- پيشگفتار
- جلسه بيست و ششم:حكومت و حاكم از ديدگاه اسلام (1)
- جلسه بيست و هفتم:حكومت و حاكم از ديدگاه اسلام (2)
- جلسه بيست و هشتم:نگاهى به حكومت در صدر اسلام
- جلسه بيست و نهم:حكومت اسلامى، دينمدار و ارزشگرا
- جلسه سىام:ولىّ فقيه و حق قانونگذارى
- جلسه سى و يكم:ثبات و تغيير در نظام حقوقى
- جلسه سى و دوم:مبناى نظرى دفاع و حمايت از مسلمانان فلسطين
- جلسه سى و سوم:انحراف حاكمان و كارگزاران در حكومت اسلامى
- جلسه سى و چهارم:قرائتهاى مختلف از دين (1)
- جلسه سى و پنجم:قرائتهاى مختلف از دين (2)
- جلسه سى و ششم:قرائتهاى مختلف از دين (3)
- جلسه سى و هفتم:قرائتهاى مختلف از دين (4)
- جلسه سى و هشتم:قرائتهاى مختلف از دين (5)
- جلسه سى و نهم:حقوق متقابل مردم و حكومت
- جلسه چهلم:ديدگاه دينى و سكولاريستى به حكومت
- جلسه چهل و يكم:مالكيت در حكومت اسلامى
- جلسه چهل و دوم:حقوق و وظايف اقتصادى حكومت اسلامى
- جلسه چهل و سوم:دفاع و امنيت، وظيفه حكومت
- جلسه چهل و چهارم:مهمترين وظيفه دفاعى حكومت
- جلسه چهل و پنجم:در تدارك دفاع از جامعه اسلامى
- جلسه چهل و ششم:شهيد مطهرى و مسأله دفاع
- جلسه چهل و هفتم:عاشورا، تبلور دفاع از دين و ارزشها
- جلسه چهل و هشتم:امام خمينى(رحمه الله)، مدافع دين و ارزشها
- جلسه چهل و نهم:استقرار حكومت و ولايت فقيه در ايران
- جلسه پنجاهم:وعده تخلفناپذير خداوند
جلسه بيست و نهم
حكومت اسلامى، دينمدار و ارزشگرا
1. مرورى بر مباحث پيشين
موضوع بحث «حقوق از ديدگاه اسلام» بود كه گفتيم شامل دو بخش است: 1. فلسفه حقوق از ديدگاه اسلام 2. قوانين و قواعد حقوقى. در بخش دوم در باره فلسفه وجود دولت و حكومت و نيز، وظايف و اختياراتِ حكومت از نظر اسلام مطالبى ارائه شد. حاصل بحث اين كه: انسانها در زندگى اجتماعى خويش نيازمند يك سلسله فعاليتهايى هستند كه از عهده افراد و گروهها به تنهايى بر نمىآيد و براى تأمين آنها به نهادى به نام «دولت» و «حكومت» نيازمندند. وظايف و اختيارات دولت نيز بر همين اساس قابل تبيين و تحليل است كه چون برخى امور از عهده اشخاص خارج است، يا داوطلبِ كافى براى آن يافت نمىشود و يا مورد كشمكش و نزاع واقع مىگردد، در اين حالت، دولت اين وظايف را به عهده مىگيرد.
در پاسخ به اين سؤال كه از ديدگاه اسلام «دولت اسلامى» چه ويژگى خاصى دارد و اساساً وجه تمايز «دولت اسلامى» از «دولت غير اسلامى» چيست، گفتيم كه مهمترين ويژگى دولت اسلامى، ترويج باورها و ارزشهاى دينى و اجراى قوانين اسلامى است. اگر دولتى فاقد اين رويّه و عملكرد باشد به هيچ وجه نمىتوان آن را «دولت اسلامى» ناميد. لزوم تأمين نيازها در ساير دكترينها، مكاتب و نظامهاى سياسىِ دنيا كم و بيش مشترك است. اگر به تركيب كابينه در نظامهاى متمركز سوسياليستى، نظامهاى آزاد ليبرالى و ساير نظامهاى سياسى نگاه كنيم، مىبينيم تا حدود زيادى مشابه يكديگر هستند؛ مثلا همه آنها داراى وزرات خارجه، كشور، آموزش و پرورش، دارايى، بهداشت و درمان و مانند آنها هستند. اين نشان مىدهد كه تقريباً نيازهاىمادى در تمام كشورها، با وجود آن كه با نظامهاى سياسى متفاوت اداره مىشوند، يكسان است. اختلاف تنها در شكل ارضا و نحوه پاسخ به اين نيازها است. آنچه نظام اسلامى را از ساير نظامهاى سياسى متمايز مىسازد، لزوم رعايت ارزشها و باورهاى دينى در تمام
شؤون حكومت اسلامى است. اگر دولتى نسبت به دستورات و احكام اسلامى بىتفاوت باشد با يك «دولت لاييك» تفاوتى نخواهد داشت. بعضى كشورهاى اسلامى مانند تركيه، با بيش از 90 درصد جميعت مسلمان، داراى نظام سياسى لاييك و غيرمذهبىاند. دولتِ اين گونه كشورها از اجراى احكام اسلامى در سطح جامعه جلوگيرى مىنمايد. جالب است توجه كنيم كه در گذشته، كشور تركيه مركز قدرتِ جهان اسلام محسوب مىشد و دهها كشور آسيايى و اروپايى كه امروزه به طور مستقل اداره مىشوند، زير نظرِ «امپراطورى عثمانى» و بهنام «خلافت اسلامى» زندگى مىكردند. امروزه متأسفانه اين مركزِ مهمِ اسلامى به صورت يك «كشور لاييك» درآمده است به گونهاى كه خانمها در ادارات، مدارس و دانشگاهها حتى از پوشيدن روسرى منع مىشوند. اگر كارمندى در اداره يا وزارتخانهاى تظاهر به اسلام نمايد، اخراج مىشود. اين در حالى است كه به قول معروف، مردم اين كشور فقط مسلمان شناسنامهاى نيستند، بلكه عملا بيش از نيمى از مردم، ملتزم به احكام اسلام مىباشند. با اين حال، ارتش تركيه كه مورد حمايت آمريكا است آنچنان نظام پليسى و ديكتاتورى بر كشور حاكم نموده است كه مردم مسلمانِ تركيه در زندگى اجتماعى خويش از بديهىترين حقوق اسلامى محرومند. اگر چه كشور تركيه يك كشور اسلامى، و اكثريت مردم آن مسلمان هستند، ولى اين بدان معنا نيست كه الزاماً حكومتِ آنان نيز يك حكومت اسلامى است. دولت اين كشور افتخار مىكند كه حكومتش به گونه لاييك و غيردينى اداره مىشود! البته در ميان كشورهاى اسلامى دولتهاى ديگرى نيز وجود دارند كه نسبت به احكام اسلامى بىتفاوت هستند و خود را متعهد به دفاع از اسلام و ارزشهاى دينى نمىدانند. حكومت و دولت اين كشورها اسلامى نيست، اگر چه كشورشان داراى پيشوند و پسوند «اسلامى»، «انقلابى» و مانند آن باشد. ملاك در ارزشگذارى، عملكرد اين دولتها است. چنانچه تلاش و كوشش آنان در اِعمال ارزشهاى اسلامى در زندگى اجتماعى باشد دولتشان اسلامى است.
از بيانات ائمه اطهار(عليهم السلام)، به خصوص فرمايشات مولا اميرالمؤمنين(عليه السلام)استفاده كرديم كه مهمترين وظيفه حكومت اسلامى احياى سنّتهاى دينى و مبارزه با بدعتها است. دولت اسلامى بايد دغدغه اجراى قوانين اسلامى را داشته باشد و تلاش نمايد احكام و قوانينِ اسلامى را كه متروك مانده احيا نمايد و قوانين غيراسلامى را لغو كند. بدون شك دولتها مىتوانند در تغيير فرهنگ و آداب و رسوم جامعه، تأثيرگذار باشند. از اين رو، يكى از وظايف
دولت اسلامى، تبديل «آداب و رسوم غيراسلامى» به «آداب و رسوم اسلامى» است. پيروزى انقلاب اسلامى، در اين زمينه نقش مهمى را ايفا نمود. دولتمردانى همچون رئيس جمهور مسلمان و متعهد، مرحوم شهيد رجايى، در اجراى احكام اسلامى تلاشهاى خالصانهاى انجام دادند. او افتخار مىكرد كه مقلِّد امام خمينى(رحمه الله) و در پى انجام وظايف شرعى است. در اين ميان آنچه مايه تأسف است اين است كه امروزه برخى از كارگزاران حكومت ما خود را به اسلام متعهد نمىدانند و تحت تأثير القائات ديگران، از ترويج بعضى از ارزشهاى اسلامى جلوگيرى كرده، و برخى آداب و رسوم كفرآميز را رواج مىدهند.
به هر حال، دولت اسلامى نمىتواند نسبت به سنّتها و بدعتها بىتفاوت باشد و وظيفه آن اين است كه سنّتهاى الهى و دينى را احيا، و با بدعتها مبارزه نمايد. در اين باره روايات زيادى داريم كه بخشى از آن گذشت و اكنون ادامه آن را پى مىگيريم.
2. ظهور بدعتها و فتنهها پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله)
اميرالمؤمنين(عليه السلام) مىفرمايد: وَ ما اُحدِثَتْ بِدْعَةٌ إِلاّ تُرِكَ بِها سُنَّةٌ، فَاتَّقوا البِدَعَ، و الْزَموا الْمَهْيَعَ. إنَّ عَوازِمَ الأُمورِ أفْضَلُها، و إنَّ مُحدَثاتِها شِرارُها(1)= هيچ بدعتى در دين ايجاد نمىشود مگر آن كه سنّتى ترك گردد؛ پس، از بدعتها بپرهيزيد، و با راه راست و جادّه آشكارِ حق باشيد، نيكوترين كارها سنّتى است كه ساليانى بر آن گذشته و درستى آن ثابت شده باشد، و بدترين كارها، چيزهايى است كه تازه پيدا شده و پيشينهاى ندارد.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نهجالبلاغه برخى رفتارها را مورد نقد و نكوهش قرار مىدهد كه پس از رحلت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) باعث ترويج بدعتها و ترك سنّتها در جامعه اسلامى شده است. حضرت مىفرمايد، هيچ بدعتى بنيان گذاشته نشد مگر اين كه به واسطه آن، يك سنّت نيك ترك شد. وقتى حكم و قانون و آداب و رسومى رسميت پيدا كند، جايگزين احكام و آداب و رسوم مغاير خود مىگردد؛ همانند دو كفه ترازو، كه تقويت يكى، موجب تضعيف ديگرى است. بنابراين، هر گاه بدعتها و آداب و رسوم غير اسلامى رواج پيدا كند، به طور طبيعى سنّتها و آداب و رسوم اسلامى ضعيف يا ترك مىشود. از اين رو، اميرالمؤمنين(عليه السلام)مىفرمايند، از بدعتها بپرهيزيد و همواره ملازم راه واضح باشيد. بهترين روش زندگى،
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 145.
بهرهگيرى از سنّتهاى اسلامى ريشهدار است كه داراى پيشينه تاريخى و اصل و ريشه صحيح مىباشند.
وَ لَكُم عَلَيْنا العَمَلُ بِكتابِ اللّه تعالى و سيرةِ رسولِ اللّه(صلى الله عليه وآله)، و القيامُ بِحَقِّهِ و النَّعْشُ لِسُنَّتِه(1)= حقى كه شما بر گردن ما داريد، عمل كردن به كتاب خدا (قرآن)، و سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و قيام به حق و بر پا داشتن سنّت او است.
مردم حق دارند از دولت اسلامى يا امام المسلمين، امورى را طلب نمايند. از نظر مولا اميرالمؤمنين(عليه السلام) اين امور عبارتند از: عمل به كتاب خدا، عمل به سيره پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، انجام و اداى حق پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ترويج سنّت آن حضرت.
قد خاضوا بِحارَ الفِتَنِ، وَ أخَذوا بِالْبِدَعِ دونَ السُّنَنِ، وَ أرَزَ المؤْمنونَ، و نَطَقَ الضّالّونَ المُكَذِّبونَ، نحنُ الشِّعارُ و الأصحابُ، و الخَزَنَةُ و الأبوابُ، و لا تُؤْتَى الْبُيوتُ إِلاّ مِنْ أبوابها، فَمَنْ أَتاها مِنْ غيرِ أبوابِها سُمِّىَ سارِقا(2)= گروهى در درياى فتنهها فرو رفته، بدعت را پذيرفته، سنّتهاى پسنديده را ترك كردند؛ مؤمنان كنارهگيرى كرده و گمراهان و دروغگويان به سخن آمدند. اى مردم! ما اهلبيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) محرم اسرار، و ياران راستين او، و خزانهداران علوم و معارف وحى، و دَرهاى ورود به آن معارف مىباشيم، كه جز از دَر(3) به خانهها وارد نمىشوند، و هر كس از غير دَر وارد شود، دزد ناميدهمىشود.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) رفتارهايى را مورد نكوهش قرار مىدهد كه در طول 25 سال پس از رحلت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در جامعه اسلامى رواج يافت. در اين مدت، انحرافاتى از مسير قرآن كريم و سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله) پديد آمد به گونهاى كه مردم در «درياهاى فتنه» فرو رفته بودند. اين تعبير حضرت بسيار كوبنده و رسواكننده است. مگر چقدر فتنه بر پا شد كه حضرت اين گونه مىفرمايند؟ اساساً فتنههايى كه مردم در آن غوطهور بودند چه بود؟
وَ أخَذوا بِالبِدَعِ دونَ السُّنَنِ، و أَرَزَ المؤمنون و نَطَقَ الضّالّون المُكَذِّبون؛ مردم به جاى عمل به سنّتها، به بدعتها روى آوردند. گرايش به بدعتها و قانونهاى من درآوردى و بىپايه
1. همان، خطبه 168.
2. همان، خطبه 153.
3. اشاره است به حديث معروفِ نَبَوى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: أنا مدينةُ العلمِ و عَلىٌّ بابُها فَمَن أرادَ المدينةَ فَلْيأتِ البابَ (اَو فلْيأتِها مِن بابها)= من شهر عِلم، و على دَرِ آن است؛ پس هر كس آهنگ شهر دارد بايد از دَرِ آن وارد شود. (ر.ك: نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتى، پاورقى ص285، از ينابيع المودّه، ج 1، ص 62؛ ارشاد مفيد، ص 32؛ تذكرة الخواص، ص 48 و صواعق ابن حجر، ص 122).
باعث ترك سنّتها و احكام اسلامى شد. مؤمنانْ منزوى و گمراهانِ دروغپرداز به سخن درآمدند. مردم مؤمن، متعهد و حزب اللهى از ميدان رانده شده و تريبونها و رسانههاى جمعى در اختيار گمراهان قرارگرفت.
نَحْنُ الشِّعارُ و الاصحاب، و الخَزَنَةُ و الابوابُ...؛ ما محرم راز و ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) و خزانهدار علوم الهى مىباشيم. مردم براى ورود به شهر بايد از دروازه شهر وارد شوند. نيز، در جامعه اسلامى اهلبيت(عليهم السلام)دروازه ورود به معارف و حقايق اسلام مىباشند. قرآن كريم مىفرمايد: وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها؛(1)= و نيكى آن نيست كه از پشت خانهها در آييد، بلكه نيكى آن است كه كسى تقوا پيشه كند، و به خانهها از درِ (ورودىِ) آنهادرآييد.
اگر كسى بدون اذن از ديوار يا پشت بام وارد خانه شود، او را دزد و متجاوز خطاب مىكنند؛ همين طور، اگر كسى از مسير اهل بيت(عليهم السلام) وارد معارف اسلام نشود سارق است. تعبير حضرت به «سارق» تعبير عجيبى است. با اين ملاك مىتوان دريافت كه چه كسانى در جامعه اسلامى دزد هستند، و چه كسانى اهل خانواده يا مهمان شايستهاند. عدهاى مشروعيت نظام را به امر الهى و اذن پيامبر و امام مىدانند و تلاش مىكنند كه احكام اسلامى را رعايت كنند. در مقابل، عدهاى به دنبال هوسهاىِ باطل و پيروى از انسانهاى گمراه هستند. شعار اين عده، احياى سنتهاى باستانى است كه بر خلاف دستورات اسلام است. اكنون، كدام يك از اين دو طايفه، اهل اين خانه اسلامى هستند و كدام يك بيگانه و دزد مىباشند؟ اگر در جامعه اسلامى دزد، شناخته شود، بايد رانده شود و بلكه بايد دستش را قطع نمود. امام صادق(عليه السلام)مىفرمايند: مَن مَشى إلى صاحِبِ بِدْعَة فَوَقَّرَهُ فَقَدْ مَشى فى هَدْمِ الاسلام(2) = كسى كه با صاحب بدعت همراهى كند، و او را احترام نمايد همانا در راه نابودى اسلام قدم برداشتهاست.
1. بقره (2)، 189.
2. بحار الانوار، ج 2، باب 34، ح 45؛ احاديث متعددى در پرهيز از همراهى و يارى رساندن به صاحب بدعت وارد شده است كه تنها به دو روايت ديگر اكتفا مىشود:
1. قال النبى(صلى الله عليه وآله): مَن أتى ذا بدعة فَوَقَّرَهُ فقد سَعى فى هَدْمِ الاسلام= هر كس با صاحب بدعتى همراهى نموده و او را تكريم نمايد، همانا در نابودى اسلام تلاش نموده است (بحارالانوار، ج 72، باب115، ح1؛ مَن لا يحضره الفقيه، ج3، ص 375)؛ 2. مَن أتى ذا بدعة فعظّمهُ فانّما سعى فى هدم الاسلام = هر كس پيش صاحب بدعتى آمده و او را تعظيم نمايد، همانا در نابودى اسلام تلاش نموده است. (بحار الانوار، ج2، باب34، ح 46).
همراهى با صاحب بدعت داراى اقسامى است: گاهى حضوراً به او تبريك مىگويند، گاهى از طريق روزنامه به او تبريك مىگويند و گاهى نيز در مجامع عمومى به نفعش سخن مىگويند و به او جايزه مىدهند. به هر حال، در تمام اين موارد، صاحب بدعت تأييد شده است و تأييد او، به منزله ويران كردن اسلام است.
3. تزلزل ياران اميرالمؤمنين(عليه السلام) در جنگ صفّين
يكى از جنگهاى معروف صدر اسلام كه بين اميرالمؤمنين على(عليه السلام) و سپاه كوفه از يك سو، و معاويه و لشكريان شام از سوى ديگر اتفاق افتاده جنگ صفّين است. اين جنگ داراى سرگذشتى غمبار است و خسارات فراوانى را براى اسلام و مسلمين به همراه داشت. حدود 75 هزار نفر از طرفين، كه شعار لا اله الّا اللّه بر زبان داشتند، كشته شدند. اين عده در مدّت 18 ماه و در يك جنگِ تن به تن، و نه با بمب و موشك! به قتل رسيدند. برخى از لشكريان اميرالمؤمنين(عليه السلام) از ادامه جنگ با لشكريان معاويه سرپيچى نمودند و كار به «حَكميّت» انجاميد و ابو موسى اشعرى، در مقابل عمرو عاص فريب خورد و در نهايت، جنگ به نفع معاويه خاتمه يافت. پس از آن، جمعيت زيادى از مردم متزلزل شدند و البته به طور طبيعى، اشخاص ضعيفالايمان در مواقع سخت و بحرانى در ادامه همكارى تجديد نظر مىكنند. آنها مىگفتند: خوب بود جنگ را كوتاه مىكرديم، و يا اصلا اقدام به جنگ نمىنموديم و يا به صورتى با دشمن صلح مىكرديم؛ همان گونه كه امروزه طرفداران آمريكا در بين نوجوانان و جوانان ما اين شبهه را ايجاد مىكنند كه حق آن بود كه پس از آزادسازى خرمشهر، با صدامِ متجاوز صلح مىكرديم!
جنگ صفّين در حالى به پايان رسيد كه افرادى مانند: عمار ياسر(1)، ذوالشهادتين(2) و ابن
1. «عمار» فرزند ياسر و نام مادرش «سُميّه» است. سميّه نخستين كسى است كه در راه اسلام به شهادت رسيد و «ابوجهل» او را با نيزهاى شهيد كرد. «ياسر» پدرش نيز در مكه به شهادت رسيد. عبداللّه بن ياسر، برادر وى نيز در مكه زير شكنجه قريش از دنيا رفت. عمار و پدرش از نخستين كسانى بودند كه به اسلام گرويدند و در راه نشر دين خداوند رنج و عذاب فراوانى متحمل شدند و بارها پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)بدانها فرمود: صبراً آل ياسر، مَوْعِدُكُم الجنّةُ= خاندان آل ياسر، صبر پيشه كنيد، جايگاه شما بهشت است. تولد عمار در سال 57 پيش از هجرت بود، و با پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به مدينه مهاجرت كرد. او در تمام غزوات شركت داشت؛ از جمله در «غزوه يمامه» كه گوشهايش قطع شد. پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) عمار را لقب: «الطيِّبُ المُطيِّب» داده بود و در حديثى است كه «عمار را در انتخاب دو امر مختار نكردند مگر اين كه ارجح و اصحِّ آن را برگزيده باشد». وى راجزو هفت تن مسلمانى آوردهاند كه نخستين بار اسلام خويش را آشكار و علنى كردند. عمار نخستين كس در اسلام بود كه مسجد بنا كرد و آن «مسجد قُبا» در مدينه بود. در سال 21 هـق. معين و دستيار سعد بن ابى وقاص والى كوفه بود و در سال 22 هـق. خليفه دوم ولايت شهر را به وى واگذار كرد، ولى پس از چندى او را معزول ساخت.
در واقعه جمل و صفّين با حضرت على(عليه السلام) شركت داشت و سرانجام در سال 37 هـق. در جنگ صفّين در سن 93 سالگى به شهادت رسيد.
2. ابو عُماره خُزَيمة بن ثابت انصارى كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) گواهى او را به جاى گواهى دو مرد قبول فرمود. هنگامى كه آن حضرت اسبى از يك مرد اَعرابى خريدارى نموده بود ولى اَعرابى انكار مىنمود، حضرت فرمود: اى خُزَيمَه آيا گواهى مىدهى؟ گفت: يا رسولاللّه آيا تو را به آنچه از جانب خدا آوردهاى تصديق مىنمايم و بر اين معامله با اَعرابى تصديق نمىكنم. پس آن بزرگوار فرمود: گواهى تو چون گواهى دو مرد مىباشد. ذو الشهادتين در غزوه بدر و غزوات بعد از آن شركت داشت. از تاريخ استفاده مىشود كه وى در ابتدا اميرالمؤمنين(عليه السلام) را يارى نكرد ولى بعد، توبه كرده و از ياران نزديك حضرت گشت. نقل است در جنگ صفين وى و ابوالهيثم انصارى در يارى على(عليه السلام)نهايت جدّيت را به كار بردند. اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمود: اگر چه در اول امر مرا خذلان كردند اما در آخر توبه كردند و دانستند كه آنچه كردند بد بود. ذوالشهادتين در جنگ صفين ملازم حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) بود و چون عمار ياسر شمشير كشيده با دشمنان كارزار مىكرد تا شربت شهادت چشيد.
تيّهان(1) به شهادت رسيدند. اين عده از سرداران پر افتخار لشكر امام على(عليه السلام) بودند. عمار كسى بود كه به وسيله او، حق از باطل تميز داده مىشد؛ چون پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در شأن او فرمود: تَقْتُلُه الْفئةُ الباغية= گروهى كه اهل ستم و تجاوز هستند او را مىكشند.
از اين رو اصحاب اميرالمؤمنين(عليه السلام)، شاميان را به عنوان: «فئه باغيه»، محكوم مىكردند. در مقابل، لشكر معاويه هم جوابى درست كردند؛ شبيه جوابهايى كه شياطين امروزى مطرح مىسازند. عمروعاص گفت: على بود كه عمار را به جنگ آورد و او را به كشتن داد!!
به هر حال، به دليل طولانى شدن جنگ صفّين و خسارات فراوان آن، اعتراضات زيادى نسبت به امام اميرالمؤمنين(عليه السلام) صورت گرفت؛ حتى عدهاى جنگ صفّين را از جهت «قضا و قدر» مورد ترديد و پرسش قرار دادند. در فرازى ديگر از نهجالبلاغه اين داستان آمده است: شخصى پس از جنگ صفّين، خدمت حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام)آمد و عرض كرد: آيا حركت ما به سوى شام و جنگ با معاويه، طبق قضا و قدر الهى واقع گشت يا بر اساسِ اراده و تدبير خودمان صورت پذيرفت؟ او تصور مىكرد اگر اين جنگ بر اساس «قضا و قدر» است پس
1. ابوالهيثم مالك بن تيهان انصارى، از صحابه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بود و در جنگ بدر شركت داشت. همان طور كه گذشت وى نيز از ابتدا از ياران اميرالمؤمنين(عليه السلام) نبود، ولى توبه كرد و از ياران خاص حضرت گشت و در صفّين به شهادت رسيد. در مقامِ معنوى او همين بس كه امام(عليه السلام) در رثاى او و ديگر ياران عزيزش گريست.
جاى چون و چرا وجود ندارد؛ چون به هر حال، وقوع جنگ مقدَّر شده بوده و طرح و نقشه ما تأثيرگذار نبوده است و در اين حالت، اراده و اختيارِ انسان منتفى است و وقوع همه امور جبرى خواهد بود.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) در پاسخ آن مرد فرمود: همه چيز طبق قضا و قدر خداوند است. او پرسيد: اگر همه چيز بر اساس قضا و قدر است، پس وقوع اين جنگ و حوادث تلخ آن نيز طبق خواست قطعىِ خداوند بوده است. حال آيا رنجها، گرسنگىها، تشنگىها و مشكلاتِ فراوان ديگر در پيشگاه خداوند حساب مىشود؟ آيا ما داراى اجر و پاداش اخروى هستيم؟ (عنداللّه أَحْتَسِبُ عنائى يا اميرالمؤمنين؟) حضرت در پاسخ، ضمن توضيح قضا و قدر الهى، جبر را نفى كردند.(1) از آنجا كه موضوع بحث ما قضا و قدر نيست، از توضيح بيشتر در اين باره خوددارى مىكنيم.(2)
1. ر.ك: بحارالانوار، ج 5، ص 13ـ14، 75 و 95.
2. واژه «قضا» به معناى گذراندن و به پايان رساندن و يكسره كردن، و نيز به معناى داورى كردن (كه نوعى يكسره كردن اعتبارى است) به كار مىرود. و واژه «قدر» و «تقدير» به معناى اندازه و اندازهگيرى و چيزى را با اندازه معيّنى ساختن، استعمال مىشود. و گاهى قضا و قدر به صورت مترادفين، به معناى «سرنوشت» به كار مىرود. گويا نكته استفاده از واژه «نوشتن» در ترجمه آنها اين است كه بر حسب تعاليم دينى، قضا و قدرِ موجودات، در كتاب و لوحى نوشته شده است.
با توجه به اختلاف معناى لغوى قضا و قدر، مىتوان مرتبه قَدَر را قبل از مرتبه قضا دانست؛ زيرا تا اندازه چيزى تعيين نشود نوبت به اتمام آن نمىرسد. و اين نكتهاى است كه در بسيارى از روايات شريفه به آن، اشاره شده است.
نقطه اصلىِ اشكال اين است كه اگر كار انسان، واقعاً اختيارى و مستند به اراده خود او است چگونه مىتوان آن را مستند به اراده و قضاى الهى دانست؟ و اگر مستند به قضاى الهى است چگونه مىتوان آن را تابع اختيار و انتخاب انسان به شمار آورد؟ در پاسخ بايد گفت: استناد افعال اختيارى انسان به خداى متعال، منافاتى با استناد آنها به خود وى ندارد؛ زيرا اين استنادها در طول يكديگر هستند و تزاحمى با هم ندارند. به ديگر سخن، استناد فعل به فاعلِ انسانى در يك سطح است، و استناد وجود آن به خداى متعال در سطح بالاترى است كه در آن سطح، وجود خود انسان و وجود چيزى كه فعل انسان روى آن انجام مىشود و وجود ابزارهايى كه كار را به وسيله آنها انجام مىدهد همگى مستند به او است. پس تأثير اراده انسان به عنوان «جزء اخير علت تامه» در كار خودش، منافاتى با استناد وجود همه اجزاى علت تامه، به خداى متعال ندارد. اين، خداى متعال است كه وجود جهان و انسان و همه شؤون وجودِ او را در يَدِ قدرت خود دارد و همواره به آنها وجود مىبخشد و نو به نو آنها را مىآفريند و هيچ موجودى در هيچ حالى و در هيچ زمانى بىنياز از او نيست و استقلالى از او ندارد. بنابراين، كارهاى اختيارى انسان هم بىنياز از خداى متعال، و خارج از قلمرو اراده او نخواهد بود و همه صفات و ويژگىها و حدود و مشخصات آنها نيز وابسته به تقدير و قضاى الهى مىباشد و چنان نيست كه يا بايد مستند به اراده انسان باشند و يا مستند به اراده خدا؛ زيرا اين دو اراده در عرض يكديگر و مانعة الجمع نيستند و تأثير آنها در تحقق كارها علىالبدل انجام نمىگيرد، بلكه اراده انسان مانند اصل وجودش وابسته به اراده الهى است و اراده خداى متعال براى تحقق آن، ضرورت دارد «وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ» (سوره تكوير:29).
ر.ك: محمدتقى مصباح يزدى، آموزش فلسفه (تهران: سازمان تبليغات اسلامى، 1365)، ج 2، ص 408ـ416؛ و محمدتقى مصباح يزدى، آموزش عقايد (تهران: سازمان تبليغات اسلامى، 1375)، ج 2ـ1، ص 180ـ187.
4. اندوه اميرالمؤمنين(عليه السلام) در فراق اصحاب راستين خويش
ما ضرَّ إخوانَنا الَّذينَ سُفِكَتْ دِماؤُهُمْ ـ و هم بِصِفّين ـ أَلاّ يَكونوا الْيَوْمَ أحياءً يُسيغونَ الغُصَصَ و يَشرَبونَ الرَّنْقَ. قَدْ ـ و اللّهِ ـ لَقُوا اللّهَ فَوَفّاهُمْ أُجُورَهُمْ و أحَلَّهُمْ دارَ الأمْنِ بَعْدَ خَوْفِهِمْ. أَيْنَ إخْوانِىَ الَّذينَ رَكِبُوا الطَّريقَ و مَضَوْا عَلَى الْحَقِّ؟ أَيْنَ عَمّارٌ؟ و أَيْنَ ابنُ التّيّهانِ؟ و أَيْنَ ذوالشَّهادَتَيْن؟ وَ أَينَ نُظَراءُهُمْ مِنْ إِخْوانِهِمُ الَّذينَ تَعاقَدوا عَلَى الْمَنِيَّةِ و أُبْرِدَ بِرُؤُوسِهِم إلى الْفَجَرَةِ؟
قال: ثمُّ ضَرَبَ بِيَدِهِ عَلى لِحْيَتِهِ الشَّريفَةِ الْكَريمَةِ فَأَطالَ البُكاءَ ثمّ قال(عليه السلام): أوَّهْ عَلى إِخْوانِىَ الَّذينَ تَلَوُا الْقرآنَ فَأَحْكَموهُ، و تدَبَّروا الفَرْضَ فَأَقاموهُ، أحْيَوُا السُّنَّةَ وَ أماتُوا الْبِدْعَةَ. دُعُوا لِلْجِهادِ فَأَجابوا. و وَثِقُوا بِالْقائِدِ فَاتَّبَعوه(1)=آرى! آن دسته از برادرانى كه در جنگ صفين خونشان ريخته شد، هيچ زيانى نكردهاند از اين كه امروز نيستند تا خوراكشان غم و غصّه، و نوشيدنى آنها خونابه دل باشد. به خدا سوگند، آنها خدا را ملاقات كردند و پاداش آنها را داد، و پس از دوران ترس، آنها را در سراى امن خود جايگزين فرمود. كجا هستند برادران من كه بر راه حق رفتند، و با حق درگذشتند؟ كجا است عمّار؟ و كجا است پسر تيّهان؟ و كجا است ذوالشهادتين؟ و كجايند همانندان آنان از برادرانشان كه پيمان جانبازى بستند، و سرهايشان براى ستمگران فرستاده شد؟
پس دست به ريش مبارك گرفت و زمانى طولانى گريست و فرمود: دريغا! از برادرانم كه قرآن را خواندند، و بر اساس آن قضاوت كردند، در واجبات الهى انديشه كرده و آنها را برپا داشتند، سنّت هاى الهى را زنده و بدعت ها را نابود كردند، دعوت جهاد را پذيرفتند و به رهبر خود اعتماد و از او پيروى كردند.
امام اميرالمؤمنين(عليه السلام) در آخرين خطبه خويش از يارانش ياد مىنمايد كه در جنگ صفّين به شهادت رسيدند. يارانى كه به شهادت رسيدهاند و اينك حضور ندارند، ولى ضرر نكردهاند. اگر آنان زنده بودند، مىبايستى همانند ما رنج بكشند و خون دل بخورند. به خدا قسم! آنان به
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 181.
ملاقات خدا شتافتند و پروردگار متعال پاداشهاىِ ايشان را به طور كامل عنايت فرمود و آنان را پس از آن كه در اين جهان در خوف و ناامنى به سر مىبردند، در سَراىِ امن و امنيت وارد نمود.
أَيْنَ اِخْوانِىَ الَّذينَ رَكِبُوا الطَّريقَ و مَضَوْا عَلَى الْحَق؛ در اين جا احساسات حضرت تحريك شده، مىفرمايد: كجايند برادران من كه «سوار راه» شدند. تعبير: «رَكِبُوا الطَّريقَ» تعبيرى زيبا و اديبانه است. اين افراد به دنبال مَركب براى پيمودن راه نبودند، بلكه «طريق» را مركب خويش قرار دادند. اين سخنِ حضرت كنايه از اين است كه ياران باوفا كاملا در مسير هدايت قرار داشتند و بر مسير حق پايدارى نشان دادند تا جان سپردند.
أَيْنَ عمّار؟ أَيْنَ ابنُ التّيّهان؟ أَيْنَ ذُو الشَّهادَتَيْن؟...؛ بار ديگر احساسات حضرت شديدتر مىگردد. گويا آن بزرگوار احساس غربت مىنمايد و در فراق دوستانش آه مىكشد: عمار كجا است؟ ابن تيّهان كجا است؟ ذوالشهادتين كجا است؟ نه تنها اين افراد، بلكه برادران زيادى بودند كه با يكديگر «پيمان مرگ» بستند كه تا آخرين نفس دست از يارى امام على(عليه السلام)برندارند. آنان كجايند؟ همان كسانى كه به دست دشمن به شهادت رسيدند و سرهايشان به عنوان سوغات! براى فاسقان و فاجران فرستاده شد! افراد ديگرى نيز بر اين پيمان استوار ماندند و بعد از آن حضرت و به وسيله توطئه و دسيسه معاويه به شهادت رسيدند؛ مانند: كميلها، ميثم تمارها، حجر بن عدىها و....
آن گاه اميرالمؤمنين(عليه السلام) با دست خويش محاسن مباركش را گرفت و مدتى طولانى گريست و سپس فرمود: دريغا! كه برادرانم را از دست دادم.
اكنون اين پرسش مطرح است كه ويژگى ياران امام چه بود كه آن بزرگوار در فقدان آنان افسوسِ فراوان مىخورد و در غم دورى ايشان، اشك مىريزد؟
أوَّهْ عَلَى اِخوانى الذين تَلَوا الْقرآنَ فَاَحْكَموهُ، و تَدَبَّروُا الْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ...؛ اولين وصف يارانِ اميرالمؤمنين(عليه السلام)، علاقه ايشان به تلاوت قرآن بود. تلاوتى كه در عمق جانشان ريشه دوانده و معانى آن را درك نمايند. ويژگى ديگر ياران حضرت، شناخت واجبات خدا و تلاش براى اقامه واجبات الهى است. كسانى كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) در فراقشان گريه مىكند افرادى هستند كه سنّتها را زنده و با بدعتها مبارزه مىنمايند. اميرالمؤمنين(عليه السلام)، دنبال چنين يارانى مىگردد؛ همانهايى كه وقتى نداى جهاد بلند مىشود فوراً اجابت مىكنند.
5. كجايند مردان بىادعا؟
در ايام «دفاع مقدس» هر گاه امام خمينى(رحمه الله) دستور مىفرمود كه جبههها را پر كنيد، بسيجيان به جبهه هجوم مىآوردند، و تعدادشان آن قدر زياد بود كه گاهى قدرت سازماندهى را از مسؤولان و فرماندهان سلب مىكرد. امام اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز به دنبال چنين يارانى بود. آن حضرت نفرمود من مىگريم براى كسانى كه به روى دوست و دشمن لبخند مىزدند و مىخواستند با همه سازش كنند! چنين افرادى تنها به دنبال زندگى مادى، رفاه و آرامش جامعه هستند. مدت خلافت اميرالمؤمنين(عليه السلام)4 سال و 9 ماه بود. 4 سال از عمر خلافتِ حضرت در جنگ سپرى گشت. با اين حال آن بزرگوار به حال كسانى افسوس مىخورد كه وقتى نداى جهاد بلند مىشد، لبيك مىگفتند! اين ياران باوفا، به رهبر خويش اعتماد كرده و از او پيروى نمودند. آنچه جامعه اسلامى به دنبال آن است مردمى است كه در پى احياى سنّتها و اجراى احكام خداوند باشند، نه به دنبال آنچه كه ليبرالهاى غربى آن را ترويج مىكنند. اميرالمؤمنين(عليه السلام)مىخواست «نماز جمعه» احيا شود نه «چهارشنبه سورى»، «سيزده بدر» و جشنهاى بىپايه و اساسى كه زمينه اختلاط دختر و پسر و رقصهاى مشترك را فراهم مىكند. متأسفانه ما اين روزها شاهديم عدهاى به بهانههاى مختلف در بعضى از فرهنگسراها كلاس رقص تشكيل مىدهند! آيا اگر على(عليه السلام)در جامعه ما مىزيست اين اَعمال را تأييد مىكرد؟!
آيا مىدانيد اميرالمؤمنين(عليه السلام) در چه حالى اين خطبه را مىخواند؟ رُوِىَ عَنْ نوفِ الْبَكّالى قال: خَطَبَنا بِهـذِهِ الْخُطْبَةِ أَميرُالْمُؤمنينَ عَلِى(عليه السلام) بِالْكوفَةِ و هو قائِمٌ عَلى حِجارَة، نَصَبَها لَهْ جَعْدَةُ بْنِ هُبَيْرَةِ المخزومى، و عَلَيْهِ مِدْرَعَةٌ مِنْ صُوف، و حَمايِلُ سَيْفِه ليفٌ، و فى رِجْلَيْهِ نَعْلان مِنْ ليف، و كَأَنَّ جَبينَهُ ثَفِنَةُ بَعير(1)= يكى از ياران امام، به نام «نوف بكالى»(2) نقل كرده كه امام در سال 40 هجرى در اواخر زندگى خود در شهر كوفه بر روى سنگى كه «جعدة بن هبيرة مخزومى»(3) آماده كرد، ايستاد، در
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خ 181.
2. ابو يزيد نوف بن فضاله از قبيله بنى بِكال و از تابعين است. وى از خواصِ اصحاب امام على(عليه السلام) و ظاهراً دربانِ آن حضرت نيز بوده است. در يمن شهرى به نام صنعا است، در سمت غربى آن موضعى به نام حِمْيَر است و بِكال نام قبيلهاى بوده كه در آن جا سكونت داشتهاند.
3. جَعدة بن هبيرة أبى وهب القرشى المخزومى. وى پسر اُمّ هانى دختر ابوطالب و خواهر امام على(عليه السلام) است. بنابراين جَعده خواهرزاده امام على(عليه السلام) مىباشد. از طرف ديگر، جَعده دامادِ على بن ابىطالب(عليه السلام) نيز هست؛ چه آن كه آن حضرت، يكى از دخترانش به نام ام الحسن را به وى تزويج نمود. جَعده در سال 37 هـ ق. از جانب على(عليه السلام) به ولايت نيشابور فرستاده شد، اما مردم آنجا او را نپذيرفتند و او ناچار شد بازگردد.
حالى كه لباسى خشن از پشم بر تن، و شمشيرى با دستگيرهاى از ليف خرما بر گردن، و كفشى از ليف خرما در پا داشت، و از كثرت سجود پيشانى او مانند زانوى شتر پينه بسته بود.
سيماى على(عليه السلام) را در ذهن خويش مجسم نماييد. آيا من و شما حاضريم در پاى سخنرانى شخصى با آن قيافه و پوشاك بنشينيم؟ او به جاى لباسِ اطو زده و ادكلن زده، لباس پشمينه خشن پوشيده و پيشانىاش از كثرت عبادت و سجده پينه بسته بود و با چشم گريان فرياد بر مىآورد: أَيْنَ عمّار، أَيْنَ ابنُ التّيّهان، أَيْنَ ذوالشّهادَتين. سخنرانى اميرالمؤمنين(عليه السلام) و دعوت مردم به جهاد در حالى بود كه آن حضرت روزه داشت و حدود يك هفته پس از ايراد اين خطبه در نوزدهم ماه رمضان با شمشير ابن ملجم به شهادت رسيد.
6. احياى سيره علوى
امسال (سال 1380 شمسى) سال «رفتار علوى» است. اگر ما دنبالهرو امام اميرالمؤمنين(عليه السلام)بوده و در پى احياى سيره آن حضرت در جامعه هستيم، بايد ببينيم آن بزرگوار از چه چيزى خشنود بوده و در پى تحقق چه امورى است. بنابراين، لازم است حكومت على، سخنان على، عقايد على و ارزشهاىِ مورد قبول على(عليه السلام) را مورد مطالعه قرار دهيم. آيا ما كه از على(عليه السلام) و تشيّع علوى دَم مىزنيم، به دنبال همان چيزهايى هستيم كه حضرت مىگفت؟ آيا به دنبال احياى سنّتها و مبارزه با بدعتها هستيم و يا هر روز «بدعتى جديد» به نام «قانون» بنيان مىگذاريم! و آن گاه افتخار مىكنيم كه در صدد اجراى همين قوانينِ بدعتآميز هستيم! و چنين چيزى را «قانونمدارى» مىناميم! كدام قانون؟ قانون خدا و اسلام يا بدعتهايى در دين به نام قانون؟ آيا ما حق داريم خود را تابع على(عليه السلام)بدانيم؟ على(عليه السلام) كسى است كه پيشانىاش از كثرت سجده پينه بسته بود؛ حال ما چقدر در انجام عبادات خويش تلاش مىكنيم؟ على(عليه السلام)كسى است كه در شبانه روز هزار ركعت نماز مىخواند، آيا ما نماز واجب خويش را درست مىخوانيم؟ آيا قرائت نماز و ساير احكام نماز را به درستى مىدانيم؟ على(عليه السلام)كسى است كه وقتى بيل مىزد و يا آب از چاه مىكشيد لبهايش به قرائت قرآن مشغول بود، آيا من و شما چقدر با قرآن آشنا هستيم؟ روى سخن من با بسيجيان و مردم مسلمان است. عزيزان من! به جاى قرآن، ترانههاى غربى را به خورد شما ندهند و شما را نفريبند. مُهر رسمى وزارت ارشاد به معناى جوازِ گوش دادن به هر نوارى نيست.
شما را به عنوان «هنرهاى اسلامى»! در «فرهنگسراها» فريب ندهند. و اللّه! دروغ مىگويند. برخى از هنرهايى كه به عنوان «هنرهاى اسلامى» اجرا مىشود در راه احياى بدعتها و ميراندن سنّتها است! با اين هنرهاى مبتذل، جوانان متديّن ما را از راه صحيح باز داشته و به فساد كشاندهاند. آنان را از جلسات قرآن و معارف اسلامى باز داشتهاند و به جلسات رقص و آواز و... دعوت مىكنند. به اسم «احياى هنر»! دختر و پسر روابط نامشروع برقرار مىكنند. فرهنگسراها محلى براى پخش مواد مخدر، نوارها و فيلمهاى مبتذل در ميان جوانان و نوجوانانِ عزيز ما شده است؛ فيلمهايى كه نمونه آن را حتى در كشورهاى اروپايى كمتر مىتوان يافت! آن هم با قيمتى ارزانتر از نوار خام! آيا فكر مىكنيد اينان اين كارها را براى خدمت به اسلام انجام مىدهند؟! اين پرسش زياد مطرح مىشود كه چرا در ظرف چند سال، ارزشهاى اسلامى فراموش شده است؟ امّا آيا توقعى بهتر از اين مىتوان داشت در حالى كه بيتالمال مسلمين در راه احياى بدعتهاىِ كفرآميز، هنرهاى فاسد و مُفسد، فيلمهاى مبتذل و تشويق از افراد فاسد دورانِ شاه صرف مىگردد؟!
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org