بسم الله الرّحمنِ الرّحيم
مقدمه
همانطور كه اميرالمؤمنين «صلوات الله عليه» فرمودهاند، قرآن كريم اقيانوسِ بىكرانى است كه رسيدن به اعماق آن جز براى معصومان «صلوات الله عليهم اجمعين» ميسّر نيست، با اين حال، هم خود قرآن و هم حضرات معصومان(عليهم السلام) به مردم توصيه مىفرمايند كه در آيات قرآن تدبّر كنند. قرآن كريم مىفرمايد:
ص / 29: «كِتابٌ اَنْزَلْناهُ اِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ».
(كتاب پربركتى را بر تو نازل كرديم تا در آيات آن تدبّر كنند.) قرآن به اين اندازه هم بسنده نمىكند بلكه كسانى را كه تدبّر در قرآن نمىكنند مورد مؤاخذه قرار مىدهد:
محمّد(صلى الله عليه وآله) / 24: «اَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْانَ اَمْ عَلى قُلُوب اَقْفالُها».
(آيا در قرآن نمىانديشند يا اينكه بر دلهاشان قفل زده شده است؟).
نيز پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمهى اطهار(عليهم السلام) سفارشهاى بسيار در رجوع به قرآن و تدبّر در آيات آن فرمودهاند. بويژه هنگاميكه فكر جامعه دچار آشفتگى و تيرگى گردد و شبهههايى در ميان مسلمانان رخ دهد كه موجب انحرافات فكرى و عقيدتى شود، در چنين شرايطى تأكيد شده است كه حتماً به قرآن مراجعه كنيد:
اصول كافى / ج 2، ص 438: «اِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالقُرْانِ».
(هنگامى كه فتنهها همانند پارههاى شب تيره شما را فراگيرد به قرآن روى آوريد.).
با اينكه در بسيارى از روايات مىخوانيم كه علم كامل قرآن نزد پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمهى اطهار(عليهم السلام) است و آنان معلّم و مفسّر حقيقى قرآن هستند(1) [چنانكه قرآن دربارهى پيغمبر
1. از اوصاف پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) يكى نيز اينست كه خدا در مورد او مىفرمايد: «يُعَلِّمُهُمُ الكِتابِ وَالْحِكْمَةَ» (سورهى جمعه، آيه 2). بعد از اينكه مىفرمايد: «يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ و يُزَّكِّيهِمْ»، يعنى بعد از تلاوت و تزكيهى مردم نوبت به تعليم كتاب مىرسد. از اينجا معلوم مىشود كه تعليم قرآن، غير از تلاوت آيات است. لذا يك وظيفهى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اين بود كه وقتى آيات قرآنى بر آن حضرت نازل مىشد، آن آيات را براى مردم تلاوت مىفرمودند تا الفاظش را ياد بگيرند و بعد، به تزكيهى مردم مىپرداخت. وظيفهى ديگر پيامبر(صلى الله عليه وآله) اينست كه قرآن را به مردم تعليم دهد. اما تعليم، صِرف خواندن الفاظ نيست، چون اين، همان تلاوت است. بلكه منظور اينست كه معانى قرآن را به مردم بفهماند، يعنى آنچه را خود مردم نمىفهمند تعليم دهد: «يُعِلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُون» (سورهى بقره آيهى 151) همچنين در آيهى ديگرى مىفرمايد: «وَ اَنْزَلْنا اِلَيْكَ الذِّكرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ مْا نُزِّلَ اِلَيْهِمْ» ما اين قرآن را بر تو نازل كرديم تا تو آياتش را براى مردم تبيين كنى. (سورهى نحل آيهى 44).
معلوم مىشود كه آيات قرآن گاهى احتياج به تبيين دارد. وظيفه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تبيين آنهاست و مسلماً تبيين غير از تلاوت است و ما شيعيان معتقديم كه اين تبيين [كه از جمله مقامات آن حضرت مىباشد] براى ائمهى معصوم(عليهم السلام) هم ثابت است؛ نيز طبق ادّلهى ديگر [كه حالا در صدد بيان آن نيستيم] مقام معلّمىِ قرآن از آنِ پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمهى اطهار(عليهم السلام) است.
اكرم(صلى الله عليه وآله)مىفرمايد كه: معلّم و مبيِّن قرآن، خود پيغمبر اكرم است] با اين حال، مىبينيم كه هم خود پيغمبر اكرم و هم ائمهى اطهار(عليهم السلام) تأكيد مىكنند كه به قرآن مراجعه كنيد، و حتى مىفرمايند: «اگر در صحت روايات منقول از ما شك كرديد آنها را با قرآن بسنجيد».
در روايات بابى وجود دارد به نام «عَرضِ عَلَى الْكِتابِ»(1) و در كتابهاى اصول در باب تعادل و ترجيح ذكر مىشود، كه يكى از مُرَجّحات و يا شرايط اعتبار روايت، موافقت و عدم مخالفت آن با قرآن است.
پس، وقتى ما بخواهيم براى احراز اعتبار روايتى و يا دست كم ترجيح آن بر روايت ديگر، آن را به قرآن عرضه كنيم، بايد مفهوم آيه براى ما روشن باشد تا بتوانيم روايت را بر آن تطبيق كنيم و اگر به گونهاى باشد كه مفهوم آيه هم با روايت بايد شناخته شود، دور لازم مىآيد و لذا، اين شبهه كه هيچكس حق ندارد بدون مراجعه به روايت دربارهى قرآن تدبّر كند و از مفاهيم قرآن استفاده نمايد، شبههاى واهىاست، و ما مأموريم هم از طرف خود قرآن و خداى متعال، و هم بنابر تأكيدهاى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و توصيههاى ائمهى اطهار(عليهم السلام)، در آيات قرآن تدبّر كنيم، متأسفانه در اين مورد در گذشته، كوتاهيهايى شده، تا جايى كه درس قرآن و تفسير قرآن حتّى در حوزههاى علميّه هم بسيار ضعيف و مُلحق به عدم بود تا اينكه در حوزهى علميّهى قم مرحوم استاد علاّمه طباطبايى رضوان الله عليه اين توفيق را يافتند كه تفسير قرآن را در حوزهى علميّهى قم احياء كنند و اين يكى از بزرگترين افتخاراتى بود كه نصيب ايشان شد و همهى ما به ايشان وامداريم و امروز يكى از بزرگترين مآخذ و برترين مدارك اسلامى براى
1. وسائل ج 18، ص 78 ـ 89، حديث 10، 11، 12، 14، 15، 18، 19، 21، 29، 35، 37، 40، 47، 48.
شناختن معارف اسلامى همين تفسير شريفى است كه ايشان تأليف فرمودند (يعنى تفسير الميزان). خداى متعال ايشان را با اجداد طاهرشان محشور فرمايد و به ما توفيق دنبال كردن راه و قدردانى از زحمات ايشان و مانندهاى ايشان را عطا فرمايد.
بهر حال ما به عنوان وظيفهاى كه از طرف خدا و پيغمبر برايمان تعيين شده است، بايد در قرآن بينديشيم، تدبّر كنيم و از گوهرهاى گرانبهايى كه خداوند در اين كتاب براى ما ذخيره فرموده است بهرهور شويم.
امروز بحمدالله اهميت تعليم و تفسير قرآن تا حدود زيادى براى مردم ما روشن و اقبال بى سابقهاى نسبت به تفسير قرآن پيدا شده است، ولى در حالى كه از اين استقبال مردم دلشاديم، بايد خائف باشيم از اينكه كجروىهايى در تفسير قرآن پيدا شود، زيرا نه تنها جامعه را به حقايق اسلام نزديك نمىكند، بلكه راههايى را به مقاصد شيطان باز خواهد كرد، و مىدانيم كه متأسفانه چنين چيزهايى هم واقع شده است، و امروز گروههايى با نامهاى مختلف وجود دارند كه به گمان خودشان از قرآن استفاده و افكار خودشان را با آيات قرآن اثبات مىكنند. بعضى از اينها كاملا شناخته شدهاند، و بعضى هم آنچنانكه بايد هنوز شناخته شده نيستند ولى فعاليتشان در اين زمينه بسيار است و ما در حالى كه از اقبال مردم، به ويژه جوانان، به فهميدن قرآن خرسنديم، بايد بيمناك باشيم از اينكه روشهايى انحرافى در تفسير قرآن پيدا شود و خداى ناخواسته مسير جامعه را تغيير دهد.
البته در اين مورد، سنگينى بار باز هم به دوش روحانيت است كه بايد راه صحيح را به آنهائى كه مىخواهند قرآن را بياموزند ارائه دهند، چرا كه مُنحرفان همه از روى عمد و غرض، دشمن اسلام و دولت اسلامى نشدهاند، بلكه بسيارى از اينها ـ شايد اكثر ـ در اثر اشتباه و تعليمات و تلقينات غلط به اين راه كشانده شدهاند و با هزار تأسف، گاهى بعضى از اينها در گذشته، مورد تأييد بعضى از روحانيون هم واقع مىگرديدند.
به هر حال ما بايد هوشيارانه با اين مسائل برخورد كنيم و مواظب باشيم كه راه صحيح قرآن را آنطور كه خود قرآن و پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمهى اطهار(عليهم السلام) نشان دادهاند، دنبال كنيم و با كمال بىغرضى، به جاى اينكه بخواهيم قرآن را بر مقاصد و افكار خود تطبيق كنيم، بكوشيم كه افكار خود را بر قرآن منطبق نماييم، چرا كه آن بلايى است كه در زمان اميرالمؤمنين(عليه السلام) هم رايج بوده است و در نهج البلاغه يكى از دردهايى كه حضرت على(عليه السلام) از آن مىنالد همين است كه كسانى مىكوشند تا قرآن را بر افكار خودشان منطبق نمايند.
وقتى در آن زمان، حتى با نزديك بودن عهد پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و با وجود كسانى همچون حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) چنين انحرافاتى پيدا مىشده است هيچ بعيد نيست كه در اين زمان و با ضعف علمى ما، اين كژى در سطح بسيار وسيعترى پيدا شود.
پس بى شك، يكى از واجبترين وظائف روحانيت اينست كه تلاش كند تا تمام مفاهيم قرآن را هرچه صحيحتر و متقنتر در سطوح مختلف (عالى، متوسط، و ساده) تبيين كند و در دسترس جامعه قرار دهد و اين كار حتماً بايد صورت پذيرد وگرنه علاوه بر آنچه كه اكنون جريان دارد؛ منتظر انحرافات ديگرى هم بايد بود.
امروز بيشتر جوانان مسلمان عميقاً در صددند و بى تابانه مىخواهند تا مفاهيم قرآن را ياد بگيرند و حتى به خيال خودشان با رجوع به معجم و امثال آن، مىخواهند تحقيق هم بكنند و خيال مىكنند اين، كار سادهاىاست. شايد آنها در اين گمان خود معذور باشند، ولى كسانى كه سالها در حوزههاى علميه بودهاند و دقت در آيات و روايات را از بزرگان آموختهاند، اگر آنها هم چنين بينديشند، حقاً معذور نخواهند بود.
وظيفهى ماست از موازينى كه علما و مفسران بزرگوار به دست ما سپردهاند بهرهگيرى و با تدبّر بيشتر سعى كنيم كه مفاهيم روشنى از قرآن به دست آوريم و به جامعه عرضه كنيم تا دَيْنِ خود را به به اسلام و قرآن ادا كرده باشيم. از سوى ديگر، اگر چه فهميدن معانى و تفسير قرآن به سادگى ميسّر نيست، اما اگر به كسى كه مىخواهد قرآن را بفهمد بگوييم كه بايد 30 سال كار كند و درس بخواند تا قرآن را بفهمد؛ او را از فراگيرى معناى قرآن مأيوس كردهايم. و نتيجه آن، افكندنِ او در دامن منحرفان است. درست است كه فهميدن قرآن، احتياج به زحمتهاى ويژه و تخصصهايى دارد، ولى سرانجام اين زحمات را بايد عدهاى بكشند و حاصلش را در اختيار ديگران قرار دهند تا استفاده كنند.
آنچه عرضه مىكنيم بايد مطالبى باشد كه استنادش به قرآن جاى هيچ شكى نداشته باشد و در عين حال به صورت پراكنده و بدون ارتباط و نظم هم نباشد، زيرا اگر مطالبى را پراكنده عرضه كنيم، علاوه بر اينكه يادگيرى مشكل است، فايدهاى را كه از يك نظام فكرى صحيح در مقابل نظامهاى فكرى غلط بايد گرفت، نيز نخواهد داشت.
همهى مكتبهاى منحرف، كوشيدهاند به افكارو انديشههاى خود شكل و نظامى بدهند، يعنى براى مطالبشان ريشهاى معرفى كنند و با ارتباط و پيوند با سلسله مسائلى منسجم، يك كل منظم و هماهنگ به وُجود آورند، ما كه در جهت صحيح هستيم، در مقابل آنها عيناً بايد
همين كار را بكنيم. يعنى معارف قرآن را به صورت سيستماتيك و منظم عرضه كنيم. به صورتى كه پژوهشگر بتواند از يك نقطه شروع كند و زنجير وار حلقههاى معارف اسلامى را به هم ربط بدهد و در نهايت به آنچه هدف قرآن و اسلام است، نائل شود.
پس ناچاريم معارف قرانى را دستهبندى كنيم و به آنها شكلى بدهيم تا آموختن آنها براى جوانانى كه وقت كمى دارند، آسان و نيز در مقابل نظامهاى فكرى ديگر قابل عرضه باشد.
دستهبندى معارف قرآن كه توأم با تفسير موضوعى است (يعنى آيات را بر حسب موضوعات دستهبندى مىكنيم و مفاهيم آنها را به دست مىآوريم و رابطهى بين آنها را در نظر مىگيريم) گرچه ضرور مىباشد امّا اشكالاتى هم در بر دارد.
براى دستهبندى معارف قرآن بايد نظام خاصى را براى موضوعات در نظر بگيريم، آنگاه براى هر موضوعى، آياتى را پيدا كنيم، و در كنار يكديگر قرار دهيم و بعد دربارهى آنها بينديشيم و از همديگر براى روشن كردن نقطههاى ابهامى كه احياناً وجود دارد كمك بگيريم. يعنى تَفْسيرُ القُرانِ بِالقُرْان ـ همان راهى كه علاّمهى بزرگوار طباطبائى در تفسير الميزان نشان دادهاند و عمل كردهاند ـ ولى بايد توجه داشت كه وقتى ما آيهاى را از سياقِ ويژهى آن، خارج كرديم و آن را تنها و بدون رعايت قبل و بعد در نظر گرفتيم، ممكن است مفاد واقعيش بدست نيايد. به عبارت ديگر آيات قرآن داراى «قرائن كلامى»است كه گاهى در آيهى قبل و گاهى در آيهى بعد و حتّى گاهى در سورهى ديگرى يافته مىشود و بدون توجه به اين قرائن، مفاد واقعى آيات بدست نمىآيد.
براى اينكه به اين محذور دچار نشويم و آيات، مُثله و تكه تكه نشود و از مفاد واقعيش خارج نگردد، بايد خيلى دقّت كنيم يعنى وقتى مىخواهيم آيهاى را زير موضوعى و عنوانى قرار دهيم، بايد آيات قبل و بعد را هم در نظر بگيريم و اگر احتمال مىدهيم كه در آيات قبل و بعد قرينهاى وجود دارد؛ آنها را هم ذكر كنيم.
هيچ مانعى ندارد آيهاى را كه مىخواهيم مورد استفاده قرار دهيم، با آيهى قبل و بعد ذكر كنيم و آن دو آيه را بين پرانتز قرار دهيم تا موقع مراجعه به آيه، آن «قرائن كلامى» مورد غفلت واقع نشود.
اين نكته را باز تكرار مىكنم كه هميشه بايد به قرائن قبل و بعد، توجه داشته باشيم، به طورى كه حتّى براى صاحب اين قلم پيش آمده است كه گاهى روى آيهاى فكر و استظهارى مىكنم و بعد از مدّتى متوجه مىشوم كه در آيهى قبلى، قرينهاى بوده است كه از آن غفلت كردهام و اگر آن را مىديدم، استظهار كاملترى بود و يا استظهار ديگرى مىكردم. و لذا اين نكته را نبايد فراموش كنيم.
ما كه ناچاريم معارف و مفاهيم قرآن را دسته بندى كنيم و طبعاً به تَبَع اين دسته بندى، بايد آيات هم دسته بندى شود. [يعنى براى هر بابى چند آيه ذكر كنيم]، بايد ببينيم كه اين دسته بندى را بايد بر چه اساسى و طبق چه نظامى انجام دهيم؟.
مىدانيم كه قرآن كريم دسته بندىهاى مرسوم در كتب بشرى را مورد نظر قرار نداده است. كمتر سورهاى ـ حتّى سورههاى يك سطرى ـ را مىتوان پيدا كرد كه تنها راجع به يك موضوع صحبت كرده باشد. غالباً، حتى در يك آيه، چند مطلب گنجانده شده و مفاد آيه داراى ابعاد مختلف و چهرههاى گوناگون است.
مثلا يك آيه، هم بُعد اعتقادى، هم بُعد اخلاقى، هم بُعد تاريخى، هم بُعد تشريعى و... دارد. كه اين نيز مشكلى براى تجزيهى آيات است. ولى همين مشكل را مىتوان چنين حل كرد كه آيات را به مناسبتهاى گوناگون تكرار كنيم.
طرح دستهبندى آيات
پيدا كردن عنوانى كلى براى مفهوم يك يا چند آيه مثلا آياتى كه دربارهى نماز يا جهاد يا امر به معروف و نهى از منكر است؛ كار مشكلى نيست ولى شكل دادن و گنجانييدن عناوين در يك نظام مشكل است. يعنى فرض كنيم كه ما همهى قرآن را بررسى كرديم و مفاهيمى كه به دست مىآيد مثلا زير صد عنوان دسته بندى كرديم؛ حال خود اين عناوين را چگونه تنظيم نمائيم تا يك نظام منسجمى بوجود بيايد؟ مثلا آيهى اول قرآن حمد خداست. پس اولين عنوان «حمد خدا» و آيهى اول سورهى بقره راجع به كسانى است كه هدايت قرآن شامل حالِ آنها مىگردد. پس عنوان دوم، هدايت خواهد بود و همينطور ساير عناوين، آيا به همين ترتيب عناوين را دسته بندى كنيم؟ يا مىتوان در بين اينها نيز نظامى برقرار كرد و يك نقطهى شروع طبيعى و منقطى براىِ آن در نظر گرفت؟
اين عناوين را مىتوان تحت عناوين كلىترى مندرج كرد. مثلا نماز، روزه، خمس، زكات را تحت عنوان عبادات؛ و بيع، اجاره، قرض را تحت عنوان معاملات قرار داد؛ حالا خود اين عناوين كلى را چگونه تنظيم كنيم؟ و چه رابطهاى بين آنها در نظر بگيريم؟
طرحها
در اينجا سه طرح را مىتوان پيشنهاد كرد (البته طرحهاى ديگرى هم ممكن است عرضه شود
ولى به عنوان نمونه، بهترين طرحهاييكه براى تقسيم بندى معارف قرآن عرضه مىشود، ذكر مىكنيم تا در بين آنها يكى را انتخاب كنيم):
1ـ شايد ذهن با اين تقسيم بندى بيشتر آشنا باشد كه محتواى دين به سه قسم تقسيم مىشود، (1ـ عقايد؛ 2 ـ اخلاق؛ 3ـ احكام). در تفسير الميزان هم در بسيارى از موارد اين روش يادآورى شده است. پس يك نوع تقسيم بندى اين است كه تمام معارف قرآن را به سه قسم تقسيم كنيم، يك دسته در باب اصول عقايد (توحيد، نبوّت، معاد، عدل و امامت)، و جزئيات اين اصول، مثلا جزئيّات عالم برزخ. دستهى ديگر در باب اخلاق و دستهى سوّم، در باب احكام، كه البته فُقهاى ما در باب احكام اين كار را كرده و كتابهايى در موضوع آياتُ الاَحْكام نوشتهاند مانند كَنْزُ الْعِرفان و زُبْدَةُ الْبَيان.
اين طرح شايد به نظر خيلى خوب بيايد ـ و طرح خوبى هم هست ـ ولى مىتوان اندكى از آن خردهگيرى كرد: يكى اينكه گنجانيدن همهى مفاهيم قرآن در اين سه بخش مشكل است. مثلا يك بخش مهم از آيات قرآن دربارهى تاريخ انبياء و داستانهاى پيامبران است. هرچند در ضمن داستان نكتههاى توحيدى و تشريعى و اخلاقى هم هست. ولى مجموعهى داستان نه اينست و نه آن. بلكه بخش خاصى است كه اگر جمله جمله كنيم، ديگر داستان نخواهد بود و اگر كسى بخواهد نظر قرآن را دربارهى اصحاب كهف بداند، معلوم نيست به كدام باب بايد رجوع كند و بابى روشن و گويا كه انسان بتواند داستانها را در آن مشخصاً پيدا كند وجود نخواهد داشت.
يك اشكال جزئى ديگر هم وجود دارد و آن اينكه خود اين سه قسم رابطهى روشنى با يكديگر ندارند و بايد با تكلّف رابطهاى بين آنها برقرار كرد. البته اين اشكالات خيلى جزئى ست و اگر طرح بهترى پيدا نكرديم، مىتوانيم به همين طرح عمل كنيم.
2 ـ طرح دوم مبنى بر اين است كه بگوييم قرآن براى هدايت انسانهاست «هُدًى لِلْنّاسِ»، و انسان، داراى ابعاد گوناگون مادّى، معنوى، فردى، اجتماعى، دنيوى و اخروى است و لذا معارف قرآن را بر حسب ابعاد وجود انسان دستهبندى مىكنيم، و به اين ترتيب، محور تقسيم بندى را خود «انسان» قرار مىدهيم.
اين كار البته شدنى است و اشكال اساسى هم ندارد. ولى به نظر مىرسد كه اشكال فنى آن از طرح اوّل بيشتر است. چرا كه وقتى با دقائق مفاهيم قرآن آشنا مىشويم، مىبينيم كه خود انسان را محور قرار دادن، از نظر قرآن، خيلى مورد قبول نيست. و اين يك نوع گرايش
اومانيستى است كه اصل را انسان قرار دهيم و همه چيز را در رابطهى با انسان بسنجيم! قرآن با اين نوع گرايش موافق نيست، و ما به خوبى مىبينيم كه تمام مفاهيم قرآن در هر بابى از عقايد تا اخلاق، مواعظ، داستانها، تشريعات، احكام فردى و اجتماعى و... همه يك محور دارد، و آن «اللّه» تبارك و تعالى است. و وقتى قانونى و حكمى را بيان مىكند، مىگويد: خدا اين حكم را بر شما نازل فرمود:، وقتى «اخلاقى» را بيان مىكند مىگويد: اين خُلقى است كه خدا مىپسندد و:
مائده / 42: «اِنَّ الله يُحِبُّ المُقْسِطينَ»،
آل عمران / 146: «وَاللهُ يُحِبُّ الصّابِرينَ»و:
قصص / 77: «اِنَّ اللهَ لا يُحِبُّ المُفْسِدينَ».
و لذا محور اخلاق هم «الله» تبارك و تعالى است. بنابراين مىتوانيم بگوييم آيات قرآن بر اساس «الله محورى» است. به اصطلاح، مكتب قرآن مكتب اِلهيسم است و نه اومانيسم. پس محور را انسان قرار دادن يك نوع انحراف است و بايد محور را در معارف قرآن «الله» قرار داد. و آن را حفظ كرد.
اشكال ديگر اين است كه ابعاد وجود انسان مبهم است و مشخص نيست كه انسان داراى چند بُعد است تا ما بگوييم كه بر اساس يك تقسيم بندى روشنى كه در ابعاد وجودى انسان سراغ داريم، آيات را تقسيم بندى مىكنيم. از طرفى، به حسب نظر بدوى، بين ابعاد وجود انسانى هم ارتباط روشنى وجود ندارد.(1)
اشكال سوم اينكه: تقسيم كردن معارف قرآن، بر طبق ابعاد وجود انسان نيز كار سترونى ست چرا كه، مىبينيم، گاهى يك حكم الهى و يك خلقى كه در انسان مدح شده، مربوط به بُعد خاصى از وجود انسان نيست، بلكه بسيارى از ابعاد وجود انسان با اين حكم و قانون و اخلاق ارتباط دارند، بطورى كه نمىتوان گفت كه اين بنيان قرآنى دقيقاً مربوط به آن بعد خاص وجود انسان است.
3ـ طرح ديگر آنكه: محور را «الله» بدانيم و تقسيمات را نه در عرض هم بلكه در طول يكديگر انجام دهيم. يعنى معارف قرآن را مثل يك رودخانه جارى و آبشارى كه از منبع فيض الهى سرازير است و به هر بخشى و مرحلهاى كه مىرسد، آنجا را سيراب مىكند، در نظر بگيريم:
1. ممكن است بعداً از قرآن بفهيم و ارتباطى را بيابيم، اما در نظر بدوى ارتباط روشنى را بين ابعاد وجود انسان نمىتوان ادعا كرد.
رعد / 17: «اَنْزَلَ مِنَ السَّمآءِ مآءً فَسالَتْ اَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها...».
(هر وادى به اندازهى ظرفيتيش از آبى كه خدا از آسمان نازل مىفرمايد استفاده مىكند و سيراب مىشود). بايد معارف قرآن را مثل يك چشمهى جارى ببينيم كه از مرحلهاى مىگذرد و وارد مرحلهاى ديگرى مىشود كه اين مراحل، تقسيماتشان طولى است. اوّل نقطهى معينى دارد كه از آنجا شروع مىشود و از آنجا كه لبريز شد به مرحلهى دوم فيضان مىكند. و مرحلهى دوم فرعى از مرحلهى اول است؛ نه اينكه در كنار آن و قسيم آن باشد. گرچه تقسيمات طولى كم كم به جايى مىرسد كه پخش مىشود و شاخههايى هم پيدا مىكند؛ اما اساس بر اين است كه معارف قرآنى را بر حسب مراتب طولى در نظر بگيريم. اين طرح به چند دليل در نظر ما رجحان دارد:
اولا: محور آن «الله» تبارك و تعالى است و در كنار او چيزى را معرفى نمىكنيم:
حديد / 3: «هُوَ الاَوَّلُ وَالاْخِرُ وَ الظّاهِرُ وَالْباطِنُ».
ـ برخلاف تقسيمات ديگر كه در آنها بايد يا محور را اصلا چيز ديگرى مثل انسان قرار دهيم، يا اگر از توحيد و عقائد هم بحث مىكنيم؛ بايد در كنار آن، اخلاق و احكام را به عنوان قسيم اعتقادات مطرح كنيم ـ ولى در اينجا اول يك بحث بيشتر نداريم و جاى هيچ بحثى هم در كنار آن نخواهد بود و تا اين بحث حل نشود و از آن فارغ نشويم، به بحث دوّم نخواهيم رسيد.
پس اولين امتياز اين است كه بر اساس «الله محورى» اين تقسيمات انجام مىشود. و دوم اينكه ترتيب منطقى بين مسائل و تقسيمات حاصل مىگردد؛ زيرا وقتى اين بحثهاى مختلف سلسلهوار به هم مربوط بود؛ طبعاً بحث قبلى يك نوع تقدّم بر بحث بعدى خواهد داشت كه روشن و قابل فهم است، بر خلاف تقسيماتى كه بحثها را در عرض يكديگر قرار مىدهد كه تقدّم داشتن يكى بر ديگرى، مُحتاج به تبيين و گاهى تكلّف است.
فرض كنيم شُوؤُن فردى و اجتماعى انسان، دو بُعد وجود اوست، حال، اول بُعد فردى را بگوييم يا اجتماعى را؟ و آيا اين هر دو را مقدّم بدانيم يا تقسيم ديگرى را بر اساس شؤوُن مادى و معنوى در نظر بگيريم؟ ولى اگر يك ترتيب طبيعى بين عناوين وجود باشد و دستهبندى بر اساس همان ترتيب طبيعى و منطقى انجام گيرد، دليل روشنى براى تقديم و تأخير وجود خواهد داشت و نظام منسجمترى به وُجود مىآيد كه اشكالات طرحهاى قبلى را نخواهد داشت.
بنابراين، بهتر است محور همهى معارف قرآنى را «الله» قرار دهيم كه كاملا با روح تعاليم قرآن، سازگار است و نخست به مسائل خداشناسى و انسانشناسى وارد شويم، سپس ساير
مسائل انسانى را از راه تدبير و تربيت الهى نسبت به انسان مورد بحث قرار دهيم. بدين ترتيب، سيستم منسجمى از معارف به دست مىآيد كه هم محور اصلى آنها اصالت حقيق دارد و هم حلقههاى آن داراى پيوند و ترتيب روشنى مىباشد.
بر اين اساس مىتوانيم نظام معارف قرآنى را به صورت زير در نظر بگيريم:
1 ـ خداشناسى ـ كه شامل مباحث شناخت خدا و توحيد و صفات و كليات افعالى الهى مىشود.
2 ـ كيهانشناسى ـ كه شامل مباحث آفرينش جهان (زمين و آسمانها و ستارگان) و پديدههاى جوّى (رعد، برق، باد، باران و...) پديدههاى زمينى (كوهها، درياها و...) مىشود و ضمناً عرش و كرسى و فرشتگان و جنّ و شيطان نيز مورد بحث قرار مىگيرند.
روشن است كه بعد از بحث از كليات افعال الهى ـ كه در بخش اول انجام مىگيرد ـ نوبت به تفاصيل افعال (خلق و تدبير) مىرسد و طبيعى است كه بحث از آفرينش جهان، مقدم بر آفرينش انسان است.
3 ـ انسانشناسى ـ كه شامل مباحث آفرينش انسان، ويژگيهاى روح، كرامت و شرافت انسانى، مسئووليّت و شرايط آن (آگاهى ـ قدرت عمل ـ اختيار)، ابعاد مختلف وجود انسان، سنّتهاى الهى در تدبيرات فردى و اجتماعى، معاد و سرنوشت نهايى بشر مىشود.
در اين بخش روشن مىگردد كه زندگى دنيا مقدمهاى براى آخرت و مرحلهاىست كه انسان بايد با انتخاب خود، راه سعادت را برگزيند و سرنوشت نهايى خود را بسازد و تدبيرات الهى در اين جهان بر محور تأمين انتخاب (ابتلاء و آزمايش) دور مىزند.
4 ـ راهشناسى ـ كه شامل مباحث شناختهاى عادى (انواع علم حضورى و حصولى متعارف) و غير عادى (الهام و وحى) مىشود و مسألهى «نبوت» و ضرورت بعثت انبياء، و هدف آن، و نيز مقامات ايشان (نبوّت، رسالت، امامت) و همچنين مسائل اعجاز و عصمت مطرح مىگردد و سرانجام، مسألهى جانشينى انبياء (امامت به معناى خاص) مورد بحث قرار مىگيرد.
ارتباط اين بخش با بخش قبلى روشن است، زيرا بعد از آنكه معلوم شد كه انسان موجودى ست انتخابگر كه بايد راه خود را آزادانه برگزيند؛ نياز به شناختن «راه» مطرح مىشود كه موضوع اين بخش است.
5 ـ راهنماشناسى ـ كه شامل مباحث تاريخ انبياء و ويژگيهاى هريك و كتابهايى كه برايشان نازل شده و محتويات آنها مىشود و به تاريخ پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و حوادثى كه در زمان حيات آن حضرت اتفاق افتاده مىانجامد و ضمناً تاريخ اقوام و ملل و ساير داستانهاى قرآن، مطرح مىگردد.
ترتّب اين بخش بر بخش پيشين نيز روشن است، زيرا پس از آنكه دانستيم كه وحى و نبوّتى در كار است نوبت مىرسد به شناختن كسانى كه گيرندهى وحى و رسانندهى آن به مردم بودهاند.
6 ـ قرآنشناسى ـ كه مباحث كلّى دربارهى قرآن و ويژگيهاى آن، هدف نزول، كيفيت نزول، اعجاز، جهانى بودن، ابدى بودن، اسلوب بيان (استدلال عقلى، موعظه، جدل، تمثيل، قصص و...) و مباحث محكم و متشابه و تأويل را شامل مىشود.
ترتّب اين بخش بر بخش سابق نيز روشن است زيرا پس از آنكه از كتابهاى آسمانى پيشين بحث شد نوبت به شناختن آخرين كتابى كه نازل شده است و جاودانه باقى خواهد ماند؛ مىرسد.
7 ـ اخلاق يا انسانسازى قرآن ـ كه شامل مباحث خودشناسى و خودسازى است و نيز خير و شرّ در افعال اختيارى و رابطهى آنها با كمال و سعادت نهايى، روش تربيت و تزكيهى قرآن (بيدار كردن انگيزههاى خيرجويى به وسيلهى اِنذار و تبشير) نقش ايمان و عمل و بيان رابطهى آنها با يكديگر و رابطهى هر دو با علم و سرانجام تفاصيل اخلاق فاضله و رذيله.
اين بخش به اين مناسبت بعد از «قرآنشناسى» مىآيد كه در آن به اين نتيجه مىرسيم كه هدف قرآن، تزكيه و تعليم است. تزكيه: بحث اخلاق و خودسازى را ايجاب مىكند و تعليم بحثهاى آينده را.
8 ـ برنامههاى عبادى قرآن ـ كه شامل مباحث نماز و روزه و حج و قربانى و دعا ذكر مىشود يعنى اعمالى كه ركن اساسى آن را تقويت رابطهى انسان با خدا تشكيل مىدهد هرچند مصالح اجتماعى زيادى نيز در آنها منظور شده است.
9 ـ احكام فردى قرآن ـ كه شامل مباحثى است نظير حلال و حرام در خوردنيها و نوشيدنيها (اطعمه و اشربه و صيد و ذباحه) و تجمّل و زينت.
10 ـ احكام اجتماعى قرآن ـ كه شامل مباحث اجتماعى و حقوقى و سياسى و اقتصادى است و به بخشهاى فرعى زير منقسم مىگردد:
الف ـ احكام مدنى.
ب ـ احكام اقتصادى.
ج ـ احكام قضائى.
د ـ احكام جزائى.
هـ ـ احكام سياسى.
وـ احكام بين المللى.
و در مقدمهى اين بخش، جامعه از نظر قرآن مورد بحث قرار مىگيرد.
در اين سه بخش اخير، برنامههاى عملى قرآن براى انسان در رابطهى با خدا، و با خود، و با ديگر انسانها مطرح مىشود و تعاليم اين كتاب آسمانى دربارهى هر بخش جداگانه مورد بررسى قرار مىگيرد.
بدين ترتيب معارف قرآن از نقطهى آغاز هستى شروع و به ترتيب، مراحل خلق و تدبير الهى مورد بحث، واقع مىشود و به بيان ويژگيهاى جامعهى آرمانى انسانى ختم مىگردد و در همهى مراحل ارتباط با محور اصلى «الله» كاملا محفوظ است.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org