قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس دهم

 

 

از دانشجو انتظار مي‌رود با فراگيري اين درس:

1. با نظر قرآن درباره ريشه شقاوت و گمراهي‌ها آشنا شود؛

2. بتواند نقش توجه و بيداري نفس را در سعادت انسان تببين كند؛

3. به قلمرو ارزش‌گذاري اخلاقي و علّت آن پي ببرد؛

4. بر تبيين آثار توجه به نفس توانا شود.

 

 

 

 

 

بيداري از غفلت و توجه به حقيقت

نخستين موضوعِ مطرح در بخش اخلاق فردي ـ يعني آن بخش از اخلاق كه به تنظيم رابطة انسان با خودش مي‌پردازد ـ توجه، هوشياري و بيداري است؛ در مقابلِ غفلت و بي‌توجهي. از اين رو، علماي اخلاق و كساني كه مراتب سير انساني را بررسي كرده‌اند، مانند ارباب سير و سلوك و عرفا، منزل اول از منازل سير و سلوك انسان به سوي تعالي و تكامل را «يقظه» مي‌دانند كه به معناي بيداري و هوشياري است.

در قرآن كريم، آيات بسياري دلالت مي‌كنند بر اينكه ريشة بدبختي و تباهي انسان و مفاسد و رذايل اخلاقي وي غفلت است؛ از جمله:

وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ؛(1) و محققاً براي جهنم بسياري از جن و انس را آفريده‌ايم [آنان كه] برايشان دل‌هايي است كه با آنها نمي‌فهمند و برايشان چشم‌هايي است كه با آنها نمي‌بينند و برايشان گوش‌هايي است كه با آنها نمي‌شنوند، آنان همانند چارپايان و بلكه گمراه‌تر از چارپايان‌ا‌ند، آنان همان غفلت‌زدگان هستند.

از سياق اين آيه كاملاً روشن است كه ماية بدبختي كساني كه به عذاب و شقاوت جاوداني مبتلا مي‌شوند، غفلت و ناآگاهي ايشان از حقايقي است كه انسانيت انسان


1. اعراف (7)، 179. ر.ك: ملافتح‌الله كاشاني، منهج الصادقين، ج 4، ص 139.

اقتضاي آگاهي و توجه به آنها را دارد و به همين لحاظ اينان از حيوانات هم ـ كه مقتضاي طبعشان غفلت و ناآگاهي است ـ پست‌تر مي‌شوند.

در آية ديگري پس از سخن گفتن دربارة كساني كه پس از ايمان، كفر ورزيدند و زندگي دنيا را بر آخرت برگزيدند، در تحليل رواني آنان آمده است:

أُولَـئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ وَأُولَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ؛(1) آنان كساني‌اند كه خدا بر دل‌هاشان و گوش‌ها و ديده‌هاشان مُهر زده و آنان همان غفلت زدگان‌اند.

در اين آيه نيز روشن است که آنچه سبب مُهر زدن خداي متعال بر دل آنان مي‌شود تا قواي ادراكي‌شان از مسير صحيح منحرف شود و كارآيي نداشته باشد، همان غفلت و بي‌توجهي ايشان است.

برخي ديگر از آيات به غفلت‌هاي خاصي توجه داده‌اند كه به يکي از آنها اشاره مي‌كنيم:

اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ مَّعْرِضُونَ * مَا يَأْتِيهِم مِّن ذِكْرٍ مَّن رَّبِّهِم مُّحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ يَلْعَبُونَ * لاَهِيَةً قُلُوبُهُمْ؛(2) روز حساب مردم بسيار نزديك شده و آنان در حال غفلت [و بي‌خبري] روي‌گردان‌اند، هيچ پند و كلامي جديد از سوي پروردگارشان نيايد جز آنكه آن را بشنوند؛ ولي [غرق در اوهام و تخيلات] به بازي سرگرم شوند و دل‌هاشان [به امور پست مادي] مشغول باشد.

علم به نفس و توجه به نفس

نفس در ذات خود عين علم و آگاهي است و يكي از نخستين كارهايي كه بلاواسطه از نفس سرمي‌زند، همان آگاهي و توجه است.


1. نحل (16)، 108. ر.ك: ابوعلي فضل بن حسن طبرسي، جوامع الجامع، ج 3، ص 387.

2. انبياء (21)، 1 ـ 3. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 14، ص 265.

توجه جبري و توجه اختياري

توجه انسان گاه غير اختياري به وسيلة عوامل طبيعي خارج از نفس به چيزي منعطف مي‌شود و گاه اختياري توجه مي‌کند كه آن نيز خود مراتب گوناگوني دارد؛ ولي همة مراتب در اين حقيقت مشترك‌اند كه توجه او تحت تسلّط وي قرار مي‌گيرد.

در اينجا لازم است يادآوري كنيم كه آنچه از اين دو نوع توجه، يعني توجه جبري و توجه اختياري در علم اخلاق مطرح مي‌شود و موضوع بحث‌ها و بررسي‌هاي اخلاقي قرار مي‌گيرد، همان نوع اختياري توجه است و نوع جبري آن كه به هيچ وجه تحت تسلّط و اختيار انسان قرار نمي‌گيرد، هرگز نمي‌تواند به حسن و قبح اخلاقي متّصف بشود يا مورد ستايش و سرزنش قرار گيرد.

قرآن كريم نيز هرگاه كساني را به سبب غفلتشان مذمّت مي‌كند در جايي است كه اختيار انسان در پيدايش غفلت و دست‌كم در ادامة آن نقشي داشته باشد.

فعل اختياري به افعال قصدي و ارادي و نيز افعال خارجي منحصر نيست. بنابراين، افعالي نيز كه مي‌توانند به حسن و قبح متّصف شوند و در قلمرو علم اخلاق و كاوش‌ها و ارزش‌هاي اخلاقي قرار گيرند، به افعال خارجي و كارهاي ارادي منحصر نخواهند بود؛ بلكه ممكن است افعالي باشند كاملاً دروني مانند انديشيدن و توجه كردن و همة كارهاي اختياري انسان، اعم از ارادي و غير ارادي را دربرمي‌گيرند.

توجه از امور ارزشي و اخلاقي است

از آنچه دربارة گسترة فعل اختياري و شمول آن بر فعل قصدي و ارادي گفتيم، مي‌توان نتيجه گرفت بحث دربارة اينكه كدام انديشه نيك است و كدام بد، مربوط به علم اخلاق است؛ زيرا انديشيدن در حوزة افعال اختياري به مفهوم وسيع آن قرار دارد و

بنابراين، جزو افعال ارزشي و اخلاقي شمرده مي‌شود؛ چنان‌كه خود اراده كردن نيز مثل انديشيدن از افعال اختياري دروني و در نتيجه ارزشي و اخلاقي است و مي‌تواند مورد مدح و ذمّ قرار گيرد، اعمّ از اينكه از نظر فقهي منشأ ثواب يا عقاب هم باشد يا نباشد. در هر حال، مسلّم است كه از نظر اخلاقي ارادة انسان هرچند به سبب وجود موانعْ منشأ انجام دادن كاري هم نشود و در اعضا و جوارح انسان جلوه نيابد، خود به خود موضوع حسن و قبح و ارزش‌گذاري اخلاقي است و آثار معنوي و آخرتي خواهد داشت.

بديهي است كه در قلمرو فقه معمولاً از آن افعال خارجي بحث مي‌شود كه امر يا نهي شرعي به آنها تعلّق مي‌گيرد و منشأ آثاري خاص در آخرت مي‌شوند؛ ولي اين بدان معنا نيست كه اراده‌هاي خوب و بد كه افعال دروني انسان‌اند هيچ اثري ندارند؛ بلكه احياناً ممكن است آثاري بر آنها بار شود كه مهم‌تر از آثار افعال واجب يا حرام خارجي باشد. از سوي ديگر، ثواب‌ها و عقاب‌هاي آخرت به نعمت‌هاي بهشت و عذاب‌هاي جهنم منحصر نيست. بالاترين ثواب‌ها عنايت خدا و رضايت او از انسان است و بدترين عذاب‌ها ـ براي كساني كه دركش را داشته باشند ـ بي‌توجهي و بي‌عنايتي خداوند خواهد بود. در يكي از آيات قرآن كريم خداي متعال مي‌فرمايد: «لاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلاَ يَنظُرُ إِلَيْهِمْ؛(1) خداوند با آنان سخني نگويد و نگاهشان نكند». آري، ممكن است كارهايي داراي اين گونه آثار باشند و با وجود اين از نظر فقها واجب يا حرام نباشند.

پيشتر گفتيم كه نفس ذاتاً متحرّك است. نخستين تجلّي اين حركت نفساني، پيدايش توجه در درون نفس است؛ به اين معنا كه توجه، خود، نمود و نشانة تغييري است كه در درون نفس پديدار مي‌شود. كسي كه از چيزي غافل بوده، هنگامي كه به آن توجه پيدا مي‌كند، در واقع حالش تغيير مي‌يابد و در روان و نفس او چيزي كه نبوده حادث


1. آل عمران (3)، 77.

مي‌شود كه اين خود يك حركت است و از آنجا كه هيچ حركتي بي‌جهت نيست، نفس انسان نيز در اين حركت خود، جهتي را دنبال مي‌كند.

به طور كلّي مي‌توان گفت غفلت‌هاي متعارف ما از يك چيز، خود حاصل توجهي است كه به چيز ديگر پيدا كرده‌ايم؛ يعني معمولاً توجه ما به چيزي منعطف مي‌شود و از چيزهاي ديگر غافل مي‌شويم. وقتي توجه انسان روي يك امر مادّي يا معنوي متمركز شد، به طور طبيعي از بسياري از حقايق عالم غافل خ??اهد شد.

البته كم و بيش مي‌توان توجه را روي چند چيز تقسيم نمود؛ ولي به هر حال دايرة توجه انسان محدود است و اشخاص عادي نمي‌توانند در يك آن به همه چيز توجه كنند؛ هرچند در اينجا نيز افراد استثنايي وجود دارند و ممكن است در اين زمينه كساني به مراتبي از كمال برسند و قادر باشند به گسترة وسيعي از اشيا توجه كنند؛ ولي اين گونه افراد خارج از بحث فعلي ما هستند و افراد متعارف دايرة توجه‌شان معمولاً به يك يا چند چيزِ محدود معطوف مي‌شود و تمركز كامل تنها به يك چيز برايشان ميسر است.

از اين رو، مي‌توان گفت غفلت مطلق در حال بيداري و هشياري مصداق ندارد و در نتيجه قرآن آن را نكوهش نمي‌كند. حال اين پرسش مطرح مي‌شود كه كدام غفلت و به عبارتي ديگر، غفلت از چه چيزي به شقاوت انسان مي‌انجامد و قرآن از چه نوع غفلتي و كدام‌يك از غافلان نكوهش كرده است؟ در پاسخ مي‌گوييم در بسياري از آيات قرآن، متعلّق غفلت ذكر شده است. براي نمونه در بعضي آيات غفلت از ياد خدا بيان شده است؛ مانند:

وَلاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً؛(1) و فرمان نبر از آ‌ن‌كس كه دلش را از ياد خود غافل ساخته‌ايم و از هواي نفس خويش پيروي مي‌كند و امر زندگي وي به تباهي كشيده است.


1. كهف (18)، 28. ر.ك: ابوعلي فضل بن حسن طبرسي، جوامع الجامع، ج 2، ص 361.

در برخي آيات، متعلّق غفلت، آيات خداست؛ مثل:

وَالَّذِينَ هُمْ عَنْ آيَاتِنَا غَافِلُونَ * أُوْلَـئِكَ مَأْوَاهُمُ النُّارُ؛(1) كساني كه از آيات و نشانه‌هاي ما غافل‌اند، آنان جايگاهشان آتش است.

در گروه سومي از آيات، متعلّق غفلت آخرت است:

يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ؛(2) ظاهري از زندگي دنيا را درك مي‌كنند و از آخرت غافل‌اند.

با توجه به آيات قرآن و بر اساس بينش اسلامي مي‌دانيم خدا، قيامت، آيات خدا و چيزهاي ديگري هستند كه بايد مورد توجه باشند؛ ولي صرف نظر از دليل‌هاي عقلي و نقلي و آيات و روايات نيز مي‌توان پرسيد فطرت انسان در اين زمينه چه اقتضايي دارد؟

پيش از اين گفتيم حبّ ذات از ابعاد اصلي انسان و امور فطري است كه در نهاد وي ريشه دارد. مقتضاي حبّ ذات در انسان اين است كه به خودش توجه داشته باشد؛ چراكه توجه اختياري در واقع بيشتر زاييدة تمايل، تعلّق، محبّت يا عداوت زياد است. اين از ويژگي‌هاي نفس انساني و از نعمت‌هاي الهي است كه گرچه موجود بسيطي است، قادر است چنان‌كه به چيزهاي ديگر توجه مي‌كند، به خودش نيز توجه كند و آنچه سبب مي‌شود نفس به خود توجه كند، حبّ ذات است كه در انسان ريشه‌اي فطري دارد.

حبّ ذات ـ از آنجا كه عين وجود نفس است، يعني ممكن نيست نفس موجود باشد ولي به خودش محبّت نداشته باشد ـ اختياري نيست؛ پس نمي‌تواند بارِ ارزشيِ مثبت يا منفي داشته باشد و نمي‌توان هيچ‌كس را به لحاظ خوددوستي‌اش ستايش يا نكوهش كرد.


1. يونس (10)، 7، 8.

2. روم (30)، 7. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 16، ص 163.

در هر حال اصيل‌ترين محبّت در روان انسان عادي همين حبّ ذات است و چون محبّت توجه انسان را به محبوب برمي‌انگيزد، اين نوع خوددوستي ناشي از محبّت نيز توجه انسان را به خودش جلب مي‌كند. متأسفانه انسان به سبب اشتغال و توجه بيش از اندازه به مادّيات آن‌چنان مسخ مي‌شود كه حتي خودش را هم فراموش مي‌كند و به اصطلاح از خود بيگانه مي‌شود و گاهي تا مرز مستي و جنون پيش مي‌رود. قرآن كريم در مواردي به اين مستي و ازخودبيگانگي انسانِ غرق شده در مادّيات اشاراتي دارد؛ مثل اينكه دربارة شخص رباخوار مي‌گويد:

الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ؛(1) آنان‌ كه ربا مي‌خورند برنخيزند، مگر چون برخاستن كسي كه شيطان ديوانه‌اش كرده است.

بعضي از رباخواران در خلوت هم با خودشان حرف مي‌زنند، پيوسته در حال محاسبه و در فكر چك و سفته هستند، به هنگام راه رفتن در خيابان اصلاً متوجه چيزي نيستند و حالت جنون‌آميزي مي‌كنند، چنين كسي كه از خود بيگانه شده، آن‌چنان غرق در ثروت‌طلبي است كه از همه چيز ديگر غافل است و اصلاً نمي‌فهمد چه كار مي‌كند.

در شهوات و تمايلات جنسي نيز گاهي اين حالت پيش مي‌آيد و خداوند دربارة قوم لوط مي‌گويد:

لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ؛(2) به جان تو قسم كه آنها در مستي خود غرق و غافل مي‌شوند.


1. بقره (2)، 275. ر.ك: همان، ج 2، ص 433؛ حسين بن علي الخزاعي النيشابوري، روض الجنان و روح الجنان، ج 4، ص 99.

2. حجر (15)، 72.

در بعضي آيات نيز به اين حالت غفلت و از خودبيگانگي كه به سبب وابستگي شديد به چيزهاي ديگر پيدا مي‌شود، واژة لهو اطلاق شده است:

ـ أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ؛(1) زياده‌خواهي شما را به خود مشغول داشت تا آنجا كه گورستان را زيارت كرديد.

ـ ذَرْهُمْ يَأْكُلُواْ وَيَتَمَتَّعُواْ وَيُلْهِهِمُ الأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ؛(2) بگذارشان بخورند و كام جويند و آرزو مشغولشان بدارد كه به زودي مي‌فهمند [= بدي كار و سرانجام كارهاي زشت خود را درك مي‌كنند].

مي‌توان گفت علّت اينكه بسياري از افعال به عنوان «لهو» تحريم شده، همين است كه انسان را از خود غافل و بيخود مي‌كند؛ زيرا منشأ صدور هر كار صحيحي در انسان، توجه به خويشتن است؛ توجه به اينكه چه كسي است، در كجا هست، چه كاري برايش مصلحت دارد و چه كاري مصلحت ندارد، چه كاري را بايد انجام دهد و چه كاري را نبايد انجام دهد.

صرفاً در صورت توجه است كه انسان مي‌تواند راه درست را انتخاب كند. اما وقتي عوامل خارجي آن‌چنان بر وي مسلّط شدند و مقهورش كردند كه اصلاً غافل شد و ديگر توجهي به خودش نداشت، قدرت گزينش از او گرفته خواهد شد و به اصطلاحِ قرآن گرفتار حالت لهو مي‌شود؛ حالتي كه گاه حرام است و گاه نكوهيده.

آيات نامبرده اين حقيقت را كه توجه به خويش به لحاظ حبّ ذات و خوددوستي ريشة فطري دارد تأييد كرده است. نيز همين مطلب از آية ديگري برمي‌آيد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ؛(3)


1. تكاثر (102)، 1، 2.

2. حجر (15)، 3.

3. مائده (5)، 105. ر.ك: ملافتح‌الله كاشاني، منهج الصادقين، ج 3، ص 326.

اي كساني‌ كه ايمان آورده‌ايد بر شما باد [توجه به] خودتان، آن كس كه گمراه شود به شما زياني نرساند، هرگاه شما هدايت يابيد.

اين آيه مي‌گويد كه انسان بايد به خودش بپردازد و به فكر منافع و مصالح واقعي خويش باشد؛ ولي اين آنگاه ميسور است كه انسان به خويش توجه داشته باشد و در صورت غفلت، تشخيص اينكه چه كاري براي انسان مفيد است و چه كاري زيانبار، دشوار است. بنابراين، توجه به خويش ريشة اصلي همة كارهاي خير و مفيد است؛ چنان‌كه غفلت از خويش و ازخودبيگانگي، آيندة انسان را تباه مي‌كند. خداوند مي‌فرمايد:

وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ؛(1) و همانند آن كسان مباشيد كه خدا را از ياد بردند، پس خدا نيز آنان را از ياد خودشان برد.

بر پاية اين آيه خودفراموشي و ازخودبيگانگي كيفر غفلت از خداست. غفلت از خدا گناه است و خداوند به كيفر اين گناه، انسان را از خويش غافل مي‌سازد و از ياد خود مي‌برد.

آثار توجه به نفس

توجه به خود مراتبي و هر مرتبه آثار ويژه‌اي دارد؛ آثاري كه بر اساس تنوع استعدادها و مراتب معرفت و ايمان انسان‌ها گوناگون خواهد بود. توجه به نفس، منشأ تقويت علم حضوري در انسان خواهد شد. البته هر كسي به خودش علم حضوري دارد؛ ولي از آنجا كه علم حضوري به نفس، عين نفس است و به اصطلاح در اينجا علم و عالم و معلوم متّحدند، هر قدر نفس انسان كامل‌تر و تجردّش بيشتر باشد، علم حضوري او به خودش كامل‌تر، روشن‌تر و عميق‌تر خواهد بود. انسان وقتي درك حضوريش بالا رفت و


1. حشر (59)، 19.

حقيقت وجود خويش را يافت، در مي‌يابد كه موجودي كاملاً وابسته به خداي متعال است و هر اندازه كه وابستگي‌اش را به خدا بيشتر درك كند، خدا را بهتر خواهد شناخت. يكي از معاني روايت «من عرف نفسه فقد عرف ربه» احتمالاً همين است.

توجه به نفس، منشأ تقويت علم حضوري به نفس و حركتي تكاملي است كه از درون نفس مي‌جوشد و منشأ معرفت حضوري خداوند و درك شهودي توحيد خواهد شد. خداشناسيِ حضوري و توحيد شهودي از مهم‌ترين نتايج توجه به نفس خواهد بود؛ چراكه از بُعد اخلاقي و معنوي و تكامل انساني بسيار مهم است و كمتر كسي به آن دست مي‌يابد.

به ملازمه ميان خودشناسي و خداشناسي ـ كه از روايت مذكور برمي‌آيد ـ به گونة ديگري در يكي از آيات قرآن تأكيد شده است:

وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ؛(1)و مباشيد همچون كساني كه خدا را از ياد بردند، پس ما آنان را از ياد خودشان برديم، آنان همان تبهكاران‌اند.

اين آيه گوياي اين حقيقت است كه غفلت از خدا، سبب خود فراموشي و تباهي آيندة انسان مي‌شود، به‌ويژه كه در آية قبل از آن آمده است:

وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ؛(2) انسان بايد بينديشد كه چه براي فردايش پيش فرستاده است.

پس در حالي‌كه روايت مذكور خداشناسي را از لوازم خودشناسي به شمار آورده است، آية پيش گفته نيز خودفراموشي را از لوازم غفلت از خدا برشمرده و نتيجة هر دو بيان عبارت است از وجود يك رابطة ويژة واقعي و تكويني ميان نفس انسان كه مخلوق


1. حشر (59)، 19.

2. حشر (59)، 18.

و معلول و وابسته است و خدا كه خالق و علّت و مستقل و غير وابسته است و اين رابطة تكويني ميان دو موجود، يعني انسان و خدا، منشأ رابطه ويژه‌اي است ميان شناخت اين دو موجود كه به لحاظ وابستگي شديد و عميق انسان به خدا، شناخت كامل او جدا از شناخت خدا ـ كه سرچشمة هستي اوست ـ صورت نخواهد گرفت.

پيدايش حقيقت‌جويي در انسان

ديگر اثر توجه به نفس، جست‌وجو و تحصيل يك سلسله از علوم حصولي و كسب معرفت‌هاي ذهني خاص است؛ علومي كه در حركت تكاملي‌اش نقش مثبت دارند. توجه به نفس سبب مي‌شود كه انسان دربارة خويش بينديشد و در نتيجه، نفس انساني را بشناسد كه چگونه موجودي است، از كجا آمده و در دنيا چه موقعيّتي دارد و به كدام سو در حركت است (مِنْ اَيْنَ، في اَيْنَ، اِلي اَيْنَ).

از سوي ديگر، انسان با پي بردن به زوايا و پيچيدگي‌هاي نفس، آن را آيتي از آيات الهي و مظهر بسياري از صفات الهي مي‌شمرد و با چنين برداشتي از نفس، ميدان تازه‌اي از فكر براي او آشكار مي‌شود كه به علم و معرفت حصولي دربارة خدا و اسما و صفات او خواهد انجاميد؛ يعني در واقع، علم به نفس با توجه به ويژگي وابستگي نفس، سكّويي مي‌شود براي صعود به قلل خداشناسي. بر اين اساس، رابطة عميقي كه بين انسان كه مخلوق و وابسته است با خدا كه خالق، مربّي و تكيه‌گاه اوست، برايش كشف مي‌شود و از طريق اين شناخت حصولي نيز به نوع ديگري از خداشناسي، يعني خداشناسي حصولي دست مي‌يابد. گويا آياتي از قرآن ناظر به همين معرفت و خداشناسي حصولي است؛ مانند:

وَفِي الأَرْضِ آيَاتٌ لِّلْمُوقِنِينَ * وَفِي أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ؛(1) و در زمين


1. ذاريات (51)، 21، 22. ر.ك: ملافتح‌الله كاشاني، منهج الصادقين، ج 9، ص 37.

نشانه‌هايي [از خدا] هست براي اهل يقين و در جان‌هاتان [نيز آيات و نشانه‌هاي خدا هست] آيا نمي‌بينيد.

و يا مثل آيه:

سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ؛(1) به زودي نشانه خود را در آفاق [و پيرامون جهان] و در جان‌هاشان به آنان مي‌نمايانيم تا برايشان آشكار شود كه او حق است.

اگر انسان نفس خويش را به مثابة آيت و نشانة الهي مورد مطالعه قرار دهد، در تحصيل معرفت‌هاي ارزشمند ديگر مؤثر خواهد بود.

سومين اثر و منفعت توجه به نفس اين است كه انسان را به فكر منافع و مصالح خويش مي‌اندازد. انسان بر اساس خوددوستي به خويش توجه پيدا مي‌كند و از آنجا كه حبّ ذات اساس حدوث و بقاي حبّ‌هاي ديگري مثل حبّ بقا، حبّ كمال، حبّ علم، و حبّ قدرت است، توجه به نفس سبب مي‌شود كه اين ابعاد نفساني نيز مورد توجه قرار گيرند و درصدد برمي‌آيد تا اين ابعاد وجودي مورد محبّت خويش را بشناسد، راه وصول به آنها را تشخيص دهد و سپس در راه تحصيل آنها بكوشد.

قرآن و فطرت حقيقت‌جويي

قرآن بسيار بر يقين و ارزش مثبت انسان‌هاي اهل يقين تكيه كرده است. اهل يقين يعني كساني كه در جست‌وجوي يقين‌اند و به ظنّ و گمان بسنده نمي‌كنند.

خداوند در نخستين آيات سورة بقره مي‌فرمايد:

الم * ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ * ... * والَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا


1. فصّلت (41)، 53. ر.ك: محسن الفيض الكاشاني، الصافي، ج 4، ص 364؛ سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 17، ص 430.

أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ * أُوْلَـئِكَ عَلَى هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛(1) اين كتاب بدون ترديد راهنماي پرهيزکاران است؛ كساني كه... و كساني كه به آنچه بر تو [اي پيامبر اسلام] و آنچه پيش از تو فرو فرستاده شده است ايمان و به جهان آخرت يقين آورند. اينان بر هدايتي از سوي پروردگار خويش [و در صراط مستقيم] هستند و همانان به رستگاري دست يافته‌اند.

در اين آيات، يقين به آخرت، صفتي برجسته شمرده شده كه نشانة هدايت به راه راست و منشأ رستگاري انسان است.

در آية ديگري مي‌خوانيم:

وَفِي الأَرْضِ آيَاتٌ لِّلْمُوقِنِينَ * وَفِي أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ؛(2) و در زمين نشانه‌هايي [آشكار از خدا] هست براي كساني كه در جست‌وجوي يقين‌اند و در درون جانتان نيز. پس مگر نمي‌بينيد؟!

اين آيات نيز گوياي اين حقيقت‌اند كه براي كساني كه جوياي يقين باشند راه باز و زمينة خداشناسي فراهم است. پس هر كس به حقيقت نرسيد، كوتاهي از خود او خواهد بود:

برگ درختان سبز در نظر هوشيار     هر ورقش دفتري است معرفت كردگار

آري راه‌هاي خداشناسي و آيات الهي چه در برون و چه در درون نفس، بي‌شمار است.

پس دومين مرحله از مراحل تكاملي انسان پس از مرحلة يقظه يا بيداري از غفلت و هوشياري اين است كه او عقلش را به درستي به كار گيرد و واقعيت‌ها را چنان كه هستند بشناسد و به حقايق دست يابد.


1. بقره (2)، 1 ـ 5.

2. ذاريات (51)، 20، 21.

چكيده

ـ ارباب سير و سلوك و عرفا، منزل اول از منازل سير و سلوك انسان به سوي كمال را، يقظه به معناي بيداري و هوشياري‌ ـ در مقابل غفلت ـ مي‌دانند.

ـ بسياري ازآيات قرآن كريم، ريشة شقاوت و تباهي انسان و مفاسد و رذايل اخلاقي را غفلت مي‌دانند.

ـ يكي از نخستين كارهايي كه بي‌واسطه از نفس سر‌ مي‌زند، آگاهي و توجه است.

ـ توجه غير اختياري و نيز غفلت غير اختياري مورد مدح و ذمّ اخلاقي قرار نمي‌گيرند.

ـ افعال دروني نفس، همانند انديشيدن، نيز مي‌توانند مورد مدح و ذّم اخلاقي قرار بگيرند.

ـ ارادة انسان هرچند به دليل وجود موانع منشأ انجام كاري هم نشود، خودبه‌خود موضوع حسن و قبح و ارزش‌گذاري اخلاقي است.

ـ در برخي آيات قرآن كريم غفلت از ياد خدا، در برخي ديگر غفلت از آيات خدا، و در برخي آيات، غفلت از آخرت نكوهش شده است.

ـ حبّ ذات چون غير اختياري است، مورد ستايش و نكوهش قرار نمي‌گيرد.

ـ علّت اينكه بسياري از افعال به عنوان «لهو» تحريم شده، همين است كه انسان را از خود غافل و بي‌خود مي‌كنند.

ـ توجه به نفس از يك‌سو منشأ تقويت علم حضوري در نفس انسان و نيز معرفت حضوري و درك شهودي توحيد خواهد شد و از سوي ديگر سبب جست‌وجو و تحصيل يك سلسله از علوم حصولي و كسب معرفت‌هاي ذهني خاص و شناخت و معرفت حصولي به خداوند خواهد گشت.

ـ از ديگر آثار معرفت نفس اين است كه انسان را به فكر منافع و مصالح خويش مي‌اندازد.

ـ قرآن كريم در آيات بسياري يقين به خدا و آخرت را بسيار ستوده و آن را نشانة هدايت و سعادت شمرده است.

پرسش

1. نخستين گام در جهت سير و سلوك و اصلاح نفس كدام است؟ توضيح دهيد.

2. انواع توجه و غفلت نفس را معرفي و ارزش اخلاقي آنها را بيان كنيد.

3. آيا حبّ ذات، اراده، و تفكر قابل مدح و ذمّ اخلاقي‌اند؟‌ چرا؟

4. آثار توجه به نفس را بيان و شرح كنيد.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org