. هنگام بعثت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز دربارة ايشان گفتند:
مَا هَذَا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ... وَلَوْ شَاء اللَّهُ لأَنزَلَ مَلاَئِكَةً ما سَمِعْنَا بِهَذَا فِي آبَائِنَا الأَوَّلِينَ؛(2)و(3)«اين (مرد) جز بشرى همچون شما نيست... اگر خدا مىخواست (پيامبرى بفرستد) فرشتگانى نازل مىكرد؛ ما چنين چيزى را در نياكان خود نشنيدهايم!»
«ما نشنيدهايم كه انسانى پيامبر شود!» چنانكه گفتيم، يكى از دليلهاي اين گمان
1. نمونههايي از آن را نيز علامه طباطبايي? ذيل آية 105 سورة مائده آورده است. ر.ك: همو، الميزان، ج 6، ص 81 .
2. ر.ك: همان، ج 15، ص 28.
3. مؤمنون (23)، 24.
نادرست همين بود كه انسان لياقت ندارد كه به او وحى شود؛ يعنى در واقع، آن گونه كه آنان از انسان شناخت داشتند، چنين لياقتى را در وى نمىديدند. بنابراين اگر انسان درست شناخته شود، از وجوه معرفت انسان يكى همين است كه چنين لياقتى در نوع انسان وجود دارد.
ارتباط انسانشناسى با معاد(1)
اگر انسان را داراى روحى بدانيم كه مستقل از بدن ميتواند باقى بماند، در آن صورت معاد پذيرفتني خواهد بود؛ ولى اگر چنين بعدى از ابعاد وجود انسان را نشناسيم، مسئلة معاد اصولاً فرض معقولى نخواهد داشت؛ زيرا اگر انسان همين بدن باشد كه با از بين رفتن متلاشى مىشود، فرض اينكه بار ديگر همين انسان زنده مىگردد، فرض نامعقولى است؛ چون انسانى كه بعد زنده مىشود، موجود ديگرى خواهد بود. يگانه فرض درست معاد، مبتنى بر اين است كه انسان وقتى مىميرد، روحش باقى بماند تا دوباره به بدن برگردد. پس، مسئلة معاد نيز مبتنى است بر شناخت حقيقت انسان كه روح اوست به مثابة موجودى قابل بقا.
4. بحران انسانشناسي معاصر و ابعاد آن
تلاشهاي فكري فراواني كه پس از رنسانس در باب روشن ساختن ابعاد وجود انسان صورت گرفت، دادههاي فراواني را پيش روي بشر قرار داده است. در گردآوري اين دادهها از روشهاي مختلف تحقيق بهره گرفته شده، ولي در اين ميان سهم روش تجربي بسي افزونتر از روشهاي ديگر است و ميتوان گفت انسانشناسيِ كنوني بيشتر جنبة تجربي دارد. وجود دادههاي فراواني كه انواع مسائل انسانشناختي را فرا گرفته و ابعاد مختلف و زواياي تاريك وجود انسان را مورد تحقيق قرار داده است،
1. ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، آموزش عقايد، ج 3، ص 7؛ غلامحسين ابراهيمي ديناني، معاد از ديدگاه حكيم مدرس زنوزي، ص 39؛ عبدالله جوادي آملي، تفسير موضوعي قرآن كريم، ج 12، ص 84.
با وجود فراواني و عظمت آن، نهتنها نتوانسته ابعاد ناشناخته را حل كند، بلكه خود دچار نوعي بحران شده است.(1)
ماكس شلر، فيلسوف و انسانشناس آلماني، مينويسد: «هيچ وقت در عرصة تاريخ... انسان آنقدر براي خود مسئله نبوده كه امروز هست... علوم تخصصي كه پيوسته تعدادشان رو به افزايش است و با مسائل انسان سروكار دارند، بيشتر پنهانگر ذات انسان در پردة حجاباند».(2)
برخي از كاستيهايي كه انسانشناسي معاصر را دچار بحران كرده عبارتاند از:
الف) ناسازگاري نظريات با يكديگر و فقدان انسجام دروني؛
ب) فقدان داور كارآمد و مورد اتفاق؛
ج) ناديده گرفتن گذشته و حيات پس از مرگ انسان.
5. ويژگيهاي انسانشناسي ديني
انسانشناسي ديني در مقايسه با ديگر انواع همعرض خود، امتيازهايي دارد كه به اختصار به آنها ميپردازيم:
جامعيت
از آنجا كه انسانشناسي ديني از دستاوردهاي وحياني سود ميجويد، و روش وحياني به قلمرو خاصي محدود نيست، و محدوديتهاي ديگر روشها در مورد آن معنا ندارد،
1. هوسرل از جمله كساني است كه به بحران انسانشناسي پرداختهاند. وي در سخنراني وين (مي 1935) با عنوان «فلسفه در بحران انسانيت اروپايي» و در سخنراني پراگ (دسامبر 1934) با عنوان «بحران علوم اروپايي و روانشناسي» از اين موضوع سخن گفت و يادداشتهاي وي در اين زمينه پس از مرگش در سال 1954 به صورت كتابي پرحجم با عنوان بحران علوم اروپايي و پديدارشناسي استعلايي منتشر شد. ر.ك: بابك احمدي، مدرنيته و انديشة اعتقادي، ص 56.
2. Sheler Max, Iasituation de l’hommo dans la monde, p. 17.
به نقل از: ارنست كاسيرر (1360)، فلسفه و فرهنگ، ترجمة بزرگ نادرزاده، ص 46، 47.
ميتواند جامعيتي ويژه داشته باشد؛ به اين معنا كه حتي اگر از بُعد خاصي سخن بگويد، اين سخن با توجه به مجموعة ابعاد وجودي انسان مطرح ميشود و با در نظر گرفتن آنها و متناسب با آنهاست؛ زيرا گويندة سخن از معرفت كامل و جامعي برخوردار است. افزون بر اين، بررسي دستاوردهاي انسانشناسي ديني به خوبي نشان ميدهد كه اين انسانشناسي، ابعاد مختلف وجود انسان را مد نظر قرار ميدهد و از ابعاد جسماني و زيستي، تاريخي و فرهنگي، دنيايي و آخرتي، بالفعل و آرماني، و مادي و معنوي سخن به ميان ميآورد و در برخي از اين حوزهها حقايقي را در اختيار قرار ميدهد كه از طريق انواع ديگر انسانشناسي و روشهاي آن قابل دستيابي نيست. بيان ابعاد مختلف انسان در انسانشناسيِ ديني با توجه به هدفي كه در تعاليم ديني مد نظر است، به صورت گزينشي بودن محفوظ ميماند؛ ولي در هريك از انسانشناسيهاي فلسفي، تجربي و شهودي زمينة خاصي مد نظر قرار ميگيرد و زمينههاي مربوط به انسانشناسي از نوع ديگر، از قلمرو آن خارج است.
اتقان و خطاناپذيري
بهرهگيري انسانشناسي ديني از معارف وحياني ـ با توجه به خطاناپذيري اين معارف ـ اتقان و استحكامي را براي اين نوع انسانشناسي به ارمغان ميآورد كه در انسانشناسي فلسفي، عرفاني و تجربي يافت نميشود. در انسانشناسي ديني اگر انتساب و استناد ديدگاهها به دين قطعي باشد، در اتقان و خطاناپذيري آنها شكي نيست؛ ولي در انواع ديگر انسانشناسي در عين آنكه دادهها از تجربه، تعقل يا سير و سلوك به دست ميآيد، خطاپذيري آنها به كلي منتفي نميشود.
توجه به مبدأ و معاد
در انسانشناسي غيرديني، يا انسانِ به كلي بريده از مبدأ و معاد بررسي ميشود ـ آن گونه كه در انسانشناسي تجربي و برخي از نحلههاي انسانشناسي فلسفي و عرفاني مشاهده
ميكنيم ـ يا در باب مبدأ و معاد انسان، در قالبي بسيار كلي سخن به ميان ميآيد كه نميتواند براي چگونه زيستن و چگونه پيمودن راه كمال، كاملاً راهگشا باشد. اما در انسانشناسي ديني، مبدأ و معادِ انسان، به منزلة دو بخش اساسي وجود انسان مورد توجه و تأكيد قرار ميگيرد و به بيان روابط زندگي كنوني انسان با مبدأ و معاد به تفصيل و با بيان جزئيات پرداخته ميشود. بر همين اساس، محكمترين دليل حكيمان اسلامي بر ضرورت بعثت انبيا، بر ضرورت آگاهي از رابطة دنيا و آخرت و بايد و نبايدهاي مؤثر در سعادت انسان و ناتواني عقل و تجربة بشري از دستيابي به آن مبتني است.(1)
بينش ساختاري
از ديگر امتيازهاي انسانشناسي ديني آن است كه از توجه به رابطة ساحتهاي مختلف وجود انسان با يكديگر غافل نيست و انسان را در يك ساختار كلي كه ارتباط ساحتهاي مختلف آن با يكديگر به خوبي ترسيم ميشود، در نظر ميگيرد و مطرح ميسازد. در اين بينش، گذشته، حال و آيندة انسان، ساحتهاي جسم و جان، مادّي و معنوي، بينش، گرايش و كنش وي و ارتباط آنها و تأثير و تأثر هر يك بر ديگري، مورد توجه اكيد قرار ميگيرد؛ ولي در انسانشناسي تجربي، فلسفي و عرفاني، يا از ارتباط اين ساحتها با يكديگر غفلت ميشود، يا بدين گستردگي مورد توجه قرار نميگيرد و فقط از ارتباط برخي ساحتها با يكديگر گفتوگو ميشود.
1. ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، راه و راهنماشناسي، ص 43، 44.
خلاصه
* هر منظومه معرفتي را كه به بررسي انسان، بُعد يا ابعادي از وجود او، يا گروه و قشري خاص از انسانها ميپردازد، ميتوان «انسانشناسي» ناميد.
* براي شناخت انسان از روشهاي گوناگون تجربي، عرفاني، فلسفي و ديني ميتوان بهره گرفت.
* در روش انسانشناسي ديني از متون ديني بهره گرفته ميشود.
* در انسانشناسي كلان يا كلنگر، انسان به طور كلي مورد بررسي قرار ميگيرد.
* در انسانشناسي خُرد يا جزءنگر، از انسان در شرايط، زمان، مكان يا از بُعدي خاص سخن گفته ميشود.
* اهميت انسانشناسي در چارچوب انديشة بشري آن است كه تبيين معناي زندگي، عقلانيت نظامهاي اجتماعي، موجوديت و اعتبار علوم انسانيِ تبييني، و سوگيري علوم انساني و تحقيقات اجتماعي به آن وابسته است.
* اهميت انسانشناسي در چارچوب معارف قرآن آن است كه اولاً، انسانشناسي راهگشاي شناخت خداست؛ ثانياً، تبيين بحث وحي، نبوت و معاد متأثر از انسانشناسي است.
* انسانشناسي معاصر به دليل ناسازگاري نظريات موجود در آن، فقدان انسجام دروني اين نظريات، نبودِ داورِ كارآمد و مورد اتفاق و ناديده گرفتن گذشته و حيات پس از مرگ انسان، دچار بحران است.
* مهمترين ويژگيها و مزاياي انسانشناسي ديني عبارتاند از: جامعيت، اتقان، توجه به مبدأ و معاد، و بينش ساختاري.
پرسش
1. روشهاي گوناگون انسانشناسي را توضيح دهيد.
2. تفاوت انسانشناسي كلان و خرد را بيان كنيد.
3. اهميت انسانشناسي در چارچوب انديشة بشري از چه جهات است؟
4. انسانشناسي در چارچوب معارف قرآن از چه جهاتي مهم است؟
5. كاستيهاي انسانشناسي معاصر و مزاياي انسانشناسي ديني را برشماريد.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org