قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس نهم

 

 

از دانشجو انتظار مي‌رود با فراگيري اين درس:

1. بتواند ارتباط روان‌شناسي و اخلاق را تبيين كند؛

2. به ابعاد و ويژگي‌هاي نفس پي ببرد؛

3. با حبّ بقا و شاخه‌هاي آن آشنا شود؛

4. بتواند دربارة‌ انگيزه‌هاي گوناگون نفس و ارتباط آنها توضيح دهد.

 

 

 

 

 

روان‌شناسي و اخلاق

اخلاق مي‌خواهد كيفيّت تدبير و تربيت نفس را به ما بياموزد. اين وظيفه و شأن علم اخلاق است كه در زمينه‌هاي تربيتي ما را راهنمايي كند؛ ولي اداي اين وظيفه و اقدام به اين راهنمايي تربيتي در علم اخلاق وابسته به آن است كه پيش از گام نهادن در محدودة علم اخلاق، روشن شده باشد كه نفس چيست، چه استعدادها و چه مايه‌هايي دارد تا در دانش اخلاق ـ كه علمي ارزشي است ـ بتوان در اين باره بحث كرد كه نفس چه بايد بشود، چه مراحلي از رشد و كمال را بايد بپيمايد، چه ملكاتي را بايد كسب كند و كدام صفت رذيله است و بايد آن را از صفحة نفس زدود، چه كاري خوب است و بايد انجام داد و كدام كار زشت است و ترك آن لازم.

راز اصلي ارتباط روان‌شناسي با علم اخلاق در همين‌ نهفته است و در همين ارتباط است که علم اخلاق يك سلسله اصول موضوعه را پاية كار خود قرار مي‌دهد؛ اصولي كه از روان‌شناسي گرفته مي‌شود و به‌ويژه وابستگي بخش مربوط به «رابطة انسان با خود» به اين اصول بيشتر و ارتباط آن با روان‌شناسي عميق‌تر است.

ابعاد و ويژگي‌هاي نفس

ابتدا لازم است ساختمان نفس را در نظر بگيريم و آن را بررسي كنيم تا معلوم شود نفس چه ابعادي دارد كه مي‌توان چهره‌ها و شئون خود نفس تلقّي كرد، سپس به بررسي

انگيزه‌هايي بپردازيم كه در واقع از ابعاد نامبردة نفس پديد آمده و به منزلة ثمرات پيوند اين ابعاد با يكديگرند.

نفس، هرمي سه بعدي

براي آنكه الگوي ويژه‌اي از نفس داشته باشيم، از روش تشبيه معقول به محسوسْ كمك گرفته، نفس را به هرمي تشبيه مي‌كنيم كه سه سطح جانبي دارد. ممكن است با دقّت بيشتر معلوم شود كه نفس ابعاد بيشتري دارد و در اين صورت شبيه به هرمي است كه ابعاد بيشتري داشته باشد.

حال اگر بپرسيد چرا به هرم تشبيه شده و وجه شبه آن دو چيست؟ در پاسخ مي‌گوييم تشبيه به هرم بدين لحاظ است كه نقطة رأس هرم نمايانگر وحدت مقام نفس باشد كه همة سطوح مفصل و متعدّد به اجمال در آن نقطه به وحدت مي‌رسند؛ چنان‌كه برعكس نيز از نقطة واحد رأس با همين مقام وحدتي كه دارد شئون مختلفي پديد مي‌آيد يا ظاهر و متجلّي مي‌شود. ابعاد سه‌گانه نفس به ترتيب عبار‌ت‌اند از:

1. بُعد آگاهي و شناخت. علم از ابعاد روشن نفس است و مي‌دانيم كه نفس با آنكه بيش از يك حقيقت ندارد و يكي بيشتر نيست، در ذات آن، علم نهفته است و علم، عين وجود نفس مي‌باشد.

2. بُعد قدرت. هر يك از ما در نهاد خود اين معنا را درك مي‌كنيم كه توانايي‌هايي داريم. توانايي يعني آنچه مبدأ فعاليت است و فعاليت صرفاً به كارها و تلاش‌هاي جسماني منحصر نمي‌شود؛ حتي وقتي بدن ما فعاليت نمي‌كند و نمي‌توانيم در خارج روي چيزي اثر بگذاريم، باز هم از قدرت بي‌بهره نيستيم و همان ما را توانمند مي‌سازد و وامي‌دارد تا در نفس و روان خويش به فعاليّت‌هاي دروني و پنهان بپردازيم؛ مثل آنكه چيزي را درك كنيم، تصور كنيم، تصديق كنيم يا تصميمي بگيريم. اراده‌اي كه از نفس

برمي‌خيزد مبدأيي دارد، كه سرچشمة كارها و خاستگاه فعاليّت‌ها و تحرّك نفس و حقيقتي است نهفته در ذات نفس و درون روح.

3. بُعد محبّت. كمترين چيزي كه در اين مرتبه بر آن تأكيد مي‌كنيم «حبّ نفس» است. قطعاً در مرتبة ذات نفس، محبّت به خود و به تعبيري خوددوستي وجود دارد.

البته ما معتقديم كه محبّت موجود در ذات نفس منحصر به خوددوستي يا حبّ ذات نيست؛ بلكه عشق به خدا و پرستش او نيز جزو گرايش‌هاي فطري انسان است كه ريشه در ذات نفس دارد. چنان‌كه در مورد بُعد اول و نخستين چهرة نفس نيز بر اين باوريم كه علم و آگاهي انسان منحصر در علم به نفس نيست؛ بلكه علم به علّت و آفريدگار و به اصطلاح خداشناسي نيز روية ديگري از درك فطري و غير اكتسابي انسان است كه در ذات نفس ـ هرچند به شكل ضعيف ـ وجود دارد و البته تقويت‌پذير است و مي‌تواند تا حدّ يك درك حضوري روشن برسد. چنان‌كه بُعد قدرت در نفس نيز منشأ سير الي الله مي‌شود و از اين رو، مي‌توان گفت قدرت نيز همانند علم و محبّت كه هر يك نسبتي با نفس و نسبتي با خدا مي‌داشتند، نسبتي هم با خدا دارد و منشأ سير الي الله مي‌شود؛ يعني انسان در نفس خود به طور فطري او را مي‌شناسد و دوست مي‌دارد و مي‌تواند به سوي او سير و حركت كند.

بنابراين، علم و قدرت و محبّت در عين اينكه ابعاد نفس انسان‌اند، از همان اول به طور فطري ـ هرچند به شكل ضعيف ـ جهت نامحدودي را نشان مي‌دهند و ارتباطي با خداي متعال دارند.

سه بعدي كه براي نفس نام برديم در مقام بساطت نفس، يعني در نقطة رأس هرم عين نفس است؛ ولي وقتي به مقام تفصيل مي‌آيد چهره‌هايي مختلف و جداگانه از يكديگر تجلّي مي‌‌يابند كه با سه واژة علم، محبّت و قدرت از آنها ياد مي‌كنيم.

با توجه به روح آموزه‌هاي اسلامي و محتواي آيات قرآن كريم، روح انسان حركتي است به سوي اللّه تبارك و تعالي. در اين زمينه به يك آيه اشاره مي‌كنيم كه خداوند در آن مي‌فرمايد:

يَا أَيُّهَا الإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلاَقِيهِ؛(1) اي انسان، محققاً تو به سوي پروردگارت سير و تلاش مي‌كني، پس او را ملاقات خواهي كرد.

وقتي حركت نفس را به سوي هدف آن مي‌سنجيم خواهيم ديد كه از يك‌سو انجذابي است به سوي خدا، يعني در واقع هدف است كه آن را به طرف خود مي‌كشد، خداست كه انسان را به طرف خودش سير مي‌دهد و از سوي ديگر، حركت نفس مانند جاذبة ميان آهن و آهن‌رباست. وقتي به آهن مي‌نگريم، مي‌بينيم به طرف آهن‌ربا سير مي‌كند و هنگامي كه به آهن‌ربا مي‌نگريم، ملاحظه مي‌كنيم آهن را به طرف خود مي‌كشد و جذب مي‌كند.

پيوند هميشگي ابعاد نفس

اتّصال و پيوند بين علم، قدرت و محبّت در نفس انسان تا به آخر و در همة فروع و شاخه‌ها و شعبه‌ها به نحوي وجود دارد؛ هرچند ممكن است كه در هر زمينه‌اي يكي از اين سه بُعد تجلّي بيشتري از دو بُعد ديگر داشته باشد.

انگيزه‌هاي اصلي نفس

در مقام تفصيل، شاخه‌هايي از هرم سه بعديِ نفسْ ظاهر مي‌شود كه با سه بعد نفساني علم، قدرت و محبّت (حبّ نفس) پيوند دروني دارند؛ يعني اين سه بعد در داخل نفس


1. انشقاق (84)، 6. ر.ك: ملافتح‌الله كاشاني، منهج الصادقين، ج 10، ص 191؛ سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 20، ص 360.

با يكديگر ارتباطاتي دارند كه در مقام تفصيل منشأ ايجاد شاخه‌هاي فرعي و تكثير آنها مي‌شوند. اما از جهت سنخيّت مي‌توان گفت در اصل و اساس ريشة آنها حبّ نفس است و آنها از فروع و شاخه‌هاي اين بعد از ابعاد نفساني به شمار مي‌روند و خود مبدأ افعال گوناگون انسان مي‌شوند و او را به رفتارهاي گوناگون وامي‌دارند.

مي‌توان گفت ابتدا چند گرايش در نفس ايجاد مي‌شوند كه در واقع شاخه‌هاي اصلي ظهور فعاليّت‌هاي انسان‌اند و مي‌توان آنها را غرايز اصلي تلقّي كرد. البته منظور از غرايز در اينجا اصطلاحي نيست كه در معناي تمايلات مشترك ميان انسان و حيوان و مربوط به بدن به كار مي‌رود؛ بلكه غرايز را در اينجا در مفهوم عامّ گرايش و تمايل و انگيزه به كار مي‌بريم. سپس ديگر گرايش‌ها و تمايلات انسان ـ كه از نظر كمّي بسيار و از جهت كيفي پيچيده‌اند و منشأ رفتارهاي گوناگونِ التذاذي، مصلحتي، عاطفي، فردي، اجتماعي، مادّي و معنوي انسان‌اند ـ همگي از اين شاخه‌هاي اصلي منشعب مي‌شوند و هر يك از آنها به شكلي به اين ريشه‌ها بازمي‌گردند، به آنها بستگي دارند و از آنها تغذيه مي‌شوند.

به بيان روشن‌تر، منظور ما از غرايز اصلي سه نوع گرايش است كه از نفس سرچشمه مي‌گيرند و همة تلاش‌هاي انسان به مدد اين سه گرايش و با اين سه انگيزه انجام مي‌شود كه خود اين سه شاخة اصلي نيز مظاهر گوناگون خوددوستي‌اند.

يكي از اين سه شاخه «حبّ بقا» است كه منشأ يك سلسله از تلاش‌هاي انسان مي‌باشد. اينكه انسان مي‌خواهد باقي و هميشه زنده باشد، ريشه‌اش همان حبّ ذات و حركت ذاتي نفس است كه در يك مجراي ويژه جلوه مي‌كند.

دومين شاخة اصلي و غريزة اساسي «حبّ كمال» است؛ يعني صرف‌نظر از اينكه انسان مي‌خواهد باقي بماند و عمر طولاني داشته باشد نيز دوست مي‌دارد در اين جريان بقا و گذران عمر روز به روز كامل‌تر شود و مسير حركتش مسير تكاملي باشد. اين كمال مورد علاقه انسان بر دو شعبه تقسيم مي‌شود و در دو شاخة جداگانه از هم روان

خواهد شد كه در عين جدايي و استقلال از يكديگر، در واقع دو شاخه فرعي از حبّ كمال‌اند؛ چون كمالات انسان در دو شاخة اصلي «تكامل علمي» و «تكامل قدرت» شكل مي‌گيرند. بنابراين، «حقيقت‌جويي» و «قدرت‌طلبي» دو ميل‌اند، به منزلة دو شاخه اصلي ميل اساسي‌تر «كمال‌خواهي» انسان.

سومين شاخة اصلي و غريزة اساسي انسان «لذّت‌جويي» و «سعادت‌طلبي» است. انسان افزون بر بقا و كمال، لذت را هم دوست مي‌دارد و مي‌خواهد هميشه شاد باشد و به خوشي زندگي خود را بگذراند.

سه غريزة مذكور در عين آنكه از يك ريشه، يعني حبّ نفس مي‌رويند، هريك به منزلة اصل و تنه‌اي است كه شاخه‌ها و فروع فراوان بر آن مي‌رويد و تحت تأثير عوامل مختلف ديگري منشأ فعاليّت‌هاي گوناگون مي‌شود.

الف. حبّ بقا و شاخه‌هاي آن

«حبّ بقا» كه نخستين غريزه از سه غريزة اصلي انسان است، تحت تأثير عامل ديگري در دو شكل مختلف جلوه مي‌يابد و به دو نوع كاملاً متمايز از فعاليّت‌هاي انساني مي‌انجامد. اين عامل «علم و معرفت» است كه در افراد درجات متفاوتي دارد و داده‌ها و معلومات گوناگوني در ذهن انسان فراهم مي‌آورد كه منشأ اختلاف و تنوّع رفتارهاي ظاهري انسان مي‌شود؛ يعني انسان كه بر اساس علم و ادراك خود به تلاش و فعاليّت دست مي‌زند، اگر چنين تشخيص داد و به اين نتيجه دست يافت كه حقيقت نفس چيزي جز وجود مادّي بدن نيست، زندگي انسان در همين حيات دنيايي خلاصه مي‌شود و پس از مرگ و متلاشي شدن جسم او ديگر هيچ گونه زندگي و هيچ موجوديّتي ندارد، مسلّماً، در اين صورت غريزة حبّ بقا جلوه‌اي خاص مي‌يابد و نمودي متناسب با اين معرفت خواهد داشت؛ يعني به شكل آرزوهاي دراز و علاقة شديد به داشتن عمر طولاني

در اين نشأة مادّي بروز خواهد يافت. چنين انساني علاقه دارد كه در اين دنيا و جهان مادي جاودان باقي بماند؛ كه چنين علاقه‌اي خود بيانگر چنان معرفتي است.

خداوند دربارة چنين افرادي مي‌گويد:

وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَيَاةٍ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَن يُعَمَّرَ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ؛(1) و آنان را [اين گونه] مي‌يابي كه حريص‌ترين مردم بر زندگي [دنيا] هستند و [نيز] از كساني‌كه مشرك‌اند هر يك از آنان دوست مي‌دارد كه كاش هزارسال عمر مي‌كرد و اينكه عمر [دراز] پيدا كند او را از عذاب دور نخواهد ساخت و خداوند به آن [كاري] كه مي‌كنند بيناست.

برعكس، اگر انسان در پيمودن نردبان معرفت به نقطه‌اي بالاتر رسيد و دربارة خود و جهان به شناختي عميق‌تر دست يافت و دريافت كه زندگي دنيا در واقع مرحلة گذرايي است از زندگي انسان و جنبة مقدّماتي دارد، به اين زندگي دل نمي‌بندد؛ بلكه بيشتر به رسيدن به مراحل بالاتر مي‌انديشد و به كارهايي مي‌پردازد كه براي آخرت و آينده‌اش مفيدتر است. در اين صورت نيز همان انگيزة حبّ بقا است كه وي را به اين كارها و عبادت‌ها و مجاهدت‌ها و رياضت‌ها وامي‌دارد و سبب مي‌شود تا در همة موارد معارض پشت به دنيا كند و روي به آخرت آورد.

ب. كمال‌خواهي در جلوه‌هاي مختلف

كمال‌خواهي انسان دو قسم عمده دارد و در دو ميل نيرومند بروز مي‌كند و شكوفا مي‌شود: قدرت‌طلبي و حقيقت‌جويي.


1. بقره (2)، 96. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 1، ص 230.

1. قدرت‌طلبي

قدرت‌طلبي يكي از گرايش‌هاي فطري و ذاتي انسان است و ريشه در نفس و فطرت دارد و هيچ‌گاه او را رها نخواهد كرد و در مقاطع سنّي مختلف به شكل‌هاي گوناگون بر رفتار وي حاكم خواهد بود.

تنوّع در قدرت‌طلبي

اكنون اين سؤال قابل طرح و بررسي است كه چگونه قدرت‌طلبي انسان در شكل‌هاي مختلف بروز مي‌يابد؟

پاسخ اين است كه در تنوّع صور قدرت‌طلبي مي‌توان بر دو عامل تكيه كرد كه يكي در اختلاف مراتب يك قدرت طولي نقش دارد و ديگري در تنوّع و صور گوناگون قدرت‌هايي كه در عرض يكديگرند. دربارة مراتب مختلف يك قدرت طولي مي‌توان گفت كه هر مرتبه‌اي از قدرت كه متعلّق قدرت‌طلبي انسان است، پس از حصول و تحقق در خارجْ سبب مي‌شود كه قدرت‌طلبي انسان اين مرتبه را رها سازد و به مرحلة بعد از آن تعلّق گيرد. بنابراين، هر مرتبه از قدرت كه فعليّت يافت، در طلب مرتبة بعد نقش مثبت دارد. في‌المثل كسي كه اكنون مي‌تواند پهلواني را به خاك بنشاند، پس از اين، درجة بالاتري از قدرت را مي‌طلبد تا با پهلوان نيرومندتري به مبارزه برخيزد.

عامل دوم كه در تنوّع قدرت‌طلبي نقش دارد، مراتب مختلف علم و شناخت انساني است. تعلّق انسان به جلوه‌هاي گوناگون قدرت، به درجات مختلف آگاهي از مظاهر گوناگون قدرت بستگي دارد. شخصيّت‌طلبي و به اصطلاح پرستيژ، استقلال‌خواهي و ميل به حرمت‌نهادن به او، همگي جلوه‌هايي از قدرت‌طلبي انسان شمرده مي‌شوند. همچنين ميل به آزادي، از ميل به قدرت ريشه مي‌گيرد. انسان مايل است آزاد باشد و در مشكلات و مسائلْ خودش تصميم بگيرد و حاكم بر سرنوشت خويش باشد و

در صورتي‌ كه تحت فرمان ديگران باشد و آنان براي او تصميم بگيرند، خود را مغلوب و تحت نفوذ و قدرت ديگران مي‌بيند و از اين وضع رنج خواهد برد.

2. حقيقت‌جويي

دومين جلوة كمال‌خواهي انسان، حقيقت‌جويي، علم‌دوستي و آگاهي‌طلبي است. همان گونه كه دربارة قدرت گفته شد، علم نيز يكي از چهره‌ها و ابعاد نفس است و انسان چون خود را دوست مي‌دارد، اين بُعد و چهرة خود، يعني علم و آگاهي را نيز دوست مي‌دارد. حقيقت‌طلبي در انسان ذاتي است و ريشة فطري دارد و چنان‌كه گفتيم، از انگيزه ريشه‌اي‌تر و اصيل‌ترِ كمال‌خواهي برگرفته مي‌شود.

ج. لذّت‌جويي و سعادت‌خواهي

سومين غريزة اصلي انسان، ميل به كامجويي، رفاه و سعادت‌خواهي است كه گسترة وسيع و فروع بسيار گوناگوني دارد و در كل مي‌توان همة آنها را به سه بخش تقسيم كرد: يك بخش به بدن انساني مربوط مي‌شود، مثل غريزة تغذيه و جنسي؛ بخش دوم ميان روان و بدن قرار دارد و به عبارتي به رابطة روح با بدن مربوط مي‌شود، مثل زيبايي‌دوستي و جمال‌طلبي مادي و معنوي؛ بخش سوم مخصوص روح و روان است، مانند عواطف و احساسات و انفعالات.

نكات تكميلي

1. ارتباط و آميزش انگيزه‌ها

از ويژگي‌هاي نفس اين است كه ‌جلوه‌‌هاي مختلف آن با هم مرتبط‌اند؛ گاهي ممكن است چند انگيزه انسان را به يك كار مشخّص وادار يا به چيزي علاقه‌مند سازند. براي

نمونه، غريزة جنسي غالباً با زيبايي‌طلبي همراه است و اين دو به كمك هم، انسان را در مسيري خاص به حركت وامي‌دارند. همچنين حقيقت‌طلبي در اغلب موارد ـ به‌ويژه وقتي علم وسيله‌اي براي كسب قدرت يا جمع مال و ثروت شود يا به نحوي عامل التذاذ باشد و يا احترام و شخصيّت و عزّت و موقعيّتي را فراهم آورد ـ با انگيزه‌ها و تمايلات ديگري همراه مي‌شود و با قوّت و قدرت بيشتري انسان را به تلاش وامي‌دارد.

2. تأثير انگيزه‌ها در ارزش اخلاقي

انگيزه‌هاي موجود در نفس انسان در ارزش دادن به افعالي كه بر اساس آن انگيزه‌ها به وجود آمده‌اند ـ اعمّ از اينكه ارزش مثبت باشد يا منفي ـ نقش چشمگيري دارند و اين از آن ويژگي‌هاي رفتار انسان است كه به‌خصوص در اخلاق بايد مورد توجه قرار گيرد؛ از اين رو، اختلاف ارزش افعال و رفتار انساني تا حدّ زيادي به اختلاف انگيزة وي در آن كار بستگي دارد. بنابراين، هنگامي كه مي‌خواهيم كاري را از نظر اخلاقي ارزيابي كنيم، لازم است انگيزة اصلي و منشأ و ريشه آن را در نفس انسان پيدا كنيم.

نقش انگيزه در ارزش اخلاقي دادن به كار، به‌ويژه در كارهاي عبادي چشمگيرتر و آشكارتر خواهد بود. كارهاي عبادي اگر به انگيزة كسب مقام و محبوبيّت و آبرو نزد مردم باشد، ارزش و اثر اخلاقي خود را از دست مي‌دهد. ريشه‌يابي انگيزه‌ها در ارزيابي افعال اخلاقي بسيار مهمّ است و در آيات و روايات هم بر اين رابطه فراوان تأكيد شده تا آنجا كه اعمال ميوة نيّت‌ها، و نيّت‌ها ريشه‌هاي اعمال معرفي شده‌اند.

براي تكميل بحث رابطة انگيزه با ارزش اخلاقي، لازم است به اين نكته نيز اشاره كنيم كه صِرف وجود اين خواست‌ها و انگيزه‌ها در كمون نفس انساني نمي‌تواند معيار ارزش اخلاقي باشد و هيچ‌كس را نمي‌توان نكوهش كرد كه مثلاً چرا ميل جنسي داري يا چرا انگيزة قدرت و قدرت‌طلبي در نفس تو وجود دارد و... چنان‌كه هيچ‌كس را

نمي‌توان براي داشتن ميل‌ها و انگيزه‌ها ستود. انگيزه‌ها و تمايلات موجود در نفس انسان، فطري و خدادادي‌اند و چون متعلّق ارزش اخلاقي فعل اختياري انسان است، اين انگيزه‌هاي فطري كه از دايرة اختيار بيرون‌اند، نمي‌توانند متعلّق ارزش اخلاقي باشند، نه ارزش مثبت و نه ارزش منفي. البته از آنجا كه انسان قادر است آنها را تقويت يا تضعيف كند، به آنها جهت دهد، به مقتضاي آنها عمل كند يا عمل نكند و رهايش سازد، از افراط و تفريط بكاهد و به تعديل آنها بپردازد ـ گرچه در اصل وجودماية فطري آنها در نفس هيچ گونه قدرتي در ايجاد يا اعدام آنها ندارد ـ به لحاظ آنچه مقدور اوست داخل در محدودة اختيار وي مي‌شوند و در نتيجه در قلمرو اخلاق و ارزش‌هاي اخلاقي قرار مي‌گيرند و شخص، مورد مدح و ذمّ قرار خواهد گرفت و اگر امر و نهي هم وجود داشته باشد، در همين محدودة اختيار انسان خواهد بود.

3. تزاحم انگيزه‌ها

همة خواست‌هاي انسان يك‌جا براي وي حاصل نمي‌شود؛ به دليل محدوديت خاصي كه از ويژگي‌هاي زندگي مادّي است و انسان ناگزير است در بين اين منابع محدود و غير قابل جمع، يكي را برگزيند.

اكنون اين پرسش مطرح مي‌شود كه انتخاب انسان از ميان خواسته‌هاي مختلف و متعارض بر چه اساسي انجام مي‌گيرد؟ در پاسخ مي‌توان گفت عامل گزينش انسان در نيروي طبيعي خلاصه نمي‌شود؛ بلكه يك عامل انساني‌تر هم وجود دارد كه در بين انگيزه‌هاي متعارض راه گزينش را به روي انسان مي‌گشايد و عامل حركت و تلاش وي خواهد شد و آن عبارت است از شناخت و ارزش‌يابي انگيزه‌ها و تشخيص انگيزه‌اي كه ارزشمندتر، بهتر و باقي‌تر است.

در تبيين عامل شناخت براي گزينش حدّ و حدود كمّي و كيفي انگيزه‌ها و رعايت

اعتدال بايد به اين نكته توجه كنيم كه سير انسان بايد به سوي هدفي مشخّص و ارزنده باشد و ناگزير در اشباع انگيزه‌ها حدود و كميّت و كيفيّت خاصي را رعايت كند، به گونه‌اي كه وي را به آن هدف ارزنده نزديك كند؛ و در همين جاست كه اولاً پاي شناخت به ميان مي‌آيد، زيرا لازم است آن هدف ارزنده و اقتضائاتش را بشناسيم و حدود و كميّت و كيفيّت لازم و مفيد را تشخيص دهيم تا بتوانيم آگاهانه گزينش كنيم؛ ثانياً پاي اخلاق و ارزش‌هاي اخلاقي به ميان مي‌آيد، چون رعايت اين حدود و اندازه‌ها از نظر كمّي يا صفات و خصوصيات از نظر كيفي در اختيار ماست و در صورتي‌ كه رعايت كنيم، كار داراي ارزش مثبت وگرنه داراي ارزش منفي خواهد بود. بنابراين، مي‌توان گفت كه ميان هدف نهايي ارزشمند از يك‌سو و انگيزه‌ها و اهداف پايين‌تر از سوي ديگر نيز نوعي تزاحم و تعارض وجود دارد؛ ولي رسيدن به آن هدف نهايي ارزشمند، تعيين كنندة كميّت و كيفيّت و جهت ارضاي ساير خواست‌ها و تمايلات است.

4. انگيزه‌هاي پنهان

شناخت انگيزه‌ها و عوامل رواني و تأثيري كه در فعاليّت‌هاي انسان دارند، نيازمند دقّت فراوان است. گاهي كسي كاري را انجام مي‌دهد و به گمان خود انگيزة ويژه‌اي را در انجام دادن آن كار مؤثر و دخيل مي‌داند، در صورتي كه در بعضي موارد اگر كمي بيشتر دقّت كند، متوجه خواهد شد در واقع انگيزة ديگري بوده كه وي را به آن كار واداشته است. تفسير اين دوگانگي ـ ميان آنچه انگيزة عمل مي‌شناسيم و آنچه كه انگيزة واقعي آن بوده و تأثير اصلي را داشته ـ اين است كه در پشت پرده و در مراتب عميق‌تر نفس انسان كه كمتر در معرض آگاهي و مورد توجه ما قرار دارند، فعل و انفعالاتي صورت مي‌گيرد و عوامل و انگيزه‌هايي مخفي، بدون آنكه خود متوجه شويم ما را به كاري وامي‌دارد؛ آن‌چنان كه ما را به اشتباه مي‌اندازند تا انگيزة كار خود را به غلط تفسير كنيم.

بزرگان علم اخلاق و تربيت در مواردي از حيله‌هاي نفس خبر مي‌دهند و انسان را هشدار مي‌دهند و از آن برحذر مي‌دارند و اين حيله‌ها چيزي نيست جز همين فعاليّت‌هاي پنهاني نفس كه در اعماق نفس و پوشيده از نظر آگاهانة انسان صورت مي‌پذيرد.

در اينجا شايسته است اين مسئله را بررسي كنيم كه با توجه به اينكه در بسياري از مباحث اخلاق ـ اسلامي و غير اسلامي ـ خودخواهي و خوددوستي ملاك ارزش منفي تلقّي شده و در كتب اخلاق و سخنان بزرگان آمده است كه ريشة همة مفاسد «من» است و براي مبارزه با شرور و فسادها، بر انسان لازم است كه اين وابستگي را در وجود خود ضعيف و نابود سازد و در اين صورت مي‌تواند به ارزش‌هاي والاي اخلاقي برسد؛ چنان‌كه از بعضي روايات نيز برمي‌آيد كه محور فضيلت، مخالفت با خواست‌ها و هواهاي نفساني است. پس به چه دليل ما «حبّ ذات» را در اين طرح، اساس همة فعاليّت‌هاي انساني تلقّي كرديم و گفتيم حبّ ذات خودش اصالتاً بار ارزشي ندارد و از نظر اخلاقي نه خوب است و نه بد؟ در روايتي از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و اله) مي‌پرسند: راه معرفت و خداشناسي چيست؟ آن حضرت در پاسخ مي‌فرمايند: شناختن نفس يا خودشناسي. سپس مي‌پرسند: راه موافقت با حق چيست؟ پاسخ مي‌دهند: مخالفت با نفس. مي‌پرسند راه تحصيل خشنودي خدا چيست؟ مي‌فرمايند ناخشنودي از نفس. مي‌پرسند: راه رسيدن به حق چيست؟ مي‌گويند دور شدن از نفس. مي‌پرسند راه اطاعت حق چيست؟ مي‌گويند: سرپيچي و مخالفت با نفس، و همچنين پرسش‌هاي فراوان ديگر.(1)


1. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 70، ص 72؛ به نقل از: ابن ابي جمهور احسائي، عوالي اللئالي: دخل علي رسول الله رجل اسمه مجاشع فقال: يا رسول ‌الله كيف الطّريق الي معرفة الحق؟ فقال رسول ‌الله(صلی الله علیه و اله) معرفة النفس. فقال: يا رسول‌ الله فكيف الطريق الي موافقة الحق؟ قال: مخالفة النفس. فقال: يا رسول ‌الله فكيف الطريق الي رضا الحق؟ قال: سخط النفس. فقال: يا رسول ‌الله فكيف الطريق الي وصل الحق؟ قال: هجر النفس. فقال: يا رسول‌ الله فكيف الطريق الي طاعة الحق؟ قال: عصيان النفس. فقال: يا رسول ‌الله فكيف الطريق الي ذكر الحق؟ قال: نسيان النفس. فقال: يا رسول ‌الله فكيف الطريق الي قرب الحق؟ قال: النباعة من النفس. فقال: يا رسول ‌الله فكيف الطريق الي انس الحق؟ قال: الوحشة من النّفس. فقال: يا رسول ‌الله فكيف الطريق الي ذلك؟ قال: الاستعانة بالحق علي النفس.

ممكن است گفته شود جملة نخست اين روايت تا حدّي گوياي حقيقتي است كه ما به آن اشاره كرديم؛ يعني معرفت نفس مبدأ خداشناسي است، ولي از ديگر جملات و پرسش‌ها و پاسخ‌هاي روايت تا به آخر برمي‌آيد كه «نفس» نقطة مقابل «الله» و مبدأ همة شرور و كژي‌هاست.

در پاسخ بايد گفت در اين بيان مغالطه‌اي صورت گرفته كه منشأ آن، اشتراك لفظيِ واژه‌هاي حبّ ذات و حبّ نفس است كه در دو مورد و در دو اصطلاح جداگانه به كار مي‌روند. حبّ ذاتي كه ما در اين طرح از ابعاد اساسي نفس دانسته‌ايم، با هواپرستي و خودخواهي كه در روايات، علم اخلاق و مكاتب اخلاقي نكوهش شده است تفاوت بسيار دارد. نيز واژة نفس در كلمات علماي اخلاق، مكاتب اخلاقي، روايات و به‌‌خصوص روايت مزبور، در مفهومي ويژه و اصطلاحي خاص به كار رفته است و در اين طرح كه گاهي حبّ ذات و گاه حبّ نفس را به كار برده‌ايم، در معنا و مفهومي ديگر و متفاوت با مفهوم اخلاقي نامبرده به كار رفته است.

بنابراين، نفس به معنايي كه در علم اخلاق به كار مي‌رود با نفس به معناي روح انسان كه در فلسفه كاربرد دارد فرق مي‌كند و مي‌توان گفت نفس به معناي اخلاقي آن، يكي از اعتبارات روح است و مبدئي شمرده مي‌شود براي گرايش‌هاي نامطلوبي كه انسان را به پستي سوق مي‌دهد.

اساساً حبّ نفس در اصطلاح فلسفي و آن‌چنان كه مورد نظر ماست، عين نفس يا خود و جوهرة وجود انسان است. هيچ موجود ذي‌شعوري نمي‌تواند موجود باشد و به نفس يا به خود محبّت نداشته باشد. بنابراين، فرضِ نيستيِ حبّ ذات و خوددوستي به نفيِ خودِ ذات و نبود نفس مي‌انجامد. چنان‌كه علم به نفس نيز چيزي جز خود نفس نيست و نفس انسان نمي‌تواند وجود داشته باشد و عالم به خودش نباشد؛ يعني خود نفس، حقيقتي جدا از علم به نفس نيست. بديهي است حبّ نفس در اين صورت

ـ مثل علم به نفس ـ از آنجا كه حقيقتي خارجي است، نمي‌تواند ارزشي باشد و نه‌تنها حبّ نفس بلكه هيچ‌يك از جهات فطري كه در نهاد و آفرينش انسان ريشه دارند و از محدودة اختيار خارج‌اند، نمي‌توانند در قلمرو امور ارزشي و اخلاقي قرار گيرند و از نظر اخلاقي خوب يا بد باشند.

برعكس، حبّ نفس و خودخواهي كه در اخلاق نكوهش مي‌شود، امري است اختياري و در محدودة امور ارزشي قرار دارد و در حقيقت بازگشت آن، به ترجيح خواست‌هاي حيواني بر گرايش‌هاي والاي انساني و الهي است و اين امري اختياري و داراي ارزش منفي مي‌باشد.

به گونة كلّي مي‌توان گفت قرآن نيز هر جا امور نفساني را نكوهش مي‌كند، به لحاظ گرايش‌هاي حيواني و شيطاني است كه مبدأ افعال نكوهيده و سقوط‌آور مي‌‌شود، نه به ‌لحاظ اصل وجود روح و مايه‌هاي فطري آن.

آيات و قراين و شواهد قرآني بيانگر اين حقيقت است كه اولاً آدمي ميل دارد براي هميشه در لذّت و خوشي به سر برد؛ ثانياً ارضاي اين ميل چيز نامطلوبي نيست و اگر گفته مي‌شود در دنيا از بعضي لذّت‌ها خودداري كنيد براي آن است كه به لذايذ عميق‌تر و گسترده‌تر و نعمت‌هاي جاودانة جهان آخرت لطمه نزند. بنابراين، بهره‌مندي از نعمت‌هاي الهي در اين دنيا تا آنجا كه معارض و مزاحم با لذت‌هاي جاويدِ آخرتي و سعادت ابدي انسان نباشد، هيچ اشكالي ايجاد نخواهد كرد.

چكيده

ـ ارتباط روان‌شناسي و اخلاق در اين است كه اخلاق، برخي از اصول موضوعة مهم خود را از روان‌شناسي مي‌گيرد.

ـ نفس همانند هرمي سه بُعدي است كه يك بُعد آن آگاهي،‌ بُعد ديگر قدرت، و بُعد سوم محبت است.

ـ تشبيه نفس به هرم براي آن است كه وحدت نفس (رأس هرم) را در عين كثرت (ابعاد هرم) نشان دهد.

ـ محبت موجود در ذات نفس منحصر به خوددوستي يا حبّ ذات ‌نيست؛ بلكه عشق به خدا و پرستش او نيز جزو گرايش‌هاي فطري انسان‌هاست كه ريشه در ذات نفس دارد. علم و قدرت نيز همين گونه‌اند.

ـ پيوند ميان علم، قدرت و محبّت در نفس انسان هميشگي است.

ـ شاخه‌هاي اصلي حبّ ذات عبارت‌اند از: حبّ بقا، حبّ كمال، حبّ نفس.

ـ حبّ بقا تحت تأثير عامل معرفت و علم به صورت‌هاي گوناگون جلوه مي‌كند.

ـ كمال‌خواهي در دو ميل نيرومند بروز مي‌كند و شكوفا مي‌شود: 1. قدرت‌طلبي؛ 2. حقيقت‌جويي.

ـ قدرت‌طلبي به صورت‌هاي گوناگون در انسان جلوه مي‌كند و علت اين امر، يكي مراتب مختلف يك نوع قدرت است، و ديگري تنوع و صور گوناگون قدرت‌هاي در عرض يكديگر.

ـ لذّت‌جويي و سعادت‌خواهي را مي‌توان به طور كلي به سه بخش تقسيم كرد: 1. بخش مربوط به بدن مثل غريزة تغذيه و غريزة جنسي؛ 2. بخش مربوط به روح و روان مثل عواطف و احساسات و انفعالات؛ 3. بخش مشترک بين روح و بدن مثل زيبايي‌دوستي مادي و معنوي.

ـ انگيزه‌هاي گوناگون انسان با هم مرتبط‌اند و بر هم اثر مي‌گذارند.

ـ اختلاف ارزش كارها و رفتار انساني به اختلاف انگيزه بستگي دارد و اين وابستگي در كارهاي اخلاقي و عبادي چشمگيرتر و آشكارتر است.

ـ از آنجا كه انسان و زندگي دنيايي داراي محدوديت‌هاي گوناگون است و همة خواسته‌هاي انسان برآورده شدني نيست، ميان‌ انگيزه‌هاي او تزاحم پيدا مي‌شود.

پرسش

1. تشبيه نفس به هرم سه بعدي و حكمت اين تشبيه را توضيح دهيد.

2. شاخه‌هاي اصلي حبّ ذات را توضيح دهيد.

3. قدرت‌طلبي و حقيقت‌جويي از نمادهاي كدام شاخه از حبّ ذات هستند؟

4. شاخه‌هاي متمايز لذّت‌جويي و سعادت‌خواهي را نام ببريد.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org