قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

 

لذّت و سعادت انسان

 

 

لذت‌طلبى و سعادت‌خواهى

 

 

 

قرآن و لذت‌طلبى

لذت‌طلبى نكوهيده

سنجش و ارزيابى لذتها

تحمل رنجها به اميد لذتها

نمونه‌هاى راحت‌طلبان

ديدگاه قرآن درباره التذاذ

شدّت و ضعف در ارزشهاى منفى

 

 

 

 

 

لذّت‌طلبى و سعادت‌خواهى

يكى ديگر از گرايشهاى فطرى انسان، گرايش به لذّت و خوشگذرانى و راحت طلبى است كه طبعاً، توأم خواهد بود با رنج گريزى، و فرار از درد و ناراحتى.

فطرى بودن اين گرايش بدين معنا است كه ساختمان روح و روان انسان به گونه‌اى آفريده شده است كه قادر نيست از لذّت، متنفّر و گريزان و به جاى آن، رنج و مشقّت و سختى را طالب باشد. يعنى گرايش وى به لذّت و خوشگذرانى و بى‌ميلى‌اش نسبت به درد و رنج و مشقّت، اختيارى او نيست، بلكه بطور تكوينى در او نهاده شده است.

با توجّه به آنچه گفتيم، اصل اين گرايش از آنجا كه غير اختيارى است، خود به خود، داخل در حوزه اخلاق قرار نمى‌گيرد و نمى‌شود كسى را براى آن كه طالب لذّت و خوشگذرانى است و يا براى آن كه از درد و رنج مى‌گريزد ستايش يا نكوهش نمود. بايد توجّه داشت كه سعادت نيز چيزى جداى از لذّت نيست و تفاوت ذاتى و ماهوى با آن ندارد.(1)

حقيقت سعادت و خوشبختى انسان به لذّت دائمى و فراگير و همه جانبه او برمى‌گردد. از اين رو، در اينجا ما لذّت و سعادت را توأم و همراه با هم ذكر مى‌كنيم.

 

قرآن و لذت‌طلبى

قرآن كريم نه تنها وجود گرايش به لذّت را در انسان انكار و يا آن را محكوم نمى‌كند، بلكه، يك سلسله از تعاليم خود را بر اساس اين ميل طبيعى انسان مبتنى مى‌سازد و در روش تربيتى خود از وجود آن بهره مى‌برد.

قرآن هنگامى كه مى‌خواهد انسان را بر پايبندى و عمل به دستورات دين خدا ترغيب و او را در پيمودن راه صحيح زندگى تشويق كند، از وجود اين ميل و تأثيرى كه در اتخاذ روش و رفتار خاصّى دارد بهره فراوان مى‌برد.


1. ر.ك: همين كتاب، ج 1، ص 20 ـ 22.

قرآن به انسان وعده مى‌دهد كه اگر در زندگى راه الهى را بپيمايد، به لذّت و سعادت جاودان مى‌رسد، و او را تهديد مى‌كند كه اگر از اين راه، منحرف شود و از دستورات الهى سرپيچى كند، آينده‌اى تلخ، شقاوت بار و ناگوار در انتظارش خواهد بود، مبتلا به عذابها، رنجها و بدبختى‌ها مى‌شود، و سراسر قرآن پُر است از بشارت و مژده به سعادت و لذّت و يا انذار و تهديد از عذاب و شقاوت.

در همه مواردى كه تعبيرهاى سعادت، فلاح، فوز و امثال آنها در اين كتاب مقدّس به كار رفته؛ معنايش همين است كه چون انسان فطرتاً طالب سعادت، خوشبختى و كاميابى است، بايد به دستورات دينى عمل كند، تا بتواند مطلوب و گمشده خود را باز يابد و به ايده و هدفى كه دنبال مى‌كند برسد و اين بدان معناست كه از ديد قرآن، وجود اين گرايش فطرى در انسان مفروض و مورد تأييد است و قرآن آن را نفى نمى‌كند، محكوم نمى‌كند، بلكه آن را در مسير تربيتى صحيح انسان جهت مى‌دهد.

علاوه بر اين بيانات و تعابير كلّى، قرآن در بعضى آيات از تعبير ويژه «لذّت» استفاده كرده است: در يك آيه درباره بهشتى كه به صالحان وعده داده شده مى‌فرمايد:

«وَفيها ما تَشْتَهيهِ الأَنْفُسُ وَتَلَّذُ الاَْعْيُنُ.»(1)

و در بهشت هر آنچه كه انسانها بخواهيد و چشمها لذّت برند وجود دارد.

در آيه ديگرى آمده است كه:

«مَثَلُ الجَنَّةِ الَّتى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فيها اَنْهارٌ مِنْ ماء غَيْرِ اسِن وَاَنْهارٌ مِنْ لَبَن لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَاَنْهارٌ مِنْ خَمْر لَذَّة لِلشّارِبين.»(2)

بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده شده در آن نهرهايى است از آب گوارا و نهرهايى از شير كه هيچگاه مزه آن دگرگون نشود و جويهايى از شراب براى لذّت بردن كسانى كه مى‌آشامند.

بهشتى كه به شما وعده مى‌دهيم و پاداش كارهاى نيك شماست جايى خواهد بود كه هر چه اشتها داريد، هر چه دوست داريد و هر آنچه كه چشمهاتان از آن لذّت برد در آنجا فراهم و در دسترس است.


1. زخرف/ 71.

2. محمد/ 15.

قرآن درباره كسانى كه شب‌زنده‌دارى و عبادت خدا مى‌كنند و به بيان ويژه خود قرآن:

«تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ.»(1)

(شبها در حالى كه همه در خوابند) پهلوهاشان را از بسترها بردارند (و از خواب برخيزند) خداى خود را با بيم و اميد بخوانند و از آنچه كه روزيشان كرده‌ايم (به ديگران) انفاق كنند.

مى‌فرمايد:

«فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما اُخْفِىَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ اَعْيُن جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ.»(2)

هيچ كس آگاه نيست و خبر ندارد كه خدا چه چشم روشنى برايشان پنهان و (از نظر ديگران) پوشيده داشته است تا پاداشى باشد براى آنچه كه انجام داده‌اند.

آرى به خاطر اهتمام و محبّتى كه به آنان دارد چيزهايى برايشان پنهان داشته است كه هيچ كس نديده و نشنيده و اطّلاعى از آن ندارد و قادر نيست بفهمد كه آن چيست؟

در قرآن تعبير سعادت نيز در دو آيه به كار رفته يكى در آيه:

«يَوْمَ يَأتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ اِلاّ بِاِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقىٌّ وَسَعيدٌ ... وَاَمَّا الَّذين سُعِدُوا فَفِى الجَنَّةِ خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَمواتُ وَالأَرْضُ اِلاّ ماشاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُود.»(3)

روزى بيايد كه هيچ كس جز با اجازه او سخن نگويد در آن روز بعضى شقى و بعضى ديگر سعادتمندند ... آنان كه سعادتمندند در بهشت، تا زمين و آسمان هست، جاودان بمانند مگر آن كه خدا خواهد عطايى ابدى و نامقطوع.

و در مقابل سعادتمندان درباره شقاوتمندان مى‌گويد:

«فَاَمّا الَذينَ شَقُوا فَفِى النّارِ لَهُمْ فيها زَفيرٌ وَشَهيقٌ.»(4)

قرآن با تعابير و بيانات جالب ديگرى نيز به اين تمايل انسان اشاره مى‌كند كه نمونه‌هايى از آنها را نقل مى‌كنيم: درباره اوصاف بهشت و آسايش بهشتيان مى‌گويد:

«اِنَّ الْمُتَّقينَ فى جَنّاتِ وَعُيُون... لا يَمَسُّهُم فيها نَصَبٌ وَما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجينِ.»(5)


1. سجده/ 16.

2. سجده/ 17.

3. هود/ 108 و 105.

4. هود/ 106.

5. حجر/ 48 ـ 45.

پرهيزكاران در باغها و چشمه‌سارها به سر مى‌برند ... در آنجا هيچ رنج و خستگى بدانها نرسد و هيچگاه از آن بيرون نشوند.

و در آيه ديگرى در همين زمينه گويد:

«جَنّاتُ عَدْن يَدْخُلُونَها ... وَقالُوا الْحَمْدُلِلّهِ الَّذى اَذْهَبَ عَنّا الْحَزَنَ اِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ اَلَّذى اَحَلَّنا دارَالْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لايَمُسُّنا فيها نَصَبٌ وَلا يَمَسُّنا فيهالُغُوْبٌ.»(1)

باغهايى براى زندگى جاودان كه داخلش شوند ... و گويند ستايش خداى را شايسته است كه غم و اندوه از (دل) ما بزدود كه پروردگار ما بخشاينده و شكرپذير است كسى كه، ما را فضل و بخشايش خود در خانه‌اى كه در آن اقامت گزينيم (و شايسته زندگى است) جاى داد كه در آن هيچ رنج و خستگى به ما نرسد.

دو آيه فوق به هر دو بُعد ِ اين گرايش انسانى مورد بحث ما، بعد منفى و مثبت آن، اشاره دارند و از نقش تربيتى هر دو بعد و تأثيرى كه بر شكل دهى اعمال و رفتار انسان مى‌توانند داشته باشند براى هدايت، راهنمايى و پرورش انسان و جهت دهى صحيح اين ميل استفاده كرده‌اند.

ما قبلا هم اشاره كرده‌ايم كه اصولا، گرايشهاى فطرى انسان بطور كلّى مزدوج و‌دو رويه هستند. و هر يك از آنها يك جهت اثباتى دارند و يك جهت نفى، و يا يك قطب مثبت دارند و يك قطب منفى. لذّت‌طلبى نيز از اين قاعده كلّى مستثنا نيست و رويه ديگر آن عبارت است از دردگريزى. يعنى همانطور كه انسان فطرتاً و‌ذاتاً به لذّت و خوشگذرانى روى مى‌آورد در مقابلش فرار از رنج و درد و سختى و‌تنفر از آن نيز به صورت تكوينى و غير اختيارى در روان انسان وجود دارد. يعنى نسبت به آن، گرايش منفى دارد چنانكه نسبت به لذّت و خوشگذرانى گرايش مثبت.

بنابراين، اصل اين كه انسان طالب لذّت باشد از نظر قرآن مورد تأييد و بى‌اشكال است چرا كه اين يك ميل فطرى و جبرى است. البته، بديهى است كه قرآن اين ميل را به رسميّت مى‌شناسد؛ ولى هيچگاه آن را يله و رها و افسار گسيخته آزاد نمى‌گذارد؛ بلكه آن را در جهت صحيح خود هدايت مى‌كند و انسان را وعده مى‌دهد به چيزى كه لذّت فوق العاده دارد.

قرآن، با توجّه به اين حقيقت كه در فصول گذشته اين كتاب نيز گفتيم، يعنى تمايلات


1. فاطر/ 35 ـ 33.

فطرى انسان تحت تأثير درجات شناخت و معرفت شكل پيدا مى‌كنند و متبلور مى‌شوند و تحت تأثير كمى و زيادى و سطحى بودن و عميق بودن و كميّت، و كيفيّت علم و شناختى كه داريم اين تمايلات و گرايشات نيز انقباض و انبساط پيدا مى‌كنند و يا اهداف دور و يا نزديكى را نشان مى‌دهند يا نشانه مى‌روند، آرى بر اساس اين حقيقت، قرآن نيز به انسان، كه در طلب و جستجوى زندگى لذّتبخش و خالى از درد و رنج است، مى‌آموزد كه چنين زندگى فقط در آخرت و براى مؤمنين فراهم مى‌شود تا آنها را به سوى اهداف والا و عميق انسانى سوق دهد و از لذّات آنى و هوسهاى مادّى لحظه‌اى رهاشان سازد.

تعبير قرآنى ديگرى را كه به عنوان ختم مقال در ارتباط با اين ميل يادآورى مى‌كنيم تعبير «حيات طيّبه» يعنى «زندگى خوش» است كه قرآن در آيه ديگرى مى‌گويد:

«مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَر اَوْ اُنْثى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً.»(1)

هر آن كس از مرد و زن كه رفتار شايسته كند و مؤمن باشد زندگى خوشى به او مى‌دهيم.

خداوند در اين آيه در حقيقت با طرح حيات طيّب، انسان را تشويق به ايمان و عمل صالح مى‌كند تا شايستگى پيدا كند براى آن كه خداى متعال خارجاً اين حيات طيّب و زندگى خوش و پاكيزه را به وى عطا فرمايد.

كوتاه سخن آن كه بدون ترديد قرآن كريم مردم را دعوت به ايمان و عمل صالح مى‌كند و بشارت به پاداش اخروى مى‌دهد همراه با سعادت و لذّت ابدى. و ما نتيجه مى‌گيريم كه از نظر قرآن، لذّت‌طلبى، به خودى خود، چيز نامطلوبى نيست كه مورد مذمّت و نكوهش قرار گيرد.

 

لذّت‌طلبى نكوهيده

اكنون، كه معلوم شد قرآن وجود اين ميل را بد و نامطلوب نمى‌داند، جاى طرح اين پرسش است كه با وجود اين ديد مثبت قرآنى، چرا گاهى از لذّت طلبى مذمّت و نكوهش شده است؟ و آيا وجود اينگونه نكوهشها و مذمّتها با اين ديدگاه قرآنى چگونه قابل جمع است.

در پاسخ به اين سؤال مى‌گوييم: مذمّتها و نكوهشهايى كه در اين زمينه و در رابطه با اين ميل انجام شده است، به اصل لذّت طلبى مربوط نمى‌شود تا با اين ديدگاه قرآنى در تعارض


1. نحل/ 97.

باشد. بلكه منشأ اين نكوهشها چيزهاى ديگرى خواهد بود كه در اينجا به بعضى از آنها اشاره مى‌كنيم. به عبارت ديگر منشأ اين نكوهشها و سرزنشها اصل لذّت نيست بلكه يك تعداد از عوامل جنبى همراه با آن و عارض بر آن هستند كه منهاى آنها نكوهشى نيز براى لذّت طلبى انسان وجود ندارد و ما به بعضى از اين عوامل جنبى اشاره مى‌كنيم:

الف) يكى از عوامل جنبى و عَرضى عبارت است از غفلت كردن و فراموش نمودن لذّتهاى ارزنده‌تر و مطلوب‌تر، به لحاظ تمركز و غرق شدن در لذايذ آنى و لحظه‌اى زودگذر و توجّه بيش از حدّ به هوسهاى كم ارزش‌تر.

انسان وقتى لذّتى را درك كرد ابتدا توجّهش به طرف آن جلب مى‌شود و در مرحله دوّم و مراحل بعد ميلش به اين كه از آن شىء لذيذ بيشتر استفاده كند به تدريج شدّت مى‌يابد و در نتيجه از لذايذ ديگرى كه هست و مى‌تواند از آنها بهره‌مند شود كم كم محروم مى‌گردد.

به عبارتى ديگر، انسان، داراى ظرفيّتى محدود است و طورى آفريده نشده كه در اين عالم همه لذّتها را بتواند يكجا استيفا كند و از همه آنچه كه قابليّت لذّت‌برى دارند بتواند بهره‌مند شود. بنابر اين، او ناگزير است كه از ميان آنها مقدارى را كه لذّت‌برى از آنها برايش ممكن و ميسور است انتخاب كند.

اكنون كه پاى گزينش و انتخاب به ميان آمد، طبيعى است كه عقل و منطق اقتضا مى‌كند، از ميان همه انواع لذّتها با كميّتها، كيفيّتها و شدّتهاى مختلف، بهترين، شديدترين و عميق‌ترين لذّتها را در محدوده گزينش خود قرار دهد؛ ولى، او گاهى در اين انتخاب دچار اشتباه و لغزش مى‌شود و معيارهاى درست عقلانى را در گزينش خود رعايت نمى‌كند؛ بلكه بر اساس معيارهاى غير عقلانى، غير منطقى و‌نادرست و يا حتى بدون توجّه به هيچ معيارى و به خاطر انس با لذّتهاى احساسى مادّى به گزينش برخى از لذّتها مى‌پردازد كه اينگونه ترجيح ممكن است وى را از رسيدن به لذّت عميقتر و والاتر باز دارد. از اين رو منشأ ارزش منفى خواهد شد.

ب) دوّمين عامل جنبى كه منشأ نكوهش لذّت مى‌شود عبارت است از رفتن به طرف لذايذ بى‌اهميّت و غرق شدن در هوسهاى پست و كم ارزش به خاطر لذّت گرايى افراطى و تن ندادن به سختى و كار و تلاش. انسان كه فكر مى‌كند مى‌تواند زندگى بدون سختى و زحمت داشته باشد و بر اساس علاقه افراطى كه به لذّت دارد مى‌خواهد از هر چيزى كه موجب رنج و مشقّت مى‌شود فرار كند غرق در لذّتهاى پست و هوسهاى كم اهميّت و به همان ميزان كم ارزش

مى‌شود غافل از اين كه اين زندگى دنيا را خداوند توأم با رنج و سختى و كار و كوشش قرار داده و بدون زحمت و مشقّت نيست. لذّتهايى كه انسان در اين عالم دنبال مى‌كند مقدّماتى دارد كه تحصيل آنها توأم با رنج است و به قول معروف «مى‌بايست رنجى كشيد تا به لذّتى رسيد» و يا به قول شاعر:

نابرده رنج گنج ميسّر نمى‌شود *** مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد

قرآن روى اين مسأله زياد تكيه مى‌كند كه زندگى انسان در دنيا توأم با مشقّت است و ما بايد اين حقيقت، هرچند ناگوار را بفهميم و بپذيريم كه در اين نشأة زندگى بى‌رنج براى هيچ كس ميسّر نمى‌شود. قرآن در يكى از آيات خود با تعبيرى جالب از اين همراهى و آميختگى زندگى با رنج و زحمت اينگونه خبر داده و مى‌گويد:

«لَقَدْ خَلَقْنا الإنْسانَ فى كَبَدْ.»(1)

محقّقا انسان را در رنج و زحمت آفريديم (و زندگى انسان را در كار و مشقّت قرار داديم).

بنابراين، نبايد انسان به دنبال گنج بى‌رنج و زندگى بى‌زحمت باشد؛ ولى مى‌تواند از ميان لذّتهايى كه همه آنها كم و بيش توأم با زحمتها و رنجهايى هستند، و مقدّمات رنج آورى دارند آنها را برگزيند كه بهتر پرارزشتر و مطلوبترند و بايد اين كار را بكند هرچند كه داراى زحمت و رنج بيشترى باشند.

حال اگر كسى به خاطر فرار از كار و تلاش و زحمت و تنبلى و تن‌پرورى و لذّت گرايى افراطى براى آن كه پيوسته بلمد و خود را به درد سر نيندازد اصولا از آن لذايذ والا چشم پوشى كرد و غرق در لذايذ پست و بى‌اهميّتى شد كه نياز به رنج و تلاش زياد ندارد و سهل الوصول‌تر است، اينچنين لذّت گرايى، به خاطر اين مسأله جنبى، مورد مذمّت و نكوهش قرار خواهد گرفت.

ج) كوتاهى در شكوفا نمودن استعداد درك لذّتهاى والاى انسانى و اكتفا كردن به لذّتهاى طبيعى خودجوش نيز عامل جنبى سوّمى است كه منشأ نكوهش لذّت مى‌شود.

انسان از آغاز پيدايش خود، لذّتهاى خودش را نمى‌شناسد و از اوّل، استعداد درك همه لذّتهايى را ـ كه به طور كلّى براى انسان ميسّر است ـ ندارد. او در كودكى ابتدا فقط لذّت خوردن


1. بلد/ 4.

و آشاميدن را درك مى‌كند، پس از آن به تدريج لذّت بازى را نيز مى‌شناسد و هنگامى كه به سنّ بلوغ رسيد، لذّت جنسى را نيز در كنار آنها درك خواهد كرد.

نمونه‌هاى فوق در زمره يك سلسله لذّتهاى انسانى است كه خود به خود و بطور طبيعى براى انسانها حاصل مى‌شود. انسانهاى متعارف و سالم در سنين خاصّى خود به خود لذّتهاى نامبرده را درك مى‌كنند؛ ولى يك سلسله ديگر از لذّتهاست كه انسان، تنها با تلاش و جديّت خود، قادر است استعداد درك آنها را پيدا كند. مانند لذّت انس با خدا و كسب قرب و منزلت در پيشگاه الهى. اينگونه لذّتهاى نوع دوّم نيز در كنار نوع اوّل، لذّتهايى انسانى است بلكه لذّات انسانى همين نوع است، زيرا نوع اوّل در حيوانات هم يافت مى‌شود. ولى، اين تفاوت بارز را با آنها دارند كه همانند آنها خود به خود و به طور طبيعى استعداد درك آنها در انسان شكوفا نمى‌شود. بلكه، عوامل خارجى و تلاشهاى انسانى در شكفتن آنها نقش اساسى دارند.

بنابراين، عقل اقتضا دارد كه انسان طالب كمال، به منظور شكوفا شدن اين استعدادها محيط را آماده كند و خود به تلاش و جديّت بپردازد و غرق در گرداب لذّتهاى طبيعى نوع اوّل و تمايلات و هوسهاى حيوانى نشود. حال اگر انسان در راه تحصيل استعداد درك اين لذّتهاى بلند و والا تلاشى نكند و زحمتى به خود ندهد و تنها دل به لذّتهاى طبيعى و كم ارزش ببندد، اين به نوبه خود يك انتخاب نادرست خواهد بود و منشأ ارزش منفى مى‌شود.

بنابراين، در زمينه لذّت طلبى توجّه به اين سه مطلب عمده لازم است:

اوّلا: اينكه بدانيم زندگى بى رنج ممكن نيست و خود را آماده كنيم براى پذيرفتن رنجهاى اين زندگى كه البته، به دنبالش لذّتهاى ارزشمندى هم وجود دارد و بى‌صبرى و كم طاقتى ما را در لذّتهاى كم ارزش و هواها و هوسها غرق نكند.

ثانياً: لذّتهايى كه براى ما ميسور است، مقايسه كنيم و آن يك را كه مطلوب‌تر و ارزشمندتر هست برگزينيم.

ثالثاً: در راه تحصيل استعداد درك لذّتهاى متعالى و آمادگى بهره بردن از لذّتهاى بلند انسانى و فراهم آوردن محيط رشد آنها تلاش و جديّت داشته باشيم. زيرا انسان وقتى دانست كه چنين لذّتهاى متعالى هم وجود دارد، بايد براى نيل به آنها و بيرون كشيدن خود از منجلاب لذّتهاى حيوانى تلاش كند و در مقام انتخاب و گزينش، آنها را هم به حساب بياورد و مورد غفلت قرار ندهد.

آيات زيادى از قرآن كريم، در اين زمينه، دلالت دارند بر اين كه انسانها به حسب طبعشان طالب لذّتهاى مادّى و دنيوى هستند، در صورتى كه لذّتهاى اخروى بر لذّتهاى دنيايى ترجيح دارند و با توجّه به اين كه لذّتها متزاحم هستند و همه را با هم نمى‌توان استيفا كرد، مى‌بايست لذّتهاى بهتر را انتخاب كنند و اگر نكنند كارى بى‌ارزش بلكه داراى ارزشى منفى را انجام داده‌اند.

اكنون در اين بخش، به تعدادى از اين آيات، براى نمونه اشاره مى‌كنيم:

خداوند در يكى از آيات قرآن مى‌فرمايد:

«بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَالآخِرَةُ خَيْرٌ وَاَبْقى.»(1)

بلكه زندگى دنيا را برمى‌گزينند در صورتى كه زندگى آخرت بهتر و بادوام‌تر است.

در آيه ديگرى مى‌گويد:

«تُريدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَاللّهُ يُريدُ الآخِرَةَ.»(2)

شما امتعه و نعمتهاى دنيا را طلب مى‌كنيد و خداوند آخرت را مى‌خواهد.

و در آيه ديگرى آمده است كه:

«مَنْ كانَ يُريدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُريدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْليها مَذْمُوماً مَدْحُورا وَمَنْ اَرادَ الآخِرَةَ وَسَعى لَها سَعْيَها وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَاُوْلئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً.»(3)

آنان كه طالب دنيا باشند ما در دنيا هر آنچه كه خود بخواهيم و براى آن كس كه خود مى‌خواهيم پيش مى‌فرستيم سپس جهنّم را قرار داده‌ايم تا او را در حالى كه نكوهيده و مردود شده است بسوزاند و آنان كه آخرت را طلب نمودند و كوشش لازم را براى رسيدن به آن مبذول داشتند در حالى كه مؤمن بودند سعيشان ارج نهاده مى‌شود.

به هر حال بر ما لازم است لذّت‌هاى بهتر را بر لذّتهاى كم ارزشتر مقدّم بداريم.

 

سنجش و ارزيابى لذّتها

در بحث گذشته دنيا را با آخرت مقايسه كرده گفتيم: چون انسان طالب زندگى پايدار است، خداى متعال وى را براى دستيابى به اين مطلوب و پيدا كردن اين گمشده، راهنمايى مى‌كند و


1. اعلى/ 16 و 17.

2. انفال/ 67.

3. اسراء/ 18 و 19.

به وى مى‌آموزد كه زندگى آخرت پايدارتر است. اكنون بايد توجه كرد كه در اين مقايسه، بُعد عمق و شدّت و كيفيّت لذّت نيز بايد ملحوظ شود كه بدين لحاظ نيز لذّتها و سعادتهاى اخروى در مقايسه با لذّتهاى سطحى و ناچيز دنيوى بهتر و ارجمندترند.

بنابراين در اين مقايسه و ارزيابى، دو معيار براى ترجيح يك لذّت بر لذّت ديگر وجود دارد كه عبارتند از: كيفيّت و دوام. و بر اساس آيه شريفه كه مى‌گويد:

«وَالاخِرَةُ خَيْرٌ وَابْقى.»و جهان ديگر بهتر و پايدارتر است.

بر اساس هر دو معيار نامبرده، لذّات انسان در زندگى اخروى‌اش رجحان و مزيّت دارد.

انسان فطرتاً لذّت يكساله را بر لذّت يك ساعته ترجيح مى‌دهد. حال اگر فرض كنيم دو لذّت از نظر زمان مساوى باشند ولى از نظر كيفيّت و شدّت و ضعف متفاوت، و يا يكى توأم با درد و رنج باشد و ديگرى خالص و بى‌شائبه، طبعاً، انسان لذّت شديدتر و قوى‌تر را بر لذّت ضعيفتر و سطحى‌تر و لذّت خالص و بى درد و رنج را بر لذّت آميخته با آن، ترجيح مى‌دهد.

به نظر مى‌رسد واژه «خير» در اينگونه آيات اشاره به همين شدّت بيشتر و كيفيّت بالاتر و خلوص آن از آلام و رنجهاست. بنابراين، آيه فوق و آيات مشابه آن با همه ايجاز و كوتاهى به همه معيارهاى گزينش و ترجيح، اشاره كرده‌اند.

 

تحمّل رنجها به اميد لذّتها

نكته جالب توجّه ديگر اين است كه انسان براى رسيدن به لذّات ارزشمند اخروى، بايد سختيها را تحمّل كند، چنانكه در زندگى عادى و روزمرّه‌اش نيز اين كار را انجام مى‌دهد.

زحمتهايى كه كارگران و كشاورزان در زندگى روزانه خود تحمّل مى‌كنند به خاطر اين است كه راحتى و رفاه خود و خانواده‌شان را در آينده با كار و تلاش فعلى تأمين كنند وگرنه هيچگاه حاضر نيستند تن به رنج و زحمت بدهند و بار سنگين كار و كوش را بر خود هموار سازند.

بنابر اين، تحمّل رنج و زحمت به خاطر رسيدن به لذّت بيشتر و بهتر، عميق‌تر و پايدارتر امرى است كه به طور فطرى و ارتكازى در بين همه انسانها در حوزه محدود لذّتهاى مادّى و معنوى رواج و عموميّت دارد. اما با كمال تأسّف، وقتى نوبت مى‌رسد به مسايل اخروى و لذّتهاى معنوى، غالباً، سستى مى‌كنند و حاضر نيستند براى رسيدن به لذّات اخروى رنجهاى اين جهانى را تحمل كنند.

اكنون، ممكن است پرسيده شود: با اين كه انسان فطرتاً لذّتهاى بهتر و پايدارتر را بر لذّتهاى پست‌تر و كوتاه‌تر ترجيح مى‌دهد و وضع زندگى نوعى انسان در دنيا اين حقيقت را به روشنى نشان مى‌دهد، پس چگونه است كه بسيارى از مردم در ارتباط با زندگى و لذّات اخروى، اين قاعده را رعايت نمى‌كنند و زندگى زودگذر و لذّات كوتاه دنيوى را بر زندگى ابدى و لذّات دايمى آخرت ترجيح مى‌دهند.

در پاسخ به اين پرسش بايد بگوييم: منشأ اصلى و عامل روانى اينگونه ترجيحها و گزينشهاى نادرست و نامعقول، ضعف معرفت و به دنبال آن، ضعف ايمان است.

اگر كسى واقعاً باور كرد كه زندگى دنيا با زندگى آخرت قابل مقايسه نيست، لذّات و آلام انسان در دنيا سطحى‌تر، و ادراكش در اين جهان نسبت به ادراكى كه در آخرت دارد ضعيفتر، و آثار حيات در دنيا نسبت به آثار حيات آخرت ناچيزتر است؛ و اگر باورش شد كه دنيا محدود و متناهى است و آخرت نامحدود و نامتناهى، و زندگى دنيايى انسان نسبت به زندگى اُخروى او از يك چشم به هم زدن نسبت به يك عمر هزار ساله هم كمتر است و باور نمود كه تحمّل بعضى از زحمتها و مشقّتها و ناكاميها در اين جهان، سعادت و لذّت ابدى را به دنبال دارد، براى چنين شخصى، تحمّل اين رنجها سهل، و كناره گيرى از اين لذّتها قابل تحمل و حتى شيرين خواهد بود.

ولى، بسيارى از انسانها به خاطر ضعف ايمان و كمبود معرفت و شناخت، توجّهشان به همين لذّتهاى پس مادّى معطوف و در مسائل مربوط به زندگى دنيا متمركز مى‌شود و در نتيجه، دست به انجام كارهايى مى‌زنند كه عذاب آخرت را به دنبال خواهد داشت.

اگر از شخص گناهكار بپرسيد كه چرا مرتكب گناه مى‌شود؟ پاسخ مى‌دهد كه اين عمل لذّت بخش است و به خاطر لذّتش مرتكب آن مى‌شود.

اما اگر سؤال كنيد كه مگر ترك اين گناه لذّت اخروى ندارد؟ و مگر آن لذّت اخروى بالاتر و والاتر و شديدتر و عميق‌تر و بادوام‌تر از اين لذّت گذرا و ضعيف نيست؟

پس چرا او اين لذّت گذرا و ضعيف را بر آن لذّت ابدى و عميق ترجيح مى‌دهد؟ او به اين پرسش، پاسخ قانع كننده و عقل پسندى نمى‌تواند بدهد و حتى ممكن است خودش را محكوم كند؛ ولى، عملا همان كار را انجام خواهد داد و ملتزم به لوازم اين حقيقت نمى‌شود. سرّ مطلب اين است كه شخص عاصى گرچه معترف باشد و خود را محكوم هم بكند و گرچه آخرت و

لذّتهاى اخروى را هم انكار نكند، اما به نادرستى رفتارش مسلّماً ايمان او به آخرت ضعيف، و شناخت و معرفتش درباره آن ناقص است و علّت اصلى ارتكاب گناه او در همين جاست.

بنابراين، ريشه اصلى اين تضادّ گفتار و رفتار در همان ضعف ايمان و نقص شناخت خواهد بود. او از آنجا كه ايمانى هرچند ضعيف دارد و از اصل ايمان برخوردار است خود را محكوم مى‌كند و از آنجا كه ايمانش ضعيف و شناختش كم سو است، از لذّتهاى زودگذر چشم‌پوشى نمى‌كند. اگر ايمان او قوى باشد و از شناخت و معرفت آنچنان بالايى برخوردار باشد كه گويا عذاب آخرت را مى‌بيند، در اين صورت تحمّل سختيها و گذشتن از لذّتهاى گناهان برايش آسان خواهد شد.

حاصل آن كه توجّه به لذّتهاى والاتر و بهتر و بادوامتر، انگيزه‌اى نيرومند است كه مى‌تواند انسان را به تحمّل رنجهاى كوچكتر و گذشتن از لذّتهاى پست‌تر و كمتر وادار سازد و لذّتهاى اخروى نيز از اين قاعده خارج نيستند. افراد با ايمان و معتقد براى رسيدن به لذايذ معنوى و اخروى، بسيارى از رنجها و آلام را تحمّل و از بسيارى از لذايذ پست مادّى و دنيوى در مى‌گذرند. بطورى كه بسيارى از آنان تا سر حدّ شهادت و جانبازى و چشيدن تلخى مرگ و گذشتن از كلّ دنيا و مافيها به پيش مى‌روند. بنابراين، لذّت گرايى كه آدمى را به منجلاب گناه و معصيت و دنيا پرستى مى‌كشاند، اگر در واقع به درستى هدايت شود و تحت تأثير شناخت كافى و عميق از انسان و هستى جهت صحيح خود را بيابد و اهداف و لذّتهاى نهايى و پر ارج و منزلت را نشانه رود، مؤثّرترين و مفيدترين نقش تربيت انسانى را ايفا خواهد كرد. نقشى كه با نقش نخستين آن كاملا متضادّ خواهد بود.

 

نمونه‌هاى راحت‌طلبان

تأثير راحت طلبى بر زندگى انسان زمينه بسيار وسيعى دارد و تنها بخش محدودى از كارها و زندگى انسان را شامل نمى‌شود؛ بلكه، در تمام جريانات زندگى انسان نمود دارد:

بسيارى از بدبختيها، انحرافات، ذلّتهايى كه در طول تاريخ، افراد يا جوامع مختلف بدان‌ها مبتلا گشته‌اند ريشه در تنبلى و راحت طلبى و فرار از رنج و زحمت داشته است.

در قرآن كريم بويژه روى دو طايفه از انسانها تكيه شده است كه به لحاظ لذّت طلبى و راحت‌طلبى بيش از حدّ تن به انجام كارهاى سخت و رنج آور، اما مفيد و سرنوشت‌ساز

نمى‌دادند و به سرنوشت شوم و ذلّت بار آنان اشاره شده است. تا ديگران در طول تاريخ، از زندگى نكبت‌بار آنان، كه معلول تنبلى و تن پرورى و راحت طلبى ايشان بود، عبرت گيرند.

آنان به مقتضاى حكم عقل، كه خدا به ايشان داده بود، مى‌بايست پر تحمّل و سخت كوش باشند، تا در دنيا به عزّت و سربلندى و در آخرت به رستگارى و سعادت ابدى برسند، ولى به خاطر تن پرورى و راحت طلبى، خوارى و خزلان دنيا و آخرت را براى خود خريدند و زبانزد خاص و عام شدند و به عنوان الگو و نمونه انسانهاى راحت طلب در قرآن مجيد مطرح گرديدند.

 

بنى‌اسراييل

يكى از دو طايفه نامبرده، بنى‌اسراييل هستند. قرآن كريم، مكرّر درباره ايشان گفتگو كرده ابعاد زندگى، بينشها و منشهاى آنان را يادآورى مى‌كند، تا مؤمنين و نسلهاى بعد، از تاريخ زندگى آنان پند گيرند و در چاله‌هايى كه آنان افتادند نيفتند.

در يكجا مى‌گويد: موسى، پس از خلاصى بنى اسراييل از چنگ فراعنه، به آنان فرمان داد به شهرى (و به تعبير قرآن، زمين مقدّسى كه خدا برايشان نوشته بود) وارد شوند، با مشركان و دشمنان خدا بجنگند، آنجا را مسكن و مأواى خود كنند و سيادت و آقايى داشته باشند.

آنان در پاسخ موسى گفتند: ما حوصله درگيرى با ايشان را نداريم و تا در شهر هستند هرگز وارد آن نمى‌شويم و هنگامى وارد شهر خواهيم شد كه آنان خارج شده باشند. سپس مجدّداً تأكيد كردند كه اى موسى ما هرگز وارد اين شهر نمى‌شويم تو با خداى خود برويد با آنان بجنگيد و بيرونشان كنيد كه ما در اينجا نشسته‌ايم، وقتى شكست خوردند و بيرون رفتند، ما وارد خواهيم شد.(1)


1. در اينجا آيات مربوط به مطالب فوق را نقل مى‌كنيم، آنجا كه مى‌گويد:

«وَ اِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْم اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ اَذْ جَعَلَ فيكُمْ اَنْبِياءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً وَ اتاكُمْ ما لَم يُؤتِ اَحَداً مِنَ الْعالَمين. يا قَوْمِ ادْخُلُوا الأرْضَ الْمُقَدَّسَةَ اَلَّتى كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى اَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرين. قالُوا يا مُوسى اِنَّ فيها قَوْماً جَبّارينَ وَ اِنّا لَنْ نَدْخُلَها حَتى يَخْرُجُوا فيها فَاِنْ يَخْرُجُوا مِنْها فِاِنّا داخِلُون. قالَ رَجُلانِ مَن الَّذينَ يَخافُونَ اَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْها ادْخُلُوا عَلَيْهُم الْبابَ فَاِذْا دَخَلْتُمُوهُ فَاِنَّكُمْ غالِبُونَ وَ عَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُوا اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنين. قالُوا يا مُوسى اِنّا لَنْ نَدْخُلَها اَبَداً مادامُوا فيها فَاذْهَبْ اَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا اِنّا ههُنا قاعِدُونَ. قالَ رَبِّ اِنّى لا اَمْلِكُ اِلّا نَفْسى وَ اَخى فَاقْرِقْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَومُ الْفاسِقين. قالَ فَاِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ اَرْبَعينَ سَنَةً يَتيهُونَ فى الأرْضَ فَلا تَأْسَ عَلىَ الْقَوْمِ الْفاسِقين.» (مائده/ 20 تا 26)

البته، اين براى ما روشن نيست كه بنى‌اسراييل از اين جمله كه به موسى مى‌گفتند: تو با خداى خود به جنگ آنان برو چه منظورى و چه تصوّرى داشتند، ولى در هر حال، اين خوى راحت‌طلبى آنها بود كه به اين گفتار نا معقول وادارشان مى‌كرد و با اين كه مى‌دانستند مبارزه با دشمن، عزّت و عظمت، و لذّت سيادت و حريّت را به دنبال مى‌آورد راحت‌طلبى و تن آسايى توأم با ذلّت و نكبت را ترجيح مى‌دادند. آرى اين يكى از مظاهر زشت راحت طلبى است كه در يك امّت ظهور پيدا مى‌كند و آنان را از بسيارى از سعادتها محروم مى‌سازد.

قرآن در آيه ديگر لذّت طلبى زبونانه بنى اسراييل را بر ملا نموده و به اين دليل آنان را به سختى نكوهش كرده مى‌گويد:

«وَاِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعام واحِد فَادْعُ لَنا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنا مِمّا تُنْبِتُ الأرْضُ مِنْ بَقْلِها وقِثّائِـها وَعَدَسِها وَبَصَلِها قالَ اَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذى هُوَ اَدْنى بِالَّذى هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَاِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَباؤا بِغَضَب مِنَ اللّهِ ذلِكَ بِاَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِاياتِ اللّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِييّنَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذالِكَ بِما عَصَوْا وَكانُوا يَعْتَدُونَ.»(1)

اين آيه، روح لذّت‌طلبى توأم با تنبلى بنى‌اسراييل و نتايج ذلّت‌بار آن را بيان مى‌كند كه بعد از نجات از فرعونيان كه همه هستى و جان و مال و ناموسشان را مورد تهديد قرار داده و آنان را به بردگى مى‌كشاندند و در عين حال كه بهترين غذا و منّ و سلوى برايشان آماده بود، از سر تنوّع طلبى درخواست سبزى و پياز كردند و بناى بهانه‌جويى را گذاشتند و سرانجام مستوجب غضب و سخط الهى شدند.

اين داستان براى همه مسلمانان بويژه ملّت مسلمان ايران كه بعد از انقلاب شرايط مشابهى با شرايط آن روز بنى اسراييل داريم حايز اهميّت است و بايد از اين آيه كريمه و وضع خفّت بارى كه بنى‌اسراييل مبتلا شدند عبرت بگيريم و با بهانه‌گيريها زمينه شادى و شماتت دشمنان و غم و اندوه دوستان را فراهم نياوريم.

امروز متأسفانه توقّعات بى‌جا و نيازهاى كاذبى به وجود آمده و هستند كسانى كه بدون آن كه كار قابل ملاحظه انجام دهند و خود را به زحمت بيندازند مى‌خواهند بهترين زندگى‌ها را داشته، از همه چيز برخوردار باشند.


1. بقره/ 61.

اينان يا از راههاى نادرستى به خواسته‌هاشان مى‌رسند و در اين صورت بار تشريفات زندگيشان بر دوش ديگران سنگينى خواهد كرد و يا به شايعه پراكنى و ايجاد بدبينى مى‌پردازند و جامعه و نظام و روحانيّت را مورد تهاجم قرار مى‌دهند و عملا آب به آسياب دشمن مى‌ريزند.

 

منافقين

طايفه دوّم، منافقين هستند كه قرآن روى آنها نيز به عنوان نمونه ديگر راحت طلبان تأكيد دارد. تعبير «منافقين» در سوره‌هاى مختلفى از قرآن و درباره طوايف متعدّدى به كار رفته است:

در بعضى موارد به يهوديانى اطلاق شده كه دو رو بودند: از يك سو به مسلمانان مى‌گفتند: با شما هستيم، و از سوى ديگر و در غياب مسلمانها با مشركين همكارى مى‌كردند و مى‌گفتند با شما هستيم.

در بعضى موارد به گروهى گفته شده كه در ظاهر، اسلام آورده بودند و به مسلمانها مى‌گفتند: ما اسلام آورده‌ايم و تابع پيغمبر شما و دين شما هستيم؛ ولى در باطن ايمان نداشتند.

تعبير منافقين به مؤمنينى هم اطلاق شده كه ايمانشان از قوّت و ثبات كافى برخوردار نبوده بطور كامل تسليم پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نمى‌بودند و دستورات اسلام بويژه آنها را كه سخت بود نمى‌پذيرفتند.

و از جمله زير بار جهاد نمى‌رفتند و براى شركت در جنگ بهانه‌جويى مى‌كردند.

جهاد يك از روشن‌ترين مصاديق امتحان است كه اگر كسى ايمانش قوى و نيرومند باشد به راحتى حاضر است حتى جان خود را فدا كند، ولى در صورتى كه ضعيف باشد دادن مال هم براى او بسيار دشوار و غير قابل تحمّل خواهد بود.

در صدر اسلام آنان كه ايمان قوى و معرفت كامل داشتند مطمئن بودند چيزهاى بهترى در ازاى اين زندگى و متعلّقات آن خواهند داشت و آنانى كه ايمان ضعيف و همراه با مرتبه‌اى از نفاق داشتند در اطاعت از دستورات پيامبر خدا بويژه در مورد جهاد با مال و جان، كوتاهى و بهانه‌جويى مى‌كردند و حتى گاهى نسبت به انجام عبادتهايى مثل نماز كه لذّت مادّى ندارد نيز سستى مىورزيدند.

منافقين در قرآن

قرآن منافقين را به علل مختلفى مذّمت كرده كه مى‌توان گفت: همه آنها نهايتاً به روح لذّت طلبى و راحت طلبى آنان باز مى‌گردد. بخش عظيمى از سوره توبه آنها را به اين دليل كه زير بار جهاد نمى‌رفتند و شانه خالى مى‌كردند مورد نكوهش و سرزنش تندى قرار داده است كه در اينجا به بعضى از آيات اشاره مى‌كنيم:

«يا اَيُهَا الَّذينَ امَنُوا ما لَكُمْ اِذا قيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فى سَبيلِ اللّهِ اَثّا قَلْتُمْ اِلى الأَرْضِ اَرَضيتُمْ بالْحيوةِ الدُّنْيا مِنَ الآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحيوةِ الدُّنْيا فِى الآخِرَةِ اِلاّ قَليلٌ إِلاّ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً اَليماً وَيَسْتَبْدِلْ قَوْمَاً غَيْرَكُمْ وَلا تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَاللّهُ عَلى كُلِّ شَىء قَديرٌ.»(1)

اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، شما را چه مى‌شود كه وقتى مى‌گويند در راه خدا حركت كنيد، سنگين شده و به زمين مى‌چسبيد آيا به جاى زندگى آخرت به زندگى دنيا دل بسته‌ايد؟ پس (بدانيد كه) متاع زندگى دنيا نسبت به آخرت جز چيز كمى نيست، اگر حركت نكنيد خداوند شما را به شدّت عذاب مى‌كند و ديگران را جايگزين شما خواهد كرد و هيچ زيانى به او نمى‌رسانيد كه او بر هر چيز قادر است.

«لَوْ كانَ عَرَضاً قَريباً وَسَفَراً قاصِداً لاَتَّبَعُوكَ وَلكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُقَّةُ وَسَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِاسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ اَنْفُسَهُم وَاللّهُ يَعْلَمُ اِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ.»(2)

هرگاه متاع و منفعت نزديكى و سفر كوتاه (و تفريحى) بود تو را پيروى مى‌نمودند ولى مشقّت و زحمت كشيدن بر آنان سنگين است و به خدا سوگند ياد مى‌كنند كه اگر مى‌توانستيم خارج مى‌شديم و همراه شما مى‌آمديم آنان در واقع خود را به دست هلاكت مى‌سپارند و خدا مى‌داند كه دروغ مى‌گويند.

«اِنَّما يَسْتَئْذِنُكَ الَّذينَ لايُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فى رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ.»(3)

تنها كسانى از تو اجازه تخلّف از جهاد و ماندن در شهر را مى‌گيرند كه ايمانى به خدا


1. توبه/ 38 و 39.

2. توبه/ 42.

3. توبه/ 45.

و روز جزا ندارند و دلهاشان در شكّ و ريب است پس آنان در شك و ريب خود مردّد و متزلزل مى‌مانند.

«وَمُنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لى وَلا تَفْتِنّى اَلا فى الّفِتْنَةِ سَقَطُوا وَاِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحيطَةٌ بِالْكافِرينَ.»(1)

و بعضشان (به تو) گويند ما را رخصت ده و در فتنه ميفكن بدان كه آنان در فتنه افتاده‌اند و محقّقاً جهنّم بر كافران احاطه خواهد داشت.

«فَرِحَ الُْمخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللّهِ وَكَرِهُوا اَنْ يُجاهِدُوا بِاَمْوالِهِمْ وَاَنْفُسِهِمْ فى سَبيلِ اللّهِ وَقالُوا لا تَنْفِرُوا فِى الْحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ اَشَدُّ حَرّاً لَوْ كانُوا يَفْقَهُونَ.»(2)

بازماندگان از جهاد بعد از حركت رسول خدا از نشستن در خانه خشنود شدند و از اين كه با مال و جان خود در راه خدا جهاد كنند كراهت داشتند و گفتند: در گرما به سوى جنگ نرويد. بگو آتش جهنم گرمتر و سوزان‌تر است اگر مى‌فهميدند.

«وَإِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ يا اَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا وَيَسْتَئْذِنُ فَريقٌ مِنْهُمْ النَبىَّ يَقُولُونَ اِنَّ بُيُوتَنا عَوْرَةٌ وَما هِىَ بِعَوْرَة اِنْ يُريدُونَ اِلاّ فِراراً.»(3)

در آن وقت گروهى از منافقان گفتند اى اهل مدينه شما را جاى درنگ نيست (و همگى كشته خواهيد شد) برگرديد و گروهى از آنان از پيامبر اجازه مى‌خواستند كه در شهر بمانند و مى‌گفتند: خانه‌هاى ما در خطر است در حالى كه خانه‌هاشان در خطر نبود و جز فرار قصدى نداشتند.

آيات فوق و آيات فراوان ديگرى با بيانات مختلف به ذكر بهانه‌جويى‌ها و‌خوددارى از شركت در جنگ پرداخته است؛ ولى، در واقع آنچه كه منشأ انحراف و انحطاط ايشان مى‌شد، روح راحت طلبى و دلبستگى‌شان به لذّتهاى آنى و‌زودگذر بود و علاج اين بيمارى تقويت معرفت و ايمانشان بود تا بدانند كه اين لذّتها زودگذر و ناپايدار است و در مقابل آنها لذايذ اخروى بهتر و پايدارتر خواهد بود.

اينان اگر ايمانشان را تقويت و معرفتشان را تكميل مى‌كردند و در اين زمينه فكر محاسبه و


1. توبه/ 49.

2. توبه/ 81.

3. احزاب/ 13.

مقايسه دقيقى انجام مى‌دادند تنبلى، سستى و راحت طلبى را به ضرر خود تشخيص داده خود را به زحمت و تلاش وا مى‌داشتند.

ولى اشكال كار در اينجا است كه چنين اشخاصى حتى زحمت فكر كردن در اين موضوع را هم به خودشان نمى‌دهند و همين كه دلشان مى‌خواهد از اين لذّتها استفاده كنند، توجّهشان معطوف به آنها و بطور كلّى غرق در آنها مى‌شوند و هيچ چيز ديگرى برايشان مطرح نيست.

 

ديدگاه قرآن درباره التذاذ

قرآن كريم اصل التذاذ را بد نمى‌داند، صريحاً در بعضى از آيات آن را تجويز كرده و حتى به نكوهش كسانى پرداخته است كه بيهوده خود يا ديگران را از نعمتهاى الهى محروم مى‌كنند. قرآن در جايى مى‌فرمايد:

«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللّهِ الَّتى اَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَالْطَيِّباتِ مِنَ الْرِزْقِ قُلْ هِىَ لِلَّذينَ امَنُوا فى الْحياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقَيامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الاياتِ لِقَوْم يَعْلَمُونَ.»(1)

بگو چه كسى زينت خدا را كه براى بندگان خود برآورده و روزيهاى پاك و پاكيزه را منع كرده است بگو آنها براى كسانى كه ايمان آورده‌اند در زندگى دنيا، در قيامت بطور خالص خواهد بود. بدين سان آيات را تفصيل مى‌دهيم براى آنان كه مى‌دانند.

كسانى كه ايمان داشته باشند اين لذّتها و زينتها را به طور كامل و بدون آن كه آميخته با رنجها و سختيها باشد در آخرت خواهند داشت.

بنابر اين، استفاده از نعمتها، و لذّت بردن از آنها از ديد قرآن بى اشكال است. آنچه كه در اين رابطه قرآن محكوم كرده عبارت است از ترجيح دادن لذّتهاى آنى و لحظه‌اى و كم ارزش بر لذايذ ابدى ارزشمند.

بنابراين، سخن در جواز بهره‌مندى از لذايذ مادّى نيست، بلكه، در جواز اكتفا به اين لذّتهاى زودگذر و دل بستن به آنهاست، به گونه‌اى كه انسان را از دستيابى به لذايذ ابدى و اخروى باز دارد كه اين در نزد عقلا كارى است نامعقول و نادرست، و عقل و منطق حكم مى‌كند كه به هنگام تزاحم، لذّتهاى ابدى، والا و عميق را بر لذّتهاى زودگذر، پست و سطحى، مقدّم بداريم.


1. اعراف/ 32.

پس اگر در قرآن مجيد و احاديث اسلامى در استفاده از زينتها و طيّبات به محدوديّتهايى برمى‌خوريم، اين به خاطر لذّت بودن، زينت بودن و طيّب و پاك بودن آنها نيست. بلكه حرمت آنها به لحاظ يك عنوان عَرضى است كه در تزاحم آنها با لذايذ ابدى اخروى بر آنها عارض مى‌شود.

عنوان عرضى نام برده، عبارت است از «مانع بودن اين لذايذ پست مادّى از وصول انسان به لذايذ بلند ابدى و اخروى». پس آنچه ممنوع است پرداختن انسان و مشغول شدن او به اين لذّتهاى دنيوى است به شكلى كه از زندگى آخرت و سعادت جاودان خويش غافل شود و از دستيابى به لذايذ ابدى آن باز ماند.

پس بر فرض آن كه ظرفيّت لذّت براى انسان محدود نمى‌بود و امكان اين را مى‌داشت كه از همه لذّتهاى مادّى و معنوى و دنيوى و اخروى با هم بهره‌مند شود، هيچگاه اشكالى در كار انسان به وجود نمى‌آمد.

آيات قرآن، در موارد متعدّد به اين حقيقت اشاراتى دارند و ما بعضى از آنها را در اينجا يادآورى مى‌كنيم:

در يكى از آيات آمده:

«زُيِّنَ لِلْنّاسِ حُبُ الشَّهَواِتِ مِنَ النِّساءِ وَالْبَنينَ وَالْقَناطيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ والْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالاَْنْعامِ والْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحيَواةِ الدُّنْيا وَاللّهُ عِنْدَهُ حُسنَ الْمَئابِ. قُلْ اَءُنَبِّئُكُمْ بِخَيْر مِنْ ذالِكُمْ لِلَّذينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتٌ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَاَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَرِضْوانٌ مِنَ اللّهِ وَاللّهُ بَصيرٌ بِالْعِبادِ.»(1)

براى مردم، تمايل و دوستى خواسته‌هايى نفسانى چون زنان و فرزندان و هميانهاى پر از طلا و نقره و اسبهاى نشان‌دار (و مرغوب) و چارپايان و مزارع، زيبا و دلفريب است. اينها متاع زندگى دنيا(ى فانى) است و در نزد خداى متعال، منزلگاه نيكو و ابدى براى بازگشت انسان وجود دارد. (اى پيامبر به مردم) بگو آيا (مى‌خواهيد) شما را از نعمتهايى بهتر از اينها باخبر سازم؟ (بدانيد كه) براى تقوا پيشگان در نزد پروردگارشان، باغهايى است كه نهرهايى در زير درختان آن جارى است و در آنها جاودان بمانند و همسران پاك و پاكيزه و خشنودى و رضايت پروردگار فراهم گردد و خدا نسبت به بندگان خود بيناست.


1. آل عمران/ 14 و 15.

آرى، مردم به اين خواستنى‌ها و شهوات دلفريب دنيا مثل مال، همسر، فرزند و... علاقه دارند، اما بايد بدانند كه سرانجام نيكو نزد خداست. مردم اينگونه نعمتهاى دنيوى و كالاهاى مادّى را ارج مى‌نهند و آنها را خوب مى‌دانند و خبر ندارند كه بهتر از اينها هم هست و خداوند آنان را آگاه مى‌سازد كه براى پرهيزگاران نعمتهاى بزرگ بهشت و باغهايى كه در آنها نهرها و جويبارهايى روانند در نزد پروردگارشان فراهم است كه از آنها استفاده خواهند كرد.

اگر كسى براى يك لحظه با موادّ مخدّر و يا مسكر سرخوش باشد و از خود بيخود شود، در واقع، لذّتى كوتاه برايش حاصل شده كه به دنبالش يك بدبختى طولانى وجود خواهد داشت. از او موجودى عاطل و باطل و بدبخت و مريض مى‌سازد و به صورت يك انگل بر جامعه تحميل مى‌كند. در اينجا است كه هر عاقلى ـ وقتى آن لذّت زودگذر، با اين بدبختى دير پا را كه به دنبال دارد مقايسه كند با آن آرامش و آسايش و لذّت بادوامى كه با گذشتن از اين لذّت لحظه‌اى برايش فراهم خواهد شد ـ مى‌فهمد كه بايد با نفس خود مبارزه و از آن لذّت آنى صرف نظر كند تا در دام اين بدبختيها و محروميّت از آن همه آرامش و آسايش نيفتد.

در واقع مى‌توان گفت: لذّت هوسهاى نامعقول مادّى و دنيوى نسبت به لذّتهاى ابدى و اخروى همين حال را دارند و مانع دستيابى به لذايذ والاى اخروى مى‌شوند پس به هنگام انتخاب و گزينش، بايد به اين حقيقت، توجّه كامل داشته باشيم تا در دام بدبختيها و عواقب سوء آن گرفتار نشويم.

اگر سراسر اين عمر محدود انسان در دنيا با خوشگذرانى و التذاذ مى‌گذشت و به دنبال آن گرفتار عذاب ابدى مى‌شد، عقل به او فرمان مى‌داد كه از همه اين لذايذ دنيا بگذرد. زيرا، هيچگاه صحيح نيست كه انسان براى يك لذّت و خوشگذرانى محدود، خود را درگير رنجها و ناراحتيها و عذابهاى نامحدود سازد و با توجّه به اين كه همين لذّات لحظه‌اى دنيا نيز توأم با رنج و سختى و مشقّت است، ديگر به طريق اولى حكم عقل بر كناره‌گيرى از آن قرار خواهد گرفت.

در اينجاست كه پاى انتخاب در پيش مى‌آيد و وارد حوزه اخلاق مى‌شويم و لازم است كه با دقّت و ظرافت و در چارچوب ملاكات عقلى و معيارهاى اخلاقى صحيح، به انتخاب و گزينش آن كه شايسته‌تر و بهتر است و ترك آن ديگرى دست نزنيم.

خلاصه كلام و سخن آخر اين كه: راحت طلبى صفتى نكوهيده است؛ زيرا سعادت انسان

در دنيا و آخرت بدون رنج و تلاش فراهم نمى‌شود. شخص راحت طلب مى‌خواهد هميشه خوش باشد و بياسايد در صورتى كه زندگى توأم با رنج و تلاش است و خداوند در يكى از آيات قرآن كه مى‌گويد:«لَقَدْ خَلَقْنا الإنْسانَ فى كَبَدْ» اين حقيقت را تأييد فرموده است.

راحت‌طلبى در اين جهان كه جهان كار و تلاش و كشت و كوشش است، انسان را از سعادت و كمال ابدى باز مى‌دارد و بنابراين، از صفات زشت و ناپسند خواهد بود. البته، وضع انسان در جهان ديگر و زندگى او در بهشت با آنچه كه در اين جهان مى‌گذرد متفاوت خواهد بود. چرا كه، التذاذات و خوشگذرانيهاى انسان در آن جهان، بدون تلاش و رنج و زحمت، براى آنان كه با تقوا بوده‌اند فراهم خواهد شد. و مزاحمتى با لذّت و سعادت بالاترى ندارد.

 

شدّت و ضعف در ارزشهاى منفى

نكته ديگرى كه در اينجا بايد يادآورى شود، اين است كه براساس بينش اسلامى كه زندگى جاويد و حيات ابدى را اصيل و زندگى دنيا را مقدّمه آن معرّفى مى‌كند، اگر چيزى مانع لذّت و موجب عذاب اخروى باشد، ارزش منفى صدر در صد دارد و به هيچ وجه تجويز نمى‌شود؛ زيرا لذّت دنيا به هيچ وجه قابل مقايسه با عذاب آخرت نيست، نه از نظر مدّت كه يكى محدود و ديگرى نامحدود است، و نه از نظر شدّت و ضعف كه لذّات و آلام اخروى قابل مقايسه با لذّات و آلام دنيوى نيستند. بنابراين، چنين لذّت لحظه‌اى دنيوى كه مانع لذّات ابدى و موجب عذاب اخروى است از نظر شرع مقدّس تحريم شده و ترك آن واجب است.

ولى بعضى ديگر از لذايذ دنيوى، تنها تأثيرشان در اين است كه انسان را از لذايذ بيشتر آخرت محروم مى‌كند ولى موجب عذاب نمى‌شود. انسان با وجود اين لذّتها نيز وارد بهشت و واصل به دار سعادت مى‌شود ولى به خاطر اين‌گونه لذّتها از مراتب عالى آن محروم خواهد بود. در اينجا عقل حكم مى‌كند كه چنين لذّتى مرجوح است و در شرع مطهّر نيز از نظر فقهى چنين التذاذى مكروه و ترك آن مستحب خواهد بود.

و سرانجام، برخى از لذّتهاى مادّى نيز صرفاً مزاحم با لذايذ خاصّ اولياء خدا و انسانهاى متعالى و كامل هستند مانع آن لذايذى هستند كه افراد عادى استعداد دركش را ندارند و از حدّ نعمتهاى محسوس بهشت از قبيل خوردنيها و آشاميدنيها خيلى فراتر مى‌رود و قرآن كريم درباره اينگونه لذّتها مى‌گويد:

«فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما اُخْفِىَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُن.»(1)

چرا كه اينگونه لذّتها مخصوص آنهاست و از ديد ديگران مخفى و پوشيده خواهد بود.

طبعاً، آنچه از لذّتهاى دنيوى كه مزاحم با اينگونه لذّتهاى ويژه اولياء و مقامات آنها باشد، نيز ارزش منفى خاصّ خود را دارد هرچند كه در شرع انور و از ديد فقهى، مباح باشد.

از اينجا راز امتناع و پرهيز اولياء خدا حتى از التذاذهاى مباح و تجمّلات مشروع روشن مى‌شود و متوجّه مى‌شويم كه آنان چرا حتى ترك اَولى هم نمى‌كنند.


1. سجده/ 17.

 

 

خوردن و آشاميدن

 

 

 

قرآن و ميل به خوردن و آشاميدن

حدود اخلاقى خوردن و آشاميدن

ديدگاه ارزشى قرآن در اكل و امساك

نتيجه و جمع‌بندى

روايات در زيان پرخورى

 

 

 

 

 

خوردن و آشاميدن

مُدلى كه براى تبيين ابعاد و ويژگيهاى نفس انسان ترسيم كرديم، نشان مى‌داد كه يكى از گرايشهاى اصلى انسان، گرايش به لذّت است. از اين گرايش اصلى، شاخه‌هاى فرعى متعدّد و گوناگونى منشعب مى‌شود كه از يك سو به افعال مختلف انسان، و از سوى ديگر به اعضا و جهازهاى مختلفى كه به وسيله آنها اين افعال، انجام مى‌شوند و از جهت سوّم به اشياء گوناگون خارجى كه متعلّق افعال نامبرده هستند مربوط مى‌شوند.

از جمله افعال نامبرده، كه انسان زمينه يك نوع از اين لذّتهاى انشعابى را براى انسان فراهم مى‌آورد، خوردن و آشاميدن است. لذّتى كه از اين راه براى انسان حاصل مى‌شود، همانند ساير لذّتهاى روح و خواسته‌هاى انسان، فطرى و غير اختيارى است و از اين رو، در حوزه اخلاق و موضوع ارزشهاى اخلاقى قرار نمى‌گيرد و نمى‌شود گفت: خوب است يا بد.

چرا كه ، خوب و بد اخلاقى صرفاً با آن افعال اختيارى انسان تعلّق مى‌گيرند كه به منظور رسيدن به هدف خاصّى انجام مى‌گيرند. در صورتى كه خود اين ميل، فعل نيست، بلكه امرى فطرى و طبيعى است كه خداى متعال آن را بر اساس حكمت آفرينش، در سرشت و نهاد انسان قرار داده است.

 

قرآن و ميل به خوردن و آشاميدن

در قرآن مجيد آيات زيادى در ارتباط با اين ميل وجود دارد و از آنجا كه اين سنخ آيات معمولا در مقام گوشزد كردن نعمتهاى الهى به انسان هستند بر فطرى بودن لذّت و لذيذ بودن نعمتهايى كه مورد توجّه و يادآورى اين آيات قرار گرفته‌اند نيز اشعار دارند. آيات قرآن با تعابير و بيانات مختلف، اين ميل را مورد توجّه قرار داده‌اند كه به بعضى از آنها اشاره مى‌كنيم:

 

الف) توجّه خداوند به روزى انسان

يك دسته از اين آيات، نعمتهاى خدا را مورد رزق و روزى انسان و خوردن و آشاميدن او مورد

توجّه و يادآورى قرار داده است. بنابراين، محتواى آنها با مذموم بودن و ممنوع بودن استفاده از اين نعمتها سازگار نيست و از همين رو، هيچ نكوهشى از خوردن و آشاميدن در آنها به چشم نمى‌خورد.

از آنجا كه تعداد اينگونه آيات زياد و تعابير آنها تا حدودى متشابه‌اند، در اينجا ما به ذكر برخى از اين آيات و ذكر شماره بقيّه آنها اكتفا مى‌كنيم:

خداوند در يكى از اين آيات مى‌فرمايد:

«اَوَلَمْ يَرَوْا اَنّا نَسُوقُ الْماءَ اِلى الاَْرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً تَأْكُلُ مِنْهُ اَنْعامُهُمْ وَاَنْفُسُهُمْ اَفَلا يُبْصِرُونَ.»(1)

مگر نديده‌اند كه ما آب باران را به سوى زمينهاى خشك و بى‌آب و علف، روان مى‌سازيم تا به وسيله آن كشتها را برويانيم (و مزارع را سرسبز كنيم) كه از (حاصل) آن، چارپايانشان و خودشان بخورند آيا اينها را نمى‌نگرند؟

در جاى ديگر مى‌گويد:

«وَهُوَ الَّذى سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْمَاً طَرِيّاً.»(2)

او همان كسى است كه دريا را برايتان رام كرد تا از درون آن گوشت تازه براى خوردن خود فراهم آوريد.

در آيه ديگرى مى‌گويد:

«أَللّهُ الَّذى جَعَلَ لَكُمْ الأَنْعامَ لِتَرْكَبُوا مِنْها وَمِنْها تَأْكُلُونَ.»(3)

خدا همان كسى است كه چارپايان را برايتان آفريد تا بر پشتشان سوار شويد و از گوشتشان بخوريد.

در تعدادى از آيات با تعبير «وَرَزَقْناهُمْ مِنَ الْطَيِّباتِ.»(4) و از غذاهاى پاك و پاكيزه روزيشان داديم. به اين لذّت و ميل اشارت دارد.

 

ب) رخصت استفاده از روزى

در دسته ديگرى از آيات صريحاً به استفاده انسان از خوردنيها و آشاميدنيها فرمان مى‌دهد؛


1. سجده/ 27 و آيه 33 (يس) و آيه «لهم الارض الميتة احيينها و اخرجنا من حبّاً فمنه يأكلون» و آيه 22 بقره «وانزل من السماء ماء فاخرج به من الثمرات رزقاً لكم» و نيز آيه 32 سوره ابراهيم با همين تعبير آمده است.

2. نحل/ 14.

3. غافر/ 79، مشابه اين آيه، آيه 72 سوره يس است كه مى‌گويد: «وَذَلَّلْنا لَهُمْ فَمِنْها رَكُوبُهُمْ وَ مِنْها تَاْكُلُونَ».

4. جاثيه/ 16.

ولى، از آنجا كه اين گونه فرمانها در مواردى صادر شده كه گمان منع استفاده از اين نعمتها و حرمت خوردن آنها وجود داشته، آنها هيچگونه دلالتى بر مطلوبيّت وجوبى يا استحبابى خوردن يا آشاميدن ندارند و علماء ما در اصول گفته‌اند: امر در مقام توهّم حَظر دلالت بر چيزى جز رخصت و جواز نمى‌تواند داشته باشد.

در اينجا بعضى از آيات را به عنوان نمونه مى‌آوريم مثل:

«وَهُوَ الَّذى اَنْشَأَ جَنّات مَعْرُوشات وَغَيْرَ مَعْرُوشات وَالنَّخْلَ وَالزَّرْعَ مُخْتَلِفاً اُكُلُهُ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمّانَ مُتَشابِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِه كُلُوا مِنْ ثَمَرَهِ اِذا أَثْمَرَ وَاتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ وَلا تُسْرِفُوا اِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفينَ. وَمِنَ الاَْنْعامِ حَمُولَةً وَفَرْشاً كُلُوا مِمْا رَزَقَكُمُ اللّهُ وَلا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ اِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ.»(1)

او همان كسى است كه باغهايى از درختان داربستى و غير داربستى و درختان خرما و كشت و زرعهايى از دانه‌ها و حبوبات و خوردنيهاى گوناگون و زيتون و انار و ميوه‌هاى همگون و ناهمگون فراهم آورد. از ميوه‌هاى آن وقتى رسيد بخوريد و روز درو حق خدايى آن را (به فقرا) اعطا كنيد و و(مواظب باشيد كه) اسراف نكنيد كه خدا اسرافكاران را دوست نمى‌دارد و نيز از چارپايان باربر و سوارى آفريد بخوريد از آنچه كه خدا روزيتان كرده و از شيطان پيروى مكنيد كه دشمن آشكار شماست.

اينكه در اين دو آيه فرمان مى‌دهد كه بخوريد در واقع مى‌خواهد بگويد منعى نيست، و خدا اينها را براى خوردن و استفاده شما آفريده و بيش از اين مفهوم ديگرى در بر ندارد.

بنابراين، در خوردن آنها منعى وجود ندارد پس بخوريد. ولى، مواظب باشيد كه اسراف نكنيد و مواظب باشيد كه حقّ فقرا را بدهيد و آن را در مال خود نگه نداريد و از شيطان پيروى نكنيد.

در دو مورد از آيات «كلوا واشربوا»(2) آمده با اين تفاوت كه در يك مورد پس از قيد «من رزق الله» مى‌گويد فساد مكنيد و در مورد ديگر مى‌گويد اسراف نكنيد.

در چند مورد «كلوا طيّبات ما رزقناكم»(3) آمده و در يك مورد «كلو من الطيبات واعملوا صالحاً»(4)


1. انعام/ 141.

2. بقره/ 60؛ اعراف/ 31.

3. اعراف/ 160؛ بقره/ 172؛ طه/ 81.

4. مؤمنون/ 51.

و نيز تعابير ديگرى در قرآن در اين زمينه داريم مثل «كلوا مما غنمتم حلالا طيباً»(1) و يا «كلوا مما رزقكم الله حلالا طيباً»(2) يا «وكلوا مما فى الارض حلالا طيباً»(3) يا «كلوا من رزق ربكم»(4) و يا«كلوا وارعوا انعامكم»(5).

جالب اين است كه به دنبال اين آيات پس از امر به خوردن و آشاميدن توصيه‌اى را همراه مى‌كند كه بخوريد و فساد نكنيد، يا اسراف نكنيد يا طغيان نكنيد يا از شيطان پيروى نكنيد و يا اين كه توصيه مى‌كند كه شكر خدا را به جاى آريد و يا تقواى او را پيشه كنيد و...

مى‌توان گفت آياتى كه از واژه طيّب يا طيبات استفاده كرده و احتمالا آياتى كه «مما غنمتم» يا «مما رزقكم» را به كار برده‌اند، از زاويه ديگرى نيز بر فطرى بودن لذّت خوردن اشعار دارند زيرا واژه «طيّب» كه هم به صورت جمع و هم به صورت مفرد در آيات به كار رفته است به معنى شىء يا اشيايى است كه در طبيعت براى انسان لذّتبخش است. يعنى، خدا آن را اينچنين آفريده كه لذّتبخش باشد. چنانكه «مما غنمتم» و «مما رزقكم» نيز تا حدودى بر اين ارتباط طبيعى و فطرى اشعار دارند.

 

ج) نكوهش از خودداريهاى بى‌مورد

قرآن كريم به تجويز و دادن رخصت استفاده از خوردنيها و نوشيدنيها اكتفا نكرده است. بلكه، نيز همراه اين رخصت به نكوهش كسانى پرداخته كه استفاده از يك دسته از خوردنيها يا نوشيدنيها را بيجا و بودن هيچ علّت و سببى بر خود تحريم كرده بودند و در يكى از آيات مربوط به اين مطلب مى‌گويد:

«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللّهِ الَّتى اَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَالطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِىَ لِلَّذينَ امَنُوا فِى الْحيوةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ.»(6)

بگو چه كسى استفاده از اشياء زينتى را كه خدا براى بندگانش آفريده و استفاده از


1. انفال/ 51.

2. نحل/ 114 و مائده/ 88.

3. بقره/ 168.

4. سبأ/ 15.

5. طه/ 54.

6. اعراف/ 32.

رزق و روزى پاك و پاكيزه را منع و حرام كرده است بگو (اينها در دنيا براى استفاده مؤمنين است) و در قيامت به طور خالص از آنِ مؤمنين خواهد بود.

و در آيه ديگرى نيز در اين زمينه مى‌گويد:

«قَدْ خَسِرَ الَّذينَ قَتَلُوا اَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَيْرِ عِلْم وَحَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللّهُ افْتَراءً عَلَى اللّهِ قَدْ ضَلُّوا وَما كانُوا مُهْتَدينَ.»(1)

زيان كردند آن كسانى كه فرزندانشان را از روى سفاهت و جهالت كشتند و آن كسانى كه روزى خدا را بر خويش حرام كردند و اين حكم حرمت را به دروغ بر خدا افترا بستند آنان گمراه شدند و هدايت نيافتند.

خدا هيچگاه از خوردن اين نعمتها كه براى انسان آفريده منعى نكرده بود ولى آنان به خدا افترا بستند كه خوردن آنها را حرام كرده است.

 

د) لذّت خوردن و آشاميدن در جهان ديگر

دسته ديگرى از آيات دلالت دارند بر اين كه در جهان آخرت هم براى مؤمنين و اهل سعادت، اين نعمتها برقرار است و حكايت مى‌كند از اين كه ميل به خوردن و آشاميدن و التذاذ از آنها منحصر به زندگى انسان در دنيا نيست؛ بلكه در جهان پس از مرگ هم وجود دارد و آيات در اين زمينه فراوان است كه در اينجا به چند نمونه اشاره مى‌كنيم مثل آيه:

«مَثَلُ الْجَنَّةِ اَلَّتى وُعِدَ الْمُتَقُونَ تَجْرى مِنْ تَحْتِها الأَنْهارُ اُكُلُها دائِمٌ وَظِلُّها.»(2)

بهشتى كه به تقوا پيشگان وعده داده شده آن است كه از زير درختانش نهرها جارى و خوردنيها و سايه آن ابدى است.

و آيه:

«مُتَّكِئينَ فيها يَدْعُونَ فيها بِفاكِهَة كَثيرَة وَشَراب.»(3)

در آن (در جايگاه خود) تكيه كنند و ميوه‌هاى زياد و نوشابه بخواهند.

و مثل:


1. انعام/ 140.

2. رعد/ 35.

3. ص/ 51.

«يُطافُ عَلَيْهِمْ بِصِحاف مِنْ ذَهَب وَاَكْواب وَفيها ما تَشْتَهيهِ الاَْنْفُسُ وَتَلَذُّ الأَعْيُنُ.»(1)

با كاسه‌هاى زرّين و كوزه‌هاى بلورين اطراف ايشان طواف كنند و در آن (بهشت) است آنچه كه دلها بخواهد و ديده از آن لذّت برد.

«مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتى وُعِدَ الْمُتَقُونَ فيها اَنْهارٌ مِنْ ماء غَيْرِ اسِنِ وَاَنْهارٌ مِنْ لَبَن لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَاَنْهارٌ مِنْ خَمْر لَذَّة لِلشّارِبينَ وَأَنْهارٌ مِنْ عَسَل مُصَفّى وَلَهُمْ فيها مِنْ كُلِّ الَّثمَراتِ.»(2)

بهشتى كه به تقوا پيشگان وعده داده شده دز آن نهرهايى از آب گوارا و نهرهايى از شير كه طعم آن برنگردد و نهرهايى از شراب براى لذّت بردن كسانى كه بنوشند و نهرهايى از عسل تصفيه شده جارى است و براى آنان از همه ميوه‌ها در آن موجود است.

و اينها صرفاً چند نمونه بود از آيات بسيارى كه در قرآن از وجود خوردنيها و آشاميدنيها و لذّت خوردن و آشاميدن براى انسان در بهشت خبر مى‌دهد و ما در اينجا به همين چند نمونه اكتفا كرده، خواننده را به مطالعه آيات مناسب اين موضوع(3) از قرآن مجيد توصيه مى‌كنيم.

آنچه تاكنون مطرح كرديم آياتى بود مربوط به خوردن و آشاميدن اهل بهشت ولى بايد توجّه داشت كه به همين شكل آياتى هم در قرآن داريم مربوط به خوردن و آشاميدن دوزخيان و يا خوردنيها و آشاميدنيهاى آنان. اين آيات، حكايت دارند از اين كه نياز انسان به خوردن و آشاميدن حتى در جهنّم هم باقى است. و به تناسب آن، خوردنيها و آشاميدنيهايى وجود دارد كه دوزخيان به وسيله آنها عذاب مى‌شوند. يعنى همانطور كه اهل بهشت اگر ميل به خوردنى و آشاميدنى نداشتند نعمتهاى بهشتى برايشان بى‌مورد بود و نمى‌توانستند از آن بهره‌مند شوند، اهل جهنّم نيز اگر ميلى به خوردن و آشاميدن نداشتند، عذاب و آزار آنان از اين طريق امكان نداشت. بنابراين، بايد اين ميل در آنان باشد تا به خوردنى خاصّى معذّب شوند. اكنون در اينجا به نمونه‌هايى از اينگونه آيات اشاره مى‌كنيم مثل آيات:


1. زخرف/ 71.

2. محمد/ 15.

3. آياتى مثل (73) سوره زخرف؛ (17 تا 19 و 22 و 23) سوره طور؛ (52 و 68) سوره الرحمن؛ (20 و 21 و 32 و 33) سوره واقعه؛ (24) سوره الحاقّه؛ (5 و 6 و 15 تا 18) سوره دهر؛ (42 و 43) سوره مرسلات؛ (25 تا 28) سوره مطفّفين.

«ثُمَّ اِنَّكُمْ اَيُّهَا الظّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ لاَكِلُونَ مِنْ شَجَر مِنْ زَقّوُمْ فَمالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ فَشارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَميمِ فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهيمِ هذا نُزُلُهُمْ يَوْمَ الدّينِ.»(1)

پس شما اى گمراهان دروغگو از (ميوه تلخ و ناگوار) زقّوم مى‌خوريد پس شكمها را از آن پر مى‌كنيد و روى آن از آب داغ جهنّم چون شتران تشنه مى‌نوشيد (و) اين است آب و غذايشان در روز جزا.

و آيات ديگرى(2) نيز در اين زمينه داريم كه هر كس مايل باشد مى‌تواند با مرورى بر قرآن مجيد آنها را بيابد. از مجموع آيات فوق استفاده مى‌شود كه اين ميل يك امر فطرى است كه حتّى در عالم آخرت هم از انسان سلب نمى‌شود؛ بلكه، همين ميل سبب مى‌شود كه اهل بهشت از نعم بهشتى متنعّم و بهره‌مند شوند و اهل دوزخ نيز به وسيله خوردنيها و آشاميدنيهاى نامطلوب جهنّم مورد آزار و شكنجه قرار گيرند.

 

حدود اخلاقى خوردن و آشاميدن

اكنون سؤال اين است كه مطلوبيّت و نامطلوبيّت و ارزش مثبت و منفى اخلاقى در ارتباط با اين ميل از كجا پيدا مى‌شود؟

در پاسخ به پرسش فوق بايد گفت: در اين مورد هم مثل ساير موارد كه گفته شد، ارزشهاى اخلاقى در انتخاب و گزينش انسان ريشه دارند و به كميّت و كيفيّت يا جهت خاصّى در استفاده از خوردنيها و آشاميدنيها مربوط مى‌شود: مذمّت از خوردن و نوشيدن ممكن است مربوط به كميّت باشد؛ زيرا، به تناسب نياز واقعى انسان براى زنده ماندن، يك اندازه واقعى وجود دارد كه رعايت آن اندازه عملا، ممدوح و ستوده است و بى‌توجّهى به آن به نكوهش و مذمّت اخلاقى انسان منتهى خواهد شد. از اينجاست كه خداوند مى‌فرمايد:

«كُلُوا وَاشْرَبُوا وَلا تُسْرِفُوا.»

يعنى، اندازه را در خوردن و نوشيدن رعايت كنيد كه اگر رعايت اخلاقى در اينگونه موارد به كميّت خاصّى مربوط مى‌شود كه رعايت كردن يا رعايت نكردن آن اندازه، ارزش مثبت و منفى را براى كار، به دنبال خواهد آورد.


1. واقعه/ 51 تا 56.

2. مثل آيات (36 و 37) سوره الحاقّه؛ (13) سوره مزمّل؛ (5 تا 7) سوره غاشية.

گاهى منشأ ارزش منفى اخلاقى به نوع خاصّى از مأكولات و مشروبات مربوط مى‌شود و به نوعى تزاحم باز مى‌گردد. در اين موارد از آنجا كه بعضى از مأكولات و مشروبات، به نوعى مزاحمت براى التذاذهاى ديگر ايجاد مى‌كنند يا موجب زيانى بر جسم يا روح انسان مى‌شوند، از ارزش منفى برخوردار خواهند شد. مثلا گاهى ممكن است خوردن چيزى سلامتى انسان را تهديد كند در اين صورت التذاذ از اكل، مزاحم لذّت سلامتى و صحّت انسان خواهد بود و اين خود عامل نيرومندى است كه اخلاقاً، عمل خوردن را محدود مى‌كند به حدّى كه به سلامتى انسان لطمه‌اى وارد نشود و نيز مأكولات و خوردنيها را محدود مى‌كند به چيزهايى كه سلامتى بدن را تهديد نكند و يا چيزهايى كه مثل شراب و گوشت خوك و يا گوشت حيوانى كه به نام خدا ذبح نشده ضرر روحى و معنوى نداشته باشد.

در مواردى نيز يك جهت نامطلوب، منشأ ارزش منفى عمل اكل و شرب در انسان خواهد شد. كسى كه مى‌خورد و مى‌نوشد تا با نيروى حاصل از آن در راه خدا معصيّت كند ـ هر چند كه مأكولاتش هم از طيّبات باشد و ضرر مادّى، عقلى و اجتماعى هم نداشته باشد ـ چنين نيّتى خود به خود عمل تغذيه و خوردن و آشاميدن وى را نكوهيده، ناستوده و داراى ارزش منفى خواهد ساخت و برعكس، اگر انگيزه و نيّت انسان در اين عمل، خير باشد ـ فى المثل، براى اين بخورد كه توان عبادت و بندگى خدا را پيدا كند يا براى آن كه پدر و مادر خود را خرسند و خوشحال سازد ـ در اين صورت چنين نيّتى منشأ ارزش مثبت عمل خوردن و آشاميدن او خواهد شد كه ما از اين عامل ارزش دهى با عنوان جهت خاصّ ياد كرديم.

در هر حال، خوردن و آشاميدن انسان هيچگاه بى‌ارتباط با ساير صفات جسمى و حالات روحى انسان نيستند. گاهى به انسان قدرت و نيرو و توان مى‌دهد و به سلامتى انسان مى‌افزايد كه طبعاً، فعل خوردن ارزش مثبت خواهد داشت و گاهى، انسان را كسل و قواى فكرى وى را تضعيف مى‌كند كه ترك آن از ارزش مثبت برخوردار خواهد بود.

گاهى موجب شادابى روح و توان عبادت در انسان مى‌شود كه باز هم فعل آن ارزش مثبت دارد و گاهى، برعكس، حضور قلب را از انسان مى‌گيرد، عواطف وى را ضعيف مى‌كند و منشأ قساوت دل و تاريكى و ظلمت جان مى‌شود كه ترك آن، ارزش مثبت خواهد داشت.

 

ديدگاه ارزشى قرآن در اكل و امساك

در قرآن كريم، ارزشهاى مثبت و منفى مربوط به اين موضوع بر اساس محورهاى بالا تبيين

گرديده است و در بررسى اين موضوع مى‌توان به آيات مربوط به روزه‌هاى واجب، آيات مربوط به مطلق روزه، و آيات مربوط به روزه‌هاى مستحب مراجعه نمود. مثل آيه:

«يا اَيُّها الَّذينَ امَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصَّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُم لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ.»(1)

اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد بر شما، مانند گذشتگان قبل از شما، روزه واجب گرديده است باشد كه تقوا پيشه كنيد. كه به روزه واجب مربوط مى‌شود.

و مثل آيات مربوط به روزه‌هاى كفّاره:

«فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ اَيّام فِى الْحَجِّ وَسَبْعَة اِذا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ.»(2)

پس هر كس كه قربانى نيافت بر او است كه سه روز در حجّ روزه بگيرد و هفت روز به هنگامى كه به منزل باز گشتيد كه آنها مجموعاً ده روز كامل خواهد شد.

و آيات ديگرى(3) نيز در باره روزه‌هايى كه به عنوان كفّاره واجب است داريم و در اينجا نيازى به ذكر آنها نيست.

اينكه در قرآن در زمينه برخى از خطاها روزه گرفتن را به عنوان كفّاره مطرح مى‌كند به تناسب حكم و موضوع مى‌توان دريافت در چنين مواردى روزه گرفتن، نورانيّتى براى انسان با خود به همراه مى‌آورد كه آلودگى قبلى را كه در اثر گناه در نفس انسانى حاصل شده است به وسيله آن از بين مى‌رود و نفس انسان با روزه تطهير مى‌شود و از اينجاست كه به اين روزه‌ها نام «كفّاره» يعنى جبران كننده، اطلاق مى‌شود.

بعضى آيات مطلق روزه اعّم از واجب و مستحب را شامل مى‌شود مثل آيه:

«فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ وَاِنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.»(4)

پس كسى كه به اختيار خود نيز كار نيك كند براى او بهتر است و اين كه روزه بگيريد برايتان بهتر است اگر مى‌دانستيد.

و آيه:

«... وَالْصّائِمينَ وَالصّائِماتِ... اَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَاَجْراً عَظيماً.»(5)


1. بقره/ 183.

2. بقره/ 196.

3. مثل آيه (92) از سوره نساء؛ آيات (89 و 95) از سوره مائده.

4. بقره/ 184.

5. احزاب/ 35.

البته، روزه گرفتن تنها در نخوردن و نياشاميدن خلاصه نمى‌شود و شرايط بسيارى ديگر نيز دارد اما نخوردن و نياشاميدن از اجزاء و عناصر آن و بلكه، ركن اصلى آن است . بنابراين، از آيات فوق و هر آيه‌اى كه دلالتى بر رجحان صوم داشته باشد مى‌توان دريافت كه از ديد قرآن، در مواردى نخوردن و نياشاميدن، تا حدودى مطلوب و از ارزش والا و مثبت اخلاقى برخوردار خواهد بود و جمله «لَعَلَّكُم تَتَّقُونَ» كه در اينگونه آيات آمده به حكمت آن اشاره دارد و با قاعده كلّى كه گفتيم تطبيق مى‌كند.

قبلا گذشت كه قرآن(1) بنى اسرائيل را در ارتباط با همين مسأله اكل و شرب مذّمت كرده است. موقعى كه بنى‌اسراييل از مصر خارج و به سرزمين شامات وارد شدند، خداى متعال «مَنّ و سَلْوى» برايشان نازل كرد و آنان به موسى گفتند: ما به يك نوع غذا نمى‌توانيم اكتفا كنيم و لازم است غذاهاى متنّوع داشته باشيم. با آن كه خداى متعال غذاى بسيار مطلوبى آن هم بدون رنج و زحمت برايشان فرو مى‌فرستاد، آنان در آن حال آوارگى و دربدرى به فكر شكم پرستى بودند و دلشان آنها را وسوسه مى‌كرد كه غذاهاى رنگارنگ داشته باشند. و در انتهاى آيه خداوند آنان را توبيخ و سرزنش مى‌كند به اين كه شما غذاهاى پست‌تر و كم ارزش‌ترى را به جاى اين غذاى بهتر و مفيدترى كه ما به شما داده‌ايم طلب مى‌كنيد!

اينكه آدمى هوسناكانه در جستجوى تنفّن در غذا باشد، حاكى از اين است كه تعلّق قلبى به لذايذ مادّى و حيوانى دارد و آن را در زندگى، براى خود، هدف قرار داده است و چنين حالتى از نظر اخلاق، مذموم و نكوهيده است. البته، مذمّتهاى ديگرى نيز در اين زمينه وجود دارد كه همگى به كميّت، كيفيّت و جهت و ريشه و اساس به تزاحم با ساير كمالات انسانى بر مى‌گردد چنانكه قبل از اين، توضيح داده شد.

بعضى از آيات، انسان را از خوردن بعضى چيزها كه طبعاً، نوعى تزاحم با بعضى از كمالات انسان دارد، منع كرده مى‌فرمايد:

«اِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزيرِ وَما اُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللّهِ فَمَنْ اِضْطُرَّ غَيْرَ باغ


1. بقره/ 61 «واذ قلتم يا موسى لن نصبر على طعام واحد فادع لنا ربك يخرج لنا مما تنبت الارض من بقلها وقثائها وفومها وعدسها وبصلها قال اتستبدلون الذى هو ادنى بالذّى هو خير اهبطو مصراً فانّ لكم ما سئلتم.»

[و به هنگامى كه گفتيد: اى موسى ما بر غذاى واحد صبر نتوانيم پس از پروردگار خود بخواه از آنچه زمين مى‌روياند خيار، سير، عدس و پياز براى ما فراهم آورد. موسى به آنان گفت: آيا غذاهاى پست‌ترى را به جاى بهتر طلب مى‌كنيد؟ به شهر در آييد كه هر چه خواهيد در آنجا هست].

وَلا عاد فَلا اِثْمَ عَلَيْهِ اِنَّ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ.»(1)

براى شما خوردن گوشت حيوان مرده و خون و گوشت خوك و آنچه به نام غير خدا ذبح شده ممنوع شد پس هر كس ناگزير شد از خوردن آن(يعنى، راه ديگرى براى سدّ رمق نداشت) و از حدّ ضرورت تجاوز نكرد گناهى بر او نيست كه خداوند بخشنده و رحيم است.

قرآن در يك مورد عنوانى كلّى در ارتباط با خوردنيها و نوشيدنيها ارائه مى‌دهد كه مى‌توان ملاك و ريشه حرمت و حليّت را از آن جستجو كرد. آنجا كه مى‌گويد:

«وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ.»(2)

و برايشان چيزهاى پاك و پاكيزه را حلال، و چيزهاى ناپاك و پليد را حرام گردانيد.

چنانكه در مورد ديگرى مى‌فرمايد:

«وَمِنْ ثَمَراتِ النَّخيلِ وَالاَْعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَرِزْقاً حَسَناً.»(3)

از ميوه‌هاى درخت خرما و انگور (فروع و غذاها و شيره‌ها و شربتهاى گوناگونى درست مى‌كنيد و بطور كلّى از آنها دو جور استفاده مى‌كنيد. گاهى رزق و روزى پاكيزه و خوب از آن مى‌گيريد و (اين ميوه‌ها را به شكلى مفيد مورد استفاده قرار مى‌دهيد يا همانطور كه خدا آفريده به شكل طبيعى آنها را مى‌خوريد و يا به شكلى آنها را تغيير مى‌دهيد كه باز هم مفيد و سودمند است) و گاهى هم از آنها شراب و چيزهاى مست كننده توليد مى‌كنيد.

كه در اين صورت، ديگر رزق حسن نيست بلكه از خبايث و پليدى‌هاست و نبايد از آن استفاده كرد. البته اين معنا بنابر يك احتمال است.

در آيه ديگرى آمده است:

«اِنَّما الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالاَْنْصابُ وَالاَْزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ.»(4)

در اين آيه نيز حكم به پليدى و زشتى و چيزهايى مثل شراب و قمار و غيره نموده كه پليدى هر يك به تناسب موضوع خاصّ خود منشأ رفتار خاصّى از انسان در ارتباط با آن


1. بقره/ 173.

2. اعراف/ 157.

3. نحل/ 67.

4. مائده/ 90.

خواهد شد. و در مورد شراب پليد بودن و ناپاك بودن آن به اين معناست كه نوشيدن آن عملى زشت و شيطانى و موجب زوال عقل است و مفاسد ديگرى را به دنبال مى‌آورد.

مشابه آيه فوق نسبت به شراب و قمار، آيه ديگرى است كه مى‌گويد:

«يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فيهِما اِثْمٌ كَبيرٌ وَمَنافِعُ لِلنّاسِ وَاِثْمُهُما اَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما.»(1)

از تو درباره شراب و قمار مى‌پرسند بگو در آن دو، گناه بزرگ و منافعى براى مردم وجود دارد ليكن گناهى كه در نوشيدن شراب و بازى قمار وجود دارد از نفع آن دو بيشتر و بزرگتر است.

اين آيه خيلى روشنتر به تزاحمى كه قبلا از آن سخن گفتيم اشاره دارد و مى‌گويد: حتى اگر چيزى نفعى هم در بر داشته باشد ولى ضررش بيشتر و بزرگتر باشد، لازم است كه براى پرهيز از آن ضرر، از نفعش هم چشم‌پوشى نمود و به خوبى نشان مى‌دهد كه در مقام تشريع، جهت تزاحم ملاحظه شده و پس از ارزيابى و سنجش ملاكات مختلف، ملاك اقوى مراعات، و از ملاك ضعيفتر صرف نظر گرديده است.

از جمله چيزهايى كه ضرر معنوى دارد خوردن گوشت حيوانى است كه به نام خدا ذبح نشده باشد و بعضى از آيات، مؤمنين را از خوردن آن منع كرده، مى‌گويد:

«وَلا تَأْكُلُوا مِمّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ وَاِنَّهُ لَفِسْقٌ.»(2)

از خوردن گوشت حيوانى كه به نام خدا ذبح نشده خوددارى كنيد كه آن فسق خواهد بود.

ذبح حيوانات و گرفتن جان آنها به منظور استفاده از گوشتشان، نوعى تصرّف در مخلوقاتى است كه خدا به آن حيات و زندگى داده و ملك خدا هستند و حال كه شما حيات را از آنها مى‌گيريد بايد اين تصرّف و اين عمل به اذن خدا و به نام او انجام شود. اگر انسان آنقدر از خدا و قيامت غافل و نسبت به معنويّات بى‌توجّه باشد، كه حتى موقع كشتن و جان گرفتن از حيوان، توجّهى به خداى جان آفرين نكند، چنين كسى حقّ ندارد از آن ذبيحه تناول كند و


1. بقره/ 219.

2. انعام/ 121.

اصولا، ذبيحه او پاك و پاكيزه و حلال نيست. بنابراين، منع از خوردن بعضى از مأكولات و حرمت آن، در حقيقت به لحاظ رعايت آن جنبه معنوى خواهد بود.

سرانجام دسته ديگرى از آيات دلالت دارند بر اين كه از خوردنيها و نوشيدنيها نبايد به شكلى استفاده شود كه زيان اجتماعى و مفاسدى براى جامعه را به دنبال بياورد و حقوق ديگران پايمال گردد. مثل آياتى كه دلالت بر حرمت گرفتن ربا و خوردن اموال مردم و بويژه خوردن مال يتيم دارند كه به بعضى از آنها اشاره مى‌كنيم.

مثل آيه:

«وَلا تَأْكُلُوا اَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَتُدْلُوا بِها اِلىَ الْحُكّامِ لِتَأْكُلُوا فَريقاً مِنْ اَمْوالِ النّاسِ بِالإِثْمِ وَاَنْتُمْ تَعْلَمُونَ.»(1)

و اموال خويش در ميان خود به ناحقّ مخوريد و (كار را به محاكم) و حكّام ناشايسته مكشانيد كه بخشى از اموال مردم را به ناروا بخوريد در حالى كه شما از آن آگاه باشيد.

و مثل آيه:

«يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا لا تَأْكُلُوا اَمْوالَكُم بَيْنَكُم بِالْباطِلِ اِلاّ اَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراض.»(2)

اى آنان كه ايمان آورده‌ايد در ميان خود اموالتان را به ناحقّ مخوريد مگر آن كه به وسيله داد و ستد و با تراضى طرفين باشد.

و مثل آيه:

«يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا لا تَأْكُلُوا الرِبّوا اَضْعا فاً مُضاعَفَةً وَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.»(3)

اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد ربا مخوريد در حالى كه چند برابر اصل سرمايه است و از خدا بترسيد باشد كه رستگار شويد.

و مثل آيه:

«اِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ اَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً اِنَّما يَأْكُلُونَ فى بِطُونِهِم ناراً وَسَيَصْلَونَ سَعيراً.»(4)

آن كسانى كه به ظلم و ستم، اموال يتيمان خورند در حقيقت در شكم خود آتش فرو خورند و به زودى در آتش در آيند.


1. بقره/ 188.

2. نساء/ 29.

3. آل عمران/ 130.

4. نساء/ 10.

البته در اينگونه آيات، منظور از «اكل» هر نوع تصرف اعمّ از خوردن، نوشيدن، پوشيدن، بخشيدن و... مى‌باشد ولى مسلّماً شامل خوردن حقيقى نيز مى‌شود كه در اين مقال، مورد بحث و برّرسى ما قرار دارد.

 

نتيجه و جمع‌بندى

با توجه به آيات گذشته، مى‌توان دريافت كه لذّت برى از خوردنيها و نوشيدنيها، خود به خود، از نظر اخلاقى نه ارزش مثبت دارد و نه ارزش منفى. ارزش منفى اين عمل، در گرو يك جهت بيرونى و عارضى خواهد بود كه از كميّت يا كيفيّت و يا انگيزه و نيّت خاصّ متعلّق به اين عمل و ديگر تزاحماتى كه با كمالات و مصالح انسانى پيدا مى‌كند ـ و در نتيجه، زيانى جسمى يا روحى عقلى و فكرى براى انسان يا فسادى براى جوامع انسانى و يا ضررى معنوى و اخروى را به دنبال دارد ـ انتزاع خواهد شد. چنانكه ارزش مثبت آن نيز در گرو اين است كه نيّت انسان در انجام اين كار، خير باشد.

از آيات كريمه قرآن و روايات مى‌توان استشعار كرد كه در اين زمينه، دو چيز مى‌تواند به عمل خوردن و نوشيدن انسان، ارزش و مطلوبيّت دهد:

يكى از آن دو، عبارت است از كسب قدرت و توانايى بر عبادت و عمل صالح كه در آيه‌اى خطاب به پيامبران مى‌فرمايد:

«يا اَيُّهَا الْرُسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَاعْمَلوُا صالِحاً اِنّى بِما تَعْمَلُونَ عَليمٌ.»(1)

اى رسولان و فرستادگان خدا از غذاهاى پاكيزه بخوريد و اعمال شايسته انجام دهيد كه من به آنچه مى‌كنيد آگاهم.

مفارنت ميان جمله «كُلُوا مِنَ الطَّيِّبات» با جمله «وَاعْمَلُوا صْالِحاً» مى‌تواند اشاره باشد به اين جهت كه با خوردن اين غذاهاى مفيد و پاكيزه است كه شما قدرت و توان بر انجام كارهاى خوب و اعمال شايسته پيدا مى‌كنيد. بنابراين، اگر انگيزه شما در اين عمل و در استفاده از نعمتها و خوردنيها، كسب قدرت و توان بر انجام كارهاى شايسته باشد، مسلّماً، عمل شما با چنين انگيزه‌اى داراى ارزش مثبت خواهد بود و البته، همانطور كه گفتيم اين يك اشاره و استشعار است و ما نمى‌خواهيم به عنوان استدلال بر آن تكيه كنيم.


1. مؤمنون/ 51.

دوّم ـ كه خيلى روشنتر در آيات قرآن بر آن تأكيد شده، عبارت است از شكرگويى و سپاسگزارى. از اينجاست كه مى‌بينيم گاهى به دنبال سفارش به خوردن از طيّبات مى‌فرمايد: «واشكروالله»(1) و يا مى‌فرمايد: «لعلكم تشكرون»(2)

از اين آيات به خوبى به دست مى‌آيد كه هدف خداوند از آفرينش اينگونه نعمتها كه انسان از آنها تغذيه مى‌كند، علاوه بر تأمين نياز مادّى و تغذيه انسان و موجودات نيازمند، اين است كه مردم ولى نعمت خود، خدا را شكر و سپاس گويند كه شكر و سپاس، خود يكى از اقسام عبادت و وسيله‌اى براى تكامل انسان خواهد بود.

خداوند همه نعمتها را در اختيار انسان قرار داده تا با استفاده از آنها در نهايت به كمال معنوى و ابدى خود برسد و يكى از راههاى وصول انسان به كمالات معنوى، شكر منعم و سپاسگزارى اوست و انگيزه شكرگزارى به هنگامى در انسان پيدا مى‌شود كه از نعمتهاى خداوند بهره‌اى برده باشد و نيازى از نيازهاى او را تأمين كرده باشد. وقتى در گرماى تابستان يك جرعه آب خنك و گوارا مى‌آشامد و گوارايى و پاكيزگى لذّت آن را از اعماق جان و روان خود احساس مى‌كند، ارزش اين نعمت خدادادى را درك خواهد كرد و در اين هنگام است كه به ياد خدا مى‌افتد و شكر او به جا مى‌آورد و اين عمل شكرگزارى نيز به نوبه خود، انسان را تعالى مى‌بخشد و كمال معنوى برايش ايجاد مى‌كند.

بنابراين، از اين آيات مى‌توان فهميد كه استفاده از مأكولات و مشروبات نيز مثل استفاده از ساير نعمتهاى خداوند اگر به انگيزه شكر باشد علاوه بر ارزش مادّى آن، در تأمين نيازهاى جسمى انسان، داراى ارزش مثبت اخلاقى و معنوى نيز خواهد بود و كمال معنوى انسان را به همراه خواهد آورد.

 

روايات در زيان پرخورى

در روايات معصومين نيز، مطالب فراوانى در اين زمينه داريم كه در كتب حديث و كتب اخلاقى ذكر شده است و از آنجا كه بحث ما در اينجا بر محور آيات قرآن دور مى‌زند و بخشى از معارف قرآن خواهد بود، در صدد بررسى، تفصيل و تبيين آنها نيستيم. مع‌الوصف، اين منافات ندارد كه به بعضى از اين روايات پر بركت اشاره‌اى داشته باشيم:


1. بقره/ 172 «يا ايها الذين امنوا كلوا من الطيبات ما رزقناكم واشكروالله.»

2. انعام/ 26 «وايدكم بنصره و رزقكم من الطيبات لعلكم تشكرون.»

در روايت معروفى چنين آمده است كه:

«خداى متعال مى‌فرمايد هيچ ظرف پُرى نزد من مبغوض‌تر و بدتر از شكمى نيست كه پر از غذا باشد.»(1)

پرخورى و شكم پرورى مفاسد و عوارض سوء جسمى و روحى زيادى را براى انسان به دنبال مى‌آورد: آدمى را از خدا غافل، توجّهات معنوى و قلبى را كم، قدرت فكر و تأمّل و انديشه را ضعيف، و ديگر ابعاد روحى را در او ضعيف و ناچيز مى‌كند و در مقابل، شهوات نفسانى را بالا مى‌برد و ابعاد حيوانى انسان را تقويت مى‌كند و بسيارى از بيماريها و بويژه در سنين بالا بسيارى از بيماريهاى صعب العلاج را ـ كه گاه اصل زندگى انسان و يا سلامت و شادابى او را به طور جدى به خطر مى‌اندازد ـ براى انسان همراه مى‌آورد. البته، اين كه ما در مواردى بر جنبه‌هاى مادّى و سلامت جسمى تكيه و تأكيد مى‌كنيم، در صورتى كه بحث ما در اينجا درباره ارزشهاى اخلاقى است، بدين لحاظ خواهد بود كه به طور قطع و يقين، تكامل معنوى انسان در بيشتر اوقات، متوقّف بر صحّت و سلامتى اوست و كسى كه از سلامتى جسمى برخوردار نباشد نه تنها در زندگى مادّى بلكه در زندگى معنوى نيز غالباً از قافله عقب مى‌ماند. چرا كه زندگى مادّى انسان، در واقع، مقدمه اصلى و شرط لازم تكامل روحى و معنوى او به شمار مى‌رود.

در رواياتى نيز براى رسيدن به حكمت و يافتن كمالات روحى و اخلاقى، بر خالى بودن شكم و جوع و گرسنگى به عنوان پيش شرط تكيه شده است. انسانى كه مى‌خواهد سينه‌اش سرچشمه جوشان و فيّاض حكمت شود و دوست دارد به چنين كمالات و ارزشهايى نايل آيد ناگزير است كه تا حدودى گرسنگى را تحمّل كند. اگر سيرى و پُرى شكم با اينگونه كمالات تزاحمى نمى‌داشت و بدون تحمّل گرسنگى هم امكان اين بود كه انسان به چنين مقامات انسانى و الهى واصل شود، هيچ گاه توصيه به كم خوردن نمى‌شد زيرا خداوند بخل ندارد و از خزاين نامحدود او چيزى كم نمى‌شود كه بيهوده مانع تنعّم، بهره‌مندى و التذاذ انسان شود.

خداوند اين نعمتها را آفريده است براى آن كه انسانها از آن استفاده كنند، اما وقتى كه اسراف و تبذير و زياده‌روى كنند، بيش از مقدار نياز بدن بخورند، اين كارشان دو زيان و دو مشكل عمده به دنبال مى‌آورد و از اين رو، عملى بسيار نكوهيده و مذموم خواهد بود. چرا كه،


1. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 66، ص 331، روايت 5.

اين انسانها با پرخورى و اسراف و تبذير از يك سو خودشان را از بهره‌برى كامل از نعمت عقل و دل و ساير نعمتهاى روحى و حكمت و معرفت و معنويّت محروم مى‌سازند؛ و از سوى ديگر، سبب محروم شدن ديگران از همين نعمتهاى مادّى براى حدّ اقلّ تغذيه و تأمين نيازهاى جسمى براى ادامه زندگى و كسب سلامتى و نيرو مى‌شوند. در همين جا خوب است به اين مشكل روز جامعه خودمان يعنى گرانى و تورّم اشاره كنيم كه مهمترين و عمده‌ترين راه چاره آن، رعايت همين آداب اسلامى است. امروز و هر روز ديگرى اگر بسيارى از خانواده‌هاى مرفّه، دست از اسرافكاريها و ريختوپاشهاى غير ضرورى بردارند و مصارف زندگى را، حدّاقلّ در ارتباط با موادّ غذايى و كالاهاى ضرورى زندگى، تا آنجا كه برايشان ممكن و مقدور است محدود كنند، تا حدّ نسبتاً زيادى مشكل گرانى و تورّم حلّ، و به رفع فقر و گرسنگى قشر ضعيف و محروم جامعه كمك خواهد شد. ولى، اگر درد و رنج اين قشر را كه تعدادشان هم كم نيست درك نكنند و خود را به غفلت و بى‌عارى بزنند، به نظر مى‌رسد كه دير يا زود خطر بزرگترى آنان را تهديد خواهد كرد.

پس بياييد اسلام و آداب حياتبخش آن را مدّ نظر قرار دهيم، خدا را فراموش نكنيم، نسبت به سرنوشت و وضع زندگى ضعفا غافل و بى‌توجّه نباشيم، اسراف و تبذير و زياده‌روى و شكم‌بارگى نكنيم، ابعاد روحى و فكرى و معنوى را فراموش نكنيم، به سر و صدا و تبليغات و تظاهر به اسلام اكتفا نكنيم و مسلمان و مؤمن واقعى باشيم، كه آينده ما و سعادت دنيا و آخرتمان در گرو آن خواهد بود.

دادن صدقات و زكوات و كمك به زندگى ديگران، به جاى خودبينى و اسرافكارى و خودخواهى و خودمحورى، آنچنان كه در روايات آمده، نه تنها بلاهاى آنچنانى را دفع مى‌كند، كه بلاهاى اجتماعى اينچنينى را نيز برطرف خواهد كرد و صحّت و سلامتى انسان را تضمين مى‌كند.

يكى از بزرگترين نعمتهاى خدا، قدرتى است كه به انسان داده، تا توجّه خودش را منعطف به ساحت قدس الهى كند. حضرت سجاد(عليه السلام) در يكى از دعاها مى‌گويد:

«بار خدايا! چه نعمتى بزرگتر از اين كه به من اجازه دادى تا ياد تو كنم و به ياد تو باشم؟ تو منزّهى و ما لياقت آن را نداريم كه توجّه به ساحت تو پيدا كنيم و همين كه به ما اجازه داده‌اى كه به تو توجّه پيدا كنيم، اين خود بزرگترين منّتى است كه بر ما نهاده‌اى.»

و در روايت ديگرى آمده است كه:

«قَلْبُ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الَّرحْمنِ.»(1)

دل مؤمن جايگاه رفيع خداوند است.

مؤمن پيوسته به ياد خداست و دلى كه به ياد خدا باشد حكم عرش خدا را دارد، يعنى جايى رفيع و ويژه كه پيوسته خدا در آن حضور دارد.

آرى خداوند با لطفى كه به انسان دارد، اينچنين لياقتهايى به او داده كه قادر است به اين حدّ از رشد و صعود نايل آيد؛ ولى، انسان قدر خود را نمى‌شناسد و با خوردن چند لقمه غذاى حرام و ناباب و يا زايد و بيش از حدّ، خود را از چنين كرامتى محروم مى‌كند. اينگونه تزاحمات منشأ مى‌شود كه خوردن و آشاميدن در شكل و كيفيّتى خاصّ يا بيش از اندازه، ارزش منفى پيدا كند.

البته همين جا لازم است يادآورى كنيم همانطور كه افراط و زياده‌روى در خوردن و آشاميدن زيانبار و داراى ارزش منفى است، تفريط و كم خورى بيش از اندازه نيز زيانبار است، به سلامتى انسان لطمه مى‌زند و شادابى و نشاط وى را تهديد خواهد كرد.

متأسّفانه بسيارى از جوانهايى كه پاك و مخلص هستند و دلشان مى‌خواهد سير معنوى داشته باشند و فضايل اخلاقى را كسب كنند، بدون مشورت با بزرگترها و افراد با تجربه، دست به كارهايى مى‌زنند كه سالها آنان را از سلامتى محروم خواهد كرد. و آنچنان به ضعف مبتلا مى‌شوند كه توان انجام بعضى واجبات را هم از دست مى‌دهند چه رسد به مستحبّات و از اينجاست كه اين كار نسنجيده و نپخته سبب خسران و زيانكارى آنان در دنيا و آخرت خواهد شد.

ارزش كم خورى در اين است كه انسان بتواند در تعالى روحى و معنوى‌اش موفّق‌تر باشد. پس بايد در حدّى باشد كه انسان را از ساير توفيقات محروم نسازد كه اگر از اين حدّ گذشت، مسلّماً نامطلوب و بى‌ارزش و يا حتى داراى ارزش منفى خواهد بود.

اين يكى از موارد خيلى روشن ِ ارزش اعتدال و ميانه‌روى است كه بايد حتماً آن را رعايت كنيم. البته، مقدار خوراك، يك قاعده كلّى ندارد و به تناسب مزاجها و سنين مختلف و ديگر عواملى كه احياناً ممكن است در آن نقشى داشته باشند، در نوسان خواهد بود و هر كسى بايد


1. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 58، ص 39، روايت 61.

شرايط خاصّ مزاجى خودش و اعتدال متناسب با آن را در نظر بگيرد و از افراط و تفريط نسبت به حدود و مقادير مورد نياز شخصى خود بپرهيزد.

ضمناً، توجّه به اين نكته هم لازم است كه گاهى ضرر كم‌خوردن براى جوان نيرومند به زودى آشكار نمى‌شود؛ ولى، به تدريج كه سنّ بالا مى‌رود و به ويژه به هنگام بهره‌بردارى از سالها زحمت تحصيل، ديگر قدرت از او سلب مى‌شود و نمى‌تواند خدمت چندان شايسته‌اى براى اسلام و مسلمين انجام دهد.

 

 

 

 

غريزه جنسى و ازدواج

 

 

 

ديدگاه قرآن درباره غريزه جنسى

اخلاق جنسى

محدوديت‌هاى فطرى غريزه جنسى

محدوديتهاى اجتماعى غريزه جنسى

خانواده و ازدواج شرعى

خلاصه و نتيجه‌گيرى

ارزش‌هاى اخلاقى در ازدواج

آيات متعارض و جمع آنها

توصيه‌هاى قرآن در غريزه جنسى

خلاصه و جمع‌بندى

لذت جنسى در جهان ديگر

 

 

 

غريزه جنسى و ازدواج

يكى ديگر از مجارى لذّت انسان، علاقه به همسر و ارضاء غريزه جنسى است. اصل وجود اين ميل نيز همانند ميلها و كششهاى درونى ديگر، لازمه ساختمان روح انسان و فطرى است كه گفتيم خود به خود نه ارزش اخلاقى مثبت دارد و نه ارزش اخلاقى منفى، و به عبارتى ديگر: از نظر اخلاقى، وجود اين ميلها و كششها در انسان نه خوب است و نه بد، و بار ارزشى ندارد.

البته، از نظر فلسفى، هر چيزى كه بهره‌اى از وجود داشته باشد، خواه اختيارى باشد يا غير اختيارى ، فى نفسه خير است ولى خير در اينجا اصطلاح ديگرى است و به ارزشها و خير اخلاقى ارتباطى ندارد.

آنچه كه در محدوده اخلاق قرار مى‌گيرد و بار ارزشى خواهد داشت كيفيّت و كميّت ارضاى اين ميل و جهت اعمال آن است. مسأله ما در اينجا اين است كه انسان اين ميل را چگونه ارضا كند؟ چه مقدار ارضا كند؟ و با چه نيّتى ارضا كند؟ تا كار وى از نظر اخلاقى داراى ارزش مثبت باشد و دست به كارهاى ناشايسته و غير اخلاقى نيالوده باشد.

 

ديدگاه قرآن درباره غريزه جنسى

در قرآن كريم آياتى دلالت مى‌كنند بر اين كه همسردوستى و رابطه جنسى در متن خلقت انسان، ملحوظ است. البته، اين مطلب احتياج به تعبّد ندارد و هر كسى در كيفيّت آفرينش انسان دقّت كند، متوجّه مى‌شود كه تكثير نسل و بقاى اين نوع از راه ازدواج، همسرگيرى و زاد و ولد تحقّق‌پذير خواهد بود و ناچار مى‌بايست در متن آفرينش انسان اين جهت رعايت شده باشد؛ يعنى، انسان طورى آفريده شده كه در اثر آميزش با همسر نسلش باقى بماند. البته، تعابير آيات قرآن كريم در اين زمينه متفاوت است و ما در اينجا به چند دسته از آيات اشاره مى‌كنيم:

الف) آياتى دلالت دارند بر اين كه همسر انسان از جنس خود او قرار داده شده و اين يك تدبير تكوينى الهى است براى اين كه نوع انسان باقى بماند كه شايد از همه آنها روشنتر اين آيه

باشد كه مى‌گويد:

«يا اَيُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ الَّذى خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْس واحِدَة وَخَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَبَثَّ مِنْهُما رِجلا كَثيراً وَنِساءً وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذى تَساءَلُونَ بِهِ وَالأَرْحامَ اِنَّ اللّهَ كانَ عَلَيْكُم رَقيباً.»(1)

اى مردم تقوا پيشه كنيد و بترسيد از پروردگارتان كه شما را از يك انسان بيافريد و همسر وى را از (جنس) او بيافريد و مردان و زنان بسيارى را از آن دو (به وجود آورد و روى زمين) منتشر ساخت.

جمله «بَثَّ منهما رجالا كثيراً ونساءً» به خوبى دلالت دارد بر اين كه انتشار افراد انسان بر اثر ارتباط دو همسر است و اين رابطه همسرى به منظور تكثير نسل در متن خلقت انسان ملحوظ است.

در آيه ديگرى آمده است كه:

«هُوَ الَّذى خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْس واحِدَة وَجَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ اِلَيْها فَلَمّا تَغَشّاها حَمَلَتْ حَمْلا خَفيفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمّا اَثْقَلَتْ دَعَوَا اللّهَ رَبَّهُما لَئِنْ اتَيْتَنا صالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرينَ.»(2)

اوست خدايى كه شما را از يك انسان بيافريد و همسرش را نيز از (جنس) او قرار داد تا در كنار وى بيارامد پس چون با او خلوت كرد بارى سبك برداشت و هنگامى كه سنگين شد، پروردگارشان را خواندند كه اگر فرزندى شايسته به ما دهى (به درگاه تو) از سپاسگزاران خواهيم بود).

در جمله «وجعل منها زوجها ليسكن اليها» احتمالا به حكمت و علّت ديگرى نيز براى ازدواج، جداى از توليد و بقاى نسل انسان، اشاره شده است كه همان آرامش و سكون دو همسر در كنار يكديگر و احساس مهر و صفايى است كه نسبت به يكديگر پيدا مى‌كنند و در نتيجه، بار زندگى را به كمك يكديگر برمى‌دارند.

از اينجا است كه در قرآن به آياتى نيز برمى‌خوريم كه صرفاً بر همين علت و حكمت تكيه كرده و از توليد نسل سخنى به ميان نياورده است، مانند اين آيه كه مى‌گويد:


1. نساء/ 1.

2. اعراف/ 189.

«وَمِنْ آياتِهِ اَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ اَزْواجاً لِتَسْكُونُوا اِلَيْها وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً اِنَّ فى ذلِكَ لاَيات لِقَوْم يَتَفَكَّرُونَ.»(1)

و از جمله آيات و نشانه‌هاى خدا اين است كه او براى شما همسرانى از خودتان بيافريد تا در كنارشان آرام گيريد و ميانتان محبّت و مودّت و دوستى قرار داد و در اين كار، آيات و نشانه‌هايى (از خداوند) هست براى قومى كه بينديشند.

و ديگر آياتى كه در اين زمينه به نحوى به اين حقيقت اشاره كرده‌اند.

آيات فوق و نظاير آنها، انديشه كسانى را كه فكر مى‌كنند ازدواج كارى است پليد، شيطانى و داراى ارزش منفى، ردّ مى‌كنند. چنين انديشه‌اى در قرآن كتاب آسمانى فطرت، جايى ندارد و مطرود و باطل است.

ميل به ازدواج به اقتضاى حكمت الهى در آفرينش انسان لحاظ شده و تدبير الهى اقتضا كرده است كه تكثير نسل و بقاى انسان به وسيله آن، تحقّق پيدا كند.

و چنين چيزى، خود به خود و در جهان تشريع نمى‌تواند داراى ارزش منفى باشد؛ چرا كه، اين در واقع، به يك نوع تناقض ميان تكوين و تشريع و ناهماهنگى بين نظام هستى و نظام اخلاقى، منجر مى‌شود. در صورتى كه از نظر قرآن، نظام اخلاقى نه تنها هيچ تنافى با نظام تكوينى ندارد بلكه مكمّل آن مى‌باشد.

قرآن به ما مى‌آموزد كه دين و قوانين تشريعى دينى، فطرى است و از هماهنگى كامل با آن برخوردار است و همين هماهنگى، رمز موفّقيّت و فراگيرى و جهانى و ابدى بودن دين است.

پس با توجّه به اين آيات زن گرفتن يا شوهر كردن و آميزش زن و مرد فى حدّ نفسه نمى‌تواند يك عمل زشت و پليد باشد و بنابراين، منشأ زشتى و ارزش منفى مربوط به غريزه جنسى و رابطه زن و مرد را در جاى ديگرى مانند عوارض كمّى و كيفى و در جهت آن بايد جستجو كرد و كمّ و كيف و جهت هستند كه منشأ خوبى يا بدى آن مى‌شوند.

 

اخلاق جنسى

از آيات شريفه قرآن استفاده مى‌شود كه اين دو جنس مخالف براى همديگر و مكمّل همديگر آفريده شده‌اند و مقتضاى فطرت انسان اين است كه هر يك از اين دو يعنى زن و مرد نسبت به


1. روم/ 21.

جنس مخالف خود گرايش داشته و او را منشأ آرامش و آسايش خويش قرار دهد و به گونه‌اى كامجويى كند كه هم سلب توليد نسل و بقاى نوع انسان مى‌شود و هم مفسده‌اى بر آن، بار نخواهد شد.

 

محدوديّتهاى فطرى غريزه جنسى

از ديد آيات قرآن كريم، گرايش به جنس موافق بر خلاف فطرت و نظام آفرينش است و در واقع، يك نوع انحراف در گرايش جنسى به شمار مى‌رود.

بنابر اين، اگر كسانى در مقام ارضاى غريزه جنسى از مسير طبيعى و تكوينى منحرف بشوند و به جاى آنچه در اصل خلقت و متن آفرينش براى تأمين اين غريزه ملحوظ شده راه ديگرى را در پيش بگيرند، كارشان داراى ارزش منفى خواهد بود و از طريق راست و راه مستقيم فطرت الهى منحرف گشته‌اند.

در قرآن كريم، در ضمن بيان داستان قوم لوط (كه به اين عمل انحرافى شهره‌اند) در چند مورد (و حدّ اقلّ در سه مورد) بر زشتى اين عمل و انحراف آن از مسير فطرت تأكيد شده است.

قرآن حكايت مى‌كند كه اين قوم در اشباع اين ميل، از مسير طبيعى و فطرى خود منحرف شده بودند و بواسطه همين امر، مورد نكوهش و مذمّت قرار گرفتند و به عذاب خدا گرفتار شدند و آيه‌اى كه از اين جهت از ساير آيات روشن‌تر است مى‌فرمايد:

«وَتَذَرُوْنَ ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ اَزْواجِكُمْ بَلْ اَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ.»(1)

همسرانى را كه خدا براى شما قرار داده رها مى‌كنيد و به راهى كه خدا قرار نداده است مى‌رويد شما مردمى متجاوز و نابكار هستيد.

يعنى، به راهى مى‌رويد كه خلاف فطرت و خلاف طبيعت شماست و انحرافى است از راه راست و صراط مستقيم.

اين نكته به خصوص از اين جهت براى ما مفيد است كه خداوند با تعبير «خلق لكم ربّكم» به ما مى‌فهماند آنچه را كه خداوند قرار داده است و آفرينش الهى اقتضا مى‌كند، گرايش هر يك از اين دو جنس به جنس مخالف خود است و بنابراين، بايد از همين راه اشباع شود.

گرايش مرد به مرد يا زن بزن را خدا در فطرت و آفرينش انسان قرار نداده و در محدوده «ما


1. شعرا/ 166.

خلق لكم» قرار نگرفته است. بنابراين، اگر گرايشى اينچنين در انسانى پديد آيد در اساس، همان گرايش به جنس مخالف است كه تحت تأثير عواملى، اينگونه انحراف پيدا كرده و انسان را وادار به كارهاى زشت و پليد و انحرافى كشانده است.

خداوند در آيات ديگرى مى‌گويد:

«وَلُوطاً اِذْ قالَ لِقَوْمِهِ اَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ اَحَد مِنَ الْعالَمينَ. اِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّسْاءِ بَلْ اَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ.»(1)

و حضرت لوط(عليه السلام) را به ياد بياور آن هنگام كه به قوم خود گفت آيا دست به عمل زشت و فحشايى مى‌زنيد كه هيچ كس از مردم دنيا قبل از شما به چنين عملى دست نيالوده است شما به جاى زنان، مردان را به شهوت مى‌گيريد و مردم تبهكار و اسرافكارى هستيد.

در اين دو آيه، علاوه بر اين كه با تعبير «مسرفون» كار آنان را محكوم مى‌كند و خبر از هلاكت آنها و نزول عذاب بر آنها مى‌دهد تا درجه فساد و زشتى اين عمل را نشان داده باشد، علاوه بر اين، با تعبير «ما سبقكم بها من احد من العالمين» به يك نكته بسيار ظريف نيز اشاره كرده كه دقيقاً، مدّعاى ما، يعنى غير فطرى بودن اين عمل را نشان مى‌دهد؛ يعنى، در واقع اين قوم از آنجا كه از مسير فطرت منحرف شده بود در ميان اقوام انسان و مردم عالم يك استثنا به حساب مى‌آمد كه از مسير عامّ فطرت و راه همه مردم عالم در طول تاريخ، منحرف شده بود و افرادى كه به اين بيمارى گرفتار شده‌اند كسانى هستند كه از قوانين فطرت منحرف شده‌اند و آنان كه امروز در غرب از آزادى لجام گسيخته سوء استفاده كرده و علناً به اين عمل دست مى‌زنند، تا آنجا كه آن را شعار خود قرار داده‌اند، مسلّماً يك اقلّيت‌اند كه منشأ بيماريها، فسادها و هرزه‌دريهايى شده‌اند هر چند كه پُر رو و پُر سر و صدا هستند.

در واقع، برخى از حكومتها و نظامهاى سياسى غربى هستند كه با اعلام مفعول قرار گرفتن مردانشان مى‌خواهند پُز آزادى بدهند و به اصطلاح، آزادى منشى و آزادى گرايى خود را به دنيا اعلام كنند. در صورتى كه اين آزادى يك آزادى افتخار آميز نيست كه بتوان به آن باليد، بلكه، يك آزادى حيوانى شرم‌آور است كه مردان و زنان سليم الفطرة حتى از شنيدن آن شرمگين مى‌شوند.


1. اعراف/ 80 و 81.

آيه 55 سوره نمل(1) هم مورد سوّمى است كه قرآن به زشتى از عمل قوم لوط ياد كرده و چيزى بيش از آنچه گفتيم ندارد. بنابراين، اوّلين چيزى كه در مقام ارضاى اين غريزه بايد مراعات شود همان توجّه به مقتضاى فطرت و خلقت الهى و عمل بر وفق آن خواهد بود؛ ولى، مطلب به اينجا ختم نمى‌شود؛ بلكه، از اينجا انحراف از خلقت و گرايش فطرى، يعنى، همجنس‌گرايى به عنوان يك ارزش منفى قطعى، و يك عمل انحرافى بسيار زشت شناخته مى‌شود.

 

محدوديّتهاى اجتماعى غريزه جنسى

محدوده ديگرى نيز، علاوه بر محدوديّت فطرى كه در بالا گفتيم، براى غريزه جنسى وجود دارد كه اگر رعايت نشود آن هم ارزش منفى ايجاد خواهد كرد. و عبارت است از اين كه عمل ارضاء جنسى به گونه‌اى انجام نگيرد كه انسان را از دستيابى به مصالح مهمتر و كمالات بالاتر باز دارد اين محدوديّت از تزاحم مصالح انسان به وجود مى‌آيد.

ما قبلا هم اشاره كرده‌ايم كه آنچه در ارضاى خواسته‌ها و تمايلات، منشأ ارزش منفى مى‌شود، تزاحمى است كه با بعضى از خواسته‌هاى ديگر پيدا مى‌كند و با برّرسى، ارزيابى و كسر و انكسار اين خواسته‌ها است كه حدّ و مرز هر يك از خواسته‌ها و تمايلات، آشكار و روشن خواهد شد.

در بعضى موارد خود ما هم از طريق ادراكات عادى و عقلايى خود مى‌توانيم آن فرمول را كشف كنيم و مرز دقيق هر يك از آنها را بشناسيم؛ ولى، در اكثر موارد به لحاظ آن كه احاطه‌اى بر موارد تزاحم و تأثيرات سوء يا نامطلوبى كه مى‌تواند داشته باشد، نداريم، نمى‌توانيم دقيقاً مواردش را تعيين كنيم و در اينجاست كه وحى، نقش تعيين كننده خود را ايفا مى‌كند ولى، به هر حال، منشأ اصلى همان تزاحمات است.

مصالح اجتماعى انسان اقتضا دارد كه زندگى وى به صورت خانواده‌اى تشكيل شود و جريان پيدا كند و روابط مرد و زن بايد تحت كنترل و ضوابط و معيارهاى خاصّى انجام شود و همسر انسان بايد جنبه اختصاصى داشته باشد كه مصالح زيادى براى فرد و جامعه بر خانواده و اختصاصى بودن همسر مترتّب مى‌شود و نفى آن زيانها و خسارتهاى عمده‌اى به بار خواهد آورد.


1. «وَ لُوطاً اِذْ قالَ لِقَوْمِهِ اَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ وَ اَنْتُمْ تُبْصِرُون اَئِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ اَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُون.»

از جمله مصالح اجتماعى آن است كه بايد با تشكيل خانواده نسل انسان حفظ شود و سپس بسيارى از مسايل اجتماعى و حقوقى مانند مسايل ارث، انفاق و تربيت و ديگر مسؤوليتهايى كه پدر و مادر نسبت به فرزند خويش دارند و يا صداق و انفاق و تمتّع و التذاذ و اطاعت و ديگر مسؤوليتهايى كه هر يك از دو همسر نسبت به يكديگر دارند، بر تشكيل خانواده و حفظ نسل بار خواهد شد كه لازم است همه آنها دقيقاً رعايت شود تا جامعه، جامعه‌اى انسانى باشد و زمينه رشد عواطف و فضايل انسانى، عشق و ايثار و فداكارى و قداست و پاكى و بلند نظرى در آن فراهم شود و متقابلا، زمينه‌هاى رشد فساد و انحطاط و تباهى و بيماريهاى مربوطه جسمى و روانى، و نابودى عواطف انسانى و سقوط در زندگى حيوانى از بين برود.

 

خانواده و ازدواج شرعى

اگر بنا باشد هر انسانى با هر فردى از جنس مخالفش كه بخواهد، بتواند آميزش جنسى داشته باشد، بنياد خانواده متزلزل و مصالح فراوانى كه بر وجود آن مترتّب مى‌شود تقويت خواهد شد. بنابراين، براى حفظ مصالح مترتّب بر خانواده و دفع مفاسد مترتّب بر بى‌بندوبارى جنسى، لازم است كه همه افراد جامعه به اينگونه محدوديّتهاى معقول و منطقى گردن نهند.

بنابراين، قالب كلّى محدوديّتهاى اجتماعى غريزه جنسى، همان ازدواج قانونى و شرعى است كه بايد غريزه و رابطه جنسى در اين چارچوب محدود بشود تا با ديگر مصالح انسان اصطكاك پيدا نكند. اما شرايط مختلف ازدواج شرعى: از قبيل شرايط مالى، جسمى، روحى، اجتماعى، سنّى و ديگر خصوصيّاتى را كه در ازدواج بايد ملحوظ شود قانون الهى تعيين مى‌كند. زيرا ما فرمولهاى دقيقش را نمى‌توانيم خودمان درك كنيم.

ولى، اجمالا، آنجا كه ارضاى اين ميل طبيعى، با مصالح اجتماعى انسان اصطكاك پيدا كند ناگزير بايد در چارچوبه‌اى كه با آن مصالح، منافات نداشته و هماهنگ باشد، محدود شود و نام آن چارچوبه، ازدواج قانونى است كه اگر رفتار جنسى انسان از اين مرز، تجاوز كرد ارزش منفى پيدا مى‌كند و قرآن كريم هم از چنين عملى تعبير به تجاوز كرده مى‌فرمايد:

«وَالَّذينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ الاّ عَلى اَزْواجِهِمْ اَوْ ما مَلَكَتْ اَيْمانُهُمْ فَاِنَّهُمْ غَيْرُ

مَلُومينَ فَمَنِ‌ابتَغى وَراءَ ذالِكَ فَاُولئِكَ هُمُ الْعادُونَ.»(1)

و كسانى كه دامن خود از حرام باز دارند مگر نسبت به همسرانشان يا كنيزان مملوكشان كه در اين صورت سرزنشى بر آنان نيست پس هر آن كس غير آنان را براى كامجويى طلب كند متعدّى و متجاوز خواهد بود.

گاهى نيز در اصل ازدواج ايرادى نيست؛ ولى بعضى از حالات و عوارض، منشأ ارزش منفى مى‌شود كه براى اطلاع از تفصيل اين موارد بايد به كتب فقهى مراجعه كرد:

 

خلاصه و نتيجه‌گيرى

نتيجه آن كه اعمال اين غريزه در صورتى ارزش منفى ندارد كه سه نوع محدوديّت رعايت شود:

نخست: آن محدوديّتى است كه خود فطرت نشان مى‌دهد، يعنى اين رابطه بايد محدود به جنس مخالف باشد.

دوّم: محدوديّتى است كه مصالح كلّى جامعه براى همه افراد در همه شرايط اقتضا مى‌كند، محدوديّتهايى كه در قوانين زناشويى رعايتشان بر همگان لازم و ضرورى خواهد بود و در شرع مقدّس تبيين شده است.

سوّم: محدوديّتهايى است كه در موارد استثنايى و حالات خاصّى براى زوجين پيش مى‌آيد و روابط زناشويى آنان را به نحوى محدود خواهد كرد.

اگر انسان در اعمال غريزه جنسى به اين سه نوع محدوديّت توجّه داشته، آنها را رعايت كند، التذاذ و كامجويى او ارزش منفى نخواهد داشت و مورد ملامت قرار نمى‌گيرد، و خداوند با تعبير:

«وَالَّذينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ الاّ عَلى اَزْواجِهِمْ اَوْ ما مَلَكَتْ اَيْمانُهُمْ فَاِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومينَ.»(2)

كه در قرآن كريم در دو مورد آمده، عمل مشروع آنها را امضا نموده است.

چنانكه از آيات ديگرى از قرآن نيز فى الجمله، استفاده مى‌شود كه ازدواج ممنوعيّتى ندارد و از ارزش منفى اخلاقى برخوردار نيست.


1. مؤمنون/ 7 ـ 5.

2. مؤمنون/ 6 و 5.

مثل آيه:

«فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَثُلاثَ وَرُباعَ فَاِنْ خِفْتُمْ اَلاّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً.»(1)

پس با كسانى از زنان كه برايتان پاك و پاكيزه‌اند نكاح كنيد دو بار، سه بار و چهار بار. اگر ترس داريد كه به عدالت رفتار نكنيد به يكى اكتفا كنيد.

از احكام ازدواج و طلاق در آيات و موارد ديگرى از قرآن كريم نيز به مناسبتهاى مختلفى سخن به ميان آمده و طبيعى است كه اينگونه آيات هم به طور ضمنى بر مجاز بودن اصل ازدواج دلالت دارند.

 

ارزش‌هاى اخلاقى در ازدواج

بر طبق اصول كلّى كه از قرآن كريم استفاده كرديم، ارزش مثبت در فعل اخلاقى تابع انگيزه‌هايى است كه انسان را وادار به انجام آن مى‌كند. كارهاى ما هرقدر كه با اين انگيزه‌ها ارتباط بيشترى با خدا پيدا كنند و خداپسندتر باشند مطلوبترند و‌‌داراى ارزش بالاترى خواهند بود و برعكس هر قدر كه بيشتر به خاطر نفس و تحت تأثير انگيزه‌هاى نفسانى انجام شوند، از ارزش كمترى برخوردار خواهند بود.

اگر كسى بيانديشد كه حكمت الهى اقتضا كرده تا نوع انسان به وسيله ازدواج در روى زمين ادامه يابد و همين انديشه، انگيزه او براى ازدواج و اختيار همسر شود، مسلّماً، ازدواج او داراى ارزش مثبت خواهد بود زيرا اراده خودش را تابع اراده خدا كرده و از آنجا كه خدا خواسته، او هم اقدام به اين كار نموده است.

البته، قصد اطاعت خدا و تبعيّت از اراده الهى مراتبى دارد و تابع اين است كه انگيزه اصلى و نيّت شخصى او چه اندازه خالص باشد: آيا صرفاً و به طور خالص انگيزه او در كارى كه انجام داده است، تحصيل رضاى خدا بوده، يا اجر و ثواب اخروى هم در تصميم گيرى او بر انجام اين كار نقش داشته و يا آنكه صرفاً، انگيزه‌اش اجر و ثواب اخروى باشد نه چيز ديگر و يا خوف از عقاب و ترس از آلوده شدن به گناه او را وادار به ازدواج قانونى كند.

البته، در غالب افراد، انگيزه منحصر به فرد آنان در انجام كارهايشان تبعيّت و پيروى از اراده الهى نيست، به گونه‌اى كه به هيچ وجه لذت خود را در نظر نداشته باشند، ولى، همين كه


1. نساء/ 3.

حدود قانونى را رعايت و خودشان را در اين چارچوبه محدود مى‌كنند و از اين مرز فراتر نمى‌روند، اين خود به خود انگيزه‌اى الهى مى‌خواهد، اما بايد توجّه به اين حقيقت را مدّ نظر داشته باشيم كه پايه ارزش مثبت در هر كارى و نيز در كار ازدواج كه مورد بحث ما است تا حدود زيادى به مقدار خلوص نيّت افراد بستگى دارد.

اگر كسى بتواند نيّت خود را خالص كند بگونه‌اى كه انگيزه مسلّط بر او، دستيابى به رضاى پروردگار باشد و لذّتهاى دنيوى او كاملا تحت سلطه و در طريق آن انگيزه الهى قرار گيرد، طبعاً، كار او از مرتبه بلندى از ارزش اخلاقى برخوردار خواهد بود و اين مرتبه مخصوص اولياى خدا و كسانى است كه به مراتب عالى از معرفت و توحيد رسيده باشند. آرى تنها و تنها آنان مى‌توانند چنين انگيزه‌اى در كارهايشان داشته باشند و مؤمنين متوسّط معمولا به اين حدّ از اخلاص دست پيدا نمى‌كنند.

همچنين، اگر رعايت حدود الهى به خاطر رسيدن به ثواب باشد، كارهايى كه با اين انگيزه انجام مى‌شوند، نيز اخلاقاً، از ارزش نسبتاً بالايى برخوردار خواهند بود. چنانكه اگر كارهاى مربوط به تمايلات جنسى به انگيزه ترس از مبتلا شدن به معصيت انجام شود معصيتى كه به دنبالش عقاب الهى خواهد بود، خواه در اصل ازدواج باشد و خواه پس از ازدواج در روابط زناشويى و لذّتهاى مختلفى كه مترتّب بر ازدواج هستند. در هر حال اگر انگيزه انسان تحفّظ از گناه باشد باز هم داراى ارزش مثبت خواهد بود و در همه موارد فوق، كار انسان، هر چه كه باشد، حتى ازدواج او رنگ عبادت به خود خواهد گرفت.

ولى، اگر انگيزه انسان در ازدواج، صرف التذاذ باشد، كار او ارزش مثبت ندارد هرچند كه خود به خود ارزش منفى هم نخواهد داشت مگر براى كسانى كه در مراتب بالايى از معرفت و توحيد هستند كه توجّه به لذايذ شخصى برايشان كسر شأن است و مقام و مرتبه آنان را پايين مى‌آورد؛ ولى، از نظر قانونى و شرعى و آنچه براى عموم مردم مطرح مى‌شود، اگر ظاهر احكام الهى رعايت شود، با هر انگيزه‌اى كه باشد ارزش منفى نخواهد داشت.

 

آيات متعارض و جمع آنها

ما قبل از اين گفتيم: از آيات قرآن چنين استفاده مى‌شود كه در غريزه و لذّت جنسى، خود به خود مذمّتى نيست و ارزش منفى ندارد؛ ولى، در بعضى از آيات به تعبيراتى برمى‌خوريم كه تا

حدودى از آنها چنين استشمام مى‌شود كه گويى ارضاى اين غريزه كارى نكوهيده و مذمّت شده است.

در يكى از آيات آمده است كه:

«زُيِّنَ لِلْناسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَالْبَنينَ وَالقَناطيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالاَْنْعامِ وَالْحَرْثِ ذالِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَاللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَئابِ.»(1)

دوستى خواسته‌هايى چون زنان و فرزندان و هميانهايى از طلا و نقره و اسبان گرانبها و چارپايان و مزارع در نظر مردم زيبا و دلفريب است در صورتى كه اين متاع زندگى دنيا است و در نزد خداوند، منزلگاه بازگشت نيكو خواهد بود.

تعبير «زُيِّنَ للناس حبّ الشَّهَوات» در اين آيه تعبير مدح آميزى نيست و شايد بتوان گفت نكوهش خفيفى را نسبت به اين افراد در بر دارد؛ ولى، با كمى دقّت روشن مى‌شود آنچه كه در اين آيه آمده هيچ تعارضى با آنچه، ما قبلا گفتيم ندارد زيرا اين آيه در مقام مقايسه شؤون زندگى دنيا و نعمتها و لذّتها و جاذبه‌هاى آن با نعمتهاى بى‌پايان اخروى است و بر عظمت و والايى آنها تأكيد مى‌كند و از اين رو است كه در آيه بعد مى‌فرمايد:

«قُلْ ءَاُنَبِّئُكُمْ بِخَيْر مِنْ ذالِكُمْ لِلَّذينَ اتَّقَوا عِنْدَ رَبِهِّمْ جَنّاتٌ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَاالأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَاَزْواجٌ مُطُهِّرَةٌ وَرِضْوانٌ مِنَ اللّهِ وَاللّهُ بَصيرٌ بِالْعِبادِ»(2)

بگو آيا مى‌خواهيد شما را از نعمتهاى برتر و بالاتر از اين نعمتها آگاه كنم براى كسانى كه تقوا پيشه كرده‌اند در نزد پروردگارشان باغهايى است كه از زير درختان آنها، نهرها جارى است و در آنها جاودان مى‌مانند و همسرانى پاك و پاكيزه و خشنودى خدا را نيز دارند و خداوند نسبت به بندگان خود بصير و بيناست.

بنابراين، آيه فوق نمى‌خواهد بگويد كه ارضاى شهوت و تمّتع و بهره‌مندى از همسران بطور مطلق، زشت و نامطلوب است، بلكه، از آن جهت كه اين ميل مطلق، نامحدود و مرز ناشناس در انسان وجود دارد، مى‌تواند دام شيطانى بزرگ و خطرناكى براى انسان باشد: انسان را به گناه بكشاند و آخرت را از ياد او ببرد.


1. آل عمران/ 14.

2. آل عمران/ 15.

در آيه ديگرى مى‌فرمايد:

«قُلْ اِنْ كانَ ابائُكُمْ وَاَبْنائُكُمْ وَاِخْوانُكُم وَاَزْواجُكُمْ وَعَشيرَتُكُمْ وَاَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَتِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَمَساكِنُ تَرْضَونَها اَحَبَّ اِلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهاد فى سَبيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى يَأْتِىَ اللّهُ بِاَمْرِهِ وَاللّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْفاسِقينَ.»(1)

بگو اگر پدرانتان و فرزندان و برادران و همسران و فاميلهاتان و اموالى كه جمع آورى كرده‌ايد و تجارتى كه از كسادى آن بيمناكيد و منزلها و مسكنهايى كه بدان دلخوش هستيد از خدا و رسول خدا و جهاد در راه خدا در نزد شما محبوبترند پس منتظر باشيد تا خدا امر خود را بياورد و خداوند بدكاران را هدايت نمى‌كند.

در اين آيه از كسانى ياد مى‌كند كه روابط عاطفى‌شان با همسران و فرزندان و پدران و افراد خانواده و فاميل و دلبستگى به متعلّقات زندگى دنيا چنان مستحكم مى‌گردد كه مصالح مهمّ ديگر را تحت‌الشّعاع قرار مى‌دهد و به فراموشى مى‌سپرد تا آنجا كه اين دلبستگيها بر محبّت خدا غالب مى‌شوند و ايشان را از انجام وظايف واجب باز مى‌دارند و اين همان تزاحمى است كه گفتيم ملاك ارزش منفى خواهد بود.

اين درست است كه عاطفه بين زن و شوهر امرى طبيعى و نعمتى است كه خداى متعال با تعبير زيباى «وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً» به آن اشاره دارد كه در بخش مربوط به عواطف درباره آن بحث خواهيم كرد، مع الوصف، همين نعمت نيز حدّ و مرزى دارد كه نبايد از آن تجاوز كرد، تا آنجا كه مصالح عمده و مهمّ ديگرى را تحت‌الشّعاع قرار دهد.

بالاترين رابطه عاطفى انسان بايد متوجّه خدا باشد و محبّت خدا در دل انسان بايد بر همه محبّتها و دلبستگيهاى ديگر چيره شود. كسانى كه به مقام توحيد رسيده‌اند، محبّت خدا در دلشان آنچنان عميق و نيرومند است كه هر محبّت ديگرى نسبت به آن فرعى است و شعاعى از محبّت خدا خواهد بود.

البته افراد خاصّى هستند كه خدا دلهايشان را براى خود خالص كرده است؛ ولى، افراد متوسّط و مؤمنين متعارف، دست كم، بايد طورى باشند كه محبّتهاى ديگرى كه در دل دارند بر محبّتى كه به خدا مىورزند غالب و مسلّط نشود.

سرانجام در آيه سوّمى مى‌گويد:


1. توبه/ 24.

«اِنَّ مِنْ اَزْواجِكُمْ وَاَوْلادِكُم عَدُوّاً لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ.»(1)

برخى از همسران و فرزندان شما (در حقيقت) دشمنان شما هستند پس از آنان برحذر باشيد.

اين آيه نيز ناظر به آن همسران و فرزندانى است كه از ايمان كافى برخوردار نيستند و آن وقت كه شما مى‌خواهى به انجام وظايف خود بپردازيد، در جهاد شركت كنيد، جانبازى كنيد يا اموالتان را در راه خدا صرف كنيد مزاحم شما مى‌شوند، اين همسران و فرزندان در چنين حالاتى و شرايطى است كه حكم دشمن شما را دارند. زيرا كه شما را از راه خير باز مى‌دارند. اينجا است كه بايد از آنان برحذر باشيد تا مبادا كه دلبستگى شما به ايشان، شما را از انجام وظايف واجبتان باز دارد.

يكى از بهترين مظاهر تعارض محبّتها همين جهاد است و در اينجا معلوم مى‌شود كه كداميك از دلبستگيهاى انسان بيشتر است. جايى كه جهاد واجبى در پيش است آيا دلبستگى به زن و فرزند، مانع از شركت در آن مى‌شود يا نه؟ اگر مانع شد، معلوم مى‌شود كه عاطفه او نسبت به همسر و فرزند و غيره و دلبستگى‌اش به آنها بيشتر است و بر خدا دوستى او غلبه دارد كه اين حالتى خطرناك خواهد بود و خداوند با جمله «فَتَرَبَّصُوا حَتى يَأْتِىَ اللّهُ بِاَمْرِه» پس منتظر حكم خدا باشيد كه در آيه قبل آمده بود، ما را از اين خطر كه در كمينگاه ما است آگاه مى‌كند.

بنابراين، آيات نامبرده نيز كه به ظاهر، متعارض با گفتار ما بود با كمى دقّت معلوم شد، دلالتى ندارند بر اين كه اصل ازدواج يا ارضاى غريزه جنسى يا همسر گرفتن نامطلوب است و ارزش منفى دارد. چرا كه نكوهش اين آيات به يك حالت عارضى مربوط مى‌شود؛ يعنى حالتى كه در آن اينگونه عواطف، بر محبّت خدا و رسول خدا چيره شود و انسان را از انجام وظايف لازم باز دارد، پس اگر اين عوارض و اينگونه حالات عرضى نمى‌بود هيچ ارزش منفى در ارتباط با مسأله ازدواج و ارضاى غريزه جنسى به وجود نمى‌آمد.

 

توصيه‌هاى قرآن در غريزه جنسى

تعدادى از آيات با صراحت مردم را توصيه به ازدواج و نكاح مى‌كند مثل اين آيه كه مى‌گويد:


1. تغابن/ 14.

«فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَثُلاثَ وَرُباعَ.»(1)

پس نكاح كنيد آنچه را از زنان كه براى شما پاك و پاكيزه‌اند دو تا و سه تا و چهار تا.

و يا در آيه ديگر آمده است:

«وَاَنْكِحُوا الاَيامى مِنْكُمْ وَالصّالِحينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَاِمائِكُمْ اِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللّهُ واسِعٌ عَليمٌ. وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذينَ لا يَجِدُونَ نِكاحاً حَتّى يُغْنِيَهُمُ اللّهُ مُنْ فَضْلِهِ.»(2)

و براى مردان و زنان بى‌همسر و خدمتكاران زن و مردتان (كه در سنّ ازدواجند و صلاحيّت دارند) همسر بگيريد و اگر فقير و بى‌چيزند (نگران نباشيد كه) خداوند از فضل و كرم خود آنان را بى‌نياز سازد و خداوند رحمتش وسيع و (نسبت به بندگان خود) داناست و آنان كه وسيله نكاح برايشان فراهم نشود بايد خوددارى و عفّت پيشه كنند تا آن كه خداوند ايشان را از فضل و كرم خود بى‌نياز سازد.

اينگونه آيات و روايات فراوانى دلالت بر استحباب و مطلوب بودن ازدواج و همسرگيرى مى‌كنند. البته، بايد توجّه داشت كه اين يك حكم كلّى و عمومى است كه بر اساس يك نياز گسترده و كلّى و با قطع نظر از عوارض خاصّى كه ممكن است در مواردى موجب استثنايى شوند تشريع شده است و منافات ندارد كه در مواردى به تناسب شرايط خاصّى كه براى بعضى از افراد پيش مى‌آيد، انجام اين كار واجب و در بعضى ديگر، حرام و ممنوع باشد.

تعداد ديگرى از آيات قرآن، مؤمنين را به علل مختلف و بر اساس حكمتهاى خاص هر مورد، از ازدواج با بعضى از زنها منع كرده است. مثل آيه:

«وَلا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آبائُكُمْ مِنَ النِّساءِ.»

و زنانى كه در گذشته پدرانتان به همسرى گرفته (و سپس مرده‌اند و يا آنها را طلاق داده‌اند به همسرى نگيريد.

و سپس به دنبالش حكم مى‌كند كه:

«اِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَمَقْتاً وَساءَ سَبيلا.»

كه اين عمل، عملى زشت و قبيح و راه بسيار بدى است.


1. نساء/ 3.

2. نور/ 32 و 33.

به دنبال همين آيه آمده است كه:

«حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ اُمَّهاتُكُمْ وَبَناتُكُمْ وَاَخَواتُكُمْ وَعَمّاتُكُمْ وَخالاتُكُمْ وَبَناتُ الاَخِ وَبَناتُ الاُخْتِ وَاُمَّهاتُكُم الْلاتى اَرْضَعْنَكُمْ وَاَخَواتُكُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ وَاُمَّهاتُ نِسائِكُمْ وَرَبائِبُكُمُ الْلاتى فى حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمْ الْلاتى دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَاِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ وَحَلائِلُ اَبْنائِكُم الَّذينَ مَنْ اَصْلابِكُمْ وَاَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الاُخْتَيْنِ.»(1)

بر شما حرام گرديده است ازدواج با مادرهاتان، و دخترهاتان، و خواهرهاتان و عمّه‌هاتان و خاله‌هاتان و دخترهاى برادر و دخترهاى خواهر و مادرانى (رضاعى) كه شما را شير داده‌اند و خواهران رضاعى و مادر زنهاتان و دختر زنهاتان كه در كنار شما زندگى مى‌كنند از آن زنانى كه با ايشان مقاربت كرده‌ايد و اگر نكرده‌ايد بر شما باكى نيست (كه با دختران آنها ازدواج كنيد) و همچنين همسر پسرانتان كه از پشت شما و صلب شما هستند (در مقابل پسر خوانده) و نيز بر شما حرام است كه ميان دو خواهر به همسرى جمع كنيد.

و به دنبال آيه فوق در آيه بعد، بعد از تحريم ازدواج با زنان شوهردار مى‌فرمايد:

«وَاُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذالِكُمْ.»(2)

و غير از زنانى كه گفتيم ازدواج با بقيه زنها براى شما حلال و بى‌اشكال است.

اما در آيه ديگرى با تعبير:

«وَلا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتّى يُؤْمِنَّ.»(3)

و با زنان مشرك ازدواج نكنيد تا آن كه ايمان آورند.

از ازدواج با زنان مشرك، نهى فرموده است، كه مخصّص آيه قبلى به شمار مى‌رود.

در آيه قبلى بعد از ذكر زنانى كه مى‌توان با آنها ازدواج كرد رعايت نكات قابل ملاحظه‌اى را توصيه كرده است:

وَاُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذالِكُمْ اَنْ تَبْتَغُوا بِاَمْوالِكُمْ مُحْصِنينَ غَيْرَ مُسافِحينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَاتُوهُنَّ اُجُورَهُنَّ فَريضَةً وَلاجُناحَ عَلَيْكُمْ فيما تَراضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَريضَةِ‌اِنَّ


1. نساء/ 23 و 24.

2. نساء/ 24.

3. بقره/ 221.

اللّهَ كانَ عَليماً حَكيماً.»(1)

و غير از زنانى كه نام برديم براى شما حلال و بى‌اشكال است كه با صرف مال خود (و دادن مهريه) از طريق ازدواج و زناشويى و نه از طريق زنا و خلاف شرع، زنانى را طلب كنيد پس هرگاه از آنان بهره‌مند شديد مَهرِ آنان را بپردازيد، البته، پس از تعيين مَهر بر شما باكى نيست كه دو طرف به شكلى تراضى كنيد كه خداوند دانا و حكيم است.

اين آيه رخصت استمتاع و بهره‌مندى از زنان را مى‌دهد، ولى، نه به صورت هرج و مرج و آزاد گذاردن غريزه جنسى لجام گسيخته در جامعه كه هزاران فساد و جنايت و سقوط و تباهى را به دنبال بياورد؛ بلكه، از راه درست ازدواج و تعهّد متقابل در چارچوب يك پيمان مقدّس، خواه دايمى باشد يا موقّت.

در آيه ديگرى مى‌خوانيم:

«اَلْيَوْمَ اُحِلَّ لَكُمْ الطَّيِّباتُ.... وَالُْمحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَالُْمحْصَناتُ مِنَ الَّذينَ اُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ اِذا اتَيْتُمُوهُنَّ اُجُورَهُنَّ مُحْصِنينَ غَيْرَ مُسافِحينَ وَلا مُتَّخِذى أَخْدان.»(2)

امروز آنچه كه پاك و پاكيزه است بر شما حلال شد... و (نيز بر شما حلال شد) ازدواج با زنان پارساى مؤمن و مسلمان و زنان پارساى اهل كتاب به شرطى كه مَهر ايشان را بپردازيد نه به صورت زنا يا رفيق گيرى.

«خدن» اصطلاحاً به معنى دوستى است كه به طور نامشروع از جنس مخالف گرفته شود و اشاره به رسمى است كه در جاهليّت وجود داشته و امروز هم در جوامع غربى، شايع است.

قرآن كريم به خصوص روى اين موضوع تكيه مى‌كند و همانطور كه در آيات آمده چنين ارتباطى را زشت دانسته و با تعبير «اتّخاذ اخدان» يا [گرفتن دوستان] از آن ياد مى‌كند.

همچنين آيات فراوان ديگرى نيز وجود دارد كه انسان را از زنا و فحشا منع مى‌كند مثل:

«وَلا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَما بَطَنَ.»(3)

و نزديك به فحشاء مشويد خواه ظاهر و آشكار باشد و خواه مخفى و پوشيده.


1. نساء/ 24.

2. مائده/ 5.

3. انعام/ 151.

و يا از اشاعه فحشا باز مى‌دارد، يا آنان را كه مرتكب فحشا و آلوده به آن شده‌اند ترغيب به توبه و بازگشت مى‌كند و يا اين كه به نماز به عنوان باز دارنده از آن توصيه مى‌كند كه مجموعه بزرگى از آيات را تشكيل مى‌دهد.(1)

و نيز آيات و رواياتى به رعايت پوشش و حفظ حجاب و دورى از برهنگى توصيه مى‌كنند كه همه اينها به نوعى به غريزه جنسى ارتباط خواهند داشت و در واقع بيانگر حدّ و حدود اخلاقى آن خواهند بود.

 

خلاصه و جمع‌بندى

با دقّت در آيات كريمه روشن مى‌شود كه همه ارزشهاى منفى مربوط به اين غريزه در واقع، به يكى از سه جهتى كه قبل از اين توضيح داده‌ايم باز مى‌گردد.

يا منشأ زشتى و ارزش منفى آن، رابطه با جنس موافق است كه خلاف فطرت خواهد بود.

يا منشأ زشتى و ارزش منفى آن، فساد اجتماعى است و مصالح اجتماعى آن را نفى مى‌كند، پس لازم است كه با قوانين و قراردادهاى اجتماعى، حدّ و حدود آن روشن، و اجراى آنها تضمين شود.

و يا منشأ ارزش منفى آن تعارضى است كه با كمالات روحى و معنوى دارد.

همه آنچه كه در آيات قرآن يا روايات در ارتباط با اين ميل مذمّت شده، برمى‌گردد به يكى از سه نوع محدوديّت و حدودى كه قبلا از آنها ياد كرديم و رعايت آنها لازم و ضرورى خواهد بود و با رعايت آنها ارضاى ميل جنسى مذّمتى ندارد بلكه مورد ترغيب نيز قرار گرفته است.

چرا كه اين يك نياز فطرى است و لازم است بگونه‌اى كه منطبق با مصالح فردى و اجتماعى باشد تأمين گردد تا اغراض تكوينى الهى حاصل شود و نسل بشر بر روى زمين دوام يابد.

 

لذّت جنسى در جهان ديگر

از آنجا كه در عالم آخرت، زاد و ولد و توليد نسل در كار نيست، ممكن است چنين تصور شود كه التذاذ جنسى از ويژگيهاى اين جهان و فقط به منظور بقاى نوع انسان بر روى زمين است و در جهان آخرت ديگر چنين ميلى وجود نخواهد داشت؛ ولى آيات فراوانى در قرآن داريم كه


1. مثل آيات 19 نور؛ 135 آل عمران؛ 45 عنكبوت؛ 169 و 268 بقره؛ 28 و 80 اعراف؛ 24 يوسف؛ 90 نحل؛ 21 نور؛ 15 و 22 و 25 نساء؛ 32 ...؛ 54 نمل؛ 28 عنكبوت؛ 30 احزاب؛ 1 طلاق؛ 33 اعراف؛ 37 شورى؛ 4 و 23 نور.

اگر نگوييم صراحت، دست كم مى‌توانيم بگوييم ظهور دارند در اين كه چنين ميلى در آنجا نيز وجود دارد.

البته، نظام زندگى انسان در دو جهان با هم تفاوت اساسى دارند و نمى‌توان گفت كه آنچه كه در دنيا هست دقيقاً به همان شكل در آخرت هم وجود دارد و آنچه كه در آخرت هست عيناً همان چيزى است كه در دنيا مى‌بينيم. بلكه، صرفاً شباهتهايى بين اين دو عالم هست و مفاهيم عامّى قابل انطباق بر امور دو عالم هستند؛ ولى در دقايق و خصوصيّات آنها عين هم هستند.

به ديگر سخن، تعبيراتى كه به كار مى‌رود، به حسب مفاهيم عامّش مى‌تواند شامل مصداق دنيوى و مصداق اخروى باشد، چنانكه در مورد دو تعبير كلّى «خوردن» و «آشاميدن» هم شامل مصداق دنيوى و هم شامل مصداق اخروى مى‌شود.

عمل خوردن و آشاميدن در دنيا هست و در آخرت هم هست، در بهشت هست در جهنّم هم هست؛ ولى شايد خوردن و آشاميدن در آخرت عيناً همين اكل و شربى كه ما در اينجا داريم نباشد و عوارض هضم و جذب و دفع را نداشته باشد. ولى در هر حال، مفهوم اكل و شرب بر آن دو صادق خواهد بود.

در مورد ازدواج و ميل جنسى هم تعبيراتى در قرآن كريم داريم كه مؤمنين را بشارت مى‌دهد به داشتن همسران پاك و پاكيزه «ازواج مطهّرة» پس معلوم مى‌شود كه در آن عالم هم التذاذ از همسر وجود دارد. بگونه‌اى كه تعابير كلّى و مفاهيم عامّ مربوط به اين ميل بر مصاديق آن جهانيش نيز تطبيق مى‌كند.

تعبيرات قرآنى متناسب با اين زمينه را تقريباً مى‌توان بر سه دسته تقسيم كرد:

در يك دسته از آيات تعبيراتى وجود دارد حاكى از اين كه مؤمنين در بهشت از همسران پاكيزه‌اى برخوردارند، اما معلوم نيست كه آن همسران بهشتى آيا همين همسران دنيوى‌شان هستند و يا كسان ديگرى هستند جز اينها. و آيا همسرانى هستند از همين قبيل يعنى انسانهايى هستند كه در بهشت همسر مؤمنين مى‌شوند و يا اين كه اصولا همسران بهشتى از نوع ديگرى هستند مانند اين آيات:

«وَلَهُمْ فيها اَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَهُمْ فيها خالِدُونَ.»(1)

و براى آنان (مؤمنين) در بهشت همسران پاكيزه‌اى است و آنان در آن (بهشت) جاودانند.


1. بقره/ 25.

«لِلَّذينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتٌ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهارُ خالِدينَ فيها وَاَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَرِضْوانٌ مِنَ اللّهِ وَاللّهُ بَصيرٌ بِالْعِبادِ.»(1)

براى آنان كه تقوا پيشه كنند نزد پروردگارشان باغهايى است كه از زير درختان آنها نهرها جارى است كه در آن جاودان مى‌مانند و همسرانى پاكيزه و نيز خشنودى خداوند را دارند و خدا نسبت به بندگان خود بينا است (و به خوبى آنان را مى‌شناسد).

«لَهُمْ فيها اَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَنُدْخِلُهُمْ ظِلاّ ظَليلا.»(2)

و براى آنان در بهشت همسرانى پاكيزه است و آنان را در سايه‌هايى خوب و مطلوب داخل كنيم.

در دسته ديگرى از آيات تعبيراتى هست حاكى از اين كه مؤمنين در بهشت نيز با همسرانى كه در دنيا دارند، همراه و همسر خواهند بود. مثل آيه:

«جَنّاتُ عَدْنِ يَدْخُلُونَها وَمَنْ صَلَحَ مِنْ ابائِهِمْ وَاَزْواجِهِمْ وَذُرِّيّاتِهِمْ وَالْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ باب.»(3)

باغهاى اقامت و زندگى كه در آن داخل شوند همراه هر كسى كه شايسته باشد از پدرانشان و همسرانشان و فرزندانشان و فرشتگان از هر درى بر آنان وارد شوند.

پس همسران مؤمنين هم اگر صالح باشند به همراه خود آنها وارد بهشت مى‌شوند و از نعمتهاى بهشت و مصاحبت با همسر خود بهره‌مند مى‌گردند. و مثل آيه:

«هُمْ وَاَزْواجُهُمْ فى ظِلال عَلَى الاَْرائِكَ مُتَّكِئُونَ.»(4)

آنان و همسرانشان در سايه‌هايى در بهشت بر روى تختها تكيه مى‌كنند.

و مثل آيه:

«اُدْخُلُوا الجَّنَّةَ اَنْتُمْ وَاَزْواجُكُم تُحْبَرُونَ.»(5)

با سرور و شادمانى به همراه همسرانتان داخل بهشت شويد.


1. آل عمران/ 15.

2. نساء/ 57.

3. رعد/ 23 و نيز مشابه به آن آيه 8 از سوره غافر است كه مى‌گويد: «ربنا وادخلهم جنات عدن التى وعدتهم و من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذرياتهم.»

4. يس/ 56.

5. زخرف/ 70.

بنابراين، يكى از نويدهايى كه قرآن در آيات فوق به مردان و زنان مؤمن مى‌دهد اين است كه در بهشت هم با همسرانشان همراه و همسر خواهند بود.

در دسته سوّم از آيات قرآن نيز تعبيراتى آمده حاكى از اين كه همسران اهل بهشت منحصر به اين همسران دنيوى نيستند؛ بلكه، نوع ديگرى از مخلوقات الهى نيز در بهشت هستند كه به «حور عين» مشهورند.

در اين باره نيز به تعداد بيشترى از آيات قرآن برمى‌خوريم مثل:

 

1. «وَعِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عِيْنٌ كَاَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ.»(1)

2. «وَعِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ اَتْرابٌ.»(2)

3. «وَزَوَّجْناهُمْ بِحُور عين.»(3)

4. «فيهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ لَمْ يَطْمِثْهُنَّ اِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَلا جانٌّ ... كَاَنَّهُنَّ الْياقُوتُ وَالْمَرْجانُ.»(4)

در آن باغها (بهشت) زنان زيباى با حيايى هستند كه دست هيچ كس قبل از آنان (مؤمنين) به ايشان نرسيده است.

5. «فيهِنَّ خَيْراتٌ حِسانٌ... حُوْرٌ مَقْصُوراتٌ فِى الْخِيامِ... لَمْ يَطْمِثْهُنَّ اِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَلا جانٌّ.»(5)

در آن باغها(بهشت) زنان زيبا و داراى حسن و جمال هست ... حوريه‌هايى كه در سراپرده (خود) مقصور (و از چشم بيگانگان مستورند) ... كه قبل از شوهران بهشتى خود دست هيچ كس از جنّ و انس به آنان نرسيده است.

6. «وَحُوْرٌ عِيْنٌ كَاَمْثالِ اللُّؤلُؤ الْمَكْنُونِ.»(6)

حوريه‌هايى خوش چشم همانند گوهرهاى محفوظ در صدف.

7. «وَفُرُش مَرْفُوعَة اِنّا اَنْشَأْناهُنَّ اِنْشاًءً فَجَعَلْنا هُنَّ اَبْكاراً عُرُبَاً اَتْراباً لاَِصْحابِ


1. صافات/ 48 و 49.

2. ص/ 52.

3. دخان/ 54 و طور/ 20.

4. الرحمن/ 56 ـ 58.

5. الرحمن/ 70 تا 74.

6. واقعه/ 22.

الَْيمينِ.»(1)

و بسترهايى برافراشته، همانا (همسرانشان را) آفريديم و آنان را بكر و شوهر دوست و همتاى اصحاب يمين قرار داديم.

8. «وَكَواعِبَ اَتْراباً.»(2)و نازنينانى همطراز.

از مجموعه آيات مربوطه كه ما در اينجا آنها را در سه دسته تقسيم كرديم چنين استفاده مى‌شود كه اوّلا در بهشت نيز لذّت جنسى وجود دارد، و ثانياً لذّت مؤمنين در اين زمينه هم از همسران مؤمنى است كه در دنيا داشته‌اند و هم از حورالعين و موجودات و مخلوقاتى كه بدين منظور خداوند در كمال حسن و زيبايى براى ايشان مى‌آفريند.

بنابراين، مى‌توان نتيجه گرفت كه ميل جنسى اختصاص به اين عالم دنيا و نشأة مادّى ندارد و مجموعاً مى‌توان گفت: اين ميل يك ميل ثابت انسانى و از ابعاد وجودى انسان است كه در دنيا به لحاظ تأمين مصالح اين جهانى و بقاى نسل انسان در روى زمين از اين ميل استفاده مى‌شود، چنانكه ميل و لذّت از خوردن و آشاميدن نيز در دنيا به لحاظ حفظ وجود، بقا و سلامتى انسان مورد استفاده و بهره‌بردارى انسان قرار مى‌گيرد. دو ميل نامبرده در جهان آخرت هم وجود دارد و منشأ التذاذ و بهره‌مندى انسان در بهشت مى‌شوند ولى، مسلّماً به لحاظ رشد جسمانى و يا توليد نسل نخواهد بود بلكه، اصل التذاذ از همسران و از تجليّات الهى در آنان مطلوب و مورد نظر خواهد بود.


1. واقعه/ 34 ـ 38.

2. نبأ/ 33.

 

 

 

 

لباس، مسكن و مركب

 

 

 

قرآن درباره لباس و مسكن

لباس و مسكن در جهان ديگر

ارزش اخلاقى لباس و مسكن

ارزش اخلاقى در گزينش مسكن

گرايش به داشتن مركب

 

 

 

 

 

لباس، مسكن و مركب

علاوه بر تمايل جنسى و لذّت اكل و شرب و ميل به خوردن و نوشيدن كه تا حدودى درباره آنها به بحث و بررسى پرداخته‌ايم، انسان نيازهاى جسمانى ديگرى هم در اين عالم دارد كه با تأمين آنها لذّتهاى خاصّى براى وى حاصل خواهد شد.

انسان در سرما احتياج به جاى گرم و هواى گرم و در گرما احتياج به جاى خنك و هواى ملايم و مطبوع دارد و در مجموع نيازمند مسكن و مأوايى است كه وى را از سرما و گرما و از گزند آفات و خطرات ديگر مصون و محفوظ بدارد و طبيعى است كه با تأمين اينگونه نيازها گونه‌هاى خاصّ ديگرى از لذّتها برايش فراهم خواهد شد؛ ولى، اين نوع نيازهاى انسان در مقايسه با نيازهايى كه نسبت به خوردن و نوشيدن و جنس مخالف در خود احساس مى‌كند، از اهميّت كمترى برخوردار است. و نسبت به آنها در درجه دوّم از اهميّت قرار مى‌گيرد.

 

قرآن درباره لباس و مسكن

در قرآن كريم، در ارتباط با اينگونه نيازهاى انسانى نيز آياتى وجود دارد كه آنها را مورد توجّه قرار داده و نعمتهاى خداوند را در اين باره گوشزد كرده است. هرچند كه، به تناسب درجه اهميّت اين نيازها در مقايسه با نيازهاى غذايى و جنسى، وسعت آيات مربوط به لباس و مسكن در حدّ وسعت و گسترش آيات مربوط به زمينه نيازمنديهاى جنسى و غذايى نيست.

خداوند در دو آيه از آيات سوره نحل در مورد لباس و مسكن، نعمتهاى خدا را گوشزده كرده در يكجا مى‌فرمايد:

«وَاللّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ سَكَناً وَجَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُودِ الأَنْعامِ بُيُوتاً تَسْتَخِفُّونَها يَوْمَ ظَعْنِكُم وَيَوْمَ إِقامَتِكُمْ وَمِنْ اَصْوافِها وَاَوْبارِها وَاَشْعارِها اَثاثاً وَمَتاعاً اِلى حِين.»(1)

خداوند آرامگاهى از خانه‌هاتان براى شما قرار داد و از پوست چارپايان خانه‌هايى


1. نحل/ 80.

قرار داد كه براى شما خفيف و سبك وزن و قابل انتقال باشد به هنگامى كه مى‌خواهيد سفر كنيد و يا اقامت گزينيد و از پشمها و كركها و مويهاى آنها اثاثيه و كالايى فراهم نمود.

خداوند در اين آيه، نخست روى مسكن تكيه كرده است كه خداى متعال خانه‌هايى براى شما به منظور تأمين نياز شما به مسكن و محلّى براى سكونت و آرامش قرار داده است.

البته، با اين روش قرآن آشنا هستيم كه همه نعمتهاى عالم را منتسب به خداى متعال مى‌كند و با تعابير مختلف مثل خلق و جعل كه در اين آيه آمده آنها را به خدا نسبت مى‌دهد تا از اين طريق، ما را و افكار ما را به طرف توحيد افعالى بكشاند.

هر خانه و مسكنى كه انسان داشته باشد، هر چند خودش آن را با زحمت ساخته باشد، از آن جهت كه همه مقدمات و وسايل فراهم آوردن و ساختن و بنا كردن آن و حتى همه قدرت و توان و درك و معرفت و تخصّصى نيز كه خود شخص يا ديگران در ساختن آن به كار گرفته در واقع، همه و همه امورى است كه به خدا منتهى مى‌شود، خدا خالق آن معرفى مى‌شود. خواه خانه‌ها و بناهايى كه در شهرها ساخته مى‌شود و خواه چادرها و خيمه‌هايى كه چادرنشينها و ايلها و يا حتى ديگران به هنگام مسافرت از آنها استفاده مى‌كنند.

آرى از پوست حيوانات چادرها و سرپناههايى درست مى‌كنند كه چه در حال سفر و چه در حال حضر، استفاده از آنها آسان است. از آنجا كه سبك وزن و قابل انتقالند، به راحتى آنها را برپا مى‌كنيد، جمع مى‌كنيد، و به خوبى از آنها استفاده مى‌كنيد.

سپس يادآورى مى‌كند كه خداوند از پشم، كرك و موى حيوانات لباس و لوازم زندگى را برايتان فراهم مى‌آورد و پس از آن به دنبال آيه چنين ادامه مى‌دهد كه:

«وَاللّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِمّا خَلَقَ ظِلالا وَجَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبالَ اَكْناناً وَجَعَلَ لَكُمْ سَرابيلَ تَقيكُمُ الْحَرَّ وَسَرابيلَ تَقيكُمُ بَأْسَكُمْ كَذالِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُم لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ.»(1)

و خداوند از آنچه كه آفريده (از درختها، سقفها و ديوارها) براى شما سايبانهايى قرار داد و در كوهها غارها را (براى پناه بردن از سرما و گرما و خطرات ديگر) براى شما قرار داد و لباسهايى برايتان فراهم كرد تا شما را از گرما و از خطرها محافظت كند اينگونه خدا نعمت خويش براى شما كامل كند باشد كه تسليم اوامر او شويد.


1. نحل/ 81.

در اين آيه خداوند اشاره به غارها مى‌كند كه در كوهها براى سكونت و سايبان مى‌توان از آنها استفاده كرد. اين چيزها براى ما كه در شهر و در خانه‌هاى زيبا و بناهاى مجهّز آن هم در قرن بيستم با اين پيشرفتى كه شهرسازى كرده است ـ چندان اهميّتى ندارد؛ ولى، براى مردمى كه چادرنشين يا بيابانگرد هستند و يا براى انسانهايى كه هنوز اين ساختمانها و بناها را و اينگونه شهرها و شهرسازى‌ها و شهرنشينى‌ها را نداشتند، براى چنين مردمى همين غارها و سكونت گاههاى طبيعى و سايبانها خيلى اهميّت داشته است.

همچنين، اشاره مى‌كند به جامه‌ها و لباسهايى كه خدا برايتان قرار داده تا شما را از گرما محافظت كند كه مفسّرين گفته‌اند: سرما هم در اينجا مورد نظر هست و در واقع «وَجَعَلَ لَكُمْ سَرابيلَ تَقيكُمُ الْحَرَّ وَالبَرد» مورد نظر است و «برد» كه لنگه ديگر «حرّ» است در اينجا محذوف ولى معناى آن منظور خواهد بود.

سپس خداوند اشاره مى‌كند به لباسهايى كه براى شما قرار داده است تا شما را از گزند خطرها حفظ كند. جامه‌هايى كه به هنگام جنگ مى‌پوشيد مثل «زره» تا در برابر ضربات آلات و ابزار جنگى و حملات دشمن، سر و بدن شما را از آسيب‌ها و خطرات تا حدودى مصون و محفوظ بدارد. خداوند بدينسان نعمتهايش را بر شما ارزانى مى‌دارد باشد كه تسليم اوامر او باشيد و اسلام بياوريد.

خداوند در قرآن دو آيه ديگر نيز درباره لباس سخن مى‌گويد: دريكى از اين دو آيه آمده است كه:

«يا بَنى آدَمْ قَدْ اَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارى سَوْءاتِكُمْ وَريْشاً وَلِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ.»(1)

اى فرزندان آدم (بدانيد كه ما) برايتان فرو فرستاديم لباسى را كه با آن عورتهاتان را مى‌پوشانيد و جامه‌هاى نرم و فاخر را (تا براى تجمّل و زيبايى به تن كنيد و نيازهايتان تأمين شود.) و پوشش و لباس تقوا برايتان بهتر و مفيدتر خواهد بود.

البته، منظور آيه فوق اين نيست كه خداوند لباس دوخته و آماده و پيراهن و كت و شلوار از آسمان نازل مى‌كند، بلكه، همانطور كه قبل از اين گفته‌ايم از نظر قرآن كريم هر چه كه در اين عالم به وسيله نيروهاى موجود در طبيعت و يا به دست خود انسان توليد مى‌شود، همه و همه، از خزاين الهى نازل شده است و خداوند در يكى از آيات قرآن به شكلى موجز و با بيانى رسا


1. اعراف/ 26.

اين حقيقت را روشن و صريح مطرح ساخته مى‌فرمايد:

«وَاِنْ مِنْ شَىء اِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَما نُنَزِّلُهُ اِلاّ بِقَدَر مَعْلُوم.»(1)

و هيچ چيز (در اين عالم) نباشد جز آن كه مخازن (و منابع اصلى) آنها نزد ما باشد و جز به مقدار معلوم و مشخص از آن فرو نفرستيم.

آرى، آنچه در اين عالم موجود است، از عالم بالاترى فرود آمده تا در اين عالم مادّى و دنياى جسمانى تحقّق يافته است. بنابراين، منظور از نزول در جمله «وَما نُنَزِّلُهُ اِلاّ بِقَدَر مَعْلُوم» نزول جسمانى و فرود آمدن مكانى نيست، بلكه منظور از آن، تحقّق يافتن، تجسّم يافتن و آفرينش آنها در اين عالم است. پس آنچه را كه در پوشش خود مورد استفاده قرار مى‌دهيد خدا برايتان آفريده و از سوى او نازل گرديده است.

و در دوّمين آيه مى‌فرمايد:

«وَعَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوس لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ.»(2)

و به او (داود) ساختن زره (كه نوعى لباس رزمى است) ياد داديم تا شما را از آسيب و خطر محافظت كند.

 

لباس و مسكن در جهان ديگر

مسكن و لباس در دنيا، در اصل، براى رفع نيازهاى اوّليه انسان است و اگر نداشته باشد در برابر سرما و گرما و خطرها و آفات جوّى و نظاير آنها نمى‌تواند سلامتى خودش را حفظ كند و در بعضى موارد نيز اغراض ديگرى مثل تجمّل و زيبايى، از پوشش لباس دنبال مى‌شود.

ولى التذاذ و بهره‌گيرى از لباس اختصاص به دنيا ندارد بلكه در عالم آخرت نيز خداوند هم لباس زيبا و مطلوب و هم مسكن و مأواى خوب و مطلوب براى مؤمن فراهم مى‌آورد و آيات قرآن در مواردى گواه بر اين حقيقت است.

در دو آيه از آيات قرآن، خداى متعال به مؤمنين وعده داده است كه مساكن و جايگاههاى خوبى در بهشت به شما خواهيم داد. در اين دو آيه بويژه از تعبير «مسكن» استفاده شده، با آيات فراوانى كه در آنها از تعبير «جنّت و بهشت» استفاده شده است تفاوت بارز دارند.


1. حجر/ 21.

2. انبياء/ 80.

خداوند، در اين دو آيه مى‌فرمايد:

«وَمَساكِنَ طَيِّبَة فى جَنّاتِ عَدْن.»(1)

و جايگاهها و مسكنهاى پاكيزه در بهشتى كه جايگاه و اقامتگاه براى زندگى انسان است.

در اين دو آيه هم از تعبير مسكن و هم از تعبير عدن كه به معنى اقامتگاه و جاى زندگى است استفاده شده و علاوه بر آن دو از تعبير جنّات نيز كه در آيات فراوان ديگرى به كار رفته است در اين دو آيه نيز بهره گيرى شده است.

در چند آيه نيز آمده است كه بهشتيان لباسهاى زيبايى دارند و از اين حقيقت با تعابير مختلف سخن به ميان كشيده يك جا مى‌گويد:

«وَيَلْبَسُونَ ثِيابَاً خُضْراً مِنْ سُنْدُس وَاِسْتَبْرَق.»(2)

و لباسهاى سبز از جنس حريرى و ديبا مى‌پوشند.

در جاى ديگرى مى‌گويد:

«وَيَلْبَسُونَ مِنْ سُنْدُس وَاِسْتَبْرَق مُتَقابِلينَ.»(3)

لباسهايى از جنس حرير و ديبا پوشيده روبروى هم مى‌نشينند.

و در جاى سوّمى چنين آمده است كه:

«عالِيَهُمْ ثِيابُ سُنْدُس خُضْر وَاِسْتَبْرَق.»(4)

بر تنشان لباسهايى از حرير سبز و ديبا هست.

از مجموعه آيات فوق مى‌توان دريافت كه استفاده از لباس و مسكن هم در اين جهان و هم در جهان آخرت، براى انسان پيش بينى شده است و لذّت بردن از آن مثل ساير لذّتهاى ديگر جنبه فطرى دارد. اين نيازها نيازهايى طبيعى هستند و خدا انسان را به گونه‌اى آفريده است كه اين نيازها را احساس مى‌كند و از تأمين آنها لذّت مى‌برد و بر عكس، اگر به اينگونه خواسته‌هاى خود نرسد و ما يحتاج خود را در اين موارد نيابد، متأثّر و متألّم خواهد شد و در واقع، لذّت و الم انسان، اثر طبيعى بود و نبود اين نعمتها و چيزهاى مورد نياز انسان است.


1. توبه/ 72 و صف/ 12.

2. كهف/ 31.

3. دخان/ 53.

4. دهر/ 21.

ارزش اخلاقى لباس و مسكن

از آنجا كه نياز به لباس و مسكن، چنانكه قبلا هم گفته‌ايم، فطرى و طبيعى انسان است، خود به خود و در اصل بار ارزشى مثبت يا منفى ندارد، بلكه، ارزش آن نيز به كميّت، كيفيّت و جهت تأمين اين نياز مربوط مى‌شود.

در حوزه اخلاق و ارزش از مقدار و كميّت بهره‌بردارى سخن به ميان مى‌آيد و سؤال اين است كه چه مقدار مى‌بايست به دنبال لباس و مسكن رفت؟ و در پاسخ اين سؤال بايد بگوييم: مسلّماً آن اندازه‌اى كه نياز انسان به لباس و مسكن را برطرف سازد، طبعاً، ارزش منفى نخواهد داشت.

ما قبلا، توضيح داده‌ايم كه بطور كلّى در هيچ يك از لذّتهاى انسان اصل لذّت برى، به خودى خود، ارزش منفى يا ارزش مثبت ندارد. و اگر به زبان فقهى بگوييم «مباح» است؛ ولى، اگر دلبستگى به لباس و مسكن انسان را از ساير كمالات باز دارد، در اين صورت، كارهايى كه بر اساس اين دلبستگى افراطى از انسان صادر مى‌شود ارزش منفى پيدا مى‌كند.

از اينجا است كه ملاحظه مى‌كنيد در بعضى از آيات بعضى از موارد تعارض را مطرح و ارزش منفى آنها را بيان كرده است:

«قُلْ اِن كانَ اباؤُكُمْ وَاَبْنائُكُم وَاِخْوانُكُمْ وَاَزْواجُكُمْ وَعَشيرَتُكُمْ وَاَمْوالٌ اقتَرَفْتُمُوها وَتِجارَةً تَخْشَوْنَ كَسادَها وَمَساكِنُ تَرْضَونَها اَحَبَّ اِلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهاد فى سَبيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى يَأْتِىَ اللّهُ بِاَمْرِه وَاللّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْفاسِقينَ.»(1)

بگو اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرانتان و همسرانتان و خويشانتان و اموالى كه جمع‌آورى كرده‌ايد و تجارتى كه از كسادى آن بيمناك هستيد و مساكن و جايگاههايى كه مورد رضايت و خشنودى شماست از خدا و رسول و جهاد در راه او در نزد شما محبوبتر و دوست داشتنى‌تراند پس منتظر بمانيد تا امر خداوند در رسد و خداوند قوم فاسق را هدايت نمى‌كند.

جايى كه انسان بر سر دو راهى قرار مى‌گيرد كه يا بايد مسكن مورد پسند خود را حفظ كند يا به انجام تكليف الهى بپردازد، اگر دلبستگى به مسكن، مانع شود از اين كه انسان به جهاد برود يا ساير تكاليفش را انجام دهد، در اين صورت، اين دلبستگى افراطى خواهد بود و


1. توبه/ 24.

ارزش منفى پيدا مى‌كند، زيرا با يكى ديگر از كمالات انسانى تعارض پيدا كرده است؛ ولى اگر مزاحمتى با هيچ يك از شؤون فردى و مصالح اجتماعى انسان نداشته باشد، التذاذ از آن مشروع است و ارزش منفى ندارد.

بنابراين، مى‌توان گفت: لذّت برى از لباس و مسكن، به لحاظ يكى از دو جهت عارضى، محدود خواهد شد: يا از جهت راه تحصيل مسكن است كه بايد از راه مشروع و با پول حلال تهيه و فراهم گردد، و دوّم از جهت مزاحمت آن با شؤون و كمالات ديگر انسان است كه نبايد دلبستگى به مسكن شخص را از تحصيل كمالات ديگر باز دارد و در غير اين صورت، اين دلبستگى و آثار و ظواهر رفتارى آن از ارزش منفى برخوردار خواهد بود.

 

ارزش اخلاقى در گزينش مسكن

اساس ارزش مثبت در التذاذها و تلاشهاى مربوط به لباس و مسكن نيز مثل ساير تمايلات به نيّت و انگيزه انسان مربوط مى‌شود. اگر هدف از تهيه اين مسكن يا فراهم آوردن لباس، به نحوى با خدا و كمالات معنوى انسان ارتباط پيدا كند، در اين صورت تلاش براى آن و تهيه آن هم از ارزش مثبت برخوردار مى‌شود و رنگ عبادت پيدا مى‌كند. مثل آن كه هدف از تهيه مسكن، فراهم كردن آسايش بيشترى براى خانواده و اهل و عيال يا احسان به ديگران باشد و اينگونه انگيزه‌ها موجب آن مى‌شود كه تحصيل مسكن، و هر نوع تلاشى براى تهيه آن از نظر اخلاقى، داراى ارزش مثبت باشد.

علاوه بر آنچه كه در بالا گفتيم، در مواردى نيز ممكن است تلاش براى تهيه لباس و مسكن و تحت عناوين ثانويّه، ارزش مثبت پيدا كند. مثلا، در بعضى از شرايط ويژه اجتماعى كه داشتن لباس فاخر علامت نوعى شخصيّت و بزرگ‌منشى است و يا داشتن مسكن خوب و وسيع منشأ نگرش مثبت به وى در سطح جامعه خواهد شد و در كلّ باعث رواج اسلام و عزّت مسلمين و توجّه مردم به دين و خدا خواهد شد، تلاش و تهيه لباس و مسكن خوب در چنين شرايطى مى‌تواند، تحت اين عنوان ثانوى، و بر اساس اين انگيزه الهى و معنوى داراى ارزش مثبت اخلاقى باشد به شرطى كه اوّلا، واقعاً شرايط اجتماعى اينگونه باشد كه گفتيم و ثانياً، واقعاً انگيزه انسان در تهيه مسكن و لباس خوب همين انگيزه الهى باشد.

تذكّر اين نكته را از اين رو، در اينجا لازم مى‌دانستيم كه در بسيارى از موارد اتّفاق مى‌افتد

كه بسيارى از افراد خودشان و مردم را فريب مى‌دهند و چه بسيار انگيزه‌هاى هوس آلود و هواهاى نفسانى خويش را در زير چنين پوششهايى مخفى كنند، تا در ضمن لذّت‌برى‌ها و التذاذات نفسانى اعمال و رفتار خود را در اذهان ملّت ديندار و خداپرست توجيه كرده باشند. از اين رو وضع و حالت پيچيده‌اى به خود مى‌گيرند. در هر حال اگر واقعاً، داراى چنين انگيزه‌هايى باشند كه در بالا گفته شد، كارشان از ارزش مثبت اخلاقى برخوردار خواهد بود.

قرآن درباره حضرت سليمان(عليه السلام) مى‌گويد: او كاخى داشت از بلور كه وقتى بلقيس وارد آن شد، گمان كرد كه زير پاى او آب ايستاده است. فكر كرد از درون آبى صاف و زلال بايد عبور كند. از اين رو، لباسهايش را جمع كرد و بالا گرفت.(1)

همراهيان كه متوجّه اشتباه او شده بودند، به وى گفتند: در اينجا آب نيست، بلكه، اين كاخ از بلور ساخته شده است.

بلقيس با ديدن اين شكوه ظاهرى در برابر مقام و عظمت معنوى سليمان(عليه السلام)خاضع شد و اسلام آورد. اين وضعى كه سليمان(عليه السلام) درست كرده بود براى شكوه و عظمت اسلام در مقابل كفّار بود. در آن عصر، بينش اجتماعى مردم در سطحى بود كه مى‌پنداشتند كسانى از مؤمنين كه دستشان از نعمتهاى دنيوى خالى است، مردمى پست، وامانده و عقب‌افتاده هستند و اگر دستگاه حكومت اسلامى ساده و‌‌بى‌پيرايه باعث مى‌شد مردمى كه سطح فرهنگشان پايين است گرايشى به اسلام و‌‌دين حق پيدا نكنند. آرى اكثر مردم در طول تاريخ زندگى انسان، گرفتار چنين سطحى‌نگرى بوده و هستند و به اصطلاح معروف عقلشان در چشمشان است و حتى بسيارى از اهل ايمان هم از اين شكوههاى ظاهرى و ديدنيها و‌‌شنيدنيها خيلى متأثر مى‌شوند و قادر نيستند مسايل را با دقّت و عقل و درايت كافى ارزيابى كنند.

امروز نيز كه سطح فرهنگ عموم مردم نسبتاً بالا رفته است مع‌الوصف، حتى وقتى مى‌خواهند عقايد و افكار و دين ملّتها را ارزيابى كنند، صنعت و تكنولوژى و پيشرفتهاى ظاهرى و محسوس كشورهاى پيشرفته را به رخ مى‌كشند و مى‌گويند اگر دين آنها درست نيست پس چطور اينقدر در صنعت و اقتصاد پيشرفت كرده‌اند؟!

اينگونه سطحى نگرى و ظاهر بينى در عصر حضرت سليمان(عليه السلام) به صورت بارزترى


1. نمل/ 44 «قيل لها ادخلى الصّرح فلمّا رأته حسبته لجّة و كشف عن ساقيها قال انه صرح ممرّد من قوارير قالت ربّ انى ظلمت نفسى و اسلمت مع سليمان لله ربّ العالمين.»

وجود داشت و شكوه و جلال ظاهرى، منشأ گرايش عمومى مردم به يك مسلك خاص،يك نظام اجتماعى و يا يك جامعه مى‌شد و از اينجا بود كه حضرت سليمان(عليه السلام) از خدا خواست، يك دستگاه وسيع سلطنتى به او مرحمت كند كه هيچ كس ديگر نظير آن را نداشته باشد.(1)

از آنچه كه در بالا گفتيم به اين نتيجه كلّى مى‌رسيم كه در هر جامعه ديگر نيز اگر ظاهر ساده مسلمانان و اهل حقّ باعث اين شود كه در نظر ديگران پست، خوار و زبون جلوه كنند، وظيفه دارند كه شكوه ظاهرى خود را حفظ كنند.

در يكى از روايات امام(عليه السلام) به شيعه دستور مى‌دهد تا در مقابل مخالفين آراستگى ظاهرى خود را حفظ كنند تا در چشم مخالفين، شيعيان مردمى وارفته و عقب‌افتاده و ناتوان جلوه نكنند.

البته، همانطور كه گفته‌ايم و نوشته‌ايم، آبروى واقعى و كمال حقيقى انسان، به اين ظواهر نيست ولى، هنگامى كه در يك جامعه و در بين يك ملّت، چنين ارزشهاى ظاهرى مطرح باشد، آراستگى و شكوه ظاهرى، به عنوان ثانوى، براى مؤمنين مطلوب و داراى ارزش اخلاقى و معنوى خواهد بود.

مؤمن بايد آبرويش محفوظ باشد و اين حكمى است كه در روايات مطرح شده است . او به ويژه در جامعه‌اى كه ارزشهاى مادّى حكم فرماست هرچند كه جامعه اسلامى باشد ـ نبايد بگونه‌اى زندگى كند كه ديگران به چشم خوارى به او بنگرند. بلكه، بايد طورى زندگى كند كه عزّت و احترام او در نظر ديگران محفوظ بماند.

در چنين جوامعى، پوشيدن لباس فاخر و حفظ ديگر آراستگيهاى ظاهرى، در چارچوب عناوين ثانويه‌اى، از آن دست كه در بالا گفتيم و براساس انگيزه‌هاى الهى و معنوى آنچنانى كه در اين زمينه اظهار داشتيم، مطلوب و از نظر اخلاقى ارزشمند خواهد بود.

البته، در جامعه‌اى كه كاملا ارزشهاى معنوى بر آن، حاكم باشد و ارزشهاى مادّى در آن، مطرود، ديگر طرح اينگونه مسايل و رعايت انگونه ظواهر جايى ندارد و چنين شكوه ظاهرى ديگر ـ تحت آن عناوين ثانوى و بر اساس آنگونه انگيزه‌ها كه گفتيم ـ ارزش مثبت و مطلوبيّت اخلاقى پيدا نمى‌كند.


1. ص/ 34 تا 40 «قال ربّ اغفرلى و هب لى ملكاً لا ينبغى لاحد من بعدى انّك انت الوهّاب فسخّر نا له الرّيح تجرى بامره رخاءً حيث اصاب والشياطين كلّ بناء و غوّاص و آخرين مقرنين فى الاصفاد هذا عطاء ربك فامنن اوامسك بغير حساب و ان له عندنا لزلفى و حسن مآب.»

از اينجا است كه مى‌توان گفت: ارزشهاى مربوط به اين تمايلات تا حدودى دستخوش تغيير و تحوّل خواهد شد: يعنى در بعضى از شرايط اجتماعى هر قدر كه بناهاى اسلامى باشكوهتر و با عظمت بيشتر باشد مطلوبتر و ارزشمندتر خواهد بود و در بعضى ديگر از شرايط اجتماعى، هيچ گاه شكوه و عظمت ظاهرى مطلوب نيست.

در بعضى از روايات چنين آمده است كه در زمان ظهور ولى عصر(عليه السلام) بناهايى كه از يك حدّى بلندتر باشد يا با طلا زينت شده باشد دستور مى‌دهند كه آنها را خراب كنند هر چند كه آن بنا مسجد باشد.

اين روايت زمينه اجتماعى خاصّى را مطرح مى‌سازد. جامعه‌اى كه آنچنان ارزشهاى معنوى بر آن، حاكم شده كه ديگر جايى براى اينگونه عناوين ثانويه نخواهد بود. در جوامع معاصر كه مردم هنوز از آن چنان بينش معنوى خالصى برخوردار نيستند و حتى فرهنگ جوامع دينى و اسلامى تا حدودى آلوده به فرهنگ مادّى است براى آن كه مسلمانان در چشم ديگران خوار و بى‌مقدار نباشند و نظام اسلامى از عزّت و اقتدار و شكوه و عظمت برخوردار باشد، وجود برخى از تجمّلات براى مسلمانان و در جامعه اسلامى مطلوب و ارزشمند است.

 

گرايش به داشتن مركب

يكى ديگر از نعمتهايى كه در قرآن كريم روى آن تكيه شده «مَركب» است. انسان براى انتقال يا مسافرت از جايى به جايى ديگر براى آن كه زودتر به مقصد برسد، خسته نشود، و از انجام كارهايش باز نماند نياز به مركب دارد و در مواردى نيز اصولا بدون مركب قادر نيست به محلّ مورد نظر خود انتقال يابد. مثل كسى كه براى كار و مشغله و نياز زندگى تصميم مى‌گيرد به جزيره‌اى در ميان دريا و يا به ساحل آن سوى دريا سفر كند.

از اينجا است كه انسان، در هر حال، هم در خشكى و هم در دريا، براى آن كه زندگى‌اش بهبود يابد و بهتر بگذرد و نيازهايش زودتر برطرف شود، نيازمند مركب و سوارى خواهد بود.

 

قرآن درباره مركب

خداى متعال در ضمن بيان نعمتهايى كه به انسان عطا فرموده است در تعدادى از آيات، نعمت مركب را نيز گوشزد مى‌كند.

نخستين مركبهايى كه انسان از آنها استفاده مى‌كرده، حيواناتى مثل گاو، شتر، الاغ، اسب و قاطر بوده كه انسان در سفرها او نقل و انتقالات خود در خشكى از آنها استفاده مى‌نموده است. ولى، براى سفر دريايى، چنين مركبهاى طبيعى وجود نداشته است. از اين رو، نياز به سفر دريايى او را بر آن داشت كه براى سفرهاى دريايى دست به كار ساختن وسايلى چون قايق و كشتى بزند تا اين نياز زندگى خود را نيز با دست خودش برطرف سازد.

با وجود اين تفاوت آشكار، ميان مركبهاى طبيعى چون اسب و قاطر و مركبهاى مصنوعى و ساخته دست بشر چون قايق و كشتى، خداوند آفرينش همه آنها را به خود نسبت مى‌دهد و طبعاً، اگر بنا بود كه قرآن كريم در اين عصر نازل شود، ساختن وسايل پيشرفته اين عصر: هواپيماها، ناوگانها و سفينه‌ها و ديگر وسايل غول پيكر و پيشرفته نقل و انتقالات رايج اين عصر را نيز به خود نسبت مى‌داد و مى‌فرمود: هواپيما را هم ما براى شما خلق كرديم و سفينه‌هاى فضاپيما را هم ما براى شما آفريديم. زيرا ملاك در همه يك چيز است. منظور اين است كه انتساب همه موجودات به خداى متعال ملحوظ بوده توجّه بشر هميشه و در همه جا به سوى او باشد، چرا كه در نهايت منشأ و مبدأ همه نعمتها اوست.

خداوند در يكى از آيات قرآن مى‌فرمايد:

«وَمِنَ الاَْنْعامِ حَمُولَةً وَفَرْشاً.»(1)

و از چارپايان برايتان وسيله حمل و نقل و باربرى و مركب سوارى ايجاد كرد.

او در ميان چارپايان بعضى را باركش قرار داده است تا وسايل زندگى شما را حمل كنند و همانا يا بعضى ديگر را مركّب قرار داده تا شما را به اين سو و آن سو ببرند.

در يكى ديگر از آيات قرآن آمده است كه:

«أَللّهُ الَّذى جَعَلَ لَكُمْ الاَْنْعامَ لِتَرْكَبُوا مِنْها وَمِنْها تَأْكُلُونَ وَلَكُمْ فيها وَمَنافِعٌ لِتَبْتَغُوا عَلَيْها حاجَةً فى صُدُورِكُمْ وَعَلَيْها وَعَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ.»(2)

خدا همان كسى است كه چارپايان را برايتان آفريد تا از آنها براى سوار شدن استفاده كنيد و از (گوشت) آنها بخوريد و برايتان در آنها فوايد ديگرى نيز خواهد بود و بر آنها به نيازها و مقاصدى كه داريد مى‌رسيد و بر چارپايان (در خشكى) و بر كشتى (در دريا) سوار شويد.


1. انعام/ 142.

2. غافر/ 79 و 80.

در آيه فوق نيز در دو مورد بر اين نعمت الهى تأكيد كرده است. ضمناً جمله آخر اين آيه يعنى جمله «وَعَلَيْها وَعَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ.» در آيه ديگرى نيز تكرار شده است.(1)

در يك مورد مى‌فرمايد:

«وَجَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْفُلْكِ وَالاَْنْعامِ ما تَرْكَبُونَ.»(2)

و برايتان از كشتى و چارپايان وسيله‌اى قرار داد تا سوار شويد.

در مورد ديگرى در قرآن آمده است كه:

«وَتَحْمِلُ اَثْقالَكُمْ اِلى بَلَد لَمْ تَكُونُوا بالغيهِ اِلاّ بِشِقِّ الاَْنْفُسِ اِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحيمٌ وَالْخَيْلَ وَالْبِغالَ وَالْحَميرَ لِتَرْكَبُوها.»(3)

و (چارپايان) بارهاى سنگين شما را (بر پشت خود) حمل مى‌كنند به شهرى كه جز با مشقّت و سختى نمى‌توانستيد به آنجا برسيد كه پروردگار شما رؤوف و مهربان است و اسب و قاطر و الاغ را قرار داد تا بر آنها سوار شويد.

در آيه ديگرى مى‌فرمايد:

«وَآيَةٌ لَهُمْ اَنّا حَمَلْنا ذُرِّيَّتَهُمْ فى الْفُلْكِ المَشْحوُنِ وَخَلَقْنا لَهُمْ مِنْ مِثْلِه ما يَرْكَبُونَ.»(4)

و اين آيت و نشانه‌اى است برايشان كه ما فرزندانشان را در كشتى پر از بار سوار كرديم و نظير آن چيزهاى ديگرى كه سوار شوند برايشان آفريديم.

سرانجام در آيه ديگرى نيز آمده است كه:

«اَوَلَمْ يَرَوْا اَنّا خَلَقْنا مِمّا عَمِلَتْ اَيْدينا اَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِكُونَ وَذَلَّلْنا ها لَهُمْ فَمِنْها رَكُوبُهُم وَمِنْها يَأْكُلُون.»(5)

آيا نمى‌بينند كه با دست خود چارپايان را آفريديم كه مالك آنها هستند و آنها را برايشان رام و هموار ساختيم پس از آنها سوارى مى‌گيرند و از (گوشت) آنها تغذيه مى‌كنند.

در آيات فوق به طور كلّى با دو تعبير كلّى «انعام» و «فُلك» به دو نوع وسيله طبيعى و صنعتى


1. مؤمنون/ 22.

2. زخرف/ 12.

3. نحل/ 7 و 8.

4. يس/ 41 و 42.

5. يس/ 72.

براى سفر و نقل و انتقال اشاره شده و در آيه 8 سوره نحل با تعبير «والخيل والبغال والحمير» انعام را كه قابل استفاده سوارى و نقل و انتقال هستند با ذكر مصاديق آن مثل اسب، استر و الاغ روشن ساخته است كه همگى آنها در حمل و نقل و سفر كمك انسان بوده‌اند و در اينجا به يك آيه كلّى هم اشاره مى‌كنيم كه مى‌فرمايد:

«وَلَقَدْ كَرَّمْنا بَنى آدَمَ وَحَمَلْناهُمْ فى الْبَرِّ وَالبَحْرِ.»(1)

و به فرزندان آدم كرامت و احترام داديم و در خشكى و دريا (بر چارپايان و كشتى) آنها را حمل كرديم.

و منظور اين است كه وسيله ‌[حمل و نقل و سوارى انسان را در خشكى و دريا كه همان مركب‌هاى طبيعى مثل اسب و استر و الاغ و مركبهاى] صنعتى مثل كشتى كه از قديم بوده در اختيار انسان قرار داده است و امروز نيز وسايل پيشرفته زمينى، هوايى و دريايى و ابزار و ادوات غول پيكر و در عين حال راحت و خوب و سريع در اختيار انسان قرار داده است؛ چرا كه ملاك در اين وسايل همان است كه در كشتى آمده و همانطور كه خداوند كشتى، اين وسيله صنعتى را با اين كه ساخته دست انسان است به خود نسبت داده است به همان ملاك مى‌توان و بايد همه ابزار و وسايل صنعتى پيشرفته امروز را نيز به خداوند نسبت دهيم.

 

ارزش اخلاقى استفاده از مركب

استفاده از مركبها و سواريهاى طبيعى و غير طبيعى، از جهت ارزيابى و ارزش گذارى اخلاقى، همانند استفاده از نعمتهاى ديگر است. يعنى، انسان در استفاده از اين نعمت نيز ـ تا وقتى كه با كمالات ديگر خود انسان مزاحمت نداشته باشد و نيز حقوق اجتماعى ديگران را از بين نبرد ـ انسان در استفاده از اين نعمتها آزاد است و هيچ اشكال و ارزش منفى در آن وجود ندارد و چنانكه قبلا گفتيم، اصولا، لذّتهاى فطرى كه يكى از آنها همين لذّت برى از سوارى و مركوب است هيچ بار ارزشى مثبت و منفى ندارد؛ ولى، در سايه انگيزه‌هاى خاصّى كه به آن تعلّق مى‌گيرد مى‌توانند ارزش اخلاقى مثبت يا منفى پيدا كنند.

كسى كه فى المثل از مركب استفاده مى‌كند تا اگر مسؤوليّتى در برابر افراد جامعه دارد، آن مسؤوليّت را بهتر و سريعتر و سرحال‌تر انجام دهد و يا هدف الهى ديگرى داشته باشد و


1. اسراء/ 70.

انگيزه او در انجام اين عمل به شكلى به خدا و دستيابى به رضايت او منتهى شود، استفاده از مركب براى او در پرتو هدف والايى كه دارد، ارزشمند است و از مطلوبيّت برخوردار خواهد بود و البته درجه ارزش كار او بستگى به شدّت و ضعف اين انگيزه و مقدار تأثيرى دارد كه بر عمل او خواهد گذارد.

متقابلا كسى كه از روى تفاخر و تكاثر بخواهد از اين نعمتها استفاده كند و بدون توجّه به وضع فلاكت بار ديگران و فقر و گرسنگى و مشكلات اجتماعى ديگر، هر چندى مدل ماشين خود را عوض كند تا به رخ ديگران بكشد كه اين ما هستيم كه از اين سيستم پيشرفته ماشين يا از فلان هواپيما استفاده مى‌كنيم، آرى اينگونه انگيزه‌ها منشأ ارزش منفى استفاده از مركب مى‌شود.

 

 

گرايش به زينت و جمال

 

 

جمال‌دوستى در قرآن

الف) زينتهاى دنيوى

زينت و ارزش اخلاقى

ب) زينتها در جهان ديگر

جمالهاى انسان در بهشت

 

 

 

 

 

گرايش به زينت و جمال

آنچه از ميلها و نيازهاى انسان تاكنون، مورد توجّه قرار داده‌ايم آن نيازها و تمايلاتى بودند كه يا انسان بدون تأمين آن نيازها و اشباع آن ميلها قادر نيست به زندگى خود ادامه بدهد مثل نياز به خوردن و آشاميدن؛ و يا اينكه بقاء نوع انسان در روى زمين به پاسخگويى به آنها بستگى دارد مثل غريزه و نياز جنسى؛ و يا اينكه سلامتى و دوام حيات انسان تا حدودى در گرو تأمين آنها خواهد بود مثل نياز به لباس و مسكن؛ و يا قدرت انسان را در توسعه و تسريع كارهايش مى‌افزود مثل نياز به مركب.

در هر حال نيازهاى فوق كم و بيش نيازهائى مادّى هستند كه توجه نكردن به آنها زندگى مادّى انسان را به خطر مى‌اندازند و يا به شكلى در آن اختلال ايجاد مى‌كنند.

اكنون آنچه را كه در اينجا مى‌خواهيم بگوييم اين است كه در برابر نيازها و تمايلات مادّى بالا يك سلسله ديگر از تمايلات و لذّتها در انسان وجود دارد كه در زندگى او از چنين نقشى برخوردار نيست كه با تأمين نشدن و اشباع نشدن آنها زندگى مادّى انسان به خطر بيفتد، بلكه صرفاً از تأمين و اشباع آنها انسان لذّت مى‌برد كه از اين نوع به نام «زينت» و «تجمّل» ياد مى‌كنيم.

در انسان در كنار گرايشها و تمايلاتى كه دارد گرايش به زيبايى نيز وجود دارد كه مستقلّ از نيازهاى ديگر انسان است، هر چند كه غالباً با آنها توأم مى‌شود. مثلا غذايى كه انسان مى‌خورد و نياز مادّى بدن خود را به غذا برطرف مى‌سازد، اگر در عين حال خوش رنگ و بو باشد و در ظرفهايى تميزتر و زيباتر و مرغوبتر به انسان عرضه شود بطور طبيعى از آن، لذّت بيشترى خواهد برد ولى حيثيّت نياز به غذا غير از حيثيّت لذّت برى از رنگ و بو و ديگر جهات آن خواهد بود. شخص نابينا كه از همان غذا استفاده مى‌كند، نياز غذايى او تأمين مى‌شود، ولى از آنجا كه چشمش رنگ مطبوع و خوب غذا را نمى‌بيند از اين نوع لذّت محروم خواهد بود و كسانى كه از حسّ بويايى برخوردار نيستند نيز همان استفاده مادّى را از غذا مى‌برند، و با قوه

باصره نيز از رنگ مطبوع غذا لذّت مى‌برند هرچند كه بوى خوب و مطبوع غذا را درك نمى‌كنند و از اين نوع لذّت بى‌بهره هستند.

استفاده از بوى خوش و يا ديدن رنگ مطبوع و يا شكل زيبا و مناظر پر طراوت و يا درك جمالهاى معنوى و زيبايى‌هاى ادبى در شعر و نثر و... در زمره نيازهاى طبيعى انسان نيستند بدين معنا كه اگر نباشد زندگى انسان به خطر نمى‌افتد، ولى به هر حال لذّتى را براى انسان به ارمغان مى‌آورند كه گاهى بر لذّتهاى مادّى و مورد نياز حياتى انسان نيز مى‌چربد. متعلّق اينگونه لذّتها مجموعاً تحت عنوان زينت و تجملّ مى‌گنجد و لفظ زينت و جمال شامل همه آنها مى‌شود.

زينت يك تفاوت ظريفى با جمال دارد به اين شكل كه زينت صرفاً به زيبايى عرضى و آرايش اطلاق خواهد شد كه يك امر عارضى است و با ضميمه كردن شىء ديگرى از خارج حاصل مى‌شود در صورتى كه جمال به زيبايى اصلى خود شىء كه خود به خود و بطور طبيعى در آن وجود دارد گفته مى‌شود.

فى‌المثل به انسانى كه ذاتاً و خود به خود زيبا است «جميل» گفته مى‌شود اما وقتى كسى خود را به وسيله آرايش و با برداشتن زيور آلات خارجى، بستن دستنبد و سينه بند طلا و مرواريد و برداشتن گوشواره و النگو خود را بيارايد مى‌گويند او زينت كرده است.

بنابراين، زينت يك امر عرضى است اما جمال صفت ذاتى خود شىء است، ولى ملاك در هر دو يكى است، به اين معنا كه زينت هم كه يك امر عرضى است در اصل به جمال ذاتى زيور آلات برمى‌گردد و آن زيور آلات خارجى، خودشان، ذاتاً بايد جميل باشند تا وقتى به شىء ديگرى اضافه مى‌شوند و در اعضا و جوارح انسانى آويخته مى‌گردند آن را هم زينت ببخشند. پس اين جمال ذاتى اشيا است كه دو نوع جلوه دارد: جلوه‌اى در خود شىء جميل دارد، و جلوه‌اى نيز در شىء ديگرى كه با آن تزيين مى‌شود، كه دوّمين جلوه آن را زينت گويند در مقابل جلوه نخست كه جمال نام دارد.

جمال معمولا در ديدنيها، اعمّ از اشيا يا انسانها، به كار مى‌رود، ولى، در شنيدنيها هم يك نوع جمال هست. ما در زبان فارسى از صداى خوب و لذّتبخش با عنوان صداى زيبا نام مى‌بريم. البته، شايد بتوان گفت: كلمه جمال در لغات مختلف در اصل براى ديدنيها وضع شده و سپس به ديگر مظاهر آن اطلاق گرديده است. به هر حال منظور از زينت در اينجا چيزهايى

است كه انسان، در عين آن كه به آنها نياز مادّى ندارد و از نبودن آنها خطرى متوجّه او نخواهد شد، مع‌الوصف از درك آنها لذّت مى‌برد.

 

جمال‌دوستى در قرآن

الف) زينتهاى دنيوى

قرآن كريم روى اين موضوع هم مكرّر تكيه كرده و به اين خواست و گرايش فطرى انسان توجّه فرموده است. خداوند در بعضى از آيات، تمام آنچه را كه در روى زمين آفريده است به عنوان زينت زمين معرّفى كرده مى‌گويد:

«اِنّا جَعَلْنا ما عَلَى الاَْرْضِ زينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ اَيُّهُمْ اَحْسَنُ عَمَلا.»(1)

ما آنچه را كه بر روى زمين است زينت آن قرار داديم تا آنان (انسانها را) بيازماييم كه كداميك در عمل (و رفتار خود نيكوترند.

و در بعضى ديگر از آيات بويژه يادآورى مى‌كند كه گياهان را زينت قرار داده است تا باعث بهجت و شادابى بينندگان شود، و در يك آيه چنين مى‌فرمايد:

«اَمَّنْ خَلَقَ السَّمواتِ والاَْرضَ وَاَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً فَاَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَة.»(2)

كيست كه آسمان و زمين را بيافريد و آب باران از آسمان فرو فرستاد پس ما بوسيله آن باغهايى شاداب و بهجت آفرين رويانديم.

چيزى كه انسان از ديدن آن خوشحال و شادمان مى‌شود. در آياتى به سنگها يا فلزات قيمتى و چيزهايى كه از دريا براى زينت استخراج مى‌شود اشاره شده از جمله در يك مورد مى‌فرمايد:

«وَهُوَ الَّذى سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْمَاً طَرِيّاً وَتَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها.»(3)

و اوست كه دريا را رام كرد تا از آن گوشت تازه و پاكيزه تناول كنيد و اشياى زينتى براى استفاده از آن در آرايش و تجمّل از آن استخراج مى‌كنيد.


1. كهف/ 7.

2. نمل/ 60.

3. نحل/ 14.

و مشابه همين تعبير نيز «وَتَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها»(1) در آيه ديگرى آمده است.

در بعضى ديگر از آيات ستارگان را زينت آسمان معرفى مى‌كند و مى‌فرمايد:

«لَقَدْ زَيَّنّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ.»(2)

محققاً آسمان نزديك را با چراغهايى زينت بخشيديم.

ستارگان چراغهايى هستند كه با نور و درخشش آنها آسمان را زينت بخشيده‌ايم. در آيه ديگرى در اين زمينه مى‌گويد:

«وَلَقَدْ جَعَلْنا فِى السَّماءِ بُرُوجاً وَزَيَّنّاها لِلنّاظِرينَ.»(3)

در آسمان كاخهايى بلند برافراشتيم و آنها را براى ببنندگان بياراستيم.

در بعضى از آيات زينتهاى آسمانى و زمينى را يك جا جمع كرده مورد توجه قرار مى‌دهد و مى‌فرمايد:

«اَفَلَمْ يَنْظُرُوا اِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْناها وَزَيَّنّاها وَمالَها مِنْ فُرُوج وَالأَرْضَ مَدَدْناها وَاَلْقَيْنا فيها رَواسِىَ وَاَنْبَتْنا فيها مِنْ كُلِّ زَوْج بَهيج.»(4)

آيا آسمان را بالاى سرشان نديده‌اند (و درباره آن نينديشيده‌اند)؟ كه چگونه بنايش كرده‌ايم و زينتش بخشيده‌ايم و هيچ خللى در آن نيست و زمين را (نديده‌اند) كه چگونه بگسترانيديمش و در آن كوهها استوار ساخته و از هر نوع گياهان بهجت زا و شادى آفرين در آن برويانيديم.

كه در آيه ديگرى جمله آخر اين آيه به اين صورت آمده كه «فَاَنْبَتْنا فيها مِنْ كُلِّ زَوْج كَريم.»(5) و منظور از «كريم» در اين آيه «زيبا» است و در آيه سوّمى «وَاَنْبَتْنا فيها مِنْ كُلِّ شَىْء مَوْزُون.» آمده كه «موزون» در اين آيه به معنى چيزى است كه سنجيده و حساب شده باشد. كسانى كه در «فلسفه جمال» حقيقت و چيستى جمال را مورد بحث و بررسى قرار مى‌دهند، شايد از اين آيه بتوانند شاهدى براى اين نظريه پيدا كنند كه ملاك جمال يا يكى از ملاكهاى آن، موزون بودن و تناسب اجزاى شىء جميل، با يكديگر است.


1. فاطر/ 12.

2. ملك/ 5.

3. حجر/ 16.

4. ق/ 7 و 8.

5. لقمان/ 10.

ب) زينتها در جهان ديگر

مؤمنين در بهشت از زينتهاى خاصّى استفاده مى‌كنند و در كنار لذّتى كه از خوردنيها و نوشيدنيها و پوشيدنيها بهشتى و ديگر لذايذ مى‌برند، از اين نوع لذّت (استفاده از زينتها) نيز بهره‌مند مى‌شوند.

خداوند اين حقيقت را با تعابير مختلف در آيات قرآن كريم مورد تأكيد قرار داده است، در يك جا مى‌فرمايد:

«جَنّاتُ عَدْن يَدْخُلُونَها يُحَلَّوْنَ فيها مِنْ اَساوِرَ مِنْ ذَهَب وَلُؤلُؤاً وَلِباسُهُم فيها حَريرْ وَقالُوا الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى اَذْهَبَ عَنّا الْحَزَنَ اِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ.»(1)

باغهايى اقامتى كه در آنها داخل شوند در آنجا با دستبدهاى طلا و درّ و گهر آراسته و زينت شوند و لباسهاشان در آن باغها از ابريشم و حرير باشد و گويند ستايش خداوندى را شايسته است كه حزن و اندوه از ما بزدود كه خداى ما بخشايشگر و قدرشناس است.

در اين آيه تصريح شده كه بهشتيان بوسيله لباسها و اشياء و وسايل زينتى و طلا و جواهرات آرايش و زينت مى‌شوند. از اين آيه استفاده مى‌شود كه در بهشت، استفاده از طلا و لباس ابريشم و حرير اشكالى ندارد و مى‌توان گفت: منع استفاده از اينگونه چيزها در دنيا براى مردان ريشه در تزاحم آن با مصالح مادّى و اجتماعى انسان دارد.

در آيه ديگرى مى‌فرمايد:

«مُتَّكِئينَ عَلى فُرُش بَطائِنُها مِنْ اِسْتَبْرَق وَجَنَى الْجَنَّتَيْنِ دان.»(2)

در اين آيه خداوند از زينتهايى بهشتى خبر مى‌دهد كه به جايگاه و تكيه گاه و سرير و مسكن و مأواى بهشتيان مربوط مى‌شود و در همين زمينه در آيه ديگرى نيز آمده است كه:

«مُتَّكِئينَ عَلى رَفْرَف خُضْر وَعَبْقَرى حِسان.»(3)

در بين رنگهاى متنوع و زيبا قرآن، روى رنگ سبز تكيه مى‌كند و در مورد بهشت هر جا كه سخن از رنگ به ميان مى‌آيد، همانطور كه در آيه اخير مى‌بينيم، رنگ سبز را يادآورى مى‌كند.


1. فاطر/ 33.

2. الرحمن/ 53.

3. الرحمن/ 67.

باز هم در همين رابطه آمده است كه «على سرر موضونه متكئين عليها متقابلين.»(1)بر سريرهاى زربفت مرصّع رو به روى هم تكيه زنند.

نيز در زمينه اشياى زينتى و مناظر زيباى بهشت در آيات ديگرى مى‌فرمايد:

«فيها عَيْنٌ جارِيَةٌ، فيها سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ، وَاَكْوابٌ مَوْضُوعَةٌ، وَنَمارِقُ مَصْفُوفةٌ، وَزَرابِىُّ مَبْثُوثَةٌ.»(2)

در بهشت چشمه‌ها جارى است و تختهايى بلندپايه نهاده‌اند قدحهاى بزرگ گذاشته‌اند و بالشهاى مرتب و فرشهاى گسترده (روى تختها) قرار داده‌اند.

در اين آيه نيز از جامها و قدحها كه روى ميز گذاشته شده و از تختهاى بلند و خوش منظر و از فرشها و بالشهاى منظم و مرتّب و ديگر اشياى زينتى و مناظر زيبا كه در بهشت وجود دارد و بهشتيان از آن بهره مى‌برند سخن مى‌گويد.

بنابراين، اصل لذّت بردن از مناظر زيبا و اشياى زينتى از غرايز فطرى انسان است و خود به خود بار ارزشى ندارد نه خوب است و نه بد. داشتن بار ارزشى و خوب و بد اخلاقى آن به امور عارضى و خارجى بستگى دارد.

اگر در مواردى استفاده از اشياى زينتى و مناظر زيبا در اين عالم ارزش منفى داشته باشد، يا به لحاظ تزاحمى است كه با ديگر مصالح شخصى انسان دارد و يا به واسطه اين است كه انسان بيش از حدّ به امور دنيوى تعلّق پيدا مى‌كند در حدّى كه او را از آخرت غافل خواهد كرد و يا براى اين نامطلوب است كه با حق ديگران و مصالح اجتماعى ديگران در تعارض خواهد بود. اگر اينگونه تزاحمات نبود، خود به خود استفاده از زينت و جمال فطرتاً مطلوب انسان است و از نظر اخلاقى هم اشكالى در آن نيست.

 

جمالهاى انسانى در بهشت

در قرآن كريم در شمارش نعمتهاى بهشتى علاوه بر آنچه كه گفتيم براى استفاده بهشتيان زيباييها و جمالهاى انسانى را نيز مطرح فرموده است و آن در زمره لذتهايى بر شمرده كه بهشتيان از آن نيز برخوردارند.


1. واقعه/ 15 و 16.

2. غاشيه/ 12 تا 16.

البته، ما قبلا گفته‌ايم و اكنون نيز يادآورى مى‌كنيم كه غرايز انسان غالباً در هم آميختگى دارند و با هم انسان را وادار به كار مشتركى مى‌كنند به شكلى كه در انجام يك كار، گاهى ممكن است چند غريزه با هم و توأماً مؤثّر باشند.

نمونه روشن براى آنچه كه در اينجا ادّعا مى‌كنيم، غريزه جنسى است كه با زيبايى طلبى فرق مى‌كند و از دو مقوله است، مع‌الوصف، اين دو گرايش غالباً همراه هم مؤثّر واقع مى‌شوند. در قرآن كريم هم به زيبايى زنها به عنوان يك انگيزه با تعبير «وَلَوْ اَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ.»و اگر زيبايى زنها ترا به تحسين واداشت و شيفته ساخت اشاره شده است. در انتخاب همسر، موضوع زيبايى عامل بسيار مهم و تعيين كننده‌اى است هرچند كه گرايش به زيبايى يك گرايش مستقل، و با شهوت و غريزه جنسى كاملا متفاوت است.

قرآن كريم، در مقام ذكر نعمتهاى بهشتى، علاوه بر اين كه از همسران زيبا، با تعابير بسيار جالب و ظريف سخن مى‌گويد مثل تعبير به «كَاَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ»(1) و مثل «حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِى الْخِيامِ»(2) و نظاير آنها از غلمانهاى زيباى بهشتى نيز سخن به ميان كشيده كه مؤمنين از رؤيت آنها لذّت مى‌برند. در يكجا مى‌فرمايد:

«وَيَطُوفُ عَلَيْهِم غِلْمانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤلُؤٌ مَكْنُونٌ.»(3)

و پسرانشان كه چون گوهرى در صدف هستند (براى خدمت) برگردشان مى‌چرخند.

و در يك جاى ديگر مى‌فرمايد:

«يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ بِاَكْواب وَأَباريقَ وَكَأْس مَنْ مَعين.»(4)

پسرانى كه حسن و جوانيشان ابدى و هميشگى است با پارچهاى بلورين و مشربه‌ها و جامهاى پر از شراب ناب بر گردشان مى‌چرخند.

پسرانى در اطراف آنان گردش و خدمت مى‌كنند كه هيچگاه پير نمى‌شوند، بلكه، هميشه جوان و شاداب باقى خواهند ماند.

و در آيه سومى آمده است كه:


1. صافات/ 49.

2. الرحمن/ 72.

3. طور/ 24.

4. واقعه/ 17.

«وَيَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ اِذا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤلُؤْاً مَنْشُوراً.»(1)

پسرانى كه تا ابد جوان و زيبا هستند برگردشان مى‌چرخند كه هرگاه آنان را ببينى از فرط زيبايى گمان مى‌كنى كه درهايى پراكنده شده (مرواريد غلطان) هستند.

بنابراين، تماشاى انسانهاى زيبا يكى از لذّتهاى اخروى است. كسانى كه به اين گرايش مستقل در انسان توجّه ندارند گمان مى‌كنند اين مسأله به شهوت جنسى مربوط مى‌شود و العياذ بالله در بهشت تمايل به جنس موافق مطرح است . ولى قطعاً، چنين گمانى باطل و بى‌اساس خواهد بود.

نعمتهايى كه مردم در بهشت از آنها استفاده مى‌كنند و لذّتهايى كه از آنها مى‌برند همان لذّتهايى است كه فطرت انسان در اصل اقتضا دارد. تمايلاتى كه انسان در اين جهان مادّى اظهار مى‌كند، در بعضى موارد تمايلاتى بدلى است كه با انحراف از راه مستقيم فطرت در او خودنمايى مى‌كند. يعنى هنگامى كه خواستهاى فطرى او به صورت طبيعى ارضا نمى‌شود، ميلش به راههاى بدلى تعلّق خواهد گرفت.

مقتضاى غريزه جنسى در اين عالم، تمايل به جنس مخالف است. ولى، در اثر محروميّتهايى كه پيش مى‌آيد و يا بعضى از عوامل ديگرى كه موجب انحراف او مى‌شوند، اين تمايل به جنس موافق هم تعلّق پيدا مى‌كند. و اين خلاف فطرت اوليّه انسان و انحرافى در مسير فطرت او خواهد بود.

قرآن در مورد اين تمايل انحرافى به قوم لوط خطاب مى‌كند كه:

«وَتَذَرُونَ ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ.»(2)

آنچه كه خدا براى شما آفريده رها مى‌كنيد. و دنبال چيزى مى‌رويد كه شيطانى و انحرافى است.

ميلهايى كه در اين عالم، در اثر انحراف در انسان پديد مى‌آيد، در جهان آخرت وجود ندارند. مثلا ميل به مواد مخدّر در اين جهان، كه در بعضى از افراد منحرف پيدا مى‌شود مثل ميل به كشيدن سيگار يا ترياك و يا اعتياد به هروئين و نظاير آنها يك ميل فطرى نيست و بنابراين، در بهشت چنين ميلها و گرايشهايى در انسان وجود ندارد.


1. دهر/ 19.

2. شعراء/ 166.

حال اگر مى‌گوييم: در بهشت هر چه را كه انسان بخواهد بدان دست خواهد يافت و همه ميلهاى او در آنجا ارضا مى‌شود، لازمه اين سخن آن نيست كه در بهشت هم، مثل اين دنياى مادّى، سيگار و چپق و قليان و هروئين و حشيش و ... وجود داشته باشد.

در بهشت آنچه را كه اصالتاً، فطرت انسان بدان گرايش و تمايل دارد به او داده مى‌شود و ميلهاى اصيل و فطرى و غير انحرافى او هر آنچه كه باشد اشباع خواهد شد. «فيها ما تَشْتَهيهِ الأَنْفُسُ وَتَلَذُّ الأَعْيُنُ.»(1) ولى از تمايلاتى كه انسان در اين عالم، در اثر انحراف از فطرت و گمراهى و كجروى پيدا مى‌كند، در آنجا خبرى نيست.

جمال دوستى و تمايل به ديدن اشياء و انسانهاى زيبا، از جمله تمايلات اصيل و فطرى و هميشگى انسان است و به همين دليل است كه قرآن، آن را از جمله بهترين نعمتهاى بهشت و بالاترين لذّتهاى بهشتيان به شمار آورده است. ولى بايد توجّه داشت كه اين ميل، يك ميل مستقلّ و جداگانه است و ربطى به ميل جنسى ندارد.

ميل جنسى انسان به وسيله جنس مخالف ارضا مى‌شود ولى، ديدن انسانهاى زيبا مثل: پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام)، ميل فطرى ديگرى است و در آخرت هم اين ميل در انسان هست و از آنجا كه يك ميل فطرى و اصيل است، زمينه ارضاى آن نيز فراهم خواهد بود.

اگر در اين جهان، انسان از تماشاى بعضى از انسانهاى زيبا منع شده، به لحاظ همان تزاحماتى است كه، قبل از اين توضيح داده‌ايم. يعنى، لذّت تماشاى آنان با كمالات ديگر انسان تزاحم پيدا مى‌كند و انسان با دنبال كردن اين ميل در معرض انحراف و گمراهى قرار مى‌گيرد و علتش اين است كه ارضاى جنسى غالباً، با مسأله زيبايى تماس مستقيم دارد و زيبايى غالباً جزء عوامل تحريك كننده شهوت جنسى است.

از اينجا است كه در اين عالم از يك سو، زن مكلّف است كه خود را از ديد مرد اجنبى بپوشاند و از سوى ديگر نيز مرد هم مكلّف است كه از نگاه به زن نامحرم خوددارى كند. ولى، در عالم آخرت و در بهشت، هر كسى هر چه بخواهد از حورالعين در اختيارش قرار خواهد گرفت و بر فرض كه زيبايى يك زن كه همسر شخص ديگرى است تمايل او را برانگيزد خداوند عين همان زن، حوريه‌اى را براى او خلق مى‌كند و انسان درگير مشكلات تعارضات و تزاحمهاى اين عالم نخواهد بود.


1. زخرف/ 71.

خلاصه آن كه جمال دوستى و گرايش به زيبايى جزء گرايشهاى اصيل و فطرى انسان است كه به وسيله ديدن مناظر زيبا و با مشاهده انسانهاى زيبا اشباع مى‌شود و لذّت بردن از ديدن مناظر جالب و مشاهده انسانهاى زيبا، از نعمتهاى بزرگ بهشت و لذّتهاى والاى بهشتيان خواهد بود و لزوم چشم پوشى از نامحرم و منع از لذّت بردن از تماشاى زيباييهاى انسانى در بعضى موارد در اين عالم در مزاحمت با ديگر كمالات انسان ريشه دارد.

 

زينت و ارزش اخلاقى

ملاك حسن استفاده از زينتها چنانكه قبلا هم گفته‌ايم اين است كه به شكلى با خدا و مبدأ و معاد انسان ارتباط پيدا كند.

استفاده از زينت به دو صورت مختلف مورد نظر خواهد بود: يكى به معنى التذاذ و بهره‌مندى از رؤيت آنها و ديدن مناظر زيباى طبيعت است.

دوّم به معنى زينت كردن و رسيدن به سر و وضع و لباس و موى سر و صورت و منظم كردن و مرتّب كردن و نظيف و تميز نمودن آنها خواهد بود.

طبيعى است ارتباط اين دو نوع استفاده از زينتها، با خداوند نيز به دو شكل مختلف تصوّر مى‌شود كه ما در اينجا يكى را «ارتباط در نتيجه» و دوّمى را «ارتباط در انگيزه عمل» نام مى‌گذاريم.

منظور از ارتباط با خدا در نتيجه عمل، آن است كه تحت تأثير اين نعمتها به نحوى در حالات و معنويّات انسان و رابطه‌اى كه با خدا دارد تغييرى مثبت حاصل شود.

فى‌المثل، اگر استفاده از اين نعمتها، انسان را متوجّه خدا و ارزش والاى نعمتهاى او كند و روح تقدير و شكر و سپاس را در وى برانگيزد و يا بر علم و معرفت و خداشناسى وى بيفزايد و علم و قدرت و حكمت خدا را در نظر او بيش از پيش روشن و نمايان سازد، در اين صورت استفاده از زينتها مى‌تواند داراى ارزش مثبت باشد.

اولياى خدا كه در دل تاريك شب ـ هنگامى كه همه در بستر آرميده‌اند و خواب چشم و گوششان را بسته و عقل و هوششان را ربوده است ـ به ياد خدا و براى عبادت برمى‌خيزند به آسمان و ماه ستارگان پرنور و كهكشانهاى درخشان و زينتها و زيباييهاى موجودات آسمانى خيره مى‌شوند به ياد خدا و قدرت و عظمت و جلال او مى‌افتند و رفته رفته غرق در ياد او

مى‌شوند و آنچنان حواسّ و ادراكاتشان در هيبت و عظمت الهى متمركز مى‌شود كه ديگر هيچ چيز جز او نمى‌بينند؛ و يا با رؤيت و تأمّل و انديشه در اين عالم آينده جهان را مشاهده مى‌كنند، چنين رؤيت و مشاهده‌اى و اينگونه استفاده از زينتها از بالاترين ارزش اخلاقى برخوردار خواهد بود.

منظور از ارتباط در انگيزه اين است كه انگيزه انسان در استفاده از زينتها پيروى از دستورات الهى و آداب اخلاقى باشد. در اين بخش بطور عمده نظر ما اين است كه اسلام در بعض موارد توصيه و تأكيد دارد كه مؤمن از زينتها به طرز ويژه استفاده كند و در اين صورت است كه مؤمن با چنين انگيزه اگر با استفاده از زينتها به آرايش خود بپردازد و به سر و وضع خود برسد كار او ارزش مثبت دارد و كارى عبادى خواهد بود و در اينجا خوب است به يك نمونه بارز اشاره كنيم:

اسلام به اجتماعات مؤمنين اهميّت زيادى مى‌دهد و به منظور انس گرفتن مؤمنين با هم دستورات زيادى دارد و از آنجا كه يكى از چيزهايى كه موجب انس افراد مى‌شود ظواهر مطلوب و آراستگى و پاكيزگى ظاهرى است، بويژه بر تزيين مؤمنين براى يكديگر اهتمام مىورزد تا از اين رهگذر رغبت آنان را براى معاشرت با هم افزايش دهد.

كسى كه وضع آشفته و ژوليده‌اى داشته باشد، ديگران علاقه‌اى ندارند كه با او معاشرت كنند و با او انس بگيرند. اگر مؤمنين اينگونه به ظاهر خود بى‌اعتنا باشند، اين وضع آشفته خود كم كم موجب پراكندگى آنها خواهد شد و بنابراين، با هدفى كه اسلام در تألف و تعاطف مؤمنين با همديگر دارد سازشى ندارد.

از اينجا است كه در اسلام زينت كردن مؤمنين به هنگام شركت در اجتماعات مطلوب و داراى ارزش اخلاقى مثبت است. به اين آيه شريفه قرآن بنگريم كه مى‌فرمايد:

«يا بَنى آدَمْ خُذُوا زينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِد.»(1)

اى فرزندان آدم، به هنگام حضور در مساجد (و شركت در اجتماعات مسلمين) زينت خود را برگيريد.

مؤمنين وقتى كه در مجامع اسلامى كه معمولا در مسجد تشكيل مى‌شود شركت مى‌كنند مى‌بايست ظاهر آراسته‌اى داشته باشند كه ديگران ميل و رغبت مصاحبت و گفتگو با آنها را داشته باشند.


1. اعراف/ 31.

«زينت» كه در اينجا مورد بحث است هم شامل لباس مى‌شود و هم موى سر و صورت. لباس تميز و سر و روى آراسته هم مشمول زينت است و به همين ملاك در ساير مجالسى هم كه مؤمنين دارند حتّى دو نفر مؤمنى كه با هم مواجه مى‌شوند مى‌بايست اين دستور اسلامى را رعايت كنند.

در روايات زيادى آمده است كه پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) هنگامى كه در مجامع مسلمانها حضور پيدا مى‌كردند و يا حتى براى ملاقات يك نفر مى‌رفتند، سر و وضع خودشان را آرايش مى‌دادند و حتى اگر آينه‌اى در دسترس نبود در آب صاف و زلال نگاه مى‌كردند تا متوجّه وضع سر و صورت خود بشوند و در ملاقات خود سر و صورتشان آشفته و ژوليده نباشد.

احاديث فراوانى داريم حاكى از آن كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) علاقه فراوانى به عطر و بوى خوش داشتند و در بعضى از آنها آمده است كه يك سوم از مخارج سالانه آن حضرت براى تهيه عطر هزينه مى‌شد و اين به خاطر رعايت همين نكته بود كه لازم است مؤمن وضع خود را به شكلى سامان دهد كه مطلوب باشد و ديگران از معاشرت با او لذّت ببرند و در نتيجه اينگونه معاشرتها اهداف اسلام تأمين شود.

از بعضى ديگر از آيات قرآن نيز كه لفظ طهارت در آنها به كار رفته مثل آيه «وَثِيابَكَ فَطَهِّر» و لباست را پاكيزه ساز و آيه «اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوّابينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ.» خداوند توبه كنندگان و پاكيزگان را دوست مى‌دارد. مى‌توان استظهار كرد كه زينت مطلوب است در همين رابطه، از آنجا كه اسلام به اجتماعات مؤمنين زياد اهميّت مى‌دهد، به منظور انس گرفتن آنان با هم و تشكيل چنين اجتماعاتى، آداب و دستوراتى دارد و بويژه، بر تزيين آنان براى يكديگر و آراستگى لباس و سر و وضع و نظافت و پاكيزگى به شدّت اهتمام مىورزد.

كسى كه ظاهرى آشفته و سر و وضعى ژوليده دارد و نظيف و معطّر نيست، ديگران علاقه‌اى به معاشرت و انس گرفتن با او را ندارند و اگر مؤمنين به ظاهر خود بى‌اعتنا باشند، به تدريج جمع آنها به پراكندگى گرايش پيدا خواهد كرد و اين با تعاطف و انس گيرى مؤمنين و نزديك شدن و برادرى مسلمانان كه از اهداف عمده اسلام است، سازش ندارد.

خداوند در يكى از آيات قرآن مى‌گويد:

«يا بَنى آدَمَ خُذُوا زينَتَكُمْ عِنْدَ كُّلِ مَسْجِد.»(1)


1. اعراف/ 31.

اى فرزندان آدم به هنگام حضور در مساجد (و شركت در اجتماعات مسلمين) زينت خود برگيريد.

مؤمنين وقتى در مجامع اسلامى، كه معمولا در مساجد تشكيل مى‌شود، شركت مى‌كنند، مى‌بايست ظاهرى آراسته داشته باشند تا ديگران به مصاحبت و گفتگوى با آنها رغبت كنند. اين يك دستور اخلاقى است و ارزش مثبت دارد. زينت، در آيه بالا مطلق است و شامل آراستگى و نظافت لباس و بدن و موى سر و صورت، و غيره مى‌شود. در ساير مجالسى كه مؤمنين در غير مسجد هم دارند، هر چند كه مجلسى از دو نفر از مؤمنين باشد، اين ملاك وجود دارد.

در بسيارى از روايات، وارد شده است كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) هنگامى كه در مجامع مسلمانها حاضر مى‌شدند و حتى اگر براى ملاقات با يك نفر مى‌رفتند، سر و‌وضع خود را آرايش مى‌دادند و حتى اگر آينه‌اى در دسترس نبود در آب صاف، سر و وضع خود را نگاه مى‌كرد كه آشفته و ژوليده نباشد.

در روايات ديگرى آمده است كه آن حضرت، عطر را زياد دوست مى‌داشت؛ تا آنجا كه از بعضى روايات استفاده مى‌شود، يك سوم از مخارج سالانه ايشان براى فراهم كردن عطر هزينه مى‌شد، اينها همه گوياى آن است كه اسلام به زينت و‌آراستگى ظاهرى اهتمام مىورزد تا زمينه انس و الفت و معاشرت مؤمنين با هم زياد و اهداف اسلام، به كمك اجتماعات و ارتباطات آنان، پياده شود.

مطلوب بودن زينت را، از برخى آيات ديگر قرآن نيز، مثل: آيات مربوط به طهارت كه اطلاق آنها، هر نوع نظافت و آراستگى و تزيين را شامل مى‌شود مى‌توان استفاده كرد.

مثل آيه‌اى كه در آن مى‌فرمايد:

«وثيابك فطهّر والرّجز فاهجر.»(1)

و لباست را پاكيزه كن و از هر ناپاكى دورى گزين.

و آيه ديگرى كه در آن مى‌فرمايد:

«اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوّابينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ.»(2)

خداوند توبه كنندگان و پاكيزگان را دوست مى‌دارد.


1. مدثّر/ 4 و 5.

2. بقره/ 222.

 

 

گرايش به مال و فرزند

 

 

مال چيست؟

مال و ملك

فطرت و علاقه به مال

ارزش اخلاقى علاقه به مال

مال و فرزند در قرآن

فرزنددوستى و فطرت

آثار منفى تحصيل مال و فرزند

دو وسيله آزمايش

 

 

 

 

 

گرايش به مال و فرزند

انسان به مال و فرزند، علاقه فراوان دارد. مال و فرزند، در قرآن كريم غالباً، همراه يكديگر مورد توجّه قرار گرفته‌اند مثل:

«وَاعْلَمُوا أَنَّما اَمْوالُكُمْ وَاَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللّهَ عِنْدَهُ اَجْرٌ عَظيمٌ.»(1)

و بدانيد كه اموال و فرزندان شما وسيله آزمايش‌اند و نزد خدا پاداشى بزرگ هست.

«وَما اَمْوالُكُمْ وَلا اَوْلادُكُمْ بِالَّتى تُقَرِّبُكُمْ عَنْدَنا زُلْفى.»(2)

اين اموال و فرزندان شما نيستند كه شما را در نزد ما مقرّب سازند.

«وَاَمْدَدْناكُمْ بِاَمْوال وَبَنيْنَ وَجَعَلْناكُم اَكْثَرَ نَفيراً.»(3)

شما را به اموال و فرزندان مدد كرديم و نفراتتان را افزون نموديم.

«اَلْمالُ وَالْبَنُونَ زينَةُ الْحَيواةِ الدُّنْيا وَالْباقِياتُ الصّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ.»(4)

مال و فرزندان زينت بخش زندگى است و اعمال صالح نزد خدا بهتر است.

در آيات بالا و آيات فراوان ديگرى(5) پيوسته، اين دو چيز مطلوب و مورد علاقه انسان همراه هم ذكر شده، ارزشهاى مثبت و منفى مشتركى براى آن دو مطرح گرديده و با تعابير گوناگون از آن دو ياد شده است. تعابيرى مانند «اموال واولاد»، «المال والبنون»، «مالا وولدا»، «انعام وبنين» و نظاير آنها پيوسته، در كنار هم آمده و مورد ارزيابى قرار گرفته گويى اين دو داراى حكم واحدى هستند.

ما نيز در اين نوشته به قرآن اقتدا كرده و اين دو موضوع را همراه آورده و از زواياى مختلف به تجزيه و تحليل آن دو پرداخته‌ايم.


1. انفال/ 28.

2. سباء/ 38.

3. اسراء/ 6.

4. كهف/ 46.

5. 310 و 3116 و 969 و 1839 و 1846 و 1977 و 3355 و 26134 3435و 3437 و 57206814 و 7112 و 7313 و 12 .

مال چيست؟

مال چيزى است كه انسان، بوسيله آن، مى‌تواند نيازهاى خود را تأمين كند و از اين رو، به شدّت مطلوب انسان است. اين تعريف اعمّ است: هم شامل كالاهاى مصرفى مانند آب و غذا و لباس مى‌شود كه به طور مستقيم، مورد بهره‌بردارى انسان قرار مى‌گيرند و هم شامل پول و طلا و نقره مى‌شود كه غير مستقيم و از طريق مبادله با كالاهاى مصرفى در تأمين خواسته‌هاى انسان، نقش دارند و هم شامل زمين و كارخانه و ابزارهاى گوناگون توليد مى‌شود كه با كشت و زرع يا كار روى آنها مى‌توانند واسطه تأمين احتياجات گوناگون انسان بشوند. پس هر چيزى كه مورد رغبت انسان است و نيازى از نيازهاى جسمى يا روحى وى را به شكلى، مستقيم يا غير مستقيم، تأمين مى‌كند، مال است.(1)

 

مال و ملك

مفهوم مال با مفهوم ملك فرق دارد: مال معمولا يك عين خارجى است كه به شكلى مورد بهره‌بردارى انسان در تأمين نيازهاى گوناگونش قرار مى‌گيرد ولى، ملك يك امر اعتبارى و قراردادى است.

در تعريف ملك مى‌توان گفت: «تسلّط اعتبارى انسان بر شىء است كه مى‌تواند به شكلى از آن بهره‌مند شود.» بعضى از فلاسفه گفته‌اند: ملكيّت از مقوله اضافه است، بعضى ديگر گفته‌اند، از مقوله جده است، و نظر سوّمى آن را جده اعتبارى دانسته است.

در هر حال، قوام ملكيّت به اين است كه انسان، نوعى تسلّط قانونى بر يك شىء داشته باشد كه به طور مشروع بتواند در آن، به دلخواه خود تصرّف كند. شايد بهترين تعريف ملكيّت همين تسلّط اعتبارى و قانونى باشد كه لازمه آن، اضافه مالكيّت و مملوكيّت است.

 

فطرت و علاقه به مال

آيا علاقه «مالكيّت» فطرى است يا آن كه در محيط جامعه و به كمك عقل به وجود مى‌آيد؟


1. «مال چيزى است كه نيازى از نيازهاى انسان را بالفعل يا بالقوّه برطرف سازد و تأثير آن در رفع نياز انسان، شناخته شده، مشروع و مورد قبول نوع مردم بوده داراى كميابى نسبى باشد.» اقتباس از «مبانى اقتصاد اسلامى» دفتر همكارى حوزه و دانشگاه، ص221 به بعد.

در پاسخ به پرسش بالا بايد گفت: اين ادّعا را كه «ملكيّت» يك علاقه فطرى مستقل است» مشكل مى‌توان اثبات كرد. اگر فرض كنيم، يك فرد به تنهايى در روى زمين زندگى مى‌كرد، اصولا مسأله مالكيّت برايش مطرح نبود. انسان چون حبّ ذات دارد، هر چيزى كه برايش مفيد است، مى‌خواهد در اختيارش باشد و با توجّه به اين كه ديگران مى‌توانند آن را از وى بربايند، اين انگيزه در او پيدا مى‌شود كه حقّ تصرّف در آن را به خود اختصاص دهد كه اين همان معناى «مالكيّت» است.

علاقه به «مال» نيز يك علاقه اوّليه و اصلى نيست، بلكه، يك علاقه فرعى و دست دوّم است. انسان، اصالتاً و در ابتدا، تأمين نيازمنديهاى خود را خواهان است و از اين اعيان و اموال، صرفاً، به عنوان وسيله‌اى براى ارضاى خواسته‌ها و تأمين نيازهايش استفاده مى‌كند و به همين جهت به آنها دلبستگى پيدا مى‌كند.

اما انسان در اصل به خود، آب، غذا، لباس، همسر و ديگر چيزهايى را كه نيازهاى جسمى يا روحى‌اش را برطرف مى‌كنند، علاقمند مى‌شود و بعد از آن كه متوجّه شد كه شىء ديگرى در تحصيل اين نيازها به وى كمك مى‌كند، به آن نيز علاقه پيدا مى‌كند. پس علاقه او به مثل پول يك علاقه صرفاً وسيله‌اى است.

بنابراين، نمى‌توان گفت: يكى از علاقه‌هاى اصيل و فطرى انسان، علاقه به مال است. مگر آن كه مال را يك عنوان انتزاعى بدانيم براى اشياى مورد نياز مستقيم انسان.

پس ثروت، خود به خود، چيزى نيست كه انسان فطرتاً به طرفش كشيده شود. بلكه، گرايش انسان به ثروت يك گرايش ثانوى است كه به تبع تمايل اصيل نسبت به مايحتاج زندگى‌اش، در انسان پيدا مى‌شود ولى در بسيارى از مردم در اثر انحراف از مسير فطرى، علاقه به مال و ثروت، اصالت پيدا مى‌كند و حيثيت وسيله بودن آن فراموش مى‌شود.

 

ارزش اخلاقى علاقه به مال

آيا علاقه به مال، از نظر اخلاقى چه ارزشى دارد: مذمون و نكوهيده است يا ممدوح و ستايش شده و يا خنثى است و از هيچ بار ارزشى مثبت يا منفى برخوردار نيست؟

دادن پاسخ دقيق به اين سؤال، تا حدّ زيادى به استقلال و عدم استقلال اين ميل، بستگى دارد. اگر آن را يك علاقه ثانوى برشماريم، چون مال وسيله‌اى است براى تحصيل چيزهايى

مورد نياز انسان، ارزش مال هم، تابعى از ارزش آنها خواهد بود. بنابراين، اگر آنها ارزش مثبت داشته باشند، مال هم به تبع آنها ارزش مثبت پيدا مى‌كند و اگر آنها ارزش منفى داشته باشند، علاقه به مال نيز داراى ارزش منفى است.

برعكس، اگر علاقه به مال را يك ميل مستقلّ و غير وابسته حساب كنيم، بايد بگوييم مثل ساير خواسته‌هاى فطرى كه قبل از اين مورد بحث قرار گرفته‌اند، اين ميل نيز خود به خود، نه خوب است و نه بد؛ بلكه، ارزش مثبت يا منفى آن، از يك سو به انگيزه تحصيل مال، و از سوى ديگر، به اين كه از چه راهى به دست مى‌آيد و در چه راهى صرف مى‌شود بستگى دارد. اگر از راه نامشروع تحصيل شود، چون مانع دستيابى انسان به كمالات ديگر مى‌شود، داراى ارزش منفى است. يا اگر مال را وسيله‌اى قرار دهد براى انجام كارى كه ارزش مثبت دارد، تحصيل مال هم كه واسطه آن است، مطلوب خواهد بود و برعكس، اگر مال را براى مصارف نادرست بخواهد، تحصيل آن هم ارزش منفى پيدا مى‌كند.

 

مال و فرزند در قرآن

در قرآن، با تعابير مختلفى از مال ياد مى‌شود:

الف: در برخى آيات مال و فرزند را به عنوان زينت معرفى كرده است از جمله در يك مورد مى‌گويد:

«زُيِّنَ لِلْنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَالْبَنينَ وَالْقَناطيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالاَْنْعامِ وَالْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الحَيواةِ الدُّنْيا.»(1)

دوستى خواسته‌هائى چون زن و فرزندان و مقادير زياد طلا و نقره و اسبها و چارپايان و كشت و زرع براى مردم زينت داده شده اينها نعمتهاى زندگى دنيا هستند.

آنچه در اين آيه نام برده شده مثل: «القناطير المقنطرة من الذّهب والفضّة» و «الخيل المسوّمة» و «الانعام والحرث»، همگى از مصاديق مالند و همه در نظر انسان، زينت داده شده، انسان را به سوى خود جذب مى‌كنند؛ براى آن كه از آنها بهره‌مند گردد.

آرى اينها زينت زندگى دنيااند و ارزش مثبت يا منفى آنها، به نيّت انسان و انگيزه فراهم


1. آل عمران/ 14.

آوردن آنها بستگى دارد. اگر او حيات دنيا را براى عبادت انجام وظيفه و در نهايت براى تكامل خودش مى‌خواهد، اينگونه زندگى و متعلّقات آن ارزش مثبت اخلاقى دارد. برعكس، اگر زندگى دنيا و متعلّقات آن را هدف قرار دهد و آنچنان سرگرم آن شود كه وى را از اهداف بالاترى كه مى‌بايست به آن برسد، باز دارد، از جهت اخلاقى داراى ارزش منفى است. دل بستن به زندگى دنيا و زينت‌هاى آن، در اخلاق اسلامى، نه تنها مذموم، بلكه ريشه هر خطا و انحرافى شمرده شده است.

در آيه ديگرى مى‌گويد:

«اَلْمالُ وَالْبَنُونَ زينَةُ الحَيوةِ الدُّنْيا»(1) و مال و فرزند را زينت و آرايش زندگى دنيا معرفى مى‌كند. و چنانكه بيان شد بايد ارزش آنها با مقايسه با ارزشهاى اصيل و اهداف والاتر و بهتر، ارزيابى شود.

ب) در بعضى از روايات، اموال و فرزندان، به عنوان نعمتهائى خداداد براى بشر معرفى شده‌اند كه اين به تنهايى دليل ارزش اخلاقى آنها نيست؛ ولى، از يك سو، نعمتى است كه زمينه سپاس و شكرگزارى انسان در برابر خدا را فراهم مى‌كند و از سوى ديگر، استفاده از آنها اگر به انگيزه تقويت براى عبادت و انجام وظيفه باشد، در اين صورت، داراى ارزش مثبت اخلاقى است. آياتى مانند آيه:

«وَاَمْدَدْناكُمْ بِاَمْوال وَبَنينَ وَجَعَلْناكُمْ اَكْثَرَ نَفيراً.»(2)

شما را (در مقابل دشمن نيرومندتان بخت نصر) بوسيله اموال و فرزندان، كمك كرديم و تعدادتان را بيش از دشمن قرار داديم.

و آيه:

«اَمَدَّكُمْ بِأَنْعام وَبَنينَ.»(3)

شما را با چارپايان و فرزندان كمك نمود.

در اين آيه چارپايان را ذكر كرده كه نوعى مال است.

ج) در بعضى از آيات وعده مى‌دهد كه اگر فلان كار را بكنيد، داراى مال و فرزند بيشترى


1. كهف/ 46.

2. اسراء/ 6.

3. شعرا/ 133.

خواهيد شد. از اين وعده الهى، مى‌توان فهميد كه داشتن مال و فرزند و دوست داشتن آن دو، خود به خود، بد نيست.

از جمله در يكى از اين آيات مى‌فرمايد:

«فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ اِنَْهُ كانَ غَفّاراً يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَيُمْدِدْكُمْ بِاَمْوال وَبَنينَ وَيَجْعَلْ لَكُمْ جَنّات وَيَجْعَلْ لَكُمْ اَنْهاراً.»(1)

پس گفتم (اى مردم) از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد كه بسيار آمرزنده است تا باران از آسمان بر شما فرو فرستد و به وسيله اموال و فرزندان كمكتان كند و باغها و نهرها در اختيارتان قرار دهد.

اگر مال و فرزند، ارزش منفى مى‌داشت، هيچگاه خداوند به مردم چنين وعده‌اى نمى‌داد، در آيه ديگرى مى‌خوانيم:

«لَقَدْ رَضِىَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ اِذْيُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فى قُلُوبِهِمْ فَاَنْزَلَ السَّكينَةَ عَلَيْهِمْ وَاَثابَهُم فَتْحَاً قَريبَاً وَمَغانِمَ كَثيرَةً تَأْخُذُونَها وَكانَ اللّهُ عَزيزاً حَكيماً وَعَدَكُمُ اللّهُ مَغانِمَ كَثيرَةً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ وَكَفَّ اَيْدِىَ النّاسِ عَنْكُمْ.»(2)

خداوند از مؤمنين، هنگامى كه با تو (اى پيامبر) در زير آن درخت بيعت كردند، خشنود شد. پس از آنچه در دل داشتند آگاه بود و آرامش بر (دل) ايشان فرو فرستاد و به پيروزى نزديك و غنيمتهاى فراوانى كه بگيرند پاداششان داد و خداوند عزيز و حكيم است خداوند به شما غنيمت زيادى كه بگيريد وعده داده بود پس در انجام آن شتاب كرد و دست مردم (دشمن) را از سر شما كوتاه كرد.

با توجه به اين كه خداوند، در آيه نخست مى‌گويد: استغفار خدا كنيد تا شما را به مال و فرزند كمك كند، و در آيه دوّم مى‌گويد: چون با پيامبر بيعت و در جنگ شركت مى‌كنند، خداوند غنيمت فراوان نصيبشان مى‌كند، اين خود گواه بر اين است كه، مال و فرزند ارزش منفى ندارد. وگرنه خداوند با چنين تعبيرى آنها را وعده نمى‌داد و اين چنين مردم را تشويق نمى‌كرد كه استغفار كنيد يا به جهاد برويد؛ تا مال و فرزند و غنيمت نصيبتان شود.

البته، اگر كسى، تنها به خاطر گرفتن غنيمت در جهاد شركت كند و جان خود را به مخاطره


1. نوح/ 10 تا 12.

2. فتح/ 18 تا 20.

بيندازد، خيلى دون همّتى كرده و در واقع، چنين عملى غير عاقلانه است. بنابراين خداوند آن را به عنوان انگيزه اصلى جنگ نمى‌پسندد؛ بلكه، او از اين عامل، فقط براى تقويت انگيزه اصلى مؤمنين براى شركت در جهاد استفاده كرده، وعده غنيمت مى‌دهد تا آنان كه به سوى جبهه و براى مقابله با دشمن براى خدا حركت مى‌كنند، سريع‌تر و با انگيزه‌اى قوى‌تر اقدام به اين كار كنند.

بديهى است كه مؤمنين قوىّ‌الايمان هم غنيمت جنگى را دوست مى‌داشتند؛ زيرا، با دستيابى به آن، بر قدرت و شوكت اسلام مى‌افزودند و با كمك آنها بر مشركين پيروز مى‌شدند.

د) در تعدادى از آيات آمده است كه بعضى از انبيا(عليهم السلام) از خداوند در خواست فرزند كردند و يا پس از آن كه خدا به آنان فرزند داد خيلى خوشحال شدند. از اين طرز برخورد انبيا كه اسوه و مقتداى ديگران هستند و رفتار و گفتارشان حجّت و پيام الهى است، معلوم مى‌شود كه اجمالا، فرزند، مطلوبتر و ارزشمند است.

يكى از انبياى نامبرده، حضرت زكريا(عليه السلام) است كه در سه تا از سوره‌هاى قرآن كريم داستان زندگى او آمده است. در سوره آل عمران فرمايد: [زكريا كه عهده‌دار رسيدگى به وضع تربيت مريم شد، هرگاه كه به صومعه مى‌رفت تا از حال او باخبر شود و به وضع او رسيدگى كند، در نزد او، رزقى مى‌ديد كه موجب شگفتى او مى‌شد. سرانجام، از او پرسيد: اى مريم! اين روزى از كجا براى تو مى‌رسد؟ مريم گفت: از جانب خداوند كه خداوند هر كه را خواهد بى‌حساب روزى دهد. در اينجا بود كه زكريا پروردگارش را خواند كه اى پروردگار من از لطف خود، فرزندى پاك و پاكيزه به من عطا فرما كه تنها تو شنوا و اجابت‌كننده دعايى.

پس فرشتگان او را كه در محراب به نماز ايستاده بود، ندا دادند كه خدا ترا به يحيى مژده مى‌دهد كه نبوّت عيسى كلمه الله را تصديق و تأييد مى‌كند و خود نيز پيشوا و پارسا و پيامبرى از شايستگان خواهد بود](1).

و در سوره مريم آمده است كه:

[(خداوند) از رحمت پروردگارت بر بنده خود زكريا ياد مى‌كند].

[هنگامى كه آهسته پروردگار خود را خواند گفت: پروردگارا استخوانهايم سست و سبك شده و موهايم سپيد گشته و با اين حال، با دعا به درگاه تو چشم اميد دارم. من از بازماندگان


1. آل عمران/ 37 تا 39.

پس از خودم بيمناكم و همسرم نازا و عقيم است. پس از نزد خود، فرزندى به من عطا فرما تا وارث من و وارث خاندان يعقوب باشد. و او را شايسته قرار ده. (خداوند در پاسخ فرمود) اى زكريّا، ترا به پسرى كه نامش يحيى است و تاكنون، همنامى برايش قرار نداده‌ايم مژده مى‌دهيم](1).

و در سوره انبياء آمده است:

«وَزَكَريّا اذْنادى رَبَّهُ رِبِّ لا تَذَرْنى فَرْداً وَاَنْتَ خَيْرُ الْورِثينَ.»(2)

زكريا پروردگار خويش را ندا در داد كه اى ربّ من مرا تنها (و بدون پشت) مگذار و تو بهترين وارثان هستى.

حضرت زكريا(عليه السلام) از خداى متعال درخواست فرزند كرد و خدا حضرت يحيى را به او عطا فرمود. البته، جاى اين سؤال هست كه او فرزند را براى چه مى‌خواست؟ آيا صرفاً اظهار ميل طبيعى بود يا علّت ديگرى داشت.

از آيات استفاده مى‌شود كه او در واقع، فرزندى مى‌خواست تا وارث خاندان يعقوب باشد، چراغ هدايت را در اين خاندان روشن نگهدارد و رفتار و كردارش مرضى خدا باشد.(3)

حضرت ابراهيم(عليه السلام) و همسرش به نقل قرآن، از اين كه فرشتگان مژده فرزندشان دادند، بسيار شادمان گرديدند و بشارت خداوند، بر مطلوبيّت داشتن فرزند دلالت دارد.

هـ) در بخشى از آيات، دعاى به فرزندان به عنوان يك كار پسنديده انبيا يا نيكان طرح شده است. ابراهيم پيامبر خدا(عليه السلام) پيوسته به ياد فرزندانش بود و برايشان دعا مى‌كرد و خير دنيا و آخرت را از درگاه خداوند برايشان درخواست مى‌نمود.

ابراهيم و فرزندش اسماعيل(عليهم السلام) به هنگام بناى كعبه، از خداوند درخواست كردند كه «خداوندا از فرزندان ما امتى مسلمان قرار ده تا تسليم فرمان تو باشند و فرستاده خود را يكى از همانها قرار ده تا آنان را هدايت كند. آيات تو را برايشان بخواند و كتاب و حكمتشان بياموزد.(4)


1. مريم/ 1 تا 7.

2. انبياء/ 89.

3. مريم/ 5 «وانى خفت الموالى من ورائى وكانت امرأتى عاقر فهب لى من لدنك وليّاً يرثنى ويرث من آل يعقوب وجعله ربّ رضياً.»

4. بقره/ 128 و 129.

او در جاى ديگر دعا مى‌كند كه: پروردگارا... من و فرزندانم را از پرستش بتها دور بدار.»(1)

يا اينكه: «پروردگارا! فرزندان مرا از نمازگزاران قرار ده و دعاى مرا (درباره ايشان) به اجابت رسان.»(2) و هنگامى كه خداوند او را به مقام امامت رساند، او از خداوند درخواست كرد كه اين مقام به فرزندانش هم داده شود.»(3)

البته، حضرت ابراهيم(عليه السلام) براى مؤمنين هم دعا كرده است؛ اما نسبت به فرزندان خود، دعاى خاص مى‌كرد و عنايت ويژه داشت و از سوى خداوند هم، مورد نكوهش قرار نگرفته است. در هر حال، اين فطرى است كه هر كسى به فرزندان خود علاقه بيشترى داشته باشد.

خداوند در قرآن، به مؤمنين تلقين مى‌كند و به آنان مى‌آموزد كه به فرزندان خويش دعا كنند: در آنجا كه مى‌فرمايد:

«وَعِبادُ الْرَحمنِ الَّذينَ يَمْشُونَ عَلَى الأَرْضِ هَوْناً... وَالَّذينَ يَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ‌لَنا مِنْ اَزْواجِنا وَذُرِّيتِنا قُرَّةَ اَعْيُن وَاجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ اِماما.»(4)

بندگان خداى رحمان كسانى هستند كه... و كسانى‌اند كه مى‌گويند: پروردگارا، همسران و فرزندان ما را مايه چشم روشنى‌مان قرار ده و ما را پيشواى تقواپيشگان بگردان.

و) در بعضى از آيات، فرزند صالح، به عنوان نعمت خاصّ و پاداش عمل شايسته تلّقى شده است.

قرآن از قول حضرت ابراهيم(عليه السلام) آورده است كه:

«وَأَعْتَزِلُكُمْ وَما تَدْعُونَ مِْنْ دُونِ اللّهِ وَأَدْعُوا رَبّى عَسى اَلاّ اَكُونَ بدُعاءِ رَبّى شَقِيّاً فَلَمّا اعْتَزَلَهُمْ وَما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَهَبْنالَهُ اِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ وَكُلاَّ جَعَلْنا نَبِيّاً.»(5)

(ابراهيم به آذر گفت:) من از شما و بتهايى كه به جاى خدا مى‌خوانيد و مى‌پرستيد كناره مى‌گيرم و پروردگارم (خداى يكتا) را مى‌خوانم، باشد كه با دعا به درگاه او از شقاوت و بدحالى دور شوم. پس چون ابراهيم(عليه السلام) از آنان و بتهايى كه جز خدا


1. ابراهيم/ 35.

2. ابراهيم/ 40.

3. بقره/ 124.

4. فرقان/ 74 و 63.

5. مريم/ 48 و 49.

مى‌پرستيدند، كناره‌گيرى نمود ما هم (به پاداش او) اسحاق و يعقوب را به او عطا كرديم و همگان را پيامبران خود قرار داديم.

از اين آيات، استشعار مى‌شود: فرزندانى چون اسماعيل، اسحاق و يعقوب از نعمتهاى خداوند هستند كه به عنوان پاداشى در برابر تبعيد از وطن و هجرت او از مشركين، به ابراهيم داده شده‌اند.

در آيه ديگرى مى‌فرمايد:

«وَوَهَبْنا لَهُ اَسْحاقَ وَيَعْقُوبَ وَجَعَلْنا فى ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَالْكِتابَ وَآتَيْناهُ اَجْرَهُ فِى‌الدُّنْيا وَاِنَّهُ فِى الآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحينَ.»(1)

و به ابراهيم، اسحاق و يعقوب را عطا كرديم و نبوّت را در نسل او قرار داديم و پاداش او را در دنيا به او داديم و او در جهان آخرت از صالحان است.

شايد بخشيدن فرزند صالحى چون: اسماعيل، اسحاق و يعقوب مصداق همان اجر دنيوى باشد كه در ذيل آيه ذكر شده است. بويژه كه دو سلسله از پيامبران خود را از نسل ابراهيم قرار داده است: يكى انبياء بنى‌اسراييل از نسل حضرت اسحاقند. دوّم اولاد اسماعيل كه منتهى به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى‌شوند.

و در آيه سوّمى مى‌فرمايد:

«وَوَهَبْنا لَهُ اِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ نافِلَةً وَكُلاَّ جَعَلْنا صالِحينَ.»

ما اسحاق را (كه فرزند بىواسطه‌اش بود) و يعقوب را (كه نوه‌اش بود) نيز به عنوان بخشش اضافى به او عطا كرديم و همگان را صالح و شايسته قرار داديم.

ز) آياتى داريم حاكى از اين كه خداوند فرزند انسانهاى مؤمن را كه در ايمان از پدرانشان تبعيت كرده‌اند، در بهشت نيز همراهشان قرار مى‌دهد.

آنجا كه مى‌فرمايد:

«وَالَّذينَ آمَنوُا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِايمان اَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُم.»(2)

آنان كه ايمان آوردند و فرزندانشان، در ايمان پيرويشان نمودند، فرزندانشان را به آنان ملحق كنيم.


1. عنكبوت/ 27.

2. طور/ 21.

البته، فرزندانى كه مؤمن باشند، به هر حال خود به بهشت مى‌روند؛ ولى، آنچه را كه در اين آيه مطرح شده، همراه بودن با پدران است كه نعمتى است زايد بر نعمت بهشت. از اين رو است كه به دنبالش مى‌فرمايد: و از پاداش عملشان هيچ نكاهيم.

يا مى‌فرمايد:

«رَبَّنا وَأَدْخِلْهُمْ جَنّاتِ عَدْن الَّتى وَعَدْتَهُمْ وَمَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَاَزْواجِهِم وَذُرِّيّاتِهِم اِنَّكَ اَنْتَ العَزيزُ الْحَكيمُ.»(1)

فرشتگان درباره مؤمنين دعا مى‌كنند: پروردگارا، آنان را به همراه پدران، همسران و فرزندانشان كه صالح‌اند در بهشت و باغهايى كه بهترين جاى زندگى است و از قبل به آنان وعده داده بودى.

بديهى است كه منظور، در اين آيه نيز، همانند آيه قبل، همراه بودن آنان است هرچند كه در اين آيه از واژه الحاق استفاده نشده.

از مجموعه اين آيات استفاده مى‌شود كه داشتن مال و فرزند، خود به خود، ارزش منفى ندارد و هدف اسلام اين نيست كه انسان در دنيا بدون فرزند و تنها در بيغوله‌اى زندگى كند و يا دست از كار و تلاش براى تحصيل مال و معاش بردارد.

 

فرزنددوستى و فطرت

بر اساس شواهدى مى‌توان گفت كه فرزنددوستى يك ميل فطرى است. البته، مردم انگيزه‌هاى متفاوتى در جهت تقويت اين ميل فطرى دارند: در جوامع عشيره‌اى، فرزند منشأ قدرت بيشتر انسان مى‌شود. در مورد بعضى از مردم ديگر، فرزند را براى كمك به هنگام پيرى و درماندگى دوست مى‌دارند و سرانجام، انگيزه ديگر اين است كه فرزند را، دنباله وجود خود تلقّى مى‌كنند، يعنى، شخص وقتى توجّه پيدا مى‌كند كه زندگى‌اش ابدى نيست و سرانجام، مى‌ميرد، وجود فرزند را در واقع، مرتبه ضعيف‌ترى از وجود خود تلقّى مى‌كند و بقاى فرزند را پس از مرگ خود، بقاى خويش مى‌شمارد و اين فكر مايه آرامش او خواهد شد. البته، در وراى همه اين انگيزه‌هاى مختلف كه نام برديم، يك ميل اصيل و مستقل فطرى به داشتن فرزند نيز در نهاد انسان وجود دارد و به نظر ما، اين خود، تفاوت روشنى است ميان دو انگيزه مال دوستى و


1. غافر/ 8.

فرزنددوستى: علاقه به مال، اصيل نيست؛ بلكه به عنوان وسيله‌اى براى تأمين ساير نيازمنديها، مطلوب است، اما فرزند را مى‌توان گفت: اصالتاً، مطلوب است و خواست مستقل فطرى به آن تعلّق مى‌گيرد.

از اينجا است كه مى‌بينيم كسانى كه از داشتن فرزند، محرومند، آرام و قرار ندارند و به شدت احساس اين كمبود، آنان را رنج مى‌دهد و از روى ناچارى حاضر مى‌شوند كه فرزندخوانده براى خود برگزينند.

داشتن فرزندخوانده، سنتى است كه در بسيارى از جوامع، وجود داشته است. قرآن كريم هم در مواردى به اين سنّت اشاره كرده است. به نقل قرآن، يكى از كسانى كه اقدام به گرفتن فرزندخوانده كرد، عزيز مصر بود. او كه يوسف را از بازار برده‌فروشان خريده، به خانه برد، به همسر خود سفارش كرد كه از او خوب نگهدارى و پذيرايى كند، باشد تا او را به فرزندى خود انتخاب كنند.(1)

همسر فرعون نيز، كه ظاهراً فرزندى نداشت به همين جهت، فرعون را قانع كرد كه از كشتن موسى (در دوران نوزادى‌اش) صرف نظر كند تا او را به فرزندى خود برگزينند.(2)

از اين مطالب، كم و بيش، مى‌توان استشمام كرد كه علاقه به فرزند، يك علاقه فطرى است و انسان را آرام نمى‌گذارد تا آنجا كه، وقتى به طور طبيعى ارضا نشد، انسان، از طريق انتخاب فرزند خوانده، در فكر ارضاى بدلى آن مى‌افتد.

 

تحصيل مال و فرزند از نظر اخلاقى

آيا تحصيل مال و فرزند از نظر اخلاقى، چه حكمى دارد: ارزش مثبت دارد يا منفى؟ جواب اين سؤال، با توجّه به اصولى كه از پيش گفته‌ايم، معلوم مى‌شود: علاقه به مال و فرزند در


1. يوسف/ 21. «و قال الذى اشتراه من مصر لامرأته اكرمى مثواه عسى ان ينفعنا او نتّخذه ولدا و كذلك مكّنا ليوسف فى الارض.»

[او كه يوسف را از مصر خريده بود به همسرش گفت: مواظب او باش شايد ما را نفعى بخشد يا به فرزندى‌اش برگيريم].

2. قصص/ 9 «وقالت امرأة فرعون قرّة عين لى ولك لا تقتلوه عسى ان ينفعنا او نتّخذه ولدا وهم لا يشعرون.»

[همسر فرعون به او گفت: اين طفل نور ديده من و توست او را مكشيد باشد كه به ما نفعى رساند يا او را به فرزندى برگيريم و آنان (عاقبت كار را) نمى‌دانستند].

صورتى كه تمركز پيدا كند، موجب غفلت از كمالات معنوى خواهد شد و كار به جايى مى‌رسد كه مال و فرزند را منشأ ارزش و برترى مى‌داند و از كمالات واقعى و معنوى غافل مى‌شود.

علاقه به مال و تلاش براى تحصيل آن، در اين وضع انحرافى كه جايگاه اصلى خود را از دست مى‌دهد و با كمالات معنوى و اخروى او تزاحم پيدا مى‌كند، داراى ارزش منفى اخلاقى خواهد بود.

قرآن كريم در بسيارى از آيات، انسان را هشدار مى‌دهد كه علاقه به مال و فرزند نبايد براى او هدف بشود و او را از دستيابى به اهداف اصيل زندگى باز دارد. قرآن، از كسانى كه ملاك ارزش را مال و فرزند مى‌دانستند، به صورت نكوهيده‌اى ياد كرده و در داستان طالوت مى‌گويد:

«وَقالَ لَهُمْ نَبَيُّهُمْ اِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا اَنّى يَكوُنُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَنَحْنُ اَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَم يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قاَلَ اِنَّ اللّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُم وَزادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللّهُ يُؤْتى مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَاللّهُ واسِعٌ عَليمٌ.»(1)

پيامبرشان به آنها گفت كه: خداوند، طالوت را به پادشاهى شما برانگيخته است گفتند: او چگونه بر ما پادشاهى خواهد داشت در صورتى كه ما شايسته‌تر از او هستيم و او مال فراوان ندارد.

او گفت: خدا او را بر شما برگزيد و در دانش و نيروى جسمى بر شما فزونيش بخشيد و خدا فرماندهى را به هر كه خواهد مى‌دهد و خداوند توانا و داناست».

آنان به غلط بر اين باور بودند كه او چون شخص ثروتمندى نيست، شايستگى فرماندهى را ندارد. در واقع، علاقه بيش از اندازه بنى اسراييل به مال و فرزند، اهداف و ارزشها را در نظرشان تغيير داده بود تا جايى كه منشأ اصلى ارزش و كمال انسان را مال و ثروت مى‌دانستند و مى‌پنداشتند هر كس پول بيشتر دارد براى حكومت شايسته‌تراست.

مشركين مكه نيز پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) را تحمّل نمى‌كردند، به اين بهانه كه چرا خداوند پيامبر خود را از ميان بزرگان؛ يعنى، ثروتمندان عرب انتخاب نكرده است؟

«وَقالُوا لَوْلا نُزِّلَ هذا الْقُرانُ عَلى رَجُل مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيم.»(2)

خداوند در پاسخشان مى‌گويد:


1. بقره/ 247.

2. زخرف/ 31.

«اَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعيشَتَهُمْ فِى الْحيواةِ الدُّنْيا وَرَفَعْنا بَعْضَهُم فَوْقَ بَعْض دَرَجات.»(1)

اين خداوند است كه ارزشهاى زندگى را در ميان مردم تقسيم كرده، به هر كس هرچه صلاح مى‌دانسته داده است. مال و ثروت در دنيا وسيله آزمايشى بيش نيست كه بر اساس مصالحى بين مردم تقسيم كرده است.

ولى مشركين مكه چنان در ارزشهاى مادّى غرق بودند و ملاك عظمت و ارزش انسان را مال مى‌دانستند كه به گمان آنها، حتّى پيغمبر خدا هم بايد از ميان ثروتمندان برگزيده شود.

در آيه ديگرى مى‌گويد:

«فَلَوْلا اُلْقِىَ عَلَيْهِ اَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَب.»(2)

(اگر او پيغمبر است) پس چرا دستبندهاى طلا ندارد؟

اينگونه انحرافات فكرى و ارزشى، كم و بيش، در جوامع مختلف وجود دارد و فكر انسانها و حتى كسانى كه مؤمن و خدا پرستند، را به خود مشغول مى‌سازد، بنى‌اسراييل مردمى خداپرست بودند و به پيغمبر خدا ايمان داشتند و خودشان از پيغمبر خدا درخواست تعيين فرمانده داشتند؛ مع‌الوصف؛ براساس علاقه‌شان به ثروت، به عنوان تنها ملاك شايستگى فرماندهى، فرماندهى طالوت را كه ثروتمند نبود نمى‌پذيرفتند.

خداوند در قرآن، اين بينش را به شدّت محكوم كرده مى‌گويد:

«وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَة لُمَزَة اَلَّذى جَمَعَ مالا وَعَدَّدَهُ يَحْسَبُ اَنَّ مالَهُ اَخْلَدَهُ كَلاّ لَيُنْبَذَنَّ فىِ‌الْحُطَمَةِ.»(3)

اين پندار كه مال باعث سعادت و جاودانگى انسان مى‌شود از بينشهاى غلطى است كه بايد با آن مبارزه كرد. خداوند درباره ابولهب مى‌گويد:

«ما اَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَما كَسَبَ.»(4)

و درباره كفّار مى‌گويد:


1. زخرف/ 32.

2. زخرف/ 53.

3. همزه/ 5 ـ 1.

4. مسد/ 2.

«وَقالُوا نَحْنُ اَكْثَرُ اَمْوالا وَاَوْلاداً وَما نَحْنُ بِمُعَذَّبينَ.»(1)

ما كسانى هستيم كه مال و فرزند بيشترى داريم و مورد عذاب خدا واقع نشويم.

از ديد اين كفار اگر عذابى هم نازل مى‌شد، به فقرا و بينوايان مى‌رسيد. خانه‌هاى فقرا كه استحكامى ندارد و ويران مى‌شود نه خانه آنان كه استوار و محكم است! و فقرا گرفتار رنج و عذاب مى‌شوند نه آنان كه از كمك فرزندان زيادى برخوردارند!

در آيه ديگرى به ثروت از اين رو، كه منشأ تكبّر مى‌شود ارزش منفى مى‌دهد و چنين ثروتمندانى را نكوهش كرده مى‌فرمايد:

«عُتُلّ بَعْدَ ذلِكَ زَنيم اِنْ كانَ ذامال وَبَنينَ.»(2)

در آيه ديگرى، از اين رو، كه مايه غرور و دنياطلبى بيش از اندازه است به آن ارزش منفى داده مى‌فرمايد:

«ذَرْنى وَمَنْ خَلَقْتُ وَحيدَاً وَجَعَلْتُ لَهُ مالا مَمْدُوداً وَبَنينَ شُهُوداً وَمَهَّدْتُّ لَهُ تَمْهيداً ثُمَّ يَطْمَعُ اَنْ اَزيدَ.»(3)

مرا تنها بگذار، با آن كس كه آفريده، مال فراوان و پسران حاضر به خدمت به او داده، زمينه اقتدار و عزّتش را فراهم كرده‌ام، سپس باز هم طمع فزونى از من دارد.

اين گونه آثار و عوارض است كه منشأ ارزش منفى مال و فرزند مى‌شود و اگر چنين عوارضى را در پى نداشت نكوهشى هم نمى‌داشت، چون مال و فرزند، خود به خود نعمت خداست و مى‌توان از آن استفاده درست كرد و اگر از راه مشروع و به خاطر مقصد صحيحى تحصيل شود، ارزش مثبت هم دارد.

 

وسيله آزمايش

قرآن، با كسانى كه مال و فرزند را هدف اصلى زندگى يا عامل تكامل و تقرّب انسان به خدا مى‌دانستند، مخالفت كرده و تنها به عنوان، دو وسيله آزمايش انسان، به آن دو مى‌نگرد.

قرآن در يك آيه مى‌گويد:


1. سباء/ 35.

2. قلم/ 14.

3. مدّثر/ 15 ـ 11.

«وَما اَمْوالُكُمْ وَلا اَوْلادُكُم بِالَّتى تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنا زُلْفى.»(1)

اموال و فرزندان شما، مايه قرب و منزلت شما نزد ما نمى‌شود.

پس مال و فرزند علاوه بر آنكه هدف نهايى و اصيل نيستند، داشتن آنها نيز خود به خود، انسان را به هدف نهايى انسان كه قرب و منزلت در پيشگاه خدا باشد نمى‌رساند.

قرآن مى‌گويد: مال و فرزند، تنها دو وسيله آزمايش انسانند. پس نقش مال و فرزند در دستيابى انسان به كمال، بستگى به اين دارد كه از آن دو به طرز صحيح استفاده كند.

قرآن در آيات مختلف، اين ديدگاه ويژه خود را درباره مال و فرزند، اعلام داشته، يك جا مى‌گويد:

«وَاعْلَمُوا اَنَّما اَمْوالُكُم وَاَوْلادُكُم فِتْنَةٌ وَاِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ اَجْرٌ عَظيمٌ.»(2)

بدانيد كه اموال و فرزندان شما وسيله امتحان شمايند.

قرآن كريم، نه تنها مال و فرزند كه همه نعمتهاى دنيا را وسيله آزمايش مى‌داند و‌طبيعى است، چيزى وسيله آزمايش انسان قرار مى‌گيرد كه جاذبه‌اى داشته باشد و انسان را به دنبال خود بكشاند. اگر انسان علاقه‌اى به مال و فرزند نمى‌داشت و نسبت به آن بى‌تفاوت مى‌بود، در اين صورت، مال و فرزند، وسيله آزمايش او قرار نمى‌گرفت، تا معلوم شود آيا آن را از راه صحيح به دست مى‌آورد و در راه درست خرج مى‌كند؟ و آنجا كه بايد از مال بگذرد مى‌گذرد يا نه؟

پس مال و فرزند، بايد جاذبه‌اى داشته باشند تا وسيله آزمايش انسان شوند و با توجّه به اين رابطه است كه مفاد آيه «اَلْمالُ وَالْبَنُونَ زينَةُ الحَيواةِ الدُّنْيا.»(3) در كنار آيه فوق روشن مى‌شود و هيچ منافاتى با آن نخواهد داشت. و در آيه ديگرى نيز صريحاً به اين رابطه و دو طرف آن يك جا، اشاره كرده مى‌گويد:

«اِنّا جَعَلْنا ما عَلَى الأَرْضِ زينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ اَيُّهُمْ اَحْسَنُ عَمَلا.»(4)

ما آنچه روى زمين است، زينت آن قرار داده‌ايم تا انسانها را بيازماييم كه كداميكشان خوش‌رفتارترند و بهتر عمل مى‌كنند.


1. سبا/ 37.

2. انفال/ 28.

3. كهف/ 46.

4. كهف/ 7.

از سوى ديگر، مى‌بينيم كه در بعضى از آيات مى‌فرمايد:

«اِنَّما اَمْوالُكُمْ وَاَوْلادُكُم فِتْنَةٌ وَاللّهُ عِنْدَهُ اَجْرٌ عَظيمٌ.»(1)

و اشاره مى‌كند كه اگر انسان را جاذبه‌هاى مادّى نفريبد و با گذشتن از آنها از عهده امتحان الهى برآيد، به پاداشهاى بزرگتر و شيرين‌تر و پرجاذبه‌ترى كه نزد خداست نايل مى‌شود.

بنابراين، مال همانطور كه گفتيم خود به خود، خوب نيست، خود به خود، بد هم نيست، بلكه اگر نردبان صعود انسان و دستيابى به كمالش شود خوب است. چنانكه، اگر سدّ راه و مانع تكامل انسان شود، بايد آن را رها كرد و در چنين حالتى است كه خداوند مى‌فرمايد:

«يا اَيُّها الَّذينَ امَنُوا اِنَّ مِنْ اَزْواجِكُمْ وَاَولادِكُمْ عَدُوّاً لَكُمْ فَاخْذَرُوهُم.»(2)

اى آنان كه ايمان آورده‌ايد بعضى از همسران و فرزندان شما دشمن شمايند پس از آنان دورى كنيد.

يا مى‌فرمايد:

«قُلْ اِنْ كانَ ابائُكُمْ وَاَبْنائُكُم وَاِخْوانُكُم وَاَزْواجُكُمْ وَعَشيرَتُكُمْ وَاَمْوالٌ اِقْتَرَفْتُمُوها وَتِجارَةُ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَمَساكِنُ تَرْضَونَها اَحَبَّ اِلَيْكُم مِنَ اللّهِ وَرَسُولِه وَجِهاد فى سَبيلِه فَتَرَبَّصُوا حَتّى يَأْتِىَ اللّهُ بِاَمْرِه.»(3)

بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و اقوام شما و اموالى كه جمع‌آورى كرده‌ايد، تجارتى كه از كسادى آن بيمناكيد و خانه‌ها و مسكن‌هايى كه بدان دل بسته‌ايد، در نزد شما محبوبتراند از خدا و رسول و جهاد در راه خدا پس منتظر امر خدا باشيد.

پس ارزش منفى مال و فرزند، مربوط به اين دلبستگى‌هاى بيش از حدّ است كه مانع از وصول به كمال مطلوب خواهد شد و انسان را از كارهاى خوب باز داشته و به كارهاى زشت وا مى‌دارد، و در روايت از معصوم آمده است كه:

«حُبُّ الدُّنْيا رَأْسُ كُلِّ خَطيئَة.»

دنيا دوستى ريشه هر خطا و بدكارى است.

و ارزش مثبت آنها در سايه انگيزه الهى و رعايت موازين صحيح شرعى در تحصيل و مصرف آن و وسيله قرار دادن آنها براى تحصيل قرب و منزلت در پيشگاه خدا است.


1. تغابن/ 15.

2. تغابن/ 14.

3. توبه/ 24.

 

 

 

 

عواطف و احساسات

 

 

 

مفهوم عاطفه

عواطف طبيعى اوّلى و عواطف ثانوى

عواطف منفى

آثار متنوع عواطف

جنبه‌هاى ارزشى عواطف

غم و شادى

پشيمانى، خشم و خشنودى

ترس، امنيت، يأس و اميد

عناوين و ابعاد روانى انفعالات

آثار ظاهرى انفعالات

 

 

 

 

عواطف و احساسات

مفهوم عاطفه

گفتيم يكى از ابعاد انسان، بُعد لذّت و سعادت است، انسان فطرتاً، طالب لذّت است و لذّت خويش را از مجارى مختلفى دنبال مى‌كند: يكى از مجارى لذّت انسان، غرايز بود كه مورد بررسى قرار گرفت.

عواطف، دوّمين نوع از انواع مجارى لذّت انسانى است. آنچه كه از عاطفه، مورد نظر ماست، ممكن است با اصطلاح روانشناسى آن، انطباق كامل نداشته باشد. عاطفه از نظر ما، انجذابى است نفسانى كه يك انسان، نسبت به انسانى ديگر، در خود احساس مى‌كند و مى‌توان آن را به رابطه بين آهن و آهن ربا تشبيه نمود. انسان در چنين حالتى احساس مى‌كند كه به طرف انسان ديگرى كه مورد عاطفه اوست كشيده مى‌شود.

واژه عطف، در فرهنگ عرب كه ريشه كلمه عاطفه مورد بحث ماست، نيز در مفهوم توجّه و ميل چيزى به چيز ديگر به كار رفته، با اين تفاوت كه در مفهوم اصطلاحى «عاطفه» مورد نظر ما، عطف و توجّه مطلق نيست؛ بلكه، محدود به مواردى است كه طرف توجّه انسان، يك انسان باشد نه چيز ديگر.

 

عواطف طبيعى و عواطف ثانوى

عواطف انسانى، ريشه‌هاى مختلفى دارند و به صورتهاى گوناگون ظهور پيدا مى‌كند. ريشه عاطفه، گاهى نفعى است كه از كسى به انسان مى‌رسد و گاهى لذتى است كه از ديدن ديگران مى‌برد مثل آنكه: انسان از ديدن انسان‌هاى زيبا لذت مى‌برد. و بواسطه اين لذّت به سوى آنها كشيده مى‌شود و گاهى نيز انسان، بدون واسطه و خود به‌خود، به طرف ديگرى كشيده مى‌شود؛ هرچند كه نه از زيبايى و نه از منفعت او، برخوردار نباشد و يا حتى از جانب او متحمل زيان و خسارت نيز بشود كه در اينصورت، چيز ديگرى غير از زيبايى و منفعت، منشاء خيزش عاطفه خواهد شد.

بنابراين، مى‌توانيم عواطف را، با توجه به آنچه كه گفتيم، به دو دسته اساسى تقسيم كنيم:

 

عواطف طبيعى اولى و عواطف ثانوى

عواطف اولى، كششهايى است كه انسان، بدون آن كه نفعى ببرد يا زيبايى خاصّى در بين باشد، در خود، نسبت به ديگرى احساس مى‌كند. مثل: عاطفه مادر به فرزند كه نفع و زيبايى، واسطه و منشأ اين عاطفه نيست. فرزند، هرچند كه خيلى هم زشت باشد و هيچ نفعى براى مادر خود نداشته و يا حتى زيان و خسارت هم داشته باشد، مورد محبّت مادر است. اين نوع عواطف را اصلى، اوّلى و طبيعى نام مى‌گذاريم.

عواطف ثانوى، آنها هستند كه مطلوب در آنها در اصل، چيز ديگرى است و شخص مورد عاطفه، از آن جهت كه واسطه دستيابى انسان به آن خواهد بود، مورد محبّت قرار مى‌گيرد. مثلا انسان كسى را كه به او احسان كند دوست مى‌دارد؛ ولى، اين يك ميل طبيعى نيست، بلكه انسان اصالتاً خودش را دوست مى‌دارد و ثانياً و بالعرض، كسى را كه واسطه دستيابى او به سود و منفعتش شود.

عاطفه‌اى كه بين معلم و شاگرد هست، يك عاطفه ثانوى است، زيرا، رابطه تعليم و تعلّم واسطه پيدايش اين عاطفه است و صرفنظر از آن، اين عاطفه بر معلم و شاگرد حاكم نيست.

 

عواطف طبيعى

مصداق روشن عواطف طبيعى، روابط خانوادگى و قوى‌تر از همه آنها رابطه مادر و فرزندى و پدر و فرزندى و در مرتبه ضعيفتر، رابطه برادر و خواهرى است. حتى افراد يك فاميل كه خويشاوندى دورترى دارند، با هم رابطه عاطفى دارند و‌‌البته، هر چه كه خويشاونديشان دورتر باشد رابطه عاطفى آنها ضعيفتر خواهد شد.

البته، گاهى ممكن است يك عامل خارجى سبب شود كه خويشاوندى دورتر نزد انسان محبوبتر از خويشاوندان نزديكترش باشد؛ ولى، اين ديگر به رابطه خويشاوندى صرف، مربوط نمى‌شود و از مراتب عاطفه طبيعى نيست؛ بلكه، جنبه ثانوى دارد. مثل آن كه كسى پسر عموى خود را بيش از عموى خويش دوست بدارد، كه اين نمى‌تواند عاطفى طبيعى باشد؛ بلكه، عامل خارجى دارد و عاطفه ثانوى است، مثل آن كه از اخلاق ويژه‌اى برخوردار باشد.

عواطف طبيعى اولى كه حاصل خويشاوندى است، هر چه واسطه خويشاوندى كمتر باشد قوى‌تر و هر چه واسطه بيشتر باشد ضعيفترند.

قرآن و عواطف طبيعى مثبت

در قرآن كريم از آياتى چند، مى‌توان رابطه عاطفى نامبرده را استشعار كرد از آن جمله، آيات مربوط به داستان مادر موسى(عليه السلام) است. هنگامى كه موسى متولّد شد، مادرش با الهام الهى، او را در صندوقى گذاشت و در رود نيل انداخت؛ ولى، آيات قرآن در دو مورد نشان مى‌دهد كه مادر، به شدت مضطرب و نگران حال موسى بود.

در يك جا مى‌گويد:

«وَاَصْبَحَ فُؤادُ اُمِّ مُوسى فارِغاً اِنْ كادَتْ لَتُبْدى بِه لَولا اَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها لِتَكُونَ مَنَ الْمُؤْمِنينَ وَقالَتْ لاُِخْتِه قُصّيهِ فَبَصُرَتْ بِه عَنْ جُنُب وَهُم لا يَشْعُرُونَ.»(1)

مادر موسى دلش تهى شد اگر دل او را محكم نمى‌كرديم تا ايمانش محفوظ ماند، نزديك بود (كه از شدت اضطراب و نگرانى) راز خود آشكار كند. و به خواهرش گفت: از پى او برو، خواهرش رفت و از كنارى او را ديد در حالى كه آنان متوجّه او نمى‌شدند.

در جاى ديگر مى‌گويد:

«اِذْ تَمْشى اُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ اَدُلُّكُمْ عَلى مَنْ يَكْفُلُهُ فَرَجَعْناكَ اِلى اُمِّكَ كَىْ تَقَرَّ عَيْنُها وَلا تَحْزَنَ.»(2)

هنگامى كه خواهرت آمد و گفت: آيا شما را هدايت كنم به كسى كه او را نگهدارى كند، پس تو را به دامن مادرت برگردانديم تا چشمش روشن شود و غمگين مباشد.

اين جمله، در وادى ايمن، در ضمن جملات ديگرى به موسى وحى شد و نظير همين جمله در سوره قصص هم با كمى تفاوت آمده است آيات، به خوبى گوياى عاطفه مادر و فرزندى است: از اضطراب و نگرانى موسى، و از غم از دست دادن او، و شادى و چشم روشنى از بازگشت او، وجود اين عاطفه مشهود است.

به هر حال، عاطفه و علاقه مادر به فرزند، يك امر كاملا طبيعى است و ميان هر مادرى نسبت فرزندش هر چه كه باشد وجود دارد. البته، اين هم ممكن است كه بعضى از عوامل خارجى، اين عاطفه را ضعيف كند و يا از بين ببرد و در طول تاريخ، بوده‌اند كسانى كه فرزندان


1. قصص/ 10.

2. طه/ 40.

خود را كشته يا زنده به گور مى‌كردند؛ ولى، اينها انحراف از فطرت است كه تحت بعضى از شرايط محيطى، اجتماعى يا روانى پيدا مى‌شده است اما ميل طبيعى و فطرى هر مادر و پدرى اين است كه با بچه‌اش مأنوس باشد و او را دوست بدارد.

عاطفه پدر و فرزندى نيز از بعضى آيات قرآن استفاده مى‌شود. از آن جمله، قرآن در حكايت داستان نوح آورده است كه وقتى در زمان او طوفان شد و مردم در شُرُف هلاكت قرار گرفتند، حضرت نوح(عليه السلام) به فرزندش گفت:

«يا بُنَىَّ ارْكَبْ مَعَنا وَلا تَكُنْ مَعَ الْكافِرينَ.»(1)

فرزندم بيا و با ما سوار كشتى شو و همراه با كافران مباش.

اين دعوت كه نوح از فرزندش مى‌كند، غير از دعوتى است كه او تاكنون از مردم كرده بود. او ساليان دراز، بيش از نهصد سال، مردم را به دين، دعوت كرده بود؛ ولى، مردم با او مخافت و دشمنى كرده بودند تا آنجا كه نوح از آنان نااميد شده بود؛ ولى، اكنون كه فرزند را در حال غرق شدن مى‌بيند، با اين كه از دعوت مردم نااميد شده، عاطفه خاصّ پدر و فرزندى او را وامى‌دارد تا از فرزندش با اصرار بيشترى بخواهد از كفّار كناره‌گيرى كند و همراه مؤمنين سوار بر كشتى شود.

بار ديگر، هنگامى كه فرزند را ديد در آب فرو مى‌رود، از خدا خواست نجاتش دهد.

«وَنادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقاَلَ رَبِّ اِنَّ ابْنى مِنْ اَهْلى وَاِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَاَنْتَ اَحْكَمُ الْحاكِمينَ.»(2)

نوح پروردگار خويش را ندا داد و گفت: پروردگارا، فرزند من از خاندان من است و وعده تو حقّ است و تو بهترين حاكم استى.

خدايا تو وعده كرده بودى اهل مرا رهايى بخشى و اين هم فرزند و اهل من است. خداوند، در پاسخ نوح فرمود:

«اِنَّهُ لَيْسَ مِنْ اَهْلِكَ اِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِح»(3) وعده‌اى كه داديم به اين فرزند مربوط نمى‌شود زيرا كه او فردى ناشايسته است.


1. هود/ 42.

2. هود/ 45.

3. هود/ 46.

نوح در اين تعابير، توجّه ويژه خود را بيش از آنچه كه به نجات همه انسانها داشت، به نجات فرزند خويش ابراز مى‌دارد كه نشانه عاطفه خاص پدر و فرزندى است؛ يعنى عاطفه طبيعى كه پدر، منهاى هر خصوصيّت به فرزند خويش دارد.

اين عاطفه متقابلا از سوى فرزند نيز نسبت به پدر خود وجود دارد و قرآن به اين رويه عاطفه نيز اشاره دارد. در داستان ابراهيم و سخنانى كه ميان او و پدر خوانده‌اش آزر ردّ و بدل گرديده آمده است كه آزر به او مى‌گويد: از من دور شو. ابراهيم در پاسخ وى مى‌گويد: «درود و سلام بر تو، به زودى، براى تو از خدا طلب مغفرت مى‌كنم و او خواهد پذيرفت.»(1) اين همان وعده‌اى است كه ابراهيم به وى داد و در قرآن نيز آمده است:

«وَما كانَ اِسْتِغْفارُ اِبْراهيمَ لاَِبيهِ اِلاّ عَنْ مَوْعِدَة وَعَدَها اِيّاهُ فَلَمّا تَبَيَّنَ اَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ.»(2) كه به همين وعده اشاره دارد.

اين عاطفه فرزندى بود كه ابراهيم را واداشت تا در چنين وضعى كه پدر، او را از خود رانده است، به او درود مى‌فرستد دعا مى‌كند و از خداى متعال عفو و بخشش او را طلب مى‌كند.

بى‌ترديد، ابراهيم ديگر بت پرستان را دعا نكرد و به آنان وعده استغفار نداد، اما نسبت به اين شخص كه يك رابطه خانوادگى با او داشت، اين وعده را داد و اين نشانه عنايت خاصى است كه به او داشت و اگر پدر حقيقى او مى‌بود، اين عاطفه، به طريق اولى و شديدتر و قوى‌تر، وجود مى‌داشت.

 

عواطف تركيبى

گاهى جهات خاصّى موجب مى‌شوند كه محبّت شديدترى بين افراد خانواده به وجود آيد، در واقع آنها جنبه‌هاى ثانوى عاطفه است كه به اين جنبه طبيعى اوّلى، ضميمه مى‌شوند. مثل آن كه فرزند انسان، صالح، مؤدّب، عالم، عابد، نيكوكار، زيبا يا مؤمن باشد. يا نسبت به پدر و مادر خود، بيش از فرزندان ديگر، توجّه و خدمت كند كه چنين فرزندى قطعاً، بيش از فرزندان ديگر، مورد محبّت و عواطف والدين قرار خواهد گرفت.

در اين موارد، خصوصيات و ضمايم خارجى سبب تقويت عاطفه طبيعى خانوادگى شده و در واقع، عاطفه در اينجا تركيبى است از عاطفه طبيعى اوّلى و عواطف ثانوى.


1. مريم/ 41 تا 47.

2. توبه/ 114.

در قرآن مجيد مى‌خوانيم كه حضرت يعقوب(عليه السلام) علاقه بيشترى نسبت به يوسف داشت. در اينجا در واقع، عوامل مختلف و ويژگيها و كمالات خاصّ يوسف موجب شدّت محبّت و عاطفه طبيعى پدرى شده بود؛ تا جايى كه ديگر برادران به وى رشك بردند و از روى حسادت حتى حاضر شدند او را به چاه بيندازند.

آنان با خود گفتند: با اينكه ما جوانان نيرومندتر و پركارترى هستيم، مع‌الوصف، يوسف و برادرش، نزد پدر محبوبترند. گفتند: پدر ما گمراه است كه يوسف را بيش از ما دوست مى‌دارد و سرانجام، يوسف را به چاه انداختند.

علاقه يعقوب به يوسف، به حدّى شديد بود كه از فراق او دائماً گريه مى‌كرد تا آن كه چشمهايش نابينا شد و هنگامى كه، برادران يوسف پس از سالها او را در مصر يافتند و مى‌آمدند تا خبر زنده بودن وى را به يعقوب برسانند و او را از غم برهانند، قبل از آمدن كاروان و رسيدن خبر، يعقوب به خاطر همين رابطه و عاطفه قوىِّ پدر و فرزندى ، از اين امر آگاه شد و گفت: من بوى يوسف را استشمام مى‌كنم.

به هر حال، حضرت يعقوب محبت فوق العاده‌اى بيش از رابطه عادى پدر و فرزندى و قوى‌تر از رابطه او با ساير فرزندانش ـ به يوسف داشت كه منشأ آن، كمالات خاصّ يوسف بود. پس چند عامل براى آن وجود داشته: يكى عامل طبيعى پدر و فرزندى كه مشترك ميان همه فرزندان بود. دوّم، كمالات خاصّ يوسف كه منشأ عاطفه ثانوى او مى‌شد، و عاطفه يعقوب نسبت به او، يك عاطفه مركّب بود.

 

نوسان در عواطف طبيعى

اين رشته از عواطف، كه به طور طبيعى بين انسانها وجود دارد، در همه مواردش يكسان نيست، بلكه، به تناسب دورى و نزديكى نسبت خويشاوندى، از شدت و ضعف برخوردار است. نسبت به فرزند و والدين كه از هر كسى به انسان نزديكترند، اين عاطفه، قوى‌تر و شديدتر است؛ ولى، هر چه كه اين نسبت دورتر باشد، اين رابطه عاطفى نيز ضعيفتر مى‌شود تا به پايين‌ترين و ضعيفترين رابطه عاطفى طبيعى اوّلى مى‌رسيم كه نسبت به هر انسانى از هر نژادى كه باشد و هر قدر هم از ما دور باشد، مى‌توانيم آن را در خود احساس كنيم.

اين عاطفه در وسيعترين سطحش كه به هر انسانى تعلّق دارد، خيلى ضعيف و كم رنگ

است، ولى، در بعضى شرايط استثنايى، مثل اين كه مدّتى در بيابانى تنها و سرگردان باشد و هيچ انسانى را نديده باشد. به روشنى مورد توجه قرار مى‌گيرد و اگر چشمش به يك انسان بيفتد، هر چند هيچ سود و منفعتى هم در بين نيست و رابطه خويشاوندى ويژه‌اى وجود ندارد، مثل اين است كه گمشده خود را يافته است و به سرعت با او انس خواهد گرفت.

 

عواطف منفى

در اينجا سؤال اين است كه آيا همانطور كه عاطفه طبيعى مثبت داريم، عاطفه طبيعى منفى هم وجود دارد؟ و آيا بدون وجود علّت خارجى، انسان نسبت به انسان يا انسانهاى ديگر احساس نفرت مى‌كند؟

در پاسخ بايد بگوييم: وجود عاطفه منفى طبيعى در انسان، قابل اثبات نيست و نمى‌توان گفت: همانگونه كه يك عاطفه مثبت طبيعى بين پدر و فرزند هست، يك عاطفه طبيعى منفى هم در انسان، نسبت به بعضى از انسانهاى ديگر وجود دارد. زيرا، نه تجربه وجود آن را اثبات مى‌كند و نه از قرآن كريم مى‌توان به وجود آن پى برد.

البته، در عواطف ثانوى، هم نوع منفى وجود دارد و هم مثبت. زيرا، عواطف ثانوى، غير مستقيم و تحت تأثير عوامل خارجى در روان انسان به وجود مى‌آيند و عوامل مختلف، منشأ تحقق عواطف مختلف هستند: برخى از عوامل، عواطف مثبت را پديد مى‌آورند و عوامل ديگرى، عواطف منفى و كدورت و نفرت، دشمنى و كينه را ايجاد مى‌كنند.

ريشه و اساس عواطف ثانوى باز مى‌گردد به اين كه شخص ديگرى واسطه دستيابى به يكى از مطلوبهاى انسان و يا عامل از دست دادن آن بشود كه در نتيجه، عواطف ثانوى مثبت و منفى در روان انسان تحقّق خواهد يافت. مثلا، انسان علم را دوست مى‌دارد، غذا و پوشاك و مسكن مى‌خواهد، پول و مال را، غير مستقيم و براى تحصيل نيازهاى ابتدايى چون غذا و پوشاك، مطلوب مى‌داند؛ حال، اگر شخص ديگرى اينها را در اختيار او بگذارد و واسطه تحصيل اين مطلوبهاى انسان شود، مورد محّبت و عواطف مثبت انسان قرار خواهد گرفت.

برعكس، اگر كسى سبب محروم شدن انسان از يكى از مطلوبها و ارزشهاى نامبرده شود، او كه واسطه از دست دادن مطلوبهاى انسان شده است، مورد نوعى عاطفه منفى انسان قرار خواهد گرفت.

آثار متنوّع عواطف

آيا اثر عواطف، به لذّت از ديدن و ملاقات يا بودن و مصاحبت با شخص ديگر منحصر است و يا علاوه بر آن، آثار ديگرى نيز دارد؟

در پاسخ مى‌گوييم: آثار عواطف، منحصر در آثار نامبرده نيست. گاهى مى‌شود كه انسان، در حال عادى، از ملاقات يا مصاحبت شخصى هيچگونه لذّت نمى‌برد؛ مع‌الوصف، اثر ديگرى از وجود عاطفه نسبت به او خبر مى‌دهد. زيرا، همين شخصى كه در حال عادى، عاطفه‌اى نسبت به او احساس نمى‌كنيم، همين كه بيمار شود يا مشكل ديگرى برايش پيش بيايد، در خود، نسبت به او احساس همدردى مى‌كنيم و‌از رنج او رنج مى‌بريم و با كمال ميل حاضريم در حدّ توان به او كمك كنيم. بالطبع، اين هم اثر ديگرى است كه وجود مرتبه ديگرى از عواطف انسانى را نشان مى‌دهد.

اين يك حسّ همدردى است كه در انسان، نسبت به انسانهاى ديگر و يا حيوانات وجود دارد. وقتى انسان مى‌داند موجود ديگرى داراى شعور است و رنج و لذّت را درك مى‌كند، در هنگام گرفتارى، خودش را به جاى او مى‌گذارد و از ناراحتى او رنج مى‌برد و به كمك و مساعدت او اقدام خواهد كرد.

اين هم يك ميل طبيعى و يك عاطفه خدادادى است و ممكن بود خدا انسان را طورى بيافريند كه ـ هرچند ديگران را هم دوست بدارد ـ ولى، از رنج و ناراحتى آنان متأثّر و ناراحت نشود.

ولى، خداوند حالت دلسوزى و ترحّم را به انسان داده و او نسبت به انسانها و حيوانات صدمه ديده، اين حالت را در خود احساس مى‌كند، با اين تفاوت كه اين عاطفه، با درك و شعور موجودى كه مورد عواطف او هستند، رابطه خاصّى دارد و از اين روست كه اين عاطفه نسبت به انسان، بيشتر از حيوانات است و در بين حيوانات هم، نسبت به هر حيوانى كه درك و شعورش بيشتر باشد، عاطفه انسان نسبت به آن بيشتر است و هر چه كه حيات در آنها ضعيف‌تر باشد، عاطفه ترحّم و دلسوزى انسان، نسبت به آن، كمتر خواهد بود، تا برسد به حيواناتى كه ضعيف‌ترين مراتب حيات را دارند و انسان كمترين عاطفه را نسبت به آنها در خود احساس مى‌كند.

حيواناتى كه يك نوع احساس متقابل، نسبت به انسان دارند و انسان را درك مى‌كنند،

بيشتر مورد دلسوزى و عاطفه انسان قرار مى‌گيرند. بعضى از گربه‌ها با انسان انس مى‌گيرند، بچه‌ها هم با آنها خيلى انس مى‌گيرند. در جوامع غربى، هستند كسانى كه سگشان را بيش از فرزندان خود، دوست مى‌دارند، علت اين است كه اين حيوانات هم، نسبت به انسان، احساس مشترك دارند و حالاتى از خود نشان مى‌دهند كه شخص مى‌فهمد آن حيوان هم متقابلا، او را دوست مى‌دارد و با چنين حيوانى رابطه عاطفى متقابل برقرار مى‌سازد.

حيوانات ديگرى كه چنين نيستند، مثل: سوسك و كرم و نظاير آنها كه انسان در آنها چنين حالتى را درك نمى‌كند، چنين عاطفه‌اى را هم نسبت به آنها در خود نمى‌يابد؛ در عين حال، از اين كه ببيند همين حيوانات بى‌احساس هم، بى‌جهت اذيّت مى‌شوند ناراحت مى‌شود.

اين هم يك نوع عاطفه انسانى است و مى‌شود گفت: كمالى است براى انسان كه اين عاطفه را داشته باشد. از اخلاق انبيا و اولياى خدا اين است كه هيچ موجود داراى روح را اذّيت نمى‌كردند و از آزار رساندن به آنها خوددارى مى‌كردند.

البته، اصل اين عاطفه در انسان، فطرى است؛ ولى، وجود آن در همه يكسان نيست؛ بلكه، در شرايط تربيتى متفاوت و محيط‌هاى گوناگون، اين عاطفه نيز در افراد، داراى شدّت و ضعف است.

در برابر انسانهاى كاملى كه در بالا ياد كرديم، هستند كسانى كه در شرايط تربيتى غلط، به جايى مى‌رسند كه نه تنها از آزار انسانها يا حيوانات ناراحت نمى‌شوند؛ بلكه، دلشان مى‌خواهد انسان يا حيوانات را بيازارند و از تماشاى آن لذّت مى‌برند و اين انحراف از فطرت پاك و اصيل انسانى است.

بعضى از فلاسفه غرب، با بدبينى خاصّى، انسان را موجودى ستم پيشه قلمداد كرده‌اند كه تمايل به آزار ديگران دارد. ولى، بايد توجّه داشت كه انسان ذاتاً نسبت به هيچ موجودى احساس و عاطفه منفى ندارد. عواطف منفى از هر نوعش كه باشد، عارضى است و بر اثر عوامل خارجى، در روح انسان به وجود مى‌آيد كه، در اين نوشته با عنوان عاطفه ثانوى از آنها ياد كرديم، عواطفى كه محيط، فرهنگ، تربيت و عقده‌هاى شخصى، موجب پديد آمدن آنها مى‌شود.

 

جنبه‌هاى ارزشى عواطف

اكنون، با توجّه به اين كه گفتيم: تقويت و تضعيف عواطف فطرى، اختيارى است و پدر، مادر، آموزگار و خود انسان مى‌توانند در جهت دهى، تقويت، تضعيف و خيزش آنها نقش مؤثّر

داشته باشند و آنها را به دلخواه خود و بر اساس اصول صحيح، تربيت كنند و در رشد يا سركوب عواطف تأثير بگذارند.

از اينجاست كه عواطف نيز ـ هرچند در اصل، فطرى و غير اختيارى هستند ـ با توجّه به اين ابعاد اختيارى، در دايره اخلاق و امور ارزشى قرار مى‌گيرند و شايسته است كه از اين زاويه نيز آنها را مورد بحث و بررسى قرار دهيم.

با توجّه به آنچه كه گفتيم، اكنون سؤال اين است كه از ديدگاه اسلام، انسان در ارتباط با عواطف خود، فرزندان يا دانش‌آموزان خود چه وظيفه‌اى دارد؟

در پاسخ بايد گفت: قاعده كلّى كه ما تاكنون دنبال كرده‌ايم اين بوده كه ارزيابى رفتار و صفات انسان ملاكهايى دارد كه مورد تزاحم واقع مى‌شود. اگر ارضا يا تقويت يك ميل، هيچ تأثيرى بر ساير ابعاد وجودى انسان نداشته باشد، در اين صورت، نه ارزش مثبت دارد و نه منفى، بلكه، يك امر طبيعى است.

در اينجا بويژه مى‌توان گفت: تقويت عواطف، خود، به اجمال، مرتبه‌اى از ارزش را دارد، هرچند كه از ديدگاه اسلام كافى و در حدّ نصاب نباشد. ما در «فلسفه اخلاق» به اين نتيجه رسيديم كه ارزش، حدّ نصابى دارد كه اسلام كمتر از آن را به حساب ارزش اصلى نمى‌گذارد. نصاب ارزش اسلامى كار، آن است كه انگيزه انسان در انجام آن الهى باشد؛ ولى، يك مرتبه پايين‌تر از آن هم هست كه انسان را آماده مى‌كند تا كارهاى خود را با چنين انگيزه‌اى بتواند انجام دهد و كارهاى خود را به حدّ نصاب ارزش برساند.

بنابراين، آن كارهايى كه از حدّ نصاب ارزش برخوردارند، فاعل خود را به سعادت اخروى مى‌رسانند و آن كارهايى كه از ارزش كمتر برخوردارند، ما را براى رساندن ارزش كارها به حدّ نصاب خود آماده مى‌كنند.

مثلا، سخاوت از چنين ارزشى برخوردار است و به خودى خود، انسان را وارد بهشت نمى‌كند؛ ولى، عذاب شخص سخاوتمند را كم مى‌كند. چون شرط ورود در بهشت، ايمان به خداست. اخلاق و رفتارى كه سرچشمه‌اش ايمان به خدا باشد، سعادت را در بهشت براى انسان فراهم مى‌كند.

«عواطف» نيز، كه در اينجا مورد بحث ماست، همانند سخاوت، ارزشى كمتر از حدّ نصاب را، خود به خود، دارا هستند مثلا: وقتى نظر شخص به حيوان مجروح و گرسنه‌اى مى‌افتد،

دلش بسوزد و در فكر آب، نان، غذا و معالجه او برآيد: اگر اين كار را از روى ايمان و براى خدا انجام دهد حدّ نصاب ارزش را دارد اما اگر ايمان هم نداشته باشد، باز هم كار او، نوعى ارزش و مطلوبيّت را دارد و چه بسا همين خصلت انسان را به خدا نزديك كند و به ايمان آوردن موفّق سازد.

در آيات و روايات، شواهد زيادى داريم بر اينكه حالت رأفت و رحمت، خود به خود، نزد خداى متعال مطلوب است. خداوند در قرآن، اصحاب حضرت عيسى(عليه السلام) را، به لحاظ رأفت و رحمتشان، تمجيد كرده، مى‌گويد:

«وَجَعَلْنا فى قُلُوبِ الَّذينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفةً وَرَحْمَةً.»(1)

و در دلهاى آنان كه حضرت عيسى را پيروى كردند رأفت و رحمت قرار داديم.

در روايات آمده است كه حتى ترحّم و رسيدگى به يك حيوان گرسنه و تشنه، ممكن است، موجب نجات انسان؛ و آزار يك حيوان، موجب عذاب او بشود.

نقل است: عربى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را ديد كه امام حسن(عليه السلام) و امام حسين(عليه السلام) را نزد مردم مى‌بوسيدند. از آنجا كه در بين اعراب مرسوم نبود و بوسيدن فرزند در پيش ديگران را سبك مى‌شمردند، عرب با تعجب گفت: معلوم مى‌شود به اين بچه‌ها خيلى علاقه داريد و ادامه داد من چند فرزند دارم كه هنوز هيچكدامشان را نبوسيده‌ام. حضرت فرمود از من دور شو كه مى‌ترسم عذابى بر تو نازل شود و من هم به عذاب تو بسوزم.

نداشتن عاطفه و رأفت، انسان را از كمالات انسانى، دور و برعكس، عطوفت و مهربانى، انسان را به كمال نزديك مى‌كند. نيز در روايات آمده است: كسى كه بچه‌اش را دوست بدارد، خدا به داشتن اين خصلت، به خود او هم ترحّم مى‌كند و از عذاب نجاتش مى‌دهد.

برخى از مكتبهاى اخلاقى غرب، محبّت و رحمت را داراى ارزش مطلق و آن را اساس همه ارزشها مى‌دانند و بويژه، اخلاق پروتستان مسيحى بر اين مطلب تأكيد فراوان دارد. هرچند كه در عمل اينگونه نيستند؛ ولى، تبليغ فراوانى مى‌كنند كه انسان بايد همه را دوست بدارد.

از ديدگاه اسلام، عواطف، داراى ارزش مطلق نيستند؛ بلكه، ارزش آنها بستگى به ملاكهاى ديگرى دارد. از آيات و روايات، استفاده مى‌شود كه عواطف بايد كنترل شود و در صورت


1. حديد/ 27.

تعارض با ارزشهاى ديگر نمى‌توان همه جا آنها را ترجيح داد؛ بلكه، لازم است با افراط عواطف مبارزه كرده، آنها را تحت راهنمايى و كنترل عقل قرار دهيم.

خداوند در قرآن كريم در مورد اجراى حدّ بر مرد يا زن زناكار، به مسلمانان دستور مى‌دهد كه:

«وَلا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فى دينِ اللّهِ اِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ.»(1)

و هرگز درباره آنان در دين خدا رأفت و ترحّم روا مداريد اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد.

البته، انسان از اين كه ببيند انسان ديگرى، اذيّت مى‌شود، آبرويش مى‌ريزد، ناراحت خواهد شد؛ تا جايى كه شايد از روى دلسوزى با اجراى حدّ الهى موافق نباشد و يا معتقد به نرمش بيشتر و سختگيرى كمترى باشد. مثل اين كه: حدّ در خلوت و دور از چشم مردم بر او جارى شود. ولى، بايد توجّه داشت كه در اينجا، دلسوزى و عاطفه انسان با يك مصلحت اقوى تزاحم دارد. در اينگونه موارد؛ رفتن به دنبال عواطف همانند آزاد گذاشتن غرايز و شهوات لجام گسيخته، جامعه را در منجلاب فساد و گناه غوطهور مى‌سازد؛ تا جايى كه ديگر جلوگيرى از آن امكان پذير نيست و نسل و ناموس و آبروى همه تهديد خواهد شد.

در چنين مواردى با وجود مصلحت قوى‌تر، ديگر جايى براى اعمال عواطف نيست. از اين رو است كه خداوند مى‌فرمايد: هرگز درباره زناكاران ترحّم روا مداريد. اينجا جاى كنترل عواطف است.

در آيات ديگرى، خداوند، ما را از دوستى و اظهار محبّت نسبت به دشمنان خود برحذر داشته و به برخورد و درشتى با آنها ترغيب مى‌كند كه در بخش اخلاق اجتماعى به تفصيل درباره آن بحث خواهد شد.

خلاصه سخن آن كه: از آيات، روايات و سخنان فوق، نتيجه مى‌گيريم كه عواطف گرچه ذاتاً داراى نوعى ارزش هستند از اين رو، تا حدّى مى‌توانند بر توفيقات، بيفزايند و از عذاب و عقاب انسان بكاهند؛ ولى، اوّلا، ارزش آنها مطلق نيست؛ بلكه، ملاكهاى ديگرى اساس ارزش آنها خواهد بود و ثانياً، ارزش آنها در حدّ نصاب ارزش اسلامى اعمال و رفتار انسان نيست؛ تا بتوانند خود به خود، منشأ سعادت او شود.


1. نور/ 2.

آخرين بُعدى كه در طرح پيشنهادى، براى روح انسان در نظر گرفته شد، بُعد احساسات و انفعالات است. اين بُعد، در عين آن كه سطحى‌تر از ديگر ابعاد وجود انسان است، از همه آنها نيز وسيعتر است. يعنى، از آنجا كه تحت تأثير ساير ابعاد وجودى انسان است و در ظاهر بدن، به صورت گرفتگى و انبساط چهره يا انزوا طلبى و معاشرت و يا دلسردى و فعّاليّت و مانند آنها، آثار و عوارض ظاهرى و چشمگير خود را نمايان مى‌سازد، ما آن را سطحى‌تر از ديگر ابعاد تلقّى مى‌كنيم.

بنابر اين، انفعالات، حالاتى كم و بيش، محسوسند كه داراى ريشه‌هاى محسوس در اعماق نفس و روان انسان هستند و مى‌توان آنها را به تغييرات شاخ و برگ درختان تشبيه كرد كه از تحوّلات ريشه‌ها سرچشمه مى‌گيرد.

از سوى ديگر، چون انفعالات تحت تأثير هر يك از ابعاد روحى به وجود مى‌آيد و چنان نيست كه يك شاخه‌اى مجزّا از شاخه‌هاى ديگر باشد، مى‌توان گفت: گستره اين بُعد وسيعتر از ديگر ابعاد وجودى انسان است.

احساسات و انفعالات، داراى شعبه‌ها و شاخه‌هاى گوناگون و آثار و ظواهر متنوّعى هستند كه در اينجا تعدادى از آنها را توضيح مى‌دهيم:

 

غم و شادى

هنگامى كه انسان مطلوبى دارد ـ كه ممكن است مربوط به هر يك از ابعاد قبلى انسان باشد ـ اگر مطلوبش تحقّق پيدا كرد، حالتى به او دست مى‌دهد به نام «شادى»، و «سرور» و هرگاه، مطلوب او تحقّق نيافت و يا مطلوبى كه داشت از دستش رفت، حالت ديگرى به وى دست خواهد داد به نام «غم» و «اندوه».

به همين جهت، انفعالات نفسانى، اختصاص به يكى از ابعاد وجودى انسان ندارد؛ بلكه، هر يك از خواسته‌هاى قبلى را در نظر بگيريم ـ به هر يك از ابعاد انسان كه مربوط باشد ـ دستيابى به آن يا فقدانش، زمينه پيدايش شادى و غم در روح انسان را فراهم مى‌كند.

فى‌المثل: انسان به زندگى و سلامتى خودش علاقه دارد، حال، اگر كسى احساس كند زندگى و سلامتى خود را از دست مى‌دهد، محزون و غمگين مى‌شود و بر عكس، كسى كه بيمار است يا تهديد به مرگ مى‌شود، حال اگر سلامتى خويش را باز يابد و يا متوجّه رفع خطر شود «مسرور» و «شادمان» مى‌شود.

نيز انسان «قدرت» را دوست مى‌دارد. حال اگر كسى احساس كند قدرت از دستش مى‌رود و عاجز و ناتوان خواهد شد، اندوهگين مى‌شود و برعكس، اگر كسى قدرتى كه نداشته است به دست آورد «شادمان» خواهد شد.

همچنين، انسانى كه به «مال» و «فرزند» علاقه دارد با از دست داده آنها «محزون» و از دستيابى به آنها «شاد» مى‌شود.

نمونه‌هاى نامبرده گواه روشنى است بر آنچه قبل از اين ادّعا كرديم كه انفعالات روانى مانند «غم و شادى»، گستره وسيعترى دارد و شامل همه ابعاد و گرايشهاى انسانى مى‌شود و از همه آنها اثر مى‌پذيرد.

 

پشيمانى، خشم و خشنودى

تحقّق يا از دست رفتن مطلوب انسان، به تناسب ويژگيها، اضافات و يا عوامل مختلفى كه دارد، آثارى بر آن، بار مى‌شود كه هر يك از آنها را با عنوان ويژه يادآورى مى‌كنيم:

مطلوب انسان، يك وقت با كار خودش به دست مى‌آيد يا از دست مى‌رود و يك وقت، ديگران، واسطه دستيابى انسان به مطلوب خود يا از دست دادن آن مى‌شوند.

اگر كسى خودش سبب خسارت خود شده و كارهاى خودش باعث از دست دادن مطلوبش شده است، از حالتى كه به وى دست مى‌دهد، با عنوان «ندامت» و «پشيمانى» ياد مى‌كنيم؛ ولى، بايد توجّه داشت كه پشيمانى، چيزى جز «اندوه» نيست كه ويژگى خاصّى دارد: ويژگى‌اش اين است كه خود انسان با اختيار خود و كارهاى خود، زمينه فقدان آن مطلوب و عروض اين حالت را فراهم كرده است.

ولى، اگر شخص ديگر سبب شده كه ما اين مطلوب را از دست بدهيم، حالتى به ما دست مى‌دهد «خشم» نام دارد. پس خشم نيز با اندوه هم ريشه است با اين ويژگى كه شخص ديگر، واسطه خسارت، و عروض اين حالت شده است و اگر شخص ديگرى واسطه دستيابى انسان به مطلوبش شود، حالت خشنودى از آن شخص، به انسان دست مى‌دهد.

 

ترس، امنيّت، يأس و اميد

همچنين، اگر از دست دادن مطلوب، به آينده مربوط مى‌شود، خواه آينده نزديك يا دور، از

انديشه خسارت و زيانى كه در آينده ممكن است گريبان ما را بگيرد، حالتى به ما دست خواهد داد كه آن را «خوف» يا «ترس» نام مى‌نهيم. و متقابلا، اگر انسان بداند در آينده خطرى وى را تهديد نمى‌كند حالتى به وى دست مى‌دهد كه از آن با عنوان «امنيّت» و «آسودگى» ياد مى‌كنيم.

اگر انتظار داشته باشد كه در آينده به يكى از خواسته‌هايش نايل آيد، يا زيانى از او برطرف شود، حالتى پيدا خواهد كرد كه به آن، «اميد» يا «رجاء» مى‌گويند و هنگامى كه مطمئن شود كه در آينده به خواسته خود نمى‌رسد، يا زيانش برطرف نمى‌شود، حالت ديگرى به نام «يأس» و «نااميدى» به وى دست خواهد داد.

بنابراين، مى‌توان گفت: در حقيقت، وسعت مفاهيم در اين باب از دو جهت است: يكى اين است كه شامل همه خواسته‌هاى انسان، اعمّ از حبّ ذات، حبّ كمال، علم، قدرت و انواع لذّتها مى‌شود و تحقّق و عدم تحقّق آنها انواع غمها و شاديها را به دنبال دارد.

دوّم آن كه اختلاف اضافات و حيثيّاتى مثل: زمان گذشته يا آينده، با اختلاف نسبت فعل به خود انسان يا فاعل ديگرى موجب تنوّع انفعالات مى‌شود و به تناسب هر يك از آنها مفهوم خاصّى انتزاع مى‌شود.

مثلا، حالت انسان را در فقدان فرزند در نظر مى‌گيريم كه نسبت به گذشته، «غم و اندوه» است و نسبت به آينده «خوف و ترس». اگر خودش سبب شده باشد، «پشيمانى» پديد مى‌آيد و اگر ديگرى موجب از دست رفتن او باشد، «خشم» در انسان حاصل مى‌شود. در همه موارد بالا، متعلّق حالات و انفعالات نفسانى، مرگ فرزند است؛ اما با توجّه به زمانها و نسبتهاى مختلف، حالات گوناگون و عكس‌العملهاى متعدّد پديد مى‌آيد.

 

عناوين و ابعاد روانى انفعالات

در قرآن كريم، از احساسات و انفعالات انسانى فراوان و با عناوين مختلفى ياد شده و مهمترين عناوين مزبور عبارت است از:

فرح، سرور، حبور، مرح و بطر، از يك سو و مفاهيم حزن، اسى، اسف، ضيق صدر، بخوح و ندامت از سوى ديگر.

مفهوم رضا و كظم از يك طرف و مفاهيم سخط، غضب، كراهت، غيظ از طرف ديگر. همينطور، مفهوم خوف، خشيّت، اشفاق، رهبت و وجل كه تقريباً مترادفند و مفاهيم امن، سكينه و اطمينان قلب، و نيز مفهوم رجاء در مقابل يأس، قنوط و ابلاس.

آثار ظاهرى احساسات و انفعالات

آثار جسمى شادى و انبساط روح، گشاده رويى و خنده و آثار جسمى غم و اندوه، گرفتگى چهره؛ انزوا طلبى افسردگى و گريه است. البته، در بعضى موارد نيز، گريه، در اثر شوق و شادى به انسان دست مى‌دهد.

آثار جسمى و ظاهرى احساسات و انفعالات را در قرآن كريم، مى‌توان تحت عناوين مختلفى جستجو كرد. مثل: ضحك، استبشار، اسفار و قرة عين، و در مقابل آنها مفاهيمى مثل: بكاء، عبوس، قمطرير، غَبَره، مغبّره و كالحون يا مثل جزع به معنى بى‌تابى در مقابل صبر و حلم؛ و عجله كه در مورد ترس از فوت منفعت به كار رفته است. اينها و نظايرشان، از مفاهيم اخلاقى است كه با توجّه به انفعالات نفسانى و عكس العمل انسان در برابر حوادث، انتزاع مى‌شود.

 

ارزش اخلاقى احساسات و انفعالات

احساسات و انفعالات، از نظر اخلاقى چه ارزشى دارند؟ پاسخ اين است كه اين گونه حالات، تا آنجا كه غير اختيارى باشد، از نظر اخلاقى، خنثى است و هيچ بار ارزشى مثبت يا منفى ندارد.

هر انسانى، به طبع خود، وقتى متوجّه خطرى مى‌شود كه او را تهديد كند، حالت «خوف» بر او مستولى مى‌شود. در چنين وضعى اين يك حالت طبيعى است كه بى‌اختيار، براى انسان پيش مى‌آيد و هنگامى كه به مطلوبى دست پيدا كرد، شاد مى‌شود. اين هم حالت طبيعى ديگرى است كه خارج از اختيار انسان، به او دست مى‌دهد و حتى، براى انبيا و اولياى خدا هم، در چنين پيش آمدى، اين حالت پيش مى‌آمده و قرآن كريم، در بسيارى از آيات، چنين حالاتى را به انبيا نسبت داده است.(1)

اين حالات، تا آنجا كه يك انفعال طبيعى و جبرى است، فعل اخلاقى شمرده نمى‌شود، ارزش مثبت يا منفى ندارد و قابل ستايش يا نكوهش نيست؛ ولى، در ادامه آنها، عكس العملهايى كه انسان، به تناسب اين حالات انجام مى‌دهد، اختيارى هستند و بنابراين، در دايره اخلاق قرار مى‌گيرند كه داراى ارزش مثبت يا منفى و قابل ستايش يا نكوهشند.


1. ر.ك: هود/ 70؛ نمل/ 10؛ قصص/ 31؛ الذاريات/ 28؛ ص/ 22.

اين حالات، مانند ديگر حالات ادراكى، وقتى تحقّق مى‌يابند كه انسان نسبت به مورد يا عامل خارجى آنها آگاهى و توجّه پيدا كند. توجّه به اين عامل خارجى، گاهى به صورت دفعى و غير اختيارى حاصل مى‌شود. مثل آن كه نگاهش مى‌افتد به شير درّنده‌اى كه آماده حمله به اوست و بى‌اختيار از آن مى‌ترسد.

گاهى هم توجّه به عامل خارجى ترس، با اختيار خود انسان حاصل مى‌شود. مثل آن كه با انديشه و كاوش و تحليل اختيارى خود، از وجود يك عامل تهديد كننده، آگاه مى‌شود.

آگاهى از عامل ترس، در صورت اوّل كه غير اختيارى است، خارج از حوزه اخلاق، است؛ ولى، در صورت دوّم، در حوزه اخلاق است و موضوع ارزش اخلاقى و مورد ستايش و نكوهش قرار مى‌گيرد.

مثل آن كه انسان، درباره عظمت الهى، هستى و انسان بينديشد و متوجّه قهر و غضب الهى و عذابهاى آخرت شود كه به طبع، حالت «رعب و ترس» در روان او به وجود خواهد آمد. چنين خوفى ـ با توجّه به اين كه از راه مقدّمات اختيارى براى انسان حاصل شده ـ اختيارى خواهد بود و در اين صورت است كه، نه تنها آثار ترس؛ بلكه، خود ترس و عوامل آن نيز ـ از آنجا كه اختيارى‌اند ـ در حوزه اخلاق و موضوع ارزش اخلاقى هستند.

يا مثل اين كه انسان فكر كند درباره چيزى كه موجب «امنيّت» خاطرش مى‌شود كه آن هم يك حالت اختيارى است و با مقدمات اختيارى فراهم شده. در بعضى موارد نيز كه «خوف» يا «امنيّت» به صورت قهرى و غير اختيارى حاصل شده، ممكن است تداوم آن، اختيارى باشد چنانكه، عكس اين فرض نيز امكان دارد.

بنابراين، در ايجاد اينگونه حالات و انفعالات نفسانى، اختيار و عوامل اختيارى، از يك سو، در حدوث يا در بقا و يا هم در حدوث و هم در بقاى آنها و از سوى ديگر، در تقويت، يا تضعيف و يا در هدايت و جهت دهى آنها نقش اساسى دارد.

احساسات و انفعالات نفسانى، به دليل همين كه از ابعاد مختلفى كه گفتيم، تحت تأثير اختيار و عوامل اختيارى‌اند، وارد حوزه اخلاق مى‌شوند و موضوع ارزشهاى اخلاقى‌اند. چرا كه، آنها هم خودشان در حدوث و بقا و در تقويت و تضعيف و جهت‌يابى، اختيارى و زاييده عوامل اختيارى‌اند و هم به ويژه، آثار عملى كه بر اين حالات بار مى‌شود، و عكس‌العملهايى كه تحت تأثير اين حالات انجام مى‌دهد، به صورت روشنترى، اختيارى انسانند.

بعضى از افراد، ضعف نفس دارند و هنگامى كه در چنين موقعيتهايى قرار مى‌گيرند، ضعف از خود نشان مى‌دهند و از كنترل خويش ناتوانند. در وقت عصبانيّت، سخنان خارج از نزاكت مى‌زنند، كارهاى نادرست انجام مى‌دهند و گويى اختيار از آنها سلب مى‌شود. البته، نه آن كه صد در صد، از آنان سلب شده باشد؛ بلكه، اختيار ضعيفى دارند و مى‌توانند با تمرينها و تلقينهايى خود را كنترل كنند. در چنين اشخاص و مواردى، به همان اندازه كه انسان اختيار دارد، در كارهاى او ارزش اخلاقى مطرح خواهد بود.

اكنون، سؤال اين است كه ملاك خوبى و بدى افعالى كه ما به دنبال اين حالات نفسانى ـ كه از جهات مختلف تحت تأثير اختيار انسان هستند ـ انجام دهيم چيست؟

پاسخ اين است كه همان ملاك كلى كه در همه موارد بر آن تكيه كرده‌ايم، در اينجا نيز حاكم خواهد بود. آن ملاك، تزاحم و عدم تزاحم آنها با كمالات نفسانى بود. اگر يك كار اختيارى، انسان را از كمالات برترى محروم كند، آن كار، نامطلوب است و ارزش منفى دارد. برعكس، اگر يك كار اختيارى، زمينه دستيابى انسان به خواسته‌هاى بيشتر، ارزنده‌تر و كامل‌تر را فراهم آورد، آن كار، مطلوب است و ارزش مثبت دارد.

ترس و اندوه، خشنودى و سرور، اميد و نااميدى و ساير مفاهيمى كه اشاره كرديم اگر انسان را از كمالات والاتر باز دارد، به طبع، نامطلوب است و به اندازه‌اى كه اختيارى انسان باشد ارزش منفى اخلاقى دارد.

آنچه گفتيم ارزشى بود كه در پرتو ارزش آثار و نتايج اين حالات، به خود انسان نسبت داده مى‌شد؛ ولى، از سوى ديگر، از آنجا كه اين حالات، تابع عوامل و زمينه‌هاى پيشين هستند، ارزش منفى يا مثبتى به تبع ارزش آن عوامل و زمينه‌هاى قبلى نيز خواهد داشت.

مثلا، ترس انسان از اين است كه مطلوبش به خطر افتاده، حال، بايد ديد آن مطلوب چيست و مقدار مطلوبيتش چقدر است؟ آيا مطلوبى دنيوى است يا اخروى، مادّى است يا معنوى، جسمى است يا روحى؟ چه اثرى دارد وبا چه چيز، تزاحم پيدا مى‌كند؟

همه اين مسايل، در ارزيابى احساسات و انفعالات، تأثير دارند.

مثلا، كسى كه مال را دوست مى‌دارد، بايد ديد كه چرا دوست مى‌دارد؟ كسى كه يك كاميون يا كشتى از اموال خود را، براى كمك به رزمندگان به جبهه مى‌برد، مسلماً، در نگهدارى آن تلاش مى‌كند و پيوسته، نگران است كه از بين نرود؛ ولى، ترس او از اين جهت نيست كه

ثروتش از دست مى‌رود؛ بلكه، از اين روست كه اين مال به جبهه و اين كمك، به رزمندگان نرسد و در كار جهاد با دشمن خللى ايجاد شود. چنين ترسى، خيلى مطلوب و ارزشمند است.

مع‌الوصف، همين ترس هم، مطلوب بودنش حدّ و حدودى دارد يعنى از جهت كمّى و كيفى، در حدّى مطلوب است كه تلاش وى را براى حفظ و مواظبت از آن زياد كند. اما در حدّ وسواس به گونه‌اى كه او را از ساير وظايفش باز دارد مطلوب نيست.

برعكس، كسى كه تنها ترس او از اين است كه اموالش از دست برود، ثروتش كم شود، يا زمينه تمتّعات دنيوى و بساط عيش و نوشش به هم بخورد، چنين ترسى اگر در لحظه نخست هم غير اختيارى و خارج از حوزه اخلاق باشد؛ ولى، تداوم آن در اختيار انسان است و در بينش اسلامى، مطلوب نيست.

مال و ثروت، لذايذ دنيوى، هدف نيست؛ بلكه، وسيله آزمايش انسان است و در دنيا گاهى به داشتن مال و گاهى به نداشتن يا با از دست دادن آن آزمايش مى‌شود. با داشتن مال و ثروت، آزمايش مى‌شود تا معلوم شود آن را در چه راهى صرف مى‌كند؛ و با فقر با از دست دادن ثروت آزمايش مى‌شود تا معلوم شود كه صبر مى‌كند و متانت و عزّت نفس خود را حفظ مى‌كند و يا شكيبايى خود را از دست مى‌دهد و جزع و فزع مى‌كند و كارش به دريوزگى مى‌كشد.

چنين ترس نكوهيده‌اى نيز درجات متفاوتى از ارزش منفى را دارد و اگر انسان را وادار به گناه و انجام كار خلاف شرع كند حرام خواهد بود. مثل اين كه براى حفظ اموالش از وسايل نامشروع استفاده كند و يا پس از نابودى، براى جبران آنها به مال ديگران دست‌اندازى كند.

در چنين وضعى، لازم است كه انسان با تلاش و انديشه صحيح، ترس و نگرانى را از خود دور كند و توجّه به اين حقيقت كند كه متاع دنيا وسيله آزمايشى بيش نيست و در سرنوشت نهايى انسان، چندان تأثيرى ندارد. پس تأثّر ثروت و ترس از دست دادن آن، نبايد انسان را وادار به كار نامشروع يا كفران و ناسپاسى و يا جزع و فزع كند.

متقابلا، ترس و اندوه خوب و ارزشمند هم داريم كه بسته به ارزش آثار و اعمالى كه از آن پديد مى‌آيد درجات متفاوتى از ارزش مثبت را خواهد داشت.

فى‌المثل، خدمت و احسان به پدر و مادر، موجب سعادت دنيا و آخرت انسان مى‌شود. حال اگر كسى از فقدان والدين خود، اندوهگين شود، از اين جهت كه ديگر نيستند تا به آنان خدمت كند و به ثواب احسان به والدين برسد، در اين صورت، چنين اندوهى، مطلوب و

ارزشمند است. البته، همين نوع ترس و اندوه نيز تا حدّى مطلوب است كه انسان را وادار به كارهاى خير بيشتر مى‌كند. مثل آن كه برايشان صدقه بدهد، دعا كند، قرآن تلاوت كند نماز بخواند و ثواب آنها را به پدر و مادر از دست‌رفته خود اهدا كند نه اين كه به حدّى برسد كه او را از انجام ساير وظايفش باز دارد.

چنين ترس و اندوهى، ارزش والايى دارد چون باعث انجام كارهائى مى‌شود كه كمالاتى را براى فرزند و خيرات و بركاتى را براى والدين در بر خواهد داشت. اما اگر از حدّ بگذرد مثل آن كه به جاى تلاش مفيد، از فرط اندوه تنها بنشيند و به سر و روى خود بزند، چنين ترس يا اندوهى مطلوب نيست. زيرا آثار مفيد و نتايج سودمندى نداشته است و در روايات، از اين به سرزدنهاى بى‌فايده، با عنوان «جزع» نكوهش شده است.

يا آن كه غم از دست دادن والدين يا فرزندان، او را به انزوا بكشاند، از كار و فعاليّت روزانه‌اش باز دارد، درس و مباحثه‌اش را تعطيل كند و از انجام وظايف واجب باز بماند، در همه اين موارد، حدّ معقول در غم و اندوه، رعايت نشده و فاقد ارزش مثبت است.

بر ماست كه در همه زمينه‌ها، رفتار بزرگان را مدّ نظر و سرمشق قرار دهيم. نقل است كه مرحوم صاحب جواهر(رحمه الله) فرزندى داشته كه خيلى مورد علاقه او بوده و در جوانى او را از دست داده است. شبى كه فرزندش جوانمرگ شد، جنازه‌اش را در اطاقى گذاشتند، تا هنگام صبح تشييع كنند و به خاك سپارند.

در آن شب، اين پدر داغدار، در كنار جسد فرزند، به نوشتن كتاب جواهر مشغول بوده است. مى‌گويند، او در آن شب نشست و گفت خدايا اگر مى‌دانستم، كار ديگرى هست كه ثوابش براى فرزند من بيشتر از نوشتن كتاب جواهر است، آن كار را مى‌كردم؛ ولى، چون مهمتر از آن، كار ديگرى را نمى‌شناسم، امشب را تا به صبح به نوشتن آن مى‌پردازم و ثوابش را به روح فرزندم اهدا مى‌كنم.

او به قدرى به كار نوشتن جواهر و ارزش والاى آن، ايمان داشت، كه هيچ عبادتى را بالاتر از آن نمى‌دانست و با كمال آرامش تا صبح به آن كار پرداخت.

اكنون هم، در شرايطى هستيم كه هر كس در هر موقعيّت كه باشد و به هر اندازه‌اى كه نيرو داشته باشد بايد به انجام تكاليف واجبى كه به عهده‌اش آمده است بپردازد و نبايد مسؤوليّتها و تكاليف بزرگ خود را، تحت تأثير احساسات و غم و اندوه زياد به دست فراموشى بسپارد.

سرور و شادى هم گاهى انسان را به فعاليّت بيشترى وا مى‌دارد؛ زيرا، در حالت شادى و نشاط، كارهاى جسمى و فكرى انسان بهتر پيش مى‌رود و چنين شادى و سرورى مطلوب است.

ادخال سرور در دل مؤمنين و مزاح و شوخى با آنها به ويژه در سفر كه موجب سرور و شادى دوستان همراه انسان مى‌شود، به خاطر آثار مطلوبى كه بر آن مترتّب خواهد شد، شرعاً، مستحب است.

متقابلا، در مواردى نيز، شادى و سرور در افراد موجب مى‌شود كه از مصالح معنوى و اخرويشان غافل شوند. چون شادى، خود به خود خوشايند است، انسان ميل دارد اين حالت ادامه پيدا كند. حال اگر ادامه‌اش به وسايل نامشروع باشد يا موجب انجام كارى نامشروع شود، در اين صورت، ارزش منفى دارد. اما اگر به اين حدّ نرسد، دست كم، موجب غفلتهايى مثل غفلت از خدا و آخرت و غفلت از انجام تكاليف مهمّ اجتماعى انسان خواهد شد و به هر اندازه كه انسان را از آنچه گفتيم غافل كند، در همان حدّ ارزش منفى خواهد داشت.

خداوند مى‌فرمايد:

«يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا لا تُلْهِكُمْ اَمْوالُكُمْ وَلا اَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَمَنْ يَفْعَلْ ذالِكَ فَاُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ.»(1)

اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد اموال و فرزندانتان، شما را از ياد خدا باز ندارد و هر كس كه چنين كند زيانكار است.

اين همان شادى و انبساط منفى است كه از داشتن مال و فرزند به انسان دست مى‌دهد؛ ولى، از حدّ مى‌گذرد؛ تا آنجا كه انسان را از ياد خدا و انجام تكاليف خود باز مى‌دارد.

پس ملاك كلّى، در همه احساسات و انفعالات و ارزش مثبت و منفى آنها، كميّت و كيفيّت تأثيرى است كه در دست يافتن انسان به كمالات انسانى و اهداف نهايى يا از دست دادن آنها دارد.

انسان مؤمن، بايد طورى تربيت شود كه دستيابى به زخارف دنيا و از دست دادن آنها روح او را دچار تلاطم نكند، بلكه در هر دو حال، آرامش و متانت خود را حفظ كند و تنها در انديشه انجام تكليف باشد. خداوند مى‌فرمايد:


1. منافقون/ 9.

«لِكَيْلا تَأْسَوا عَلى مافاتَكُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما اتاكُمْ.»(1)

تا به آنچه كه از دست مى‌دهيد، تأسّف نخوريد و به آنچه كه به دست مى‌آوريد شادمان نشويد.

زيرا مال و فرزند و ساير امور دنيا هدف نيستند؛ بلكه وسيله آزمايش انسانند و نبايد به دست آوردن آنها انسان را سرمست كند يا فقدان آنها او را از انجام كارها و وظايفش باز دارد و از حركت در صراط مستقيم الهى منحرف و از كمال و هدف نهايى، غافل سازد.


1. حديد/ 23.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org